جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 226

زمان مطالعه: 17 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

فی التّنفیر من الدّنیا

از خطبه‏هاى امام علیه السّلام است

که در متنفّر ساختن از زرق و برق دنیا ایراد فرموده است.(1)

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه در واقع از سه بخش تشکیل شده و هر یک ناظر به مطلبى است که مکمّل مطلب دیگر است:

در بخش اوّل امام علیه السّلام به معرفى دنیا مى‏پردازد که سرایى است ناپایدار و ناامن‏

و مملوّ از حوادث ناگوار؛ پیوسته دستخوش دگرگونیها و اهل آن هدف تیرهاى بلا.

در بخش دوم امام علیه السّلام هشدار مى‏دهد که قبل از شما گروههاى زیادى در دنیا آمدند و چه بسا از شما قوى‏تر و داراى امکانات فزون‏تر؛ امّا همه را گذاردند و رفتند و خانه‏اى از سنگ و گل و خاک به نام خانه گور را به‏جاى آن قصرهاى زیبا پذیرفتند.

در بخش سوم مى‏فرماید: شما هم در همان مسیر قرار دارید و داراى همان سرنوشت هستید. روزى فرامى‏رسد که زندگى شما پایان مى‏یابد و قبرها جسمهاى بى‏جان شما را در بر مى‏گیرند و در آینده‏اى نه چندان دور از قبرها برانگیخته مى‏شوید و اعمالى را که در یک عمر انجام دادید در برابر شما ظاهر مى‏شود و باید پاسخگوى آن باشید.

بخش اوّل‏

دار بالبلاء محفوفة، و بالغدر معروفة، لا تدوم أحوالها، و لا یسلم نزّالها.

أحوال مختلفة، و تارات متصرّفة، العیش فیها مذموم، و الأمان منها معدوم، و إنّما أهلها فیها أغراض مستهدفة، ترمیهم بسهامها، و تفنیهم بحمامها.

ترجمه‏

(دنیا) سرایى است که در لابه‏لاى بلاها و مشکلات پیچیده شده و به غدر و نیرنگ و بى‏وفایى معروف است: حالاتش یکنواخت نمى‏ماند و ساکنانش سالم و در امان نیستند. پیوسته اوضاع و حالاتش دگرگون مى‏شود (به‏گونه‏اى که) زندگى در آن نکوهیده و نامطلوب و امنیّت در آن نایاب و معدوم است. اهل دنیا همواره هدف تیرهاى بلا هستند که پى در پى به سوى آنها پرتاب مى‏کند و با مرگ نابودشان مى‏سازد.

شرح و تفسیر

ناپایدارى احوال جهان‏

همان گونه که در بالا اشاره شد امام علیه السّلام در این بخش از خطبه از ناپایدارى و بى‏وفایى دنیا سخن مى‏گوید و مى‏فرماید: «(دنیا) سرایى است که در لابه‏لاى بلاها و مشکلات پیچیده شده و به غدر و نیرنگ و بى‏وفایى معروف است: حالاتش یکنواخت نمى‏ماند و ساکنانش سالم و در امان نیستند»؛ (دار بالبلاء

محفوفة، و بالغدر(2) معروفة، لا تدوم أحوالها، و لا یسلم نزّالها(3)).

بلاهایى که زندگى این دنیا را در بر گرفته، بسیار زیاد و متنوّع است، بیماریهاى جسمى، بیماریهاى روانى، حوادث ناگوار اجتماعى، طوفانها، زلزله‏ها، سیلابها، جنگها، غارتها، حوادثى که منجر به مرگ یا مجروح شدن اعضا مى‏گردد، از دست دادن عزیزان و مانند آنها.

جمله «دار بالبلاء محفوفة» اشاره گویایى است به تمام آنچه گفته شد.

غدر و بى‏وفایى دنیا ممکن است اشاره به اهل آن باشد که غالبا بى‏وفا هستند هنگامى که دنیا به انسان رو مى‏کند دوستدار و مخلصند و هرگاه پشت کرد گویى هرگز آشنا نبودند. یا اشاره به بى‏وفایى مواهب دنیوى است در حالى‏که انسان کاملا سالم و سرحال است و تصوّر مى‏کند سالها این وضع ادامه مى‏یابد. با پیش آمد کوچکى ناگهان سلامت و نشاط برچیده مى‏شود و در حالى‏که اموال و ثروت فراوان، از هر سو فراهم کرده، حادثه‏اى پیش مى‏آید که ناگهان ورشکست مى‏شود و محتاج نان شب مى‏گردد.

ناپایدارى دنیا که در «لا تدوم أحوالها» بیان شده، نتیجه همان بلاها و حوادث گوناگونى است که از هر سو انسان را احاطه کرده، و در امان نبودن ساکنان دنیا که در جمله «و لا یسلم نزّالها» آمده به سبب همان حوادث تلخ و ناپایدارى دنیاست.

