و من خطبة له علیه السّلام
یصف فیها المتّقین
روی أن صاحبا لأمیر المؤمنین علیه السّلام یقال له همّام کان رجلا عابدا، فقال له: یا أمیر المؤمنین، صف لی المتّقین حتّى کأنى أنظر إلیهم. فتثاقل علیه السّلام عن جوابه ثمّ قال: یا همّام! اتّق اللّه و أحسن: ف «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» فلم یقنع همّام بهذا القول حتّى عزم علیه، فحمد اللّه و أثنى علیه، و صلّى على النّبیّ صلّى اللّه علیه و اله ثمّ قال علیه السّلام:
از خطبههاى امام علیه السّلام است
که در آن صفات و روحیات پرهیزکاران را شرح مىدهد.
(شأن ورود خطبه از این قرار است که) یکى از یاران امیر مؤمنان على علیه السّلام به نام «همام»(2) که مرد عابد و پرهیزکارى بود، به آن حضرت عرض کرد: اى امیر مؤمنان! پرهیزکاران را برایم آنچنان وصف کن که گویى آنها را با چشم مىنگرم. امام علیه السّلام در پاسخ او درنگ کرد و آنگاه فرمود: اى همام تقواى الهى پیشهساز و نیکى کن که خداوند با کسانى است که تقوا پیشه کنند و کسانى که نیکوکارند؛ ولى همام به این مقدار قانع نشد (و توضیح بیشتر خواست و اصرار ورزید) تا اینکه امام علیه السّلام تصمیم گرفت صفات متقین را مشروحا براى او بازگو کند، پس حمد خداى را بجا آورد و ثنا نمود و بر پیامبرش صلى الله علیه و آله درود فرستاد. سپس فرمود.
خطبه در یک نگاه
از یک نگاه خطبه یک مطلب را دنبال مىکند و آن صفات پرهیزکاران است که امام در حدود یک صد و ده صفت در این خطبه براى پرهیزکاران بیان فرموده است؛ ولى اگر درست در جزئیات خطبه دقت کنیم مىبینیم که این صفات ناظر به ابعاد مختلفى از زندگى پرهیزکاران است.
بخشى از آن از صفات اخلاق فردى آنها سخن مىگوید.
بخش دیگرى از اخلاق اجتماعى آنها بحث مىکند.
قسمتى از خطبه، ناظر به علو شأن آنها در مباحث اعتقادى و معارف دین است، در حالى که در بخش دیگرى به مقام پرهیزکارى آنها از نظر گفتار و رفتار اشاره دارد.
در بخش دیگرى از خطبه علامتها و نشانههاى آنها بحث شده که اگر بخواهیم اهل تقوا را در میان جمع بشناسیم با چه اوصافى مىتوان شناخت.
در بخش پایانى خطبه سخن از حادثه عجیبى به میان آمده که براى همام- همان پرسشگرى که با اصرار و تأکید، بیان اوصاف متقین را خواسته بود- اتفاق افتاد که صیحهاى زد و مدهوش شد. سپس جان به جان آفرین تسلیم کرد و به دنبال آن امام علیه السّلام فرمود: مواعظ بالغه در کسانى که اهل آن هستند چنین اثر مىگذارد. به دنبال آن شخص جسورى سؤال کرد، چرا این حادثه درباره شخص شما اتفاق نمىافتد، و امام جواب قانعکنندهاى دادند.
از بعضى طرق روایت استفاده مىشود که امام علیه السّلام این خطبه را به عنوان صفات شیعه ایراد فرمود.(3)
پاسخ به یک سؤال
با توجه به آنچه در صدر این خطبه آمده، این سؤال مطرح مىشود که چرا امام در آغاز از بیان و پاسخ مشروح به سؤال همام خوددارى کرد و پس از اصرار به این کار تن در داد؟
درباره علت تأمل آن حضرت در جواب، وجوهى گفته شده از جمله اینکه:
1- امام علیه السّلام مىدانستند که او مردى بسیار حساس و نسبت به مواعظ پذیراست و بیم آن مىرود که بر اثر حساسیت فوق العاده و تأثر شدید، قالب تهى کند، لذا امام علیه السّلام به پاسخ اجمالى قناعت فرمود و ذیل خطبه گواه بر آن است.
2- در آن مجلس، افراد بیگانه و اغیارى بودند که امام علیه السّلام مصلحت نمىدید این گوهرهاى گرانبها در اختیار آنان قرار گیرد (گوش نامحرم نباشد جاى پیغام سروش) ذیل خطبه نیز مىتواند گواه بر این معنا باشد، زیرا سؤال آن سائل و جواب امام علیه السّلام دلیل بر وجود بعضى از نامحرمان در آن جمع است.
3- امام علیه السّلام با این تأمل و سکوت، شوق همام را براى شنیدن پاسخ سؤال بیشتر کرد تا این سخنان در عمق جانش به خوبى جاى گیرد:
وعده وصل چون شود نزدیک
آتش عشق شعلهور گردد
4- ادب در مقام سؤال و جواب، ایجاب مىکند که پاسخدهنده عجولانه به جواب نپردازد، بلکه با تأمل و درنگ سخن را آغاز کند تا شنونده را به اهمیّت مطلب آشناتر سازد. در حدیثى مىخوانیم که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله در پاسخ سؤال پرسشگرى، مقدارى سکوت و تأمل فرمود، کسى عرض کرد آیا مىخواستید درباره این مسئله فکر کنید؟ فرمود: نه، سکوت و تأمل من براى ارج نهادن به عمل و دانش بود.(4)
بخش اوّل
أمّا بعد، فإنّ اللّه- سبحانه و تعالى- خلق الخلق حین خلقهم غنیّا عن طاعتهم، آمنا من معصیتهم، لأنّه لا تضرّه معصیة من عصاه، و لا تنفعه طاعة من أطاعه. فقسم بینهم معایشهم، و وضعهم من الدّنیا مواضعهم. فالمتّقون فیها هم أهل الفضائل: منطقهم الصّواب، و ملبسهم الاقتصاد، و مشیهم التّواضع. غضّوا أبصارهم عمّا حرّم اللّه علیهم، و وقفوا أسماعهم على العلم النّافع لهم. نزّلت أنفسهم منهم فی البلاء کالّتی نزّلت فی الرّخاء. و لو لا الأجل الّذی کتب اللّه علیهم لم تستقرّ أرواحهم فی أجسادهم طرفة عین، شوقا إلى الثّواب، و خوفا من العقاب. عظم الخالق فی أنفسهم فصغر مادونه فی أعینهم، فهم و الجنّة کمن قد رآها، فهم فیها منعّمون، و هم و النّار کمن قد رآها، فهم فیها معذّبون. قلوبهم محزونة، و شرورهم مأمونة، و أجسادهم نحیفة، و حاجاتهم خفیفة، و أنفسهم عفیفة. صبروا أیّاما قصیرة أعقبتهم راحة طویلة. تجارة مربحة یسّرها لهم ربّهم. أرادتهم الدّنیا فلم یریدوها، و أسرتهم ففدوا أنفسهم منها.
ترجمه
اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، خداوند منزه و والا خلق را آفرید در حالى که از اطاعتشان بىنیاز و از معصیتشان ایمن بود، زیرا نه عصیان گنهکاران به او زیان مىرساند (و بر دامان کبریایىاش گردى مىنشاند) و نه اطاعت مطیعان به او نفعى مىبخشد. پس از آفرینش آنان، روزى و معیشتشان را (با روش حکیمانهاى) در میان آنان تقسیم کرد و
هریک را در جایگاه دنیوىاش جاى داد. (ولى) پرهیزکاران در این دنیا صاحب فضایلى هستند: گفتارشان راست، لباسشان میانه روى و راه رفتنشان تواضع و فروتنى است. چشمان خویش را از آنچه خداوند بر آنان حرام کرده فرونهادهاند و گوشهاى خود را وقف شنیدن علم و دانشى کردهاند که براى آنان سودمند است، حال آنان در بلا همچون حالشان در آسایش و رفاه است و اگر سرآمد معیّنى که خداوند براى (زندگى) آنها مقرّر داشته نبود یک چشم برهم زدن، ارواحشان از شوق پاداش الهى و ترس از کیفر او در جسمشان قرار نمىگرفت. آفریدگار در روح و جانشان بزرگ جلوه کرده، به همین دلیل غیر او در چشمانشان کوچک است. آنها به کسانى مىمانند که بهشت را با چشم خود دیده و در آن متنعماند و همچون کسانى هستند که آتش دوزخ را مشاهده کرده و در آن معذّبند! قلبهاى آنها اندوهگین و مردم از شرّشان در امانند. اندامشان لاغر و نیازهایشان اندک و نفوسشان عفیف و پاک است. آنها براى مدتى کوتاهى در این جهان صبر و شکیبایى پیشه کردند و به دنبال آن آسایشى طولانى نصیبشان شد. این تجارتى پرسود است که پروردگارشان براى آنها فراهم ساخته است. دنیا (با جلوهگریهایش) به سراغ آنها آمد؛ ولى آنها فریبش را نخوردند و آن را نخواستند. دنیا مىرفت که آنها را اسیر خود سازد ولى آنان به بهاى جان، خویش را از اسارتش آزاد ساختند!
شرح و تفسیر
صفات والاى پرهیزکاران
پیش از آنکه به تفسیر بخش اوّل خطبه بپردازیم، لازم است به سراغ این نکته برویم که جواب کوتاه نخستین امام علیه السّلام چگونه با سؤال همّام ارتباط داشت؟ او تقاضاى بیان اوصاف متقیان کرد و امام به جاى بیان اوصاف، امر به تقوا و احسان نمود و سپس فایده تقوا را بیان فرمود که در بدو نظر، نه امر به تقوا پاسخ همام است و نه ذکر فواید آن.
ظاهر این است که امام علیه السّلام با این سخن مىخواهد به او بفهماند که مفهوم تقوا بهطور اجمال روشن است تو مرد عمل باش، مشکلى در کار نیست. امام علیه السّلام براى تشویق او به تقوا به بیان نتیجه مىپردازد.
به هرحال امام علیه السّلام در آغاز خطبه به بیان این نکته مهم مىپردازد که خدا از همگان بىنیاز است و اگر دستورات سنگین و متعددى درباره تقوا در این خطبه مىآید، براى افزودن به جاه و جلال خدا نیست، بلکه براى پیمودن راه تکامل انسان است، مىفرماید: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، خداوند منزّه و والا خلق را آفرید در حالى که از اطاعتشان بىنیاز بود و از معصیتشان ایمن، زیرا نه عصیان گنهکاران به او زیان مىرساند (و بر دامان کبریایىاش گردى مىنشاند) و نه اطاعت مطیعان به او نفعى مىبخشد»؛ (أمّا بعد، فإنّ اللّه- سبحانه و تعالى- خلق الخلق حین خلقهم غنیّا عن طاعتهم، آمنا من معصیتهم، لأنّه لا تضرّه معصیة من عصاه، و لا تنفعه طاعة من أطاعه).
دلیل آن روشن است، زیرا اوّلا خداوند وجودى است بىنهایت از هرجهت و کامل مطلق و چنین وجودى کمبود و نقصانى ندارد که بخواهد از طریق ستایش و اطاعت بندگان کمالى بپذیرد و اگر همه کائنات هم کافر شوند بر دامن کبریاییش گردى نمىنشیند، زیرا مخلوقات ناتوانتر از آنند که بتوانند زیانى به ذات پاکش برسانند. ثانیا مخلوقات هرچه دارند از اوست و از برکات فیض او و بازگرداندن فیض او به او معنا ندارد.
همگى ریزهخوار خوان نعمت او، بلکه وابسته به وجود اویند که اگر لحظهاى رابطه آنها با خدا قطع شود، نابود مىشوند: (اگر نازى کند از هم، فروریزند قالبها).
آنگاه امام علیه السّلام به وضع مادى مردم در دنیا مىپردازد که در واقع مقدمهاى است براى بیان جنبههاى معنوى که بعد از آن ذکر شده است و با دو جمله، همهچیز را در جهات زندگى مادى مردم بیان کرده است، مىفرماید: «(خدا بعد از آفرینش خلق)، روزى و معیشت آنان را (با روش حکیمانهاى) در میان آنان تقسیم کرد و هریک را در جایگاه
دنیوىاش جاى داد»؛ (فقسم بینهم معایشهم، و وضعهم من الدّنیا مواضعهم).
اشاره به اینکه خداوند تمام نیازهاى مادى انسان را در اختیار او قرار داد و هرکدام را برحسب لیاقت، جایگاهى بخشید.
این همان چیزى است که در قرآن مجید در آیه 32 زخرف آمده است، مىفرماید: ««نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ» ما اسباب معیشت آنها را در زندگى دنیا در میانشان تقسیم کردیم و بعضى را بر بعضى برترى دادیم».
بدیهى است معناى تقسیم معیشت این نیست که بدون سعى و کوشش همهچیز به خانه انسان بیاید، از آنجا که روزى بر سعى و کوشش، مایه تباهى و تنبلى و بىاعتنایى به روزیهاست، خداوند مواد همه را آفریده و همگان را به سعى و عمل دعوت کرده است. مقامات ظاهرى نیز که خداوند به بندگان بخشیده، بدون سعى و کوشش به دست نمىآید.
این نکته نیز قابل توجه است که اگر گروهى در دنیاى امروز بر اثر گرسنگى جان مىدهند، نه به علت کمبودهاست، بلکه به سبب ظلم و ستم گروهى خودخواه و سودجو و انحصارطلب است. حتى در سختترین سالهاى قحطى اگر تقسیم عادلانهاى در ارزاق شود، کسى گرسنه نمىماند.
نه تنها ارزاق انسانها، بلکه روزه همه جانداران و حیوانات را به گونه شگفتآورى براى آنها فراهم ساخته است؛ نه نطفهها را در جنین به فراموشى سپرده، نه جاندار کوچکى که درون تخم پرندگان، یا دانه گیاهان وجود دارد، محروم ساخته است. داستان تقسیم روزى در طرق بسیار مختلف آن، داستانى است بسیار شگفتانگیز که درباره آن کتابها مىتوان نوشت و حتى شرح کوتاه آن به درازا مىکشد.
سپس به بیان فضایل و صفات برجسته پرهیزکاران پرداخته و سخن را با ذکر سه
صفت برجسته آغاز مىکند، مىفرماید: «پرهیزکاران در این دنیا صاحب فضایلى هستند: گفتارشان راست، لباسشان میانهروى و راه رفتنشان تواضع و فروتنى است»؛ (فالمتّقون فیها هم أهل الفضائل، منطقهم الصّواب، و ملبسهم الاقتصاد، و مشیهم التّواضع).
جمله «منطقهم الصّواب» اشاره به نخستین گام در خودسازى و تربیت انسانهاست و آن اصلاح زبان است؛ زبانى که بیشترین گناهان کبیره با آن انجام مىشود و بهترین عبادات به وسیله آن صورت مىگیرد و اگر اصلاح شود، همه وجود انسان رو به صلاح مىرود و اگر فاسد شود، همه رو به ویرانى مىگذارند.
واژه «صواب»، در اینجا، مفهوم بسیار گستردهاى دارد و هرسخن حق و مفیدى را شامل مىشود. آرى، پرهیزکاران قبل از هرکار به اصلاح گفتار خویش مىپردازند و به همین دلیل، سالکان طریق الى اللّه معتقدند که اوّلین گام در اصلاح خویشتن، اصلاح زبان است که اصلاح آن مایه اصلاح سایر ارکان است. قرآن مجید مىفرماید: ««یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ» اى کسانى که ایمان آوردهاید پرهیزکارى پیشه کنید و سخن صحیح بگویید تا خداوند اعمال شما را اصلاح کند و گناهانتان را ببخشد».(5)
اصلاح اعمال و غفران ذنوب به دنبال تقوا و قول سدید، قرینه خوبى بر رابطه اینها با یکدیگر است.
تعبیر به «ملبس» در جمله «و ملبسهم الاقتصاد»(6) که به عنوان دومین فضیلت مهم پرهیزکاران ذکر شده است اگر در معناى حقیقى به کار رود، اشاره به همان لباس ظاهرى است که باید نه اسراف و تبذیر در آن باشد و نه سختگیرى و خساست، همانگونه که بسیارى از شارحان نهج البلاغه فهمیدهاند.
اما اگر به قرینه آیاتى که لباس را در معناى کنایى وسیع به کار برده است؛ مانند «وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ»(7) و «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِباساً»(8) و «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ»(9) معناى لباس را منحصر در پوشش ظاهرى ندانیم، مفهوم گستردهاى پیدا مىکند که همه زندگى انسان را شامل مىشود؛ یعنى اعتدال و میانهروى تمام زندگى آنان را دربرگرفته و همچون لباسى است بر قامت آنان، همانگونه که در جمله سوم تعبیر به «مشیهم التّواضع» تنها اشاره به راه رفتن ظاهرى نیست، زیرا راه رفتن متواضعانه هرچند کار خوبى است اما در ردیف نخستین صفات برجسته پرهیزکاران قرار نمىگیرد؛ ولى هرگاه اشاره به معناى وسیع مشى باشد مفهومش این است که همه رفتارهاى آنها آمیخته با تواضع است.
در واقع امام علیه السّلام به سه اصل اساسى در آغاز این خطبه اشاره فرموده است: درستکارى، میانهروى و تواضع که بر سراسر زندگى پرهیزکاران حاکم است.
