جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 193(1)

زمان مطالعه: 64 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

یصف فیها المتّقین‏

روی أن صاحبا لأمیر المؤمنین علیه السّلام یقال له همّام کان رجلا عابدا، فقال له: یا أمیر المؤمنین، صف لی المتّقین حتّى کأنى أنظر إلیهم. فتثاقل علیه السّلام عن جوابه ثمّ قال: یا همّام! اتّق اللّه و أحسن: ف «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» فلم یقنع همّام بهذا القول حتّى عزم علیه، فحمد اللّه و أثنى علیه، و صلّى على النّبیّ صلّى اللّه علیه و اله ثمّ قال علیه السّلام:

از خطبه‏هاى امام علیه السّلام است‏

که در آن صفات و روحیات پرهیزکاران را شرح مى‏دهد.

(شأن ورود خطبه از این قرار است که) یکى از یاران امیر مؤمنان على علیه السّلام به نام «همام»(2) که مرد عابد و پرهیزکارى بود، به آن حضرت عرض کرد: اى امیر مؤمنان! پرهیزکاران را برایم آنچنان وصف کن که گویى آنها را با چشم مى‏نگرم. امام علیه السّلام در پاسخ او درنگ کرد و آن‏گاه فرمود: اى همام تقواى الهى پیشه‏ساز و نیکى کن که خداوند با کسانى است که تقوا پیشه کنند و کسانى که نیکوکارند؛ ولى همام به این مقدار قانع نشد (و توضیح بیشتر خواست و اصرار ورزید) تا اینکه امام علیه السّلام تصمیم گرفت صفات متقین را مشروحا براى او بازگو کند، پس حمد خداى را بجا آورد و ثنا نمود و بر پیامبرش صلى الله علیه و آله درود فرستاد. سپس فرمود.

خطبه در یک نگاه‏

از یک نگاه خطبه یک مطلب را دنبال مى‏کند و آن صفات پرهیزکاران است که امام در حدود یک صد و ده صفت در این خطبه براى پرهیزکاران بیان فرموده است؛ ولى اگر درست در جزئیات خطبه دقت کنیم مى‏بینیم که این صفات ناظر به ابعاد مختلفى از زندگى پرهیزکاران است.

بخشى از آن از صفات اخلاق فردى آنها سخن مى‏گوید.

بخش دیگرى از اخلاق اجتماعى آنها بحث مى‏کند.

قسمتى از خطبه، ناظر به علو شأن آنها در مباحث اعتقادى و معارف دین است، در حالى که در بخش دیگرى به مقام پرهیزکارى آنها از نظر گفتار و رفتار اشاره دارد.

در بخش دیگرى از خطبه علامتها و نشانه‏هاى آنها بحث شده که اگر بخواهیم اهل تقوا را در میان جمع بشناسیم با چه اوصافى مى‏توان شناخت.

در بخش پایانى خطبه سخن از حادثه عجیبى به میان آمده که براى همام- همان پرسشگرى که با اصرار و تأکید، بیان اوصاف متقین را خواسته بود- اتفاق افتاد که صیحه‏اى زد و مدهوش شد. سپس جان به جان آفرین تسلیم کرد و به دنبال آن امام علیه السّلام فرمود: مواعظ بالغه در کسانى که اهل آن هستند چنین اثر مى‏گذارد. به دنبال آن شخص جسورى سؤال کرد، چرا این حادثه درباره شخص شما اتفاق نمى‏افتد، و امام جواب قانع‏کننده‏اى دادند.

از بعضى طرق روایت استفاده مى‏شود که امام علیه السّلام این خطبه را به عنوان صفات شیعه ایراد فرمود.(3)

پاسخ به یک سؤال‏

با توجه به آنچه در صدر این خطبه آمده، این سؤال مطرح مى‏شود که چرا امام در آغاز از بیان و پاسخ مشروح به سؤال همام خوددارى کرد و پس از اصرار به این کار تن در داد؟

درباره علت تأمل آن حضرت در جواب، وجوهى گفته شده از جمله اینکه:

1- امام علیه السّلام مى‏دانستند که او مردى بسیار حساس و نسبت به مواعظ پذیراست و بیم آن مى‏رود که بر اثر حساسیت فوق العاده و تأثر شدید، قالب تهى کند، لذا امام علیه السّلام به پاسخ اجمالى قناعت فرمود و ذیل خطبه گواه بر آن است.

2- در آن مجلس، افراد بیگانه و اغیارى بودند که امام علیه السّلام مصلحت نمى‏دید این گوهرهاى گرانبها در اختیار آنان قرار گیرد (گوش نامحرم نباشد جاى پیغام سروش) ذیل خطبه نیز مى‏تواند گواه بر این معنا باشد، زیرا سؤال آن سائل و جواب امام علیه السّلام دلیل بر وجود بعضى از نامحرمان در آن جمع است.

3- امام علیه السّلام با این تأمل و سکوت، شوق همام را براى شنیدن پاسخ سؤال بیشتر کرد تا این سخنان در عمق جانش به خوبى جاى گیرد:

وعده وصل چون شود نزدیک

آتش عشق شعله‏ور گردد

4- ادب در مقام سؤال و جواب، ایجاب مى‏کند که پاسخ‏دهنده عجولانه به جواب نپردازد، بلکه با تأمل و درنگ سخن را آغاز کند تا شنونده را به اهمیّت مطلب آشناتر سازد. در حدیثى مى‏خوانیم که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله در پاسخ سؤال پرسشگرى، مقدارى سکوت و تأمل فرمود، کسى عرض کرد آیا مى‏خواستید درباره این مسئله فکر کنید؟ فرمود: نه، سکوت و تأمل من براى ارج نهادن به عمل و دانش بود.(4)

بخش اوّل‏

أمّا بعد، فإنّ اللّه- سبحانه و تعالى- خلق الخلق حین خلقهم غنیّا عن طاعتهم، آمنا من معصیتهم، لأنّه لا تضرّه معصیة من عصاه، و لا تنفعه طاعة من أطاعه. فقسم بینهم معایشهم، و وضعهم من الدّنیا مواضعهم. فالمتّقون فیها هم أهل الفضائل: منطقهم الصّواب، و ملبسهم الاقتصاد، و مشیهم التّواضع. غضّوا أبصارهم عمّا حرّم اللّه علیهم، و وقفوا أسماعهم على العلم النّافع لهم. نزّلت أنفسهم منهم فی البلاء کالّتی نزّلت فی الرّخاء. و لو لا الأجل الّذی کتب اللّه علیهم لم تستقرّ أرواحهم فی أجسادهم طرفة عین، شوقا إلى الثّواب، و خوفا من العقاب. عظم الخالق فی أنفسهم فصغر مادونه فی أعینهم، فهم و الجنّة کمن قد رآها، فهم فیها منعّمون، و هم و النّار کمن قد رآها، فهم فیها معذّبون. قلوبهم محزونة، و شرورهم مأمونة، و أجسادهم نحیفة، و حاجاتهم خفیفة، و أنفسهم عفیفة. صبروا أیّاما قصیرة أعقبتهم راحة طویلة. تجارة مربحة یسّرها لهم ربّهم. أرادتهم الدّنیا فلم یریدوها، و أسرتهم ففدوا أنفسهم منها.

ترجمه‏

اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، خداوند منزه و والا خلق را آفرید در حالى که از اطاعتشان بى‏نیاز و از معصیتشان ایمن بود، زیرا نه عصیان گنه‏کاران به او زیان مى‏رساند (و بر دامان کبریایى‏اش گردى مى‏نشاند) و نه اطاعت مطیعان به او نفعى مى‏بخشد. پس از آفرینش آنان، روزى و معیشتشان را (با روش حکیمانه‏اى) در میان آنان تقسیم کرد و

هریک را در جایگاه دنیوى‏اش جاى داد. (ولى) پرهیزکاران در این دنیا صاحب فضایلى هستند: گفتارشان راست، لباسشان میانه روى و راه رفتنشان تواضع و فروتنى است. چشمان خویش را از آنچه خداوند بر آنان حرام کرده فرونهاده‏اند و گوشهاى خود را وقف شنیدن علم و دانشى کرده‏اند که براى آنان سودمند است، حال آنان در بلا همچون حالشان در آسایش و رفاه است و اگر سرآمد معیّنى که خداوند براى (زندگى) آنها مقرّر داشته نبود یک چشم برهم زدن، ارواحشان از شوق پاداش الهى و ترس از کیفر او در جسمشان قرار نمى‏گرفت. آفریدگار در روح و جانشان بزرگ جلوه کرده، به همین دلیل غیر او در چشمانشان کوچک است. آنها به کسانى مى‏مانند که بهشت را با چشم خود دیده و در آن متنعم‏اند و همچون کسانى هستند که آتش دوزخ را مشاهده کرده و در آن معذّبند! قلبهاى آنها اندوهگین و مردم از شرّشان در امانند. اندامشان لاغر و نیازهایشان اندک و نفوسشان عفیف و پاک است. آنها براى مدتى کوتاهى در این جهان صبر و شکیبایى پیشه کردند و به دنبال آن آسایشى طولانى نصیبشان شد. این تجارتى پرسود است که پروردگارشان براى آنها فراهم ساخته است. دنیا (با جلوه‏گریهایش) به سراغ آنها آمد؛ ولى آنها فریبش را نخوردند و آن را نخواستند. دنیا مى‏رفت که آنها را اسیر خود سازد ولى آنان به بهاى جان، خویش را از اسارتش آزاد ساختند!

شرح و تفسیر

صفات والاى پرهیزکاران‏

پیش از آن‏که به تفسیر بخش اوّل خطبه بپردازیم، لازم است به سراغ این نکته برویم که جواب کوتاه نخستین امام علیه السّلام چگونه با سؤال همّام ارتباط داشت؟ او تقاضاى بیان اوصاف متقیان کرد و امام به جاى بیان اوصاف، امر به تقوا و احسان نمود و سپس فایده تقوا را بیان فرمود که در بدو نظر، نه امر به تقوا پاسخ همام است و نه ذکر فواید آن.

ظاهر این است که امام علیه السّلام با این سخن مى‏خواهد به او بفهماند که مفهوم تقوا به‏طور اجمال روشن است تو مرد عمل باش، مشکلى در کار نیست. امام علیه السّلام براى تشویق او به تقوا به بیان نتیجه مى‏پردازد.

به هرحال امام علیه السّلام در آغاز خطبه به بیان این نکته مهم مى‏پردازد که خدا از همگان بى‏نیاز است و اگر دستورات سنگین و متعددى درباره تقوا در این خطبه مى‏آید، براى افزودن به جاه و جلال خدا نیست، بلکه براى پیمودن راه تکامل انسان است، مى‏فرماید: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، خداوند منزّه و والا خلق را آفرید در حالى که از اطاعتشان بى‏نیاز بود و از معصیتشان ایمن، زیرا نه عصیان گنه‏کاران به او زیان مى‏رساند (و بر دامان کبریایى‏اش گردى مى‏نشاند) و نه اطاعت مطیعان به او نفعى مى‏بخشد»؛ (أمّا بعد، فإنّ اللّه- سبحانه و تعالى- خلق الخلق حین خلقهم غنیّا عن طاعتهم، آمنا من معصیتهم، لأنّه لا تضرّه معصیة من عصاه، و لا تنفعه طاعة من أطاعه).

دلیل آن روشن است، زیرا اوّلا خداوند وجودى است بى‏نهایت از هرجهت و کامل مطلق و چنین وجودى کمبود و نقصانى ندارد که بخواهد از طریق ستایش و اطاعت بندگان کمالى بپذیرد و اگر همه کائنات هم کافر شوند بر دامن کبریاییش گردى نمى‏نشیند، زیرا مخلوقات ناتوان‏تر از آنند که بتوانند زیانى به ذات پاکش برسانند. ثانیا مخلوقات هرچه دارند از اوست و از برکات فیض او و بازگرداندن فیض او به او معنا ندارد.

همگى ریزه‏خوار خوان نعمت او، بلکه وابسته به وجود اویند که اگر لحظه‏اى رابطه آنها با خدا قطع شود، نابود مى‏شوند: (اگر نازى کند از هم، فروریزند قالبها).

آن‏گاه امام علیه السّلام به وضع مادى مردم در دنیا مى‏پردازد که در واقع مقدمه‏اى است براى بیان جنبه‏هاى معنوى که بعد از آن ذکر شده است و با دو جمله، همه‏چیز را در جهات زندگى مادى مردم بیان کرده است، مى‏فرماید: «(خدا بعد از آفرینش خلق)، روزى و معیشت آنان را (با روش حکیمانه‏اى) در میان آنان تقسیم کرد و هریک را در جایگاه‏

دنیوى‏اش جاى داد»؛ (فقسم بینهم معایشهم، و وضعهم من الدّنیا مواضعهم).

اشاره به اینکه خداوند تمام نیازهاى مادى انسان را در اختیار او قرار داد و هرکدام را برحسب لیاقت، جایگاهى بخشید.

این همان چیزى است که در قرآن مجید در آیه 32 زخرف آمده است، مى‏فرماید: ««نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ» ما اسباب معیشت آنها را در زندگى دنیا در میانشان تقسیم کردیم و بعضى را بر بعضى برترى دادیم».

بدیهى است معناى تقسیم معیشت این نیست که بدون سعى و کوشش همه‏چیز به خانه انسان بیاید، از آنجا که روزى بر سعى و کوشش، مایه تباهى و تنبلى و بى‏اعتنایى به روزیهاست، خداوند مواد همه را آفریده و همگان را به سعى و عمل دعوت کرده است. مقامات ظاهرى نیز که خداوند به بندگان بخشیده، بدون سعى و کوشش به دست نمى‏آید.

این نکته نیز قابل توجه است که اگر گروهى در دنیاى امروز بر اثر گرسنگى جان مى‏دهند، نه به علت کمبودهاست، بلکه به سبب ظلم و ستم گروهى خودخواه و سودجو و انحصارطلب است. حتى در سخت‏ترین سال‏هاى قحطى اگر تقسیم عادلانه‏اى در ارزاق شود، کسى گرسنه نمى‏ماند.

نه تنها ارزاق انسانها، بلکه روزه همه جانداران و حیوانات را به گونه شگفت‏آورى براى آنها فراهم ساخته است؛ نه نطفه‏ها را در جنین به فراموشى سپرده، نه جاندار کوچکى که درون تخم پرندگان، یا دانه گیاهان وجود دارد، محروم ساخته است. داستان تقسیم روزى در طرق بسیار مختلف آن، داستانى است بسیار شگفت‏انگیز که درباره آن کتابها مى‏توان نوشت و حتى شرح کوتاه آن به درازا مى‏کشد.

سپس به بیان فضایل و صفات برجسته پرهیزکاران پرداخته و سخن را با ذکر سه‏

صفت برجسته آغاز مى‏کند، مى‏فرماید: «پرهیزکاران در این دنیا صاحب فضایلى هستند: گفتارشان راست، لباسشان میانه‏روى و راه رفتنشان تواضع و فروتنى است»؛ (فالمتّقون فیها هم أهل الفضائل، منطقهم الصّواب، و ملبسهم الاقتصاد، و مشیهم التّواضع).

جمله «منطقهم الصّواب» اشاره به نخستین گام در خودسازى و تربیت انسانهاست و آن اصلاح زبان است؛ زبانى که بیشترین گناهان کبیره با آن انجام مى‏شود و بهترین عبادات به وسیله آن صورت مى‏گیرد و اگر اصلاح شود، همه وجود انسان رو به صلاح مى‏رود و اگر فاسد شود، همه رو به ویرانى مى‏گذارند.

واژه «صواب»، در اینجا، مفهوم بسیار گسترده‏اى دارد و هرسخن حق و مفیدى را شامل مى‏شود. آرى، پرهیزکاران قبل از هرکار به اصلاح گفتار خویش مى‏پردازند و به همین دلیل، سالکان طریق الى اللّه معتقدند که اوّلین گام در اصلاح خویشتن، اصلاح زبان است که اصلاح آن مایه اصلاح سایر ارکان است. قرآن مجید مى‏فرماید: ««یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ» اى کسانى که ایمان آورده‏اید پرهیزکارى پیشه کنید و سخن صحیح بگویید تا خداوند اعمال شما را اصلاح کند و گناهانتان را ببخشد».(5)

اصلاح اعمال و غفران ذنوب به دنبال تقوا و قول سدید، قرینه خوبى بر رابطه اینها با یکدیگر است.

تعبیر به «ملبس» در جمله «و ملبسهم الاقتصاد»(6) که به عنوان دومین فضیلت مهم پرهیزکاران ذکر شده است اگر در معناى حقیقى به کار رود، اشاره به همان لباس ظاهرى است که باید نه اسراف و تبذیر در آن باشد و نه سخت‏گیرى و خساست، همان‏گونه که بسیارى از شارحان نهج البلاغه فهمیده‏اند.

اما اگر به قرینه آیاتى که لباس را در معناى کنایى وسیع به کار برده است؛ مانند «وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ»(7) و «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِباساً»(8) و «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ»(9) معناى لباس را منحصر در پوشش ظاهرى ندانیم، مفهوم گسترده‏اى پیدا مى‏کند که همه زندگى انسان را شامل مى‏شود؛ یعنى اعتدال و میانه‏روى تمام زندگى آنان را دربرگرفته و همچون لباسى است بر قامت آنان، همان‏گونه که در جمله سوم تعبیر به «مشیهم التّواضع» تنها اشاره به راه رفتن ظاهرى نیست، زیرا راه رفتن متواضعانه هرچند کار خوبى است اما در ردیف نخستین صفات برجسته پرهیزکاران قرار نمى‏گیرد؛ ولى هرگاه اشاره به معناى وسیع مشى باشد مفهومش این است که همه رفتارهاى آنها آمیخته با تواضع است.

در واقع امام علیه السّلام به سه اصل اساسى در آغاز این خطبه اشاره فرموده است: درستکارى، میانه‏روى و تواضع که بر سراسر زندگى پرهیزکاران حاکم است.

