جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 223

زمان مطالعه: 24 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

قاله عند تلاوته: «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ»

از سخنان امام علیه السّلام است

که به هنگام تلاوت این آیه شریفه ««یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ»؛ اى انسان چه چیز تو را در برابر پروردگار کریمت مغرور ساخته است؟»(1) بیان فرمود.(2)

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه پرمحتوا که ناظر به تفسیر آیه شریفه «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ» است از چند بخش تشکیل شده است.

در بخش اوّل امام براى بیدارى و هوشیارى یاران و مخاطبان خود آنها را مورد سؤال و سرزنش قرار مى‏دهد که تا کى در خوابند و چرا از این خواب غفلت بیدار نمى‏شوند؟ چرا به خود رحم نمى‏کنند و از گرداب گناهى که در آن غوطه‏ورند خود را نجات نمى‏دهند و مرهمى بر دردها و زخمهاى دل خویش که از گناه نشأت گرفته، نمى‏نهند.

در بخش دوم این انسان گریز پا را به محاکمه خویشتن دعوت مى‏کند. نعمتهاى خدا را به او یادآور مى‏شود و خوردن نمک و شکستن نمکدان را به او گوشزد مى‏کند و تأکید مى‏کند که اگر واقعا به داورى خویشتن بنشینى خود را محکوم خواهى کرد.

در بخش سوم از ناپایدارى وضع دنیا و عبرت گرفتن از زندگى و مرگ پیشینیان سخن مى‏گوید.

در آخرین بخش در چند جمله کوتاه نسبت به پایان دنیا و قیام قیامت و حضور در دادگاه عدل الهى و نبودن عذرى در پیشگاه او هشدار مى‏دهد.

سرانجام همه این یادآوریها و هشدارها را وسیله‏اى براى پاره کردن پرده غرور که در آیه فوق به آن اشاره شده است، قرار مى‏دهد.

بخش اوّل‏

أدحض مسؤول حجّة، و أقطع مغترّ معذرة، لقد أبرح جهالة بنفسه.

یا أیّها الإنسان، ما جرّأک على ذنبک، و ما غرّک بربّک، و ما أنّسک بهلکة نفسک؟ أمّا من دائک بلول، أم لیس من نومتک یقظة؟ أمّا ترحّم من نفسک ما ترحّم من غیرک؟ فلربّما ترى الضّاحی من حرّ الشّمس فتظلّه، أو ترى المبتلی بألم یمضّ جسده فتبکی رحمة له! فما صبّرک على دائک، و جلّدک على مصابک، و عزّاک عن البکاء على نفسک و هی أعزّ الأنفس علیک! و کیف لا یوقظک خوف بیات نقمة، و قد تورّطت بمعاصیه مدارج سطواته! فتداو من داء الفترة فی قلبک بعزیمة، و من کرى الغفلة فی ناظرک بیقظة، و کن للّه مطیعا، و بذکره آنسا.

ترجمه‏

این انسان (در برابر گناهانى که انجام مى‏دهد) نادرست‏ترین دلیل براى خود اقامه مى‏کند و این بى‏خبر مغرور به بدترین عذر متوسّل مى‏شود، چرا که نسبت به خود بیشترین جهالت را دارد! اى انسان! چه چیز تو را بر گناهت جسور ساخته و چه چیز تو را در مقابل پروردگارت مغرور کرده؟ و چه چیز تو را به هلاکت خویش علاقه‏مند نموده است. آیا درد تو درمان ندارد یا از این خوابت بیدارى نیست؟ چرا آن‏گونه که به دیگران رحم مى‏کنى به خودت رحم نمى‏کنى؟! چه بسا کسى را در دل آفتاب سوزان مى‏بینى و در برابر حرارت آن بر او سایه مى‏افکنى یا بیمارى را مشاهده مى‏کنى که درد جانکاهى بدنش را سخت آزرده و از روى ترحّم بر او مى‏گریى (پس چرا درباره خود بى‏تفاوت هستى) چه چیز تو

را براین بیمارى‏ات شکیبا ساخته و بر مصائب خود صبور کرده و از گریه بر خویشتن باز داشته است؟! در حالیکه هیچ‏چیز براى تو عزیزتر از نفس خودت نیست. چگونه ترس از بلاها و عذابهاى شبانه تو را بیدار نکرده درحالى که بر اثر معصیت الهى هر روز، خود را به مرحله شدیدترى از خشم خدا مى‏افکنى؟! حال که چنین است بیمارى سستى دل خود را با داروى تصمیم و عزم راسخ مداوا کن و این خواب غفلتى که چشمت را فروگرفته با بیدارى برطرف ساز، بنابراین مطیع خداوند باش و با یاد او انس گیر!

شرح و تفسیر

چرا بر خود رحم نمى‏کنى؟

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه با استفاده از آیه بالا مى‏فرماید: «این انسان (در برابر گناهانى که انجام مى‏دهد) نادرست‏ترین دلیل براى خود اقامه مى‏کند، و این بى‏خبر مغرور به بدترین عذر متوسّل مى‏شود چرا که بیشترین جهل و نادانى را نسبت به خود دارد!؛ (أدحض(3) مسؤول حجّة، و أقطع مغترّ معذرة، لقد أبرح(4) جهالة بنفسه).

در واقع امام علیه السّلام به این نکته اشاره مى‏کند که خداوند در این آیه مى‏فرماید: پروردگار تو این همه کرم درباره تو کرده است، از فرق تا قدم، غرق نعمتهاى گوناگون معنوى و مادى او هستى، باز هم مغرور و گستاخ و نافرمانى؟! هیچ دلیلى از تو پذیرفته نیست و هیچ عذرى ندارى و عملت نشان مى‏دهد که هرگز خود را نشناخته‏اى.

از اینجا روشن مى‏شود آنها که معتقدند ذکر صفت کریم در آیه فوق براى تلقین عذر به مخاطب است که او در پاسخ بگوید: «غرّنى کرمک؛ کرمت مرا مغرور کرد» سخن نادرستى است، بلکه به عکس مى‏خواهد بفرماید: با این همه کرم و لطف الهى، این همه نافرمانى شرم‏آور و فاقد هرگونه عذر و حجّت است، لذا در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله آمده: هنگام تلاوت این آیه فرمود: «غرّه جهله؛ جهل و نادانى‏اش او را مغرور و غافل ساخته است».(5) سپس امام علیه السّلام به شرح این سخن پرداخته با یک گفتار مبسوط تازیانه‏هاى ملامت و سرزنش را بر پیکر ارواح خفته مى‏نوازد تا بیدار شوند و از بیراهه بازگردند. مى‏فرماید: «اى انسان! چه چیز تو را بر گناهت جسور ساخته؟ و چه چیز تو را در مقابل پروردگارت مغرور کرده؟ و چه چیز تو را بر هلاکت خویش علاقه‏مند نموده است؟»؛ (یا أیّها الإنسان، ما جرّأک على ذنبک، و ما غرّک بربّک، و ما أنّسک بهلکة نفسک؟).

