و من خطبة له علیه السّلام
تسمّى القاصعة
و هی تتضمّن ذم إبلیس لعنه اللّه، على استکباره و ترکه السّجود لآدم علیه السّلام، و أنّه أوّل من أظهر العصبیّة و تبع الحمیّة، و تحذیر الناس من سلوک طریقته.
از خطبههاى امام علیه السّلام که خطبه قاصعه نامیده شده است.
این خطبه متضمن نکوهش ابلیس (لعنة اللّه علیه) مىباشد به جهت تکبر ورزیدن و
ترک سجده براى آدم علیه السّلام و اینکه او نخستین کسى است که تعصب و تکبر را ظاهر ساخت و نیز امام علیه السّلام در این خطبه مردم را از پیمودن راه و رسم ابلیس (و تعصب و تکبّر) بر حذر مىدارد.
خطبه در یک نگاه
در مورد شأن ورود این خطبه چنین گفتهاند که اهل کوفه در اواخر دوران خلافت امام علیه السّلام (بر اثر فراوانى ثروت و انتقال فرهنگ فاسد بعضى از همسایگان به کشور اسلامى و مشکلاتى که در عصر خلفا در جامعه اسلامى به وجود آمد) گرفتار مفاسد زیادى شده بودند که از همه مهمتر، برترىجویى قبائل بر یکدیگر و تعصّبهاى جاهلى بود تا آنجا که گاه جوانان جلف و بىبندوبار با یکدیگر درگیر مىشدند و هرگاه یکى از آنان مجروح یا مضروب مىشد فریاد بلند مىکرد و اهل قبیله خود را به یارى مىطلبید آنها نیز چشم و گوش بسته به یارى او مىشتافتند و چه بسا در این میان خونهاى زیادى ریخته مىشد. امام علیه السّلام براى خاموش کردن آتش این فتنهها این خطبه را که همه آن درباره مذمّت و نکوهش تکبّر و تعصّبهاى جاهلى است، ایراد فرمود و حق سخن و نصیحت را به عالىترین وجهى بیان کرد.
خطبهاى است بسیار فصیح و بلیغ و کوبنده و تکاندهنده و به همین دلیل نام آن را خطبه قاصعه (کوبنده) نهادهاند هرچند کلمه قاصعه در این خطبه به کار نرفته است.
بعضى از شارحان نهج البلاغه وجوه دیگرى براى نامگذارى این خطبه به تناسب معانى مختلفى که واژه قاصعه دارد، ذکر کردهاند؛ از جمله مرحوم شارح خویى در وجه تسمیه این خطبه به قاصعه هفت وجه ذکر کرده که از هرکدام از یکى از معانى «قصع» در لغت گرفته شده است؛ ولى آنچه را در بالا ذکر کردیم از همه مناسبتر به نظر مىرسد.
به هرحال این خطبه از بخشهاى متعددى تشکیل یافته که شارحان نهج البلاغه هر کدام به سلیقه خود آن را به چند بخش تقسیم کردهاند؛ بعضى به پنج بخش و بعضى به
یازده بخش و بعضى به نوزده بخش.
مسلّم است که تمام بخشهاى این خطبه بر یک محور دور مىزند و آن کوبیدن تعصّبهاى جاهلى و تکبّر و خود برتربینى، مخصوصا تعصّبات قبیلگى و نژادى و گروهى است که سرچشمه بسیارى از اختلافات و نابسامانىها و مفاسد اجتماعى است و دقت در مجموع خطبه و همچنین شأن ورود آن این حقیقت را روشن مىسازد.
بر این اساس ما آن را به بیست بخش تقسیم کردیم:
در بخش اوّل، نخست به حمد و سپاس خداوند و سپس به طرد شیطان به جهت تعصب و تکبر در برابر آدم علیه السّلام اشاره مىکند.
بخش دوم، اشاره به آفرینش انسان از خاک دارد که روح تواضع را زنده مىکند سپس بار دیگر عاقبت شوم شیطان به علت کبر و تعصّبش را یادآور مىشود.
بخش سوم، هشدار به همه مردم است که در دام شیطان نیفتند و راه او را نپویند.
در بخش چهارم، نکوهش از کسانى مىکند که در دام تکبّر و افتخارات موهوم جاهلیت افتادهاند.
بخش پنجم، هشدار به همگان است که از اطاعت و پیروى حاکمان متکبّر و متعصّب بپرهیزند.
بخش ششم، دستور به عبرت گرفتن از امّتهاى پیشین مىدهد همانان که متکبّرانشان بیچاره شدند و متواضعانشان که در رأس آنها انبیا بودند که به سعادت نائل آمدند.
بخش هفتم، اشاره به زندگى ساده موسى بن عمران و برادرش هارون و لباس سادهاى که آنها به هنگام ملاقات با فرعون متکبّر و خودخواه در تن داشتند، مىکند و تواضع انبیاء و اولیاء اللّه را که در همه زندگانى آنها منعکس بود، نشان مىدهد.
بخش هشتم، اشاره به انتخاب سرزمینى خشک و سوزان براى بناى کعبه با مصالحى ساده است تا کبر و غرور را از سرها بیرون کند و مراسمى را که مظهر سادهزیستى و تواضع
کامل است، به تصویر بکشد.
در بخش نهم، امام علیه السّلام به دامهاى مختلف شیطان مخصوصا ظلم و ستم اشاره مىکند و انجام فرایض دینى مانند نماز و روزه و زکات را وسیله دفاع در برابر شیطان مىشمرد.
بخش دهم به سرچشمههاى تعصب و غرور اشاره دارد.
بخش یازدهم اشاره به تعصّب مثبت و نشانهها و آثار آن است.
بخش دوازدهم سرنوشت امتهاى پیشین را درس عبرتى مىشمرند و همگان را به مطالعه احوال آنها دعوت مىکند.
بخش سیزدهم به آثار بسیار ارزنده وحدت و اتحاد و عواقب شوم تشتّت و اختلاف اختصاص دارد.
در بخش چهاردهم بار دیگر مخاطبان را به تاریخ گذشته بازمىگرداند و آثار شوم اختلاف فرزندان اسماعیل و اسحاق و بنى اسرائیل را برمىشمرد.
در بخش پانزدهم به نعمت بسیار مهم وجود پیامبر اکرم و آثار آن در جامعه اسلامى اشاره مىفرماید.
در بخش شانزدهم بازگشت گروهى از مردم به عادات جاهلیّت را بعد از قیام پیامبر مورد نکوهش شدید قرار مىدهد.
در بخش هفدهم بر اعمال زشت ناکثین و قاسطین انگشت مىنهد.
در بخش هجدهم امام علیه السّلام به موقعیت خودش نسبت به پیامبر اسلام به عنوان اولین کس از مردان که به او ایمان آورد و همراه با او بود اشاره مىکند.
در بخش نوزدهم از معجزه باهره درختى که به فرمان پیامبر از جا کنده شد و به سوى او حرکت کرد، بهطور مبسوط سخن مىگوید.
بخش بیستم از امتیازات و سجایاى اهل بیت علیهم السّلام سخن مىگوید و به عنوان «ختامه مسک» خطبه را پایان مىدهد.
بخش اوّل
ألحمد للّه الّذی لبس العزّ و الکبریاء؛ و اختارهما لنفسه دون خلقه، و جعلهما حمى و حرما على غیره، و اصطفاهما لجلاله. و جعل اللّعنة على من نازعه فیهما من عباده. ثمّ اختبر بذلک ملائکته المقرّبین، لیمیز المتواضعین منهم من المستکبرین، فقال سبحانه و هو العالم بمضمرات القلوب، و محجوبات الغیوب: «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِیسَ» اعترضته الحمیّة فافتخر على آدم بخلقه، و تعصّب علیه لأصله. فعدوّ اللّه إمام المتعصّبین، و سلف المستکبرین، الّذی وضع أساس العصبیّة، و نازع اللّه رداء الجبریّة، و ادّرع لباس التّعزّز، و خلع قناع التّذلّل.
ألا ترون کیف صغّره اللّه بتکبّره، و وضعه بترفّعه، فجعله فی الدّنیا مدحورا، و أعدّ له فی الآخرة سعیرا؟!
ترجمه
حمد و ستایش مخصوص خداوندى است که لباس عزّت و عظمت را بر خود پوشانده و این دو را ویژه خویش- نه مخلوقش- ساخته، و آن را حد و مرز و حرم میان خود و دیگران قرار داده و براى جلال خویش برگزیده است، لعن و نفرین را بر بندگانى که با او در این دو صفت به منازعه و ستیز برمىخیزند قرار داده (و آنها را از رحمتش دور ساخته است).
سپس بدین وسیله فرشتگان مقرّب خود را در بوته آزمایش قرار داد تا متواضعان آنها
را از متکبران جدا سازد و با اینکه از همه آنچه در دلهاست باخبر و از اسرار نهان آگاه است، به آنها فرمود: «من بشرى از گل مىآفرینم آنگاه که آفرینش او را کامل کردم و از روح خود در او دمیدم همگى براى او سجده کنید»، فرشتگان همه بدون استثنا سجده کردند جز ابلیس که تعصب و نخوت او را فراگرفت و به جهت خلقتش (از آتش) بر آدم افتخار کرد و به سبب اصل و ریشهاش نسبت به آدم تعصب ورزید، از اینرو این دشمن خدا، پیشواى متعصبان و سرسلسله مستکبران شد که اساس تعصب را بنا نهاد و با خداوند در رداى جبروتیش به ستیز برخاست و لباس بزرگى و تکبر بر تن نمود و پوشش تواضع و فروتنى را از تن درآورد.
آیا نمىبینید چگونه خداوند او را به سبب تکبّرش کوچک شمرد و بر اثر خود برتر بینىاش وى را پست و خوار گردانید و به همین جهت او را در دنیا طرد کرد و در آخرت آتش فروزان دوزخ را برایش آماده ساخت؟
شرح و تفسیر
شیطان بنیانگذار اساس تعصب!
همانگونه که در شأن ورود خطبه اشاره شد، هدف اصلى از بیان این خطبه طولانى و مملو از اندرزهاى عالى و انسانساز، مبارزه با کبر و غرور و تعصبهاى جاهلى و طائفى بوده که در عصر آن حضرت، سرچشمه نزاعهاى خونین قبایل و افراد شده است. بدین جهت امام علیه السّلام خطبه را با حمد و سپاس الهى، همان خدایى که عظمت و کبریا مخصوص ذات اوست آغاز مىکند و مىفرماید: «حمد و ستایش مخصوص خداوندى است که لباس عزت و عظمت را بر خود پوشانده و این دو را ویژه خویش- نه مخلوقش- برگزیده است و آن را حد و مرز و حرم میان خود و دیگران قرار داده، و براى جلال خویش برگزیده، و لعن و نفرین را بر بندگانى که با او در این دو صفت به منازعه و ستیز برمىخیزند قرار داده (و آنها را از رحمتش دور ساخته است)»؛ (ألحمد للّه الّذی لبس العزّ و الکبریاء، و
اختارهما لنفسه دون خلقه، و جعلهما حمى(2) و حرما على غیره، و اصطفاهما لجلاله. و جعل اللّعنة على من نازعه فیهما من عباده).
بىشک عزّت (شکستناپذیرى) عظمت (بزرگى) مخصوص ذات پاک خداوند است، زیرا غیر او در برابرش موجوداتى ضعیف و ناتوانند، افزون بر اینکه هرچه دارند از او دارند، هرزمان اراده کند به آنها مىبخشد و هرلحظه اراده کند از آنان مىگیرد.
جملههاى پنجگانهاى که در عبارت بالا آمده که مىفرماید: لباس عزت و عصمت برازنده غیر او نیست و این دو صفت را مخصوص خود قرار داده و گاه از آن تعبیر به حمى و حرم (منطقه ممنوعهاى که غیر، حق ورود در آن را ندارد) و گاه تعبیر به گزینش براى ذات پاک خود مىکند و گاه لعنت را نثار کسانى که راه کبر و برترىجویى را در پیش مىگیرند، عبارات مختلفى است که یک حقیقت را دنبال مىکند و همه این عبارات مىگوید: بندگان خدا جز تواضع و فروتنى در برابر خداوند و نسبت به یکدیگر، راهى ندارند.
حقیقت این است که خداوند نه نیازى به بزرگنمایى دارد، نه احتیاجى که او را به بزرگى بستایند؛ ذات مقدّس او از هرنظر داراى بزرگى و عظمت است؛ ولى از آنجا که تکبّر و خودبرتربینى در بندگان، سرچشمه اکثر نابسامانیها و بدبختیها و ظلم و ستم انسانها به یکدیگر است در جملههاى بالا آنها را از این موضوع بر حذر داشته و همگان را به تواضع و فروتنى دعوت مىکند.
به همین دلیل در ادامه این سخن درباره نخستین آزمون تواضع به هنگام آفرینش آدم اشاره کرده، مىفرماید: «سپس بدین وسیله فرشتگان مقرّب خود را در بوته آزمایش قرار داد تا متواضعان آنها را از متکبران جدا سازد و با اینکه از تمام آنچه در دلهاست با خبر و از اسرار نهان آگاه است به آنها فرمود: من بشرى از گل مىآفرینم آنگاه که آفرینش
او را کامل کردم و از روح خود در او دمیدم همگى براى او سجده کنید، فرشتگان همه بدون استثنا سجده کردند جز ابلیس»؛ (ثمّ اختبر بذلک ملائکته المقرّبین، لیمیز المتواضعین منهم من المستکبرین، فقال سبحانه و هو العالم بمضمرات القلوب، و محجوبات الغیوب: «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِیسَ»).
به یقین، آزمون خدا با آزمون بندگان متفاوت است؛ ما هنگامى که چیزى یا کسى را مىآزماییم مىخواهیم جهل خود را درباره آن تبدیل به علم کنیم، لذا از آن تعبیر به اختبار (خبر گرفتن و خبردار شدن) مىکنیم؛ ولى خداوند که طبق جملههاى بالا عالم به مکنونات دلها و محجوبات غیوب است هرگز نمىخواهد با آزمایشهاى خود چیزى بر علمش بیفزاید، بلکه آزمایش او براى این است که نیات باطنى و خلقیات درونى و اسرار مخفى بندگانش در لباس افعال ظاهر گردد تا مستحقّ جزا شوند، زیرا نیّت به تنهایى براى این معنا کافى نیست، آنچه براى ثواب و عقاب لازم است انجام اعمال است.
این همان چیزى است که امام علیه السّلام در جایى دیگر مىفرماید: «انّه یختبرهم بالأموال و الأولاد لیتبیّن السّاخط لرزقه و الرّاضى بقسمه و إن کان سبحانه أعلم بهم من أنفسهم لکن لتظهر الأفعال الّتى بها یستحقّ الثّواب و العقاب؛ خداوند انسانها را با اموال و فرزندانشان مىآزماید تا آن کس که از روزى خود ناخشنود است از آن کس که خرسند است شناخته شود هرچند خداوند به احوالشان از خودشان آگاهتر است (آرى! او بندگان خود را مىآزماید) تا افعالى که سبب استحقاق پاداش یا کیفر است آشکار گردد».(3)
سپس به شرح حال ابلیس پرداخته و دلیل مخالفت او را با فرمان قطعى خداوند چنین بیان مىکند: «تعصب و نخوت او را فراگرفت و به جهت خلقتش (از آتش) بر آدم افتخار کرد و به سبب اصل و ریشهاش نسبت به آدم تعصب ورزید، از اینرو این دشمن
خدا، پیشواى متعصبان و سرسلسله مستکبران شد که اساس تعصب را بنا نهاد و با خداوند در رداى جبروتیش به ستیز برخاست و لباس بزرگى و تکبّر بر تن نمود، و پوشش تواضع و فروتنى را درآورد»؛ (اعترضته الحمیّة فافتخر على آدم بخلقه، و تعصّب علیه لأصله. فعدوّ اللّه إمام المتعصّبین، و سلف المستکبرین، الّذی وضع أساس العصبیّة، و نازع اللّه رداء الجبریّة، و ادّرع(4) لباس التّعزّز(5)، و خلع قناع التّذلّل).
در واقع سبب اصلى مخالفت آشکار ابلیس نسبت به فرمان قطعى خداوند همان تعصّب و غرور بود که از یک محاسبه غلط و سرچشمه گرفته از خودبینى و خودخواهى ناشى شده بود او تنها از آفرینش آدم جنبه خاکى او را مىدید و لذا اصل خود را که از آتش است از او برتر مىدانست: «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»(6) و بخش مهم وجود آدم را که همان روح الهى بود «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ»(6) به کلّى نادیده مىگرفت.
آرى! خودبینى و خودخواهى بدترین حجاب است که انسان را از درک واضحترین حقایق بازمىدارد. ابلیس حتى در برترى آتش بر خاک نیز گرفتار خطا و اشتباه شد، زیرا خاک منبع اصلى حیات، نمو گیاهان، پرورش گلها و میوهها و انواع برکات است در حالى که آتش موجود خطرناکى است که تنها در بخشى از زندگى انسان به کار مىآید.
به هرحال تعبیر امام درباره ابلیس به «عدوّ الله» اشاره به این است که او تنها دشمن آدم نبود، بلکه دشمن خالق آدم و معترض به فرمان او بود. او سنگ نخستین تعصب را بنا نهاد و آیین استکبار و تکبّر را آغاز کرد؛ کارى که در واقع جنگ با خدا محسوب مىشود، زیرا عزّت و بزرگى تنها شایسته ذات پاک اوست و زیبنده بندگان تنها تواضع و فروتنى
است و به گفته بزرگان علماى اخلاق امّ الرذائل تکبّر و غرور است.
در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم که یکى از یارانش مىگوید: از آن حضرت سؤال کردم کمترین مرحله الحاد و کفر چیست؟ فرمود: «إنّ الکبر أدناه؛ تکبّر نخستین مرحله آن است».(7)
در حدیث دیگر از امام باقر و امام صادق علیه السّلام مىخوانیم: «لا یدخل الجنّة من فى قلبه مثقال ذرّة من کبر؛ کسى که به اندازه ذرهاى تکبر در قلبش باشد وارد بهشت نخواهد شد».(8)
آنگاه امام روى سخن را به مخاطبین کرده و از سرنوشت شوم شیطان براى هشدار به آنان بهرهبردارى کرده مىفرماید: «آیا نمىبینید چگونه خداوند او را به سبب تکبّرش تحقیر کرد و کوچک شمرد و بر اثر خودبرتربینىاش وى را پست و خوار گردانید و به همین جهت او را در دنیا طرد کرد و آتش فروزان دوزخ را در آخرت برایش آماده ساخت؟»؛ (ألا ترون کیف صغّره اللّه بتکبّره، و وضعه بترفّعه، فجعله فی الدّنیا مدحورا(9)، و أعدّ له فی الآخرة سعیرا؟).
این تعبیرها اشاره به آیات قرآن مجید است، در یکجا مىفرماید: ««فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجِیمٌ وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلى یَوْمِ الدِّینِ» از بهشت بیرون رو! که تو رانده شده درگاه مایى و لعنت من بر تو تا روز قیامت باد».(10)
در جایى دیگر مىفرماید: ««قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ» فرمود به حق سوگند! و حق مىگویم که جهنم را از تو و پیروان تو پر خواهم کرد».(11)
بخش دوم
و لو أراد اللّه أن یخلق آدم من نور یخطف الأبصار ضیاؤه، و یبهر العقول رواؤه، و طیب یأخذ الأنفاس عرفه، لفعل. و لو فعل لظلّت له الأعناق خاضعة، و لخفّت البلوى فیه على الملائکة. و لکنّ اللّه سبحانه یبتلی خلقه ببعض ما یجهلون أصله، تمییزا بالاختبار لهم، و نفیا للاستکبار عنهم، و إبعاد للخیلاء منهم.
فاعتبروا بما کان من فعل اللّه بإبلیس إذ أحبط عمله الطّویل، و جهده الجهید، و کان قد عبد اللّه ستّة آلاف سنة، لا یدرى أمن سنی الدّنیا أم من سنی الآخرة، عن کبر ساعة واحدة. فمن ذا بعد إبلیس یسلم على اللّه بمثل معصیته؟ کلّا، ما کان اللّه سبحانه لیدخل الجنّة بشرا بأمر أخرج به منها ملکا. إنّ حکمه فی أهل السّماء و أهل الأرض لواحد. و ما بین اللّه و بین أحد من خلقه هوادة فی إباحة حمى حرّمه على العالمین.
ترجمه
اگر خدا مىخواست مىتوانست آدم را از نورى بیافریند که روشنایىاش دیدهها را برباید و زیبایى و جمالش عقول را مبهوت کند و عطرش شامّهها را مسخر سازد و اگر چنین مىکرد گردنها در برابر آدم خاضع مىشد و آزمایش براى فرشتگان بسیار آسان بود؛ ولى خداوند سبحان خلق خود را با امورى مىآزماید که از فلسفه آن آگاهى ندارند تا (مطیعان از عاصیان) ممتاز گردند و تکبّر را از آنان بزداید و آنها را از کبر و غرور دور سازد، بنابراین، از کارى که خداوند با ابلیس کرد عبرت بگیرید، زیرا اعمال طولانى و کوششهاى بسیارش را بر باد داد در حالى که خدا را شش هزار سال عبادت کرده بود، سالهایى که
معلوم نیست از سالهاى دنیا بود یا آخرت (آرى) همه آنها را به سبب ساعتى تکبّر نابود ساخت. چگونه ممکن است کسى بعد از ابلیس همان نافرمانى او را انجام دهد ولى در برابر (خشم) خدا سالم بماند؟ نه، هرگز چنین نخواهد بود هیچگاه خدا انسانى را با داشتن صفتى وارد بهشت نمىکند که بر اثر همان صفت فرشتهاى را از بهشت بیرون کرده است. حکم او درباره اهل آسمان و زمین یکسان است و خدا با هیچیک از خلق خود دوستى خاصى ندارد تا به سبب آن چیزى را که بر همه جهانیان تحریم کرده است بر وى مباح سازد.
شرح و تفسیر
ز سرنوشت ابلیس عبرت بگیرید!
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه در ادامه آزمایش ابلیس که در بخش قبل گذشت به نکته مهمى اشاره مىکند و آن اینکه خداوند بندگانش را با امورى آزمایش مىکند که فلسفه آن بر آنها پوشیده است و گاه تحمل آن بر آنها سخت و سنگین است مىفرماید: «اگر خدا مىخواست مىتوانست آدم را از نورى بیافریند که روشنایىاش دیدهها را برباید و زیبایى و جمالش عقلها را مبهوت کند و عطرش شامّهها را مسخر سازد و اگر چنین مىکرد گردنها در برابر آدم خاضع مىشد و آزمایش براى فرشتگان بسیار آسان بود»؛ (و لو أراد اللّه أن یخلق آدم من نور یخطف(12) الأبصار ضیاؤه، و یبهر(13) العقول رواؤه(14)، و طیب یأخذ الأنفاس عرفه(15) لفعل. و لو فعل لظلّت له الأعناق خاضعة، و لخفّت البلوى فیه على الملائکة).
اشاره به اینکه اگر امتحانات الهى هماهنگ با خواسته دل افراد باشد، امتحان عملا بىاثر خواهد شد، زیرا همه برطبق آن عمل مىکنند؛ هم خداپرستان و هم هواپرستان و چنین امتحانى بىنتیجه خواهد بود؛ ولى اگر برخلاف میل افراد بود صفوف مؤمنان خداپرست و مخلص از خودخواهان هواپرست و غیر مخلص جدا خواهد شد.
امتحان مغروران و متکبّران باید با امورى باشد که غرور و تکبّر را بشکند همانگونه که در امتحان فرشتگان و ابلیس واقع شد.
به همین دلیل امام در ادامه این سخن مىافزاید: «اما خداوند سبحان خلق خود را با امورى مىآزماید که از فلسفه آن آگاهى ندارند تا (مطیعان از عاصیان) ممتاز گردند و تکبّر را از آنان بزداید و آنها را از کبر و غرور دور سازد»؛ (و لکنّ اللّه سبحانه یبتلی خلقه ببعض ما یجهلون أصله، تمییزا بالاختبار لهم، و نفیا للاستکبار عنهم، و إبعادا للخیلاء(16) منهم).
از اینجا روشن مىشود چرا فلسفه همه احکام شرع، آشکار نیست. درست است که فلسفه بسیارى از آنها به حکم عقل یا به توضیح آیات و روایات بر ما آشکار شده ولى قسمت قابل ملاحظهاى از آن همچنان در پرده ابهام باقى مانده، این براى آن است که مطیعان مخلص از متمردان و گردنکشان شناخته شوند. البتّه مخفى بودن اسرار این احکام غیر از آنچه گفته شد دلایل دیگرى نیز مىتواند داشته باشد.
سپس امام علیه السّلام عاقبت کار ابلیس مستکبر و گردنکش را به منظور اینکه درس عبرتى براى همگان باشد مطرح مىکند و به آنها هشدار مىدهد که راه ابلیس را نپویند تا به سرنوشت او گرفتار نشوند مىفرماید: «از کارى که خداوند با ابلیس کرد عبرت بگیرید، زیرا اعمال طولانى و کوششهاى بسیارش را بر باد داد در حالى که خدا را شش هزار سال عبادت کرده بود سالهایى که معلوم نیست از سالهاى دنیا بود یا آخرت (آرى) همه آنها را به سبب ساعتى تکبّر نابود ساخت»؛ (فاعتبروا بما کان من فعل اللّه بإبلیس إذ أحبط
عمله الطّویل، و جهده(17) الجهید، و کان قد عبد اللّه ستّة آلاف سنة، لا یدرى أمن سنی(18) الدّنیا أم من سنی الآخرة، عن کبر ساعة واحدة).
تدبیر «لا یدرى أمن سنى الدّنیا أم من سنی الاخرة». مفهومش این نیست که امام از این مسئله خبردار نبود، بلکه اشاره به این است که توده مردم از آن آگاه نیستند و منظور از سالهاى دنیا همین سالهایى است که بر ما مىگذرد که مقدارش معلوم است و منظور از سالهاى آخرت آن است که در قرآن بهطور مکرر به آن اشاره شده است: ««وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ» و یک روز نزد پروردگار تو (در جهان آخرت) مانند هزار سال است از آنچه مىشمارید».(19)
در اینجا این سؤال پیش مىآید که چگونه ممکن است شش هزار سال عبادت با تکبّر یک ساعت از میان برود؟ پاسخ آن روشن است، چون سازندگى کارى است پیچیده و طولانى؛ ولى تخریب کارى ساده و سریع است؛ یک خانه بزرگ را ممکن است سالها صرف ساختن آن کنند ولى در یک آتشسوزى چند ساعته نابود شود؛ یک سد عظیم را سالها مىسازند ولى با چند دینامیت و مواد منفجره در مدتى بسیار کوتاه متلاشى مىشود.
مسئله «حبط اعمال» بر اثر پارهاى از گناهان مطلب مهمى است که در پایان همین بخش در نکتهها خواهد آمد.
آنگاه امام در ادامه به این نکته اشاره مىکند که متکبّران از انسانها نیز سرنوشتى همچون ابلیس دارند، مىفرماید: «چگونه ممکن است کسى بعد از ابلیس همان نافرمانى او را انجام دهد ولى در برابر (خشم) خدا سالم بماند، نه، هرگز چنین نخواهد بود هیچگاه
خدا انسانى را با داشتن صفتى وارد بهشت نمىکند که بر اثر همان صفت فرشتهاى را از بهشت بیرون کرده است»؛ (فمن ذا بعد إبلیس یسلم على اللّه بمثل معصیته؟ کلّا، ما کان اللّه سبحانه لیدخل الجنّة بشرا بأمر أخرج به منها ملکا).
سپس در تأکید بر این معنا مىفرماید: «حکم او درباره اهل آسمان و زمین یکسان است و خدا با هیچیک از خلق خود دوستى خاصى ندارد تا به سبب آن چیزى را که بر همه جهانیان تحریم کرده است بر وى مباح سازد!؛ (إنّ حکمه فی أهل السّماء و أهل الأرض لواحد. و ما بین اللّه و بین أحد من خلقه هوادة(20) فی إباحة حمى(21) حرّمه على العالمین).
اشاره به اینکه همه مکلفان در برابر خداوند یکسانند و هیچکس را بر دیگرى امتیاز نیست، خداوند با کسى خویشاوندى ندارد، گناه براى همه گناه و طاعت براى همه طاعت است. مبادا بعضى تصور کنند مجازات سنگین ابلیس در برابر تکبرش از ویژگیهاى او بوده و دامان دیگران را نخواهد گرفت.
—
نکتهها
1- مسئله حبط اعمال
در این بخش از خطبه آمده بود که عبادات شش هزار ساله ابلیس به سبب یک ساعت تکبر بر باد رفت.
مسئله احباط و تکفیر، و به تعبیر دیگر بر باد رفتن اعمال نیک یا جبران اعمال سوء با توبه و اطاعت، از مسائل مهمى است که در میان متکلمان و مفسران و ارباب حدیث مورد بحث و گفتگوست.
از آیات قرآن به خوبى استفاده مىشود که بعضى از اعمال سوء، آنقدر اهمیّت دارد که مىتواند آثار اعمال نیک را از بین ببرد، از جمله کفر به خداوند و پیامبر و یوم المعاد است که در آیه 88 سوره انعام مىخوانیم: ««وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» هرگاه مشرک شوند اعمالى را که انجام دهند از بین مىرود و در آیه 147 سوره اعراف مىفرماید: ««وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ» کسانى که آیات ما و روز قیامت را انکار کردند اعمالشان بر باد مىرود».
در مورد تکفیر نیز قرآن مجید در آیه 7 سوره عنکبوت مىفرماید: ««وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ» کسانى که ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام دادهاند گناهان آنها را مىپوشانیم (و مىبخشیم)».
البتّه این به آن معنا نیست که روز قیامت مجموعه حسنات و سیئات را در برابر هم قرار دهند، اگر حسنات بیشتر بود، سیئات مورد نظر قرار نگیرد و اگر سیئات بیشتر بود، حسنات بهطور کلى نادیده گرفته شود، این نوع احباط و تکفیر مورد قبول نیست و با آیات قرآن نیز نمىسازد. در آیه 7 و 8 سوره زلزال مىخوانیم: ««فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ» هرکس به مقدار ذرهاى کار نیک انجام دهد آن را مىبیند و هرکس به اندازه ذرهاى کار بد انجام دهد آن را خواهد دید».
کوتاه سخن اینکه هریک از کار نیک و بد اثر خاص خود را عند اللّه در قیامت خواهد داشت؛ ولى این مطلب استثنائاتى دارد که بعضى از کارهاى نیک، خطاها را مىپوشانند و بعضى از کارهاى زشت، حسنات را از میان مىبرند.(22)
2- آیا ابلیس فرشته بود؟
در این بخش از خطبه آمده بود که ابلیس فرشتهاى بود که خدا او را به جهت گناه سنگینش از بهشت بیرون راند و مطرود درگاه حق شد.
این تعبیر ممکن است این تصور را ایجاد کند که ابلیس واقعا از فرشتگان بوده است، در حالى که قرآن با صراحت مىگوید: ««کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» او از جن بود سپس از طاعت فرمان پروردگارش خارج شد».(23) از سوى دیگر قرآن به وضوح مىگوید: فرشتگان معصوماند و هرگز گناه نمىکنند: ««بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ» آنها بندگان گرامى خدا هستند در هیچ سخنى بر او پیشى نمىگیرند و فرمان او را به گردن مىنهند».(24)
چگونه ممکن است فرشته معصوم نه تنها نافرمانى کند، بلکه راه کفر و معارضه با پروردگار را بپوید؟!
از اینجا روشن مىشود که ابلیس به موجب داشتن عبادات فراوان در صفوف فرشتگان جاى گرفته بود؛ نه اینکه واقعا جزء فرشتگان بود. این تعبیر گرچه تعبیرى مجازى است؛ ولى با وجود قرائن روشن نباید جاى تردید باشد.
3- تکبّر ابلیس سرچشمه کفر او شد!
از آیات قرآن و روایات اسلامى و خطبه بالا به خوبى استفاده مىشود که تکبّر ابلیس سرانجام به کفر او انجامید، آن هم بالاترین درجه کفر، زیرا به حکمت خدا اعتراض کرد و دستور پروردگار را درباره سجده بر آدم علیه السّلام غیر حکیمانه پنداشت و به همین دلیل به شدیدترین مجازاتها گرفتار شد و آن طرد ابدى از درگاه خدا و حبط عبادات شش هزار ساله بود.
این سخن پیامى به همه ما دارد که تکبّر و تعصب را کوچک نپندارید که گاه ممکن است به کفر و حبط اعمال و طرد از درگاه خداوند بیانجامد. البتّه ابلیس مىتوانست باز گردد و توبه کند؛ ولى نخستین شرط توبه او این بود که فرمان خدا را در مورد سجده بر
آدم علیه السّلام اطاعت کند، لذا در حدیثى از امام صادق علیه السّلام آمده است که: «و اللّه لو أنّ إبلیس سجد للّه بعد المعصیة و التّکبّر عمر الدّنیا، ما نفعه ذلک و لا قبله اللّه منه ما لم یسجد لادم کما أمر اللّه أن یسجد له؛ به خدا سوگند اگر ابلیس به اندازه عمر دنیا بعد از آن معصیت، سجده براى خدا مىکرد، سودى به حال او نداشت و خدا از او نمىپذیرد جز اینکه بازگردد و بر آدم سجده کند. آنگونه که خدا به او دستور داده بود».(25)
4- یکسان بودن حکم خدا درباره همگان
از پیامهاى مهم این بخش از خطبه این است که رابطه خلق با خالق رابطه اطاعت و بندگى است و همه انسانها، بلکه همه مخلوقاتى که در شرایط یکسان قرار دارند، در احکام او یکسانند و آنگونه که جمعى از یهود و نصارا خود را فرزندان خدا و خاصّان او مىپنداشتند و مجازاتى جز اندک براى خود در برابر اعمالشان قائل نبودند: «وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ»(26) خیالى باطل و فکرى بىاساس است.
بنابراین هرگاه تکبّر و تعصّب و نافرمانى سبب رانده شدن کسى از درگاه خدا شود و هرکس در هرجا آلوده به چنین صفتى گردد، سرنوشتى غیر از آن نخواهد داشت. نژادها، اقوام، انسانها و غیر انسانها همه مشمول همین قاعدهاند.
بخش سوم
فاحذروا عباد اللّه عدوّ اللّه أن یعدیکم بدائه، و أن یستفزّکم بندائه، و أن یجلب علیکم بخیله و رجله. فلعمری لقد فوّق لکم سهم الوعید، و أغرق إلیکم بالنّزع الشّدید، و رماکم من مکان قریب، فقال: «رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» قذفا بغیب بعید، و رجما بظنّ غیر مصیب، صدّقه به أبناء الحمیّة، و إخوان العصبیّة، و فرسان الکبر و الجاهلیّة. حتّى إذا انقادت له الجامحة منکم، و استحکمت الطّماعیّة منه فیکم، فنجمت الحال من السّرّ الخفیّ إلى الأمر الجلیّ، استفحل سلطانه علیکم، و دلف بجنوده نحوکم، فأقحموکم و لجات الذّلّ، و أحلّوکم ورطات القتل، و أوطؤوکم إثخان الجراحة، طعنا فی عیونکم، و حزّا فی حلوقکم، و دقّا لمناخرکم، و قصدا لمقاتلکم، و سوقا بخزائم القهر إلى النّار المعدّة لکم. فأصبح أعظم فی دینکم حرجا، و أورى فی دنیاکم قدحا من الّذین أصبحتم لهم مناصبین، و علیهم متألّبین. فاجعلوا علیه حدّکم، و له جدّکم.