در روایات اسلامى نیز راجع به این سه اصل، تأکیدهاى فراوانى دیده مى‏شود؛ در حدیثى از امام باقر علیه السّلام مى‏خوانیم: «إنّ هذا اللّسان مفتاح کلّ خیر و شرّ فینبغى للمؤمن ان یختم على لسانه کما یختم على ذهبه و فضته؛ این زبان کلید هرخیر و شرّى است، پس سزاوار است که مؤمن مهر بر زبانش زند همان‏گونه بر طلا و نقره‏اش مهر مى‏زند (و در صندوق محفوظى نگاه مى‏دارد)».(10)

در حدیث دیگرى از امیر المؤمنین علیه السّلام مى‏خوانیم: «ما عال من اقتصد؛ آن‏کس که میانه‏روى را پیشه کند هرگز تنگدست نمى‏شود».(11)

در حدیثى از امام صادق علیه السّلام چنین مى‏خوانیم: «فیما اوحى اللّه عزّ و جلّ إلى داود علیه السّلام: یا داود کما أنّ أقرب النّاس من اللّه المتواضعون کذلک أبعد النّاس من اللّه المتکبّرون؛ در بین سخنانى که خداوند عز و جل به حضرت داود علیه السّلام وحى کرد این سخن بود: اى داود همان‏گونه که نزدیک‏ترین مردم به خداوند، افراد متواضع هستند، دورترین مردم از خداوند نیز متکبران هستند».(12)

سپس به بیان دو وصف دیگر پرداخته، مى‏فرماید: «آنها چشمان خویش را از آنچه خداوند بر آنان حرام کرده فرونهاده‏اند و گوشهاى خود را وقف شنیدن علم و دانشى که براى آنان سودمند است، ساخته‏اند»؛ (غضّوا(13) أبصارهم عمّا حرّم اللّه علیهم، و وقفوا أسماعهم على العلم النّافع لهم).

«غضّوا» از ریشه «غضّ» در اصل به معناى کم کردن است و هنگامى که در مورد چشم به کار مى‏رود، معناى فروافکندن مى‏دهد؛ یعنى سر را به زیر اندازد و نگاه نکند، که ما در تعبیرات فارسى به جاى آن چشم‏پوشى به کار مى‏بریم.

«وقفوا» از ریشه «وقف» در لغت به معناى متوقف ساختن است؛ ولى گاه به معناى اصطلاحى فقهى یعنى چیزى را براى چیزى وقف کردن یا از آن گسترده‏تر، چیزى را اختصاص به چیزى دادن، به کار مى‏رود.

بنابراین هرگاه در دو جمله بالا معانى حقیقى کلمه را در نظر بگیریم مفهومش آن است که آنها نگاه به صحنه‏هاى حرام نمى‏کنند و پیوسته گوش به علم نافع مى‏دهند و اگر معناى وسیع و کنایى آنها را در نظر بگیریم، مفهوم جمله اوّل این است که آنها از همه محرمات چشم‏پوشى و صرف‏نظر مى‏کنند و گوشهاى آنها وقف بر علم نافع است.

مقصود از «علم نافع» در درجه اوّل، علومى است که براى دین و ارزشهاى معنوى و زندگى سعادت‏بخش در جهان دیگر، سودمند است و در درجه بعد، همه علوم و دانشهایى را که براى عزت و عظمت و استقلال و سربلندى انسانها در این دنیا لازم است؛ اعم از علوم مربوط به سلامت انسان یا صنایع و کشاورزى یا علوم سیاسى و مانند آن.

بى‏شک رابطه انسان با جهان خارج، جهان امروز و گذشته به‏طور عمده از طریق این دو موهبت الهى؛ یعنى چشم و گوش است، حقایق را با چشم مى‏بیند، تاریخ مکتوب را با چشم مى‏خواند، پیام الهى و پیشوایان دین و تجربیات بزرگان پیشین را با گوش خود مى‏شنود و با این دو وسیله با همه چیز در اطراف خود رابطه برقرار مى‏کند که اگر این دو موهبت از انسان گرفته شود، چیزى براى او باقى نمى‏ماند و عقل و شعورش در حدّ طفل غیر ممیز متوقف خواهد ماند و حتى زبان و سایر حواس در صورت سلامت این دو فعال مى‏شوند. به همین دلیل افراد کر و کور همیشه لال هستند هرچند زبانشان سالم باشد.

در حدیثى از امام باقر علیه السّلام مى‏خوانیم: «کلّ عین باکیة یوم القیامة غیر ثلاث؛ عین سهرت فى سبیل اللّه، و عین فاضت من خشیة اللّه، و عین غضّت من محارم اللّه؛ تمام چشمها در روز قیامت گریان است، جز سه چشم، چشمى که در راه خدا بیدار بماند و چشمى که از خوف خدا گریان شود و چشمى که از حرام پوشیده شود».(14)

در حدیث دیگرى از امام حسن مجتبى علیه السّلام مى‏خوانیم: «إنّ أبصر الأبصار ما نفذ فى الخیر مذهبه و أسمع الأسماع ما وعى التّذکیر و انتفع به؛ بیناترین دیده‏ها، دیده‏اى است که نظر و دید آن در مسیر خیر باشد و شنواترین گوشها گوشى است که تذکرات و پندها را اخذ کند و از آنها نفع ببرد».(15)

سپس امام علیه السّلام به یکى دیگر از اوصاف پرهیزکاران که صفت رضا و تسلیم است، پرداخته، مى‏فرماید: «حال آنها در بلا همچون حالشان در آسایش و رفاه است»؛ (نزّلت‏

أنفسهم منهم فی البلاء کالّتی نزّلت فی الرّخاء(16)).

در حال نعمت مست و مغرور نمى‏شوند و در بلا و مشکلات بى‏تابى و جزع ندارند؛ در همه حال راضى به رضاى خدا و تسلیم در برابر اراده او هستند. به یقین از تلاش و کوشش براى مبارزه با مشکلات و فراهم کردن اسباب نعمتها فروگذار نمى‏کنند؛ ولى آنجا که از تحت اراده آنها بیرون است، جز تسلیم و رضا عکس العملى نشان نمى‏دهند؛ زیرا از یک سو مى‏دانند خداوند حکیم است و مهربان؛ از هرکس، حتى از مادر مهربان‏تر و جز آنچه که مصلحت بنده باایمان اوست، مقدّر نمى‏فرماید.

از سوى دیگر مى‏دانند بى‏تابى در برابر بلا و حوادث ناگوار نه تنها مشکلى را حل نمى‏کند، بلکه اجر و پاداش آنها را بر باد مى‏دهد و گاه بر مشکلات نیز مى‏افزاید و سبب یأس و نومیدى و انفعال در برابر هرحادثه‏اى مى‏شود.

درباره اهمیّت مقام تسلیم و رضا، روایات فراوانى از معصومین علیهم السّلام وارد شده است؛ از جمله در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: «رأس طاعة اللّه الصبر و الرّضا عن اللّه فیما احبّ العبد او کره، و لا یرضى عبد عن اللّه فیما احبّ أو کره إلّا کان خیرا له فیما أحبّ أو کره؛ برترین مرتبه اطاعت خداوند، صبر و رضا در همه چیزهایى است که بندگان دوست دارند، یا دوست ندارند و هیچ بنده‏اى در همه این امور از خدا راضى نمى‏شود، مگر اینکه خیر او در آن است».(17)

مرحوم کلینى بعد از نقل این روایت در کافى، دوازده روایت دیگر در اهمیّت تسلیم و رضا و مقامات مؤمنان راضى و تسلیم در برابر اراده پروردگار ذکر کرده است.

امام علیه السّلام بعد از ذکر اوصاف فوق به یک وصف دیگر مهم پرهیزکاران مى‏پردازد که نشانه ایمان قوىّ و اطمینان آنها به وعده‏هاى الهى است، مى‏فرماید: «اگر سرآمد معیّنى که‏

خداوند براى (زندگى) آنها مقرّر داشته نبود یک چشم برهم زدن، ارواحشان از شوق پاداش الهى و ترس از کیفر او در جسمشان قرار نمى‏گرفت»؛ (و لو لا الأجل الّذی کتب اللّه علیهم لم تستقرّ أرواحهم فی أجسادهم طرفة عین، شوقا إلى الثّواب، و خوفا من العقاب).

روح آنها به کبوترى مى‏ماند که در قفس گرفتار است؛ در یک سوى خود، باغى خرم و سرسبز با انواع گلها و گیاهان و میوه‏ها مى‏بیند و در طرف دیگر خود آتشى سوزان. در درون قفس، بال و پر مى‏زند و شدیدا طالب آزادى است تا پرواز کند و بر شاخسار باغ قرار گیرد و در ضمن از آتش سوزانى که در یک طرف دیگر قفس بود، رهایى یابد.

پرهیزکاران راستین چنین‏اند. عشق به ثواب از یک سو و خوف از عقاب (بر اثر سوء عاقبت) از سوى دیگر، روح ناآرام آنها را به جهان دیگر جذب مى‏کند؛ ولى اجلى که خداوند براى آنها مقرر ساخته آنان را از این امر بازمى‏دارد.

در ضمن این تعبیر، حاکمیت صفت خوف و رجا را بر وجود آنها روشن مى‏سازد؛ از یک سو امیدوار به لطف و ثواب الهى هستند و از سوى دیگر از این بیم دارند که در دنیا پایشان بلغزد و در دام شیطان و هواى نفس، گرفتار شوند و با سوء عاقبت از دنیا بروند.

در حدیثى از لقمان حکیم مى‏خوانیم که خطاب به فرزندش مى‏گفت: «یا بنىّ خف اللّه خوفا لو أتیت یوم القیامة ببرّ الثقلین خفت أن یعذّبک و ارج اللّه رجاء لو وافیت القیامة بإثم الثّقلین رجوت أن یغفر اللّه لک؛ فرزندم آن‏گونه از خدا بترس که اگر در روز قیامت در صحنه قیامت وارد شوى، در حالى که اعمال نیک انس و جن را با خود داشته باشى باز از عذاب خدا بترسى و آن‏قدر امیدوار به لطف او باش که اگر روز قیامت با گناه جن و انس وارد محشر شوى باز امید به عفو او داشته باشى».(18)

سپس امام علیه السّلام به سراغ یکى دیگر از اوصاف بسیار برجسته پرهیزکاران مى‏رود، مى‏فرماید: «آفریدگار در روح و جانشان بزرگ جلوه کرده، به همین دلیل غیر او در

چشمانشان کوچک است»؛ (عظم الخالق فی أنفسهم فصغر مادونه فی أعینهم).

هرگاه کسى در کنار اقیانوس پهناور و بى‏کرانى باشد، طبیعى است که یک قطره آب در نظرش بسیار حقیر و ناچیز است و آن‏کس که چشم به آفتاب عالمتاب دوخته، پرتو شمع کوچکى در نظرش بى‏مقدار است. آرى پرهیزکاران با آفریدگار جهان هستى، با قدرت و علم بى‏پایان او آشنا شده‏اند و به قدر استعداد خود، عظمت ذات پاک او را دریافته‏اند. بدیهى است که غیر او در نظرشان کوچک و بى‏مقدار است و یکى از دلایل تقوا و پرهیزکارى و بالاتر از آن، عصمت و مصونیت از گناه همین است. هرقدر معرفت انسان به خدا بیشتر شود، ما سوى اللّه در نظرش کوچک‏تر مى‏شود و به این اشیاى حقیر و ناچیز، دل نمى‏بندد و به جهت آنها گناه نمى‏کند.

از اینجا مى‏فهمیم که اگر على علیه السّلام مى‏فرماید: «و اللّه لو أعطیت الأقالیم السّبعة بما تحت أفلاکها على أن أعصى اللّه فى نملة أسلبها جلب شعیرة ما فعلته؛ به خدا سوگند اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمانش قرار دارد به من دهند براى اینکه خدا را در مورد مورچه‏اى نافرمانى کنم و پوست جوى را از دهانش برگیرم، هرگز چنین کارى را نخواهم کرد»(19) دلیلش همین است.

اگر در ادامه این سخن، مى‏افزاید: «و إنّ دنیاکم عندى لأهون من ورقة فى فم جرادة تقمضها؛ به یقین دنیاى شما (با همه ثروتها و زرق و برقهایش) نزد من از برگى که در دهان ملخى است و آن را مى‏جود پست‏تر است». به دلیل عرفان والاى مولا نسبت به خداست. آرى، هرقدر معرفة اللّه بیشتر شود، دنیا در نظر انسان، کوچک‏تر مى‏گردد، اسباب گناه نزد او ضعیف‏تر مى‏شود و آرامش بیشترى مى‏یابد. یکى از آثار آن، حضور قلب فوق العاده در عبادت و نماز است، به گونه‏اى که اگر پیکان تیرى از پاى او برکشند متوجه نمى‏شود.

آن‏گاه امام علیه السّلام به سراغ وصف برجسته دیگرى مى‏رود که آن مقام یقین شهودى‏

پرهیزگاران والامقام است، مى‏فرماید: «آنها به کسانى مى‏مانند که بهشت را با چشم خود دیده و در آن متنعم‏اند، و همچون کسانى هستند که آتش دوزخ را مشاهده کرده و در آن معذّبند»؛ (فهم و الجنّة کمن قد رآها، فهم فیها منعّمون، و هم و النّار کمن قد رآها، فهم فیها معذّبون).

ایمان و یقین، مراحلى دارد؛ گروهى ایمانشان برخاسته از ادله عقلى است و دلایل کافى و شافى بر آن دارند. بزرگان اخلاق و عرفان با اقتباس از آیات قرآن از این مرحله به علم الیقین تعبیر کرده‏اند.

مرحله والاتر، مرحله شهود است. در این مرحله انسان، استدلالات عقلى را پشت سر مى‏گذارد و به مقام شهود مى‏رسد و با چشم دل، خدا را مى‏بیند و عظمت او را مشاهده مى‏کند و هرگونه شک و تردید و وسوسه‏هایى که گاهى در اعماق استدلالات عقلى نیز وجود دارد از او زایل مى‏شود و آن را مقام عین الیقین گویند.

مرحله سوم که مخصوص خاصان و مقربان است مرحله حق الیقین است و آن، این است که انسان به جایى مى‏رسد که خویشتن خویش را فراموش مى‏کند، آنچه مى‏بیند خداست و غیر او از نظرش محو مى‏شود.

در حقیقت مرحله اوّل، جنبه عمومى دارد و همه مؤمنان راستین را شامل مى‏شود. مرحله دوم ویژه پرهیزکاران مخلص و مجاهد است و مرحله سوم ویژه گروه خاصى از اولیاء اللّه، همچون معصومان علیهم السّلام است و هریک از اینها آثارى دارد.

یکى از آثار مرحله شهود که درباره پرهیزکاران در این خطبه به آن اشاره شده این است که خود را در حضور دائم در برابر حق مى‏بینند و پیوسته سر بر فرمان او هستند و قداست زندگى آنها گواه بر ایمان شهودى آنهاست.

در حدیث معروفى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم که فرمود یک روز پیامبر صلّى اللّه علیه و اله بعد از نماز صبح، چشمش به جوانى افتاد که بسیار خواب‏آلود بود، اندامش نحیف و لاغر به نظر مى‏رسید، رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله او را با نام صدا زد و فرمود: «کیف أصبحت یا فلان؟؛ چگونه‏

صبح کردى (و حالت چگونه است؟)». عرض کرد: «أصبحت یا رسول اللّه موقنا؛ صبح کردم اى رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله در حالى که به مقام یقین رسیدم». رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله از این پاسخ صریح او در شگفتى فرورفت و به او فرمود: «إنّ لکلّ یقین حقیقة فما حقیقة یقینک؟؛ هر یقینى نشانه روشنى دارد، نشانه روشن یقین تو چیست؟» عرض کرد: اى رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله نشانه آن، این است که مرا در اندوهى عمیق فروبرده و به شب‏زنده‏دارى و روزه گرفتن روزها واداشته است و روح من به دنیا و آنچه در آن است بى‏اعتناست …

«کأنّى أنظر إلى اهل الجنّة یتنعّمون فى الجنّة و یتعارفون، على الأرائک متّکئون، و کأنّى أنظر إلى أهل النّار و هم فیها معذّبون مصطرخون و کأنّى الآن اسمع زفیر النّار یدور فى مسامعى؛ گویى من اهل بهشت را مى‏بینم که در آغوش بهشت متنعم‏اند و باهم در گفت‏وگوى دوستانه‏اند و بر تختها تکیه زده‏اند و گویى اهل دوزخ را مى‏بینم که در آن، عذاب مى‏شوند و فریاد مى‏کشند و گویى الآن، صداى شعله‏هاى آتش در گوش من مى‏پیچد». پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله فرمود: «هذا عبد نوّر اللّه قلبه بالإیمان؛ این بنده‏اى است که خداوند قلب او را با نور ایمان روشن ساخته است». سپس فرمود: این حالت را حفظ کن، جوان عرضه داشت: دعایى در حق من کنید که خداوند شهادت را در رکاب شما براى من فراهم سازد، پیامبر صلّى اللّه علیه و اله در حق او دعا کرد، طولى نکشید که در یکى از غزوات، همراه پیامبر صلّى اللّه علیه و اله شرکت کرد و در آن غزوه ده نفر شهید شدند که دهمین آنها این جوان بود.(20)

داستانهاى فراوانى شبیه آنچه در بالا آمد از پرهیزکارانى که در طول تاریخ به مقام شهود رسیده‏اند نقل شده که بر گفتار مولا على علیه السّلام تأکید مى‏نهد.

در ادامه این سخن به پنج وصف دیگر از اوصاف پرهیزکاران پرداخته، مى‏فرماید: «قلب‏هاى آنها اندوهگین و مردم از شرّشان در امانند. اندامشان لاغر و نیازهایشان اندک و

نفوسشان عفیف و پاک است»؛ (قلوبهم محزونة، و شرورهم مأمونة، و أجسادهم نحیفة، و حاجاتهم خفیفة، و أنفسهم عفیفة).

این صفات مجموعه‏اى از صفات پرهیزکاران است، زیرا حزن و اندوه آنها که در نخستین وصف آمده، اشاره به خوف از خدا و کوتاهى در انجام مسؤولیت‏هاست. در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: «الحزن من شعار العارفین» و در ادامه این سخن مى‏فرماید: «و لو حجب الحزن عن قلوب العارفین ساعة لاستغاثوا؛ اگر ساعتى حزن از دلهاى اهل معرفت پوشیده گردد به درگاه خدا استغاثه مى‏کنند و آن را از او مى‏خواهند».(21)

آرى آنها پیوسته در برابر مسؤولیت‏هایشان نگرانند و از این نظر بر دل آن‏ها اندوهى سایه افکنده، مبادا در گرفتن حق مظلومى کوتاهى کرده باشند یا اندک ظلمى از آنها سرزده باشد یا به غیر خدا اندیشیده باشند. افزون بر این، غم عشق و اندوه دورى از قرب پروردگار که طالب آنند نیز از آنها جدا نمى‏شود؛ ولى در هرحال آنها غم دنیا ندارند، چون عاشق دنیا نیستند، بنابراین اگر قرآن مجید مى‏گوید: ««أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» بدانید دوستان خدا نه ترس دارند و نه غمگین مى‏شوند».(22) منافاتى با آنچه در این خطبه آمده ندارد، زیرا این خطبه مربوط به خوف از غیر خدا و غم دنیاى مادى است.

لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام

اگر از جور غم عشق تو داغى طلبیم‏

در وصف دوم که مى‏فرماید: «مردم از شر آنها در امانند به این نکته اشاره مى‏کند که وجود آنها براى همه خیر و برکت است؛ نه موجب درد و عذاب». در حدیثى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مى‏خوانیم: «إنّ شرّ النّاس منزلة عند اللّه یوم القیامة من یخاف النّاس شرّه؛

بدترین مردم در پیشگاه خدا در روز قیامت کسى است که مردم از شر او ترسان باشند».(23)

در وصف سوم مى‏فرماید: جسم آنها نحیف است. البتّه نحیف نه به آن معنا که امروز در فارسى ما از آن مى‏فهمیم، بلکه به معناى لاغر است که از یکسو نشانه زهد و پارسایى و روزه گرفتن و از سوى دیگر دلالت بر چابکى و آمادگى براى انجام وظایف الهى دارد.

در هرحال این وصف مانند بعضى از اوصاف دیگر همواره استثنایى دارد که بعضى از افرادى که برحسب ساختمان جسمانى لاغر نیستند، در صف پرهیزکاران هستند.

در وصف چهارم اشاره به نیازهاى محدود آنها شده است؛ نه همچون دنیاپرستان زراندوز که مانند جهنم هرچه بیابند باز هم «هل من مزید» مى‏گویند. به یقین روح قناعت و حاجات خفیف، انسان را از بسیارى از گناهان در امان مى‏دارد و فکر او را براى پیمودن راه حق راحت‏تر مى‏کند و همان‏گونه که امام علیه السّلام در یکى از گفتارهاى کوتاه و پرمعنوى فرموده، سبکبار مى‏شوند و ملحق مى‏گردند.(24)

در حدیث دیگرى مى‏خوانیم: امام صادق علیه السّلام وارد حمام شد. صاحب حمام به آن حضرت عرض کرد: اجازه مى‏دهید براى شما حمام را قرق کنیم. فرمود: «لا إنّ المؤمن خفیف المؤونة؛ نه، مؤمن خفیف المؤونة است (و زندگى ساده و بى‏تکلّفى دارد)».(25)

در پنجمین وصف اشاره به مقام عفت آنها مى‏کند و روح آنها را عفیف مى‏شمارد، همان عفتى که انسان را وادار به چشم‏پوشى از هوا و هوس و گناه مى‏کند و به تعبیر دیگر هواپرستى و گناه در نظر آنها بى‏رنگ مى‏شود، به گونه‏اى که از مشاهده صحنه‏هاى زشت و آلوده متنفر مى‏شوند.

در کلمات قصار نهج البلاغه مى‏فرماید: «ما المجاهد الشّهید فی سبیل اللّه بأعظم اجرا ممّن قدر فعفّ؛ لکاد العفیف أن یکون ملکا من الملائکة؛ پاداش کسانى که در

راه خدا جهاد کنند و شهید شوند، بیشتر از کسى که قادر (بر گناه و حرام و اعمال ناشایست) شود و عفت و پاکدامنى پیشه کند، نیست؛ نزدیک است که فرد پاکدامن و عفیف، فرشته‏اى از فرشتگان الهى شود».

چرا چنین نباشد در حالى که در میدان جهاد اکبر بر دشمن خطرناکى همچون هواى نفس و شیطان غالب شده است.

سپس در وصف مهم دیگرى از پرهیزگاران مى‏فرماید: «آنها براى مدتى کوتاهى در این جهان صبر و شکیبایى پیشه کردند و به دنبال آن آسایشى طولانى نصیبشان شد. این تجارتى پرسود است که پروردگارشان براى آنها فراهم ساخته است»؛ (صبروا أیّاما قصیرة أعقبتهم راحة طویلة. تجارة مربحة یسّرها لهم ربّهم).

صبر و شکیبایى خواه در مسیر طاعت باشد یا در برابر وسوسه‏هاى گناه و یا در مقابل مصیبت، از صفات برجسته پرهیزگاران است.

هیچ‏کس به هیچ هدف مهمى خواه مادى باشد یا معنوى، بدون صبر و استقامت نمى‏رسد و اگر انسان این صفت را از دست دهد دین و ایمان و شرف و آبروى او به خطر خواهد افتاد و به همین دلیل در عبارت دیگرى از مولا صبر، نسبت به ایمان همچون سر نسبت به بدن شمرده شده است: «و علیکم بالصّبر فإنّ الصّبر من الإیمان کالرّأس من الجسد».(26)

در حدیثى که مرحوم کلینى در کافى از امام باقر علیه السّلام نقل مى‏کند، مى‏خوانیم: «الجنّة محفوفة بالمکاره و الصّبر، فمن صبر على المکاره فى الدّنیا دخل الجنّة؛ و جهنّم محفوفة باللّذات و الشّهوات فمن أعطى نفسه لذّتها و شهوتها دخل النّار؛ بهشت در لابه‏لاى ناملایمات و شکیبایى پیچیده شده، پس آن‏کس که در دنیا در برابر ناملایمات شکیبایى کند (و از وسوسه‏هاى گناه و شهوات صرف‏نظر نماید) داخل بهشت مى‏شود و جهنم در لابه‏لاى لذّات و شهوات گناه‏آلود پیچیده شده، پس هرکس نفس‏

خود را در برابر اینگونه لذات و شهوات آزاد بگذارد، داخل آتش مى‏شود».(27)

امام در جمله‏هاى بالا این کار را؛ یعنى صبر و شکیبایى کوتاه‏مدت در برابر نیل به سعادت درازمدت را تجارتى پرسود مى‏شمرد که با لطف الهى براى پرهیزکاران فراهم شده است.

قرآن مجید مى‏گوید: ««إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً یَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ» کسانى که کتاب الهى را تلاوت مى‏کنند و نماز را برپا مى‏دارند و از آنچه به آنان روزى داده‏ایم پنهان و آشکار، انفاق مى‏کنند، تجارتى (پرسود و) بى‏زیان و خالى از کساد را امید دارند».(28)

نیز مى‏فرماید: «هنگامى که مؤمنان صالح و صابر مى‏خواهند وارد بهشت شوند، در آستان بهشت، فرشتگان به آنها سلام و درود مى‏گویند که: ««سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ» سلام بر شما به جهت صبر و استقامتتان».(29)

آنگاه در بیان دو وصف دیگر از اوصاف پرهیزکاران مى‏فرماید: «دنیا (با جلوه گریهایش) به سراغ آنها آمد؛ ولى آنها فریبش را نخوردند و آن را نخواستند. دنیا مى‏رفت که آنها را اسیر خود سازد ولى آنان به بهاى جان، خویش را از اسارتش آزاد ساختند»؛ (أرادتهم الدّنیا فلم یریدوها، و أسرتهم ففدوا أنفسهم منها).

اشاره به اینکه دنیا با زرق و برق‏هایى که دارد به سراغ همه مى‏رود و خود را چنان مى‏آراید که نفوس انسانى را به سوى خود جلب کند. آنها که ناآگاه یا هوسبازند، در دام دنیا گرفتار مى‏شوند؛ ولى پرهیزگاران که سراب بودن متاع دنیا را مى‏دانند، هرگز فریب آن را نمى‏خورند. همچنین دنیا از طریق مال و ثروت و جاه و مقام و شهوات گوناگون انسان‏هاى بسیارى را در دام خود اسیر مى‏سازد و راه آزادى و نجات را بر آنها مى‏بندد؛

ولى پرهیزگاران در همان گام‏هاى نخستین به این معنا پى مى‏برند و به بهاى جان خود را از این اسارت رهایى مى‏بخشند.

به راستى ما بسیارى را مى‏بینیم که چنان اسیر مقامند که براى حفظ آن به هرگناه و جنایت و ذلّتى تن در مى‏دهند، و بعضى چنان اسیر مال و شهوتند که براى حفظ آن همه کرامت انسانى خود را بر باد مى‏دهند؛ ولى پرهیزگاران که در خط معصومان گام بر مى‏دارند، حتى از جان خویش مى‏گذرند و فریاد «هیهات منّا الذّلّة» سر مى‏دهند.

نکته

محورهاى این بخش از خطبه‏

این بخش از خطبه که در آن قریب بیست صفت از صفات پرهیزکاران آمده، عمدتا بر چند محور دور مى‏زند؛ ایمان فوق العاده پرهیزکاران، ایمانى که در سرحد شهود و مشاهده عالم ماوراى طبیعت است. مسئله بى‏اعتنایى به زرق‏وبرق دنیا و عدم اسارت در چنگال هوا و هوسها و شهوات، جویاى علم و دانش بودن، پرهیز از هرگونه گناه مخصوصا آلودگیهاى زبان، تواضع و فروتنى و عدم آزار خلق.

اگر در برنامه پرهیزکاران جز همین فراز نبود براى اینکه از اینها انسان کاملى بسازد، کافى بود تا چه رسد به این‏که بخشهاى بعدى خطبه نیز به آن ضمیمه گردد.

صفات مزبور، صفاتى جدا و بیگانه از یکدیگر نیست، بلکه همه باهم پیوسته است و برنامه‏اى جامع براى سالکان الى اللّه و کسانى که طالب قرب به خدا هستند، تشکیل مى‏دهد.

آن کسى که ایمان او به حدى رسیده که گویى آینده‏هاى دور را مى‏بیند و از پشت پرده ضخیم طبیعت، بهشت و جهنم را مشاهده مى‏کند، طبیعى است که ماسوى اللّه در چشم او کوچک شود، فریب زرق‏وبرق دنیا را نخورد، و در برابر خلق متواضع باشد و آزارش به‏

کسى نرسد.

اکنون این سؤال پیش مى‏آید که این ایمان شهودى چگونه تحصیل مى‏شود و این هماى سعادت بر سر چه کسى خواهد نشست؟

پاسخ این سؤال را با تشبیهات روشن مى‏شود؛ آیینه قلب تا زنگار هوا و هوس دارد، چهره حقیقت در آن منعکس نمى‏شود و تا انسان در سیاهچال طبیعت زندانى است به آسمان حقیقت پرواز نمى‏کند و تا گرد و غبار فضاى اطراف او را پر کرده، جمال دل‏آراى یار را هرچند به او نزدیک باشد، نمى‏بیند و چه زیبا مى‏گوید، حافظ:

تو کز سراى طبیعت نمى‏روى بیرون

کجا به کوى طریقت گذر توانى کرد

جمال یار ندارد نقاب و پرده ولى

غبار ره بنشان تا نظر توانى کرد

بخش دوم‏

أمّا اللّیل فصافّون أقدامهم، تالین لأجزاء القرآن یرتّلونها ترتیلا. یحزّنون به أنفسهم و یستثیرون به دواء دائهم. فإذا مرّوا بآیة فیها تشویق رکنوا إلیها طمعا، و تطلّعت نفوسهم إلیها شوقا، و ظنّوا أنّها نصب أعینهم. و إذا مرّوا بآیة فیها تخویف أصغوا إلیها مسامع قلوبهم، و ظنّوا أنّ زفیر جهنّم و شهیقها فی أصول آذانهم، فهم حانون على أوساطهم، مفترشون لجباههم و أکفّهم و رکبهم، و أطراف أقدامهم، یطلبون إلى اللّه تعالى فی فکاک رقابهم.

ترجمه‏

اما شب هنگام بر پاى خود (به نماز) مى‏ایستند و آیات قرآن را شمرده و با تدبر مى‏خوانند، به وسیله آن، جان خویش را محزون مى‏سازند و داروى درد خود را از آن مى‏طلبند. هنگامى که به آیه‏اى مى‏رسند که در آن، تشویق است (تشویق به پاداشهاى بزرگ الهى در برابر ایمان و عمل صالح) با اشتیاق فراوان بر آن تکیه مى‏کنند و چشم جانشان با علاقه بسیار در آن خیره مى‏شود و گویى آن بشارت را در برابر چشم خود مى‏بینند و هنگامى که به آیه‏اى مى‏رسند که بیم و انذار در آن است (انذار در برابر گناهان) گوشهاى دل خویش را براى شنیدن آن باز مى‏کنند و گویى فریادها و ناله‏هاى زبانه‏هاى آتش دوزخ در درون گوششان طنین‏انداز است! آنها قامت خود را در پیشگاه خدا خم مى‏کنند (و به رکوع مى‏روند) و پیشانى و کف دست‏ها و سر زانوها و نوک انگشتان پا را (به هنگام سجده) بر زمین مى‏گسترانند و آزادى خویش را از پیشگاه خداوند متعال درخواست مى‏کنند.

شرح و تفسیر

برنامه شبانه پرهیزکاران‏

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به ذکر برنامه شبانه پرهیزکاران مى‏پردازد و انگشت بر جزئیات آن مى‏نهد و راه را براى پیمودن جهت همگان هموار مى‏سازد و مى‏فرماید: «اما در شب بر پاى خود (به نماز) مى‏ایستند و آیات قرآن را شمرده و با تدبر تلاوت مى‏کنند. به وسیله آن، جان خویش را محزون مى‏سازند و داروى درد خود را از آن مى‏طلبند»؛ (أمّا اللّیل فصافّون أقدامهم، تالین لأجزاء القرآن یرتّلونها ترتیلا. یحزّنون به أنفسهم و یستثیرون(30) به دواء دائهم).

این جمله ممکن است اشاره به تلاوت قرآن در نماز شب باشد، زیرا قرآن را در حال قیام و بعد از سوره حمد نماز مى‏خوانند و نیز ممکن است این دو جداى از هم باشد؛ یعنى به هنگام شب هم به نماز برمى‏خیزند و هم تلاوت قرآن دارند.

شایان ذکر است که امام روش قرآن خواندن پرهیزکاران را در عبارت کوتاه و پرمعنایى بیان کرده است؛ اوّلا قرآن را به صورت «ترتیل» مى‏خوانند و معناى «ترتیل» شمرده خواندن و تأمل در مفاهیم آیات است. افزون بر این مى‏فرماید: آنها خود را کاملا مخاطب قرآن مى‏دانند، از بشارات قرآن، شاد و از انذارهاى قرآن در اندوه فرومى‏روند و داروى همه دردهاى اخلاقى و معنوى خود را در جاى جاى آیات قرآن جستجو مى‏کنند که هم طبیب است و هم داروساز.

سپس در تشریح این معنا مى‏فرماید: «هنگامى که به آیه‏اى مى‏رسند که در آن تشویق است (تشویق به پاداش‏هاى بزرگ الهى در برابر ایمان و عمل صالح) با اشتیاق فراوان بر آن تکیه مى‏کنند و چشم جانشان با علاقه بسیار در آن خیره مى‏شود و گویى آن‏

بشارت را در برابر چشم خود مى‏بینند»؛ (فإذا مرّوا بآیة فیها تشویق رکنوا إلیها طمعا، و تطلّعت(31) نفوسهم إلیها شوقا، و ظنّوا أنّها نصب أعینهم).

آرى! آنها قرآن را سرسرى نمى‏خوانند و همان‏گونه که در بالا گفته شد خود را مخاطبان واقعى آن مى‏دانند؛ بشارت‏هاى الهى آتش شوق را در دل‏هاى آنها شعله‏ور مى‏سازد و آنچه را در آخرت است در این دنیا با چشم دل مى‏بینند و همین امر انگیزه آنها در برنامه «سیر الى اللّه» است.

«و نیز هنگامى که به آیه‏اى مى‏رساند که بیم و انذار در آن است (انذار در برابر گناهان) گوش‏هاى دل خویش را براى شنیدن آن باز مى‏کنند و گویى فریادها و ناله‏هاى زبانه‏هاى آتش دوزخ در درون گوششان طنین‏انداز است»؛ (و إذا مرّوا بآیة فیها تخویف أصغوا إلیها مسامع قلوبهم، و ظنّوا أنّ زفیر(32) جهنّم و شهیقها فی أصول آذانهم).

آرى ایمان آنها به مرحله شهود رسیده و حقایق عالم غیب و جهان آخرت را با چشم مى‏بینند و با همه وجودشان لمس مى‏کنند و هرگاه خواندن آیات قرآن بدین‏گونه باشد بهترین وسیله تربیت انسانهاست.

در یکى از سخنان مولا آمده است: «ألا لا خیر فى قراءة لیس فیها تدبّر ألا لا خیر فى عبادة لیس فیها تفقّه؛ آگاه باشید تلاوتى که در آن تدبّر نیست منشأ خیر و برکتى نیست و عبادتى که در آن فهم و آگاهى نباشد، خیرى ندارد».(33)

در حدیث دیگرى از امام سجاد علیه السّلام آمده است: «آیات القرآن خزائن فکلّما فتحت خزینة ینبغى لک ان تنظر ما فیها؛ آیات قرآن گنجینه‏هاى الهى است هرگاه گنجینه‏اى گشوده شود، سزاوار است با دقّت در آن نظر افکنى (و از گوهرهاى گرانبهایش‏

بهره‏گیرى)».(34)

از آنجا که امام علیه السّلام در جمله‏هاى قبل کیفیّت نماز پرهیزکاران را در حال قیام بیان فرمود که با تلاوت آیات قرآن و توأم با خضوع و خشوع و تدبّر و حضور قلب همراه است، در جمله‏هاى بعد به بیان دو رکن دیگر؛ یعنى رکوع و سجود مى‏پردازد و مى‏فرماید: «آنها قامت خود را در پیشگاه خدا خم مى‏کنند (و به رکوع مى‏روند) و پیشانى و کف دستها و سر زانوها و نوک انگشتان پا را (به هنگام سجده) بر زمین مى‏گسترانند و آزادى خویش را از پیشگاه خداوند متعال درخواست مى‏کنند»؛ (فهم حانون(35) على أوساطهم(36)، مفترشون لجباههم(37) و أکفّهم و رکبهم، و أطراف(38) أقدامهم، یطلبون إلى اللّه تعالى فی فکاک(39) رقابهم).

تعبیراتى که امام علیه السّلام درباره رکوع و سجود بیان فرموده، تعبیرات زیبا و جالبى است که انسان را به عمق این عبادات آشناتر مى‏سازد؛ خم شدن در پیشگاه خدا و فرش کردن پیشانى و دست و پاها بر زمین در برابر عظمت او با توجه و حضور قلب، دنیایى از معنویت را به همراه دارد و جالب این‏که هدف نهایى آن را آزادسازى گردنها از زنجیر اسارت بیان فرموده است؛ آیا تنها آزاد ساختن از اسارت در چنگال آتش دوزخ است یا آزادسازى از هر گونه اسارت در چنگال هواى نفس و شیطان و انسانهاى شیطان‏صفت؟ تعبیر امام، مطلق است و همه را شامل مى‏شود، هرچند در دعاها یا روایات، کرارا دیده شده که بعد از

«فکاک رقبة» واژه «من النّار» ذکر مى‏شود.

آرى! آزادى انسان تنها در بندگى خداست، هم در دنیا و هم در آخرت و ناپرهیزکاران اسیر چنگال هواوهوس و شیطان و مال و ثروت و مقام و شهوت‏اند.