اشاره به اینکه غریزه حبّ ذات در انسان نیرومندترین غرائز است؛ انسان به طور طبیعى خود را بیش از هرکس دوست دارد و هرگاه ببینیم کسى خنجر برداشته، بر سینه و بازو و پهلوى خود مى‏زند وحشت مى‏کنیم و با خود مى‏گوییم آیا گرفتار جنون شده است. مگر ممکن است انسان عاقل، علاقه‏مند هلاکت خویش شود؟ اگر انسان کمترین علاقه‏اى به هلاکت خویش ندارد، پس چرا گناه و غرورى که مایه هلاکت اوست را پذیرا مى‏شود؟!

در ادامه سخن مى‏افزاید: «آیا درد تو درمان ندارد یا از این خوابت بیدارى نیست. چرا آن‏گونه که به دیگران رحم مى‏کنى به خودت رحم نمى‏کنى؟!»؛ (أما من دائک بلول(6)، أم لیس من نومتک یقظة؟ أما ترحم من نفسک ما ترحم من غیرک؟).

سپس با ذکر مثالى این حقیقت را روشن‏تر مى‏سازد و مى‏فرماید: «چه بسا کسى را در دل آفتاب سوزان مى‏بینى و در برابر حرارت آفتاب بر او سایه مى‏افکنى یا بیمارى را مشاهده مى‏کنى که درد جانکاهى بدن او را سخت آزرده و از روى ترحّم بر او مى‏گریى (پس چرا درباره خود بى‏تفاوت هستى) چه چیز تو را براین بیمارى‏ات شکیبا ساخته و بر مصائب خود صبور کرده و از گریه بر خویشتن باز داشته است در حالى که هیچ‏چیز براى تو عزیزتر از نفس خودت نیست»؛ (فلربّما ترى الضّاحی(7) من حرّ الشّمس فتظلّه، أو ترى المبتلی بألم یمضّ(8) جسده فتبکی رحمة له! فما صبّرک على دائک، و جلّدک(9) على مصابک، و عزّاک عن البکاء على نفسک و هی أعزّ الأنفس علیک!).

اشاره به اینکه چرا انسانهایى را مى‏بینیم که گرفتار تناقض در عمل و دوگانگى در قضاوت هستند در برابر ناراحتى دیگران و بیمارى بیماران سخت عکس العمل نشان مى‏دهند و گاه سیلاب اشکشان فرومى‏ریزد در حالى که بیمارى خودشان سخت‏تر و مصائبشان سنگین‏تر است و هیچ‏گونه عکس‏العملى در برابر آن نشان نمى‏دهند.

امام علیه السّلام مى‏خواهد این غافلان بى‏خبر و این خفتگان بى‏درد را با این بیان منطقى و گویا از خواب غفلت بیدار کند و به سرنوشت خطرناکى که در پیش رو دارد متوجّه سازد شاید توبه کنند و به سوى خدا بازگردند.

در ادامه سخن مى‏افزاید: «چگونه ترس از بلاها و عذابهاى شبانه تو را بیدار نکرده در حالى که بر اثر معاصى الهى هر روز، خود را به مرحله بالاترى از خشم خدا مى‏افکنى! حال که چنین است بیمارى سستى دل خود را با داروى تصمیم و

عزم راسخ مداوا کن و این خواب غفلتى که چشمت را فروگرفته با بیدارى برطرف ساز»؛ (و کیف لا یوقظک خوف بیات(10) نقمة، و قد تورّطت(11) بمعاصیه مدارج سطواته(12)! فتداو من داء الفترة فی قلبک بعزیمة، و من کرى(13) الغفلة فی ناظرک بیقظة).

مى‏دانیم براى نجات و رهایى از خطر دو چیز لازم است: بیدارى و هوشیارى از یکسو و تصمیم و عزم راسخ از سوى دیگر و امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه به هردو اشاره فرموده است و بى‏خبران را هشدار مى‏دهد که از خواب غفلت برخیزند و براى نجات خویش از چنگال معاصى که آتش خشم و غضب الهى را بر مى‏افروزد تا وقت نگذشته است تصمیم بگیرند.

تعبیر به «بیات نقمة» (عذاب شبانه) براى این است که بلاهایى که در شب نازل مى‏شود قربانى زیادترى مى‏گیرد؛ زلزله‏ها، سیلابها و طوفانهایى که در شب رخ مى‏دهد هنگامى که مردم در خوابند و هیچ‏گونه دفاعى از خود ندارند.

قرآن مجید مى‏فرماید: ««أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى‏ أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا بَیاتاً وَ هُمْ نائِمُونَ أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى‏ أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ یَلْعَبُونَ»؛ آیا اهل شهرها و آبادیها از این ایمنند که عذاب ما شبانه به سراغ آنها بیاید در حالى که در خواب باشند؟ آیا اهل شهرها و آبادیها از این ایمنند که عذاب ما هنگامه روز به سراغشان بیاید در حالى که سرگرم بازى هستند؟».(14)

در پایان این فقره مى‏فرماید: «(بنابراین بیدار باش) و مطیع خداوند شو و با یاد او انس گیر»؛ (و کن للّه مطیعا، و بذکره آنسا).

بخش دوم‏

و تمثّل فی حال تولّیک عنه إقباله علیک، یدعوک إلى عفوه، و یتغمّدک بفضله، و أنت متولّ عنه إلى غیره، فتعالى من قویّ ما أکرمه! و تواضعت من ضعیف ما أجرأک على معصیته! و أنت فی کنف ستره مقیم، و فی سعة فضله متقلّب. فلم یمنعک فضله، و لم یهتک عنک ستره، بل لم تخل من لطفه مطرف عین فی نعمة یحدّثها لک، أو سیّئة یسترها علیک، أو بلیّة یصرفها عنک! فما ظنّک به لو أطعته! و ایّم اللّه لو أنّ هذه الصّفة کانت فی متّفقین فی القوّة، متوازیین فی القدرة، لکنت أوّل حاکم على نفسک بذمیم الأخلاق، و مساوی‏ء الأعمال.

ترجمه‏

خوب تصوّر کن در همان هنگام که تو از خداى خود روى مى‏گردانى او (با دادن انواع نعمتها) به تو روى مى‏آورد او تو را به عفو و بخشش خویش فرا مى‏خواند و در زیر پوشش فضل و رحمتش قرار مى‏دهد در حالى که تو همچنان به او پشت کرده و به غیر او روى مى‏آورى. بزرگ و بلندمرتبه است خدایى که با آن همه قدرت و قوت، این قدر کریم است؛ ولى تو با آن حقارت و ضعف این اندازه بر معصیت او جسور هستى در حالى که در پناه پرده‏پوشى او قرار دارى و در فراخناى فضل و رحمتش در حرکت هستى (با این همه نافرمانى) تو را از فضل خویش باز نداشته و پرده گناهانت را ندریده است، بلکه حتى یک چشم بر هم زدن از لطف او دور نشده‏اى، یا در نعمتى قرار دارى که براى تو فراهم ساخته و یا در گناهى که پرده بر آن افکنده و یا بلا و مصیبتى که از تو دور نموده است.