آرى! از «نسیمى دفتر ایّام بر هم مى‏خورد» و با یک گردش چرخ نیلوفرى، نه نادر به جا مى‏ماند و نه کبکبه و دبدبه نادرى و به گفته شاعر:

آن مادرى که این همه فرزند زاد و کشت

دیگر که چشم دارد از او مهر مادرى!

سپس در تأکید همین معنا با عبارات تکان دهنده دیگرى مى‏افزاید: «احوالش ناپایدار و حالاتش دگرگون (به‏گونه‏اى که) زندگى در آن نکوهیده و نامطلوب و امنیّت در آن نایاب و معدوم است»؛ (أحوال مختلفة، و تارات(4) متصرّفة(5)، العیش فیها مذموم، و الأمان منها معدوم).

سرتاسر تاریخ بشر پر از شواهد زنده‏اى بر این گفتار پرمعناى مولاست و از آن فراتر، آیات قرآن مجید است که از سرگذشت پیشینیان پرده بر مى‏دارد.

از جمله صحنه بسیار عبرت‏انگیزى است که از زندگى ثروتمند معروف بنى اسرائیل قارون در اواخر سوره قصص، ترسیم کرده است.

یک روز قارون با تمام زر و زیور و خدم و حشم و دم و دستگاه خود در میان بنى اسرائیل ظاهر مى‏شود و با تمام قدرت و ثروتش از برابر چشمان آنها رژه مى‏رود، آنچنان که گویى در دل دنیاپرستان بنى اسرائیل، قند آب مى‏شود و فریاد یا «یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ» سر مى‏دهند.

فرداى آن روز که با یک زلزله آمیخته با «خسف» زمین، قارون و تمام اموال و ثروتش را در کام خود فرومى‏برد آن دنیاپرستان دیروز در وحشت فرومى‏روند و این سخن را مى‏گویند ««لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا لَخَسَفَ بِنا» اگر خدا بر ما منّت ننهاده بود ما را نیز به قعر زمین فرومى‏برد (و به سرنوشت قارون گرفتار مى‏شدیم)».

در عصر و زمان ما نه تنها این گونه حوادث کم نیست، بلکه دامنه وسیع‏تر و گسترده‏ترى پیدا کرده و صحنه‏هایى که همه روز با چشم خود ناظر آن هستیم.

سپس امام علیه السّلام در پایان این فراز، تشبیه جالبى درباره حوادث دنیا و ساکنان دنیا دارد، مى‏فرماید: «اهل دنیا همواره هدف تیرهاى بلا هستند، که پى در پى بسوى آنها پرتاب مى‏کند و با مرگ نابودشان مى‏سازد»؛ (و إنّما أهلها فیها أغراض‏

مستهدفة(6)، ترمیهم بسهامها، و تفنیهم بحمامها(7)).

آرى! انسانها در این جهان هدفهاى بى‏دفاعى هستند در برابر تیرهاى بلاها که از چپ و راست و بالا و پایین به سوى آنها پرتاب مى‏شود؛ تیرهایى که کمتر خطا مى‏کند و درست به هدف مى‏خورد و هدف را نابود مى‏سازد.

آیا در میدانى که تیراندازان آن را احاطه کرده و مرتّبا انسانى را نشانه‏گیرى مى‏کنند امنیّت و سلامتى وجود دارد؟! آیا زندگى در وسط چنین میدانى مذموم و منفور نیست؟! ممکن است این میدان مملوّ از انواع غذاهاى رنگارنگ و لباسهاى زیبا و جواهرات و زیورها باشد؛ ولى آیا این امور با آن شرایطى که این میدان دارد مى‏تواند سبب دلخوشى گردد؟! هرگز.

در اینجا داستان معروفى است که مى‏تواند بى‏وفایى و ناپایدارى دنیا را به خوبى مجسّم کند.

در کتاب کامل مبرّد مى‏خوانیم که: «روزى یزید ابن عبد الملک گفت دنیا هیچ گاه براى هیچ کس خالى از ناراحتیها و مشکلات نشده من مى‏خواهم چنین روزى را براى خود فراهم نمایم. هنگامى که یک روز خلوت کردم هیچ خبرى را به من نرسانید و مرا با لذاتم در آن خلوتگاه وا گذارید. سپس معشوقه خود حبابه را صدا زد و گفت: شراب به من بنوشان و آواز بخوان و (به پندار خود) بهترین وسائل عیش‏ونوش را فراهم ساز. در این هنگام حبابه دانه انارى را برگرفت در دهان خود گذاشت. ناگهان به گلوى او پرید (و در دستگاه تنفس او فرورفت و خارج نشد) و همین سبب مرگ او شد. یزید ابن عبد الملک چنان ضجّه و فریادى زد که بیهوش شد. هنگامى که به هوش آمد گفت من اجازه نمى‏دهم او را

دفن کنید باید در کنار من باشد. (طبق روایت دیگرى پیوسته او را در آغوش گرفت، مى‏بویید تا متعفّن شد) اطراف او از بنى امیّه به او گفتند این زن بازگشت به حیات نمى‏کند این یک مردار است در این هنگام اجازه دفنش داد و طبق بعضى از نقلها بعد از 15 روز خود یزید ابن عبد الملک از دنیا رفت و این بود سرانجام عیش‏ونوش بى‏دغدغه او».(8)

نکته

سراى پیچیده با بلاها

این جهان به راستى سراى مشکلات و نابسامانیها و درد و رنجهاست. معمولا همه ما از این موضوع به طور اجمال آگاه هستیم؛ ولى غالبا در شرح و تفصیل آن تأمّل نمى‏کنیم.

