و من کلام له علیه السّلام
لمّا مرّ بطلحة بن عبد اللّه و عبد الرّحمن بن عتّاب بن أسید و هما قتیلان یوم الجمل
از سخنان امام علیه السّلام است
این سخن را هنگامى فرمود که در روز جنگ جمل از کنار کشته طلحة بن عبد اللّه و عبد الرّحمن بن عتّاب بن اسید عبور کرد.(1)
خطبه در یک نگاه
این سخن کوتاه که مرحوم سیّد رضى آن را از سخن مشروحترى گزینش کرده، در واقع سه نکته را بیان مىکند: یکى اظهار تأسّف امام نسبت به قتل طلحه که نمىبایست با آن همه سوابقى که در اسلام داشت این مسیر غلط را مىپیمود و سرانجام در قیامى شیطانى کشته مىشد و در زیر این آسمان غریبانه مىافتاد.
دیگر اینکه سردمداران جنگ جمل که خازنان بیت المال بصره و شیعیان امام
را کشته بودند سرانجام به مجازات خود رسیدند.
و سوم اینکه آنها (و امثال آنان) سوداى چیزى را در سر داشتند که اهلیّت آن را نداشتند.
لقد أصبح أبو محمّد بهذا المکان غریبا! أما و اللّه لقد کنت أکره أن تکون قریش قتلى تحت بطون الکواکب! أدرکت و تری من بنی عبد مناف، و أفلتتنی أعیان بنی جمح، لقد أتلعوا أعناقهم إلى أمر لم یکونوا أهله فوقصوا دونه!
ترجمه
ابو محمد (طلحه) در این مکان، غریب مانده است (و جسد بىجانش در وسط بیابان افتاده) بدانید به خدا قسم، من خوش نداشتم که اجساد قریش (پیشگامان) در زیر این آسمان بر روى زمین افتاده باشد (ولى جاهطلبى و پیمانشکنى آنها کارشان را به اینجا رساند) من سزاى «بنى عبد مناف» را دادم (و خون شیعیانم را که به هنگام ورود به بصره و غارت بیت المال ریخته بودند، قصاص کردم) ولى رؤساى قبیله «بنى جمح» از دست من گریختند، آنها به سوى امرى گردن کشیده بودند که اهلیّت آن را نداشتند و پیش از آنکه به آن برسند گردنهایشان شکسته شد!
شرح و تفسیر
صحنهاى دردناک بعد از جنگ جمل
همانگونه که گذشت، امام علیه السّلام این سخن را هنگامى گفت که بعد از پایان جنگ جمل از کنار جسد طلحة بن عبد اللّه و عبد الرّحمن بن عتّاب که غریبانه به روى خاک افتاده بودند گذشت.
طلحة بن عبد اللّه همان طلحه، صحابى معروف پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله است که بعد از
کشته شدن عثمان با امام بیعت کرد ولى هنگامى که انتظارات او براى رسیدن به حکومت در بخشى از کشور اسلام برآورده نشد پرچم مخالفت را برافراشت و با زبیر و عایشه هم دست شد و آتش جنگ جمل را برافروخت و خود نیز در آن آتش سوخت.
عبد الرّحمن بن عتّاب از صحابه نبود؛ ولى از تابعان به حساب مىآمد. پدرش عتّاب از کسانى بود که در فتح مکّه مسلمان شد و پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله فرماندارى سرزمین مکّه را به او سپرد. عتّاب در آن زمان حدود بیست و دو سال داشت و پیامبر به او فرمود: «اگر کسى را از تو لایقتر براى این کار مىدانستم او را بر مىگزیدم» و این امر تا زمان ابوبکر نیز ادامه یافت و اتفاقا او و ابوبکر هردو در یک روز از دنیا رفتند. ولى متأسّفانه فرزندش عبد الرّحمن با آن سابقه درخشان پدر، از مسیر حق منحرف شد و آلت دست طلحه و زبیر براى رسیدن به خواستههاى نامشروع آنها شد و سرانجام در جنگ جمل کشته شد و بدن بىجانش در کنار جسم بىجان طلحه در وسط بیابان افتاد.
بعضى گفتهاند: هنگامى که عبد الرّحمن بن عتّاب در جنگ جمل کشته شد، عقابى کف دست او را با خود برداشت و در سرزمین یمّامه افکند و مردم آنجا از انگشترى که در انگشت او بود (و نامش بر او حکّ شده بود) از ماجرا باخبر شدند.
به هر حال امام علیه السّلام در آغاز این خطبه اظهار تأسف از کشته شدن طلحه مىکند و مىگوید: «ابو محمد (طلحه) در این مکان غریب مانده است و جسد بىجانش در وسط بیابان افتاده»؛ (لقد أصبح أبو محمّد بهذا المکان غریبا!).
