جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 230

زمان مطالعه: 22 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

فی مقاصد أخرى‏

از خطبه‏هاى امام علیه السّلام است

که پیرامون مسائل گوناگون دیگرى سخن مى‏گوید (تقوا، پایان زندگى، آمادگى براى سفر آخرت و صفات زاهدان).(1)

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه در حقیقت از چهار بخش تشکیل شده است:

در بخش اوّل، امام علیه السّلام درباره اهمیّت تقوا و پرهیزکارى و آثار حیات‏بخش آن سخن مى‏گوید.

در بخش دوم پس از توصیه به انجام اعمال صالح، از ضرورت یاد مرگ و

پایان زندگى و از دست رفتن فرصتها بحث مى‏کند.

در بخش سوم پس از تأکید مجدّد بر تلاش و کوشش در جهت جمع‏آورى زاد و توشه سفر آخرت به فریبکارى دنیا اشاره کرده، مى‏فرماید: بیدار باشید دنیا شما را نفریبد. از پایان عبرت‏انگیز زندگى پیشینیان درس بیاموزید و پایان عمر خود را بر آن قیاس کنید.

در چهارمین و آخرین بخش خطبه که مطابق ظاهر کلام مرحوم سیّد رضى بخش جدایى از خطبه است، پیرامون صفات زاهدان و ویژگیهاى زندگى آنان و شرح مفهوم و حقیقت زهد، سخنان فشرده و پرمعنایى آمده است.

بخش اوّل‏

فإنّ تقوى اللّه مفتاح سداد، و ذخیرة معاد، و عتقّ من کلّ ملکة، و نجاة من کلّ هلکة. بها ینجح الطّالب، و ینجو الهارب، و تنال الرّغائب.

ترجمه‏

به یقین تقوا و پرهیزکارى کلید درهاى راستى است و ذخیره روز قیامت و سبب آزادى از هرگونه گناهى است که بر انسان چیره مى‏شود و موجب نجات انسان از هرگونه هلاکت است. به وسیله تقوا جویندگان به مقصود خود مى‏رسند و فرار کنندگان (از کیفر الهى) رهایى مى‏یابند و با تقوا به هر هدف و خواسته رفیع و بلندى مى‏توان رسید.

شرح و تفسیر

راز خوشبختى و نجات‏

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه؛ مانند بسیارى دیگر از خطبه‏ها اهمیّت تقوا و پرهیزکارى و آثار مهم آن را بیان مى‏دارد و در هفت جمله کوتاه و پرمعنا از اهمیّت تقوا سخن مى‏گوید. در جمله اوّل مى‏فرماید: «تقوا و پرهیزکارى کلید درهاى درستى است»؛ (فإنّ تقوى اللّه مفتاح سداد(2)).

با توجّه به اینکه تقوا همان حالت خداترسى درونى است که انسان را از فحشا و منکرات و زشتیها باز مى‏دارد و به نیکیها فرامى‏خواند مى‏توان گفت تقوا کلید

درهاى سعادت است؛ همان‏گونه که اشیاى گرانبها را در گنجینه‏ها مى‏گذارند و در آن را قفل مى‏کنند و با کلید مخصوص مى‏توان به آن گنجینه‏ها دست یافت کلید تقوا نیز مى‏تواند در گنجینه‏هاى سعادت را به روى انسان بگشاید و موجب رحمت بى‏پایان پروردگار شود.

در جمله دوّم مى‏فرماید: «تقوا ذخیره روز قیامت است»؛ (و ذخیرة معاد).

این جمله در واقع اشاره به آیه شریفه ذیل است که مى‏فرماید: ««وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏»؛ زاد و توشه برگیرید که بهترین زاد و توشه تقواست».(3)

در جمله سوم مى‏فرماید: «تقوا سبب آزادى از هرگونه بردگى و گناهى است که بر انسان چیره مى‏شود»؛ (و عتق من کلّ ملکة(4)).

گستردگى مفهوم این جمله شامل آزادى از بردگى شیطان و هواى نفس و انسانهاى ستمگر مى‏شود.

در جمله چهارم مى‏فرماید: «تقوا سبب نجات انسان از هرگونه هلاکت است»؛ (و نجاة من کلّ هلکة)، زیرا هلاکت انسان در پیروى از هواى نفس است و هنگامى که هواى نفس به وسیله تقوا کنترل شود انسان از هلاکت رهایى مى‏یابد.

در جمله پنجم مى‏افزاید: «به وسیله تقوا جویندگان به مقصود خود مى‏رسند»؛ (بها ینجح الطّالب)، زیرا تقوا صراط مستقیم الهى است که از هرگونه افراط و تفریط و کوتاهى و تعدّى برکنار است و بدیهى است که صراط مستقیم انسان را در کمترین زمان به مقصد مى‏رساند.

در جمله ششم مى‏فرماید: «به وسیله تقوا فرار کنندگان (از کیفر الهى) رهایى مى‏یابند»؛ (و ینجو الهارب)، چرا که عذاب الهى دامان هواپرستان را مى‏گیرد و

پرهیزکاران از هواپرستى دورند همان‏گونه که در آیات 71 و 72 سوره مریم مى‏فرماید: ««وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها کانَ عَلى‏ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا»»؛ و همه شما (بدون استثنا) وارد جهنّم مى‏شوید. این امرى است حتمى و قطعى بر پروردگارت. سپس آنها را که تقوا پیشه کردند از آن رهایى مى‏بخشیم و ظالمان را در حالى که از ضعف و ذلّت به زانو درآمده‏اند از آن رها مى‏سازیم».

در هفتمین و آخرین جمله که در واقع عصاره همه جمله‏هاى پیشین است مى‏فرماید: «و با تقوا به هر هدف و خواسته رفیع و بلندى مى‏توان رسید»؛ (و تنال الرّغائب(5)).

به راستى امام علیه السّلام در این چند جمله کوتاه داد سخن داده و آنچه را درباره آثار تقوا باید بگوید گفته است و از اینجا روشن مى‏شود چرا خداوند گرامى‏ترین انسانها را با تقواترین آنها مى‏شمرد: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»(6) و چرا کلید در بهشت تقواست: «تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا»(7) و چرا همیشه پیامبر و امامان اهل بیت علیهم السّلام و بزرگان اسلام مهم‏ترین چیزى را که بر آن تکیه مى‏کنند تقواست و چرا هر هفته در همه نمازهاى جمعه در هردو خطبه لازم است توصیه به تقوا شود.

