و من کلام له علیه السّلام
یرید به بعض أصحابه
از سخنان امام علیه السّلام است
که اشاره به بعضى از یارانش مىکند.(1)
خطبه در یک نگاه
این کلام کوتاه تعریف از شخصیتى مىکند که در دوران زندگى خود، وظایف خویش را انجام داد و پاکدامن از دنیا رفت و در حفظ سنّت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و اطاعت پروردگار کوشید.
در مورد اینکه این شخص چه کسى بوده، میان شارحان نهج البلاغه اختلاف شدیدى است. شارحان اهل تسنن مانند ابن ابى الحدید و محمد عبده، این سخن را اشاره به خلیفه دوم مىدانند و مىگویند على علیه السّلام آن را بعد از فوت عمر گفت در حالى که چنین چیزى با خطبههاى دیگر نهج البلاغه هماهنگ نیست، زیرا
امام علیه السّلام در خطبه شقشقیه شکایت زیادى از حکومت خلیفه دوم دارد و در خطبهها و برخى نامههاى نهج البلاغه از غصب خلافت، شدیدا شکایت مىکند. چگونه مىتوان آنهمه را نادیده گرفت و این کلام مبهم و مجمل را ناظر به خلیفه دوم دانست؟!
جالب اینکه طبرى(2) که این سخن را درباره عمر مىداند آن را از مغیرة بن شعبه نقل کرده که از دشمنان على علیه السّلام است.
عجیب اینکه ابن ابى الحدید مىگوید: من در نسخهاى از نهج البلاغه که به خط رضى نوشته شده بود دیدم که در زیر کلمه «فلان» عمر نوشته شده بود و این نشان مىدهد که رضى همچنین عقیدهاى داشته است(3)، در حالى که هیچ بعید نیست که این نسخه (اگر اصالت داشته باشد) سالها دست این و آن بوده و برخى این کلمه را ذیل آن نوشتهاند.
عجیبتر اینکه ابن ابى الحدید در چند صفحه بعد از این عبارت (یعنى صفحه 20 از جلد 12) حدیثى از ابن عباس نقل مىکند که سابقا آن را آوردهایم و مفهومش این است که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مىخواست در بیمارى وفاتش صریحا نام على علیه السّلام را به عنوان خلیفه و جانشین خود بنویسد و من مانع شدم.
آیا این سخن با تفسیر ابن ابى الحدید از خطبه مورد بحث، سازگار است؟!
بر فرض که این گفته از على علیه السّلام درباره عمر باشد، این احتمال چندان دور نیست که سخن جنبه جدى نداشته، بلکه براساس تقیّه بوده، به ویژه آنکه طبق روایتى که در بالا اشاره شد، مغیرة بن شعبه پس از مرگ عمر این سؤال را مطرح کرد. با توجّه به اینکه مغیره مرد شرورى بود و چه بسا مىخواست با این سؤال و جواب شرى در میان مسلمانان برپا کند حضرت به ملاحظه مصالح مسلمین این
جمله را بیان فرمود، وگرنه نظر واقعى حضرت درباره خلفا همان است که در خطبه شقشقیه و سایر خطب نهج البلاغه آمده است.
تعبیر به فلان به جاى نام عمر نیز مىتواند مؤیّد این معنا باشد، زیرا این ابهام نشانه تقیّه است.
شارحان شیعه که یقین دارند این سخن نمىتواند درباره خلیفه دوم باشد بسیارى آن را اشاره به مالک اشتر و بعضى به سلمان فارسى دانستهاند. به نظر مىرسد که احتمال اوّل مناسبتر است و با موقعیت مالک و نقش او در میان اصحاب امیر مؤمنان علیه السّلام و فرماندهى او در لشکر و فکر بلند و عزم راسخش تناسب دارد.
للّه بلاء فلان فلقد قوّم الأود، و داوى العمد، و أقام السّنّة، و خلّف الفتنة! ذهب نقیّ الثّوب، قلیل العیب. أصاب خیرها، و سبق شرّها. أدّى إلى اللّه طاعته، و اتّقاه بحقّه. رحل و ترکهم فی طرق متشعّبة، لا یهتدی بها الضّالّ، و لا یستیقن المهتدی.
ترجمه
خداوند پاداش خیر در برابر آزمایشهاى فلانکس دهد، که کژیها را راست کرد و بیماریها را درمان نمود، سنّت پیامبر را برپا داشت و فتنهها را پشتسر گذاشت، با جامهاى پاک و عیبى اندک از این جهان رخت بربست، خیر و نیکى آن را درک کرد و از شر و بدى آن رهایى یافت. وظیفه خود را در برابر اطاعت خداوند انجام داد و حق تقواى الهى را بجا آورد. از جهان رفت و مردم را در برابر راههاى گوناگون واگذاشت که نه گمراهان در آن هدایت مىیابند و نه جویندگان هدایت، راه خویش را با اطمینان پیدا مىکنند.
شرح و تفسیر
آن یار پاک (مالک اشتر)
همانگونه که گفته شد، شارحان نهج البلاغه از شیعه و اهل سنّت در تفسیر این خطبه و شخصى که محور این سخن بوده است اختلاف کردهاند. غالب مفسّران اهل سنّت (به جز صبحى صالح) آن را اشاره به خلیفه اوّل یا دوم دانستهاند در حالى که این مدح بلیغ با مذمّت شدیدى که امام علیه السّلام در خطب مختلف نهج البلاغه مخصوصا خطبه شقشقیه و کلامى که به هنگام دفن حضرت
فاطمه زهرا علیها السّلام (خطبه 202) در نکوهش آنان و نقدهایى که بر کارهاى آندو دارد به یقین سازگار نیست.