ترجمه
اى بندگان خدا! از این دشمن خدا (ابلیس) بر حذر باشید. نکند شما را به بیمارى خویش (کبر و غرور و تعصّب) مبتلا سازد و با نداى خود شما را تحریک کند و لشکریان سواره و پیادهاش را فریاد زند و بر ضد شما برانگیزد. به جانم سوگند! او تیر خطرناک را براى شما آماده نموده، در کمان گذارده و با قدرت تا آخرین حدّ کشیده و از مکانى نزدیک به سوى شما پرتاب نموده است و گفته است: پروردگارا! بدین جهت که مرا اغوا کردى (و از رحمت خود محروم ساختى) زرقوبرق زندگى دنیا را در چشم آنها جلوه مىدهم و
همه را اغوا مىکنم (و از رحمتت محروم مىسازم) او در این سخن تیرى در تاریکى به سوى هدفى دور دست انداخت و گمانى نادرست داشت (زیرا خواستهاش درباره همه انسانها صورت نپذیرفت، ولى) فرزندان تکبّر و برادران تعصب و سواران بر مرکب غرور و جهل، او را عملا تصدیق کردند و این وضع همچنان ادامه یافت تا افراد سرکش و سست ایمان لذت را در برابر خود تسلیم کرد و طمع خویش را بر شما مستحکم نمود و اسرار پنهانى آشکار شد. در این هنگام سلطهاش بر شما قوت گرفت و با سپاه خویش به شما حملهور شد. تا شما را به پناهگاه ذلّت کشاندند و در مهلکههاى قتل وارد کردند، و زخم خوردگان شما را در زیر پاها له کردند، نیزههاى خود را در چشمان شما فروبردند، گلوى شما را بریدند، بینى شما را کوبیدند، و قصد هلاکت شما کردند و (سرانجام) شما را با قهر و غلبه به سوى آتش (غضب الهى) که برایتان آماده شده بود، کشاندند. بنابراین ابلیس بزرگترین مشکل براى دین شما و آتشافروزترین دشمن براى دنیاى شماست و خطرناکتر از همه انسانهایى است که با آنها دشمنى مىورزید و براى درهم شکستن آنان عدّه و عده گرد مىآورید، از اینرو قوت و قدرت خود را در برابر او به کار گیرید و پیوند خویش را با او قطع کنید.
شرح و تفسیر
او خطرناکترین دشمن شماست
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به نتیجهگیرى از داستان گمراهى و طرد شیطان بر اثر تکبّر و عصیان مىپردازد و به همگان هشدار مىدهد که گرفتار سرنوشت او نشوند. مىفرماید: «اى بندگان خدا! از این دشمن خدا (ابلیس) بر حذر باشید نکند شما را به بیمارى خویش (کبر و غرور و تعصّب) مبتلا سازد و با نداى خود شما را تحریک کند و لشکریان سواره و پیادهاش را فریاد زند و بر ضد شما گرد آورد»؛ (فاحذروا عباد اللّه عدوّ
اللّه أن یعدیکم(27) بدائه، و أن یستفزّکم(28) بندائه، و أن یجلب(29) علیکم بخیله و رجله(30)).
این گفتار مولا برگرفته از آیه قرآن است که مىفرماید: ««وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ» هرکدام از آنها را مىتوانید با صدایت تحریک کن و لشکر سواره و پیادهات بر آنها گسیل دار».(31)
«خیل» هم به معناى اسبهاست و هم به معناى اسبسواران و در اینجا به معناى لشکر سواره است و «رجل» به معناى لشکر پیاده است و اشاره به دستیاران فراوانى است که شیطان از جنس خود و از جنس آدمیان دارد که براى گمراه ساختن مردم به او کمک مىدهند؛ بعضى سریعتر (همچون لشکر سواره) و بعضى آرامتر همچون لشکر پیاده.
البتّه صفات رذیله و عوامل گناه و مراکز فساد و تبلیغات و گمراهکننده و ابزار گناه نیز به نوعى لشکر پیاده و سواره شیطانند که امام بندگان خدا را از همه این امور بر حذر مىدارد.
سپس براى تأکید این سخن به جان خود سوگند مىخورد و مىفرماید: «به جانم سوگند! او تیر خطرناک را براى شما آماده نموده، در کمان گذارده، و با قدرت تا آخرین حدّ کشیده و از مکانى نزدیک به سوى شما پرتاب نموده است»؛ (فلعمری لقد فوّق(32) لکم
سهم الوعید، و أغرق(33) إلیکم بالنّزع(34) الشّدید، و رماکم من مکان قریب).
آنگاه شاهد این سخن را از کلام خود ابلیس (طبق آیههاى قرآن) چنین بیان مىکند: «شیطان گفته است پروردگارا! بدین جهت که مرا اغوا کردى (و از رحمت خود محروم ساختى) زرقوبرق زندگى دنیا را در چشم آنها جلوه مىدهم و همه را اغوا مىکنم (و از رحمتت محروم مىسازم)»؛ (فقال: «رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ»).
اینکه امام به جان خود سوگند مىخورد نشان مىدهد که مطلب فوق العاده جدّى است؛ چه چیز شریفتر از جان امام است و اینکه مىفرماید: «شیطان تیر تهدید را در چلّه کمان گذارده و آن را تا به آخر کشیده و از مکانى نزدیک شما را نشانه گرفته است» اشاره به این است که خطر شیطان در شدیدترین صورت که کمتر خطا مىکند متوجّه شماست و راه نفوذ خویش را این بدبخت بىنوا نیز نشان داده است و آن آرایش مظاهر مادّى دنیا و زیباسازى زرقوبرق مواهب مادّى و غرق ساختن در گرداب شهوات است.
تعبیر امام علیه السّلام به اینکه شیطان تمام قوا و نیروهاى خود را براى حمله به شما آماده ساخته و از مکان نزدیکى شما را نشان گرفته و از هرنظر در تیررس او قرار دارید اشاره به این است که عوامل وسوسههاى شیطانى در درون و برون انسان فراوان است، هواى نفس از یک طرف و عوامل بیرونى گناه از سوى دیگر جمله (لأغوینّهم أجمعین) که با «لام» قسم شروع شده و با «نون» تأکید ثقیله و تصریح به واژه «اجمعین» پایان گرفته شاهد بر این است که او در اهداف شوم خود بسیار جدّى است و به همین دلیل انسانها باید کاملا بیدار و هوشیار باشند تا در دامهاى رنگارنگ او نیفتند.
لازم به ذکر است که جمله «ربّ بما أغویتنی …؛ پروردگارا به سبب آنکه مرا گمراه ساختى …» از دروغها و افتراهاى شیطان به ساحت قدس پروردگار است و نشان مىدهد که او تا چه حد جسور و بىپرواست که چنین دروغ بزرگى را به خدا مىبندد، خداوندى که هدایتگر همگان است و اسباب هدایت را در اختیار آنها گذارده و چون سخن شیطان واضح البطلان بوده قرآن اشارهاى به بطلان آن نمىکند. خداوند کدام عامل گمراهى براى شیطان فراهم ساخت آیا به او و فرشتگان نفرمود: (فاذا نفخت فیه من رّوحى فقعوا له ساجدین) شرافت آدم به جهت روح ویژه الهى اوست؛ ولى شیطان حسود و خودخواه آن را نادیده گرفت و به مسئله آفرینش او از طین (گل) بسنده کرد! آیا سبب گمراهى از ناحیه خود او نبود؟!
سپس امام در ادامه این سخن مىفرماید: «او در این سخن (همه را گمراه مىکنم) تیرى در تاریکى به سوى هدفى دور انداخت و گمانى نادرست داشت زیرا خواستهاش درباره همه انسانها صورت نپذیرفت»؛ (قذفا بغیب بعید، و رجما بظنّ غیر مصیب).
جمله «رجما بظنّ غیر مصیب» به همین صورت در بسیارى از نسخههاى نهج البلاغه آمده است و گاه تصور مىشود که با آیه شریفه ««وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» به یقین ابلیس گمان خود را درباره آنها محقّق یافت، همگى از او پیروى کردند مگر گروهى از مؤمنان»(35) سازگار نیست، در حالى که این آیه درباره قوم سبأ است نه درباره همه انسانها وگرنه مؤمنان در میان امت پیامبران تعدادشان کم نیست.
جمعى از شارحان نهج البلاغه، نسخه دیگرى را که بدون کلمه «غیر» و به صورت «رجما بظنّ مصیب» است ترجیح دادهاند، زیرا گمان شیطان را درباره انسانها مطابق واقع دانستهاند، چون فقط اندکى از انسانها از وساوس او برکنار ماندهاند آنگونه که قرآن
مجید مىگوید: «وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ»(36) و در جاى دیگر مىفرماید: «إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِیلٌ ما هُمْ»(37)
افزون بر این با جمله بعد همین خطبه نیز سازگارتر است که مىفرماید: «فرزندان تکبّر و برادران تعصب و سواران بر مرکب غرور و جهل او را عملا تصدیق کردند»؛ (صدّقه به أبناء الحمیّة، و إخوان العصبیّة، و فرسان الکبر و الجاهلیّة).
تعبیر به «أبناء الحمیّة» کنایه از این است که آنها به قدرى آلوده به تکبر هستند که گویى فرزندان تکبرند همچنین تعبیر «برادران عصبیّت» کنایه از ارتباط تنگاتنگ آنها با تعصّبات قومى و قبیلگى و مانند آن است و نیز «و فرسان الکبر و الجاهلیّة» کنایه از آن است که آنها آن قدر گرفتار کبر و جهل و غرورند که گویى بر مرکبى از جهل و کبر سوار شده و به پیش مىتازند.
سپس مىافزاید: «این وضع همچنان ادامه یافت تا افراد سرکش و سستایمان از شما را در برابر خدا تسلیم کرد و طمع خویش را بر شما مستحکم نمود و اسرار، پنهانى آشکار شد. در این هنگام سلطهاش بر شما قوت گرفت و با سپاه خویش سوى به شما حملهور شد»؛ (حتّى إذا انقادت له الجامحة(38) منکم، و استحکمت الطّماعیّة(39) منه فیکم، فنجمت(40) الحال من السّرّ الخفیّ إلى الأمر الجلیّ. استفحل(41) سلطانه علیکم، و دلف(42) بجنوده نحوکم).
اشاره به اینکه ابلیس نخست مىکوشد افرادى را که در برابر او سرکشى مىکنند تسلیم خود گرداند و پایگاه خویش را در میان آنان محکم کند، آنگاه سلطه خود را بر آنان گسترش مىدهد و با لشکر خویش به آنان حملهور مىشود، در حالى که قدرت دفاع از خود را ندارند و بدترین صورت گرفتار انواع مصائب مادى و معنوى مىشوند، همانگونه که در ادامه این سخن در هشت جمله کوتاه و پرمعنا آثار حمله گسترده لشکر شیطان را برشمرده مىفرماید: «آنها شما را به پناهگاه ذلت کشانند و در مهلکههاى قتل وارد کردند، و زخمخوردگان شما را در زیر پاها له کردند، نیزههاى خود را در چشمان شما فروبردند، گلوى شما را بریدند، بینى شما را کوبیدند، و قصد هلاکت شما کردند و (سرانجام) شما را با قهر و غلبه به سوى آتش (غضب الهى) که برایتان آماده شده کشاندند» (فأقحموکم(43) و لجات(44) الذّلّ، و أحلّوکم ورطات(45) القتل، و أوطؤوکم(46) إثخان(47) الجراحة، طعنا فی عیونکم، و حزّا(48) فی حلوقکم، و دقّا لمناخرکم(49)، و قصدا لمقاتلکم، و سوقا بخزائم(50) القهر إلى النّار المعدّة لکم).
این تعبیرات بسیار دقیق و حسابشده که با بلاغت فوق العادهاى همراه است، نهایت
بدبختى شکستخوردگان در برابر شیطان را مجسّم مىکند: اگر از برابر لشکرش بگریزید و به پناهگاهى پناهنده شوند جز پناهگاه ذلت نخواهد بود و اگر مقاومت کنند جز مرگ و نابودى سرنوشتى نخواهند داشت. مرگ آنها نیز ساده نخواهد بود، مرگى است آمیخته با لگدمال شدن مجروحان و فرورفتن نیزهها در چشمها؛ بریده شدن گلوها و خرد شدن بینىها و سرانجام همچون شترى که ریسمان در سوراخ بینى او کرده باشند به سوى آتش قهر و غضب الهى کشیده مىشوند.
آنگاه امام در یک نتیجهگیرى قاطع مىفرماید: «بدین ترتیب ابلیس بزرگترین مشکل براى دین شما و آتشافروزترین دشمن براى دنیاى شماست خطرناکتر از همه انسانهایى است که با آنها دشمنى مىورزید و براى درهم شکستن آنان عده و عده گردآورى مىکنید، بنابراین قوت و قدرت خود را در برابر او به کار گیرید و پیوند خویش را با او قطع کنید»؛ (فأصبح أعظم فی دینکم حرجا(51)، و أورى(52) فی دنیاکم قدحا(53) من الّذین أصبحتم لهم مناصبین(54)، و علیهم متألّبین(55). فاجعلوا علیه حدّکم(56)، و له جدّکم(57)).
اشاره به اینکه با توجه به آنچه در بخشهاى قبل این خطبه گفته شد ابلیس بزرگترین دشمن دین و دنیاى شماست؛ و از هردشمنى خطرناکتر است؛ باید تمام نیروهاى خود را براى دفع او بسیج کنید.
در این عبارت، امام علیه السّلام از فساد و تباهى تعبیر به «حرج» یعنى دشوارى، نموده (و در بعضى از نسخهها جرح به معناى جراحت و زخم آمده که تعبیر مناسبتر به نظر مىرسد) و از وسوسههاى گمراهکننده شیطان تعبیر به قدح (چیزى که با آن آتش مىافروزند) فرموده است، زیرا یک آتشزنه کوچک ممکن است خانه یا محلهاى را به آتش بکشاند؛ وسوسههاى شیطانى نیز گاه باعث اختلاف و از هم پاشیدگى جامعهها مىشود مخصوصا تعصبهاى کور و کبر و غرور که خطبه، بیشتر ناظر به آن است مىتواند آتش جنگلهاى قبیلگى را روشن سازد و زمین را از خون افراد بىگناه رنگین کند.
تعبیر به «جدّ» (با فتح جیم) به معناى قطع، اشاره به قطع رابطه و عدم اطاعت از فرمان ابلیس است. (در بعضى از نسخهها «جدّ» با کسر جیم آمده که به معناى تلاش و کوشش است و با جمله قبل تناسب بیشترى دارد؛ بعضى در مبارزه با ابلیس نهایت جد و جهد را بنمایید.
بخش چهارم
فلعمر اللّه لقد فخر على أصلکم، و وقع فی حسبکم، و دفع فی نسبکم، و أجلب بخیله علیکم، و قصد برجله سبیلکم، یقتنصونکم بکلّ مکان، و یضربون منکم کلّ بنان. لا تمتنعون بحیلة، و لا تدفعون بعزیمة، فی حومة ذلّ، و حلقة ضیق، و عرصة موت، و جولة بلاء. فأطفئوا ما کمن فی قلوبکم من نیران العصبیّة و احقاد الجاهلیّة، فإنّما تلک الحمیّة تکون فی المسلم من خطرات الشّیطان و نخواته، و نزغاته و نفثاته. و اعتمدوا وضع التّذلّل على رؤوسکم، و إلقاء التعزّز تحت أقدامکم، و خلع التّکبّر من أعناقکم، و اتّخذوا التّواضع مسلحة بینکم و بین عدوّکم إبلیس و جنوده؛ فإنّ له من کلّ أمّة جنودا و أعوانا، و رجلا و فرسانا، و لا تکونوا کالمتکبّر على ابن أمّه من غیر ما فضل جعله اللّه فیه سوى ما ألحقت العظمة بنفسه من عداوة الحسد، و قدحت الحمیّة فی قلبه من نار الغضب، و نفخ الشّیطان فی أنفه من ریح الکبر الّذی أعقبه اللّه به النّدامة، و ألزمه آثام القاتلین إلى یوم القیامة.
ترجمه
به خدا سوگند، او (شیطان) بر اصل و ریشه شما (آدم) برترىجویى کرد و نسبت به حسب شما طعنه زد و بر نسب شما عیب گرفت، با سپاه سواره خود به شما حمله آورد و با پیاده نظامش راه را بر شما بست. آنها هرجا شما را بیابند صید مىکنند و انگشتانتان را قطع مىنمایند (و کارآیى را از شما مىگیرند) هرگز نمىتوانید (به آسانى) از چنگ آنها
رهایى یابید و نه با تصمیم و اراده، به راحتى آنها را از خود برانید، این در حالى است که در جایگاه پست و دایره تنگ و صحنه مرگ و جولانگاه بلا قرار گرفتهاید، بنابراین (ریشهها را بخشکانید و) شرارههاى تعصب و کینههاى جاهلیّت را که در دلهایتان پنهان شده خاموش سازید، زیرا این نخوت و تعصب ناروا که در مسلمان پیدا مىشود از القائات شیطان و نخوتها و فسادها و وسوسههاى اوست. تاج تواضع بر سر نهید و خودبرتربینى را زیر پا افکنید، حلقههاى زنجیر تکبّر را از گردن فرونهید و فروتنى را سنگر میان خود و دشمنتان؛ یعنى ابلیس و سپاهیانش قرار دهید، زیرا او از هرامتى لشکریان و یاورانى، پیادگان و سوارانى دارد (که با کمک آنها در میان همه اقوام و گروهها نفوذ مىکند).
شما مانند آن متکبّر (قابیل) نباشید که بر فرزند مادرش (برادر با جان برابرش) بىآنکه بر او برترى داشته باشد تکبّر ورزید و جز خودبرتربینى ناشى از دشمنى برخاسته از حسادت در قلبش چیزى نبود. (سرانجام) آتش غضب بر اثر کبر و تعصب ناروا در دلش شعلهور شد و شیطان، باد غرور در بینى او دمید، همان کبر و غرورى (که سبب قتل برادرش شد) و در پایان، خداوند به سبب آن براى او پشیمانى به بار آورد و گناه همه قاتلان را تا روز قیامت بر گردن او افکند.
شرح و تفسیر
مانند شیطان و قابیل نباشید
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه همگان را بسیج مىکند که در برابر شیطان و وسوسههاى او بایستند و سابقه سوء و دشمنى او را با عبارات گویا و پرمعنا بیان مىکند و مىفرماید: «به خدا سوگند! او (شیطان) بر اصل و ریشه شما تفاخر کرد و به حسب شما طعنه زد و بر نسب شما عیب گرفت و با سپاه سواره خود به شما حمله آورد و با پیاده نظامش راه را بر شما بست»؛ (فلعمر اللّه(58) لقد فخر على أصلکم، و وقع فی حسبکم(59)
و دفع فی نسبکم، و أجلب بخیله علیکم، و قصد برجله سبیلکم).
این تعبیرات پرمعنا برگرفته از آیات قرآن مجید است؛ در آیه 33 سوره حجر مىخوانیم که شیطان آدم را بدینگونه تحقیر کرد: ««لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» من هرگز براى بشرى که او را از گل خشکیدهاى که از گل بدبویى گرفته شده است آفریدهاى، سجده نخواهم کرد». او به جهت غرور و حسادت و تکبّرش جمله «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» از کلام خدا را که بزرگترین فخر آدم است به فراموشى سپرد و در آیه 12 از سوره اعراف مىخوانیم که گفت: ««أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» من از او بهترم، مرا از آتش فروزان آفریدهاى و او را از گل (بى مقدار)» که با این از نسب آدم عیبجویى مىکند، در حالى که اگر کبر و غرور اجازه مىداد مىدانست که خاک منبع انواع برکات و حیات موجودات است و بر آتش برترى دارد. در آیه 64 سوره اسراء مىخوانیم که خداوند به او مىگوید: ««وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ» (براى آزمایش انسانها) لشکر سواره و پیادهات را بر آنها گسیل دار» و در آیه 16 سوره اعراف مىخوانیم که شیطان مىگوید: ««لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ» من سر راه مستقیم تو در برابر آنها کمین مىکنم».
آرى چنین دشمنى که نه شخصیّت والاى آدم را قبول دارد و نه اصل و نسب او را مىپذیرد و تمام نیروهاى خود را براى گمراه ساختن او بسیج کرده است بسیار خطرناک است و باید از او برحذر بود.
در ادامه این سخن مىافزاید: «آنها هرجا شما را بیابند صید مىکنند و انگشتانتان را قطع مىنمایند؛ هرگز نمىتوانید (به آسانى) با حیله، آنها را منع کنید و نه با تصمیم و اراده، به راحتى آنها را از خود برانید، این در حالى است که در جایگاه ذلتآور و دایره تنگ و صحنه مرگ و جولانگاه بلا قرار گرفتهاید»؛ (یقتنصونکم(60) بکلّ مکان، و یضربون منکم کلّ بنان(61). لا تمتنعون بحیلة، و لا تدفعون بعزیمة. فی حومة(62) ذلّ، و حلقة ضیق، و عرصة موت، و جولة بلاء).
جمله «و یضربون منکم کلّ بنان» شبیه چیزى است که در قرآن مجید در مورد حمله فرشتگان در میدان جنگ بدر به کفار آمده است که مىفرماید: ««وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ» و تمام انگشتانشان را قطع کنید».(63) قطع انگشتان اگر در مورد دستها باشد سبب مىشود که انسان از انجام غالب کارها ناتوان شود، زیرا هرکارى ابزارى لازم دارد و ابزار کار را معمولا با انگشتان مىگیرند و اگر انگشتان پا باشد تعادل انسان را به هنگام راه رفتن برهم مىزند. در خطبه مورد بحث، اشاره به این است که شیاطین به شما حمله مىکنند و شما را از کار مىاندازند به گونهاى که قدرت بر تصمیمگیرى و چارهاندیشى نخواهید داشت.
سپس امام علیه السّلام انگشت روى نقطه اصلى درد گذاشته و با تشبیهات بسیار زیبایى در نهایت فصاحت و بلاغت به همگان هشدار مىدهد و از آثار مرگبار تعصّبهاى کور و تکبّرها برحذر مىدارد، مىفرماید: «شرارههاى تعصب و کینههاى جاهلیّت را که در دلهایتان پنهان شده خاموش سازید، زیرا این نخوت و تعصب ناروا را که در مسلمان پیدا مىشود از
القائات شیطان و نخوتها و فسادها و وسوسههاى اوست»؛ (فأطفئوا ما کمن فی قلوبکم من نیران العصبیّة و احقاد الجاهلیّة، فإنّما تلک الحمیّة تکون فی المسلم من خطرات الشّیطان و نخواته(64)، و نزغاته(65)، و نفثاته(66)).
در این تعبیر امام علیه السّلام تعصبهاى ناروا و کینههاى جاهلیّت را تشبیه به آشتى کرده که در اعماق دلها کمین مىکند، ناگهان سر برمىآورد و همه وجود انسان را فرامىگیرد و از آن به بیرون سرایت مىکند و گاه قوم و قبیلهاى را به آتش مىکشد. امام علیه السّلام این صفت رذیله را از وساوس شیطان مىشمرد که از برون به درون مسلمانان القا مىگردد؛ یعنى مسلمان واقعى از آن بیگانه است.
در ادامه مىفرماید: «تاج تواضع بر سر نهید، و خودبرتربینى را زیر پا افکنید، حلقههاى زنجیر تکبّر را از گردن فرونهید و فروتنى را سنگر میان خود و دشمنتان؛ یعنى ابلیس و سپاهیانش برگزینید»؛ (و اعتمدوا وضع التّذلّل على رؤوسکم، و إلقاء التعزّز تحت أقدامکم، و خلع التّکبّر من أعناقکم؛ و اتّخذوا التّواضع مسلحة(67) بینکم و بین عدوّکم إبلیس و جنوده).
در این عبارت امام علیه السّلام تواضع را تشبیه به تاج و خودپسندى را به موجود بىارزشى که زیر پاها مىافتد و تکبّر را به غل و زنجیرى که بر گردن مىنهند و فروتنى را به سنگرگاه محکمى که انسان را در برابر دشمن حفظ مىکند، تشبیه کرده است که هریک پیام روشنى براى انسانها و مخصوصا افراد با ایمان دارد.
سپس امام علیه السّلام دلیل روشنى براى این دستورات بیان کرده، چنین مىفرماید: «زیرا او از هرامّتى لشکریان و یاورانى، پیادهگان و سوارانى دارد، که با کمک آنها در میان همه اقوام و گروهها نفوذ مىکند»؛ (فإنّ له من کلّ أمّة جنودا و أعوانا، و رجلا و فرسانا).
به یقین همه آنها از جن نیستند، بلکه گروهى از انسانهاى شیطان صفت و گمراه و گمراهکننده جزو اعوان و انصار او هستند، همانگونه که قرآن مجید مىگوید: ««وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ» اینگونه براى هرپیامبرى دشمنانى از شیاطین انس و جن قرار دادیم».(68)
آنگاه اشاره کوتاه و پرمعنایى به داستان قابیل مىکند. دومین نفر (بعد از شیطان) که گرفتار تکبّر و تعصّب ناروا شد و دست به جنایت عظیمى زد و در گرداب پشیمانى و بدبختى گرفتار شد مىفرماید: «شما مانند آنها متکبّر (قابیل) نباشید که بر فرزند مادرش (برادرش) بىآنکه بر او برترى داشته باشد تکبّر ورزید و جز خودبرتربینى به جهت دشمنى برخاسته از حسادت در قلبش چیزى نبود»؛ (و لا تکونوا کالمتکبّر على ابن أمّه من غیر ما فضل جعله اللّه فیه سوى ما ألحقت العظمة بنفسه من عداوة الحسد).
تعبیر به «ابن ام» (فرزند مادر) به جاى برادر براى اشاره به جنبه عاطفى موضوع است؛ یعنى با آن همه پیوند عاطفى که میان این دو بود تکبّر و حسادت کار خود را کرد و او را به قتل برادر واداشت. شبیه همین معنا را در داستان موسى و هارون مىخوانیم که هارون هنگامى که برادرش موسى سخت از گوسالهپرستى بنى اسرائیل خشمگین شده بود و بر
سر هارون فریاد مىزد، براى تحریک عواطف برادر گفت: ««یَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی» اى پسر مادرم (اى برادر) ریش و سر مرا مگیر».(69)
جمله «سوى ما ألحقت» به اصطلاح از قبیل استثناى منقطع است. در اینجا براى شدت مذمت آمده است مثل اینکه مىگوییم: «فلان کس هیچ فضیلتى نداشت جز اینکه دروغ مىگفت و خیانت مىکرد».
تعبیر به «عداوة الحسد» اشاره به این است که حسادت انسان را به دشمنى و عداوت مىکشاند، عداوتى که مىتواند سرچشمه قتل و کشتار برادر گردد.
سپس امام علیه السّلام به توضیح این ماجرا پرداخته چنین مىفرماید: «(سرانجام) آتش غضب بر اثر کبر و تعصب ناروا در دلش شعلهور شد و شیطان، باد کبر و غرور در بینى او دمید همان کبر و غرورى که در پایان، خداوند به سبب آن براى او پشیمانى به بار آورد و گناه همه قاتلان را تا روز قیامت بر گردن او افکند»؛ (و قدحت الحمیّة فی قلبه من نار الغضب، و نفخ الشّیطان فی أنفه من ریح الکبر الّذی أعقبه اللّه به النّدامة، و ألزمه آثام(70) القاتلین إلى یوم القیامة).
از جملههاى بالا به خوبى استفاده مىشود که انحرافات نخست از درون انسان بر مىخیزد سپس شیطان به آن دامن مىزند و سرانجام آثار شوم آن به فرمان خدا دامان انسان را مىگیرد، بنابراین هرچه هست از درون آلوده خود انسان است و بقیه آثار اعمال اوست و این پاسخى است براى کسانى که مىگویند چرا شیطان چنین و چنان مىکند و چرا پروردگار متعال ما را گرفتار فلان حوادث شوم مىسازد.
ابن ابى الحدید در ذیل این جمله، از طبرى مورخ معروف، از رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله نقل مىکند که فرمود: «ما من نفس تقتل ظلما إلّا کان على ابن آدم الأوّل کفل منها و
ذلک بأنّه اوّل من سنّ القتل؛ هیچکس از روى ظلم و ستم کشته نمىشود مگر اینکه بر فرزند نخست آدم (قابیل) سهمى از آن را مىنویسند، زیرا او اوّلین کسى است که سنّت شوم قتل را گذاشت».
سپس ابن ابى الحدید مىافزاید: این سخن: کلام امیر المؤمنین علیه السّلام را در خطبه بالا تأیید مىکند.(71)
برقرار ساختن سنّت حسنه و سنّت سیئه و آثار آن، بحث دامنهدارى در روایات اسلامى دارد که در جاى مناسب به خواست خدا از آن سخن خواهیم گفت و در یک جمله کوتاه مىتوان گفت: هرکس در امر خیر پیشگام شود مردم را در انجام آن تشویق مىکند و سهمى در ایجاد انگیزه براى دیگران و ثواب آنها دارد و هرکس در کار شرّى پیشگام شود به سبب حرمتشکنى و تشویق افراد سست ایمان به گناه، سهمى در گناه آنها دارد.
بخش پنجم
ألا و قد أمعنتم فی البغی، و أفسدتم فی الأرض مصارحة للّه بالمناصبة، و مبارزة للمؤمنین بالمحاربة. فاللّه اللّه فی کبر الحمیّة و فخر الجاهلیّة! فإنّه ملاقح الشّنآن، و منافخ الشّیطان، الّتی خدع بها الأمم الماضیة، و القرون الخالیة. حتّى أعنقوا فی حنادس جهالته، و مهاوی ضلالته، ذللا عن سیاقه، سلسا فی قیاده. أمرا تشابهت القلوب فیه، و تتابعت القرون علیه، و کبرا تضایقت الصّدور به.
ألا فالحذر الحذر من طاعة ساداتکم و کبرائکم! الّذین تکبّروا عن حسبهم، و ترفّعوا فوق نسبهم، و ألقؤا الهجینة على ربّهم، و جاحدوا اللّه على ما صنع بهم، مکابرة لقضائه، و مغالبة لآلائه. فإنّهم قواعد أساس العصبیّة، و دعائم أرکان الفتنة، و سیوف اعتزاء الجاهلیّة. فاتّقوا اللّه و لا تکونوا لنعمه علیکم أضدادا، و لا لفضله عندکم حسّادا. و لا تطیعوا الأدعیاء الّذین شربتم بصفوکم کدرهم، و خلطتم بصحّتکم مرضهم، و أدخلتم فی حقّکم باطلهم، و هم أساس الفسوق، و أحلاس العقوق. اتّخذهم إبلیس مطایا ضلال. و جندا بهم یصول على النّاس، و تراجمة ینطق على ألسنتهم، استراقا لعقولکم و دخولا فی عیونکم، و نفثا فی أسماعکم. فجعلکم مرمى نبله، و موطئ قدمه، و مأخذ یده.
ترجمه
آگاه باشید شما در سرکشى و ستم افراط کردید و براى دشمنى آشکار با خدا و مبارزه
با مؤمنان راستین به فساد در زمین و ستیز برخاستید. خدا را! خدا را! از کبر و تعصب ناروا و تفاخر جاهلیّت بپرهیزید که سبب ایجاد کینه و دشمنى و جایگاه وسوسههاى شیطان است. اینها همان چیزى است که شیطان به وسیله آن، امتهاى پیشین و اقوام گذشته را فریفت تا آنجا که در تاریکیهاى جهل فرورفتند و در گودالها و دامهاى ضلالت او سقوط کردند، به آسانى تسلیم او شدند و رهبرى او را پذیرفتند و آنها را به هرجا که خاطر خواه او بود برد. آنها پیروى از چیزى کردند که دلها در آن شبیه و هماهنگ بود و قرنها پى درپى بر آن گذشت و کبر و غرورى را پذیرا شدند که (بر اثر فزونى) سینهها با آن تنگ شد.
به هوش باشید، بترسید و بر حذر باشید از پیروى و اطاعت (کورکورانه) بزرگترها و رؤسایتان، همانها که به سبب موقعیت خود، تکبّر مىورزند و خویش را بالاتر از نسب خود مىشمرند، اعمال نادرست خود را به خدا نسبت مىدهند و به انکار نعمتهاى او بر مىخیزند تا با قضایش ستیز کنند و بر نعمتهایش چیره شوند، زیرا آنها اساس و بنیان تعصب و ستون و ارکان فتنه و فساد و شمشیرهاى تکبّر جاهلیّتاند.
از خدا بترسید و با نعمتهایى که او به شما ارزانى داشته مخالفت نکنید و نسبت به فضل و بخشش او به یکدیگر حسادت نورزید. از افراد بىاصل و نسب اطاعت نکنید همانها که بر اثر صفاى باطن خویش، آب تیره نفاقشان را نوشیدید و تندرستى خویش را با بیمارى آنها آمیختید و در اعتقاد حق خود، عقیده باطل آنها را راه دادید، آنها اساس گناه و همنشین نافرمانى و عصیانند آنها کسانى هستند که شیطان آنان را مرکبهاى راهوار ضلالت قرار داده و سپاهى که به وسیله آنان به مردم غافل حمله مىکند و از آنها به عنوان سخنگوى خود (براى بیان مقاصد خوش) بهره مىگیرد تا عقلهایتان را بدزدد، در چشمهاى شما نفوذ کند و در گوشهایتان (اباطیل را) بدمد و به این ترتیب شما را هدف تیرهاى خود و پایمال قدمهایش قرار داد و گلوى شما را در دست خود فشرد!
شرح و تفسیر
از بزرگان متکبر خود پیروى نکنید
امام علیه السّلام بعد از مقدماتى که در فرازهاى قبل درباره خطرات کبر و غرور و تعصبهاى ناروا بیان فرمود، در این بخش از خطبه به مخاطبان خود مستقیما هشدار مىدهد و از عواقب سوء پیروى این خط شیطانى بر حذر مىدارد و کسانى را که به بهانههاى واهى تعصّبات قبیلگى و برترى قومى بر قوم دیگر آتش اختلاف و جنگ و جدال را مىافروختند با اخطارهاى کوبنده خود از این راه بازمىدارد و مىفرماید: «آگاه باشید شما در سرکشى و ستم افراط کردید و براى دشمنى آشکار با خدا و مبارزه با مؤمنان راستین به فساد در زمین و ستیز برخاستید»؛ (ألا و قد أمعنتم(72) فی البغی، و أفسدتم فی الأرض مصارحة(73) للّه بالمناصبة(74)، و مبارزة للمؤمنین بالمحاربة).
