و من کلام له علیه السّلام
کلّم به طلحة و الزّبیر بعد بیعته بالخلافة و قد عتبا علیه من ترک مشورتهما، و الاستعانة فی الأمور بهما
از سخنان امام علیه السّلام است
هنگامى که طلحه و زبیر بعد از بیعت با امام به او اعتراض کردند که چرا در کارها با آنها مشورت نکرده و از آنها کمک نگرفته است (امام این سخن را در پاسخ آنها بیان فرمود).(1)
خطبه در یک نگاه
همانگونه که در عنوان خطبه آمد، این سخن پاسخى است به پارهاى از ایرادهاى طلحه و زبیر که انتظار داشتند امام علیه السّلام در حکومت سهم عظیمى براى
آنها قائل شود و در همه امور با آنها مشورت نماید. امام علیه السّلام نکاتى را به آنها یادآور شد؛ نکاتى که مسیر حکومت امام را روشن مىساخت و به انتظارات نابجاى آنها پایان مىداد:
نخست اینکه آنها را بر این امر سرزنش مىکند که چرا به جهت امور ظاهرا مختصرى خشمگین شدهاید و خوبیهاى فراوانى را به فراموشى سپردهاید.
در بخش دیگرى از این بیان به آنها یادآور مىشود که مشکلى در امر حکومت پیدا نشده تا با آنها مشورت کند؛ بلکه بر اساس کتاب خدا و سنّت رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله، امر حکومت را سامان مىبخشد و البتّه اگر مطلبى که نیاز به مشورت داشته باشد پیش آید هیچگاه از مشورت خوددارى نخواهد کرد.
در بخش سوم این خطبه به این ایراد که چرا در تقسیم بیت المال مساوات میان مسلمانان را رعایت کرده، پاسخ مىدهد که این همان سنّت رسول خداست.
سرانجام در آخرین قسمت این خطبه به دعاى پرمعنایى مىپردازد و براى کسانى که هرگاه حق را ببینند یارى مىکنند و با ظلم به مبارزه برمىخیزند رحمت الهى را تقاضا مىکند.
بخش اوّل
لقد نقمتما یسیرا، و أرجأتما کثیرا. ألا تخبرانی، أیّ شىء کان لکما فیه حقّ دفعتکما عنه؟ أم أیّ قسم استأثرت علیکما به؟ أم أیّ حقّ رفعه إلیّ أحد من المسلمین ضعفت عنه، أم جهلته، أم أخطأت بابه!
واللّه ما کانت لی فی الخلافة رغبة، و لا فی الولایة إربة، و لکنّکم دعوتمونی إلیها، و حملتمونی علیها، فلمّا أفضت إلیّ نظرت إلى کتاب اللّه و ما وضع لنا، و أمرنا بالحکم به فاتّبعته، و ما استنّ النّبیّ صلّى اللّه علیه و اله، فاقتدیته، فلم أحتج فی ذلک إلى رأیکما، و لا رأی غیرکما، و لا وقع حکم جهلته؛ فأستشیرکما و إخوانی من المسلمین؛ و لو کان ذلک لم أرغب عنکما، و لا عن غیرکما.
ترجمه
شما (طلحه و زبیر) براى امور ناچیزى خشم گرفتید؛ ولى وظایف مهمّى را که داشتید به تأخیر انداختید. به من بگویید: چه حقّى داشتهاید که شما را از آن باز داشتهام یا کدام سهم متعلق به شما بوده که آن را متصرّف شدهام یا کدام شکایت و حقّى را یکى از مسلمانان پیش من آورده و من نسبت به آن ضعف نشان داده یا از حکم آن بىخبر بوده و یا راه حلّ آن را به خطا پیمودهام. به خدا سوگند! من به خلافت (ظاهرى) رغبتى نداشتم و نسبت به زمامدارى شما علاقهاى نشان ندادم. این شما بودید که مرا به آن دعوت کردید و به اصرار مرا به آن واداشتید و آنگاه که حکومت به من رسید به کتاب خدا و دستوراتى که براى ما قرار داده و فرمان به اجراى آن صادر کرده، نظر افکندم و از آن پیروى نمودم و نیز به سنّت و
روش پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله توجّه نموده و به آن اقتدا کردم (به یقین) در این امر (عمل به کتاب و سنّت) نیازى به رأى شما و رأى دیگران نداشتم (چون حکم خدا و رسول اللّه صراحت داشت) و مسئلهاى پیش نیامده که آن را ندانم تا با شما و برادران مسلمانم به مشورت بنشینم به یقین اگر چنین چیزى پیش مىآمد (یا بیاید) از مشورت با شما و دیگران روىگردان نبودم (و نخواهم بود).
