جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 200(1)

زمان مطالعه: 8 دقیقه

و من کلام له علیه السّلام‏

از سخنان امام علیه السّلام است‏

که درباره معاویه ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه‏

امام علیه السّلام در این خطبه به سیاست معاویه که مملوّ از دروغ و عوام‏فریبى و مکر و حیله بوده، اشاره مى‏کند و مى‏فرماید: «من از او به فنون این‏گونه سیاستها آشناترم؛ اما تقوا و پرهیزگارى و ترس از خدا هرگز به من اجازه نمى‏دهد که این روش جنایت‏آلود را برگزینم».

در آخر این کلام مى‏فرماید: «اما چنان نیست که من در برابر سیاستهاى او اغفال شوم و مقاومت نکنم».

و اللّه ما معاویة بأدهى منّی، و لکنّه یغدر و یفجر. و لو لا کراهیة الغدر لکنت من أدهى النّاس، و لکن کلّ غدرة فجرة، و کلّ فجرة کفرة. «و لکلّ غادر لواء یعرف به یوم القیامة».

و اللّه ما أستغفل بالمکیدة، و لا أستغمز بالشّدیدة.

ترجمه‏

به خدا سوگند معاویه از من سیاستمدارتر و زیرک‏تر نیست؛ ولى او نیرنگ مى‏زند و مرتکب انواع گناه مى‏شود (سیاستش بى‏قیدوشرط است و هرکار خلافى را براى پیشبرد اهداف سیاسى خود مجاز مى‏شمرد). اگر غدر و خیانت ناپسند نبود من سیاستمدارترین مردم بودم؛ ولى هرگونه عذر و پیمان‏شکنى منتهى به فجور و گناه مى‏شود و هرگناهى سر از کفر در مى‏آورد (همان‏گونه که رسول خدا فرمود:) «هرغدّار و پیمان‏شکنى روز قیامت پرچم خاصى دارد که به وسیله آن شناخته مى‏شود (و در صحنه محشر رسوا مى‏گردد) ولى به خدا سوگند (با اینکه اهل این‏گونه سیاستها نیستم؛ ولى) با کید و مکر دشمن اغفال نمى‏شوم و در برابر شداید زانو مى‏زنم.

شرح و تفسیر

سیاستهاى او آمیخته با گناه است‏

بعضى از ناآگاهان و بى‏خبران در عصر امیر مؤمنان على علیه السّلام بودند که وقتى آن امام بزرگوار را با معاویه مقایسه مى‏کردند، مى‏گفتند معاویه سیاستمدارتر است. سخنى که در قرون بعد از بعضى شنیده شده و امروز غافلانى هستند که آن را تکرار مى‏کنند. اما در

گفتار بالا پاسخ منطقى دندان‏شکنى به این‏گونه افراد مى‏دهد و مى‏فرماید: «به خدا سوگند معاویه از من سیاستمدارتر و زیرک‏تر نیست؛ ولى او نیرنگ مى‏زند و مرتکب انواع گناه مى‏شود (سیاستش بى‏قیدوشرط است و هرکار خلافى را براى پیشبرد اهداف سیاسى مجاز مى‏شمرد)»؛ (و اللّه ما معاویة بأدهى(2) منّی، و لکنّه یغدر و یفجر).

«یغدر» از «غدر» به معناى نیرنگ و پیمان‏شکنى گرفته شده و «یفجر» از «فجور» به معناى گناه است و در واقع این فجور نتیجه این عذر است، زیرا «غدر» راه آن را هموار مى‏سازد.

سپس در ادامه این سخن مى‏افزاید: «اگر غدر و خیانت ناپسند نبود من سیاستمدارترین مردم بودم»؛ (و لو لا کراهیة الغدر لکنت من أدهى النّاس).

در واقع امام علیه السّلام اشاره به این نکته مهم مى‏کند که سیاست بر دو گونه است: سیاست بى‏قیدوشرط و آمیخته با انواع گناه و در یک کلمه سیاست شیطانى، و سیاست و تدبیر آمیخته با تقوا و پرهیزکارى و در یک کلمه سیاست رحمانى راه این دو باهم متفاوت است و نتیجه‏هاى آن مختلف.

گونه اوّل هیچ حدّ و مرز اخلاقى و دینى و انسانى و وجدانى را به رسمیت نمى‏شناسد و هراصل و قانون و ضابطه و فضیلتى مزاحم آن شود، بى‏رحمانه آن را از سر راه بر مى‏دارد، همان‏گونه که در شرق و غرب عالم سیاست امروز دیده مى‏شود.