بعضى از شارحان نهج البلاغه مخاطبان این جملهها را سپاهیان شام و طرفداران معاویه دانستند شاید به جهت اینکه لحن خطاب حضرت را بسیار تند و شدید دیدهاند که متناسب با مردم کوفه و عراق نبوده است، در حالى که از شأن ورود خطبه و همه خطابهاى آن به خوبى استفاده مىشود مخاطبان همان سرکشان کوفه و عراق بودند که به جهت تعصّبهاى جاهلیّت قبائل را به جان هم مىانداختند و منشأ فساد و خونریزى مىشدند. این کار از یک سو دشمنى صریح با خدا محسوب مىشد و از سوى دیگر مبارزه آشکار با مؤمنان راستین.
سپس لحن کلام را شدیدتر مىکند و مىفرماید: «خدا را! خدا را! از کبر و تعصّب ناروا و تفاخر جاهلیّت بپرهیزید که سبب ایجاد کینه و دشمنى و جایگاه وسوسههاى شیطان است»؛ (اللّه فی کبر الحمیّة و فخر الجاهلیّة! فإنّه ملاقح الشّنآن، و منافخ الشّیطان).
با توجه به اینکه «ملاقح» جمع «ملقح» بر وزن مجرم، معناى اسم فاعلى دارد، مفهوم جمله این است که کبر و تعصّب سبب تولید کینه و عداوت است و نیز «منافخ» جمع «منفخ» بر وزن «مصرف» آلت و ابزارى است که به وسیله آن مىدمند و مفهوم آن این است که شیطان از این طریق در دلها وسوسه مىکند و آنها را به راه فساد مىکشد.
آنگاه امام علیه السّلام به آثار و خطرات این وسوسهها و نفخات شیطانى اشاره کرده مىفرماید: «اینها همان چیزى است که شیطان به وسیله آن، امتهاى پیشین و اقوام گذشته را فریفت تا آنجا که در تاریکیهاى جهل به سرعت فرورفتند و در گودالها و دامهاى ضلالت او سقوط کردند، به آسانى تسلیم او شدند و رهبرى او را پذیرا گشتند و وى آنها را به هرجا که خاطرخواهش بود برد!»؛ (الّتی خدع بها الأمم الماضیة، و القرون الخالیة. حتّى أعنقوا(75) فی حنادس(76) جهالته، و مهاوی(77) ضلالته، ذللا(78) عن سیاقه، سلسا(79) فی قیاده).
«آنها پیروى از چیزى کردند که دلها در آن، شبیه و هماهنگ بود و قرنها پىدرپى بر
آن گذشت و کبر و غرورى را پذیرا شدند که (بر اثر فزونى) سینهها با آن تنگ شد»؛ (أمرا تشابهت القلوب فیه، و تتابعت القرون علیه، و کبرا تضایقت الصّدور به).
اشاره به اینکه مسئله کبر و غرور و خطرات و آثار شوم آن، امرى ریشهدار در همه امتها و ملتها و سرچشمه جنگهاى خونین و نزاعهاى دامنهدار و انواع جنایات و غفلتها و بىخبریها بوده است.
برترىجوییها و تعبات کور، چهره تاریخ بشر را تاریک کرده و مهمترین دام شیطان در اعصار و قرون پیشین و در امروز و فرداست.
یکى از شارحان نهج البلاغه (مرحوم مغینه) در شرح خود از فیلسوف معروف انگلیسى «راسل» نقل مىکند که مىگوید هرانسانى دوست دارد خدا باشد و عجیبتر این که کمتر کسى است که باور کند این امر محال است. سپس این شارح دانشمند مىافزاید این سخن، صحیح است ولى آنها که آرزو مىکنند خدایى کنند و به آن نمىرسند، براى سیر کردن درون تشنه خویش از برترىجویى و افتخار به استخوانهاى پوشیده اموات و نیاکانشان یا پست و مقامى که دارند و یا ذکر نامشان در صفحات جراید بهره مىگیرند.
سپس امام علیه السّلام انگشت روى نقطه اصلى درد گذارده که همان پیروى بىقیدوشرط از رؤساى قبائل و سردمداران فساد و متکبران خودخواه است که مردم را به جهت هوسهاى خود مىکشانند و فتنه و فساد بر پا مىکنند، مىفرماید: «به هوش باشید، بترسید و بر حذر باشید از پیروى و اطاعت (کورکورانه) بزرگترها و رؤسایتان، همانها که به سبب موقعیت خود، تکبر مىورزند و خویش را بالاتر از نسب خود مىشمرند، اعمال نادرست خود را به خدا نسبت مىدهند و به انکار نعمتهاى او برمىخیزند تا با قضایش ستیز کنند و بر نعمتهایش چیره شوند»؛ (ألا فالحذر الحذر من طاعة ساداتکم و کبرائکم! الّذین تکبّروا عن حسبهم، و ترفّعوا فوق نسبهم، و ألقوا الهجینة(80) على ربّهم، و
جاحدوا اللّه على ما صنع بهم، مکابرة لقضائه، و مغالبة لآلائه(81)).
این سخن در واقع، برگرفته از آیات قرآن مجید است که در قیامت از اطاعت سران و بزرگان خود اظهار ندامت مىکنند و عرضه مىدارند ««رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِیراً» پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود اطاعت کردیم و ما را گمراه ساختند. پروردگارا آنها را از عذاب دو چندان ده و آنها را شدیدا لعن فرما».(82)
هرگاه به دقّت تاریخ گذشته بشر را مشاهده کنیم مىبینیم یکى از سرچشمههاى عمده جنگها و خونریزیها برترى جویىهاى نژادى و قومى بوده است که هنوز هم ادامه دارد و یکى از عوامل مهم جنگ جهانى اوّل و دوم که بخش عظیمى از جهان را ویران کرد و دهها میلیون انسان را به خاک و خون کشاند همین امر بود.
در حالى که اگر انسان خوب بنگرد اصل او خاک و اصل و ریشه دیگرش نطفه بىارزش است و پایان کارش مردارى است گندیده. اسلام تفاخر به آبا و مناصب و به خود بستن القاب غرورآفرین و غفلتزا را نهى کرده؛ در حدیث شریف نبوى مىخوانیم: «حبّ الرّجل دینه و مروّته، خلقه و أصله عقله؛ شخصیّت انسان دین او و ارزش او اخلاق او و اصل و ریشه او عقل و خرد اوست».(83)
پیامبر صلّى اللّه علیه و اله این سخن را زمانى گفت که گروهى براى تحقیر سلمان فارسى اصل و نسبش را پرسیدند و او اصل و نسب خود را آزادى از قید بردگى به کمک پیامبر و هدایت به وسیله او شمرده بود.
جمله «ألقوا الهجینة على ربّهم» اشاره به این است که آنها نسب خود را برتر مىشمرند و دیگران را پستتر، و در واقع زشتى نسب دیگران را به خدا نسبت مىدادند و معتقد بودند خدا خلق برترى آفریده که آنها بودند و خلق پستترى که دیگران هستند، آنها نعمتهاى الهى را به لیاقتها و شایستگیهاى خودشان نسبت مىدادند و الطاف والاء الهى را انکار مىکردند.
سپس امام علیه السّلام به ذکر دلیلى براى پرهیز از پیروى اینگونه کسان پرداخته، چنین مىفرماید: «آنها اساس و بنیان تعصب و ستون و ارکان فتنه و فساد و شمشیرهاى تکبّر جاهلیّتاند»؛ (فإنّهم قواعد أساس العصبیّة، و دعائم أرکان الفتنة، و سیوف اعتزاء(84) الجاهلیّة).
امام علیه السّلام تعصب و فتنه را به خانهاى تشبیه مىکند که شالوده آن را سردمداران فاسد و مفسد و ستونهاى آن را متکبّران خودخواه تشکیل مىدهند و همه را از سکونت در چنین خانهاى بازمىدارد و نیز شعارهایى که در زمان جاهلیّت براى تحریک قبایل بر ضد یکدیگر مىدادند تشبیه به شمشیرهاى برنده مىکند و سپس سردمداران فساد را به منزله این شمشیرها مىشمارد.
در زمان جاهلیّت، معمول بود که هرگاه قبیلهاى از قبایل مورد تهدید از سوى مخالفان قرار مىگرفت به جاى فکر کردن در طریق اصلاح و آرامش و صلح، رؤساى متعصب و جاهل قبایل دستور مىدادند که شعارهاى جنگ سر داده شود و از همه وسایلى که مىتوانستند احساسات افراد جاهل و بىخبر را تحریک کنند و آتش جنگ را شعلهور سازند، بهره مىگرفتند و مخصوصا هرقبیلهاى را با نام نیاکان و بزرگان پیشین صدا مىزدند و در اینجا سران قبایل به منزله آن شمشیرها شمرده شدهاند.
تاریخ نشان مىدهد که سران مقامپرست در دورانهاى گذشته براى حفظ منافع
نامشروع خود مردم بىخبر را با انواع شعارهاى مهیّج، بسیج مىکردند و غافلان را قربانى منافع خویش مىساختند و امروز نیز رسانههاى جمعى جهان براى حفظ قدرت مستکبران و منافع سرمایهداران بزرگ از همین روش به صورتى گستردهتر بهره مىگیرند و همانگونه که قرآن مجید مىگوید: ««إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً» زمامداران وارد هرشهر و دیارى شوند آنجا را به فساد مىکشند و عزیزانشان را ذلیل مىکنند».(85) همین گروه بودند که پیوسته در برابر پیامبران که براى آگاه ساختن تودههاى مردم و برقرار ساختن عدالت اجتماعى مبعوث شده بودند، به دشمنى برمىخاستند: ««وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ» ما در هیچ شهر و دیارى پیامبرى بیمدهنده نفرستادیم مگر اینکه مترفین (آنها که مست ناز و نعمت بودند) گفتند ما به آنچه شما به آن فرستاده شدهاید، کافریم».(86)
سپس مىافزاید: «از خدا بترسید و با نعمتهایى که او به شما ارزانى داشته مخالفت نکنید و نسبت به فضل و بخشش او به یکدیگر حسادت نورزید»؛ (فاتّقوا اللّه و لا تکونوا لنعمه علیکم أضدادا، و لا لفضله عندکم حسّادا).
در واقع آنها که نعمتهاى خدا را کفران مىکنند و به جاى بهرهگیرى از آن براى خدمت به خلق، راه کبر و غرور و خودبرتربینى را پیش مىگیرند اینها به دشمنى با نعمتهاى خودشان برخاسته و نسبت به مواهب الهى در حق خودشان حسادت ورزیدهاند، زیرا کار آنها با کار حسودان و دشمنان در نتیجه یکى است؛ هردو مایه سلب نعمت و فضل الهى است. آنگاه امام به نکته دیگرى اشاره مىفرماید و مىگوید: «از افراد بىاصل و نسب (که جامه اسلام را بر تن پوشیده و کبر و غرور را پیشه کردهاند و راه فساد را
مىروند) اطاعت نکنید»؛ (و لا تطیعوا الأدعیاء(87)).
بعضى از مفسّران «ادعیاء» را به همان معناى اصلى آن (افراد ناپاکزاده و بىاصل و نسب) تفسیر کردهاند، در حالى که بعضى دیگر آن را به معناى منافقان مىدانند، زیرا نفاق نیز از پستى اصل و نسب و گوهر ذات ریشه مىگیرد. برخى دیگر آن را به معناى فرومایگان دانستهاند.
این نکته نیز قابل دقت است که تکبّر و خودبرتربینى که موضوع اصلى این خطبه است در بسیارى از اوقات از عقده حقارت سرچشمه مىگیرد همانطور که در حدیث امام صادق علیه السّلام آمده است: «ما من رجل تکبّر او تجبّر إلّا لذلّة وجدها فی نفسه؛ هیچکس تکبّر و فخرفروشى نمىکند جز به جهت حقارتى که در درون وجود خود مىیابد».(88)
در ادامه این سخن به شرح اوصاف معناى گروه ادعیاء پرداخته و مىفرماید: «همانها که به موجب صفاى باطن خویش، آب تیره نفاقشان را نوشیدید و تندرستى خویش را با بیمارى آنها آمیختید و در اعتقاد حق خود، عقیده باطل آنها را راه دادید»؛ (الّذین شربتم بصفوکم کدرهم، و خلطتم بصحّتکم مرضهم، و أدخلتم فی حقّکم باطلهم).
اشاره به اینکه این منافقان مستکبر، از حسن نیت شما سوء استفاده کردند و افکار و نیات آلوده و اعمال بیمارگونه و مطالب باطل و بىاساسشان را در روح و جان و اجتماع شما تزریق کردند؛ بر همه شما لازم است که آنها را بشناسید و حساب خود را از آنها جدا کنید و این فاسدان مفسد و افکار و برنامههاى آنها را از جامعه خود بیرون بریزید. آنگاه امام در توضیح بیشترى مىافزاید: آنها اساس گناه و همنشین نافرمانى و عصیانند!»؛ (و هم أساس الفسوق، و أحلاس(89) العقوق(90)).
با توجه به اینکه «فسوق» در اصل به معناى خروج از اطاعت است و «عقوق» به هرگونه عصیان گفته مىشود مفهوم جمله بالا این است که همه گناهان و مفاسد اجتماعى از سردمداران فاسد و مستکبر سرچشمه مىگیرد و به مصداق «النّاس على دین ملوکهم» این گروه توده مردم را به دنبال خود مىکشانند.
در ادامه این سخن از رابطه این گروه با ابلیس و ارتباط افکار و برنامه آنان با وسوسههاى او سخن مىگوید و چنین مىفرماید: «شیطان آنها را (سردمداران گمراه قبایل و جوامع را) مرکبهاى راهوار ضلالت قرار داده، و سپاهى که به وسیله آنان به مردم غافل حمله مىکند و از آنها به عنوان سخنگوى خود (براى بیان مقاصد خویش) بهره مىگیرد تا عقلهایتان را بدزدد، در چشمهاى شما نفوذ کند و در گوشهایتان (اباطیل را) بدمد»؛ (اتّخذهم إبلیس مطایا ضلال. و جندا بهم یصول(91) على النّاس، و تراجمة ینطق على ألسنتهم، استراقا لعقولکم و دخولا(92) فی عیونکم، و نفثا(93) فی أسماعکم).
در واقع ابلیس براى گمراهى مردم، نخست بر دوش این گروه از سران سوار مىشوند و به کمک آنها به توده مردم حملهور مىگردد. هنگامى که تسلیم شدند با زبان همین سران گمراه مطالب خود را به گوش آنها مىرساند و همه منابع فهم آنها را اعم از عقل و
چشم و گوش از کار مىاندازد. با آرزوهاى دورودراز و انواع هوا و هوسها عقل آنها را مىگیرد و با تزیین زرقوبرق دنیا، دید حقیقى را از آنها سلب مىکند و سخنان ظاهر فریب به گوش آنها مىخواند و وسوسه مىکند و سرنوشت آنها همان مىشود که امام علیه السّلام در ادامه این سخن بیان فرموده است:
«به این ترتیب شما را هدف تیرهاى خود و پایمال قدمهاى خویش قرار داد و گلوى شما را در دست خود فشرد»؛ (فجعلکم مرمى نبله(94)، و موطئ قدمه، و مأخذ یده).
بدیهى است هنگامى که انسان، عقل و دید و ادراک خود را از دست بدهد در زیر دست و پاى دشمن لگدمال مىشود و تیرهاى او بدنش را نشانه مىگیرد و گلوى او را مىفشارد.
غالب شارحان نهج البلاغه جمله «و مأخذ» را اشاره به اسارت در چنگال شیطان گرفتهاند؛ بنابراین مفهوم سه جمله چنین مىشود: شیطان شما را نابود و یا ذلیل و اسیر خود مىسازد؛ ولى تفسیرى که در بالا گفتیم با جملههاى قبل هماهنگتر است.
سخنان پرمعناى امام علیه السّلام درباره نفوذ شیطان در انسانها در حقیقت با الهام از قرآن مجید بیان شده است که مىفرماید: ««وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ» شیاطین به دوستان و پیروان خود مطالبى مخفیانه القا مىکنند تا با شما به مجادله برخیزند، اگر از آنها اطاعت کنید شما هم مشرک خواهید بود».(95)
و در آیه 112 انعام مىفرماید: ««وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً» اینچنین در برابر هرپیامبرى دشمنى از شیاطین انس و جنّ قرار دادیم آنها مخفیانه سخنان فریبنده و بىاساس به یکدیگر القا مىکردند».
شبیه آنچه در این خطبه آمده در خطبه هفتم نیز گذشت که فرمود: «اتّخذوا
الشّیطان لأمرهم ملاکا و اتّخذهم له أشراکا … فنظر بأعینهم، و نطق بألسنتهم، فرکب بهم الزّلل، و زیّن لهم الخطل؛ آنها شیطان را اساس کار خود قرار دادند و شیطان نیز آنها را به عنوان دامهاى خویش برگزید … با چشم آنها نگاه کرد و با زبانشان سخن گفت و بر مرکبهاى لغزشها سوار نمود و سخنان بیهوده و باطل را در نظرشان زینت بخشید».
—
نکته
رابطه تکبّر و تعصّب
«تکبّر» به معناى خودبرتربینى و «تعصّب» به معناى وابستگى و غیر منطقى به شخص یا چیزى و دفاع بىقیدوشرط از آن است از ماده «عصب» (بر وزن غضب) یعنى رشتههاى مخصوص که عضلات انسان را به مغز مربوط مىکند و مجموعه آن «سلسله اعصاب» را تشکیل مىدهد.
سپس به گروه و جمعیّتى که باهم همکارى و همفکرى دارند اطلاق شده و چنین جمعیّتى را «عصبة» (بر وزن سفره) مىگویند و واژه «تعصّب» معمولا به وابستگیهاى غیر منطقى و بىقیدوشرط گفته مىشود و سرچشمه آن غالبا جهل و کوتاه فکرى و خود بزرگبینى است، زیرا کسى که مىخواهد بزرگى به خود ببندد سعى مىکند کسانى را که به او وابستگى دارند یا او به آنها وابستگى دارد بزرگ بشمارد، نقاط ضعف آنها را نبیند و اگر نقاط قوتى دارند بزرگنمایى کند تا خود از این طریق بزرگى بفروشد.
این رذیله اخلاقى مخصوصا هنگامى که در شکل تعصب نژادى و قبیلگى ظاهر شود سرچشمه مفاسد بسیارى است و در طول تاریخ همواره منشأ جنگها و خشونتها و درگیریهاى خونین بوده است.
از تاریخ جاهلیّت گرفته تا دنیاى امروز هیچیک از آسیبهاى تکبّر و تعصّب در امان
نماندهاند؛ در حوادث شوم عصر جاهلیّت مىخوانیم که دوبار درگیرى شدید بین قبایل عرب واقع شد که به نام «فجار» در تاریخ مشهور شده است. فجار اوّل زمانى واقع شد که مردى از طایفه بنى کنانه بدهى قابل ملاحظهاى به مردى از طایفه هوازن داشت. و قادر به پرداختن آن نبود. مرد هوازنى در سوق عکاظ (بازارى که هرسال یک بار در نزدیک طایف تشکیل مىشد) میمونى مشاهده کرد و گفت چه کسى پیدا مىشود که این میمون را در قبال طلبى که من از فلانکس دارم بفروشد و مقصودش از این سخن، تحقیر مرد کنانى بود که از پرداخت بدهىاش عاجز شده بود. در این هنگام مردى از طایفه بنى کنانه رسید و با شمشیر خود میمون را کشت. مرد هوازنى فریاد کشید و مرد کنانى هم طایفه بنى کنانه را به یارى خود طلبید و دو قبیله به جان هم افتادند و درگیرى شدیدى واقع شد که نزدیک بود به جنگ تمام عیارى تبدیل شود.
فجار دوم که مدتى بعد از وفات عبد المطلب روى داد به این سبب حاصل شد که جوان نادانى از قبیله بنى غفار در گوشهاى از بازار عکاظ نشسته بود و پاى خود را دراز کرده بود و مىگفت من برترین مرد عربم و هرکس قبول ندارد این دو پاى مرا قطع کند جوان بىخرد دیگرى همچون او که از قبیله بنى قیس بود شمشیر کشید و پاى وى را مجروح کرد. فریاد از دو طرف برخاست و قبایل آن دو به جان هم افتادند و درگیرى شدیدى بین طرفین اتفاق افتاد و بعد از مدتى عداوت و دشمنى با یکدیگر صلح کردند.(96)
در قرن اخیر نیز جنگ جهانى دوم همانگونه که مىدانیم بر اثر نژادپرستیهاى آلمانیهاى نازى رخ داد که در طول آن دهها میلیون نفر کشته و دهها میلیون مجروح و مفقود الاثر شدند و ویرانیهاى عظیمى در اروپا و نقاط دیگرى از جهان روى داد و حتى امروز نیز عامل اصلى تجاوزهاى مستکبران و جنایتکاران اسرائیلى چیزى جز خودبرتربینى و تعصبهاى نژادى نیست.
با توجه به آنچه در بالا آمد به عمق کلام امام علیه السّلام در این خطبه که این همه اظهار
نگرانى در ظهور و بروز آثار کبر و تعصب مىکند آشناتر مىشویم، لذا در حدیثى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله مىخوانیم: «من کان فی قلبه حبّة من خردل من عصبیّة، بعثه اللّه یوم القیامة مع أعراب الجاهلیّة؛ کسى که در قلبش به اندازه یک دانه خردل تعصب ناروا باشد خداوند او را روز قیامت با اعراب جاهلیّت محشور مىکند».(97)
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم: «من تعصّب او تعصّب له فقد خلع ربق الإیمان؛ کسى که تعصب بورزد یا براى او تعصب بورزند، رشته ایمان را از گردن خود برداشته است».(98)
بخش ششم
فاعتبروا بما أصاب الأمم المستکبرین من قبلکم من بأس اللّه وصولاته، و وقائعه و مثلاته، و اتّعظوا بمثاوی خدودهم، و مصارع جنوبهم، و استعیذوا باللّه من لواقح الکبر، کما تستعیذونه من طوارق الدّهر.
فلو رخّص اللّه فی الکبر لأحد من عباده لرخّص فیه لخاصّة أنبیائه و أولیائه؛ و لکنّه سبحانه کرّه إلیهم التّکابر، و رضی لهم التّواضع، فألصقوا بالأرض خدودهم، و عفّروا فی التّراب وجوههم. و خفضوا أجنحتهم للمؤمنین، و کانوا قوما مستضعفین. قد اختبرهم اللّه بالمخمصة، و ابتلاهم بالمجهدة، و امتحنهم بالمخاوف، و مخضهم بالمکاره. فلا تعتبروا الرّضى و السّخط بالمال و الولد جهلا بمواقع الفتنة، و الاختبار فی موضع الغنى و الاقتدار، فقد قال سبحانه و تعالى: «أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ بَلْ لا یَشْعُرُونَ» فإنّ اللّه سبحانه یختبر عباده المستکبرین فی أنفسهم بأولیائه المستضعفین فی أعینهم.
ترجمه
از آنچه به امتهاى مستکبر پیشین از عذاب الهى و کیفرها و مجازاتهاى او رسید عبرت بگیرید و از قبرهاى آنها و خوابگاهشان در زیر خاک پند آموزید و به خدا از آثار شوم کبر پناه برید، آنگونه که از بلاها و مشکلات روزگار به او پناه مىبرید. اگر خدا به کسى از
بندگانش اجازه تکبّر ورزیدن مىداد، نخست اجازه آن را به پیامبران و اولیاى خاصّش داده بود؛ ولى خداوند سبحان تکبّر را براى آنها منفور شمرد و تواضع و فروتنى را براى آنان پسندید. به همین دلیل آنها گونههاى خود را (در پیشگاه او) بر زمین مىنهادند و صورتها را به خاک مىساییدند؛ پر و بال خویش را براى مؤمنان فرومىنهادند و همچون مستضعفان، ساده مىزیستند.
خداوند آنها را با گرسنگى آزمایش کرد و به مشقّت و رنج مبتلا ساخت؛ با امور خوفناک امتحان نمود و با حوادث ناخوشایند خالص گردانید.
ثروت و اولاد (بودونبود یا کم و زیاد آن) را دلیل بر خشنودى یا خشم خدا نگیرید که این ناشى از جهل و بىخبرى نسبت به آزمایشهاى الهى در مورد بىنیازى و قدرت است (همانگونه که) خداوند سبحان فرموده است: «آیا گمان مىکنند مال و فرزندانى که به آنها مىبخشیم دلیل بر این است که نیکیها را به سرعت براى آنان فراهم مىسازیم (چنین نیست)، بلکه آنها درک نمىکنند». (آرى) خداوند کسانى را از بندگانش که خود را برتر مىبینند به وسیله اولیاى خود که در نظر آنها مستضعفند آزمایش مىکنند.
شرح و تفسیر
تکبّر براى هیچکس روا نیست
به دنبال هشدارهایى که امام علیه السّلام در بخش گذشته این خطبه درباره پیروى از مستکبران و سرکشان بیان فرمود، در این بخش از خطبه، دست همه مخاطبان را گرفته و به اعماق تاریخ گذشته مىبرد و سرگذشت امّتهاى مستکبر و سردمداران کبر و غرور را در آزمایشگاه بزرگ تاریخ به آنها نشان مىدهد و مىفرماید: «از آنچه به امتهاى مستکبر پیشین از عذاب خدا و کیفرها و مجازاتهاى او رسید عبرت بگیرید»؛ (فاعتبروا بما أصاب الأمم المستکبرین من قبلکم من بأس اللّه و صولاته،(99) و وقائعه و
مثلاته(100)).
گروهى- همچون فرعون و فرعونیان را در میان امواج خروشان آب غرق کرد و بدنهاى بىجان آنها طعمه ماهیان دریا شد. گروهى را با زلزلههاى شدید و کوبنده و سپس بارانى از سنگ به دیار عدم یا به اعماق زمین فرستاد و شهرهاى آنها چنان زیر و رو شد که جز تل خاکى باقى نماند؛ همانند قوم لوط و گروهى را با طوفان چنان درهم شکست که افراد قوىپیکر آنها در برابر تندباد همچون پر کاه به هرسو پرتاب مىشدند مانند قوم عاد و گروهى را گرفتار صاعقهها کرد که در یک چشم برهم زدن بیش از خاکسترى از آنها باقى نمانده بود، همانگونه که قرآن مجید مىفرماید: ««فَکُلًّا أَخَذْنا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِ حاصِباً وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّیْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا وَ ما کانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ» ما هریک از آنان (سرکشان و مستکبران) را به گناهشان گرفتیم بر بعضى از آنها طوفانى از سنگریزه فرستادیم و بعضى از آنها را صیحه آسمانى (صاعقه) فروگرفت و بعضى دیگر را در زمین فروبردیم و بعضى را غرق کردیم خداوند هرگز به آنها ستم نکرد آنها خودشان بر خویش ستم کردند».(101)
سپس مىفرماید: «و از قبرهاى آنها و خوابگاهشان در زیر خاک پند گیرید و به خدا از آثار شوم کبر پناه برید، آنگونه که از بلاها و مشکلات روزگار به او پناه مىبرید»؛ (و اتّعظوا بمثاوی(102) خدودهم، و مصارع جنوبهم،(103) و استعیذوا باللّه من لواقح(104)
الکبر، کما تستعیذونه من طوارق الدّهر).
به نظر مىرسد که این سه دستور که امام بیان فرمود: «اعتبروا» و «اتّعظوا» و «استعیذوا» (عبرت بگیرید، پند بیاموزید و به خدا پناه ببرید) مراحل سهگانهاى است که انسان آگاه در پیمودن راه حق به هنگام مطالعه حالات پیشینیان در پیش دارد: نخست از سرنوشت پیشینیان که آن همه نعمت و قدرت و عزت داشتند و بر اثر کبر و غرور در گرداب هلاکت فرورفتند و مقایسه وضع خود با آنان بیدار مىشود، سپس درسها و پندهایى از تاریخ زندگى و مرگ آنها مىآموزد و سرانجام به خدا پناه مىبرد که گرفتار کبر و غرور نشوند.
جمله «کما تستعیذونه من طوارق الدّهر» اشاره به این است که آثار شوم کبر از حوادث دردناکى، همچون زلزلهها و طوفانها و حوادث دردناک طبیعى، کمتر نیست.
سپس این معلم بزرگ آسمانى براى ایجاد نفرت هرچه بیشتر در دلها نسبت به کبر و غرور از راه دیگرى وارد مىشود و مىفرماید: «اگر خدا به کسى از بندگانش اجازه تکبر ورزیدن مىداد، نخست اجازه آن را به پیامبران و اولیاى خاصّش داده بود؛ ولى خداوند سبحان کبر ورزیدن را براى آنها منفور شمرد و تواضع و فروتنى را براى آنان پسندید. به همین دلیل آنها گونههاى خود را (در پیشگاه او) بر زمین مىنهادند، و صورتها را به خاک مىساییدند؛ پر و بال خویش را براى مؤمنان فرومىنهادند و همچون مستضعفان ساده مىزیستند»؛ (فلو رخّص اللّه فی الکبر لأحد من عباده لرخّص فیه لخاصّة أنبیائه و أولیائه؛ و لکنّه سبحانه کرّه إلیهم التّکابر، و رضی لهم التّواضع، فألصقوا بالأرض خدودهم، و عفّروا(105) فی التّراب وجوههم. و خفضوا أجنحتهم للمؤمنین، و کانوا قوما مستضعفین).
ممکن است جمعى از مستکبران چنین پندارند که اظهار تکبّر نشانه شخصیت است و این موهبتى از مواهب الهى است. امام در جمله بالا مىفرماید: اگر این کار، کار خوبى
بود و نعمت و کرامت محسوب مىشد خداوند قبل از هرکس براى انبیا و اولیا مجاز مىشمرد در حالى که کاملا برعکس است؛ کبر و غرور را صفتى نفرتانگیز به آنها معرفى کرده و تواضع را همچون تاج افتخار بر سر آنها نهاده است. به همین دلیل هم در پیشگاه خدا خاضع بودند و صورت بر خاک مىنهاد و هم در برابر مؤمنان اظهار فروتنى مىکردند.
جمله «و خفضوا أجنحتهم» کنایه لطیفى از تواضع است، زیرا مرغ هنگامى که مىخواهد به جوجههاى خود محبّتى آمیخته با تواضع داشته باشد، پر و بال خود را فرو مىنهد و جوجهها را زیر بال و پر مىگیرد.
جمله «و کانوا قوما مستضعفین» در اینجا به معناى ضعف و ناتوانى نیست، بلکه به این معناست که خود را در شکل گروههاى ضعیف جامعه درمىآورند و زندگانى همچون زندگانى آنها داشتند.
آنگاه امام علیه السّلام براى رفع اشتباه گروهى از مستکبران که دارا بودن مال و ثروت و فرزندان را نشانه قرب خود در درگاه خدا مىپنداشتند به سراغ زندگى انبیا و اولیاى خاص خود مىرود و مشکلات و انواع امتحانات آنها را با تعبیراتى گویا و پرمعنا برمىشمرد و بر چهار نوع از آزمونهاى آنان انگشت مىنهد و مىفرماید: «خداوند آنها را با گرسنگى آزمایش کرد، و به مشقّت و رنج مبتلا ساخت، با امور خوفناک امتحان نمود، و با حوادث ناخوشایند خالص گردانید»؛ (قد اختبرهم اللّه بالمخمصة(106)، و ابتلاهم بالمجهدة(107)، و امتحنهم بالمخاوف، و مخضهم(108) بالمکاره).
مواد امتحانى خداوند، بىشمار است؛ گاه با نقمت و گاه با نعمت، گاه با بیمارى و گاه
سلامت و گاه با عزّت و گاه سلب عزّت، آزمایش مىکند؛ ولى این آزمونها را مىتوان به بخشهاى متعددى تقسیم کرد؛ تنگى معشیت و گرسنگى و تشنگى، حوادث طاقتفرسا؛ مانند مشکلاتى که مسلمانان در صدر اسلام از شعب ابى طالب گرفته تا غزوات مختلف و ناامنیها که حاصل از تهدیدات دشمن است و نیز بیمارىها و مصائب.
زندگى تمام پیامبران الهى گواه بر این امتحانات است. زندگانى موسى بن عمران از آغاز تولّد تا زمانى که به خانه شعیب پناهنده شد و در زمانى که براى دعوت فرعونیان قد علم کرد و حوادث بعد از آن و گرفتاریهایى که در چنگال بنى اسرائیل داشت و همچنین مراحل مختلف زندگى ابراهیم علیه السّلام از بابل گرفته تا سرزمین مصر و سپس مکّه و مخصوصا زندگى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله که بىنیاز از توضیح است همه شاهد و گواه بر این معناست.
سپس با ذکر این مقدمه به رفع اشتباه مهمى مىپردازد که بسیارى از مردم در گذشته و حال به آن گرفتار بودهاند و خیال مىکردند که فزونى اموال و ثروت، دلیل بر خوشبختى و قرب در درگاه الهى است، مىفرماید: «بنابراین ثروت و اولاد (بودونبود یا کم و زیاد آن) را دلیل بر خشنودى یا خشم خدا نگیرید که این ناشى از جهل و بىخبرى از آزمایشهاى الهى در مورد بىنیازى به قدرت است»؛ (فلا تعتبروا الرّضى و السّخط بالمال و الولد جهلا بمواقع الفتنة، و الاختبار فی موضع الغنى و الاقتدار).
سپس امام علیه السّلام به آیهاى از قرآن که در این مورد صراحت دارد استدلال کرده مىفرماید: «خداوند سبحان و متعال فرموده است: «آیا گمان مىکنند مال و فرزندانى که به آنها مىبخشیم (به جهت خشنودى و رضایتى است که از آنها داریم و) دلیل بر این است که نیکیها را به سرعت براى آنان فراهم مىسازیم (چنین نیست) بلکه آنها درک نمىکنند»؛ (فقد قال سبحانه و تعالى: «أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ بَلْ لا یَشْعُرُونَ»)(109).
آنگاه به عنوان نتیجهگیرى از این آیه شریفه مىفرماید: «(آرى) خداوند کسانى را از
بندگانش که خود را برتر مىبینند به وسیله اولیاى خود که در نظر آنها مستضعفند آزمایش مىکنند»؛ (فإنّ اللّه سبحانه یختبر عباده المستکبرین فی أنفسهم بأولیائه المستضعفین فی أعینهم).
تعبیر به «فی أنفسهم» در مورد مستکبران اشاره به این است که آنها هرگز بزرگ نیستند؛ بندگان ضعیف و ناتوانى هستند که خود را بزرگ مىپندارند و تعبیر به «فی أعینهم» (با توجه به اینکه ضمیر آن به «مستکبران» برمىگردد اشاره به این است که اولیاء اللّه هرگز ضعیف و ناتوان نیستند، بلکه مستکبران آنها را به موجب زهد و پارسایى و تقوا و پاىبندى آنها به قوانین مستضعف گمان مىکنند و از اینجا روشن مىشود که واژه مستضعف در اینجا با همین واژه در جملههاى بالا متفاوت است؛ در آنجا که مىفرماید: «پیامبران مستضعفاند» اشاره به سادهزیستى و تواضع آنهاست و در اینجا که مىفرماید: «اولیاء اللّه در چشم مستکبران مستضعفاند» اشاره به ناتوانى و ضعف و زبونى است که آنها مىپندارند.