در روایات اسلامى نیز راجع به این سه اصل، تأکیدهاى فراوانى دیده مىشود؛ در حدیثى از امام باقر علیه السّلام مىخوانیم: «إنّ هذا اللّسان مفتاح کلّ خیر و شرّ فینبغى للمؤمن ان یختم على لسانه کما یختم على ذهبه و فضته؛ این زبان کلید هرخیر و شرّى است، پس سزاوار است که مؤمن مهر بر زبانش زند همانگونه بر طلا و نقرهاش مهر مىزند (و در صندوق محفوظى نگاه مىدارد)».(10)
در حدیث دیگرى از امیر المؤمنین علیه السّلام مىخوانیم: «ما عال من اقتصد؛ آنکس که میانهروى را پیشه کند هرگز تنگدست نمىشود».(11)
در حدیثى از امام صادق علیه السّلام چنین مىخوانیم: «فیما اوحى اللّه عزّ و جلّ إلى داود علیه السّلام: یا داود کما أنّ أقرب النّاس من اللّه المتواضعون کذلک أبعد النّاس من اللّه المتکبّرون؛ در بین سخنانى که خداوند عز و جل به حضرت داود علیه السّلام وحى کرد این سخن بود: اى داود همانگونه که نزدیکترین مردم به خداوند، افراد متواضع هستند، دورترین مردم از خداوند نیز متکبران هستند».(12)
سپس به بیان دو وصف دیگر پرداخته، مىفرماید: «آنها چشمان خویش را از آنچه خداوند بر آنان حرام کرده فرونهادهاند و گوشهاى خود را وقف شنیدن علم و دانشى که براى آنان سودمند است، ساختهاند»؛ (غضّوا(13) أبصارهم عمّا حرّم اللّه علیهم، و وقفوا أسماعهم على العلم النّافع لهم).
«غضّوا» از ریشه «غضّ» در اصل به معناى کم کردن است و هنگامى که در مورد چشم به کار مىرود، معناى فروافکندن مىدهد؛ یعنى سر را به زیر اندازد و نگاه نکند، که ما در تعبیرات فارسى به جاى آن چشمپوشى به کار مىبریم.
«وقفوا» از ریشه «وقف» در لغت به معناى متوقف ساختن است؛ ولى گاه به معناى اصطلاحى فقهى یعنى چیزى را براى چیزى وقف کردن یا از آن گستردهتر، چیزى را اختصاص به چیزى دادن، به کار مىرود.
بنابراین هرگاه در دو جمله بالا معانى حقیقى کلمه را در نظر بگیریم مفهومش آن است که آنها نگاه به صحنههاى حرام نمىکنند و پیوسته گوش به علم نافع مىدهند و اگر معناى وسیع و کنایى آنها را در نظر بگیریم، مفهوم جمله اوّل این است که آنها از همه محرمات چشمپوشى و صرفنظر مىکنند و گوشهاى آنها وقف بر علم نافع است.
مقصود از «علم نافع» در درجه اوّل، علومى است که براى دین و ارزشهاى معنوى و زندگى سعادتبخش در جهان دیگر، سودمند است و در درجه بعد، همه علوم و دانشهایى را که براى عزت و عظمت و استقلال و سربلندى انسانها در این دنیا لازم است؛ اعم از علوم مربوط به سلامت انسان یا صنایع و کشاورزى یا علوم سیاسى و مانند آن.
بىشک رابطه انسان با جهان خارج، جهان امروز و گذشته بهطور عمده از طریق این دو موهبت الهى؛ یعنى چشم و گوش است، حقایق را با چشم مىبیند، تاریخ مکتوب را با چشم مىخواند، پیام الهى و پیشوایان دین و تجربیات بزرگان پیشین را با گوش خود مىشنود و با این دو وسیله با همه چیز در اطراف خود رابطه برقرار مىکند که اگر این دو موهبت از انسان گرفته شود، چیزى براى او باقى نمىماند و عقل و شعورش در حدّ طفل غیر ممیز متوقف خواهد ماند و حتى زبان و سایر حواس در صورت سلامت این دو فعال مىشوند. به همین دلیل افراد کر و کور همیشه لال هستند هرچند زبانشان سالم باشد.
در حدیثى از امام باقر علیه السّلام مىخوانیم: «کلّ عین باکیة یوم القیامة غیر ثلاث؛ عین سهرت فى سبیل اللّه، و عین فاضت من خشیة اللّه، و عین غضّت من محارم اللّه؛ تمام چشمها در روز قیامت گریان است، جز سه چشم، چشمى که در راه خدا بیدار بماند و چشمى که از خوف خدا گریان شود و چشمى که از حرام پوشیده شود».(14)
در حدیث دیگرى از امام حسن مجتبى علیه السّلام مىخوانیم: «إنّ أبصر الأبصار ما نفذ فى الخیر مذهبه و أسمع الأسماع ما وعى التّذکیر و انتفع به؛ بیناترین دیدهها، دیدهاى است که نظر و دید آن در مسیر خیر باشد و شنواترین گوشها گوشى است که تذکرات و پندها را اخذ کند و از آنها نفع ببرد».(15)
سپس امام علیه السّلام به یکى دیگر از اوصاف پرهیزکاران که صفت رضا و تسلیم است، پرداخته، مىفرماید: «حال آنها در بلا همچون حالشان در آسایش و رفاه است»؛ (نزّلت
أنفسهم منهم فی البلاء کالّتی نزّلت فی الرّخاء(16)).
در حال نعمت مست و مغرور نمىشوند و در بلا و مشکلات بىتابى و جزع ندارند؛ در همه حال راضى به رضاى خدا و تسلیم در برابر اراده او هستند. به یقین از تلاش و کوشش براى مبارزه با مشکلات و فراهم کردن اسباب نعمتها فروگذار نمىکنند؛ ولى آنجا که از تحت اراده آنها بیرون است، جز تسلیم و رضا عکس العملى نشان نمىدهند؛ زیرا از یک سو مىدانند خداوند حکیم است و مهربان؛ از هرکس، حتى از مادر مهربانتر و جز آنچه که مصلحت بنده باایمان اوست، مقدّر نمىفرماید.
از سوى دیگر مىدانند بىتابى در برابر بلا و حوادث ناگوار نه تنها مشکلى را حل نمىکند، بلکه اجر و پاداش آنها را بر باد مىدهد و گاه بر مشکلات نیز مىافزاید و سبب یأس و نومیدى و انفعال در برابر هرحادثهاى مىشود.
درباره اهمیّت مقام تسلیم و رضا، روایات فراوانى از معصومین علیهم السّلام وارد شده است؛ از جمله در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم: «رأس طاعة اللّه الصبر و الرّضا عن اللّه فیما احبّ العبد او کره، و لا یرضى عبد عن اللّه فیما احبّ أو کره إلّا کان خیرا له فیما أحبّ أو کره؛ برترین مرتبه اطاعت خداوند، صبر و رضا در همه چیزهایى است که بندگان دوست دارند، یا دوست ندارند و هیچ بندهاى در همه این امور از خدا راضى نمىشود، مگر اینکه خیر او در آن است».(17)
مرحوم کلینى بعد از نقل این روایت در کافى، دوازده روایت دیگر در اهمیّت تسلیم و رضا و مقامات مؤمنان راضى و تسلیم در برابر اراده پروردگار ذکر کرده است.
امام علیه السّلام بعد از ذکر اوصاف فوق به یک وصف دیگر مهم پرهیزکاران مىپردازد که نشانه ایمان قوىّ و اطمینان آنها به وعدههاى الهى است، مىفرماید: «اگر سرآمد معیّنى که
خداوند براى (زندگى) آنها مقرّر داشته نبود یک چشم برهم زدن، ارواحشان از شوق پاداش الهى و ترس از کیفر او در جسمشان قرار نمىگرفت»؛ (و لو لا الأجل الّذی کتب اللّه علیهم لم تستقرّ أرواحهم فی أجسادهم طرفة عین، شوقا إلى الثّواب، و خوفا من العقاب).
روح آنها به کبوترى مىماند که در قفس گرفتار است؛ در یک سوى خود، باغى خرم و سرسبز با انواع گلها و گیاهان و میوهها مىبیند و در طرف دیگر خود آتشى سوزان. در درون قفس، بال و پر مىزند و شدیدا طالب آزادى است تا پرواز کند و بر شاخسار باغ قرار گیرد و در ضمن از آتش سوزانى که در یک طرف دیگر قفس بود، رهایى یابد.
پرهیزکاران راستین چنیناند. عشق به ثواب از یک سو و خوف از عقاب (بر اثر سوء عاقبت) از سوى دیگر، روح ناآرام آنها را به جهان دیگر جذب مىکند؛ ولى اجلى که خداوند براى آنها مقرر ساخته آنان را از این امر بازمىدارد.
در ضمن این تعبیر، حاکمیت صفت خوف و رجا را بر وجود آنها روشن مىسازد؛ از یک سو امیدوار به لطف و ثواب الهى هستند و از سوى دیگر از این بیم دارند که در دنیا پایشان بلغزد و در دام شیطان و هواى نفس، گرفتار شوند و با سوء عاقبت از دنیا بروند.
در حدیثى از لقمان حکیم مىخوانیم که خطاب به فرزندش مىگفت: «یا بنىّ خف اللّه خوفا لو أتیت یوم القیامة ببرّ الثقلین خفت أن یعذّبک و ارج اللّه رجاء لو وافیت القیامة بإثم الثّقلین رجوت أن یغفر اللّه لک؛ فرزندم آنگونه از خدا بترس که اگر در روز قیامت در صحنه قیامت وارد شوى، در حالى که اعمال نیک انس و جن را با خود داشته باشى باز از عذاب خدا بترسى و آنقدر امیدوار به لطف او باش که اگر روز قیامت با گناه جن و انس وارد محشر شوى باز امید به عفو او داشته باشى».(18)
سپس امام علیه السّلام به سراغ یکى دیگر از اوصاف بسیار برجسته پرهیزکاران مىرود، مىفرماید: «آفریدگار در روح و جانشان بزرگ جلوه کرده، به همین دلیل غیر او در
چشمانشان کوچک است»؛ (عظم الخالق فی أنفسهم فصغر مادونه فی أعینهم).
هرگاه کسى در کنار اقیانوس پهناور و بىکرانى باشد، طبیعى است که یک قطره آب در نظرش بسیار حقیر و ناچیز است و آنکس که چشم به آفتاب عالمتاب دوخته، پرتو شمع کوچکى در نظرش بىمقدار است. آرى پرهیزکاران با آفریدگار جهان هستى، با قدرت و علم بىپایان او آشنا شدهاند و به قدر استعداد خود، عظمت ذات پاک او را دریافتهاند. بدیهى است که غیر او در نظرشان کوچک و بىمقدار است و یکى از دلایل تقوا و پرهیزکارى و بالاتر از آن، عصمت و مصونیت از گناه همین است. هرقدر معرفت انسان به خدا بیشتر شود، ما سوى اللّه در نظرش کوچکتر مىشود و به این اشیاى حقیر و ناچیز، دل نمىبندد و به جهت آنها گناه نمىکند.
از اینجا مىفهمیم که اگر على علیه السّلام مىفرماید: «و اللّه لو أعطیت الأقالیم السّبعة بما تحت أفلاکها على أن أعصى اللّه فى نملة أسلبها جلب شعیرة ما فعلته؛ به خدا سوگند اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمانش قرار دارد به من دهند براى اینکه خدا را در مورد مورچهاى نافرمانى کنم و پوست جوى را از دهانش برگیرم، هرگز چنین کارى را نخواهم کرد»(19) دلیلش همین است.
اگر در ادامه این سخن، مىافزاید: «و إنّ دنیاکم عندى لأهون من ورقة فى فم جرادة تقمضها؛ به یقین دنیاى شما (با همه ثروتها و زرق و برقهایش) نزد من از برگى که در دهان ملخى است و آن را مىجود پستتر است». به دلیل عرفان والاى مولا نسبت به خداست. آرى، هرقدر معرفة اللّه بیشتر شود، دنیا در نظر انسان، کوچکتر مىگردد، اسباب گناه نزد او ضعیفتر مىشود و آرامش بیشترى مىیابد. یکى از آثار آن، حضور قلب فوق العاده در عبادت و نماز است، به گونهاى که اگر پیکان تیرى از پاى او برکشند متوجه نمىشود.
آنگاه امام علیه السّلام به سراغ وصف برجسته دیگرى مىرود که آن مقام یقین شهودى
پرهیزگاران والامقام است، مىفرماید: «آنها به کسانى مىمانند که بهشت را با چشم خود دیده و در آن متنعماند، و همچون کسانى هستند که آتش دوزخ را مشاهده کرده و در آن معذّبند»؛ (فهم و الجنّة کمن قد رآها، فهم فیها منعّمون، و هم و النّار کمن قد رآها، فهم فیها معذّبون).
ایمان و یقین، مراحلى دارد؛ گروهى ایمانشان برخاسته از ادله عقلى است و دلایل کافى و شافى بر آن دارند. بزرگان اخلاق و عرفان با اقتباس از آیات قرآن از این مرحله به علم الیقین تعبیر کردهاند.
مرحله والاتر، مرحله شهود است. در این مرحله انسان، استدلالات عقلى را پشت سر مىگذارد و به مقام شهود مىرسد و با چشم دل، خدا را مىبیند و عظمت او را مشاهده مىکند و هرگونه شک و تردید و وسوسههایى که گاهى در اعماق استدلالات عقلى نیز وجود دارد از او زایل مىشود و آن را مقام عین الیقین گویند.
مرحله سوم که مخصوص خاصان و مقربان است مرحله حق الیقین است و آن، این است که انسان به جایى مىرسد که خویشتن خویش را فراموش مىکند، آنچه مىبیند خداست و غیر او از نظرش محو مىشود.
در حقیقت مرحله اوّل، جنبه عمومى دارد و همه مؤمنان راستین را شامل مىشود. مرحله دوم ویژه پرهیزکاران مخلص و مجاهد است و مرحله سوم ویژه گروه خاصى از اولیاء اللّه، همچون معصومان علیهم السّلام است و هریک از اینها آثارى دارد.
یکى از آثار مرحله شهود که درباره پرهیزکاران در این خطبه به آن اشاره شده این است که خود را در حضور دائم در برابر حق مىبینند و پیوسته سر بر فرمان او هستند و قداست زندگى آنها گواه بر ایمان شهودى آنهاست.
در حدیث معروفى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم که فرمود یک روز پیامبر صلّى اللّه علیه و اله بعد از نماز صبح، چشمش به جوانى افتاد که بسیار خوابآلود بود، اندامش نحیف و لاغر به نظر مىرسید، رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله او را با نام صدا زد و فرمود: «کیف أصبحت یا فلان؟؛ چگونه
صبح کردى (و حالت چگونه است؟)». عرض کرد: «أصبحت یا رسول اللّه موقنا؛ صبح کردم اى رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله در حالى که به مقام یقین رسیدم». رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله از این پاسخ صریح او در شگفتى فرورفت و به او فرمود: «إنّ لکلّ یقین حقیقة فما حقیقة یقینک؟؛ هر یقینى نشانه روشنى دارد، نشانه روشن یقین تو چیست؟» عرض کرد: اى رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله نشانه آن، این است که مرا در اندوهى عمیق فروبرده و به شبزندهدارى و روزه گرفتن روزها واداشته است و روح من به دنیا و آنچه در آن است بىاعتناست …
«کأنّى أنظر إلى اهل الجنّة یتنعّمون فى الجنّة و یتعارفون، على الأرائک متّکئون، و کأنّى أنظر إلى أهل النّار و هم فیها معذّبون مصطرخون و کأنّى الآن اسمع زفیر النّار یدور فى مسامعى؛ گویى من اهل بهشت را مىبینم که در آغوش بهشت متنعماند و باهم در گفتوگوى دوستانهاند و بر تختها تکیه زدهاند و گویى اهل دوزخ را مىبینم که در آن، عذاب مىشوند و فریاد مىکشند و گویى الآن، صداى شعلههاى آتش در گوش من مىپیچد». پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله فرمود: «هذا عبد نوّر اللّه قلبه بالإیمان؛ این بندهاى است که خداوند قلب او را با نور ایمان روشن ساخته است». سپس فرمود: این حالت را حفظ کن، جوان عرضه داشت: دعایى در حق من کنید که خداوند شهادت را در رکاب شما براى من فراهم سازد، پیامبر صلّى اللّه علیه و اله در حق او دعا کرد، طولى نکشید که در یکى از غزوات، همراه پیامبر صلّى اللّه علیه و اله شرکت کرد و در آن غزوه ده نفر شهید شدند که دهمین آنها این جوان بود.(20)
داستانهاى فراوانى شبیه آنچه در بالا آمد از پرهیزکارانى که در طول تاریخ به مقام شهود رسیدهاند نقل شده که بر گفتار مولا على علیه السّلام تأکید مىنهد.
در ادامه این سخن به پنج وصف دیگر از اوصاف پرهیزکاران پرداخته، مىفرماید: «قلبهاى آنها اندوهگین و مردم از شرّشان در امانند. اندامشان لاغر و نیازهایشان اندک و
نفوسشان عفیف و پاک است»؛ (قلوبهم محزونة، و شرورهم مأمونة، و أجسادهم نحیفة، و حاجاتهم خفیفة، و أنفسهم عفیفة).
این صفات مجموعهاى از صفات پرهیزکاران است، زیرا حزن و اندوه آنها که در نخستین وصف آمده، اشاره به خوف از خدا و کوتاهى در انجام مسؤولیتهاست. در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم: «الحزن من شعار العارفین» و در ادامه این سخن مىفرماید: «و لو حجب الحزن عن قلوب العارفین ساعة لاستغاثوا؛ اگر ساعتى حزن از دلهاى اهل معرفت پوشیده گردد به درگاه خدا استغاثه مىکنند و آن را از او مىخواهند».(21)
آرى آنها پیوسته در برابر مسؤولیتهایشان نگرانند و از این نظر بر دل آنها اندوهى سایه افکنده، مبادا در گرفتن حق مظلومى کوتاهى کرده باشند یا اندک ظلمى از آنها سرزده باشد یا به غیر خدا اندیشیده باشند. افزون بر این، غم عشق و اندوه دورى از قرب پروردگار که طالب آنند نیز از آنها جدا نمىشود؛ ولى در هرحال آنها غم دنیا ندارند، چون عاشق دنیا نیستند، بنابراین اگر قرآن مجید مىگوید: ««أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» بدانید دوستان خدا نه ترس دارند و نه غمگین مىشوند».(22) منافاتى با آنچه در این خطبه آمده ندارد، زیرا این خطبه مربوط به خوف از غیر خدا و غم دنیاى مادى است.
