و من خطبة له علیه السّلام
یذکر فیها آل محمّد صلّى اللّه علیه و اله
از خطبههاى امام علیه السّلام است که در آن درباره (فضائل) خاندان پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله سخن به میان آورده است.(1)
خطبه در یک نگاه
این خطبه در واقع از یک بخش تشکیل مىشود و به طور کامل از فضائل اهل بیت و جایگاه پرارزش آنها در میان امّت اسلامى و درک صحیح آنها از دین و در نتیجه مخالفت نکردن با آنان سخن مىگوید.
هم عیش العلم، و موت الجهل. یخبرکم حلمهم عن علمهم، و ظاهرهم عن باطنهم، و صمتهم عن حکم منطقهم، لایخالفون الحقّ و لایختلفون فیه. و هم دعائم الإسلام، و ولائج الاعتصام. بهم عاد الحقّ إلى نصابه، و انزاح الباطل عن مقامه، و انقطع لسانه عن منبته. عقلوا الدّین عقل وعایة و رعایة، لا عقل سماع و روایة. فإنّ رواة العلم کثیر، و رعاته قلیل.
ترجمه
آنها (آل محمّد) مایه حیات علم و دانش و مرگ جهل و نادانى هستند. حلم آنها شما را از علمشان آگاه مىسازد و ظاهرشان از باطنشان و سکوتشان از منطق حکیمانه آنها شما را مطلع مىکند. هرگز با حق مخالفت نمىکنند و در آن اختلاف ندارند آنها ارکان اسلامند (و ستونهاى دین) و پناهگاههاى مردم. به وسیله آنان (آل محمّد) حق به اصل و جایگاه مناسب رسید و باطل از جایگاهش کنار رفت و زبان باطل از بن کنده شد. آنها دین را درک کردهاند، درکى توأم با نگهدارى کامل و عمل، نه تنها با شنیدن و روایت کردن، چرا که راویان علم فراوانند و عمل کنندگان آن کم!
شرح و تفسیر
آل محمّد علیهم السّلام ارکان دیناند
امام علیه السّلام دوازده فضیلت در این خطبه کوتاه، براى اهل بیت برشمرده که عظمت مقام آنها را به خوبى ثابت مىکند و مخاطبان خویش را به پیروى از آنان وامىدارد. اوصافى که مجموعه فضائل انسانى را در بردارد و شرایط رهبرى را
در خود گنجانیده است.
در اوّلین و دومین وصف مىفرماید: «آنها (آل محمد) مایه حیات علم و دانش و مرگ جهل و نادانى هستند»؛ (هم عیش العلم، و موت الجهل).
امام علیه السّلام در این تعبیر علم و جهل را به صورت دو موجود زنده تشبیه کرده است که آل محمّد حیات به علم مىبخشند و جهل را مىمیرانند و یا به تعبیرى دیگر روح علماند و سبب مرگ جهل.
این همان چیزى است که در حدیث معروف پیغمبر اکرم آمده است که مىفرماید: «أهل بیتی کالنّجوم بأیّهم إقتدیتم إهتدیتم؛ اهل بیت من همچون ستارگان آسمانند (در شبهاى تاریک راهنماى مسافران صحرا و دریا هستند) به هرکدام اقتدا کنید هدایت مىیابید».(2)
در حدیث دیگرى از ابن عباس آمده است که پیغمبر اکرم فرمود: «النّجوم أمان لأهل الأرض من الغرق و أهل بیتی أمان لأمّتی من الإختلاف فإذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب إبلیس؛ ستارگان امان براى اهل زمین هستند از غرق شدن (در دریا در شبهاى تاریک، زیرا به کمک آنها راه خود را پیدا مىکنند) و اهل بیت من امان امّت من از اختلافاتند، هرگاه قبیلهاى از عرب با آنها مخالفت کند اختلاف در میان مردم ظاهر مىشود و حزب شیطان خواهند شد».(3)
سپس در ادامه سخن امام به سه وصف دیگر اشاره کرده مىفرماید: «حلم آنها شما را از علمشان آگاه مىسازد و ظاهرشان از باطنشان و سکوتشان از منطق حکیمانه آنها شما را مطلع مىکند»؛ (یخبرکم حلمهم عن علمهم، و ظاهرهم عن باطنهم، و صمتهم عن حکم منطقهم).
