و من خطبة له علیه السّلام
فی التّنفیر من الدّنیا
از خطبههاى امام علیه السّلام است
که در متنفّر ساختن از زرق و برق دنیا ایراد فرموده است.(1)
خطبه در یک نگاه
این خطبه در واقع از سه بخش تشکیل شده و هر یک ناظر به مطلبى است که مکمّل مطلب دیگر است:
در بخش اوّل امام علیه السّلام به معرفى دنیا مىپردازد که سرایى است ناپایدار و ناامن
و مملوّ از حوادث ناگوار؛ پیوسته دستخوش دگرگونیها و اهل آن هدف تیرهاى بلا.
در بخش دوم امام علیه السّلام هشدار مىدهد که قبل از شما گروههاى زیادى در دنیا آمدند و چه بسا از شما قوىتر و داراى امکانات فزونتر؛ امّا همه را گذاردند و رفتند و خانهاى از سنگ و گل و خاک به نام خانه گور را بهجاى آن قصرهاى زیبا پذیرفتند.
در بخش سوم مىفرماید: شما هم در همان مسیر قرار دارید و داراى همان سرنوشت هستید. روزى فرامىرسد که زندگى شما پایان مىیابد و قبرها جسمهاى بىجان شما را در بر مىگیرند و در آیندهاى نه چندان دور از قبرها برانگیخته مىشوید و اعمالى را که در یک عمر انجام دادید در برابر شما ظاهر مىشود و باید پاسخگوى آن باشید.
بخش اوّل
دار بالبلاء محفوفة، و بالغدر معروفة، لا تدوم أحوالها، و لا یسلم نزّالها.
أحوال مختلفة، و تارات متصرّفة، العیش فیها مذموم، و الأمان منها معدوم، و إنّما أهلها فیها أغراض مستهدفة، ترمیهم بسهامها، و تفنیهم بحمامها.
ترجمه
(دنیا) سرایى است که در لابهلاى بلاها و مشکلات پیچیده شده و به غدر و نیرنگ و بىوفایى معروف است: حالاتش یکنواخت نمىماند و ساکنانش سالم و در امان نیستند. پیوسته اوضاع و حالاتش دگرگون مىشود (بهگونهاى که) زندگى در آن نکوهیده و نامطلوب و امنیّت در آن نایاب و معدوم است. اهل دنیا همواره هدف تیرهاى بلا هستند که پى در پى به سوى آنها پرتاب مىکند و با مرگ نابودشان مىسازد.
شرح و تفسیر
ناپایدارى احوال جهان
همان گونه که در بالا اشاره شد امام علیه السّلام در این بخش از خطبه از ناپایدارى و بىوفایى دنیا سخن مىگوید و مىفرماید: «(دنیا) سرایى است که در لابهلاى بلاها و مشکلات پیچیده شده و به غدر و نیرنگ و بىوفایى معروف است: حالاتش یکنواخت نمىماند و ساکنانش سالم و در امان نیستند»؛ (دار بالبلاء
محفوفة، و بالغدر(2) معروفة، لا تدوم أحوالها، و لا یسلم نزّالها(3)).
بلاهایى که زندگى این دنیا را در بر گرفته، بسیار زیاد و متنوّع است، بیماریهاى جسمى، بیماریهاى روانى، حوادث ناگوار اجتماعى، طوفانها، زلزلهها، سیلابها، جنگها، غارتها، حوادثى که منجر به مرگ یا مجروح شدن اعضا مىگردد، از دست دادن عزیزان و مانند آنها.
جمله «دار بالبلاء محفوفة» اشاره گویایى است به تمام آنچه گفته شد.
غدر و بىوفایى دنیا ممکن است اشاره به اهل آن باشد که غالبا بىوفا هستند هنگامى که دنیا به انسان رو مىکند دوستدار و مخلصند و هرگاه پشت کرد گویى هرگز آشنا نبودند. یا اشاره به بىوفایى مواهب دنیوى است در حالىکه انسان کاملا سالم و سرحال است و تصوّر مىکند سالها این وضع ادامه مىیابد. با پیش آمد کوچکى ناگهان سلامت و نشاط برچیده مىشود و در حالىکه اموال و ثروت فراوان، از هر سو فراهم کرده، حادثهاى پیش مىآید که ناگهان ورشکست مىشود و محتاج نان شب مىگردد.
ناپایدارى دنیا که در «لا تدوم أحوالها» بیان شده، نتیجه همان بلاها و حوادث گوناگونى است که از هر سو انسان را احاطه کرده، و در امان نبودن ساکنان دنیا که در جمله «و لا یسلم نزّالها» آمده به سبب همان حوادث تلخ و ناپایدارى دنیاست.
آرى! از «نسیمى دفتر ایّام بر هم مىخورد» و با یک گردش چرخ نیلوفرى، نه نادر به جا مىماند و نه کبکبه و دبدبه نادرى و به گفته شاعر:
آن مادرى که این همه فرزند زاد و کشت
دیگر که چشم دارد از او مهر مادرى!