شرح و تفسیر
بهانهجویى طلحه و زبیر
هنگامى که مشکلات مسلمانان در حکومت عثمان بالا گرفت و مردم بر او شوریدند که چرا مقامهاى حسّاس حکومت اسلامى و بیت المال را در میان بستگان و خویشاوندان خود تقسیم کرده و تودههاى مردم نیازمند را نادیده گرفته است؛ گروهى از صحابه معروف نیز به حمایت از شورشیان برخاستند که در صف مقدّم طلحه و زبیر بودند، همانها که اصرار داشتند امام حکومت را بپذیرد. آنها از نخستین بیعت کنندگان با امام بودند؛ ولى اینگونه افراد همانند همه کسانى که سیاسى فکر مىکنند؛ نه الهى و رحمانى، همواره انتظار دارند سهم مهمّى در حکومت داشته باشند؛ گاه آن را صریحا بر زبان مىآورند و گاه متوسّل به بهانههاى واهى مىشوند تا هدف خود را به طور کنایى بیان کرده باشند.
طلحه و زبیر نیز چنین انتظارى را از امام داشتند؛ طلحه مىخواست حکومت بصره به او واگذار شود و به زبیر حکومت کوفه و بعضى گفتهاند: طلحه انتظار حکومت یمن را داشت و زبیر انتظار حکومت عراق را؛ ولى از آنجا که اینگونه رشوههاى سیاسى علاوه بر اینکه مخالف روح عدالتخواهى اسلامى است، گاه منجّر به تجزیه حکومت مىشود و از همه اینها گذشته مخالف چیزى است که مردم به سبب آن بر عثمان شوریدند، امام به این پیشنهادها تن در نداد.
هنگامى که طلحه و زبیر از رسیدن به مقصود خود مأیوس شدند نخست زبان به انتقاد و خردهگیرى بر امام گشودند. سپس آتش جنگ جمل را برافروختند؛ آتشى که هردو در کام آن سوختند. مىفرماید: «شما (طلحه و زبیر) براى امور ناچیزى خشم گرفتید؛ ولى وظایف مهمّى را که داشتید به تأخیر انداختید»؛ (لقد نقمتما(2) یسیرا، و أرجأتما(3) کثیرا).
منظور از ناچیز، ترک مشورت با آنهاست و منظور از امور مهم و فراوان مصالح مسلمان است، زیرا طلحه و زبیر براى رسیدن به اهداف خود به بهانههاى واهى متوسّل شدند و مصالح مسلمین را که از وحدت و یکپارچگى صفوف و ایستادن پشتسر رهبر نشأت مىگرفت به فراموشى سپردند و این راه و رسم همه عیبجویان کوتاهبین است که مصالح جامعه را براى رسیدن به منافع شخصى فدا مىکنند.
سپس در ادامه سخن مىفرماید: «به من بگویید: چه حقّى داشتهاید که شما را از آن باز داشتهام یا کدام سهم متعلق به شما بوده که آن را متصرّف شدهام یا کدام شکایت و حقّى را یکى از مسلمانان پیش من آورده و من نسبت به آن ضعف نشان داده یا از حکم آن بىخبر بوده و یا راه آن را به خطا پیمودهام»؛ (ألا تخبرانی، أیّ شیء کان لکما فیه حقّ دفعتکما عنه؟ أم أیّ قسم استأثرت(4) علیکما به؟ أم أیّ حقّ رفعه إلیّ أحد من المسلمین ضعفت عنه، أم جهلته، أم أخطأت بابه!).
در واقع امام علیه السّلام مىخواهد با این سخن همه راههاى خردهگیرى و انتقاد را بر
طلحه و زبیر ببندد، زیرا انتقاد یا مربوط به حقوق شخصى آنان است یا مربوط به سایر مسلمین، و مطالبات شخصى آنان یا مربوط به ضایع شدن حقّى است یا تصرّف کردن سهمى و آنچه مربوط به سایر مسلمین است یا مربوط به کوتاهى در احقاق حقوق است یا ناآگاهى نسبت به حق و یا خطا در مسیر اجرا.
امام علیه السّلام مىفرماید: درباره هریک از این امور ایراد دارید آشکارا به من بگویید و چون آنها نمىتوانستند انگشت روى نقطه خاصّى بگذارند، از دادن جواب درمانده شدند.
این راه و رسم همه خردهگیران زیادتخواه است که بهجاى اینکه انگشت روى جزئیات بگذارند به کلّىگویى قناعت کرده و جنجال به راه مىاندازند.
