جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 195(1)

زمان مطالعه: 18 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام‏

از خطبه‏هاى امام علیه السّلام است

که در آن پس از ستایش خدا و پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله مردم را نصیحت مى‏فرماید.

خطبه در یک نگاه‏

بحثهایى را که امام علیه السّلام در این خطبه بیان فرموده است مى‏توان در سه بخش خلاصه کرد: نخست حمد و ثناى پروردگار با ذکر آثارى از آن ذات مقدّس، از عجایب جهان هستى و سپس شهادت به نبوت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و اشاره به اوصاف دیگرى از صفات بارز آن حضرت.

در بخش دوم اشاره به هدف آفرینش انسان مى‏کند و مراقبت الهى را بر او با عبارات بسیار زیبایى شرح مى‏دهد.

در بخش سوم اندرزهایى درباره تقوا و آماده شدن براى سفر آخرت و حضور در دادگاه عدل الهى آمده است.

بخش اوّل‏

الحمد للّه الّذی أظهر من آثار سلطانه، و جلال کبریائه، ما حیّر مقل العقول من عجائب قدرته، و ردع خطرات هماهم النّفوس عن عرفان کنه صفته.

و أشهد أن لا إله إلّا اللّه، شهادة إیمان و إیقان، و إخلاص و إذعان. و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله، أرسله و أعلام الهدى دارسة، و مناهج الدّین طامسة، فصدع بالحقّ؛ و نصح للخلق، و هدى إلى الرّشد، و أمر بالقصد، صلّى اللّه علیه و آله و سلّم.

ترجمه‏

حمد و ستایش مخصوص خداوندى است که از آثار عظمت و جلال کبریاییش آن‏قدر آشکار ساخته که دیده عقول را از شگفتى‏هاى قدرتش در حیرت فروبرده، و اندیشه‏هاى بلند انسان‏ها را از شناخت کنه صفاتش بازداشته است، و گواهى مى‏دهم که معبودى جز خداوند یکتا نیست؛ گواهى برگرفته از ایمان و یقین و اخلاص و اذعان، و گواهى مى‏دهم که محمد صلّى اللّه علیه و اله بنده و فرستاده اوست. هنگامى او را فرستاد که نشانه‏هاى هدایت کهنه و فرسوده و جادّه‏هاى دین محو شده بود. او حق را آشکار ساخت و براى مردم دلسوزى و خیرخواهى کرد و آنان به سوى کمال، هدایت نمود و به عدل و داد، امر فرمود. رحمت و سلام خدا بر او و خاندانش باد.

شرح و تفسیر

قیام پیامبر در شرایط بسیار سخت‏

همان‏گونه که در آغاز خطبه اشاره شد، امام علیه السّلام این خطبه را- مانند بسیارى از خطبه‏هاى دیگر- با حمد و ثناى الهى شروع مى‏کند؛ ولى با تغییراتى تازه و تشبیهاتى نوین و روح‏پرور.

مى‏فرماید: «حمد و ستایش مخصوص خداوندى است که از آثار عظمت و جلال کبریاییش آن‏قدر آشکار ساخته که دیده عقول را از شگفتى‏هاى قدرتش در حیرت فرو برده، و اندیشه‏هاى بلند انسان‏ها را از شناخت کنه صفاتش بازداشته است»؛ (الحمد للّه الّذی أظهر من آثار سلطانه، و جلال کبریائه، ما حیّر مقل(2) العقول من عجائب قدرته، و ردع خطرات هماهم(3) النّفوس عن عرفان کنه صفته).

به راستى اگر کسى در جهان آفرینش از ذرات اتم گرفته تا منظومه‏هاى آسمانى و کهکشانها و از انواع گیاهان و گلها و میوه‏ها گرفته تا اقسام شگفت‏انگیز حیوانات، پرنده‏ها و درنده‏ها و ماهیان دریاها و وحوش بیابانها و انواع عجیب حشرات و جانداران ذره‏بینى، دقت کند هرروز عجایب تازه و شگفتیهاى نوینى در آنها مى‏بیند و پیشرفت علم و دانش بشرى نیز هرروز پرده جدیدى از این شگفتیها را نشان مى‏دهد، به گونه‏اى که انسان در قدرت آفریدگار حیران مى‏شود و روزبه‏روز این حقیقت آشکارتر مى‏گردد که او بالاتر از خیال و قیاس و وهم ماست و بالاتر است از آنچه دیده‏ایم و خوانده‏ایم و نوشته‏ایم.

سپس امام علیه السّلام به سراغ اقرار به شهادتین مى‏رود؛ ولى هریک از آن دو را با تعبیراتى‏

تازه بیان مى‏کند و مى‏فرماید: «و گواهى مى‏دهم که معبودى جز خداوند یکتا نیست، گواهى برگرفته از ایمان و یقین و اخلاص و اذعان»؛ (و أشهد أن لا إله إلّا اللّه، شهادة إیمان و إیقان، و إخلاص و إذعان(4)).

این چهار تعبیر (ایمان و ایقان و اخلاص و اذعان) اشاره به چهار مرحله از باورهاى دینى است؛ ایمان مرحله اوّل است که انسان چیزى را مى‏پذیرد و باور مى‏کند، هرچند ممکن است در اطراف آن، شکوک و شبهات جزئى وجود داشته باشد؛ ولى مرحله ایقان مرحله‏اى است که گردوغبار آن شبهات و شکها زدوده مى‏شود و باورهاى قلبى شفاف و درخشنده مى‏گردد.