سپس در تأکید همین معنا با عبارات تکان دهنده دیگرى مىافزاید: «احوالش ناپایدار و حالاتش دگرگون (بهگونهاى که) زندگى در آن نکوهیده و نامطلوب و امنیّت در آن نایاب و معدوم است»؛ (أحوال مختلفة، و تارات(4) متصرّفة(5)، العیش فیها مذموم، و الأمان منها معدوم).
سرتاسر تاریخ بشر پر از شواهد زندهاى بر این گفتار پرمعناى مولاست و از آن فراتر، آیات قرآن مجید است که از سرگذشت پیشینیان پرده بر مىدارد.
از جمله صحنه بسیار عبرتانگیزى است که از زندگى ثروتمند معروف بنى اسرائیل قارون در اواخر سوره قصص، ترسیم کرده است.
یک روز قارون با تمام زر و زیور و خدم و حشم و دم و دستگاه خود در میان بنى اسرائیل ظاهر مىشود و با تمام قدرت و ثروتش از برابر چشمان آنها رژه مىرود، آنچنان که گویى در دل دنیاپرستان بنى اسرائیل، قند آب مىشود و فریاد یا «یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ» سر مىدهند.
فرداى آن روز که با یک زلزله آمیخته با «خسف» زمین، قارون و تمام اموال و ثروتش را در کام خود فرومىبرد آن دنیاپرستان دیروز در وحشت فرومىروند و این سخن را مىگویند ««لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا لَخَسَفَ بِنا» اگر خدا بر ما منّت ننهاده بود ما را نیز به قعر زمین فرومىبرد (و به سرنوشت قارون گرفتار مىشدیم)».
در عصر و زمان ما نه تنها این گونه حوادث کم نیست، بلکه دامنه وسیعتر و گستردهترى پیدا کرده و صحنههایى که همه روز با چشم خود ناظر آن هستیم.
سپس امام علیه السّلام در پایان این فراز، تشبیه جالبى درباره حوادث دنیا و ساکنان دنیا دارد، مىفرماید: «اهل دنیا همواره هدف تیرهاى بلا هستند، که پى در پى بسوى آنها پرتاب مىکند و با مرگ نابودشان مىسازد»؛ (و إنّما أهلها فیها أغراض
مستهدفة(6)، ترمیهم بسهامها، و تفنیهم بحمامها(7)).
آرى! انسانها در این جهان هدفهاى بىدفاعى هستند در برابر تیرهاى بلاها که از چپ و راست و بالا و پایین به سوى آنها پرتاب مىشود؛ تیرهایى که کمتر خطا مىکند و درست به هدف مىخورد و هدف را نابود مىسازد.
آیا در میدانى که تیراندازان آن را احاطه کرده و مرتّبا انسانى را نشانهگیرى مىکنند امنیّت و سلامتى وجود دارد؟! آیا زندگى در وسط چنین میدانى مذموم و منفور نیست؟! ممکن است این میدان مملوّ از انواع غذاهاى رنگارنگ و لباسهاى زیبا و جواهرات و زیورها باشد؛ ولى آیا این امور با آن شرایطى که این میدان دارد مىتواند سبب دلخوشى گردد؟! هرگز.
در اینجا داستان معروفى است که مىتواند بىوفایى و ناپایدارى دنیا را به خوبى مجسّم کند.
در کتاب کامل مبرّد مىخوانیم که: «روزى یزید ابن عبد الملک گفت دنیا هیچ گاه براى هیچ کس خالى از ناراحتیها و مشکلات نشده من مىخواهم چنین روزى را براى خود فراهم نمایم. هنگامى که یک روز خلوت کردم هیچ خبرى را به من نرسانید و مرا با لذاتم در آن خلوتگاه وا گذارید. سپس معشوقه خود حبابه را صدا زد و گفت: شراب به من بنوشان و آواز بخوان و (به پندار خود) بهترین وسائل عیشونوش را فراهم ساز. در این هنگام حبابه دانه انارى را برگرفت در دهان خود گذاشت. ناگهان به گلوى او پرید (و در دستگاه تنفس او فرورفت و خارج نشد) و همین سبب مرگ او شد. یزید ابن عبد الملک چنان ضجّه و فریادى زد که بیهوش شد. هنگامى که به هوش آمد گفت من اجازه نمىدهم او را
دفن کنید باید در کنار من باشد. (طبق روایت دیگرى پیوسته او را در آغوش گرفت، مىبویید تا متعفّن شد) اطراف او از بنى امیّه به او گفتند این زن بازگشت به حیات نمىکند این یک مردار است در این هنگام اجازه دفنش داد و طبق بعضى از نقلها بعد از 15 روز خود یزید ابن عبد الملک از دنیا رفت و این بود سرانجام عیشونوش بىدغدغه او».(8)
نکته
سراى پیچیده با بلاها
این جهان به راستى سراى مشکلات و نابسامانیها و درد و رنجهاست. معمولا همه ما از این موضوع به طور اجمال آگاه هستیم؛ ولى غالبا در شرح و تفصیل آن تأمّل نمىکنیم.