آفاتى که سلامت انسان را تهدید مى‏کند بیش از آن است که در حساب آید. ساختمان وجود انسان از اعضاى مختلفى تشکیل شده که هر کدام از آنها براى انجام دادن وظیفه صحیح، شرایط بى‏شمارى دارند؛ قلب، کلیه‏ها، عروق و اعصاب، عضلات، استخوانها که اگر کمترین تغییرى در شرایط آن حاصل شد مشکل آفرین است.

بعضى از پزشکان معتقدند که کبد انسان سیصد نوع از سموم را دفع مى‏کند حال اگر کمترین آفتى به آن برسد و یک یا چند نوع از سموم را نتواند دفع کند اوّل مشکلات است. و همچنین چشم و گوش و زبان و امثال آن.

از آفات درونى که بگذریم آفات بیرونى فوق العاده زیاد و متنوع است به طورى که مرگ انسان در درون عوامل حیات او نهفته است؛ بارانى که مایه حیات و زندگى است اگر بیش از حدّ ببارد سیلاب عظیمى را تشکیل مى‏دهد که همه‏

چیز را با خود مى‏برد؛ نسیمى که مایه حیات و نشاط است اگر سریع‏تر از حدّ معمول بورزد، طوفانى مى‏شود که درختان را از ریشه مى‏کند و انسانها را به هوا پرتاب مى‏کند؛ خورشیدى که نورش زندگى آفرین است اگر بیش از حدّ بتابد انسان گرمازده مى‏شود و خطر مرگ او را تهدید مى‏کند؛ زمینى که بستر آرامش انسان است و همه برکات را از آن مى‏گیرد اگر سر به طغیان بر دارد و زلزله‏هایى روى دهد گاه شهرهایى را که صدها سال در عمران و آبادى آن کوشیده‏اند در چند ثانیه به تلّى از خاک مبدّل مى‏سازد.

آفات گیاهى، طغیان دریاها، هجوم انواع بیماریهاى فراگیر از زمین و هوا و آب و غذا، هر کدام مى‏تواند حیات انسان را تهدید کند. هنگامى که به ملخها فرمان حمله داده شود و لشکر عظیم آنها از هر سو حمله‏ور شوند برگها و ساقه‏ها و محصولات درختان را نابود مى‏کنند بى‏آنکه هیچ کس- حتّى با وسایل پیشرفته امروز- بتواند جلوى آنها را بگیرد.

اینها مربوط به حوادث طبیعى بود آفات اجتماعى نیز از آن کمتر نیست جنگهاى خونین که همچون آتشفشان هر روز در گوشه‏اى جهان ظاهر مى‏شود دائما حیات انسان را تهدید مى‏کند.

رقابتهاى ویرانگر در تصاحب پستهاى سیاسى و مسائل اقتصادى همه روز گروهى را بر خاک سیاه مى‏نشاند و یا در کام مرگ فرومى‏برد.

اختلافات خانوادگى که منجر به طلاق و از هم پاشیدگى خانواده‏ها مى‏شود نافرمانى فرزندان، خیانت شرکا و دوستان ناباب و ضربات شکننده منافقان، هر یک عاملى است براى تهدید حیات انسان و یا آرامش او.

بنابراین باید با تمام وجود به این سخن مولایمان رو بیاوریم که: «دار بالبلاء محفوفة».(9)

بخش دوم‏

و اعلموا عباد اللّه أنّکم و ما أنتم فیه من هذه الدّنیا على سبیل من قد مضى قبلکم، ممّن کان أطول منکم أعمارا، و أعمر دیارا، و أبعد آثارا؛ أصبحت أصواتهم هامدة، و ریاحهم راکدة، و أجسادهم بالیة، و دیارهم خالیة، و آثارهم عافیة. فاستبدلوا بالقصور المشیّدة، و النّمارق الممهّدة، الصّخور و الأحجار المسنّدة، و القبور اللّاطئة الملحدة، الّتی قد بنی على الخراب فناؤها، و شیّد بالتّراب بناؤها؛ فمحلّها مقترب، و ساکنها مغترب، بین أهل محلّة موحشین، و أهل فراغ متشاغلین، لا یستأنسون بالأوطان، و لا یتواصلون تواصل الجیران، على ما بینهم من قرب الجوار، و دنوّ الدّار. و کیف یکون بینهم تزاور، و قد صلحنهم بکلکله البلى، و أکلتهم الجنادل و الثّرى!

