جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 210

زمان مطالعه: 30 دقیقه

و من کلام له علیه السّلام

و قد سأله سائل عن أحادیث البدع، و عمّا فی أیدی النّاس من اختلاف الخبر، فقال علیه السّلام:

از سخنان امام علیه السّلام است

این سخن را امام علیه السّلام در پاسخ کسى فرمود که از او درباره احادیث بدعت‏زا و روایات مختلفى که در بین مردم است پرسش نمود.(1)

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه که عمدتا درباره اقسام حدیث و راویان حدیث سخن مى‏گوید از سه بخش تشکیل یافته است.

در بخش اوّل، امام علیه السّلام به بیان اقسام احادیثى که در دسترس مردم قرار دارد، پرداخته و مى‏فرماید در میان آنها حق و باطل و ناسخ و منسوخ و … وجود دارد.

سپس به مجازات کسانى اشاره مى‏کند که به جعل حدیث مى‏پردازند و ضمن روایتى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله آنها را به آتش دوزخ بشارت مى‏دهد.

در بخش دوم اصناف راویان حدیث را یادآور مى‏شود و آنها را به چهار صنف منافقان، خطاکاران، ناآگاهان و حافظان صادق تقسیم مى‏کند.

و در بخش سوم (آخرین بخش) به بعضى از ویژگیهاى احادیث پیامبر صلّى اللّه علیه و اله پرداخته و به طریق فهم آنها اشاره مى‏کند و در پایان، به دریافت کامل احادیث پیامبر صلّى اللّه علیه و اله از سوى خود اشاره مى‏فرماید.

قابل توجّه است که در کتاب کافى شأن ورودى براى این خطبه بیان شده که نشان مى‏دهد سلیم بن قیس هلالى خدمت امام علیه السّلام عرض کرد: من از سلمان و مقداد و ابوذر مطالبى درباره تفسیر قرآن و احادیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و شنیده‏ام که با آنچه در دست مردم است تفاوت دارد. سپس از شما شنیدم احادیثى را که از این سه نفر شنیدم تأیید مى‏کنید و در دست مردم مطالب زیادى درباره تفسیر قرآن و احادیث پیامبر دیدم که شما با آن مخالفید و معتقدید آنها باطل است، آیا فکر مى‏کنید مردم عمدا دروغ بر پیامبر اکرم بستند و قرآن را به رأى خود تفسیر کردند؟ امام علیه السّلام رو به من کرد و فرمود: اکنون که سؤال کرده‏اى پاسخ را بشنو (سپس خطبه فوق را با اضافاتى از آن حضرت نقل مى‏کند).(2)

بخش اوّل‏

إنّ فی أیدی النّاس حقّا و باطلا، و صدقا و کذبا، و ناسخا و منسوخا، و عامّا و خاصّا، و محکما و متشابها، و حفظا و هما، و لقد کذب على رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله على عهده، حتّى قام خطیبا، فقال: «من کذب علیّ متعمّدا فلیتبوّأ مقعده من النّار».

ترجمه‏

آنچه در دست مردم است گاه حقّ است و گاه باطل، گاه صدق است و گاه کذب، گاه ناسخ است و گاه منسوخ، گاه عام است و گاه خاص، گاه محکم است و گاه متشابه، گاه احادیثى است که به دقّت حفظ و نقل شده، گاه روایاتى است که با ظنّ و گمان روایت شده است، و (بدانید) در زمان حیات رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله آن قدر دروغ بر آن حضرت بسته شد که حضرت به پا خاست و خطبه‏اى خواند و فرمود: هر کس عمدا به من دروغى ببندد باید جایگاه خویش را در آتش دوزخ مهیّا سازد!

شرح و تفسیر

نقّادى روایات‏

بعد از رحلت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مدّت نسبتا قابل توجّهى (بیش از 100 سال) نوشتن اخبار پیامبر صلّى اللّه علیه و اله از طرف حکومت وقت، ممنوع شده بود (به دلایلى که در جاى خود خواهد آمد) ولى با این حال اخبار رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله زبان به زبان مى‏گشت و گاه اخبار ضدّ و نقیض به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله نسبت داده مى‏شد و منافقان‏

و دشمنان مخفى و آشکار از این آشفته بازار استفاده و دروغهایى به نفع خود یا سران نفاق جعل کردند و به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله نسبت دادند، هر چند در قرون بعد عدّه‏اى براى پالایش اخبار و به دست دادن معیارهاى صدق و کذب به پا خاستند و تدوین کتب حدیث و رجال رونق گرفت؛ امّا همان‏گونه که گفته شد، ممنوع بودن کتابت مانع نقل احادیث نشد.

امام علیه السّلام در عبارات کوتاه و پر معناى بالا سرچشمه‏هاى اختلاف اخبار را دقیقا بیان فرموده و آن را در شش چیز خلاصه مى‏کند و مى‏فرماید: «آنچه در دست مردم است گاه حقّ است و گاه باطل، گاه صدق است و گاه کذب، گاه ناسخ است و گاه منسوخ، گاه عام است و گاه خاص، گاه محکم است و گاه متشابه، گاه احادیثى است که به دقت حفظ و نقل شده، گاه روایاتى است که با ظنّ و گمان روایت شده است»؛ (إنّ فی أیدی النّاس حقّا و باطلا، و صدقا و کذبا، و ناسخا و منسوخا، و عامّا و خاصّا، و محکما و متشابها، و حفظا و وهما).

امام علیه السّلام نخستین سرچشمه را وجود حق و باطل شمرده است که ممکن است اشاره به عقیده حق و باطل باشد. حق‏جویان به دنبال احادیث حق بودند و باطل گرایان احادیث باطل را رواج مى‏دادند.

صدق و کذب که نوعى حقّ و باطل در لباس گفتار است نیز عامل دیگرى بود. افرادى دروغگو و کذّاب، آگاهانه اخبارى جعل مى‏کردند و به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله نسبت مى‏دادند و حتى گاهى از حاکمان وقت، همچون معاویه پاداشهاى کلانى دریافت مى‏داشتند.

ناسخ و منسوخ عامل دیگرى است، چرا که بعضى تنها حکم منسوخ را شنیده بودند و آن را نقل مى‏کردند و بعضى دیگر پى به ناسخ برده بودند و آن را ذکر مى‏کردند.

وجود عام و خاص عامل چهار مى‏بود؛ مثلا بعضى شنیده بودند که خداوند

معاملات میان مردم را حلال کرده، درحالى که حکم خاص؛ یعنى استثنائات آن را نشنیده بودند و دیگرى که استثنا را نقل مى‏کرد در ظاهر با روایت عام در تضاد بود.

محکم و متشابه نیز عامل پنجمى بود، زیرا بعضى اخبار مانند پاره‏اى از آیات قرآن تفسیرهاى متعدّدى را بر مى‏تافت. سپس اخبار دیگرى صادر مى‏شد و از آن رفع ابهام مى‏کرد. عدم دسترسى بعضى از راویان اخبار به این دو گاه موجب اختلاف اخبار مى‏شد.

حفظ و وهم، عامل ششمى بود، زیرا بعضى از راویان اخبار با دقت تمام خبر را از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله نقل کرده بودند در حالى‏که بعضى از راویان بى‏بند و بار با ظنّ و گمان اخبارى را نقل مى‏کردند که با واقعیت انطباق نداشت.

اینها عواملى بود که دست به دست هم داد و فضاى روایات اسلامى را تا حدى تیره و تار کرد. بعدها در پرتو تلاش دانشمندان حدیث و رجال، تا حد زیادى فضا روشن شده، هر چند رسوباتى از اخبار مکذوبه باقى ماند.

سپس امام علیه السّلام به ذکر گواه روشنى بر گفتار خود پرداخته مى‏فرماید: «در زمان حیات رسول خدا آن قدر دروغ بر آن حضرت بسته شد که حضرت به پا خاست و خطبه‏اى خواند و فرمود: هر کس عمدا به من دروغى ببندد باید جایگاه خویش را در آتش دوزخ مهیّا سازد»؛ (و لقد کذب على رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله على عهده، حتّى قام خطیبا، فقال: «من کذب علیّ متعمّدا فلیتبوّأ(3) مقعده(4) من النّار»).

