جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 216

زمان مطالعه: 37 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

خطبها بصفّین‏

از خطبه‏هاى امام علیه السّلام است

که در صفّین ایراد فرمود.(1)

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه از خطبه‏هاى مهم نهج البلاغه است که امام علیه السّلام در زمان و مکان خاصّى؛ یعنى در جنگ صفّین ایراد فرموده و مباحث مهمّى را در بردارد و عمدتا از چهار بخش تشکیل شده است:

1. در بخش اوّل از حقوق متقابل والى و رعیت (زمامداران و توده‏هاى مردم) سخن مى‏گوید. به بیان قانونى کلّى درباره حقوق مى‏پردازد و مى‏فرماید: حق، همواره دو سویه است؛ هرکس بر دیگرى حق دارد او نیز به نوعى داراى حق بر آن‏

شخص است و این مسئله مهمّى است که به شرح آن خواهیم پرداخت (ان شاء اللّه).

2. در بخش دوم حقوق حاکمان بر مردم و حقوق مردم را بر حاکمان تشریح مى‏کند و در همین بخش براین معنا تأکید مى‏فرماید که نه اصلاح مردم بدون اصلاح حاکمان ممکن است نه اصلاح حاکمان بى‏اصلاح مردم؛ یعنى این دو در یکدیگر تأثیر متقابل دارند.

3. بخش سوم در واقع پاسخى است که امام علیه السّلام به یکى از یارانش داد؛ او تعریف و تمجید فراوانى از امام کرد و وفادارى کامل خود را به پیشگاه آن حضرت عرضه داشت، امام در پاسخ او تواضع فراوانى نمود و فرمود: من هرگز ثناگویى و تعریف و تمجید را خوش ندارم، چرا که همه عظمتها مخصوص ذات پاک خداست.

4. در بخش چهارم از روابط صحیح حاکمان و مردم سخن به میان آمده و بدین معنا تأکید شده که حاکمان باید از متملّقان و چاپلوسان بپرهیزند و به عکس آماده شنیدن نقد نقّادان و خرده‏گیران باشند تا جامعه روبه سوى صلاح و فلاح حرکت کند.

بخش اوّل‏

أمّا بعد؛ فقد جعل اللّه سبحانه لی علیکم حقّا بولایة أمرکم، و لکم علیّ من الحقّ مثل الّذی لی علیکم، فالحقّ أوسع الأشیاء فی التّواصف، و أضیقها فی التّناصف، لا یجری لأحد إلّا جرى علیه، و لا یجری علیه إلّا جرى له. و لو کان لأحد أن یجری له و لا یجری علیه، لکان ذلک خالصا للّه سبحانه دون خلقه، لقدرته على عباده، و لعدله فی کلّ ماجرت علیه صروف قضائه، و لکنّه سبحانه جعل حقّه على العباد أن یطیعوه، و جعل جزاءهم علیه مضاعفة الثّواب تفضّلا منه، و توسّعا بما هو من المزید أهله.

ترجمه‏

امّا بعد (از حمد و ثناى الهى بدانید) خداوند سبحان براى من بر شما حقى قرار داده که آن سرپرستى امور شماست و در مقابل، براى شما نیز حقى بر من قرار داده؛ مانند حقى که من بر شما دارم و حق در مرحله بیان، از هرچیز وسیع‏تر است و همه از آن دفاع مى‏کنند؛ ولى در مرحله عمل از هرچیز سخت‏تر و پیچیده‏تر است (زیرا) حق به نفع کسى جریان نمى‏یابد مگر اینکه در برابر آن حقى به گردن او قرار مى‏گیرد (و مسئولیّتى براى او به وجود مى‏آورد)، و حق به گردن کسى نمى‏آید مگر اینکه به نفع او حقى بر دیگرى خواهد بود، و اگر قرار بود حق (یک‏طرفه باشد و) به سود کسى جریان یابد و بر او حقى نباشد، این امر مخصوص خداوند سبحان بود؛ نه مخلوقش، زیرا قدرتش بر همه بندگان احاطه دارد و عدالتش در همه امور که فرمانش جارى است، ثابت است؛ ولى خداوند

سبحان حق خود را بر بندگانش این قرار داده است که اطاعتش کنند و (در مقابل) پاداش آنها را بر خود به صورت مضاعف و از باب تفضیل و توسعه براى کسانى که شایستگى دارند لازم شمرده است (بنابراین حق خدا بر خلق نیز دو سویه است؛ او حقّ اطاعت بر بندگان دارد و بندگان حق ثواب، هرچند این حق از باب تفضّل است؛ نه استحقاق).

شرح و تفسیر

گسترش دامنه حقوق‏

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه همه یاران خود را به اتّحاد و انضباط از طریق بیان حقّش بر امّت دعوت مى‏کند و مى‏فرماید: «امّا بعد (از حمد و ثناى الهى بدانید) خداوند سبحان براى من بر شما حقّى قرار داده که آن سرپرستى امور شماست و در مقابل، براى شما نیز حقّى بر من قرار داده؛ مانند حقّى که من بر شما دارم»؛ (أمّا بعد؛ فقد جعل اللّه سبحانه لی علیکم حقّا بولایة أمرکم، و لکم علیّ من الحقّ مثل الّذی لی علیکم).

امام علیه السّلام در این جمله به مسئله مهمّى در باب حکومت اسلامى اشاره مى‏کند که در واقع با همه حکومتهاى آن زمان متفاوت بود. حکومتهاى استبدادى همه چیز را از آن خود مى‏دانستند و رعایا را همچون بردگان مى‏شمردند که باید چشم و گوش بسته، اطاعت کنند و اگر چیزى براى رعایا قایل بودند نوعى منّت و تفضّل بود؛ نه حق، در حالى که امام علیه السّلام مى‏فرماید: حکومت اسلامى در واقع مرکّب از دو حق متقابل است: حق زمامداران بر مردم و حق مردم بر زمامداران که هردو سنگین و پرمسئولیت است.

سپس به قاعده‏اى کلّى و بسیار فراگیر در فرهنگ اسلامى، اشاره کرده، مى‏افزاید: «حق در مرحله بیان، از هرچیز وسیع‏تر است و همه از آن دفاع‏

مى‏کنند؛ ولى در مرحله عمل از هرچیز سخت‏تر و پیچیده‏تر است (چرا که) حق به نفع کسى جریان نمى‏یابد مگر اینکه در برابر آن حقى به گردن او قرار مى‏گیرد (و مسئولیتى براى او به وجود مى‏آورد) و حق بر گردن کسى نمى‏آید مگر اینکه به نفع او حقى بر دیگرى خواهد بود»؛ (فالحقّ أوسع الأشیاء فی التّواصف(2)، و أضیقها فی التّناصف(3)، لا یجری لأحد إلّا جرى علیه، و لا یجری علیه إلّا جرى له).

در واقع امام علیه السّلام در این عبارت به دو نکته اشاره مى‏فرماید: نخست اینکه همه انسانها با واژه حق آشنا هستند و هرکس دم از طرفدارى حق مى‏زند و براى حفظ منافع خود زیر چتر این واژه قرار مى‏گیرد، در حالى که هنگام عمل، براى اداى حقوق دیگران بسیار سخت‏گیر است، گویى حق را یک‏طرفه مى‏داند، لذا امام علیه السّلام در بیان نکته دوم به این اصل اساسى اشاره مى‏فرماید که در هیچ مورد حق یک جانبه وجود ندارد؛ در همه‏جا بدون استثنا اگر حقّى براى کسى قرار داده شود طرف مقابل نیز حقّى بر او پیدا مى‏کند؛ مثلا استاد بر شاگرد خود حق دارد، زیرا او را تعلیم داده و تربیت آموخته است. به یقین شاگرد نیز بر استاد حق دارد، زیرا هنگامى که فکر و عمر و جوانى خویش را در اختیار استاد قرار مى‏دهد باید در تعلیم و تربیت او بکوشد و چیزى فروگذار نکند.

اگر طلبکار حقّى بر بدهکار دارد که باید آن را به موقع ادا کند، بدهکار نیز حق متقابلى دارد و آن اینکه اگر توان پرداخت را نداشته باشد به او مهلت دهد «وَ إِنْ کانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى‏ مَیْسَرَةٍ»(4)

اگر مردان حقوق متعدّدى بر همسران خود دارند زنان آنها نیز حقوق بسیارى بر گردن شوهران دارند «وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ»(5)

در مورد پدر و مادر و فرزند نیز این مسئله کاملا نمایان است نه فقط پدر و مادر بر فرزند حقوق سنگینى دارند، بلکه فرزندان نیز بر آنها حقوق بسیارى دارند. اگر کسى رسالة الحقوق امام سجاد زین العابدین على بن الحسین علیه السّلام را به دقت مطالعه کند به گسترش حقوق متقابل مردم بر یکدیگر کاملا آگاه مى‏شود.(6)

آنگاه امام علیه السّلام در ادامه این سخن به حق خداوند بر بندگان اشاره مى‏کند که حتى اگر انسان بر حیوانى که مملوک اوست حقى دارد، حیوان نیز بر او حق دارد.(7)

آنگاه امام علیه السّلام در ادامه این سخن به حق خداوند بر بندگان اشاره مى‏کند که حتى این حق نیز یک‏طرفه نیست، گرچه تعبیر حق عباد بر خدا از جهاتى نامتناسب است؛ ولى به هر حال این حق در لباس تفضّل در اینجا خود را نشان مى‏دهد، مى‏فرماید: «اگر قرار بود حق (یک‏طرفه باشد و) به سود کسى جریان یابد و بر او حقى نباشد، این امر مخصوص خداوند سبحان بود؛ نه مخلوقش، زیرا قدرتش بر همه بندگان احاطه دارد و عدالتش در همه امورى که فرمانش جارى است، ثابت است»؛ (و لو کان لأحد أن یجری له و لا یجری علیه، لکان ذلک خالصا للّه سبحانه دون خلقه، لقدرته على عباده، و لعدله فی کلّ ماجرت علیه صروف قضائه).

این سخن اشاره به آن است که از یک‏سو قدرت خداوند ایجاب مى‏کند که بندگان خود را تنها نگذارند و به یارى آنها در همه زمینه‏ها عنایت کند و از سوى دیگر عدالتش موجب مى‏شود کمترین ظلم و ستمى نه در جهان تشریع و نه در جهان تکوین بر کسى وارد نشود، بنابراین، حساب خداوند از حساب بندگان جداست؛ بندگان بر اثر عجز و ناتوانى و یا نیازهایى که آنها را به ترک عدالت وا مى‏دارد ممکن است حقوق دیگران را رعایت نکنند؛ امّا قادر مطلق و عادل على‏

الاطلاق، چگونه ممکن است راضى به ضایع شدن حقوق بندگانش شود؟! بنابراین ممکن است دو طرفه بودن حق در مورد خداوند، استثنا شود و حق او یک‏طرفه باشد.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن مى‏فرماید: «ولى خداوند سبحان حق خود را بر بندگانش این قرار داده است که اطاعتش کنند و (در مقابل) پاداش آنها را بر خود به صورت مضاعف و از باب تفضّل و توسعه براى کسانى که شایستگى دارند لازم دانسته است»؛ (و لکنّه سبحانه جعل حقّه على العباد أن یطیعوه، و جعل جزاءهم علیه مضاعفة الثّواب تفضّلا منه، و توسّعا بما هو من المزید أهله).