مرحله اخلاص مرحله نفى ما سوى اللّه است که همه‏چیز را غیر خدا کنار مى‏زند، تنها او را مى‏بیند و به او عشق مى‏ورزد و با او سخن مى‏گوید و از او طلب مى‏کند و سرانجام مرحله اذعان فرامى‏رسد که به گفته اهل لغت به معناى اقرار آمیخته با خضوع است؛ یعنى ایمان او در جاى جاى اعمال و گفتار و رفتار او آشکار مى‏شود و همه زندگى او به رنگ الهى درمى‏آید و مصداق «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»(5) مى‏شود.

بدیهى است هرگاه ایمان و یقین و اخلاص در وجود انسان ریشه‏دار شود ثمره نهایى آن همان اعمال انسان است.

آن‏گاه امام بعد از شهادت به یکتایى پروردگار، به شهادت نبوّت با ذکر صفات برجسته‏اى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و اشاراتى به اهداف نبوّت مى‏پردازد و مى‏فرماید: «و گواهى مى‏دهم که محمّد بنده و فرستاده اوست، هنگامى او را فرستاد که نشانه‏هاى هدایت کهنه و فرسوده، و جادّه‏هاى دین محو شده بود. او حق را آشکار ساخت و براى مردم‏

دلسوزى و خیرخواهى کرد و به سوى کمال هدایت نمود، و به عدل و داد امر فرمود. رحمت و سلام خدا بر او و خاندانش باد»؛ (و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله، أرسله و أعلام الهدى دارسة(6)، و مناهج الدّین طامسة(7)، فصدع(8) بالحقّ؛ و نصح للخلق، و هدى إلى الرّشد، و أمر بالقصد، صلّى اللّه علیه و آله و سلّم).

اعلام هدى به معناى نشانه‏هایى است که در مسیر راه مسافران قرار مى‏دهند تا جاده را گم نکنند (مانند علائم راهنمایى امروز که بر سر راهها مى‏گذراند تا هرکس مقصد خویش را بشناسد و پیش گیرد) و در اینجا اشاره به تعلیمات آنها و پیشوایان دین و آموزه‏هاى کتب آسمانى است.

جمله «و مناهج الدّین طامسة» اشاره به قوانین آسمانى است که در عصر جاهلیّت به فراموشى سپرده شده بود.

آرى در چنین شرایط و چنین محیطى که ظلمت کفر، همه‏جا را فراگرفته بود، پیغمبر اسلام قیام کرد و چهار برنامه را اجرا فرمود: نخست حق را در معارف دینى آشکارا بیان کرد. سپس به خیرخواهى مردم برخاست و با اندرزها و نصایح خود آنها را به ترک گناه و فساد و زشتیها و نامردیها فراخواند و در مرحله سوم آنها را به آنچه مایه تکامل انسان بود هدایت کرد و در چهارمین مرحله دعوت به عدل و داد و میانه‏روى و اعتدال در

همه‏چیز فرمود (درود و سلام پروردگار بر او و آلش باد).

امام در این عبارات کوتاه، هم ترسیم واضحى از وضع عصر جاهلیت نموده و هم ارکان دعوت پیغمبر اسلام را بیان کرده است.

بخش دوم‏

و اعلموا، عباد اللّه، أنّه لم یخلقکم عبثا، و لم یرسلکم هملا، علم مبلغ نعمه علیکم، و أحصى إحسانه إلیکم، فاستفتحوه، و استنجحوه، و اطلبوا إلیه و استمنحوه، فما قطعکم عنه حجاب، و لا أغلق عنکم دونه باب، و إنّه لبکلّ مکان، و فی کلّ حین و أوان، و مع کلّ إنس و جانّ؛ لا یثلمه العطاء، و لا ینقصه الحباء، و لا یستنفده سائل، و لا یستقصیه نائل، و لا یلویه شخص عن شخص، و لا یلهیه صوت عن صوت، و لا تحجزه هبة عن سلب، و لا یشغله غضب عن رحمة، و لا تولهه رحمة عن عقاب، و لا یجنّه البطون عن الظّهور، و لا یقطعه الظّهور عن البطون. قرب فنأى، و علا فدنا، و ظهر فبطن، و بطن فعلن، و دان و لم یدن. لم یذرء الخلق باحتیال، و لا استعان بهم لکلال.

ترجمه‏

بدانید اى بندگان خدا که خداوند شما را بیهوده نیافریده و بى‏سرپرست رها نساخته است. خدا از مقدار و اندازه نعمتهایش بر شما آگاه است و مراتب احسان و نیکى خود را بر شما شماره فرموده است. (و همه کارهایش از روى حکمت است) حال که چنین است از او درخواست گشایش و پیروزى (و گشودن درهاى سعادت) کنید. دست نیاز به سوى او دراز کرده، عطا و بخشش را از او بخواهید، زیرا میان شما و او حجابى نیست و درى بین او و شما بسته نشده است. او در همه‏جا و در هرلحظه و با هرکس از انس و جنّ همراه است. نه بخشش از دارایى‏اش مى‏کاهد و نه عطایا آسیبى به خزاین او مى‏رساند. نه درخواست‏

