جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 206

زمان مطالعه: 7 دقیقه

و من کلام له علیه السّلام

و قد سمع قوما من أصحابه یسبّون أهل الشّام أیّام حربهم بصفّین‏

از سخنان امام علیه السّلام است

این سخن را هنگامى ایراد کرد که شنید عدّه‏اى از اصحابش در صفّین شامیان را دشنام مى‏دادند.(1)

خطبه در یک نگاه‏

در کتاب مصادر نهج البلاغه مى‏خوانیم که حجر بن عدى و عمرو بن حمق که از اصحاب معروف على علیه السّلام بودند (در ایّام صفین) به شامیان دشنام مى‏دادند، امام آنها را خواست و از این کار نهى فرمود، عرض کردند: اى امیر مؤمنان مگر ما بر حق نیستیم؟ فرمود: آرى! عرض کردند مگر آنها بر باطل نیستند؟ فرمود: آرى! عرض کردند: پس چرا ما را از بدگویى به آنان نهى مى‏کنى؟ فرمود: من دوست‏

ندارم زبان شما به دشنمام آلوده شود و در ادامه، این گفتار را ایراد فرمود و در آن راه بهترى را ارائه داد و آن دعا براى هدایت گمراهان و وحدت مسلمین و خاموش شدن آتش جنگ است.

این سخن نشان مى‏دهد که امام علیه السّلام در عین قاطعیّت در برابر دشمن، از خشونتهاى بى‏مورد که نشانه ضعف شخصیّت است جلوگیرى مى‏فرمود.

إنّی أکره لکم أن تکونوا سبّابین، و لکنّکم لو وصفتم أعمالهم، و ذکرتم حالهم، کان أصوب فی القول، و أبلغ فی العذر، و قلتم مکان سبّکم إیّاهم: اللّهمّ أحقن دماءنا و دماءهم، و أصلح ذات بیننا و بینهم، و اهدهم من ضلالتهم، حتّى یعرف الحقّ من جهله، و یرعوی عن الغیّ و العدوان من لهج به.

ترجمه‏

من دوست ندارم که شما دشنام دهنده باشید؛ ولى اگر اعمال زشتشان را شرح دهید و احوال آنها را بیان کنید به گفتار صحیح نزدیک‏تر و براى اتمام حجّت رساتر است. شما باید به‏جاى دشنام چنین مى‏گفتید: پروردگارا خون ما و آنها را حفظ کن (و آتش جنگ را خاموش فرما) میان ما و آنها را اصلاح کن و آنان را از گمراهیشان هدایت نما تا کسانى که جاهلند حق را بشناسند و آنها که گمراهند و بر دشمنى با حق اصرار مى‏ورزند ازآن دست بردارند و (به راه راست) باز گردند.

شرح و تفسیر

دشنام نه، دعا کنید!

آنچه در این کلام آمده است، دستور مهم اخلاقى و اجتماعى است که مى‏تواند آثار زیادى داشته باشد و آن نهى از بدگویى به دشمن و سبّ و لعن اوست که ممکن است آتش خشم او را برافروزد و کینه‏ها را عمیق‏تر سازد.

همان‏گونه که گذشت این سخن را امام زمانى گفت که در ماجراى صفین شنید

بعضى از یارانش به اهل شام بدگویى مى‏کنند. فرمود: «من دوست ندارم که شما دشنام دهنده باشید؛ ولى اگر اعمال زشتشان را شرح دهید و احوال آنها را بیان کنید به گفتار صحیح نزدیک‏تر و براى اتمام حجّت رساتر است»؛ (إنّی أکره لکم أن تکونوا سبّابین، و لکنّکم لو وصفتم أعمالهم، و ذکرتم حالهم، کان أصوب فی القول، و أبلغ فی‏العذر).

«سبّاب» به کسى گفته مى‏شود که بسیار بدگویى مى‏کند و حقیقت «سبّ» بدگویى کردن و دشنام دادن توأم با هتک طرف است؛ مانند خطاب کردن طرف به احمق، بى‏شعور، پست، رذل و امثال آن.

لعن کردن یکى از مصداقهاى «سبّ» است و «قذف» (نسبتهاى نارواى ناموسى دادن) از مراحل شدید «سبّ» است و در بسیارى از موارد، حدّ شرعى هم دارد. به یقین منظور امام در گفتار بالا این نوع سبّ نیست، زیرا قذف حرام و از گناهان کبیره است؛ نه از مکروهات.

امام علیه السّلام در این خطبه یارانش را از این کار باز مى‏دارد، هرچند حق داشتند دشمن را به این‏گونه خطابها مخاطب سازند و به‏جاى آن دستور مى‏دهد صفات زشت و اعمال بد آنها را مورد نقد قرار دهند و حجّت را بر آنها تمام کنند که هم تأثیر بیشترى دارد و هم بهانه به دست دشمن براى مقابله به مثل نمى‏دهد.