به بیان دیگر خداوند در برابر حقّى که بر بندگان دارد حقّى براى بندگان بر خویش قائل است، هرچند این حق، جنبه تفضّل دارد بى‏آنکه بندگان از خداوند طلبکار باشند، زیرا در برابر آن همه نعمتهایى که او به بندگان ارزانى داشته هر قدر اطاعت و عبادتش کنند بخش اندکى از شکر آن را ادا نخواهند کرد.

به این ترتیب حتى خداوند متعال از این امر مستثنا نیست؛ یعنى در برابر حقى که او بر بندگان دارد آنها هم بر او حقى دارند، هرچند این حق از باب تفضّل است؛ نه استحقاق و طلبکار بودن.

نکته

ثواب، استحقاق است یا تفضّل؟

از قدیم الایّام این بحث درمیان علماى علم کلام مطرح بوده است که آیا ثواب از سوى خداوند، جنبه استحقاق دارد یا تفضّل؟ به این معنا که بندگان هنگامى که اوامر الهى را اطاعت مى‏کنند بر خداوند لازم است به آنها پاداش نیک دهد و اگر ندهد قبیح خواهد بود و خداوند مرتکب قبیح مى‏شود؟ یا اینکه بندگان هیچ‏گونه طلبى در مقابل اطاعت اوامر و ترک معاصى از خداوند ندارند و

اگر پاداشى دهد از باب لطف و مرحمت است و اگر ندهد عین عدالت است؟

جمعى از متکلّمان که بیشتر تمایل به مذهب اشاعره داشته‏اند، تفضّل را پذیرفته‏اند و بعضى دیگر که تمایل به مذهب معتزله داشته‏اند استحقاق را.

طرفداران استحقاق مى‏گویند بى‏شک الزام بندگان به اطاعت داراى مشقّتهایى است اگر این الزام بودن هدف باشد، ظلم است و قبیح و از خداوند حکیم صادر نمى‏شود و اگر هدفى داشته باشد آن هدف چیزى جز پاداش نیک نخواهد بود، بنابراین اگر خداوند پاداش نیکى ندهد مستلزم قبیح است که بر او محال است.

طرفداران تفضّل مى‏گویند خداوند آن‏قدر نعمت به ما داده که اگر همه عمر را به اطاعت او مشغول باشیم شکر بخش کوچکى از این همه نعمت را به جا نیاورده‏ایم، بنابراین ما طلب و استحقاقى نداریم تا او ملزم به پرداخت آن باشد.

ولى گویا طرفین از یک نکته غافل مانده‏اند که با توجّه به آن، نقاب از چهره این مسئله برداشته مى‏شود و حق، آشکار مى‏گردد و آن این است که استحقاق پاداش در جایى است که کسى به دیگرى خدمتى کند و در برابر آن خدمت، منتظر پاداش و اجرت باشد و به بیان دیگر هردو گروه در واقع پاداش یا چیزى شبیه پاداش براى اطاعت فرمان پروردگار قائل شده‏اند؛ گروه اوّل مى‏گویند پاداششان را به صورت نعمتهاى الهى از قبل گرفته‏اند و گروه دوم مى‏گویند بعدا باید بگیرند.

در حالى که مى‏دانیم همه اوامر و نواهى الهى مصالحى دارد که به خود مکلّفان بازمى‏گردد. نماز و روزه و حج و جهاد، سبب صفاى روح و تکامل نفس و عزت و سربلندى مى‏شود و ترک دروغ و غیبت و شراب و قمار آنها را از مفاسد و بدبختیها نجات مى‏دهد. با این حال، مکلّفان در اطاعت اوامر و ترک معاصى به خودشان خدمت مى‏کنند، آیا در مقابل خدمت به خویشتن باید خود را طلبکار از پروردگار بدانند؟!

این درست به آن مى‏ماند که طبیب دلسوز و مهربانى به بیمار خود دستورات لازم را به طور رایگان دهد و حتى داروها را در اختیار او بگذارد و بیمار به آن دستورها عمل کند و از شرّ بیمارى رهایى یابد. آیا اگر این بیمار نزد طبیب برود و از مطالبه اجر و پاداشى بر اطاعت امر وى کند همگان تعجب نمى‏کنند و بر کار او نمى‏خندند؟

تمام اوامر و نواهى الهى در واقع همین‏گونه است و پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله طبیب دوّار به طب بوده و آنچه گفته است در مسیر منافع مکلّفان قرار گرفته است، بنابراین جایى براى این بحث باقى نمى‏ماند که آیا مردم در برابر طاعات خود استحقاق ثواب دارند یا ثواب تفضّل است؟

آرى، خداوند به لطف و کرمش براى تشویق مردم به اطاعتى که موجب کمال آنهاست پاداشى بر عهده گرفته و وعده ثواب داده و چون چنین وعده‏اى هرگز از آن تخلّف نخواهد کرد، زیرا تخلّف از وعده بر حکیم قادر و عالم، محال است.

قرآن مجید مى‏فرماید: ««کَتَبَ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»؛ خداوند رحمت را بر خود مقرّر داشته است».(8)

از سوى دیگر مى‏فرماید: ««إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ»؛ خداوند از وعده خویش تخلّف نمى‏کند».(9)

بخش دوم‏

ثمّ جعل- سبحانه- من حقوقه حقوقا افترضها لبعض النّاس على بعض، فجعلها تتکافأ فی وجوهها، و یوجب بعضها بعضا، ولا یستوجب بعضها إلّا ببعض. و أعظم ما افترض- سبحانه- من تلک الحقوق حقّ الوالی على الرّعیّة، و حقّ الرّعیّة على الوالی، فریضة فرضها اللّه- سبحانه- لکلّ على کلّ، فجعلها نظاما لألفتهم، و عزّا لدینهم، فلیست تصلح الرّعیّة إلّا بصلاح الولاة، ولا تصلح الولاة إلّا باستقامة الرّعیّة، فإذا أدّت الرّعیّة إلى الوالی حقّه، و أدّى الوالی إلیها حقّها عزّ الحقّ بینهم، و قامت مناهج الدّین، و اعتدلت معالم العدل، و جرت على أذلالها السّنن، فصلح بذالک الزّمان، و طمع فی بقاء الدّولة، و یئست مطامع الأعداء. و إذا غلبت الرّعیّة و الیها، أو أجحف الوالی برعیّته، اختلفت هنالک الکلمة، و ظهرت معالم الجور، و کثر الإدغال فی الدّین، و ترکت محاجّ السّنن، فعمل بالهوى، و عطّلت الأحکام، و کثرت علل النّفوس، فلا یستوحش لعظیم حقّ عطّل، ولا لعظیم باطل فعل! فهنالک تذلّ الأبرار، و تعزّ الأشرار، و تعظم تبعات اللّه سبحانه عند العباد.

ترجمه‏

سپس خداوند سبحان، بخشى از حق خود را امورى قرار داده که بر همه مردم در برابر یکدیگر واجب شمرده (و مأمور به اداى آن شده‏اند) و این حقوق را در همه جهات همانند هم قرار داده به‏گونه‏اى که بعضى از آن سبب بعض دیگر است و هیچ‏کدام واجب نمى‏شود مگر اینکه دیگرى واجب مى‏گردد.

از میان حقوقى که خداوند واجب ساخته، بزرگترین آنها حق والى و زمامدار بر رعیت و حق رعیت بر والى است. فریضه‏اى است که خداوند سبحان آن را بر هرکدام در مقابل دیگرى مقرّر فرموده و آن را سبب نظام الفت و پیوستگى آنان به یکدیگر و موجب عزّت و قدرت دین آنها قرار داده است، بنابراین رعیت هرگز اصلاح نمى‏شود مگر به اصلاح زمامداران و زمامداران اصلاح نمى‏گردند جز از طریق قرار گرفتن رعیت در مسیر صحیح و مستقیم. هرگاه رعیت حق والى را ادا کند و والى حق رعیت را بپردازد، حق درمیان آنها قوى و نیرومند خواهد شد، مسیرهاى دین خالى از انحراف مى‏گردد، نشانه‏هاى عدالت استوار مى‏شود و سنّتها در مجراى صحیح خویش به کار مى‏افتد و به این ترتیب زمان رو به صلاح مى‏رود و مردم به بقاى دولت امیدوار و دشمنان مأیوس خواهند شد و اگر رعیت بر والى خویش بشورد و چیره گردد، یا والى نسبت به رعایا اجحاف کند (نظام جامعه به‏هم مى‏ریزد و) در آن زمان اختلاف کلمه پیدا مى‏شود، نشانه‏هاى ظلم و ستم آشکار مى‏گردد، فریبکارى و بدعت در دین فزونى مى‏یابد و جادّه‏هاى روشن سنّتها و آداب دینى متروک خواهد شد. در نتیجه بر طبق هوا و هوس عمل مى‏شود، احکام الهى تعطیل مى‏گردد و بیماریهاى اخلاقى فزونى مى‏یابد، در چنین حکومتى مردم از حقوق مهمى که تعطیل شده وحشت نمى‏کنند و نه از باطلهاى عظیمى که رواج یافته، در نتیجه نیکان خوار و ذلیل مى‏شوند و اشرار عزیز و محترم، و (به دنبال آن) مجازاتهاى الهى بر بندگان عظیم خواهد بود.

شرح و تفسیر

مهم‏ترین حق، حق والى و رعیت است‏

امام علیه السّلام در بخش گذشته به حق خدا بر مردم اشاره فرمود و در این بخش از

حقوق مردم بر یکدیگر یاد مى‏کند که مهم‏ترین آنها حق زمامداران بر مردم و حق مردم بر زمامداران و به تعبیر دیگر حق والى بر رعیت و حق رعیت بر والى است، مى‏فرماید: «سپس خداوند سبحان، بخشى از حق خود را امورى قرار داده که بر مردم در برابر یکدیگر واجب شمرده (و مأمور به اداى آن شده‏اند)»؛ (ثمّ جعل- سبحانه- من حقوقه حقوقا افترضها لبعض النّاس على بعض).

شایان توجّه اینکه امام علیه السّلام حق مردم را بر یکدیگر به عنوان بخشى از حقوق خداوند بر مردم و نشأت گرفته از حقوق خودش شمرده است و به تعبیر دیگر حق اللّه و حق الناس در عرض هم نیستند، بلکه در طول هم‏اند.