آنچه امام علیه السّلام در این فراز درباره پرهیزگاران بیان فرموده در واقع برگرفته از صفاتى است که قرآن مجید در بخش آخر سوره فرقان درباره «عباد الرحمان» بیان کرده است. آنجا که مى‏فرماید: ««وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً» کسانى که شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قیام مى‏کنند و کسانى که مى‏گویند، پروردگارا! عذاب جهنّم را از ما برطرف گردان که عذابش سخت و پردوام است».(40)

نکته‏

امام علیه السّلام بعد از اوصاف ویژه‏اى که براى پرهیزکاران در ابتداى این خطبه بیان کرده، به برنامه شبانه‏روزانه آنها اشاره مى‏کند، برنامه‏اى که مملوّ از درس‏هاى سعادت است.

نخست برنامه شبانه آنها را شرح مى‏دهد که به‏طور کامل در جهت خودسازى و قرب به خدا پیش مى‏روند.

اساس این برنامه را در دو چیز ذکر مى‏کند: 1- نماز با حضور قلب کامل، نمازى که معراج مؤمن و نردبان ترقّى و «قربان کلّ تقىّ» و سبب قرب پرهیزکاران در دادگاه خدا و نهى‏کننده از فحشا و منکر است.

2- تلاوت قرآن در نماز و خارج نماز در دل شب، در سکوت مطلق و شرایطى که هیچ چیز مانع از حضور در محضر قرآن نیست، همراه باتدبّر در جاى جاى قرآن، به گونه‏اى که خود را مخاطب آیات ثواب و عقاب بداند، سرنوشت بهشتیان و دوزخیان را در لابه‏لاى‏

آیاتش با چشم خود ببیند، از معارفش درس بیاموزد، از مواعظش پند بگیرد و از احکامش برنامه زندگى بسازد.

به یقین چنین نماز و تلاوت قرآنى در دل شب آنها را آنگونه تربیت مى‏کند که به هنگام روز بتوانند برنامه‏هاى سازنده و درخشان خود را به نحو احسن اجرا کنند و برنامه روزانه آنها در بخش بعد خواهد آمد.

بخش سوم‏

و أمّا النّهار فحلماء علماء، أبرار أتقیاء. قد براهم الخوف بری القداح ینظر إلیهم النّاظر فیحسبهم مرضى، و ما بالقوم من مرض؛ و یقول: لقد خولطوا!.

و لقد خالطهم أمر عظیم! لا یرضون من أعمالهم القلیل، و لا یستکثرون الکثیر. فهم لأنفسهم متّهمون، و من أعمالهم مشفقون إذا زکّی أحد منهم خاف ممّا یقال له، فیقول: أنا أعلم بنفسی من غیری، و ربّی أعلم بی منّی بنفسی! اللّهمّ لا تؤاخذنی بما یقولون، و اجعلنی أفضل ممّا یظنّون، و اغفر لی ما لا یعلمون!

ترجمه‏

پرهیزگاران به هنگام روز، دانشمندانى بردبار و نیکوکارانى باتقوا هستند، ترس و خوف (در برابر مسؤولیتهاى الهى) بدنهاى آنها را همچون چوبه‏هاى تیر، تراشیده و لاغر ساخته است، آن‏گونه که بینندگان (ناآگاه) آنها را بیمار مى‏پندارند، در حالى که هیچ بیمارى در وجودشان نیست و گوینده (بى‏خبر و غافل) مى‏گوید: افکارشان به‏هم‏ریخته و بیماردل‏اند، در حالى که اندیشه‏اى بس بزرگ با فکر آنان آمیخته است. از اعمال اندک، خشنود نمى‏شوند و اعمال فراوان خود را زیاد نمى‏شمارند، بلکه پیوسته خود را (به کوتاهى و قصور) متّهم مى‏سازند، و از اعمال خود نگرانند، هرگاه یکى از آنها را مدح و ستایش کنند. از آنچه درباره او گفته شده به هراس مى‏افتد و مى‏گوید: من از دیگران نسبت به خود آگاه‏ترم و پروردگارم به اعمال من از من آگاه‏تر است. بارالها! مرا به جهت نیکیهایى که به من نسبت مى‏دهند مؤاخذه مفرما! و مرا برتر از آنچه آنها گمان مى‏کنند قرار ده و گناهانى را که من دارم و آنها نمى‏دانند ببخش!

شرح و تفسیر

برنامه روزانه پرهیزکاران‏

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به برنامه روزانه پرهیزکاران مى‏پردازد (در برابر بخش گذشته که برنامه شبانه آنها را تشریح مى‏کرد) و در آغاز به پنج وصف از اوصاف آنها اشاره مى‏کند و مى‏فرماید:

«پرهیزکاران به هنگام روز، دانشمندانى بردبار و نیکوکارانى باتقوا هستند. ترس و خوف (در برابر مسئولیتهاى الهى) بدنهاى آنها را همچون چوبه‏هاى تیر، تراشیده و لاغر ساخته، آن‏گونه که بینندگان (ناآگاه) آنها را بیمار مى‏پندارند در حالى که هیچ بیمارى در وجودشان نیست و گوینده (بى‏خبر و غافل) مى‏گویند: آنها افکارشان به‏هم‏ریخته و بیمار دل‏اند، در حالى که اندیشه‏اى بس بزرگ با فکر آنان آمیخته است (اندیشه مسئولیت در برابر فرمانهاى الهى)»؛ (و أمّا النّهار فحلماء علماء، أبرار أتقیاء. قد براهم(41) الخوف بری القداح(42) ینظر إلیهم النّاظر فیحسبهم مرضى، و ما بالقوم من مرض؛ و یقول: لقد خولطوا!(43). و لقد خالطهم أمر عظیم!).

اوصاف پنج‏گانه‏اى که امام علیه السّلام در برنامه روزانه پرهیزکاران بیان فرمود، نشانه روشنى بر این حقیقت است که پرهیزکارى مورد نظر، هرگز پرهیزگارى منفى و جداى از جامعه نیست، بلکه پرهیزگارى توأم با علم و دانش، مدیریت و مسئولیت‏پذیرى و نیکوکارى و زندگى در دل جامعه است.

«حلماء» از ماده «حلم» به گفته راغب در اصل به معناى خویشتن‏دارى به هنگام غصب‏

است و از آنجا که این حالت از عقل و خرد سرچشمه مى‏گیرد، این واژه (حلم) گاه به معناى عقل و خرد نیز به کار مى‏رود، لذا «حلیم» هم به افراد بردبار و خویشتن‏دار مى‏گویند و هم به افراد عالم و دانشمند.

علماى اخلاق گفته‏اند که صفت «حلم» حد وسط در میان دو صفت رذیله است؛ یکى تن به ذلت دادن و دیگرى افراط در غضب.

به هرحال این صفت در برخورد با جاهلان و بى‏خردان غالبا ظاهر مى‏شود، شخص حلیم تا آنجا که سبب سوء استفاده نشود در برابر آنان ملایمت و مدارا به‏خرج مى‏دهد، شاید به راه آیند و دست از خیره‏سرى بردارند.

تعبیر به «علماء» منحصر به عالمانى نیست که علوم رسمى را خوانده‏اند، بلکه شامل افراد آگاهى مى‏شود که داراى معرفت بالا و قدرت درک حقایق‏اند.

تعبیر به «قد براهم الخوف بری القداح» تنها مقصودش این نیست که پرهیزگاران از خوف مسئولیتها لاغر اندامند، بلکه آنها بر اثر این خوف فعالیت قوى‏تر و قاطع‏ترى در راه انجام وظیفه دارند، زیرا وقتى چوبه تیر را مى‏تراشند براى خوردن به هدف، پرواز بهتر و نوک تیزترى دارد.

تعبیر به اینکه «ناظران آنها را بیمار مى‏پندارند» اشاره به این است که همواره عالمان بردبار و پرهیزگاران نیکوکار- در چشم افراد ساده‏لوح، انسان‏هاى غیرقاطع با مدیریت ضعیف محسوب مى‏شوند، به همین دلیل مى‏بینیم غالب پیامبران از سوى امت‏هاى نادان به جهل و جنون متّهم شدند به خصوص این‏که آنها همرنگ جماعت نیستند و آن کس که هم‏رنگ جماعت نباشند از نظر جاهلان سند رسوایى خود را امضا کرده و چنین کسى که نان به نرخ روز نمى‏خورد، عاقل نیست.

قرآن مجید درباره پیشگامان در خیرات مى‏گوید: ««وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى‏ رَبِّهِمْ راجِعُونَ» آنها کسانى هستند که نهایت کوشش را در انجام طاعات به خرج مى‏دهند و با این حال دلهایشان هراسان است از اینکه به سوى پروردگارشان باز

مى‏گردند».(44)

در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید در ذیل این آیه شریفه از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله نقل شده است که سؤال کردند: آیا منظور از آیه کسانى هستند که معصیت مى‏کنند و از گناه خود مى‏ترسند؟ فرمود: نه! «بل الرّجل یصوم و یتصدّق و یخاف أن لا یقبل منه؛ منظور کسى است که روزه مى‏گیرد و در راه خدا انفاق مى‏کنند و در عین حال از این بیم دارد که از او پذیرفته نشود».(45)

سپس امام علیه السّلام به ذکر همت عالى پرهیزکاران مى‏پردازد و مى‏فرماید: «از اعمال اندک، خشنود نمى‏شوند، و اعمال فراوان خود را زیاد نمى‏شمارند، بلکه پیوسته خود را (به کوتاهى و قصور) متّهم مى‏سازند (هرچند عبادات و طاعات و کارهاى مهم اجتماعى فراوانى کرده باشند و به همین دلیل) از اعمال خود نگرانند (مبادا حق خدا و خلق را ادا نکرده باشند)»؛ (لا یرضون من أعمالهم القلیل، و لا یستکثرون الکثیر. فهم لأنفسهم متّهمون، و من أعمالهم مشفقون(46)).

علوّ همت آنها و معرفت بالایشان به آنها اجازه نمى‏دهد که به اعمال کم راضى شوند و یا اعمال فراوان را بسیار ببینند برخلاف کوته‏فکران مغرور که به اندک عملى چنان از خود راضى مى‏شوند که گویى برترین خلق خدایند.

گذشته از این، آنها داراى صفت برجسته انتقاد از خویشتن‏اند که غالب افراد از آن گریزانند نه انتقاد دیگران را مى‏پذیرند و به طریق اولى نه از خود انتقاد مى‏کنند و کارى را که سبب تکامل و پیشرفت انسان است رها مى‏سازند.

آنها پیوسته از این بیم دارند که حق نعمت خدا را ادا نکرده باشند و راه و رسم عبودیت‏

پروردگار را ترک گفته باشند و در برابر خلق خدا مسئول باشند.

بعضى از شارحان نهج البلاغه، «اعمال» در اینجا را تنها به عبادات تفسیر کرده‏اند و روایات مربوط به عبادات فراوان پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و امیر مؤمنان علیه السّلام و امام سجاد علیه السّلام را در اینجا آورده‏اند. درست است که عبادت یکى از وظایف مهم بندگان است؛ ولى هیچ دلیلى نداریم که واژه «اعمال» که در بالا آمده منحصر به عبادت باشد و مسئولیتهاى اجتماعى را شامل نشود.

پیشوایان بزرگ ما با اعمال فوق العاده وسیع و گسترده و پاکى که داشتند، باز در برابر پروردگار اظهار انفعال مى‏کردند. امام سجاد علیه السّلام در دعاى ابو حمزه عرض مى‏کند: «و ما قدر أعمالنا فى جنب نعمک و کیف نستکثر أعمالا نقابل بها کرمک؛ اعمال ما در برابر نعمتهاى عظیم تو چه ارزشى دارد و چگونه در برابر کرم تو اعمال خود را زیاد بشمریم؟!»

در کتاب الغارات از بعضى یاران امیر مؤمنان على علیه السّلام نقل شده که به او عرض کرد: چقدر در راه خدا صدقه مى‏دهى و انفاق مى‏کنى؟! آیا دست نگه نمى‏دارى؟ فرمود: «لو أعلم أنّ اللّه قبل منّى فرضا واحدا لأمسکت و لکنّى و اللّه ما أدرى أقبل اللّه منّى شیئا أم لا؟؛ اگر مى‏دانستم خداوند یکى از اینها را از من قبول کرده دست نگه مى‏داشتم؛ ولى به خدا سوگند نمى‏دانم آیا چیزى را از من قبول کرده یا نه؟».(47)

این در واقع درسى است براى عموم مردم که به اعمال خویش، مغرور نشوند، هرچند زیاد باشد، زیرا مسئله اخلاص بسیار مشکل و پیچیده است.

در حدیث دیگرى از امام باقر علیه السّلام مى‏خوانیم که فرمود: «ثلاث قاصمات الظّهر؛ رجل استکثر عمله و نسى ذنوبه و أعجب برأیه؛ سه چیز پشت انسان را مى‏شکند؛ کسى که اعمال خود را بسیار ببیند و گناهان خود را به فراموشى بسپارد و فکر خود را بسیار بپسندند (و افکار دیگران را به هیچ انگارد)».(48)

آن‏گاه امام علیه السّلام در ادامه همان مسئله انتقاد از خویشتن به نکته زیباى دیگرى اشاره مى‏کند، مى‏فرماید: «هرگاه یکى از آنها را مدح و ستایش کنند. از آنچه درباره او گفته شده به هراس مى‏افتد و مى‏گوید: من از دیگران نسبت به خود آگاهترم و پروردگارم به اعمال من از من آگاهتر است. بارالها! مرا به سبب نیکیهایى که به من نسبت مى‏دهند مؤاخذه مفرما! و مرا برتر از آنچه آنها گمان مى‏کنند قرار ده و گناهانى را که من دارم و آنها نمى‏دانند ببخش»؛ (إذا زکّی أحد منهم خاف ممّا یقال له، فیقول: أنا أعلم بنفسی من غیرى، و ربّی أعلم بی منّی بنفسی! اللّهمّ لا تؤاخذنی بما یقولون، و اجعلنی أفضل ممّا یظنّون، و اغفر لی ما لا یعلمون!).

مى‏دانیم یکى از موانع راه پیشرفت در درگاه خدا و در جامعه بشرى، مدح مداحان و تملق متملقان است که بسیارى از سران جهان را به خطا افکنده و گمراه ساخته است. پرهیزکاران پیوسته از ستایش ستایشگران بیمناکند، نکند سبب غرور و عجب آنها گردد و مورد مؤاخذه پروردگار واقع شوند. در عین حال از خدا مى‏خواهند که برتر از ستایش آنها باشند و اگر خطا و گناه مخفیانه‏اى دارند، خدا آنها را ببخشد.

نکته

آنها نقّادان عمل خویشند

در حالى که برنامه شبانه پرهیزگاران، خودسازى در سایه نیایش و عبادت و راز و نیاز با خداست، روزانه آنها برنامه‏اى کاملا مردمى و اجتماعى دارند؛ تکیه بر علم و حلم و نیکوکارى و خوف در برابر انجام مسؤولیت‏ها دلیل روشنى بر این معناست.

عالم‏اند و با علم خود جامعه را هدایت مى‏کنند.

حلیم‏اند و در مقابل تعصّب و لجاجت و ندانم‏کارى‏هاى افراد جاهل صبر مى‏کنند.

نیکوکارند و به اندازه توان خود به نیازمندان خدمت مى‏کنند.

خائف‏اند و نسبت به انجام مسئولیتها سختگیر؛ خوف آنها خوفى است مثبت که انگیزه کار بهتر و بیشتر است؛ نه خوف منفى که سبب گوشه‏گیرى و ترک فعالیت است، لذا مى‏فرماید: خوف، آنها را ضعیف نکرده، بلکه کارآمدتر ساخته است، همچون چوبه تیرى که آن را مى‏تراشند و آماده براى هدف‏گیرى مى‏کنند.

از ویژگیهاى آنها این است که مانند دنیاپرستان نان را به نرخ روز نمى‏خورند و همچون فرصت‏طلبان براى رسیدن به اهداف مادى با هرکس در هرشرایطى سازش ندارند و به همین دلیل از دیدگاه این گروه، افراد کم‏عقل، محسوب مى‏شوند، بالاخره آنها نقّادان اعمال خویشند و پیش از آنکه مردم اعمال آنها را زیر ذرّه‏بین نقد بگذارند خودشان در این راه پیشگامند.

به یقین چنین افرادى هستند که مى‏توانند جامعه بشرى را از ظلم و ستم، نجات دهند و حق را به حق‏دار برسانند.

بخش چهارم‏

فمن علامة أحدهم أنّک ترى له قوّة فی دین، و حزما فی لین، و إیمانا فی یقین، و حرصا فی علم، و علما فی حلم، و قصدا فی غنى، و خشوعا فی عبادة، و تجمّلا فی فاقة، و صبرا فی شدّة، و طلبا فی حلال، و نشاطا فی هدى، و تحرّجا عن طمع. یعمل الأعمال الصّالحة و هو على وجل. یمسی و همّه الشّکر، و یصبح و همّه الذّکر. یبیت حذرا و یصبح فرحا؛ حذرا لمّا حذّر من الغفلة، و فرحا بما أصاب من الفضل و الرّحمة. إن استصعبت علیه نفسه فیما تکره لم یعطها سؤلها فیما تحبّ. قرّة عینه فیما لا یزول، و زهادته فیما لا یبقى، یمزج الحلم بالعلم، و القول بالعمل.

ترجمه‏

از نشانه‏هاى هریک از آنها این است که او را در دین خود قوى مى‏بینى و در عین قاطعیت، نرم‏خوست، داراى ایمانى مملوّ از یقین، و حرص در کسب دانش، و آگاهى در عین بردبارى، و میانه‏روى در حال غنا و ثروت، و خشوع در عبادت، و آراستگى در عین تهیدستى، و شکیبایى در شدائد، و طلب روزى حلال، و نشاط در راه هدایت و دورى از طمع است. پیوسته عمل صالح انجام مى‏دهد و با این حال ترسان است (که از او پذیرفته نشود) روز را به‏پایان مى‏برند در حالى که همّ او سپاسگزارى و شکر (خداوند) است، و صبح مى‏کند در حالى که همه همّش یاد خداست. شب را سپرى مى‏کند، در حالى که ترسان است، و صبح برمى‏خیزد در حالى که شادمان است؛ ترسان از غفلتهایى است که از آن برحذر داشته شده و شادمان براى فضل و رحمتى است که به او رسیده (زیرا روز دیگرى از خدا عمر گرفته و درهاى سعى و تلاش را به روى او گشوده است). هرگاه نفس او

در انجام وظایفى که از آن ناخشنود است سرکشى کند، او نیز نفس خود را از آنچه دوست دارد محروم مى‏سازد. چشم‏روشنى او در چیزى است که زوال در آن راه ندارد و زهد و بى‏اعتنایى‏اش نسبت به چیزى است که بقا و دوامى در آن نیست. علم را با حلم مى‏آمیزد و گفتار را با کردار!