آرى با این همه گناه که دارى این‏گونه به تو محبّت دارد، حال درباره او چه فکر مى‏کنى اگر اطاعتش مى‏کردى؟ به خدا سوگند اگر این وضعى که تو با خدا دارى (که پیوسته عصیانش مى‏کنى و او همواره لطف و محبّت مى‏کند) درمیان دو نفر که در نیرو و توان مساوى بودند وجود داشت تو نخستین کسى بودى که خود را به سبب اخلاق ناپسند و کردار بد، محکوم و نکوهش مى‏کردى (به یقین اگر این وضع میان مولا و عبد باشد به طریق اولى نکوهیده‏تر است).

شرح و تفسیر

از او رحمت و از تو عصیان؟!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، انسانها را به داورى بر خویشتن دعوت مى‏کند، و دلایل محکومیت او را بر مى‏شمرد. از جمله اینکه او از یک‏سو پیوسته در طریق نافرمانى گام مى‏نهد؛ ولى از سوى دیگر خداوند، همواره فضل و رحمتش را بر او فرومى‏ریزد. مى‏فرماید: «خوب تصوّر کن در همان هنگام که تو از خداى خود روى مى‏گردانى او (با دادن انواع نعمتها) به تو روى مى‏آورد او تو را به عفو و بخشش خویش فرامى‏خواند و در زیر پوشش فضل و رحمتش قرار مى‏دهد در حالى که تو همچنان به او پشت کرده و به غیر او روى مى‏آورى»؛ (و تمثّل(15) فی حال تولّیک عنه إقباله علیک، یدعوک إلى عفوه، و یتغمّدک(16) بفضله، و أنت متولّ عنه إلى غیره).

راستى اسف‏بار و شرم‏آور است که انسان مولاى کریمى داشته باشد که همواره انواع نعمتهایش شامل حال او گردد؛ ولى او پیوسته از او روى بگرداند،

کارى که هیچ وجدانى اجازه آن را نمى‏دهد.

این همان چیزى است که در دعاى پرمحتواى افتتاح در ماه مبارک رمضان مى‏خوانیم: «یا ربّ، إنّک تدعونى فأولّى عنک، و تتحبّب الىّ فاتبغّض الیک، و تتودّد الىّ فلا اقبل منک، کانّ لى التّطوّل علیک، فلم یمنعک ذلک من الرّحمة لى و الإحسان الىّ، و التّفضّل علىّ بجودک و کرمک؛ پروردگارا! تو مرا فرامى‏خوانى ولى من از تو روى مى‏گردانم، تو به من محبّت مى‏کنى؛ ولى من با تو دشمنى مى‏ورزم، تو به من دوستى مى‏کنى؛ ولى من پذیرا نمى‏شوم، گویا منّتى بر تو دارم؛ ولى این احوال تو را از رحمت و احسان و تفضّل به جود و کرمت نسبت به من باز نمى‏دارد».

در ادامه مى‏افزاید: «بزرگ و بلند مرتبه است خدایى که با آن‏همه قدرت و قوت، این‏قدر کریم است؛ ولى تو با این حقارت و ضعف این اندازه بر معصیت او جسور هستى در حالى که در پناه پرده‏پوشى او قرار دارى و در فراخناى فضل و رحمتش در حرکت هستى»؛ (فتعالى من قویّ ما أکرمه! و تواضعت من ضعیف ما أجرأک على معصیته! و أنت فی کنف(17) ستره مقیم، و فی سعة فضله متقلّب!).

اشاره به اینکه افراد قوى و نیرومند اگر راه خشونت را پیش گیرند جاى تعجّب نیست. تعجب در این است که فرد ضعیف و زبون و ناتوانى در این راه گام نهد؛ ولى خداوند با آن‏همه قدرت و عظمت نهایت محبّت را دارد و این انسان با این همه ضعف و ناتوانى، این‏همه جرأت و جسارت بر معصیت از خود نشان مى‏دهد در حالى که لحظه‏اى فضل و رحمت الهى از او قطع نمى‏شود و این به راستى عجیب است!

سپس مى‏افزاید: «(با این همه نافرمانى) تو را از فضل خویش باز نداشته و پرده گناهانت را ندریده است، بلکه حتى یک چشم برهم زدن از لطف او دور نشده‏اى، یا در نعمتى قرار دارى که براى تو فراهم ساخته و یا در گناهى که پرده‏

بر آن افکنده، و یا بلا و مصیبتى که از تو دور نموده است. آرى با این همه گناه که دارى این‏گونه به تو محبّت دارد، حال درباره او چه فکر مى‏کنى اگر اطاعتش مى‏کردى؟»؛ (فلم یمنعک فضله، و لم یهتک عنک ستره، بل لم تخل من لطفه مطرف عین(18) فی نعمة یحدثها لک، أو سیّئة یسترها علیک، أو بلیّة یصرفها عنک! فما ظنّک به لو أطعته!).

اشاره به اینکه انسان از این سه حالت خالى نیست: یا مشمول نعمتى است که باید شکر آن را ادا کند یا مرتکب گناهى شده که خدا بر آن پرده افکنده و باید از ستاریت او ممنون باشد و استغفار کند یا بلایى را از او دور ساخته که باید قدر این نعمت الهى را بشناسد. اینها همه در حالى است که او در طریق عصیان گام بر مى‏دارد و نسبت به اوامر و نواهى حق بى‏اعتناست. حال اگر انسان بیندیشد که این خداوند مهربان و فوق العاده کریم و رحیم اگر بندگان اطاعتش را مى‏کردند چگونه از آنها قدردانى مى‏نمود، این همان مسئله «وجوب شکر منعم» است که به گفته علماى عقاید مى‏تواند انگیزه معرفة اللّه گردد.

آنگاه امام از زاویه دیگرى به این مسئله مى‏نگرد و براى بیدار ساختن مخاطبان خود به بیان دیگرى مى‏پردازد و مى‏فرماید: «به خدا سوگند اگر این وضعى که تو با خدا دارى (که پیوسته عصیانش مى‏کنى و او همواره لطف و محبّت مى‏کند) در میان دو نفر که در نیرو و توان مساوى بودند وجود داشت تو نخستین کسى بودى که خود را به سبب اخلاق ناپسند و کردار بد، محکوم و نکوهش مى‏کردى (به یقین اگر این وضع میان مولا و عبد باشد به طریق اولى نکوهیده‏تر است)»؛ (و ایم اللّه(19) لو أنّ هذه الصّفة کانت فی متّفقین فی القوّة،

متوازیین فی القدرة، لکنت أوّل حاکم على نفسک بذمیم الأخلاق، و مساوی‏ء الأعمال).