کنندگان، نعمتش را تمام مى‏کند و نه بهره‏مندان از عطایش، به مواهب او پایان مى‏دهند. و توجه او به کسى وى را از دیگرى غافل نمى‏سازد و شنیدن صدایى او را از شنیدن صداى دیگرى بازنمى‏دارد. عطا و بخشش او به کسى مانع از سلب نعمت (در آنجا که مصلحت باشد) نمى‏گردد و غضبش او را از رحمت بازنمى‏دارد و رحمتش او را از عذاب و کیفر (به هنگام لزوم) غافل نمى‏سازد. نه آنچه پنهان است او را از آنچه آشکار است بازمى‏دارد و نه آنچه آشکار است او را از آنچه نهان است جدا مى‏سازد. او نزدیک است و در عین حال دور؛ بلند مرتبه است و در همان حال نزدیک؛ آشکار است و پنهان؛ پنهان است و آشکار. همه را (در برابر اعمالشان) جزا مى‏دهد و کسى به او جزایى نخواهد داد. در آفرینش مخلوقات نیاز به فکر و اندیشه نداشته و به جهت خستگى از کسى کمک نخواسته است.

شرح و تفسیر

خوان نعمت بى‏دریغش همه‏جا گسترده است‏

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به سه نکته اساسى اشاره مى‏فرماید: نخست مسئله هدف آفرینش. سپس نعمت‏هاى فراوان الهى که شامل حال همه بندگان مى‏شود و سرانجام، بر مراقبت دائمى و حضور الهى در همه‏جا و همه‏حال تأکید مى‏نهد.

در قسمت اوّل مى‏فرماید: «بدانید اى بندگان خدا که خدا شما را بیهوده نیافریده و بى سرپرست رها نساخته است»؛ (و اعلموا، عباد اللّه، أنّه لم یخلقکم عبثا، و لم یرسلکم هملا(9)).

این سخن در واقع برگرفته از کلام خداست که مى‏فرماید: ««أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ» آیا چنین پنداشته‏اید که ما شما را بیهوده آفریده‏ایم و به سوى ما بازنمى‏گردید».(10)

به یقین خداوند حکیم و دانا هرگز کارى عبث و بیهوده انجام نمى‏دهد، گرچه منافع و سودهاى افعال خدا به خدا بازنمى‏گردد، چون او بى‏نیاز مطلق است؛ ولى به یقین افعال او آثار و برکاتى دارد که به بندگانش باز مى‏گردد.

چون داشتن هادى و راهنما، نخستین شرط براى وصول به هدف است، به دنبال جمله «لم یخلقکم عبثا» جمله «لم یرسلکم هملا» آمده است، زیرا ارسال در این‏گونه موارد به معناى رها ساختن و «همل» در اصل به گله بى‏چوپان گفته مى‏شود. بدین ترتیب، مسئولیت انسان با این اشاره در برابر اهداف آفرینش و هدایت رهبران، روشن مى‏گردد.

در قسمت دوّم مى‏فرماید: «خدا از مقدار و اندازه نعمت‏هایش بر شما آگاه است و مراتب احسان و نیکى خود را بر شما شماره فرموده است (و همه کارهایش از روى حکمت است)»؛ (علم مبلغ نعمه علیکم، و أحصى إحسانه إلیکم).

نعمت و احسان، شامل تمام نعمت‏هاى مادى و معنوى و حتى استعدادهاى گوناگون درونى مى‏شود و این بدان معناست که مردم از نعمت‏هاى او بهره گیرند و طریق ناسپاسى پیش نگیرند و نعمتهاى الهى را بیهوده به هدر ندهند و از سستى و تنبلى در بهره‏گیرى از آن بپرهیزند و بدانند براى رسیدن به هدف آفرینش و کمال مطلوب، همه اسباب و وسائل آماده است.

آن‏گاه سومین مطلب را عنوان مى‏کند و مى‏فرماید: «حال که چنین است (و همه وسائل سعادت آماده شده) از او درخواست گشایش و پیروزى بطلبید، دست نیاز را به سوى او دراز کرده و عطا و بخشش را از او بخواهید، چرا که میان شما و او حجابى نیست و درى بین او و شما بسته نشده است»؛ (فاستفتحوه(11)، و استنجحوه(12)، و اطلبوا إلیه و

استمنحوه(13)، فما قطعکم عنه حجاب، و لا أغلق عنکم دونه باب).

اشاره به اینکه فیض از مبدأ فیّاض آماده شده، اکنون نوبت شماست که دست طلب به دامان لطفش بزنید و درهاى رحمتش را بگشایید و رستگارى را از او بطلبید و مى‏دانیم هنگامى که فاعلیت فاعل با قابلیت قابل بیامیزد نتیجه قطعى و حتمى است.

حضرت برخلاف پندار بت‏پرستان و مشرکان و پیروان آنها در عصر و زمان ما، که گمان مى‏کنند مستقیما نباید به درگاه خدا رفت، بلکه باید غیر او را پرستید تا او راه را بگشاید، مى‏فرماید: هیچ رادع و مانعى بر سر راه نیست و همه بندگان مى‏توانند به درگاه خدا بروند و اگر گاهى از آبروى شفیعان بهره مى‏گیرند آن هم تأکید دیگرى است بر ارتباط مستقیم به ذات پاک خدا و عمل به دستور او.