جمله «یخبرکم حلمهم عن علمهم» نشان مىدهد که میان این دو صفت «حلم» و «علم» رابطه نزدیکى برقرار است، زیرا افراد جاهل بردبار نیستند و در برابر حوادث مختلف و سؤالاتى که از آنها مىشود به زودى خشمگین و ناراحت مىشوند؛ ولى عالمان عمیق در برابر اینگونه موضوعات خونسرد و بردبارند. و همچنین رابطه میان ظاهر و باطن را که در غالب موارد که حسن ظاهر و رفتار و کردار دلیل بر حسن باطن است و نیز رابطه سکوت را با منطق حکیمانه روشن مىسازد و تجربه نشان داده آنها که کمتر سخن مىگویند گزیدهتر و حساب شدهتر حرف مىزنند، چنانکه در حدیث آمده است: «قال رسول اللّه: إذا رأیتم المؤمن صموتا فادنوا منه فإنّه یلقى الحکمة؛ هنگامى که فرد با ایمان را خاموش و کمحرف ببینید به او نزدیک شوید که سخنان حکمتآمیز مىگوید».(4)
آنگاه در ششمین و هفتمین اوصاف آنها مىفرماید: «هرگز با حق مخالفت نمىکنند و در آن اختلاف ندارند»؛ (لا یخالفون الحقّ و لا یختلفون فیه).
دلیل آن هم روشن است. آنها از یکسو داراى مقام عصمت و از سوى دیگر احاطه کامل به احکام خدا و وحى الهى و سنّت پیامبر دارند و کسى که چنین باشد نه گامى برخلاف حق برمىدارد و نه اختلافى در آن پیدا مىکند.
حدیث معروف نبوى که مىفرماید: «علىّ مع الحقّ معه و الحقّ معه و على لسانه و الحقّ یدور حیث ما دار علىّ؛ على با حق و حق با اوست و بر زبان او جارى مىشود و هرگونه على بگردد حق با او مىگردد».
در تعبیر دیگرى از همان حضرت مىخوانیم: «علىّ مع الحقّ و القرآن، و الحقّ و القرآن مع علىّ و لن یفترقا حتّى یردا علىّ الحوض؛ على همراه حق و همراه قرآن است و حق و قرآن همراه على است و هرگز این دو از یکدیگر جدا نمىشوند.»(5)
مىدانیم امامان معصوم از فرزندان على علیه السّلام نیز وارثان علم او بودند و به همین دلیل هرگز با حق مخالفت نمىکردند.
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم: «کتاب اللّه فیه نبأ ما قبلکم و خبر ما بعدکم و فضل ما بینکم و نحن نعلمه؛ در کتاب خدا اخبار پیشینیان و خبرهاى آینده و آنچه سبب مىشود که اختلاف را میان شما حل کند، وجود دارد و ما همه آنها را مىدانیم».(6)
با این حال چگونه ممکن است آنها در حق اختلاف کنند، اختلاف نشانه جهل است و کسانى که به همه این امور آگاهاند ممکن نیست اختلافى داشته باشند.
آنگاه به سراغ هشتمین و نهمین اوصاف آنها مىرود و مىفرماید: «آنها ارکان اسلاماند (و ستونهاى دین) و پناهگاههاى مردم»؛ (و هم دعائم الإسلام، و و لائج(7) الاعتصام).
به این ترتیب دین همانند خانه یا خیمهاى است که ستون آن آل محمّدند و همانگونه که اگر ستون خانه و خیمه برداشته شود، همهچیز فرومىریزد، اگر آل محمّد را از اسلام کنار بزنیم و اسلام را بدون آنها قرائت کنیم، اصول و فروع آن فرو خواهد ریخت.
در ادامه سخن به بیان سه وصف دیگر (اوصاف دهم تا دوازدهم) پرداخته مىفرماید: «به وسیله آنان (آل محمّد) حق به اصل و جایگاه مناسب رسید و باطل از جایگاهش کنار رفت و زبان باطل از بن کنده شد»؛ (بهم عاد الحقّ إلى
نصابه(8)، و انزاح(9) الباطل عن مقامه، و انقطع لسانه عن منبته).
این تعبیر اشاره به انحرافاتى است که بعد از رسول اللّه مخصوصا در عصر خلیفه سوم روى داد؛ بیت المال اسلام بازیچه دست گروهى دنیاپرست شد و بنى امیّه که بازماندگان دشمن شماره یک اسلام؛ یعنى ابو سفیان بودند، مقامات مهم را در حکومت اسلامى در اختیار گرفتند و هر کارى از دستشان ساخته بود کردند و نتیجه آن شورشى بود که بر ضد خلیفه بر پا شد و منجر به کشته شدن خلیفه و دستیاران او(10) در برابر چشم مهاجران و انصار شد بىآنکه از وى دفاع کنند.