بعضى از شارحان نهج البلاغه عبارت فوق را به صورت صغرا و کبرا از شکل اوّل از قیاسات منطقى دانسته‏اند؛ ولى ظاهر این است که لحن عبارت بالا ناظر به قیاس اولویّت است؛ یعنى دو نفر که هم طراز هم باشند معمولا ترس و وحشتى از هم ندارند. با این حال اگر یکى از آنان دو پیوسته نیکى کند و دیگرى در برابر بدى کند سرانجام وجدان نفر دوم او را محکوم مى‏کند و به سوء اخلاق متّهم مى‏سازد، حال اگر این مسئله در میان شخص بسیار بزرگ و فرد بسیار کوچکى باشد که از یک‏سو لطف و رحمت است بدون هیچ‏گونه نیاز و ترس و وحشت و از سوى دیگر سراپا نیاز است و وحشت از مجازات در برابر نافرمانیها، به یقین در چنین شرایطى آن فرد کوچک نابکار باید خود را بسیار ملامت کند که چرا در برابر آن همه بزرگوارى این‏همه شرمسارى به بارآورده است.

بخش سوم‏

و حقّا أقول! ما الدّنیا غرّتک، و لکن بها اغتررت، و لقد کاشفتک العظات، و آذنتک على سواء، و لهی بما تعدک من نزول البلاء بجسمک، و النّقص فی قوّتک، أصدق و أوفى من أن تکذبک، أو تغرّک. و لربّ ناصح لها عندک متّهم، و صادق من خبرها مکذّب، و لئن تعرّفتها فی الدّیار الخاویة، و الرّبوع الخالیة، لتجدنّها من حسن تذکیرک، و بلاغ موعظتک، بمحلّة الشّفیق علیک، و الشّحیح بک! و لنعم دار من لم یرض بها دارا، و محلّ من لم یوطّنها محلّا! و إنّ السّعداء بالدّنیا غدا هم الهاربون منها الیوم.

ترجمه‏

به حق مى‏گویم: دنیا تو را فریب نداده، این تو هستى که به آن فریفته و مغرور شده‏اى (و خود را فریب داده‏اى)، دنیا پندهاى فراوانى دارد که پرده از روى واقعیت خود براى تو برداشته و تو را به عدل و انصاف دعوت کرده است. دنیا با هشدارهایى که از طریق نزول بلا و آفات در جسمت و کاستن از قوا و نیرویت به تو مى‏دهد راستگوتر و وفادارتر از آن است که به تو دروغ گوید یا فریبت دهد. چه بسیار نصیحت کنندگانى درباره دنیا که نزد تو متّهم‏اند و چه بسیار راستگویانى که در مورد اخبار دنیا که از سوى تو تکذیب مى‏شوند. اگر حال دنیا را در مورد مناطق ویران شده و خانه‏هاى خالى از سکنه، جستجو کنى به یقین آن را یادآورى کننده‏اى نیکو و واعظى گویا مى‏یابى همچون دوستى مهربان که از رسیدن اندوه به تو به شدّت ناراحت مى‏شود. دنیا چه سراى خوبى است براى کسى که آن را خانه همیشگى خود نداند و چه محلّ نیکویى است براى کسى که‏

آن را وطن خود برنگزیند (آرى!) سعادتمندان بوسیله دنیا در قیامت، آنها هستند که امروز از آن مى‏گریزند.

شرح و تفسیر

دنیا بهترین واعظ

از آنجا که بسیارى از دنیاپرستان براى تبرئه خویشتن گناه خود را به گردن فریبندگى دنیا مى‏افکنند و زرق و برق دنیا و مواهب مادّى را عامل خطاهاى خویش مى‏شمرند.

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه در واقع به پاسخ آنها مى‏پردازد و مى‏فرماید: «به حق مى‏گویم: دنیا تو را فریب نداده، این تو هستى که به آن فریفته و مغرور شده‏اى (و خود را فریب داده‏اى)»؛ (و حقّا أقول! ما الدّنیا غرّتک، و لکنّ بها اغتررت).

سپس به بیان دلیل براى این سخن پرداخته، مى‏فرماید: «دنیا پندهاى فراوانى دارد که پرده از روى واقعیّت خود براى تو برداشته و تو را به عدل و انصاف دعوت کرده است»؛ (و لقد کاشفتک العظات(20)، و آذنتک(21) على سواء).

اشاره به اینکه دنیا نه تنها فریبنده نیست، بلکه حوادثى در آن رخ مى‏دهد که بیدار کننده است و امام علیه السّلام در جمله‏هاى بعد به شرح آن مى‏پردازد و مى‏فرماید: «دنیا با هشدارهایى که از طریق نزول بلا و آفات در جسمت و کاستن از قوا و نیرویت به تو مى‏دهد راستگوتر و وفادارتر از آن است که به تو دروغ گوید و یا فریبت دهد، چه بسیار نصیحت کنندگانى درباره دنیا که نزد تو متّهم‏اند و چه‏

بسیار راستگویانى در مورد اخبار دنیا که از سوى تو تکذیب مى‏شوند»؛ (و لهی بما تعدک من نزول البلاء بجسمک، و النّقص فی قوّتک، أصدق و أوفى من أن تکذبک، أو تغرّک. و لربّ ناصح لها عندک متّهم، و صادق من خبرها مکذّب).

اشاره به اینکه هم دنیا ماهیّت خودش را با انواع بلاها و مشکلات و حوادث دردناک و دگرگونى قدرتها به تو نشان داده و توصیف او به فریبندگى نادرست است و هم اولیاء اللّه و صالحانى که درباره بى‏وفایى و ناپایدارى دنیا به تو خبر داده‏اند راست گفته‏اند، هرچند این سخنان مطابق هواى نفس تو نبوده؛ نه زبان حال دنیا را پذیرفته‏اى و نه زبان قال اولیاى الهى را، و همه را متّهم به کذب کرده‏اى، بنابراین این تو هستى که خودت را فریب مى‏دهى.

این احتمال نیز در تفسیر جمله‏هاى اخیر وجود دارد که نصیحت کننده همان حوادث ناگوار و خبرهاى صادق همان نشانه‏هاى بى‏وفایى دنیاست که انسان با چشم خود این نصیحت کنندگان و خبرهاى صادق را مى‏بیند و مى‏شنود؛ ولى چون مطابق میل او نیست همه را تکذیب مى‏کند و مى‏گوید: یک حادثه اتفاقى بود و گذشت و دیگر تکرار نخواهد شد.