آن‏گاه در توضیح این سخن اشاره به سه نکته دیگر مى‏کند و تفاوت عطا و بخشش الهى را با دیگران در این سه نکته روشن مى‏سازد و مى‏فرماید: «او در همه‏جا و در هر لحظه و با هرکس از انس و جنّ همراه است. نه بخشش از دارایى‏اش مى‏کاهد و نه عطایا آسیبى به خزاین او مى‏رساند. نه درخواست‏کنندگان، نعمتش را تمام مى‏کند و نه بهره‏مندان از عطایش، به مواهب او پایان مى‏دهند»؛ (و إنّه لبکلّ مکان، و فی کلّ حین و أوان، و مع کلّ إنس و جانّ؛ لا یثلمه(14) العطاء، و لا ینقصه الحباء(15)، و لا یستنفده سائل، و لا یستقصیه نائل).

به این ترتیب، خداوند بخشنده‏اى است که در همه‏جا حضور دارد و دست همه نیازمندان به دامان کبریایى‏اش مى‏رسد، بلکه در همه‏جا با هرکسى همراه است و از

سوى دیگر، عطایاى او حدّ و مرز و نهایتى ندارد و بیم این نمى‏رود که اگر به افرادى ببخشد دیگران در مضیقه قرار گیرند:

دست حاجت چو برى پیش خداوندى بر

که کریم است و رحیم است و غفور و ودود

کرمش نامتناهى نعمش بى‏پایان

هیچ خواهنده از این در نرود بى‏مقصود

زیرا او وجودى است از هرنظر نامتناهى، به همین دلیل کرمش نامتناهى است و نعمت و عطایش نیز نامتناهى، بلکه مطابق آنچه در دعاى افتتاح آمده است: «و لا تزیده کثرة العطاء إلّا جودا و کرما؛ فزونى بخشش جز بر جود و کرم او نمى‏افزاید»، اشاره به اینکه هرقدر بیشتر ببخشد مردم بیشتر به جود و کرمش امیدوار مى‏شوند.

آن‏گاه به نکته سوم پرداخته، مى‏فرماید: «(او همانند مخلوقاتش نیست) و توجه به کسى وى را از دیگرى غافل نمى‏سازد و شنیدن صدایى او را از شنیدن صداى دیگر باز نمى‏دارد. عطا و بخشش او به کسى مانع از سلب نعمت (در آنجا که مصلحت باشد) نمى‏گردد، و غضبش او را از رحمت بازنمى‏دارد، و رحمتش او را از عذاب و کیفر (به هنگام لزوم) غافل نمى‏سازد، نه آنچه پنهان است او را از آنچه آشکار است بازمى‏دارد، و نه آنچه آشکار است او را از آنچه نهان است جدا مى‏سازد»؛ (و لا یلویه(16) شخص عن شخص، و لا یلهیه صوت عن صوت، و لا تحجزه هبة عن سلب، و لا یشغله غضب عن رحمة، و لا تولهه(17) رحمة عن عقاب، و لا یجنّه(18) البطون عن الظّهور، و لا یقطعه‏

الظّهور عن البطون).

این جمله‏هاى هفت‏گانه، از یک‏سو تشویقى است براى بندگان که هرچه مى‏خواهند از او بخواهند و بدانند. اگر همه مخلوقاتى که در پهنه جهان آفرینش وجود دارند، دست به دعا بردارند و همزمان خواسته‏هایى را مطرح کنند، او از همه خواسته‏هاى این افراد آگاه و باخبر است. چیزى که در غیر خداوند مطلقا دیده نمى‏شود، حتى گاه سؤال یک نفر آنها را از سؤال نفر دوم غافل مى‏کند.

از سوى دیگر، هشدارى است به همه بندگان، که مراقب حضور ذات پروردگار در همه حال باشند و بدانند همان‏گونه که نعمت و عطایش بى‏پایان است و هیچ خواننده‏اى از در او بى‏مقصود بازنمى‏گردد، همچنین رحمتش مانع غضب، و نعمتش مانع کیفر بدکاران و ظالمان نیست و آنچه در خلوت و جلوت و آشکار و نهان انجام مى‏دهند براى او نمایان است. اساسا آشکار و نهان، دور و نزدیک درباره آن ذات نامتناهى، مفهوم ندارد. این مخلوقانند که محدودند و دور و نزدیک و آشکار و نهان دارند.

آن‏گاه امام علیه السّلام با ذکر هفت جمله دیگر مربوط به اوصاف خداوند متعال، آنچه را در جمله‏هاى قبل آمد تشریح کرده و بر آن تأکید مى‏نهد و مى‏فرماید: «او نزدیک است و در عین حال دور، بلند مرتبه است و در همان حال نزدیک، آشکار است و پنهان و پنهان است و آشکار. همه را (در برابر اعمالشان) جزا مى‏دهد و کسى به او جزا نخواهد داد. در آفرینش مخلوقات نیاز به فکر و اندیشه نداشته، و به جهت خستگى از کسى کمک نخواسته است»؛ (قرب فنأى، و علا فدنا، و ظهر فبطن، و بطن فعلن، و دان(19) و لم یدن. لم یذرء(20) الخلق باحتیال، و لا استعان بهم لکلال(21)).