آنگاه مى‏افزاید: «خداوند این حقوق را در همه جهات مساوى و همانند هم قرار داده به‏گونه‏اى که بعضى از آن سبب بعض دیگر است و هیچ‏کدام واجب نمى‏شود مگر اینکه دیگرى واجب گردد»؛ (فجعلها تتکافأ(10) فی وجوهها، و یوجب بعضها بعضا، ولا یستوجب بعضها إلّا ببعض).

به بیان دیگر هیچ‏یک از این حقوق یکسویه نیست و همان‏گونه که در بخش گذشته آمد، همه آنها دو سویه است، هرگاه حقى براى کسى بر دیگرى ثابت شود بلافاصله در مقابل آن حقى از شخص دوم بر شخص اوّل لازم مى‏گردد، بنابراین، این حقوق هم مساوى یکدیگرند و هم لازم و ملزوم یکدیگر؛ نه به این معنا که اگر بعضى از افراد وظیفه خود را انجام ندادند طرف مقابل نیز از انجام وظیفه خود سرباز زند؛ مثلا اگر فرزند حق اطاعت پدر را انجام نداد، پدر از تربیت او و اداى نفقه سرباز زند یا اگر گروهى از رعیت به وظیفه خود عمل نکنند، والى خدمات حکومت را از آنها قطع کند. به تعبیر دیگر اینها در مقام وجوب، لازم و ملزوم یکدیگرند؛ نه در مقام تحقّق و عمل؛ یعنى هردو واجبند،

خواه طرف مقابل به وظیفه خود عمل کند یا عمل نکند.

براى توضیح بیشتر به مثال زیر توجّه کنید:

هرگاه گروهى از رعیت، مالیات و خراج لازم را بپردازند به یقین والى از انجام وظیفه خود در مسأله امنیّت یا تعلیم و تربیت اطفال آنها و مداواى مجروحان و مصدومان و بیمارانشان، کوتاهى نخواهد کرد، زیرا هریک از این دو وظیفه جنبه استقلالى دارد و غیر مشروط به دیگرى در مقام عمل است، هرچند در مقام تشریع دو وجوب به یکدیگر گره خورده‏اند.

در ادامه این سخن مى‏فرماید: «از میان حقوقى که خداوند واجب ساخته، بزرگترین آنها حق والى و زمامدار بر رعیت و حق رعیت بر والى است. فریضه‏اى است که خداوند سبحان آن را بر هرکدام در مقابل دیگرى مقرّر فرموده است»؛ (و أعظم ما افترض- سبحانه- من تلک الحقوق حقّ الوالی على الرّعیّة(11)، و حقّ الرّعیّة على الوالی، فریضة فرضها اللّه- سبحانه- لکلّ على کلّ).

سپس امام علیه السّلام به فلسفه این دو حق مى‏پردازد و مى‏فرماید: «خداوند این فریضه را سبب نظام الفت مردم و پیوستگى آنان به یکدیگر و موجب عزت و قدرت دین آنها قرار داده است، بنابراین رعیت هرگز اصلاح نمى‏شود مگر با اصلاح زمامداران و زمامداران اصلاح نمى‏گردند جز از طریق قرار گرفتن رعیت در مسیر صحیح و مستقیم»؛ (فجعلها نظاما لألفتهم، و عزّا لدینهم، فلیست تصلح الرّعیّة إلّا بصلاح الولاة، ولا تصلح الولاة إلّا باستقامة الرّعیّة).

در واقع رعایت این حقوق هم آثار مهم مادى دارد و هم معنوى. جمله (جعلها نظاما لألفتهم) اشاره به آثار مادى و ظاهرى و جمله (عزّا لدینهم) اشاره به آثار معنوى و روحانى است و دو جمله ما بعد آن، به این حقیقت مهم اشاره‏

مى‏کند که صلاح و فساد رعیت و زمامداران به هم گره خورده است و هردو در یکدیگر اثر متقابل دارند. زمامداران فاسد رعایا را به فساد مى‏کشانند و رعایاى صالح حکومت را مجبور به پذیرش حق و عدالت مى‏کنند و اگر هردو صالح باشند بهترین شرایط براى پیروزى و پیشرفت جامعه فراهم مى‏گردد.

آنگاه در ادامه به شرح آثار منفى و مثبتى که بر اداى حق والى نسبت به رعیت و حق رعیت نسبت به والى و عدم اداى آنها مترتب مى‏شود پرداخته و با عبارات روشن و گویایى این آثار را یک به یک مى‏شمارد، مى‏فرماید: «هرگاه رعیت حق والى را ادا کند و والى حق رعیت را بپردازد، حق در میان آنها قوى و نیرومند خواهد شد، مسیرهاى دین خالى از انحراف مى‏گردد، نشانه‏هاى عدالت استوار مى‏شود و سنّتها در مجراى صحیح خویش به کار مى‏افتد و به این ترتیب زمان رو به صلاح مى‏رود و مردم به بقاى دولت امیدوار و دشمنان مأیوس خواهند شد»؛ (فإذا أدّت الرّعیّة إلى الوالی حقّه، و أدّى الوالی إلیها حقّها عزّ الحقّ بینهم، و قامت مناهج الدّین، و اعتدلت معالم العدل، و جرت على أذلالها(12) السّنن، فصلح بذلک الزّمان، و طمع فی بقاء الدّولة، و یئست مطامع الأعداء).

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، هفت اثر مهم براى وظیفه‏شناسى و اداى حق متقابل والى و رعیت بیان فرموده که نخستین آنها عزّت و قدرت است و دیگرى هموار شدن مسیرهاى دین و کم‏رنگ شدن بدعتهاست. سومین اثر برافراشته شدن پرچم عدالت در کشور اسلامى و چهارم احیاى سنّتهاست. پنجم. که نتیجه آنهاست اصلاح محیط جامعه و ششم امیدوارى به بقا و دوام حکومت و هفتم مأیوس شدن دشمنان است.

این امر در عصر رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله به خوبى آشکار شد. پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله‏

بزرگترین اداکننده حقوق امت بود و اکثریّت قاطع امت نیز حق اطاعت را ادا مى‏کردند و این آثار هفت‏گانه به خوبى نمایان شد؛ ولى در عصر امیر مؤمنان علیه السّلام هرچند تا حدّ زیادى سنن اسلامى و عدل و داد احیا شد؛ ولى به سبب انحرافاتى که بعد از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله در مدّت 25 سال یکى پس از دیگرى بروز کرد و سرانجام به شورش مسلمانان برضدّ حکومت عثمان و قتل وى انجامید، بازگرداندن کامل این قافله عظیم به مسیر اصلى در مدّت کوتاه حکومت امیر مؤمنان على علیه السّلام و با بقایاى عوامل خطرناکى از حکومتهاى پیشین؛ مانند معاویه و بنى امیّه و بنى مروان، میسّر نشد. هرکس این بخش از تاریخ اسلام را به دقت و خالى از تعصّب مطالعه کند آنچه را گفتیم تصدیق مى‏کند.

مسلمانان، امروز مى‏توانند با الهام از بیانات حساب شده بالا و با انسجام ولایت و رعایا، زمامداران و توده‏هاى مردم، عزت و قدرت خود را باز یابند.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به بیان آثار سوء تخلّف والى و رعیت از حقوق یکدیگر پرداخته، مى‏فرماید: «و اگر رعیت بر والى خویش بشورد و چیره گردد، یا والى نسبت به رعایا اجحاف کند (نظام جامعه به هم مى‏ریزد و) در آن زمان اختلاف کلمه پیدا مى‏شود، نشانه‏هاى ظلم و ستم آشکار مى‏گردد، فریبکارى و بدعت در دین فزونى مى‏یابد و جاده‏هاى روشن سنّتها و آداب دینى متروک خواهد شد. در نتیجه بر طبق هوا و هوس عمل مى‏شود، احکام الهى تعطیل مى‏گردد و بیماریهاى اخلاقى فزونى مى‏یابد»؛ (و إذا غلبت الرّعیّة و الیها، أو أجحف(13) الوالی برعیّته، اختلفت هنالک الکلمة، و ظهرت معالم الجور، و کثر الإدغال(14) فی الدّین، و ترکت محاجّ(15) السّنن، فعمل بالهوى، و عطّلت الأحکام، و

کثرت علل النّفوس).

در اینجا نیز امام علیه السّلام مفاسد هفتگانه‏اى براى ترک همکارى زمامداران و مردم بیان فرموده که بارها با چشم خود آن را در حکومتهاى جور دیده‏ایم؛ اختلاف کلمه، ظلم و ستم، بدعت و فریبکارى، ترک مسیرهاى روشن، عمل بر طبق هوا و هوس، تعطیل احکام الهى و فزونى رذایل اخلاقى، همچون کبر و غرور و کینه و حسد، انحصارطلبى و استبداد و مانند آن.

به دنبال آن به بیان نتیجه نهایى این وضع اسفبار پرداخته، مى‏فرماید: «در چنین حکومتى مردم از حقوق مهمى که تعطیل شده وحشت نمى‏کنند و نه از باطلهاى عظیمى که رواج یافته، در نتیجه نیکان خوار و ذلیل مى‏شوند و اشرار عزیز و محترم، و (به دنبال آن) مجازاتهاى الهى بر بنگان عظیم خواهد بود»؛ (فلا یستوحش لعظیم حقّ عطّل، و لا لعظیم باطل فعل! فهنالک تذلّ الأبرار، و تعزّ الأشرار، و تعظم تبعات اللّه سبحانه عند العباد).

این امور پنج‏گانه نتیجه مستقیم و غیرمستقیم حکومتهاى جور است، زیرا در چنان فضایى مردم به ابطال حقوق عادت مى‏کنند و در برابر رواج باطل، عکس العملى نشان نمى‏دهند و این امور به صورت کارهاى عادى در مى‏آید که نمونه‏هاى آن را در طول تاریخ و در عصر خود بسیار دیده‏ایم و طبیعى است که صداى نیکان و پاکانى که مدافع حق و مخالف باطلند به جایى نمى‏رسد و از صحنه اجتماع طرد مى‏شوند و به عکس، پستهاى حساس به دست اشرار و آلودگانى که با آن فضا همخوانى دارند مى‏افتد، همان‏گونه که در دوران حکومت خلیفه سوم اتفاق افتاد؛ ابوذرها تبعید شدند و مروانها بر سر کار آمدند و در ادامه راه معاویه‏ها زمام امور را به دست گرفتند و عمار یاسرها به قتل رسیدند و سرانجام نوبت به یزید و ابن زیاد رسید و پاک‏ترین سلاله پیامبر صلّى اللّه علیه و اله و یارانش شربت شهادت نوشیدند.

بدیهى است در چنین شرایطى خداوند لطف خود را از مردم و حکومتشان باز مى‏گیرد و تبعات اعمالشان دامانشان را خواهد گرفت.