سپس با توضیح بیشتر این حقیقت را آشکارتر و براى همگان مفهوم‏تر مى‏سازد و مى‏فرماید: «اگر حال دنیا را در لابه‏لاى مناطق ویران شده، و خانه‏هاى خالى از سکنه، جستجو کنى به یقین آن را یادآورى کننده‏اى نیکو و واعظى گویا مى‏یابى، همچون دوستى مهربان که از رسیدن اندوه به تو به شدّت ناراحت مى‏شود»؛ (و لئن تعرّفتها فی الدّیار الخاویة(22)، و الرّبوع(23) الخالیة، لتجدنّها من حسن تذکیرک، و بلاغ موعظتک، بمحلّة الشّفیق علیک، و الشّحیح(24) بک!).

سرانجام در آخرین جمله مى‏فرماید: «دنیا چه سراى خوبى است براى کسى که آن را خانه همیشگى خود نداند و چه محلّ نیکویى است براى کسى که آن را وطن خود برنگزیند (آرى!) سعادتمندان به وسیله دنیا در قیامت، آنها هستند که امروز از آن مى‏گریزند»؛ (و لنعم دار من لم یرض بها دارا، و محلّ من لم یوطّنها محلّا! و إنّ السّعداء بالدّنیا غدا هم الهاربون منها الیوم).

اشاره به اینکه افراد با ایمان و بیدار مى‏توانند از همین دنیاى پرشور و شرّ و مملوّ از فریب و نیرنگ، وسیله‏اى براى سعادت جاویدان خود بسازند و آن را نردبانى براى صعود به مقامات عالیه قرار دهند. به این ترتیب که نگاه آنها به دنیا برخلاف دنیاپرستان، نگاه به یک پل یا گذرگاه باشد؛ آنها که از زرق و برقش مى‏گریزند و از مواهب آن براى قرب به خدا سود مى‏جویند و از اینجا به خوبى فرق دنیاى ممدوح و مذموم روشن مى‏شود همان‏گونه که در بحث نکته‏ها خواهد آمد.

نکته

دنیاى ممدوح و مذموم‏

امام علیه السّلام در عبارات بالا دنیا را واعظى دلسوز و گزارشگرى صادق و وفادار معرفى کرد که به وسیله دگرگونیهاى سریع و حوادث و آفات گوناگون، ناپایدارى خودش را اعلام کرده و به همگان هشدار داده است که تکیه بر آن نکنند و تنها از آن توشه بگیرند.

از این صریح‏تر عبارتى است که در کلمات قصار آن حضرت درباره دنیا آمده است. حضرت آن را مسجد دوستان خدا: (مسجد أحبّاء اللّه) و تجارت خانه‏ ی

اولیاء اللّه: (و متجر أولیاء اللّه) و محل نزول وحى الهى: (و مهبط وحى اللّه) و نمازخانه فرشتگان خدا: (و مصلّى ملائکة اللّه) برشمرده و آن را سراى موعظه و عافیت براى کسانى که حقیقت دنیا را دریابند معرفى فرموده: (دار عافیة لمن فهم عنها … و دار موعظة لمن اتّعظ بها).(25)

این در حالى است که در خطبه‏هاى متعدّدى از نهج البلاغه و روایات بسیار دیگر نکوهشهاى شدیدى از دنیا شده است. سرایى مملوّ از بلا و معروف به غدر و بى‏وفایى: (دار بالبلاء محفوفة و بالغدر معروفة)(26) و نیز به منزله مار خوش خطّ و خالى شمرده شهد که ظاهرش نرم و ملایم؛ ولى سمّ کشنده در جوف اوست: (مثل الدّنیا کمثل الحیّة لیّن مسّها و السّمّ النّاقع فی جوفها).(27)

در جایى دیگر در جمله‏اى کوتاه امام نسبت به خطرات عظیم دنیا هشدار داده مى‏فرماید: «تغرّ و تضرّ و تمرّ؛ فریب مى‏دهد، زیان مى‏رساند و به سرعت مى‏گذرد».(28)

سه طلاقه کردن دنیا از سوى امام علیه السّلام به سبب زشتیها و بدیهایش معروف است و در کلمات قصار ضمن عبارات تکان دهنده‏اى به آن اشاره شده است.(29)

فراتر از اینها آیات قرآن مجید است که نکوهشهاى شدیدى از دنیا دارد. از جمله در سوره زخرف به قدرى دنیا را بى‏ارزش مى‏شمرد که اگر افراد کم ظرفیّت تشویق به کفر و گناه نمى‏شدند خداوند قصرهاى مجلّلى در اختیار کافران مى‏گذاشت که سقفهایش از نقره و با انواع زر و زیورها آراسته بود. «وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ»

«عَلَیْها یَظْهَرُونَ وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَیْها یَتَّکِؤُنَ»(30)

هرگاه این آیات و روایات را در برابر هم بچینیم این سؤال پدیدار مى‏شود که اگر دنیا این‏همه خوبى دارد، پس چرا این‏همه بد است و اگر این همه بدى دارد، پس چرا خوب است؟

پاسخ این سؤال در یک جمله نهفته است و آن اینکه این تفاوت نتیجه اختلاف زاویه‏هاى دید است.

ظاهربینان و دنیاپرستان که دیدشان کوتاه و نظرشان سطحى است تنها زرق و برق آن را مى‏بینند و زخارف و زینتهاى زودگذرش را و به آن دل مى‏بندند. دنیا براى این گروه، فوق العاده خطرناک است و از آنجایى که گاه اکثریت مردم را این گروه تشکیل مى‏دهند، آیات و روایات در نکوهش دنیا بسیار بیشتر است، لذا خداوند به همه انسانها هشدار مى‏دهد که بیدار باشید که دنیا شما را نفریبد و شیطان شما را فریب ندهد «فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ»(31) جالب اینکه در این آیه دنیا فریبنده هم ردیف شیطان فریبکار شمرده شده است (زیرا منظور از غرور در این آیه همان شیطان است).

ولى بیداردلان آگاه و مؤمنان عاقل و فرزانه که با دیده تیزبین خود به باطن دنیا مى‏نگرند و آغاز و انجامش را با یک مطالعه عمیق مى‏بینند تاریخ پیشینیان را در نظر خود مجسّم مى‏کنند و سرنوشت فراعنه و کسراها و عمالقه و ابناى عمالقه را مدّنظر قرار مى‏دهند پیامهاى مواعظ دوستانه دنیا را با گوش جان مى‏شنوند و درسهاى لازم را از آن فرامى‏گیرند؛ دنیا را به دانشگاهى تبدیل مى‏کنند براى کسب معارف الهیه و تجارت خانه‏اى براى برگرفتن زاد و توشه و معبد باشکوهى براى معراج به سوى خدا.