همه این اوصاف هفتگانه، در واقع از یک نقطه سرچشمه مى‏گیرد و آن اینکه او وجودى است نامتناهى از هرنظر و به همین دلیل همه‏جا حضور دارد و در عین حال کنه ذات بى‏انتهایش از دسترس افکار دور است. ظاهر و باطن، دور و نزدیک، براى او یکسان است و با توجه به علم بى‏پایانش نیازى به فکر و اندیشه به هنگام آفرینش ندارد و نیز به همین دلیل خستگى و کلال در ذات او راه نمى‏یابد، زیرا این از اوصاف مخلوقات است که قدرت و توان محدودى دارند به هنگامى که قدرتشان پایان گیرد خسته و ناتوان و وامانده مى‏شوند.

امام علیه السّلام نهایت فصاحت و بلاغت را در این جمله‏ها به کار گرفته که حقیقت واحدى را در چهره‏هاى گوناگونى و با عباراتى زیبا و متنوّع منعکس ساخته است.

بخش سوم‏

أوصیکم، عباد اللّه، بتقوى اللّه، فإنّها الزّمام و القوام، فتمسّکوا بوثائقها، و اعتصموا بحقائقها، تؤل بکم إلى أکنان الدّعة و أوطان السّعة، و معاقل الحرز و منازل العزّ، «لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصارُ»، و تظلم له الأقطار، و تعطّل فیه صروم العشار. و ینفخ فی الصّور، فتزهق کلّ مهجة، و تبکم کلّ لهجة، و تذلّ الشّمّ الشّوامخ، و الصّمّ الرّواسخ، فیصیر صلدها سرابا رقرقا، و معهدها قاعا سملقا، فلا شفیع یشفع، و لا حمیم ینفع، و لا معذرة تدفع.

ترجمه‏

اى بندگان خدا! شما را به تقوا سفارش مى‏کنم که زمام و مهار انسان و قوام زندگى اوست، پس به وسیله‏هاى مطمئن تقوا، تمسک جویید و به حقایق آن، چنگ زنید تا شما را به سرمنزل آرامش و جایگاههاى پروسعت و قلعه‏هاى محکم و سراهاى عزت برساند. در آن روز که چشمها در آن خیره شود و از حرکت بازایستد و همه اقطار جهان تیره و تار گردد و گله‏هاى شتران (نفیس‏ترین ثروتهاى عرب) بى‏صاحب مى‏ماند (و به فراموشى سپرده خواهد شد) در آن هنگام در صور دمیده مى‏شود، قلبها از کار مى‏افتد، زبانها بند مى‏آید، کوههاى بلند فرومى‏ریزند و سنگهاى محکم درهم مى‏شکنند و آن سنگهاى سخت چنان متلاشى و صاف مى‏شوند که همچون سرابى لرزان به نظر مى‏آیند و جاى آنها، صاف و هموار مى‏گردد، چنان‏که گویى هرگز کوهى در آنجا وجود نداشته است (در آن روز) نه شفیعى وجود دارد که شفاعت کند و نه دوستى که سودى بخشد و نه عذر موجهى که عذاب الهى را برطرف سازد.

شرح و تفسیر

دورنماى هول‏انگیز قیامت‏

در این بخش از خطبه همه انسان‏ها را به تقواى الهى سفارش مى‏کند و آثار مهم تقوا را برمى‏شمرد و مى‏فرماید: «اى بندگان خدا، شما را به تقوا سفارش مى‏کنم که زمام و مهار انسان و قوام زندگى اوست»؛ (أوصیکم، عباد اللّه، بتقوى اللّه، فإنّها الزّمام و القوام).

تعبیر به «زمام» که در اصل به معناى افسار است، اشاره به نیروى بازدارندگى تقواست که انسان را در برابر گناهان مهار مى‏کند و از سقوط در پرتگاه‏هاى فساد و گناه و گرفتار شدن در دام شیطان و هواى نفس بازمى‏دارد. «قوام» اشاره به این است که پایه‏هاى زندگى پاک و آمیخته با سعادت، بر آن استوار است و به تعبیر دیگر: تقوا از یک سو جنبه بازدارندگى دارد و از سوى دیگر جنبه سازندگى و هرگاه این دو، دست به دست هم بدهد سعادت و نجات انسان کامل مى‏شود و در یک کلام با وجود تقوا، سعادت انسان از نظر مادى و معنوى کامل است.

بعضى از شارحان نهج البلاغه، «زمام» و «قوام» را مربوط به عبادات دانستند، در حالى که جمله از قبیل حذف متعلق است که عمومیت به مفهوم آن مى‏بخشد و آیات قرآن نیز گواه بر این است که تقوا، هم سبب نجات در آخرت و هم مایه برکت در زندگى مادى دنیاست. از یک سو مى‏فرماید: «تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا»(22) و از سوى دیگر مى‏فرماید: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»(23)

در ادامه سخن به عنوان توضیح و تأکید مى‏افزاید: «به وسیله‏هاى مطمئن تقوا، تمسّک جویید و به حقایق آن، چنگ زنید تا شما را به سرمنزل آرامش و جایگاه‏هاى پر

وسعت و قلعه‏هاى محکم و سراهاى عزت برساند»؛ (فتمسّکوا بوثائقها(24)، و اعتصموا بحقائقها(25)، تؤل(26) بکم إلى أکنان(27) الدّعة(28) و أوطان السّعة، و معاقل(29) الحرز و منازل العزّ).

