جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 214

زمان مطالعه: 18 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

یصف جوهر الرّسول، و یصف العلماء، و یعظ بالتّقوى‏

از خطبه‏هاى امام علیه السّلام است

که در آن از صفات درونى پیامبر صلّى اللّه علیه و اله و اوصاف دانشمندان و اندرز به تقوا سخن مى‏گوید.(1)

خطبه در یک نگاه‏

همان‏گونه که اشاره شد این خطبه در واقع از سه بخش تشکیل یافته است:

در بخش نخست بعد از شهادت به عدالت پروردگار به قسمتى از صفات برجسته پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله اشاره شده که نشان مى‏دهد جوهر ذاتى پیامبر از هر نظر جوهر پاکى بوده است و در ضمن اشاره به یارى خداوند و امدادهاى الهى نسبت به مطیعان مى‏کند.

در بخش دوم از عالمان ربّانى و صفات برجسته آنها و طرز برخوردشان با

مردم سخن به میان آورده است.

در بخش سوم اندرزهاى فراوانى در عباراتى کوتاه و پرمعنا بیان فرموده که عمل به آن مایه پرورش روح تقوا در وجود انسانهاست.

بخش اوّل‏

و أشهد أنّه عدل عدل، و حکم فصل، و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله، و سیّد عباده، کلّما نسخ اللّه الخلق فرقتین جعله فی خیرهما، لم یسهم فیه عاهر، و لا ضرب فیه فاجر.

ألّا و إنّ اللّه سبحانه قد جعل للخیر أهلا، و للحقّ دعائم، و للطّاعة عصما. و إنّ لکم عند کلّ طاعة عونا من اللّه سبحانه یقول على الألسنة، و یثبّت الأفئدة. فیه، کفاء لمکتف، و شفاء لمشتف.

ترجمه‏

و گواهى مى‏دهم که خداوند، دادگرى است که همواره، دادگرى داشته و داورى است که همیشه حق را از باطل جدا ساخته و گواهى مى‏دهم که محمّد بنده و فرستاده او و سرور بندگان اوست. هرزمان خدا انسانها را به دو بخش تقسیم کرده، آن حضرت را در بهترین آن‏دو قرار داده است (و پیوسته در صلب پدران پاک و رحم مادران پاکدامن بوده است) هیچ ناپاک‏دامنى در او سهمى نداشت و هیچ فاجرى در او دخالت نکرد. آگاه باشید خداوند براى خیر و نیکى، اهلى قرار داده و براى حق، ستونهایى و براى اطاعت فرمانش پاسدارانى و به یقین براى شما در انجام هر طاعتى یار و یاورى از جانب خداوند سبحان خواهد بود که زبانها را گویا مى‏کند و قلبها را ثابت نگه مى‏دارد، به‏گونه‏اى که براى آن کس که بخواهد به آن اکتفا کند کافى است و براى آن‏کس که شفا جوید مایه شفاست.

شرح و تفسیر

نسب پاک پیامبر صلّى اللّه علیه و اله‏

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه- همچون بسیارى از خطبه‏هاى دیگر- از شهادتین آغاز مى‏کند (هرچند «واو» در «و أشهد» نشان مى‏دهد که قبل از آن نیز مطالبى بوده است) مى‏فرماید: «و گواهى مى‏دهم که خداوند دادگرى است که همواره، دادگرى داشته و داورى است که همیشه حق را از باطل جدا مى‏سازد و گواهى مى‏دهم که محمّد بنده و فرستاده او و سرور بندگان اوست»؛ (و أشهد أنّه عدل عدل، و حکم فصل، و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله، و سیّد عباده).

تعبیر به «عدل» که معناى مصدرى دارد براى تأکید است؛ یعنى ذات خداوند عین عدالت است و جمله «عدل» که به صورت فعل ماضى، بعد از آن آمده، تأکید دیگرى است و «حکم» به معناى داور مفهوم وسیعى دارد که داورى خداوند را در همه زمینه‏هاى تکوینى و تشریعى، شامل مى‏شود؛ او همواره فصل و جداسازى حق را از باطل داشته و خواهد داشت.

عجب اینکه یکى از شارحان نهج البلاغه (ابن ابى الحدید) ضمیر در «انّه» را به مسئله قضا و قدر باز گردانده و معتقد است قبل از این جمله بوده (و سیّد رضى آن را جدا ساخته است) جمعى از شارحان نیز سخن او را پذیرفته‏اند، درحالى که جمله «و أشهد أنّ محمّدا عبده» نشان مى‏دهد که شهادت قبلى شهادت مربوط به پروردگار است به علاوه «حکم فصل» از صفات خداست؛ نه صفات قضا و قدر.(2)

توصیف پیامبر صلّى اللّه علیه و اله به عبودیّت قبل از رسالت در جمله بالا نشان مى‏دهد که بزرگ‏ترین افتخار انسان بندگى خداست و تعبیر به «سیّد عباده» (سرور بندگان‏

خدا) تأکید دیگرى است براین معنا. آرى! هرچه هست در بندگى پروردگار است.