بخش سوم‏

فعلیکم بالتّناصح فی ذلک، و حسن التّعاون علیه، فلیس أحد- و إن اشتدّ على رضى اللّه حرصه، و طال فی العمل اجتهاده- ببالغ حقیقة ما اللّه سبحانه أهله من الطّاعة له. و لکنّ من واجب حقوق اللّه على عباده النّصیحة بمبلغ جهدهم، و التّعاون على إقامة الحقّ بینهم. و لیس امرؤ- و إن عظمت فی الحقّ منزلته، و تقدّمت فی الدّین فضیلته- بفوق أن یعان على ما حمّله اللّه من حقّه. و لا امرؤ- و إن صغّرته النّفوس، و اقتحمته العیون- بدون أن یعین على ذلک أو یعان علیه.

ترجمه‏

بر شما لازم است یکدیگر را به اداى حقوق سفارش و نصیحت کنید و در انجام آن به هم کمک نمایید، هیچ‏کس- هرچند براى به دست آوردن خشنودى خدا کاملا کوشا باشد و در این راه پیوسته تلاش کند- نمى‏تواند حق اطاعتى را که شایسته مقام خداوند سبحان است بجا آورد (بنابراین هر اندازه در این راه تلاش کند کم است) ولى از حقوق واجب الهى بر بندگان این است که به قدر توان خود در خیرخواهى و نصیحت یکدیگر بکوشند و براى اقامه حق درمیان مردم همکارى کنند. هیچ‏کس- هر اندازه مقام و منزلتش در حق بزرگ باشد و فضیلتش در دین سابقه‏دار- برتر از آن نیست که در انجام حقى که خدا بر عهده او گذارده، بى‏نیاز از کمک دیگران باشد و نیز هیچ‏کس- هرچند مردم او را کوچک بشمارند و با دیده حقارت به او بنگرند- کمتر از آن نیست که به دیگران در راه انجام حق کمک کند یا به او در این راه کمک شود.

شرح و تفسیر

لزوم همکارى در اداى حقوق‏

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه پس از توصیه‏هایى که درباره حقوق والى و رعیت در بخش پیشین گذشت، نخست همه اعمّ از والى و رعیت را به همکارى و تعاون دعوت کرده، آنگاه به سه اصل مهم اجتماعى اشاره مى‏کند:

در قسمت اوّل مى‏فرماید: «بر همه شما لازم است یکدیگر را به اداى حقوق سفارش و نصیحت کنید و در انجام آن به‏هم کمک نمایید»؛ (فعلیکم بالتّناصح فی ذلک، و حسن التّعاون علیه).

سپس به سراغ بیان آن سه اصل مهم مى‏رود: نخست براى اینکه افراد مغرور نشوند و گمان نبرند وظیفه خود را در این زمینه به خوبى انجام داده‏اند و در نتیجه از حرکت باز ایستند مى‏فرماید: «هیچ‏کس- هرچند براى به دست آوردن خشنودى خدا کاملا کوشا باشد و در این راه پیوسته تلاش کند- نمى‏تواند حق اطاعتى را که شایسته مقام خداوند سبحان است بجا آورد (بنابراین هرچه در این راه تلاش کند کم است) ولى از حقوق واجب الهى بر بندگان این است که به قدر توان خود در خیرخواهى و نصیحت دیگران بکوشند و براى اقامه حق درمیان مردم همکارى کنند»؛ (فلیس أحد- و إن اشتدّ على رضى اللّه حرصه، و طال فی العمل اجتهاده- ببالغ حقیقة ما اللّه سبحانه أهله من الطّاعة له. و لکنّ من واجب حقوق اللّه على عباده النّصیحة بمبلغ جهدهم، و التّعاون على إقامة الحقّ بینهم).

این یک اصل کلى است که انسان هرگاه از کار خود به طور کامل راضى شود و هیچ نقص و خللى در آن نداند، از حرکت باز مى‏ایستد و مرکب او در مسیر تکامل متوقف مى‏شود. واقع امر نیز چنین است که پیشرفت و تکامل و جلب رضاى خداوند، حدّ و مرزى ندارد که انسان به آن قانع شود. همیشه باید به تقصیر اعتراف کرد و همواره باید تلاش نمود، بنابراین هیچ‏کس بى‏نیاز از

نصیحت دیگران نیست، زیرا نقصها و کوتاهیها در نظر دیگران بهتر خودنمایى مى‏کند و حبّ ذات، مانع از آن است که انسان نقص خود را ببیند.

در حدیث مشروحى مى‏خوانیم: «هنگامى که به امام سجاد على بن الحسین علیه السّلام عرض کردند چرا این همه براى عبادت پروردگار به خود رنج و زحمت مى‏دهى با اینکه پاره تن پیامبر صلّى اللّه علیه و اله و فرزندزاده او هستى؟ امام علیه السّلام اشاره به عبادات بسیار سخت و سنگین پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله کرد و فرمود: همین سؤالى را که از من پرسیدید از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله پرسیدند و آن حضرت در پاسخ فرمود: به خدا سوگند اگر تمام اعضاى من در این راه قطعه قطعه شود و اشک چشمانم بر سینه‏ام جارى شود، هرگز عشرى از اعشار و کمى از بسیار از شکر یک نعمت او را نمى‏توانم به جا آورم»(16).

سپس امام علیه السّلام در بیان آن‏دو اصل دیگر اجتماعى مى‏فرماید: «هیچ‏کس- هر اندازه مقام و منزلتش در حق بزرگ باشد و فضیلتش در دین سابقه‏دار، برتر از آن نیست که در انجام حقى که خدا بر عهده او گذارده، بى‏نیاز از کمک دیگران باشد و نیز هیچ‏کس- هرچند مردم او را کوچک بشمارند و با دیده حقارت به او بنگرند- کمتر از آن نیست که به دیگران در راه انجام حق کمک کند یا به او در این راه کمک شود»؛ (و لیس امرؤ- و إن عظمت فی الحقّ منزلته، و تقدّمت فی الدّین فضیلته- بفوق أن یعان على ما حمّله اللّه من حقّه. ولا امرؤ- و إن صغّرته النّفوس، و اقتحمته(17) العیون- بدون أن یعین على ذلک أو یعان علیه).

اشاره به اینکه همه باید این حقیقت را درک کنند که هیچ‏یک از اقویا و ضعفا در صحنه اجتماع، از دیگرى بى‏نیاز نیستند. خداوند همه نیروها را به یک نفر نداده و در هر سرى ذوقى و فکرى و در هر تنى قدرتى و نیرویى آفریده است؛

خواه کوچک باشد یا بزرگ، بنابراین کسانى که از نظر فکر و مدیریت و توان جسمى قوى هستند، هرگز نباید خود را بى‏نیاز از کمک ضعیف‏ترین افراد جامعه بشمارند. همان‏گونه که افراد ضعیف و به ظاهر ناتوان نباید تصوّر کنند نقشى در اداره جامعه به هیچ صورت ندارند. در حدیثى از امام على بن موسى الرضا علیه السّلام از پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله مى‏خوانیم که فرمود: «غریبان: کلمة حکمة من سفیه فاقبلوها و کلمة سفه من حکیم فاغفروها فإنّه لا حکیم إلّا ذو عثرة و لا سفیة إلّا ذو تجربة؛ دو چیز عجیب است: نخست سخن حکمت‏آمیزى که از شخص سفیهى صادر مى‏شود، پس آن را بپذیرید و دیگر سخن ابلهانه‏اى که گاه از دانشمندى صادر مى‏شود، پس آن را بر او ببخشید، زیرا هیچ دانشمندى خالى از لغزش و هیچ سفیهى خالى از تجربه نیست».(18)

تاریخ نیز این‏گونه حوادث را بسیار به خاطر دارد؛ از جمله اینکه:

در دوران معتصم عباسى یکى از سربازان رومى زن مسلمانى را به اسیرى گرفته بود، سیلى محکمى به صورت آن زن زد، زن مسلمان به صداى بلند فریاد زد «و امعتصماه» و خلیفه وقت را به یارى طلبید، سرباز رومى با تمسخر به او گفت: آرى! الآن معتصم بر اسب ابلق سوار مى‏شود و به یارى تو مى‏آید و دوباره سیلى محکمى به او زد.

این حادثه در قلعه «عموریّه» در مرز کشور اسلام و روم واقع شد، کسى این خبر را به معتصم رسانید، معتصم ناراحت شد. از آن مرد پرسید قلعه عموریّه در کدام سمت واقع شده؟ آن مرد سمت آن را به معتصم نشان داد. معتصم رو به آن سمت کرد و با صداى بلند گفت: لبّیک اى زن ستم دیده مظلوم! به خدا قسم صداى تو را شنیدم و به یارى‏ات مى‏شتابم.

سپس دستور داد لشکر عظیمى آماده حرکت به طرف قلعه عموریّه شود.

سربازان رومى نیز باخبر شدند و قلعه را محکم در اختیار گرفتند.

سپاه اسلام مدّتى قلعه را محاصره کرده؛ ولى موفق به تسخیر آن نشدند؛ قلعه بسیار محکم و مدافعان سرسختى داشت.

معتصم که شخصا در آن جنگ شرکت کرده بود شبى از شبها با لباس مبدّل در میان سربازان و خیمه‏هاى آنها گردش مى‏کرد آهنگرى را دید که در آن‏وقت شب مشغول کار است و نعل اسب مى‏سازد و شاگرد جوانى داشت که چون پتک خود را روى آهنهاى سرخ مى‏کوبید، مى‏گفت این پتک بر کلّه معتصم! و چندبار این جمله را تکرار کرد.

استاد آهنگر که از شنیدن این سخن ناراحت شده بود، به شاگردش گفت پسر! تو با این سخنانت ما را گرفتار خواهى کرد! تو را با معتصم چکار؟!

شاگرد آهنگر گفت معتصم مرد بى‏تدبیرى است این همه نیرو دارد نمى‏تواند قلعه عموریّه را فتح کند اگر یک روز فرماندهى لشکر را به من بسپارد غروب آن روز در قلعه خواهم بود.

معتصم از شنیدن این سخن شاگرد آهنگر سخت تعجب کرد به مأمورانش گفت مراقب او باشید و صبح، او را نزد من آورید، هنگامى که او را نزد معتصم آوردند گفت: سخنانى از تو به من رسیده که بسیار شگفت‏آور است. شاگرد آهنگر گفت: درست است؛ ولى اگر اجازه دهى من به فضل خدا قلعه عموریّه را در یک روز فتح مى‏کنم.

معتصم فرماندهى لشکر را موقتا به او سپرد.

شاگرد آهنگر تمام تیراندازهاى سپاه را احضار و گروهى را که در تیراندازى قوى‏تر بودند انتخاب کرد و آنها را به پشت دیوار قلعه آورد، قلعه ساختمان مخصوصى داشت. قسمتهاى پایین و بالا هردو سنگ بود؛ ولى در وسط از الوار درختهاى ساج به طور تمام دیوار قلعه به عرض سه وجب استفاده کرده بودند و

آن چوبها به صورت نوار سیاهى در تمام طول دیوار خودنمایى مى‏کرد و از شگفتیهاى چوب ساج این است که در برابر آتش حساس است و زود مشتعل مى‏شود.