کوتاه سخن اینکه به گفته امیر مؤمنان على علیه السّلام در یکى از خطبه‏هاى همین کتاب: «آنها که به دنیا به عنوان یک وسیله بنگرند به آنها بصیرت و بینایى مى‏بخشد و آنها که به عنوان یک هدف به آن بنگرند کورشان مى‏کند»؛ (من أبصر بها بصّرته و من أبصر إلیها أعمته).(32)

بخش چهارم‏

إذا رجفت الرّاجفة، و حقّت بجلائلها القیامة، و لحقّ بکلّ منسک أهله، و بکلّ معبود عبدته، و بکلّ مطاع أهل طاعته، فلم یجز فی عدله و قسطه یومئذ خرق بصر فی الهواء، و لا همس قدم فی الأرض إلّا بحقّه، فکم حجّة یوم ذاک داحضة، و علائق عذر منقطعة!

فتحرّ من أمرک ما یقوم به عذرک، و تثبت به حجّتک، و خذما یبقى لک ممّا لا تبقى له، و تیسّر لسفرک؛ و شم برق النّجاة؛ و ارحل مطایا التّشمیر.

ترجمه‏

در آن زمان که آن لرزه سخت و سنگین روى دهد (و نفخه صور واقع شود) و قیامت با تمام حوادث بزرگ و وحشتناکش تحقّق یابد و اهل هر مذهب و معبدى به آن ملحق شود و بندگان هر معبودى به او بپیوندند و هر اطاعت کننده‏اى به مطاعش ملحق شود، در آن هنگام در صحنه عدل و قسط پروردگار (همه اعمال) حتى چشمى که برخلاف حق به آسمان گشوده شده و گامى که آهسته (به ظلم) در زمین برداشته‏اند، به حق و عادلانه پاداش داده مى‏شوند. در آن روز چه بسیار دلیلهایى که ابطال مى‏گردد و چه پیوند عذرهایى که قطع مى‏شود. حال که چنین است کوشش کن تا چیزى به دست آورى که عذر تو را موجه سازد و حجت و دلیل خویش را با آن استوار سازى. چیزى به دست آور که براى تو باقى بماند. در برابر آنچه تو براى آن باقى نمى‏ماند. (با تهیّه زاد و توشه) براى سفر آخرت آماده شو، و چشم به برق نجات (و دلیل راه) بدوز و مرکب راهوار خود را براى این سفر آماده ساز و باروبنه خویش را بر آن ببند!

شرح و تفسیر

آمادگى براى سفر آخرت‏

امام علیه السّلام در آخرین بخش این خطبه- با توجّه به اشاره‏اى که به جهان آخرت در جمله قبل شده بود- اشاره به دادگاه پروردگار در جهان آخرت مى‏کند و چند نکته دقیق را بر مى‏شمرد و مى‏فرماید: «در آن زمان که آن لرزه سخت و سنگین روى دهد (و نفخه صور واقع شود) و قیامت با تمام حوادث بزرگ و وحشتناکش تحقق یابد و اهل هر مذهب و معبدى به آن ملحق شود و بندگان هر معبودى به او بپیوندند، و هر اطاعت کننده‏اى به مطاعش ملحق شود، در آن هنگام در صحنه عدل و قسط پروردگار (همه اعمال) حتى چشمى که برخلاف حق به آسمان گشوده شده و گامى که آهسته (به ظلم) در زمین برداشته‏اند، عادلانه پاداش داده مى‏شود»؛ (إذا رجفت الرّاجفة(33)، و حقّت بجلائلها(34) القیامة، و لحقّ بکلّ منسک(35) أهله، و بکلّ معبود عبدته، و بکلّ مطاع أهل طاعته، فلم یجز(36) فی عدله و قسطه یومئذ خرق بصر فی الهواء، و لا همس(37) قدم فی الأرض إلّا بحقّه،).

این گفتار تکان دهنده امام بر دو نکته تأکید مى‏کند: نخست اینکه در آن روز هر گروهى به معبود و مطاع و پیشواى خود ملحق مى‏شود و آنچه در این دنیا

وجود داشته در آنجا به یقین، مجسّم مى‏شود. حتى مطابق حدیثى از امام على بن موسى الرضا علیه السّلام: «اگر کسى به سنگى علاقه داشته باشد خداوند او را با آن سنگ محشور مى‏کند؛ فلو أنّ رجلا أحبّ حجرا لحشره اللّه معه یوم القیامة»(38) پیش از آن قرآن مجید فرموده است: ««احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما کانُوا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلى‏ صِراطِ الْجَحِیمِ»؛ در آن روز گفته مى‏شود: ظالمان و هم ردیفانشان و آنچه را جز خدا مى‏پرستیدند جمع کنید و به راه دوزخ هدایتشان نمایید».(39)

دیگر اینکه به قدرى حساب خداوند در آن روز دقیق و عدالتش فراگیر است که حتى یک نیم نگاه گناه‏آلود به آسمان و یا گام آهسته‏اى در زمین به حسابش رسیدگى مى‏شود و اى واى بر بدکاران و خطاکاران و ستم‏گران!

در اینجا بعضى از شارحان نهج البلاغه سؤالى مطرح کرده‏اند که اگر در آن روز هر عبادت کننده‏اى به معبودش و هر مطیعى به مطاعش ملحق مى‏شود، پس باید مسیحیانى که حضرت مسیح را پرستیدند به حضرت مسیح و غالیان در حق امیر مؤمنان و عبادت کنندگان فرشتگان به آنها ملحق شوند به یقین براى آنها مشکلى وجود نخواهد داشت؟

قرآن مجید پاسخ این سؤال را به خوبى داده و مى‏فرماید: ««وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ» «اللَّهِ فَیَقُولُ أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِی هؤُلاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِیلَ قالُوا سُبْحانَکَ ما کانَ یَنْبَغِی لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِکَ مِنْ أَوْلِیاءَ وَ لکِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّکْرَ وَ کانُوا قَوْماً بُوراً»؛ به خاطر بیاور روزى را که همه آنان و معبودهایى که غیر از خدا مى‏پرستند جمع مى‏کند آنگاه به آنها مى‏گوید: آیا شما این بندگان مرا گمراه کردید یا خود آنان راه را گم کردند؟ در پاسخ مى‏گویند:

منزّهى تو براى ما شایسته نبود که غیر از تو اولیایى برگزینیم؛ ولى آنان و پدرانشان را از نعمت برخوردار نمودى تا اینکه (به‏جاى شکر نعمت) یاد تو را فراموش کردند و تباه و هلاک شدند» و به دنبال آن مى‏فرماید: «فَقَدْ کَذَّبُوکُمْ بِما تَقُولُونَ فَما تَسْتَطِیعُونَ صَرْفاً وَ لا نَصْراً»؛ (خداوند به آنان مى‏گوید ببینید) این معبودان شما را در آنچه مى‏گویید تکذیب کرده‏اند. اکنون نمى‏توانید عذاب الهى را برطرف سازید یا از کسى یارى بطلبید».(40)

آرى! اگر پیشوایان آنها از آنها بیزارى نجویند ممکن است ملحق شوند؛ ولى با توجّه به بیزارى جستن آنها هرگز به آنان ملحق نخواهند شد.