آفاتى که سلامت انسان را تهدید مىکند بیش از آن است که در حساب آید. ساختمان وجود انسان از اعضاى مختلفى تشکیل شده که هر کدام از آنها براى انجام دادن وظیفه صحیح، شرایط بىشمارى دارند؛ قلب، کلیهها، عروق و اعصاب، عضلات، استخوانها که اگر کمترین تغییرى در شرایط آن حاصل شد مشکل آفرین است.
بعضى از پزشکان معتقدند که کبد انسان سیصد نوع از سموم را دفع مىکند حال اگر کمترین آفتى به آن برسد و یک یا چند نوع از سموم را نتواند دفع کند اوّل مشکلات است. و همچنین چشم و گوش و زبان و امثال آن.
از آفات درونى که بگذریم آفات بیرونى فوق العاده زیاد و متنوع است به طورى که مرگ انسان در درون عوامل حیات او نهفته است؛ بارانى که مایه حیات و زندگى است اگر بیش از حدّ ببارد سیلاب عظیمى را تشکیل مىدهد که همه
چیز را با خود مىبرد؛ نسیمى که مایه حیات و نشاط است اگر سریعتر از حدّ معمول بورزد، طوفانى مىشود که درختان را از ریشه مىکند و انسانها را به هوا پرتاب مىکند؛ خورشیدى که نورش زندگى آفرین است اگر بیش از حدّ بتابد انسان گرمازده مىشود و خطر مرگ او را تهدید مىکند؛ زمینى که بستر آرامش انسان است و همه برکات را از آن مىگیرد اگر سر به طغیان بر دارد و زلزلههایى روى دهد گاه شهرهایى را که صدها سال در عمران و آبادى آن کوشیدهاند در چند ثانیه به تلّى از خاک مبدّل مىسازد.
آفات گیاهى، طغیان دریاها، هجوم انواع بیماریهاى فراگیر از زمین و هوا و آب و غذا، هر کدام مىتواند حیات انسان را تهدید کند. هنگامى که به ملخها فرمان حمله داده شود و لشکر عظیم آنها از هر سو حملهور شوند برگها و ساقهها و محصولات درختان را نابود مىکنند بىآنکه هیچ کس- حتّى با وسایل پیشرفته امروز- بتواند جلوى آنها را بگیرد.
اینها مربوط به حوادث طبیعى بود آفات اجتماعى نیز از آن کمتر نیست جنگهاى خونین که همچون آتشفشان هر روز در گوشهاى جهان ظاهر مىشود دائما حیات انسان را تهدید مىکند.
رقابتهاى ویرانگر در تصاحب پستهاى سیاسى و مسائل اقتصادى همه روز گروهى را بر خاک سیاه مىنشاند و یا در کام مرگ فرومىبرد.
اختلافات خانوادگى که منجر به طلاق و از هم پاشیدگى خانوادهها مىشود نافرمانى فرزندان، خیانت شرکا و دوستان ناباب و ضربات شکننده منافقان، هر یک عاملى است براى تهدید حیات انسان و یا آرامش او.
بنابراین باید با تمام وجود به این سخن مولایمان رو بیاوریم که: «دار بالبلاء محفوفة».(9)
بخش دوم
و اعلموا عباد اللّه أنّکم و ما أنتم فیه من هذه الدّنیا على سبیل من قد مضى قبلکم، ممّن کان أطول منکم أعمارا، و أعمر دیارا، و أبعد آثارا؛ أصبحت أصواتهم هامدة، و ریاحهم راکدة، و أجسادهم بالیة، و دیارهم خالیة، و آثارهم عافیة. فاستبدلوا بالقصور المشیّدة، و النّمارق الممهّدة، الصّخور و الأحجار المسنّدة، و القبور اللّاطئة الملحدة، الّتی قد بنی على الخراب فناؤها، و شیّد بالتّراب بناؤها؛ فمحلّها مقترب، و ساکنها مغترب، بین أهل محلّة موحشین، و أهل فراغ متشاغلین، لا یستأنسون بالأوطان، و لا یتواصلون تواصل الجیران، على ما بینهم من قرب الجوار، و دنوّ الدّار. و کیف یکون بینهم تزاور، و قد صلحنهم بکلکله البلى، و أکلتهم الجنادل و الثّرى!