ولى هنگامى که امام امیر مؤمنان على علیه السّلام زمام حکومت را به دست گرفت حق به جایگاه اصلىاش بازگشت و طرفداران باطل کنار زده شدند و دیگر کسى قدرت نداشت که از وضعیت سابق دفاع کند و حقوق تودههاى مستضعف مسلمین را در کام دنیاپرستان جاهطلب و زیادهخواه بریزد.
نهتنها امیر مؤمنان، بلکه همه امامان اهلبیت علیهمالسّلام به حکم داشتن مقام عصمت که با دلایل مختلف ازجمله حدیث ثقلین، قابل اثبات است هرگاه قدرت حکومت را به دست مىگرفتند به یقین همین امور رخ مىداد.
در پایان به بیان آخرین وصف مىفرماید: «آنها دین را درک کردند؛ درکى توأم با نگهدارى کامل و عمل، نه تنها با شنیدن و روایت کردن، چرا که راویان علم فراوانند و عملکنندگان آن کم»؛ (عملوا الدّین عقل وعایة(11) و رعایة، لا عقل سماع
و روایة. فإنّ رواة العلم کثیر، و رعاته(12) قلیل).
به یقین آگاهى از دین؛ مانند آگاهى از هر امر دیگر مراتبى دارد: مرحله اوّل شنیدن و نقل الفاظ است مرحله دوم فهم معنا و درک محتواست و مرحله سوم ایمان و یقین عمیقى است که در همه وجود انسان نفوذ کند و او را به عمل وا دارد. اهل بیت پیامبر در اوج مرحله سوم قرار داشتند و به همین دلیل رسول خدا به همه امّت تأکید فرمود که بعد از رحلت او در کنار قرآن دست به دامن اهل بیت زنند تا از ضلالت و گمراهى در امان باشند.
1) سند خطبه:در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده است که این خطبه قسمتى از خطبه 145 است (طبق شماره ما 147) که با جمله (فبعث اللّه محمّدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) شروع مىشود تا آنجا که مىفرماید: (فالتمسوا ذلک من عند اهله فانهم عیش العلم و موت الجهل) و سیّد رضى رحمة اللّه این قسمت را به صورت جداگانه بیان کرده است. مرحوم کلینى نیز در کتاب کافى این خطبه را به صورتى مفصلتر و با کمى اختلاف در بعضى از کلمات آورده است. در کتاب محاضرات الادباء راغب اصفهانى نیز جملههاى ذیل این خطبه ذکر شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 176- 177).
2) این حدیث در منابع شیعه و اهل سنّت آمده از جمله ذهبى در میزان الاعتدال، ج 1، ص 82 و ابن حجر در لسان المیزان، ج 1، ص 136.
3) مستدرک حاکم، ج 3، ص 149.
4) بحار الانوار، ج 1، ص 154.
5) مرحوم علّامه امینى این دو حدیث را با عبارات متفاوت؛ امّا قریب المعنى از منابع مختلف اهل سنّت مانند: مناقب خوارزمى، فرائد السمطین حموینى، و ربیع الابرار زمخشرى، و الامامة و السیاسة ابن قتیبه و جز آنها نقل کرده است. (الغدیر، ج 3، ص 178 به بعد).
6) کافى، ج 1، ص 61، ح 9.
7) «ولائج» جمع «ولیجه» از ریشه «ولوج» به معناى دخول است و به کسى گفته مىشود که محرم اسرار یا گرداننده کارهاى انسان باشد (ولى از خانواده او نباشد) به طور کلى به هرکسى که از خارج وارد قومى شود و محرم اسرار او شود به او ولیجه مىگویند و با واژه «بطانه» قریب المعنى است.
8) «نصاب» در اصل به معناى محل بازگشت و جایگاه مناسب و ریشه و ابتداى هر چیزى است. سپس به اندازه و مقدار در باب زکات و مانند آن اطلاق شده است.
9) «انزاح» از ریشه «زوح» بر وزن «زوج» در اصل به معناى کوچ کردن از مکان است. سپس در مورد هر چیزى که از جایگاهش کنار برود اطلاق شده است.
10) رجوع کنید به: تاریخ طبرى، ج 3، ص 440- 441.
11) این واژه در منابع لغت به این صورت دیده نشد و صحیح آن «وعاء» است که به معناى ظرف براى چیزى است و به نظر مىرسد که نسخه اصلى وعاء بوده که هماهنگ با سماع در جمله بعد است.
12) «رعات» جمع «راعى» به معناى مراعات کننده است.