سپس در ادامه ذکر اوصاف پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله، مى‏افزاید: «هرزمان خدا انسانها را به دو بخش تقسیم کرده، آن حضرت را در بهترین آن‏دو قرار داده است»؛ (کلّما نسخ(3) اللّه الخلق فرقتین جعله فی خیرهما).

اشاره به اینکه نور وجود آن حضرت که در صلب آدم وجود داشت، پیوسته از صلبى به صلب دیگر منتقل مى‏شد و آنجا که فرزندان متعدّدى از نسلى به وجود مى‏آمدند نور وجود آن حضرت در آن شاخه‏اى که بهتر بود قرار مى‏گرفت و این راه را از طریق بهترینها پیوسته مى‏پیمود تا در صلب عبد اللّه قرار گرفت و به رحم آمنه منتقل شد.

باز مى‏افزاید: «هیچ ناپاکدامنى در او سهمى نداشت و هیچ فاجرى در او دخالت نکرد»؛ (لم یسهم فیه عاهر(4)، و لا ضرب فیه فاجر).

این همان مضمونى است که در زیارت وارث در مورد فرزندزاده پیامبر، امام حسین علیه السّلام آمده است: «أشهد أنّک کنت نورا فی الأصلاب الشّامخة و الأرحام المطهّرة، لم تنجّسک الجاهلیّة بأنجاسها و لم تلبسک المدلهمّات ثیابها؛ گواهى مى‏دهم که تو نورى بودى در صلب والاى پدران و رحم پاک مادران و هرگز عصر جاهلیّت با تمام آلودگیهایش تو را آلوده نساخت و جامه‏هاى سیاه آن بر تو پوشانده نشد».(5)

شبیه همین معنا درباره شخص پیامبر صلّى اللّه علیه و اله وارد شده است، آنجا که مى‏فرماید: «لم یزل ینقلنی اللّه من أصلاب الطّاهرین إلى المطهّرات حتّى أخرجنی فی عالمکم هذا لم یدنّسنی بدنس الجاهلیّة؛ پیوسته خداوند مرا از صلب پدران پاک به رحم مادران پاک دامن منتقل کرد تا اینکه متولّد شدم درحالى‏که هرگز مرا به آلودگیهاى جاهلیّت آلوده نساخت».(6)

این تعبیر که در خطبه بالا و روایت و زیارت‏نامه وارد شده، اضافه بر بیان فضیلت والاى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله، این درس را نیز به همه ما مى‏آموزد که دوران تربیت انسان براى رسیدن به مقامات بالا از صلب پدران و رحم مادران آغاز مى‏گردد و عامل وراثت یکى از عوامل تشکیل دهنده شخصیّت انسان است، هر چند عامل منحصر به فرد نیست. در این زمینه سخن بسیار است که در بحثهاى آینده با استفاده از مناسبتها- إن شاء اللّه- بیان خواهد شد.

سپس امام علیه السّلام از پویندگان راه رسول اللّه که اوصاف او در عبارات گذشته بیان شد دم مى‏زند تا نشان دهد در سایه تعلیمات آن بزرگوار باید گروههایى در هر عصرى پرورش یابند و راه او را تداوم بخشند، مى‏فرماید: «آگاه باشید خداوند براى خیر و نیکى، اهلى قرار داده و براى حق، ستونهایى و براى اطاعت فرمانش پاسدارانى»؛ (ألا و إنّ اللّه سبحانه قد جعل للخیر أهلا، و للحقّ دعائم، و للطّاعة عصما).

اشاره به اینکه در هیچ عصر و زمانى، این راه بدون رهرو نمى‏ماند و برنامه خیر و حق و اطاعت، تعطیل نمى‏شود؛ آنها کسانى هستند که داراى اراده‏هاى قوّى و نیّات پاک‏اند و به همین دلیل توفیق الهى شامل حالشان شده است.

جمله «للحقّ دعائم، و للطّاعة عصما» ممکن است اشاره به امامان معصوم و اوصیاى پیامبر باشد که حامیان حق و پاسداران اطاعت فرمان خدا بودند؛

همان‏گونه که در زیارت جامعه مى‏خوانیم: «و الحقّ معکم و فیکم و منکم و إلیکم و أنتم أهله و معدنه؛ حق همواره با شما و در میان شما و از ناحیه شماست و به سوى شما مى‏آید و شما اهل حق و معدن آن هستید» و مخصوصا در حدیث معروفى که شیعه و اهل سنّت آن را در کتب معروف خود نقل کرده‏اند، مى‏خوانیم: «علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یدور معه حیثما دار؛ علی با حق همراه است و حق با على همراه، به هر سو او مى‏گردد حق نیز با او مى‏گردد».(7)

نیز ممکن است اشاره به قرآن مجید و سنّت معصومان، یا اشاره به وجود علما و دانشمندان باشد و این احتمال بعید نیست که همه این تفسیرهاى سه‏گانه در مفهوم جمله‏هاى بالا جمع باشد.