بخش دوّم‏

فاعملوا و العمل یرفع، و التّوبة تنفع، و الدّعاء یسمع، و الحال هادئة، و الأقلام جاریة. و بادروا بالأعمال عمرا ناکسا، أو مرضا حابسا، أو موتا خالسا. فإنّ الموت هادم لذّاتکم، و مکدّر شهواتکم، و مباعد طیّاتکم. زائر غیر محبوب، و قرن غیر مغلوب، و واتر غیر مطلوب. قد أعلقتکم حبائله، و تکنّفتکم غوائله، و أقصدتکم معابله. و عظمت فیکم سطوته و تتابعت علیکم عدوته، و قلّت عنکم نبوته. فیوشک أن تغشاکم دواجیی ظلله و احتدام علله، و حنادس غمراته، و غواشی سکراته، و ألیم إرهاقه، و دجوّا أطباقه، و جشوبة مذاقه. فکأنّ قد أتاکم بغتة فأسکت نجیّکم، و فرّق ندیّکم، و عفّى آثارکم، و عطّل دیارکم، و بعث ورّاثکم، یقتسمون تراثکم، بین حمیم خاصّ لم ینفع، و قریب محزون لم یمنع، و آخر شامت لم یجزع.

ترجمه‏

تا هنگامى که فرصت براى قبولى اعمال دارید، و توبه سودمند است و دعا به اجابت مى‏رسد، و در آرامش به سر مى‏برید، و قلمها (ى فرشتگان براى نوشتن اعمال صالح) در جریان است، عمل کنید!

به انجام اعمال صالح مبادرت ورزید، پیش از آنکه عمر پشت کند (و مرحله پیرى و ناتوانى برسد) یا بیمارى مانع از عمل گردد، یا مرگ (همه‏چیز را از شما) برباید، زیرا مرگ ویران‏کننده لذّات شماست و خواسته‏هاى دل شما را تیره و تار مى‏سازد، منزلگاههاى سفرتان را از یکدیگر دور مى‏سازد. (و از رسیدن به اهداف باز مى‏دارد) دیدار کننده‏اى است که هرگز دوست داشتنى نیست، و

حریفى است شکست‏ناپذیر، و جنایتکارى است غیر قابل تعقیب، دامهایش بر دست‏وپاى شما افتاده و مصائب و مشکلاتش سراسر وجود شما را احاطه کرده، تیرهایش شما را هدف قرار داده، و هیبت و صولت آن بر شما عظیم است، جملاتش پى‏درپى بر شما وارد مى‏شود، و ضربه‏هایش کمتر به خطا مى‏رود. نزدیک است که سایه‏هاى تاریک مرگ شما را بپوشاند، و شدت دردهایش شما را فراگیرد، و ظلمت شدید آسیبهاى سخت آن بر شما مسلّط شود. تاریکى سکرات مرگ بر شما چیره گردد، و دردهاى جانکاه خروج روح از بدن بر شما عارض شود و پرده‏هاى تاریک آن بر شما فروافتد، و شربت ناگوارش بر شما چشانده شود. ناگهان مرگ بر شما وارد مى‏شود و با ورود خود، شما را حتّى از سخنان آهسته و در گوشى، ساکت مى‏سازد. اهل مجلستان را پراکنده مى‏کند، آثارتان را محو و خانه‏هایتان را بى‏صاحب مى‏سازد. وارثان شما را برمى‏انگیزد تا اموالتان را در میان خود تقسیم کنند. در حالتى که حتى دوستان صمیمى و خاص، سودى به حالتان ندارند و خویشاوندان دلسوز و غمگین، قادر بر دفع آن از شما نیستند و دشمنان شماتتگر از مرگتان جزع نمى‏کنند!

شرح و تفسیر

سرنوشتى که راه فرار از آن نیست‏

امام علیه السّلام در بخش دوم این خطبه به لزوم بهره‏گیرى از فرصتهاى پیش از فرا رسیدن اجل سفارش مى‏کند و بر آن تأکید مى‏ورزد و مى‏فرماید: «تا هنگامى که فرصت براى قبولى اعمال دارید، و توبه سودمند است و دعا به اجابت مى‏رسد و در آرامش به سر مى‏برید و قلمها (ى فرشتگان براى نوشتن اعمال صالح) در جریان است، عمل کنید»؛ (فاعملوا و العمل یرفع، و التّوبة تنفع، و الدّعاء یسمع،

و الحال هادئة(8)، و الأقلام جاریة).(9)

امام علیه السّلام در این عبارات کوتاه به این امر مهم اشاره مى‏کند که تا شما در دنیا هستید پنج فرصت مهم در دست دارید: اعمال خوب شما به پیشگاه خدا مى‏رود و با آب توبه مى‏توانید گناهان را بشویید. دعاها در پیشگاه خدا به اجابت مى‏رسد. آرامشى دارید که مى‏توانید با استفاده از آن هر کار نیکى انجام دهید و بالاخره فرشتگان آماده‏اند تا اعمال نیک شما را در نامه اعمالتان ثبت کنند.

ولى اگر این فرصت از دست رود و در آستانه مرگ قرار گیرید تمام این امکانات پنجگانه از شما سلب مى‏شود و جز حسرت و اندوه متاعى نمى‏خرید.

سپس امام علیه السّلام در توضیح سخن بالا و تکمیل آن مى‏فرماید: «و به انجام اعمال صالح مبادرت ورزید پیش از آنکه عمر پشت کند (و مرحله پیرى و ناتوانى برسد) یا بیمارى مانع از عمل گردد، یا مرگ (همه‏چیز را از شما) برباید»؛ (و بادروا بالأعمال عمرا ناکسا(10)، أو مرضا حابسا، أو موتا خالسا(11)).

در واقع امام همه مخاطبان خود را تشویق مى‏کند که براین سه امر پیشى گیرند. دوران کهولت که تمام اعضا نیرو و توان خود را از دست مى‏دهد و قرآن مجید آن را «ارذل العمر» (نامطلوبترین دوران زندگى) نامیده و بیماریهایى که گاه‏

طولانى مى‏شود و تاب و توان را از انسان مى‏گیرد، نه قادر بر عبادات به صورت کامل است، نه خدمت به انسانها و قضاى حوائج مؤمنان و همچنین مرگ که امام علیه السّلام آن را تشبیه به سارقى کرده که همه‏چیز را ناگهان از انسان مى‏رباید.