در حدیث دیگرى مى‏خوانیم که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله در حجّة الوداع فرمود: «قد کثرت علیّ الکذّابة و ستکثر بعدی ألا فمن کذب علیّ متعمّدا فلیتبوّأ مقعده من‏

النّار؛ دروغگویان نسبت به من بسیار شده‏اند و پس از من بسیار مى‏شوند. آگاه باشید هر کس عمدا بر من دروغ ببندد باید محل خود را در آتش دوزخ آماده سازد».(5)

این حدیث در منابع اهل سنّت نیز آمده است از جمله در مستدرک حاکم و سنن ابن ماجه روایتى به همین مضمون با اندک تفاوت دیده مى‏شود.(6)

بسیارى از شارحان نهج البلاغه بر این نکته تأکید کرده‏اند که حدیث فوق علم یقینى براى ما ایجاد مى‏کند که بر پیامبر دروغ بسته شد، زیرا این حدیث اگر صادق باشد مفهوم آن این است که بر پیامبر دروغهاى فراوانى بسته شده تا آنجا که براى هشدار به مردم خطبه مى‏خواند و کذّابان را به آتش دوزخ تهدید مى‏کند و اگر این حدیث دروغ باشد حدّاقل همین دروغ به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله بسته شده است.

به هر حال بى‏شکّ گروهى از منافقان و دشمنان نفوذى اسلام در عصر پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مى‏زیستند که قرآن در سوره‏هاى مختلف به آنها اشاره کرده است و خط نفاق آنان نیز بعد از رسول خدا پررنگ‏تر از سابق ادامه یافت؛ اینها یکى از عوامل جعل حدیث بودند. گروهى نیز بر اثر ناآگاهى و نشناختن ناسخ از منسوخ و محکم از متشابه و عام از خاص و گروهى نیز بر اثر سهل‏انگارى به جعل حدیث پرداختند و همین امر فضاى احادیث اسلامى را تاریک ساخت و علماى حدیث و رجال را وادار کرد روشنگرى کنند و معیارهاى حدیث صحیح از سقیم را تعیین نمایند که در ذیل این خطبه به آن اشاره خواهیم کرد.

بخش دوم‏

و إنّما أتاک بالحدیث أربعة رجال لیس لهم خامس:

رجل منافق مظهر للإیمان، متصنّع بالسّلام، لا یتأثّم و لا یتحرّج، یکذب على رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله متعمّدا، فلو علم النّاس أنّه منافق کاذب لم یقبلوا منه، و لم یصدّقوا قوله، و لکنّهم قالوا: صاحب رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله رآه، و سمع منه، و لقف عنه، فیأخذون بقوله، و قد أخبرک اللّه عن المنافقین بما أخبرک، و وصفهم بما وصفهم به لک، ثمّ بقوا بعده، فتقرّبوا إلى أئمّة الضّلالة، و الدّعاة إلى النّار بالزّور و البهتان، فولّوهم الأعمال، و جعلوهم حکّاما على رقاب النّاس، فأکلوا بهم الدّنیا، و إنّما النّاس مع الملوک و الدّنیا، إلّا من عصم اللّه، فهذا أحد الأربعة.

ترجمه‏

ناقلان حدیث چهار گروهند و پنجمى ندارد: نخست شخص منافقى است که اظهار ایمان مى‏کند و نقاب اسلام بر چهره زده، نه از گناه باکى دارد و نه از آن دورى مى‏جوید، از روى عمد به پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و اله و دروغ مى‏بندد؛ (به یقین) اگر مردم مى‏دانستند او منافق و دروغگوست از وى نمى‏پذیرفتند و سخنش را تصدیق نمى‏کردند؛ ولى (چون از واقعیت آگاه نبودند) مى‏گفتند: او از صحابه رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله است، آن حضرت را دیده و از او حدیث شنیده و مطالب را دریافت داشته است به همین دلیل به گفته‏اش ترتیب اثر مى‏دادند، در حالى که خداوند آنچه را لازم بوده از وضع منافقان خبر داده و اوصاف آنان را بر شمرده است. قطعا این گروه منافقان (بعد از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و همگى از میان نرفتند بلکه‏

بعد از آن حضرت باقى ماندند (و به کار خود ادامه دادند) و به پیشوایان ضلالت و دعوت کنندگان به دوزخ با دروغ و بهتان، تقرّب جستند (و احادیثى در فضیلت آنها جعل کردند) آنها نیز (در مقابل) مقامات کشور اسلامى را به آن) منافقان سپردند و آنان را حاکمان بر مردم ساختند و بر گردن مردم سوار کردند و به کمک آنها به خوردن دنیا مشغول شدند. البته مردم نیز (غالبا) همراه سلاطین و دنیا هستند مگر کسى که خداوند او را لغزش باز داشته است. این یکى از چهار گروه است.

شرح و تفسیر

جعل احادیث از سوى منافقان‏

آنچه در بخش گذشته این خطبه آمد، اشاره‏اى اجمالى و پرمعنا درباره عوامل مختلف اختلاف و تعارض اخبار منقول از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله بود. امام علیه السّلام در این بخش به شرح و بسط آن پرداخته و راویان حدیث را به چهار گروه تقسیم مى‏کند و موضع هر یک را به طور دقیق مشخص مى‏سازد.

در واقع امام علیه السّلام در این خطبه از یکى از فنون مهم فصاحت و بلاغت که همان فن اجمال و تفصیل است و در قرآن مجید کرارا دیده مى‏شود، بهره مى‏گیرد تا مخاطبان خود را به طور دقیق در جریان مطلب بگذارد.

امام علیه السّلام شخص سؤال کننده‏اى را که در آغاز خطبه به او اشاره شد مخاطب ساخته- هر چند مخاطب همه مسلمین هستند- مى‏فرماید: «(بدان) کسانى که نقل حدیث مى‏کنند، تنها چهار گروهند و پنجمى ندارد»؛ (و إنّما أتاک بالحدیث أربعة رجال لیس لهم خامس).

سپس امام علیه السّلام از گروه اوّل که عامل اصلى اختلاف اخبارند، سخن گفته مى‏فرماید: «نخست شخص منافقى است که اظهار ایمان مى‏کند و نقاب اسلام بر

چهره مى‏زند، نه از گناه باکى دارد و نه از آن دورى مى‏کند و از روى عمد به پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و اله دروغ مى‏بندد»؛ (رجل منافق مظهر للإیمان، متصنّع(7) بالإسلام، لا یتأثّم و لا یتحرّج(8)، یکذب على رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله متعمّدا).

در زمانى که اسلام و مسلمین، قدرت کافى پیدا نکرده بودند دشمنان علنا به مقابله بر مى‏خاستند؛ ولى بعد از فتح مکّه که اسلام تمام منطقه را زیر سیطره خود قرار داد دشمنان شکست خورده- همانند دیگر جوامع بشرى- لباس نفاق بر تن پوشیدند، در ظاهر به صفوف مسلمانان پیوستند؛ ولى در باطن به خرابکارى مرموزانه ادامه دادند و یکى از طرق مهم تخریب آنها این بود که اهداف خود را در لباس اخبار پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله پوشاندند تا مسلمین را به انحراف بکشانند و به مقاصد سوء خود نزدیک کنند. مسلمانان خوش‏باور و ساده‏دل نیز سخنان آنها را به عنوان صحابه رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله پذیرا شدند و مشکل عظیمى در جامعه اسلامى به وجود آمد.

خوشبختانه آنها چنان در جعل اخبار به نفع بعضى از حاکمان ظلم، همچون معاویه افراط کردند که طشت رسواییشان از بام افتاد و بسیارى از مردم از وضع آنها باخبر شدند که نمونه‏هاى آن در نکات آخر بحث خواهد آمد.

امام علیه السّلام در ادامه سخن مى‏افزاید: «اگر مردم مى‏دانستند او منافق و دروغگوست از وى نمى‏پذیرفتند و سخنش را تصدیق نمى‏کردند؛ ولى (چون از واقعیت آگاه نبودند) مى‏گفتند: او از اصحابه رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله است، آن حضرت را دیده و از او حدیث شنیده و مطالب را دریافت داشته است به همین دلیل به گفته‏اش ترتیب اثر مى‏دادند»؛ (فلو علم النّاس أنّه منافق کاذب لم یقبلوا منه، و لم‏

یصدّقوا قوله، و لکنّهم قالوا: صاحب رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله رآه، و سمع منه، و لقف(9) عنه، فیأخذون بقوله).