ترجمه
بدانید اى بندگان خدا! شما و آنچه در آن از این دنیا هستید در همان مسیرى قرار دارید که پیشینیان شما بودند؛ همان کسانى که عمرشان از شما طولانىتر و سرزمینشان آبادتر و آثارشان از شما گستردهتر و ماندگارتر بود؛ امّا چیزى نگذشت که صداهایشان خاموش گشت، نیروها و حرکاتشان از کار افتاد، اجسادشان کهنه، خانههایشان خالى و آثارشان محو گردید، سرانجام قصرهاى بلند و محکم (و بساط عیشونوش و تختهاى زینتى و) پشتیهاى نرم و راحت را به تخته سنگهاى خشن لحد و قبور بههم چسبیده و لحدهاى چیده شده مبدّل ساختند؛ همان گورهایى که درگاهش بر خرابى بنا شده و ساختمانش تنها با
خاک بر پا گشته؛ قبرهایى که به یکدیگر نزدیک است؛ ولى ساکنانش از یکدیگر دورند! آنها در میان اهل محلّه وحشت و در عین حال و افراد فارغ البال قرار گرفتهاند. آنها هرگز انسى به وطنهاى خود (قبرها) پیدا نمىکنند و همچون همسایگان با یکدیگر دیدارى ندارند با اینکه به هم نزدیکاند و خانههایشان در کنار یکدیگر است. چگونه ممکن است با هم دیدار کنند در حالى که فنا و فرسودگى با سینه سنگین خود آنها را در هم کوبیده و سنگها و خاکها جسمشان را خورده است.
شرح و تفسیر
همسایگان دور از هم!
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه دست مخاطبان خود را گرفته و به اعماق تاریخ پیشینیان مىبرد و سرنوشت آنها را بعد از یک عمر طولانى با آنهمه قوّت و قدرت و عزّت، نشان مىدهد و دیروز و امروزشان را در کنار هم مىنهد و بزرگترین و مؤثّرترین درس عبرت را به مخاطبان خود که جمیع بندگان خدا از هر قوم و ملّتى هستند مىآموزد و مىفرماید: «بدانید اى بندگان خدا! شما و آنچه در آن از این دنیا هستید در همان مسیرى قرار دارید که پیشینیان شما بودند»؛ (و اعملوا عباد اللّه أنّکم و ما أنتم فیه من هذه الدّنیا على سبیل من قد مضى قبلکم).
سپس به شرح این مجمل مىپردازد: «همان کسانى که عمرشان از شما طولانىتر و سرزمینشان آبادتر و آثارشان از شما گستردهتر و ماندگارتر بود امّا چیزى نگذشت که صداهایشان خاموش گشت، نیروها و حرکاتشان از کار افتاد، اجسادشان کهنه، خانههایشان خالى و آثارشان محو گردید»؛ (ممّن کان أطول منکم أعمارا، و أعمر دیارا، و أبعد آثارا؛ أصبحت أصواتهم هامدة(10)، و ریاحهم
راکدة، و أجسادهم بالیة، و دیارهم خالیة، و آثارهم عافیة(11)).
قرآن مجید نمونههاى روشنى از چنین اقوامى را در سورههاى مختلف بر شمرده، از جمله درباره قوم عاد و ثمود، که نمونه روشنى محسوب مىشوند، در سوره «فجر» مىفرماید: ««أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسادَ فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ»؛ آیا ندیدى پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟ همچنین با آن شهر ارم با عظمت همان شهرى که مانندش در شهرها ساخته نشده بود و قوم ثمود که صخرههاى عظیم را از کنار درّه مىبریدند (و با آن کاخها مىساختند) و فرعونى که قدرتمند و شکنجهگر بود، همان اقوامى که در شهرها طغیان کردند و فساد فراوان در آنها به بار آوردند، به همین سبب خداوند، تازیانه عذاب را بر آنان فروریخت».(12)
امام علیه السّلام سه ویژگى را که نشانه برترى بعضى از اقوام پیشین بوده براى آنان بر مىشمرد: نخست طول عمر (بهگونهاى که درباره بعضى از آنان نوشتهاند که عمرشان به چهار صد سال مىرسید)(13) و دیگر عمران و آبادى شهرها بهگونهاى که قرآن در جاى دیگر مىگوید: آنها دل کوهها را مىتراشیدند و خانههاى امن در آن بنا مىکردند: «وَ کانُوا یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً آمِنِینَ»(14). آنها زمینهاى آباد و خرم و سرسبز و باغهاى پرنعمت داشتند و در کشاورزى ابتکار و قدرت فراوانى نشان مىدادند.
دیگر اینکه آثار آنها بسیار ماندگارتر بود. اشاره به اینکه خانهها و قصرها و سایر کارهاى عمرانى آنها به قدرى قوى و محکم بود که سالیان دراز برقرار مىماند.
ولى عاقبت کارشان به کجا انجامید، فریادها و غوغاها خاموش شد و سکوتى غمانگیز جاى آن را گرفت. بدنهاى بىجان آنها در زیر خاک پوسیده و استخوانهایشان تبدیل به خاک شد و حتّى آثار آنها بر چیده شد.