ترجمه‏

بدانید اى بندگان خدا! شما و آنچه در آن از این دنیا هستید در همان مسیرى قرار دارید که پیشینیان شما بودند؛ همان کسانى که عمرشان از شما طولانى‏تر و سرزمینشان آبادتر و آثارشان از شما گسترده‏تر و ماندگارتر بود؛ امّا چیزى نگذشت که صداهایشان خاموش گشت، نیروها و حرکاتشان از کار افتاد، اجسادشان کهنه، خانه‏هایشان خالى و آثارشان محو گردید، سرانجام قصرهاى بلند و محکم (و بساط عیش‏ونوش و تختهاى زینتى و) پشتیهاى نرم و راحت را به تخته سنگهاى خشن لحد و قبور به‏هم چسبیده و لحدهاى چیده شده مبدّل ساختند؛ همان گورهایى که درگاهش بر خرابى بنا شده و ساختمانش تنها با

خاک بر پا گشته؛ قبرهایى که به یکدیگر نزدیک است؛ ولى ساکنانش از یکدیگر دورند! آنها در میان اهل محلّه وحشت و در عین حال و افراد فارغ البال قرار گرفته‏اند. آنها هرگز انسى به وطنهاى خود (قبرها) پیدا نمى‏کنند و همچون همسایگان با یکدیگر دیدارى ندارند با اینکه به هم نزدیک‏اند و خانه‏هایشان در کنار یکدیگر است. چگونه ممکن است با هم دیدار کنند در حالى که فنا و فرسودگى با سینه سنگین خود آنها را در هم کوبیده و سنگها و خاکها جسمشان را خورده است.

شرح و تفسیر

همسایگان دور از هم!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه دست مخاطبان خود را گرفته و به اعماق تاریخ پیشینیان مى‏برد و سرنوشت آنها را بعد از یک عمر طولانى با آن‏همه قوّت و قدرت و عزّت، نشان مى‏دهد و دیروز و امروزشان را در کنار هم مى‏نهد و بزرگ‏ترین و مؤثّرترین درس عبرت را به مخاطبان خود که جمیع بندگان خدا از هر قوم و ملّتى هستند مى‏آموزد و مى‏فرماید: «بدانید اى بندگان خدا! شما و آنچه در آن از این دنیا هستید در همان مسیرى قرار دارید که پیشینیان شما بودند»؛ (و اعملوا عباد اللّه أنّکم و ما أنتم فیه من هذه الدّنیا على سبیل من قد مضى قبلکم).

سپس به شرح این مجمل مى‏پردازد: «همان کسانى که عمرشان از شما طولانى‏تر و سرزمینشان آبادتر و آثارشان از شما گسترده‏تر و ماندگارتر بود امّا چیزى نگذشت که صداهایشان خاموش گشت، نیروها و حرکاتشان از کار افتاد، اجسادشان کهنه، خانه‏هایشان خالى و آثارشان محو گردید»؛ (ممّن کان أطول منکم أعمارا، و أعمر دیارا، و أبعد آثارا؛ أصبحت أصواتهم هامدة(10)، و ریاحهم‏

راکدة، و أجسادهم بالیة، و دیارهم خالیة، و آثارهم عافیة(11)).

قرآن مجید نمونه‏هاى روشنى از چنین اقوامى را در سوره‏هاى مختلف بر شمرده، از جمله درباره قوم عاد و ثمود، که نمونه روشنى محسوب مى‏شوند، در سوره «فجر» مى‏فرماید: ««أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسادَ فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ»؛ آیا ندیدى پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟ همچنین با آن شهر ارم با عظمت همان شهرى که مانندش در شهرها ساخته نشده بود و قوم ثمود که صخره‏هاى عظیم را از کنار درّه مى‏بریدند (و با آن کاخها مى‏ساختند) و فرعونى که قدرتمند و شکنجه‏گر بود، همان اقوامى که در شهرها طغیان کردند و فساد فراوان در آنها به بار آوردند، به همین سبب خداوند، تازیانه عذاب را بر آنان فروریخت».(12)

امام علیه السّلام سه ویژگى را که نشانه برترى بعضى از اقوام پیشین بوده براى آنان بر مى‏شمرد: نخست طول عمر (به‏گونه‏اى که درباره بعضى از آنان نوشته‏اند که عمرشان به چهار صد سال مى‏رسید)(13) و دیگر عمران و آبادى شهرها به‏گونه‏اى که قرآن در جاى دیگر مى‏گوید: آنها دل کوهها را مى‏تراشیدند و خانه‏هاى امن در آن بنا مى‏کردند: «وَ کانُوا یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً آمِنِینَ»(14). آنها زمینهاى آباد و خرم و سرسبز و باغهاى پرنعمت داشتند و در کشاورزى ابتکار و قدرت فراوانى نشان مى‏دادند.

دیگر اینکه آثار آنها بسیار ماندگارتر بود. اشاره به اینکه خانه‏ها و قصرها و سایر کارهاى عمرانى آنها به قدرى قوى و محکم بود که سالیان دراز برقرار مى‏ماند.