شرح و تفسیر

دوازده وصف دیگر

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دوازده وصف دیگر از اوصاف برجسته پرهیزکاران، در عباراتى کوتاه و پرمعنا اشاره کرده از قوّت آنها در دین آغاز مى‏کند و به دورى آنان از طمع ختم مى‏نماید، مى‏فرماید: «از نشانه‏هاى هریک از آنها این است که آنها را در دین خود نیرومند مى‏بینى و در عین محکم‏کارى و قاطعیت، نرم‏خو، و داراى ایمانى مملوّ از یقین، و حرص در کسب دانش، و آگاهى در عین بردبارى، و میانه‏روى در حال غنا و ثروت، و خشوع در عبادت، و آراستگى در عین تهیدستى، و شکیبایى در شدائد و طلب روزى حلال و نشاط در راه هدایت، و دورى از طمع هستند»؛ (فمن علامة أحدهم أنّک ترى له قوّة فی دین، و حزما(49) فی لین، و إیمانا فی یقین، و حرصا فی علم، و علما فی حلم، و قصدا فی غنى، و خشوعا فی عبادة، و تجمّلا(50) فی فاقة، و صبرا فی شدّة، و طلبا فی حلال، و نشاطا(51) فی هدى، و تحرّجا(52) عن طمع).

تعبیر به قوّت در دین، اشاره به این است که وسوسه‏گران و شبهه‏افکنان و منافقان نمى‏توانند در آنها نفوذ کنند و طوفانها و حوادث سخت زندگى، ایمان آنها را متزلزل نمى‏سازد.

و «حزم در لین» اشاره به این است که آنها در عین دوراندیشى که لازمه آن غالبا سختگیرى است- برخلاف «روزمرگى» که کارها را آسان مى‏کند- نرمخوى را فراموش نمى‏کنند و با کسانى که در انجام یک هدف اجتماعى با آنها همراه هستند رفتارى با رفق و محبت دارند و مطابق ضرب المثل معروف عرب که مى‏گوید: «لا تکن حلوا فتسترط و لا مرّا فتلفظ؛ آن‏قدر شیرین نباش که تو را ببلعند و نه آن‏قدر تلخ که تو را دور افکنند»، رفتار مى‏کنند.

تعبیر به «ایمان در یقین» اشاره به این است که ایمان مراتبى دارد و اعلى درجه آن، علم الیقین و حق الیقین است که گاه از طریق استدلالهاى قوى و محکم، حاصل مى‏شود و گاه از آن برتر؛ یعنى از راه شهود به دست مى‏آید.

در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: «إنّ الإیمان أفضل من الإسلام و إنّ الیقین أفضل من الإیمان و ما من شى‏ء أعزّ من الیقین؛ ایمان از اسلام برتر است (زیرا اسلام، اقرار در ظاهر است و ایمان، تصدیق به قلب) و یقین، افضل از ایمان است (زیرا درجه عالى ایمان است) و هیچ‏چیز کمیاب‏تر از یقین نیست».(53) آرى پرهیزکاران واقعى به این گوهر گران‏بهاى کمیاب دست یافته‏اند.

تعبیر به «حرصا فی علم» با اینکه واژه حرص معمولا بار منفى دارد، اشاره به این است که آنها شدیدا به دنبال فراگیرى علم‏اند و روزى بر آنها نمى‏گذرد که دانش تازه‏اى کسب نکنند، در حالى که دنیاپرستان، حریص در جمع اموال‏اند. پرهیزکاران حریص در جمع علم‏اند، زیرا پرهیزکارى بدون علم، عمق و ریشه‏اى ندارد.

منظور از آمیختن علم با حلم، این است که عالم در برابر جهل جاهلان نباید

خشمگین شود و تندخویى کند، بلکه با بردبارى و به صورت تدریجى در آنها نفوذ نماید و جهلشان را بزداید.

در حدیث مفصلى که مرحوم علامه مجلسى در گفتگوى امام صادق علیه السّلام با عنوان بصرى که براى درک علم به محضر آن حضرت آمده بود نقل مى‏کند، مى‏خوانیم که فرمود: حلم و بردبارى تو باید به قدرى باشد که اگر کسى به تو بگوید اگر سخن نسنجیده‏اى درباره من بگویى ده برابر آن به تو مى‏گویم، تو در جواب بگویى اگر تو ده سخن ناسنجیده بگویى من یکى نخواهم گفت: «فمن قال لک إن قلت واحدة سمعت عشرا فقل إن قلت عشرا لم تسمع واحدة» و در مورد علم به او مى‏فرماید: آنچه را نمى‏دانى از علما بپرس و از اینکه براى بهانه‏جویى و آزار یا آزمودن افراد از آنها سؤال کنى بپرهیز و از عمل به آراى شخصى و ظنى دورى کن: «فأسأل العلماء ما جهلت و إیّاک أن تسألهم تعنّتا و تجربة و إیّاک أن تعمل برأیک شیئا».(54)

تعبیر به «قصدا فی غنى» اشاره به این است که آنها اگر غنى و ثروتمند شوند اعتدال و میانه‏روى را فراموش نمى‏کنند و از اسراف و تبذیر، پرهیز دارند و اضافه اموال خویش را در اختیار نیازمندان مى‏گذارند.

جمله «و خشوعا فی عبادة» اشاره به این است که عبادت آنها سرسرى و بى‏روح نیست، بلکه حالت خضوع و خشوع و حضور قلب که روح عبادات است در اعمال عبادى آنها موج مى‏زند و هرنمازى از آنها نردبانى است براى صعود به اوج قرب خدا؛ و به همین دلیل قرآن مجید در وصف مؤمنان رستگار مى‏فرماید: «الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ»(55)

جمله «تجمّلا فی فاقة» در واقع نقطه مقابل «قصدا فی غنى» است. اشاره به اینکه پرهیزگاران نه به هنگام تبذیر و اسراف و طغیان دارند و نه به هنگام فقر زبان به شکوه و

شکایت مى‏گشایند.

تعبیر به «تجمّل» مفهومش این است که آنها هرچند فقیر و نادار باشند، ظاهر خود را حفظ مى‏کنند، همان‏گونه که قرآن مجید مى‏فرماید: «یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ»(56)

این گروه از فقیران آنچنان زندگى مى‏کنند که افراد نادان بر اثر خویشتن‏دارى، آنها را اغنیا مى‏پندارند.

جمله «صبرا فی شدّة» اشاره به استقامت و شکیبایى آنها در برابر شدائد روزگار و حوادث ناگوار است که به مصداق «إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»(57) خود را از آن خدا مى‏دانند و جایگاه امن و امان و روح و ریحان را سراى آخرت مى‏شمرند؛ نه این دنیا را. در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مى‏خوانیم که فرمود: «إنّ الصّبر نصف الإیمان»(58) و در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است که فرمود: «الإیمان نصفان؛ نصف فى الصّبر و نصف فی الشّکر؛ ایمان دو نصف است؛ نیمى از آن صبر است و نیمى از آن شکر (صبر در برابر مشکلات و ناملایمات و شکر در برابر نعمتها)».(59)

جمله «طلبا فی حلال» نشان مى‏دهد که پرهیزگاران افرادى گوشه‏گیر و بیگانه از فعالیتهاى زندگى نیستند، بلکه تلاش و کوشش براى معاش و پیشرفت جامعه اسلامى جزو برنامه‏هاى اصلى آنهاست. با این قید که دنیاپرستان در فکر حلال و حرام نیستند و آنها پیوسته طالب حلال‏اند و اگر کارى بسیار پردرآمد باشد ولى بوى حرام دهد از آن مى‏گریزند. در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مى‏خوانیم: «العبادة سبعون جزءا أفضلها طلب‏

الحلال؛ عبادت هفتاد جزء دارد که از همه برتر، به دنبال روزى حلال بودن است».(60)

قرآن مجید مى‏گوید: ««یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً» اى رسولان الهى از غذاى پاکیزه و حلال تناول کنید و عمل صالح به جاى آورید».(61) این تعبیر ممکن است، نشان آن باشد که عمل صالح زاییده غذاى حلال و طیّب است.

تعبیر به «نشاطا فی هدى» ناظر به این است که پیمودن راه هدایت براى آنها برخلاف افراد کوتاه‏فکر و کم معرفت مایه نشاط و شادى است؛ هرگز از پیمودن این راه خسته نمى‏شوند و سلوک سبیل الهى هردم بر نشاط آنها مى‏افزاید.

منظور از جمله «و تحرّجا عن طمع» این است که پرهیزکاران به کلّى از طمع دورند، زیرا طمع نتیجه وابستگى شدید به دنیا و سبب توجه به غیر خدا و موجب مفاسد زیادى مى‏گردد. از جمله یکى از عوامل ذلّت و کینه و عداوت و حقد و حسد است؛ طمعکاران هرگز از مال دنیا سیر نمى‏شوند و پیوسته براى به دست آوردن آن از هرراهى که باشد تلاش مى‏کنند و در واقع گرفتار اسارت دائم‏اند، همان‏گونه که امام علیه السّلام در کلمات قصارش فرموده: «الطّمع رقّ مؤبّد؛ طمع سبب بردگى جاویدان است».(62)

به علاوه، طمع فکر و عقل را از کار مى‏اندازد و انسان را گرفتار لغزش‏هاى بزرگ مى‏کند، همان‏گونه که مولا در یکى دیگر از کلمات قصارش فرموده: «أکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع؛ بیشترین زمین خوردن عقلها، زیر برقهاى طمع است».(63)

سپس امام علیه السّلام به بیان سه وصف دیگر از اوصاف برجسته شخص پرهیزکار پرداخته مى‏فرماید: «پیوسته عمل صالح انجام مى‏دهد، با این حال ترسان است (که از او پذیرفته نشود.) روز را به‏پایان مى‏برد در حالى که همّ او سپاسگزارى (نعمتهاى الهى) است و صبح‏

مى‏کند در حالى که تمام همّش یاد خداست» (یعمل الأعمال الصّالحة و هو على وجل(64). یمسی و همّه الشّکر، و یصبح و همّه الذّکر).

آرى! اولیاء اللّه اگر تمام اعمال صالح را انجام داده باشند باز از این بیم دارند که حق عبودیت پروردگار را ادا نکرده و در انجام وظیفه خود کوتاهى کرده باشند، همان‏گونه که در حدیث آمده است: شخصى از امام صادق علیه السّلام پرسید چه چیز مهمّى در وصیّت لقمان بود؟ فرمود: «امور مهم و شگفت‏آورى، گفت و از همه شگفت‏آورتر این‏که به فرزندش گفت: آن‏گونه از خدا بترس که اگر تمام اعمال نیک انس و جنّ را انجام داده باشى باز از این بترسى که کوتاهى کرده‏اى و خداوند مجازاتت مى‏کند و آن‏قدر به رحمت خدا امیدوار باش که اگر تمام گناهان انس و جنّ را انجام داده‏اى، باز امید به رحمت او داشته باشى».(65)

قرآن مجید در این زمینه تعبیر گویایى دارد؛ در بیان اوصاف پیشگامان در اعمال خیر مى‏فرماید: ««وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى‏ رَبِّهِمْ راجِعُونَ» آنها کسانى هستند که نهایت کوشش را در انجام طاعات به خرج مى‏دهند و با این حال دلهایشان هراسناک است از اینکه سرانجام به سوى پروردگارشان بازمى‏گردند».(44)

تعبیر به «عیسى …» اشاره به این است که آنها در آغاز روز که تلاش و کوشش را شروع مى‏کنند، با نام خدا آغاز مى‏کنند و در پایان روز که از مواهب الهى بهره کافى مى‏گرفتند، به شکر خدا مى‏پردازند. درست همچون نشستن بر سر سفره غذا که با نام خدا شروع مى‏شود و با شکر پروردگار پایان مى‏پذیرد، هرچند بعضى از شارحان(66) نهج البلاغه در تفسیر این دو جمله گفته‏اند که این اختلاف در تعبیر از باب تنوّع در عبارت است و منظور

آن است که صبح و شام و در جمیع حالات، هم ذاکرند و هم شاکر؛ ولى آنچه که در بالا گرفته شد، صحیح‏تر به نظر مى‏رسد.

درباره اهمیّت ذکر اللّه در آیات و روایات، تعبیرات بسیار پرمعنایى وارد شده است؛ مثلا در حدیثى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مى‏فرماید: «ثلاثة معصومون من إبلیس و جنوده: الذّاکرون للّه، و الباکون من خشیة اللّه، و المستغفرون بالأسحار؛ سه گروهند که از شیطان و لشکریانش در امانند، آنها که پیوسته یاد خدا مى‏کنند، و آنها که از ترس (کیفر خداوند) اشک مى‏ریزند (و احساس مسؤولیت مى‏کنند)، و آن‏ها که در سحرگاهان استغفار مى‏نمایند».(67)

درباره اهمیّت شکر نیز در آیات و روایات، تأکیدات فراوانى دیده مى‏شود؛ از جمله در حدیثى از امیر مؤمنان که در غرر الحکم آمده است، مى‏خوانیم: «شکر النّعمة امان من حلول النّقمة؛ شکر نعمت انسان را از بلاها و حوادث ناگوار در امان مى‏دارد».(68)

آن‏گاه اشاره به دو وصف مهم دیگر از اوصاف این پاک‏مردان مى‏کند و مى‏فرماید: «شب را سپرى مى‏کند، در حالى که ترسان است و صبح برمى‏خیزد، در حالى که شادمان است. ترسان از غفلتهایى است که از آن برحذر داشته شده، و شادمان براى فضل و رحمتى است که به او رسیده (زیرا روز دیگرى از خدا عمر گرفته و درهاى سعى و تلاش را به روى او گشوده است)»؛ (یبیت حذرا و یصبح فرحا؛ حذرا لمّا حذّر من الغفلة، و فرحا بما أصاب من الفضل و الرّحمة).

مفهوم این سخن آن نیست که براى مسئله خوف و رجا تقسیم زمانى بیان کند؛ خوف و رجا در هرزمان و در هرحال در دل پرهیزکاران است، بلکه از آنجا که پرهیزکاران بعد از پایان کار روزانه به محاسبه خویش مى‏پردازند و از این نگرانند که در برنامه روزى که‏

گذشت خطاها و لغزش‏هایى باشد، سخن از خوف آنها به میان آمده و لذا به ما دستور داده شده است که شب هنگام قبل از آنکه به بستر استراحت رویم، استغفار کنیم. در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: «من استغفر اللّه حین یأوی إلى فراشه مأة مرّة تحاتت ذنوبه کما یسقط ورق الشّجر؛ کسى که شب هنگام وقتى به بستر استراحت مى‏رود یک‏صد مرتبه استغفار کند، گناهان او فرومى‏ریزد آن‏گونه که برگ درختان (هنگام پاییز) فرومى‏ریزد».(69)

و از آنجا که روز آغاز فعالیتى نوین و اعمال صالح جدیدى است فعالیتى که باید با امید آغاز گردد تجلى‏گاه صفت رجا و شادمانى است.

در اینکه میان فضل و رحمت چه تفاوتى است مفسّران قرآن در ذیل آیه «قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ»(70) گفت‏وگو بسیار دارند؛ بعضى فضل الهى را اشاره به نعمت‏هاى ظاهرى و مادى و رحمت را اشاره به نعمتهاى باطنى و معنوى دانسته‏اند و بعضى دیگر فضل را آغاز نعمت و رحمت را دوام نعمت دانسته‏اند. این احتمال نیز داده شده که فضل اشاره به نعمت عام پروردگار به همه انسانها و رحمت اشاره به رحمت ویژه مؤمنان است.

البتّه این تفسیرها منافاتى باهم ندارند و ممکن است در مفهوم عبارت بالا گنجانیده شوند.

آن‏گاه امام علیه السّلام به بیان دیگر از اوصاف برجسته انسان پرهیزگار که در ارتباط با تهذیب نفس و خودسازى است، پرداخته، مى‏فرماید: «هرگاه نفس او در انجام وظایفى که از آن ناخشنود است سرکشى کند، او نیز از آنچه نفس دوست دارد محرومش مى‏سازد»؛ (إن استصعبت(71) علیه نفسه فیما تکره لم یعطها سؤلها فیما تحبّ).

این در واقع یکى از مراحل سلوک راهیان الى اللّه است که آن را مرحله «معاقبه» مى‏نامند که بعد از مراحل «مشارطه» و «مراقبه» و «محاسبه» قرار دارد؛ یعنى صبحگاهان که برنامه تازه‏اى را در زندگى خود شروع مى‏کنند با نفس خویش شرط مى‏کنند که از هرگونه گناه بپرهیزد. سپس در طول روز مراقب آن هستند و شبانگاه قبل از آنکه به بستر استراحت بروند به حساب اعمال روزانه رسیدگى مى‏کنند و اگر خلافى از آنها سرزده بود نفس خود را مجازات مى‏کنند. به این صورت که او را از آنچه به آن تمایل دارد موقّتا باز مى‏دارد؛ مثلا از غذاى خوب، بستر نرم، خواب کافى و مانند آن محروم مى‏سازد تا نفس سرکش رام گردد و براى روزهاى آینده در مسیر اطاعت خداوند قرار گیرد. این برنامه براى تهذیب نفس، بسیار مؤثر و کارساز است و به یقین هرگاه انسان مدّتى بر آن مداومت کند، آثار و برکات عجیب آن را در جان و روح خویش مى‏بیند.

در ادامه این سخن به چهار وصف مهم دیگر اشاره کرده، مى‏فرماید: «روشنى چشم او در چیزى است که زوال در آن راه ندارد و زهد و بى‏اعتنایى‏اش نسبت به چیزى است که بقا و دوامى در آن نیست. علم را با حلم مى‏آمیزد و گفتار را با کردار»؛ (قرّة عینه فیما لا یزول، و زهادته فیما لا یبقى، یمزج الحلم بالعلم، و القول بالعمل).