—
نکته
رفع یک اشتباه
در بسیارى از آیات قرآن به این مطلب اشاره شده است که در میان اقوام پیشین افرادى بودند که برترى در مال و ثروت و عده و نفرات را دلیل بر قرب در درگاه حق مىدانستند و همین اشتباه سبب مىشد که به موازات امکانات فراوان مادى، مقامات معنوى براى خود قائل باشند و در اینجا به مغالطهاى دست مىزدند؛ مىگفتند این نعمتهاى خداست و اگر خدا کسى را مشمول نعمتهایش قرار دهد حتما او را دوست داشته و کسى را که خدا دوست دارد مقرب درگاه اوست و با همین پندار به تحقیر مادى و معنوى مؤمنان تهیدست مىپرداختند.
غافل از اینکه بخشیدن امکانات مادى دلایل مختلفى دارد؛ گاه موهبت الهى است و گاه آزمایش و امتحان است و گاه جنبه عذاب استدراجى دارد؛ یعنى خداوند به افرادى که قابل اصلاح نیستند پىدرپى نعمت مىدهد و ناگهان نعمتها را به یکباره از آنها سلب مىکند تا مجازاتشان سخت و دردناک باشد؛ درست همانند شخص متجاوزى را که اجازه مىدهند از درخت میوه بالاتر و بالاتر رود تا هنگام سقوط تمام استخوانهایش درهم بشکند.
بخش هفتم
و لقد دخل موسى بن عمران و معه أخوه هارون علیه السّلام على فرعون، و علیهما مدارع الصّوف، و بأیدیهما العصیّ، فشرطا له- إن أسلم- بقاء ملکه، و دوام عزّه؛ فقال:
«ألا تعجبون من هذین یشرطان لی دوام العزّ، و بقاء الملک؛ و هما بما ترون من حال الفقر و الذّلّ، فهلّا ألقی علیهما أساورة من ذهب»؟ إعظاما للذّهب و جمعه، و احتقارا للصّوف و لبسه! و لو أراد اللّه سبحانه لأنبیائه حیث بعثهم أن یفتح لهم کنوز الذّهبان، و معادن العقیان، و مغارس الجنان، و أن یحشر معهم طیور السّماء و وحوش الأرضین لفعل، و لو فعل لسقط البلاء، و بطل الجزاء، و اضمحلّت الأنباء، و لما وجب للقابلین أجور المبتلین، و لا استحقّ المؤمنون ثواب المحسنین، و لا لزمت الأسماء معانیها. و لکنّ اللّه سبحانه جعل رسله أولی قوّة فی عزائمهم، وضعفة فیما ترى الأعین من حالاتهم، مع قناعة تملأ القلوب و العیون غنى، و خصاصة تملأ الأبصار و الأسماع أذى.
ترجمه
موسى بن عمران با برادرش هارون بر فرعون وارد شدند در حالى که پیراهنهاى بلند پشمین به تن داشتند و در دست هرکدام عصایى (همچون عصاى چوپانها) بود (او را دعوت به سوى خداوند یگانه کردند و) با او شرط کردند که اگر تسلیم فرمان خدا شود عزّت و قدرتش پایدار و حکومتش برقرار خواهد بود؛ ولى فرعون گفت: آیا از این دو نفر
تعجّب نمىکنید که بقاى ملک و دوام عزّتم را تضمین مىکنند در حالى که فقر و ذلّت از سر و وضعشان مىبارد؟! (اگر راست مىگویند) چرا دستبندهایى از طلا (از سوى خدا) به آنها داده نشده است؟
این سخن را فرعون به جهت بزرگ شمردن طلا و گردآورى آن و تحقیر پشم و پوشیدن آن گفت، در حالى که اگر خداوند سبحان مىخواست به هنگام مبعوث ساختن پیامبرانش درهاى گنجهاى طلا و معادن زر ناب و باغهاى خرّم و سرسبز را به روى آنها بگشاید؛ مىگشود و اگر اراده مىکرد پرندگان آسمان و وحوش زمین را همراه آنها گسیل دارد؛ مىداشت؛ ولى اگر این کار را مىکرد ارزش آزمایش از میان مىرفت، پاداش و جزاى نیکوکاران بىاثر مىشد و وعدههاى الهى بىفایده مىگشت، مطیعان، مستحقّ اجر و پاداش امتحاندهندگان نمىشدند و مؤمنان استحقاق ثواب نیکوکاران را نمىیافتند و نامها (نام مسلم، مؤمن، مخلص و …) با معانى خود همراه نمىگشت. اما خداوند سبحان پیامبران خود را از نظر عزم و اراده، قوى و از نظر ظاهر، فقیر و تهیدست در چشم مردم قرار داد؛ ولى فقرى توأم با قناعتى که قلبها و چشمها را پر از غنا مىکرد، همراه ضعف ظاهرى که چشمها و گوشها (ى دنیاپرستان) را آزار مىداد (در جهات معنوى، قوى و نیرومند و در جهات مادّى، ساده و بىآلایش بودند).
شرح و تفسیر
درس دیگرى از داستان موسى بن عمران
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، نکوهش کبر و غرور و تعصب را که هدف اصلى مجموع خطبه است از طریق دیگرى که بسیار آموزنده است، دنبال مىکند و به داستان موسى بن عمران هنگامى که به اتفاق برادرش در حالى که لباسهاى بسیار ساده در تن داشتند و بر فرعون وارد شدند و مورد تحقیر فرعون متکبّر واقع گشتند اشاره مىکند و مىفرماید: «موسى بن عمران با برادرش هارون (علیهما السلام) بر فرعون وارد شدند؛ در حالى که
جبّه پشمین به تن داشتند و در دست هرکدام عصایى (همچون عصاى چوپانها) بود (او را دعوت به سوى خداوند یگانه کردند و) با او شرط کردند که اگر تسلیم فرمان خدا شود عزت و قدرتش پایدار، و حکومتش برقرار خواهد بود»؛ (و لقد دخل موسى بن عمران و معه أخوه هارون علیه السّلام على فرعون، و علیهما مدارع(110) الصّوف، و بأیدیهما العصیّ،(111) فشرطا له- إن أسلم- بقاء ملکه، و دوام عزّه).
موسى و هارون مخصوصا با لباس و عصاى خشن چوپانى وارد بر فرعون شدند تا از یکسو خیالبافیهاى او و اطرافیانش را درباره اینکه شخصیّت در گرو مال و ثروت و زر و زینت است، درهم بشکنند و از سوى دیگر اعلام دارند دوران آنگونه زندگى پایان یافته و دوران جدیدى از حکومت الهى با کمک مستضعفان آغاز شده است.
در ادامه این سخن به بیان واکنش فرعون در برابر دعوت موسى و هارون پرداخته مىفرماید: «فرعون گفت: آیا از این دو نفر تعجّب نمىکنید که بقاى ملک و دوام عزّتم را (به شرط اسلام آوردن) تضمین مىکنند در حالى که فقر و ذلّت از سر و وضعشان مىبارد (اگر راست مىگویند) چرا دستبندهایى از طلا (از سوى خدا) به آنها داده نشده است. این سخن را فرعون به جهت بزرگ شمردن طلا و گردآورى آن و تحقیر پشم و پوشیدن آن گفت»؛ (فقال: «ألا تعجبون من هذین یشرطان لی دوام العزّ، و بقاء الملک؛ و هما بما ترون من حال الفقر و الذّلّ، فهلّا ألقی علیهما أساورة(112) من ذهب»؟ إعظاما للذّهب و جمعه، و احتقارا للصّوف و لبسه!).
آرى! نظام ارزشى دستگاه فرعون بر همین محور مىچرخید آنها که زروزیور و ثروت بیشترى داشتند شخصیّت والاترى نصیبشان شده بود و پشمینهپوشان پابرهنه، افراد
پست و پلیدى شمرده مىشدند؛ یعنى ارزشهاى انسانى و درون ذاتى کمترین نقشى در بیان شخصیّت افراد در آن نظام نداشت. و تنها ارزشهاى اعتبارى و پندارى و برونذاتى محور شخصیّت بود.
در اینجا امام علیه السّلام این حقیقت را که ارزش واقعى آن نبود و فرعون و فرعونیان مىپنداشتند، با بیان بسیار زیبایى شرح مىدهد و مىفرماید: «اگر خداوند سبحان مىخواست به هنگام مبعوث ساختن پیامبرانش درهاى گنجهاى طلا و معادن زرناب، و باغهاى خرّم و سرسبز را به روى آنها بگشاید، مىگشود و اگر اراده مىکرد پرندگان آسمان و وحوش زمین را همراه آنها گسیل دارد، مىداشت (به یقین قادر بر این امور بود) ولى اگر این کار را مىکرد ارزش آزمایش از میان مىرفت؛ پاداش و جزاى نیکوکاران بىاثر مىشد و وعدههاى الهى بىفایده مىگشت؛ و مطیعان مستحق اجر و پاداش امتحاندهندگان نمىشدند و مؤمنان استحقاق ثواب نیکوکاران را نمىیافتند و نامها (نام مسلم، مؤمن، مخلص و …) با معانى خود همراه نمىگشت»؛ (و لو أراد اللّه سبحانه لأنبیائه حیث بعثهم أن یفتح لهم کنوز الذّهبان(113)، و معادن العقیان(114)، و مغارس(115) الجنان، و أن یحشر معهم طیور السّماء و وحوش الأرضین لفعل، و لو فعل لسقط البلاء، و بطل الجزاء، و اضمحلّت الأنباء، و لما وجب للقابلین أجور المبتلین، و لا استحقّ المؤمنون ثواب المحسنین، و لا لزمت الأسماء معانیها).
اشاره به اینکه خداوند حکیم به خوبى مىتواند پیامبرانش را با همه نیروهاى مادى بسیج کند و به همه زر و زیورها بیاراید؛ همه ثروتها، باغها، قصرها و وسایل تجمل را در اختیار آنان بگذارد و چیزى در اختیار یک نفر از پیامبرانش قرار دهد که حتى همه سلاطین دنیا دستهجمعى آن را نداشتهاند- زیرا او خالق آسمانها و زمینهاست- ولى او
حکیم است و مىداند اگر چنین کند هدف اصلى بعثت از دست خواهد رفت، بلکه نتیجه معکوس به بار مىآید ارزشها تبدیل به ضد ارزشها مىشود و ایمان و اخلاق و تربیت به تباهى مىگراید.
امام علیه السّلام در بیان آثار سوء چنین امرى به شش مفسده به تفصیل اشاره مىکند:
1- آزمون و امتحان بندگان در چنان شرایطى عملا بىاثر مىشد، زیرا افراد بىایمان نیز به جهت زرقوبرق و امکانات فراوان انبیا به دنبال آنها مىشتافتند بىآنکه آیین آنها را پذیرا شده باشند.
2- دومین پیامد نامطلوب اینکه ثواب نیکوکاران از بین مىرفت، زیرا ایمان آنها با آن شرایط خالص نبود.
3- وعدههاى الهى و اخبار وحى در مورد حلال و حرام انگیزه براى اطاعت مردم نبود، بلکه انگیزههاى مادّى آنها را به حرکت درمىآورد و نیز اخبار زندگى آنها براى آیندگان به عنوان درس و سرمشق، پذیرفته نمىشد.
4- کسانى که به انبیا ایمان مىآوردند پاداش پرارزش مجاهدان و آزمودگان واقعى را دریافت نمىداشتند.
5- مؤمنان راستین مستحق ثواب نیکوکاران نبودند چون زحمتى متحمل نمىشدند.
6- ششمین پیامد فاسد اینکه نامهاى پرارزشى همچون مؤمنان، صالحان، مجاهدان و مخلصان، مصادیق واقعى خود را از دست مىدهد؛ همچنین اوصافى که براى پیامبران و اولیاء اللّه از زهد و تقوا و بىاعتنایى به دنیا ذکر مىشود مفهوم خود را از دست مىدهد. سپس امام براى تبیین و توضیح همین معنا مىافزاید: «اما خداوند سبحان پیامبران خود را از نظر عزم و اراده، قوى و از نظر ظاهر، فقیر و تهیدست در چشم مردم قرار داد، فقرى توأم با قناعتى که قلبها و چشمها را پر از غنا مىکرد، همراه ضعف ظاهرى که چشمها و گوشها (ى دنیاپرستان) را آزار مىداد (در جهات معنوى، قوى و نیرومند و در جهات مادّى، ساده و بىآلایش بودند)»؛ (و لکنّ اللّه سبحانه جعل رسله أولی قوّة
فی عزائمهم، و ضعفة فیما ترى الأعین من حالاتهم، مع قناعة تملأ القلوب و العیون غنى، و خصاصة(116) تملأ الأبصار و الأسماع أذى).
در واقع آنها مردان قدرتمندى بودند که مىتوانستند زروزیور دنیا را براى خود فراهم سازند؛ اما بىاعتنایى به مظاهر مادّى، به آنها اجازه نمىداد که به دنبال این امور بروند، امورى که سرچشمه کبر و غرور و خودخواهى و خودپسندى است.
بخش هشتم
و لو کانت الأنبیاء أهل قوّة لا ترام، و عزّة لا تضام، و ملک تمدّ نحوه أعناق الرّجال، و تشدّ إلیه عقد الرّحال، لکان ذلک أهون على الخلق فی الإعتبار، و أبعد لهم فی الإستکبار، و لآمنوا عن رهبة قاهرة لهم، أو رغبة مائلة بهم، فکانت النّیّات مشترکة، و الحسنات مقتسمة. و لکنّ اللّه سبحانه أراد أن یکون الاتّباع لرسله، و التّصدیق بکتبه، و الخشوع لوجهه، و الاستکانة لأمره، و الاستسلام لطاعته، أمورا له خاصّة لا تشوبها من غیرها شائبة. و کلّما کانت البلوى و الاختبار أعظم کانت المثوبة و الجزاء أجزل.
ترجمه
اگر پیامبران داراى قدرتى بودند که کسى را یاراى مخالفت با آنان نبود، و توانایى و عزتى داشتند که هیچگاه مغلوب نمىشدند، و سلطنت و شوکتى که گردنها به سوى آن کشیده مىشد و از راههاى دور بار سفر به سوى آنان مىبستند- اگر چنین بودند- پذیرش دعوت آنان براى مردم آسانتر و سرکشى در برابر آنان مشکلتر بود. و مردم به جهت ترسى که بر آنها مستولى مىشد، یا علاقه و انتظارى که آنان را متمایل به پیامبران مىساخت به آنها ایمان مىآوردند. در این حال نیّات و انگیزهها خالص نبود (و غیر خدا در آن شرکت داشت) به همین دلیل حسنات و پاداش آنان تقسیم مىشد (و اجر کمى داشتند).
ولى خداوند سبحان اراده کرده است که پیروى از رسولانش و تصدیق کتابهایش و خضوع در برابر ذات پاکش و تواضع در برابر فرمانش و تسلیم در مقابل اطاعتش امورى
باشد که فقط به جهت او انجام گیرد و چیز دیگرى آن را مشوب و ناخالص نکند، (و به یقین) هرقدر امتحان و آزمایش عظیمتر (و مشکلتر) باشد ثواب و پاداشش فزونتر خواهد بود.
شرح و تفسیر
چرا زندگى انبیا ساده بود؟
امام علیه السّلام در بخش سابق این خطبه اشارات پرمعنایى به زندگى ساده انبیا از جمله موسى بن عمران داشت و در ادامه آن در این بخش از خطبه به بیان آثار معنوى و تربیتى آن مىپردازد و مىفرماید: «اگر پیامبران داراى قدرتى بودند که کسى را یاراى مخالفت با آنان نبود، و توانایى و عزتى داشتند که هیچگاه مغلوب نمىشدند، و سلطنت و شوکتى که گردنها به سوى آن کشیده مىشد و از راههاى دور، بار سفر به سوى آنان مىبستند- اگر چنین بودند- پذیرش دعوت آنان بارى مردم آسانتر و سرکشى در برابر آنان مشکلتر بود. و مردم به جهت ترسى که بر آنها مستولى مىشد، یا علاقه و انتظارى که آنان را متمایل به پیامبران مىساخت به آنها ایمان مىآوردند. در این حال نیّات و انگیزهها خالص نبود (و غیر خدا در آن شرکت داشت) به همین دلیل حسنات و پاداش آنان تقسیم مىشد (و اجر کمى داشتند)»؛ (و لو کانت الأنبیاء أهل قوّة لا ترام(117)، و عزّة لا تضام(118)، و ملک تمدّ نحوه أعناق الرّجال، و تشدّ إلیه عقد(119) الرّحال(120)، لکان ذلک أهون على الخلق فی الإعتبار، و أبعد لهم فی الإستکبار، و لآمنوا عن رهبة قاهرة لهم، أو رغبة مائلة بهم، فکانت النّیّات مشترکة، و الحسنات مقتسمة).
آرى آنچه در برنامههاى دینى اهمیّت فوق العاده دارد اخلاص و خلوص نیت است و به یقین اگر پیشوایان دین جلال و شکوه سلاطین را داشته باشند نیّتها غالبا آلوده مىگردد، گروه کثیرى از مردم براى تأمین دنیا و برخوردارى از امکانات آن پیشوایان به سراغ آنها مىروند که: «النّاس عبید الدّنیا» و گروه دیگرى با انگیزههاى دوگانه؛ انگیزههاى مادى و معنوى به سراغ آنها مىروند که اولى به یگانگى از خدا و دومى نوعى از شرک است.
سپس در ادامه این سخن براى تأکید این مطلب مىافزاید:
«ولى خداوند سبحان اراده کرده است که پیروى از رسولانش و تصدیق کتابهایش و خضوع در برابر ذات پاکش و تواضع در برابر فرمانش و تسلیم در مقابل اطاعتش، امورى باشد که فقط به جهت او انجام گیرد و چیز دیگرى آن را مشوب و ناخالص نکند»؛ (و لکنّ اللّه سبحانه أراد أن یکون الاتّباع لرسله، و التّصدیق بکتبه، و الخشوع لوجهه، و الاستکانة(121) لأمره، و الاستسلام لطاعته، أمورا له خاصّة لا تشوبها(122) من غیرها شائبة).
در واقع امام علیه السّلام به پنج چیز اشاره مىکند که همه آنها باید با خلوص نیّت انجام گیرد:
1- قبول دعوت پیامبران، 2- تصدیق به کتابهاى آسمانى، 3- خشوع عملى در برابر ذات پاک خدا، 4- تسلیم درونى و قلبى در برابر فرمان او، 5- تسلیم عملى و انجام اوامر او. به این ترتیب باید ایمان و عمل و اخلاق همه خالصانه صورت گیرد- قرآن مجید نیز مىفرماید: «أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ»(123) و در جاى دیگر مىفرماید: «وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ»(124)
آنگاه در ادامه این سخن نتیجه نهایى این برنامه را چنین بیان مىفرماید: «هرقدر امتحان و آزمایش عظیمتر (و مشکلتر) باشد ثواب و پاداشش فزونتر خواهد بود»؛ (و کلّما کانت البلوى و الاختبار أعظم کانت المثوبة و الجزاء أجزل).
اشاره به اینکه ساده بودن زندگى انبیا و دورى آنان از زرقوبرق دنیا اهل ایمان را در برابر آزمون سختترى قرار مىدهد و بدیهى است هرقدر آزمون سختتر باشد پاداش قبولشدگان در آن سنگینتر خواهد بود، و در واقع این یک درس بزرگ اخلاص براى همه کسانى است که مىخواهند در خط انبیا حرکت کنند که آنها نیز همین راه را طى کنند تا پیروان مخلصى تربیت نمایند.
بخش نهم
ألا ترون أنّ اللّه، سبحانه، اختبر الأوّلین من لدن آدم صلوات اللّه علیه، إلى الآخرین من هذا العالم؛ بأحجار لا تضرّ و لا تنفع، و لا تبصر و لا تسمع. فجعلها بیته الحرام «الّذی جعله للنّاس قیاما». ثمّ وضعه بأوعر بقاع الأرض حجرا، و أقلّ نتائق الدّنیا مدرا، و أضیق بطون الأودیة قطرا. بین جبال خشنة، و رمال دمثة، و عیون وشلة، و قرى منقطعة؛ لا یزکوبها خفّ، و لا حافر و لا ظلف. ثمّ أمر آدم علیه السّلام و ولده أن یثنوا أعطافهم نحوه، فصار مثابة لمنتجع أسفارهم، و غایة لملقى رحالهم. تهوی إلیه ثمار الأفئدة من مفاوز قفار سحیقة و مهاوی فجاج عمیقة، و جزائر بحار منقطعة، حتّى یهزّوا مناکبهم ذللا یهلّلون للّه حوله، و یرملون على أقدامهم شعثا غبرا له. قد نبذوا السّرابیل وراء ظهورهم، و شوّهوا بإعفاء الشّعور محاسن خلقهم، ابتلاء عظیما، و امتحانا شدیدا، و اختبارا مبینا، و تمحیصا بلیغا، جعله اللّه سببا لرحمته، و وصلة إلى جنّته.
ترجمه
آیا نمىبینید خداوند انسانهاى نخستین را از زمان آدم تا آخرین آنها را در این عالم با سنگهایى (منظور خانه کعبه است) آزمایش نموده که نه زیان مىرساند نه سودى مىبخشد، نه مىبیند و نه مىشنود، و این سنگها را خانه محترم خود قرار داده و آن را موجب پایدارى و پابرجایى مردم ساخته است.
سپس آن را در سنگلاخترین مکانها و بىگیاهترین ریگزارهاى زمین و تنگترین
درّهها، در میان کوههاى خشن و شنهاى نرم و روان و چشمههاى کمآب و آبادیهاى پراکنده قرار داد که نه شتر به آسانى در آن پرورش مىیابد و نه اسب و گاو و گوسفند. (نه بناى قابل ملاحظهاى دارد و نه سرزمین پربارى).
سپس آدم و فرزندانش را فرمان داد که به سوى آن رخت سفر بربندند، آنجا را مرکز اجتماع و سرمنزل مقصود و باراندازشان قرار داد، که میوه دلها از میان فلاتها و دشتهاى دور دست و از درون درّههاى عمیق و جزایر از هم پراکنده دریاها به سوى آن سرازیر مىشود تا شانهها را متواضعانه حرکت دهند و لا اله الّا اللّهگویان گرد این خانه طواف کنند و با موهاى آشفته و بدنهاى پرگردوغبار هروله نمایند، در حالى که لباسها را به کنارى افکنده و با ترک اصلاح سر و صورت زیباییهاى خود را دگرگون ساختهاند. این آزمایشى است بزرگ و امتحانى است شدید و آشکار و پاکسازى مؤثرى که خدا آن را سبب رحمتش و وصول به بهشتش قرار داده است.
شرح و تفسیر
درس عجیب دیگرى از خانه خدا
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه هدف نهایى خود را که نفى تکبّر و دعوت به ساده زیستى است از طریق دیگرى دنبال مىکند و با تعبیرات بسیار زیبا، گویا و رسا آن را شرح مىدهد، به گونهاى که هیچ گویندهاى هرچند فصیح و بلیغ باشد به گرد او نمىرسد، مىفرماید: «آیا نمىبینید که خداوند انسانهاى نخستین را از زمان آدم تا آخرین آنها در این عالم با سنگهایى که نه زیان مىرساند نه سودى مىبخشد، نه مىبیند و نه مىشنود، آزمایش نمود و این سنگها را خانه محترم خود قرار داده و آن را موجب پایدارى و پابرجایى مردم ساخته است»؛ (ألا ترون أنّ اللّه، سبحانه، اختبر الأوّلین من لدن آدم صلوات اللّه علیه، إلى الآخرین من هذا العالم؛ بأحجار لا تضرّ و لا تنفع، و لا تبصر و لا تسمع. فجعلها بیته الحرام «الّذی جعله للنّاس قیاما»).
از این تعبیر به خوبى استفاده مىشود که خانه کعبه- قدیمىترین معبد جهان- نخست به دست آدم ساخته شد (سپس در زمان ابراهیم تجدید بنا گردید) و نیز از آن استفاده مىشود که سادگى فوق العاده این خانه و مصالح ظاهرا کمارزش آن همه براى این بوده است که مردم در جنبه مادّى آن خیره نشوند، بلکه یکپارچه به مسائل معنوى آن بیندیشند. نیز مىفرماید: «خانه کعبه چنان مرکزیّتى دارد که توجه به آن و مراسمى که هرسال گرداگرد آن انجام مىشود، سبب پایدارى مسلمین و قوّت و عزّت و اتحاد و پیشرفت و تعالى آنان در جهات مختلف است».
این جمله در کلام امام علیه السّلام برگرفته از آیه شریفه 97 سوره مائده است که مىفرماید: ««جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنَّاسِ» خداوند کعبه، بیت الحرام را وسیلهاى براى سامان بخشیدن به کار مردم قرار داده است».
«قیام» در اینجا مصدرى است که به معناى اسم فاعل آمده؛ یعنى زندگى مردم را از جهت مادّى و معنوى برپا مىدارد، همانگونه که ستونهاى قوّى، خیمه و خانه برپا مىدارد.
«بیت اللّه» از یک سو، رمز وحدت و اتحاد مسلمانان و سربلندى و عظمت آنهاست و از سوى دیگر مراسمى دارد که دلها را از زنگار گناه پاک مىکند و نور معنویت بر آنها مىپاشد.
آنگاه امام علیه السّلام بعد از ذکر سادگى خانه کعبه به ذکر ویژگیهاى سرزمین مکّه که این خانه در آن قرار گرفته است، پرداخته، چنین مىفرماید: «سپس خداوند آن را در سنگلاخترین مکانها و بىگیاهترین ریگزارهاى زمین و تنگترین درّهها در میان کوههاى خشن و شنهاى نرم و روان و چشمههاى کمآب و آبادیهاى پراکنده قرار داد که نه شتر به آسانى در آن پرورش مىیابد و نه اسب و گاو و گوسفند. (نه بناى قابل ملاحظهاى دارد و نه سرزمین زراعى و دامدارى)»؛ (ثمّ وضعه بأوعر(125) بقاع الأرض حجرا، و أقلّ نتائق(126)
الدّنیا مدرا(127). و أضیق بطون الأودیة قطرا(128). بین جبال خشنة، و رمال دمثة(129)، و عیون وشلة(130)، و قرى منقطعة؛ لا یزکو(131) بها خفّ،(132) و لا حافر(133) و لا ظلف(134)).
امام علیه السّلام در این اوصاف هشتگانهاى که براى سرزمین مکّه بیان فرموده، داد سخن را درباره محرومیت این سرزمین از جهات مختلف سر داده است؛ نخست از سنگلاخ بودن آن سخن مىگوید که هرکس به این سرزمین مشرّف شود مىبیند خانه خدا در درّه تنگى میان کوههاى خشک و خشن و صعب العبور قرار گرفته که امروز با زحمت زیاد به وسیله حفر تونلهاى فراوان توانستهاند جادّهها و خیابانهاى مناسبى از درون این کوهها براى عابران سواره و پیاده بسازند.
سپس به کمبود خاک براى زراعت اشاره مىکند که راستى چنین است؛ امروز مجبورند براى پرورش مقدارى درخت، خاکهایى از نقاط دور و نزدیک به آنجا حمل کنند و سپس به تنگ بودن درههاى آن اشاره مىکند، مىدانیم درههاى وسیع که داراى سرزمین زراعى خوب است یکى از بهترین نقاط براى زندگى بشر است و بسیارى از شهرهاى بزرگ نیز در چنین درّهها واقع شده است، ولى درههاى تنگ به هیچ وجه قابل
زندگى نیست.
آنگاه به کوههاى خشن مکّه که کمترین گیاهى بر آن مىروید و شنهاى نرمى که عبور و مرور بر آن بسیار مشکل است و طوفانها آن را جابهجا مىکند و چشمههاى کمآب آن و آبادیهاى پراکندهاى که بیابانهایى خشکى در میان آنها قرار گرفته، اشاره مىکند و سرانجام آماده نبودن این سرزمین براى پرورش حیوانات اهلى همچون شتر و گاو و گوسفند را از ویژگیهاى آن مىشمارد. به راستى اگر خانه خدا در میان این کوهها قرار نداشت هرگز کسى فکر نمىکرد که مکّه را محلّ زندگى خود قرار دهد؛ ولى خداوند براى تربیت نفوس و زدودن آثار کبر و غرور چنین منطقهاى را به عنوان برترین معبد روى زمین برگزیده و همه مستطیعان را براى انجام مناسک حج به آنجا فراخوانده است.
ابراهیم خلیل اللّه که مأمور تجدید بناى کعبه بود نیز طبق آنچه قرآن بیان کرده، به همین حقیقت اعتراف کرد و عرضه داشت: ««رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ» پروردگارا من بعضى از فرزندانم را در سرزمین بىآب و علفى در کنار خانهاى که حرم توست ساکن ساختم».(135)
سپس امام علیه السّلام بعد از ذکر موقعیت خانه کعبه و ویژگیهاى سرزمین مکّه به مسئله حجّ و زیارت خانه خدا مىپردازد که از زمان آفرینش آدم آغاز شده است و تا پایان جهان ادامه دارد، مىفرماید: «آنگاه آدم و فرزندانش را فرمان داد که به سوى آن رخت سفر بربندند و آنجا مرکز اجتماع و سرمنزل مقصود و باراندازشان قرار داد، که میوه دلها از میان فلاتها و دشتهاى دور دست و از درون درّههاى عمیق و جزائر از هم پراکنده دریاها با سرعت به آنجا روى مىآورد»؛ (ثمّ أمر آدم علیه السّلام و ولده أن یثنوا(136) أعطافهم(137) نحوه،
فصار مثابة(138) لمنتجع(139) أسفارهم، و غایة لملقى رحالهم(140). تهوی إلیه ثمار الأفئدة من مفاوز(141) قفار(142) سحیقة(143) و مهاوی(144) فجاج(145) عمیقة، و جزائر بحار منقطعة).
این تعبیرات زیباى امام برگرفته از آیات شریفه قرآن مجید است؛ امام علیه السّلام مکّه را به عنوان «مثابه» (جایگاه، پناهگاه و مرکز اجتماع) شمرده، همانگونه که قرآن مجید مىفرماید: ««وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً» به خاطر بیاورید هنگامى خانه کعبه را محلّ اجتماع و مرکز امنوامان قرار دادیم».(146)
از آن تعبیر به «منتجع» (محلّى که براى سود به آنجا مىروند) کرده، همانگونه که در قرآن مجید آمده است: ««لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ» مردم به زیارت خانه خدا مىروند تا بهرههاى فراوان از آن گیرند».(147)
جمله «تهوى الیه ثمار الافئده» برگرفته از آیه شریفه ««فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ» خداوندا دلهاى مردم را به آنها متوجه ساز» مىباشد.(135)
تعبیر «من مفاوز قفار» هماهنگ است با آیه شریفه ««وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالًا وَ عَلى کُلِّ ضامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ» و مردم را دعوت عام به حج کن تا پیادهها و سوارهها بر مرکبهاى لاغر از هرراه دورى به سوى تو بیایند».(148)
به این ترتیب حرکت اقوام مختلف از مناطق جهان را به سوى مکّه منعکس مىکند و به دنبال آن اشارهاى به اعمال و مناسک آموزنده حج نموده، مىفرماید: «این حرکت براى آن است که: «(هنگام سعى) شانهها را متواضعانه حرکت دهند و لا اله الّا اللّه گویان گرد خانه کعبه طواف کنند و با موهاى آشفته و بدنهاى پرگردوغبار هروله نمایند، در حالى که لباسها را به کنارى افکنده و با ترک اصلاح سر و صورت زیباییهاى خود را دگرگون ساختهاند»؛ (حتّى یهزّوا(149) مناکبهم ذللا یهلّلون للّه حوله، و یرملون(150) على أقدامهم شعثا(151) غبرا(152) له. قد نبذوا السّرابیل(153) وراء ظهورهم، و شوّهوا(154) بإعفاء(155) الشّعور محاسن خلقهم).
امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه به بخش مهمى از مناسک حج اشاره فرموده از جمله پوشیدن لباس احرام و ترک کردن آنچه به محرم حرام است از زیباییها و همچنین طواف گرد خانه خدا و سعى میان صفا و مروه با آداب خاص که هریک از برنامه و آموزهاى از آموزههاى حج است و به راستى تا انسان در این مراسم شرکت نکند و از نزدیک این برنامه خودسازى را نبیند نمىتواند به عمق تأثیر این تعلیمات آشنا شود. در ادامه این سخن
مىافزاید: «این آزمایشى بزرگ و امتحانى شدید و آزمونى آشکار و پاکسازى است مؤثر که خدا آن را سبب رحمتش و وصول به بهشتش قرار داده است»؛ (ابتلاء عظیما، و امتحانا شدیدا، و اختبارا مبینا، و تمحیصا بلیغا، جعله اللّه سببا لرحمته، و وصلة إلى جنّته).
تعبیر به ابتلا، امتحان و اختبار هرسه تعبیر دلالت بر آزمودن دارد؛ ولى در یکى با وصف عظیم و دیگرى شدید و دیگرى مبین ذکر شده و مقصود امتحانى بسیار مهم است که هم بزرگ باشد هم شدید و هم آشکار و آزمون حج داراى این اوصاف سهگانه است و جمله (تمحیصا بلیغا) اشاره به نتیجه این آزمون است که تأثیر عمیقى در خالص گردانیدن دلها و نیّات دارد، آنگونه که در روایات وارد شده است که زوّار خانه خدا هنگامى که از این مراسم بزرگ برمىگردند، چون انسانى هستند که از نو تولد یافتهاند. همانگونه که امام صادق علیه السّلام مىفرماید: پدرم مىفرمود: «من أمّ هذا البیت حاجّا أو معتمرا مبرأ من الکبر، رجع من ذنوبه کهیئة یوم ولدته أمّه؛ کسى که قصد این خانه به عنوان حج یا عمره کند در حالى که دور از کبر و غرور باشد، از گناهان خود پاک مىشود آنگونه که از مادر متولد شده بود».(156)
تمام این بیانات در راستاى هدف خطبه است که همان مبارزه با کبر و غرور و خودخواهى و خودبینى است، زیرا حج لباس غرور و خودبینى را از تن انسان بیرون مىآورد و درس تواضع و اخلاص و فروتنى را به او مىآموزد.
بخش دهم
و لو أراد سبحانه أن یضع بیته الحرام، و مشاعره العظام، بین جنّات و أنهار، و سهل و قرار، جمّ الأشجار، دانی الثّمار، ملتفّ البنى، متّصل القرى، بین برّة سمراء، و روضة خضراء، و أریاف محدقة، و عراص مغدقة، و ریاض ناضرة، و طرق عامرة، لکان قد صغر قدر الجزاء على حسب ضعف البلاء. و لو کان الإساس المحمول علیها، و الأحجار المرفوع بها، بین زمرّدة خضراء، و یاقوتة حمراء، و نور و ضیاء، لخفّف ذلک مصارعة الشّکّ فی الصّدور، و لوضع مجاهدة إبلیس عن القلوب، و لنفى معتلج الرّیب من النّاس، و لکنّ اللّه یختبر عباده بأنواع الشّدائد، و یتعبّدهم بأنواع المجاهد، و یبتلیهم بضروب المکاره، إخراجا للتّکبّر من قلوبهم، و إسکانا للتّذلّل فی نفوسهم، و لیجعل ذلک أبوابا فتحا إلى فضله، و أسبابا ذللا لعفوه.
