و من خطبة له علیه السّلام
فی مقاصد أخرى
از خطبههاى امام علیه السّلام است
که پیرامون مسائل گوناگون دیگرى سخن مىگوید (تقوا، پایان زندگى، آمادگى براى سفر آخرت و صفات زاهدان).(1)
خطبه در یک نگاه
این خطبه در حقیقت از چهار بخش تشکیل شده است:
در بخش اوّل، امام علیه السّلام درباره اهمیّت تقوا و پرهیزکارى و آثار حیاتبخش آن سخن مىگوید.
در بخش دوم پس از توصیه به انجام اعمال صالح، از ضرورت یاد مرگ و
پایان زندگى و از دست رفتن فرصتها بحث مىکند.
در بخش سوم پس از تأکید مجدّد بر تلاش و کوشش در جهت جمعآورى زاد و توشه سفر آخرت به فریبکارى دنیا اشاره کرده، مىفرماید: بیدار باشید دنیا شما را نفریبد. از پایان عبرتانگیز زندگى پیشینیان درس بیاموزید و پایان عمر خود را بر آن قیاس کنید.
در چهارمین و آخرین بخش خطبه که مطابق ظاهر کلام مرحوم سیّد رضى بخش جدایى از خطبه است، پیرامون صفات زاهدان و ویژگیهاى زندگى آنان و شرح مفهوم و حقیقت زهد، سخنان فشرده و پرمعنایى آمده است.
بخش اوّل
فإنّ تقوى اللّه مفتاح سداد، و ذخیرة معاد، و عتقّ من کلّ ملکة، و نجاة من کلّ هلکة. بها ینجح الطّالب، و ینجو الهارب، و تنال الرّغائب.
ترجمه
به یقین تقوا و پرهیزکارى کلید درهاى راستى است و ذخیره روز قیامت و سبب آزادى از هرگونه گناهى است که بر انسان چیره مىشود و موجب نجات انسان از هرگونه هلاکت است. به وسیله تقوا جویندگان به مقصود خود مىرسند و فرار کنندگان (از کیفر الهى) رهایى مىیابند و با تقوا به هر هدف و خواسته رفیع و بلندى مىتوان رسید.
شرح و تفسیر
راز خوشبختى و نجات
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه؛ مانند بسیارى دیگر از خطبهها اهمیّت تقوا و پرهیزکارى و آثار مهم آن را بیان مىدارد و در هفت جمله کوتاه و پرمعنا از اهمیّت تقوا سخن مىگوید. در جمله اوّل مىفرماید: «تقوا و پرهیزکارى کلید درهاى درستى است»؛ (فإنّ تقوى اللّه مفتاح سداد(2)).
با توجّه به اینکه تقوا همان حالت خداترسى درونى است که انسان را از فحشا و منکرات و زشتیها باز مىدارد و به نیکیها فرامىخواند مىتوان گفت تقوا کلید
درهاى سعادت است؛ همانگونه که اشیاى گرانبها را در گنجینهها مىگذارند و در آن را قفل مىکنند و با کلید مخصوص مىتوان به آن گنجینهها دست یافت کلید تقوا نیز مىتواند در گنجینههاى سعادت را به روى انسان بگشاید و موجب رحمت بىپایان پروردگار شود.
در جمله دوّم مىفرماید: «تقوا ذخیره روز قیامت است»؛ (و ذخیرة معاد).
این جمله در واقع اشاره به آیه شریفه ذیل است که مىفرماید: ««وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى»؛ زاد و توشه برگیرید که بهترین زاد و توشه تقواست».(3)
در جمله سوم مىفرماید: «تقوا سبب آزادى از هرگونه بردگى و گناهى است که بر انسان چیره مىشود»؛ (و عتق من کلّ ملکة(4)).
گستردگى مفهوم این جمله شامل آزادى از بردگى شیطان و هواى نفس و انسانهاى ستمگر مىشود.
در جمله چهارم مىفرماید: «تقوا سبب نجات انسان از هرگونه هلاکت است»؛ (و نجاة من کلّ هلکة)، زیرا هلاکت انسان در پیروى از هواى نفس است و هنگامى که هواى نفس به وسیله تقوا کنترل شود انسان از هلاکت رهایى مىیابد.
در جمله پنجم مىافزاید: «به وسیله تقوا جویندگان به مقصود خود مىرسند»؛ (بها ینجح الطّالب)، زیرا تقوا صراط مستقیم الهى است که از هرگونه افراط و تفریط و کوتاهى و تعدّى برکنار است و بدیهى است که صراط مستقیم انسان را در کمترین زمان به مقصد مىرساند.
در جمله ششم مىفرماید: «به وسیله تقوا فرار کنندگان (از کیفر الهى) رهایى مىیابند»؛ (و ینجو الهارب)، چرا که عذاب الهى دامان هواپرستان را مىگیرد و
پرهیزکاران از هواپرستى دورند همانگونه که در آیات 71 و 72 سوره مریم مىفرماید: ««وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها کانَ عَلى رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا»»؛ و همه شما (بدون استثنا) وارد جهنّم مىشوید. این امرى است حتمى و قطعى بر پروردگارت. سپس آنها را که تقوا پیشه کردند از آن رهایى مىبخشیم و ظالمان را در حالى که از ضعف و ذلّت به زانو درآمدهاند از آن رها مىسازیم».
در هفتمین و آخرین جمله که در واقع عصاره همه جملههاى پیشین است مىفرماید: «و با تقوا به هر هدف و خواسته رفیع و بلندى مىتوان رسید»؛ (و تنال الرّغائب(5)).
به راستى امام علیه السّلام در این چند جمله کوتاه داد سخن داده و آنچه را درباره آثار تقوا باید بگوید گفته است و از اینجا روشن مىشود چرا خداوند گرامىترین انسانها را با تقواترین آنها مىشمرد: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»(6) و چرا کلید در بهشت تقواست: «تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا»(7) و چرا همیشه پیامبر و امامان اهل بیت علیهم السّلام و بزرگان اسلام مهمترین چیزى را که بر آن تکیه مىکنند تقواست و چرا هر هفته در همه نمازهاى جمعه در هردو خطبه لازم است توصیه به تقوا شود.