تعبیر به «قرّة عینه» با توجه به اینکه «قرّه» در اصل از ریشه «قرّ» (بر وزن حرّ) به معناى سردى گرفته شده و عرب معتقد بوده که اشک شوق همواره سرد و خنک و اشک غم داغ و سوزان است، این تعبیر در جایى گفته مى‏شود که مایه شادى و خوشحالى است و معادل آن در فارسى «چشم‏روشنى» است. به این ترتیب مفهوم جمله بالا این است که چشم پرهیزگاران به جهان آخرت روشن است، زیرا جهانى است پایدار و برقرار، همان‏گونه که قرآن مجید درباره بهشتیان مى‏گوید: «خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ»(72) و نیز مى‏فرماید: ««فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما»

«کانُوا یَعْمَلُونَ» هیچ‏کس نمى‏داند چه پاداشهاى مهمّى که مایه روشنى چشمهاست براى آنها نهفته شده، این جزاى کارهایى است که انجام مى‏دادند».(73) و با توجه به اینکه طبق آنچه در بخشهاى قبل این خطبه گذشت، آنها در همین دنیا گویى بهشت و نعمتهاى بهشتى را با چشم خود مى‏بینند، این حالت شادمانى و قرة العین در برابر بهشت، در همین جا براى آنها حاصل است. به عکس چون دنیاى ناپایدار را آن‏گونه که هست دریافته‏اند، هرگز دل به آن نمى‏بندند. آمیختن حلم با علم و بردبارى با دانش و همچنین گفتار با کردار از برجسته‏ترین نقاط قوّت آنهاست، زیرا اگر عالم در برابر جهل جاهلان بردبار نباشد نجات دادن آنها براى او غیر ممکن است و اگر گفتار آنها با عمل همراه نگردد تأثیرى در سخن آنها نخواهد بود. همان‏گونه که در حدیث امام صادق علیه السّلام آمده است: «إنّ العالم إذا لم یعمل بعلمه زلّت موعظته عن القلوب کما یزلّ المطر عن الصّفا؛ هرگاه عالم به علمش عمل نکند موعظه و اندرز او از دلها فرومى‏ریزد، آن‏گونه که دانه‏هاى باران از سنگ سخت فرومى‏ریزد».(74)

بخش پنجم‏

تراه قریبا أمله، قلیلا زلله، خاشعا قلبه، قانعة نفسه، منزورا أکله، سهلا أمره، حریزا دینه، میّتة شهوته، مکظوما غیظه. الخیر منه مأمول، و الشّرّ منه مأمون، إن کان فی الغافلین کتب فی الذّاکرین، و إن کان فی الذّاکرین لم یکتب من الغافلین.

یعفو عمّن ظلمه، و یعطی من حرمه، و یصل من قطعه، بعیدا فحشه، لیّنا قوله، غائبا منکره، حاضرا معروفه، مقبلا خیره، مدبرا شرّه. فی الزّلازل و قور، و فی المکاره صبور، و فی الرّخاء شکور. لا یحیف على من یبغض، و لا یأثم فیمن یحبّ. یعترف بالحقّ قبل أن یشهد علیه، لا یضیع ما استحفظ، و لا ینسى ما ذکّر، و لا ینابز بالألقاب، و لا یضارّ بالجار، و لا یشمت بالمصائب، و لا یدخل فی الباطل، و لا یخرج من الحقّ. إن صمت لم یغمّه صمته، و إن ضحک لم یعل صوته، و إن بغی علیه صبر حتّى یکون اللّه هو الّذی ینتقم له. نفسه منه فی عناء. و النّاس منه فی راحة. أتعب نفسه لآخرته، و أراح النّاس من نفسه. بعده عمّن تباعد عنه زهد و نزاهة، و دنوّه ممّن دنا منه لین و رحمة. لیس تباعده بکبر و عظمة، و لا دنوّه بمکر و خدیعة.

ترجمه‏

او (پرهیزکار) را مى‏بینى که آرزویش نزدیک، لغزشش کم، قلبش خاشع، نفسش قانع، خوراکش اندک، امورش آسان، دینش محفوظ، شهوت سرکشش مرده و خشمش فرو

خورده شده است. (مردم) به خیر او امیدوار و از شرّش در امانند. اگر در میان غافلان باشد جزو ذاکران محسوب مى‏شود و اگر در میان ذاکران باشد در زمره غافلان نوشته نمى‏شود. کسى را که به او ستم کرده (و پشیمان است) مى‏بخشد و به آن‏کس که محرومش ساخته عطا مى‏کند و به کسى که پیوندش را با وى قطع کرده است، مى‏پیوندد. سخن زشت و خشونت‏آمیز از او دور است، گفتارش نرم و ملایم، منکرات از او غایب، و معروف و کارهاى شایسته او حاضر. نیکى‏اش روى آورده و شرّش پشت کرده است. در برابر حوادث سخت، استوار و در حوادث ناگوار، شکیبا و به هنگام فزونى نعمت شکرگزار است. به کسى که با او دشمنى دارد ستم نمى‏کند و به سبب دوستى با کسى مرتکب گناه نمى‏شود و پیش از آنکه شاهدى بر ضدّش اقامه شود اعتراف به حق مى‏کند. آنچه حفظش را به او سپرده‏اند تباه نمى‏سازد و آنچه را به او تذکّر داده‏اند فراموش نمى‏کند. مردم را با نام‏هاى زشت نمى‏خواند و به همسایگان زیان نمى‏رساند. مصیبت زده را شماتت نمى‏کند. در امور باطل وارد نمى‏شود و از دائره حق بیرون نمى‏رود. هرگاه سکوت کند سکوتش وى را غمگین نمى‏سازد و اگر بخندد صدایش به قهقهه بلند نمى‏شود و هرگاه به او ستمى شود (حتى الامکان) صبر مى‏کند تا خدا انتقامش را بگیرد. نفس خود را به زحمت مى‏افکند؛ ولى مردم از دست او راحتند. خویشتن را براى آخرت به تعب مى‏اندازند و مردم را از ناحیه خود آسوده مى‏سازد. دورى‏اش از کسانى که دورى مى‏کند، به سبب زهد و حفظ پاکى است و نزدیکى‏اش به کسانى که نزدیک مى‏شود، مهربانى و رحمت است؛ نه اینکه دورى‏اش از روى تکبّر و خودبزرگ‏بینى و نزدیکى‏اش براى مکر و خدعه (و بهره‏گیرى مادى) باشد.

شرح و تفسیر

نه وصف مهم دیگر

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه نخست به بیان نه وصف دیگر از اوصاف برجسته‏ ی

پرهیزگاران مى‏پردازد و مى‏فرماید: «او را مى‏بینى که آرزویش نزدیک، لغزشش کم، قلبش خاشع، نفسش قانع، خوراکش اندک، امورش آسان، دینش محفوظ، شهوت سرکشش مرده، و خشمش فروخورده شده است»؛ (تراه قریبا أمله، قلیلا زلله، خاشعا قلبه، قانعة نفسه، منزورا(75) أکله، سهلا أمره، حریزا(76) دینه، میّتة شهوته، مکظوما(77) غیظه).

در این عبارت، امام نخست از کوتاهى آرزوها سخن مى‏گوید، زیرا آرزوهاى دور و دراز- همان‏گونه که در روایات وارد شده- سبب فراموشى آخرت مى‏گردد و نسیان آخرت، بلاى بزرگى است که سرچشمه انواع گناهان و خطاهاست.

درست است که وجود امید و آرزو در انسان، انگیزه حرکت و فعالیت است، همان‏گونه که در حدیث نبوى آمده است: «الأمل رحمة لأمّتى و لو لا الأمل ما رضعت والدة ولدها و لا غرس غارس شجرا؛ امید و آرزو مایه رحمت است براى امت من و اگر نبود، هیچ مادرى فرزندش را شیر نمى‏داد و هیچ باغبانى درختى نمى‏نشاند».(78) ولى هرگاه از حد بگذرد و به صورت آرزوهاى دور و دراز درآید تمام نیروها و افکار انسان را مجذوب دنیا مى‏کند و همه‏چیز به فراموشى سپرده مى‏شود و حتى انسان با چنین حالتى از دنیاى خود نیز بهره نمى‏برد.

اما کم بودن لغزشهاى پرهیزگاران به جهت آن است که خود را از صحنه‏هاى گناه دور مى‏دارند و پیوسته به یاد خدا هستند.

و خشوع قلب آنان نتیجه معرفت آنها نسبت به خداست، چون هرقدر انسان عظمت‏

معبود را بیشتر درک کند در برابر او خاضع‏تر مى‏شود.

قانع بودن پرهیزگاران نتیجه بینش آنها به مواهب مادى و زرق‏وبرق دنیاست. و چون آن را ناپایدار و فانى مى‏بینند خود را براى وصول به آن به خطر نمى‏افکند و به مقدار لازم قناعت مى‏کنند.

اندک بودن خوراک آنها بدین جهت است که مى‏دانند پرخورى، علاوه بر اینکه سبب انواع بیماریهاست، حال عبادت و راز و نیاز با خدا را از بین مى‏برد. افزون بر این، آنها را از یاد مستمندان غافل مى‏سازد. در حدیثى در غرر الحکم از کلمات مولا مى‏خوانیم: «من اقتصد فى أکله کثرت صحّته و صلحت فکرته؛ کسى که میانه‏روى در خوردن را پیشه کند، سلامتى او افزون و فکرش به صلاح و درستى مى‏گراید».

جمله «سهلا أمره» اشاره به این است که هم در مورد کارهاى شخصى خود آسان مى‏گیرد و هم در برابر مردم سهل المؤونه است. کسانى را مى‏بینیم که براى یک مسافرت و یا حتى یک مهمانى چه تکلّفاتى قائل مى‏شوند و عذاب الیم براى خود فراهم مى‏سازند و یا در برابر مردم براى اندک حقّى ماهها و سالها به کشمکش ادامه مى‏دهند، در حالى که آسان‏گیران هم در زندگى شخصى راحتند و هم در روابطشان با سایر مردم.

تعبیر به «حریزا دینه» اشاره به این است که او بیش از هرچیز به حفظ ایمان و عقیده و اصول مکتب خود اهمیّت مى‏دهد و آن را در برابر مال و مقام و شهوت، قربانى نمى‏کنند. جمله «میّتة شهوته» به این معنا نیست که آنها خالى از هرگونه شهواتى هستند، بلکه شهوت آنها در کنترل عقل و ایمانشان است، همان تعبیر جالبى که قرآن درباره یوسف دارد: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ»(79)

و اما جمله «مکظوما غیظه» بعد از صفات گذشته، اشاره به این است که حفظ دین و انجام مسئولیتها، گاه سبب عکس العملهاى ناروایى از سوى جاهلان مى‏شود که آتش خشم را در دل پرهیزگاران برمى‏افروزد؛ ولى آنها بر نفس خویش مسلّطند و خشم خود را

فرو مى‏برند.

سپس امام علیه السّلام در ادامه سخن به چهار وصف دیگر از اوصاف برجسته پرهیزگاران اشاره کرده، مى‏فرماید: «(مردم) به خیر او امیدوار و از شرّش در امانند، اگر در میان غافلان باشد جزو ذاکران محسوب مى‏شود و اگر در میان ذاکران باشد در زمره غافلان نوشته نمى‏شود»؛ (الخیر منه مأمول، و الشّرّ منه مأمون، إن کان فی الغافلین کتب فی الذّاکرین، و إن کان فی الذّاکرین لم یکتب من الغافلین).

در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مى‏خوانیم که فرمود: «ألا أنبّئکم لم سمّی المؤمن مؤمنا؟ لإیمانه النّاس على أنفسهم و أموالهم، ألا أنبّئکم من المسلم؟ المسلم من سلم النّاس من یده و لسانه؛ آیا به شما خبر دهم چرا مؤمن مؤمن نامیده شده؟ به سبب این‏که مردم را بر جان و مالشان امان بخشیده. آیا به شما خبر دهم چه کسى مسلمان است؟ کسى که مردم از دست و زبانش در سلامت باشند».(80)

هرگاه مؤمنان و مسلمانان عادى باید چنین باشند، پرهیزگاران که نخبگان مؤمنان و مسلمانان‏اند به‏طور مسلم چنین خواهند بود؛ آنها منبع خیرات و برکات و همه مردم از شر آنان در امانند.

در حدیث دیگرى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مى‏خوانیم: «إنّ مثل المؤمن کمثل النّحلة إن صاحبته نفعک و إن شاورته نفعک و إن جالسته نفعک و کلّ شأنه منافع و کذلک النّحلة کلّ شأنها نحلة؛ مؤمن همچون زنبور عسل است (سرتاپا مفید است) اگر با او رفیق بشوى به تو سود مى‏رساند و اگر مشورت کنى به تو منفعت مى‏بخشد و اگر با او هم‏نشین گردى براى تو سودمند است و همه کار او منفعت است، همان‏گونه که زنبور عسل همه چیزش داراى منفعت است».(81)

بعضى از دانشمندان گفته‏اند: تشبیه مؤمن به زنبور عسل مى‏تواند به جهت هوشیارى‏

فوق العاده، و منافع گسترده، سعى و کوشش فراوان، پرهیز از مناطق آلوده، استفاده از غذاى پاک و بهره گرفتن از دسترنج خود باشد.(81) اضافه بر این زنبور عسل هم شهدى را که تولید مى‏کند بسیار پرفائده است و هم انبارى را که از موم مى‏سازد کارآیى بسیار دارد و هم با گردش روى گلها سبب گردافشانى و بارورى انواع گیاهان مى‏شود و حتى نیش او نیز که وسیله‏اى دفاعى در برابر دشمن است براى درمان بعضى از بیمارى‏ها مفید است.

واژه خیر و شر مفهوم بسیار گسترده‏اى دارد که همه نیکیهاى مادّى و معنوى و همه شرور مادى و معنوى را شامل مى‏شود.

جمله «إن کان فی الغافلین …» اشاره به این است که او در میان افراد غافل و بى‏خبر، هم‏رنگ جماعت نمى‏شود و همچنان به یاد خدا و روز قیامت مشغول است و در میان ذاکران از جمع آنها عقب نمى‏ماند و غفلت دامن او را نخواهد گرفت.

سپس امام علیه السّلام اشاره به سه وصف مهم دیگر که از کرامات پرهیزگاران است کرده، مى‏فرماید: «کسى را که به او ستم کرده (و پشیمان است) مى‏بخشد و به آن کس که محرومش ساخته عطا مى‏کند و به کسى که پیوندش را با وى قطع کرده است، مى‏پیوندد»؛ (یعفو عمّن ظلمه، و یعطی من حرمه، و یصل من قطعه).

گاه انسان در برابر بدیهاى دیگران مقابله به مثل مى‏کند که غالبا زاییده خوى انتقامجویى است؛ ولى گاه مقابله به ضدّ مى‏کند که این روش اولیاء الله و پرهیزگاران است؛ از ظلم ظالمان مى‏گذرد در حالى که قدرت انتقامجویى دارد و این نوعى شجاعت است و چون از موضع قدرت انجام مى‏شود تسلیم در برابر ظلم نیست و در برابر کسانى که او را هنگامى محروم ساخته‏اند عکس العملش بخشش به هنگام نیاز آنهاست که این دلیل بر سخاوت است. با آنهایى که از وى قهر کرده‏اند آشتى مى‏کند و آنها را مشمول کمک‏هاى خود مى‏سازد و این هم شجاعت است و هم سخاوت.

در حدیثى از امام زین العابدین علیه السّلام مى‏خوانیم که فرمود: «روز قیامت که مى‏شود ندا

دهنده‏اى ندا مى‏دهد: اهل فضل کجایند، جماعتى از مردم برمى‏خیزند (که ما هستیم) فرشتگان رو به آنها مى‏کنند و مى‏گویند: فضل شما در چه بود، مى‏گویند: «کنّا نصل من قطعنا و نعطى من حرمنا و نعفو عمّن ظلمنا؛ ما با کسانى که از ما قطع رابطه کرده بودند پیوند برقرار ساختیم و به کسانى که ما را محروم ساخته بودند عطا مى‏کردیم و از کسانى که به ما ستم کرده بودند، گذشت مى‏کردیم». در این هنگام به آنها گفته مى‏شود: «صدقتم ادخلوا الجنّة؛ راست گفتید (شما اهل فضیلت‏اید) همگى داخل بهشت شوید».(82)

قرآن مجید نیز این دستور را به‏طور عام و گسترده به ما داده است؛ خطاب به پیامبر مى‏فرماید: ««ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ» بدى را به بهترین راه و روش دفع کن (و پاسخ بدى را به نیکى ده)».(83)

آن‏گاه امام علیه السّلام شش وصف برجسته دیگر پرهیزگاران را در عبارتى بسیار کوتاه و پرمعنا بیان کرده، مى‏فرماید: «سخن زشت و خشونت‏آمیز از او دور است، گفتارش نرم و ملایم، منکرات از او غایب، و معروف و کارهاى شایسته او حاضر و آشکار، نیکى‏اش روى آورده و شرّش پشت کرده است»؛ (بعیدا فحشه(84)، لیّنا قوله، غائبا منکره، حاضرا معروفه، مقبلا خیره، مدبرا شرّه).

این اوصاف ششگانه که دوبه‏دو در مقابل هم قرار گرفته‏اند و یکدیگر را تفسیر مى‏کنند، اشاره به برخوردهاى اجتماعى پرهیزگاران است.

دو جمله «بعیدا فحشه، لیّنا قوله» اشاره به این است که برخورد آنان با همه مردم با زبان خوب و تعبیرات محبّت‏آمیز است و خشونت در گفتار و سخنان زشت از آنها دور

است. نه تنها چنین سخنانى نمى‏گویند، بلکه با آنها فاصله زیادى دارند. در حدیثى از امام صادق علیه السّلام در برابر این سؤال که حدّ حسن خلق چیست؟ آمده است: «أن تلین جناحک، و تطیب کلامک، و تلقى أخاک ببشر حسن؛ حد حسن خلق این است که نرمخوباشى و سخنت را پاک و پاکیزه کنى و برادرت را با چهره گشاده ملاقات نمایى».(85)

«غایب بودن منکر» اشاره به معدوم بودن آن است؛ یعنى منکرى از آنها سر نمى‏زند که در برابر مردم خود را نشان دهد.

این احتمال نیز وجود دارد که اگر لغزشى از آنان سر زند، حداقل لغزش آشکارى نیست تا جامعه را آلوده سازد.

«معروف» اشاره به همه خوبیهاست که عقل و وجدان و شرع آن را مى‏شناسد و با آن بیگانه نیست (از ماده عرفان به معناى شناخت است).

منظور از «اقبال خیر و ادبار شرّ» آن است که آنها در انجام نیکیها پیوسته رو به پیش مى‏روند و اگر بدیهایى در گذشته داشته‏اند، همواره از آن فاصله مى‏گیرند.

سپس امام علیه السّلام سه وصف دیگر از اوصاف حمیده آنها را بیان مى‏دارد و مى‏فرماید: «در برابر حوادث سخت، استوار، و در حوادث ناگوار، شکیبا و به هنگام فراوانى نعمت شکرگزار است»؛ (فی الزّلازل(86) وقور(87)، و فی المکاره صبور، و فی الرّخاء شکور).

«زلازل» در اصل به معناى زلزله‏هاست؛ ولى در اینجا رویدادهاى سخت و فتنه‏هاى بزرگى مراد است که دلها را تکان مى‏دهد. پرهیزکاران در برابر این‏گونه حوادث، روحیه خود را از دست نمى‏دهند و مانند کوه در برابر این طوفانها به مضمون «المؤمن أصلب‏

من الجبل»(88) ایستادگى به خرج مى‏دهند و این نشان مى‏دهد که پرهیزکارى به معناى کناره‏گیرى از اجتماع و عافیت‏طلبى نیست، بلکه پرهیزکاران واقعى کسانى هستند که در مقابل حوادث سخت، سینه سپر مى‏کنند و با شجاعت براى نجات خود و جامعه در حل مشکلات مى‏کوشند.