اتفاقا یکى از شگردهاى منافقان این بود که لباس قداست بر تن همه صحابه پوشاندند و همه را افرادى مؤمن، درستکار و صاحب قداست ویژه معرفى کردند تا از این طریق به مقاصد شوم خود برسند که شرح این ماجرا نیز در نکات پایان بحث خواهد آمد، ان شاء اللّه.

آنگاه امام علیه السّلام براى اثبات گفتار خود به قرآن مجید استناد مى‏کند تا هرگونه شک و تردید را از ذهن مخاطب بزداید، مى‏فرماید: «خداوند آنچه را لازم بوده از وضع منافقان خبر داده و اوصاف آنان را بر شمرده است»؛ (و قد أخبرک اللّه عن المنافقین بما أخبرک، و وصفهم بما وصفهم به لک).

این سخن، اشاره به آیات زیادى است که در سوره‏هاى منافقین، توبه، احزاب، نساء، بقره و دیگر سوره‏ها آمده است و پرده از وضع منافقان برداشته، راه و رسم آنها را روشن ساخته و حیله‏ها و دامهاى آنها را بر شمرده است.

آنگاه امام علیه السّلام اضافه مى‏کند: «سپس این گروه منافقان (یک‏باره بعد از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله از میان نرفتند بلکه) بعد از آن حضرت باقى ماندند (و جمعیّت خود را سامان بخشیدند و به کار خود ادامه دادند) و به پیشوایان گمراهى و دعوت کنندگان به دوزخ با دروغ و بهتان، تقرّب جستند (و احادیثى در فضیلت آنها جعل کردند) آنها نیز مقامات کشور اسلامى را به آن منافقان سپردند و آنان را حاکمان بر مردم ساختند و بر گردن مردم سوار کردند»؛ (ثمّ بقوا بعده، فتقرّبوا إلى أئمّة الضّلالة، و الدّعاة إلى النّار بالزّور(10) و البهتان، فولّوهم الأعمال، و جعلوهم‏

حکّاما على رقاب النّاس).

نتیجه همان شد که امام علیه السّلام در ادامه سخن فرموده: «حاکمان جور به وسیله آن منافقان و همراه آنها به خوردن دنیا مشغول شدند (و بیت المال مسلمین را به تاراج بردند)»؛ (فأکلوا بهم الدّنیا).

منظور از پیشوایان ضلالت و گمراهى و دعوت کنندگان به آتش دوزخ در درجه اوّل حکّام بنى امیّه هستند که همه چیز اسلام از جمله احادیث پیامبر را ملعبه خود ساختند تا بر مردم حکومت کنند. بهترین ابزار کار آنها منافقان عصر پیامبر و بازماندگان آنها بودند و بدین وسیله فضاى احادیث نبوى را تیره و تار ساختند.

متأسّفانه بسیارى از توده مردم، چشم و گوش بسته به دنبال آنها افتادند آن گونه که امام علیه السّلام در ادامه این سخن فرموده: «مردم نیز (غالبا) همراه سلاطین و دنیا هستند مگر کسى که خداوند او را لغزش بازداشته است»؛ (و إنّما النّاس مع الملوک و الدّنیا، إلّا من عصم اللّه).

جمله معروف «النّاس على دین ملوکهم» گرچه به این صورت در روایات اسلامى وارد نشده(11)؛ ولى واقعیّتى است که مضمون آن هم در روایات و هم در گفته‏هاى بزرگان دیده مى‏شود که هرگاه گروه فاسد و مفسد با نقشه‏هاى حساب شده و تبلیغات گسترده وارد میدان شوند، مى‏توانند افکار عمومى را فریب داده و گروههاى زیادى را به دنبال خود بکشانند. این مطلب نه تنها در تاریخ گذشته و در صدر اسلام بعد از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله دیده مى‏شود، امروز هم در بسیارى از کشورهاى پیشرفته دنیا وجود دارد که ائمّه ضلال با استفاده از تبلیغات پر حجم‏

رسانه‏هایى که در اختیار دارند و به کمک منافقانى که در هر جامعه‏اى دیده مى‏شوند، بر مردم مسلّط شده افکارشان را مى‏دزدند و آنها را فریب داده به دنبال خود مى‏کشانند.

امام علیه السّلام در پایان این بخش از خطبه مى‏فرماید: «این یکى از چهار گروه است»؛ (فهذا أحد الأربعة).

نکته‏ها

1. منافقان در عصر رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله‏

کسانى که با قرآن آشنا هستند به خوبى مى‏دانند که در سوره‏ها و آیات مختلف نکوهش شدیدى از منافقان شده و این نشان مى‏دهد که آنها جمعیّت کمى نبودند و برنامه آنها از آنجا شروع شد که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله به مدینه آمد و مورد استقبال گرم دو قبیله بزرگ اوس و خزرج قرار گرفت و حکومت اسلامى تشکیل شد.

امّا گروهى که منافع خود را با ظهور اسلام در خطر دیدند به ظاهر، اسلام را پذیرفتند؛ ولى در واقع با پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و آیین او دشمن بودند.

با اینکه منافقان سعى در استتار خویش داشتند، در لحظات حساس که طوفانهاى سیاسى و اجتماعى مى‏وزید نقاب از چهره آنها کنار مى‏رفت و شناخته مى‏شدند، گاه با کناره‏گیرى از جنگ، گاه با طرح مسجد ضرار، گاه با جاسوسى براى مشرکان در آستانه فتح مکّه و گاه از طریق دامن زدن به مسئله افک، چهره واقعى خود را نشان مى‏دادند.

مسأله نفاق بعد از فتح مکّه گسترش بیشترى پیدا کرد، زیرا ابو سفیان دشمن شماره یک اسلام و هواخواهان او از ترس جان، اسلام را ظاهرا پذیرفتند؛ ولى هر زمان در انتظار فرصتى براى ضربه زدن به آن بودند.

2. منافقان بعد از رسول خدا

بعد از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله میدان براى فعالیت گسترده‏تر منافقان گشوده شد و به گفته ابن ابى الحدید با انقطاع وحى و رحلت پیامبر اکرم، کسى نبود که آنها را توبیخ کند و مردم را به پرهیز از آنان فراخواند، گاه با شدّت و گاه با ملایمت ضربه بر پیکرشان وارد سازد.(12)

از سوى دیگر فتح بلاد و کثرت غنائم، بسیارى از مسلمانان را به خود مشغول کرد و از توطئه‏هاى منافقان غافل ساخت به خصوص اینکه در دوران خلفا بسیارى از منافقان در پستهاى حساس مناطق اسلامى، جاى گرفتند. یکى از توطئه‏هاى خطرناک منافقان براى ضربه زدن به اسلام از یک سو و تقرّب به خلفا از سوى دیگر، جعل احادیث مطابق میل سران حکومت بود و این مطلب در زمان معاویه به اوج خود رسید. داستان آن در بسیارى از کتابها آمده است که معاویه حتى با بعضى از صحابه قرار و مدار مى‏گذاشت که اگر فلان حدیث را جعل کنید فلان مبلغ کلان به شما داده خواهد شد.