آنگاه در ادامه سخن به کسانى که در این دنیا با دلیلهاى واهى و عذرهاى ناموجّه خود را تبرئه مى‏کنند هشدار مى‏دهد که در قیامت چنین نیست. مى‏فرماید: «در آن روز چه بسیار دلیلهایى که ابطال مى‏گردد و چه پیوند عذرهایى که قطع مى‏شود»؛ (فکم حجّة یوم ذاک داحضة(41)، و علائق(42) عذر منقطعة!).

اشاره به اینکه آن روز همه‏چیز روشن و آشکار است و در چنان شرایطى دلایل بى‏اساس و عذرهاى واهى کارایى ندارد.

قرآن مجید درباره تکذیب کنندگان آیات الهى مى‏فرماید: ««وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ»؛ در آنجا به آنها اجازه داده نمى‏شود که عذرخواهى کنند، چرا که عذر قابل قبولى ندارند».(43)

به گفته شاعر:

در آن دیوان که حق حاکم شد و دست و زبان شاهد

نخواهد بود بازار و بها چیره زبانى را

در پایان خطبه به عنوان یک نتیجه‏گیرى کارساز و روشن، ضمن پنج جمله کوتاه و پرمعنا راه نجات را نشان مى‏دهد. نخست مى‏فرماید: «حال که چنین است کوشش کن چیزى به دست آورى که عذر تو را برپا دارد و حجت و دلیل خویش را با آن استوار سازى»؛ (فتحرّ(44) من أمرک ما یقوم به عذرک، و تثبت به حجّتک).

در دستور دوم مى‏فرماید: «چیزى به دست‏آور که براى تو باقى مى‏ماند، در برابر آنچه تو براى آن باقى نمى‏مانى»؛ (و خذ ما یبقى لک ممّا لا تبقى له).

منظور از «ما یبقى لک» اسباب مواهب و نعم جاویدان روز قیامت یعنى اعمال صالحه است و منظور از «ما لا تبقى له» نعمتهاى دنیاست که انسان مى‏گذارد و مى‏گذرد.

در سومین دستور مى‏فرماید: «(با تهیّه زاد و توشه) براى سفرت آماده شو»؛ (و تیسّر لسفرک).

این همان چیزى است که قرآن مجید درباره آن مى‏فرماید: ««وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏»؛ زاد و توشه برگیرید که بهترین زاد و توشه، تقواست».(45)

در چهارمین دستور مى‏افزاید: «و چشم به برق نجات (و دلیل راه) بدوز (و چراغهاى راهنمایى را که در مسیر این سفر نصب کرده‏اند نادیده مگیر)»؛ (و شم(46) برق النّجاة).

در پنجمین و آخرین دستور مى‏فرماید: «مرکب راهوار خود را براى این سفر آماده‏ساز و باروبنه خویش را بر آن ببند»؛ (و ارحل مطایا(47) التّشمیر(48)).

کوتاه سخن اینکه امام راه صاف را براى نجات از چنگال خطرات دنیا و آخرت در این سفرى که در پیش دارند نشان داده و دستوراتى درباره زاد و توشه سفر و مرکب راهوار و توجّه به علایم راهنمایى و سپس آماده کردن عذر تقصیر و دلایل خطا و اشتباه را به آنها گوشزد نموده است. چنین مسافرى نه مقصد را گم مى‏کند و نه هنگامى که به مقصد رسید در مى‏ماند. در پرتو عنایات الهى و راهنماییهاى حجّت خدا همه برنامه‏هاى او رو به راه است.

در روایتى آمده است: زهرى (از فقهاى هفتگانه معروف اهل سنّت که بعد از گروه صحابه روى کار آمد) نقل مى‏کند که در یک شب سرد و بارانى (امام) على بن الحسین علیه السّلام را دیدم که مقدارى آرد و هیزم بر دوش خود گذارده بود و عبور مى‏کرد، عرض کردم اى فرزند رسول خدا این چیست؟ امام فرمود: قصد سفرى دارم و زاد و توشه براى آن تهیّه مى‏کنم و در محل امنى مى‏گذارم. زهرى گفت: این غلام من است بار را براى شما حمل مى‏کند. امام قبول نکرد، عرض کرد: اجازه دهید خودم آن را بردارم تا شما را از حمل آن آسوده کنم. امام فرمود: من چیزى را که سبب نجاتم در این سفر و ورودم در جایگاه خوبى مى‏شود رها نمى‏کنم، تو را به خدا سوگند مى‏دهم به دنبال کار خود بروى و مرا رها کنى و مزاحم نشوى. زهرى به دنبال کار خود رفت، بعد از چند روز امام را ملاقات کرد. عرض کرد: یابن رسول اللّه! از سفرى که فرمودید خبرى نیست! امام فرمود: «بلى یا زهری لیس ما ظننت و لکنّه الموت و له کنت استعدّ و إنّما الاستعداد للموت تجنّب الحرام و بذل الندى و الخیر؛ آرى اى زهرى! آن سفرى که گمان کردى نبود منظورم سفر مرگ و آخرت بود، من براى آن آماده مى‏شدم و آمادگى براى آن با پرهیز از حرام و بذل و بخشش سخاوتمندانه و انجام کارهاى خیر است».(49)


1) انفطار، آیه 6.

2) سند خطبه:در مصادر نهج البلاغه دو منبع ذکر مى‏کند که با استفاده از قرائنى استنباط مى‏شود آنها این خطبه را از غیر منبع نهج البلاغه نیز یافته بودند: نخست شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید است که در مواردى این خطبه را با تفاوتهایى نسبت به آنچه در نهج البلاغه آمده، ذکر کرده است و دیگر کتاب شریف غرر الحکم است که بخشهایى از این خطبه را متفاوت با آنچه در نهج البلاغه آمده آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 155).

3) «أدحض» از ریشه «ادحاض» به معناى باطل کردن و مغلوب نمودن و از ریشه «دحض» به معناى مغلوب شدن گرفته شده است.

4) «أبرح» از ریشه «برح» بر وزن «حرف» به معناى شدت است و گاه به معناى زوال نیز آمده است و در جمله بالا معناى اوّل اراده شده است.

5) تفسیر مجمع البیان، ذیل آیه 6 سوره انفطار.

6) «بلول» به معناى بهبودى از بیمارى است و گاه به معناى شادابى و بى‏نیازى نیز آمده است.