ترجمه
اگر خداوند سبحان مىخواست مىتوانست خانه محترم خود و اماکن پرعظمتش را در میان باغها و نهرها و سرزمینهاى هموار و آرام و پردرخت که میوههایش در دسترس باشد داراى بناهاى فراوان و آبادیهاى به هم پیوسته در میان گندمزارها و باغهاى خرم و پرگل و گیاه و روستاهاى سرسبز و زمینهاى پرآب و گلزارهاى پرطراوت و جادههاى آباد قرار دهد؛ امّا در این صورت به همان نسبت که آزمون، سادهتر بود پاداش و جزا نیز کوچکتر مىشد و اگر پى و بنیانى که خانه کعبه بر آن نهاده شده و سنگهایى که بناى آن
را بالا برده از زمرد سبز و یاقوت سرخ و درخشنده بود، شک و تردید در سینهها کمتر رخنه مىکرد و نیازى براى تلاش ابلیس جهت سیطره بر قلوب نبود و وسوسههاى پنهانى از مردم منتفى مىشد؛ ولى خداوند، بندگانش را با انواع شدائد مىآزماید و با انواع مشکلات، متعبّد مىسازد و با اشکال گوناگون گرفتاریها امتحان مىکند تا تکبر را از قلوب آنها خارج سازد و تواضع و فروتنى را در نفوسشان جاى دهد تا درهاى فضل و رحمتش را به روى آنان بگشاید و اسباب آسان عفوش را در اختیارشان قرار دهد.
شرح و تفسیر
چرا کعبه در میان باغهاى سرسبز نیست؟
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه در تکمیل آنچه در بخش پیشین گذشت به این نکته اشاره مىفرماید که خداوند مىتوانست خانه کعبه را در خوش آب و هواترین مناطق زمین قرار دهد و بنایش را با سنگهاى گرانبهاى زینتى بسازد؛ ولى چنین نکرد مبادا مردم متوجه جهات مادى شوند و اجر و پاداششان کم گردد و در بیان این معنا چنان داد سخن داده که از آن زیباتر و گویاتر تصور نمىشود، مىفرماید: «اگر خداوند سبحان مىخواست خانه محترم خود و اماکن پرعظمتش را در میان باغها و نهرها و سرزمینهاى هموار و آرام و پردرخت که میوههایش در دسترس باشد داراى بناهاى فراوان و آبادیهاى به هم پیوسته در میان گندمزارها و باغهاى خرم و پرگل و گیاه و روستاهاى سرسبز و زمینهاى پرآب و گلزارهاى پرطراوت و جادههاى آباد قرار دهد، مىتوانست امّا در این صورت به همان نسبت که آزمون، سادهتر بود پاداش و جزا نیز کوچکتر مىشد»؛ (و لو أراد سبحانه أن یضع بیته الحرام، و مشاعره(157) العظام، بین جنّات و أنهار، و سهل
و قرار، جمّ(158) الأشجار، دانی الثّمار، ملتفّ(159) البنى،(160) متّصل القرى، بین برّة(161) سمراء،(162) و روضة خضراء، و أریاف(163) محدقة(164)، و عراص(165) مغدقة(166)، و ریاض ناضرة(167)، و طرق عامرة، لکان قد صغر قدر الجزاء على حسب ضعف البلاء).
امام علیه السّلام با ترسیم دقیق و زیبایى که براى یک منطقه خرم و سرسبز با ذکر دوازده وصف مختلف بیان فرموده، همه گفتنیها را در این زمینه گفته و به تمام زیباییها که براى یک سرزمین خرم و آباد است با دقت هرچه تمامتر، اشاره کرده و فصاحت و بلاغت را به اوج رسانده است.
به یقین اگر خانه خدا در سرزمین بسیار خوش آب و هوایى که امام اوصاف آن را بیان فرموده قرار مىداد، به گردشگاه مهمى تبدیل مىشود که گروهى براى خوشگذرانى به آنجا مىآمدند و درسهاى تربیتى و اخلاقى حج به فراموشى سپرده مىشد.
آنگاه درباره ساختمان خانه کعبه مىفرماید: «و اگر پى و بنیانى که خانه کعبه بر آن نهاده شده و سنگهایى که بناى آن را بالا برده از زمرد سبز و یاقوت سرخ همراه با نور و
درخشش بود، سبب مىشد شک و تردید در سینهها کمتر رخنه مىکرد و نیازى براى تلاش ابلیس جهت سیطره بر قلوب نبود و وسوسههاى پنهانى از مردم منتفى مىشد»؛ (و لو کان الإساس(168) المحمول علیها، و الأحجار المرفوع بها، بین زمرّدة خضراء، و یاقوته حمراء، و نور و ضیاء، لخفّف ذلک مصارعة(169) الشّکّ فی الصّدور، و لوضع مجاهدة إبلیس عن القلوب، و لنفى معتلج(170) الرّیب من النّاس).
به یقین برنامهاى همچون حج براى این تنظیم شده که انسان در پرتو آن با هواى نفس و وسوسههاى شیطانى مبارزه کند و هرگاه این مراسم، منظره جالبى داشته باشد این مبارزه کمرنگ خواهد شد؛ ولى هنگامى که با زحمت و مشقّت و در محیطى خشک و ساده برگزار گردد وسوسههاى شیاطین و هواى نفس، فعّال مىشود و اینجاست که بازار مبارزه، داغ و بندگان باایمان، نیرومند و قوى مىشوند و آثار تربیتى حج در آنها آشکار مىگردد. منظور از «مصارعة الشّکّ» مبارزه وسوسهها و شک و تردیدها از درون با قلب مؤمن است و منظور از «مجاهده ابلیس» وسوسههاى او از برون است و مفهوم «معتلج الرّیب» تلاطم امواج تردیدهاست که در تکالیف شاقّ مذهبى، گاهى مؤمنان را تکان مىدهد. و «شکّ» و «ریب» را گرچه به یک معنا تفسیر کردهاند؛ ولى به گفته بعضى از ارباب لغت، «ریب» به معناى شکّ و تردیدى است که بعدا پرده از روى آن برداشته مىشود، در حالى که شک ممکن است همچنان باقى بماند.
آنگاه امام در یک نتیجهگیرى کلّى چنین مىفرماید: «ولى خداوند، بندگانش را با انواع
شداید مىآزماید و با انواع مشکلات، متعبّد مىسازد و با اقسام گوناگون گرفتاریها امتحان مىکند تا تکبّر را از قلوب آنها خارج سازد و تواضع و فروتنى را در نفوسشان جایگزین نماید و درهاى فضل و رحمتش را به روى آنان بگشاید و اسباب عفوش را به آسانى در اختیارشان قرار دهد»؛ (و لکنّ اللّه یختبر عباده بأنواع الشّدائد، و یتعبّدهم بأنواع المجاهد، و یبتلیهم بضروب المکاره، إخراجا للتّکبّر من قلوبهم، و إسکانا للتّذلّل فی نفوسهم، و لیجعل ذلک أبوابا فتحا(171) إلى فضله، و أسبابا ذللا(172) لعفوه).
اشاره به اینکه واجبات شرعى مانند نماز و روزه و حج و جهاد و زکات و خمس و همچنین منهیات و ترک انواع هوا و هوسها، امورى هستند غالبا سنگین و پرزحمت تا صفوف مطیعان و متواضعان در برابر فرمان حق را از هواپرستان خودخواه جدا سازد و اگر غیر از این مىبود هرگز این جدایى صفوف صورت نمىگرفت.
واژه «شدائد» و «مجاهد» و «مکاره» گرچه مفاهیمى نزدیک به هم دارد و همه اشاره به کارهاى سخت و دشوار است؛ ولى از سه زاویه به آن نگاه شده، شدّتى که شکیبایى مىطلبد و مشقّتى که تحمل و بردبارى مىخواهد و کراهتى که صبر و استقامت طلب مىکند.
قابل توجه است که امام علیه السّلام چهار نتیجه که لازم و ملزوم یکدیگرند، براى این امر بیان فرموده است: 1. بیرون راندن تکبّر از دلها. 2. جانشین کردن فروتنى به جاى آنکه هدف اصلى خطبه را تشکیل مىدهد. 3. گشودن درهاى بهشت. 4. شمول عفو و رحمت الهى.
نکته
«أفضل الأعمال أحمزها»!
آنچه در بالا در کلام امام علیه السّلام آمده، همان چیزى است که در روایات اسلامى تحت عنوان «أفضل الأعمال أحمزها» دیده مىشود(173)؛ این حدیث که از پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و اله نقل شده است نشان مىدهد طاعات و اعمال خیر هرقدر انجام آن از نظر جسمانى یا روحى سنگینتر باشد فضیلت و ثواب آن بیشتر است.
«احمز» از ریشه «حمز» در لغت به معناى گزندگى و تندى و تیزى و سختى و سوزندگى چیزى است و این تعبیر نشان مىدهد که اعمال پرزحمت و گزنده و سخت در پیشگاه خدا ارزش بیشترى دارد. دلیل آن هم روشن است، زیرا نیروى بیشترى از نظر جسم و روح براى انجام آن لازم است و مىدانیم پاداش اعمال به اندازه نیروهایى است که براى انجام آن به کار گرفته مىشود.
این نیرو همیشه جنبه جسمانى ندارد (مانند پاى پیاده به زیارت خانه خدا رفتن در شرایطى که دلیل بر عظمت این برنامه مىشود) در بسیارى از اوقات جنبه روحى دارد؛ مثلا «اخلاص نیّت» به گونهاى که کمترین شائبه غیر خدا در آن نباشد کار آسانى نیست یا تواضع و خضوع در آنجا که با روح سرکش آدمى نمىسازد کار بسیار سختى است و همین امر سبب شد که ابلیس آن را تحمل نکند و رشته بندگى خدا را براى همیشه بگسلد.
هرکدام از این سختیها از یک سو سبب پاداش عظیم الهى مىگردد و از سوى دیگر نفوس انسانى را تربیت و تقویت مىکند و اینکه ریاضتها سبب صفاى نفس و قوّت و قدرت آن است از همین جا سرچشمه مىگیرد.
مبارزه با کبر و تعصّب که موضوع اصلى این خطبه است از روشنترین مصادیق «أفضل الأعمال أحمزها» است و نیز زیارت خانه خدا در آن سرزمین خشک و سوزان؛ با
برنامههایى خاص بر نفس آدمى شاقّ و سنگین است؛ از تروک احرام گرفته تا سعى صفا و مروه و طواف خانه خدا و وقوف در بیابان عرفات و مشعر و منا و حلق رأس، مصداق روشن دیگرى از آن است.
بخش یازدهم
فاللّه اللّه فی عاجل البغی، و آجل و خامة الظّلم، و سوء عاقبة الکبر، فإنّها مصیدة إبلیس العظمى، و مکیدته الکبرى، الّتی تساور قلوب الرّجال مساورة السّموم القاتلة، فما تکدی أبدا، و لا تشوی أحدا، لا عالما لعلمه، و لا مقلّا فی طمره. و عن ذلک ما حرس اللّه عباده المؤمنین بالصّلوات و الزّکوات، و مجاهدة الصّیام فی الأیّام المفروضات، تسکینا لأطرافهم، و تخشیعا لأبصارهم، و تذلیلا لنفوسهم، و تخفیضا لقلوبهم، و إذهابا للخیلاء عنهم، و لما فی ذلک من تعفیر عتاق الوجوه بالتّراب تواضعا، و التصاق کرائم الجوارح بالأرض تصاغرا، و لحوق البطون بالمتون من الصّیام تذلّلا؛ مع ما فی الزّکاة من صرف ثمرات الأرض و غیر ذلک إلى أهل المسکنة و الفقر.
انظروا إلى ما فی هذه الأفعال من قمع نواجم الفخر، و قدع طوالع الکبر.
ترجمه
خدا را خدا را! از کیفر سریع سرکشى و سرانجام وخیم ظلم و ستم و سوء عاقبت تکبّر بر حذر باشید، زیرا این امور دام بزرگ ابلیس و نیرنگ عظیم اوست که همچون زهرهاى کشنده در قلوب مردان نفوذ مىکند. هرگز از تأثیر فرونمىماند و کسى از هلاکتش جان سالم به در نمىبرد، نه عالم به جهت علم و دانشش و نه فقیر به سبب لباس کهنهاش، و به همین جهت خداوند بندگان باایمان خود را با نمازها و زکاتها و مجاهدتها به وسیله روزههاى واجب (از بغى و ظلم و کبر) حراست فرموده، تا اعضا و جوارحشان آرام شود،
چشمانشان خاضع و نفوس آنان رام گردد، قلبهایشان خضوع پذیرد و تکبّر را از آنان بزداید.
و به همین دلیل ساییدن پیشانیها که بهترین جاى صورت است بر خاک، موجب تواضع و فروتنى است و گذاردن اعضاى پرارزش بدن بر زمین دلیل بر کوچکى و چسبیدن شکمها به پشت به هنگام روزه مایه تواضع است و نیز پرداخت زکات موجب صرف ثمرات و درآمدهاى زمین و غیر آن براى نیازمندان و مستمندان مىگردد (و همه این امور بندگان را از آفت کبر و غرور بازمىدارد و به تواضع و فروتنى دعوت مىکند) به آثار این اعمال بنگرید که چگونه شاخههاى درخت تفاخر را درهم مىشکند و از جوانه زدن کبر و خودپسندى (در دلها) جلوگیرى مىکند.
شرح و تفسیر
هیچکس از کبر و غرور در امان نیست
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه باز به دنبال هدف اصلى مجموع خطبه؛ یعنى نکوهش کبر و غرور و نشان دادن آثار سوء آن است؛ ولى این هدف را از مسیر جالب دیگرى دنبال مىکند و به سراغ عبادت و واجبات و فرایض الهى مىرود و نشان مىدهد که آنها چگونه براى زدودن آثار کبر و غرور، مؤثراند.
ابتدا مقدّمتا بهطور کلّى به عواقب سوء بغى و ظلم، هشدار مىدهد و مىفرماید: «خدا را خدا را! از کیفر سریع سرکشى و سرانجام وخیم ظلم و ستم و سوء عاقبت تکبّر بر حذر باشید»؛ (فاللّه اللّه فی عاجل البغی، و آجل وخامة الظّلم، و سوء عاقبة الکبر).
سپس به ذکر دلیل روشنى براى این هشدار پرداخته، مىفرماید: «زیرا (این امور سه گانه) دام بزرگ ابلیس و نیرنگ عظیم اوست که همچون زهرهاى کشنده در قلوب مردان نفوذ مىکند. هرگز از تأثیر فرونمىماند و کسى از هلاکتش جان سالم به در نمىبرد، نه
عالم به جهت علم و دانشش و نه فقیر به سبب لباس کهنهاش»؛ (فإنّها مصیدة(174) إبلیس العظمى، و مکیدته الکبرى، الّتی تساور(175) قلوب الرّجال مساورة السّموم القاتلة، فما تکدی(176) أبدا، و لا تشوی(177) أحدا، لا عالما لعلمه، و لا مقلّا(178) فی طمره(179)).
امور سهگانهاى که امام علیه السّلام در آغاز این سخن به آن هشدار مىدهد، بعضى به معناى تجاوز از حد به معناى ستم کردن و تکبّر و خودبرتربینى است لازم و ملزوم یکدیگرند.
افراد متکبّر تنها خودشان را مىبینند و به همین جهت براى حقوق دیگران ارزشى قائل نیستند و دست به ظلم و ستم مىزنند و نیز بعضى به معناى تجاوز از حد، به ظلم و ستم مىانجامد و همه اینها سموم کشنده و دامهاى خطرناکى از دامهاى شیطانند که جز اولیاء اللّه و افراد صلح باایمان را از آن گریزى نیست.
جمله «فما تکدی أبدا …» اشاره به فراگیر بودن این هشدار است؛ مبادا دانشمندى تصوّر کند که تنها با علم و دانشش مىتواند از این دام شیطان رهایى یابد و یا شخص فقیرى با فقرش ممکن است از آسیب آن در امان بماند؛ هرکس- بدون استثنا- آلوده بغى و ظلم و کبر گردد عاقبت شوم و تاریکى خواهد داشت.
آنگاه امام عبادت اسلامى را مطرح و روى بسیارى از آنها انگشت مىگذارد و تأثیر مثبت آنها را در زدودن آثار کبر و غرور و زنده کردن روح تواضع و فروتنى شرح مىدهد و
مىفرماید: «و به همین جهت است که خداوند، بندگان باایمان خود را با نمازها و زکاتها و مجاهدتها به وسیله روزه واجب (از بغى و ظلم و کبر) حراست فرموده، تا اعضا و جوارحشان آرام شود؛ چشمانشان خاضع، و نفوس آنان رام گردد؛ قلبهایشان خضوع پذیرد و تکبّر را از آنان بزداید»؛ (و عن ذلک ما حرس اللّه(180) عباده المؤمنین بالصّلوات و الزّکوات، و مجاهدة الصّیام فی الأیّام المفروضات، تسکینا لأطرافهم،(181) و تخشیعا لأبصارهم، و تذلیلا لنفوسهم، و تخفیضا(182) لقلوبهم، و إذهابا للخیلاء(183) عنهم).
اشاره به اینکه یکى از فلسفههاى مهم این عبادات، درهم شکستن انگیزههاى کبر و غرور است که سرچشمه تجاوز و ظلم مىشود. ارکان و آداب نماز بهطور کامل، انسان را به تواضع دعوت مىکند. ایستادن همچون عبد خاضع در برابر خداوند و سپس رکوع و از همه مهمتر سجده از یک سو روح تواضع را در انسان پرورش مىدهد و از سوى دیگر او را از هرگونه گناه بازمىدارد «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ»(184).
همچنین زکات که در واقع اکرام و احترامى به نیازمندان و مستمندان است، کبر و
غرور را از روح و جان ثروتمندان و متمکّنان مىزداید و نیز روزه که انسان را با تشنگى و گرسنگى در صف فقرا و نیازمندان قرار مىدهد، درهم شکننده کبر و غرور است؛ هرچند فلسفه این عبادات به این منحصر نمىشود؛ ولى به یقین یکى از فلسفههایش همین است که امام علیه السّلام در اینجا بدان اشاره فرموده است.
در سایر روایات اسلامى نیز به این معنا اشاره شده است؛ مثلا در حدیثى از امام على بن موسى الرضا علیه السّلام مىخوانیم: «إنّ علّة الصّلاة أنّها إقرار بالرّبوبیّة للّه تعالى و خلع الأنداد و قیام بین یدى الجبّار جلّ جلاله بالذّل و المسکنة و الخضوع …؛ فلسفه نماز اقرار به ربوبیت خداوند متعال و نفى هرگونه شرک و قیام در برابر ذات پاک خداوند با تسلیم و تواضع و خضوع است».(185)
و نیز درباره فلسفه زکات از همان حضرت نقل شده است که مىفرماید: «و هو موعظة لأهل الغنى و عبرة لهم لیستدلّوا على فقراء الآخرة بهم؛ اداى زکات پند و اندرزى است براى اغنیا و درس عبرتى است براى آنها تا از این طریق به فقر و نیازمندى خود در آخرت آشنا شوند».(186)
نیز از همان حضرت درباره فلسفه صوم چنین مىخوانیم: «علّة الصّوم عرفان مسّ الجوع و العطش لیکون ذلیلا مستکینا …؛ فلسفه روزه این است که گرسنگى و تشنگى را احساس کند تا متواضع و خاضع گردد …»(187)
آنگاه امام علیه السّلام در ادامه این سخن به شرح آنچه در جملههاى بالا به صورت اجمال درباره فلسفه نماز و روزه و زکات بیان کرده بود، پرداخته چنین مىفرماید: «(خداوند نماز را واجب کرد) به این جهت که ساییدن پیشانیها که بهترین جاى صورت است بر خاک، موجب تواضع و فروتنى است و گذاردن اعضاى پرارزش بدن بر زمین دلیل بر کوچکى، و
چسبیدن شکمها به پشت، به هنگام روزه، مایه تواضع است و نیز پرداخت زکات، موجب صرف ثمرات زمین و غیر آن براى نیازمندان و مستمندان مىگردد (و همه این امور، بندگان را از آفت کبر و غرور بازمىدارد و به تواضع و فروتنى دعوت مىکند)»؛ (و لما فی ذلک من تعفیر(188) عتاق(189) الوجوه بالتّراب تواضعا، و التصاق کرائم(190) الجوارح بالأرض تصاغرا(191)، و لحوق البطون بالمتون(192) من الصّیام تذلّلا؛ مع ما فی الزّکاة من صرف ثمرات الأرض و غیر ذلک إلى أهل المسکنة و الفقر).
به یقین آنچه در بالا آمد، بخشى از فلسفههاى این عبادات مهم اسلامى است، زیرا عبادات، فلسفههاى مهمى دارد که یکى از مهمترین آنها همان پرورش روح تواضع و فروتنى و مبارزه با کبر و غرور است. فلسفه نهى از فحشاء و منکر و معراج مؤمن بودن در نماز و نیز پرورش روح تقوا و اخلاص در سایه روزه و مبارزه با آفت اختلاف طبقاتى در زکات و غیر اینها، غیر قابل انکار است.
در سایر روایات اسلامى نیز اشارات روشنى به این امور دیده مىشود. در حدیثى از امام باقر علیه السّلام مىخوانیم که خداوند به موسى بن عمران وحى کرد: آیا میدانى چرا من تو را از میان خلقم براى سخن گفتن با او برگزیدم؟ موسى عرض کرد: پروردگارا نمىدانم، فرمود: «یا موسى إنّی قلّبت عبادى ظهرا و بطنا فلم أجد أحدا أذلّ لی نفسا منک یا موسى إنّک إذا صلّیت وضعت خدّیک على التّراب؛ اى موسى من تمام بندگانم را زیر و رو کردم احدى را مثل تو متواضع در برابر خود ندیدم؛ اى موسى! هنگامى تو نماز
مىخوانى دو طرف صورت خود را بر خاک مىنهى».(193)
در پایان این فقره در یک نتیجهگیرى کلى مىفرماید: «به آثار این اعمال (نماز و روزه و زکات و سجده) بگیرید که چگونه شاخههاى درخت تفاخر را درهم مىشکند و از جوانه زدن کبر و خودپسندى (در دلها) جلوگیرى مىکند»؛ (انظروا إلى ما فی هذه الأفعال من قمع(194) نواجم(195) الفخر و قدع(196) طوالع الکبر).
قابل توجه است که بعضى از این عبادات همه روز تکرار مىشود تا روزى خالى از برنامه «کبرزدایى» بر انسان نگذرد.
—
نکته
فلسفه عبادات
بىشک، خداوند بزرگ از عبادت ما و فرشتگان بىنیاز است و اگر تمام جهانیان، راه ایمان یا کفر را پیش گیرند چیزى بر جلال او افزوده یا از آن کاسته نمىشود. «إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ»(197) و نیز مىفرماید: «وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ»(198)
هرکس هرچیز دارد از برکات ذات پاک پروردگار و رشحهاى از رشحات وجود اوست بنابراین مخلوق کارى نمىتواند انجام دهد که بر عظمت خالق بیفزاید و از اینجا به خوبى
مىتواند نتیجه گرفت که فلسفه و فایده احکام عموما و عبادات خصوصا به خود انسانها بازمىگردد.
عبادات، فلسفه مشترک و فلسفه خاص دارد؛ فلسفه مشترک عبادات، خضوع و تواضع در پیشگاه خدا و شکستن بت کبر و غرور و سرکشى و طغیان است. افزون بر این، عبادات انسان را به یاد خدا مىاندازد و قلب و روح را زنده نگاه مىدارد و آثار غفلت و بىخبرى را مىزداید و بدین ترتیب عبادات انسان را همیشه در مسیر عبودیت و بندگى حق نگاه مىدارد.
اضافه بر این، هریک از عبادات، فلسفه ویژه خود را نیز دارد؛ نماز نهى از فحشا و منکر مىکند و روزه مبارزه با هواى نفس را تقویت مىنماید و زکات، اختلاف طبقاتى را از بین مىبرد یا کاهش مىدهد، حج باعث اتحاد صفوف مسلمانان و قوت و قدرت اسلام مىگردد و در روایات اسلامى که در باب فلسفه احکام آمده به همه این امور اشاره شده است.(199)
بخش دوازدهم
و لقد نظرت فما وجدت أحدا من العالمین یتعصّب لشیء من الأشیاء إلّا عن علّة تحتمل تمویه الجهلاء، أو حجّة تلیط بعقول السّفهاء غیرکم. فإنّکم تتعصّبون لأمر ما یعرف له سبب و لا علّة. أمّا إبلیس فتعصّب على آدم لأصله، و طعن علیه فی خلقته، فقال: أنا ناریّ و أنت طینیّ.
و أمّا الأغنیاء من مترفة الأمم، فتعصّبوا لآثار مواقع النّعم، فقالوا: «نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ»
ترجمه
من در رفتار و کردار مردم جهان نظر افکندم، هیچکس را نیافتم که درباره چیزى تعصّب به خرج دهد جز اینکه دلیل و هدفى براى خویش دارد یا مىخواهد حقیقت را بر جاهلان مشتبه سازد یا با دلیلى در فکر و اندیشه سفیهان نفوذ کند، جز شما که درباره چیزى تعصّب مىورزند که نه سببى دارد و نه هدفى.
ابلیس در برابر آدم به سبب اصل و ریشه خود تعصّب و تکبّر ورزید؛ آفرینش آدم را مورد طعن قرار داد و گفت: من از آتشم و تو از گل. و اما ثروتمندان عیّاش و متکبّر امّتهاى پیشین، تعصّبشان به سبب نعمتهاى گوناگون (و زر و زیورها) و فزونى نفراتشان بود؛ آنها مىگفتند: ثروت و فرزندان ما از همه بیشتر است و هرگز کیفر (الهى) را نمىبینیم. (امّا شما حتى این بهانهها را هم براى تعصب کورکورانه خود ندارید).
شرح و تفسیر
تعصب بىدلیل
امام علیه السّلام در این فقره براى مبارزه با کبر و غرور و تعصبات جاهلى به بیان نکته دیگرى مىپردازد که حاصلش این است که افراد متعصب براى خود دلایلى دارند، هرچند ضعیف و نادرست؛ اما تعصبهاى زشت شما که سبب نزاع و خونریزى مىشود هیچ دلیلى ندارد و این نشان مىدهد که تعصب شما از آنها زشتتر و بدتر است.
مىفرماید: «من در رفتار و کردار مردم جهان نظر افکندم هیچکس را نیافتم که درباره چیزى تعصّب و تکبّر به خرج دهد جز اینکه (ظاهرا) دلیل و هدفى براى خویش دارد یا مىخواهد حقیقت را بر جاهلان مشتبه سازد یا با دلیلى در فکر و اندیشه سفیهان نفوذ کند جز شما که درباره چیزى تعصّب مىورزید که نه سببى دارد و نه هدفى»؛ (و لقد نظرت فما وجدت أحدا من العالمین یتعصّب لشیء من الأشیاء إلّا عن علّة تحتمل تمویه(200) الجهلاء، أو حجّة تلیط(201) بعقول السّفهاء غیرکم. فإنّکم تتعصّبون لأمر ما یعرف له سبب و لا علّة).
اشاره به اینکه هرچه تاریخ گذشتگان و اقوام امروز را مطالعه مىکنم به این نتیجه مىرسم که آنها بهانهاى براى تعصب خود داشتند یا پوشاندن حقیقت بر جاهلان و یا نفوذ در افکار سفیهان و سادهلوحان و در نتیجه رسیدن به یک سلسله منافع مادى؛ ولى تعصبات شما اثر و فایده و هیچ دلیل مقبول و یا نیمه مقبولى ندارد، جز سخنانى ناروا و سپس دیوانهوار به جان هم افتادن و احیانا خون ریختن. تفاوت جاهلان و سفیهان در
این است که جاهلان هیچ آگاهى ندارند؛ ولى سفیهان نیمهآگاهند و هردو گروه با دلایل دروغین ممکن است. در مسیر منافع متعصبان و مستکبران گام بردارند.
بدیهى است منظور امام این نیست که تعصب شما معلول بدون علت است، زیرا هر چیزى در جهان از نظر فلسفى علتى دارد، بلکه منظور این است که متعصبان پیشین بهانههاى ظاهرفریبى داشتند شما آن را هم ندارید چنانکه تعصب مخاطبان حضرت از پایین بودن فرهنگ و خیالات واهى جاهلى سرچشمه مىگرفت که حتى در قالب یک بهانه قابل طرح، نمىگنجید.
آنگاه امام علیه السّلام به دو نمونه از تعصبهایى که ظاهرا با دلایلى- هرچند نادرست- همراه بوده اشاره مىفرماید: یکى تعصب و استکبار ابلیس و دیگرى تعصب ثروتمندان مستکبر پیشین.
مىفرماید: «اما ابلیس در برابر آدم به سبب اصل و ریشه خود تعصّب و تکبّر ورزید، آفرینش آدم را مورد طعن قرار داد و گفت: من از آتشم و تو از گل»؛ (أمّا إبلیس فتعصّب على آدم لأصله، و طعن علیه فی خلقته، فقال: أنا ناریّ و أنت طینیّ).
ابلیس به یقین از آتش آفریده شده بود، زیرا او از جن بود و آفرینش طایفه جن از آتش بود و آدم نیز از خاک و گل و در ظاهر آتش داراى نور و روشنایى است، در حالى که گل تیره و تاریک است و این مىتواند بهانهاى براى خودبرتربینى ابلیس باشد، در حالى که اوّلا آتش سوزنده است و خاک احیاکننده. افزون بر این، فضیلت آدم در روح الهى او بود و لذا خداوند مىفرماید: «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ»(202) ولى ابلیس در اثر خودخواهى و تعصب نمىخواست این حقیقت را دریابد.
آنگاه به گروه دوم پرداخته مىفرماید: «اما خود ثروتمندان عیّاش و متکبّر امّتهاى پیشین، تعصّبشان به سبب نعمتهاى گوناگون (و زر و زیورها) و فزونى نفراتشان بود؛ آنها
مىگفتند: ثروت و فرزندان ما از همه بیشتر است و هرگز کیفر نمىبینیم (اما شما حتى این بهانهها را هم براى تعصب خود ندارید)»؛ (و أمّا الأغنیاء من مترفة(203) الأمم، فتعصّبوا لآثار مواقع(204) النّعم، فقالوا: «نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ»(205)).
اشاره به اینکه آنها نعمتهاى پروردگار را در جنبههاى مادّى که شامل نیروى انسانى و اموال سرشار مىشد وسیله برترىجویى و تعصّب قرار دادند و از پذیرش دعوت انبیا سرباز زدند و سرانجام به کیفر الهى گرفتار شدند؛ ولى تعصّب مخاطبان آن حضرت که به بهانههاى واهى و کودکانه به نزاع و درگیرى مىپرداختند، نه مثل تعصّب شیطان و نه مثل تعصّب مترفان و مستکبران پیشین، بلکه بر محور مسائلى دور مىزد که حتّى ارزش بهانهجویى را هم نداشت و این بدترین نوع تعصّب است.
بخش سیزدهم
فإن کان لا بدّ من العصبیّة فلیکن تعصّبکم لمکارم الخصال، و محامد الأفعال، و محاسن الأمور، الّتی تفاضلت فیها المجداء و النّجداء من بیوتات العرب و یعاسیب القبائل؛ بالأخلاق الرّغیبة، و الأحلام العظیمة، و الأخطار الجلیلة، و الآثار المحمودة. فتعصّبوا لخلال الحمد من الحفظ للجوار، و الوفاء بالذّمام، و الطّاعة للبرّ، و المعصیة للکبر، و الأخذ بالفضل، و الکفّ عن البغی، و الإعظام للقتل، و الإنصاف للخلق، و الکظم للغیظ، و اجتناب الفساد فی الأرض.
ترجمه
اگر قرار است تعصّبى انجام گیرد، باید تعصّب شما براى اخلاق پسندیده، کارهاى نیک و امور خوب و شایسته باشد. همان افعال و امورى که مردان بزرگوار و شجاع از خاندانهاى باارزش عرب و سران با شخصیّت قبایل در آنها بر یکدیگر پیشى مىجستند (یعنى) در صفات پسندیده و اندیشههاى والا و مقامهاى بلند و آثار ستوده (آرى! اگر مىخواهید تعصّبى داشته باشید) درباره خصلتهاى مطلوب، تعصّب به خرج دهید؛ از جمله حفظ حقوق همسایگان، وفاى به عهد و پیمان، انجام کارهاى نیک، مخالفت با تکبّر، اقدام به جود و بخشش، خوددارى از ستم، بزرگ شمردن قتل نفس (و پرهیز شدید از آن)، انصاف درباره مردم، فروخوردن خشم و اجتناب از فساد در زمین.
شرح و تفسیر
جاى تعصب اینجاست!
تعصّب- چنانکه قبلا نیز اشاره شد- به معناى پاىبندى و وابستگى شدید به چیزى است که به دو شکل ظهور مىکند؛ در شکل منفى که همان وابستگیهاى شدید دور از منطق و بىقیدوشرط به مسائل کمارزش و گاه بىارزش و موهوم است که سرچشمه بسیارى از نزاعهاى خونین و کشمکشهاى پردردسر است.
در شکل مثبت؛ یعنى ایستادگى و پایمردى بر امورى که ارزشهاى والاى انسانى و اخلاقى و اجتماعى را تشکیل مىدهد و این نوع تعصّب نه تنها عیب نیست، بلکه یکى از نقاط قوّت و مثبت است؛ مانند کسى که براى حفظ دین و ایمان و یا حفظ کشور و ناموس و آبرویش پافشارى به خرج مىدهد.
به همین جهت امام علیه السّلام براى اینکه مخاطبان متعصّب خود را از تعصّبهاى منفى و زشت نجات دهد پیشنهاد تعصّبهاى مثبت به آنها مىکند تا خلاء عاطفى آنها را برطرف سازد و نیروهاى درونى آنان را به سوى یک برنامه مثبت سوق دهد و این کارى است که همه رهبران آگاه در اجتماعات براى اصلاح مفاسد اجتماعى باید انجام دهند؛ به جاى آنکه در مقابل امواج سهمگین انگیزههاى منفى بایستند، شکل آنها را تغییر دهند و به سوى کانالهاى مثبت سوق دهند و لذا مىفرماید:
«اگر قرار است تعصّبى صورت گیرد باید تعصّب شما براى اخلاق پسندیده، کارهاى نیک و امور خوب و شایسته باشد، همان افعال و امورى که مردان بزرگوار و شجاع از خاندان عرب و سران با شخصیّت قبایل در آنها بر یکدیگر پیشى مىجستند»؛ (فإن کان لا بدّ من العصبیّة فلیکن تعصّبکم لمکارم الخصال، و محامد الأفعال، و محاسن الأمور، الّتی تفاضلت فیها المجداء(206) و النّجداء(207) من بیوتات العرب و
یعاسیب(208) القبائل).