منافقان گاه احادیث پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله را تحریف کرده و به کلّى تغییر مضمون مى‏دادند؛ مانند حدیثى که از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله نقل شده که فرمود: «إذا رأیتم معاویة یخطب على منبری فاقتلوه؛ هنگامى که معاویه را بر منبر من ببینید که خطبه مى‏خواند او را به قتل برسانید».(13) حسن بصرى مى‏گوید: ابو سعید خدرى مى‏گفت: «فلم نفعل و لم نفلح؛ ما دستور پیامبر را اجرا نکردیم و رستگار نشدیم» ولى منافقان کذّاب حدیث را به این صورت تحریف کردند که پیامبر فرمود: «إذا رأیتم معاویة یخطب على منبری فاقبلوه فإنّه أمین مأمون؛ هرگاه دیدید معاویه بر منبر من خطبه مى‏خواند از او پذیرا شوید، زیرا از هر نظر امین است».(14)

ابن ابى الحدید مى‏گوید: «معاویه به والیان شهرها نامه نوشت و طى بخشنامه‏اى به همه آنان ابلاغ کرد که هرکس فضائل و مناقب عثمان را نقل مى‏کند، مورد احترام ویژه قرار دهند و هرکس روایتى در فضیلت وى نقل کند نام او و پدر و خویشاوندانش را بنویسند تا به همه آنان پاداش دهیم. مدّتى بر این منوال گذشت. معاویه بخشنامه دیگرى صادر کرد و طى آن نوشت: احادیث در فضایل و مناقب عثمان فزونى یافت، از این پس از مردم بخواهید تا در فضایل دیگر صحابه مخصوصا آن دو خلیفه به نقل حدیث پردازند و هر حدیثى در فضیلت على نقل شده با نقل مشابه آن درباره صحابه دیگر به مقابله با آن برخیزند».(15)

گرچه بعد از این زمان گروهى از محدّثان راستین به نقّادى احادیث پرداختند؛ ولى جرأت نکردند در احادیثى که صحابه آن را نقل کرده بودند انگشت انکار بگذارند، چرا که صحابه بودند!».(16)

3. آیا همه صحابه عادل بودند؟

درباره صحابه پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله دو عقیده مختلف وجود دارد؛ گروهى معتقدند همه آنها بدون استثنا افراد صالح و صادق و عادلى بودند و همه در هاله‏اى از قداست قرار دارند، بنابراین احادیث آنها از پیامبر اکرم مطلقا مورد قبول است و کمترین ایرادى به آنها نمى‏توان گرفت و اگر کار خلافى از آنها ببنیم مانند تصرّفات نادرست خلیفه سوم در بیت المال و آتش افروزى طلحه و زبیر براى جنگ جمل و شورش معاویه برضدّ امام مسلمین على علیه السّلام و امثال آن باید به‏

توجیه‏گرى بپردازیم و بگوییم: حدّاکثر این است که آنها مجتهد بودند و در اجتهاد خود خطا کردند. گروه دیگرى معتقدند: گرچه در میان صحابه افراد صادق و با تقوا فراوان بودند ولى افراد منافق یا ناصالح وجود داشتند که پیامبر اسلام از آنها بیزارى مى‏جست و قرآن مجید هم بارها از آنها نکوهش کرده حتى گاهى عدّه‏اى را لعن نموده است.

طرفداران تنزیه مطلق دلیل قانع کننده‏اى بر گفتار خود ندارند و سخنان آنها بر خلاف صریح بسیارى از آیات قرآن و مخالف تاریخ اسلام است.

درست است که قرآن مجید در بعضى از آیات مهاجران و انصار را ستوده و «رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ» – درباره آنها فرموده، ولى هنگامى که اینگونه آیات را در برابر آیات دیگر که نکوهش شدید از بعضى از صحابه مى‏کند و آنها را آلت دست شیطان مى‏شمرد (سوره آل عمران، آیه 155) یا بعضى را بالخصوص به عنوان فاسق معرفى مى‏کند (سوره حجرات، آیه 6) یا مى‏گوید بعضى از آنها در تقسیم زکات یا غنائم به پیامبر اعتراض کردند و آن حضرت را منحرف از مسیر عدالت دانستند (سوره توبه، آیه 58) یا بعضى از آنها به بهانه‏هاى واهى از جهاد فرار مى‏کردند (احزاب، آیه 12 و 13) یا گروهى رسما منافق بودند (آیات سوره توبه و آیات نخستین سوره بقره و سوره منافقین) آرى! هنگامى که این آیات را در کنار هم مى‏گذاریم یقین پیدا مى‏کنیم که آنها چند گروه بودند: اوّل پاکان صالحان که در آیه 100 سوره توبه به آنها اشاره شده، دوم مؤمنان خطاکار که در آیه 102 توبه از آنها یاد شده، سوم افراد آلوده و گنهکار که در آیه 6 حجرات ذکرى از آنها به میان آمده، چهارم منافقان تبهکار که مخصوصا در آیه 101 توبه و آیات فراوان دیگر از آنها نکوهش شده و به این ترتیب این حقیقت بر ما روشن مى‏شود که داستان تنزیه همه صحابه افسانه‏اى بیش نیست که گویا جمعى از هواخواهان خلفاى نخستین براى قطع زبان اعتراض بر اعمال آنها، این نغمه را

سر دادند و مخصوصا حاکمان بنى امیّه (معاویه و جمعى از اطرافیان او که ظاهرا جمعى از صحابه بودند) بیش از همه با آن همه جنایاتى که داشتند خود را از این طریق تبرئه کردند.

ولى خوشبختانه محقّقان اهل سنّت نیز امروز به این حقیقت پى‏برده و در کتابهاى بسیارى به نقد نظریه تنزیه، پرداخته‏اند.(17)

کلام امام امیر المؤمنین على علیه السّلام در خطبه بالا نشان مى‏دهد که اوّلا این اعتقاد (عقیده تنزیه صحابه) در عصر آن حضرت در میان گروهى وجود داشت و مى‏گفتند: «فلان کس از صحابه پیامبر است و سخن او حجّت است» و ثانیا امام آن را نفى مى‏کند و مى‏گوید: «گروهى از منافقان در میان صحابه نفوذ کرده بودند و خود را در صف آنها قرار داده بودند».

بخش سوم‏

و رجل سمع من رسول اللّه شیئا لم یحفظه على وجهه، فوهم فیه، و لم یتعمّد کذبا، فهو فی یدیه، و یرویه و یعمل به، و یقول: أنا سمعته من رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله، فلو علم المسلمون أنّه و هم فیه لم یقبلوه منه، و لو علم هو أنّه کذلک لرفضه!

و رجل ثالث، سمع من رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله شیئا یأمر به، ثمّ إنّه نهى عنه، و هو لا یعلم، أو سمعه ینهى عن شئ، ثمّ أمر به و هو لا یعلم، فحفظ المنسوخ، و لم یحفظ النّاسخ، فلو علم أنّه منسوخ لرفضه، و لو علم المسلمون إذ سمعوه منه أنّه منسوخ لرفضوه.

ترجمه‏

(دیگر از عوامل احادیث این است که) کسى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله چیزى را شنیده است؛ امّا به صورت صحیح آن را به خاطر نسپرده و در آن اشتباه نموده، هر چند از روى علم و عمده به آن حضرت دروغ نبسته است. این حدیث آمیخته با خطا در اختیار اوست و آن را روایت و به آن عمل مى‏کند و مى‏گوید: من آن را از رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله شنیده‏ام. اگر مسلمانان مى‏دانستند او در مورد آن حدیث گرفتار اشتباه شده آن را از او نمى‏پذیرفتند و اگر خود او نیز مى‏دانست چنین است آن را رها مى‏کرد.

گروه سوم کسانى هستند که حدیثى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله شنیده‏اند که در آن به چیزى امر فرموده، سپس (در حدیث دیگرى) از آن نهى کرده (و حکم اوّل را نسخ فرموده) در حالى که آن شنونده از حکم دوم باخبر نبوده (و نمى‏دانسته که‏

حکم ناسخ جاى منسوخ را گرفته است) یا از پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله نهى درباره چیزى شنیده است که بعدا به آن امر فرموده، در حالى که این شخص (از حکم دوم) آگاه نشده است. به این ترتیب در حقیقت این شخص منسوخ را فراگرفته و حفظ کرده؛ ولى ناسخ را حفظ نکرده است. اگر او مى‏دانست آنچه را شنیده است نسخ شده آن را رها مى‏ساخت و اگر مسلمانان هنگامى که آن حکم را از وى شنیدند مى‏دانستند نسخ شده است آن را ترک مى‏کردند.