سپس امام علیه السّلام به پاسخ شفاف و روشنى از ایراد آنها درباره ترک مشورت سخن گفته با مقدّمهچینى دقیق و روشن به آن مىپردازد و مىفرماید: «به خدا سوگند! من به خلافت (ظاهرى) رغبتى نداشتم و به زمامدارى شما علاقهاى نشان ندادم. این شما بودید که مرا به آن دعوت کردید و به اصرار مرا به آن واداشتید و چون حکومت به من رسید به کتاب خدا و دستوراتى که براى ما قرار داده و فرمان به اجراى آن صادر کرده، نظر افکندم و از آن پیروى نمودم و نیز به سنّت و روش پیغمبر صلّى اللّه علیه و اله توجّه نمودم و به اقتدا کردم (به یقین) در این امر (عمل به کتاب و سنّت) نیازى به رأى شما و رأى دیگران نداشتم (چون حکم خدا و رسول اللّه صراحت داشت) و مسئلهاى پیش نیامده که آن را ندانم تا با شما و برادران مسلمانم به مشورت بنشینم به یقین اگر چنین چیزى پیش مىآمد از مشورت با شما و دیگران روىگردان نبودم»؛ (و اللّه ما کانت لی فی الخلافة رغبة، و لا فی الولایة إربة(5)، و لکنّکم دعوتمونی إلیها، و حملتمونی علیها، فلمّا
أفضت إلیّ نظرت إلى کتاب اللّه و ما وضع لنا، و أمرنا بالحکم به فاتّبعته، و ما استنّ النّبیّ صلّى اللّه علیه و اله، فاقتدیته، فلم أحتج فی ذلک إلى رأیکما، و لا رأی غیرکما، و لا وقع حکم جهلته؛ فأستشیرکما و إخوانی من المسلمین؛ و لو کان ذلک لم أرغب عنکما، و لا عن غیرکما).
در واقع امام علیه السّلام در این عبارت به دو نکته اشاره مىکند؛ نخست اینکه او پیشدستى در قبول خلافت ظاهرى نکرده و اصرار مردم، به ویژه افرادى مانند طلحه و زبیر حجّت را بر وى تمام کرده و پذیراى این مقام شده است، بنابراین هرگونه انتظارى از آن حضرت داشتن غیر از رعایت حقوق مردم نابجاست.
البتّه دنیاپرستان طالب مقام قبل از رسیدن به آن افرادى را به حمایت خویش دعوت مىکنند و به آنها وعدههایى در زمینه پیروزى خود مىدهند؛ ولى این سخن درباره مردان الهى که جز به اصرار مردم تکیه بر مقامات ظاهرى نمىزنند، مفهومى ندارد.
دیگر اینکه مسئله مشورت صحیح است؛ ولى «هر سخن جایى و هر نکته مقامى دارد» به یقین، مشورت در مسائل قطعى اسلام و فرمانهاى صریح خدا و پیامبر، مفهومى ندارد. البتّه در مسائل اجرایى که گونههاى مختلفى بر آن تصوّر مىشود دامنه مشورت باز است. امام علیه السّلام مىفرماید: انتظار نداشته باشید که در مسائل مهمى مانند اجراى عدل، برگرداندن اموال مغصوبه در زمان عثمان به بیت المال و تقسیم عادلانه بیت المال با شما مشورت کنم. هرزمان موردى براى مشورت پیدا شد به یقین کوتاهى نخواهم کرد.
بخش دوم
و أمّا ما ذکرتما من أمر الأسوة، فإنّ ذلک أمر لم أحکم أنا فیه برأیی، و لا ولیته هوى منّی، بل وجدت أنا و أنتما ما جاء به رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله قد فرغ منه، فلم أحتج إلیکما فیما قد فرغ اللّه من قسمه، و أمضى فیه حکمه، فلیس لکما، و اللّه، عندی و لا لغیرکما فی هذا عتبى. أخذ اللّه بقلوبنا و قلوبکم إلى الحقّ، و ألهمنا و إیّاکم الصّبر.
ثمّ قال علیه السّلام: رحم اللّه رجلا رأى حقّا فأعان علیه، أو رأى جورا فردّه، و کان عونا بالحقّ على صاحبه.
ترجمه
این حکم، حکم خداست
امّا اعتراضى که شما در امر «تقسیم بیت المال به طور مساوى» (بر من) داشتید این حکمى نبوده که به رأى خود صادر کرده باشم یا مطابق خواسته دلم باشد؛ بلکه من و شما مىدانیم این همان دستورى است که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله آورده و انجام داده است، بنابراین من در چیزى که خداوند آن را روشن ساخته و حکمش را صادر فرموده نیازى به مشورت با شما نداشتم. به خدا سوگند! نه شما و نه غیر شما نمىتوانند در این موضوع اعتراضى به من داشته باشند (تا لازم باشد رضایتتان را جلب کنم) خداوند دلهاى ما و شما را به حق متوجّه سازد و شکیبایى و استقامت را (براى تحمّل حق) به ما الهام کند.
سپس امام علیه السّلام فرمود: خدا رحمت کند کسى را که هرگاه حقى را ببیند آن را یارى کند و اگر ستمى را مشاهده کرد آن را دفع نماید و به یارى صاحب حق برخیزد (و برضدّ ستمگر قیام کند).
شرح و تفسیر
این حکم حکم خداست
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه بر یکى از خردههاى عمده طلحه و زبیر و امثال آنها که در مورد تقسیم مساوى بیت المال بر آن حضرت مىگرفتند، انگشت گذارده و مىفرماید: «امّا اعتراضى که شما در امر «تقسیم بیت المال به طور مساوى» (بر من) داشتید این حکمى نبوده که به رأى خود صادر کرده باشم و یا مطابق خواسته دلم باشد؛ بلکه من و شما مىدانیم این همان دستورى است که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله آورده و انجام داده است»؛ (و أمّا ما ذکرتما من أمر الأسوة، فإنّ ذلک أمر لم أحکم أنا فیه برأیی، و لا ولیته هوى منّی، بل وجدت أنا و أنتما ما جاء به رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله قد فرغ منه).