در ادامه با ذکر شش وصف براى مرگ، حقیقت آن را براى همگان روشن مى‏سازد. همان مرگى که گریزى از آن نیست و هرکس سرانجام با آن ملاقات مى‏کند، مى‏فرماید: «زیرا مرگ ویران کننده لذّات شماست و خواسته‏هاى دل شما را تیره و تار مى‏سازد، و منزلگاههاى سفرتان را دور مى‏سازد. (و از رسیدن به اهداف باز مى‏دارد) دیدار کننده‏اى است که هرگز دوست داشتنى نیست، و حریفى است شکست‏ناپذیر، و جنایتکارى است غیر قابل تعقیب»؛ (فإنّ الموت هادم لذّاتکم، و مکدّر شهواتکم، و مباعد طیّاتکم(12). زائر غیر محبوب، و قرن(13) غیر مغلوب، و واتر(14) غیر مطلوب).

به این ترتیب امام علیه السّلام به همگان هشدار مى‏دهد که این دیدار کننده به سراغ همه شما مى‏آید و کماندارى است که همه را نشانه مى‏رود و هماورد و حریفى است که نیرومندترین انسانها در مقابله با او ناتوانند. او مى‏آید همه‏چیز را برهم مى‏ریزد، بساط عیش‏ونوش را برمى‏چیند و سفره غذا به جاى آن مى‏گستراند و تمام برنامه‏هاى لذّت‏بخش را نیمه‏تمام مى‏گذارد و انسان را با خود مى‏برد، و از همه مهم‏تر آنکه هیچ زمان و مکانى را به رسمیّت نمى‏شناسد.

این تعبیرات گویا و پرمعنا به راستى تکان‏دهنده و بیدارگر است. غافلان را بیدار و مستان را هوشیار مى‏سازد.

باز در ادامه به شش ویژگى دیگر درباره مرگ پرداخته و گفتار پیشین را

کامل‏تر مى‏سازد و مى‏فرماید: «دامهایش بر دست‏وپاى شما افتاده (و به صورت بیماریها و حوادث دردناک ظاهر شده) و مصائب و مشکلاتش سراسر وجود شما را احاطه کرده (و از لابه‏لاى آنها چنگ و دندان نشان مى‏دهد)، تیرهایش شما را هدف قرار داده (و هر لحظه ممکن است به سوى شما پرتاب شود) و هیبت و صورت آن بر شما عظیم است، و تجاوزش پى‏درپى بر شما وارد مى‏گردد (و هر لحظه گرگ اجل یکایک از این گله مى‏برد)»؛ (قد أعلقتکم حبائله، و تکنّفتکم(15) غوائله(16)، و أقصدتکم معابله(17). و عظمت فیکم سطوته و تتابعت علیکم عدوّته(18)، و قلّت عنکم نبوته(19)).

امام علیه السّلام در این تعبیرات پرمعنا گاه مرگ را به صیّادى تشبیه کرده که براى همه انسانها دام گسترده است، و گاه به تیراندازى که تیرهایش به خطا نمى‏رود، یا شمشیرزنى که شمشیرش کارگر است.

آرى، انسان در هرچیز شک‏وتردید کند در مرگ و پایان زندگى تردید نخواهد کرد. قوى‏ترین قهرمانان جهان در برابر آن زانو مى‏زنند و هوشمندترین انسانها در دام آن گرفتار مى‏شوند و همین بس که انبیا و اولیاى الهى نیز از آن مستثنا نشدند و به فرموده قرآن: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ»(20)

سپس امام علیه السّلام به هفت نکته دیگر درباره حملات مرگ به انسانها و ناتوانى انسان در برابر آن اشاره کرده، مى‏فرماید: «نزدیک است سایه‏هاى تاریک مرگ شما را بپوشاند، و شدّت بیماریش شما را فراگیرد، و ظلمت شدید آسیبهاى آن بر شما مسلّط شود، و تاریکى سکرات مرگ بر شما چیره گردد، و دردهاى‏

جانکاه خروج روح از بدن بر شما عارض گردد (و به سرعت به سراغ شما آید) و پرده‏هاى تاریک آن بر شما فروافتد، و شربت ناگوار مرگ بر شما چشانده شود»؛ (فیوشک أن تغشاکم دواجی(21) ظلله(22) و احتدام(23) علله، و حنادس(24) غمراته(25)، و غوّاشی سکراته، و ألیم إرهاقه(26)، و دجوّا(27) أطباقه(28)، و جشوبة(29) مذاقه).

امام علیه السّلام در این هفت جمله با تعبیرات مختلف لحظات وحشتناک آخر عمر را به دقیق‏ترین وجهى بیان فرموده است؛ لحظاتى بسیار هول‏انگیز و وحشتناک؛ لحظاتى تاریک و ظلمانى که امام از چهار واژه مختلف براى شرح ظلمت آن بهره گرفته (دواجى، حنادس، غواشى و دجوّ) که نشان مى‏دهد امام تا چه حدّ بر الفاظ عرب احاطه داشته و در کلام فصیح و بلیغ خود با استفاده از تنوّع الفاظ بر فصاحت مى‏افزوده است.

آنگاه مخاطبان خود را در برابر نزول ناگهانى مرگ هشدار مى‏دهد که به هوش باشند مرگ همیشه با مقدمات طولانى و بیماریهاى مزمن روى نمى‏دهد، بلکه بسیار مى‏شود که در یک لحظه همه‏چیز پایان مى‏یابد، مى‏فرماید: «گویى ناگهان مرگ بر شما وارد مى‏شود و با ورود خود، شما را حتّى از سخنان آهسته و

در گوشى، ساکت مى‏سازد. اهل مجلستان را پراکنده مى‏کند. آثارتان را محو و خانه‏هایتان را بى‏صاحب مى‏سازد. وارثان شما را بر مى‏انگیزد تا اموالتان را در میان خود تقسیم کنند»؛ (فکأنّ قد أتاکم بغتة فأسکت نجّیکم(30)، و فرّق ندیّکم(31)، و عفّى(32) آثارکم، و عطّل دیارکم، و بعث ورّاثکم، یقتسمون تراثکم).

مرگ ناگهانى که همیشه و در هرزمان بوده و در عصر و زمان ما به عللى بیشتر شده است از تمام انواع مرگها عبرت‏انگیزتر است، زیرا صغیر و کبیر نمى‏شناسد و انسان در هر حالى که باشد ممکن است به سراغ او آید.

مرحوم علّامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود جمعى از انبیا را مانند موسى و داود و سلیمان ذکر مى‏کند که همگى به مرگ ناگهانى و فجأه از دنیا رفتند(33)، البتّه در مورد سلیمان ظاهر قرآن گواه بر آن است که در حال ایستاده و تکیه بر عصا کرده، فرشته مرگ به سراغش آمد و جان او را گرفت: «فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى‏ مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ»(34)

حتّى گاه دیده شده که شخصى در حال سخن گفتن، مبتدا را ذکر کرده و پیش از ذکر خبر با دنیا وداع گفته است.