در ادامه این سخن به رهروان راه آنها بشارت مى‏دهد که در برابر انبوه مشکلات اطاعت، تنها نیستند و امدادهاى الهى پى‏درپى به یارى آنها مى‏آید، مى‏فرماید: «به یقین براى شما در انجام هر طاعتى یار و یاورى از جانب خداوند سبحان خواهد بود که زبانها را گویا مى‏کند و قلبها را ثابت نگه مى‏دارد، به گونه‏اى که براى آن‏کس که بخواهد به آن اکتفا کند کافى است و براى آن‏کس که شفا جوید مایه شفاست»؛ (و إنّ لکم عند کلّ طاعة عونا من اللّه سبحانه یقول(8) على الألسنة، و یثبّت الأفئدة. فیه، کفاء لمکتف، و شفاء لمشتف).

آرى! خداوند بندگان مؤمن خویش را تنها نمى‏گذارد زبانشان را گویا و قلب و اراده آنها را محکم مى‏دارد. این امر کرارا در آیات قرآن منعکس شده است؛ موسى بن عمران علیه السّلام از خدا زبان گویا مى‏خواهد و خدا به او ارزانى مى‏دارد، افزون بر اینکه برادرش هارون را به یارى او مى‏فرستد، تأکید مى‏کند که تنها نیستید و من با شما هستم، همه‏چیز را مى‏شنوم و مى‏بینم: «إِنَّنِی مَعَکُما أَسْمَعُ»

«وَ أَرى‏»(9) و در جاى دیگر مى‏فرماید: ««یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا»؛ خداوند کسانى را که ایمان آوردند به جهت گفتار و اعتقاد ثابتشان، استوار مى‏دارد، هم در این جهان و هم در سراى دیگر».(10)

و این همان چیزى است که پیوسته و همه روزه در نمازها از خداوند تقاضا مى‏کنیم و مى‏گوییم: «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ»

بخش دوم‏

و اعلموا أنّ عباد اللّه المستحفظین علمه، یصونون مصونه، و یفجّرون عیونه. یتواصلون بالولایة، و یتلاقون بالمحبّة، و یتساقون بکأس رویّة و یصدرون بریّة، لا تشوبهم الرّیبة، و لا تسرع فیهم الغیبة. على ذلک عقد خلقهم و أخلاقهم، فعلیه یتحابّون، و به یتواصلون، فکانوا کتفاضل البذر ینتقى، فیؤخذ منه و یلقى، قد میّزه التّخلیص، و هذّبه التّمحیص.

ترجمه‏

بدانید بندگان خدا که حافظان علم او هستند آن را به خوبى نگاهدارى و حفظ مى‏کنند (و در اختیار نااهلان قرار نمى‏دهند) و (آنجا که باید آن را آشکار کنند) چشمه‏هاى آن علوم را جارى مى‏سازند، با ولایت به یکدیگر مى‏پیوندند و با محبّت با هم ملاقات مى‏کنند و با پیمانه‏اى سیراب کننده عطش یکدیگر را فرو مى‏نشانند و پس از سیراب شدن (از نزد یکدیگر) خارج مى‏شوند. شک و تردید در آنها راه نمى‏یابد. و غیبت در وجودشان نفوذ نمى‏کند. خداوند سرشت و اخلاقشان را براین صفات برجسته گره زده، به همین سبب به یکدیگر مهر مى‏ورزند و پیوند دوستى با یکدیگر برقرار مى‏سازند. برترى آنان همچون برترى بذرهاى انتخاب شده‏اى است که دانه‏هاى خوب و اصلاح شده آن از میان انبوه دانه‏ها برگرفته مى‏شود و بقیه را به کنار مى‏گذارند. این امتیاز به سبب خلوص آنها و از عهده امتحان برون آمدن حاصل شده است.

شرح و تفسیر

حافظان علم الهى چنین هستند

امام علیه السّلام بعد از ذکر بخشى از صفات برجسته پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله، از پویندگان راه او؛ یعنى عالمان عارف و مؤمنان خالص یاد مى‏کند و ده بخش از صفات آنها را بر مى‏شمرد که به حق باید گفت هرگاه کسانى این صفات را در خود جمع کنند از اولیاء اللّه و پیروان خاص پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و اله هستند.

مى‏فرماید: «بدانید که بندگان خدا که حافظان علم او هستند آن را به خوبى نگاهدارى و حفظ مى‏کنند (و در اختیار نااهلان قرار نمى‏دهند) و (آنجا که باید آن را آشکار کنند) چشمه‏هاى آن علوم را جارى مى‏سازند»؛ (و اعلموا أنّ عباد اللّه المستحفظین(11) علمه، یصونون مصونه، و یفجّرون عیونه).

این صفات سه‏گانه نشان مى‏دهد که این گروه از بندگان خدا با توفیقات الهى و نیز الهامات درونى کسب علوم کرده‏اند و این علوم را به خوبى نگاهبانى مى‏کنند و به نیازمندان مى‏رسانند. آنها حافظان و پاسداران و ناشران این علومند و همان‏گونه که چشمه‏هاى جوشان آب، سرزمینهاى تشنه را سیراب مى‏کند و انواع گلها و گیاهان و درختها را پرورش مى‏دهد، آنها نیز با نشر دین قلوب تشنگان را سیراب کرده و انواع فضایل انسانى را در آنان پرورش مى‏دهند.