شاگرد آهنگر دستور داد کوره‏هاى آهنگرى را در کنار دیوار قلعه به کار بیندازند و نوک فلزّى تیرها را در آتش سرخ کنند و به تیراندازان دستور داد خط سیاه چوبى سرتاسرى را نشانه تیرهاى گداخته خود قرار دهید و اگر کسى تیرش به خطا برود مجازاتش مرگ است.

تیراندازان طبق دستور او نوار چوبى را نشانه رفتند طولى نکشید که الوارهاى ساج مشتعل شد و آتش عظیمى از آن برخاست و دیوار قلعه فروریخت و لشکر، تکبیرگویان وارد قلعه شدند. در این هنگام دیدند معتصم که بر اسب ابلقى سوار است و خوشحال وارد قلعه شد. زن سیلى خورده و سرباز سیلى زننده را احضار کرد و به آن زن گفت: آیا معتصم نداى تو را لبیک گفت؟ و به آن سرباز گفت: من تو را نمى‏کشم، ولى تا عمر دارى باید غلام این زن باشى!(19)

نکته

حکومتهاى مردمى‏

در جهان امروز سخن از حکومتهاى مردمى بسیار است؛ ولى چون فاقد عنصر معنوى و تقواى سیاسى است، غالبا منجّر به دیکتاتوریهاى مرئى و نامرئى مى‏شود که فقط حافظ منافع زورمندان و غاصبان حطام است.

گفتیم نامرئى، از این جهت که زورمندان با استفاده از وسائل پیشرفته اجتماعى و بمبارانهاى تبلیغاتى به شستشوى افکار توده‏هاى مردم مى‏پردازند و آراى آنها را با وعده‏هاى دروغین به نفع خود مصادره مى‏کنند که نمونه روشن آن‏

دموکراسى آمریکایى در عصر ماست.

افزون بر این، آراى این حکومتها در بهترین صورت حکومت، نصف به علاوه یک است که نتیجه آن صف‏بندى میان قشر حاکم و نصف منهاى یک است.

در عصر خود بارها حکومتهایى را دیده‏ایم که با انتخابات آزاد مردم سر کار آمده‏اند؛ ولى چون در جهت منافع جهانخواران قرار نداشته‏اند با وسایل مختلف براى خارج کردن آنها از صحنه کوشیده‏اند و در بسیارى از موارد موفق شده‏اند.

تمام اینها به خاطر آن است که عنصر معنوى که شرط اساسى است در این حکومتهاى صد در صد مادى وجود ندارد و مسئولیّتى در برابر خداوند احساس نمى‏کنند.

آنچه در کلام نورانى امام علیه السّلام در این بخش از خطبه آمده، حکومت مردمى را در بهترین شکل نشان مى‏دهد:

نخست به سراغ عنصر معنوى حکومت مى‏رود و به همگان یادآور مى‏شود که آن‏قدر شما غرق نعمتهاى خداوند هستید که هرچه در اطاعت او بکوشید، عشرى از اعشار شکر او را نمى‏توانید بجا آورید.

آنگاه به زمامداران توصیه مى‏کند که هرقدر فکر شما قوى و علم شما فراوان و صاحب تجربه و هوش سرشار باشید، بى‏نیاز از کمکهاى فردفرد مردم نیستید. باید همه را در حکومت خود سهیم کنید و از آنها یارى بطلبید.

سپس به آحاد مردم گوشزد مى‏کند که شما در هر حدّ و پایه‏اى از علم و دانش و سنّ و سال هستید، خود را از شرکت در اداره اجتماع جدا نسازید و به این ترتیب همگان باید دست به دست هم دهند و با تکیه بر عنصر تقوا حکومتى که مورد رضاى خلق و خالق است، به وجود آورند.(20)

بخش چهارم‏

فأجابه علیه السّلام رجل من أصحابه بکلام طویل، یکثر فیه الثّناء علیه، و یذکر سمعه و طاعته له، فقال علیه السّلام:

إنّ من حقّ من عظم جلال اللّه سبحانه فی نفسه، و جلّ موضعه من قلبه، أن یصغر عنده- لعظم ذلک- کلّ ما سواه، و إنّ أحقّ من کان کذلک لمن عظمت نعمة اللّه علیه، و لطف إحسانه إلیه، فإنّه لم تعظّم نعمة اللّه على أحد إلّا ازداد حقّ اللّه علیه عظما. و إنّ من أسخف حالات الولاة عند صالح النّاس، أن یظنّ بهم حبّ الفخر، و یوضع أمرهم على الکبر، و قد کرهت أن یکون جال فی ظنّکم أنّی أحبّ الإطراء، و استماع الثّناء؛ و لست- بحمد اللّه- کذلک، و لو کنت أحبّ أن یقال ذلک لترکته انحطاطا للّه سبحانه عن تناول ما هو أحقّ به من العظمة و الکبریاء. و ربّما استحلى النّاس الثّناء بعد البلاء، فلا تثنوا علیّ بجمیل ثناء، لإخراجی نفسی إلى اللّه سبحانه و إلیکم من التّقیّة فی حقوق لم أفرغ من أدائها، و فرائض لابدّ من إمضائها.

ترجمه‏

هنگامى که سخن امام علیه السّلام به اینجا رسید یکى از یارانش به پا خاست و با گفتارى طولانى که در آن مدح و ثناى فراوانى نسبت به امام علیه السّلام بود آن حضرت را ستود و اطاعت کامل خود را در همه حال نسبت به آن حضرت اعلام کرد و امام علیه السّلام در پاسخ او فرمود: سزاوار است کسى که جلال خدا در نظرش بزرگ و مقام او در قلبش عظیم است- به موجب آن عظمت- همه‏چیز جز خدا در نظرش کوچک جلوه کند، و از همه سزاوارتر نسبت به این امر، کسى است که‏

نعمت خدا بر او بزرگ است و احسان او بر وى فراوان؛ زیرا هرقدر نعمت خدا بر کسى بیشتر شود حق وى بر او فزونتر مى‏گردد.

(بدانید!) از بدترین و سخیف‏ترین حالات زمامداران نزد مردم صالح این است که گمان برده شود آنها دوست‏دار تفاخرند و کار آنها را بر نوعى برترى جویى حمل کنند، من خوش ندارم که این فکر در ذهن شما جولان کند که مدح و ستایش را دوست دارم و از شنیدن آن لذّت مى‏برم. من بحمد اللّه چنین نیستم و به فرض که من (به مقتضاى طبیعت بشرى) مدح و ثنا را دوست مى‏داشتم، آن را به سبب خضوع و تواضع در برابر خداوند سبحان ترک مى‏کردم. خداوندى که با عظمت و کبریاییش از همه سزاوارتر براى ثنا و ستایش است.

بسیار مى‏شود که مردم، ستودن افراد را به جهت تلاشهایشان (در اداى حق) شیرین مى‏شمرند (ممکن است این امر براى شما ایرادى نداشته باشد، ولى من از شما مى‏خواهم که) مرا با سخنان زیباى خود به جهت اینکه در پیشگاه خداوند و نزد شما به سبب احساس مسئولیت الهى حقوقتان را ادا کرده‏ام نستایید (چرا که) هنوز در اداى آنها به طور کامل فراغت نیافته‏ام و واجباتى که بر عهده دارم کاملا به مرحله اجرا در نیامده است.

شرح و تفسیر

در برابر انجام وظیفه مرا ستایش نکنید!

«هنگامى که سخن امام علیه السّلام به آخر جمله بخش گذشته رسید یکى از یارانش (به پا خاست و) با گفتارى طولانى که در آن مدح و ثناى فراوانى نسبت به امام علیه السّلام بود آن حضرت را ستود، و اطاعت کامل خود را در همه حال نسبت به آن حضرت اعلام کرد»؛ (فأجابه علیه السّلام رجل من أصحابه بکلام طویل، یکثر فیه الثّناء علیه، و یذکر سمعه و طاعته له؛ فقال علیه السّلام:).

در اینکه این شخص چه‏کسى بود؟ شارحان نهج البلاغه پاسخى به این سؤال نداده‏اند؛ ولى مرحوم کلینى در کافى گفتگوى مشروح و مفصّل و بسیار پرمعنایى را که میان این مرد و امیر مؤمنان على علیه السّلام چندبار ردّ و بدل شده ذکر کرده است. سپس مى‏گوید: بعد از پایان این کلام، کسى آن مرد را ندید.(21) به همین دلیل مرحوم علّامه مجلسى احتمال مى‏دهد که این مرد حضرت خضر بوده که در موارد حسّاسى به سراغ آن حضرت مى‏آمد و انجام وظیفه مى‏کرد و سپس از چشمها پنهان مى‏شد.

به هر حال این مرد که بود طبق روایت کافى در یکى از سخنانش عرضه مى‏دارد: «اى امیر مؤمنان! تو امیر ما هستى و ما رعیّت تو. خداوند به وسیله تو ما را از ذلّت خارج کرد و با عزیز ساختن تو غل و زنجیر اسارت را از بندگانش برگرفت. آنچه مى‏پسندى دستور ده و آنچه اختیار مى‏کنى امر کن! تو سخنگوى راستگویى هستى و حکمران موفق و زمامدار لایق. ما هرگز نافرمانى تو را جایز نمى‏شمریم و علم هیچ‏کس را قابل مقایسه با علم تو نمى‏دانیم، قدر و منزلت تو نزد ما بسیار والا و فضل تو بسیار عظیم است».(22)

امام علیه السّلام پاسخ مشروحى به او داد و او نیز مجدّدا به مدح و ستایش آن امام همام پرداخت و چندبار این قضیه تکرار شد و همان‏گونه که گفتیم بعد از این مطلب آن مرد ناپدید شد.

به هر حال آنچه در نهج البلاغه آمده است چنین است که امام علیه السّلام در پاسخ او فرمود: «سزاوار است کسى که جلال خدا در نظرش بزرگ و مقام او در قلبش عظیم است- به موجب آن عظمت- همه‏چیز جز خدا در نظرش کوچک جلوه کند»؛ (إنّ من حقّ من عظم جلال اللّه سبحانه فی نفسه، و جلّ موضعه من قلبه، أن یصغر عنده- لعظم ذلک- کلّ ما سواه).

این معنا با توجّه به اینکه ذات خداوند وجودى است بى‏پایان از هر نظر، و نامحدود از نظر قوّت و قدرت، و ما سوى اللّه همگى قطره کوچکى در برابر این دریاى عظیم بى‏کران هستند، کاملا روشن مى‏شود همان‏گونه که در خطبه همّام نیز در صفات متّقیان آمده است: «عظم الخالق فی أنفسهم فصغر ما دونه فی أعینهم؛ خداوند در دل آنها به عظمت جلوه کرده، لذا ما سوى اللّه در چشم آنها حقیر و کوچک است».