واژه «اسوه» گرچه غالبا به معناى اقتدا و پیروى به کار مىرود و در بعضى از منابع لغت غیر از این، معناى دیگرى براى آن ذکر نکردهاند(6)؛ ولى جمعى از اهل لغت تصریح دارند که یکى از معانى آن مساوات است، لذا در مورد کسانى که ورشکست شدهاند، گفته مىشود: «المال أسوة بین الغرماء؛ مال را باید به طور مساوى (برحسب سهام) در میان طلبکاران تقسیم کرد».
اگر «أسوه» را را مطابق معناى معروفش (اقتدا کردن) بدانیم مفهوم عبارت بالا این مىشود که طلحه و زبیر و امثال آنها اعتراض بر امام داشتند که چرا اقتدا به سیره عمر و عثمان نکردى؟ آنها در تقسیم بیت المال شئون و شخصیت و اسم و رسم افراد را ملاحظه مىکردند و هرگز بیت المال را مساوى بین مسلمانان
تقسیم نمىنمودند.
لذا امام علیه السّلام در پاسخ آنها مىگوید: من به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله اقتدا کردم و سیره او را عمل نمودم.
در ادامه این سخن مىفرماید: «در چیزى که خداوند آن را روشن ساخته و حکمش را صادر فرموده نیازى به مشورت با شما نداشتم. به خدا سوگند! نه شما و نه غیر شما نمىتوانند در این موضوع اعتراضى به من داشته باشند (تا لازم باشد رضایتتان را جلب کنم)»؛ (فلم أحتج إلیکما فیما قد فرغ اللّه من قسمه، و أمضى فیه حکمه، فلیس لکما، واللّه، عندی و لا لغیرکما فی هذا عتبى(7)).
در پایان این سخن امام به خودش و آنها دعا مىکند که همیشه طرفدار حق و در برابر آن شکیبا باشند و عرضه مىدارد: «خداوند دلهاى ما و شما را به حق متوجّه سازد و شکیبایى و استقامت را (براى تحمّل حق) به ما الهام کند»؛ (أخذ اللّه بقلوبنا و قلوبکم إلى الحقّ، و ألهمنا و إیّاکم الصّبر).
روشن است که در بسیارى از مواقع، حق تلخ است و تحمّل آن مشکل، و همین امر گاه سبب مىشود که انسان حق را نبیند و اگر آن را دید تحمّل نکند، لذا امام علیه السّلام از خدا دو چیز مىطلبد؛ یکى اینکه حق را آنچنان که هست به او و سایرین ارائه دهد و پس از آن تحمّل و شکیبایى در برابر تلخى حق، عنایت فرماید.
در یکى از کلمات قصار نهج البلاغه مولا علیه السّلام مىفرماید: «إنّ الحقّ ثقیل مریء و إنّ الباطل خفیف و بیء؛ حق، سنگین امّا گواراست و باطل، سبک ولى بیمارىزاست».(8)
سپس امام علیه السّلام در تأیید و تکمیل این سخن فرمود: «خدا رحمت کند کسى را که هرگاه حقى را ببیند آن را یارى کند و اگر ستمى را مشاهده کرد آن را دفع نماید و به یارى صاحب حق برخیزد (و برضدّ ستمگر قیام کند)»؛ (ثم قال علیه السّلام: رحم اللّه رجلا رأى حقّا فأعان علیه، أو رأى جورا فردّه، و کان عونا بالحقّ على صاحبه).
نکتهها
1. چرا اموال بیت المال به طور مساوى تقسیم مىشود؟
هرگاه خلافت ظاهرى امیر مؤمنان على علیه السّلام بلافاصله بعد از پیامبر اکرم صورت گرفته بود مشکلى در کار نبود، زیرا آن حضرت دقیقا همان برنامه عصر رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله را ادامه مىداد؛ ولى مشکل بزرگ این بود که امام، زمانى روى کار آمد که مردم به انواع تبعیضهاى دوران خلیفه دوم و از آن بیشتر دوران عثمان، خوگرفته بودند و تغییر این عادت بسیار مشکل مىنمود و قسمت عمده تلاش آن حضرت متوجه از بین بردن تبعیضات نابجا بود و عامل اصلى جنگهایى همچون جمل و صفّین همان طرفداران تبعیض بودند.