تعبیر به «وثائق» جمع وثیقه به معناى دستگیره محکم، اشاره به جنبه‏هاى ظاهرى تقواست و تعبیر به «حقائق» جمع حقیقت اشاره به جنبه‏هاى واقعى آن است.

جمله‏هاى چهارگانه‏اى که در عبارت بالا به عنوان نتیجه (و جزاى شرط مقدّر) ذکر شده، نشان مى‏دهد که تمسّک به تقوا هم سبب آرامش است و هم گشایش و هم محفوظ ماندن از خطرات و هم برخوردارى از عزّت.

آرى! هنگامى که تقوا به معناى احساس مسئولیت الهى، بر جامعه حاکم شود، کمتر کسى به حقوق دیگرى تجاوز مى‏کند و دست به ظلم و ستم مى‏آلاید که نتیجه آن آرامش است و هنگامى که تقوا به معناى وظیفه‏شناسى حاکم شود، جامعه روزبه‏روز گسترش پیدا مى‏کند و هنگامى که تقوا به معناى حالت بازدارندگى در مقابل دشمن، حاکم گردد، جامعه از شرّ آنان مصون خواهد ماند و مجموعه این امور مایه عزّت و آبرو و سربلندى است.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن مى‏افزاید: این آثار چهارگانه به‏طور کامل در آخرت تحقّق مى‏یابد، نه به این معنا که این آثار، در زندگى دنیا هم نباشد، بلکه یعنى هدف اصلى و نهایى آنجاست. مى‏فرماید: «این در روزى است که چشمها در آن خیره شود و از حرکت بازایستد و همه اقطار جهان تیره و تار گردد و گله‏هاى شتران (نفیس‏ترین ثروت‏هاى عرب) بى‏صاحب ماند»؛ («لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصارُ»(30) و تظلم له الأقطار، و تعطّل فیه صروم(31) العشار(32)).

این اوصاف سه‏گانه مربوط به صیحه نخستین و زلزله پایان جهان است زیرا به قدرى وحشتناک و دهشت آفرین است که همه‏کس همه‏چیز را جز خود فراموش مى‏کند همانگونه که قرآن در ترسیمى گویا مى‏گوید: ««یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى‏ وَ ما هُمْ بِسُکارى‏ وَ لکِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِیدٌ» روزى که آن (زلزله رستاخیز) را مى‏بینید هرمادر شیردهى، کودکى شیرخوارش را فراموش مى‏کند و هرباردارى جنین خود را بر زمین مى‏نهد، و مردم را مست مى‏بینى در حالى که مست نیستند ولى عذاب الهى شدید است».(33)

در ادامه این سخن امام علیه السّلام گوشه‏هاى دیگرى از آغاز رستاخیز را شرح مى‏دهد که دلها را مى‏لرزاند و افکار را حیران مى‏سازد، مى‏فرماید: «در آن هنگام در صور دمیده مى‏شود، قلبها از کار مى‏افتد، زبانها بند مى‏آید، کوههاى بلند فرومى‏ریزند و سنگهاى‏

محکم درهم مى‏شکنند و آن سنگهاى سخت چنان متلاشى و صاف مى‏شود که همچون سرابى لرزان و متلألئى به نظر مى‏آید و جاى آنها، صاف و هموار مى‏گردد که گویى هرگز کوهى در آنجا وجود نداشته است»؛ (و ینفخ فی الصّور، فتزهق(34) کلّ مهجة(35)، و تبکم(36) کلّ لهجة، و تذلّ الشّمّ(37) الشّوامخ(38)، و الصّمّ(39) الرّواسخ(40)، فیصیر صلدها(41) سرابا رقرقا(42)، و معهدها(43) قاعا(44) سملقا(45)).

از مجموع آیات قرآن به خوبى استفاده مى‏شود که دو نوع تحوّل شدید و تکان‏دهنده در پایان جهان و آستانه رستاخیز رخ مى‏دهد که از آنها تعبیر به نفخ صور (دمیدن در

شیپور) شده است، زیرا در گذشته هنگامى که مى‏خواستند لشکر را به حرکت درآورند یا اعلام جنگ کنند یا از خواب بیدار نمایند شیپور بیدارى یا شیپور حرکت یا جنگ نواخته مى‏شد و با آهنگ‏هاى مختلفى که صداى شیپور داشت، مطلب به گوش مى‏رسید، بنابراین نفخ صور به معناى آغاز تحوّلى عظیم است.

از آیات قرآن استفاده مى‏شود که همراه نفخ صور اوّل، زلزله عظیمى در سراسر جهان رخ مى‏دهد و همه موجودات زنده بر اثر شدّت آن، قالب تهى مى‏کنند که این شیپور مرگ است. آیه شریفه «إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْ‏ءٌ عَظِیمٌ یَوْمَ تَرَوْنَها»(46) نیز آیه «وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ»(47) اشاره به همین نفخ صور است.