لذا شارحان شیعه متفقا بر آنند که این خطبه اشاره به یکى از خاصان اصحابش است و عمدتا نظرها به سوى مالک اشتر متوجّه شده است. به خصوص که در عبارات منقول از آن حضرت چنان مدح بلیغى از مالک دیده مىشود که شایستگى او را براى این کلام نشان مىدهد از جمله روایتى است که ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود از آن حضرت نقل کرده که مىفرماید: «رحم اللّه مالکا فلقد کان لی کما کنت لرسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله؛ خداوند مالک را رحمت کند که به یقین براى من چنان بود که من براى رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله بودم».(4)
به هر حال مىفرماید: «خداوند پاداش خیر در برابر آزمایشهاى فلان شخص دهد، که کژیها را راست کرد و بیماریها را درمان نمود، سنّت پیامبر را برپا داشت و فتنهها را پشتسر گذاشت»؛ (للّه بلاة فلان فلقد قوّم(5) الأود(6)، و داوى العمد(7)، و أقام السّنّة، و خلّف(8) الفتنة!).
«بلاء» به معناى آزمایش و امتحان و در اینجا اشاره به پاداش این آزمایش و امتحان است و در مجموع به این معناست که خداوند آزمایشهاى متعددى نسبت به او داشت و امام علیه السّلام دعا فرمود که خداوند پاداش آن آزمایشها را به نحو اکمل به او بدهد.
در بسیارى از نسخ به جاى «بلاء»، «بلاد» آمده که جمع «بلد» به معناى شهر است؛ یعنى آفرین بر آن شهرهایى که این شخص در آن پرورش یافت. شبیه این تعبیر در کلام عرب فراوان است؛ گاه مىگویند: «للّه درّ فلان» و «للّه نادى فلان» یعنى آفرین بر آن شیرى که به او داده شد و آفرین بر مجلسى که او در آن بزرگ شد.
در جملههاى بالا، امام علیه السّلام چهار وصف براى این شخصیّت بزرگ بیان کرده است:
نخست اینکه کژیها را راست کرد و این مفهوم وسیعى دارد که هم مسائل اعتقادى را شامل مىشود و هم اخلاقى و اجتماعى را و در جمله دوم که سخن از مداواى بیماران است به یقین اشاره به بیماریهاى اخلاقى و اجتماعى است. اقامه سنّت به معناى بازگشت به عصر رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله است و پشتپا زدن به بدعتهاى بسیارى که بعد از آن حضرت به وجود آمد و جمله «خلّف الفتنة» اشاره به این است که بعد از او اختلافات و فتنههاى زیادى در میان مسلمین و یاران آن حضرت پیدا شد و سعادت او این بود که در جریان این فتنهها قرار نگرفت.
سپس به چند وصف مهم دیگر پرداخته، مىفرماید: «با جامهاى پاک و عیبى اندک از این جهان رخت بربست. خیر و نیکى آن را درک کرد و از شرّ و بدى آن رهایى یافت»؛ (ذهب نقیّ الثّوب، قلیل العیب. أصاب خیرها، و سبق شرّها).
این چهار وصف نیز تأکیدى است بر آنچه در اوصاف چهارگانه قبل آمد. به یقین کسى که در مسیر راست کردن کژیها و برطرف ساختن کاستیها و اقامه سنّت بوده باشد نقیّ الثّوب، قلیل العیب خواهد بود و با دست پر از خیرات از جهان رخت بر مىبندد.
آنگاه در پایان به سه وصف دیگر اشاره کرده و این سخن را به انتها مىرساند و مىفرماید: «وظیفه خود را در برابر اطاعت خداوند انجام داد، و حق تقواى
الهى را بجا آورد، از جهان رفت و مردم را در برابر راههاى گوناگونى واگذاشت که نه گمراهان در آن هدایت مىیابند و نه جویندگان هدایت، راه خویش را با اطمینان پیدا مىکنند»؛ (أدّى إلى اللّه طاعته، و اتّقاه بحقّه. رحل و ترکهم فی طرق متشعّبة(9)، لا یهتدی بها الضّالّ، و لا یستیقن المهتدی).
این سخن اشاره به حوادثى است که یکى بعد از دیگرى بعد از مالک به وجود آمد که از آثار جنگ صفّین و نهروان بود و منافقان و دشمنان اسلام به آن دامن مىزدند. روزى نبود که فتنه تازهاى برپا نکنند و هفته و ماهى نمىگذشت که درگیرى جدیدى به راه نیندازند.
1) سند خطبه:تنها کسى که بخشى از این خطبه را قبل از سیّد رضى از على علیه السّلام نقل کرده طبرى است که آن را ضمن داستانى از مغیرة بن شعبه نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 171).
2) تاریخ طبرى، ج 3، ص 285، حوادث سال 23 هجرى.
3) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 12، ص 3.
4) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 15، ص 98.
5) «قوّم» از ریشه «قیام» و در اینجا به معناى راست و راست کردن است.
6) «اود» به معناى کژى است از ریشه «اود» بر وزن «قول» به معناى خم کردن و کج کردن گرفته شده است.
7) «عمد» به معناى بیمارى است و در اصل از ریشه زخمى است که در پشت شتر از سوارى بسیار حاصل مىشود.
8) «خلف» این جمله در جایى گفته مىشود که کسى قبل از حدوث حادثهاى چشم از دنیا بربندد. از ریشه «خلف» به معناى پشتسر گرفته شده است.
9) «متشعبه» به معناى مختلف و داراى شعبههاى گوناگون است.