بىشکّ طلحه و زبیر از پیشگامان اسلام بودند و سهم مهمّى در پیروزیهاى مسلمین در جنگها داشتند و دفاع آنها از پیامبر اکرم در غالب جنگهاى اسلامى محرز و مسلّم است؛ ولى انحرافى که از مسیر پیامبر اکرم در دوران خلیفه دوم و سوم به وجود آمد و سهم مهمّى براى این دو امثال آنها از بیت المال قائل شدند، آنها را به ویژه خوارى و رانتخوارى عادت داد، لذا در همان گام نخست که على علیه السّلام برضدّ این تبعیضها برداشت فریاد اعتراضشان بلند شد، درست همانگونه که مردم عصر جاهلیت از تبدیل بتهاى متعدد به خداى واحد قادر متعال، تعجب مىکردند آنها نیز از این تغییر روش شگفتزده شدند و به امام
ایراد گرفتند که چرا با آنها در این امر مشورت نشده است. نه تنها در تقسیم اموال بیت المال، بلکه در تقسیم پستها و مقامهاى مهم نیز منتظر مشورت و در نهایت خواهان سهمى بودند و باور نمىکردند امام با این قاطعیت مردم را به روش پیامبر اکرم بازگرداند. هنگامى که رؤیاهاى خود را بدون تعبیر یافتند، آتش خشم در دل آنها شعلهور شد و افکار شیطانى همه وجودشان را فراگرفت و دست به آتشافروزى و جنگ زدند و سرانجام خودشان در آن آتش سوختند.
این نیز حائز اهمیّت است که اموال بیت المال دو گونه بود؛ بخشى از آن مانند زکات مصارف مختلفى داشت و ممکن بود بعضى بر بعضى دیگر (متناسب با زحماتشان) در آن ترجیح یابند؛ مثلا «مؤلّفة قلوبهم» (کسانى را که مىخواستند با محبّت به اسلام وارد کنند) و همچنین «عاملین علیها» (آنها که براى گردآورى زکات تلاش مىکردند) و یا قضات و مانند آنها، هریک متناسب زحمات و موقعیتشان، سهمى از زکات را دریافت مىداشتند و نیز در غنائم جنگى، پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله میان پیاده و سواره تفاوت قائل مىشد؛ ولى بخش مهمى از درآمد بیت المال؛ مانند خراجى که از اراضى خراجیه(9) گرفته مىشد و رقم بسیار مهمى را در مجموع تشکیل مىداد، مىبایست میان همه مسلمانان به طور مساوى تقسیم شود.
درست مانند چیزى که وقف بر اولاد است که همه فرزندان در هر مقام و رتبهاى باشند به طور مساوى مىبرند و مانند یارانههایى که در عصر ما از بیت المال پرداخت مىشود که رئیس جمهور و افراد عادى در آن یکسانند و هرگونه تبعیض را به عنوان رانتخوارى و امتیاز ویژه محکوم مىکنند.
در عصر خلیفه اوّل همان روش پیامبر در اینگونه موارد دنبال مىشد و همه
یکسان بودند؛ ولى تبعیضها از زمان عمر- به شهادت تواریخ معتبر- آغاز شد و در زمان عثمان به اوج خود رسید و 22 سال براین منوال گذشت و تدریجا این عمل ناپسند به صورت سنّتى درآمد.
در اینجا رشته سخن را به دست ابن ابى الحدید مىسپاریم که نکات جالبى را با تکیه بر تواریخ و روایات، در این زمینه بیان کرده و پرده از روى بسیارى از اسرار دوران خلفا و حکومت امیرمؤمنان على علیه السّلام برداشته است. او در این زمینه گفتار مفصّلى دارد که خلاصهاش چنین است:
«امام علیه السّلام در روز دوم خلافت خویش منبر رفت و اعلام کرد راه و رسم من همان روش پیغمبر است.
هیچکس بر دیگرى برترى ندارد و اگر سابقه و کوشش بیشترى در اسلام داشته باشد پاداش او در قیامت با خداست. وى اضافه کرد: فردا کسى نگوید فرزند ابو طالب ما را از حقوق خود محروم کرد، زیرا همه بنده خدایند، و بیت المال مال خداست و به طور مساوى بین همه تقسیم مىشود، فردا همه حاضر شوند تا اموالى که موجود است بین آنها تقسیم گردد. عرب را بر عجم امتیازى نیست.
امام علیه السّلام فرداى آن روز به «عبید اللّه ابن ابى رافع» کاتب خویش، دستور داد از مهاجران شروع کند. سپس به انصار و سایر مسلمانان هرکدام سه دینار بدهد.
از این تقسیم جز «طلحه»، «زبیر»، «عبد اللّه بن عمر»، «سعید بن عاص» و «مروان حکم» کسى سرباز نزد، عبید اللّه جریان را به امام علیه السّلام گزارش داد.
هنگامى که مردم در مسجد بودند این گروه در گوشهاى از مسجد کنار یکدیگر نشستند و باهم آهسته صحبت کردند پس از آن «ولید بن عقبه» نزد امام علیه السّلام آمد و گفت تو در روز «بدر» بستگان نزدیک ما را کشتى، امّا امروز ما با تو بیعت مىکنیم به شرط اینکه همان مقدار که زمان عثمان به ما پرداخت مىشد
بپردازى و کشندگان عثمان را به قتل رسانى و اگر از تو بیمناک شویم به شام و معاویه ملحق مىگردیم!