بخش دوّم
فاعملوا و العمل یرفع، و التّوبة تنفع، و الدّعاء یسمع، و الحال هادئة، و الأقلام جاریة. و بادروا بالأعمال عمرا ناکسا، أو مرضا حابسا، أو موتا خالسا. فإنّ الموت هادم لذّاتکم، و مکدّر شهواتکم، و مباعد طیّاتکم. زائر غیر محبوب، و قرن غیر مغلوب، و واتر غیر مطلوب. قد أعلقتکم حبائله، و تکنّفتکم غوائله، و أقصدتکم معابله. و عظمت فیکم سطوته و تتابعت علیکم عدوته، و قلّت عنکم نبوته. فیوشک أن تغشاکم دواجیی ظلله و احتدام علله، و حنادس غمراته، و غواشی سکراته، و ألیم إرهاقه، و دجوّا أطباقه، و جشوبة مذاقه. فکأنّ قد أتاکم بغتة فأسکت نجیّکم، و فرّق ندیّکم، و عفّى آثارکم، و عطّل دیارکم، و بعث ورّاثکم، یقتسمون تراثکم، بین حمیم خاصّ لم ینفع، و قریب محزون لم یمنع، و آخر شامت لم یجزع.
ترجمه
تا هنگامى که فرصت براى قبولى اعمال دارید، و توبه سودمند است و دعا به اجابت مىرسد، و در آرامش به سر مىبرید، و قلمها (ى فرشتگان براى نوشتن اعمال صالح) در جریان است، عمل کنید!
به انجام اعمال صالح مبادرت ورزید، پیش از آنکه عمر پشت کند (و مرحله پیرى و ناتوانى برسد) یا بیمارى مانع از عمل گردد، یا مرگ (همهچیز را از شما) برباید، زیرا مرگ ویرانکننده لذّات شماست و خواستههاى دل شما را تیره و تار مىسازد، منزلگاههاى سفرتان را از یکدیگر دور مىسازد. (و از رسیدن به اهداف باز مىدارد) دیدار کنندهاى است که هرگز دوست داشتنى نیست، و
حریفى است شکستناپذیر، و جنایتکارى است غیر قابل تعقیب، دامهایش بر دستوپاى شما افتاده و مصائب و مشکلاتش سراسر وجود شما را احاطه کرده، تیرهایش شما را هدف قرار داده، و هیبت و صولت آن بر شما عظیم است، جملاتش پىدرپى بر شما وارد مىشود، و ضربههایش کمتر به خطا مىرود. نزدیک است که سایههاى تاریک مرگ شما را بپوشاند، و شدت دردهایش شما را فراگیرد، و ظلمت شدید آسیبهاى سخت آن بر شما مسلّط شود. تاریکى سکرات مرگ بر شما چیره گردد، و دردهاى جانکاه خروج روح از بدن بر شما عارض شود و پردههاى تاریک آن بر شما فروافتد، و شربت ناگوارش بر شما چشانده شود. ناگهان مرگ بر شما وارد مىشود و با ورود خود، شما را حتّى از سخنان آهسته و در گوشى، ساکت مىسازد. اهل مجلستان را پراکنده مىکند، آثارتان را محو و خانههایتان را بىصاحب مىسازد. وارثان شما را برمىانگیزد تا اموالتان را در میان خود تقسیم کنند. در حالتى که حتى دوستان صمیمى و خاص، سودى به حالتان ندارند و خویشاوندان دلسوز و غمگین، قادر بر دفع آن از شما نیستند و دشمنان شماتتگر از مرگتان جزع نمىکنند!
شرح و تفسیر
سرنوشتى که راه فرار از آن نیست
امام علیه السّلام در بخش دوم این خطبه به لزوم بهرهگیرى از فرصتهاى پیش از فرا رسیدن اجل سفارش مىکند و بر آن تأکید مىورزد و مىفرماید: «تا هنگامى که فرصت براى قبولى اعمال دارید، و توبه سودمند است و دعا به اجابت مىرسد و در آرامش به سر مىبرید و قلمها (ى فرشتگان براى نوشتن اعمال صالح) در جریان است، عمل کنید»؛ (فاعملوا و العمل یرفع، و التّوبة تنفع، و الدّعاء یسمع،
و الحال هادئة(8)، و الأقلام جاریة).(9)
امام علیه السّلام در این عبارات کوتاه به این امر مهم اشاره مىکند که تا شما در دنیا هستید پنج فرصت مهم در دست دارید: اعمال خوب شما به پیشگاه خدا مىرود و با آب توبه مىتوانید گناهان را بشویید. دعاها در پیشگاه خدا به اجابت مىرسد. آرامشى دارید که مىتوانید با استفاده از آن هر کار نیکى انجام دهید و بالاخره فرشتگان آمادهاند تا اعمال نیک شما را در نامه اعمالتان ثبت کنند.
ولى اگر این فرصت از دست رود و در آستانه مرگ قرار گیرید تمام این امکانات پنجگانه از شما سلب مىشود و جز حسرت و اندوه متاعى نمىخرید.
سپس امام علیه السّلام در توضیح سخن بالا و تکمیل آن مىفرماید: «و به انجام اعمال صالح مبادرت ورزید پیش از آنکه عمر پشت کند (و مرحله پیرى و ناتوانى برسد) یا بیمارى مانع از عمل گردد، یا مرگ (همهچیز را از شما) برباید»؛ (و بادروا بالأعمال عمرا ناکسا(10)، أو مرضا حابسا، أو موتا خالسا(11)).
در واقع امام همه مخاطبان خود را تشویق مىکند که براین سه امر پیشى گیرند. دوران کهولت که تمام اعضا نیرو و توان خود را از دست مىدهد و قرآن مجید آن را «ارذل العمر» (نامطلوبترین دوران زندگى) نامیده و بیماریهایى که گاه
طولانى مىشود و تاب و توان را از انسان مىگیرد، نه قادر بر عبادات به صورت کامل است، نه خدمت به انسانها و قضاى حوائج مؤمنان و همچنین مرگ که امام علیه السّلام آن را تشبیه به سارقى کرده که همهچیز را ناگهان از انسان مىرباید.