امام علیه السّلام در پنج جمله بالا آثار مرگ را در میان بازماندگان بیان فرموده که در لحظات آخر عمر نه تنها جوهر صدا در فضاى دهان ظاهر نمى‏شود، بلکه سخنان آهسته نیز خاموش مى‏گردد؛ حاضران در مجلس ناگهان متفرّق مى‏شوند و چندان نمى‏گذرد که آثار انسان محو و خانه او خالى و خاموش مى‏گردد و اگر

سروصدا و قال و غوغایى باشد درمیان وارثان است که بر سر تقسیم ارث غالبا باهم به نزاع بر مى‏خیزند. گویى نمى‏دانند که نوبت آنان نیز به زودى فرامى‏رسد.

سپس امام علیه السّلام در پایان این فقره بازماندگان را به سه گروه تقسیم مى‏کند: گروهى که «از دوستان خاصّ انسان هستند؛ ولى در آن لحظه دوستى آنها اثرى ندارد (و مشکلى را حل نمى‏کند)»؛ (بین حمیم خاصّ لم ینفع).

گروه دوم «خویشاوندان دلسوز و غمگینى هستند که قدرت بر دف مرگ ندارند»؛ (و قریب محزون لم یمنع).

گروه سوم «دشمنان شماتت‏گرى هستند که از مرگ شما جزع و فزعى ندارند (و غمى به خاطر راه نمى‏دهند)»؛ (و آخر شامت لم یجزع).

امام علیه السّلام در این بخش اخیر از سخنانش به مسئله مرگهاى ناگهانى؛ سکته‏ها و ایست قلبى یا مغزى و حوادث مختلف دردناکى که در یک لحظه عمر انسان را پایان مى‏دهد، اشاره کرده است. مرگهایى که نه موقعیّت اشخاص را مى‏شناسد و نه سن و سال را و همان‏گونه که گذشت حتّى به سراغ پیامبران الهى نیز رفته است.

این مرگها که تعداد آن کم نیست، بلکه روز به روز بر تعداد آنها افزوده مى‏شود، بسیار عبرت‏انگیز است. در یک لحظه کوتاه ورق بر مى‏گردد و همه چیز عوض مى‏شود. جمعیّتها متفرّق مى‏گردند، دوستان غرق ماتم و عزا و دشمنان غرق شادى مى‏شوند.

چقدر غافل و بى‏خبرند کسانى که این گونه حوادث را نادیده گرفته و به هوسرانى و گناهان مشغول‏اند و یا براى به دست آوردن مال و مقام به انواع بلاها تن در مى‏دهند.

در کتاب خلفاء ابن قتیبه آمده است: هنگامى که امام حسن مجتبى علیه السّلام شربت شهادت نوشید خبر به معاویه رسید اظهار شادى و سرور کرد و او و اطرافیانش‏

به سجده افتادند. این خبر به ابن عباس رسید که در آن زمان در شام بود نزد معاویه آمد. معاویه گفت: ابن عباس شنیدم حسن بن على علیه السّلام از دنیا رفت. ابن عباس گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»(35) و چند بار این آیه را (به عنوان اظهار غم و اندوه) تکرار کرد. سپس گفت: شنیدم هنگامى که این خبر را به تو دادند اظهار شادى کردى! به خدا سوگند این اظهار شادى راه قبر را بر تو نمى‏بندد و پایان عمر او به عمر تو نمى‏افزاید. اگر ما امروز به مصیبت حسن بن على علیه السّلام گرفتار شده‏ایم پیش از این به مصیبت کسى که از او بهتر بود؛ یعنى رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله گرفتار شدیم. سپس صیحه‏اى زد و سخت گریه کرد به‏گونه‏اى که تمام حاضران حتّى معاویه به گریه افتادند.(36)

طبرى نیز در تاریخ خود نقل مى‏کند هنگامى که خبر شهادت على علیه السّلام به معاویه رسید اظهار شادى کرد و شعرى خواند که مضمونش این بود:

همان گونه که انسان از آمدن مسافر عزیزش خوشحال مى‏شود من نیز شادمان شدم.

سپس پرسید چه کسى او را به قتل رساند گفتند مردى از طایفه مراد (عبد الرّحمن ملجم مرادى) باز شعرى خواند که در آن مدح عبد الرحمن ابن ملجم بود.

زینب دختر ابى سلمه در آنجا حاضر بود. صدا زد عایشه درباره على چه مى‏گویى؟ عایشه گفت: حالت نسیان به من دست داده هرگاه چیزى فراموش کردم به من یادآور شو.(37)

آرى! این گونه افراد غافل، از یاد مى‏برند که خودشان در چه شرایطى زندگى مى‏کنند.

بخش سوم‏

فعلیکم بالجدّ و الاجتهاد، و التّأهّب و الاستعداد، و التّزوّد فی منزل الزّاد. و لا تغرّنّکم الحیاة الدّنیا کما غرّت من کان قبلکم من الأمم الماضیة، و القرون الخالیة، الّذین احتلبوا درّتها، و أصابوا غرّتها، و أفنوا عدّتها، و أخلقوا جدّتها. و أصبحت مساکنهم أجداثا، و أموالهم میراثا. لا یعرفون من أتاهم، و لا یحفلون من بکاهم، و لا یجیبون من دعاهم. فاحذروا الدّنیا فإنّها غدّارة غرّارة خدوع، معطیة منوع، ملبسة نزوع، لا یدوم رخاؤها، و لاینقضی عناؤها، و لا یرکد بلاؤها.

ترجمه‏

حال که چنین است (در انجام اعمال نیک) کوشا باشید و براى سفر آخرت مهیّا شوید. زاد و توشه را از این منزل که این نعمت در آن فراوان است بر گیرید و زندگى دنیا شما را نفریبد آن گونه که پیشینیان و امّتهاى گذشته و اقوامى را که از میان رفتند فریب داد، همانها که شیر از پستان دنیا دوشیدند و به فریب آن گرفتار شدند، مدّت آن را به پایان بردند و تازه‏هاى آن را کهنه ساختند و سرانجام کاخها و مساکن آنها گورستان شد و ثروتهایشان، میراث براى دیگران. (چنان از دنیا بیگانه شدند که) کسى که نزد آنان رود وى را نمى‏شناسند و به آنها که برایشان گریه مى‏کنند اهمیّت نمى‏دهند و به کسانى که آنان را صدا زنند پاسخ نمى‏گویند، بنابراین از زرق و برق دنیا برحذر باشید (که با شما همین مى‏کند) زیرا دنیا بى‏وفا و فریبنده و حیله‏گر است، بخشنده‏اى است منع کننده (که از یک دست مى‏دهد و با دست دیگر مى‏گیرد) پوشنده‏اى است برهنه کننده (که امروز لباس قدرت و

سلامت را بر تن اهلش مى‏پوشاند و فردا از آنها بیرون مى‏آورد) آرامش و راحتى آن بى‏دوام، سختیهایش بى‏سرانجام و بلاهایش مدام است.