صبر در مکاره، یکى از شاخه‏هاى صبر است که شامل هرگونه مصیبت و حادثه ناگوار مى‏شود. پرهیزکاران در این میدان هم سربلند و پراستقامتند، زیرا بى‏تابى در برابر مصائب و مشکلات از یک سو انسان را به گناه و سخنان نادرست مى‏کشاند و از سوى دیگر راه پیدا کردن حل مشکل را به روى انسان مى‏بندد.

شکرگزارى آنها، به هنگام فزونى نعمت، ناشى از تواضع آنان در برابر خدا و خلق است؛ نه همچون مغروران متکبّر که وقتى به مال و مقام و ثروتى مى‏رسند همه‏چیز را فراموش کرده، سرکشى را در برابر خالق و مخلوق آغاز مى‏کنند.

سپس امام علیه السّلام به سه وصف دیگر از این اوصاف فضیلت اشاره کرده، مى‏فرماید: «به کسى که او با وى دشمنى دارد ستم نمى‏کند، و به سبب دوستى با کسى مرتکب گناه نمى‏شود، و پیش از آنکه شاهدى بر ضدّش اقامه شود اعتراف به حق مى‏کند»؛ (لا یحیف(89) على من یبغض، و لا یأثم فیمن یحبّ، یعترف بالحقّ قبل أن یشهد علیه).

این سه وصف، همه ناشى از روح حق‏طلبى و عدالت‏خواهى پرهیزگاران است. عادل کسى است که نه حق دشمنش را از او دریغ دارد، همان‏گونه که قرآن مجید مى‏گوید: ««وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلَّا تَعْدِلُوا» دشمنى با گروهى سبب نشود که عدالت را درباره آنان اجرا نکنید».(90)

و نه به دوستانش بیش از آنکه حق دارند بدهد و سبب تضییع حق دیگران شود، همان‏گونه که قرآن کریم در این‏باره مى‏فرماید: ««وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى‏» هنگامى که سخنى مى‏گویید عدالت را رعایت کنید، هرچند درباره بستگان نزدیک شما باشد».(91)

اعتراف آنها به حق قبل از اقامه شهود نیز از همین‏جا سرچشمه مى‏گیرد، زیرا کسانى در مقابل شهود تسلیم مى‏شوند که تسلیم حق نیستند و اقامه شهود، آنها را مجبور به تسلیم مى‏کند؛ اما کسى که خواهان حق و عدالت است شخصا به دنبال صاحب حق مى‏رود تا او را بیابد و حق او را ادا کند و پشت خود را از بار مظلمه دیگران سبک سازد. در این میدان بدهکاران به دنبال طلبکاران مى‏روند و افراد امانتدار در جستجوى صاحبان امانتند به عکس آنچه در جوامع بى‏تقوا دیده مى‏شود.

آرى، پرهیزگاران واقعى آنهایى هستند که نه دوستیها و نه دشمنیها هیچ‏یک آنها را از مرز حق و عدالت دور نمى‏کند و براى اداى حقوق نیاز به دادگاه و دادستانى ندارند.

پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله در حدیثى مى‏فرماید: «أتقى النّاس من قال الحقّ فیما له و علیه؛ باتقواترین مردم کسى است که حق را بگوید چه به نفع او باشد یا به زیان او».(92)

در ادامه این سخن، امام علیه السّلام به هفت وصف برجسته دیگر از صفات پارسایان در عباراتى هماهنگ اشاره کرده، مى‏فرماید: «آنچه حفظش را به او سپرده‏اند تباه نمى‏سازد و آنچه را به او تذکّر داده‏اند، فراموش نمى‏کند. مردم را با نامهاى زشت نمى‏خواند و به همسایگان زیان نمى‏رساند. مصیبت‏زده را شماتت نمى‏کند. در امور باطل وارد نمى‏شود و از دائره حق بیرون نمى‏رود»؛ (لا یضیع ما استحفظ، و لا ینسى ما ذکّر، و لا ینابز(93)

بالألقاب، و لا یضارّ بالجار، و لا یشمت(94) بالمصائب، و لا یدخل فی الباطل، و لا یخرج من الحقّ).

جمله «لا یضیع ما استحفظ» مفهوم وسیعى دارد که همه امانت‏هاى الهى و مردمى را شامل مى‏شود. از نماز گرفته که قرآن درباره آن مى‏گوید ««وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى‏ صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ» مؤمنان کسانى هستند که بر نمازهاى خود محافظت دارند (از ریا و سمعه و هرکارى که به صحت نماز و یا قبول آن لطمه مى‏زند)».(95)

همچنین امانتهاى دیگرى؛ مانند قرآن مجید و احکام اسلام، فرزندانى که خدا به آنها داده و امانتهاى مختلفى که مردم به آنها مى‏سپارند براى حفظ آنها سخت مى‏کوشند و هرگز به سبب سهل‏انگارى و غفلت و کوتاهى، آنها را تباه نمى‏کنند.

جمله «لا ینسى ما ذکّر» اشاره به همه تذکّرات و یادآورى‏هاى مفیدى است که از سوى خداوند و اولیاء اللّه و معلّمان راستین و دوستان بیدار نسبت به آنها شده است؛ آرى آنها افراد فراموشکارى نیستند که درس‏هاى هدایت را نادیده بگیرند و به آن پاى‏بند نباشند و هرگاه وسوسه‏هاى شیطان به سراغ آنها بیاید بى‏فاصله به یاد خدا و اندرزهاى اندرزگویان باایمان مى‏افتند و به راه بازمى‏گردند. قرآن مجید مى‏گوید: ««إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ» پرهیزگاران هنگامى که گرفتار وسوسه‏هاى شیطان مى‏شوند به یاد (خدا و پاداش و کیفر او) مى‏افتند، ناگهان بیدار مى‏شوند».(96)

جمله «و لا ینابز بالألقاب» اشاره به همان چیزى است که در قرآن مجید آمده، مى‏فرماید: ««وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ» یکدیگر را با لقب‏هاى زشت و ناپسند خطاب‏

نکنید».(97) زیرا ذکر این‏گونه القاب، آتش کینه و عداوت را در دل‏ها برمى‏انگیزد و طرف مقابل را به عکس العمل وامى‏دارد و فضاى جامعه را مسموم مى‏کند و شخصیت افراد را درهم مى‏شکند.

آزار نرساندن به همسایگان و شماتت نکردن مصیبت‏زدگان که به دنبال مسئله «تنابز به القاب» آمده، اشاره به رعایت حقوق اجتماعى و احترام انسان‏ها در همه جوانب است. قرآن مجید و پیامبر اکرم و ائمه معصومین علیهم السّلام بارها سفارش رعایت حقوق همسایگان را کرده‏اند تا آنجا که در سخنى دیگرى از امیر مؤمنان على علیه السّلام مى‏خوانیم که فرمود: «اللّه اللّه فی جیرانکم فإنّهم وصیّة نبیّکم ما زال یوصی بهم حتّى ظنّنا أنّهم سیورّثهم؛ خدا را خدا را در مورد همسایگانتان فراموش نکنید، زیرا پیامبر اکرم پیوسته سفارش آن‏ها را مى‏کرد تا آنجا که ما گمان بردیم آنها را در زمره وارثان قرار خواهد داد».(98)

از سوى دیگر مى‏دانیم مصیبت‏زده، همچون انسان مجروحى است که نیاز مبرم به تسلیت دارد و شماتت مانند نمک پاشیدن بر زخم اوست و هیچ انسان باوجدانى چنین اجازه‏اى را به خود نمى‏دهد که بر زخم کسى نمک بپاشد. در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: «من شمت بمصیبة نزلت بأخیه لم یخرج من الدّنیا حتّى یفتتن؛ کسى که برادر مسلمانش را در برابر مصیبتى که به او وارد شده شماتت کند از دنیا بیرون نمى‏رود مگر اینکه خود به همان مصیبت گرفتار مى‏شود».(99)

آخرین اوصاف در جمله‏هاى بالا عدم ورود پرهیزگاران در باطل و عدم خروج از دائره حق است که مفهوم وسیعى دارد و به مقتضاى آن پرهیزگار، در افکار باطل رفتار باطل و گفتار باطل وارد نمى‏شود و در همه‏چیز و همه‏جا و نسبت به هرکس و هرکار، تابع حق است و مطلقا از حق عدول نخواهد کرد.

سپس امام علیه السّلام در ادامه همین اوصاف به سه وصف دیگر در عبارتى هماهنگ اشاره مى‏کند و مى‏فرماید: «هرگاه سکوت کند سکوتش وى را غمگین نمى‏سازد و اگر بخندد صدایش به قهقهه بلند نمى‏شود، و هرگاه به او ستمى شود (حتى الامکان) صبر مى‏کند تا خدا انتقامش را بگیرد»؛ (إن صمت لم یغمّه صمته، و إن ضحک لم یعل صوته، و إن بغی علیه صبر حتّى یکون اللّه هو الّذی ینتقم له).

پرهیزگاران از سکوت خود غمگین نمى‏شوند، با اینکه سکوت در بسیارى از مواقع سبب پژمردگى و اندوه است، زیرا سکوت مایه نجات از بسیارى از آفات لسان است، به علاوه سبب تفکّر در این امور دین و دنیاست. در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مى‏خوانیم: «طوبى لمن … أنفق الفضل من ماله و أمسک الفضل من قوله؛ خوشا به حال کسى که فزونى مالش را انفاق کرده است و زیاده‏گویى را از سخنش فروگرفته است».(100)

پرهیزگاران با صداى بلند نمى‏خندند، زیرا قهقهه‏هاى بلند، راه و رسم ثروتمندان مغرور و افراد بى‏خیال است. در حدیثى از آن حضرت که در غرر الحکم آمده است، مى‏خوانیم: «خیر الضّحک التّبسّم؛ بهترین خنده تبسّم است».

جمله «و إن بغی علیه …» اشاره به این است که گاهى دوستان و بستگان و حتى برادران ممکن است ستمى بر انسان وارد کنند که اگر بخواهند به انتقامجویى برخیزد، درگیرى‏ها ادامه مى‏یابد و چه بسا به جاى خطرناک و غیر قابل جبران برسد. هرگاه در این‏گونه موارد انسان راه شکیبایى و تحمّل پیش گیرد و طرف مقابل را به خدا واگذارد، هم خودش از وسوسه‏هاى خطرناک شیطان رهایى مى‏یابد و هم آرامش جامعه را حفظ مى‏کند؛ ولى بدیهى است این سخن ناظر به دشمنان لجوج و بى‏رحم نیست که در برابر آنها صبر و سکوت، سبب طغیان و ظلم بیشتر است: (اشک کباب مایه طغیان آتش است).

سپس امام علیه السّلام به چهار وصف برجسته دیگر از اوصاف پارسایان اشاره مى‏کند که هر یک مکمّل دیگرى است، مى‏فرماید: «نفس خود را به زحمت مى‏افکند؛ ولى مردم از دست او راحتند، خویشتن را براى آخرت به تعب مى‏اندازد و مردم را از ناحیه خود آسوده مى‏سازد»؛ (نفسه منه فی عناء. و النّاس منه فی راحة).

اشاره به این است که مشکلات را براى ناراحتى دیگران پذیرا مى‏شود؛ مثلا هرگاه مشکلى در جامعه پیدا شود او براى حل آن خویشتن را به زحمت مى‏افکند تا دیگران راحت باشند و در واقع این نوعى ایثار و فداکارى است که انسان براى راحتى بندگان خدا، مشکلات اجتماعى را تحمل کند.

بعضى از شارحان نهج البلاغه جمله سوم و چهارم «أتعب نفسه …» را به منزله دلیل براى دو جمله قبل دانسته‏اند؛ یعنى اگر نفس او از ناحیه خودش در زحمت است به سبب این است که پیوسته براى آماده کردن سراى آخرت مى‏کوشد و اگر مردم از دست او راحتند به واسطه این است که او براى این کار تصمیم گرفته است.

این احتمال نیز وجود دارد که این دو جمله، ناظر به مسئله دیگرى باشد؛ دو جمله قبل، اشاره به امور مادى و این دو جمله اشاره به امور معنوى باشد.

امیر مؤمنان علیه السّلام مى‏فرماید: «من عمّر دار إقامته فهو العاقل؛ عاقل کسى است که خانه اقامت خود را آباد سازد».(101)

قرآن مجید با صراحت مى‏گوید: ««وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرارِ» سراى باقى و اقامتگاه ابدى آخرت است».(102)

حضرت سرانجام با ذکر چهار فضیلت برجسته دیگر صفات پرهیزکاران را پایان مى‏بخشد. (پایانى که اگر حادثه مربوط به همام پیش نمى‏آمد شاید نقطه پایان نبود و

مطالب برجسته دیگرى در این رابطه بیان مى‏کرد) مى‏فرماید: «دورى‏اش از کسانى که دورى مى‏کند به سبب زهد و حفظ پاکى است و نزدیکى‏اش به کسانى که نزدیک مى‏شود مهربانى و رحمت است، نه اینکه دورى‏اش از روى تکبّر و خودبزرگ‏بینى باشد و نزدیکى‏اش براى مکر و خدعه (و بهره‏گیرى مادى)»؛ (أتعب نفسه لآخرته، و أراح النّاس من نفسه. بعده عمّن تباعد عنه زهد و نزاهة؛ و دنوّه ممّن دنا منه لین و رحمة، لیس تباعده بکبر و عظمة، و لا دنوّه بمکر و خدیعة).

امام علیه السّلام در ذکر این اوصاف به نکته مهمى اشاره مى‏کند و آن اینکه: پارسایان در پیوندهاى اجتماعى، دوستیها و دشمنیها، برقرار ساختن رابطه‏ها یا قطع کردن ارتباط که در تعامل افراد جامعه نسبت به یکدیگر اجتناب‏ناپذیر است، اهداف مقدّسى را دنبال مى‏کنند؛ اگر از کسى دور مى‏شوند به جهت آلودگى او یا براى آن است که نزدیک شدن به او آنها را گرفتار زرق‏وبرق دنیا مى‏سازد که آنها به آن مبتلا گشته‏اند. نزدیک شدن آنان به افراد براى این است که ارشاد جاهلى کنند یا تنبیه غافلى و یا کمک به ضعیف و دردمندى، به عکس دنیاپرستان که دورى آنها از افراد به سبب خودبزرگ‏بینى است و نزدیک شدن براى گرفتن بهره‏هاى مادى و فریب دادن و نیرنگ است.

سرنوشت همّام پس از شنیدن این خطبه تکان‏دهنده‏

در ذیل این خطبه در نهج البلاغه آمده است: راوى این خطبه مى‏گوید: «(هنگامى که سخن امیر مؤمنان به اینجا رسید) همام فریادى کشید و مدهوش شد و جان داد»؛ (قال: فصعق همّام صعقة کانت نفسه فیها).

«در این هنگام امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود، به خدا سوگند من از این پیشامد بر او مى‏ترسیدم. سپس فرمود: این‏گونه اندرزهاى رسا به آنها که اهل موعظه‏اند، اثر مى‏گذارد»؛

(فقال أمیر المؤمنین علیه السّلام: أما و اللّه لقد کنت أخافها علیه. ثمّ قال: أهکذا(103) تصنع المواعظ البالغة بأهلها).

«در اینجا کسى به امام عرض کرد: پس چرا این مواعظ با شما چنین نمى‏کند»؛ (فقال له قائل: فما بالک یا أمیر المؤمنین!).

«امام در پاسخ او فرمود: واى بر تو هراجل و سرآمدى وقت معیّنى دارد که از آن نمى‏گذرد و سبب خاصّى دارد که از آن تجاوز نمى‏کند»؛ (فقال علیه السّلام: ویحک، إنّ لکلّ أجل وقتا لا یعدوه، و سببا لا یتجاوزه).

سپس افزود: «آرام باش دیگر چنین سخنى مگو! این سخنى بود که شیطان بر زبان تو جارى ساخت»؛ (فمهلا! لا تعد لمثلها، فإنّما نفث الشّیطان على لسانک!).

در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که چرا همّام به چنین سرنوشتى دچار شد و چرا براى امام که گوینده این سخنان است، چنین حادثه‏اى رخ نداد؟

در پاسخ سؤال اوّل باید به این نکته توجّه داشت که همام، گرچه مرد عابد و زاهدى بود (همان‏گونه که در آغاز خطبه آمده است: «کان رجلا عابدا») و گرچه قلبش مملوّ از حکمت و روحش سرشار از زیرکى و ذکاوت بود (همانگونه که از سؤالش پیداست)؛ ولى هرقدر روح او وسیع باشد در برابر روح امیر مؤمنان على علیه السّلام که چون اقیانوس ناپیدا کرانه‏اى است، قابل مقایسه نیست. به همین دلیل قلب همّام تاب تحمل فشار آن همه معلومات را نداشت، زیرا اقیانوس را نمى‏توان در استخر کوچکى ریخت، بنابراین جاى تعجّب نیست که همّام صیحه‏اى زند و از هوش برود، آن هم از هوش رفتنى که جان خود را با آن از دست بدهد.

در قرآن مجید در داستان موسى و بنى اسرائیل و تجلى نور الهى بر کوه چنین مى‏خوانیم: ««فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً» هنگامى که‏

پروردگارش بر کوه تجلى کرد آن را درهم کوبید و موسى افتاد و مدهوش شد».(104)

نه تنها موسى نتوانست مقاومت کند، کوه با آن عظمت نیز درهم کوبیده شد.

آرى! مواعظى که از دل برخیزد این‏گونه بر دل مى‏نشیند و مهم آن است که انسان اهل «مواعظ بالغه» باشد وگرنه انسانهاى سنگدل و آلوده‏اى که در دام شیطان گرفتارند نه گوش شنوایى براى اندرزها دارند و نه قلب آرامى براى پذیرش.

به تعبیر دیگر: همام گرچه پارسایى والامقام بود؛ ولى صفاتى را که امام در این خطبه بیان فرمود به‏طور تمام و کمال در خود ندید. آتش حسرت در عمق جان او افتاد و بى‏قرار شد و از شدّت تأسف جان داد.

در طول تاریخ اسلام نیز نمونه‏هایى از این قبیل دیده شده است که گاهى گنهکاران بیدار شده و پارسایان بى‏قرار. سخنان کوبنده‏اى را شنیدند و طاقت نیاوردند و جان دادند.(105)

احتمال سومى نیز در اینجا وجود دارد و آن اینکه هنگامى که همّام بشارتهاى ضمنى امیر مؤمنان على علیه السّلام را به پرهیزکاران شنید روحش از شوق معبود و محبوبش پرواز کرد و به عالم جنان رهسپار شد.