در ادامه با ذکر شش وصف براى مرگ، حقیقت آن را براى همگان روشن مىسازد. همان مرگى که گریزى از آن نیست و هرکس سرانجام با آن ملاقات مىکند، مىفرماید: «زیرا مرگ ویران کننده لذّات شماست و خواستههاى دل شما را تیره و تار مىسازد، و منزلگاههاى سفرتان را دور مىسازد. (و از رسیدن به اهداف باز مىدارد) دیدار کنندهاى است که هرگز دوست داشتنى نیست، و حریفى است شکستناپذیر، و جنایتکارى است غیر قابل تعقیب»؛ (فإنّ الموت هادم لذّاتکم، و مکدّر شهواتکم، و مباعد طیّاتکم(12). زائر غیر محبوب، و قرن(13) غیر مغلوب، و واتر(14) غیر مطلوب).
به این ترتیب امام علیه السّلام به همگان هشدار مىدهد که این دیدار کننده به سراغ همه شما مىآید و کماندارى است که همه را نشانه مىرود و هماورد و حریفى است که نیرومندترین انسانها در مقابله با او ناتوانند. او مىآید همهچیز را برهم مىریزد، بساط عیشونوش را برمىچیند و سفره غذا به جاى آن مىگستراند و تمام برنامههاى لذّتبخش را نیمهتمام مىگذارد و انسان را با خود مىبرد، و از همه مهمتر آنکه هیچ زمان و مکانى را به رسمیّت نمىشناسد.
این تعبیرات گویا و پرمعنا به راستى تکاندهنده و بیدارگر است. غافلان را بیدار و مستان را هوشیار مىسازد.
باز در ادامه به شش ویژگى دیگر درباره مرگ پرداخته و گفتار پیشین را
کاملتر مىسازد و مىفرماید: «دامهایش بر دستوپاى شما افتاده (و به صورت بیماریها و حوادث دردناک ظاهر شده) و مصائب و مشکلاتش سراسر وجود شما را احاطه کرده (و از لابهلاى آنها چنگ و دندان نشان مىدهد)، تیرهایش شما را هدف قرار داده (و هر لحظه ممکن است به سوى شما پرتاب شود) و هیبت و صورت آن بر شما عظیم است، و تجاوزش پىدرپى بر شما وارد مىگردد (و هر لحظه گرگ اجل یکایک از این گله مىبرد)»؛ (قد أعلقتکم حبائله، و تکنّفتکم(15) غوائله(16)، و أقصدتکم معابله(17). و عظمت فیکم سطوته و تتابعت علیکم عدوّته(18)، و قلّت عنکم نبوته(19)).
امام علیه السّلام در این تعبیرات پرمعنا گاه مرگ را به صیّادى تشبیه کرده که براى همه انسانها دام گسترده است، و گاه به تیراندازى که تیرهایش به خطا نمىرود، یا شمشیرزنى که شمشیرش کارگر است.
آرى، انسان در هرچیز شکوتردید کند در مرگ و پایان زندگى تردید نخواهد کرد. قوىترین قهرمانان جهان در برابر آن زانو مىزنند و هوشمندترین انسانها در دام آن گرفتار مىشوند و همین بس که انبیا و اولیاى الهى نیز از آن مستثنا نشدند و به فرموده قرآن: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ»(20)
سپس امام علیه السّلام به هفت نکته دیگر درباره حملات مرگ به انسانها و ناتوانى انسان در برابر آن اشاره کرده، مىفرماید: «نزدیک است سایههاى تاریک مرگ شما را بپوشاند، و شدّت بیماریش شما را فراگیرد، و ظلمت شدید آسیبهاى آن بر شما مسلّط شود، و تاریکى سکرات مرگ بر شما چیره گردد، و دردهاى
جانکاه خروج روح از بدن بر شما عارض گردد (و به سرعت به سراغ شما آید) و پردههاى تاریک آن بر شما فروافتد، و شربت ناگوار مرگ بر شما چشانده شود»؛ (فیوشک أن تغشاکم دواجی(21) ظلله(22) و احتدام(23) علله، و حنادس(24) غمراته(25)، و غوّاشی سکراته، و ألیم إرهاقه(26)، و دجوّا(27) أطباقه(28)، و جشوبة(29) مذاقه).
امام علیه السّلام در این هفت جمله با تعبیرات مختلف لحظات وحشتناک آخر عمر را به دقیقترین وجهى بیان فرموده است؛ لحظاتى بسیار هولانگیز و وحشتناک؛ لحظاتى تاریک و ظلمانى که امام از چهار واژه مختلف براى شرح ظلمت آن بهره گرفته (دواجى، حنادس، غواشى و دجوّ) که نشان مىدهد امام تا چه حدّ بر الفاظ عرب احاطه داشته و در کلام فصیح و بلیغ خود با استفاده از تنوّع الفاظ بر فصاحت مىافزوده است.
آنگاه مخاطبان خود را در برابر نزول ناگهانى مرگ هشدار مىدهد که به هوش باشند مرگ همیشه با مقدمات طولانى و بیماریهاى مزمن روى نمىدهد، بلکه بسیار مىشود که در یک لحظه همهچیز پایان مىیابد، مىفرماید: «گویى ناگهان مرگ بر شما وارد مىشود و با ورود خود، شما را حتّى از سخنان آهسته و
در گوشى، ساکت مىسازد. اهل مجلستان را پراکنده مىکند. آثارتان را محو و خانههایتان را بىصاحب مىسازد. وارثان شما را بر مىانگیزد تا اموالتان را در میان خود تقسیم کنند»؛ (فکأنّ قد أتاکم بغتة فأسکت نجّیکم(30)، و فرّق ندیّکم(31)، و عفّى(32) آثارکم، و عطّل دیارکم، و بعث ورّاثکم، یقتسمون تراثکم).
مرگ ناگهانى که همیشه و در هرزمان بوده و در عصر و زمان ما به عللى بیشتر شده است از تمام انواع مرگها عبرتانگیزتر است، زیرا صغیر و کبیر نمىشناسد و انسان در هر حالى که باشد ممکن است به سراغ او آید.
مرحوم علّامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود جمعى از انبیا را مانند موسى و داود و سلیمان ذکر مىکند که همگى به مرگ ناگهانى و فجأه از دنیا رفتند(33)، البتّه در مورد سلیمان ظاهر قرآن گواه بر آن است که در حال ایستاده و تکیه بر عصا کرده، فرشته مرگ به سراغش آمد و جان او را گرفت: «فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ»(34)
حتّى گاه دیده شده که شخصى در حال سخن گفتن، مبتدا را ذکر کرده و پیش از ذکر خبر با دنیا وداع گفته است.