شرح و تفسیر

احادیث ناسخ و منسوخ‏

در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به دو قسمت دیر از عوامل اختلاف و تعارض احادیث اشاره مى‏کند؛ نخست مى‏فرماید: «(دیگر از عوامل اختلاف حدیث این است که) کسى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله چیزى را شنیده است؛ امّا به صورت صحیح آن را به خاطر نسپرده و در آن اشتباه نموده، هر چند از روى علم و عمد به آن حضرت دروغ نبسته است. این حدیث آمیخته با خطا در اختیار اوست و آن را روایت و به آن عمل مى‏کند و مى‏گوید من آن را از رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله شنیده‏ام»؛ (و رجل سمع من رسول اللّه شیئا لم یحفظه على وجهه، فوهم فیه، و لم یتعمّد کذبا، فهو فی یدیه، و یرویه و یعمل به، و یقول: أنا سمعته من رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله).

این اشتباه کارى، گاه از سهل انگارى و تسامح و تساهل ناشى مى‏شود و گاه از عدم آگاهى به مفاهیم الفاظ و جمله و گاه به سبب اینکه انسان جایز الخطا و محل سهو و نسیان است. سبب آن هر چه باشد نتیجه آن یکى است و آن انتقال ناصحیح به دیگران است.

مثلا در حدیثى از عبد اللّه عمر مى‏خوانیم که پیغمبر خدا صلّى اللّه علیه و اله فرمود: «إنّ المیّت لیعذّب ببکاء أهله علیه؛ میّت به سبب گریه بستگانش بر او عذاب مى‏شود».

هنگامى که این حدیث به ابن عباس رسید گفت عبد اللّه عمر در نقل حدیث خطا کرده قضیه این است که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله از کنار قبر یک یهودى مى‏گذشت فرمود: «إنّ أهله لیبکون علیه و هو یعذّب؛ خانواده او براى او گریه مى‏کنند در حالى که او در عذاب است».(18)

لذا در علم درایه یکى از شرایط قبول حدیث را ضابط بودن راوى شمرده‏اند که باید هوشیار باشد، مطلب را خوب بگیرد و خوب منتقل کند.

این نکته نیز قابل توجّه است که نقل به معنا را بسیارى از بزرگان علما مجاز شمرده‏اند؛ یعنى راوى مجبور نیست عین الفاظ را منتقل کند، بلکه مى‏تواند محتواى الفاظ را در قالب دیگرى بریزد و نقل کند و مى‏دانیم نقل به کلام کار ساده‏اى نیست و گاه راوى در نقل به معنا گرفتار خطا مى‏شود.

سپس در ادامه سخن مى‏فرماید: «اگر مسلمانان مى‏دانستند او در مورد آن حدیث گرفتار اشتباه شده آن را از او نمى‏پذیرفتند و اگر خود او نیز مى‏دانست چنین است آن را رها مى‏کرد»؛ (فلو علم المسلمون أنّه و هم فیه لم یقبلوه منه، و لو علم هو أنّه کذلک لرفضه!).

بنابراین راوى در اینگونه موارد سوء نیّتى نداشته، هرچند کار او نادرست بوده و ممکن است ناخواسته سبب گمراهى گروهى گردد.

بسیارى از چنین اشتباهاتى به سبب آن است که راوى صدر و ذیل روایت را نقل نمى‏کند و مفهوم جمله به واسطه آن دگرگون مى‏شود؛ مثلا در حدیثى از امام علىّ بن موسى الرّضا علیه السّلام مى‏خوانیم: کسى در محضرش عرض کرد مردم روایتى به این مضمون از پیامبر صلّى اللّه علیه و اله نقل مى‏کنند: «إنّ اللّه خلق آدم على صورته؛ خداوند آدم را به شکل خودش آفرید». امام فرمود: خداوند آنها را بکشد آغاز حدیث را حذف کرده‏اند اصل حدیث چنین است که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله از کنار دو نفر عبور

کرد که به یکدیگر دشنام مى‏دادند یکى به دیگرى گفت: قبّح اللّه وجهک و وجه من یشبهک؛ خداوند صورت تو و صورت هرکس را شبیه توست سیاه کند. پیامبر فرمود: یا عبد اللّه لا تقل هذا لأخیک فإنّ اللّه عزّ و جلّ خلق آدم على صورته؛ اى بنده خدا این سخن را به برادرت مگو، زیرا خداوند آدم را هم شبیه او آفرید (در واقع تو به همه انسانها از آدم گرفته تا آخر دشنام مى‏دهى).(19)

آنگاه امام علیه السّلام درباره گروه سوم از راویان اخبار، مى‏فرماید: «سوم کسى است که حدیثى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله شنیده که در آن به چیزى امر فرموده، سپس (در حدیث دیگرى) از آن نهى کرده در حالى که آن شنونده از این باخبر نبوده (که حکم اوّل نسخ شده و حکم ناسخ جاى آن را گرفته است) یا از پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله نهى درباره چیزى شنیده است که بعدا به آن امر فرموده، در حالى که این شخص (از حکم دوم) آگاه نشده است. به این ترتیب در حقیقت این شخص منسوخ را فرا گرفته و حفظ کرده؛ ولى ناسخ را حفظ نکرده است»؛ (و رجل ثالث، سمع من رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله شیئا یأمر به، ثمّ إنّه نهى عنه، و هو لا یعلم، أو سمعه ینهى عن شی‏ء، ثمّ أمر به و هو لا یعلم، فحفظ المنسوخ، و لم یحفظ النّاسخ).

مسئله نسخ از مسائل مسلّم اسلامى است که به طور محدود در احکامى در اصل نزول قرآن صورت گرفته است؛ یعنى در آغاز، حکمى براى زمان محدودى نازل شده سپس این حکم برداشته شده و حکم لازم و پایدار به جاى آن نشسته است؛ مثلا مسلمانان در آغاز ظهور اسلام مأمور بودند به سوى بیت المقدس نماز گزارند این امر در دوران اقامت پیامبر در مکّه و کمى بعد در مدینه نیز ادامه داشت. این حکم- شاید به این دلیل که کعبه در آن زمان به بتکده‏اى تبدیل شده بود- هنگامى که پیغمبر اکرم پایه‏هاى توحید را محکم ساخت نسخ شد و همه‏ ی

مسلمانان در سال دوم بعد از هجرت پیامبر مأمور شدند به سوى کعبه نماز بخوانند.

همین معنا در روایات پیامبر صلّى اللّه علیه و اله نیز جارى است؛ گاه پیامبر حکمى را بیان مى‏فرمود که در واقع موقت بود؛ ولى زمان آن بیان نمى‏شد. سپس این حکم منسوخ مى‏شد و حکم دائمى جاى آن را مى‏گرفت؛ مثلا پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله در حدیثى فرمود: «نهیتکم عن ثلاث؛ نهیتکم عن زیارة القبور، ألا فزوروها و نهیتکم عن إخراج اللّحوم ألأضاحی من منى بعد ثلاث ألا فکلوا و ادّخروا و نهیتکم عن النّبیذ ألا فانبذوا و کلّ مسکر حرام؛ من شما را از سه چیز نهى کرده بودم (و اکنون به شما مى‏گویم انجام دهید) شما را از زیارت قبور نهى کرده بودم اکنون مى‏گویم به زیارت قبور بروید و شما را از بیرون بردن گوشتهاى قربانى (در ایّام حج) از منا بعد از سه روز نهى کرده بودم (اشاره به اینکه همه باید در آنجا مصرف شود) اکنون مى‏گویم هم از آنها گوشتها بخورید و هم ذخیره کنید (و به بیرون از منا ببرید) و قبلا شما را از «نبیذ»(20) نهى مى‏کردم الان مى‏گویم: نبیذ حلال است؛ ولى هر مسکرى حرام است».(21)

بنابراین کسى مى‏تواند اخبار صحیح پیامبر را نقل کند که احاطه کاملى به همه احادیث داشته باشد؛ ناسخ و منسوخ را بشناسد و هریک را در جایگاه خود جاى دهد.

موضوع عام و خاص نیز همچون ناسخ و منسوخ است به این ترتیب که گاهى حکم عامى گفته مى‏شود که شامل همه افراد است؛ مثلا در حدیثى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله نقل شده است: «النّاس مسلّطون على أموالهم؛ مردم بر اموال‏

خویش سلطه کامل دارند»(22) ولى در جاى دیگر مى‏فرماید: «لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام؛ هیچ کس حق ندارد ضرر و زیانى به عمد یا به غیر عمد به دیگرى برساند».(23) به این ترتیب سلطه بر اموال محدود به جایى مى‏شود که موجب ضرر و زیانى به دیگران نباشد.