جمله «یصونون مصونه» شاید به همان معنا باشد که در بالا اشاره شد؛ یعنى علوم الهى را از دسترسى نااهلان حفظ مى‏کنند و شاید به این معنا باشد که این علوم را به خوبى پاسدارى کرده و در انتقال آن از نسلى به نسل دیگر از طریق تألیف و نشر کتابها مى‏کوشند.

در ادامه به چهار وصف دیگر اشاره کرده، مى‏افزاید: «با ولایت و دوستى به‏

یکدیگر مى‏پیوندند و با محبّت باهم ملاقات مى‏کنند و با پیمانه‏اى سیراب کننده عطش یکدیگر را فرومى‏نشانند و پس از سیراب شدن (از نزد یکدیگر) خارج مى‏شوند»؛ (یتواصلون بالولایة، و یتلاقون بالمحبّة، و یتساقون بکأس رویّة(12) و یصدرون بریّة(13)).

امام علیه السّلام در بخش گذشته اشاره به جنبه‏هاى علمى این علماى ربّانى فرمود و در این بخش به جنبه‏هاى عملى آنها اشاره مى‏کند؛ منظور از «تواصل بالولایة» شاید ولایت الهى و اولیاء اللّه باشد که این گروه را به یکدیگر پیوند داده، یا ولایت به معناى دوستى و محبّت است که قلوب آنها را به‏هم پیوسته است.

جمله «و یتلاقون بالمحبّة» اشاره به این است که این محبّت قلبى را به هنگام ملاقات در فعل و قول خود آشکار مى‏کنند.

جمله سوم اشاره به این است که جلسات آنها کانون تبادل علوم و دانشهاست؛ هریک دیگرى را از پیمانه علم خویش سیراب مى‏کند، همان‏گونه که در جمله چهارم آمده: «هنگامى که از مجلس بر مى‏خیزند به قدر کافى از چشمه‏هاى علم سیراب شده‏اند».

آنگاه در بیان دو وصف دیگر مى‏افزاید: «شک و تردید در آنها راه نمى‏یابد. و غیبت در وجودشان نفوذ نمى‏کند»؛ (لا تشوبهم الرّیبة، و لا تسرع فیهم الغیبة).

تعبیر به «ریبه» ممکن است اشاره به این باشد که مبانى عقیدتى و ایمان آنها به قدرى محکم است که هیچ‏گونه شک و تردیدى در آن راه نمى‏یابد و یا اشاره به این است که به قدرى زندگانى آنها صاف و پاک است که هیچ‏کس درباره حسن نیّت و سنجیده بودن اعمال آنها تردید نمى‏کند.

جمله «و لا تسرع فیهم الغیبة» شاید اشاره به این باشد که آنها آلوده به غیبت‏

نمى‏شود و یا به اندازه‏اى پاکند که دیگران به خود اجازه غیبت آنها را نمى‏دهند.

البتّه این تفسیرهاى متعدّد منافاتى با یکدیگر ندارد و ممکن است همه در مفهوم جمله‏هاى بالا جمع باشد.

سپس حضرت به عنوان تأکید مى‏فرماید: «خداوند سرشت و اخلاقشان را بر این صفات برجسته گره زده است»؛ (على ذلک عقد خلقهم و أخلاقهم).

البتّه این تعبیر منافات با اختیارى بودن اعمال ندارد، زیرا هرزمان انسان با پاى اختیار به سوى خدا گام بردارد، تأییدات و امدادهاى الهى به سراغ او مى‏آید و از این گذشته خداوند، زمینه‏هاى صلاح و سعادت را از آغاز در وجود همه انسانها آفریده است تا با استفاده از آنها مسیر تکامل را بپیماید.

آنگاه به دو وصف دیگر از اوصاف این عالمان ربّانى اشاره کرده، مى‏فرماید: «به سبب همین صفات برجسته، نسبت به یکدیگر مهر مى‏ورزند و پیوند دوستى با یکدیگر برقرار مى‏سازند»؛ (فعلیه یتحابّون، و به یتواصلون).

آرى! محبّت آنها به یکدیگر براى خداست و پیوند آنها از عشق و علاقه مشترکشان به کمالات سرچشمه مى‏گیرد و هرگز منافع مادى و علاقه‏هاى حیوانى و اشتراک در مقامات دنیوى سبب دوستى و همکارى آنها با یکدیگر نیست.

در پایان این فقره با ذکر تشبیه جالبى، چگونگى گزینش این گروه را از میان سایر انسانها بیان مى‏دارد و مى‏فرماید: «برترى آنان همچون برترى بذرهاى انتخاب شده‏اى است که دانه‏هاى خوب و اصلاح شده آن از میان انبوه دانه‏ها برگرفته مى‏شود و بقیه را به کنارى مى‏گذارند. این امتیاز بر اثر خالص‏سازى آنها و از عهده امتحان برون آمدن حاصل شده است»؛ (فکانوا کتفاضل البذر ینتقى(14)؛

فیؤخذ منه و یلقى، قد میّزه التّخلیص، و هذّبه التّمحیص(15)).