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو داغى طلبیم
در وصف دوم که مىفرماید: «مردم از شر آنها در امانند به این نکته اشاره مىکند که وجود آنها براى همه خیر و برکت است؛ نه موجب درد و عذاب». در حدیثى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مىخوانیم: «إنّ شرّ النّاس منزلة عند اللّه یوم القیامة من یخاف النّاس شرّه؛
بدترین مردم در پیشگاه خدا در روز قیامت کسى است که مردم از شر او ترسان باشند».(23)
در وصف سوم مىفرماید: جسم آنها نحیف است. البتّه نحیف نه به آن معنا که امروز در فارسى ما از آن مىفهمیم، بلکه به معناى لاغر است که از یکسو نشانه زهد و پارسایى و روزه گرفتن و از سوى دیگر دلالت بر چابکى و آمادگى براى انجام وظایف الهى دارد.
در هرحال این وصف مانند بعضى از اوصاف دیگر همواره استثنایى دارد که بعضى از افرادى که برحسب ساختمان جسمانى لاغر نیستند، در صف پرهیزکاران هستند.
در وصف چهارم اشاره به نیازهاى محدود آنها شده است؛ نه همچون دنیاپرستان زراندوز که مانند جهنم هرچه بیابند باز هم «هل من مزید» مىگویند. به یقین روح قناعت و حاجات خفیف، انسان را از بسیارى از گناهان در امان مىدارد و فکر او را براى پیمودن راه حق راحتتر مىکند و همانگونه که امام علیه السّلام در یکى از گفتارهاى کوتاه و پرمعنوى فرموده، سبکبار مىشوند و ملحق مىگردند.(24)
در حدیث دیگرى مىخوانیم: امام صادق علیه السّلام وارد حمام شد. صاحب حمام به آن حضرت عرض کرد: اجازه مىدهید براى شما حمام را قرق کنیم. فرمود: «لا إنّ المؤمن خفیف المؤونة؛ نه، مؤمن خفیف المؤونة است (و زندگى ساده و بىتکلّفى دارد)».(25)
در پنجمین وصف اشاره به مقام عفت آنها مىکند و روح آنها را عفیف مىشمارد، همان عفتى که انسان را وادار به چشمپوشى از هوا و هوس و گناه مىکند و به تعبیر دیگر هواپرستى و گناه در نظر آنها بىرنگ مىشود، به گونهاى که از مشاهده صحنههاى زشت و آلوده متنفر مىشوند.
در کلمات قصار نهج البلاغه مىفرماید: «ما المجاهد الشّهید فی سبیل اللّه بأعظم اجرا ممّن قدر فعفّ؛ لکاد العفیف أن یکون ملکا من الملائکة؛ پاداش کسانى که در
راه خدا جهاد کنند و شهید شوند، بیشتر از کسى که قادر (بر گناه و حرام و اعمال ناشایست) شود و عفت و پاکدامنى پیشه کند، نیست؛ نزدیک است که فرد پاکدامن و عفیف، فرشتهاى از فرشتگان الهى شود».
چرا چنین نباشد در حالى که در میدان جهاد اکبر بر دشمن خطرناکى همچون هواى نفس و شیطان غالب شده است.
سپس در وصف مهم دیگرى از پرهیزگاران مىفرماید: «آنها براى مدتى کوتاهى در این جهان صبر و شکیبایى پیشه کردند و به دنبال آن آسایشى طولانى نصیبشان شد. این تجارتى پرسود است که پروردگارشان براى آنها فراهم ساخته است»؛ (صبروا أیّاما قصیرة أعقبتهم راحة طویلة. تجارة مربحة یسّرها لهم ربّهم).
صبر و شکیبایى خواه در مسیر طاعت باشد یا در برابر وسوسههاى گناه و یا در مقابل مصیبت، از صفات برجسته پرهیزگاران است.
هیچکس به هیچ هدف مهمى خواه مادى باشد یا معنوى، بدون صبر و استقامت نمىرسد و اگر انسان این صفت را از دست دهد دین و ایمان و شرف و آبروى او به خطر خواهد افتاد و به همین دلیل در عبارت دیگرى از مولا صبر، نسبت به ایمان همچون سر نسبت به بدن شمرده شده است: «و علیکم بالصّبر فإنّ الصّبر من الإیمان کالرّأس من الجسد».(26)
در حدیثى که مرحوم کلینى در کافى از امام باقر علیه السّلام نقل مىکند، مىخوانیم: «الجنّة محفوفة بالمکاره و الصّبر، فمن صبر على المکاره فى الدّنیا دخل الجنّة؛ و جهنّم محفوفة باللّذات و الشّهوات فمن أعطى نفسه لذّتها و شهوتها دخل النّار؛ بهشت در لابهلاى ناملایمات و شکیبایى پیچیده شده، پس آنکس که در دنیا در برابر ناملایمات شکیبایى کند (و از وسوسههاى گناه و شهوات صرفنظر نماید) داخل بهشت مىشود و جهنم در لابهلاى لذّات و شهوات گناهآلود پیچیده شده، پس هرکس نفس
خود را در برابر اینگونه لذات و شهوات آزاد بگذارد، داخل آتش مىشود».(27)
امام در جملههاى بالا این کار را؛ یعنى صبر و شکیبایى کوتاهمدت در برابر نیل به سعادت درازمدت را تجارتى پرسود مىشمرد که با لطف الهى براى پرهیزکاران فراهم شده است.
قرآن مجید مىگوید: ««إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً یَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ» کسانى که کتاب الهى را تلاوت مىکنند و نماز را برپا مىدارند و از آنچه به آنان روزى دادهایم پنهان و آشکار، انفاق مىکنند، تجارتى (پرسود و) بىزیان و خالى از کساد را امید دارند».(28)
نیز مىفرماید: «هنگامى که مؤمنان صالح و صابر مىخواهند وارد بهشت شوند، در آستان بهشت، فرشتگان به آنها سلام و درود مىگویند که: ««سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ» سلام بر شما به جهت صبر و استقامتتان».(29)
آنگاه در بیان دو وصف دیگر از اوصاف پرهیزکاران مىفرماید: «دنیا (با جلوه گریهایش) به سراغ آنها آمد؛ ولى آنها فریبش را نخوردند و آن را نخواستند. دنیا مىرفت که آنها را اسیر خود سازد ولى آنان به بهاى جان، خویش را از اسارتش آزاد ساختند»؛ (أرادتهم الدّنیا فلم یریدوها، و أسرتهم ففدوا أنفسهم منها).
اشاره به اینکه دنیا با زرق و برقهایى که دارد به سراغ همه مىرود و خود را چنان مىآراید که نفوس انسانى را به سوى خود جلب کند. آنها که ناآگاه یا هوسبازند، در دام دنیا گرفتار مىشوند؛ ولى پرهیزگاران که سراب بودن متاع دنیا را مىدانند، هرگز فریب آن را نمىخورند. همچنین دنیا از طریق مال و ثروت و جاه و مقام و شهوات گوناگون انسانهاى بسیارى را در دام خود اسیر مىسازد و راه آزادى و نجات را بر آنها مىبندد؛
ولى پرهیزگاران در همان گامهاى نخستین به این معنا پى مىبرند و به بهاى جان خود را از این اسارت رهایى مىبخشند.
به راستى ما بسیارى را مىبینیم که چنان اسیر مقامند که براى حفظ آن به هرگناه و جنایت و ذلّتى تن در مىدهند، و بعضى چنان اسیر مال و شهوتند که براى حفظ آن همه کرامت انسانى خود را بر باد مىدهند؛ ولى پرهیزگاران که در خط معصومان گام بر مىدارند، حتى از جان خویش مىگذرند و فریاد «هیهات منّا الذّلّة» سر مىدهند.
—
نکته
محورهاى این بخش از خطبه
این بخش از خطبه که در آن قریب بیست صفت از صفات پرهیزکاران آمده، عمدتا بر چند محور دور مىزند؛ ایمان فوق العاده پرهیزکاران، ایمانى که در سرحد شهود و مشاهده عالم ماوراى طبیعت است. مسئله بىاعتنایى به زرقوبرق دنیا و عدم اسارت در چنگال هوا و هوسها و شهوات، جویاى علم و دانش بودن، پرهیز از هرگونه گناه مخصوصا آلودگیهاى زبان، تواضع و فروتنى و عدم آزار خلق.
اگر در برنامه پرهیزکاران جز همین فراز نبود براى اینکه از اینها انسان کاملى بسازد، کافى بود تا چه رسد به اینکه بخشهاى بعدى خطبه نیز به آن ضمیمه گردد.
صفات مزبور، صفاتى جدا و بیگانه از یکدیگر نیست، بلکه همه باهم پیوسته است و برنامهاى جامع براى سالکان الى اللّه و کسانى که طالب قرب به خدا هستند، تشکیل مىدهد.
آن کسى که ایمان او به حدى رسیده که گویى آیندههاى دور را مىبیند و از پشت پرده ضخیم طبیعت، بهشت و جهنم را مشاهده مىکند، طبیعى است که ماسوى اللّه در چشم او کوچک شود، فریب زرقوبرق دنیا را نخورد، و در برابر خلق متواضع باشد و آزارش به
کسى نرسد.
اکنون این سؤال پیش مىآید که این ایمان شهودى چگونه تحصیل مىشود و این هماى سعادت بر سر چه کسى خواهد نشست؟
پاسخ این سؤال را با تشبیهات روشن مىشود؛ آیینه قلب تا زنگار هوا و هوس دارد، چهره حقیقت در آن منعکس نمىشود و تا انسان در سیاهچال طبیعت زندانى است به آسمان حقیقت پرواز نمىکند و تا گرد و غبار فضاى اطراف او را پر کرده، جمال دلآراى یار را هرچند به او نزدیک باشد، نمىبیند و چه زیبا مىگوید، حافظ:
تو کز سراى طبیعت نمىروى بیرون
کجا به کوى طریقت گذر توانى کرد
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولى
غبار ره بنشان تا نظر توانى کرد
بخش دوم
أمّا اللّیل فصافّون أقدامهم، تالین لأجزاء القرآن یرتّلونها ترتیلا. یحزّنون به أنفسهم و یستثیرون به دواء دائهم. فإذا مرّوا بآیة فیها تشویق رکنوا إلیها طمعا، و تطلّعت نفوسهم إلیها شوقا، و ظنّوا أنّها نصب أعینهم. و إذا مرّوا بآیة فیها تخویف أصغوا إلیها مسامع قلوبهم، و ظنّوا أنّ زفیر جهنّم و شهیقها فی أصول آذانهم، فهم حانون على أوساطهم، مفترشون لجباههم و أکفّهم و رکبهم، و أطراف أقدامهم، یطلبون إلى اللّه تعالى فی فکاک رقابهم.
ترجمه
اما شب هنگام بر پاى خود (به نماز) مىایستند و آیات قرآن را شمرده و با تدبر مىخوانند، به وسیله آن، جان خویش را محزون مىسازند و داروى درد خود را از آن مىطلبند. هنگامى که به آیهاى مىرسند که در آن، تشویق است (تشویق به پاداشهاى بزرگ الهى در برابر ایمان و عمل صالح) با اشتیاق فراوان بر آن تکیه مىکنند و چشم جانشان با علاقه بسیار در آن خیره مىشود و گویى آن بشارت را در برابر چشم خود مىبینند و هنگامى که به آیهاى مىرسند که بیم و انذار در آن است (انذار در برابر گناهان) گوشهاى دل خویش را براى شنیدن آن باز مىکنند و گویى فریادها و نالههاى زبانههاى آتش دوزخ در درون گوششان طنینانداز است! آنها قامت خود را در پیشگاه خدا خم مىکنند (و به رکوع مىروند) و پیشانى و کف دستها و سر زانوها و نوک انگشتان پا را (به هنگام سجده) بر زمین مىگسترانند و آزادى خویش را از پیشگاه خداوند متعال درخواست مىکنند.
شرح و تفسیر
برنامه شبانه پرهیزکاران
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به ذکر برنامه شبانه پرهیزکاران مىپردازد و انگشت بر جزئیات آن مىنهد و راه را براى پیمودن جهت همگان هموار مىسازد و مىفرماید: «اما در شب بر پاى خود (به نماز) مىایستند و آیات قرآن را شمرده و با تدبر تلاوت مىکنند. به وسیله آن، جان خویش را محزون مىسازند و داروى درد خود را از آن مىطلبند»؛ (أمّا اللّیل فصافّون أقدامهم، تالین لأجزاء القرآن یرتّلونها ترتیلا. یحزّنون به أنفسهم و یستثیرون(30) به دواء دائهم).
این جمله ممکن است اشاره به تلاوت قرآن در نماز شب باشد، زیرا قرآن را در حال قیام و بعد از سوره حمد نماز مىخوانند و نیز ممکن است این دو جداى از هم باشد؛ یعنى به هنگام شب هم به نماز برمىخیزند و هم تلاوت قرآن دارند.
شایان ذکر است که امام روش قرآن خواندن پرهیزکاران را در عبارت کوتاه و پرمعنایى بیان کرده است؛ اوّلا قرآن را به صورت «ترتیل» مىخوانند و معناى «ترتیل» شمرده خواندن و تأمل در مفاهیم آیات است. افزون بر این مىفرماید: آنها خود را کاملا مخاطب قرآن مىدانند، از بشارات قرآن، شاد و از انذارهاى قرآن در اندوه فرومىروند و داروى همه دردهاى اخلاقى و معنوى خود را در جاى جاى آیات قرآن جستجو مىکنند که هم طبیب است و هم داروساز.
سپس در تشریح این معنا مىفرماید: «هنگامى که به آیهاى مىرسند که در آن تشویق است (تشویق به پاداشهاى بزرگ الهى در برابر ایمان و عمل صالح) با اشتیاق فراوان بر آن تکیه مىکنند و چشم جانشان با علاقه بسیار در آن خیره مىشود و گویى آن
بشارت را در برابر چشم خود مىبینند»؛ (فإذا مرّوا بآیة فیها تشویق رکنوا إلیها طمعا، و تطلّعت(31) نفوسهم إلیها شوقا، و ظنّوا أنّها نصب أعینهم).
آرى! آنها قرآن را سرسرى نمىخوانند و همانگونه که در بالا گفته شد خود را مخاطبان واقعى آن مىدانند؛ بشارتهاى الهى آتش شوق را در دلهاى آنها شعلهور مىسازد و آنچه را در آخرت است در این دنیا با چشم دل مىبینند و همین امر انگیزه آنها در برنامه «سیر الى اللّه» است.
«و نیز هنگامى که به آیهاى مىرساند که بیم و انذار در آن است (انذار در برابر گناهان) گوشهاى دل خویش را براى شنیدن آن باز مىکنند و گویى فریادها و نالههاى زبانههاى آتش دوزخ در درون گوششان طنینانداز است»؛ (و إذا مرّوا بآیة فیها تخویف أصغوا إلیها مسامع قلوبهم، و ظنّوا أنّ زفیر(32) جهنّم و شهیقها فی أصول آذانهم).
آرى ایمان آنها به مرحله شهود رسیده و حقایق عالم غیب و جهان آخرت را با چشم مىبینند و با همه وجودشان لمس مىکنند و هرگاه خواندن آیات قرآن بدینگونه باشد بهترین وسیله تربیت انسانهاست.
در یکى از سخنان مولا آمده است: «ألا لا خیر فى قراءة لیس فیها تدبّر ألا لا خیر فى عبادة لیس فیها تفقّه؛ آگاه باشید تلاوتى که در آن تدبّر نیست منشأ خیر و برکتى نیست و عبادتى که در آن فهم و آگاهى نباشد، خیرى ندارد».(33)
در حدیث دیگرى از امام سجاد علیه السّلام آمده است: «آیات القرآن خزائن فکلّما فتحت خزینة ینبغى لک ان تنظر ما فیها؛ آیات قرآن گنجینههاى الهى است هرگاه گنجینهاى گشوده شود، سزاوار است با دقّت در آن نظر افکنى (و از گوهرهاى گرانبهایش
بهرهگیرى)».(34)
از آنجا که امام علیه السّلام در جملههاى قبل کیفیّت نماز پرهیزکاران را در حال قیام بیان فرمود که با تلاوت آیات قرآن و توأم با خضوع و خشوع و تدبّر و حضور قلب همراه است، در جملههاى بعد به بیان دو رکن دیگر؛ یعنى رکوع و سجود مىپردازد و مىفرماید: «آنها قامت خود را در پیشگاه خدا خم مىکنند (و به رکوع مىروند) و پیشانى و کف دستها و سر زانوها و نوک انگشتان پا را (به هنگام سجده) بر زمین مىگسترانند و آزادى خویش را از پیشگاه خداوند متعال درخواست مىکنند»؛ (فهم حانون(35) على أوساطهم(36)، مفترشون لجباههم(37) و أکفّهم و رکبهم، و أطراف(38) أقدامهم، یطلبون إلى اللّه تعالى فی فکاک(39) رقابهم).
تعبیراتى که امام علیه السّلام درباره رکوع و سجود بیان فرموده، تعبیرات زیبا و جالبى است که انسان را به عمق این عبادات آشناتر مىسازد؛ خم شدن در پیشگاه خدا و فرش کردن پیشانى و دست و پاها بر زمین در برابر عظمت او با توجه و حضور قلب، دنیایى از معنویت را به همراه دارد و جالب اینکه هدف نهایى آن را آزادسازى گردنها از زنجیر اسارت بیان فرموده است؛ آیا تنها آزاد ساختن از اسارت در چنگال آتش دوزخ است یا آزادسازى از هر گونه اسارت در چنگال هواى نفس و شیطان و انسانهاى شیطانصفت؟ تعبیر امام، مطلق است و همه را شامل مىشود، هرچند در دعاها یا روایات، کرارا دیده شده که بعد از
«فکاک رقبة» واژه «من النّار» ذکر مىشود.
آرى! آزادى انسان تنها در بندگى خداست، هم در دنیا و هم در آخرت و ناپرهیزکاران اسیر چنگال هواوهوس و شیطان و مال و ثروت و مقام و شهوتاند.