درباره سبّ و لعن به طور کلّى سخنى داریم که در بحث نکات خواهد آمد.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن با بیان مصداق روشنى، شیوه برخورد با دشمن را در این‏گونه موارد، تعلیم مى‏دهد و مى‏فرماید: «شما باید به‏جاى دشنام چنین مى‏گفتید: پروردگارا خون ما و آنها را حفظ کن! میان ما و آنها را اصلاح فرما! و آنان را از گمراهیشان هدایت نما تا کسانى که جاهلند حق را بشناسند و آنها که گمراهند و بر دشمنى با حق اصرار مى‏ورزند از آن دست بردارند و (به راه‏

راست) باز گردند»؛ (و قلتم مکان سبّکم إیّاهم: اللّهمّ احقن(2) دماءنا و دماءهم، و أصلح ذات بیننا و بینهم، و اهدهم من ضلالتهم، حتّى یعرف الحقّ من جهله، و یرعوی(3) عن الغیّ و العدوان من لهج(4) به).

امام علیه السّلام در این عبارت پرمعناى خود سه دعا فرموده و یا به تعبیر دیگر سه تقاضا از پیشگاه خدا دارد: نخست اینکه آتش جنگ خاموش گردد و خونهاى طرفین ریخته نشود. دیگر اینکه علاوه بر آتش‏بس، صلح و دوستى درمیان دو گروه، برقرار گردد و مسلمین متّحد و یکپارچه شوند. سوم اینکه گمراهیهایى که دامان آنها را گرفته و آنان را از رسیدن به حق باز مى‏دارد از ایشان دور شود؛ ناآگاهان حق را بشناسند و آگاهان از ستیزجویى و دشمنى با حق دست بردارند.

این دعاها به خوبى نشان مى‏دهد که تا چه حد امام علیه السّلام داراى سعه صدر بوده و لطف و رحمت حتّى نسبت به دشمنان خود داشته است و با آن‏همه ظلم و جنایتى که در حق امام و یارانش روا داشتند کمترین سخنى که دلیل بر انتقامجویى باشد؛ بیان نمى‏فرماید و حتّى دوستانش را از سبّ و دشنام و بدگویى به دشمن، نهى مى‏کند.

نکته

سبّ و لعن‏

بسیارى از ارباب لغت تصریح کرده‏اند که «سبّ» همان شتم و دشنام دادن و

بدگویى کردن است و بعضى لعن را هم مصداقى از آن دانسته‏اند.(5)

به یقین هیچ مؤمنى را نباید سبّ و لعن کرد و درباره کافران و مخالفان حق نیز اصل بر ترک آن است، چرا که غالبا با دو اثر منفى همراه است: نخست اینکه چه بسا طرف مخالف، مقابله به مثل کند و به مقدّسات توهین نماید، لذا در آیه 108 سوره انعام مى‏خوانیم: ««وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ»؛ به (معبود) کسانى که غیر خدا را مى‏خوانند دشنام ندهید مبادا آنها نیز از روى نادانى (و ظلم) خدا را دشنام دهند».

دیگر اینکه ممکن است این‏گونه بدگوییها آنها را تحریک کند و به اصطلاح روى دنده لج بیفتند و پافشارى آنها در کفر و ضلالت بیشتر گردد.

ولى این قاعده؛ مانند هر قاعده کلى دیگر موارد استثنایى دارد. به همین دلیل در نهج البلاغه یا عبارات دیگر معصومین علیهم السّلام گاه بدگوییهایى نسبت به مخالفان شده و در قرآن مجید نیز لعن درباره گروههایى آمده است.

در خطبه 19 نهج البلاغه خواندیم که امام علیه السّلام به اشعث بن قیس منافق که سخنى توهین‏آمیز و بى‏ادبانه در برابر امام علیه السّلام گفت، فرمود: «علیک لعنة اللّه و لعنة اللّاعنین حائک بن حائک منافق بن کافر؛ لعنت خدا و لعنت همه لعنت کنندگان بر تو باد اى بافنده (دروغ) فرزند بافنده و اى منافق فرزند کافر».