بلى رسم و ره عشّاق این است

طریق جان‏فشانى‏شان چنین است‏

در حدیثى آمده است که «ربیع بن خثیم» در آن جلسه حاضر بود. هنگامى که روح همّام از بدنش پرواز کرد اشک از چشمان او جارى شد و عرض کرد: اى امیر مؤمنان چقدر زود موعظه تو در فرزند برادرم اثر گذاشت. اى کاش من جاى او بودم! امام علیه السّلام فرمود: آرى موعظه‏هاى رسا این‏گونه در اهلش اثر مى‏گذارد!(106)

پاسخ سؤال دوم همان است که امام علیه السّلام بیان فرمود که هرکسى اجلى دارد تا اجلش‏

فرانرسد، از دنیا نمى‏رود؛ ولى به هنگام فرارسیدن اجل عامل نهایى ممکن است امور مختلفى باشد. در این‏جا عامل نهایى، سخنان پرمایه امیر مؤمنان بود. به علاوه نمى‏توان روح امام را با روح همّام مقایسه کرد، روح او اقیانوسى است که این‏گونه امواج را در خود پذیرا مى‏شود؛ نه همچون استخرى که تلاطم شدید آب وضع آن را به کلى درهم بریزد.

از آنچه در بالا آمد پاسخ سؤال سوّم نیز روشن مى‏شود و آن این‏که چگونه امیر مؤمنان على علیه السّلام درخواست همّام را پذیرفت و آن اندرزهاى شافى و کافى و بلند و بالا را براى او بیان کرد، در حالى که خودش مى‏گوید: من بیم این داشتم که همام به چنین سرنوشتى دچار مى‏شود؟ زیرا هنگامى که اجل او فرارسیده باشد عامل نهایى مى‏تواند یک دگرگونى دستگاه‏هاى مختلف بدن باشد یا امواج خروشان معنوى در درون جان.

اما اینکه امام به شخص اعتراض‏کننده مى‏فرماید: «دیگر از این قبیل سخنان مگوى! و شیطان آن را بر زبان تو جارى ساخت» به سبب آن است که او سؤال خود را به عنوان تحقیق براى فهم مطلبى مطرح نکرد، بلکه هدفش این بود که سخنان امام را نقض، یا به تعبیر دیگر به پندار خود ابطال نماید و به یقین چنین سؤالى با چنین هدف سؤال شیطانى است.

نکته

نگاه دیگرى به خطبه همّام‏

این خطبه در واقع دوره‏اى کامل از اخلاق اسلامى است که به کلیه زوایاى زندگى فردى و اجتماعى، مادى و معنوى انسان نظر مى‏افکند و براى کسانى که مى‏خواهند مراحل سیر و سلوک را بپیماند، نسخه کاملى است. در این خطبه اوصاف پارسایان به سبک بدیعى در یک صد و ده صفت بیان شده (گویى عدد را به نام مبارک خودش انتخاب کرده است) از اصلاح زبان شروع مى‏شود و به آیین مردمدارى و احترام به حقوق انسانها

پایان مى‏یابد. کسانى هستند که بر اثر ضعف ایمان و اراده در همان گام اوّل فرومى‏مانند؛ ولى افرادى همچون همّام با پیمودن این یک صد و ده گام به دیدار معبود مى‏رسند.

از مزایاى این خطبه این است که تقوا را از صورت منفى آن‏که در اذهان بعضى است بیرون برده و به صورت مثبتش که در آیات و روایت اسلامى است، معرفى مى‏کند. این خطبه نمى‏گوید براى اینکه پاک بمانى از همه‏چیز دورى گزین، مبادا آلوده شوى، بلکه مى‏گوید در دل جامعه و در میان امواج خروشان زندگى دنیاپرستان آنچنان باش که گردى بر دامان تو ننشیند، همچون انسان قوىّ البنیه‏اى که در جمع بیماران، سالم مى‏ماند و همه میکروبهاى بیمارى‏زا را خنثى مى‏سازد.

مرحوم علامه شهید مطهرى در «ده گفتار» خود از عهده بیان این سخن به خوبى برآمده و ضمن اینکه تقوا را به دو نوع تقسیم مى‏کند؛ تقوایى که ضعف است و تقوایى که قوّت است در بیان نوع اول مى‏گوید: «تقواى ضعف این است که انسان براى اینکه خود را از آلودگیهاى معاصى حفظ کند از موجبات آنها فرار کند و نوع دوم آن است که در روح خود چنان حالت و قوّتى به وجود آورد که به او مصونیت روحى و اخلاقى ببخشد.

سپس مى‏افزاید: «ادبیات منظوم و منثور ما، تعلیماتى دیده مى‏شود که کم‏وبیش تقوا را به صورت اوّل که ضعف است نشان مى‏دهد؛ آن‏گونه که در اشعار سعدى مى‏خوانیم:

بدیدم عابدى در کوهسارى

قناعت کرده از دنیا به غارى‏

چرا گفتم به شهر اندر نیایى

که بارى بند از دل برگشایى‏

بگفت آنجا پریرویان نغزند

چو گل بسیار شد پیلان بلغزند

آن‏گاه به شرح تقواى قوّت مى‏پردازد و مى‏گوید: «در آثار دینى خصوصا نهج البلاغه همه‏جا تقوا به معناى آن ملکه مقدس است که به روح، قوت و قدرت و نیرو مى‏دهد و نفس امّاره و احساسات سرکش را رام و مطیع مى‏سازد».(107)

آرى به غارى پناه بردن و از گناه مصون ماندن افتخار نیست. افتخار از آن یوسف است که در برابر شدیدترین امواج تمایلات جنسى قرار مى‏گیرد و «برهان ربّ» که همان تقواى سطح بالاست او را حفظ مى‏کند.

البتّه انکار نمى‏کنیم! کسانى که به این مرحله از تقوا نرسیده‏اند، چه بسا براى خود ناچار باشند راه اوّل را برگزینند.


1) سند خطبه:این خطبه از خطبه‏هاى بسیار معروف و معتبر است که با سندهاى مختلف (غیر از نهج البلاغه) نقل شده است. گروهى از راویان آن قبل از سیّد رضى و گروهى بعد از او مى‏زیسته‏اند.صاحب کتاب مصادر نهج البلاغه مى‏گوید: از کسانى که قبل از سیّد رضى این خطبه را نقل کرده‏اند مرحوم صدوق در امالى و ابن شعبه (معاصر شیخ صدوق) در تحف العقول و سلیم بن قیس در کتاب خود آورده است. ابن قتیبه (متوفاى قرن سوم) نیز مقدارى از این خطبه را در کتاب الزهد از کتاب عیون الاخبار نقل کرده است.از جمله کسانى که بعد از سیّد رضى این خطبه را با اسناد دیگرى نقل کرده‏اند و متن آن، نشان مى‏دهد از منبعى غیر از نهج البلاغه گرفته شده است، سبط ابن جوزى در تذکرة و ابن طلحه شافعى در مطالب السؤول و کراجکى در کنز الفوائد هستند که با تفاوتهایى آن را نقل کرده‏اند. (مصادر نهج البلاغه، جلد 3، صفحه 65).

2) «همّام» از ماده «هم» به معناى اراده و تصمیم و گاه به معناى غم است و نامیدن افراد به این نام به این امید است که شخص صاحب اراده‏اى گردد. در اینکه «همّام» کیست، میان شارحان نهج البلاغه گفت و گوست؛ ابن ابى الحدید معتزلى گوید: همّام بن شریح است، در حالى که علامه مجلسى گوید اظهر این است که او همام بن عبادة بن خیثم باشد که پسر برادر ربیع بن خیثم محسوب مى‏شود (معروف است که ربیع بن خیثم، همان خواجه ربیع است که نزدیک شهر مشهد مدفون است).به هرحال، او از شیعیان خاص امیر مؤمنان و از عارفان و عابدان و زاهدان بود. (شرح ابن ابى الحدید، جلد 10، صفحه 134).

3) به مصادر نهج البلاغه، جلد 3، صفحه 65 رجوع شود.

4) مستدرک سفینة البحار، باب التدبیر، جلد 3، صفحه 421.

5) احزاب، آیه 70 و 71.

6) «اقتصاد» از ریشه «قصد» به معناى میانه‏روى است و اعتدال در هرچیزى را شامل مى‏شود.

7) اعراف، آیه 26.

8) فرقان، آیه 47.

9) بقره، آیه 187.

10) تحف العقول، بخش سخنان امام باقر علیه السّلام، ص 218.

11) نهج البلاغه، کلمات قصار، 140.

12) وسائل الشیعة، کتاب الجهاد، ابواب جهاد النفس، باب 28، حدیث 2.

13) «غضّوا» از ماده «غضّ» بر وزن «خزّ» چنان‏که در بالا آمد در اصل به معناى کم یا کوتاه کردن است؛ هنگامى که در مورد چشم به کار مى‏رود به معناى فروافکندن چشم است یعنى سر به زیر انداختن و نگاه نکردن است و «غمض» به معناى فروبستن و چشم را برهم گذاردن است.

14) الکافى، جلد 2، صفحه 80، باب اجتناب المحارم، حدیث 2.

15) میزان الحکمة، جلد 4، صفحه 551 نقل از بحار الانوار، جلد 78، صفحه 109.

16) «رخاء» و «رخوه» در اصل به معناى سستى و نرمى است و هنگامى که در مورد زندگى به کار رود به معناى زندگى توأم با آرامش و آسایش و وسعت است.

17) الکافى، جلد 2، صفحه 60، باب الرضا بالقضاء، حدیث 1.

18) بحار الانوار، جلد 13، صفحه 412.

19) نهج البلاغه، خطبه 224.

20) این حدیث را مرحوم کلینى در باب حقیقة الایمان (الکافى، جلد 2، صفحه 52) آورده است. مرحوم علامه مجلسى نیز در بحار الانوار، جلد 67، صفحه 174 از کتاب محاسن، این حدیث را نقل کرده است.

21) بحار الانوار، جلد 69، صفحه 70.

22) یونس، آیه 62.

23) کنز العمال، جلد 3، صفحه 502، حدیث شماره 7613.

24) نهج البلاغه، خطبه 21.

25) وسائل الشیعة، جلد 1، صفحه 381، ابواب آداب دخول الحمام، باب 22، حدیث 3.

26) نهج البلاغه، کلمات قصار، 82.

27) الکافى، جلد 2، صفحه 89، باب الصبر، حدیث 7.

28) فاطر، آیه 29.

29) رعد، آیه 24.

30) «یستثیرون» از ریشه «ثور» بر وزن «غور» و «ثوران» بر وزن «فوران» در اصل به معناى به هیجان آمدن و «استثارة» به معناى به هیجان درآوردن است و در جمله بالا به معناى جستجوگرى در آیات قرآن براى یافتن داروى بیماریهاى اخلاقى و معنوى است.

31) «تطلعت» از طلوع گرفته شده و «تطلع» به معناى سرکشیدن براى یافتن چیزى است.

32) «زفیر» و «شهیق»: «زفیر» در اصل به معناى بازدم (بیرون فرستادن نفس) و «شهیق» به معناى دم (فروبردن نفس) است؛ ولى بعضى گفته‏اند: «زفیر»، بیرون فرستادن نفس توأم با فریاد کشیدن و «شهیق» فروبردن نفس توأم با ناله است.

33) بحار الانوار، جلد 92، صفحه 211.

34) الکافى، جلد 2، کتاب فضل القرآن، باب فى قرائته، حدیث 2.

35) «حانون» از ریشه «حنو» به معناى پیچیدن و دولا کردن چیزى است، بنابراین «حانون» جمع «حانى» به معناى کسى است که کمر خود را خم مى‏کند. ماده انحنا از همین ریشه گرفته شده است.

36) «اوساط» جمع «وسط» در اینجا به معناى کمر است.

37) «جباه» جمع «جبهه» یعنى پیشانى.

38) «اطراف» جمع «طرف» به معناى کرانه و نوک هرچیزى را مى‏گویند و در اینجا، یعنى نوک انگشتان که در موقع سجده بر زمین مى‏گذارند.

39) «فکاک» و «فک» به معناى رها ساختن و آزاد نمودن و جدا کردن است.

40) فرقان، آیه 64 و 65.

41) «براهم» از ریشه «برى» بر وزن «سعى» به معناى تراشیدن قلم یا تیر و یا هرچوبى است و در محل کلام به معناى لاغر ساختن است.

42) «قداح» جمع «قدح» بر وزن «قشر» به معناى چوبه تیر است. پیش از آن‏که آن را بتراشند و به پیکان نهند.

43) «خولطوا» از «خلط» به معناى مخلوط کردن گرفته شده و در اینجا به معناى درهم‏ریخته شدن فکر است که در تعبیرات عوامانه مى‏گویند: فلان‏کس قاطى کرده است.

44) مؤمنون، آیه 60.

45) شرح ابن ابى الحدید جلد 10، صفحه 146.

46) «مشفقون» از «اشفاق» به معناى علاقه آمیخته با ترس است؛ یعنى کسى به دیگرى علاقه دارد و درباره بروز حوادثى نسبت به او بیمناک است.

47) الغارات، جلد 1، صفحه 90.

48) وسائل الشیعة، جلد 1، صفحه 73، ابواب مقدمات العبادات، باب 22، حدیث 6.

49) «حزم» به معناى محکم کردن و متقن ساختن است و ریشه اصلى آن «حزام»، تنگ حیوان است (نوار محکمى که زین یا پالان را به وسیله آن زیر شکم حیوان، محکم مى‏بندند و به معناى هرگونه کمربند نیز آمده است).

50) «تجمّل» از «جمال» گرفته شده و به معناى اظهار زیبایى و جمال است و «تجمل» در حال فقر به این معناست که شخص فقیر ظاهرا خود را بى‏نیاز نشان دهد.

51) «نشاط» فعالیت صادقانه است و «نشاطات» علمى به معناى فعالیت‏هاى علمى است.

52) «تحرّج» از ریشه «حرج» به معناى مشقّت گرفته شده است. این واژه هنگامى که با «عن» متعدى شود به معناى دورى کردن و خود را گرفتار نمودن است.

53) الکافى، جلد 2، صفحه 51، باب فضل الایمان على الاسلام، حدیث 1.

54) بحار الانوار، جلد 1، صفحه 226.

55) مؤمنون، آیه 2.

56) بقره، آیه 273.

57) بقره، آیه 156.

58) شرح ابن ابى الحدید، جلد 1، صفحه 319 و بحار الانوار، جلد 79، صفحه 137، حدیث 22.

59) بحار الانوار، جلد 74، صفحه 151.

60) الکافى، جلد 5، صفحه 78.

61) مؤمنون، آیه 51.

62) نهج البلاغه، کلمات قصار، 180.

63) نهج البلاغه، کلمات قصار، 219.

64) «وجل» به معناى خوف و ترس است و «وجل» بر وزن «خجل» به معناى شخص ترسان است.

65) الکافى، جلد 2، صفحه 67.

66) فى ظلال نهج البلاغه، جلد 3، صفحه 169.

67) مستدرک الوسائل، جلد 12، صفحه 146، حدیث 5.

68) غرر الحکم، 5664.

69) وسائل الشیعة، جلد 4، صفحه 1028، حدیث 7.

70) یونس، آیه 58.

71) «استصعب» از «صعوبت» گرفته شده و «استصعاب» به معناى مشکل شدن و زیر بار نرفتن است.

72) هود، آیه 107.

73) سجده، آیه 17.

74) بحار الانوار، جلد 2، صفحه 39، حدیث 68.

75) «منزور» از ریشه «نزر» بر وزن «نذر» به معناى کم و اندک است.

76) «حریز» از ریشه «حرز» بر وزن «قرض» به معناى حفظ کردن گرفته شده و «حریز» به چیزى مى‏گویند که محفوظ است.

77) «مکظوم» از ریشه «کظم» بر وزن «هضم» به معناى گلوگاه است و «مکظوم» به کسى گفته مى‏شود که بسیار خشمگین یا غمناک باشد و در عین حال خویشتندارى مى‏کند، گویى گلویش دارد فشرده مى‏شود.

78) سفینة البحار، جلد 1، صفحه 30، ماده «امل» و بحار الانوار، جلد 74، صفحه 173.

79) یوسف، آیه 24.

80) بحار الانوار، جلد 64، صفحه 60، حدیث 3.

81) بحار الانوار، جلد 61، صفحه 238.

82) الکافى، جلد 3، صفحه 149.

83) مؤمنون، آیه 96.

84) «فحشه» فحش به هرکارى گفته مى‏شود که از حدّ اعتدال خارج شود و به اصطلاح در حدّ فاحش قرار گیرد. بدین جهت سخنان زشت و اعمال قبیح و منکر را که قبح و زشتى آنها آشکار است فحش مى‏گویند. کلمه فاحشه و فحشا نیز از همین معنا گرفته شده است.

85) الکافى، جلد 2، صفحه 103.

86) «زلازل» جمع «زلزله» و «زلزال» به معناى حرکت سخت و شدید است. به حوادث تکان‏دهنده و مشقت بار اجتماعى «زلازل» گفته مى‏شود.

87) «وقور» از «وقر» بر وزن «فقر» در اصل به معناى سنگینى است و به اشخاص متین و سنگین وقور گفته مى‏شود.

88) الکافى، جلد 2، صفحه 241.

89) «یحیف» از ریشه «حیف» در اصل به معناى جور و ستم است، بنابراین «لا یحیف» به این معناست که ستم نمى‏کند.

90) مائده، آیه 8.

91) انعام، آیه 152.

92) بحار الانوار، جلد 74، صفحه 112.

93) «ینابز» از ریشه «نبز» بر وزن «نبض» به معناى لقب بد نهادن بر کسى است و «تنابز بالالقاب» این است که دو یا چند نفر یکدیگر را با لقب‏هاى زشت یاد کنند.

94) «یشمت» از «شماتت» گرفته شده که به معناى سرزنش کردن و در غم دیگرى شادى نمودن است.

95) مؤمنون، آیه 9.

96) اعراف، آیه 201.

97) حجرات، آیه 11.

98) نهج البلاغه، نامه‏ها، 47.

99) الکافى، جلد 2، صفحه 359.

100) الکافى، جلد 2، صفحه 144.

101) غرر الحکم.

102) غافر، آیه 39.

103) در نسخه بالا همزه استفهام بر سر «هکذا» آمده؛ ولى در بسیارى از نسخ قدیم و شروح نهج البلاغه همزه استفهام ذکر نشده است و مناسب معنا نیز همین است.

104) اعراف، آیه 143.

105) مرحوم علامه تسترى در شرح نهج البلاغه خود، جلد 10، صفحه 459 نمونه‏هایى از آن را آورده است.

106) شرح نهج البلاغه تسترى، جلد 12، صفحه 462.

107) رجوع شود به ده گفتار، صفحه 7- 11.