اشاره به اینکه سرمشق شما در این امور نباید جاهلان بىمنطق باشد، بلکه به افراد با شخصیّت و عاقل و هوشیار اقتدا کنید همانها که در کسب فضایل و مکارم اخلاق از یکدیگر پیشى مىگرفتند و نیروهاى خود را در این میدان مسابقه انسانى به کار مىبردند.
سپس در چند جمله کوتاه به شرح آن پرداخته مىفرماید: «(یعنى» در صفات پسندیده و اندیشههاى والا و مقامهاى بلند و آثار ستوده (در کسب این امور تعصب به خرج دهید)»؛ (بالأخلاق الرّغیبة، و الأحلام العظیمة، و الأخطار الجلیلة، و الآثار المحمودة).
این امور چهارگانه که در کلام حضرت آمده است در واقع ابعاد شخصیت انسان را بیان مىکند، اخلاق شایسته، فکر بلند، مقام والا، و آثار نیک. (مانند آثار علمى و خدمات اجتماعى). کسى که این امور را در خود جمع کند به یقین انسان شایسته و پرارزشى است که مىتواند الگو براى دیگران باشد. آنگاه در ادامه این سخن امام علیه السّلام انگشت روى جزئیات مسائل اخلاقى گذاشته، به ده نمونه از مکارم اخلاق و صفات بارز انسانى اشاره کرده و همگان را به آن دعوت مىکند، مىفرماید: «(اگر مىخواهید تعصّبى داشته باشید) درباره خصلتهاى مطلوب تعصب به خرج دهید؛ از جمله حفظ حقوق همسایگان، وفاى به عهد و پیمان، انجام کار نیک، مخالفت با تکبّر، اقدام به جود و بخشش، خوددارى از ستم؛ بزرگ شمردن قتل نفس (و پرهیز شدید از آن)، انصاف درباره مردم، فروخوردن خشم و اجتناب از فساد در زمین»؛ (فتعصّبوا لخلال الحمد من الحفظ للجوار، و الوفاء بالذّمام،(209) و الطّاعة للبرّ، و
المعصیة للکبر، و الأخذ بالفضل، و الکفّ عن البغی، و الإعظام للقتل، و الإنصاف للخلق، و الکظم للغیظ، و اجتناب الفساد فی الأرض).
بىشک انسانى که جامع این صفات دهگانه باشد، انسان شایسته و پرارزشى است و جامعهاى که این اصول در آن حکمفرما گردد، جامعهاى است از هرنظر سالم و سعادتمند و پیشرو.
شایان ذکر است صفات مزبور بر دو گونه است: بعضى اشاره به پرهیز مفاسد فردى و جمعى مىکند؛ مانند «اعظام قتل» و «مخالف با تکبّر» و «اجتناب از فساد در زمین» بخشى دیگر به کارهاى مفید و سازنده، ناظر است مانند «حفظ حقوق»، «وفاى به عهد»، «انجام نیکیها» و «جود و بخشش».
«حفظ جوار» به معناى رعایت حقوق همسایگان، در اسلام مورد تأکید قرار گرفته است. در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم: «حسن الجوار یعمر الدّیار و یزید فی الأعمار؛ نیکى به همسایگان سبب آبادى و فزونى در عمر است».(210) «حسن جوار» تنها به این نیست که انسان تولید مزاحمتى براى همسایگان نکند بلکه در مشکلات به یارى آنها بشتابد و اگر احیانا مزاحمتى از سوى آنها شد با رفق و مدارا برخورد کند و به یقین اگر این دستور اسلامى را همه رعایت کنند موجى از محبّت و دوستى در سرتاسر شهرها و آبادیها پیدا مىشود.
«وفاء به ذمام» اشاره به وفاى به عهد و پیمان است که در اسلام اهمیّت فوق العادهاى دارد و انصاف درباره خلق، اشاره به این است که حقوق خود و دیگران را به یک چشم نگاه کند؛ آنچه براى خود مىخواهد براى دیگران نیز بخواهد و آنچه براى خود نمىخواهد براى دیگران نیز نپسندد.
نکته
تعصّبهاى منفى و مثبت
در وجود انسان انگیزههاى گوناگون و پیچیدهاى است که اگر بر اثر جهل و نادانى به کانالهاى نامطلوبى سوق داده شود نتایج آن بسیار منفى و گاه مرگبار است. در اینگونه موارد رهبران جامعه نباید به فکر نابود کردن انگیزهها باشند، بلکه باید آنها را به مسیرهاى مفید و سازنده هدایت کنند و به تعبیر دیگر با انتخاب جایگزینهاى مثبت نه تنها با انگیزهها مقابله نکنند، بلکه از آن بهره بگیرند.
یک سیلاب عظیم اگر مهار نشود سبب ویرانى و نابودى جان و اموال مردم است؛ ولى اگر سدّى قوى در برابر آن بکشند و مهارش کنند و آب از دریچههاى معیّنى بیرون آید، سبب عمران و آبادى است؛ مقادیر عظیمى برق تولید مىکند، کارخانههاى بزرگى را به راه مىاندازد، آب را براى تمام مدت سال ذخیره مىکند و کشاورزى را رونق مىبخشد.
در تعبیرات اسلامى، این مطلب به خوبى نمایان است؛ مثلا در خطبه نکاح مىخوانیم: «الحمد للّه الّذى أحلّ النّکاح و حرّم الزّنا و السّفاح» اشاره به اینکه خداوند هرگز دستور به سرکوبى غریزه جنسى نمىدهد، بلکه مسیر صحیح نکاح را تعیین فرموده تا به اعمال منافى عفّت کشیده نشوند. حضرت لوط پیامبر هنگامى که قوم خود را از اعمال منافى عفّت نهى مىکند به آنها پیشنهاد ازدواج با دخترانش را مىدهد و مىفرماید: «هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ»(211)
در سوره نور در کنار حدّ زنا: «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ»(212) به همکارى عمومى جامعه براى ازدواج سالم جوانان دستور مىدهد و مىفرماید: «وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى مِنْکُمْ وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ»
«مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ»(213)
در بعضى از روایات اسلامى آمده است: «شوم المرأة کثرة مهرها …»(214) و در بعضى دیگر آمده: «شومها شدّة مؤونتها»(98) یعنى بدقدمى زن در سنگینى مهریه و زیادى هزینههاى زندگى است.
در میان مردم چیزى به نام خوش قدمى و بدقدمى وجود دارد که به شکل خرافى بسیار زیانبار است؛ ولى اسلام به آن یک لباس منطقى پوشانده، بىآنکه اصل آن را نابود کند.
در مورد تعصّب نیز مطلب از همین قرار است؛ انگیزههایى در درون انسان است که او را به سوى تعصّب مىکشاند و هرگاه رها شود، به جنبههاى منفى که مایه کبر غرور و گاه نزاعهاى خونین است، کشیده مىشود؛ ولى امام علیه السّلام سعى مىکند آن را به سوى جنبههاى مثبت هدایت کند، مىفرماید: اگر بناست که افراد، قبائل و اقوام تعصّبى به خرج دهند، چه بهتر که این تعصّب در مکارم الاخلاق و محاسن افعال حمایت از مظلومان، مبارزه با ظالمان و نیکى درباره همگان صورت گیرد.
بخش چهاردهم
و احذروا ما نزل بالأمم قبلکم من المثلات بسوء الأفعال، و ذمیم الأعمال. فتذکّروا فی الخیر و الشّرّ أحوالهم، و احذروا أن تکونوا أمثالهم.
فإذا تفکّرتم فی تفاوت حالیهم، فالزموا کلّ أمر لزمت العزّة به شأنهم، و زاحت الأعداء له عنهم، و مدّت العافیة به علیهم، و انقادت النّعمة له معهم، و وصلت الکرامة علیه حبلهم من الاجتناب للفرقة، و اللّزوم للألفة، و التّحاضّ علیها، و التّواصی بها، و اجتنبوا کلّ أمر کسر فقرتهم، و أوهن منّتهم؛ من تضاغن القلوب، و تشاحن الصّدور، و تدابر النّفوس، و تخاذل الأیدی.
ترجمه
از کیفرهایى که بر اثر سوء افعال و اعمال ناپسند بر امتهاى پیشین وارد شد، بر حذر باشید، حالات آنها را در خوبى و بدى به یاد آرید و بترسید از اینکه شما هم مانند آنان شوید، هرگاه به تفاوت دو حال آنها (پیروزى و شکست) مىاندیشید به سراغ امورى بروید که موجب عزّت و اقتدار آنان شد؛ دشمنان را از آنها دور کرد؛ عافیت و سلامت را بر آنان گسترش داد؛ نعمتها مطیعشان شد و کرامت و شخصیت، رشته خود را به آنان پیوست. عامل این خوشبختى پرهیز از تفرقه، تأکید بر الفت و اتحاد، تشویق یکدیگر به آن و سفارش نمودن به انجام آن بود. از هرکارى که ستون فقرات آنها را درهم شکست و قدرتشان را سست کرد اجتناب کنید: از کینههاى درونى، بدخواهى، پشت به هم کردن و دست از یارى هم برداشتن بپرهیزید.
شرح و تفسیر
از سرگذشت پیشینیان عبرت بگیرید
امام علیه السّلام در این بخش و چند بخش آینده، مخاطبان خود را به مطالعه در احوال پیشینیان دعوت مىکند عوامل ضعف و قدرت آنها را برمىشمرد و اسباب پیروزى و شکست را در جاى جاى زندگى آنان به مخاطبان خود نشان مىدهد، تا از تجارب آنان بهره گیرند و در پرتو هدایتهاى تاریخ، راه صحیح زندگى را پیدا کنند. این نوع آموزش (آموزش از طریق مطالعه تاریخ پیشینیان) چیزى است که قرآن مجید در اکثر سورهها بر آن تأکید مىکند و بسیار مؤثر و تکاندهنده است.
مىفرماید: «کیفرهایى که بر اثر سوء افعال و اعمال ناپسند بر امتهاى پیشین وارد شد برحذر باشید، حالات آنها را در خوبى و بدى به یاد آرید و بترسید از اینکه شما مانند آنان باشید»؛ (و احذروا ما نزل بالأمم قبلکم من المثلات بسوء الأفعال، و ذمیم الأعمال. فتذکّروا فی الخیر و الشّرّ أحوالهم، و احذروا أن تکونوا أمثالهم).
در این جمله امام علیه السّلام به سرنوشت اقوامى، همچون قوم عاد، ثمود و قوم نوح و قوم لوط و سرنوشت فرعونها و نمرودها عذابهایى که بر اثر اعمال زشتشان بر سر آنها فروآمد اشاره مىکند و همه را از مبتلا شدن به چنان سرنوشتى برحذر مىدارد.
تعبیر به «سوء الأفعال و ذمیم الأعمال» ممکن است تأکید بر روى یک معنا باشد و آن کارهاى زشت و ناپسند است. این احتمال نیز وجود دارد که «سوء افعال» اشاره به اعمال گناهآلود باشد و «ذمیم اعمال» ناظر به کارهاى ناپسند، هرچند به مرحله گناه نیز نرسد؛ مانند غفلت از جان محرومان و ترک انصاف وجود و بخشش و ایثار که مورد نکوهش عقل و خرد است.
آنگاه بعد از بیان این اجمال به تفصیل مىپردازد، همان روشى که قرآن مجید، کرارا از آن براى بیان مسائل مهم استفاده مىکند، مىفرماید: «هرگاه به تفاوت دو حال آنها
(پیروزى و شکست) بیندیشید به سراغ امورى بروید که موجب عزّت و اقتدار آنان شد؛ دشمنان را از آنها دور کرد؛ عافیت و سلامت را براى آنان گسترش داد؛ نعمتها مطیعشان شد و کرامت و شخصیت، رشته خود را به آنان پیوست»؛ (فإذا تفکّرتم فی تفاوت حالیهم، فالزموا کلّ أمر لزمت العزّة به شأنهم، و زاحت الأعداء له عنهم، و مدّت العافیة به علیهم، و انقادت النّعمة له معهم، و وصلت الکرامة علیه حبلهم).
سپس امام، عواملى را که باعث فراهم شدن این امور پنجگانه (عزّت، شکست دشمن، عافیت، نعمت و کرامت) شد به این صورت بیان مىفرماید: «(این امور عبارتند از) پرهیز از تفرقه و پراکندگى، تأکید بر الفت و اتحاد، تشویق یکدیگر به آن و سفارش نمودن به انجام آن است»؛ (من الاجتناب للفرقة، و اللّزوم للألفة، و التّحاضّ علیها، و التّواصی بها).
این عوامل چهارگانه گرچه همه به مسئله اتحاد و وحدت بازمىگردد؛ ولى هریک از تعبیرات ناظر به نکتهاى است؛ اجتناب از فرقه ناظر به نفى عوامل تفرقه است و لزوم الفت، ناظر به اثبات عوامل وحدت است. «تحاض» اشاره به تشویق است (احتمالا تشویقهاى عملى) و «تواصى» اشاره به سفارش کردن از طریق بیان است. و همه اینها در مسیر اتحاد صفوف و یکدلى است.
سپس امام علیه السّلام به جنبه منفى این مسئله؛ یعنى تفرقه و عوامل آن مىپردازد و با تعبیرى پرمعنا به آنها هشدار مىدهد که از عوامل اختلاف به شدت بپرهیزند، مىفرماید: «از هرکارى که ستون فقرات آنها را درهم شکست و قدرتشان را سست کرد اجتناب کنید»؛ (و اجتنبوا کلّ أمر کسر فقرتهم(215)، و أوهن منّتهم(216)).
در ادامه این سخن بعد از ذکر این اصل کلى، انگشت بر عوامل خاص آن مىگذارد و مىفرماید: «(عوامل اختلاف آنها) از کینههاى درونى، بدخواهى، پشت به هم کردن و دست از یارى هم برداشتن بود»؛ (من تضاغن القلوب، و تشاحن الصّدور، و تدابر النّفوس، و تخاذل الأیدی).
این چهار عامل، عوامل اصلى اختلافند که بعضى جنبه باطنى دارد؛ مانند کینههایى که در سینهها پنهان است و حسادت و بخل، و بعضى جنبه ظاهرى دارد؛ مانند پشت به یکدیگر کردن و در برابر حوادث برادران و دوستان و مؤمنان را تنها گذاشتن. آرى! این امور در هرقوم و ملتى پیدا شود پشتشان را مىشکند و قدرتشان را مىگیرد.
بخش پانزدهم
و تدبّروا أحوال الماضین من المؤمنین قبلکم، کیف کانوا فی حال التّمحیص و البلاء. ألم یکونوا أثقل الخلائق أعباء، و أجهد العباد بلاء، و أضیق أهل الدّنیا حالا. اتّخذتهم الفراعنة عبیدا فساموهم سوء العذاب، و جرّ عوهم المرار، فلم تبرح الحال بهم فی ذلّ الهلکة و قهر الغلبة، لا یجدون حیلة فی امتناع، و لا سبیلا إلى دفاع. حتّى إذا رأى اللّه سبحانه جدّ الصّبر منهم على الأذى فی محبّته، و الاحتمال للمکروه من خوفه، جعل لهم من مضایق البلاء فرجا، فأبدلهم العزّ مکان الذّلّ، و الأمن مکان الخوف، فصاروا ملوکا حکّاما، و أئمّة أعلاما، و قد بلغت الکرامة من اللّه لهم ما لم تذهب الآمال إلیه بهم.
ترجمه
در احوال مؤمنان پیشین بیندیشید که در حال آزمایش و امتحان چگونه بودند؟ آیا آنها بیش از همه مردم بار مشکلات را بر دوش نکشیدند و بیش از همه بندگان (خدا) در شدت و زحمت نبودند و از همه جهانیان در تنگناى سختترى قرار نداشتند؟ فرعونها آنان را برده خویش ساختند و پیوسته آنها را در بدترین شکنجهها قرار دادند و تلخیهاى روزگار را جرعه جرعه به آنها نوشاندند و همچنان این وضع با ذلّت و هلاکت به سبب قهر و غلبه ظالمان ادامه یافت.
نه چارهاى داشتند که از آن وضع سر باز زنند و نه راهى براى دفاع از خود مىیافتند، تا زمانى که خداوند سبحان جدّیت آنها را در صبر و استقامت در برابر ناملایمات در مسیر
محبّتش و تحمّل ناراحتیها را به جهت خوف و خشیتش در آنها مشاهده کرد. در این هنگام گشایشى از تنگناهاى بلا براى آنان فراهم ساخت؛ ذلّت را به عزّت، و ترس و ناامنى را به امنیّت مبدّل کرد و آنها زمامداران فرمانروا و پیشوایان برجسته شدند و آنقدر لطف و کرامت الهى شامل حالشان شد که هیچکس فکر آن را هم درباره آنان نمىکرد.
شرح و تفسیر
عوامل پیروزى مؤمنان پیشین
با توجه به اینکه موضوع اصلى این خطبه مبارزه با کبر و غرور و تعصبهاى منفى است و در فصل سابق امام علیه السّلام توجه مخاطبان خود را به احوال امتهاى پیشین و پیروزیهاى آنها در سایه اتحاد و اتفاق بیان نمود، در این فصل بار دیگر مخاطبان را به مطالعه احوال پیشینیان و امتحانات سخت و سنگین آنان جلب مىکند و نشان مىدهد چگونه در برابر امتحانات الهى بر دشمن پیروز شدند و عزت و عظمت و امنیّت را خداوند به آنها بازگرداند و مىفرماید: «در احوال مؤمنان پیشین بیندیشید که در حال آزمایش و امتحان چگونه بودند؟»؛ (و تدبّروا أحوال الماضین من المؤمنین قبلکم، کیف کانوا فی حال التّمحیص و البلاء).
در ادامه این بحث، به شرح امتحانات سخت آنها پرداخته، مىفرماید: «آیا آنها بیش از همه مردم بار مشکلات را بر دوش نکشیدند و بیش از همه بندگان (خدا) در شدت و زحمت نبودند و از همه جهانیان در تنگناى سختترى قرار نداشتند؟»؛ (ألم یکونوا أثقل الخلائق أعباء(217)، و أجهد العباد بلاء، و أضیق أهل الدّنیا حالا).
سپس به شرح بیشترى در این زمینه پرداخته و انگشت بر مشکلات سخت زندگى آنها گذارده، مىافزاید: «فرعونها آنان را برده خویش ساختند و پیوسته ایشان را در
بدترین شکنجهها قرار دادند، تلخیهاى روزگار را جرعه جرعه به آنها نوشاندند و همچنان این وضع با ذلّت و هلاکت به سبب سلطه و قهر ظالمان ادامه یافت؛ نه چارهاى داشتند که از آن وضع سرباز زنند و نه راهى براى دفاع از خود مىیافتند!»؛ (اتّخذتهم الفراعنة عبیدا فساموهم(218) سوء العذاب، و جرّعوهم المرار(219)، فلم تبرح الحال بهم فی ذلّ الهلکة و قهر الغلبة، لا یجدون حیلة فی امتناع، و لا سبیلا إلى دفاع).
گرچه مشکلات زندگى اقوام پیشین و امتحانات سخت و سنگین آنها محدود به زمان فراعنه نبود؛ ولى از آنجا که در قرآن مجید بارها به مشکلات عظیم بنى اسرائیل در زمان فرعون اشاره شده و همه مسلمانان با آنها آشنا هستند، امام علیه السّلام مخصوصا به زندگى آنها اشاره مىکند که از یک سو همه آنان را به صورت بردگان درآورده بودند و سختترین کارها را از آنها مىکشیدند و کمترین امکانات را در اختیارشان مىنهادند و در صورت احساس خطر مردانشان را مىکشتند و زنان را براى خدمتکارى و کنیزى زنده نگاه مىداشتند. سالیان دراز بر آنها گذشت و هیچ راهى براى نجات نیافتند ولى سرانجام لطف خداوند شامل حال آنها شد و به طرز معجزهآسایى بر دشمنان پیروز شدند. و فراعنه و اعوان آنها را به دیار عدم فرستاد، همانطور که در ادامه سخن مىفرماید: «(این صف همچنان ادامه یافت) تا زمانى که خداوند سبحان جدّیت آنها را در صبر و استقامت در برابر ناملایمات در مسیر محبّتش و تحمّل ناراحتیها را به جهت خوف و خشیتش در آنها مشاهده کرد. در این هنگام گشایشى از تنگناهاى بلا براى آنان قرار داد»؛ (حتّى إذا رأى اللّه سبحانه جدّ الصّبر منهم على الأذى فی محبّته، و الاحتمال للمکروه من
خوفه، جعل لهم من مضایق البلاء فرجا).
آرى! هنگامى که انسان از میدان امتحان سربلند درآید خداوند ابرهاى تیره و تار مشکلات را کنار مىزند و آفتاب درخشان پیروزى چهره خود را نمایان مىسازد. آنگونه که درباره حضرت موسى و یارانش و اقوام دیگرى همانند آنها واقع شد.
امام علیه السّلام در این جمله تنها اشارهاى کلى به پیروزى آنها کرده، سپس در ادامه سخن، آن را شرح مىدهد و مىفرماید: «ذلّت را براى آنها به عزّت، و ترس و ناامنى را به امنیّت مبدّل ساخت؛ (و با این عنایت الهى) و آنها زمامداران فرمانروا و پیشوایان برجسته شدند و آنقدر لطف و کرامت الهى شامل حالشان شد که هیچکس فکر آن را هم درباره آنان نمىکرد»؛ (فأبدلهم العزّ مکان الذّلّ، و الأمن مکان الخوف، فصاروا ملوکا حکّاما، و أئمّة أعلاما، و قد بلغت الکرامة من اللّه لهم ما لم تذهب الآمال إلیه بهم).
قرآن مجید در مورد بنى اسرائیل و فرعونیان در این زمینه توضیح بیشترى دارد که زوایاى این پیروزى را نشان مىدهد، مىفرماید: ««کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِینَ» چه بسیار باغها و چشمهها که از خود به جاى گذاشتند و زراعتها و قصرهاى زیبا و گرانقیمت و نعمتهاى فراوان دیگر که در آن غرق بودند اینگونه ما آن (اموال و حکومت) را میراث براى اقوام دیگرى قرار دادیم».(220)
در جاى دیگر مىفرماید: ««وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ» ما مىخواستیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روى زمین قرار دهیم».(221)
بخش شانزدهم
فانظروا کیف کانوا حیث کانت الأملاء مجتمعة، و الأهواء مؤتلفة، و القلوب معتدلة، و الأیدی مترادفة، و السّیوف متناصرة، و البصائر نافذة، و العزائم واحدة. ألم یکونوا أربابا فی أقطار الأرضین، و ملوکا على رقاب العالمین! فانظروا إلى ما صاروا إلیه فی آخر أمورهم، حین وقعت الفرقة، و تشتّتت الألفة، و اختلفت الکلمة و الأفئدة، و تشعّبوا مختلفین، و تفرّقوا متحاربین، قد خلع اللّه عنهم لباس کرامته، و سلبهم غضارة نعمته، و بقی قصص أخبارهم فیکم عبرا للمعتبرین.
ترجمه
بنگرید (اقوام پیشین در آن هنگام که جمعیّتهایشان متّحد، خواستهها هماهنگ، اندیشهها معتدل، دستها پشتیبان هم، شمشیرها یارىکننده یکدیگر، دیدهها نافذ و تصمیمها یکى بود چگونه بودند آیا (در آن روز) آنها زمامدار اقطار زمین نبودند و بر مردم جهان حکومت نمىکردند، حال بنگرید که پایان کارشان به کجا کشید. در آن هنگام که در میان آنها جدایى افتاد؛ الفتشان به پراکندگى و اهداف و دلهایشان از هم دور شد و به گروههاى مختلفى تقسیم شدند و در پراکندگى به نبرد باهم پرداختند (در این هنگام بود که) خدا لباس کرامت خود را از تنشان بیرون کرد و وسعت و شادابى نعمت را از آنها گرفت، تنها چیزى که از آنها باقى ماند سرگذشتشان در میان شما بود که درس عبرتى است براى عبرتگیرندگان.
شرح و تفسیر
اتحاد و پراکندگى، مهمترین عامل پیروزى و شکست
امام علیه السّلام پس از سخنان پرمعنایى که درباره اقوام پیشین و سرنوشت عبرتانگیز آنها بیان فرمود، در این بخش از خطبه به نتیجهگیرى پرداخته و روى عامل اصلى پیروزى و شکست که همان اتحاد صفوف و اختلاف است. انگشت مىنهد و با تعبیرات گوناگونى در ضمن هفت جمله ابعاد وحدت کلمه را منعکس مىکند و مىفرماید: «بنگرید (اقوام پیشین) در آن هنگام که جمعیتهایشان متّحد، خواستهها هماهنگ، اندیشهها معتدل، دستها پشتیبان هم، شمشیرها یارىکننده یکدیگر، دیدهها نافذ و تصمیمها یکى بود، چگونه بودند؟ آیا (در آن روز) آنها زمامدار اقطار زمین نبودند و بر مردم جهان حکومت نمىکردند»؛ (فانظروا کیف کانوا حیث کانت الأملاء(222) مجتمعة، و الأهواء مؤتلفة، و القلوب معتدلة، و الأیدی مترادفة، و السّیوف متناصرة، و البصائر نافذة، و العزائم واحدة. ألم یکونوا أربابا فی أقطار الأرضین، و ملوکا على رقاب العالمین).
امام علیه السّلام در این عبارات زیبا و پرمعنا اتحاد و اتفاق را در همه مظاهرش بیان کرده، آن را عامل سربلندى و حاکمیت و قدرت عظیم شمرده است؛ اتفاق در خواستهها، اتفاق در برنامهها و تصمیمها، اتفاق در عمل، اتفاق به هنگام صلح و جنگ و در یک کلمه، اتحاد صفوف در جمیع مظاهر حیات.
دلیل این سخن کاملا روشن است؛ افراد هرکدام به تنهایى قدرت زیادى ندارند و همچون قطرهاى هستند که اگر در بیابانى قرار گیرند با یک تابش آفتاب و وزش باد بخار مىشوند؛ ولى همین قطرها هنگامى که به هم پیوستند دریاى خروشانى را تشکیل مىدهند که مىتواند منبع هرگونه خیر و برکت باشد. تار عنکبوت به تنهایى به قدرى
ضعیف و کمدوام است که در برابر یک نسیم مقاومت نمىکند؛ اما امروز آنها را به هم مىتابند و جلیقههاى ضدّ گلوله درست مىکنند که مقاومتش از هرچیز بیشتر است و این است نقش اتحاد و اتفاق.
صد هزاران خیط یکتا را نباشد قوّتى
چون به هم برتافتى اسفندیارش نگسلد!
ممکن است جملههاى فوق درباره بنى اسرائیل باشد. در آن زمانى که موسى بن عمران قیام کرد و صفوف آنها را متحد ساخت و عنایات الهى نیز شامل حال آنها شد و بر پهنه کشور مصر و سرزمینهاى اطراف آن حاکم شدند و بعد از موسى حکومتهاى عظیمى؛ مانند حکومت داود و سلیمان تشکیل دادند. نیز ممکن است یک اصل کلى و عمومى باشد که بارها در تاریخ پیشینیان به وقوع پیوسته است که هرزمان اتحاد صفوف و اتفاق نظر و تصمیم و برنامه حاصل شد پیروزى به دنبال آن بود.
به هرحال بیان امام علیه السّلام این حقیقت را منعکس مىکند که گرچه براى پیروزى و پیشرفت و ترقّى، عوامل زیادى وجود دارد؛ ولى از همه مهمتر مسئله اتحاد و اتفاق است.
در ادامه این سخن امام علیه السّلام عامل اصلى شکست را یادآور مىشود که همان اختلاف نظر و تشتّت صفوف است و در ضمن پنج جمله به ابعاد مختلف آن اشاره کرده، مىفرماید: «حال بنگرید که پایان کارشان به کجا کشید. در آن هنگام که در میان آنها جدایى افتاد؛ الفتشان به پراکندگى گرایید و اهداف و دلهایشان از هم دور شد و به گروههاى مختلفى تقسیم شدند و در پراکندگى به نبرد باهم پرداختند (آرى در این هنگام بود که) خدا لباس کرامت خود را از تنشان بیرون کرد و وسعت و شادابى نعمت را از آنها برگرفت، تنها چیزى که از آنها باقى ماند سرگذشتشان در میان شما بود که درس عبرتى است براى عبرتگیرندگان»؛ (فانظروا إلى ما صاروا إلیه فی آخر أمورهم، حین وقعت الفرقة، و تشتّتت الألفة، و اختلفت الکلمة و الأفئدة، و تشعّبوا مختلفین، و تفرّقوا متحاربین، قد خلع اللّه عنهم لباس کرامته، و سلبهم غضارة(223)
نعمته، و بقی قصص أخبارهم فیکم عبرا للمعتبرین).
آرى! هنگامى که نیروهاى یک ملت در مسیر اختلاف گام بردارند، الفت و محبت به پراکندگى و عداوت تبدیل شود و آتش اختلاف کلمه و تفرّق افکار از میان آنها زبانه کشد. به جاى اینکه با دشمنى که قصد نابودى آنها را دارد بجنگند، به جنگ با خود مىپردازند و نیروهایشان در این راه به هدر مىرود. خداوند نیز دست مرحمتش را از سر آنها بر مىدارد و لباس ذلّت بر اندامشان مىپوشاند.
این بخش از کلام امام علیه السّلام نیز مىتواند اشاره به سرگذشت بنى اسرائیل بعد از پیروزىهاى پىدرپى باشد که بر اثر اختلاف و پراکندگى قدرت خویش را از دست دادند و در دنیا پراکنده و دربهدر شدند و نیز مىتواند اشاره به همه اقوامى باشد که بعد از پیروزى در سایه اتحاد، دوران نکبت آنها به سبب کفران نعمت و اختلاف شروع شد و در سراشیبى سقوط قرار گرفتند.
بخش هفدهم
فاعتبروا بحال ولد إسماعیل و بنی إسحاق و بنی إسرائیل علیه السّلام. فما أشدّ اعتدال الأحوال، و أقرب اشتباه الأمثال!
تأمّلوا أمرهم فی حال تشتّتهم و تفرّقهم، لیالی کانت الأکاسرة و القیاصرة أربابا لهم، یحتازونهم عن ریف الآفاق، و بحر العراق، و خضرة الدّنیا، إلى منابت الشّیح، و مهافی الرّیح، و نکد المعاش، فترکوهم عالة مساکین إخوان دبر و وبر، أذلّ الأمم دارا، و أجدبهم قرارا، لا یأوون إلى جناح دعوة یعتصمون بها، و لا إلى ظلّ ألفة یعتمدون على عزّها. فالأحوال مضطربة، و الأیدی مختلفة، و الکثرة متفرّقة؛ فی بلاء أزل، و أطباق جهل! من بنات موؤودة، و أصنام معبودة، و أرحام مقطوعة، و غارات مشنونة.
ترجمه
اکنون از سرنوشت فرزندان اسماعیل و اولاد اسحاق و یعقوب درس عبرت بگیرند. چقدر احوال امتها یکسان و سرنوشتها شبیه یکدیگر است! در کار آنها در آن زمان که گرفتار تشتّت و پراکندگى بودند بیندیشید، آن زمان که کسراها و قیصرها مالک و ارباب آنان بودند و آنها را از سرزمینهاى آباد و کنارههاى دریاى عراق (دجله و فرات) و مناطق سرسبز و خرم به نقاط بىآب و علف، محل وزش تندبادها و مکانهایى که زندگى در آن سخت و مشکل بود تبعید کردند، و آنها را به صورت گروهى فقیر و مسکین همنشین شتران مجروح و لباسهاى پشمین خشن ساختند. آنها را ذلیلترین امتها از نظر محل سکنا قرار دادند و در بىحاصلترین زمینها ساکن کردند. نه در پناه کسى بودند که از
حمایت او کمک گیرند و نه در سایه الفت و اتحادى که بر عزتش تکیه کنند، وضع آنها ناآرام، قدرتها پراکنده، جمعیّت انبوهشان متفرق شد. در بلایى شدید و جهلى فراگیر فرو رفتند، دختران زندهبهگور شده، بتهاى مورد پرستش، قطع رحمها و جنگها و غارتهاى پىدرپى از آثار آن دوران بود.
شرح و تفسیر
از سرنوشت فرزندان اسماعیل و اسحاق عبرت بگیرید!
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دنبال بحث مشروحى که در بخشهاى قبل درباره عوامل پیروزى و شکست اقوام پیشین بیان فرمود، انگشت روى مصادیق عینى این مطلب مىگذارد و دست مخاطبان خویش را گرفته، به اعماق تاریخ گذشته مىبرد و سرگذشت فرزندان اسماعیل و اسحاق و بنى اسرائیل را به آنها نشان مىدهد تا از آن عبرت بگیرند، مىفرماید: «حال که چنین است از سرنوشت فرزندان اسماعیل و اولاد اسحاق و یعقوب، درس عبرت بیاموزید، و چقدر احوال امتها یکسان و سرنوشتها شبیه یکدیگر است»؛ (فاعتبروا بحال ولد إسماعیل و بنی إسحاق و بنی إسرائیل علیه السّلام. فما أشدّ اعتدال(224) الأحوال، و أقرب اشتباه(225) الأمثال!).
به این ترتیب امام به آنها توصیه مىکند که با مقایسه حال خود به پیشینیان، عوامل پیروزى را از شکست بشناسند و در دام شیطان و هواى نفس و تعصب و غرور گرفتار نشوند.
باید توجه داشت که فرزندان ابراهیم به سه شاخه تقسیم شدند. یک شاخه
بنى اسماعیل بودند که اجداد پیامبر اکرم را تشکیل مىدادند و دیگر بنى اسحاق بودند که به دو شاخه تقسیم شدند؛ گروهى فرزندان یعقوب بودند که بنى اسرائیل را تشکیل مىدهند و گروهى فرزندان «عیسو» که «ادومیان» از نسل آنها هستند (ادومیان قوم نیرومندى بودند که در منطقه «ادوم» بخش جنوبى بحر المیّت تا شمال عربستان زندگى مىکردند.
این احتمال نیز در تفسیر جملههاى بالا وجود دارد که امام یک قانون کلى بیان مىکند و مىفرماید: «تاریخ پیوسته تکرار مىشود و اقوام و امتها همواره، شرایط مشابهى دارند که هرملتى از آن مىتواند به سرنوشت خودش پى ببرد».
آنگاه به شرح و بسط این سخن پرداخته و از روش اجمال و تفصیل که روش مؤثّرى براى بیان حقایق است بهره مىگیرد، مىفرماید: «در کار آنها که گرفتار تشتّت و پراکندگى بودند، بیندیشید، آن زمان که کسراها و قیصرها مالک و اربابشان بودند و آنها را از سرزمینهاى آباد و کنارههاى دریاى عراق (دجله و فرات) و مناطق سرسبز و خرم به نقاط بىآب و علف، محل وزش تندبادها و مکانهایى که زندگى در آن سخت و مشکل بود تبعید کردند»؛ (تأمّلوا أمرهم فی حال تشتّتهم و تفرّقهم، لیالی کانت الأکاسرة(226) و القیاصرة(227) أربابا لهم، یحتازونهم(228) عن ریف(229) الآفاق، و بحر العراق، و خضرة الدّنیا، إلى منابت الشّیح(230)، و مهافی(231) الرّیح، و نکد(232) المعاش).