ولى عاقبت کارشان به کجا انجامید، فریادها و غوغاها خاموش شد و سکوتى غم‏انگیز جاى آن را گرفت. بدنهاى بى‏جان آنها در زیر خاک پوسیده و استخوانهایشان تبدیل به خاک شد و حتّى آثار آنها بر چیده شد.

جمله «و ریاحهم راکدة» با توجّه به اینکه «ریاح» جمع «ریح» و ریح در اینجا به معناى «روح» و قوت است مفهوم رکود آن این است که به کلّى از کار افتادند و بعضى از آن را به معناى فرونشستن باد غرور تفسیر کرده‏اند.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور از ریاح بادهایى باشد که بر پرچمهاى قدرتمندان و شاهان مى‏خورد. ضرب المثل معروفى است که مى‏گویند: «فلان شخص هنوز باد به پرچمش مى‏خورد» یعنى هنوز بر سر قوّت و قدرت است؛ ولى هنگامى که قدرت از بین برود پرچم سقوط مى‏کند و دیگر بادى به پرچم نمى‏خورد.

سپس امام علیه السّلام به این نکته قابل توجّه اشاره مى‏فرماید که بعد از کاخ نشین بودن و زندگى پر زرق و برق دنیا به چه روزى گرفتار شدند: «سرانجام قصرهاى بلند و محکم (و بساط عیش‏ونوش و تختهاى زینتى و) پشتیهاى نرم و راحت را به تخته سنگهاى لحد گورستان و قبور به هم چسبیده و لحدهاى چیده شده مبدّل ساختند»؛ (فاستبدلوا بالقصور المشیّدة(15)، و الّنمارق(16) الممهّدة، الصّخور و

الأحجار المسنّدة(17)، و القبور اللّاطئة(18) الملحدة(19)).

راستى چه دردناک است که انسان از اوج قدرت در حالى که غرق ناز و نعمت است به جایى منتقل مى‏شود که از هر نظر نقطه مقابل آن است؛ نه خانه‏اى، نه شمعى، نه چراغى، نه بسترى و نه ناز و نعمتى. البتّه این درد و رنج براى آنهاست که با آن زندگى پر زرق و برق خو گرفته بودند؛ امّا آنها که زندگى زاهدانه و ساده‏اى داشتند از این دگرگونى و تحوّل ناراحت نمى‏شوند به ویژه آنکه قبر براى آنها «روضة من ریاض الجنّة» محسوب مى‏شود.

آنگاه به بیان دقیقى از وضع قبرها و ساکنانش پرداخته، مى‏فرماید: «همان گورهایى که درگاهش بر خرابى بنا شده و ساختمانش تنها با خاک بر پا گشته؛ قبرهایى که به یکدیگر نزدیک است؛ ولى ساکنانش از یکدیگر دورند. آنها در میان اهل محلّه وحشت و در عین حالى افراد فارغ البال قرار گرفته‏اند»؛ (الّتی قد بنی على الخراب فناؤها(20)، و شیّد بالتّراب بناؤها؛ فمحلّها مقترب، و ساکنها مغترب، بین أهل محلّة موحشین، و أهل فراغ متشاغلین».

آرى! اگر کاخهاى آنها با مصالح گران قیمت ساخته شده بود که از نقاط مختلف با زحمت فراوان گردآورى کرده و منتقل مى‏ساختند، خانه قبرشان با مصالحى بى‏ارزش یعنى مشتى خاک بنا شده است.

ساکنان این خانه‏ها (خانه‏هاى قبر) در دو حالت متضاد قرار دارند: هم‏

نزدیکند و هم دور؛ نزدیک‏اند از نظر مکان و دورند از نظر ارتباط. یا چنان به خویشتن مشغول‏اند که به دیگرى نمى‏پردازند و یا اجازه ندارند که باهم مرتبط شوند. به ظاهر کارى ندارند؛ امّا در واقع بسیار گرفتارند؛ زیرا هرچند چیزى از کارهاى دنیوى در آنجا نیست امّا چنان گرفتار اعمال خویش‏اند که به دیگرى نمى‏پردازند (البتّه همه اینها در زندگى برزخى رخ مى‏دهد).

آنگاه امام علیه السّلام در تکمیل این سخن مى‏فرماید: «آنها هرگز انسى به وطنهاى خود (یعنى قبرها) پیدا نمى‏کنند و همچون همسایگان با یکدیگر دیدارى ندارند با اینکه به هم نزدیک‏اند و خانه‏هایشان در کنار یکدیگر است»؛ (لا یستأنسون بالأوطان، و لا یتواصلون تواصل الجیران، على ما بینهم من قرب الجوار، و دنوّ الدّار).

جمله «لا یستأنسون بالأوطان» ممکن است اشاره به این باشد که آنها هرچند سالیان درازى است در قبرها خفته‏اند؛ ولى هرگز به آن علاقه ندارند و انس نمى‏گیرند. این احتمال نیز در تفسیر این جمله داده شده که منظور ترک رابطه با وطنهاى خود در عالم دنیاست که هرگز فکر بازگشت به وطن نمى‏کنند؛ ولى معناى اوّل به قرینه جمله «و لا یتواصلون …» صحیح‏تر به نظر مى‏رسد.