کسى که چشم بر چشمه خورشید دوخته، شمع کم نورى در نظر او ناچیز است.

سپس امام علیه السّلام اضافه مى‏فرماید: «و از همه سزاوارتر نسبت به این امر کسى است که نعمت خدا بر او بزرگ است و احسان او بر وى فراوان؛ زیرا هرقدر نعمت خدا بر کسى بیشتر شود حقّش بر او فزونتر مى‏گردد»؛ (و إنّ أحقّ من کان کذلک لمن عظمت نعمة اللّه علیه، و لطف إحسانه إلیه، فإنّه لم تعظّم نعمة اللّه على أحد إلّا ازداد حقّ اللّه علیه عظما).

این سخن در واقع پاسخى است بر ثناخوانى آن مرد علاقه‏مند به مولا که گمان نکن این سخنان مرا به کبر و غرور وا مى‏دارد. اوّلا من خدا را به عظمت شناخته‏ام و ما سوى اللّه در نظرم خرد و صغیر است. ثانیا من مشمول نعمتهاى فراوانى هستم و به همان نسبت باید در برابر ولىّ نعمتم خاضع‏تر از دیگران باشم.

آنگاه امام علیه السّلام در تکمیل و تأکید این سخن مى‏افزاید: «(بدانید!) از بدترین و سخیف‏ترین حالات زمامداران نزد مردم صالح این است که گمان برده شود آنها دوست‏دار تفاخرند و کار آنها را بر نوعى برترى‏جویى حمل کنند، من خوش ندارم که این فکر در ذهن شما جولان کند که مدح و ستایش را دوست دارم و از شنیدن آن لذت مى‏برم. من بحمد اللّه چنین نیستم»؛ (و إنّ من أسخف(23) حالات‏

الولاة عند صالح النّاس، أن یظنّ بهم حبّ الفخر، و یوضع أمرهم على الکبر، و قد کرهت أن یکون جال فی ظنّکم أنّی أحبّ الإطراء(24)، و استماع الثّناء؛ و لست- بحمد اللّه- کذلک).

درست است که طبق بعضى از احتمالات، گوینده آن مدح و ثنا حضرت خضر علیه السّلام بوده و او جز به حق سخن نمى‏گفته و آنچه درباره امام علیه السّلام بیان داشته در امام وجود داشته حتى بالاتر از آن؛ ولى امام علیه السّلام به این نکته اصولى اشاره مى‏فرماید که من حتى از ثناى به حق نیز خشنود نیستم، چرا که ممکن است اثر نامطلوبى در شنوندگان داشته باشد و آنها گمان کنند او دوستدار چنین سخنانى است و داراى کبر و فخر و خودبرتربینى است که رابطه امام با امّت را تحت تأثیر نامطلوب خود قرار مى‏دهد.

سپس مى‏افزاید: «و به فرض که من (به مقتضاى طبیعت بشرى) مدح و ثنا را دوست مى‏داشتم، آن را به جهت خضوع و تواضع در برابر خداوند سبحان ترک مى‏کردم. همان خداوندى که به جهت عظمت و کبریاییش از همه سزاوارتر براى ثنا و ستایش است»؛ (و لو کنت أحبّ أن یقال ذلک لترکته انحطاطا للّه سبحانه عن تناول ما هو أحقّ به من العظمة و الکبریاء).

آنگاه به نکته سومى اشاره مى‏فرماید که قطع نظر از اینکه من ذاتا ثناخوانى را ناخوش دارم و اگر آن را دوست مى‏داشتم به جهت عظمت خداوند که از همه شایسته‏تر به مدح و ثناست ترک مى‏کردم، مدح و ثنا باید در برابر کار نیکى باشد که پایان گرفته است در حالى که من هنوز از اداى همه حقوق شما فراغت نیافته‏ام، مى‏فرماید: «بسیار مى‏شود که مردم ستودن افراد را، به جهت تلاشهایشان (در اداى حقوق) شیرین مى‏شمرند (ممکن است این امر براى شما ایرادى‏

نداشته باشد، ولى من از شما مى‏خواهم که) مرا با سخنان زیباى خود به جهت اینکه در برابر خداوند و نزد شما از ترس مسئولیّت الهى حقوقتان را ادا کرده‏ام نستایید (چرا که) هنوز از اداى آنها به طور کامل فراغت نیافته‏ام و واجباتى که بر عهده دارم کاملا به مرحله اجرا در نیامده است»؛ (و ربّما استحلى النّاس الثّناء بعد البلاء، فلا تثنوا علیّ بجمیل ثناء، لإخراجی نفسی إلى اللّه سبحانه و إلیکم من التّقیّة فی حقوق لم أفرغ من أدائها، و فرائض لابدّ من إمضائها).

در نسخه موجود در متن بالا «و إلیکم من التّقیّة» آمده است که اشاره به خداترسى امام علیه السّلام در طریق اداى حقوق مردم است؛ ولى در بعضى از نسخ نهج البلاغه و همچنین در متن کافى «بقیّه» آمده است که مفهومش این است: هنوز بقایایى از حقوق شما بر من باقى مانده که باید در اداى آن بکوشم.

امام علیه السّلام در این عبارت نهایت بزرگوارى خود را نشان داده، از یک‏سو بى‏اعتنایى به ثناخوانى و از سوى دیگر نهایت خضوع در برابر پروردگار و از سوى سوم، اعتراف به عدم اداى حقوق به طور کامل را بیان مى‏کند، چیزى که در کمتر پیشوایى در طول تاریخ مى‏توان یافت.

نکته‏ها

1. مدح و ثناخوانى‏

مدح و تمجید و ثناخوانى نسبت به دیگران بر دو گونه است: گونه‏اى از آن مثبت و سازنده و سبب دلگرمى خادمان و یأس خائنان و پیشرفت جامعه است. بخش دیگرى سبب تخریب و عقب افتادگى و تقویت شوکت ظالمان است.

قسم اوّل داراى سه شرط است: نخست اینکه «مدح من یستحقّ المدح؛ آن کس که سزاوار مدح و ثناست، مدح و ستایش شود». شرط دوم این است که مدح از حدّ تجاوز نکند. شرط سوم اینکه هدف گوینده تقرّب به شخص ممدوح و

رسیدن به منافعى نامشروع خود نباشد.

در روایتى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مى‏خوانیم: «إذا مدح الفاجر اهتزّ العرش و غضب الرّبّ؛ هرگاه شخص فاجر مدح و ستایش شود، عرش خدا به لرزه در مى‏آید و خداوند غضب مى‏کند».(25)

در حدیث دیگرى آمده است: «الثّناء بأکثر من الاستحقاق ملق والتّقصیر عن الاستحقاق عیّ أو حسد؛ مدح و ستایش بیش از استحقاق تملّق است و کمتر از آن ناتوانى (در اداى سخن) است یا حسد».(26)

این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که باید ظرفیت شخص ممدوح در نظر گرفته شود؛ مبادا مدح و ستایش سبب غرور او گردد و از مسیر حق منحرف شود، همان‏گونه که در جمله دیگرى از کلمات قصار مولا مى‏خوانیم: «ربّ مفتون بحسن القول فیه؛ چه بسیار اشخاصى که به واسطه مدح و تمجید، گرفتار فریب و فتنه مى‏شوند».(27)

بى‏شک در صورتى که همه این جهات در نظر گرفته شود، مدح و ستایش نشانه قدردانى و حق‏شناسى و سبب تشویق نیکوکاران و صالحان مى‏شود.

در دنیاى امروز نیز جلسات فراوانى براى نکوداشت خادمان پرسابقه جامعه، عالمان بزرگ و نیکوکاران ممتاز گرفته مى‏شود و هر سال سعى مى‏کنند به نویسندگان بهترین کتاب سال، کارگران و کشاورزان نمونه و یا پیام‏آوران صلح و دوستى در جهان، جوایزى اهدا و از آنان قدردانى کنند که اگر رنگ و بوى سیاسى پیدا نکند و روابط بر ضوابط حاکم نگردد و آن شرط سوم که در بالا به آن اشاره شد؛ یعنى حسن نیّت کارگردانان حفظ گردد، به یقین آثار بسیار ارزنده‏اى دارد.

ولى نوع دوم، درست در مقابل آن است؛ یعنى هنگامى که افراد نالایق، مورد مدح و تمجید قرار گیرند و یا افراد لایق، بیش از حدّ، ثناخوانى شوند و یا عوامل سیاسى و حبّ و بغضها و منافع شخصى، انگیزه این کار مى‏شود، بدکاران تشویق مى‏شوند و افراد فاضل، لایق و نیکوکار مأیوس مى‏گردند؛ متملّقان یکّه‏تاز میدان اجتماع مى‏شوند و صادقان منزوى مى‏گردند.

در حدیثى از امیر مؤمنان على علیه السّلام مى‏خوانیم: «إیّاک و الملق فإنّ الملق لیس من خلائق الایمان؛ از تملّق بپرهیز که با ایمان سازگار نیست».(28)

در حدیث دیگرى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله آمده است: «أحثوا فی وجوه المدّاحین التّراب؛ به صورت مداحان (متملّق) خاک بپاشید».(29)

آخرین نکته‏اى که در این بیان فشرده ذکر آن را لازم مى‏دانیم این است که گاه مدح و ستایش جنبه مثبت دارد و واجد همه شرایط بالاست؛ ولى آثار نامطلوبى در افکار عمومى ایجاد مى‏کند و ممدوح، متّهم به دوست داشتن ثناخوانى مى‏شود که در اینجا نیز از آن باید اجتناب کرد و آنچه در خطبه بالا آمده، بیشتر از همین قبیل است.

2. زیانهاى تملّق‏گویى‏

همان‏گونه که اشاره شد معناى تملّق، مدح و ثناى بیش از حدّ و گزافه‏گویى درباره فضایل افراد براى تقرّب جستن به آنها و استفاده از مواهب مادّى آنان است حتى ذکر اوصاف برجسته واقعى یک شخص بدون اشاره به نقاط ضعف، آن هم نوعى تملّق محسوب مى‏شود و گاه از این فراتر مى‏رود و تملّق‏گویان نقاط ضعف را در لباس نقاط قوت بیان مى‏کنند. تملّق‏گویى بیشتر درباره ارباب‏

قدرت است و خطر بسیار بزرگى براى ولات و زمامداران و مدیران محسوب مى‏شود، زیرا نخستین شرط مدیریت آگاه بودن از واقعیّات مربوط به حوزه مدیریت است و متملّقان بر روى واقعیّتها پرده مى‏افکنند و مشکلات را از نظر مدیران و زمامداران مى‏پوشانند و از این طریق مفاسد بى‏شمارى به بار مى‏آورند.