آرى! آنها بذرهاى برگزیده عالم خلقتند که باغبان جهان هستى آنها را براى پرورش دادن و به کمال رساندن انتخاب کرده و با توفیق و تأیید و امداد خود به صورت شجره طیّبه‏اى که دائما میوه‏ها بر شاخسارش ظاهر است درمى‏آورد.

کوتاه سخن اینکه عالمان بزرگوارى که صاحبان این صفات برجسته‏اند و تحت عنایات پروردگار، مراحل تکامل را مى‏پیمایند و روز به روز به قرب خداوند نزدیک‏تر مى‏شوند، بى‏دلیل به این مقام نرسیده‏اند، آنها در اصلاح خویشتن و زدودن زنگارهاى هوا و هوس از دل و خالص ساختن نیّتها و از عهده آزمونهاى سخت الهى برآمدن به این مقام رسیده‏اند و هرکس راه آنها را بپیماید او نیز همان سرنوشت را خواهد داشت.

بخش سوم‏

فلیقبل امرء کرامة بقبولها، و لیحذر قارعة قبل حلولها، و لینظر امرؤ فی قصیر أیّامه، و قلیل مقامه، فی منزل حتّى یستبدل به منزلا، فلیصنع لمتحوّله، و معارف منتقله. فطوبى لذی قلب سلیم، أطاع من یهدیه، و تجنّب من یردیه، و أصاب سبیل السّلامة ببصر من بصّره، و طاعة هاد أمره، و بادر الهدى قبل أن تغلق أبوابه، و تقطع أسبابه، و استفتح التّوبة، و أماط الحوبة، فقد أقیم على الطّریق، و هدی نهج السّبیل.

ترجمه‏

هر انسانى باید نصیحت مرا که جز قبول آن، پاداشى از وى نمى‏طلبم از من بپذیرد (و در راه عالمان ربانى گام نهد) و از حادثه کوبنده (مرگ) پیش از رسیدنش برحذر باشد، و هرکس باید به مدت کوتاه عمر و اقامت اندکش در این منزلگاه نظر افکند تا آن را به منزلگاهى والا مبدل سازد و براى محلى که او را بدانجا مى‏برند و شناخت نیازهاى جایگاه آینده‏اش، آنچه را در توان دارد به کار گیرد. خوشا به حال آن‏کس که قلب سلیم دارد، از کسى که به هدایتش مى‏پردازد اطاعت مى‏کند و از آن‏کس که او را به پستى و هلاکت مى‏کشاند دورى مى‏جوید، در نتیجه با کمک کسى که او را بینا مى‏سازد و با اطاعت رهبر هدایت کننده‏اى که به او دستور مى‏دهد، راه سلامت را مى‏یابد و هدایت را پیش از آنکه درهایش بسته شود و اسبابش قطع گردد، به دست مى‏آورد، در توبه را مى‏گشاید و گناه را از میان مى‏برد که اگر چنین کند بر طریق حق قرار گرفته و به راه راست و روشن هدایت شده است.

شرح و تفسیر

هدایت یافتگان‏

امام علیه السّلام در این بخش همه مردم را مخاطب ساخته و آنها را به پیمودن راه علماى ربّانى که اوصاف آنها در بخش گذشته به طور مشروح بیان شد، دعوت مى‏کند و در واقع در این بخش مراحل سیر و سلوک الى اللّه را بر مى‏شمرد؛ نخست مى‏فرماید: «هر انسانى باید نصیحت مرا که جز قبول آن، پاداشى از وى نمى‏طلبم از من بپذیرد (و در راه عالمان ربّانى گام نهد) از حادثه کوبنده (مرگ) پیش از رسیدنش برحذر باشد، و هرکس باید به مدّت کوتاه عمر و اقامت اندکش در این منزلگاه نظر افکند تا آن را به منزلگاهى والا مبدّل سازد و براى محلّى که او را بدانجا مى‏برند و شناخت نیازهاى جایگاه آینده‏اش، آنچه را در توان دارد به کار گیرد»؛ (فلیقبل امرء کرامة(16) بقبولها، ولیحذر قارعة(17) قبل حلولها، و لینظر امرؤ فی قصیر أیّامه، و قلیل مقامه، فی منزل حتّى یستبدل به منزلا، فلیصنع لمتحوّله، و معارف منتقله).

امام علیه السّلام در اوّلین گام همگان را توجّه به کوتاهى عمر دنیا و پایان زندگى و فرا رسیدن مرگ مى‏دهد تا همچون دنیاپرستان آخرت را به فراموشى نسپارند و دنیا را محلّ اقامت همیشگى خویش نپندارند.

این همان حالت یقظه و بیدارى است که نخستین مرحله سیر و سلوک الى اللّه را تشکیل مى‏دهد، چه عاملى براى بیدارى بهتر از ذکر مرگ و حلول اجل؟

در ادامه این سخن به پاک ساختن و برگزیدن دلیل راه اشاره کرده، مى‏فرماید: «خوشا به حال آن‏کس که قلب سلیم دارد، از کسى که هدایتش مى‏کند اطاعت مى‏نماید و از آن‏کس که او را به پستى و هلاکت مى‏کشاند دورى مى‏جوید»؛ (فطوبى لذی قلب سلیم، أطاع من یهدیه، و تجنّب من یردیه(18)).