آنچه امام علیه السّلام در این فراز درباره پرهیزگاران بیان فرموده در واقع برگرفته از صفاتى است که قرآن مجید در بخش آخر سوره فرقان درباره «عباد الرحمان» بیان کرده است. آنجا که مىفرماید: ««وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً» کسانى که شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قیام مىکنند و کسانى که مىگویند، پروردگارا! عذاب جهنّم را از ما برطرف گردان که عذابش سخت و پردوام است».(40)
—
نکته
امام علیه السّلام بعد از اوصاف ویژهاى که براى پرهیزکاران در ابتداى این خطبه بیان کرده، به برنامه شبانهروزانه آنها اشاره مىکند، برنامهاى که مملوّ از درسهاى سعادت است.
نخست برنامه شبانه آنها را شرح مىدهد که بهطور کامل در جهت خودسازى و قرب به خدا پیش مىروند.
اساس این برنامه را در دو چیز ذکر مىکند: 1- نماز با حضور قلب کامل، نمازى که معراج مؤمن و نردبان ترقّى و «قربان کلّ تقىّ» و سبب قرب پرهیزکاران در دادگاه خدا و نهىکننده از فحشا و منکر است.
2- تلاوت قرآن در نماز و خارج نماز در دل شب، در سکوت مطلق و شرایطى که هیچ چیز مانع از حضور در محضر قرآن نیست، همراه باتدبّر در جاى جاى قرآن، به گونهاى که خود را مخاطب آیات ثواب و عقاب بداند، سرنوشت بهشتیان و دوزخیان را در لابهلاى
آیاتش با چشم خود ببیند، از معارفش درس بیاموزد، از مواعظش پند بگیرد و از احکامش برنامه زندگى بسازد.
به یقین چنین نماز و تلاوت قرآنى در دل شب آنها را آنگونه تربیت مىکند که به هنگام روز بتوانند برنامههاى سازنده و درخشان خود را به نحو احسن اجرا کنند و برنامه روزانه آنها در بخش بعد خواهد آمد.
بخش سوم
و أمّا النّهار فحلماء علماء، أبرار أتقیاء. قد براهم الخوف بری القداح ینظر إلیهم النّاظر فیحسبهم مرضى، و ما بالقوم من مرض؛ و یقول: لقد خولطوا!.
و لقد خالطهم أمر عظیم! لا یرضون من أعمالهم القلیل، و لا یستکثرون الکثیر. فهم لأنفسهم متّهمون، و من أعمالهم مشفقون إذا زکّی أحد منهم خاف ممّا یقال له، فیقول: أنا أعلم بنفسی من غیری، و ربّی أعلم بی منّی بنفسی! اللّهمّ لا تؤاخذنی بما یقولون، و اجعلنی أفضل ممّا یظنّون، و اغفر لی ما لا یعلمون!
ترجمه
پرهیزگاران به هنگام روز، دانشمندانى بردبار و نیکوکارانى باتقوا هستند، ترس و خوف (در برابر مسؤولیتهاى الهى) بدنهاى آنها را همچون چوبههاى تیر، تراشیده و لاغر ساخته است، آنگونه که بینندگان (ناآگاه) آنها را بیمار مىپندارند، در حالى که هیچ بیمارى در وجودشان نیست و گوینده (بىخبر و غافل) مىگوید: افکارشان بههمریخته و بیماردلاند، در حالى که اندیشهاى بس بزرگ با فکر آنان آمیخته است. از اعمال اندک، خشنود نمىشوند و اعمال فراوان خود را زیاد نمىشمارند، بلکه پیوسته خود را (به کوتاهى و قصور) متّهم مىسازند، و از اعمال خود نگرانند، هرگاه یکى از آنها را مدح و ستایش کنند. از آنچه درباره او گفته شده به هراس مىافتد و مىگوید: من از دیگران نسبت به خود آگاهترم و پروردگارم به اعمال من از من آگاهتر است. بارالها! مرا به جهت نیکیهایى که به من نسبت مىدهند مؤاخذه مفرما! و مرا برتر از آنچه آنها گمان مىکنند قرار ده و گناهانى را که من دارم و آنها نمىدانند ببخش!
شرح و تفسیر
برنامه روزانه پرهیزکاران
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به برنامه روزانه پرهیزکاران مىپردازد (در برابر بخش گذشته که برنامه شبانه آنها را تشریح مىکرد) و در آغاز به پنج وصف از اوصاف آنها اشاره مىکند و مىفرماید:
«پرهیزکاران به هنگام روز، دانشمندانى بردبار و نیکوکارانى باتقوا هستند. ترس و خوف (در برابر مسئولیتهاى الهى) بدنهاى آنها را همچون چوبههاى تیر، تراشیده و لاغر ساخته، آنگونه که بینندگان (ناآگاه) آنها را بیمار مىپندارند در حالى که هیچ بیمارى در وجودشان نیست و گوینده (بىخبر و غافل) مىگویند: آنها افکارشان بههمریخته و بیمار دلاند، در حالى که اندیشهاى بس بزرگ با فکر آنان آمیخته است (اندیشه مسئولیت در برابر فرمانهاى الهى)»؛ (و أمّا النّهار فحلماء علماء، أبرار أتقیاء. قد براهم(41) الخوف بری القداح(42) ینظر إلیهم النّاظر فیحسبهم مرضى، و ما بالقوم من مرض؛ و یقول: لقد خولطوا!(43). و لقد خالطهم أمر عظیم!).
اوصاف پنجگانهاى که امام علیه السّلام در برنامه روزانه پرهیزکاران بیان فرمود، نشانه روشنى بر این حقیقت است که پرهیزکارى مورد نظر، هرگز پرهیزگارى منفى و جداى از جامعه نیست، بلکه پرهیزگارى توأم با علم و دانش، مدیریت و مسئولیتپذیرى و نیکوکارى و زندگى در دل جامعه است.
«حلماء» از ماده «حلم» به گفته راغب در اصل به معناى خویشتندارى به هنگام غصب
است و از آنجا که این حالت از عقل و خرد سرچشمه مىگیرد، این واژه (حلم) گاه به معناى عقل و خرد نیز به کار مىرود، لذا «حلیم» هم به افراد بردبار و خویشتندار مىگویند و هم به افراد عالم و دانشمند.
علماى اخلاق گفتهاند که صفت «حلم» حد وسط در میان دو صفت رذیله است؛ یکى تن به ذلت دادن و دیگرى افراط در غضب.
به هرحال این صفت در برخورد با جاهلان و بىخردان غالبا ظاهر مىشود، شخص حلیم تا آنجا که سبب سوء استفاده نشود در برابر آنان ملایمت و مدارا بهخرج مىدهد، شاید به راه آیند و دست از خیرهسرى بردارند.
تعبیر به «علماء» منحصر به عالمانى نیست که علوم رسمى را خواندهاند، بلکه شامل افراد آگاهى مىشود که داراى معرفت بالا و قدرت درک حقایقاند.
تعبیر به «قد براهم الخوف بری القداح» تنها مقصودش این نیست که پرهیزگاران از خوف مسئولیتها لاغر اندامند، بلکه آنها بر اثر این خوف فعالیت قوىتر و قاطعترى در راه انجام وظیفه دارند، زیرا وقتى چوبه تیر را مىتراشند براى خوردن به هدف، پرواز بهتر و نوک تیزترى دارد.
تعبیر به اینکه «ناظران آنها را بیمار مىپندارند» اشاره به این است که همواره عالمان بردبار و پرهیزگاران نیکوکار- در چشم افراد سادهلوح، انسانهاى غیرقاطع با مدیریت ضعیف محسوب مىشوند، به همین دلیل مىبینیم غالب پیامبران از سوى امتهاى نادان به جهل و جنون متّهم شدند به خصوص اینکه آنها همرنگ جماعت نیستند و آن کس که همرنگ جماعت نباشند از نظر جاهلان سند رسوایى خود را امضا کرده و چنین کسى که نان به نرخ روز نمىخورد، عاقل نیست.
قرآن مجید درباره پیشگامان در خیرات مىگوید: ««وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ» آنها کسانى هستند که نهایت کوشش را در انجام طاعات به خرج مىدهند و با این حال دلهایشان هراسان است از اینکه به سوى پروردگارشان باز
مىگردند».(44)
در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید در ذیل این آیه شریفه از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله نقل شده است که سؤال کردند: آیا منظور از آیه کسانى هستند که معصیت مىکنند و از گناه خود مىترسند؟ فرمود: نه! «بل الرّجل یصوم و یتصدّق و یخاف أن لا یقبل منه؛ منظور کسى است که روزه مىگیرد و در راه خدا انفاق مىکنند و در عین حال از این بیم دارد که از او پذیرفته نشود».(45)
سپس امام علیه السّلام به ذکر همت عالى پرهیزکاران مىپردازد و مىفرماید: «از اعمال اندک، خشنود نمىشوند، و اعمال فراوان خود را زیاد نمىشمارند، بلکه پیوسته خود را (به کوتاهى و قصور) متّهم مىسازند (هرچند عبادات و طاعات و کارهاى مهم اجتماعى فراوانى کرده باشند و به همین دلیل) از اعمال خود نگرانند (مبادا حق خدا و خلق را ادا نکرده باشند)»؛ (لا یرضون من أعمالهم القلیل، و لا یستکثرون الکثیر. فهم لأنفسهم متّهمون، و من أعمالهم مشفقون(46)).
علوّ همت آنها و معرفت بالایشان به آنها اجازه نمىدهد که به اعمال کم راضى شوند و یا اعمال فراوان را بسیار ببینند برخلاف کوتهفکران مغرور که به اندک عملى چنان از خود راضى مىشوند که گویى برترین خلق خدایند.
گذشته از این، آنها داراى صفت برجسته انتقاد از خویشتناند که غالب افراد از آن گریزانند نه انتقاد دیگران را مىپذیرند و به طریق اولى نه از خود انتقاد مىکنند و کارى را که سبب تکامل و پیشرفت انسان است رها مىسازند.
آنها پیوسته از این بیم دارند که حق نعمت خدا را ادا نکرده باشند و راه و رسم عبودیت
پروردگار را ترک گفته باشند و در برابر خلق خدا مسئول باشند.
بعضى از شارحان نهج البلاغه، «اعمال» در اینجا را تنها به عبادات تفسیر کردهاند و روایات مربوط به عبادات فراوان پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و امیر مؤمنان علیه السّلام و امام سجاد علیه السّلام را در اینجا آوردهاند. درست است که عبادت یکى از وظایف مهم بندگان است؛ ولى هیچ دلیلى نداریم که واژه «اعمال» که در بالا آمده منحصر به عبادت باشد و مسئولیتهاى اجتماعى را شامل نشود.
پیشوایان بزرگ ما با اعمال فوق العاده وسیع و گسترده و پاکى که داشتند، باز در برابر پروردگار اظهار انفعال مىکردند. امام سجاد علیه السّلام در دعاى ابو حمزه عرض مىکند: «و ما قدر أعمالنا فى جنب نعمک و کیف نستکثر أعمالا نقابل بها کرمک؛ اعمال ما در برابر نعمتهاى عظیم تو چه ارزشى دارد و چگونه در برابر کرم تو اعمال خود را زیاد بشمریم؟!»
در کتاب الغارات از بعضى یاران امیر مؤمنان على علیه السّلام نقل شده که به او عرض کرد: چقدر در راه خدا صدقه مىدهى و انفاق مىکنى؟! آیا دست نگه نمىدارى؟ فرمود: «لو أعلم أنّ اللّه قبل منّى فرضا واحدا لأمسکت و لکنّى و اللّه ما أدرى أقبل اللّه منّى شیئا أم لا؟؛ اگر مىدانستم خداوند یکى از اینها را از من قبول کرده دست نگه مىداشتم؛ ولى به خدا سوگند نمىدانم آیا چیزى را از من قبول کرده یا نه؟».(47)
این در واقع درسى است براى عموم مردم که به اعمال خویش، مغرور نشوند، هرچند زیاد باشد، زیرا مسئله اخلاص بسیار مشکل و پیچیده است.
در حدیث دیگرى از امام باقر علیه السّلام مىخوانیم که فرمود: «ثلاث قاصمات الظّهر؛ رجل استکثر عمله و نسى ذنوبه و أعجب برأیه؛ سه چیز پشت انسان را مىشکند؛ کسى که اعمال خود را بسیار ببیند و گناهان خود را به فراموشى بسپارد و فکر خود را بسیار بپسندند (و افکار دیگران را به هیچ انگارد)».(48)
آنگاه امام علیه السّلام در ادامه همان مسئله انتقاد از خویشتن به نکته زیباى دیگرى اشاره مىکند، مىفرماید: «هرگاه یکى از آنها را مدح و ستایش کنند. از آنچه درباره او گفته شده به هراس مىافتد و مىگوید: من از دیگران نسبت به خود آگاهترم و پروردگارم به اعمال من از من آگاهتر است. بارالها! مرا به سبب نیکیهایى که به من نسبت مىدهند مؤاخذه مفرما! و مرا برتر از آنچه آنها گمان مىکنند قرار ده و گناهانى را که من دارم و آنها نمىدانند ببخش»؛ (إذا زکّی أحد منهم خاف ممّا یقال له، فیقول: أنا أعلم بنفسی من غیرى، و ربّی أعلم بی منّی بنفسی! اللّهمّ لا تؤاخذنی بما یقولون، و اجعلنی أفضل ممّا یظنّون، و اغفر لی ما لا یعلمون!).
مىدانیم یکى از موانع راه پیشرفت در درگاه خدا و در جامعه بشرى، مدح مداحان و تملق متملقان است که بسیارى از سران جهان را به خطا افکنده و گمراه ساخته است. پرهیزکاران پیوسته از ستایش ستایشگران بیمناکند، نکند سبب غرور و عجب آنها گردد و مورد مؤاخذه پروردگار واقع شوند. در عین حال از خدا مىخواهند که برتر از ستایش آنها باشند و اگر خطا و گناه مخفیانهاى دارند، خدا آنها را ببخشد.
—
نکته
آنها نقّادان عمل خویشند
در حالى که برنامه شبانه پرهیزگاران، خودسازى در سایه نیایش و عبادت و راز و نیاز با خداست، روزانه آنها برنامهاى کاملا مردمى و اجتماعى دارند؛ تکیه بر علم و حلم و نیکوکارى و خوف در برابر انجام مسؤولیتها دلیل روشنى بر این معناست.
عالماند و با علم خود جامعه را هدایت مىکنند.
حلیماند و در مقابل تعصّب و لجاجت و ندانمکارىهاى افراد جاهل صبر مىکنند.
نیکوکارند و به اندازه توان خود به نیازمندان خدمت مىکنند.
خائفاند و نسبت به انجام مسئولیتها سختگیر؛ خوف آنها خوفى است مثبت که انگیزه کار بهتر و بیشتر است؛ نه خوف منفى که سبب گوشهگیرى و ترک فعالیت است، لذا مىفرماید: خوف، آنها را ضعیف نکرده، بلکه کارآمدتر ساخته است، همچون چوبه تیرى که آن را مىتراشند و آماده براى هدفگیرى مىکنند.
از ویژگیهاى آنها این است که مانند دنیاپرستان نان را به نرخ روز نمىخورند و همچون فرصتطلبان براى رسیدن به اهداف مادى با هرکس در هرشرایطى سازش ندارند و به همین دلیل از دیدگاه این گروه، افراد کمعقل، محسوب مىشوند، بالاخره آنها نقّادان اعمال خویشند و پیش از آنکه مردم اعمال آنها را زیر ذرّهبین نقد بگذارند خودشان در این راه پیشگامند.
به یقین چنین افرادى هستند که مىتوانند جامعه بشرى را از ظلم و ستم، نجات دهند و حق را به حقدار برسانند.
بخش چهارم
فمن علامة أحدهم أنّک ترى له قوّة فی دین، و حزما فی لین، و إیمانا فی یقین، و حرصا فی علم، و علما فی حلم، و قصدا فی غنى، و خشوعا فی عبادة، و تجمّلا فی فاقة، و صبرا فی شدّة، و طلبا فی حلال، و نشاطا فی هدى، و تحرّجا عن طمع. یعمل الأعمال الصّالحة و هو على وجل. یمسی و همّه الشّکر، و یصبح و همّه الذّکر. یبیت حذرا و یصبح فرحا؛ حذرا لمّا حذّر من الغفلة، و فرحا بما أصاب من الفضل و الرّحمة. إن استصعبت علیه نفسه فیما تکره لم یعطها سؤلها فیما تحبّ. قرّة عینه فیما لا یزول، و زهادته فیما لا یبقى، یمزج الحلم بالعلم، و القول بالعمل.
ترجمه
از نشانههاى هریک از آنها این است که او را در دین خود قوى مىبینى و در عین قاطعیت، نرمخوست، داراى ایمانى مملوّ از یقین، و حرص در کسب دانش، و آگاهى در عین بردبارى، و میانهروى در حال غنا و ثروت، و خشوع در عبادت، و آراستگى در عین تهیدستى، و شکیبایى در شدائد، و طلب روزى حلال، و نشاط در راه هدایت و دورى از طمع است. پیوسته عمل صالح انجام مىدهد و با این حال ترسان است (که از او پذیرفته نشود) روز را بهپایان مىبرند در حالى که همّ او سپاسگزارى و شکر (خداوند) است، و صبح مىکند در حالى که همه همّش یاد خداست. شب را سپرى مىکند، در حالى که ترسان است، و صبح برمىخیزد در حالى که شادمان است؛ ترسان از غفلتهایى است که از آن برحذر داشته شده و شادمان براى فضل و رحمتى است که به او رسیده (زیرا روز دیگرى از خدا عمر گرفته و درهاى سعى و تلاش را به روى او گشوده است). هرگاه نفس او
در انجام وظایفى که از آن ناخشنود است سرکشى کند، او نیز نفس خود را از آنچه دوست دارد محروم مىسازد. چشمروشنى او در چیزى است که زوال در آن راه ندارد و زهد و بىاعتنایىاش نسبت به چیزى است که بقا و دوامى در آن نیست. علم را با حلم مىآمیزد و گفتار را با کردار!