عجیب این است که زمامداران نالایق و گمراه نیز غالبا متملّقان را تشویق مى‏کنند، از حق‏گویى ناراحت مى‏شوند و از تملّق متملّقان احساس آرامشى کاذب و دردآفرین.

امیر مؤمنان على علیه السّلام تملّق را بدترین درد یا درد بى‏درمان شمرده مى‏فرماید: «أدوى الداء الصلف؛ بدترین درد تملّق‏گویى است»(30) (یکى از معانى صلف تملّق گویى و دیگرى خودستایى است).

در سخن دیگرى مى‏فرماید: «إنّما یحبّک من لا یتملّقک؛ دوستان واقعى تو کسانى هستند که به تو تملّق نمى‏گویند».(22)

نیز مى‏فرماید: «لیس الملق من خلق الأنبیاء؛ تملّق از اخلاق انبیا نیست».(22)

این سخن را نیز نباید فراموش کرد که تملّق گاهى به صورت مستقیم و گاه غیرمستقیم، گاه با نثر و گاه با شعر و گاهى با عمل، اجرا مى‏شود و آثار زیانبار همه یکسان است.

بخش پنجم‏

فلا تکلّمونی بما تکلّم به الجبابرة، ولا تتحفّظوا منّی بما یتحفّظ به عند أهل البادرة، ولا تخالطونی بالمصانعة، ولا تظنّوا بی استثقالا فی حقّ قیل لی، ولا التماس إعظام لنفسی، فإنّه من استثقل الحقّ أن یقال له أو العدل أن یعرض علیه، کان العمل بهما أثقل علیه. فلا تکفّوا عن مقالة بحقّ، أو مشورة بعدل، فإنّی لست فی نفسی بفوق أن أخطی‏ء، ولا آمن ذلک من فعلی، إلّا أن یکفی اللّه من نفسی ما هو أملک به منّی، فإنّما أنا و أنتم عبید مملوکون لربّ لاربّ غیره؛ یملک منّا ما لا نملک من أنفسنا، و أخرجنا ممّا کنّا فیه إلى ما صلحنا علیه، فأبدلنا بعد الضّلالة بالهدى، و أعطانا البصیرة بعد العمّى.

ترجمه‏

با من آن‏گونه که با زمامداران ستمگر سخن گفته مى‏شود، سخن نگویید و آن‏گونه که مردم خود را در برابر حاکمان تندخو و جبّار حفظ مى‏کنند محدود نسازید و به طور تصنّعى و منافقانه با من رفتار نکنید. هرگز درباره من گمان مبرید که درباره حقى که به من پیشنهاد مى‏کنید کوتاهى کنم (یا ناراحت شوم) و هرگز خیال نکنید من در پى بزرگ ساختن خویشتنم، زیرا کسى که شنیدن حق یا پیشنهاد عدالت به او برایش سنگین باشد عمل به آن دو، براى او سخت‏تر و سنگین‏تر است، بنابراین از گفتن سخن حقّ یا مشورت عادلانه، خوددارى نکنید، زیرا من (به عنوان یک انسان و نه به عنوان یک امام معصوم) خود را بالاتر از آن نمى‏دانم که اشتباه کنم و از خطا در کارهایم ایمن نیستم مگر اینکه‏

خداوندى که از من قادرتر است مرا از خطا حفظ کند. به یقین من و شما بندگان و مملوک پروردگارى هستیم که جز او پروردگارى نیست و آنچنان در وجود ما تصرّف دارد که ما آن‏گونه، قدرت تصرف در خویش را نداریم. او ما را از آنچه در آن بودیم به سوى صلاح و رستگارى راهنمایى کرد، ضلالت را به هدایت تبدیل نمود و بینایى را بعد از کوردلى به ما عطا فرمود.

شرح و تفسیر

در برابر من نه غلق نه چاپلوسى!

همان‏گونه که قبلا اشاره شد بخش مهمى از این خطبه ناظر به بیان حقوق والى و رعیت است و بعد از آن‏که یکى از حاضران برخاست و در یک ثناى جمیل، آن حضرت را ستود، امام علیه السّلام مسیر خطبه را به بخش خاصى از حقوق والى و رعیت هدایت کرد و آن، ترک مدح و ثناخوانى براى ولات و زمامداران بود. سپس در این بخش که آخرین بخش خطبه است به یکى دیگر از آفات زمامداران و مردم مى‏پردازد و آن اینکه رابطه آنها با یکدیگر رابطه تملّق و چاپلوسى و کتمان حقایق تلخ به جهت ناخوشایند بودن آن و ترک انتقاد سالم و سازنده است، مى‏فرماید: «با من آن‏گونه که با زمامداران ستمگر سخن گفته مى‏شود سخن نگویید و آن‏گونه که مردم خود را در برابر حاکمان تندخو و جبّار حفظ مى‏کنند محدود نسازید و به طور تصنّعى و منافقانه با من رفتار نکنید»؛ (فلا تکلّمونی بما تکلّم به الجبابرة، ولا تتحفّظوا منّی بما یتحفّظ به عند أهل البادرة(31)، ولا تخالطونی بالمصانعة).

اشاره به اینکه افراد عادى هنگامى که در برابر زمامداران جبّار قرار مى‏گیرند،

شخصیت واقعى خود را پنهان مى‏سازند و از هرگونه نقد و شکایت و ایراد خوددارى مى‏کنند، مبادا مورد خشم آنها قرار گیرند و به عکس با مدّاحى و چاپلوسى و تملّق سعى دارند از شرّ آنها در امان بمانند و به همین دلیل هرگز رخدادهاى واقعى جامعه براى آنها روشن نمى‏شود و همواره در چاه ضلالت و گمراهى و بى‏خبرى گرفتارند.

امام علیه السّلام به همه مخاطبان خود اطمینان مى‏دهد که در برابر حرف حساب و بیان مشکلات و انتقادها و شکایات هیچ مشکلى متوجّه آنها نخواهد شد، بلکه آزادند همه گفتنیها را در مسائل مربوط به حکومت و جامعه بگویند.

آرى! این یکى از تفاوتهاى بارز حاکمان عدل و جور است. در کتاب عقد الفرید مى‏خوانیم هنگامى که هارون در مکّه بر منبر خطبه مى‏خواند مردى برخواست و این آیه را تلاوت کرد: ««کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ»(32)؛ هرگاه سخنى بگویید و عمل نکنید خشم عظیم خداوند را بر مى‏انگیزد». هارون دستور داد یک‏صد تازیانه بر او زدند به‏گونه‏اى که شب تا به صبح ناله مى‏کرد و مى‏گفت: مردم مردم! در همان کتاب آمده است که ولید بن عبد الملک روز جمعه بر منبر بود تا خورشید به زردى گرایید (وقت نماز تنگ شد) مردى برخاست و گفت: وقت نماز در انتظار تو نیست (و خورشید تا پایان سخنرانى تو متوقف نمى‏شود) و خداوند تو را معذور نمى‏دارد! ولى گفت: راست گفتى؛ ولى کسى که این سخن را مى‏گوید نباید در اینجا باشد محافظان من کجا هستند که برخیزند و گردن او را بزنند.(33)

این در حالى است که بارها در تاریخ زندگى امیر مؤمنان على علیه السّلام دیده‏ایم که افراد منافقى همچون اشعث بن قیس و بعضى از خوارج، شدید اللّحن‏ترین‏

تعبیرات را در برابر آن حضرت داشته‏اند؛ ولى آن حضرت هرگز متعرض آنها نشد.

سپس در ادامه همین سخن مى‏فرماید: «هرگز درباره من گمان مبرید که درباره حقى که به من پیشنهاد مى‏کنید کوتاهى کنم (یا ناراحت شوم) و هرگز خیال نکنید من در پى بزرگ ساختن خویشتنم، زیرا کسى که شنیدن حق یا پیشنهاد عدالت به او برایش سنگین باشد عمل به آن‏دو براى او سخت‏تر و سنگین‏تر است»؛ (ولا تظنّوا بی استثقالا فی حقّ قیل لی، ولا التماس إعظام لنفسی، فإنّه من استثقل الحقّ أن یقال له أو العدل أن یعرض علیه، کان العمل بهما أثقل علیه).

اشاره به اینکه آنها که توان شنیدن انتقاد را ندارند از انجام اصلاحات ناتوان‏ترند و بنابراین هر روز در ظلم و فساد بیشتر فرومى‏روند.

آنگاه امام علیه السّلام در تأکید این سخن، همه مخاطبان خود را به بیان صریح حق و ذکر مشکلات فردى و اجتماعى و تأکید بر عدالت اجتماعى تشویق مى‏کند و مى‏فرماید: «با توجّه به آنچه بیان کردم از گفتن سخن حقّ یا مشورت عادلانه، خوددارى نکنید، زیرا من (به عنوان یک انسان و نه به عنوان یک امام معصوم) خود را بالاتر از آن نمى‏دانم که اشتباه کنم و از خطا در کارهایم ایمن نیستم مگر اینکه خداوندى که از من قادرتر است مرا از خطا حفظ کند»؛ (فلا تکفّوا عن مقالة بحقّ، أو مشورة بعدل، فإنّی لست فی نفسی بفوق أن أخطی‏ء، ولا آمن ذلک من فعلی، إلّا أن یکفی اللّه من نفسی ما هو أملک به منّی).

جمله «فإنّی لست فی نفسی بفوق أن أخطی‏ء» دستاویز بعضى از مخالفان عصمت ائمه شده و سر و صداى زیادى درباره آن به راه انداخته‏اند. در حالى که جمله «إلّا أن یکفی اللّه من نفسی» آن را به خوبى تفسیر مى‏کند، زیرا مفهوم جمله اوّل این است که من به عنوان یک انسان، ایمن از خطا نیستم و مفهوم جمله دوم این است که به عنوان حفظ و حمایت الهى وضع دیگرى دارم شبیه آنچه قرآن مجید درباره یوسف بیان کرده است، مى‏فرماید: ««وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ

رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ»»؛ آن زن (زلیخا) قصد او کرد و او نیز- اگر برهان پروردگار را نمى‏دید- قصد مى‏نمود».(34)

اشاره به اینکه یوسف به عنوان یک انسان بیم این مى‏رفت که آلوده هوا و هوس همسر عزیز مصر شود؛ ولى مشاهده برهان ربّ که اشاره به مقام عصمت و معرفت بالاى یوسف نسبت به پروردگار است، او را نگه داشت.

اضافه بر این امیر مؤمنان على علیه السّلام در مقام تعلیم و تربیت اصحاب خویش است و به آنها مى‏آموزد که در هر شرایطى باشید احتمال خطا درباره خود بدهید؛ ولى از روى تواضع، خود را هم در زمره آنها قرار مى‏دهد. به هر حال نباید این جمله را در برابر آن همه دلایلى که بر مقام عصمت پیامبر و امام است بهانه و دستاویز قرار داد.