7) «ضاحى» به معناى کسى است که در برابر نور آفتاب قرار گرفته است. از ریشه «ضحو» بر وزن «محو» به معناى در برابر خورشید قرار گرفتن است و «ضحى» به زمانى گفته مى‏شود که نور آفتاب در زمین گسترده شده است.

8) «یمضّ» از ریشه «مضّ» بر وزن «حضّ» به معناى دردناک بودن گرفته شده است.

9) «جلّد» از ریشه «جلد» بر وزن «بلد» به معناى شکیبایى یاقوت است.

10) «بیات» این واژه هرگاه مصدر باشد به معناى ماندن و بیتوته کردن شبانه در جایى است و هرگاه معناى اسمى داشته باشد به معناى شبانگاه است و در جمله بالا همین معنا اراده شده است.

11) «تورّطت» از ریشه «ورط» بر وزن «شرط» به معناى انداختن در گرداب یا باتلاق است و «قد تورّطت بمعاصیه» یعنى خود را به سبب معصیتها به گرداب و باتلاق قهر و خشم خدا افکنده‏اى.

12) «سطوات» جمع «سطوه» به معناى قهر و غلبه و سلطه بر چیزى است.

13) «کرى» به معناى مصدر و به معناى چرت زدن و به خواب رفتن است.

14) اعراف، آیه 97- 98.

15) «تمثّل»- همان‏طور که در خطبه قبل نیز اشاره شد- از ریشه «مثول» بر وزن «حلول» به معناى مجسم ساختن گرفته شده است.

16) «یتغمّد» در اصل از ریشه «غمد» بر وزن «هند» به معناى غلاف شمشیر گرفته شده و «تغمّد» به معناى در غلاف کردن است. سپس به معناى فراگرفتن و پوشاندن بکار رفته است و در جمله بالا نیز به همین معناست که «فضل خداوند تو را فراگرفته، پوشانده است».

17) «کنف» از ریشه «کنف» بر وزن «حرف» به معناى محفوظ داشتن است.

18) «مطرف عین» از ریشه «طرف» بر وزن «حرف» به معناى چشم برهم زدن گرفته شده است و «مطرف» مصدر میمى و به همین معناى چشم به هم زدن است.

19) «أیم» در اصل «أیمن» در نگاه بعضى از ارباب لغت جمع «یمین» به معناى سوگند است که نون آن ساقط شده و معناى جمله «أیم اللّه» این است که به خدا سوگندها مى‏خورم.

20) «عظات» جمع «عظه» به معناى موعظه و پند و نصیحت است و در اینجا کنایه از حوادث تلخ دنیاست که سبب بیدارى و هوشیارى مى‏شود.

21) «آذنت» از ریشه «ایذان» به معناى اعلام کردن توأم با تهدید و گاه به معناى اعلام جنگ است. سپس به معناى اعلام مطلق نیز آمده و اذان نماز را از این جهت اذان مى‏گویند که اعلام ورود وقت نماز مى‏کند.

22) «خاویه» اسم فاعل است از ریشه «خوى» به معناى خالى بودن و گاه به معناى ویران شدن گرفته شده است.

23) «ربوع» جمع «ربع» بر وزن «رفع» به معناى خانه است و گاه به معناى منطقه یا گروهى از مردم نیز آمده و در اینجا منظور همان معناى اوّل است.

24) «شحیح» از ریشه «شحّ» بر وزن «مخ» به معناى بخل توأم با حرص است که به صورت عادت درآید و لذا واژه «شحیح» گاه به افراد دلسوزى که هرگز مایل نیستند گرد و غبار نگرانى بر دامن دوستشان نشیند و نسبت به آن بخل مى‏ورزند اطلاق مى‏شود و در عبارت بالا همین معنا اراده شده است.

25) نهج البلاغه، کلمات قصار، 131.

26) همان مدرک، خطبه 226.

27) همان مدرک، کلمات قصار، 119.

28) همان مدرک، 415.

29) همان مدرک، 77.

30) زخرف، آیه 33- 35.

31) فاطر، آیه 5.

32) نهج البلاغه، خطبه 82.

33) «راجفه» از ریشه «رجف» بر وزن «وقف» به معناى اضطراب و لرزه شدید است و از آنجا که اخبار فتنه‏انگیز مایه تشویش و اضطراب جامعه مى‏شود به آن اراجیف مى‏گویند. در قرآن مجید و در خطبه بالا این واژه اشاره به زلزله‏هاى رستاخیز است.

34) «جلائل» جمع «جلیله» به معناى هر صفت عظیم و شدید است.

35) «منسک» به معناى عبادت و گاه به معناى مذهب و معبد آمده است و در خطبه بالا همین معنا ارائه شده است.

36) «لم یجز» طبق آنچه در متن آمده از ریشه «جزاء» به معناى پاداش است؛ ولى در بعضى از نسخ «لم یجز» از ریشه «جریان» ذکر شده؛ یعنى در عدالت او کمترین خلافى جریان ندارد و در بعضى دیگر از نسخ «لم یجر» از ریشه «جور» آمده که اشاره به عدم جور و ظلم خداوند در جزاى اعمال است و در بعضى دیگر از نسخ «لم یجز» از ماده «جواز» آمده؛ یعنى در مقام عدالت خدا کمترین خلافى جایز نیست.

37) «همس» به معناى صداى آهسته و پنهان است.

38) وسائل الشیعه، ج 10، ص 393، ح 5 از باب 66 از ابواب مزار- همین مضمون با کمى تفاوت- از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله در کتاب روضة الواعظین نقل شده است.

39) صافات، آیه 22- 23.

40) فرقان، آیه 17- 19.

41) «داحضة» از ریشه «دحض» بر وزن «محض» به معناى لغزش گرفته شده و «حجة داحضة» به دلیل سست و بى‏پایه گفته مى‏شود.

42) «علائق» جمع «علاقه» (به فتح عین) به معناى پیوند و دلبستگى است و مفهوم جمله بالا این است که پیوندها و دلبستگیها در قیامت بریده مى‏شود و نیز جمع «علاقة» (به کسر عین) به معناى دستگیره و طناب و امثال آن است و مفهوم جمله بنابراین چنین مى‏شود که در قیامت دستاویزهاى عذر منقطع مى‏شود.

43) مرسلات، آیه 36.

44) «تحرّ» از ریشه «تحرى» به معناى جستجوى امر بهتر است.

45) بقره، آیه 197.

46) «شم» از ریشه «شیم» بر وزن «دیم» به معناى چشم دوختن به چیزى است.

47) «مطایا» جمع «مطیة» به معناى مرکب سوارى است.

48) «تشمیر» از ریشه «شمر» بر وزن «تمر» در اصل به معناى آستین بالا زدن و دامن به کمر بستن و آماده شدن براى انجام کارى است. سپس به هرگونه آمادگى و تلاش و کوشش اطلاق شده است.

49) وسائل الشیعه، ج 6، ص 279، ح 5 از باب 14، ابواب صدقات.