شرح و تفسیر
دوازده وصف دیگر
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دوازده وصف دیگر از اوصاف برجسته پرهیزکاران، در عباراتى کوتاه و پرمعنا اشاره کرده از قوّت آنها در دین آغاز مىکند و به دورى آنان از طمع ختم مىنماید، مىفرماید: «از نشانههاى هریک از آنها این است که آنها را در دین خود نیرومند مىبینى و در عین محکمکارى و قاطعیت، نرمخو، و داراى ایمانى مملوّ از یقین، و حرص در کسب دانش، و آگاهى در عین بردبارى، و میانهروى در حال غنا و ثروت، و خشوع در عبادت، و آراستگى در عین تهیدستى، و شکیبایى در شدائد و طلب روزى حلال و نشاط در راه هدایت، و دورى از طمع هستند»؛ (فمن علامة أحدهم أنّک ترى له قوّة فی دین، و حزما(49) فی لین، و إیمانا فی یقین، و حرصا فی علم، و علما فی حلم، و قصدا فی غنى، و خشوعا فی عبادة، و تجمّلا(50) فی فاقة، و صبرا فی شدّة، و طلبا فی حلال، و نشاطا(51) فی هدى، و تحرّجا(52) عن طمع).
تعبیر به قوّت در دین، اشاره به این است که وسوسهگران و شبههافکنان و منافقان نمىتوانند در آنها نفوذ کنند و طوفانها و حوادث سخت زندگى، ایمان آنها را متزلزل نمىسازد.
و «حزم در لین» اشاره به این است که آنها در عین دوراندیشى که لازمه آن غالبا سختگیرى است- برخلاف «روزمرگى» که کارها را آسان مىکند- نرمخوى را فراموش نمىکنند و با کسانى که در انجام یک هدف اجتماعى با آنها همراه هستند رفتارى با رفق و محبت دارند و مطابق ضرب المثل معروف عرب که مىگوید: «لا تکن حلوا فتسترط و لا مرّا فتلفظ؛ آنقدر شیرین نباش که تو را ببلعند و نه آنقدر تلخ که تو را دور افکنند»، رفتار مىکنند.
تعبیر به «ایمان در یقین» اشاره به این است که ایمان مراتبى دارد و اعلى درجه آن، علم الیقین و حق الیقین است که گاه از طریق استدلالهاى قوى و محکم، حاصل مىشود و گاه از آن برتر؛ یعنى از راه شهود به دست مىآید.
در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم: «إنّ الإیمان أفضل من الإسلام و إنّ الیقین أفضل من الإیمان و ما من شىء أعزّ من الیقین؛ ایمان از اسلام برتر است (زیرا اسلام، اقرار در ظاهر است و ایمان، تصدیق به قلب) و یقین، افضل از ایمان است (زیرا درجه عالى ایمان است) و هیچچیز کمیابتر از یقین نیست».(53) آرى پرهیزکاران واقعى به این گوهر گرانبهاى کمیاب دست یافتهاند.
تعبیر به «حرصا فی علم» با اینکه واژه حرص معمولا بار منفى دارد، اشاره به این است که آنها شدیدا به دنبال فراگیرى علماند و روزى بر آنها نمىگذرد که دانش تازهاى کسب نکنند، در حالى که دنیاپرستان، حریص در جمع اموالاند. پرهیزکاران حریص در جمع علماند، زیرا پرهیزکارى بدون علم، عمق و ریشهاى ندارد.
منظور از آمیختن علم با حلم، این است که عالم در برابر جهل جاهلان نباید
خشمگین شود و تندخویى کند، بلکه با بردبارى و به صورت تدریجى در آنها نفوذ نماید و جهلشان را بزداید.
در حدیث مفصلى که مرحوم علامه مجلسى در گفتگوى امام صادق علیه السّلام با عنوان بصرى که براى درک علم به محضر آن حضرت آمده بود نقل مىکند، مىخوانیم که فرمود: حلم و بردبارى تو باید به قدرى باشد که اگر کسى به تو بگوید اگر سخن نسنجیدهاى درباره من بگویى ده برابر آن به تو مىگویم، تو در جواب بگویى اگر تو ده سخن ناسنجیده بگویى من یکى نخواهم گفت: «فمن قال لک إن قلت واحدة سمعت عشرا فقل إن قلت عشرا لم تسمع واحدة» و در مورد علم به او مىفرماید: آنچه را نمىدانى از علما بپرس و از اینکه براى بهانهجویى و آزار یا آزمودن افراد از آنها سؤال کنى بپرهیز و از عمل به آراى شخصى و ظنى دورى کن: «فأسأل العلماء ما جهلت و إیّاک أن تسألهم تعنّتا و تجربة و إیّاک أن تعمل برأیک شیئا».(54)
تعبیر به «قصدا فی غنى» اشاره به این است که آنها اگر غنى و ثروتمند شوند اعتدال و میانهروى را فراموش نمىکنند و از اسراف و تبذیر، پرهیز دارند و اضافه اموال خویش را در اختیار نیازمندان مىگذارند.
جمله «و خشوعا فی عبادة» اشاره به این است که عبادت آنها سرسرى و بىروح نیست، بلکه حالت خضوع و خشوع و حضور قلب که روح عبادات است در اعمال عبادى آنها موج مىزند و هرنمازى از آنها نردبانى است براى صعود به اوج قرب خدا؛ و به همین دلیل قرآن مجید در وصف مؤمنان رستگار مىفرماید: «الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ»(55)
جمله «تجمّلا فی فاقة» در واقع نقطه مقابل «قصدا فی غنى» است. اشاره به اینکه پرهیزگاران نه به هنگام تبذیر و اسراف و طغیان دارند و نه به هنگام فقر زبان به شکوه و
شکایت مىگشایند.
تعبیر به «تجمّل» مفهومش این است که آنها هرچند فقیر و نادار باشند، ظاهر خود را حفظ مىکنند، همانگونه که قرآن مجید مىفرماید: «یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ»(56)
این گروه از فقیران آنچنان زندگى مىکنند که افراد نادان بر اثر خویشتندارى، آنها را اغنیا مىپندارند.
جمله «صبرا فی شدّة» اشاره به استقامت و شکیبایى آنها در برابر شدائد روزگار و حوادث ناگوار است که به مصداق «إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»(57) خود را از آن خدا مىدانند و جایگاه امن و امان و روح و ریحان را سراى آخرت مىشمرند؛ نه این دنیا را. در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مىخوانیم که فرمود: «إنّ الصّبر نصف الإیمان»(58) و در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است که فرمود: «الإیمان نصفان؛ نصف فى الصّبر و نصف فی الشّکر؛ ایمان دو نصف است؛ نیمى از آن صبر است و نیمى از آن شکر (صبر در برابر مشکلات و ناملایمات و شکر در برابر نعمتها)».(59)
جمله «طلبا فی حلال» نشان مىدهد که پرهیزگاران افرادى گوشهگیر و بیگانه از فعالیتهاى زندگى نیستند، بلکه تلاش و کوشش براى معاش و پیشرفت جامعه اسلامى جزو برنامههاى اصلى آنهاست. با این قید که دنیاپرستان در فکر حلال و حرام نیستند و آنها پیوسته طالب حلالاند و اگر کارى بسیار پردرآمد باشد ولى بوى حرام دهد از آن مىگریزند. در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مىخوانیم: «العبادة سبعون جزءا أفضلها طلب
الحلال؛ عبادت هفتاد جزء دارد که از همه برتر، به دنبال روزى حلال بودن است».(60)
قرآن مجید مىگوید: ««یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً» اى رسولان الهى از غذاى پاکیزه و حلال تناول کنید و عمل صالح به جاى آورید».(61) این تعبیر ممکن است، نشان آن باشد که عمل صالح زاییده غذاى حلال و طیّب است.
تعبیر به «نشاطا فی هدى» ناظر به این است که پیمودن راه هدایت براى آنها برخلاف افراد کوتاهفکر و کم معرفت مایه نشاط و شادى است؛ هرگز از پیمودن این راه خسته نمىشوند و سلوک سبیل الهى هردم بر نشاط آنها مىافزاید.
منظور از جمله «و تحرّجا عن طمع» این است که پرهیزکاران به کلّى از طمع دورند، زیرا طمع نتیجه وابستگى شدید به دنیا و سبب توجه به غیر خدا و موجب مفاسد زیادى مىگردد. از جمله یکى از عوامل ذلّت و کینه و عداوت و حقد و حسد است؛ طمعکاران هرگز از مال دنیا سیر نمىشوند و پیوسته براى به دست آوردن آن از هرراهى که باشد تلاش مىکنند و در واقع گرفتار اسارت دائماند، همانگونه که امام علیه السّلام در کلمات قصارش فرموده: «الطّمع رقّ مؤبّد؛ طمع سبب بردگى جاویدان است».(62)
به علاوه، طمع فکر و عقل را از کار مىاندازد و انسان را گرفتار لغزشهاى بزرگ مىکند، همانگونه که مولا در یکى دیگر از کلمات قصارش فرموده: «أکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع؛ بیشترین زمین خوردن عقلها، زیر برقهاى طمع است».(63)
سپس امام علیه السّلام به بیان سه وصف دیگر از اوصاف برجسته شخص پرهیزکار پرداخته مىفرماید: «پیوسته عمل صالح انجام مىدهد، با این حال ترسان است (که از او پذیرفته نشود.) روز را بهپایان مىبرد در حالى که همّ او سپاسگزارى (نعمتهاى الهى) است و صبح
مىکند در حالى که تمام همّش یاد خداست» (یعمل الأعمال الصّالحة و هو على وجل(64). یمسی و همّه الشّکر، و یصبح و همّه الذّکر).
آرى! اولیاء اللّه اگر تمام اعمال صالح را انجام داده باشند باز از این بیم دارند که حق عبودیت پروردگار را ادا نکرده و در انجام وظیفه خود کوتاهى کرده باشند، همانگونه که در حدیث آمده است: شخصى از امام صادق علیه السّلام پرسید چه چیز مهمّى در وصیّت لقمان بود؟ فرمود: «امور مهم و شگفتآورى، گفت و از همه شگفتآورتر اینکه به فرزندش گفت: آنگونه از خدا بترس که اگر تمام اعمال نیک انس و جنّ را انجام داده باشى باز از این بترسى که کوتاهى کردهاى و خداوند مجازاتت مىکند و آنقدر به رحمت خدا امیدوار باش که اگر تمام گناهان انس و جنّ را انجام دادهاى، باز امید به رحمت او داشته باشى».(65)
قرآن مجید در این زمینه تعبیر گویایى دارد؛ در بیان اوصاف پیشگامان در اعمال خیر مىفرماید: ««وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ» آنها کسانى هستند که نهایت کوشش را در انجام طاعات به خرج مىدهند و با این حال دلهایشان هراسناک است از اینکه سرانجام به سوى پروردگارشان بازمىگردند».(44)
تعبیر به «عیسى …» اشاره به این است که آنها در آغاز روز که تلاش و کوشش را شروع مىکنند، با نام خدا آغاز مىکنند و در پایان روز که از مواهب الهى بهره کافى مىگرفتند، به شکر خدا مىپردازند. درست همچون نشستن بر سر سفره غذا که با نام خدا شروع مىشود و با شکر پروردگار پایان مىپذیرد، هرچند بعضى از شارحان(66) نهج البلاغه در تفسیر این دو جمله گفتهاند که این اختلاف در تعبیر از باب تنوّع در عبارت است و منظور
آن است که صبح و شام و در جمیع حالات، هم ذاکرند و هم شاکر؛ ولى آنچه که در بالا گرفته شد، صحیحتر به نظر مىرسد.
درباره اهمیّت ذکر اللّه در آیات و روایات، تعبیرات بسیار پرمعنایى وارد شده است؛ مثلا در حدیثى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مىفرماید: «ثلاثة معصومون من إبلیس و جنوده: الذّاکرون للّه، و الباکون من خشیة اللّه، و المستغفرون بالأسحار؛ سه گروهند که از شیطان و لشکریانش در امانند، آنها که پیوسته یاد خدا مىکنند، و آنها که از ترس (کیفر خداوند) اشک مىریزند (و احساس مسؤولیت مىکنند)، و آنها که در سحرگاهان استغفار مىنمایند».(67)
درباره اهمیّت شکر نیز در آیات و روایات، تأکیدات فراوانى دیده مىشود؛ از جمله در حدیثى از امیر مؤمنان که در غرر الحکم آمده است، مىخوانیم: «شکر النّعمة امان من حلول النّقمة؛ شکر نعمت انسان را از بلاها و حوادث ناگوار در امان مىدارد».(68)
آنگاه اشاره به دو وصف مهم دیگر از اوصاف این پاکمردان مىکند و مىفرماید: «شب را سپرى مىکند، در حالى که ترسان است و صبح برمىخیزد، در حالى که شادمان است. ترسان از غفلتهایى است که از آن برحذر داشته شده، و شادمان براى فضل و رحمتى است که به او رسیده (زیرا روز دیگرى از خدا عمر گرفته و درهاى سعى و تلاش را به روى او گشوده است)»؛ (یبیت حذرا و یصبح فرحا؛ حذرا لمّا حذّر من الغفلة، و فرحا بما أصاب من الفضل و الرّحمة).
مفهوم این سخن آن نیست که براى مسئله خوف و رجا تقسیم زمانى بیان کند؛ خوف و رجا در هرزمان و در هرحال در دل پرهیزکاران است، بلکه از آنجا که پرهیزکاران بعد از پایان کار روزانه به محاسبه خویش مىپردازند و از این نگرانند که در برنامه روزى که
گذشت خطاها و لغزشهایى باشد، سخن از خوف آنها به میان آمده و لذا به ما دستور داده شده است که شب هنگام قبل از آنکه به بستر استراحت رویم، استغفار کنیم. در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم: «من استغفر اللّه حین یأوی إلى فراشه مأة مرّة تحاتت ذنوبه کما یسقط ورق الشّجر؛ کسى که شب هنگام وقتى به بستر استراحت مىرود یکصد مرتبه استغفار کند، گناهان او فرومىریزد آنگونه که برگ درختان (هنگام پاییز) فرومىریزد».(69)
و از آنجا که روز آغاز فعالیتى نوین و اعمال صالح جدیدى است فعالیتى که باید با امید آغاز گردد تجلىگاه صفت رجا و شادمانى است.
در اینکه میان فضل و رحمت چه تفاوتى است مفسّران قرآن در ذیل آیه «قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ»(70) گفتوگو بسیار دارند؛ بعضى فضل الهى را اشاره به نعمتهاى ظاهرى و مادى و رحمت را اشاره به نعمتهاى باطنى و معنوى دانستهاند و بعضى دیگر فضل را آغاز نعمت و رحمت را دوام نعمت دانستهاند. این احتمال نیز داده شده که فضل اشاره به نعمت عام پروردگار به همه انسانها و رحمت اشاره به رحمت ویژه مؤمنان است.
البتّه این تفسیرها منافاتى باهم ندارند و ممکن است در مفهوم عبارت بالا گنجانیده شوند.
آنگاه امام علیه السّلام به بیان دیگر از اوصاف برجسته انسان پرهیزگار که در ارتباط با تهذیب نفس و خودسازى است، پرداخته، مىفرماید: «هرگاه نفس او در انجام وظایفى که از آن ناخشنود است سرکشى کند، او نیز از آنچه نفس دوست دارد محرومش مىسازد»؛ (إن استصعبت(71) علیه نفسه فیما تکره لم یعطها سؤلها فیما تحبّ).
این در واقع یکى از مراحل سلوک راهیان الى اللّه است که آن را مرحله «معاقبه» مىنامند که بعد از مراحل «مشارطه» و «مراقبه» و «محاسبه» قرار دارد؛ یعنى صبحگاهان که برنامه تازهاى را در زندگى خود شروع مىکنند با نفس خویش شرط مىکنند که از هرگونه گناه بپرهیزد. سپس در طول روز مراقب آن هستند و شبانگاه قبل از آنکه به بستر استراحت بروند به حساب اعمال روزانه رسیدگى مىکنند و اگر خلافى از آنها سرزده بود نفس خود را مجازات مىکنند. به این صورت که او را از آنچه به آن تمایل دارد موقّتا باز مىدارد؛ مثلا از غذاى خوب، بستر نرم، خواب کافى و مانند آن محروم مىسازد تا نفس سرکش رام گردد و براى روزهاى آینده در مسیر اطاعت خداوند قرار گیرد. این برنامه براى تهذیب نفس، بسیار مؤثر و کارساز است و به یقین هرگاه انسان مدّتى بر آن مداومت کند، آثار و برکات عجیب آن را در جان و روح خویش مىبیند.
در ادامه این سخن به چهار وصف مهم دیگر اشاره کرده، مىفرماید: «روشنى چشم او در چیزى است که زوال در آن راه ندارد و زهد و بىاعتنایىاش نسبت به چیزى است که بقا و دوامى در آن نیست. علم را با حلم مىآمیزد و گفتار را با کردار»؛ (قرّة عینه فیما لا یزول، و زهادته فیما لا یبقى، یمزج الحلم بالعلم، و القول بالعمل).