شرح و تفسیر

دنیاى حیله‏گر!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دنبال بحثى که درباره شدائد مرگ و پایان زندگى در بخش گذشته بیان فرمود همه مردم را مخاطب قرار داده و توصیه مى‏کند که تا فرصت دارند از دنیا زاد و توشه بر گیرند و فریب زرق و برق و لذّات دنیا را نخورند و از پیشینیان خود عبرت گیرند، مى‏فرماید: «حال که چنین است (در انجام اعمال نیک) کوشا باشید و براى سفر آخرت مهیّا شوید، زاد و توشه را از این منزل که این نعمت در آن فراوان است بر گیرید»؛ (فعلیکم بالجدّ و الاجتهاد و التّأهّب(38) و الاستعداد و التّزوّد فی منزل الزّاد).

بعضى از شارحان نهج البلاغه درباره فرق میان جد و اجتهاد گفته‏اند که «جدّ» مرحله عزم و تصمیم بر انجام کارى را بیان مى‏کند و «اجتهاد» مرحله عملى آن را، و همچنین «تأهّب» اشاره به نیّت بر آماده شدن است و «استعداد» به جنبه عملى آن اشاره دارد.(39)

ولى هیچ دلیلى از لغت یا قراین متّصله و منفصله براى آن ذکر نکرده‏اند. بعید نیست دو واژه جدّ و اجتهاد وقتى در مقابل هم قرار مى‏گیرد «جدّ» اشاره به حرکتى باشد که از سوى خود انسان شروع مى‏شود و «اجتهاد» اشاره به پذیرش حرکات مثبتى است که از سوى دیگران انجام مى‏گیرد و تفاوت میان تأهّب و

استعداد نیز شاید به همین صورت باشد. البتّه احتمال تأکید نیز چندان دور نیست.

سپس مى‏افزاید: «زندگى دنیا شما را نفریبد آن‏گونه که پیشینیان و امّتهاى گذشته و اقوامى را که از میان رفتند فریب داد»؛ (و لا تغرّنّکم الحیاة الدّنیا کما غرّت من کان قبلکم من الأمم الماضیة، و القرون الخالیة).

آرى! ما مى‏توانیم آینده زندگى خود را در آینه زندگى دیگران به صورت شفاف مشاهده کنیم و این یک واقعیّت است که امام در خطبه‏هاى متعددى از نهج البلاغه بر آن تکیه فرموده است، دست ما را مى‏گیرد و به سوى تاریخ گذشتگان مى‏برد؛ تاریخ تکوینى و نه تدوینى که در ویرانه‏هاى قصرهاى آنها و آثار بازمانده از زندگانى پر زرق و برقشان نمایان است.

امروز خوشبختانه موزه‏هایى که بخش مهمّى از آثار پیشینیان در آن گردآورى شده، مى‏تواند کمک بیشترى به ما بکند؛ در یکسو تخت و تاج فلان پادشاه، در سوى دیگر شمشیر مرصّع و جواهرنشان فلان فرمانده بزرگ و بالاخره در سوى دیگر اجساد مومیایى شده فراعنه.

هر چند دنیاپرستان این موضوع مهم را نیز تحریف کرده و آن را تبدیل به چهره دیگرى از دنیاپرستى نموده‏اند؛ موزه‏ها براى صاحبانش وسیله درآمد و براى بازدید کنندگان وسیله افتخار و مباهات نسبت به تاریخ گذشته خود شده است.

در کتاب البیان و التبیین جاحظ، آمده است که حذیفه و سلمان درباره عجایب دنیا باهم سخن مى‏گفتند درحالى که در کنار ایوان کسرى نشسته بودند. مرد عربى از طایفه «بنى غامد» آنجا بود که چند گوسفند را براى چرا همراه داشت؛ هنگام شب آنها را به داخل ویرانه کاخ کسرى مى‏برد که باقى مانده تخت کسرى که از سنگ مخصوصى بود در آنجا بود. گاه این مرد اعرابى بر آن مى‏نشست و

گوسفندانش روى باقى مانده تخت کسرى مى‏رفتند، سلمان گفت: این واقعا از عجیب‏ترین امورى است که ما درباره آن سخن گفته‏ایم.(40)

هان اى دل عبرت‏بین از دیده نظر کن هان

ایوان مدائن را آینه عبرت دان‏

آنگاه امام علیه السّلام به شرح حال پیشینیان در چند جمله کوتاه پرداخته، مى‏فرماید: «همانها که شیر از پستان دنیا دوشیدند و به فریب آن گرفتار شدند، مدّت آن را به پایان بردند و تازه‏هاى آن را کهنه ساختند و سرانجام کاخها و مساکن آنها گورستان شد و ثروتهایشان، میراث براى دیگران. (چنان از دنیا بیگانه شدند که) کسى که نزد آنان برود وى را نمى‏شناسند و به آنها که برایشان گریه مى‏کنند اهمّیّت نمى‏دهند و به کسانى‏که آنان را صدا زنند پاسخ نمى‏گویند»؛ (الّذین احتلبوا(41) درّتها(42)، و أصابوا غرّتها(43)، و أفنوا عدّتها، و أخلقوا(44) جدّتها(45). و أصبحت مساکنهم أجداثا(46)، و أموالهم میراثا. لا یعرفون من أتاهم، و لا یحفلون(47) من بکاهم و لا یجیبون من دعاهم).

جمله‏هاى «الّذین احتلبوا درّتها، و أصابوا غرّتها …» اشاره به کسانى است که از تمام امکانات دنیا بهره‏مند شدند. گویى شیرى که در پستان دنیا بود تا آخر دوشیدند و نوشیدند و از همه زر و زیورها و زرق و برقها و لذّات دنیا بهره گرفتند؛ ولى چیزى نگذشت که طبق جمله «و أصبحت مساکنهم أجداثا»

کاخهایشان گورهایشان شد.

این جمله ناب دو معنا دارد: نخست اینکه از کاخهایشان به گورها منتقل شدند و دیگر اینکه در بعضى از حوادث وحشتناک مانند زلزله‏ها کاخها بر سرشان ویران شد و همانجا قبرشان گشت.