امام علیه السّلام در پنج جمله بالا آثار مرگ را در میان بازماندگان بیان فرموده که در لحظات آخر عمر نه تنها جوهر صدا در فضاى دهان ظاهر نمىشود، بلکه سخنان آهسته نیز خاموش مىگردد؛ حاضران در مجلس ناگهان متفرّق مىشوند و چندان نمىگذرد که آثار انسان محو و خانه او خالى و خاموش مىگردد و اگر
سروصدا و قال و غوغایى باشد درمیان وارثان است که بر سر تقسیم ارث غالبا باهم به نزاع بر مىخیزند. گویى نمىدانند که نوبت آنان نیز به زودى فرامىرسد.
سپس امام علیه السّلام در پایان این فقره بازماندگان را به سه گروه تقسیم مىکند: گروهى که «از دوستان خاصّ انسان هستند؛ ولى در آن لحظه دوستى آنها اثرى ندارد (و مشکلى را حل نمىکند)»؛ (بین حمیم خاصّ لم ینفع).
گروه دوم «خویشاوندان دلسوز و غمگینى هستند که قدرت بر دف مرگ ندارند»؛ (و قریب محزون لم یمنع).
گروه سوم «دشمنان شماتتگرى هستند که از مرگ شما جزع و فزعى ندارند (و غمى به خاطر راه نمىدهند)»؛ (و آخر شامت لم یجزع).
امام علیه السّلام در این بخش اخیر از سخنانش به مسئله مرگهاى ناگهانى؛ سکتهها و ایست قلبى یا مغزى و حوادث مختلف دردناکى که در یک لحظه عمر انسان را پایان مىدهد، اشاره کرده است. مرگهایى که نه موقعیّت اشخاص را مىشناسد و نه سن و سال را و همانگونه که گذشت حتّى به سراغ پیامبران الهى نیز رفته است.
این مرگها که تعداد آن کم نیست، بلکه روز به روز بر تعداد آنها افزوده مىشود، بسیار عبرتانگیز است. در یک لحظه کوتاه ورق بر مىگردد و همه چیز عوض مىشود. جمعیّتها متفرّق مىگردند، دوستان غرق ماتم و عزا و دشمنان غرق شادى مىشوند.
چقدر غافل و بىخبرند کسانى که این گونه حوادث را نادیده گرفته و به هوسرانى و گناهان مشغولاند و یا براى به دست آوردن مال و مقام به انواع بلاها تن در مىدهند.
در کتاب خلفاء ابن قتیبه آمده است: هنگامى که امام حسن مجتبى علیه السّلام شربت شهادت نوشید خبر به معاویه رسید اظهار شادى و سرور کرد و او و اطرافیانش
به سجده افتادند. این خبر به ابن عباس رسید که در آن زمان در شام بود نزد معاویه آمد. معاویه گفت: ابن عباس شنیدم حسن بن على علیه السّلام از دنیا رفت. ابن عباس گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»(35) و چند بار این آیه را (به عنوان اظهار غم و اندوه) تکرار کرد. سپس گفت: شنیدم هنگامى که این خبر را به تو دادند اظهار شادى کردى! به خدا سوگند این اظهار شادى راه قبر را بر تو نمىبندد و پایان عمر او به عمر تو نمىافزاید. اگر ما امروز به مصیبت حسن بن على علیه السّلام گرفتار شدهایم پیش از این به مصیبت کسى که از او بهتر بود؛ یعنى رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله گرفتار شدیم. سپس صیحهاى زد و سخت گریه کرد بهگونهاى که تمام حاضران حتّى معاویه به گریه افتادند.(36)
طبرى نیز در تاریخ خود نقل مىکند هنگامى که خبر شهادت على علیه السّلام به معاویه رسید اظهار شادى کرد و شعرى خواند که مضمونش این بود:
همان گونه که انسان از آمدن مسافر عزیزش خوشحال مىشود من نیز شادمان شدم.
سپس پرسید چه کسى او را به قتل رساند گفتند مردى از طایفه مراد (عبد الرّحمن ملجم مرادى) باز شعرى خواند که در آن مدح عبد الرحمن ابن ملجم بود.
زینب دختر ابى سلمه در آنجا حاضر بود. صدا زد عایشه درباره على چه مىگویى؟ عایشه گفت: حالت نسیان به من دست داده هرگاه چیزى فراموش کردم به من یادآور شو.(37)
آرى! این گونه افراد غافل، از یاد مىبرند که خودشان در چه شرایطى زندگى مىکنند.
بخش سوم
فعلیکم بالجدّ و الاجتهاد، و التّأهّب و الاستعداد، و التّزوّد فی منزل الزّاد. و لا تغرّنّکم الحیاة الدّنیا کما غرّت من کان قبلکم من الأمم الماضیة، و القرون الخالیة، الّذین احتلبوا درّتها، و أصابوا غرّتها، و أفنوا عدّتها، و أخلقوا جدّتها. و أصبحت مساکنهم أجداثا، و أموالهم میراثا. لا یعرفون من أتاهم، و لا یحفلون من بکاهم، و لا یجیبون من دعاهم. فاحذروا الدّنیا فإنّها غدّارة غرّارة خدوع، معطیة منوع، ملبسة نزوع، لا یدوم رخاؤها، و لاینقضی عناؤها، و لا یرکد بلاؤها.
ترجمه
حال که چنین است (در انجام اعمال نیک) کوشا باشید و براى سفر آخرت مهیّا شوید. زاد و توشه را از این منزل که این نعمت در آن فراوان است بر گیرید و زندگى دنیا شما را نفریبد آن گونه که پیشینیان و امّتهاى گذشته و اقوامى را که از میان رفتند فریب داد، همانها که شیر از پستان دنیا دوشیدند و به فریب آن گرفتار شدند، مدّت آن را به پایان بردند و تازههاى آن را کهنه ساختند و سرانجام کاخها و مساکن آنها گورستان شد و ثروتهایشان، میراث براى دیگران. (چنان از دنیا بیگانه شدند که) کسى که نزد آنان رود وى را نمىشناسند و به آنها که برایشان گریه مىکنند اهمیّت نمىدهند و به کسانى که آنان را صدا زنند پاسخ نمىگویند، بنابراین از زرق و برق دنیا برحذر باشید (که با شما همین مىکند) زیرا دنیا بىوفا و فریبنده و حیلهگر است، بخشندهاى است منع کننده (که از یک دست مىدهد و با دست دیگر مىگیرد) پوشندهاى است برهنه کننده (که امروز لباس قدرت و
سلامت را بر تن اهلش مىپوشاند و فردا از آنها بیرون مىآورد) آرامش و راحتى آن بىدوام، سختیهایش بىسرانجام و بلاهایش مدام است.