در پایان این بخش به این نکته اشاره مى‏فرماید که چرا نمى‏توانند باهم رابطه برقرار کنند: «چگونه ممکن است باهم دیدار کنند در حالى که فنا و فرسودگى با سینه سنگین خود آنها را درهم کوبیده و سنگها و خاکها جسمشان را خورده است»؛ (و کیف یکون بینهم تزاور، و قد طحنهم بکلکله(21) البلى، و أکلتهم الجنادل(22) و الثّرى!)(23)).

اشاره به اینکه آنها هرچند در قبرهاى دیوار به دیوار هم خفته‏اند؛ ولى همه قدرت خویش را از دست داده و به مشتى خاک تبدیل شده‏اند؛ تزاور و دیدار چگونه در میان استخوانهاى پوسیده و خاکهاى بى‏جان امکان‏پذیر است؟!

به گفته شاعر عرب:

غریب و أطراف البیوت تحوطه

ألاکلّ من تحت التّراب غریب‏

خفتگان در زیر خاک غریب‏اند و دیوارهاى قبر از هر سو آنها را احاطه کرده، آرى! همه خفتگان در زیر خاک غریب‏اند.

نکته

سرنوشت انسان پس از مرگ‏

آنچه در فقره بالا آمد به قرینه جمله‏هایى که در آخر آن بود مربوط به جسم انسانها پس از مرگ است؛ جسم‏ها هستند که مى‏پوسند و خاک مى‏شوند جسمها هستند که باهم دیدارى ندارند و همه در هاله‏اى از غربت فرورفته‏اند.

ولى به یقین ارواح وضع دیگرى دارند؛ ارواح بدکاران گرفتار مجازاتهاى سختى هستند که در قرآن به بعضى از نمونه‏هاى آن مانند آل فرعون اشاره شده است: ««النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ»؛ عذاب آنها آتش است که هر صبح و شام بر آن عرضه مى‏شوند و روزى که قیامت برپا شود (مى‏فرماید:) آل فرعون را در سخت‏ترین عذابها وارد کنید».(24)

نیکوکاران در بهشت برزخى جاى مى‏گیرند و آن‏گونه که قرآن درباره شهیدان راه خدا مى‏گوید: ««فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»؛ آنها از نعمتهایى که خدا به آنها بخشیده شاد و خوشحال‏اند».(25) بلکه از بعضى روایات چنین استفاده مى‏شود

که ارواح نیکان با یکدیگر دیدار دارند و حلقه‏هاى انس تشکیل مى‏دهند.

مرحوم کلینى در جلد سوم کافى در «باب ارواح المومنین» از امیر مؤمنان على علیه السّلام نقل مى‏کند که به اتفاق یکى از یارانش (حبّة العرنى) به پشت دیوار شهر کوفه که به نام وادى السّلام معروف بود رفت و گویى با ارواح مردگان پیوسته و آهسته سخن مى‏گفت من مدّتى ایستادم و مدّتى نشستم و خسته شدم. عباى خود را بر زمین گستردم و عرض کردم: اى امیر مؤمنان! من از اینکه این همه سرپا ایستاده‏اید براى شما ناراحتم ساعتى استراحت کنید، فرمود: من با ارواح این مردگان سخن مى‏گویم و انس مى‏گیرم، عرض کردم: اى امیر مؤمنان! آیا آنها واقعا چنین هستند؟ فرمود: «نعم و لو کشف لک لرأیتهم حلقا حلقا محتبین یتحادثون؛ اگر پرده‏ها از جلوى چشم تو کنار رود آنها را به صورت حلقه‏ها مى‏بینى که گرد هم نشسته‏اند و سخن مى‏گویند».(26)

بنابراین اگر مى‏بینیم امام علیه السّلام در این عبارات تنها بر سرنوشت جسمانى انسان تکیه مى‏کند و سخنى از ارواح نمى‏گوید به دلیل آن است که غالب مردم در این دنیا به پرورش جسم و لذّات جسمانى مى‏پردازند، امام علیه السّلام مى‏فرماید: سرانجام این جسم به کجا منتهى مى‏شود، بیدار باشید و این همه براى نیل به لذّات جسمانى مرتکب انواع گناهان نشوید.

بخش سوم‏

و کأن قد صرتم إلى ما صارواإلیه، و ارتهنکم ذلک المضجع، و ضمّکم ذلک المستودع. فکیف بکم لو تناهت بکم الأمور، و بعثرت القبور: «هنالک تبلو کلّ نفس ما أسلفت، و ردّوا إلى اللّه مولاهم الحقّ و ضلّ عنهم ما کانوا یفترون».

ترجمه‏

(در آینده‏اى نزدیک) شما نیز به همان مسیرى مى‏روید که گذشتگان رفتند و در گرو همان قبر و در دل همان به ودیعت سپرده خواهید شد، چگونه خواهید بود آن زمان که امور پایان پذیرد (و دوران برزخ سپرى شود و) مردگان از قبرها خارج گردند، آنجاست که هرکس آنچه را از پیش فرستاده تجربه مى‏کند (و سود و زیان آن را درمى‏یابد) و به سوى خداوند که مولا و سرپرست واقعى همگان است بازگردانده مى‏شود و افتراها و سخنهاى نابجا (که در دنیا دستاویزشان بود) از دست مى‏رود.