امام در پنج جمله اخیر که از «أصبحت» شروع مى‏شود این نکته را دقیقا بیان فرموده که آنها چنان از دنیا بیگانه شده‏اند که حتّى دوستان و آشنایانى که بر مزارشان مى‏گریند نمى‏شناسند و فریاد آنها را نمى‏شنوند.

البتّه این درباره دنیاپرستانى است که خدا را به دست فراموشى سپردند و جز هواپرستى محصول عمرشان نیست؛ ولى طبق آنچه در روایات وارد شده، مؤمنان صالح، کسانى را که به زیارت قبرشان مى‏آیند مى‏شناسند و با آنها انس مى‏گیرند و از بازگشتشان نگران مى‏شوند.

یکى از یاران امام کاظم علیه السّلام به نام اسحاق بن عمّار مى‏گوید از آن حضرت پرسیدم آیا مؤمن کسى را که به زیارت قبرش مى‏آید مى‏شناسد؟ فرمود: «نعم و لا یزال مستأنسا به مادام عند قبره فإذا قام و انصرف من قبره دخله من إنصرافه عن قبره وحشة؛ آرى پیوسته با او انس مى‏گیرد تا زمانى که نزد قبر او حاضر است هنگامى که برخاست و از کنار قبرش منصرف شد میّت به سبب انصراف او ناراحت مى‏شود و در وحشت فرومى‏رود».(48)

امام به دنبال این سخن چنین نتیجه‏گیرى مى‏کند: «حال که چنین است از زرق و برق دنیا برحذر باشید (که با شما همین مى‏کند)»؛ (فاحذروا الدّنیا).

آنگاه با بیان هشت صفت براى دنیا (و به تعبیرى ده صفت) دلایل روشنى بر لزوم حذر از دنیا بیان مى‏دارد، مى‏فرماید: «زیرا دنیا بى‏وفا مکّار و فریبنده و حیله‏گر است، بخشنده‏اى است منع کننده (که از یک دست مى‏دهد و با دست‏

دیگر مى‏گیرد) پوشنده‏اى است برهنه کننده (که امروز لباس قدرت و سلامت را بر تن اهلش مى‏پوشاند و فردا بیرون مى‏آورد) آرامش و راحتى آن بى‏دوام، سختیهایش بى‏سرانجام و بلاهایش مدام است»؛ (فإنّها غدّارة غرّارة خدوع، معطیة منوع، ملبسة نزوع(49)، لا یدوم رخاؤها، و لا ینقضی عناؤها، و لا یرکد(50) بلاؤها).

واژه‏هاى «غدّاره» و «غراره» و «خدوع» هرچند از نظر معنا به هم نزدیک است و به معناى فریب و نیرنگ تفسیر مى‏شود؛ ولى در حقیقت تفاوت دقیقى با هم دارند: «غدّار» از ریشه «غدر» به معناى پیمان شکنى و «غرّار» از ریشه «غرور» به معناى فریبندگى و «خدوع» از ریشه «خدعه» به معناى حیله‏گرى است و مى‏دانیم این سه با هم تفاوتهایى دارند؛ هر چند غالبا لازم و ملزوم یکدیگراند.

آرى! دنیا به کسى وفا نمى‏کند و زرق و برقش بسیارى از مردم را مى‏فریبد و صحنه‏هاى مختلفش نیرنگ و خدعه‏گرى است.

تعبیر به «معطیة منوع» به یک صفت بر مى‏گردد؛ یعنى هنوز چیزى را به انسان نداده بازپس مى‏گیرد؛ دوران جوانى نگذشته، پیرى مى‏رسد و دوران سلامت به جایى نرسیده، علامت انواع بیماریها ظاهر مى‏شود.

بعضى از شارحان این دو صفت را جداگانه دانسته و گفته‏اند: دنیا عطا کننده اشیاى بى‏ارزش و منع کننده امور باارزش است. نه عطایش ارزشى دارد و نه منعش قابل تحمّل است.

در مورد تعبیر «ملبسة نزوع» نیز همین دو تفسیر قابل ذکر است: نخست اینکه یک وصف بیشتر است و مفهوم آن این است که دنیا یا یک لباس زیبایى از قدرت و عظمت در تن انسان مى‏کند و با فاصله کمى با دست دیگر آن را بر

مى‏کند و یا اینکه منظور این است که لباسهاى بى‏ارزشى مى‏پوشاند و لباسهاى با ارزش را بر مى‏کند و تفسیر اوّل در هر دو جمله مناسب‏تر به نظر مى‏رسد.

واژه‏هاى «رخاء» و «عناء» و «بلاء» تفاوت روشنى با هم دارند؛ «رخاء» آرامش است که در دنیا کمتر پیدا مى‏شود. «عناء» سختیها و مشکلات است که همواره دامان اهلش را گرفته و «بلاء» حوادث ناگوار است اعمّ از حوادث طبیعى همچون زمین لرزه‏ها و سیلابها و طوفانها یا بلاهاى خود ساخته بشرى همچون جنگها، و در یک کلام: دنیا سرایى است که نه خوبیهایش قابل دوام است و نه بدیهایش قابل اجتناب و دل بستن به چنین سرایى کار عاقلان نیست.

بخش چهارم‏

منها فی صفة الزّهّاد: کانوا قوما من أهل الدّنیا و لیسوا من أهلها، فکانوا فیها کمن لیس منها، عملوا فیها بما یبصرون، و بادروا فیها ما یحذرون، تقلّب أبدانهم بین ظهرانی أهل الآخرة، و یرون أهل الدّنیا یعظّمون موت أجسادهم و هم أشدّ إعظاما لموت قلوب أحیائهم.

ترجمه‏

بخش دیگرى از خطبه درباره صفات زهاد:

«آنها گروهى از اهل دنیا بودند که در واقع اهل آن نبودند؛ یعنى در دنیا مى‏زیستند؛ امّا همچون کسانى بودند که در آن زندگى نمى‏کردند، به آنچه با چشم بصیرت در دنیا مى‏نگریستند عمل مى‏کردند و از آنچه برحذر بودند فرار مى‏کردند (تا دامانشان به آن آلوده نشود) آنها جز با کسانى که اهل آخرت بودند نشست و برخاست نداشتند و هنگامى که مى‏دیدند دنیاپرستان مرگ اجسادشان را مهم مى‏شمردند آنها مرگ دلهاى زندگان از آنها را مهم‏تر مى‏دانستند.