اما قسم دوم سیاستى است که در چهارچوبه ارزشهاى الهى و وجدانى و انسانى قرار دارد؛ هرگز متوسّل به گناه و ظلم و ستم، مخصوصا بر افراد بى‏گناه و بى‏دفاع، نمى‏شود؛ عذر و خیانت و فجور و پیمان‏شکنى را مجاز نمى‏داند، زیاده‏خواهى و زیاده‏طلبى را نمى‏پسندد و خطوط قرمزى براى خود قائل است که از آن فراتر نمى‏رود.

لذا امام علیه السّلام در ادامه این سخن اشاره به کسانى که عذر و نیرنگ و فجور را وسیله‏

پیشرفت سیاستهاى خود مى‏دانند کرده، مى‏فرماید: «ولى هرگونه عذر و پیمان‏شکنى منتهى به فجور و گناه مى‏شود و هرگناهى سر از کفر در مى‏آورد (همان‏گونه که رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله فرمود:) هرغدّار و پیمان‏شکنى روز قیامت پرچم خاصى دارد که به وسیله آن شناخته مى‏شود (و در صحنه محشر رسوا مى‏شود)»؛ (و لکن کلّ غدرة فجرة، و کلّ فجرة کفرة. «و لکلّ غادر لواء یعرف به یوم القیامة»).

جمله «و لکلّ غادر لواء …» حدیث معروفى است که از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله در بسیارى از کتب نقل شده است. از جمله شوکانى در نیل الاوطار و بخارى در صحیح خود آن را آورده‏اند و شوکانى تصریح مى‏کند که این حدیث مورد اتفاق است.(3)

آن‏گاه در پایان این سخن براى اینکه کسى تصور نکند امام علیه السّلام با این صفاى دل ممکن است فریب سیاست‏بازان غدّار و جبّار را بخورد، مى‏فرماید: «ولى به خدا سوگند من (با اینکه اهل این‏گونه سیاستها نیستم؛ ولى) با کید و مکر دشمن اغفال نمى‏شوم و در برابر شداید و سختیها زانو نمى‏زنم»؛ (و اللّه ما أستغفل بالمکیدة، و لا أستغمز(4) بالشّدیدة).

این سخن در واقع پاسخى است به آنها که مى‏گویند در برابر افراد فاجر و بى‏دین تنها کسانى مانند آنها مى‏توانند بایستند و افراد دیندار و درستکار، در چنگال آنها گرفتار خواهند شد. امام علیه السّلام در پاسخ این سخن مى‏فرماید: ممکن است انسان اهل نیرنگ و فجور نباشد؛ ولى راه و رسم اهل نیرنگ و فجور را بشناسد تا هرگز در دام آنها گرفتار نشود.

نکته

سیاست انسانى و سیاست شیطانى‏

حقیقت سیاست، همان تدبیر است که گاه درباره یک گروه کوچک به کار مى‏رود و گاه درباره یک کشور و این امر از دورترین زمانها در جوامع انسانى وجود داشته و سیاستمداران، اعم از خوب و بد بر انسانها حکومت مى‏کردند.

این سیاستها بر دو گونه بوده است: غالبا بى‏قیدوشرط و گاه مشروط و مقیّد. سیاست بى‏قیدوشرط، سیاستى است که براى پیشبرد هدف هیچ مانع و رادعى را نمى‏پذیرد و براى نیل به مقاصد شخصى هرکارى را مباح مى‏شمرد؛ گناهکار و بى‏گناه را مى‏کشد، زمینها و خانه‏هاى آباد را ویران مى‏کند، به هرنوع حیله و دروغ و تزویر متوسّل مى‏شود، پیمانها را هرزمان مخالف اهداف خود ببیند زیر پا مى‏گذارد و حتى بر فرزند و پدر و مادر و برادر رحم نمى‏کند. اینکه مى‏گویند: «سیاست، پدر و مادر ندارد» اشاره به همین است، هارون به فرزندش مأمون مى‏گوید: اگر چشم طمع به حکومتم بدوزى آن را از کاسه سرت بیرون مى‏کشم و مأمون از سر بریده برادرش امین استقبال مى‏کند و جشن مى‏گیرد. امثال این حوادث در تاریخ عجم و عرب و شرق و غرب فراوان است که قرآن به یکى از نمونه‏هاى آن درباره فرعون اشاره کرده، مى‏فرماید: ««إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ» فرعون در زمین برترى‏جویى کرد و اهل آن را به گروه‏هاى مختلفى تقسیم نمود، گروهى را به ضعف و ناتوانى مى‏کشاند، پسرانشان را سر مى‏برید و زنانشان را (براى کنیزى و کامجویى) زنده نگه مى‏داشت. او به یقین از تبه‏کاران بود».(5)

اما سیاست رحمانى و انسانى، سیاستى است که براى وصول به هدف پاى‏بند مشروعیت وسیله‏هاست و از چهارچوبه‏هاى احکام الهى و اصول انسانى قدم فراتر نمى‏نهد؛ عدالت را در حق دوست و دشمن به رسمیت مى‏شمرد، امانت را رعایت مى‏کند،

به عهد خود پاى‏بند است و انسان و وجدان و کرامت انسانى را ارج مى‏نهد.