«در نتیجه با کمک کسى که او را بینا مى‏سازد و با اطاعت رهبر هدایت کننده‏اى که به او دستور مى‏دهد، راه سلامت را مى‏یابد و هدایت را پیش از آنکه درهایش بسته شود و اسبابش قطع گردد، به دست مى‏آورد»؛ (و أصاب سبیل السّلامة ببصر من بصره، و طاعة هاد أمره، و بادر الهدى قبل أن تغلق أبوابه، و تقطع أسبابه).

به این ترتیب امام به رهروان این راه توصیه مى‏کند که اگر نوسفرند، بدون هادى و راهنما گام برندارند؛ و در پرتو هدایت عالمان ربّانى و پویندگان پرسابقه، تا فرصتى در دست دارند و درهاى هدایت، گشوده است به سرمنزل مقصود برسند.

سرانجام امام علیه السّلام به توبه و زدودن زنگار گناه از دل که شرط اصلى پویش این راه است دعوت کرده، مى‏فرماید: «و (خوشا به حال کسى که) در توبه را مى‏گشاید و گناه را از میان مى‏برد که اگر چنین کند بر طریق حق قرار گرفته، و به راه راست و روشن هدایت شده است»؛ (و استفتح التّوبة، و أماط الحوبة(19)، فقد أقیم على الطّریق، و هدی نهج السّبیل).

به این طریق مسیر قرب الى اللّه به روى انسان گشوده مى‏شود و مشمول عنایات خاصّ الهى مى‏گردد.

نکته

نیاز به راهنما در پیمودن مقامات معنوى‏

در این خطبه شریفه اشاراتى به این نکته بود که خوشا به حال کسانى که از هدایت کننده‏اى پیروى مى‏کنند و با بینایى کسى که آنها را بینا مى‏سازد به راه خویش ادامه مى‏دهند و از آن کسى که آنها را هدایت به راه راست مى‏کند اطاعت مى‏نمایند.

این جمله‏ها و مشابه آن‏که در بعضى دیگر از خطب نهج البلاغه آمده است این سؤال را مطرح مى‏کند که آیا پیمودن مقامات معنوى که از آن به سیر و سلوک الى اللّه تعبیر مى‏شود نیاز به استاد خاصى دارد که این راه را پیموده باشد و از آفات و خطرات آن آگاه باشد و تازه‏کاران و نوسفران را دستگیرى کند و به سر منزل مقصود برساند؟

به بیان دیگر آیا اصول کلّى هدایت که در کتاب و سنّت آمده براى پیمودن این راه کافى است یا رهروان این راه هریک به تناسب استعداد و روحیه خود نیاز به استادى دارند که در تشخیص جزئیات به آنها کمک کند؟ و همان‏گونه که دستورات کلّى پزشکى براى درمان همه بیماران کافى نیست، بلکه هر بیمار نیاز به معاینه و تشخیص بیمارى و سپس روش درمان خاص خود را دارد، در پیمودن مقامات معنوى نیز همین‏گونه است؟

البتّه لحن آیات و روایات اسلامى این است که همه مؤمنان با انجام دستوراتى که در کتاب و سنّت وارد شده و پاى‏بندى به احکام الهى و در نظر گرفتن دقایقى که در این دو منبع بزرگ است مى‏توانند به قلّه رفیع ایمان برسند و راه قرب الى اللّه را بپیمایند. در حالات صحابه پیامبر صلّى اللّه علیه و اله و اصحاب ائمّه معصومین نیز کمتر اثرى از انتخاب استادهاى خصوصى مى‏یابیم حتّى روایاتى که در پاسخ سؤال بعضى از افراد وارد شده براى عموم مؤمنان اثربخش است.

طرفداران انتخاب استاد خصوصى گاه به امور ذیل استدلال مى‏کنند:

1. داستان حضرت خضر و موسى علیه السّلام نشان مى‏دهد که خداوند استاد راهنمایى براى موسى انتخاب کرد و وى وظیفه داشت دستوراتش را به کار بندد.

2. داستان حضرت موسى و شعیب علیه السّلام نیز ممکن است از همین قبیل باشد.

3. در داستان لقمان و پسرش نیز آثارى از این برنامه دیده مى‏شود.

4. آیه سؤال در قرآن مجید «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(20) به ناآگاهان دستور مى‏دهد که مشکلات علمى و فکرى را با سؤال از آگاهان حل کنند.

5. در خطبه 105 نهج البلاغه خواندیم که امام علیه السّلام مى‏فرماید: «أیّها النّاس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متّعظ؛ اى مردم چراغ فکر خود را از شعله گفتار واعظان با عمل روشن سازید».