اشاره به اینکه زندگى پربرکت شهرى و روستایى را از آنها گرفتند و آنان را به بیابانها راندند و در محیطهاى بىآب و علف آواره ساختند.
در ادامه مىافزاید: «آنان را به صورت گروهى فقیر و مسکین، همنشین شتران مجروح و لباسهاى پشمین خشن ساختند. (شغلشان ساربانى، خوراکشان شیر شتر، لباس و خیمههایشان از پشمهاى خشن تهیه مىشد) آنها را ذلیلترین امتها از نظر محل سکنا قرار دادند و در بىحاصلترین زمینها ساکن کردند. نه در پناه کسى بودند که از حمایت او کمک گیرند و نه در سایه الفت و اتحادى که بر عزتش تکیه کنند»؛ (فترکوهم عالة(233) مساکین إخوان دبر(234) و وبر(235)، أذلّ الأمم دارا، و أجدبهم قرارا لا یأوون(236) إلى جناح دعوة یعتصمون بها، و لا إلى ظلّ ألفة یعتمدون على عزّها).
سپس امام به شرح نتیجه این وضع پرداخته، مىفرماید: «حالات آنها ناآرام، قدرتها پراکنده جمعیت انبوهشان متفرق شد. در بلایى شدید و جهلى فراگیر فرورفتند، دختران زندهبهگور شده، بتهاى مورد پرستش، قطع رحمها و جنگها و غارتهاى پى در پى از آثار آن بود»؛ (فالأحوال مضطربة، و الأیدی مختلفة، و الکثرة متفرّقة، فی بلاء أزل(237)، و أطباق جهل! من بنات موؤودة(238)، و أصنام معبودة، و أرحام مقطوعة،
و غارات(239) مشنونة(240)).
اشاره به اینکه اختلاف و پراکندگى و تشتّت آرا و افکار، همیشه بلاهاى شدیدى بر سر جوامع انسانى نازل مىکند و آنها را در جهل و نادانى فرومىبرد، همانگونه که تاریخ درباره جاهلیّت عرب نشان مىدهد که دست به اعمال ضدّانسانى وحشتناکى مىزدند که امام به چهار نمونه آن اشاره فرموده است؛ دخترانشان را به بهانه حفظ حرمت و ابراز غیرت و یا نجات از ننگ زندهبهگور مىکردند و سنگ و چوبهایى را که با دست خود ساخته و پرداخته بودند، مىپرستیدند. هرقبیلهاى بتى مخصوص به خود داشتند. قریش، بنى کنانه، اوس و خزرج بت «منات» پرستش مىکردند. بنى ثقیف، بتهاى «لات و عزّى» و هذیل بت «سواع» و قبیله بنى کلب بت «ودّ» و طوایف دیگر بتهاى دیگر را، بت «هبل» به عنوان بزرگترین بت بر فراز کعبه نصب شده بود و بتهاى «اساف» و «نائله» بر صفا و مروه قرار داشت و همه در برابر این سه بت تعظیم مىکردند و خانه کعبه که کانون توحید و یگانهپرستى بود تبدیل به بتخانهاى بزرگ شده بود.
قطع رحم، در کلام امام مىتواند اشاره به کشتن فرزندان به علت فقر یا به عنوان عبادت در مقابل بتها بوده باشد و «غارات مشنونه» اشاره به جنگهاى متعددى است که در عصر جاهلیّت میان قبائل عرب به بهانههاى واهى درمىگرفت و به گفته بعضى از مورّخان هیچگاه آتش این جنگها خاموش نشد تا اسلام ظهور کرد و به جنگهاى قبیلگى و کشتن پسران و دختران و پرستش بتها پایان داد.
این است سرنوشت کسانى که رشته اتحاد را پاره کنند و به پراکندگى و نفاق روى آورند که در میان هرقوم و ملتى به شکلى ظهور مىکند و منحصر به عصر جاهلیّت نیست.
نکته
قطرهها و دریا!
شاید این سخن را کرارا شنیده باشید که قطرههاى باران هرکدام به تنهایى قوت و قدرتى ندارند، اما هنگامى که به هم پیوستند و تشکیل نهر عظیمى دادند و پشت سر نیرومندى متراکم شدند مىتوانند کارهاى بزرگى را انجام دهند از جمله نیروى مهم برق تولید مىکنند که کارخانههاى عظیمى را به حرکت درمىآورد، فضاى شهرها و روستاها را روشن مىسازد و مزارع و باغهاى گستردهاى را آبیارى مىکند و در یک کلام حیات و زندگى مىبخشد.
انسانها نیز همینگونهاند؛ هرانسانى هرقدر قوىّ و نیرومند باشد به تنهایى کارى از او ساخته نیست، همچون یک قطره درشت باران؛ ولى هنگامى که این نیروهاى کوچک به هم پیوستند دنیا را تکان مىدهند. نه تنها در میدان نبرد با دشمن سدّ عظیمى ایجاد مىکنند، در عالم اقتصاد و علم و دانش نیز سبب پیشرفتهاى عظیمى مىشوند. اگر قطرات علم دانشمندان در طول تاریخ و در جوامع بشرى به هم نمىپیوست امروز شاهد و ناظر این پیشرفتهاى علمى نبودیم و تمدّن بشر همچون تمدّن دوران حجر بود.
هنگامى که اختلاف در جوامع انسانى ظاهر شود نه تنها پیشرفتى حاصل نمىگردد، بلکه همه قدرت و قوّت در مبارزه با یکدیگر نابود مىگردد و اثرى جز ویرانى و عقبماندگى نخواهد داشت.
امام علیه السّلام در این خطبه شریفه بارها بر این معنا تأکید فرمود و مخاطبان خود را به اعماق تاریخ بشریت برده و نتیجه اتحاد و اختلاف را آشکارا به آنها نشان مىدهد.
در آیات قرآن مجید و روایات اسلامى بر این موضوع تأکید بسیار زیادى شده است؛ ولى همیشه به دست آوردن اتحاد صفوف کار آسانى نیست. آفات زیادى دارد؛ از جمله تعصّبها و تکبّر و خودبزرگبینى و ترجیح منافع محدود کوتاهمدت، بر منافع گسترده ی
درازمدت که امام علیه السّلام در این خطبه به آن اشاره فرموده از آفات مهمّ وحدت است.
امام علیه السّلام در خطبههاى دیگر نهج البلاغه نیز بر این معنا تأکید کرده است؛ از جمله در خطبه 127 خواندیم که مىفرماید: «و إیّاکم و الفرقة فإنّ الشّاذّ من النّاس للشّیطان کما أنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب؛ از جدایى و تفرقه بپرهیزید، زیرا افراد تنها و جدا از جمعیّت نصیب شیطانند، همانگونه که گوسفند جدا از گله طعمه گرگ است».
در خطبه 86 نیز تعبیر گویاى دیگرى دارد که مىفرماید: «و لا تباغضوا فإنّها الحالقة؛ باهم دشمنى نکنید که دشمنى و عداوت هرخیر و برکتى را از بین مىبرد».
این سخن را با پیام مهمى از قرآن مجید پایان مىدهیم که مىفرماید: ««وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ» نزاع مکنید که سست خواهید شد و قوّت و قدرت شما از دست خواهد رفت و صبر و استقامت (در برابر عوامل نفاق) داشته باشید که خدا با صابران است».(241)
بخش هیجدهم
فانظروا إلى مواقع نعم اللّه علیهم حین بعث إلیهم رسولا، فعقد بملّته طاعتهم، و جمع على دعوته ألفتهم: کیف نشرت النّعمة علیهم جناح کرامتها، و أسالت لهم جداول نعیمها، و التفّت الملّة بهم فی عوائد برکتها، فأصبحوا فی نعمتها غرقین، و فی خضرة عیشها فکهین. قد تربّعت الأمور بهم، فی ظلّ سلطان قاهر، و آوتهم الحال إلى کنف عزّ غالب، و تعطّفت الأمور علیهم فی ذرى ملک ثابت. فهم حکّام على العالمین، و ملوک فی أطراف الأرضین. یملکون الأمور على من کان یملکها علیهم، و یمضون الأحکام فیمن کان یمضیها فیهم! لا تغمز لهم قناة، و لا تقرع لهم صفاة.
ترجمه
اکنون به نعمتهاى بزرگى که خداوند هنگام بعثت پیامبر اسلام به آنها ارزانى داشت بنگرید که در سایه آیین خود آنها را مطیع فرمان ساخت و با دعوتش آنان را متحد کرد (بنگرید) چگونه نعمت (الهى) پر و بال کرامت خود را بر آنها گسترد و نهرهاى مواهب خویش را به سوى آنها جارى ساخت، آیین حقّ با همه برکاتش آنان را دربر گرفت تا آنجا که در میان نعمتهاى این آیین غرق شدند و در زندگى خرّمش شادمان گشتند.
امور آنها در سایه حکومت قدرتمندى استوار شد و تحت حمایت عزّت پیروزمندى قرار گرفتند و کارهایشان بر قلّههاى حکومتى پایدار، سامان یافت.
در سایه این امور آنها زمامداران جهانیان شدند و سلاطین گرداگرد زمین و بر کسانى که پیش از آن بر آنها فرمانروایى داشتند حکم راندند و احکام را درباره کسانى به اجرا
درآوردند که در گذشته آنها مجریان امور بودند، نه نیزههاى آنها کج مىشد و نه سنگ آنان درهم مىشکست (قدرتشان ثابت و نیروهایشان شکستناپذیر بود).
شرح و تفسیر
اسلام به شما قدرت و عظمت داد
به دنبال بحثى که امام علیه السّلام در بخش گذشته این خطبه درباره بدبختیهاى عصر جاهلیّت و مشکلات و نابسامانیها و فقر و ناامنى بیان فرمود، در این بخش از خطبه به شرح برکاتى که در سایه قیام پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و اتحاد و اتفاق و الفت مردم به یکدیگر نصیب آنها شد، پرداخته و با عباراتى بسیار گویا و زیبا آن را تشریح مىکند و مىفرماید: «به نعمتهاى بزرگى که خداوند هنگام بعثت پیامبر به آنها ارزانى داشت بنگرید که در سایه آیین خود آنها را مطیع فرمان ساخت و با دعوتش آنان را متحد کرد»؛ (فانظروا إلى مواقع نعم اللّه علیهم حین بعث إلیهم رسولا، فعقد بملّته طاعتهم، و جمع على دعوته ألفتهم).
آرى در عصر جاهلیت، هرقوم و قبیلهاى، بلکه هرفردى دنبال منافع و هوا و هوس خویش بود و اختلاف و پراکندگى عظیمى بر آنها حاکم شده بود؛ ولى خداوند در سایه توحید و آیین اسلام همه را در زیر یک پرچم گردآورى کرد و تحت یک فرمان قرار داد و در سایه همین امر همهچیز دگرگون شد.
آنگاه به شرح این نعمتها پرداخته و با تشبیهات و استعارات زیبایى آنها را یکبهیک برمىشمارد و مىافزاید: «(بنگرید) چگونه نعمت (الهى) پر و بال کرامت خود را بر آنها گسترد و نهرهاى مواهب خویش را به سوى آنها جارى ساخت و آیین حقّ با همه برکاتش آنان را دربر گرفت تا آنجا که در میان نعمتهاى این آیین غرق شدند و در زندگى خرّمش شادمان گشتند»؛ (کیف نشرت النّعمة علیهم جناح کرامتها، و أسالت لهم جداول(242)
نعیمها، و التفّت الملّة بهم فی عوائد برکتها، فأصبحوا فی نعمتها غرقین، و فی خضرة عیشها فکهین(243)).
امام علیه السّلام نخست نعمتهاى الهى را به پرندهاى تشبیه مىکند که جوجههاى خود را زیر بال و پر مىگیرد و به آنها گرمى و آرامش و امنیّت مىبخشد، سپس آن را به نهرهاى آب زلالى تشبیه مىکند که به سوى مزارع و باغها در حرکت است و آنها را خرم و سرسبز و شاداب مىسازد و نتیجه آن را غرق شدن در نعمتها و آسوده زیستن در یک زندگى شیرین و آرام ذکر مىکند.
در ادامه این سخن، به نعمت مهم حکومت اسلامى، حکومتى مقتدر و سرفراز اشاره کرده، مىفرماید: «امور آنها در سایه حکومت قدرتمندى استوار شد، و تحت حمایت عزّت پیروزمندى قرار گرفتند و کارهایشان بر قلّههاى حکومتى پایدار، سامان یافت»؛ (قد تربّعت(244) الأمور بهم، فی ظلّ سلطان قاهر، و آوتهم الحال إلى کنف عزّ غالب، و تعطّفت الأمور علیهم فی ذرى(245) ملک ثابت).
تاریخ اسلام، بهترین گواه بر صدق تمام تعبیرات امام علیه السّلام در زمینه پیروزى عرب بالخصوص و مسلمانان عموما در سایه اسلام است، چیزى که مورخان شرق و غرب همه به آن معتقدند.
در پایان این سخن اشاره به پیروزى مطلق مسلمانان بر دشمنان کرده و با تعبیرى رسا مىفرماید: «در سایه این امور آنها زمامداران جهانیان شدند و سلاطین گرداگرد زمین
و بر کسانى که پیش از آن بر آنها فرمانروایى داشتند حکم راندند، و احکام را درباره کسانى به اجرا درآوردند که در گذشته مجریان امور بودند، نه نیزههاى آنها کج مىشد و نه سنگ آنان درهم مىشکست (قدرتشان ثابت و نیروهایشان شکستناپذیر بود)»؛ (فهم حکّام على العالمین، و ملوک فی أطراف الأرضین. یملکون الأمور على من کان یملکها علیهم، و یمضون الأحکام فیمن کان یمضیها فیهم! لا تغمز(246) لهم قناة(247)، و لا تقرع(248) لهم صفاة(249)).
اشاره به اینکه پادشاهان و حاکمانى که در دوران قبل آنها را بر اثر اختلاف و پراکندگى و ضعف و ناتوانى به بند مىکشیدند و برده و بنده خود مىساختند، در سایه اتحاد و قدرتى که مسلمین از ایمان گرفته بودند در برابر آنان زانو زدند و به نیروى شکستناپذیرى مبدّل شدند.
یکى از مستشرقین مىگوید: قدرت مسلمین به جایى رسیده بود که اگر کسى به فکر مبارزه با آنها مىافتاد، مىگفتند: دیوانه است و عقل خود را از دست داده است.
بخش نوزدهم
ألا و إنّکم قد نفضتم أیدیکم من حبل الطّاعة، و ثلمتم حصن اللّه المضروب علیکم، بأحکام الجاهلیّة. فإنّ اللّه سبحانه قد امتنّ على جماعة هذه الأمّة فیما عقد بینهم من حبل هذه الألفة الّتی ینتقلون فی ظلّها، و یأوون إلى کنفها، بنعمة لا یعرف أحد من المخلوقین لها قیمة، لأنّها أرجح من کلّ ثمن، و أجلّ من کلّ خطر.
و اعلموا أنّکم صرتم بعد الهجرة أعرابا، و بعد الموالاة أحزابا. ما تتعلّقون من الإسلام إلّا باسمه، و لا تعرفون من الإیمان إلّا رسمه.
تقولون: النّار و لا العار! کأنّکم تریدون أن تکفئوا الإسلام على وجهه انتهاکا لحریمه، و نقضا لمیثاقه الّذی وضعه اللّه لکم حرما فی أرضه، و أمنا بین خلقه. و إنّکم إن لجأتم إلى غیره حاربکم أهل الکفر، ثمّ لا جبرائیل و لا میکائیل و لا مهاجرون و لا أنصار ینصرونکم إلّا المقارعة بالسّیف حتّى یحکم اللّه بینکم.
و إنّ عندکم الأمثال من بأس اللّه و قوارعه، و أیّامه و وقائعه، فلا تستبطئوا وعیده جهلا بأخذه، و تهاونا ببطشه، و یأسا من بأسه. فإنّ اللّه سبحانه لم یلعن القرن الماضی بین أیدیکم إلّا لترکهم الأمر بالمعروف و النّهی عن المنکر. فلعن اللّه السّفهاء لرکوب المعاصی، و الحلماء لترک التّناهی.
ألا و قد قطعتم قید الإسلام، و عطّلتم حدوده، و أمتّم أحکامه.
ترجمه
آینده تاریکى در انتظار شماست!
آگاه باشید شما دست از ریسمان اطاعت خدا کشیدید و با احیاى احکام جاهلیّت دژ محکم الهى را که گرداگرد شما بود درهم شکستید، خداوند سبحان بر این امّت منّت نهاده و پیوند الفت و اتحاد را میان آنان برقرار ساخته، الفتى که در سایه آن (در نهایت امنیّت) رفتوآمد کنند و در کنف حمایت آن قرار گیرند؛ نعمتى که هیچکس از مردم نمىتواند بهایى براى آن بشناسد، زیرا از هربهایى برتر و از هرچیز باارزشى پرارزشتر است.
بدانید شما بعد از هجرت (به سوى اسلام) به خوى اعراب بادیهنشین (قبل از اسلام) بازگشتید و بعد از دوستى و محبّت (رشته الفت را گسستید و) به صورت گروههاى پراکنده درآمدید. از اسلام تنها به نامش قناعت کردید و از ایمان جز صورتى نمىشناسید. شما مىگویید: «النار و لا العار» (آتش دوزخ آرى! اما ننگ و عار نه!) گویا مىخواهید با این شعارتان اسلام را واژگون کنید و حرمت آن را بشکنید و پیمان الهى را که خداوند آن را حرمى براى شما در زمین قرار داده و وسیله امنیّت خلقش شمرده، نقض کنید.
شما اگر به غیر اسلام پناه برید کافران با شما نبرد خواهند کرد و در آن هنگام نه جبرئیل و میکائیل به یارى شما مىآیند و نه مهاجرین و انصار و راهى جز پیکار با شمشیر نخواهید داشت تا خداوند میان شما حکم کند و شکست و زبونى شما فرارسد.
نمونههایى از کیفرهاى الهى و عذابهاى کوبنده او و روزهایى که مجازات وى دامن گنهکاران را گرفت و وقایعى که در این زمینه اتفاق افتاد (در قرآن مجید) در دسترس شماست. بنابراین تهدیدهاى الهى را به جهت جهل و سبک شمردن خشم پروردگار و ایمنى از کیفر او دور نشمرید، زیرا خداوند سبحان مردم قرون پیشین را از رحمت خود دور نساخت جز به این سبب که امر به معروف و نهى از منکر را ترک کردند، لذا افراد نادان را به سبب گناه و دانایان را به علت ترک نهى از منکر از رحمت خود دور ساخت. آگاه
باشید شما رشته اسلام را قطع کردید و حدود آن را تعطیل نمودید و احکامش را به نابودى کشاندید (با این حال انتظار نجات دارید؟!).
شرح و تفسیر
از تعصّب و تفرقه بپرهیزید
به دنبال بحثى که در فرازهاى گذشته درباره بنى اسرائیل و ضعف آنها قبل از قیام موسى علیه السّلام سپس قدرت و قوّت آنان در سایه این قیام وحدتساز و آنگاه ضعف و ذلّت مجدّد به جهت پشت کردن به آیین موسى بیان فرمود، همین مراحل سهگانه را درباره مسلمانان یادآور مىشود: مرحله اوّل که مربوط به عصر جاهلیت بود و مرحله دوم که ارتباط با عصر قیام پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و آن همه موفقیّتها و پیروزىها داشت، در بخشهاى سابق این خطبه گذشت. اکنون امام در این بخش به بیان مرحله سوم که دوران عقبگرد مسلمانان از وحدت و پیروزى پیشینه است، پرداخته چنین مىفرماید: «آگاه باشید شما دست از ریسمان اطاعت خدا کشیدید و با احیاى احکام جاهلیّت دژ محکم الهى را که گرداگرد شما بود درهم شکستید»؛ (ألا و إنّکم قد نفضتم(250) أیدیکم من حبل الطّاعة، و ثلمتم(251) حصن اللّه المضروب علیکم، بأحکام الجاهلیّة).
سپس به شرح این سخن پرداخته، مىافزاید: «چنانکه خداوند سبحان بر این امّت منّت نهاده و پیوند الفت و اتحاد را میان آنان برقرار ساخته، الفتى که در سایه آن (در امنیّت) رفتوآمد کنند و در کنف حمایت آن قرار گیرند؛ نعمتى که هیچکس از مردم نمىتواند بهایى براى آن بشناسد، زیرا از هربهایى برتر و از هرچیز باارزشى پرارزشتر است»؛ (فإنّ اللّه سبحانه قد امتنّ على جماعة هذه الأمّة فیما عقد بینهم من حبل
هذه الألفة الّتی ینتقلون فی ظلّها، و یأوون إلى کنفها(252)، بنعمة لا یعرف أحد من المخلوقین لها قیمة، لأنّها أرجح من کلّ ثمن، و أجلّ من کلّ خطر).
این تعبیرات بلند و بالا، همه درباره اهمیّت اتحاد و الفت است، همان چیزى که قرآن بارها بر آن تأکید کرده از جمله مىفرماید: ««وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً» و همگى به ریسمان خدا (- قرآن و اسلام، و هرگونه وسیله وحدت) چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمت (بزرگ) خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید و او میان دلهاى شما، الفت ایجاد کرد و به برکت نعمتش، برادر شدید».(253) و(254)
در ادامه این سخن با صراحت بیشترى مىفرماید: «بدانید شما بعد از هجرت (به سوى اسلام) به خوى اعراب بادیهنشین (قبل از اسلام) بازگشتید و بعد از دوستى و محبّت (رشته الفت را گسستید و) به صورت گروههاى پراکنده درآمدید. از اسلام تنها به نامش قناعت کردهاید و از ایمان جز صورتى نمىشناسید»؛ (و اعلموا أنّکم صرتم بعد الهجرة أعرابا، و بعد الموالاة أحزابا. ما تتعلّقون من الإسلام إلّا باسمه، و لا تعرفون من الإیمان إلّا رسمه).
امام در این چند جمله نگرانى شدید خود را از وضع مسلمانان آن زمان ابراز مىدارد که چگونه تعصّبات قبیلگى در میان آنها به شدت آشکار شده بود، همان چیزى که پیامبر
اسلام آن را در سایه تعلیمات عالى اسلامى محو کرد و این تعصّبات سرچشمه درگیرى و خونریزى شد، لذا امام علیه السّلام به آنها مىفرماید: «شما دم از اسلام و ایمان مىزنید؛ ولى تنها از اسلام نامى بر خود نهادهاید و از ایمان به تشریفاتى بسنده کردهاید. آرى! شما شهادتین را بر زبان جارى مىکنید و نماز و روزهاى در ظاهر انجام مىدهید؛ ولى از اصول تعلیمات اسلام بىخبرید».
سپس امام به شرح این جمله سربسته پرداخته، مىفرماید: «شما مىگویید: «النّار و لا العار» (آتش دوزخ آرى! اما ننگ و عار نه!) گویا مىخواهید با این شعارتان اسلام را واژگون کنید و حرمت آن را بشکنید و پیمان الهى را که خداوند آن را حرمى براى شما در زمین قرار داده و وسیله امنیّت خلقش شمرده، نقض کنید»؛ (تقولون: النّار و لا العار! کأنّکم تریدون أن تکفئوا(255) الإسلام على وجهه انتهاکا لحریمه، و نقضا لمیثاقه الّذی وضعه اللّه لکم حرما فی أرضه، و أمنا بین خلقه).
جمله شعارگونه «النّار و لا العار» که به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه اوّلینبار از زبان «اوس بن حارثه»(256) شنیده شد و مفهومش این است که «ما از آتش استقبال مىکنیم ولى ننگ را نمىپذیریم» در واقع از شعارهاى متعصّبین دور از اسلام است؛ آنها مىگفتند: «حاضریم به دوزخ برویم؛ اما حاضر نیستیم مثلا فلان قبیله بر ما پیشى گیرد یا خونى از ما بریزد و انتقامش را دو چندان نگیریم». امام مىفرماید: «مفهوم این سخن پشت کردن به اسلام و نقض پیمانهاى الهى است».
جمعى از شارحان نهج البلاغه گفتهاند: جمله «النّار و لا العار» اگر در مورد اهداف مقدّس باشد جمله خوبى است؛ ولى اگر درباره افتخارات موهوم قبیلگى باشد سخن زشت و نادرستى است.
این سخن در صورتى صحیح است که «النار» به معناى آتش دوزخ نباشد، بلکه به معناى وسیعى باشد که شامل آتش مشکلات دنیوى نیز بشود. مثلا گفته شود: «تن به مشکلات و حتى مرگ مىدهیم اما ننگ سیطره کفّار را بر بلاد اسلامى نمىپذیریم». به یقین این شعار صحیحى است؛ اما اگر گفته شود «تن به آتش دوزخ مىسپاریم؛ اما ننگ برترىجویى فلان قبیله را نمىپذیریم» شعارى بسیار نادرست و همگون با تعصّبات جاهلیت است.
بر این اساس آنچه در شرح نهج البلاغه محقّق تسترى آمده است که این تقسیم را سخن مضحکى مىداند، درست به نظر نمىرسد، زیرا گویندگان این سخن نار را به معناى وسیع تفسیر کردهاند، هرچند آنچه در کلام امام علیه السّلام از زبان متعصّبان آن زمان آمده، منظور همان قسم منفى این شعار است.
آنگاه امام به عاقبت شوم این روش اشاره کرده، مىفرماید: «شما اگر به غیر اسلام پناه برید کافران با شما نبرد خواهند کرد و در آن هنگام نه جبرئیل و میکائیل به یارى شما مىآیند و نه مهاجرین و انصار و راهى جز پیکار با شمشیر نخواهید داشت تا خداوند میان شما حکم کند (و شکست و زبونى شما فرارسد)»؛ (و إنّکم إن لجأتم إلى غیره(257) حاربکم أهل الکفر، ثمّ لا جبرائیل و لا میکائیل و لا مهاجرون و لا أنصار(258) ینصرونکم إلّا المقارعة(259) بالسّیف(260) حتّى یحکم اللّه بینکم).
اشاره به اینکه آن روز که متمسّک به اسلام بودید، خداوند فرشتگان آسمان را به یارى شما فرستاد و امدادهاى غیبى شامل حال مهاجران و انصار شد؛ دشمنان را عقب راندید و پیروزى و امنیت و عزّت را براى خود فراهم ساختید؛ ولى اگر به اسلام پشت کنید همه اینها از شما گرفته خواهد شد؛ شما مىمانید و دشمنان خونآشام و به یقین بدون یارى خداوند راه به جایى نخواهید برد، بنابراین به اسلام راستین بازگردید، باد کبر و غرور از سر به در کنید و تعصّبهاى جاهلیّت را کنار بگذارید و آتش اختلاف را فروبنشانید تا دست لطف الهى بر سر شما باشد.
آنگاه امام علیه السّلام به آنها هشدار مىدهد که در سرگذشت دردناک متمرّدان پیشین بیندیشید و حال خود را با آنها قیاس کنید، مىفرماید: «(در قرآن مجید) نمونههایى از کیفرهاى الهى و عذابهاى کوبنده او و روزهایى که مجازات وى دامن گنهکاران را گرفت و وقایعى که در این زمینه اتفاق افتاد در دسترس شماست»؛ (و إنّ عندکم الأمثال من بأس اللّه و قوارعه، و أیّامه و وقائعه).
تعبیرات چهارگانه «بأس» و «قوارع» و «ایام» و «وقایع» همه، اشاره به مجازاتهاى سخت و سنگین امتهاى تبهکار پیشین است؛ ولى هریک از این تعبیرات مفهوم خاص خود را دارد؛ «بأس» به معناى جنگ و پیکار و عذاب است و «قوارع» اشاره به کیفرهاى کوبنده است؛ مانند طوفان نوح و زلزله ویرانگر قوم لوط و صاعقه عاد و ثمود. «ایّام» اشاره به مجموعه روزهایى است که این حوادث در آن اتفاق افتاد و «وقایع» مجموعه این حوادث اعم از مقدمات و ذى المقدمه و آثار و نتایج آن است.
«ایّام اللّه» در اینجا اشاره به روزهاى سخت و وحشتناک امتهاى پیشین است. در قرآن مجید درباره قوم عاد آمده است: ««إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً فِی یَوْمِ نَحْسٍ»
«مُسْتَمِرٍّ» مانند باد وحشتناک و سردى را در یک روز شوم طولانى بر آنان فرستادیم».(261) و به دنبال آن مىفرماید: ««تَنْزِعُ النَّاسَ کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ» که مردم را همچون تنههاى نخل ریشهکن شده از جایشان برمىکند».(262) و آیات فراوان دیگرى که درباره قوم فرعون و قوم نوح و مانند آنها آمده است.
سپس امام به دنبال آن مىافزاید: «بنابراین تهدیدهاى الهى را به جهت جهل نسبت به آن و سبک شمردن خشم پروردگار و ایمنى از کیفر او دور نشمرید»؛ (فلا تستبطئوا(263) وعیده جهلا بأخذه، و تهاونا ببطشه(264)، و یأسا من بأسه).
اشاره به اینکه اگر چند روز یا چند ماهى مجازات عاصیان و گردنکشان به تأخیر افتد آن را دلیل بر عدم نگیرید، زیرا تاریخ نشان داده این امر «گرچه دیر آید بیاید» و اصولا اینگونه فاصلههاى زمانى در مقیاس عمر جهان فاصلهاى محسوب نمىشود.
آنگاه امام به ذکر دلیل براى این موضوع (همگونى سرنوشتها) پرداخته و انگشت بر یکى از مهمترین خطاهاى آنان گذارده، مىفرماید: «خداوند سبحان مردم قرون پیشین را از رحمت خود دور نساخت جز به این سبب که امر به معروف و نهى از منکر را ترک کردند، لذا افراد سفیه و نادان را به سبب گناه و دانایان را به علت ترک نهى از منکر از رحمت خود دور ساخت»؛ (فإنّ اللّه سبحانه لم یلعن القرن الماضی بین أیدیکم إلّا لترکهم الأمر بالمعروف و النّهی عن المنکر. فلعن اللّه السّفهاء لرکوب المعاصی، و الحلماء(265) لترک التّناهی).
این سخن اشاره به آیات شریفه قرآن مجید است، آنجا که مىفرماید: ««لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ کانُوا لا یَتَناهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما کانُوا یَفْعَلُونَ» کافران بنى اسرائیل از زبان داود و عیسى بن مریم لعن و نفرین شدند. این به جهت آن بود که گناه کردند و تجاوز نمىنمودند؛ آنها از اعمال زشتى که انجام مىدادند یکدیگر را نهى نمىکردند، چه بدکارى انجام مىدادند».(266)
البتّه در بخش آینده خطبه، به عوامل دیگر سقوط آنها اشاره شده؛ ولى تعبیر امام نشان مىدهد که مهمترین خطاى آنها ترک امر به معروف و نهى از منکر بود، زیرا اجراى همه احکام الهى وابسته به زنده نگه داشتن این دو وظیفه الهى است و هرگاه این دو فریضه برپا داشته شود همه فرایض برپا خواهد بود و اگر رها شود فرایض دیگر نیز دستخوش فنا و نابودى خواهد شد، لذا در حدیث امام باقر علیه السّلام مىخوانیم: «إنّ الأمر بالمعروف و النّهى عن المنکر … فریضة عظیمة بها تقام الفرائض».(267)
درباره اهمیّت فوق العاده امر به معروف و نهى از منکر در اسلام، ذیل خطبههاى دیگرى که با صراحت از این موضوع سخن مىگوید به خواست خدا بحث خواهیم کرد.
سپس امام علیه السّلام سخنش را در این فراز از خطبه با این جمله پایان مىدهد، مىفرماید: «به هوش باشید شما رشته اسلام را قطع کردید، حدود آن را تعطیل نمودید و احکامش را به نابودى کشاندید»؛ (ألا و قد قطعتم قید الإسلام، و عطّلتم حدوده، و أمتّم أحکامه).
اشاره به اینکه که تنها نام اسلام یا تشریفات ظاهریش سبب نجات کسى نیست، بلکه باید احکامش اجرا شود، حدودش برقرار گردد و پیوند با اسلام در همه زمینهها محکم باشد و شما چنین نیستید. نام اسلام را یدک مىکشید و از افکار و رفتار جاهلى پیروى مىکنید و باز هم انتظار دارید سربلند و عزیز و مقتدر باشید.
بخش بیستم
ألا و قد أمرنی اللّه بقتال أهل البغی و النّکث و الفساد فی الأرض، فأمّا النّاکثون فقد قاتلت، و أمّا القاسطون فقد جاهدت، و أمّا المارقة فقد دوّخت، و أمّا شیطان الرّدهة فقد کفیته بصعقة سمعت لها وجبة قلبه و رجّة صدره، و بقیت بقیّة من أهل البغی. و لئن أذن اللّه فی الکرّة علیهم لأدیلنّ منهم إلّا ما یتشذّر فی أطراف البلاد تشذّرا.
ترجمه
آگاه باشید! خداوند مرا به نبرد با ستمگران، پیمانشکنان و مفسدان در ارض امر فرموده است، با ناکثین و پیمانشکنان (اشاره به اصحاب جمل) نبرد کردم (و آنها را در هم شکستم) و با قاسطین (ستمگران شام و اصحاب معاویه) جهاد نمودم (و ضعف و زبونى آنها را نشان دادم) و مارقین (خوارج نهروان) را بر خاک مذلت نشاندم؛ اما شیطان ردهه (ذو الثدیه رییس خوارج) با صاعقهاى که بر او فرود آمد به گونه که تپش قلب و لرزش سینهاش شنیده شد، شرّ او از من دفع گردید ولى گروه دیگرى از ستمگران باقى ماندهاند که اگر خداوند به من اجازه حمله دیگرى به آنها دهد (و مرا باقى بگذارد) آنها را از میان برداشته و دولت حق را به جاى آنها قرار مىدهم، جز افراد قلیلى از آنان که (ممکن است از دست ما بگریزند) و در اطراف بلاد پراکنده مىشوند.
شرح و تفسیر
من مأمور به مبارزه با فاسدان و مفسدانم
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، اشاره به نبردهاى معروف خود با گروههاى ستمگر و
پیمانشکن در جنگهاى جمل و صفین و نهروان مىکند که چگونه قدرت و توان خود را به آنها نشان داد، گویى مىخواهد با این سخن، بعضى از قبایل شورشى را که بر اثر تعصبات واهى به جان هم مىافتادند (و بحث آنها در بخشهاى پیشین آمد) بر سر جاى خود بنشاند و به آنها بفهماند که اگر به این حرکت نادرست خود ادامه دهند با حمله شدیدى مجازات خواهند شد، مىفرماید: «آگاه باشید! خداوند مرا به نبرد با ستمگران، پیمانشکنان و مفسدان در ارض امر فرموده، اما با ناکثین و پیمانشکنان (اشاره به اصحاب جمل) نبرد کردم (و آنها را درهم شکستم) و با قاسطین (ستمگران شام و اصحاب معاویه) جهاد نمودم (و ضعف و زبونى آنها را نشان دادم) و مارقین (خوارج نهروان) را بر خاک مذلت نشاندم»؛ (ألا و قد أمرنی اللّه بقتال أهل البغی و النّکث(268) و الفساد فی الأرض، فأمّا النّاکثون فقد قاتلت، و أمّا القاسطون(269) فقد جاهدت، و أمّا المارقة(270) فقد دوّخت(271)).