شرح و تفسیر

زاهدان واقعى‏

امام علیه السّلام در بخش آخر این خطبه که تعبیر سیّد رضى نشان مى‏دهد بخش جداگانه‏اى از بخشهاى پیشین است (زیرا مى‏گوید: «منها فی صفة الزّهّاد؛ یعنى بخشى از این خطبه که صفات زاهدان را بیان مى‏کند») مى‏فرماید: «آنها گروهى از اهل دنیا بودند که در واقع اهل آن نبودند؛ یعنى در دنیا مى‏زیستند؛ امّا همچون‏

کسانى بودند که در آن زندگى نمى‏کردند»؛ (کانوا قوما من أهل الدّنیا و لیسوا من أهلها، فکانوا فیها کمن لیس منها).

این وصف نخستین اوصاف پنجگانه‏اى است که امام علیه السّلام در این عبارت براى زاهدان بیان فرموده است. روشن است که در این عبارت هیچ گونه تناقضى نیست. مقصود این است که جسم آنان در دنیاست؛ ولى روح و قلبشان وابسته به آخرت است و به گفته سعدى:

هرگز حدیث حاضر و غایب شنیده‏اى

من درمیان جمع و دلم جاى دیگر است‏

هرکس در زندگى خود این معنا را تجربه کرده که وقتى دل او مشغول مسئله مهمّى است درمیان هر جمع که مى‏نشیند فکرش جاى دیگر است. این وصف سبب مى‏شود که اعمال زاهدان با دنیاپرستان متفاوت باشد. اینان در جمع زخارف دنیا مى‏کوشند و اینان در جمع زاد و توشه سفر آخرت.

دلیل آن هم روشن است زاهدان دنیا را سرابى بیش نمى‏بینند و طبق صریح قرآن حیات و زندگى واقعى را حیات آخرت مى‏داند: «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ»(51).

سپس به دومین صفت پرداخته مى‏فرماید: «به آنچه با چشم بصیرت در دنیا مى‏نگریستند عمل مى‏کردند»؛ (عملوا فیها بما یبصرون).

دیگر اینکه «و از آنچه برحذر بودند فرار مى‏کردند (تا دامانشان به آن آلوده نشود)»؛ (و بادروا(52) فیها ما یحذرون).

آرى! آنها با چشم بصیرت، اسباب نجات را مى‏دیدند و عوامل سعادت و

خوشبختى را مى‏شناختند، به‏همین دلیل پیوسته به سراغ آنها مى‏رفتند و از سوى دیگر عوامل بدبختى و گرفتارى در آخرت را به خوبى مى‏دانستند، لذا سعى مى‏کردند با شتاب از آن بگذرند و به آن آلوده نشوند.

در چهارمین وصف از اوصاف آنها مى‏فرماید: «آنها جز با کسانى که اهل آخرت بودند نشست و برخاست نداشتند»؛ (تقلّب أبدانهم بین ظهرانی(53) أهل الآخرة).

آرى! آنها از نظر ظاهر در میان همه مى‏زیستند؛ ولى معاشران واقعى آنها اهل آخرت بودند، چرا که مى‏دانستند معاشرت با دنیاپرستان قلب را مى‏میراند، چون در جلسات آنها چیزى جز متاع دنیا و لذّات آن مطرح نیست و در واقع مردگانى هستند در لباس زندگان.

آنگاه در پنجمین و آخرین وصف مى‏فرماید: «و هنگامى که مى‏دیدند دنیاپرستان مرگ اجسادشان را مهم مى‏شمرند آنها مرگ دلهاى زندگان را از آنها مهم‏تر مى‏دانستند»؛ (و یرون أهل الدّنیا یعظّمون موت أجسادهم و هم أشدّ إعظاما لموت قلوب أحیائهم).

از مجموع اوصاف پنجگانه فوق استفاده مى‏شود که معناى زهد و حقیقت آن این نیست که انسان فقیر و بى‏نوا باشد، یا زندگى اجتماعى را رها کند و در گوشه‏اى خزیده مشغول عبادت شود، بلکه حقیقت زهد آن است که در همه چیز و همه جا اولویت را براى حیات آخرت قائل شود و اسیر زرق و برق دنیا و هوا و هوسهاى زودگذر نشود.

در خطبه دیگرى از امام امیر مؤمنان علیه السّلام مى‏خوانیم که فرمود: «أیّها النّاس. الزّهادة قصر الأمل و الشّکر عند النّعم و التّورع عند المحارم؛ اى مردم زهد، همان کوتاهى آرزو و شکر در برابر نعمتها و پرهیز از گناهان است».(54)

در ذیل همان خطبه به اندازه کافى درباره حقیقت زهد بحث شده است.


1) سند خطبه:دو نفر از دانشمندانى که پس از سیّد رضى مى‏زیستند، بخشهایى از این خطبه را در کتاب خود با تغییرات قابل ملاحظه‏اى آورده‏اند که نشان مى‏دهد از مأخذ دیگرى جز نهج البلاغه آن را گرفته‏اند.1. ابن اثیر در موارد متعددى از کتاب النهایة از جمله ماده «خلس» و «عبل» و «حدم» و «دجى».2. آمدى قسمتهاى زیادى از این خطبه را در کتاب غرر الحکم با تفاوتهایى آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 175- 176).

2) «سداد» از ریشه «سد» بر وزن «حد» به معناى عمل درست و سخن بجا، درستى، صحت و تناسب و شایستگى است.

3) بقره، آیه 197.

4) «ملکة» در اینجا به معناى گناهانى است که انسان را تحت تأثیر خود قرار داده و بر او چیره مى‏شود.

5) «رغائب» جمع «رغیبة» به معناى خواسته مهم است از ریشه «رغبت» گرفته شده است.

6) حجرات، آیه 13.

7) مریم، آیه 63.

8) «هادئة» یعنى آرام از ریشه «هدوء» به معناى آرامش و سکوت است.

9) از شگفتى‏هاى روزگار اینکه محقق بزرگوار نویسنده منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه معروف به شرح خوبى، مرحوم حاج میرزا حبیب اللّه هاشمى خویى، هنگامى که در جلد چهاردهم شرح نهج البلاغه به این خطبه و جمله «و العمل یرفع» مى‏رسد، بیمار مى‏شود و دار فانى را وداع مى‏گوید و این تقارن نشان مى‏دهد که عمل او در درگاه خدا پذیرفته شده و به آسمانها صعود کرده، و براى اینکه این شرح ناقص نماند محقق عالیقدر جناب آقاى شعرانى آن را تا پایان این خطبه که پایان جلد چهاردهم است، ادامه داده، سپس شاگرد ایشان آقاى حسن‏زاده آملى مجلدات پانزده تا نوزده را مرقوم داشته و دو جلد آخر یعنى جلد بیست و بیست و یک به قلم مرحوم حاج شیخ محمد باقر کمره‏اى انجام یافته و به این ترتیب شرح مزبور نسبت به تمام شرح نهج البلاغه پایان گرفته است.