شرح و تفسیر

سرنوشت حتمى شما

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه که پایان بخش آن است، آنچه را درباره سرنوشت پیشینیان بیان فرموده، بر مخاطبان خود تطبیق مى‏دهد تا گمان نکنند مرگ و میر و رها کردن کاخها و سرمایه‏ها و امکانات زندگى و پیوستن به خفتگان زیر خاک که نه چیزى با خود بردند و نه ارتباطى با یکدیگر مى‏گیرند

مخصوص پیشینیان بود، مى‏فرماید: «(در آینده‏اى نزدیک) شما نیز به همان مسیرى مى‏روید که گذشتگان رفتند و در گرو همان قبر و در دل همان به ودیعت سپرده خواهید شد»؛ (و کأن قد صرتم إلى ما صاروا إلیه، و ارتهنکم ذلک المضجع(27)، و ضمّکم ذلک المستودع).

آرى! این قانونى است که هیچ‏گونه استثنایى در آن نیست با اینکه هر عمومى استثنا و تخصیصى دارد این امور هرگز تخصیص بردار نیست (یعنى آن قاعده نیز استثنایى دارد که در بعضى از موارد بدون استثناست).

به بیان ساده مردم: «ممکن است دیر و زودى داشته باشد؛ «ولى سوخت و سوزى ندارد».

سپس امام علیه السّلام به نکته مهمى اشاره مى‏فرماید و آن اینکه اگر کار انسان با مردان تمام مى‏شد چندان مشکل نبود مشکل مهم آن است که باید به زودى در دادگاه قیامت حضور یابد و در برابر تمام اعمالش از کوچک و بزرگ پاسخگو باشد، مى‏فرماید: «پس چگونه خواهید بود آن زمان که امور پایان پذیرد (و دوران برزخ سپرى شود و) مردگان از قبرها خارج گردند، آنجاست که هرکس آنچه را از پیش فرستاده تجربه مى‏کند (و سود و زیان آن را در مى‏یابد) و به سوى خداوند که مولا و سرپرست واقعى همگان است بازگردانده مى‏شود و افتراها و سخنهاى نابجا (که در دنیا دستاویزشان بود) از دست آنها مى‏رود»؛ (فکیف بکم لو تناهت(28) بکم الأمور، و بعثرت(29) القبور: «هنالک تبلو(30). کلّ نفس ما أسلفت، و ردّوا إلى اللّه‏

مولاهم الحقّ و ضلّ عنهم ما کانوا یفترون»).

آرى در آن روز چند چیز چشمگیر است: همگى در پیشگاه عدالت پروردگار حاضر مى‏شوند و همگى اعمال خود را در برابر خویش حاضر مى‏بینند و همه عذرهاى واهى و نسبتهاى دروغین و ناروا که ابزار گناه و انحراف بود محو و نابود مى‏گردد و هیچ کس راه فرارى از نتیجه اعمال خود ندارد.

به راستى اگر انسان در این دو نکته بیندیشد که سرانجام زندگى پایان مى‏گیرد و همه‏چیز را رها کرده به خفتگان در زیر خاک مى‏پیوندد و دیگر اینکه بعد از آن مسئله حساب و کتاب و جزاى اعمال است حساب و کتابى که هیچ راه گریزى از آن نیست؛ اگر انسانها در این دو امر فکر بکنند به یقین مراقب اعمال خویش در این دنیا خواهند بود و این همه ظلم و فساد و گناه رخ نخواهد داد.


1) سند خطبه:این خطبه را متّقى هندى از فقهاى عامّه در کتاب کنز العمّال آورده، مى‏گوید: دینورى و ابن عساکر از عبد اللّه بن صالح عجلى از پدرش چنین نقل مى‏کند که روزى على بن ابى طالب علیه السّلام خطبه‏اى براى ما خواند. نخست حمد و ثناى الهى بجا آورد و درود بر پیامبر فرستاد و بعد فرمود: «عباد اللّه لا تغرّنّکم الحیاة الدّنیا فإنّها دار بالبلاء محفوفة و بالغدر معروفة …» و نیز سبط بن جوزى در تذکرة الخواصّ آن را با اضافاتى نقل کرده و مى‏گوید: این خطبه (به جهت فصاحت و بلاغتش) به عنوان «خطبه بالغه» معروف است. سپس نقل مى‏کند که ابو نعیم نیز در کتاب حلیه بخشى از این خطبه را آورده است. خطیب خوارزمى نیز در کتاب مناقب آن را با اضافاتى نقل کرده است. نویسنده مصادر نهج البلاغه بعد از اشاره به مطالب بالا مى‏گوید: با این نقل گسترده‏اى که از خطبه در کتب اهل سنّت آمده، نیازى نمى‏بینیم که راویان این خطبه را از علماى امامیّه شرح دهیم. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 167.).