در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مى‏خوانیم: «ما منکم من أحد إلّا و له شیطان- قیل و لا انت یا رسول اللّه؟ قال:- و لا أنا إلّا أنّ اللّه تعالى أعاننی علیه فأسلم؛ هیچ‏یک از شما نیست مگر اینکه شیطانى دارد، کسى عرض کرد: همچنین شما اى رسول خدا؟ فرمود: آرى همچنین من؛ ولى خداوند متعال مرا یارى کرد و شیطانم تسلیم من شد (و من به تأیید الهى از شرّ او در امانم)».(35)

شاهد گویاى دیگرى درباره آنچه گفتیم سخنى است که خود امام علیه السّلام در اواخر خطبه 97 بیان کرده، مى‏فرماید: «و إنّی لعلى بیّنة من ربّی و منهاج من نبیّی و إنّى لعلى الطّریق الواضح ألقطه لقطا؛ من نشانه روشنى از پروردگارم دارم و بر طریق واضح پیامبرم گام برمى‏دارم و در راهى آشکار با هوشیارى و دقت به پیش مى‏روم».

طبق این بیان امام تأکید مى‏کند که او با حمایت پروردگار، همیشه راه درست‏

مى‏پیماید و خطایى در کار او نیست.

آنگاه امام علیه السّلام در تکمیل و تأیید گفتار بالا مى‏فرماید: «به یقین من و شما بندگان و مملوک پروردگارى هستیم که جز او پروردگارى نیست و آنچنان در وجود ما تصرّف دارد که ما آن‏گونه، قدرت تصرف در خویش را نداریم. او ما را از آنچه در آن بودیم به سوى صلاح و رستگارى راهنمایى کرد، ضلالت را به هدایت تبدیل نمود، و بینایى را بعد از کوردلى به ما عطا فرمود»؛ (فإنّما أنّا و أنتم عبید مملوکون لربّ لاربّ غیره؛ یملک منّا ما لا نملک من أنفسنا، و أخرجنا ممّا کنّا فیه إلى ما صلحنا علیه، فأبدلنا بعد الضّلالة بالهدى، و أعطانا البصیرة بعد العمى).

همان‏گونه که اشاره شد، روایت کافى در مورد این خطبه مشروح‏تر از آن است که در نهج البلاغه آمده و مرحوم سیّد رضى در واقع گزینشى از بخشهاى این خطبه را داشته است.

در بخشى از روایت کافى مى‏خوانیم: «آن مرد که مدح و ستایش بلیغى از على علیه السّلام کرد و امام به او پاسخ داد (و گفته مى‏شود حضرت خضر بوده، زیرا بعدا کسى او را نیافت) در ادامه سخنانش در حالى که بغض گلویش را گرفته بود و گریه مجال سخن گفتن را به او نمى‏داد، خطاب به امام چنین گفت: «اى تربیت کننده بندگان خدا و اى آرام‏بخش شهرها! کجا سخن ما مى‏تواند بیانگر فضل تو باشد و توصیف ما کارهاى برجسته تو را شرح دهد؟! چگونه مى‏توانیم به حق ثناى تو برسیم یا اعمال برجسته تو را احصا کنیم؟! چگونه چنین چیزى ممکن است در حالى که نعمت خدا به وسیله تو بر ما جارى شد و اسباب خیر فراهم گشت؟! آیا تو پناهگاه درماندگان نبودى؟ آیا تو با مخالفانت همچون برادر رفتار نکردى؟ آرى به وسیله تو و اهل بیتت خداوند عزّوجل ما را از خطرات رهایى بخشید و اموال غم و اندوه را فرونشاند …!».(36)


1) سند خطبه:در کتاب مصادر نهج البلاغه ذیل این خطبه آمده است که این خطبه را قبل از سیّد رضى، مرحوم کلینى در روضه کافى، ج 8، ص 352، از امام باقر علیه السّلام نقل کرده است البتّه آنچه در کافى آمده بیش از آن است که در نهج البلاغه آمده، و بعضى از الفاظش با عبارات نهج البلاغه متفاوت است، بى‏آنکه در معنا تغییرى به وجود آمده باشد. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 129).

2) «تواصف» از ریشه «وصف» گرفته شده و به این معناست که بعضى چیزى را براى بعضى دیگر وصف کنند. در خطبه بالا؛ یعنى مردم در مقام سخن، هرکدام درباره حق داد سخن مى‏دهند.

3) «تناصف» از ریشه «نصف» بر وزن «هدف» و بر وزن «حرص» به معناى انصاف دادن گرفته شده است و معناى «تناصف» آن است که هرکس در حق دیگرى انصاف را رعایت کند.

4) بقره، آیه 280.

5) بقره، آیه 228.

6) مرحوم علّامه مجلسى رسالة الحقوق امام سجّاد علیه السّلام را در بحار الانوار، ج 71، ص 10 آورده است.

7) در کتاب الحج وسائل الشیعه، بابى تحت عنوان «حقوق الدابّة الواجبة و المندوبة» ذکر شده است که بسیار قابل توجّه است و در خطبه 167 نیز اشاره‏اى به این معنا گذشت.

8) انعام، آیه 12، همین تعبیر در آیه 54 با اضافه کلمه «ربکم» آمده است.

9) آل عمران، آیه 9.

10) «تتکافأ» یعنى همسان و برابر مى‏شوند از ریشه «کفؤ» بر وزن «کفر» به معناى همطراز در مقام و منزلت و قدر است، سپس به هرگونه شبیه و مانند اطلاق شده است.

11) «رعیّت» از ریشه «رعى» بر وزن «سعى» به معناى حفظ و مراقبت و مراعات است. به چوپان «راعى» گفته مى‏شود، چون در حفظ چهارپایان مى‏کوشد و به حاکم «راعى» گفته مى‏شود، زیرا از مردم مراقبت مى‏کند و به مردم «رعیت» اطلاق مى‏شود، چون تحت مراقبت و حفاظت حکومتند.

12) «اذلال» جمع «ذلّ» بر وزن «ظلّ» به معناى جاده محکم و صاف است که بر اثر کثرت عبور و مرور کاملا کوبیده شده باشد، ریشه اصلى آن همان «ذلّت» است گویى چنین جاده‏اى در زیر دست و پا کاملا خوار شده است.

13) «اجحف» از ریشه «اجحاف» به معناى از بین بردن حقوق دیگران است و ریشه اصلى آن «جحف» بر وزن «محو» به معناى برگرفتن چیزى است.

14) «ادغال» یعنى ورود مخفیانه به چیزى به قصد فاسد کردن آن. در اصل از ریشه «دغل» بر وزن «دخل» به معناى ورود در مکان مخفى براى غافلگیر کردن صید، گرفته شده است.

15) «محاج» جمع «محجة» به معناى جاده واضح، روشن و مستقیم است و در اصل از ریشه «حج» به معناى قصد گرفته شده، زیرا انسان همیشه قصد دارد از راه روشن و مستقیم برود.

16) بحار الانوار، ج 46، ص 56، ح 10.

17) «اقتحمت» از ریشه «اقتحام» به معناى پنهان شدن یا بى‏مطالعه وارد کارى گشتن و نیز به معناى کوچک و بى‏ارزش شمردن است و ریشه اصلى آن «قحم» بر وزن «فهم» به معناى نسنجیده دست به کارى زدن است.

18) بحار الانوار، ج 2، ص 44.

19) الفتوحات الاسلامیّة، ج 1، ص 286. (طبق نقل کتاب گفتار فلسفى، جوان، ج 1، ص 227).

20) در ایّامى که این سطور نگاشته مى‏شود دو حادثه مهم جهان اسلام را تکان داد:نخست حادثه اهانت دردآور به ساحت قدس پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله بود و آن عکسهاى بسیار زننده و شرم‏آورى بود که در مطبوعات غربى به طور گسترده انتشار یافت؛ از کشور دانمارک شروع شد و سپس به اکثر کشورهاى اروپایى گسترش یافت؛ هنگامى که مسلمانان جهان از این فاجعه باخبر شدند، فریاد اعتراض برآوردند و تمام دنیا را از این فریاد پر کردند و کالاهاى این‏گونه کشورها را تحریم نمودند، به‏گونه‏اى که دشمنان وحشت کردند و عقب‏نشینى نمودند و به اصطلاح از در عذرخواهى وارد شدند.حادثه دوم اهانت شدیدترى بود که با ساحت قدس حریم شریف عسکریین کردند؛ یک روز مسلمانان از خواب بیدار شدند (چهارشنبه سوم اسفند 1384) و باخبر گشتند که ایادى استعمار و استکبار و مزدوران وحشى آنها آن بارگاه ملکوتى را به تلّ خاکى مبدّل ساخته، گنبد و حرم را با موادّ منفجره در یک توطئه از پیش طراحى شده، ویران کرده‏اند. فریاد عظیم دیگرى نه تنها از شیعیان و عاشقان اهل بیت، بلکه در تمام دنیاى اسلام برخاست و موجى از خشم و نفرت نسبت به عاملان این کار که هدفشان به یقین ایجاد جنگ داخلى در میان مسلمانان بود، برانگیخت.قابل توجّه اینکه همه این امور به خاطر مبارزه با حکومتهاى مردمى بود که در عراق و فلسطین روى کار آمده بودند. «اللّهمّ فرّق جمعهم و شتّت شملهم و خذهم أخذ عزیز مقتدر».

21) کافى، ج 8، ص 355، (روضه کافى).

22) همان مدرک.

23) «اسخف» از ریشه «سخف» بر وزن «قفل» و «سخافت» به معناى ضعف عقل و نادانى است.

24) «اطراء» از ریشه «طراوة» به معناى تروتازه بودن است و هنگامى که به باب افعال مى‏رود معناى ثناخوانى و مدح کردن مى‏یابد. گویى کسى مى‏خواهد با مدح خود، شخصى را تروتازه نگهدارد.

25) بحار الانوار، ج 74، ص 152.

26) نهج البلاغه، کلمات قصار، 347.

27) همان مدرک، 462.

28) غرر الحکم، 2696.

29) من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 11.

30) غرر الحکم (طبق نقل میزان الحکمة، ماده «ملق»).

31) «بادره» از ریشه «بدور» بر وزن «غروب» در اصل به معناى شتاب کردن براى انجام کارى است و «بادره» به معناى حرکات تند و خشن و آمیخته با خطاست که از شخص غضبناک سر مى‏زند.

32) یوسف، آیه 3.

33) عقد الفرید، ج 1، ص 40 (طبق نقل شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 6، ص 447- 448).

34) یوسف، آیه 24.

35) بحار الانوار، ج 60، ص 329.

36) کافى، ج 8، ص 358. ادامه این بحث در کافى بسیار جالب است که علاقه‏مندان مى‏توانند به نشانى که ذکر شد مراجعه کنند. ما براى اینکه از روش تفسیرى خود خارج نشویم از ایراد همه آن صرف‏نظر کردیم.