10) «ناکس» به معناى واژگون از ریشه «نکس» بر وزن «حدس» به معناى واژگون ساختن چیزى گرفته شده است.

11) «خالس» به معناى رباینده از ریشه «خلس» بر وزن «فلس» به معناى ربودن چیزى با حیله گرفته شده است و اختلاس نیز به همین معناست.

12) «طیّات» جمع «طیّه» به معناى ناحیه و جهت و نیز به معناى هدف آمده است. از ریشه «طىّ» بر وزن «حىّ» به معناى جمع و جور کردن گرفته شده و گاه به معناى عبور کردن و پیمودن راه به کار مى‏رود.

13) «قرن» به معناى حریف و هماورد در مبارزه است.

14) «واتر» به معناى تیرانداز و جنایتکار از ریشه «وتر» بر وزن «سفر» به معناى زه کمان گرفته شده است.

15) «تکنّف» از ریشه «تکنّف» به معناى احاطه کردن بر چیزى، گرفته شده است.

16) «غوائل» جمع «غائله» به معناى فساد و شرّ و حادثه سنگین است.

17) «معابل» جمع «معبل» بر وزن «مدخل» به معناى پیکان تیر است.

18) «عدوه» به معناى تعدّى و تجاوز است.

19) «نبوه» به معناى کارگر نشدن و خطارفتن ضربه شمشیر و تیر و مانند آن است.

20) آل عمران، آیه 185.

21) «دواجى» جمع «داجیه» به معناى تاریک و ظلمانى از ریشه «دجوّ» بر وزن «غلوّ» گرفته شده است.

22) «ظلل» جمع «ظلّه» بر وزن «قلّه» به معناى سایبان است.

23) «احتدام» به معناى شدّت از ریشه «حدم» بر وزن «حتم» گرفته شده است.

24) «حنادس» جمع «حندس» بر وزن «قبرس» به معناى تاریکى و شب بسیار تاریک است.

25) «غمرات» جمع «غمره» بر وزن «ضربت» به معناى شدید و سختى است و «غمرات الموت» شدائد و سختیهاى حالت مرگ و جان دادن است که انسان را فرامى‏گیرد، زیرا «غمره» در اصل به آب زیادى گفته مى‏شود که چیزى را در خود فرومى‏برد.

26) «ارهاق» از ریشه «رهق» بر وزن «شفق» در اصل به معناى پوشاندن چیزى با قهر و غلبه است و به کارهاى سخت و سنگین اطلاق مى‏شود، در ضمن توجّه داشته باشید که در بسیارى از نسخ به جاى «ارهاق»، «ازهاق» آمده است که از ریشه «زهوق» به معناى اضمحلال و هلاکت و نابودى گرفته شده است و «ازهاق روح» به معناى جداکردن روح از بدن است.

27) «دجوّ» همان‏گونه که در بالا آمد به معناى تاریکى است.

28) «اطباق» جمع «طبق» به معناى چیزى است که روى چیز دیگرى قرار داده مى‏شود، گویى براى تاریکى طبقاتى وجود دارد که گاه روى هم متراکم و شدید مى‏شود.

29) «جشوبة» به معناى خشونت است؛ خواه در غذا باشد که لازمه‏اش ناگوارى است و یا در سخن و مانند آن.

30) «نجىّ» به معناى نجواکننده و کسى که آهسته و در گوشى سخن مى‏گوید از ریشه «نجوا» به معناى گفتن سخنان در گوشى گرفته شده است.

31) «ندىّ» به معناى مرکز اجتماع براى مشورت یا شادى یا گفت و گوهاى معمولى است.

32) «عفّى» از ریشه «عفو» گرفته شده که یکى از معانى آن محو شدن آثار چیزى است و «عفىّ» به حکم باب تفعیل، معناى متعددى دارد؛ یعنى «محو و نابود کرد».

33) شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 11، ص 275.

34) سبأ، آیه 14.

35) بقره، آیه 156.

36) الامامة و السیاسة ابن قتیبه، ص 175.

37) تاریخ طبرى، ج 4، ص 115.

38) «تأهّب» به معناى آماده شدن براى چیزى است و از ریشه «أهبه» به معناى آمادگى یا وسایل است (گاه معناى مصدرى دارد و گاه اسم جامد است).

39) شرح نهج البلاغه علّامه خویى، ج 14، ص 419.

40) البیان و التبیین، ج 3، ص 148.

41) «احتلبوا» از ریشه «حلب» بر وزن «طرب» و «طب» بر وزن «حرب» به معناى دوشیدن شیر گرفته شده است.

42) «درّة» به معناى شیر یا شیر فراوان است.

43) «غرّة» به معناى سهل انگارى و غفلت است.

44) «أخلقوا» از ریشه «اخلاق» به معناى کهنه کردن و از ریشه «خلق» بر وزن «ورق» به معناى فرسودگى و کهنه شدن است.

45) «جدّه» تازه و نو بودن است، این واژه معناى اسمى نیز دارد و به معناى جدید و نو است.».

46) «احداث» جمع «جدث» بر وزن «هوس» به معناى گور و قبر است.

47) «لا یحفلون» یعنى اعتنا نمى‏کنند. از ریشه «حفل» بر وزن «حرب» به معناى اعتنا کردن و اهمیّت دادن گرفته شده است.

48) کافى، ج 3، ص 228 باب زیارة القبور، ح 4.

49) «نزوع» یعنى بر کننده از ریشه «نزع» بر وزن «نذر» به معناى کندن و جدا ساختن است.

50) «لا یرکد» از ریشه «رکود» به معناى بى‏حرکت و آرام بودن گرفته شده است.

51) عنکبوت، آیه 64.

52) «بادروا» از ریشه «مبادرت» است که گاه به معناى بى‏درنگ به انجام چیزى پرداختن و گاه به معناى پیشى گرفتن از چیزى است (اوّلى بدون «الى» متعددى مى‏شود و دومى با «الى»).

53) «ظهرانى» یعنى وسط و میان دو شخص یا اشخاص است و در اصل «ظهرین» تثنیه «ظهر» بوده است گویى انسان هنگامى که در وسط جمعیّت است پشتیبانى از پیش‏رو و پشتیبانى از پشت سر دارد سپس الف و نون، براى تأکید به آن اضافه شده و نون تثنیه نیز به هنگام اضافه حذف مى‏گردد و به صورت «بین ظهرانى» در مى‏آید، بنابراین «بین ظهرانى» یعنى قرار گرفتن در میان افرادى که از انسان پشتیبانى مى‏کنند. (به لسان العرب ریشه ظهر رجوع شود).

54) نهج البلاغه، خطبه 81.