در نفخ صور دوم که همان شیپور تجدید حیات و زندگى است، تحوّل تازه‏اى رخ مى‏دهد و بر ویرانه‏هاى جهان پیشین جهانى نو پدیدار مى‏شود و مردگان از قبرها بر مى‏خیزند و آماده حساب مى‏شوند. در سوره «زلزال» اشاره به نفخه دوم شده، مى‏فرماید: «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها» همچنین در ادامه آیه 68 سوره زمر که در بالا آمد، مى‏فرماید: ««ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرى‏ فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ» سپس بار دیگر در صور دمیده مى‏شود، ناگهان همه مردگان از قبر برمى‏خیزد و در انتظارند». آنچه امام در این بخش از خطبه بیان فرمود، اشاره به همان نفخ صور اوّل است که سبب ویرانى جهان، درهم شکستن کوه‏ها و محو شدن آثار آن و تحیّر عجیب انسان‏ها و سپس مرگ آنان مى‏شود.

آنچه در ذیل این خطبه آمده اشاره به حوادث بعد از نفخ دوم است که مى‏فرماید: «(در آن روز) نه شفیعى است که شفاعت کند و نه دوستى که سودى بخشد و نه عذر موجّهى که عذاب الهى را برطرف سازد»؛ (فلا شفیع یشفع، و لا حمیم ینفع، و لا معذرة تدفع).

این سخن نیز برگرفته از آیات قرآن مجید است که مى‏فرماید: ««ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ وَ لا شَفِیعٍ یُطاعُ» براى ستمگران نه دوست پرمحبّتى است و نه شفاعت‏کننده‏اى که شفاعتش پذیرفته شود».(48) نیز مى‏فرماید: ««فَیَوْمَئِذٍ لا یَنْفَعُ الَّذِینَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ» آن روز عذرخواهى ظالمان سودى به حالشان ندارد و توبه آنان پذیرفته نمى‏شود».(49)

بدیهى است عدم پذیرش معذرت همان‏گونه که از آیات بالا برمى‏آید، مخصوص کسانى است که با اعمال خود پلهاى ارتباطى شفاعت پشت سر خود را ویران کرده‏اند؛ ولى آنان که راه شفاعت را بازگردانده‏اند، مشمول شفاعت خواهند شد. قرآن مجید مى‏فرماید: ««وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏» و (شافعان) شفاعت نمى‏کنند مگر براى کسانى که خداوند راضى به شفاعت آنان است».(50)


1) سند خطبه:این خطبه از معدود خطبه‏هایى است که مدرکى جز نهج البلاغه براى آن نیست.

2) «مقل» جمع «مقله» بر وزن «غرفه» به معناى قسمت دورى چشم اعم از سیاهى و سفیدى است و در اینجا امام علیه السّلام عقل را تشبیه به انسانى کرده که داراى چشمى است که به اشیاى شگفت‏انگیزى خیره شده و در آن حیران شده است.

3) «هماهم» جمع «همهمه» به معناى صداى آهسته یا صدایى است که به گوش مى‏خورد اما معنا و مفهوم آن درک نمى‏شود.

4) «اذعان» از «ذعن» بر وزن «وطن» به معناى خضوع و فرمانبردارى و اطاعت است، لذا در عبارت بالا امام علیه السّلام آن را در چهارمین مرحله قرار داده است. نخست ایمان و بعد یقین و بعد مرحله اخلاص فرا مى‏رسد و نتیجه آن اطاعت و فرمانبردارى حق است.

5) بقره، آیه 138.

6) «دارسة» از ریشه «در است» در اصل به معناى تکرار چیزى است و از آنجا که به هنگام فراگرفتن چیزى، استاد مطالب را تکرار مى‏کند به آن درس مى‏گویند و چون حوادث پى‏درپى، و باد و باران سبب فرسودگى و کهنگى بناها مى‏شود این تعبیر به معناى فرسودگى نیز به کار مى‏رود و در خطبه بالا اشاره به همین معناست.

7) «طامسة» از «طمس» بر وزن «شمس» به معناى محو شدن و از بین رفتن آثار چیزى است و به معناى محو کردن نیز آمده است.

8) «صدع» از ریشه «صدع» بر وزن «صبر» در اصل به معناى مطلق شکافتن یا شکافتن اجسام محکم است و چون با شکافتن چیزى درونش آشکار مى‏شود این واژه به معناى آشکار کردن نیز به کار مى‏رود و در خطبه بالا همین معنا اراده شده است.

9) «همل» از ریشه «همل» بر وزن «حمل» در اصل به معناى رها ساختن شتران بدون ساربان است. سپس به هرشخص یا هرکار بدون سرپرست اطلاق شده است.

10) مؤمنون، آیه 115.

11) «استفتحوا» از ریشه «فتح» در اصل به معناى گشودن است، بنابراین استفتاح به معناى طلب گشایش و فتح و یارى است.

12) «استنجحوا» از «نجاح» در اصل به معناى سهل و آسان شدن و به مقصود رسیدن است.

13) «استمنحوا» از ریشه «منح» بر وزن «منع» در اصل به معناى واگذار کردن شیر حیوان به خود حیوان است. سپس به هرگونه عطیّه و بخشش اطلاق شده، بنابراین استمناح به معناى طلب عطایاست.

14) «یثلم» از ریشه «ثلم» بر وزن «صبر» و «ثلمه» بر وزن «ضربه» در اصل به معناى لبه چیزى شکستن است. سپس به هرکارى که صدمه‏اى بر کسى یا چیزى وارد کند اطلاق شده است.

15) «حباء» از ریشه «حبو» بر وزن «ختم» در اصل به معناى بخشش چیزى بدون انتظار پاداش است و در جمله بالا نیز به همین معناست.