امام علیه السّلام فرمود:
امّا مسئله «بدر» وظیفه الهى بود، و امّا مسئله مال در اختیار من نیست تا کم و زیاد کنم. آنچه خدا فرموده انجام مىدهم و در مورد کشندگان عثمان اگر ملزم بودم آنها را بکشم همان وقت این کار را مىکردم، و اگر شما از من بیم داشته باشید به شما تأمین مىدهم براى چه بیم داشته باشید؟
«ولید» داستان را براى رفقایش بازگو کرد آنها با ناراحتى از هم جدا شدند. «عمار یاسر» و گروهى به امام علیه السّلام خبر دادند که اینها پنهانى مردم را دعوت به برکنارى شما از خلافت و نقض بیعت مىکنند.
امام علیه السّلام به مسجد آمد منبر رفت و اعلام کرد که خداوند براى هیچکس جز به تقوا برترى قائل نشده و متقى پاداش آن را در آخرت خواهد یافت. من روشى جز قرآن و سنّت پیغمبر انتخاب نخواهم کرد، هرکس به آن اراضى نیست هر کجا مىخواهد برود، کسى که خدا را اطاعت کند و به حکم او حکم نماید از هیچ کس وحشت ندارد.
سپس از منبر فرود آمد و دو رکعت نماز خواند و عمار یاسر را با «عبد الرحمن» به سوى طلحه و زبیر که در گوشه مسجد نشسته بودند، فرستاد آنها نزد امام علیه السّلام آمدند:
فرمود: شما را به خدا سوگند مىدهم آیا اینطور نبود که من از بیعت کراهت داشتم و شما با رغبت بیعت نمودید؟
گفتند: چرا؟
فرمود: پس این چه وضعى است که از شما مشاهده مىشود.
گفتند: بیعت کردیم که بدون مشورت ما کارى نکنى و ما را بر دیگران برترى
بخشى؛ امّا اموال را بالسویه تقسیم کردى و بدون مشورت ما این عمل را انجام دادى.
امام علیه السّلام فرمود: استغفار کنید که من (چنین شرطى را از شما برخلاف رضاى خدا پذیرفته باشم) هم اکنون بگویید آیا حقى از شما گرفتهام؟ یا به شما ستم نمودهام؟
گفتند: معاذ اللّه.
فرمود: آیا حکم و یا حقى مربوط به یکى از مسلمانها بوده که من جاهل به آن بودهام و یا از گرفتن آن عاجز ماندهام؟
گفتند: نه.
فرمود: آیا از بیت المال براى خود چیزى ذخیره کردهام؟
گفتند: نه!
فرمود: پس چرا مخالفت مىکنید؟
گفتند: زیرا در قسمت کردن بیت المال برخلاف عمر بن خطّاب قدم بر مىدارى و ما را با دیگران مساوى قرار مىدهى با اینکه غنائم با شمشیر ما به دست آمده است.
باز امام علیه السّلام فرمود:
امّا در مشورت با شما، من به حکومت رغبتى نداشتم، مرا به سوى آن فرا خواندید و اصرار ورزیدید ترسیدم اگر رد کنم اختلاف افتد. پس از قبول مسئولیت در کتاب خدا و سنّت پیامبر نظر افکندم آنچه مرا راهنمایى کردند عمل نمودم، احتیاج به نظر و رأى شما ندیدم، چنانچه (فرضا) حکمى در کتاب خدا نباشد و در سنّت پیامبر دلیلى بر آن نیابم و نیاز به مشورت بود با شما مشورت خواهم کرد.
امّا در مورد تقسیم به طور مساوى؛ همه مىدانیم پیامبر صلّى اللّه علیه و اله چنین دستور داده
و کتاب خدا همین را مىگوید.
امّا اینکه گفتید: ما بیشتر زحمت کشیدهایم، مىدانید عدهاى از همه بیشتر اسلام را یارى کردهاند، پیامبر در تقسیم بیتالمال آنان را با دیگران به یک چشم مىنگریست».
ابن ابى الحدید سپس مىگوید:
«اگر گفته شود ابو بکر اموال را به طور مساوى تقسیم مىکرد، پس چرا کسى اعتراض نکرد؟ در پاسخ باید گفت: او بعد از پیغمبر بود و مردم با تقسیم پیغمبر عادت کرده بودند؛ امّا هنگامى که عمر سر کار آمد عدهاى را برترى داد، و پس از او عثمان این برترى را بیشتر کرد.
این عمل، 22 سال ادامه پیدا کرد و مردم به این وضع عادت کردند. برگرداندن مردم از این وضع این مشکلات را به وجود مىآورد».(10)
2. جایگاه واقعى مشورت
بىشک مشورت از اصول شناخته شده اسلام و همه عقلاى جهان است و همانگونه که در روایات وارد شده، عقل واحدى را به عقول کثیره پیوند مىزند «من شاور الرّجال شارکهم فی عقولهم»(11) ولى مشورت ارکان و شرایطى دارد که اگر از آنها دور شود نه تنها مفید نخواهد بود؛ بلکه گاه نتیجه معکوس مىدهد. از جمله مشورت باید در امورى باشد که مورد تردید و نفى و اثبات واقع مىشود و اگر مردم بخواهند احکام و موضوعات مسلّم را تحت مشورت قرار دهند چه بسا باعث تردید در اساس احکام الهى و وظایف مسلّم عقلى مىگردد.