6. امام سجّاد علیه السّلام فرمود: «هلک من لیس له حکیم یرشده و ذلّ من لیس له سفیه یعضده؛ کسى که دانشمند ارشاد کننده‏اى نداشته باشد گمراه مى‏شود و کسى که فرد ساده‏دل کمک کننده‏اى نداشته باشد ناتوان مى‏گردد».(21)

7. تعبیراتى که در خطبه مورد بحث آمد نیز مى‏تواند گواه دیگرى براین مطلب باشد؛ ولى غالب آنچه در بالا به عنوان دلیل ذکر شد قابل مناقشه است، زیرا داستان موسى و خضر آن‏گونه که از آیات قرآن استفاده مى‏شود ارتباطى با این مسئله ندارد. موسى علیه السّلام مأمور بود علومى را درباره اسرار جهان انسانیّت از خضر بیاموزد تا بر بعضى از حوادثى که ظاهر آن را ناپسند مى‏بیند خرده نگیرد به همین دلیل هنگامى که موسى علیه السّلام نمونه‏هایى را مشاهده کرد از خضر جدا شد و راه خود را ادامه داد و این کار ارتباطى با پیمودن مقامات معنوى و سیر و سلوک الى اللّه با هدایت راهنماى خصوصى ندارد.

در داستان موسى و شعیب نیز کمترین اثرى از این مسئله دیده نمى‏شود. البتّه نمى‏توان انکار کرد کسى که سالیانى دراز در خدمت پیامبر بزرگى باشد بسیارى از مطالب و تجارب را از او مى‏آموزد.

در داستان لقمان و فرزندش نیز یک سلسله دستورات کلى دیده مى‏شود که جنبه عمومى و همگانى دارد و قرآن آن را به همین عنوان ذکر کرده است.

آیه سؤال نیز مناسب مسئله تقلید از عالمان و مجتهدان است، همان‏گونه که در کتب اصولى به آن استدلال کرده‏اند. به بیان دیگر، اشاره به بیان احکام به صورت کلّى است؛ نه دستورات خاص و شخصى.

تنها در روایت بحار و بعضى خطبه‏هاى نهج البلاغه اشاره‏اى به این مطلب دیده مى‏شود.

کوتاه سخن اینکه اگر بخواهیم انتخاب استاد راهنما را به عنوان یک شرط لازم در پیمودن مقامات معنوى بپذیریم، با ظواهر کتاب و سنّت و سیره اصحاب پیامبر و ائمّه هدى سازگار نیست؛ ولى اگر بخواهیم آن را به عنوان کمک گرفتن براى پیمودن این راه تلقّى کنیم کار بسیار خوبى به نظر مى‏رسد؛ ولى از نکته‏اى اساسى نباید غافل بود که این موضوع در طول تاریخ و حتّى در زمان ما مورد سوء استفاده فراوان افراد نااهل و منحرف قرار گرفته و در بعضى از موارد سر از افکار صوفیان و برنامه‏هاى منحطّ آنان در آورده است و نه تنها موجب قرب الى اللّه نشده، بلکه سبب بعد من اللّه گشته است.

اگر کسى واقعا خود را نیازمند به چنین استادى مى‏بیند باید در انتخاب او بسیار سختگیر باشد. مبادا خود را به شیطانى بسپارد به گمان اینکه خضر راه است و دلیل الى اللّه. ما در اینجا مخصوصا به همه جوانان پاکدل که به دنبال چنین استادى مى‏گردند توصیه مى‏کنیم در درجه اوّل اگر بتوانند از کتابهاى خوبى که عالمان وارسته و شناخته شده نوشته‏اند استفاده کنند و در درجه بعد با شور و

مشورت کامل استادى را براى خود برگزینند.

این نکته نیز شایان ذکر است که بعضى معتقدند اگر استادى لازم باشد در ابتداى راه لازم است امّا هنگامى که رهروان در مسیر قرار گرفتند دیگر نیازى به استاد خصوصى نیست بلکه از تعلیمات عمومى کتاب و سنّت مى‏توان در این راه بهره گرفت.

البتّه از روایات و تواریخ اسلامى استفاده مى‏شود که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و امامان معصوم علیهم السّلام اصحاب خاصى داشتند که محرّم راز و حاملان اسرار آنها بودند مانند على علیه السّلام نسبت به پیامبر صلّى اللّه علیه و اله و «کمیل» ها و «اصبغ بن نباته» ها و «میثم» و «رشید هجرى» ها و همچنین سایر امامان؛ ولى این موضوع ارتباطى با مسئله استاد و شاگرد در امر سیر و سلوک ندارد که هر روز استاد دستور تازه‏اى براى پیمودن راه تعیین کند و هریک از شاگردان دستور خاصّ خودش را داشته باشد، بلکه آنها همان‏گونه که گفته شد صاحبان اسرار و حاملان علوم معصومان علیهم السّلام بودند، علومى که همگان استعداد درک یا حفظ آن را نداشتند.

در هر حال شکّى نیست که وجود استاد پرتجربه و دلیل راه که انسان بتواند از اطّلاعات و تجارب او در پیمودن مقامات معنوى استفاده کند، استادى که از هر نظر مورد اعتماد و اطمینان باشد بسیار خوب و مغتنم است؛ ولى چنان نیست که انسان نتواند با استفاده از دستورات کلّى که در کتاب و سنّت و تاریخ زندگى پیشوایان اسلام آمده این راه را طى کند. مهم آن است که انسان عزم و اراده قوى براى پیمودن این راه داشته باشد وگرنه مسیر واضح و آشکار است. اگر توکّل بر خدا باشد او هم حمایت و راهنمایى مى‏کند.