شرح و تفسیر
دنیاى حیلهگر!
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دنبال بحثى که درباره شدائد مرگ و پایان زندگى در بخش گذشته بیان فرمود همه مردم را مخاطب قرار داده و توصیه مىکند که تا فرصت دارند از دنیا زاد و توشه بر گیرند و فریب زرق و برق و لذّات دنیا را نخورند و از پیشینیان خود عبرت گیرند، مىفرماید: «حال که چنین است (در انجام اعمال نیک) کوشا باشید و براى سفر آخرت مهیّا شوید، زاد و توشه را از این منزل که این نعمت در آن فراوان است بر گیرید»؛ (فعلیکم بالجدّ و الاجتهاد و التّأهّب(38) و الاستعداد و التّزوّد فی منزل الزّاد).
بعضى از شارحان نهج البلاغه درباره فرق میان جد و اجتهاد گفتهاند که «جدّ» مرحله عزم و تصمیم بر انجام کارى را بیان مىکند و «اجتهاد» مرحله عملى آن را، و همچنین «تأهّب» اشاره به نیّت بر آماده شدن است و «استعداد» به جنبه عملى آن اشاره دارد.(39)
ولى هیچ دلیلى از لغت یا قراین متّصله و منفصله براى آن ذکر نکردهاند. بعید نیست دو واژه جدّ و اجتهاد وقتى در مقابل هم قرار مىگیرد «جدّ» اشاره به حرکتى باشد که از سوى خود انسان شروع مىشود و «اجتهاد» اشاره به پذیرش حرکات مثبتى است که از سوى دیگران انجام مىگیرد و تفاوت میان تأهّب و
استعداد نیز شاید به همین صورت باشد. البتّه احتمال تأکید نیز چندان دور نیست.
سپس مىافزاید: «زندگى دنیا شما را نفریبد آنگونه که پیشینیان و امّتهاى گذشته و اقوامى را که از میان رفتند فریب داد»؛ (و لا تغرّنّکم الحیاة الدّنیا کما غرّت من کان قبلکم من الأمم الماضیة، و القرون الخالیة).
آرى! ما مىتوانیم آینده زندگى خود را در آینه زندگى دیگران به صورت شفاف مشاهده کنیم و این یک واقعیّت است که امام در خطبههاى متعددى از نهج البلاغه بر آن تکیه فرموده است، دست ما را مىگیرد و به سوى تاریخ گذشتگان مىبرد؛ تاریخ تکوینى و نه تدوینى که در ویرانههاى قصرهاى آنها و آثار بازمانده از زندگانى پر زرق و برقشان نمایان است.
امروز خوشبختانه موزههایى که بخش مهمّى از آثار پیشینیان در آن گردآورى شده، مىتواند کمک بیشترى به ما بکند؛ در یکسو تخت و تاج فلان پادشاه، در سوى دیگر شمشیر مرصّع و جواهرنشان فلان فرمانده بزرگ و بالاخره در سوى دیگر اجساد مومیایى شده فراعنه.
هر چند دنیاپرستان این موضوع مهم را نیز تحریف کرده و آن را تبدیل به چهره دیگرى از دنیاپرستى نمودهاند؛ موزهها براى صاحبانش وسیله درآمد و براى بازدید کنندگان وسیله افتخار و مباهات نسبت به تاریخ گذشته خود شده است.
در کتاب البیان و التبیین جاحظ، آمده است که حذیفه و سلمان درباره عجایب دنیا باهم سخن مىگفتند درحالى که در کنار ایوان کسرى نشسته بودند. مرد عربى از طایفه «بنى غامد» آنجا بود که چند گوسفند را براى چرا همراه داشت؛ هنگام شب آنها را به داخل ویرانه کاخ کسرى مىبرد که باقى مانده تخت کسرى که از سنگ مخصوصى بود در آنجا بود. گاه این مرد اعرابى بر آن مىنشست و
گوسفندانش روى باقى مانده تخت کسرى مىرفتند، سلمان گفت: این واقعا از عجیبترین امورى است که ما درباره آن سخن گفتهایم.(40)
هان اى دل عبرتبین از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را آینه عبرت دان
آنگاه امام علیه السّلام به شرح حال پیشینیان در چند جمله کوتاه پرداخته، مىفرماید: «همانها که شیر از پستان دنیا دوشیدند و به فریب آن گرفتار شدند، مدّت آن را به پایان بردند و تازههاى آن را کهنه ساختند و سرانجام کاخها و مساکن آنها گورستان شد و ثروتهایشان، میراث براى دیگران. (چنان از دنیا بیگانه شدند که) کسى که نزد آنان برود وى را نمىشناسند و به آنها که برایشان گریه مىکنند اهمّیّت نمىدهند و به کسانىکه آنان را صدا زنند پاسخ نمىگویند»؛ (الّذین احتلبوا(41) درّتها(42)، و أصابوا غرّتها(43)، و أفنوا عدّتها، و أخلقوا(44) جدّتها(45). و أصبحت مساکنهم أجداثا(46)، و أموالهم میراثا. لا یعرفون من أتاهم، و لا یحفلون(47) من بکاهم و لا یجیبون من دعاهم).
جملههاى «الّذین احتلبوا درّتها، و أصابوا غرّتها …» اشاره به کسانى است که از تمام امکانات دنیا بهرهمند شدند. گویى شیرى که در پستان دنیا بود تا آخر دوشیدند و نوشیدند و از همه زر و زیورها و زرق و برقها و لذّات دنیا بهره گرفتند؛ ولى چیزى نگذشت که طبق جمله «و أصبحت مساکنهم أجداثا»
کاخهایشان گورهایشان شد.
این جمله ناب دو معنا دارد: نخست اینکه از کاخهایشان به گورها منتقل شدند و دیگر اینکه در بعضى از حوادث وحشتناک مانند زلزلهها کاخها بر سرشان ویران شد و همانجا قبرشان گشت.
امام در پنج جمله اخیر که از «أصبحت» شروع مىشود این نکته را دقیقا بیان فرموده که آنها چنان از دنیا بیگانه شدهاند که حتّى دوستان و آشنایانى که بر مزارشان مىگریند نمىشناسند و فریاد آنها را نمىشنوند.