تعبیر به «قرّة عینه» با توجه به اینکه «قرّه» در اصل از ریشه «قرّ» (بر وزن حرّ) به معناى سردى گرفته شده و عرب معتقد بوده که اشک شوق همواره سرد و خنک و اشک غم داغ و سوزان است، این تعبیر در جایى گفته مىشود که مایه شادى و خوشحالى است و معادل آن در فارسى «چشمروشنى» است. به این ترتیب مفهوم جمله بالا این است که چشم پرهیزگاران به جهان آخرت روشن است، زیرا جهانى است پایدار و برقرار، همانگونه که قرآن مجید درباره بهشتیان مىگوید: «خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ»(72) و نیز مىفرماید: ««فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما»
«کانُوا یَعْمَلُونَ» هیچکس نمىداند چه پاداشهاى مهمّى که مایه روشنى چشمهاست براى آنها نهفته شده، این جزاى کارهایى است که انجام مىدادند».(73) و با توجه به اینکه طبق آنچه در بخشهاى قبل این خطبه گذشت، آنها در همین دنیا گویى بهشت و نعمتهاى بهشتى را با چشم خود مىبینند، این حالت شادمانى و قرة العین در برابر بهشت، در همین جا براى آنها حاصل است. به عکس چون دنیاى ناپایدار را آنگونه که هست دریافتهاند، هرگز دل به آن نمىبندند. آمیختن حلم با علم و بردبارى با دانش و همچنین گفتار با کردار از برجستهترین نقاط قوّت آنهاست، زیرا اگر عالم در برابر جهل جاهلان بردبار نباشد نجات دادن آنها براى او غیر ممکن است و اگر گفتار آنها با عمل همراه نگردد تأثیرى در سخن آنها نخواهد بود. همانگونه که در حدیث امام صادق علیه السّلام آمده است: «إنّ العالم إذا لم یعمل بعلمه زلّت موعظته عن القلوب کما یزلّ المطر عن الصّفا؛ هرگاه عالم به علمش عمل نکند موعظه و اندرز او از دلها فرومىریزد، آنگونه که دانههاى باران از سنگ سخت فرومىریزد».(74)
بخش پنجم
تراه قریبا أمله، قلیلا زلله، خاشعا قلبه، قانعة نفسه، منزورا أکله، سهلا أمره، حریزا دینه، میّتة شهوته، مکظوما غیظه. الخیر منه مأمول، و الشّرّ منه مأمون، إن کان فی الغافلین کتب فی الذّاکرین، و إن کان فی الذّاکرین لم یکتب من الغافلین.
یعفو عمّن ظلمه، و یعطی من حرمه، و یصل من قطعه، بعیدا فحشه، لیّنا قوله، غائبا منکره، حاضرا معروفه، مقبلا خیره، مدبرا شرّه. فی الزّلازل و قور، و فی المکاره صبور، و فی الرّخاء شکور. لا یحیف على من یبغض، و لا یأثم فیمن یحبّ. یعترف بالحقّ قبل أن یشهد علیه، لا یضیع ما استحفظ، و لا ینسى ما ذکّر، و لا ینابز بالألقاب، و لا یضارّ بالجار، و لا یشمت بالمصائب، و لا یدخل فی الباطل، و لا یخرج من الحقّ. إن صمت لم یغمّه صمته، و إن ضحک لم یعل صوته، و إن بغی علیه صبر حتّى یکون اللّه هو الّذی ینتقم له. نفسه منه فی عناء. و النّاس منه فی راحة. أتعب نفسه لآخرته، و أراح النّاس من نفسه. بعده عمّن تباعد عنه زهد و نزاهة، و دنوّه ممّن دنا منه لین و رحمة. لیس تباعده بکبر و عظمة، و لا دنوّه بمکر و خدیعة.
ترجمه
او (پرهیزکار) را مىبینى که آرزویش نزدیک، لغزشش کم، قلبش خاشع، نفسش قانع، خوراکش اندک، امورش آسان، دینش محفوظ، شهوت سرکشش مرده و خشمش فرو
خورده شده است. (مردم) به خیر او امیدوار و از شرّش در امانند. اگر در میان غافلان باشد جزو ذاکران محسوب مىشود و اگر در میان ذاکران باشد در زمره غافلان نوشته نمىشود. کسى را که به او ستم کرده (و پشیمان است) مىبخشد و به آنکس که محرومش ساخته عطا مىکند و به کسى که پیوندش را با وى قطع کرده است، مىپیوندد. سخن زشت و خشونتآمیز از او دور است، گفتارش نرم و ملایم، منکرات از او غایب، و معروف و کارهاى شایسته او حاضر. نیکىاش روى آورده و شرّش پشت کرده است. در برابر حوادث سخت، استوار و در حوادث ناگوار، شکیبا و به هنگام فزونى نعمت شکرگزار است. به کسى که با او دشمنى دارد ستم نمىکند و به سبب دوستى با کسى مرتکب گناه نمىشود و پیش از آنکه شاهدى بر ضدّش اقامه شود اعتراف به حق مىکند. آنچه حفظش را به او سپردهاند تباه نمىسازد و آنچه را به او تذکّر دادهاند فراموش نمىکند. مردم را با نامهاى زشت نمىخواند و به همسایگان زیان نمىرساند. مصیبت زده را شماتت نمىکند. در امور باطل وارد نمىشود و از دائره حق بیرون نمىرود. هرگاه سکوت کند سکوتش وى را غمگین نمىسازد و اگر بخندد صدایش به قهقهه بلند نمىشود و هرگاه به او ستمى شود (حتى الامکان) صبر مىکند تا خدا انتقامش را بگیرد. نفس خود را به زحمت مىافکند؛ ولى مردم از دست او راحتند. خویشتن را براى آخرت به تعب مىاندازند و مردم را از ناحیه خود آسوده مىسازد. دورىاش از کسانى که دورى مىکند، به سبب زهد و حفظ پاکى است و نزدیکىاش به کسانى که نزدیک مىشود، مهربانى و رحمت است؛ نه اینکه دورىاش از روى تکبّر و خودبزرگبینى و نزدیکىاش براى مکر و خدعه (و بهرهگیرى مادى) باشد.
شرح و تفسیر
نه وصف مهم دیگر
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه نخست به بیان نه وصف دیگر از اوصاف برجسته ی
پرهیزگاران مىپردازد و مىفرماید: «او را مىبینى که آرزویش نزدیک، لغزشش کم، قلبش خاشع، نفسش قانع، خوراکش اندک، امورش آسان، دینش محفوظ، شهوت سرکشش مرده، و خشمش فروخورده شده است»؛ (تراه قریبا أمله، قلیلا زلله، خاشعا قلبه، قانعة نفسه، منزورا(75) أکله، سهلا أمره، حریزا(76) دینه، میّتة شهوته، مکظوما(77) غیظه).
در این عبارت، امام نخست از کوتاهى آرزوها سخن مىگوید، زیرا آرزوهاى دور و دراز- همانگونه که در روایات وارد شده- سبب فراموشى آخرت مىگردد و نسیان آخرت، بلاى بزرگى است که سرچشمه انواع گناهان و خطاهاست.
درست است که وجود امید و آرزو در انسان، انگیزه حرکت و فعالیت است، همانگونه که در حدیث نبوى آمده است: «الأمل رحمة لأمّتى و لو لا الأمل ما رضعت والدة ولدها و لا غرس غارس شجرا؛ امید و آرزو مایه رحمت است براى امت من و اگر نبود، هیچ مادرى فرزندش را شیر نمىداد و هیچ باغبانى درختى نمىنشاند».(78) ولى هرگاه از حد بگذرد و به صورت آرزوهاى دور و دراز درآید تمام نیروها و افکار انسان را مجذوب دنیا مىکند و همهچیز به فراموشى سپرده مىشود و حتى انسان با چنین حالتى از دنیاى خود نیز بهره نمىبرد.
اما کم بودن لغزشهاى پرهیزگاران به جهت آن است که خود را از صحنههاى گناه دور مىدارند و پیوسته به یاد خدا هستند.
و خشوع قلب آنان نتیجه معرفت آنها نسبت به خداست، چون هرقدر انسان عظمت
معبود را بیشتر درک کند در برابر او خاضعتر مىشود.
قانع بودن پرهیزگاران نتیجه بینش آنها به مواهب مادى و زرقوبرق دنیاست. و چون آن را ناپایدار و فانى مىبینند خود را براى وصول به آن به خطر نمىافکند و به مقدار لازم قناعت مىکنند.
اندک بودن خوراک آنها بدین جهت است که مىدانند پرخورى، علاوه بر اینکه سبب انواع بیماریهاست، حال عبادت و راز و نیاز با خدا را از بین مىبرد. افزون بر این، آنها را از یاد مستمندان غافل مىسازد. در حدیثى در غرر الحکم از کلمات مولا مىخوانیم: «من اقتصد فى أکله کثرت صحّته و صلحت فکرته؛ کسى که میانهروى در خوردن را پیشه کند، سلامتى او افزون و فکرش به صلاح و درستى مىگراید».
جمله «سهلا أمره» اشاره به این است که هم در مورد کارهاى شخصى خود آسان مىگیرد و هم در برابر مردم سهل المؤونه است. کسانى را مىبینیم که براى یک مسافرت و یا حتى یک مهمانى چه تکلّفاتى قائل مىشوند و عذاب الیم براى خود فراهم مىسازند و یا در برابر مردم براى اندک حقّى ماهها و سالها به کشمکش ادامه مىدهند، در حالى که آسانگیران هم در زندگى شخصى راحتند و هم در روابطشان با سایر مردم.
تعبیر به «حریزا دینه» اشاره به این است که او بیش از هرچیز به حفظ ایمان و عقیده و اصول مکتب خود اهمیّت مىدهد و آن را در برابر مال و مقام و شهوت، قربانى نمىکنند. جمله «میّتة شهوته» به این معنا نیست که آنها خالى از هرگونه شهواتى هستند، بلکه شهوت آنها در کنترل عقل و ایمانشان است، همان تعبیر جالبى که قرآن درباره یوسف دارد: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ»(79)
و اما جمله «مکظوما غیظه» بعد از صفات گذشته، اشاره به این است که حفظ دین و انجام مسئولیتها، گاه سبب عکس العملهاى ناروایى از سوى جاهلان مىشود که آتش خشم را در دل پرهیزگاران برمىافروزد؛ ولى آنها بر نفس خویش مسلّطند و خشم خود را
فرو مىبرند.
سپس امام علیه السّلام در ادامه سخن به چهار وصف دیگر از اوصاف برجسته پرهیزگاران اشاره کرده، مىفرماید: «(مردم) به خیر او امیدوار و از شرّش در امانند، اگر در میان غافلان باشد جزو ذاکران محسوب مىشود و اگر در میان ذاکران باشد در زمره غافلان نوشته نمىشود»؛ (الخیر منه مأمول، و الشّرّ منه مأمون، إن کان فی الغافلین کتب فی الذّاکرین، و إن کان فی الذّاکرین لم یکتب من الغافلین).
در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مىخوانیم که فرمود: «ألا أنبّئکم لم سمّی المؤمن مؤمنا؟ لإیمانه النّاس على أنفسهم و أموالهم، ألا أنبّئکم من المسلم؟ المسلم من سلم النّاس من یده و لسانه؛ آیا به شما خبر دهم چرا مؤمن مؤمن نامیده شده؟ به سبب اینکه مردم را بر جان و مالشان امان بخشیده. آیا به شما خبر دهم چه کسى مسلمان است؟ کسى که مردم از دست و زبانش در سلامت باشند».(80)
هرگاه مؤمنان و مسلمانان عادى باید چنین باشند، پرهیزگاران که نخبگان مؤمنان و مسلماناناند بهطور مسلم چنین خواهند بود؛ آنها منبع خیرات و برکات و همه مردم از شر آنان در امانند.
در حدیث دیگرى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مىخوانیم: «إنّ مثل المؤمن کمثل النّحلة إن صاحبته نفعک و إن شاورته نفعک و إن جالسته نفعک و کلّ شأنه منافع و کذلک النّحلة کلّ شأنها نحلة؛ مؤمن همچون زنبور عسل است (سرتاپا مفید است) اگر با او رفیق بشوى به تو سود مىرساند و اگر مشورت کنى به تو منفعت مىبخشد و اگر با او همنشین گردى براى تو سودمند است و همه کار او منفعت است، همانگونه که زنبور عسل همه چیزش داراى منفعت است».(81)
بعضى از دانشمندان گفتهاند: تشبیه مؤمن به زنبور عسل مىتواند به جهت هوشیارى
فوق العاده، و منافع گسترده، سعى و کوشش فراوان، پرهیز از مناطق آلوده، استفاده از غذاى پاک و بهره گرفتن از دسترنج خود باشد.(81) اضافه بر این زنبور عسل هم شهدى را که تولید مىکند بسیار پرفائده است و هم انبارى را که از موم مىسازد کارآیى بسیار دارد و هم با گردش روى گلها سبب گردافشانى و بارورى انواع گیاهان مىشود و حتى نیش او نیز که وسیلهاى دفاعى در برابر دشمن است براى درمان بعضى از بیمارىها مفید است.
واژه خیر و شر مفهوم بسیار گستردهاى دارد که همه نیکیهاى مادّى و معنوى و همه شرور مادى و معنوى را شامل مىشود.
جمله «إن کان فی الغافلین …» اشاره به این است که او در میان افراد غافل و بىخبر، همرنگ جماعت نمىشود و همچنان به یاد خدا و روز قیامت مشغول است و در میان ذاکران از جمع آنها عقب نمىماند و غفلت دامن او را نخواهد گرفت.
سپس امام علیه السّلام اشاره به سه وصف مهم دیگر که از کرامات پرهیزگاران است کرده، مىفرماید: «کسى را که به او ستم کرده (و پشیمان است) مىبخشد و به آن کس که محرومش ساخته عطا مىکند و به کسى که پیوندش را با وى قطع کرده است، مىپیوندد»؛ (یعفو عمّن ظلمه، و یعطی من حرمه، و یصل من قطعه).
گاه انسان در برابر بدیهاى دیگران مقابله به مثل مىکند که غالبا زاییده خوى انتقامجویى است؛ ولى گاه مقابله به ضدّ مىکند که این روش اولیاء الله و پرهیزگاران است؛ از ظلم ظالمان مىگذرد در حالى که قدرت انتقامجویى دارد و این نوعى شجاعت است و چون از موضع قدرت انجام مىشود تسلیم در برابر ظلم نیست و در برابر کسانى که او را هنگامى محروم ساختهاند عکس العملش بخشش به هنگام نیاز آنهاست که این دلیل بر سخاوت است. با آنهایى که از وى قهر کردهاند آشتى مىکند و آنها را مشمول کمکهاى خود مىسازد و این هم شجاعت است و هم سخاوت.
در حدیثى از امام زین العابدین علیه السّلام مىخوانیم که فرمود: «روز قیامت که مىشود ندا
دهندهاى ندا مىدهد: اهل فضل کجایند، جماعتى از مردم برمىخیزند (که ما هستیم) فرشتگان رو به آنها مىکنند و مىگویند: فضل شما در چه بود، مىگویند: «کنّا نصل من قطعنا و نعطى من حرمنا و نعفو عمّن ظلمنا؛ ما با کسانى که از ما قطع رابطه کرده بودند پیوند برقرار ساختیم و به کسانى که ما را محروم ساخته بودند عطا مىکردیم و از کسانى که به ما ستم کرده بودند، گذشت مىکردیم». در این هنگام به آنها گفته مىشود: «صدقتم ادخلوا الجنّة؛ راست گفتید (شما اهل فضیلتاید) همگى داخل بهشت شوید».(82)
قرآن مجید نیز این دستور را بهطور عام و گسترده به ما داده است؛ خطاب به پیامبر مىفرماید: ««ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ» بدى را به بهترین راه و روش دفع کن (و پاسخ بدى را به نیکى ده)».(83)
آنگاه امام علیه السّلام شش وصف برجسته دیگر پرهیزگاران را در عبارتى بسیار کوتاه و پرمعنا بیان کرده، مىفرماید: «سخن زشت و خشونتآمیز از او دور است، گفتارش نرم و ملایم، منکرات از او غایب، و معروف و کارهاى شایسته او حاضر و آشکار، نیکىاش روى آورده و شرّش پشت کرده است»؛ (بعیدا فحشه(84)، لیّنا قوله، غائبا منکره، حاضرا معروفه، مقبلا خیره، مدبرا شرّه).
این اوصاف ششگانه که دوبهدو در مقابل هم قرار گرفتهاند و یکدیگر را تفسیر مىکنند، اشاره به برخوردهاى اجتماعى پرهیزگاران است.
دو جمله «بعیدا فحشه، لیّنا قوله» اشاره به این است که برخورد آنان با همه مردم با زبان خوب و تعبیرات محبّتآمیز است و خشونت در گفتار و سخنان زشت از آنها دور
است. نه تنها چنین سخنانى نمىگویند، بلکه با آنها فاصله زیادى دارند. در حدیثى از امام صادق علیه السّلام در برابر این سؤال که حدّ حسن خلق چیست؟ آمده است: «أن تلین جناحک، و تطیب کلامک، و تلقى أخاک ببشر حسن؛ حد حسن خلق این است که نرمخوباشى و سخنت را پاک و پاکیزه کنى و برادرت را با چهره گشاده ملاقات نمایى».(85)
«غایب بودن منکر» اشاره به معدوم بودن آن است؛ یعنى منکرى از آنها سر نمىزند که در برابر مردم خود را نشان دهد.
این احتمال نیز وجود دارد که اگر لغزشى از آنان سر زند، حداقل لغزش آشکارى نیست تا جامعه را آلوده سازد.
«معروف» اشاره به همه خوبیهاست که عقل و وجدان و شرع آن را مىشناسد و با آن بیگانه نیست (از ماده عرفان به معناى شناخت است).
منظور از «اقبال خیر و ادبار شرّ» آن است که آنها در انجام نیکیها پیوسته رو به پیش مىروند و اگر بدیهایى در گذشته داشتهاند، همواره از آن فاصله مىگیرند.
سپس امام علیه السّلام سه وصف دیگر از اوصاف حمیده آنها را بیان مىدارد و مىفرماید: «در برابر حوادث سخت، استوار، و در حوادث ناگوار، شکیبا و به هنگام فراوانى نعمت شکرگزار است»؛ (فی الزّلازل(86) وقور(87)، و فی المکاره صبور، و فی الرّخاء شکور).
«زلازل» در اصل به معناى زلزلههاست؛ ولى در اینجا رویدادهاى سخت و فتنههاى بزرگى مراد است که دلها را تکان مىدهد. پرهیزکاران در برابر اینگونه حوادث، روحیه خود را از دست نمىدهند و مانند کوه در برابر این طوفانها به مضمون «المؤمن أصلب
من الجبل»(88) ایستادگى به خرج مىدهند و این نشان مىدهد که پرهیزکارى به معناى کنارهگیرى از اجتماع و عافیتطلبى نیست، بلکه پرهیزکاران واقعى کسانى هستند که در مقابل حوادث سخت، سینه سپر مىکنند و با شجاعت براى نجات خود و جامعه در حل مشکلات مىکوشند.