تعبیر به ابو محمد که نشانه یک نوع احترام است و تأسف بر غربت او براى آن است که طلحه سوابق خوبى در اسلام داشت و از یاران برجسته پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و از مدافعان سرسخت اسلام بود؛ ولى متأسّفانه جاهطلبى و حب مقام و حسادت
او را بر آن داشت که جنگ خونینى برضدّ خلیفه مسلمانان که هم از سوى خدا منصوب بود و هم مردم با او بیعت کرده بودند، به راه اندازد که بیش از هفدههزار نفر از مسلمانان در آن کشته شوند.
سپس در ادامه سخن مىافزاید: «بدانید به خدا قسم، من خوش نداشتم که اجساد قریش در زیر این آسمان بر روى زمین افتاده باشد»؛ (أمّا و اللّه لقد کنت أکراه أن تکون قریش قتلى تحت بطون الکواکب!).
درست است که طلحه و زبیر و مانند آنان، مستحقّ این مجازات بودند و آتشى افروختند که خود نیز در آن سوختند ولى امام علیه السّلام با مهر و محبّت و عاطفه خاص خود و با در نظر گرفتن سوابق ایشان، اظهار ناراحتى مىکند که اى کاش در این راه خطا گام نمىنهادند و گرفتار این عاقبت اسفناک نمىشدند. همه اولیاء اللّه، انبیا و اوصیا ترجیح مىدهند که خطاکاران و حتى جنایتکاران بزرگ، دست از خطا و جنایت بکشند و به صفوف اهل ایمان و صالحان بپیوندند.
آنگاه در ادامه این سخن مىفرماید: «من سزاى «بنى عبد مناف» را دادم (و خون شیعیانم را که به هنگام ورود به بصره و غارت بیت المال ریخته بودند، قصاص کردم) ولى رؤساى قبیله بنى جمح از دست من گریختند»؛ (أدرکت و تری(2) من بنی عبد مناف، و أفلتتنی(3) أعیان بنی جمح).
در اینکه منظور از «بنى عبد مناف» در اینجا چه اشخاصى هستند، میان مفسّران نهج البلاغه گفت و گو است؛ بعضى گفتهاند منظور طلحه و زبیر و عبد الرّحمن است که در بالا اشاره شد.
ابن ابى الحدید در اینجا ایراد کرده که طلحه و زبیر از بنى عبد مناف نبودند و
دیگران پاسخ گفتهاند که آنها اگرچه از طرف پدر به عبد مناف نمىرسیدند؛ ولى از طرف مادر از عبد مناف بودند.
مرحوم علّامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود براین سخن از دو جهت خرده مىگیرد: نخست اینکه انتساب به قبایل در میان عرب معمولا از طرف پدر است؛ نه مادر و دیگر اینکه مادر زبیر اگرچه صفیه دختر عبد المطّلب بود و نسب او به عبد مناف منتهى مىشود؛ ولى مادر طلحه زنى از یمن بود. علّامه شوشترى بعد از ذکر این دو ایراد، توضیح نداده است که منظور از بنى عبد مناف چه اشخاصى هستند.
ممکن است علاوه بر عبد الرّحمن گروهى از بنى عبد مناف در لشکر جمل بودهاند که جنایاتى را مرتکب و سرانجام کشته شدهاند؛ ولى نام آنها به واسطه عدم شهرت در تاریخ نیامده است.
بنى جمح طایفهاى از قریش بودند که آنها نیز در سپاه جمل، شرکت کرده بودند؛ ولى هنگامى که جنگ را به زیان خود دیدند پا به فرار گذاشتند و تنها دو نفر از آنها کشته شد.
سرانجام در پایان این سخن مىفرماید: «آنها به سوى امرى گردن کشیده بودند که اهلیّت آن را نداشتند و پیش از آنکه به آن برسند گردنهایشان شکسته شد»؛ (لقد أتلعوا(4) أعناقهم إلى أمر لم یکونوا أهله فؤقصوا(5) دونه!).
این سخن، اشاره به طلحه و زبیر و مانند آنهاست که با وجود امام علیه السّلام هرگز اهلیّت خلافت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله را نداشتند و حتّى بدون حضور امام علیه السّلام نیز شایسته این امر نبودند، چرا که جاهطلبى و دنیاپرستى مانع شایستگى براى رهبرى امت اسلام است.