جمله «و ریاحهم راکدة» با توجّه به اینکه «ریاح» جمع «ریح» و ریح در اینجا به معناى «روح» و قوت است مفهوم رکود آن این است که به کلّى از کار افتادند و بعضى از آن را به معناى فرونشستن باد غرور تفسیر کردهاند.
این احتمال نیز وجود دارد که منظور از ریاح بادهایى باشد که بر پرچمهاى قدرتمندان و شاهان مىخورد. ضرب المثل معروفى است که مىگویند: «فلان شخص هنوز باد به پرچمش مىخورد» یعنى هنوز بر سر قوّت و قدرت است؛ ولى هنگامى که قدرت از بین برود پرچم سقوط مىکند و دیگر بادى به پرچم نمىخورد.
سپس امام علیه السّلام به این نکته قابل توجّه اشاره مىفرماید که بعد از کاخ نشین بودن و زندگى پر زرق و برق دنیا به چه روزى گرفتار شدند: «سرانجام قصرهاى بلند و محکم (و بساط عیشونوش و تختهاى زینتى و) پشتیهاى نرم و راحت را به تخته سنگهاى لحد گورستان و قبور به هم چسبیده و لحدهاى چیده شده مبدّل ساختند»؛ (فاستبدلوا بالقصور المشیّدة(15)، و الّنمارق(16) الممهّدة، الصّخور و
الأحجار المسنّدة(17)، و القبور اللّاطئة(18) الملحدة(19)).
راستى چه دردناک است که انسان از اوج قدرت در حالى که غرق ناز و نعمت است به جایى منتقل مىشود که از هر نظر نقطه مقابل آن است؛ نه خانهاى، نه شمعى، نه چراغى، نه بسترى و نه ناز و نعمتى. البتّه این درد و رنج براى آنهاست که با آن زندگى پر زرق و برق خو گرفته بودند؛ امّا آنها که زندگى زاهدانه و سادهاى داشتند از این دگرگونى و تحوّل ناراحت نمىشوند به ویژه آنکه قبر براى آنها «روضة من ریاض الجنّة» محسوب مىشود.
آنگاه به بیان دقیقى از وضع قبرها و ساکنانش پرداخته، مىفرماید: «همان گورهایى که درگاهش بر خرابى بنا شده و ساختمانش تنها با خاک بر پا گشته؛ قبرهایى که به یکدیگر نزدیک است؛ ولى ساکنانش از یکدیگر دورند. آنها در میان اهل محلّه وحشت و در عین حالى افراد فارغ البال قرار گرفتهاند»؛ (الّتی قد بنی على الخراب فناؤها(20)، و شیّد بالتّراب بناؤها؛ فمحلّها مقترب، و ساکنها مغترب، بین أهل محلّة موحشین، و أهل فراغ متشاغلین».
آرى! اگر کاخهاى آنها با مصالح گران قیمت ساخته شده بود که از نقاط مختلف با زحمت فراوان گردآورى کرده و منتقل مىساختند، خانه قبرشان با مصالحى بىارزش یعنى مشتى خاک بنا شده است.
ساکنان این خانهها (خانههاى قبر) در دو حالت متضاد قرار دارند: هم
نزدیکند و هم دور؛ نزدیکاند از نظر مکان و دورند از نظر ارتباط. یا چنان به خویشتن مشغولاند که به دیگرى نمىپردازند و یا اجازه ندارند که باهم مرتبط شوند. به ظاهر کارى ندارند؛ امّا در واقع بسیار گرفتارند؛ زیرا هرچند چیزى از کارهاى دنیوى در آنجا نیست امّا چنان گرفتار اعمال خویشاند که به دیگرى نمىپردازند (البتّه همه اینها در زندگى برزخى رخ مىدهد).
آنگاه امام علیه السّلام در تکمیل این سخن مىفرماید: «آنها هرگز انسى به وطنهاى خود (یعنى قبرها) پیدا نمىکنند و همچون همسایگان با یکدیگر دیدارى ندارند با اینکه به هم نزدیکاند و خانههایشان در کنار یکدیگر است»؛ (لا یستأنسون بالأوطان، و لا یتواصلون تواصل الجیران، على ما بینهم من قرب الجوار، و دنوّ الدّار).
جمله «لا یستأنسون بالأوطان» ممکن است اشاره به این باشد که آنها هرچند سالیان درازى است در قبرها خفتهاند؛ ولى هرگز به آن علاقه ندارند و انس نمىگیرند. این احتمال نیز در تفسیر این جمله داده شده که منظور ترک رابطه با وطنهاى خود در عالم دنیاست که هرگز فکر بازگشت به وطن نمىکنند؛ ولى معناى اوّل به قرینه جمله «و لا یتواصلون …» صحیحتر به نظر مىرسد.