چنین سیاستمدارانى هرچند اندکند و در مقایسه با دشمنان داراى سیاست شیطانى، ممکن است گرفتار مشکلاتى شوند، ولى نام آنها بر پیشانى تاریخ مى‏درخشد و راه و رسمشان الگویى است براى همه انسانها.

نمونه بارزى از نوع اوّل سیاست، دارودسته معاویه در شام است و نمونه بسیار روشن براى قسم دوم، سیاست امیر مؤمنان على علیه السّلام است. این سخنى است که دوست و دشمن- جز افراد متعصّب- به آن اعتراف کرده‏اند.

ابن ابى الحدید با توجه به مبانى مذهبى خود سیاست امیر مؤمنان را در کشوردارى در ابتدا با سیاست عمر مقایسه کرده و مى‏گوید: بعضى از کسانى که مقام على علیه السّلام را نشناخته‏اند مى‏پندارند عمر از او سیاستمدارتر بود، هرچند که آن حضرت از عمر عالم‏تر بود.

سپس به ردّ این نظریه پرداخته، مى‏گوید: سیاست على علیه السّلام منطبق بر سیاست پیامبر اسلام بود و از استادش ابو جعفر نقیب نقل مى‏کند که با صراحت مى‏گفت: «هیچ تفاوتى میان سیره پیامبر با سیره على علیه السّلام نبود».

آن‏گاه به بیان مشروح سخنان جاحظ (دانشمند سنّى معتزلى) درباره مقایسه سیاست على علیه السّلام و معاویه مى‏پردازد که خلاصه‏اش چنین است:

بعضى که خود را عاقل و هوشیار مى‏پندارند، مى‏گویند: «معاویه دوراندیش‏تر و سیاستمدارتر از على علیه السّلام بوده است در حالى که این سخن اشتباه (بزرگى) است». در ادامه سخن براى ابطال این توهم مى‏افزاید على علیه السّلام در جنگهاى خود به چیزى جز آنچه موافق قرآن و سنّت بود عمل نمى‏کرد ولى معاویه هرحیله‏اى را به کار مى‏برد، چه موافق قرآن باشد چه مخالف.

على علیه السّلام به سپاهیان خود دستور مى‏داد که هرگز آغازگر جنگ نباشید، فراریان را تعقیب و نابود نکنید، مجروحان را نکشید (در حالى که معاویه هرگز چنین دستورهایى را

نمى‏داد).

ابن ابى الحدید بعد از نقل این سخن و تمجید در پى به سراغ سخنان کسانى مى‏رود که در پاره‏اى از امور بر سیاست على علیه السّلام خرده گرفته‏اند از جمله:

1- چرا على علیه السّلام به هنگام بیعت براى خلافت، معاویه را در شام تثبیت نکرد تا پس از استقرار حکومتش او را بدون جنگ و خونریزى عزل نماید؟

در پاسخ مى‏گوید: على علیه السّلام مى‏دانست این کار سبب تقویت معاویه و امتناع بیشتر او از بیعت مى‏شود و پس از آن دیگر هیچ عذرى براى عزل او پذیرفته نبود.

2- چرا على علیه السّلام هنگامى که در میدان صفین بر شریعه فرات مسلط شد معاویه و لشکریانش را از آن منع نکرد تا از تشنگى به ستوه آیند، در حالى که معاویه پیش از آن، چنین کرده بود؟

در پاسخ مى‏گوید: على علیه السّلام همچون معاویه نبود که شکنجه دشمنان را مخصوصا از طریق عطش جایز بشمارد، زیرا خدا در مورد هیچ‏یک از مجرمان چنین حکمى را صادر نکرده است.

3- چرا على علیه السّلام در قرارداد ترک مخاصمه با معاویه حاضر شد نام امیر مؤمنان (خلیفه رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله) را از کنار نامش محو کنند، کارى که شبهه را در نفوس اهل شام تقویت کرد؟

در پاسخ مى‏گوید: این کار على علیه السّلام دقیقا همچون روش پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله در جریان صلح حدیبیه بود که وقتى سران شرک اصرار کردند پیامبر صلّى اللّه علیه و اله عنوان رسول اللّه را از عقدنامه صلح حذف کند، موافقت کرد (و چون کسى راضى به این کار نبود خود اقدام به این کار نمود) و پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله این جریان را به على علیه السّلام قبلا خبر داده بود.