کسانى که حکم عام را شنیده‏اند و از خاص بى‏خبر بوده‏اند، کلام پیامبر صلّى اللّه علیه و اله را به‏گونه‏اى به دیگران مى‏رسانند که با حکم خاص تناقض دارد؛ ولى آنها که هردو را شنیده‏اند و در کنار هم قرار داده‏اند مى‏دانند که هیچ تضادى درمیان آنها نیست.

در پایان این بخش امام علیه السّلام مى‏فرماید: «اگر او (کسى که حکم منسوخ را نقل مى‏کند) مى‏دانست آنچه را شنیده است نسخ شده آن را رها مى‏ساخت و اگر مسلمانان هنگامى که آن حکم را از وى شنیدند مى‏دانستند نسخ شده است آن را ترک مى‏کردند»؛ (فلو علم أنّه منسوخ لرفضه، و لو علم المسلمون إذ سمعوه منه أنّه منسوخ لرفضوه).

به این ترتیب، بخشى از اختلاف اخبار از عدم احاطه به روایات ناسخ و منسوخ پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله نشأت مى‏گیرد بى‏آنکه سوءنیّتى از سوى راویان در کار باشد.

نکته

نسخ در احکام شرع‏

گرچه موارد نسخ در آیات قرآن و روایات پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله محدود و معدود است؛ ولى این مسئله اهمیّت خاص دارد؛ هم از نظر ارتباط آن با مسائل اعتقادى و ارتباطش با مسائل مربوط به نبوّت و احکام.

جمعى سؤال مى‏کنند: چگونه ممکن است حکمى از سوى خدا بر پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله وحى گردد که ظاهر آن جاودانگى و همیشگى آن است؛ ولى بعد از مدتى منسوخ شود و حکم دیگرى که غالبا ضدّ آن است جاى آن را بگیرد با اینکه علم خدا نامحدود است و علم پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله نیز متکى به وحى الهى است؟

در مورد احکام عرفى و بشرى نسخ فراوان است و چیز عجیبى نیست، زیرا مسائلى را بررسى کرده احکامى وضع مى‏کنند؛ ولى در عمل ضعفها و نارساییهاى آن آشکار مى‏شود و آن را نسخ مى‏کنند و اگر از اوّل عیوب و اشکالات آن را مى‏دانستند چه بسا وضع حکم نمى‏شد؛ ولى به یقین در مورد احکام الهى این مطلب صادق نیست، پس نسخ در آنها چگونه تصور مى‏شود؟

با توجّه به یک نکته پاسخ این سؤال روشن مى‏شود و آن اینکه: نسخ در احکام الهى به جهت تغییر موضوع است؛ به بیان دیگر از روز نخست عمر آن حکم محدود به زمان خاصى بوده، هرچند طبق مصالحى در آغاز به پایان حکم اشاره نشده است.

مثلا حکم دادن صدقه قبل از نجوا که در آیه 12 و 13 سوره مجادله نازل شده در آغاز براى آزمودن اصحاب پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله بوده و تفهیم این نکته که سخنان در گوشى افراد مختلف با پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله غالبا غیر ضرورى بوده و باید ترک شود تا سوءظن را در افراد برنیانگیزد، لذا هنگامى که دستور صدقه قبل از «نجوا» داده شد همه اصحاب آن را ترک کردند جز على علیه السّلام که صدقه‏اى داد و در امر لازمى با پیامبر صلّى اللّه علیه و اله نجوا کرد و این افتخار در صفحات زندگى آن حضرت رقم خورد که تنها کسى که به آیه نجوا عمل کرد اوست.

بعد از این واقعه آیه دیگرى نازل شد و حکم صدقه قبل از نجوا را نسخ کرد و همگى دانستند که نجواهاى آنها غالبا غیر ضرورى است و از آن خوددارى کردند.

موارد نسخ چه در قرآن و چه در احادیث همه از این قبیل است که حکمى در شرایط خاص براى مدّت محدودى وضع مى‏شده و بعد از تغییر شرایط نسخ مى‏گردیده است.

این نکته نیز قابل توجّه است که نسخ طبق آنچه در بالا آمد تنها در زمان پیغمبر- زمانى که باب وحى گشوده بود- صورت مى‏گرفت و بعد از آن حضرت هیچ گونه نسخى صورت نگرفت.(24)

بخش چهارم‏

و آخر رابع، لم یکذب على اللّه، و لا على رسوله، مبغض للکذب خوفا من اللّه، و تعظیما لرسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله و لم یهم، بل حفظ ما سمع على وجهه، فجاء به على ما سمعه، لم یزد فیه و لم ینقص منه، فهو حفظ النّاسخ فعمل به، و حفظ المنسوخ فجنّب عنه، و عرف الخاصّ و العامّ، و المحکم و المتشابه، فوضع کلّ شی‏ء موضعه.

و قد کان یکون من رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله الکلام له و جهان: فکلام خاصّ، و کلام عامّ، فیسمعه من لا یعرف ما عنّى اللّه، سبحانه، به، و لا ما عنّى رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله فیحمله السّامع، و یوجّهه على غیر معرفة بمعناه، و ما قصد به، و ما خرج من أجله، و لیس کلّ أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله من کان یسأله و یستفهمه، حتّى إن کانوا لیحبّون أن یجی‏ء الأعرابیّ و الطّاری‏ء، فیسأله علیه السّلام حتّى یسمعوا، و کان لا یمرّ بی من ذلک شی‏ء إلّا سألته عنه و حفظته، فهذه وجوه ما علیه النّاس فی اختلافهم، و عللهم فی روایاتهم.

ترجمه‏

چهارمین شخص (ناقل حدیث) کسى است که نه دروغ به خدا بسته، نه بر پیامبرش (و به طور کلى) او همواره دروغ را به سبب خوف از خدا و تعظیم پیامبر صلّى اللّه علیه و اله دشمن مى‏دارد و در آنچه (از پیامبر اکرم) شنیده، اشتباهى (بر اثر سهل انگارى) براى او پیش نیامده است، بلکه آنچه را شنیده است به طور کامل حفظ نموده و همان‏گونه که شنیده بى‏کم و کاست آن را نقل کرده است او ناسخ را حفظ کرده و به آن عمل مى‏کند و از منسوخ آگاه است و از آن دورى مى‏گزیند، خاص و

عام و محکم و متشابه را شناخته و هر کدام را در جایگاه خود قرار داده است (زیرا) گاه سخنى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله صادر مى‏شد که دو گونه بود؛ گاه کلامى بود که جنبه خصوصى داشت و گاه کلامى که داراى جنبه عمومى بود، در این میان بعضى از کسانى که مقصود خدا و رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله را نمى‏دانستند آن را مى‏شنیدند و حفظ مى‏کردند و بدون توجّه، آن را برخلاف معنا و مقصود و هدف واقعى آن تفسیر مى‏کردند و چنان نبود که همه صحابه رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله (پیوسته) از او پرسش کنند و مسائل مختلف را جویا شوند، تا آنجا که عدّه‏اى دوست مى‏داشتند مرد عرب یا سؤال کننده تازه واردى بیاید و مطلبى از آن حضرت بپرسد تا آنها جواب آن را بشنوند و فراگیرند من (این‏گونه نبودم، بلکه) هرچه از خاطرم مى‏گذشت از آن حضرت سؤال مى‏کردم و حفظ مى‏نمودم (به همین دلیل چیزى از فروع و اصول اسلام بر من مخفى نماند). این است جهات مختلفى که مردم در احادیث دارند و علل اختلاف روایاتشان.

شرح و تفسیر

حافظان واقعى حدیث‏

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، گروه چهارم از راویان حدیث را عنوان مى‏کند، کسانى که بر صراط مستقیم راه مى‏روند و ناقلان آثار و اخبار پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و پیشوایان معصوم علیه السّلام به طور صحیح و دقیق هستند و گفتارشان مایه اعتماد و روشنى بخش فضاى احکام دین است.