در پایان این بخش به این نکته اشاره مىفرماید که چرا نمىتوانند باهم رابطه برقرار کنند: «چگونه ممکن است باهم دیدار کنند در حالى که فنا و فرسودگى با سینه سنگین خود آنها را درهم کوبیده و سنگها و خاکها جسمشان را خورده است»؛ (و کیف یکون بینهم تزاور، و قد طحنهم بکلکله(21) البلى، و أکلتهم الجنادل(22) و الثّرى!)(23)).
اشاره به اینکه آنها هرچند در قبرهاى دیوار به دیوار هم خفتهاند؛ ولى همه قدرت خویش را از دست داده و به مشتى خاک تبدیل شدهاند؛ تزاور و دیدار چگونه در میان استخوانهاى پوسیده و خاکهاى بىجان امکانپذیر است؟!
به گفته شاعر عرب:
غریب و أطراف البیوت تحوطه
ألاکلّ من تحت التّراب غریب
خفتگان در زیر خاک غریباند و دیوارهاى قبر از هر سو آنها را احاطه کرده، آرى! همه خفتگان در زیر خاک غریباند.
نکته
سرنوشت انسان پس از مرگ
آنچه در فقره بالا آمد به قرینه جملههایى که در آخر آن بود مربوط به جسم انسانها پس از مرگ است؛ جسمها هستند که مىپوسند و خاک مىشوند جسمها هستند که باهم دیدارى ندارند و همه در هالهاى از غربت فرورفتهاند.
ولى به یقین ارواح وضع دیگرى دارند؛ ارواح بدکاران گرفتار مجازاتهاى سختى هستند که در قرآن به بعضى از نمونههاى آن مانند آل فرعون اشاره شده است: ««النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ»؛ عذاب آنها آتش است که هر صبح و شام بر آن عرضه مىشوند و روزى که قیامت برپا شود (مىفرماید:) آل فرعون را در سختترین عذابها وارد کنید».(24)
نیکوکاران در بهشت برزخى جاى مىگیرند و آنگونه که قرآن درباره شهیدان راه خدا مىگوید: ««فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»؛ آنها از نعمتهایى که خدا به آنها بخشیده شاد و خوشحالاند».(25) بلکه از بعضى روایات چنین استفاده مىشود
که ارواح نیکان با یکدیگر دیدار دارند و حلقههاى انس تشکیل مىدهند.
مرحوم کلینى در جلد سوم کافى در «باب ارواح المومنین» از امیر مؤمنان على علیه السّلام نقل مىکند که به اتفاق یکى از یارانش (حبّة العرنى) به پشت دیوار شهر کوفه که به نام وادى السّلام معروف بود رفت و گویى با ارواح مردگان پیوسته و آهسته سخن مىگفت من مدّتى ایستادم و مدّتى نشستم و خسته شدم. عباى خود را بر زمین گستردم و عرض کردم: اى امیر مؤمنان! من از اینکه این همه سرپا ایستادهاید براى شما ناراحتم ساعتى استراحت کنید، فرمود: من با ارواح این مردگان سخن مىگویم و انس مىگیرم، عرض کردم: اى امیر مؤمنان! آیا آنها واقعا چنین هستند؟ فرمود: «نعم و لو کشف لک لرأیتهم حلقا حلقا محتبین یتحادثون؛ اگر پردهها از جلوى چشم تو کنار رود آنها را به صورت حلقهها مىبینى که گرد هم نشستهاند و سخن مىگویند».(26)
بنابراین اگر مىبینیم امام علیه السّلام در این عبارات تنها بر سرنوشت جسمانى انسان تکیه مىکند و سخنى از ارواح نمىگوید به دلیل آن است که غالب مردم در این دنیا به پرورش جسم و لذّات جسمانى مىپردازند، امام علیه السّلام مىفرماید: سرانجام این جسم به کجا منتهى مىشود، بیدار باشید و این همه براى نیل به لذّات جسمانى مرتکب انواع گناهان نشوید.
بخش سوم
و کأن قد صرتم إلى ما صارواإلیه، و ارتهنکم ذلک المضجع، و ضمّکم ذلک المستودع. فکیف بکم لو تناهت بکم الأمور، و بعثرت القبور: «هنالک تبلو کلّ نفس ما أسلفت، و ردّوا إلى اللّه مولاهم الحقّ و ضلّ عنهم ما کانوا یفترون».
ترجمه
(در آیندهاى نزدیک) شما نیز به همان مسیرى مىروید که گذشتگان رفتند و در گرو همان قبر و در دل همان به ودیعت سپرده خواهید شد، چگونه خواهید بود آن زمان که امور پایان پذیرد (و دوران برزخ سپرى شود و) مردگان از قبرها خارج گردند، آنجاست که هرکس آنچه را از پیش فرستاده تجربه مىکند (و سود و زیان آن را درمىیابد) و به سوى خداوند که مولا و سرپرست واقعى همگان است بازگردانده مىشود و افتراها و سخنهاى نابجا (که در دنیا دستاویزشان بود) از دست مىرود.