فىالمثل کسى بخواهد مسئله وجوب حج یا حجاب اسلامى را به آراى
عمومى یا مشورت واگذار کند، چه بسا افرادى پیدا شود که بگویند: چه لزومى دارد در این عصر و زمان مردم هزینههاى سنگینى را براى رفتن به زیارت خانه خدا تخصیص دهند و یا در اجتماع فعلى، حجاب براى زنان مسلمان، دست و پا گیر است!
ولى بعد از آنکه مسئله حج یا حجاب را به عنوان دستورى قاطع و مورد اجماع مسلمین بلکه ضرورت دینى پذیرفتیم مىتوانیم به شورا بنشینیم که نحوه برگزارى حج و طرز پوشیدن حجاب چگونه باشد بهتر است؟ و باید پذیرفت بخشى از مشکلاتى که امروز دامان مسلمین را گرفته براى این است که جایگاه واقعى مشورت را فراموش کردهاند.
آنچه امام علیه السّلام در خطبه بالا فرموده نمونه روشنى از این مطلب است و آنچه طلحه و زبیر دنبال آن بودند انحراف واضحى از این است؛ آنها مىخواستند سنّت رسول خدا در تقسیم مساوى اموال خراجیه، به رأى گذارده شود و امام علیه السّلام با این امر مخالف بود.
3. طلحه و رؤیاى خلافت
از منابع مختلف تاریخى چنین برمىآید که علاقه طلحه به زمامدارى و خلافت سابقه طولانى داشت که به زمان ابو بکر برمىگشت.
طبرى مورّخ معروف- طبق گفته ابن ابى الحدید- در تاریخش چنین آورده که طلحه حتى در زمان حیات ابو بکر درباره خلافت خود مىاندیشید و انتظار داشت ابو بکر او را بعد از خود به عنوان خلیفه مسلمین معرّفى کند، زیرا پسر عموى ابو بکر بود و هنگامى که اطلاع یافت ابو بکر مىخواهد عمر را به عنوان خلیفه معرفى کند به او اعتراض کرد و گفت: تو مرد خشن و سختگیرى را بر ما حکومت دادى. در زمان عمر نیز با گروهى از طرفدارانش درباره خلافت بعد از
او سخن مىگفت و اطرافیانش به او قول مىدادند که بعد از مرگ عمر با تو بیعت خواهیم کرد و هنگامى که این سخن به گوش عمر رسید در خطبهاى آنها را تهدید به مرگ کرد تا دست از کار خود بردارند.
ابن ابى الحدید در جاى دیگر از سخنانش مىنویسد: بعدا طلحه و زبیر در صف ستایشکنندگان عمر قرار گرفتند چرا که پیشگامان مهاجر و انصار را بر دیگران برترى بخشیده (و سهم بیشترى از بیت المال براى آنها قائل شده بود).
از سوى دیگر عمر تأکید کرده بود که قریش و مهاجران سابقهدار اسلام، از مدینه مطلقا خارج نشوند، زیرا معتقد بود اگر بیرون روند گروههاى اطراف آنها را مىگیرند و اموال زیادى به دست مىآورند؛ هم به سوى خوشگذرانى پیش مىروند و هم به فکر زمامدارى و تجزیهطلبى خواهند افتاد و در برابر اعتراضهایى که از گوشه و کنار به این امر شد او در خطبهاى صریحا اعلان داشت که این سیاست قطعى من است.
طبرى- طبق نقل ابن ابى الحدید- مىگوید: این کار عمر قریش را سخت رنجیده خاطر ساخت حتى هنگامى که عمر درخواست کردند به آنها اجازه دهد در جنگهاى اسلامى شرکت کنند به آنها گفت: بدترین چیزى که براین امت از آن مىترسم این است که شما- قریش- در بلاد اسلامى پخش شوید؛ براى شما همین بسکه در غزوات رسول خدا شرکت کردید و نیازى به بیشتر از این نیست.
ولى هنگامى که عثمان به خلافت رسید ورق برگشت. قریش را آزاد گذاشت و آنها به شهرهاى مختلف سفر کردند و به جمعآورى مال و ثروت پرداختند و این اوّلین فتنه در اسلام و درمیان توده مردم بود.