4- چرا على علیه السّلام با اینکه از کثرت دشمنان خود باخبر بود، اقدامات امنیتى را در این مورد به اجرا در نیاورد؟ در پاسخ مى‏گوید: على علیه السّلام در این کار از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله پیروى‏

مى‏کرد (و راضى نبود با گماردن محافظان در چپ و راست، خود را از مردم جدا سازد).(6)

ابن ابى الحدید سخنانى فراتر از اینها دارد و در حدود 50 صفحه از کتابش را در ذیل همین خطبه به بحث فوق، اختصاص داده که نقل همه آن در این مختصر نمى‏گنجد.

جالب اینکه او در پایان همه این بحثها چنین مى‏گوید: از آنچه گفتیم روشن مى‏شود کسانى که بر سیاست على علیه السّلام خرده مى‏گیرند در اشتباهند: «إنّه أصحّ النّاس تدبیرا و أحسنهم سیاسة و إنّما الهوى و العصبیّة لا حیلة فیهما؛ او از همه مردم، تدبیرش صحیح‏تر و سیاستش بهتر بود؛ ولى تعصبهاى شدید (که مانع فهم این امور مى‏شود) راه حلّى ندارد».

اکنون که با پایان خطبه دویست (200) جلد هفتم این کتاب پایان مى‏یابد خدا را شکر و سپاس مى‏گوییم که توفیق را تاکنون رفیق راه کرد و از ساحت قدسش مسئلت داریم که سایه لطفش را از ما برنگیرد و همچنان توفیق او رفیق راه باشد، تا این شرح به پایان رسد.

بحمد اللّه این شرح از سوى گروههاى مختلف مورد استقبال واقع شده و به عنوان بهترین کتاب سال 1382 شناخته شده و امیدواریم به لطف او به عنوان فصل نوینى در میان شروح نهج البلاغه جاى شایسته خود را بگشاید.

در اینجا نمى‏توانیم تأسف خود را به جهت از دست دادن یکى از همکاران عزیز، فاضل ارجمند و متتبّع؛ یعنى مرحوم مبرور حجة الاسلام و المسلمین آقاى حاج شیخ ابراهیم بهادرى (قدّس سره) را کتمان کنیم.

او مردى سخت‏کوش، منظم، مخلص، باتقوا و محقّق بود و بیش از بیست کتاب از کتب بزرگان پیشین را تحقیق کرد و یادداشتهاى گرانقیمتى بر آنها نگاشت؛ روحش قرین‏

رحمت ایزدى و پاداشش نزد خداوند غفور و رحیم افزون باد.

«رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونا بِالْإِیمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ»(7)

پایان جلد هفتم شرح نهج البلاغه پیام امام امیر المؤمنین علیه السّلام‏

10/ 7/ 84 مطابق 27 شعبان 1426 ق‏


1) سند خطبه:این خطبه را مرحوم کلینى (با عبارات مختصرتر و مشابهى) در جلد دوم اصول کافى، صفحه 336 و 338 با دو سند نقل کرده است که یکى از آن دو از امام صادق علیه السّلام است و دیگرى از اصبغ بن نباته که مستقیما از امیر مؤمنان على علیه السّلام نقل مى‏کند. با توجه به اینکه اصبغ بن نباته مى‏گوید: امیر مؤمنان على علیه السّلام این سخن را در خطبه‏اى بر منبر کوفه بیان کرد که این بخشى از خطبه مفصل‏ترى بوده است که مرحوم سیّد رضى تنها به همین مقدار اکتفا کرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 3، صفحه 85).

2) «أدهى» از ریشه «دهى» بر وزن «وحى» به معناى شدّت هوشیارى و زیرکى مى‏آید و گاه به معناى مصیبت و حادثه بزرگ و در جمله بالا همان معناى اوّل اراده شده است.

3) نیل الاوطار، جلد 8، صفحه 79 و صحیح بخارى، جلد 8، صفحه 62 (کتاب الحیل).

4) «استغمز» از ریشه «غمز» بر وزن «رمز» به معناى ناتوان ساختن گرفته شده است و به معناى فشردن و بدگویى کردن نیز آمده و در اینجا همان معناى اوّل اراده شده است.

5) قصص، آیه 4.

6) رجوع کنید به شرح ابن ابى الحدید، جلد 10، صفحه 212- 260.

7) حشر، آیه 10.