مى‏فرماید: «چهارمین شخص کسى است که نه دروغ به خدا بسته، نه بر پیامبرش (و به طور کلى) او همواره دروغ را به سبب خوف از خدا و تعظیم پیامبر دشمن مى‏دارد»؛ (و آخر رابع، لم یکذب على اللّه، و لا على رسوله، مبغض للکذب خوفا من اللّه، و تعظیما لرسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله).

به این ترتیب نخستین سرچشمه تضادّ اخبار که دروغ عمدى بر خدا و پیامبر و جعل حدیث است، از وجود آنها برچیده شده به‏گونه‏اى که پرهیز از دروغ گفتن جزء ذات آنها گشته و خوف خدا و تعظیم پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله دروغ را در نظرشان منفور و مبغوض ساخته است.

سپس مى‏افزاید: «و در آنچه (از پیامبر اکرم) شنیده، (بر اثر سهل‏انگارى) اشتباهى براى او پیش نیامده است، بلکه آنچه را شنیده است به طور کامل حفظ نموده و همان‏گونه که شنیده بى‏کم و کاست آن را نقل کرده است»؛ (و لم یهم(25)، بل حفظ ما سمع على وجهه، فجاء به على ما سمعه، لم یزد فیه و لم ینقص منه).

به این ترتیب منشأ دیگرى از اختلاف احادیث که همان سهل‏انگارى راویان است از وجود آنها برچیده، شده است.

سپس حضرت یکى دیگر از ویژگیهاى راویان صادق و آگاه را بیان مى‏فرماید: «او ناسخ را حفظ کرده و به آن عمل مى‏کند و از منسوخ آگاه است و از آن دورى مى‏گزیند، خاص و عام و محکم و متشابه را شناخته و هریک را در جایگاه خود قرار داده است»؛ (فهو حفظ النّاسخ فعمل به، و حفظ المنسوخ فجنّب(26) عنه، و عرف الخاصّ و العامّ، و المحکم و المتشابه، فوضع کلّ شی‏ء موضعه).

این تعبیر پرمعنا اشاره به این است که راویان صادق داراى احاطه فراوان به اخبار مختلفند؛ ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محکم و متشابه را به خوبى مى‏شناسند و هریک را در جایگاه مناسب خود قرار مى‏دهند تا گرفتار تناقض و خطا نشوند.

این گفتار امام علیه السّلام درباره بررسى سرچشمه‏هاى اختلاف احادیث، تنها یک درس خاص مربوط به حدیث نیست، بلکه درس مهم‏تر و فراگیرتر به ما مى‏آموزد و آن اینکه براى برطرف کردن نابسامانیها همیشه باید به سراغ ریشه‏ها رفت و عوامل تأثیرگذار را شناخت وگرنه هرگونه اصلاحى جنبه سطحى و زودگذر دارد.

سپس امام علیه السّلام به یکى دیگر از عوامل اختلاف احادیث که در واقع مباحث گذشته را تکمیل مى‏کند اشاره مى‏کند و آن اختلاف استعداد اصحاب رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله در فراگیرى احادیث و تفسیر و فهم معناى آنهاست، مى‏فرماید: «گاه سخنى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله صادر مى‏شد که دو گونه بود؛ کلامى که جنبه خصوصى داشت و کلامى که داراى جنبه عمومى، در این میان بعضى از کسانى که مقصود خدا و رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله را نمى‏دانستند آن را مى‏شنیدند و حفظ مى‏کردند و بدون توجّه، آن را برخلاف معنا و مقصود و هدف واقعى آن تفسیر مى‏کردند»؛ (و قد کان یکون من رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله الکلام له و جهان: فکلام خاصّ، و کلام عامّ، فیسمعه من لا یعرف ما عنى اللّه، سبحانه، به، و لا ما عنى رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله فیحمله السّامع، و یوجّهه على غیر معرفة بمعناه، و ما قصد به، و ما خرج من أجله).

منظور از خاص و عام در عبارت بالا خاص و عام مصطلح در علم اصول و فقه، نیست، بلکه خاص و عام لغوى مراد است؛ یعنى حکمى که مخصوص مورد معینى بوده و حکمى که جنبه عمومى داشته مثلا در بعضى از روایات آمده است که مسلمانان بعد از سال «حدیبیه»؛ یعنى سال هفتم هجرت که مسلمانان طبق قرارداد با مشرکان براى انجام مناسک عمره به مکّه آمدند، پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله به اصحابش دستور داد هنگام طواف با سرعت دور خانه خدا بگردند (تا مشرکان که ناظران صحنه بودند مرعوب قدرت و چابکى مسلمانان شوند)(27) در حالى که‏

این دستور یک سنّت ثابت و عمومى نبود.

در کلمات قصار نهج البلاغه نیز آمده است که از امام علیه السّلام درباره این حدیث پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله سؤال شد که فرموده است: «غیّروا الشّیب و لا تشبّهوا بالیهود؛ محاسن سفید خود را رنگ کنید و شبیه یهود نباشید».

امام فرمود: «(این حکمى خاص است) زمانى پیامبر صلّى اللّه علیه و اله این دستور را داد که مسلمانان در اقلیّت بودند، امّا اکنون که اسلام گسترش یافته مردان مخیرند که محاسن خود را رنگ کنند یا نکنند».(28)

آنگاه امام علیه السّلام در ادامه این سخن به یکى دیگر از مشکلات مربوط به نقل احادیث مى‏پردازد و آن اینکه: «چنان نبود که همه صحابه رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله از او پرسش کنند و مسائل مختلف را جویا شوند تا آنجا که عدّه‏اى دوست مى‏داشتند مرد عرب یا سؤال کننده‏اى تازه وارد بیاید و مطلبى از آن حضرت بپرسد تا آنها جواب آن را بشنوند و فراگیرند»؛ (و لیس کلّ أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله من کان یسأله و یستفهمه، حتّى إن کانوا لیحبّون أن یجی‏ء الأعرابیّ و الطّاری‏ء(29)، فیسأله علیه السّلام حتّى یسمعوا).

ظاهر این است که این عبارت اشاره به گروهى از اصحاب دارد که زیاد اهل تحقیق و جستجوگرى نبودند و ابتکار طرح سؤالات مختلف درباره اصول و فروع دین نداشتند و همین سبب مى‏شد که از ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محکم و متشابه و مجمل و مبیّن، سؤال نکنند و از مسائل مختلف به طور شفّاف آگاهى نیابند؛ ولى اگر تازه واردى پیدا مى‏شد و مسئله جدیدى طرح مى‏کرد و پاسخ شایان توجّهى مى‏شنید از آن استقبال مى‏کردند.

بعضى از شارحان، جمله بالا را چنین تفسیر کرده‏اند که گروهى از صحابه به لحاظ ابهّت و عظمت پیامبر و یا اینکه سؤالهاى متعدّد شاید حمل بر بى‏ادبى شود، از طرح سؤال خوددارى مى‏کردند(30)؛ ولى این احتمال با جمله‏هایى که بعد در مورد على علیه السّلام آمده است سازگار نیست، زیرا امام علیه السّلام در ادامه سخن چنین مى‏فرماید: «من (این‏گونه نبودم، بلکه) هرچه از خاطرم مى‏گذشت از آن حضرت مى‏پرسیدم و حفظ مى‏کردم (به همین دلیل چیزى از فروع و اصول اسلام بر من مخفى نماند)»؛ (و کان لا یمرّ بی من ذلک شئ إلّا سألته عنه و حفظته).

و اگر مى‏بینیم امام علیه السّلام چنان بود که براى هر سؤالى پاسخى آماده داشت افزون بر امدادهاى الهى و الهامات درونى هوش و استعداد فوق العاده خدا داد، ملازمت با پیامبر در سالیان دراز و روح پرسشگرى او از همه چیز سبب احاطه کامل بر تمام مسائل اسلامى بود.

سرانجام در پایان خطبه مى‏فرماید: «این است جهات مختلفى که مردم در احادیث دارند و علل اختلاف روایاتشان»؛ (فهذه وجوه ما علیه النّاس فی اختلافهم، و عللهم فی روایاتهم).