16) «یلوى» از ریشه «لىّ» بر وزن «حىّ» به معناى اعراض کردن و سر برگرداندن و منحرف ساختن است.

17) «توله» از «وله» بر وزن «فرح» به معناى حیرت و سرگردانى از شدّت غم و اندوه است و لذا به شخص عاشق غمگین «واله» گفته مى‏شود.

18) «یجن» از ریشه «جنّ» بر وزن «فنّ» به معناى مستور ساختن و پوشاندن است، لذا به کسى که عقلش پوشیده شده، مجنون گفته مى‏شود و بر طایفه جن به جهت مستور بودن، این لفظ اطلاق شده است و به بچه‏اى که در رحم مادر است جنین گفته مى‏شود و باغ‏هایى را که زمینش پوشیده از درختان است «جنّت» مى‏گویند.

19) «دان» از ریشه «دین» بر وزن «غیر» گاه به معناى وام دادن و گاه به معناى جزا دادن آمده و در اینجا منظور معناى دوم است.

20) «لم یذرأ» از «ذرأ» بر وزن زرع؛ یعنى آفریدن.

21) «کلال» معناى مصدرى و اسم مصدرى دارد و مفهوم آن خسته شدن و خستگى است.

22) مریم، آیه 63.

23) اعراف، آیه 96.

24) «وثائق» جمع «وثیقه» چیزى است که بر آن تکیه و اعتماد مى‏کنند.

25) «حقائق» جمع حقیقت، معناى آن معروف و مشهور است؛ ولى بعضى از شارحان نهج البلاغه (ابن ابى الحدید) آن را به معناى رایت (پرچم) گرفته که در هیچ‏یک از منابع لغت پیدا نشده است.

26) «تؤل» (که در اصل «تؤول» بوده و به جهت جزاى شرط مقدّر واقع شدن، مجزوم شده و به صورت تؤل درآمده) از ریشه «اول» بر وزن «قول» به معناى بازگشت، گرفته شده است، بنابراین جمله «تؤل بکم» مفهومش این است که شما را بازمى‏گرداند.

27) «اکنان» جمع «کنّ» بر وزن «جن» به معناى ستر و پرده است.

28) «دعة» به معناى استراحت و آرامش است.

29) «معاقل» جمع «معقل» بر وزن «مسجد» به معناى ملجأ و پناهگاه و گاه به معناى کوه‏هاى بلند آمده که مى‏تواند انسان را از خطر سیلاب و مانند آن نجات دهد.

30) «تشخص» از ریشه «شخوص» به معناى خیره شدن چشم به یک نقطه است، به‏طورى که از حرکت باز ایستد. این تعبیر معمولا کنایه از رعب و وحشت است.

31) «صروم» جمع «صرم» بر وزن «فعل» در اصل به معناى گله شتران است سپس به مجموعه‏هاى دیگر انسانى و غیرانسانى اطلاق شده است.

32) «عشار» جمع «عشراء» بر وزن «وکلا» در اصل به معناى شتر باردار ده‏ماهه است و از آنجا که چنین شترى هم به جهت خودش و هم به جهت بچه کاملى که در شکم دارد پرارزش است این واژه، کنایه از اموال نفیس است.

33) حج، آیه 2.

34) «تزهق» از «زهوق» بر وزن «غروب» به معناى هلاکت و نابودى است.

35) «مهجه» در اصل به معناى خونى است که در درون قلب وجود دارد و حیات آدمى به آن بسته است. سپس به خود قلب اطلاق شده است.

36) «تبکم» از «بکم» بر وزن «قلم» به معناى لال شدن و از کار افتادن زبان گرفته شده و «بکم» بر وزن «قفل» جمع «ابکم» یعنى شخص گنگ و لال.

37) «شمّ» جمع «أشمّ» به معناى مرتفع است.

38) «شوامخ» جمع «شامخ» به معناى بلند است، بنابراین «الشمّ الشوامخ» به عنوان تأکید براى کوه‏هاى بلند ذکر شده است.

39) «صمّ» جمع «أصم» گاه به معناى ناشنوا و گاه به معناى سنگهاى سخت مى‏آید و در جمله بالا در معناى دوم استعمال شده است.

40) «رواسخ» جمع «راسخ» به معناى محکم و پابرجاست.

41) «صلد» در اصل سنگ صاف و سختى را گویند که چیزى بر آن نمى‏روید. سپس به معناى بخیل و انعطاف‏ناپذیر نیز استعمال شده و در اینجا همان معناى اوّل مراد است.

42) «رقرق» به معناى اشک خفیفى است که در چشم حلقه مى‏زند و مى‏درخشد و از آن خارج نمى‏شود. سپس به هرچیز کم و خفیفى اطلاق شده و نیز به معناى برق زدن و تلألؤ نیز بکار رفته است و در جمله بالا به همین معناى اخیر است.

43) «معهد» جایگاهى است که به سوى آن بازمى‏گردند و در تعبیرات امروز به آموزشگاه نیز اطلاق مى‏شود و «معهدها» در این خطبه به معناى جایگاه کوه‏هاست.

44) «قاع» یعنى زمین صاف و مستوى.

45) «سملق» زمین صافى است که هیچ جاى آن بلندتر از جاى دیگر نباشد.

46) حج، آیه 1 و 2.

47) زمر، آیه 68.

48) غافر، آیه 18.

49) روم، آیه 57.

50) انبیاء، آیه 28.