ابن ابى الحدید مىافزاید: متأسفانه عمر رأى هوشمندانه خود را در محدود ساختن قریش بعد از ضربت خوردن به وسیله «ابو لؤلؤ» نقض کرد (زیرا طلحه و
زبیر و مانند آنها را به شوراى شش نفرى خود راه داد که مفهومش شایستگى همه آنها براى خلافت بود). سپس مىافزاید: این سبب هر فتنهاى بود که درمیان مسلمین واقع شد و تا دامنه قیامت واقع مىشود».(12)
با توجّه به این سابقه تاریخى روشن مىشود که چرا طلحه و زبیر از خلافت على علیه السّلام ناراحت شدند درحالى که بیشترین تلاش را براى تحریک مردم به کشتن عثمان داشتند به گمان اینکه بعد از عثمان نوبت به طلحه مىرسد و هنگامى که على علیه السّلام پست و مقامى به آنها نداد (زیرا مىدانست مقدّمه تجزیه کشور اسلام مىشود) بلکه عطاى نامساوى آنها را از بیت المال قطع کرد و مطابق روش پیامبر، مساوات درمیان مسلمین برقرار ساخت بر آن حضرت شوریدند و با دستیارى عایشه ام المؤمنین، آتش جنگ جمل را برافروختند و پس از شکست جمل و کشته شدن آندو، طرفدارانشان آتش جنگ صفّین را شعلهور ساختند و سرانجام بنى امیّه را بر جهان اسلام حاکم ساختند و بعد از آن بنى مروان روى کار آمدند و آن فسادهاى عظیم را در جهان اسلام برپا ساختند. از اینجا روشن مىشود که مشکل طلحه و زبیر تنها مشکل عدم مشورت نبود و حتى مساوات در بیت المال هم مسئلهاى فرعى بود؛ آنها طمع در خلافت داشتند و اینها را بهانه خود قرار داده بودند.
1) سند خطبه:در کتاب مصادر نهج البلاغه، تنها منبعى را که براى این خطبه قبل از سیّد رضى ذکر کرده، کتاب نقض العثمانیة نوشته ابو جعفر اسکافى (م 240) است و از سخن او برمىآید که این کتاب را خودش مشاهده نکرده؛ بلکه از گفتار ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 36- 41 استفاده کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 102) مرحوم علّامه مجلسى نیز آن را در بحار الانوار، ج 32، ص 21 از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید نقل کرده است.
2) «نقمتما» از ریشه «نقم» بر وزن «قلم» یا بر وزن «نقب» در اصل به معناى انکار کردن یا ایراد گرفتن بر شخص یا چیزى است؛ خواه با زبان باشد یا با عمل (از طریق مجازات) انتقام نیز همین ریشه است و در جمله بالا به معناى ایراد گرفتن لفظى است.
3) «أرجأتما» از ریشه «ارجاء» به معناى به تأخیر انداختن گرفته شده است و ریشه اصلى آن «رجاء» به معناى امیدوارى است و از آنجا که انسان در بسیارى از مواقع کارى را به امید رسیدن به هدفى به تأخیر مىاندازد، این واژه در این معنا استعمال شده است.
4) «استأثرت» از ریشه «استیثار» یعنى چیز خوبى را به خود اختصاص دادن. گاه نیز به معناى استبداد و انحصار طلبى تفسیر شده و ریشه اصلى آن «اثر» به معناى علامت است.
5) «إربة» از ریشه «أرب» بر وزن «عرب» در اصل به معناى شدّت احتیاج است که انسان براى برطرف ساختن آن چارهجویى مىکند.
6) به کتاب العین و لسان العرب و مجمع البحرین ماده «أسو» رجوع شود. مرحوم طبرسى در مجمع البیان در ذیل آیه 21 سوره احزاب «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» مىگوید: «أی قدوة صالحة یقال: لی فی فلان أسوة اى لی به اقتداء … اسم وضع موضع المصدر» طبق این بیان «اسوه» به معناى اقتداست و جنبه اسم مصدرى دارد و تعبیر قرآن که مىفرماید: «فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ» و نمىفرماید: «رسول اللّه اسوة» نیز شاهد بر این معناست. از آنجا که اقتدا به کسى نوعى مساوات با او را ایجاد مىکند اسوه به معناى مساوات نیز آمده و در عبارت بالا مقصود همین است.
7) «عتبى» از ریشه «عتب» بر وزن «خطب» در اصل به معناى ناراحتى باطنى است و هنگامى که به باب افعال برده شود به معناى زایل کردن این ناراحتى است و چون سرزنش کردن طرف مقابل یکى از اسباب فرونشاندن خشم درونى است، عتبى به معناى سرزنش کردن مىآید و در جمله بالا منظور همین است.امام علیه السّلام به طلحه و زبیر مىفرماید: شما حق ایراد و سرزنش نسبت به من ندارید.
8) نهج البلاغه، کلمات قصار، 376.
9) «اراضى خراجیه» زمینهایى بود که در فتوحات اسلامى به دست مسلمین افتاد و آنها را در اختیار کشاورزان مىگذاشتند و در مقابل، مالیاتى به نام «خراج» از آنها مىگرفتند که با توجّه به گستردگى آن اراضى، مالیات مزبور رقم مهمّى را تشکیل مىداد.
10) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 7، ص 43- 45.
11) نهج البلاغه، کلمات قصار، 161.
12) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 11، ص 11- 13.