نکتهها
1. حبّ دنیا و عواقب شوم آن
طلحه و زبیر از پیشگامان اسلام بودند و در جنگهاى اسلامى شجاعانه از پیامبر و اسلام دفاع کردند. موقعیت آنها بعد از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله نیز موقعیت ممتازى بود تا آنجا که عمر نتوانست در شوراى شش نفره خود براى انتخاب خلیفه پس از خویش آنها را کنار بگذارد؛ ولى حبّ جاه و مقام و علاقه به دنیا آنها را از مسیر حق خارج ساخت و هردو تغییر چهره دادند و به صفوف منافقان پیوستند.
از یکسو به غارت بیت المال مسلمانان در بصره و کشتن حافظان بیت المال دست زدند و از آن براى آتشافروزى جنگ در میان مسلمانان استفاده کردند.
از سوى دیگر آتش جنگ خونین جمل را برافروختند که گروه زیادى از مسلمین- همانگونه که اشاره کردیم بیش از هفده هزار نفر- را به خاک و خون کشیدند و پایه جنگ داخلى را در اسلام بنا نهادند.
از سوى سوم، همسر پیامبر صلّى اللّه علیه و اله را از خانه بیرون کشیدند و آلت دست هوسهاى سیاسى خود ساختند و به این ترتیب حرمت پیامبر صلّى اللّه علیه و اله را هتک نمودند.
از سوى چهارم، هردو، جان خود را در این راه از دست دادند و به خواستههاى نفسانى خویش نرسیدند و به یقین، پرونده تاریک آنها در قیامت، بزرگترین مایه گرفتارى آنهاست.
اینها همه نتایج آن جاهطلبى و حبّ دنیاست، همان چیزى که همه انبیاء و اولیا آن را سرچشمه همه گناهان شمردهاند و فرمودهاند: «حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة».(6)
امام علیه السّلام در سخن کوتاهى که طبق روایت مرحوم شیخ مفید بعد از جنگ جمل بیان فرمود، این حقیقت را به روشنى بیان کرده است. ابن ابى الحدید در
شرح نهج البلاغه خود در داستان جنگ جمل مىنویسد: «پس از پایان جنگ هنگامى که امام علیه السّلام کنار کشته طلحه آمد فرمود او را بنشانید، او را نشاندند، فرمود: «لقد کان لک قدم لو نفعک و لکنّ الشّیطان أضلّک فأزّلک فعجّلک إلى النّار؛ تو گام برجستهاى در اسلام داشتى اى کاش از آن بهره مىگرفتى؛ ولى شیطان تو را گمراه ساخت و به لغزش واداشت و به سرعت به سوى آتش دوزخ فرستاد».(7)
2. شایستگى شرط اوّل هر کار است
امام علیه السّلام در جمله کوتاهى در پایان گفتار بالا مىفرماید: گروهى براى رسیدن به حکومت اسلامى گردن کشیدند؛ ولى چون شایسته آن نبودند گردنهایشان شکست. اشاره به اینکه هر کار و هر برنامهاى به لیاقت و شایستگى نیاز دارد تنها علاقه به چیزى سبب وصول به آن نمىشود و هرگز به گزاف نمىتوان تکیه بر جاى بزرگان زد مگر آنکه انسان اسباب بزرگى را از قبل آماده سازد.
درست است که گروهى بدون فراهم ساختن این اسباب، تکیه برجاى بزرگان زدند؛ ولى سرانجام بر اثر سوء مدیریت با شکست مواجه شدند و ناکام گشتند.
1) سند خطبه:این سخن را ابو الفرج اصفهانى در اغانى و مبرّد در کامل و ابن عبد ربّه در عقد الفرید و ابن اثیر در نهایه نقل کردهاند. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 135).
2) «وتر» بر وزن «سطر» و «وتر» بر وزن «فطر» به معناى جنایت یا آزارى است که به دیگرى برسانند و به قصاص نیز اطلاق مىشود و در جمله بالا به همین معناست.
3) «افلتتنى» از ریشه «افلات» به معناى رهایى یافتن و گریختن و رها ساختن آمده است و در جمله بالا به معناى فرار کردن است.
4) «اتلعوا» از «اتلاع» به معناى گردن کشیدن، از ریشه «تلع» بر وزن «طرب» به معناى بلند شدن گردن است.
5) «وقصوا» از ریشه «وقص» بر وزن «نقص» به معناى شکستن است.
6) مرحوم کلینى در کتاب کافى حدیث مشهورى درباره شعبهها و انگیزههاى گناهان از امام زین العابدین علیه السّلام نقل مىکند و در آخر آن آمده است: «فقال الأنبیاء و العلماء بعد معرفة ذلک: حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة». (کافى، ج 2، ص 131، ح 11، باب ذنب الدّنیا).
7) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 247.