در پایان بار دیگر تأکید مى‏کنیم که افراد زیادى از سودجویان و هوس‏بازان یا افراد غافل و گمراه به استناد این مسئله بسیارى از جوانان را به گمراهى کشانده یا آنها را مورد سوء استفاده قرار داده‏اند. از این شیاطین که در لباس انسان یا پیر

طریقت و مرشد و راهنماى راه قرب الى اللّه خودنمایى مى‏کنند باید به شدت برحذر بود.


1) سند خطبه:بعضى از دانشمندانى که بعد از عصر مرحوم سیّد رضى مى‏زیستند؛ مانند آمدى در غرر الحکم بخشى از این خطبه را با تفاوتهایى نقل کرده که نشان مى‏دهد منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته است.

2) در کتاب تمام نهج البلاغه که جمله‏هاى مکمّل این خطبه را آورده است تعبیراتى دارد که به وضوح نشان مى‏دهد ضمیر در «إنّه» به ذات پاک پروردگار باز مى‏گردد؛ نه به قضا و قدر (تمام نهج البلاغه، خطبه 22، ص 299).

3) «نسخ» از ریشه «نسخ» بر وزن «مسخ» در اصل به معناى انتقال و جابه‏جا کردن چیزى است لذا هنگامى که بر اثر حرکت خورشید سایه، جابه‏جا مى‏شود مى‏گویند: «نسخت الشمس الظلّ» و به نوشتن چیزى از روى نوشته‏اى دیگر استنساخ و نسخه‏بردارى گفته مى‏شود، چون مطلب را منتقل مى‏سازد. نسخ در احکام نیز از این ریشه گرفته شده، زیرا حکمى جاى حکم دیگرى را مى‏گیرد و در خطبه بالا نسخ اشاره به انتقال نطفه از پدرى به پدر دیگر است که از طریق وراثت، ویژگیهاى پدران به فرزندان منتقل مى‏شود.

4) «عاهر» به معناى شخص فاسق و فاجر و آلوده دامن است.

5) مصباح المتهجّد، ص 717.

6) بحار الانوار، ج 15، ص 117؛ مجمع البیان، ج 3- 4، ص 497.

7) بحار الانوار، ج 33، ص 376؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 2، ص 297.

8) ضمیر «یقول» به «اللّه» برمى‏گردد که قبلا ذکر شده و معناى جمله این است که خداوند زبان آنها راى گویا مى‏کند و خیر راى بر آن جارى مى‏سازد.

9) طه، آیه 46.

10) ابراهیم، آیه 27.

11) «مستحفظین» از ریشه «حفظ» گرفته شده و به معناى کسانى است که حفاظت چیزى به آنها سپرده شده است.

12) «رویّة» صفت مشبّهه از ریشه «رىّ» بر وزن «حىّ» گرفته شده و به معناى سیراب کننده است.

13) «بریّة» ترکیبى از باء جارّه و «ریّة» که اسم مصدر است از همان ریشه «رىّ» بر وزن «حىّ» به معناى سیراب بودن است.

14) «ینتقى» از ریشه «نقاوه» به معناى پاک و خالص بودن گرفته شده است، این مادّه هنگامى که به باب افتعال مى‏رود به معناى برگزیدن و انتخاب نمودن است.

15) «تمحیص» به معناى پاک و خالص کردن است و از ریشه «محص» بر وزن «فحص» به همین معنا گرفته شده است، هرچند تمحیص تأکید بیشترى را مى‏رساند و از آنجا که آزمایش و امتحان سبب خالص شدن است این واژه به معناى امتحان نیز آمده است.

16) «کرامة» در اصل به معناى شرافت، شخصیت، ارزش، احترام و نعمت است و در اینکه در جمله بالا چه معنایى دارد بعضى آن را مفعول به دانسته‏اند و گفته‏اند: مفهوم جمله این است که باید هر انسانى کرامت الهى و نعمت او را به وسیله پذیرش این صفات برجسته بپذیرند، بنابراین کرامت به معناى کرامة اللّه و اشاره به نعمتهاى اوست. احتمال دیگر این است که «کرامة» از قبیل مفعول‏له باشد و مفهوم جمله چنین است که هر انسانى براى کرامت و محبّت این سخن را از من بپذیرد.

17) «قارعه» از ریشه «قرع» به معناى کوبیدن گرفته شده و «قارعه» به حوادث مهم و کوبنده گفته مى‏شود؛ مانند مرگ، زلزله. یکى از نامهاى قیامت نیز «قارعه» است، زیرا با حوادث کوبنده‏اى همراه است.

18) «یردى» از ریشه «ردى» بر وزن «رعد» به معناى هلاکت یا سقوط توأم با هلاکت است و «یردى» (از باب افعال) یعنى هلاک مى‏کند.

19) «حوبه» در اصل به معناى احتیاج و نیازى است که انسان را به گناه مى‏کشاند. سپس به هرگونه گناه یا گناهان بزرگ اطلاق شده است.

20) انبیاء، آیه 7.

21) بحار الانوار، ج 75، ص 159.