در بعضى از منابع اسلامى از جمله کتاب کافى جمله‏هاى گویاى دیگرى نیز در ذیل این خطبه آمده، از جمله اینکه امام علیه السّلام مى‏فرماید: «و قد کنت أدخل على رسول اللّه کلّ یوم دخلة و کلّ لیلة دخلة فیخلّینی فیها أدور معه حیث دار و قد علم أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله أنّه لم یصنع ذلک بأحد من النّاس غیری … فما نزلت على رسول اللّه آیة من القرآن إلّا أقرأنیها و أملاها علیّ فکتبتها بخطّی و علّمنی تأویلها و تفسیرها و ناسخها و منسوخها و محکمها و متشابهها و خاصّها و عامّها و دعا اللّه أن یعطینی فهمها و حفظها … و ما ترک شیئا علّمه اللّه من حلال و لاحرام و لا أمر

و لا نهى کان أو یکون و لا کتاب منزل على أحد قبله من طاعة أو معصیة إلّا علّمنیه و حفظته فلم أنس حرفا واحدا ثمّ وضع یده على صدری و دعا اللّه لی أن یملأ قلبی علما و فهما و حکما و نورا؛ من همه روز یک‏بار بر پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله وارد مى‏شدم و همچنین هر شب، و به من اجازه مى‏داد هرجا باشد همراه او باشم و اصحاب رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله مى‏دانند که او این اجازه را به هیچ‏کس جز من نمى‏داد … و لذا هیچ آیه‏اى از قرآن بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله نازل نشد مگر اینکه بر من قرائت کرد و آن را بر من خواند و به من خط خود آن را نوشتم و تأویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و خاص و عام آن را به من آموخت و از خدا خواست که قدرت فهم و درک و حفظ آن را به من عطا کند … و چیزى از حلال و حرام و امر و نهى مربوط به گذشته و آینده و دستوراتى که بر انبیاى پیشین درباره اطاعت و معصیت نازل شده بود نبود مگر اینکه همه را به من تعلیم داد و آن را حفظ کردم و حتى یک حرف آن را فراموش ننمودم. سپس دست خود را بر سینه من نهاد و دعا کرد که خداوند قلب مرا پر از علم و فهم و دانش و نور کند».(31)


1) سند خطبه:به گفته نویسنده مصادر نهج البلاغه این سخن در بسیارى از کتبى که قبل از نهج البلاغه تألیف شده گاه با سند کامل و گاه به صورت مرسل آمده است از جمله در کتاب کافى و تحف العقول و خصال صدوق و غیبت نعمانى و در کتابهایى که بعد از سیّد رضى و نهج البلاغه نوشته شده نیز دیده مى‏شود؛ مانند تذکره سبط بن جوزى، احتجاج طبرسى و اربعین شیخ بهایى. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 115).

2) کافى، ج 1، ص 62.

3) «فلیتبوأ» از ریشه «بواء» بر وزن «دواء» به معناى مراجعت کردن و منزل گرفتن، گرفته شده است و به صاف و مسطّح کردن یک محل و مکان نیز گفته مى‏شود، بنابراین جمله «فلیتبوّأ» یعنى مهیّا و آماده سازد و منزل بگیرد.

4) «مقعد» به معناى جایگاه و محلّ نشستن است و گاه به تشک کوچکى که روى آن مى‏نشینند نیز اطلاق مى‏شود.

5) احتجاج، ج 2، ص 246.

6) مستدرک حاکم، ج 1، ص 111 و 113؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 14.

7) «متصنّع» از ریشه «صنع» بر وزن «تند» گرفته شده و به معناى کسى است که ظاهرسازى مى‏کند و عمل نادرست خود را خوب جلوه مى‏دهد.

8) «یتحرّج» از ریشه «حرج» به معناى گناه کردن گرفته شده و هنگامى که به باب تفعّل مى‏رود به معناى پرهیز از گناه است.

9) «لقف» از ریشه «لقف» بر وزن «وقف» به معناى گرفتن چیزى با سرعت است که در تعبیرات معمولى تعبیر به ربودن و قاپیدن مى‏شود.

10) «زور» در اصل به معناى چیزى است که از حدّ وسط به طرفى متمایل شده باشد. از آنجا که دروغ از حق منحرف شده و به باطل گراییده، به آن زور گفته مى‏شود.

11) پدر مرحوم شیخ بهایى در کتاب أصول الأخیار إلى اصول الاخبار، ص 30 از آن به عنوان «المثل السائر» (ضرب المثل معروف) یاد کرده است و همچنین مرحوم ملّا صالح مازندرانى در شرح اصول کافى، ج 12، ص 560؛ ولى در کتاب کشف الغمّة، ج 2، ص 230 بعد از ذکر این جمله مى‏گوید: «کما ورد فی الحدیث و المثل؛ همان‏گونه که در حدیث و در مثل وارد شده است».

12) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 11، ص 41.

13) همان مدرک، ج 15، ص 176.

14) شرح نهج البلاغه مرحوم تسترى، ج 7، ص 212 و تاریخ بغداد، ج 1، ص 275. خطیب بغدادى بعد از نقل این حدیث اضافه مى‏کند که این حدیث را جز با یک سند نیافتم، در حالى که بسیارى از رجال این سند افراد مجهول الحالى هستند.

15) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 11، ص 44- 46.

16) همان مدرک، ص 42.

17) از جمله کسانى را که از علماى اهل سنّت به نقد این نظریه پرداخته‏اند «احمد حسین یعقوب» در کتاب نظریة عدالة الصحابة و «شیخ محمود ابوریّة» در کتاب شیخ المضیره، ابو هریره مى‏توان نام برد.

18) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 11، ص 47.

19) عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 110؛ بحار الانوار، ج 4، ص 11.

20) منظور از نبیذ حلال این است که مسلمانان هنگامى که وارد مدینه شدند عدّه‏اى به خاطر سردى آب مدینه گرفتار ناراحتى مزاج شدند، پیامبر اکرم دستور داد در ظرف‏هاى ذخیره آب مقدارى خرما بیندازند تا سردى آب برطرف شود و چنین کردند ولى به مقدارى نبود که خرما تخمیر و آب مبدّل به شراب شود و لذا در ذیل روایت مى‏فرماید: «هر مسکرى حرام است».

21) وسائل الشیعه، ج 10، باب 41 از ابواب ذبح، ح 7.

22) بحار الانوار، ج 2، ص 272، ح 7.

23) کافى، ج 5، ص 292، ح 22؛ و سنن ابن داود، ج 2، ص 118.

24) توضیح بیشتر درباره نسخ در پیام امام امیر المؤمنین علیه السّلام، ج 1، ص 239 و 250 ذیل خطبه اوّل و در تفسیر نمونه، ج 1، ذیل آیه 106 سوره بقره آمده است، و از آن مشروح‏تر در کتاب انوار الأصول، ج 1، ص 177 به بعد.

25) «لم یهم» از ریشه «وهم» به معناى مطلق خیال و گمان و گاه به معناى خیال و گمان باطل و اشتباه است و در جمله بالا به همین معناست.

26) «جنّب» از باب تفعیل و ریشه «جنب» بر وزن «قلب» گرفته شده است و به طورى که از منابع لغت استفاده مى‏شود این واژه گاه به معناى دور نگه داشتن و گاه به معناى دور شدن (به معناى متعدّى و لازم) آمده است و در عبارت بالا به معناى دوم است.

27) شرح نهج البلاغه تسترى، ج 7، ص 280.

28) نهج البلاغه، کلمات قصار، 17.

29) «طارئ» از ریشه «طروء» بر وزن «غروب» به معناى حادث شدن و خروج ناگهانى گرفته شده و لذا «طارئ» به معناى شخص تازه وارد و دیدار کننده‏اى که سرزده وارد شده، به کار مى‏رود.

30) البتّه عوامل دیگرى نیز در کار بود که مانع از طرح سؤال مى‏شد؛ پرداختن گروهى به عبادات به گمان اینکه فقط مأمور به عبادتند یا غرق شدن در دنیا که انسان را از همه‏چیز غافل مى‏سازد از دیگر عوامل ترک سؤال بود.

31) کافى، ج 1، ص 64، ح 1.