نیز هنگامى که مروان در جنگ جمل اسیر شد و او را خدمت امام علیه السّلام آوردند، امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام نزد پدر خود براى او شفاعت کردند و امام علیه السّلام او را آزاد ساخت. امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام عرض کردند: اى امیر مؤمنان! لازم است مروان با شما بیعت کند؟ امام علیه السّلام فرمود: مگر بعد از قتل عثمان با من بیعت نکرد من نیاز به بیعت او ندارم. دست او همچون دست یهودى است «إنّها کفّ‏

یهودیّة»(6)؛ ولى سبّ مؤمن با تقوا از گناهان عظیم است؛ در حدیثى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله مى‏خوانیم که فرمود: «سباب المؤمن فسوق و قتاله کفر و أکل لحمه معصیة و حرمة ماله کحرمة دمه؛ سبّ و دشنام فرد با ایمان گناه بزرگى است و جنگیدن با او کفر است و خوردن گوشت او (غیبت کردن) معصیت است و احترام مالش همچون احترام خون است».(7)

در حدیث دیگرى مى‏خوانیم که مردى خدمت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله عرض کرد: مرا وصیّتى کن! از جمله امورى که رسول خدا به او سفارش کرد این بود: «لا تسبّوا النّاس فتکسب العداوة بینهم؛ به مردم سبّ و دشنام ندهید که سبب عداوت و دشمنى درمیان آنها مى‏شود».(8)

این نکته قابل توجّه است که اصحاب معاویه، هرچند جزء منافقان و ظالمان و مفسدان فى الارض بودند باز امام علیه السّلام اصحاب خود را از سبّ آنها در ایّام جنگ صفّین نهى فرمود، زیرا در آنجا شرایط خاصّى بود که ممکن بود سبّ آنها آتش جنگ را شعله‏ورتر سازد.

در مورد لعن نیز از آیات قرآن استفاده مى‏شود که خداوند عده‏اى را لعن کرده و یا اجازه لعن آنها را داده است از جمله درباره شیطان مى‏فرماید: ««وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ»؛ و مسلما لعنت من بر تو تا روز قیامت خواهد بود»(9) و در ارتباط با گروهى از مرتدّین مى‏فرماید: ««أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ»؛ کیفر آنها این است که لعنت خدا و فرشتگان و مردم همگى بر آنها خواهد بود»(10) و درباره ظالمان نیز مى‏فرماید: «أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى»

«الظَّالِمِینَ»(11) و درباره پیمان شکنان و قاطعان رحم و مفسدان در زمین مى‏فرماید: «أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ»(12) و درباره کسانى که کتمان حق مى‏کنند، مى‏فرماید: ««أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ»؛ خداوند و همه لعنت کنندگان آنها را لعنت مى‏کنند».(13)

بى‏شک لعن در لغت به معناى طرد کردن و دور ساختن است که گاه به صورت عملى انجام مى‏شود و گاه به صورت لفظى یا در شکل نفرین؛ مثلا گفته مى‏شود: «لعنة اللّه علیک» یعنى خدا تو را از رحمتش دور دارد.

مسلّم است که هیچ مؤمنى را نمى‏توان لعن کرد؛ ولى افراد بى‏ایمان و منافق و کسانى که گناه عظیمى مانند ظلم و ستم و فساد و ایجاد تباهى در زمین و امثال آن مرتکب مى‏شوند مستحق لعن‏اند، بنابراین لعن مخصوص کافران و منافقان نیست.


1) سند خطبه:این کلام را گروهى از راویان حدیث و مورّخان قبل و بعد از سیّد رضى نقل کرده‏اند: مانند ابو حنیفه دینورى در کتاب اخبار الطوال و نصر بن مزاحم در کتاب صفّین و سبط بن جوزى در تذکرة الخواصّ و بعضى دیگر. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 103).

2) «احقن» از ریشه «حقن» بر وزن «حمد» در اصل به معناى نگهدارى و حفظ چیزى است و هنگامى که در مورد «دماء» به کار مى‏رود مفهومش جلوگیرى از خون‏ریزى است.

3) «یرعوى» از «رعو» بر وزن «رعد» به معناى خوددارى کردن و بازگشتن از کارى گرفته شده است. قابل توجّه اینکه گاه واژه «رعو» به صورت رباعى (رعوى بر وزن دعوا) به کار رفته و همان معناى فوق را مى‏دهد و به گفته بعضى از ارباب لغت واژه «ارعوى» از واژه‏هاى کم‏نظیر است و در صیغه‏هاى فعل معتل مانند آن دیده نشده است. براى توضیح بیشتر به لسان العرب ماده «رعو» مراجعه فرمایید.

4) «لهج» از ریشه «لهج» بر وزن «کرج» به معناى وابستگى و شیفتگى به چیزى و حریص بودن به آن است.

5) به مصباح المنیر و لسان العرب مراجعه شود. مرحوم محقق خویى نیز در شرح خود بر نهج البلاغه این معنا را در تفسیر واژه سبّ آورده است.

6) شرح بیشتر در این مورد راى در جلد سوم همین کتاب بخوانید.

7) کافى، ج 2، ص 360، باب السباب، ح 2 و 3.

8) همان مدرک.

9) ص، آیه 78.

10) آل عمران، آیه 87.

11) هود، آیه 18.

12) رعد، آیه 25.

13) بقره، آیه 159.