2) «غدر» معانى متعددى دارد که قریب با هم است: مکر و نیرنگ و بى‏وفایى.

3) «نزّال» جمع «نازل» به معناى میهمان و یا کسى که در جایى وارد مى‏شود.

4) «تارات» جمع «تاره» بر وزن «غارت» به معناى زمان و معمولا به معناى یک مرتبه به کار مى‏رود.

5) «متصرّفه» از ریشه «تصرف» یعنى دگرگون کردن.

6) «مستهدفه» از ریشه «هدف» گرفته شده که تیر به سوى آن پرتاب مى‏شود.

7) «حمام» از ریشه «حم» بر وزن «غم» به معناى مقدر ساختن است و به همین مناسبت حمام به مرگ قطعى که خداوند مقدر ساخته و «حمام» (به کسرح) با «حمام» (به فتح ح) تفاوت دارد، زیرا دومى به معناى کبوتر است.

8) کامل مبرّد، ج 1، ص 389 و تتمّة المنتهى مرحوم محدّث قمى، شرح حال یزید ابن عبد الملک.

9) در شرح خطبه 145 نیز توضیحات بیشترى در این رابطه مى‏خوانید.

10) «هامدة» از ریشه «همود» در اصل به معناى خاموش شدن آتش و فرونشستن حرارت آن است، سپس به خاموش شدن صداها اطلاق شده و در جمله بالا همین معنا اراده شده است.

11) «عافیة» از ریشه «عفو» به معناى از بین رفتن آثار چیزى است؛ مثل اینکه باد بورزد و شنهاى نرم را روى آثار باقى مانده از کاروان بریزد و تمام آن را از نظر محو کند و عفو به معناى گذشت و بخشش و آمرزش نیز از همین‏جا گرفته شده است، چرا که آثار خطا و گناه را از بین مى‏برد.

12) فجر، آیات 6- 13.

13) شرح نهج البلاغه علّامه خویى، ج 14، ص 230.

14) حجر، آیه 82.

15) «مشیّده» از ریشه «شید» بر وزن «صید» به معناى مرتفع ساختن است و «شید» بر وزن «بید» به معناى گچ و مانند آن است که براى استحکام و زیبایى بنا روى آن مى‏مالند، بنابراین «اصول مشیدة» (با تشدید یاء) به معناى بناهاى مرتفع و محکم است و «مشید» (بر وزن فقیر) نیز به معناى بنایى است که گچ کارى و زیبا و محکم شده است و در قرآن مجید، سوره حج، آیه 45 مى‏خوانیم: «وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ».

16) «نمارق» جمع «نمرقه» بر وزن «سنبله» به معناى متّکاى کوچکى است که بر آن تکیه مى‏کنند و در فارسى به آن «پشتى» مى‏گویند.

17) «مسنّده» از ریشه «سنود» بر وزن «قعود» به معناى تکیه دادن است و «مسنّده» در عبارت بالا به معناى چیزى است که آن را به جایى تکیه داده‏اند.

18) «لاطئه» به معناى چسبیده به زمین است از ریشه «لطوء» بر وزن «فروع» به معناى چسبیدن به زمین گرفته شده است.

19) «ملحدة» از ریشه «لحد» بر وزن «مهد» به معناى دفن کردن میّت است و معناى اصلى آن شکاف طولى است که در یک طرف پایین قبر ایجاد مى‏کنند که شبیه به پناهگاهى است و بدن میّت را در آنجا مى‏گذارند که خاکها روى آن نریزد.

20) «فناء» به معناى فضاى بازى است که در جلوى در بعضى از خانه‏ها وجود دارد و سابقا خانه‏هاى بزرگان چنین بود.

21) «کلکل» به معناى سینه است.

22) «جنادل» جمع «جندله» بر وزن «مزرعه» به معناى تخته سنگ است.

23) «ثرى» به معناى خاک است.

24) غافر، آیه 46.

25) آل عمران، آیه 170.

26) کافى، ج 3، ص 243، باب فى أرواح المؤمنین، ح 1.

27) «مضجع» به معناى بستر و خوابگاه و در اینجا به معناى قبر است و از ریشه «ضجع» بر وزن «ضرب» به معناى به پهلو خوابیدن گرفته شده است.

28) «تناهت» از ریشه «تناهى» به معناى آخر رساندن گرفته شده است.

29) «بعثرت» از ریشه «بعثرة» بر وزن «مرتبة» در اصل به معناى زیرورو کردن و بیرون آوردن و استخراج کردن است و از آنجا که به هنگام احیاى مردگان در قیامت، قبرها زیرورو مى‏شود و آنچه درون آنهاست ظاهر مى‏گردد. این تعبیر در مورد رستاخیز به کار رفته است.

30) «تبلو» از ریشه «بلاء» به معناى آزمودن گرفته شده و از آنجا که آزمایش سبب آگاهى است گاه این واژه به معناى آگاهى به کار مى‏رود.