البتّه این درباره دنیاپرستانى است که خدا را به دست فراموشى سپردند و جز هواپرستى محصول عمرشان نیست؛ ولى طبق آنچه در روایات وارد شده، مؤمنان صالح، کسانى را که به زیارت قبرشان مىآیند مىشناسند و با آنها انس مىگیرند و از بازگشتشان نگران مىشوند.
یکى از یاران امام کاظم علیه السّلام به نام اسحاق بن عمّار مىگوید از آن حضرت پرسیدم آیا مؤمن کسى را که به زیارت قبرش مىآید مىشناسد؟ فرمود: «نعم و لا یزال مستأنسا به مادام عند قبره فإذا قام و انصرف من قبره دخله من إنصرافه عن قبره وحشة؛ آرى پیوسته با او انس مىگیرد تا زمانى که نزد قبر او حاضر است هنگامى که برخاست و از کنار قبرش منصرف شد میّت به سبب انصراف او ناراحت مىشود و در وحشت فرومىرود».(48)
امام به دنبال این سخن چنین نتیجهگیرى مىکند: «حال که چنین است از زرق و برق دنیا برحذر باشید (که با شما همین مىکند)»؛ (فاحذروا الدّنیا).
آنگاه با بیان هشت صفت براى دنیا (و به تعبیرى ده صفت) دلایل روشنى بر لزوم حذر از دنیا بیان مىدارد، مىفرماید: «زیرا دنیا بىوفا مکّار و فریبنده و حیلهگر است، بخشندهاى است منع کننده (که از یک دست مىدهد و با دست
دیگر مىگیرد) پوشندهاى است برهنه کننده (که امروز لباس قدرت و سلامت را بر تن اهلش مىپوشاند و فردا بیرون مىآورد) آرامش و راحتى آن بىدوام، سختیهایش بىسرانجام و بلاهایش مدام است»؛ (فإنّها غدّارة غرّارة خدوع، معطیة منوع، ملبسة نزوع(49)، لا یدوم رخاؤها، و لا ینقضی عناؤها، و لا یرکد(50) بلاؤها).
واژههاى «غدّاره» و «غراره» و «خدوع» هرچند از نظر معنا به هم نزدیک است و به معناى فریب و نیرنگ تفسیر مىشود؛ ولى در حقیقت تفاوت دقیقى با هم دارند: «غدّار» از ریشه «غدر» به معناى پیمان شکنى و «غرّار» از ریشه «غرور» به معناى فریبندگى و «خدوع» از ریشه «خدعه» به معناى حیلهگرى است و مىدانیم این سه با هم تفاوتهایى دارند؛ هر چند غالبا لازم و ملزوم یکدیگراند.
آرى! دنیا به کسى وفا نمىکند و زرق و برقش بسیارى از مردم را مىفریبد و صحنههاى مختلفش نیرنگ و خدعهگرى است.
تعبیر به «معطیة منوع» به یک صفت بر مىگردد؛ یعنى هنوز چیزى را به انسان نداده بازپس مىگیرد؛ دوران جوانى نگذشته، پیرى مىرسد و دوران سلامت به جایى نرسیده، علامت انواع بیماریها ظاهر مىشود.
بعضى از شارحان این دو صفت را جداگانه دانسته و گفتهاند: دنیا عطا کننده اشیاى بىارزش و منع کننده امور باارزش است. نه عطایش ارزشى دارد و نه منعش قابل تحمّل است.
در مورد تعبیر «ملبسة نزوع» نیز همین دو تفسیر قابل ذکر است: نخست اینکه یک وصف بیشتر است و مفهوم آن این است که دنیا یا یک لباس زیبایى از قدرت و عظمت در تن انسان مىکند و با فاصله کمى با دست دیگر آن را بر
مىکند و یا اینکه منظور این است که لباسهاى بىارزشى مىپوشاند و لباسهاى با ارزش را بر مىکند و تفسیر اوّل در هر دو جمله مناسبتر به نظر مىرسد.
واژههاى «رخاء» و «عناء» و «بلاء» تفاوت روشنى با هم دارند؛ «رخاء» آرامش است که در دنیا کمتر پیدا مىشود. «عناء» سختیها و مشکلات است که همواره دامان اهلش را گرفته و «بلاء» حوادث ناگوار است اعمّ از حوادث طبیعى همچون زمین لرزهها و سیلابها و طوفانها یا بلاهاى خود ساخته بشرى همچون جنگها، و در یک کلام: دنیا سرایى است که نه خوبیهایش قابل دوام است و نه بدیهایش قابل اجتناب و دل بستن به چنین سرایى کار عاقلان نیست.
بخش چهارم
منها فی صفة الزّهّاد: کانوا قوما من أهل الدّنیا و لیسوا من أهلها، فکانوا فیها کمن لیس منها، عملوا فیها بما یبصرون، و بادروا فیها ما یحذرون، تقلّب أبدانهم بین ظهرانی أهل الآخرة، و یرون أهل الدّنیا یعظّمون موت أجسادهم و هم أشدّ إعظاما لموت قلوب أحیائهم.
ترجمه
بخش دیگرى از خطبه درباره صفات زهاد:
«آنها گروهى از اهل دنیا بودند که در واقع اهل آن نبودند؛ یعنى در دنیا مىزیستند؛ امّا همچون کسانى بودند که در آن زندگى نمىکردند، به آنچه با چشم بصیرت در دنیا مىنگریستند عمل مىکردند و از آنچه برحذر بودند فرار مىکردند (تا دامانشان به آن آلوده نشود) آنها جز با کسانى که اهل آخرت بودند نشست و برخاست نداشتند و هنگامى که مىدیدند دنیاپرستان مرگ اجسادشان را مهم مىشمردند آنها مرگ دلهاى زندگان از آنها را مهمتر مىدانستند.
شرح و تفسیر
زاهدان واقعى
امام علیه السّلام در بخش آخر این خطبه که تعبیر سیّد رضى نشان مىدهد بخش جداگانهاى از بخشهاى پیشین است (زیرا مىگوید: «منها فی صفة الزّهّاد؛ یعنى بخشى از این خطبه که صفات زاهدان را بیان مىکند») مىفرماید: «آنها گروهى از اهل دنیا بودند که در واقع اهل آن نبودند؛ یعنى در دنیا مىزیستند؛ امّا همچون
کسانى بودند که در آن زندگى نمىکردند»؛ (کانوا قوما من أهل الدّنیا و لیسوا من أهلها، فکانوا فیها کمن لیس منها).