صبر در مکاره، یکى از شاخههاى صبر است که شامل هرگونه مصیبت و حادثه ناگوار مىشود. پرهیزکاران در این میدان هم سربلند و پراستقامتند، زیرا بىتابى در برابر مصائب و مشکلات از یک سو انسان را به گناه و سخنان نادرست مىکشاند و از سوى دیگر راه پیدا کردن حل مشکل را به روى انسان مىبندد.
شکرگزارى آنها، به هنگام فزونى نعمت، ناشى از تواضع آنان در برابر خدا و خلق است؛ نه همچون مغروران متکبّر که وقتى به مال و مقام و ثروتى مىرسند همهچیز را فراموش کرده، سرکشى را در برابر خالق و مخلوق آغاز مىکنند.
سپس امام علیه السّلام به سه وصف دیگر از این اوصاف فضیلت اشاره کرده، مىفرماید: «به کسى که او با وى دشمنى دارد ستم نمىکند، و به سبب دوستى با کسى مرتکب گناه نمىشود، و پیش از آنکه شاهدى بر ضدّش اقامه شود اعتراف به حق مىکند»؛ (لا یحیف(89) على من یبغض، و لا یأثم فیمن یحبّ، یعترف بالحقّ قبل أن یشهد علیه).
این سه وصف، همه ناشى از روح حقطلبى و عدالتخواهى پرهیزگاران است. عادل کسى است که نه حق دشمنش را از او دریغ دارد، همانگونه که قرآن مجید مىگوید: ««وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلَّا تَعْدِلُوا» دشمنى با گروهى سبب نشود که عدالت را درباره آنان اجرا نکنید».(90)
و نه به دوستانش بیش از آنکه حق دارند بدهد و سبب تضییع حق دیگران شود، همانگونه که قرآن کریم در اینباره مىفرماید: ««وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى» هنگامى که سخنى مىگویید عدالت را رعایت کنید، هرچند درباره بستگان نزدیک شما باشد».(91)
اعتراف آنها به حق قبل از اقامه شهود نیز از همینجا سرچشمه مىگیرد، زیرا کسانى در مقابل شهود تسلیم مىشوند که تسلیم حق نیستند و اقامه شهود، آنها را مجبور به تسلیم مىکند؛ اما کسى که خواهان حق و عدالت است شخصا به دنبال صاحب حق مىرود تا او را بیابد و حق او را ادا کند و پشت خود را از بار مظلمه دیگران سبک سازد. در این میدان بدهکاران به دنبال طلبکاران مىروند و افراد امانتدار در جستجوى صاحبان امانتند به عکس آنچه در جوامع بىتقوا دیده مىشود.
آرى، پرهیزگاران واقعى آنهایى هستند که نه دوستیها و نه دشمنیها هیچیک آنها را از مرز حق و عدالت دور نمىکند و براى اداى حقوق نیاز به دادگاه و دادستانى ندارند.
پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله در حدیثى مىفرماید: «أتقى النّاس من قال الحقّ فیما له و علیه؛ باتقواترین مردم کسى است که حق را بگوید چه به نفع او باشد یا به زیان او».(92)
در ادامه این سخن، امام علیه السّلام به هفت وصف برجسته دیگر از صفات پارسایان در عباراتى هماهنگ اشاره کرده، مىفرماید: «آنچه حفظش را به او سپردهاند تباه نمىسازد و آنچه را به او تذکّر دادهاند، فراموش نمىکند. مردم را با نامهاى زشت نمىخواند و به همسایگان زیان نمىرساند. مصیبتزده را شماتت نمىکند. در امور باطل وارد نمىشود و از دائره حق بیرون نمىرود»؛ (لا یضیع ما استحفظ، و لا ینسى ما ذکّر، و لا ینابز(93)
بالألقاب، و لا یضارّ بالجار، و لا یشمت(94) بالمصائب، و لا یدخل فی الباطل، و لا یخرج من الحقّ).
جمله «لا یضیع ما استحفظ» مفهوم وسیعى دارد که همه امانتهاى الهى و مردمى را شامل مىشود. از نماز گرفته که قرآن درباره آن مىگوید ««وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ» مؤمنان کسانى هستند که بر نمازهاى خود محافظت دارند (از ریا و سمعه و هرکارى که به صحت نماز و یا قبول آن لطمه مىزند)».(95)
همچنین امانتهاى دیگرى؛ مانند قرآن مجید و احکام اسلام، فرزندانى که خدا به آنها داده و امانتهاى مختلفى که مردم به آنها مىسپارند براى حفظ آنها سخت مىکوشند و هرگز به سبب سهلانگارى و غفلت و کوتاهى، آنها را تباه نمىکنند.
جمله «لا ینسى ما ذکّر» اشاره به همه تذکّرات و یادآورىهاى مفیدى است که از سوى خداوند و اولیاء اللّه و معلّمان راستین و دوستان بیدار نسبت به آنها شده است؛ آرى آنها افراد فراموشکارى نیستند که درسهاى هدایت را نادیده بگیرند و به آن پاىبند نباشند و هرگاه وسوسههاى شیطان به سراغ آنها بیاید بىفاصله به یاد خدا و اندرزهاى اندرزگویان باایمان مىافتند و به راه بازمىگردند. قرآن مجید مىگوید: ««إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ» پرهیزگاران هنگامى که گرفتار وسوسههاى شیطان مىشوند به یاد (خدا و پاداش و کیفر او) مىافتند، ناگهان بیدار مىشوند».(96)
جمله «و لا ینابز بالألقاب» اشاره به همان چیزى است که در قرآن مجید آمده، مىفرماید: ««وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ» یکدیگر را با لقبهاى زشت و ناپسند خطاب
نکنید».(97) زیرا ذکر اینگونه القاب، آتش کینه و عداوت را در دلها برمىانگیزد و طرف مقابل را به عکس العمل وامىدارد و فضاى جامعه را مسموم مىکند و شخصیت افراد را درهم مىشکند.
آزار نرساندن به همسایگان و شماتت نکردن مصیبتزدگان که به دنبال مسئله «تنابز به القاب» آمده، اشاره به رعایت حقوق اجتماعى و احترام انسانها در همه جوانب است. قرآن مجید و پیامبر اکرم و ائمه معصومین علیهم السّلام بارها سفارش رعایت حقوق همسایگان را کردهاند تا آنجا که در سخنى دیگرى از امیر مؤمنان على علیه السّلام مىخوانیم که فرمود: «اللّه اللّه فی جیرانکم فإنّهم وصیّة نبیّکم ما زال یوصی بهم حتّى ظنّنا أنّهم سیورّثهم؛ خدا را خدا را در مورد همسایگانتان فراموش نکنید، زیرا پیامبر اکرم پیوسته سفارش آنها را مىکرد تا آنجا که ما گمان بردیم آنها را در زمره وارثان قرار خواهد داد».(98)
از سوى دیگر مىدانیم مصیبتزده، همچون انسان مجروحى است که نیاز مبرم به تسلیت دارد و شماتت مانند نمک پاشیدن بر زخم اوست و هیچ انسان باوجدانى چنین اجازهاى را به خود نمىدهد که بر زخم کسى نمک بپاشد. در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم: «من شمت بمصیبة نزلت بأخیه لم یخرج من الدّنیا حتّى یفتتن؛ کسى که برادر مسلمانش را در برابر مصیبتى که به او وارد شده شماتت کند از دنیا بیرون نمىرود مگر اینکه خود به همان مصیبت گرفتار مىشود».(99)
آخرین اوصاف در جملههاى بالا عدم ورود پرهیزگاران در باطل و عدم خروج از دائره حق است که مفهوم وسیعى دارد و به مقتضاى آن پرهیزگار، در افکار باطل رفتار باطل و گفتار باطل وارد نمىشود و در همهچیز و همهجا و نسبت به هرکس و هرکار، تابع حق است و مطلقا از حق عدول نخواهد کرد.
سپس امام علیه السّلام در ادامه همین اوصاف به سه وصف دیگر در عبارتى هماهنگ اشاره مىکند و مىفرماید: «هرگاه سکوت کند سکوتش وى را غمگین نمىسازد و اگر بخندد صدایش به قهقهه بلند نمىشود، و هرگاه به او ستمى شود (حتى الامکان) صبر مىکند تا خدا انتقامش را بگیرد»؛ (إن صمت لم یغمّه صمته، و إن ضحک لم یعل صوته، و إن بغی علیه صبر حتّى یکون اللّه هو الّذی ینتقم له).
پرهیزگاران از سکوت خود غمگین نمىشوند، با اینکه سکوت در بسیارى از مواقع سبب پژمردگى و اندوه است، زیرا سکوت مایه نجات از بسیارى از آفات لسان است، به علاوه سبب تفکّر در این امور دین و دنیاست. در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مىخوانیم: «طوبى لمن … أنفق الفضل من ماله و أمسک الفضل من قوله؛ خوشا به حال کسى که فزونى مالش را انفاق کرده است و زیادهگویى را از سخنش فروگرفته است».(100)
پرهیزگاران با صداى بلند نمىخندند، زیرا قهقهههاى بلند، راه و رسم ثروتمندان مغرور و افراد بىخیال است. در حدیثى از آن حضرت که در غرر الحکم آمده است، مىخوانیم: «خیر الضّحک التّبسّم؛ بهترین خنده تبسّم است».
جمله «و إن بغی علیه …» اشاره به این است که گاهى دوستان و بستگان و حتى برادران ممکن است ستمى بر انسان وارد کنند که اگر بخواهند به انتقامجویى برخیزد، درگیرىها ادامه مىیابد و چه بسا به جاى خطرناک و غیر قابل جبران برسد. هرگاه در اینگونه موارد انسان راه شکیبایى و تحمّل پیش گیرد و طرف مقابل را به خدا واگذارد، هم خودش از وسوسههاى خطرناک شیطان رهایى مىیابد و هم آرامش جامعه را حفظ مىکند؛ ولى بدیهى است این سخن ناظر به دشمنان لجوج و بىرحم نیست که در برابر آنها صبر و سکوت، سبب طغیان و ظلم بیشتر است: (اشک کباب مایه طغیان آتش است).
سپس امام علیه السّلام به چهار وصف برجسته دیگر از اوصاف پارسایان اشاره مىکند که هر یک مکمّل دیگرى است، مىفرماید: «نفس خود را به زحمت مىافکند؛ ولى مردم از دست او راحتند، خویشتن را براى آخرت به تعب مىاندازد و مردم را از ناحیه خود آسوده مىسازد»؛ (نفسه منه فی عناء. و النّاس منه فی راحة).
اشاره به این است که مشکلات را براى ناراحتى دیگران پذیرا مىشود؛ مثلا هرگاه مشکلى در جامعه پیدا شود او براى حل آن خویشتن را به زحمت مىافکند تا دیگران راحت باشند و در واقع این نوعى ایثار و فداکارى است که انسان براى راحتى بندگان خدا، مشکلات اجتماعى را تحمل کند.
بعضى از شارحان نهج البلاغه جمله سوم و چهارم «أتعب نفسه …» را به منزله دلیل براى دو جمله قبل دانستهاند؛ یعنى اگر نفس او از ناحیه خودش در زحمت است به سبب این است که پیوسته براى آماده کردن سراى آخرت مىکوشد و اگر مردم از دست او راحتند به واسطه این است که او براى این کار تصمیم گرفته است.
این احتمال نیز وجود دارد که این دو جمله، ناظر به مسئله دیگرى باشد؛ دو جمله قبل، اشاره به امور مادى و این دو جمله اشاره به امور معنوى باشد.
امیر مؤمنان علیه السّلام مىفرماید: «من عمّر دار إقامته فهو العاقل؛ عاقل کسى است که خانه اقامت خود را آباد سازد».(101)
قرآن مجید با صراحت مىگوید: ««وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرارِ» سراى باقى و اقامتگاه ابدى آخرت است».(102)
حضرت سرانجام با ذکر چهار فضیلت برجسته دیگر صفات پرهیزکاران را پایان مىبخشد. (پایانى که اگر حادثه مربوط به همام پیش نمىآمد شاید نقطه پایان نبود و
مطالب برجسته دیگرى در این رابطه بیان مىکرد) مىفرماید: «دورىاش از کسانى که دورى مىکند به سبب زهد و حفظ پاکى است و نزدیکىاش به کسانى که نزدیک مىشود مهربانى و رحمت است، نه اینکه دورىاش از روى تکبّر و خودبزرگبینى باشد و نزدیکىاش براى مکر و خدعه (و بهرهگیرى مادى)»؛ (أتعب نفسه لآخرته، و أراح النّاس من نفسه. بعده عمّن تباعد عنه زهد و نزاهة؛ و دنوّه ممّن دنا منه لین و رحمة، لیس تباعده بکبر و عظمة، و لا دنوّه بمکر و خدیعة).
امام علیه السّلام در ذکر این اوصاف به نکته مهمى اشاره مىکند و آن اینکه: پارسایان در پیوندهاى اجتماعى، دوستیها و دشمنیها، برقرار ساختن رابطهها یا قطع کردن ارتباط که در تعامل افراد جامعه نسبت به یکدیگر اجتنابناپذیر است، اهداف مقدّسى را دنبال مىکنند؛ اگر از کسى دور مىشوند به جهت آلودگى او یا براى آن است که نزدیک شدن به او آنها را گرفتار زرقوبرق دنیا مىسازد که آنها به آن مبتلا گشتهاند. نزدیک شدن آنان به افراد براى این است که ارشاد جاهلى کنند یا تنبیه غافلى و یا کمک به ضعیف و دردمندى، به عکس دنیاپرستان که دورى آنها از افراد به سبب خودبزرگبینى است و نزدیک شدن براى گرفتن بهرههاى مادى و فریب دادن و نیرنگ است.
—
سرنوشت همّام پس از شنیدن این خطبه تکاندهنده
در ذیل این خطبه در نهج البلاغه آمده است: راوى این خطبه مىگوید: «(هنگامى که سخن امیر مؤمنان به اینجا رسید) همام فریادى کشید و مدهوش شد و جان داد»؛ (قال: فصعق همّام صعقة کانت نفسه فیها).
«در این هنگام امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود، به خدا سوگند من از این پیشامد بر او مىترسیدم. سپس فرمود: اینگونه اندرزهاى رسا به آنها که اهل موعظهاند، اثر مىگذارد»؛
(فقال أمیر المؤمنین علیه السّلام: أما و اللّه لقد کنت أخافها علیه. ثمّ قال: أهکذا(103) تصنع المواعظ البالغة بأهلها).
«در اینجا کسى به امام عرض کرد: پس چرا این مواعظ با شما چنین نمىکند»؛ (فقال له قائل: فما بالک یا أمیر المؤمنین!).
«امام در پاسخ او فرمود: واى بر تو هراجل و سرآمدى وقت معیّنى دارد که از آن نمىگذرد و سبب خاصّى دارد که از آن تجاوز نمىکند»؛ (فقال علیه السّلام: ویحک، إنّ لکلّ أجل وقتا لا یعدوه، و سببا لا یتجاوزه).
سپس افزود: «آرام باش دیگر چنین سخنى مگو! این سخنى بود که شیطان بر زبان تو جارى ساخت»؛ (فمهلا! لا تعد لمثلها، فإنّما نفث الشّیطان على لسانک!).
در اینجا این سؤال پیش مىآید که چرا همّام به چنین سرنوشتى دچار شد و چرا براى امام که گوینده این سخنان است، چنین حادثهاى رخ نداد؟
در پاسخ سؤال اوّل باید به این نکته توجّه داشت که همام، گرچه مرد عابد و زاهدى بود (همانگونه که در آغاز خطبه آمده است: «کان رجلا عابدا») و گرچه قلبش مملوّ از حکمت و روحش سرشار از زیرکى و ذکاوت بود (همانگونه که از سؤالش پیداست)؛ ولى هرقدر روح او وسیع باشد در برابر روح امیر مؤمنان على علیه السّلام که چون اقیانوس ناپیدا کرانهاى است، قابل مقایسه نیست. به همین دلیل قلب همّام تاب تحمل فشار آن همه معلومات را نداشت، زیرا اقیانوس را نمىتوان در استخر کوچکى ریخت، بنابراین جاى تعجّب نیست که همّام صیحهاى زند و از هوش برود، آن هم از هوش رفتنى که جان خود را با آن از دست بدهد.
در قرآن مجید در داستان موسى و بنى اسرائیل و تجلى نور الهى بر کوه چنین مىخوانیم: ««فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً» هنگامى که
پروردگارش بر کوه تجلى کرد آن را درهم کوبید و موسى افتاد و مدهوش شد».(104)
نه تنها موسى نتوانست مقاومت کند، کوه با آن عظمت نیز درهم کوبیده شد.
آرى! مواعظى که از دل برخیزد اینگونه بر دل مىنشیند و مهم آن است که انسان اهل «مواعظ بالغه» باشد وگرنه انسانهاى سنگدل و آلودهاى که در دام شیطان گرفتارند نه گوش شنوایى براى اندرزها دارند و نه قلب آرامى براى پذیرش.
به تعبیر دیگر: همام گرچه پارسایى والامقام بود؛ ولى صفاتى را که امام در این خطبه بیان فرمود بهطور تمام و کمال در خود ندید. آتش حسرت در عمق جان او افتاد و بىقرار شد و از شدّت تأسف جان داد.
در طول تاریخ اسلام نیز نمونههایى از این قبیل دیده شده است که گاهى گنهکاران بیدار شده و پارسایان بىقرار. سخنان کوبندهاى را شنیدند و طاقت نیاوردند و جان دادند.(105)
احتمال سومى نیز در اینجا وجود دارد و آن اینکه هنگامى که همّام بشارتهاى ضمنى امیر مؤمنان على علیه السّلام را به پرهیزکاران شنید روحش از شوق معبود و محبوبش پرواز کرد و به عالم جنان رهسپار شد.