شرح و تفسیر
سرنوشت حتمى شما
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه که پایان بخش آن است، آنچه را درباره سرنوشت پیشینیان بیان فرموده، بر مخاطبان خود تطبیق مىدهد تا گمان نکنند مرگ و میر و رها کردن کاخها و سرمایهها و امکانات زندگى و پیوستن به خفتگان زیر خاک که نه چیزى با خود بردند و نه ارتباطى با یکدیگر مىگیرند
مخصوص پیشینیان بود، مىفرماید: «(در آیندهاى نزدیک) شما نیز به همان مسیرى مىروید که گذشتگان رفتند و در گرو همان قبر و در دل همان به ودیعت سپرده خواهید شد»؛ (و کأن قد صرتم إلى ما صاروا إلیه، و ارتهنکم ذلک المضجع(27)، و ضمّکم ذلک المستودع).
آرى! این قانونى است که هیچگونه استثنایى در آن نیست با اینکه هر عمومى استثنا و تخصیصى دارد این امور هرگز تخصیص بردار نیست (یعنى آن قاعده نیز استثنایى دارد که در بعضى از موارد بدون استثناست).
به بیان ساده مردم: «ممکن است دیر و زودى داشته باشد؛ «ولى سوخت و سوزى ندارد».
سپس امام علیه السّلام به نکته مهمى اشاره مىفرماید و آن اینکه اگر کار انسان با مردان تمام مىشد چندان مشکل نبود مشکل مهم آن است که باید به زودى در دادگاه قیامت حضور یابد و در برابر تمام اعمالش از کوچک و بزرگ پاسخگو باشد، مىفرماید: «پس چگونه خواهید بود آن زمان که امور پایان پذیرد (و دوران برزخ سپرى شود و) مردگان از قبرها خارج گردند، آنجاست که هرکس آنچه را از پیش فرستاده تجربه مىکند (و سود و زیان آن را در مىیابد) و به سوى خداوند که مولا و سرپرست واقعى همگان است بازگردانده مىشود و افتراها و سخنهاى نابجا (که در دنیا دستاویزشان بود) از دست آنها مىرود»؛ (فکیف بکم لو تناهت(28) بکم الأمور، و بعثرت(29) القبور: «هنالک تبلو(30). کلّ نفس ما أسلفت، و ردّوا إلى اللّه
مولاهم الحقّ و ضلّ عنهم ما کانوا یفترون»).
آرى در آن روز چند چیز چشمگیر است: همگى در پیشگاه عدالت پروردگار حاضر مىشوند و همگى اعمال خود را در برابر خویش حاضر مىبینند و همه عذرهاى واهى و نسبتهاى دروغین و ناروا که ابزار گناه و انحراف بود محو و نابود مىگردد و هیچ کس راه فرارى از نتیجه اعمال خود ندارد.
به راستى اگر انسان در این دو نکته بیندیشد که سرانجام زندگى پایان مىگیرد و همهچیز را رها کرده به خفتگان در زیر خاک مىپیوندد و دیگر اینکه بعد از آن مسئله حساب و کتاب و جزاى اعمال است حساب و کتابى که هیچ راه گریزى از آن نیست؛ اگر انسانها در این دو امر فکر بکنند به یقین مراقب اعمال خویش در این دنیا خواهند بود و این همه ظلم و فساد و گناه رخ نخواهد داد.
1) سند خطبه:این خطبه را متّقى هندى از فقهاى عامّه در کتاب کنز العمّال آورده، مىگوید: دینورى و ابن عساکر از عبد اللّه بن صالح عجلى از پدرش چنین نقل مىکند که روزى على بن ابى طالب علیه السّلام خطبهاى براى ما خواند. نخست حمد و ثناى الهى بجا آورد و درود بر پیامبر فرستاد و بعد فرمود: «عباد اللّه لا تغرّنّکم الحیاة الدّنیا فإنّها دار بالبلاء محفوفة و بالغدر معروفة …» و نیز سبط بن جوزى در تذکرة الخواصّ آن را با اضافاتى نقل کرده و مىگوید: این خطبه (به جهت فصاحت و بلاغتش) به عنوان «خطبه بالغه» معروف است. سپس نقل مىکند که ابو نعیم نیز در کتاب حلیه بخشى از این خطبه را آورده است. خطیب خوارزمى نیز در کتاب مناقب آن را با اضافاتى نقل کرده است. نویسنده مصادر نهج البلاغه بعد از اشاره به مطالب بالا مىگوید: با این نقل گستردهاى که از خطبه در کتب اهل سنّت آمده، نیازى نمىبینیم که راویان این خطبه را از علماى امامیّه شرح دهیم. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 167.).