این وصف نخستین اوصاف پنجگانهاى است که امام علیه السّلام در این عبارت براى زاهدان بیان فرموده است. روشن است که در این عبارت هیچ گونه تناقضى نیست. مقصود این است که جسم آنان در دنیاست؛ ولى روح و قلبشان وابسته به آخرت است و به گفته سعدى:
هرگز حدیث حاضر و غایب شنیدهاى
من درمیان جمع و دلم جاى دیگر است
هرکس در زندگى خود این معنا را تجربه کرده که وقتى دل او مشغول مسئله مهمّى است درمیان هر جمع که مىنشیند فکرش جاى دیگر است. این وصف سبب مىشود که اعمال زاهدان با دنیاپرستان متفاوت باشد. اینان در جمع زخارف دنیا مىکوشند و اینان در جمع زاد و توشه سفر آخرت.
دلیل آن هم روشن است زاهدان دنیا را سرابى بیش نمىبینند و طبق صریح قرآن حیات و زندگى واقعى را حیات آخرت مىداند: «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ»(51).
سپس به دومین صفت پرداخته مىفرماید: «به آنچه با چشم بصیرت در دنیا مىنگریستند عمل مىکردند»؛ (عملوا فیها بما یبصرون).
دیگر اینکه «و از آنچه برحذر بودند فرار مىکردند (تا دامانشان به آن آلوده نشود)»؛ (و بادروا(52) فیها ما یحذرون).
آرى! آنها با چشم بصیرت، اسباب نجات را مىدیدند و عوامل سعادت و
خوشبختى را مىشناختند، بههمین دلیل پیوسته به سراغ آنها مىرفتند و از سوى دیگر عوامل بدبختى و گرفتارى در آخرت را به خوبى مىدانستند، لذا سعى مىکردند با شتاب از آن بگذرند و به آن آلوده نشوند.
در چهارمین وصف از اوصاف آنها مىفرماید: «آنها جز با کسانى که اهل آخرت بودند نشست و برخاست نداشتند»؛ (تقلّب أبدانهم بین ظهرانی(53) أهل الآخرة).
آرى! آنها از نظر ظاهر در میان همه مىزیستند؛ ولى معاشران واقعى آنها اهل آخرت بودند، چرا که مىدانستند معاشرت با دنیاپرستان قلب را مىمیراند، چون در جلسات آنها چیزى جز متاع دنیا و لذّات آن مطرح نیست و در واقع مردگانى هستند در لباس زندگان.
آنگاه در پنجمین و آخرین وصف مىفرماید: «و هنگامى که مىدیدند دنیاپرستان مرگ اجسادشان را مهم مىشمرند آنها مرگ دلهاى زندگان را از آنها مهمتر مىدانستند»؛ (و یرون أهل الدّنیا یعظّمون موت أجسادهم و هم أشدّ إعظاما لموت قلوب أحیائهم).
از مجموع اوصاف پنجگانه فوق استفاده مىشود که معناى زهد و حقیقت آن این نیست که انسان فقیر و بىنوا باشد، یا زندگى اجتماعى را رها کند و در گوشهاى خزیده مشغول عبادت شود، بلکه حقیقت زهد آن است که در همه چیز و همه جا اولویت را براى حیات آخرت قائل شود و اسیر زرق و برق دنیا و هوا و هوسهاى زودگذر نشود.
در خطبه دیگرى از امام امیر مؤمنان علیه السّلام مىخوانیم که فرمود: «أیّها النّاس. الزّهادة قصر الأمل و الشّکر عند النّعم و التّورع عند المحارم؛ اى مردم زهد، همان کوتاهى آرزو و شکر در برابر نعمتها و پرهیز از گناهان است».(54)
در ذیل همان خطبه به اندازه کافى درباره حقیقت زهد بحث شده است.
1) سند خطبه:دو نفر از دانشمندانى که پس از سیّد رضى مىزیستند، بخشهایى از این خطبه را در کتاب خود با تغییرات قابل ملاحظهاى آوردهاند که نشان مىدهد از مأخذ دیگرى جز نهج البلاغه آن را گرفتهاند.1. ابن اثیر در موارد متعددى از کتاب النهایة از جمله ماده «خلس» و «عبل» و «حدم» و «دجى».2. آمدى قسمتهاى زیادى از این خطبه را در کتاب غرر الحکم با تفاوتهایى آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 175- 176).
2) «سداد» از ریشه «سد» بر وزن «حد» به معناى عمل درست و سخن بجا، درستى، صحت و تناسب و شایستگى است.
3) بقره، آیه 197.
4) «ملکة» در اینجا به معناى گناهانى است که انسان را تحت تأثیر خود قرار داده و بر او چیره مىشود.
5) «رغائب» جمع «رغیبة» به معناى خواسته مهم است از ریشه «رغبت» گرفته شده است.
6) حجرات، آیه 13.
7) مریم، آیه 63.
8) «هادئة» یعنى آرام از ریشه «هدوء» به معناى آرامش و سکوت است.
9) از شگفتىهاى روزگار اینکه محقق بزرگوار نویسنده منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه معروف به شرح خوبى، مرحوم حاج میرزا حبیب اللّه هاشمى خویى، هنگامى که در جلد چهاردهم شرح نهج البلاغه به این خطبه و جمله «و العمل یرفع» مىرسد، بیمار مىشود و دار فانى را وداع مىگوید و این تقارن نشان مىدهد که عمل او در درگاه خدا پذیرفته شده و به آسمانها صعود کرده، و براى اینکه این شرح ناقص نماند محقق عالیقدر جناب آقاى شعرانى آن را تا پایان این خطبه که پایان جلد چهاردهم است، ادامه داده، سپس شاگرد ایشان آقاى حسنزاده آملى مجلدات پانزده تا نوزده را مرقوم داشته و دو جلد آخر یعنى جلد بیست و بیست و یک به قلم مرحوم حاج شیخ محمد باقر کمرهاى انجام یافته و به این ترتیب شرح مزبور نسبت به تمام شرح نهج البلاغه پایان گرفته است.
10) «ناکس» به معناى واژگون از ریشه «نکس» بر وزن «حدس» به معناى واژگون ساختن چیزى گرفته شده است.