بلى رسم و ره عشّاق این است
طریق جانفشانىشان چنین است
در حدیثى آمده است که «ربیع بن خثیم» در آن جلسه حاضر بود. هنگامى که روح همّام از بدنش پرواز کرد اشک از چشمان او جارى شد و عرض کرد: اى امیر مؤمنان چقدر زود موعظه تو در فرزند برادرم اثر گذاشت. اى کاش من جاى او بودم! امام علیه السّلام فرمود: آرى موعظههاى رسا اینگونه در اهلش اثر مىگذارد!(106)
پاسخ سؤال دوم همان است که امام علیه السّلام بیان فرمود که هرکسى اجلى دارد تا اجلش
فرانرسد، از دنیا نمىرود؛ ولى به هنگام فرارسیدن اجل عامل نهایى ممکن است امور مختلفى باشد. در اینجا عامل نهایى، سخنان پرمایه امیر مؤمنان بود. به علاوه نمىتوان روح امام را با روح همّام مقایسه کرد، روح او اقیانوسى است که اینگونه امواج را در خود پذیرا مىشود؛ نه همچون استخرى که تلاطم شدید آب وضع آن را به کلى درهم بریزد.
از آنچه در بالا آمد پاسخ سؤال سوّم نیز روشن مىشود و آن اینکه چگونه امیر مؤمنان على علیه السّلام درخواست همّام را پذیرفت و آن اندرزهاى شافى و کافى و بلند و بالا را براى او بیان کرد، در حالى که خودش مىگوید: من بیم این داشتم که همام به چنین سرنوشتى دچار مىشود؟ زیرا هنگامى که اجل او فرارسیده باشد عامل نهایى مىتواند یک دگرگونى دستگاههاى مختلف بدن باشد یا امواج خروشان معنوى در درون جان.
اما اینکه امام به شخص اعتراضکننده مىفرماید: «دیگر از این قبیل سخنان مگوى! و شیطان آن را بر زبان تو جارى ساخت» به سبب آن است که او سؤال خود را به عنوان تحقیق براى فهم مطلبى مطرح نکرد، بلکه هدفش این بود که سخنان امام را نقض، یا به تعبیر دیگر به پندار خود ابطال نماید و به یقین چنین سؤالى با چنین هدف سؤال شیطانى است.
—
نکته
نگاه دیگرى به خطبه همّام
این خطبه در واقع دورهاى کامل از اخلاق اسلامى است که به کلیه زوایاى زندگى فردى و اجتماعى، مادى و معنوى انسان نظر مىافکند و براى کسانى که مىخواهند مراحل سیر و سلوک را بپیماند، نسخه کاملى است. در این خطبه اوصاف پارسایان به سبک بدیعى در یک صد و ده صفت بیان شده (گویى عدد را به نام مبارک خودش انتخاب کرده است) از اصلاح زبان شروع مىشود و به آیین مردمدارى و احترام به حقوق انسانها
پایان مىیابد. کسانى هستند که بر اثر ضعف ایمان و اراده در همان گام اوّل فرومىمانند؛ ولى افرادى همچون همّام با پیمودن این یک صد و ده گام به دیدار معبود مىرسند.
از مزایاى این خطبه این است که تقوا را از صورت منفى آنکه در اذهان بعضى است بیرون برده و به صورت مثبتش که در آیات و روایت اسلامى است، معرفى مىکند. این خطبه نمىگوید براى اینکه پاک بمانى از همهچیز دورى گزین، مبادا آلوده شوى، بلکه مىگوید در دل جامعه و در میان امواج خروشان زندگى دنیاپرستان آنچنان باش که گردى بر دامان تو ننشیند، همچون انسان قوىّ البنیهاى که در جمع بیماران، سالم مىماند و همه میکروبهاى بیمارىزا را خنثى مىسازد.
مرحوم علامه شهید مطهرى در «ده گفتار» خود از عهده بیان این سخن به خوبى برآمده و ضمن اینکه تقوا را به دو نوع تقسیم مىکند؛ تقوایى که ضعف است و تقوایى که قوّت است در بیان نوع اول مىگوید: «تقواى ضعف این است که انسان براى اینکه خود را از آلودگیهاى معاصى حفظ کند از موجبات آنها فرار کند و نوع دوم آن است که در روح خود چنان حالت و قوّتى به وجود آورد که به او مصونیت روحى و اخلاقى ببخشد.
سپس مىافزاید: «ادبیات منظوم و منثور ما، تعلیماتى دیده مىشود که کموبیش تقوا را به صورت اوّل که ضعف است نشان مىدهد؛ آنگونه که در اشعار سعدى مىخوانیم:
بدیدم عابدى در کوهسارى
قناعت کرده از دنیا به غارى
چرا گفتم به شهر اندر نیایى
که بارى بند از دل برگشایى
بگفت آنجا پریرویان نغزند
چو گل بسیار شد پیلان بلغزند
آنگاه به شرح تقواى قوّت مىپردازد و مىگوید: «در آثار دینى خصوصا نهج البلاغه همهجا تقوا به معناى آن ملکه مقدس است که به روح، قوت و قدرت و نیرو مىدهد و نفس امّاره و احساسات سرکش را رام و مطیع مىسازد».(107)
آرى به غارى پناه بردن و از گناه مصون ماندن افتخار نیست. افتخار از آن یوسف است که در برابر شدیدترین امواج تمایلات جنسى قرار مىگیرد و «برهان ربّ» که همان تقواى سطح بالاست او را حفظ مىکند.
البتّه انکار نمىکنیم! کسانى که به این مرحله از تقوا نرسیدهاند، چه بسا براى خود ناچار باشند راه اوّل را برگزینند.
1) سند خطبه:این خطبه از خطبههاى بسیار معروف و معتبر است که با سندهاى مختلف (غیر از نهج البلاغه) نقل شده است. گروهى از راویان آن قبل از سیّد رضى و گروهى بعد از او مىزیستهاند.صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه مىگوید: از کسانى که قبل از سیّد رضى این خطبه را نقل کردهاند مرحوم صدوق در امالى و ابن شعبه (معاصر شیخ صدوق) در تحف العقول و سلیم بن قیس در کتاب خود آورده است. ابن قتیبه (متوفاى قرن سوم) نیز مقدارى از این خطبه را در کتاب الزهد از کتاب عیون الاخبار نقل کرده است.از جمله کسانى که بعد از سیّد رضى این خطبه را با اسناد دیگرى نقل کردهاند و متن آن، نشان مىدهد از منبعى غیر از نهج البلاغه گرفته شده است، سبط ابن جوزى در تذکرة و ابن طلحه شافعى در مطالب السؤول و کراجکى در کنز الفوائد هستند که با تفاوتهایى آن را نقل کردهاند. (مصادر نهج البلاغه، جلد 3، صفحه 65).
2) «همّام» از ماده «هم» به معناى اراده و تصمیم و گاه به معناى غم است و نامیدن افراد به این نام به این امید است که شخص صاحب ارادهاى گردد. در اینکه «همّام» کیست، میان شارحان نهج البلاغه گفت و گوست؛ ابن ابى الحدید معتزلى گوید: همّام بن شریح است، در حالى که علامه مجلسى گوید اظهر این است که او همام بن عبادة بن خیثم باشد که پسر برادر ربیع بن خیثم محسوب مىشود (معروف است که ربیع بن خیثم، همان خواجه ربیع است که نزدیک شهر مشهد مدفون است).به هرحال، او از شیعیان خاص امیر مؤمنان و از عارفان و عابدان و زاهدان بود. (شرح ابن ابى الحدید، جلد 10، صفحه 134).
3) به مصادر نهج البلاغه، جلد 3، صفحه 65 رجوع شود.
4) مستدرک سفینة البحار، باب التدبیر، جلد 3، صفحه 421.
5) احزاب، آیه 70 و 71.
6) «اقتصاد» از ریشه «قصد» به معناى میانهروى است و اعتدال در هرچیزى را شامل مىشود.
7) اعراف، آیه 26.
8) فرقان، آیه 47.
9) بقره، آیه 187.
10) تحف العقول، بخش سخنان امام باقر علیه السّلام، ص 218.
11) نهج البلاغه، کلمات قصار، 140.
12) وسائل الشیعة، کتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس، باب 28، حدیث 2.
13) «غضّوا» از ماده «غضّ» بر وزن «خزّ» چنانکه در بالا آمد در اصل به معناى کم یا کوتاه کردن است؛ هنگامى که در مورد چشم به کار مىرود به معناى فروافکندن چشم است یعنى سر به زیر انداختن و نگاه نکردن است و «غمض» به معناى فروبستن و چشم را برهم گذاردن است.
14) الکافى، جلد 2، صفحه 80، باب اجتناب المحارم، حدیث 2.
15) میزان الحکمة، جلد 4، صفحه 551 نقل از بحار الانوار، جلد 78، صفحه 109.
16) «رخاء» و «رخوه» در اصل به معناى سستى و نرمى است و هنگامى که در مورد زندگى به کار رود به معناى زندگى توأم با آرامش و آسایش و وسعت است.
17) الکافى، جلد 2، صفحه 60، باب الرضا بالقضاء، حدیث 1.
18) بحار الانوار، جلد 13، صفحه 412.
19) نهج البلاغه، خطبه 224.
20) این حدیث را مرحوم کلینى در باب حقیقة الایمان (الکافى، جلد 2، صفحه 52) آورده است. مرحوم علامه مجلسى نیز در بحار الانوار، جلد 67، صفحه 174 از کتاب محاسن، این حدیث را نقل کرده است.
21) بحار الانوار، جلد 69، صفحه 70.
22) یونس، آیه 62.
23) کنز العمال، جلد 3، صفحه 502، حدیث شماره 7613.
24) نهج البلاغه، خطبه 21.
25) وسائل الشیعة، جلد 1، صفحه 381، ابواب آداب دخول الحمام، باب 22، حدیث 3.
26) نهج البلاغه، کلمات قصار، 82.
27) الکافى، جلد 2، صفحه 89، باب الصبر، حدیث 7.
28) فاطر، آیه 29.
29) رعد، آیه 24.
30) «یستثیرون» از ریشه «ثور» بر وزن «غور» و «ثوران» بر وزن «فوران» در اصل به معناى به هیجان آمدن و «استثارة» به معناى به هیجان درآوردن است و در جمله بالا به معناى جستجوگرى در آیات قرآن براى یافتن داروى بیماریهاى اخلاقى و معنوى است.
31) «تطلعت» از طلوع گرفته شده و «تطلع» به معناى سرکشیدن براى یافتن چیزى است.
32) «زفیر» و «شهیق»: «زفیر» در اصل به معناى بازدم (بیرون فرستادن نفس) و «شهیق» به معناى دم (فروبردن نفس) است؛ ولى بعضى گفتهاند: «زفیر»، بیرون فرستادن نفس توأم با فریاد کشیدن و «شهیق» فروبردن نفس توأم با ناله است.
33) بحار الانوار، جلد 92، صفحه 211.
34) الکافى، جلد 2، کتاب فضل القرآن، باب فى قرائته، حدیث 2.
35) «حانون» از ریشه «حنو» به معناى پیچیدن و دولا کردن چیزى است، بنابراین «حانون» جمع «حانى» به معناى کسى است که کمر خود را خم مىکند. ماده انحنا از همین ریشه گرفته شده است.
36) «اوساط» جمع «وسط» در اینجا به معناى کمر است.
37) «جباه» جمع «جبهه» یعنى پیشانى.
38) «اطراف» جمع «طرف» به معناى کرانه و نوک هرچیزى را مىگویند و در اینجا، یعنى نوک انگشتان که در موقع سجده بر زمین مىگذارند.
39) «فکاک» و «فک» به معناى رها ساختن و آزاد نمودن و جدا کردن است.
40) فرقان، آیه 64 و 65.
41) «براهم» از ریشه «برى» بر وزن «سعى» به معناى تراشیدن قلم یا تیر و یا هرچوبى است و در محل کلام به معناى لاغر ساختن است.
42) «قداح» جمع «قدح» بر وزن «قشر» به معناى چوبه تیر است. پیش از آنکه آن را بتراشند و به پیکان نهند.
43) «خولطوا» از «خلط» به معناى مخلوط کردن گرفته شده و در اینجا به معناى درهمریخته شدن فکر است که در تعبیرات عوامانه مىگویند: فلانکس قاطى کرده است.
44) مؤمنون، آیه 60.
45) شرح ابن ابى الحدید جلد 10، صفحه 146.
46) «مشفقون» از «اشفاق» به معناى علاقه آمیخته با ترس است؛ یعنى کسى به دیگرى علاقه دارد و درباره بروز حوادثى نسبت به او بیمناک است.
47) الغارات، جلد 1، صفحه 90.
48) وسائل الشیعة، جلد 1، صفحه 73، ابواب مقدمات العبادات، باب 22، حدیث 6.
49) «حزم» به معناى محکم کردن و متقن ساختن است و ریشه اصلى آن «حزام»، تنگ حیوان است (نوار محکمى که زین یا پالان را به وسیله آن زیر شکم حیوان، محکم مىبندند و به معناى هرگونه کمربند نیز آمده است).
50) «تجمّل» از «جمال» گرفته شده و به معناى اظهار زیبایى و جمال است و «تجمل» در حال فقر به این معناست که شخص فقیر ظاهرا خود را بىنیاز نشان دهد.
51) «نشاط» فعالیت صادقانه است و «نشاطات» علمى به معناى فعالیتهاى علمى است.
52) «تحرّج» از ریشه «حرج» به معناى مشقّت گرفته شده است. این واژه هنگامى که با «عن» متعدى شود به معناى دورى کردن و خود را گرفتار نمودن است.
53) الکافى، جلد 2، صفحه 51، باب فضل الایمان على الاسلام، حدیث 1.
54) بحار الانوار، جلد 1، صفحه 226.
55) مؤمنون، آیه 2.
56) بقره، آیه 273.
57) بقره، آیه 156.
58) شرح ابن ابى الحدید، جلد 1، صفحه 319 و بحار الانوار، جلد 79، صفحه 137، حدیث 22.
59) بحار الانوار، جلد 74، صفحه 151.
60) الکافى، جلد 5، صفحه 78.
61) مؤمنون، آیه 51.
62) نهج البلاغه، کلمات قصار، 180.
63) نهج البلاغه، کلمات قصار، 219.
64) «وجل» به معناى خوف و ترس است و «وجل» بر وزن «خجل» به معناى شخص ترسان است.
65) الکافى، جلد 2، صفحه 67.
66) فى ظلال نهج البلاغه، جلد 3، صفحه 169.
67) مستدرک الوسائل، جلد 12، صفحه 146، حدیث 5.
68) غرر الحکم، 5664.
69) وسائل الشیعة، جلد 4، صفحه 1028، حدیث 7.
70) یونس، آیه 58.
71) «استصعب» از «صعوبت» گرفته شده و «استصعاب» به معناى مشکل شدن و زیر بار نرفتن است.
72) هود، آیه 107.
73) سجده، آیه 17.
74) بحار الانوار، جلد 2، صفحه 39، حدیث 68.
75) «منزور» از ریشه «نزر» بر وزن «نذر» به معناى کم و اندک است.
76) «حریز» از ریشه «حرز» بر وزن «قرض» به معناى حفظ کردن گرفته شده و «حریز» به چیزى مىگویند که محفوظ است.
77) «مکظوم» از ریشه «کظم» بر وزن «هضم» به معناى گلوگاه است و «مکظوم» به کسى گفته مىشود که بسیار خشمگین یا غمناک باشد و در عین حال خویشتندارى مىکند، گویى گلویش دارد فشرده مىشود.
78) سفینة البحار، جلد 1، صفحه 30، ماده «امل» و بحار الانوار، جلد 74، صفحه 173.
79) یوسف، آیه 24.
80) بحار الانوار، جلد 64، صفحه 60، حدیث 3.
81) بحار الانوار، جلد 61، صفحه 238.
82) الکافى، جلد 3، صفحه 149.
83) مؤمنون، آیه 96.
84) «فحشه» فحش به هرکارى گفته مىشود که از حدّ اعتدال خارج شود و به اصطلاح در حدّ فاحش قرار گیرد. بدین جهت سخنان زشت و اعمال قبیح و منکر را که قبح و زشتى آنها آشکار است فحش مىگویند. کلمه فاحشه و فحشا نیز از همین معنا گرفته شده است.
85) الکافى، جلد 2، صفحه 103.
86) «زلازل» جمع «زلزله» و «زلزال» به معناى حرکت سخت و شدید است. به حوادث تکاندهنده و مشقت بار اجتماعى «زلازل» گفته مىشود.
87) «وقور» از «وقر» بر وزن «فقر» در اصل به معناى سنگینى است و به اشخاص متین و سنگین وقور گفته مىشود.
88) الکافى، جلد 2، صفحه 241.
89) «یحیف» از ریشه «حیف» در اصل به معناى جور و ستم است، بنابراین «لا یحیف» به این معناست که ستم نمىکند.
90) مائده، آیه 8.
91) انعام، آیه 152.
92) بحار الانوار، جلد 74، صفحه 112.
93) «ینابز» از ریشه «نبز» بر وزن «نبض» به معناى لقب بد نهادن بر کسى است و «تنابز بالالقاب» این است که دو یا چند نفر یکدیگر را با لقبهاى زشت یاد کنند.
94) «یشمت» از «شماتت» گرفته شده که به معناى سرزنش کردن و در غم دیگرى شادى نمودن است.
95) مؤمنون، آیه 9.
96) اعراف، آیه 201.
97) حجرات، آیه 11.
98) نهج البلاغه، نامهها، 47.
99) الکافى، جلد 2، صفحه 359.
100) الکافى، جلد 2، صفحه 144.
101) غرر الحکم.
102) غافر، آیه 39.
103) در نسخه بالا همزه استفهام بر سر «هکذا» آمده؛ ولى در بسیارى از نسخ قدیم و شروح نهج البلاغه همزه استفهام ذکر نشده است و مناسب معنا نیز همین است.
104) اعراف، آیه 143.
105) مرحوم علامه تسترى در شرح نهج البلاغه خود، جلد 10، صفحه 459 نمونههایى از آن را آورده است.
106) شرح نهج البلاغه تسترى، جلد 12، صفحه 462.
107) رجوع شود به ده گفتار، صفحه 7- 11.