2) «غدر» معانى متعددى دارد که قریب با هم است: مکر و نیرنگ و بىوفایى.
3) «نزّال» جمع «نازل» به معناى میهمان و یا کسى که در جایى وارد مىشود.
4) «تارات» جمع «تاره» بر وزن «غارت» به معناى زمان و معمولا به معناى یک مرتبه به کار مىرود.
5) «متصرّفه» از ریشه «تصرف» یعنى دگرگون کردن.
6) «مستهدفه» از ریشه «هدف» گرفته شده که تیر به سوى آن پرتاب مىشود.
7) «حمام» از ریشه «حم» بر وزن «غم» به معناى مقدر ساختن است و به همین مناسبت حمام به مرگ قطعى که خداوند مقدر ساخته و «حمام» (به کسرح) با «حمام» (به فتح ح) تفاوت دارد، زیرا دومى به معناى کبوتر است.
8) کامل مبرّد، ج 1، ص 389 و تتمّة المنتهى مرحوم محدّث قمى، شرح حال یزید ابن عبد الملک.
9) در شرح خطبه 145 نیز توضیحات بیشترى در این رابطه مىخوانید.
10) «هامدة» از ریشه «همود» در اصل به معناى خاموش شدن آتش و فرونشستن حرارت آن است، سپس به خاموش شدن صداها اطلاق شده و در جمله بالا همین معنا اراده شده است.
11) «عافیة» از ریشه «عفو» به معناى از بین رفتن آثار چیزى است؛ مثل اینکه باد بورزد و شنهاى نرم را روى آثار باقى مانده از کاروان بریزد و تمام آن را از نظر محو کند و عفو به معناى گذشت و بخشش و آمرزش نیز از همینجا گرفته شده است، چرا که آثار خطا و گناه را از بین مىبرد.
12) فجر، آیات 6- 13.
13) شرح نهج البلاغه علّامه خویى، ج 14، ص 230.
14) حجر، آیه 82.
15) «مشیّده» از ریشه «شید» بر وزن «صید» به معناى مرتفع ساختن است و «شید» بر وزن «بید» به معناى گچ و مانند آن است که براى استحکام و زیبایى بنا روى آن مىمالند، بنابراین «اصول مشیدة» (با تشدید یاء) به معناى بناهاى مرتفع و محکم است و «مشید» (بر وزن فقیر) نیز به معناى بنایى است که گچ کارى و زیبا و محکم شده است و در قرآن مجید، سوره حج، آیه 45 مىخوانیم: «وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ».
16) «نمارق» جمع «نمرقه» بر وزن «سنبله» به معناى متّکاى کوچکى است که بر آن تکیه مىکنند و در فارسى به آن «پشتى» مىگویند.
17) «مسنّده» از ریشه «سنود» بر وزن «قعود» به معناى تکیه دادن است و «مسنّده» در عبارت بالا به معناى چیزى است که آن را به جایى تکیه دادهاند.
18) «لاطئه» به معناى چسبیده به زمین است از ریشه «لطوء» بر وزن «فروع» به معناى چسبیدن به زمین گرفته شده است.
19) «ملحدة» از ریشه «لحد» بر وزن «مهد» به معناى دفن کردن میّت است و معناى اصلى آن شکاف طولى است که در یک طرف پایین قبر ایجاد مىکنند که شبیه به پناهگاهى است و بدن میّت را در آنجا مىگذارند که خاکها روى آن نریزد.
20) «فناء» به معناى فضاى بازى است که در جلوى در بعضى از خانهها وجود دارد و سابقا خانههاى بزرگان چنین بود.
21) «کلکل» به معناى سینه است.
22) «جنادل» جمع «جندله» بر وزن «مزرعه» به معناى تخته سنگ است.
23) «ثرى» به معناى خاک است.
24) غافر، آیه 46.
25) آل عمران، آیه 170.
26) کافى، ج 3، ص 243، باب فى أرواح المؤمنین، ح 1.
27) «مضجع» به معناى بستر و خوابگاه و در اینجا به معناى قبر است و از ریشه «ضجع» بر وزن «ضرب» به معناى به پهلو خوابیدن گرفته شده است.
28) «تناهت» از ریشه «تناهى» به معناى آخر رساندن گرفته شده است.
29) «بعثرت» از ریشه «بعثرة» بر وزن «مرتبة» در اصل به معناى زیرورو کردن و بیرون آوردن و استخراج کردن است و از آنجا که به هنگام احیاى مردگان در قیامت، قبرها زیرورو مىشود و آنچه درون آنهاست ظاهر مىگردد. این تعبیر در مورد رستاخیز به کار رفته است.
30) «تبلو» از ریشه «بلاء» به معناى آزمودن گرفته شده و از آنجا که آزمایش سبب آگاهى است گاه این واژه به معناى آگاهى به کار مىرود.