11) «خالس» به معناى رباینده از ریشه «خلس» بر وزن «فلس» به معناى ربودن چیزى با حیله گرفته شده است و اختلاس نیز به همین معناست.
12) «طیّات» جمع «طیّه» به معناى ناحیه و جهت و نیز به معناى هدف آمده است. از ریشه «طىّ» بر وزن «حىّ» به معناى جمع و جور کردن گرفته شده و گاه به معناى عبور کردن و پیمودن راه به کار مىرود.
13) «قرن» به معناى حریف و هماورد در مبارزه است.
14) «واتر» به معناى تیرانداز و جنایتکار از ریشه «وتر» بر وزن «سفر» به معناى زه کمان گرفته شده است.
15) «تکنّف» از ریشه «تکنّف» به معناى احاطه کردن بر چیزى، گرفته شده است.
16) «غوائل» جمع «غائله» به معناى فساد و شرّ و حادثه سنگین است.
17) «معابل» جمع «معبل» بر وزن «مدخل» به معناى پیکان تیر است.
18) «عدوه» به معناى تعدّى و تجاوز است.
19) «نبوه» به معناى کارگر نشدن و خطارفتن ضربه شمشیر و تیر و مانند آن است.
20) آل عمران، آیه 185.
21) «دواجى» جمع «داجیه» به معناى تاریک و ظلمانى از ریشه «دجوّ» بر وزن «غلوّ» گرفته شده است.
22) «ظلل» جمع «ظلّه» بر وزن «قلّه» به معناى سایبان است.
23) «احتدام» به معناى شدّت از ریشه «حدم» بر وزن «حتم» گرفته شده است.
24) «حنادس» جمع «حندس» بر وزن «قبرس» به معناى تاریکى و شب بسیار تاریک است.
25) «غمرات» جمع «غمره» بر وزن «ضربت» به معناى شدید و سختى است و «غمرات الموت» شدائد و سختیهاى حالت مرگ و جان دادن است که انسان را فرامىگیرد، زیرا «غمره» در اصل به آب زیادى گفته مىشود که چیزى را در خود فرومىبرد.
26) «ارهاق» از ریشه «رهق» بر وزن «شفق» در اصل به معناى پوشاندن چیزى با قهر و غلبه است و به کارهاى سخت و سنگین اطلاق مىشود، در ضمن توجّه داشته باشید که در بسیارى از نسخ به جاى «ارهاق»، «ازهاق» آمده است که از ریشه «زهوق» به معناى اضمحلال و هلاکت و نابودى گرفته شده است و «ازهاق روح» به معناى جداکردن روح از بدن است.
27) «دجوّ» همانگونه که در بالا آمد به معناى تاریکى است.
28) «اطباق» جمع «طبق» به معناى چیزى است که روى چیز دیگرى قرار داده مىشود، گویى براى تاریکى طبقاتى وجود دارد که گاه روى هم متراکم و شدید مىشود.
29) «جشوبة» به معناى خشونت است؛ خواه در غذا باشد که لازمهاش ناگوارى است و یا در سخن و مانند آن.
30) «نجىّ» به معناى نجواکننده و کسى که آهسته و در گوشى سخن مىگوید از ریشه «نجوا» به معناى گفتن سخنان در گوشى گرفته شده است.
31) «ندىّ» به معناى مرکز اجتماع براى مشورت یا شادى یا گفت و گوهاى معمولى است.
32) «عفّى» از ریشه «عفو» گرفته شده که یکى از معانى آن محو شدن آثار چیزى است و «عفىّ» به حکم باب تفعیل، معناى متعددى دارد؛ یعنى «محو و نابود کرد».
33) شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 11، ص 275.
34) سبأ، آیه 14.
35) بقره، آیه 156.
36) الامامة و السیاسة ابن قتیبه، ص 175.
37) تاریخ طبرى، ج 4، ص 115.
38) «تأهّب» به معناى آماده شدن براى چیزى است و از ریشه «أهبه» به معناى آمادگى یا وسایل است (گاه معناى مصدرى دارد و گاه اسم جامد است).
39) شرح نهج البلاغه علّامه خویى، ج 14، ص 419.
40) البیان و التبیین، ج 3، ص 148.
41) «احتلبوا» از ریشه «حلب» بر وزن «طرب» و «طب» بر وزن «حرب» به معناى دوشیدن شیر گرفته شده است.
42) «درّة» به معناى شیر یا شیر فراوان است.
43) «غرّة» به معناى سهل انگارى و غفلت است.
44) «أخلقوا» از ریشه «اخلاق» به معناى کهنه کردن و از ریشه «خلق» بر وزن «ورق» به معناى فرسودگى و کهنه شدن است.
45) «جدّه» تازه و نو بودن است، این واژه معناى اسمى نیز دارد و به معناى جدید و نو است.».
46) «احداث» جمع «جدث» بر وزن «هوس» به معناى گور و قبر است.
47) «لا یحفلون» یعنى اعتنا نمىکنند. از ریشه «حفل» بر وزن «حرب» به معناى اعتنا کردن و اهمیّت دادن گرفته شده است.
48) کافى، ج 3، ص 228 باب زیارة القبور، ح 4.
49) «نزوع» یعنى بر کننده از ریشه «نزع» بر وزن «نذر» به معناى کندن و جدا ساختن است.
50) «لا یرکد» از ریشه «رکود» به معناى بىحرکت و آرام بودن گرفته شده است.
51) عنکبوت، آیه 64.
52) «بادروا» از ریشه «مبادرت» است که گاه به معناى بىدرنگ به انجام چیزى پرداختن و گاه به معناى پیشى گرفتن از چیزى است (اوّلى بدون «الى» متعددى مىشود و دومى با «الى»).
53) «ظهرانى» یعنى وسط و میان دو شخص یا اشخاص است و در اصل «ظهرین» تثنیه «ظهر» بوده است گویى انسان هنگامى که در وسط جمعیّت است پشتیبانى از پیشرو و پشتیبانى از پشت سر دارد سپس الف و نون، براى تأکید به آن اضافه شده و نون تثنیه نیز به هنگام اضافه حذف مىگردد و به صورت «بین ظهرانى» در مىآید، بنابراین «بین ظهرانى» یعنى قرار گرفتن در میان افرادى که از انسان پشتیبانى مىکنند. (به لسان العرب ریشه ظهر رجوع شود).
54) نهج البلاغه، خطبه 81.