اشاره به اینکه اولا آنچه را من در پیکار با این سه گروه انجام دادم به فرمان خدا بود. این سخن ناظر به روایتى است که از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله نقل شده است که به امیر مؤمنان على علیه السّلام فرمود: «و إنّک ستقاتل بعدى النّاکثین و القاسطین و المارقین».(272)
همین سخن به تعبیر دیگرى در اسد الغابة آمده است، که امام علیه السّلام فرمود: «عهد إلى رسول اللّه أن أقاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین».(273)
ثانیا اشاره به این است که هرسه گروه را درهم شکستم؛ اما اصحاب جمل تارومار شدند و خوارج نهروان متلاشى گشتند و اصحاب معاویه نیز در نبرد مغلوب شدند، اما با حیلهاى که عمر و عاص پیشنهاد کرد خود را از شکست کامل نجات دادند.
در ادامه این سخن، انگشت روى رییس خوارج که نامش حرقوص بن زهیر و کنیهاش ذو الثدیة بود، گذارده که به طرز فجیعى در میدان جنگ نهروان جان داد، مىفرماید: «اما شیطان ردهه (اشاره به ذو الثدیه رییس خوارج است که جسم بىجان او بعد از جنگ نهروان در گودال آبى افتاده بود) با صاعقهاى که بر او فرود آمد به گونه که تپش قلب و لرزش سینهاش شنیده شد، شرّ او از من دفع گردید»؛ (و أمّا شیطان الرّدهة(274) فقد کفیته بصعقة(275) سمعت لها وجبة(276) قلبه و رجّة(277) صدره).
در میان شارحان نهج البلاغه درباره این صاعقه، گفتوگوست؛ بعضى معتقدند که واقعا صاعقهاى آسمانى رییس خوارج ذو الثدیه را نابود ساخت و جسم بىجانش در گودال آبى افتاد («ردهة» به معناى گودال آب است) ولى جمعى دیگر عقیده دارند که این صاعقه کنایه از آن فریاد شجاعانهاى است که امام علیه السّلام در آغاز جنگ از سینه برکشید، این فریاد گروهى را به لرزه درآورد و از جمله ذو الثدیه چنان ترسید که قلبش از کار افتاد به
روى زمین غلتید و در گودال آبى سرازیر شد. آنگاه بعضى از بازماندگان مخالفین را با این جمله مورد تهدید قرار مىدهد و مىفرماید: «و گروه دیگرى از ستمگران باقى ماندهاند که اگر خداوند به من اجازه حمله دیگرى به آنها دهد (و مرا باقى بگذارد) آنها را از میان برداشته و دولت حق را به جاى آنها قرار مىدهم، جز افراد قلیلى از آنان که (ممکن است از دست ما بگریزند و) در اطراف بلاد پراکنده شوند»؛ (و بقیت بقیّة من أهل البغی. و لئن أذن اللّه فی الکرّة علیهم لأدیلنّ(278) منهم إلّا ما یتشذّر فی أطراف البلاد تشذّرا(279)).
تعبیر به «أهل البغی» اشاره به ستمگران شام و اصحاب معاویه است که اگر داستان حکمین در میدان صفین پیش نیامده بود تارومار مىشدند. امام علیه السّلام مىفرماید: «اگر توفیقى نصیب من شود قدرت آنها را درهم مىشکنم و حکومت حق و عدالت را در سراسر کشور اسلامى برپا مىدارم».
ذکر این معنا به صورت جمله شرطیه، شاید اشاره به این است که امام علیه السّلام مىدانسته است توفیق حمله دیگر به آنان نخواهد یافت و پیش از آنکه دست به چنین کارى زند شهید خواهد شد؛ ولى به هرحال آمادگى خود را براى مبارزه با ستمگران تا آخرین نفس اعلام مىدارد و در ضمن برنامه آینده را به یاران خود تعلیم مىدهد.
نکته
ذو الثدیة کیست؟
نام اصلى وى حرقوص بن زهیر سعدى تمیمى است که به ذو الخویصره، ذو الثدیه و
مخدج معروف است. وجه نامگذارى وى به ذو الخویصرة روشن نیست؛ ولى به اعتبار آنکه گوشت زائدى همانند پستان بر بازو داشت، به ذو الثدیه معروف شد و به جهت نقص در دست، به مخدج الید نیز شناخته شده است.
در تفاسیر در ذیل آیه 58 سوره توبه آمده است: ««وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ یَسْخَطُونَ» در میان آنها کسانى هستند که در (تقسیم) غنایم به تو خرده مىگیرند، اگر از آن (غنایم، سهمى) به آنها داده شود، راضى مىشوند؛ و اگر داده نشود، خشم مىگیرند». و در منابع تاریخى در نقل ماجراى غزوه چنین آمده است که پس از پایان جنگ حنین، به هنگام تقسیم غنایم، در محلى به نام «جعرانه» ابو سفیان و برخى از تازه مسلمانان قریش، غنایم بیشترى را از رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله طلب کردند؛ آن حضرت نیز با اذن الهى و براى تألیف قلوب، اموال فراوانى را به آنان بخشید. در گیرودار این تقسیم ذو الثدیه نزد پیامبر آمد و معترضانه گفت: «اى رسول خدا! عدالت پیشه کن». پیامبر صلّى اللّه علیه و اله فرمود: «واى بر تو! اگر من به عدالت رفتار نکنم، چه کسى به عدالت رفتار خواهد کرد؟». در این هنگام یکى از حاضران (عمر بن خطاب) از پیامبر اجازه خواست که گردن او را بزند؛ ولى پیامبر وى را از این کار بازداشت و فرمود: «دعه، فسیخرج من ضئضئ هذا قوم یمرقون من الدّین کما یمرق السّهم من الرّمیة … تحتقر صلاتکم فى جنب صلاتهم، و صومکم عند صومهم، یقرءون القرآن لا یجاوز تراقیهم، آیتهم رجل أسود مخدج الید، إحدى یدیه کأنّها ثدى امرأة أو بضعة تدردر؛ رهایش کنید! او پیروانى خواهد یافت که از دین به در خواهند شد؛ همانگونه که تیر از کمان به در مىشود. شما نماز و روزه خویش را در برابر نماز و روزه آنان ناچیز خواهید شمرد. آنان قرآن مىخوانند؛ ولى از شانه و گلوگاهشان فراتر نخواهد رفت. نشانه آنان وجود مردى سیاه چرده، با دست ناقص است که بر یکى از دستانش (پاره
گوشتى) چون پستان زنان دارد و در میان آنان است».(280)
مطابق این پیشبینى، گروهى در امت اسلامى پدید مىآمدند که قرآن مىخواندند و اهل تهجّد و عبادت بودند؛ ولى در واقع از دین خارج و از حقیقت آن اطلاعى نداشتند.
این حقیقت به اندازهاى میان مسلمانان معروف بود که حتّى عایشه که به على علیه السّلام کینه داشت، پس از ماجراى نهروان و کشته شدن ذو الثدیه گفت: من از پیامبر شنیدم که درباره این گروه فرمود: آنان بدترین مردمند که به دست بهترین افراد کشته مىشوند.(281)
این پیشبینى رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله محقّق شد و پس از ماجراى جنگ صفین و ماجراى حکمیّت، خوارج در منزل عبد اللّه بن وهب راسبى اجتماع کردند، ذو الثدیه در آن جمع خطبهاى آتشین خواند و دوستان و پیروان خود را به قیام بر ضدّ مسلمانان- که به زعم او گمراه شده بودند- فراخواند. رهبرى آن گروه را عبد اللّه بن وهب راسبى به عهده داشت (هرچند رهبرى فکرى و عقیدتى آنها به عهده ذو الثدیه بود).(282)
آن گروه گمراه جنگ نهروانى را به راه انداختند و امیر مؤمنان علیه السّلام قبل از پیکار با آنها فرمود: پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله فرمود: قومى از دین خارج مىشوند و با مسلمانان جنگ مىکنند و علامت آنان مردى است که نقصى در دست اوست (مخدج الید).(283)
در اثناى جنگ و همچنین پس از پایان آن مردم به دنبال ذو الثدیه و یا همان مخدج بودند؛ ولى هرچه گشتند، او را پیدا نکردند. کمکم برخى از بهانهجویان زبان به طعن
گشودند و گفتند: «پسر ابو طالب، ما را فریب داد تا با برادران خویش بجنگیم».(284)
یافتن او کار دشوارى شد و همه در جستجوى آن بودند، ولى على علیه السّلام پیوسته مىفرمود: «ما کذبت و لا کذبت؛ نه دروغ گفتهام و نه بر من دروغ گفته شد».
حضرت دستور داد با نى تکتک جنازهها را علامتگذارى کردند، تا آنکه داخل لجنزارى جنازهاى را دیدند که فقط پاهایش پیدا بود. جنازه را خارج ساختند و بىدرنگ دستهاى او را بررسى کردند و دیدند او همان مردى است که امیر مؤمنان به نقل از رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله ویژگیهاى او را پیشبینى کرده بود. على علیه السّلام تکبیر گفت و مردم نیز تکبیر گفتند و آن حضرت سجده شکر به جاى آورد.(285)
بخش بیست و یکم
أنا وضعت فی الصّغر بکلاکل العرب، و کسرت نواجم قرون ربیعة و مضر. و قد علمتم موضعی من رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- بالقرابة القریبة، و المنزلة الخصیصة. وضعنی فی حجره و أنا ولد یضمّنی إلى صدره، و یکنفنی فی فراشه، و یمسّنی جسده، و یشمّنی عرفه. و کان یمضغ الشّیء ثمّ یلقمنیه، و ما وجد لی کذبة فی قول، و لا خطلة فی فعل. و لقد قرن اللّه به- صلّى اللّه علیه و آله- من لدن أن کان فطیما أعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم، و محاسن أخلاق العالم، لیله و نهاره. و لقد کنت أتّبعه اتّباع الفصیل أثر أمّه، یرفع لی فی کلّ یوم من أخلاقه علما، و یأمرنی بالاقتداء به. و لقد کان یجاور فی کلّ سنة بحراء فأراه، و لا یراه غیری. و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الإسلام غیر رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- و خدیجة و أنا ثالثهما. أرى نور الوحی و الرّسالة، و أشمّ ریح النّبوّة.
و لقد سمعت رنّة الشّیطان حین نزل الوحی علیه- صلّى اللّه علیه و آله- فقلت: یا رسول اللّه ما هذه الرّنّة؟ فقال: «هذا الشّیطان قد أیس من عبادته. إنّک تسمع ما أسمع، و ترى ما أرى، إلّا أنّک لست بنبیّ، و لکنّک لوزیر و إنّک لعلى خیر».
ترجمه
من در دوران جوانى بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخهاى بلند قبیله
ربیعه و مضر را درهم شکستم (و سران گردنکش آنها را به خاک نشاندم) و شما به خوبى موقعیّت مرا از رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله از نظر خویشاوندى نزدیک و منزلت و مقام ویژه مىدانید.
او مرا در دامان خویش در حالى که کودک (خردسالى) بودم مىنشاند و (همانند فرزندش) مرا به سینه خود مىفشرد و در بستر خویش در کنار خود مىخوابانید، به گونهاى که بدن خود را (همچون یک پدر مهربان) به بدن من مىچسبانید و بوى خوش خود را به مشام من مىرساند و (چون بسیار کوچک بودم و توان جویدن غذاى سخت را نداشتم) غذا را مىجوید و در دهان من مىگذاشت.
او هرگز دروغى در گفتار من نیافت و در کردارم خطا و اشتباهى ندید.
از همان زمان که رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله از شیر بازگرفته شد، خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگان خود را مأمور ساخت تا در طول شب و روز وى را به راههاى فضیلت و محاسن اخلاق جهانیان وادارد و من هم مانند کودکى که به دنبال مادرش حرکت مىکند از او پیروى مىکردم. هرروز نکته تازهاى از اخلاق برجسته خود براى من آشکار مىساخت و مرا فرمان مىداد که به او اقتدا کنم.
او در هرسال مدتى را در مجاورت غار حرا به سر مىبرد (و به عبادت خدا مىپرداخت) من او را مىدیدم و کسى دیگر او را نمىدید (و از برنامه عبادت او خبر نداشت و هنگامى که آن حضرت به نبوت مبعوث شد) در آن روز خانهاى که اسلام در آن راه یافته باشد، جز خانه پیامبر نبود تنها او و خدیجه در آن بودند و من نفر سوم بودم. من نور وحى و رسالت را مىدیدم و بوى نبوّت را استشمام مىکردم. من صداى ناله شیطان را در آغاز نزول وحى بر آن حضرت شنیدم و گفتم اى رسول خدا این ناله (از کیست و براى) چیست؟ فرمود: این ناله شیطان است، زیرا از اینکه پیرویش کنند مأیوس شده است.
(سپس پیامبر صلّى اللّه علیه و اله به من فرمود:) تو آنچه را من مىشنوم مىشنوى و آنچه من مىبینم مىبینى (و چشم و گوش تو حقایق عالم غیب را درک مىکند) جز اینکه تو پیامبر نیستى؛ ولى وزیر منى و در مسیر خیر و سعادت قرار دارى!
شرح و تفسیر
پرورش در آغوش پیامبر
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه براى تقویت روحیه یاران خود و در مقابل دشمنان و غوغاسالاران و فتنهجویان قبایل، به دو نکته مهم اشاره مىفرماید. نخست به موقف خود در جنگهاى اسلامى در برابر شجاعان عرب و ضربات سنگینى که به آنها وارد ساخت، اشاره مىکند تا دشمنان و غوغاگران بر سر جاى خود بنشینند و دیگر رابطه نزدیک خود را با پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله که امتیاز منحصر به فردى براى آن حضرت بود بیان مىکند تا همه مؤمنان راستین، با علاقه و اخلاص بیشتر به فرمانش گردن نهند، بنابراین هرگز نباید تصوّر کرد که امام در این بخش از خطبه به خودستایى پرداخته است؛ چیزى که با بخشهاى پیشین خطبه در تضاد است، بلکه امام هدف مهمى را دنبال مىکند که فراتر از اینگونه پندارهاست.
در قسمت اوّل مىفرماید: «من در دوران جوانى بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخهاى بلند قبیله ربیعه و مضر را درهم شکستم (و سران گردنکش آنها را به خاک نشاندم)»؛ (أنا وضعت فی الصّغر بکلاکل العرب، و کسرت نواجم(286) قرون ربیعة و مضر).
تعبیر به «صغر» در جمله بالا نقطه مقابل «کبر»، اشاره به دوران جوانى حضرت است؛ نه کودکى، و این تعبیر متعارفى است که افرادى که سنّ و سالى از آنها گذشته، هنگامى که مىخواهند به دوران جوانى خود اشاره کند، مىگوید: «هنگامى که کوچک بودم چنین و چنان کردم».
به هرحال امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه خاطره پرشکوه پیروزیهایش را در جنگهاى اسلامى در نظرها مجسّم مىکند؛ ضرباتى را که در میدان «بدر» بر پیکر «عتبه» و «ولید» و
«حنظله» وارد کرد و دفاع جانانهاى را که در میدان «احد» از پیامبر اکرم در برابر انبوه دشمنان فرمود و ضربه سهمگینى را که در جنگ «احزاب» بر بزرگترین شجاع عرب «عمرو بن عبدود» وارد ساخت و آوازهاش در همه جزیرة العرب پیچید و سپس قدرتنماییهاى او در فتح «مکه» و جنگ «حنین» و همچنین غزوات و سرایاى دیگر که اندکى مطالعه درباره آنها نشان مىدهد. امام از نظر روح و جسم تا چه حد قدرتمند بوده است. یادآورى این امور لرزه بر پیکر دشمنان او مىافکند.
بعضى از شارحان نهج البلاغه تحلیل جالبى در اینجا دارند، مىگویند: پیامبر اسلام سه دوران مختلف را بعد از بعثت، پشت سر گذاشت؛ نخست دوران سیزده ساله مکه بود که دست به شمشیر نبرد و تنها به مقاومت در برابر دشمنان و تعلیم و تربیت دوستان پرداخت. دوران دوم از آغاز هجرت شروع مىشود تا جنگ احزاب که پیغمبر اکرم و مسلمانان غالبا در برابر دشمن حالت دفاعى داشتند و دوران سوم دوران فتح مکه و جنگ حنین بود که بیشتر جنبه تهاجمى داشت، هرچند هدف خاموش کردن آتش فتنه بود.
على علیه السّلام در همه این دورانها، در کنار پیامبر به فداکارى پرداخت. در دوران اوّل «لیلة المبیت» را پشت سر گذاشت که در بستر پیامبر خوابید و جان خود را سپر بلاى او ساخت. در دوران دوم فداکارىهاى امام در جنگ بدر و احد و احزاب در کنار پیامبر فراموش ناشدنى است. در دوران سوم یعنى فتح مکّه و جنگ حنین نیز در صف اوّل در برابر دشمن قرار داشت.(287)
بعضى از نویسندگان از این هم فراتر رفته و گفتهاند: امیر مؤمنان حتى قبل از بعثت نیز مدافع پیامبر اکرم بود و در اینجا اشاره به داستانى کردهاند که از دوران هشتسالگى آن حضرت رخ مىدهد؛ امام در آن سنوسال با کودکان مکّه چنین مىگفت: محمّد صلّى اللّه علیه و اله در خانهاش سخنى از بردگان نمىگوید و کنیز و غلامان (خدیجه) را به عنوان جوانان خطاب
مىکند و هرگز در برابر کارهاى خلاف آنها تندى نمىکند و حتى کلمه «افّ» را نیز به آنها نمىگوید.(288)
تعبیر به «کلاکل» (جمع کلکل به معناى استخوان سینه) اشاره به افراد نیرومند و سرکردگان است و «قرون» جمع «قرن» به معناى شاخ کنایه از افراد نیرومند است، زیرا شاخ حیوان از محکمترین اعضاى اوست.
سپس امام علیه السّلام به بیان نکته دوم از این بخش؛ یعنى رابطه بسیار نزدیک او با پیامبر صلّى اللّه علیه و اله پرداخته و نشان مىدهد که این رابطه از آغاز طفولیت تا پایان عمر بوده و امام تربیت یافته دامان پیامبر اکرم است، مىفرماید: «شما به خوبى موقعیت مرا از رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله از نظر خویشاوندى نزدیک، و منزلت و مقام ویژه، مىدانید»؛ (و قد علمتم موضعی من رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- بالقرابة القریبة، و المنزلة الخصیصة).
آنگاه براى توضیح بیشتر مىافزاید: «او مرا در دامان خویش در حالى که کودک (خردسالى) بودم مىنشاند و (همانند فرزندش) مرا به سینه خود مىفشرد و در بستر خویش در کنار خود مىخوابانید، به گونهاى که بدن خود را (همچون یک پدر بسیار مهربان) به بدن من مىچسبانید و بوى خوش خود را به مشام من مىرساند و (چون بسیار کوچک بودم و توان جویدن غذاى سخت را نداشتم) غذا را مىجوید و در دهان من مىگذاشت»؛ (وضعنی فی حجره و أنا ولد یضمّنی إلى صدره، و یکنفنی فی فراشه، و یمسّنی جسده، و یشمّنی عرفه(15). و کان یمضغ الشّیء ثمّ یلقمنیه).
این تعبیرات نشان مىدهد که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله هیچ تفاوتى میان على علیه السّلام و فرزندان خود نمىگذاشت و از آن موقع که آن حضرت بسیار کم سنوسال بود او را در دامان و آغوش خود پرورش مىداد و نهایت محبّت را درباره او ابراز مىفرمود.
در ادامه مىافزاید: «رسول خدا هرگز دروغى در گفتار من نیافت و در کردارم خطا و اشتباهى ندید»؛ (و ما وجد لی کذبة فی قول، و لا خطلة(289) فی فعل).
اشاره به اینکه من مدارج تربیت را در سایه او بهطور کامل پیمودم، به گونهاى که گفتار و رفتارم کاملا صادقانه و در مسیر حق بود و کمترین انحرافى نداشتم.
آنگاه امام علیه السّلام به بیان این نکته مىپردازد که من اگر در دوران قبل از بعثت نیز از آن حضرت پیروى مىکردم و این را افتخار و فرصت مهمى براى خود مىشمردم، به این دلیل بود که آن حضرت از آغاز عمر تحت هدایت و عنایت پروردگار قرار داشت، مىفرماید: «از همان زمان که رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله از شیر بازگرفته شد، خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگان خود را مأمور ساخت تا در طول شب و روز وى را به راههاى فضیلت و محاسن اخلاق جهانیان وادارد و من هم مانند کودکى که به دنبال مادرش حرکت مىکند از او پیروى مىکردم. هرروز نکته تازهاى از اخلاق برجسته خود براى من آشکار مىساخت و مرا فرمان مىداد که به او اقتدا مىکنم»؛ (و لقد قرن اللّه به- صلّى اللّه علیه و آله- من لدن أن کان فطیما(290) أعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم، و محاسن أخلاق العالم، لیله و نهاره. و لقد کنت أتّبعه اتّباع الفصیل(291) أثر أمّه، یرفع لی فی کلّ یوم من أخلاقه علما، و یأمرنی بالاقتداء به).
اشاره به اینکه سرپرستى پیامبر صلّى اللّه علیه و اله نسبت به من، تنها در جهات ظاهرى و معمولى نبود، بلکه هرروز این معلم بزرگ درس، تازهاى از اخلاق و فضیلت به من آموخت و من نیز پذیرا مىشدم.
تعبیر به «علما» اشاره به پرچمها و نشانههایى است که سابقا در مسیر راهها در بیابانها
مىگذاردند تا مسافران و رهگذران راه خود را گم نکنند و با اطمینان خاطر و گامهاى استوار به سوى سرمنزل مقصود، پیش روند. این هدایتکننده راه حق نیز درباره على علیه السّلام همین موقعیت را داشت.
آنگاه به یکى از فصول مهم زندگى پیامبر صلّى اللّه علیه و اله قبل از بعثت؛ یعنى داستان عبادتهاى او در غار حراء اشاره کرده، چنین مىفرماید: «او در هرسال مدتى را در مجاورت غار حرا به سر مىبرد (و به عبادت خدا مىپرداخت) من او را مىدیدم و کسى دیگر او را نمىدید (و از برنامه عبادت او خبر نداشت) و هنگامى که آن حضرت به نبوّت مبعوث شد در آن روز خانهاى که اسلام در آن راه یافته باشد، جز خانه پیامبر نبود که او و خدیجه در آن بودند و من نفر سوم بودم. من نور وحى و رسالت را مىدیدم و بوى نبوّت را استشمام مىکردم»؛ (و لقد کان یجاور فی کلّ سنة بحراء فأراه، و لا یراه غیری. و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الإسلام غیر رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- و خدیجة و أنا ثالثهما. أرى نور الوحی و الرّسالة، و أشمّ ریح النّبوّة).
این عبارت نشان مىدهد که داستان عبادت پیامبر در غار حراء سالها تکرار مىشد، به طورى که امام مىفرماید: «هرسال آن حضرت به حراء مىرفت» و نیز نشان مىدهد که تنها على علیه السّلام با او بود. افزون بر این، در آغاز اسلام مدتها گذشت که تنها سه نفر پیرو این آیین پاک بودند: پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله خدیجه و على علیه السّلام.
در اینکه منظور از دیدن نور وحى و استشمام بوى نبوّت چیست؟ بعضى از شارحان نهج البلاغه آن را بر جنبههاى معنوى حمل کردهاند، در حالى که بعضى دیگر مىگویند: مانعى ندارد که حمل بر جنبه ظاهرى و مادى بشود؛ یعنى به هنگام وحى واقعا نورى ساطع مىکشد که تنها پیامبر اکرم و امیر مؤمنان آن را مىدیدند و بوى خوشى فضا را عطرآگین مىکرد که تنها به مشام این دو بزرگوار مىرسید و هیچ مانعى ندارد که بعضى از موجودات مادى را افرادى که احساس قوىترى دارند درک کنند و دیگران درک نکنند؛ مثلا گفته مىشود: اشعه ماوراى بنفش یا مادون قرمز که براى ما انسانها قابل ادراک
نیست براى بعضى از پرندگان که حسن قویترى دارند قابل ادراک است.
درباره برنامههاى پیامبر در غار حراء و ایمان خدیجه و على علیه السّلام به عنوان اوّلین نفر از زنان و مردان در ذیل همین بخش در بحث نکات، سخن خواهیم گفت.
سپس امام به نکته مهم دیگرى در رابطه او با پیامبر اکرم اشاره کرده، مىفرماید: «من صداى ناله شیطان را در آغاز نزول وحى بر آن حضرت شنیدم و گفتم اى رسول خدا این ناله (از کیست و براى) چیست؟ فرمود: این ناله شیطان است، زیرا از اینکه پیرویش کنند مأیوس شده است»؛ (و لقد سمعت رنّة(292) الشّیطان حین نزل الوحی علیه- صلّى اللّه علیه و آله- فقلت: یا رسول اللّه ما هذه الرّنّة؟ فقال: «هذا الشّیطان قد أیس من عبادته).
آنگاه اضافه مىکند که پیامبر در ادامه این سخن فرمود: «تو آنچه را من مىشنوم مىشنوى و آنچه من مىبینم مىبینى (چشم و گوش تو همچون چشم و گوش من حقایق عالم غیب را ادراک مىکند) جز اینکه تو پیامبر نیستى؛ ولى وزیر (من) هستى و در طریق خیر قرار دارى»؛ (إنّک تسمع ما أسمع، و ترى ما أرى إلّا أنّک لست بنبیّ، و لکنّک لوزیر و إنّک لعلى خیر»).
ممکن است کسى بگوید: بعد از ظهور اسلام و پیامبر اکرم باز هم گروه کثیرى سر بر فرمان شیطان دارند. این سخن چگونه با مطلب بالا سازگار است؟ پاسخ این است که با ظهور اسلام آن اطاعت مطلق و بىقید و شرط عصر جاهلیّت در همهچیز از شیطان، که شامل بتپرستى و آلودگىهاى اخلاقى و مظالم شدید اجتماعى مىشد درهم شکست و گروه کثیرى از مؤمنان راستین در هرقرن پیدا شدند که اگر جمعیّت آنها از پیروان شیطان بیشتر نباشد کیفیت وجودى و مقامات آنها بسیار برتر است.
به تعبیر دیگر: شیطان در روز نخست گفته بود: «وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبادَکَ»
«مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»(293) این معنا با ظهور پیامبر اکرم از میان رفت، زیرا غیر از «مخلصین» که منظور اولیاى خاص خدا هستند، گروهى از مؤمنان قوىّ الایمان و صالح العمل نیز از پیروى شیطان سرباز زدند.
به هرحال این گفتار، همانند روایات متعدّد دیگر که بعدا به آن اشاره خواهد شد، نشان مىدهد که موقعیت على علیه السّلام نسبت به پیامبر اکرم تا چه اندازه والا بوده است- او در همهچیز دوشبهدوش پیامبر پیش مىرفت، فقط مقام نبوّت نداشت.
این همان حقیقتى است که در حدیث «منزلت» که بهطور گسترده در کتب شیعه و اهل سنّت نقل شده، آمده است که در جنگ تبوک هنگامى که پیامبر، على علیه السّلام را به جاى خود در مدینه قرار داد و امام از جهت عدم شرکت در جهاد ناراحت بود پیامبر حدیث منزلت را بیان فرمود.
این حدیث طبق نقل ابن عباس که در کتب معتبر اهل سنّت به عنوان یک حدیث صحیح شناخته شده است، چنین است: «هنگامى که رسول خدا براى غزوه تبوک آماده حرکت شد و گروهى از مردم با آن حضرت بودند على علیه السّلام عرض کرد: من هم با شما بیایم، پیامبر فرمود: نه! على علیه السّلام گریست، رسول خدا فرمود: «أما ترضى أن تکون منّى بمنزلة هارون من موسى إلّا أنّه لیس بعدى نبىّ؛ آیا تو راضى نیستى که نسبت به من همچون هارون (برادر موسى) نسبت به موسى باشى جز اینکه بعد از من پیامبرى نیست (اشاره به اینکه تمام مزایاى من جز مقام نبوت را دارا هستى)». سپس افزود: «إنّه لا ینبغى أن أذهب إلّا و أنت خلیفتى؛ سزاوار نیست من بروم جز اینکه تو جانشین من باشى».
این حدیث را حاکم در مستدرک ذکر کرده و گفته است: سند حدیث صحیح است و نیز ذهبى در تلخیص المستدرک آن را آورده و تصریح به صحّت آن کرده است. در کتب
بسیار دیگرى؛ مانند مسند احمد، ذخائر العقبى، مناقب خوارزمى، الاصابة ابن حجر عسقلانى و کتب بسیار دیگرى که نقل تمام اسناد آن بسیار به طول مىانجامد، آمده است.(294)
—
نکتهها
1- رابطه بسیار نزدیک على علیه السّلام با پیامبر صلّى اللّه علیه و اله
این رابطه از زمانى آغاز شد که على علیه السّلام کودک بسیار خردسالى بود و بحران شدید اقتصادى و قحطى در مکّه پیدا شد. ابو طالب فرزندان زیادى داشت و سخت به زحمت افتاد. پیامبر اکرم که هنوز به مقام نبوت نرسیده بود به عباس که مرد ثروتمندى بود، فرمود: برادرت ابو طالب، کثیر العیال است و مشکلات موجود را مىبینى. همراه من بیا نزد او برویم. یکى از فرزندانش را تو سرپرستى کن و یکى را من. عباس پذیرفت، هردو نزد ابو طالب آمدند و مقصود خود را بازگو کردند، ابو طالب گفت: عقیل را نزد من بگذارید و هر یک از سایر فرزندانم را خواستید انتخاب کنید، پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله على علیه السّلام را برگزید و عباس جعفر را و از آن به بعد على بن ابى طالب با رسول خدا بود تا زمان بعثت که در آن زمان نیز از او پیروى کرد و به او ایمان آورد و تصدیقش نمود.(295)
گویا دست تقدیر این حادثه را به وجود آورد تا بزرگترین مرد جهان بعد از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله از آغاز عمر شب و روز در کنار آن حضرت باشد و تحت تعلیم و تربیت او قرار گیرد
و این شاگرد در محضر آن استاد تا آنجا پیش برود که نور وحى را ببیند و بوى وحى را استشمام کند و صداى جبرئیل را بشنود و حتى ناله شیطان را که به هنگام بعثت از حلقوم او برخاست، درک کند و در یک کلام با جهان غیب کاملا در ارتباط باشد و تا آنجا پیش برود که پیامبر اکرم خطاب به او بفرماید: «إنّک تسمع ما أسمع و ترى ما أرى إلّا أنّک لست بنبیّ؛ آنچه را که من مىشنوم، مىشنوى و آنچه را که من مىبینم مىبینى جز اینکه پیامبر نیستى».(296)
2- داستان غار حرا
غار حرا بر فراز کوهى قرار دارد که امروز جبل النور نامیده مىشود. سابقا این کوه در خارج مکه بود؛ ولى امروز به سبب گسترش شهر مکّه جبل النور و غار حرا در داخل مکّه قرار دارد و پیمون آن از پاى کوه تا فراز آن حدود یک ساعت به طول مىانجامد.
غار مزبور غار کوچکى است که گنجایش یک نفر ایستاده در حال عبادت و دو سه نفر نشسته را دارد؛ ولى در کنار آن محل نسبتا وسیعى است که جاى نشستن گروهى است. جالب اینکه دو طرف غار باز است و هواى لطیفى در غار جریان دارد و در گرمترین اوقات سال، انسان احساس گرما نمىکند و از همه گذشته، جاى خلوت و مملوّ از روحانیت است.
پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله قبل از بعثت و حتى گاه بعد از بعثت براى دور ماندن از غوغاى بتپرستان جاهل و جامعه مملوّ از خرافات آن عصر، به غار حرا مىرفت و ساعتها و روزها به راز و نیاز با خدا مىپرداخت و در اسرار آسمان و زمین مىاندیشید. قابل توجه است که داخل غار اگر کسى رو به دهانه شمالى غار بایستد هم رو به کعبه ایستاده و هم رو به بیت المقدس.
از پارهاى از روایات استفاده مىشود که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله حتى بعد از نبوّت، گاهى به غار حراء مىرفت و دور از اذیت و آزار مشرکان متعصب، به عبادت و راز و نیاز با خدا مىپرداخت و على علیه السّلام و خدیجه گاه با آن حضرت بودند و مىدانیم نخستین شعاع وحى در همانجا درخشید.
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود مىگوید: داستان مجاورت پیامبر اکرم به غار حرا مشهور است و در کتب صحاح آمده که او در هرسال یک ماه در جوار حراء بود و در آن ماه نیازمندانى به سراغ آن حضرت مىآمدند و آنها را اطعام مىکرد، هنگامى که این مدت پایان مىپذیرفت و پیامبر اکرم از آنجا بازمىگشت به سراغ کعبه مىآمد و هفت دور یا بیشتر طواف مىکرد. سپس به خانه خود بازمىگشت تا سال بعثت فرارسید. پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله ماه مبارک را در آن سال به اتفاق خدیجه و على بن ابى طالب و خادمى که داشتند در آنجا بود و در این زمان بود که جبرئیل فرمان نبوّت و رسالت را براى آن حضرت آورد و (این حدیث ظاهرا اشاره به نزول دفعى و یک پارچه قرآن بر پیامبر اکرم در ماه رمضان است و منافاتى با نزول تدریجى که آغاز آن 27 رجب است، ندارد).(297)
3- برنامه ویژه پیامبر صلّى اللّه علیه و اله قبل از بعثت
بسیارى سؤال مىکنند که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله قبل از بعثت چه آیینى داشته است، در حالى که هنوز آیین اسلام نازل نشده بود؟
گاه گفته مىشود او بر آیین شیخ الانبیاء، ابراهیم خلیل علیه السّلام بود. این سخن از یک نظر صحیح است و آن اینکه حضرت، موحد و یگانهپرست بود و یگانهپرستى از بارزترین ویژگیهاى آیین ابراهیم است، هرچند همه انبیا یگانهپرست بودند؛ ولى این دلیل بر آن نمىشود که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله در همه فروع دین، متعبّد به شریعت ابراهیم علیه السّلام باشد.
از کتاب غنیه مرحوم ابن زهره برمىآید که این سؤال از آن زمان نیز مطرح بوده است، زیرا ایشان فصلى براى این مطلب که آیا پیامبر متعبّد به شریعت انبیاى پیشین بوده یا نه منعقد نموده، هرچند سخن بسیار کوتاهى در ذیل آن بیان کرده است. وى تنها به این مطلب قناعت کرده که ممکن است رسول خدا قبل از بعثت نیز به آیین خود عمل مىکرده بىآنکه کوچکترین دلیلى بر آن ذکر کند.
در پاورقیهاى چاپ اخیر این کتاب آمده است که این مسئله از زمان سیّد مرتضى و شیخ طوسى نیز مطرح بوده و بعضى بهطور سربسته گفتهاند که آن حضرت پیرو آیینهاى قبل از خود بوده است و بعضى گفتهاند: نبوده، و بعضى توقف کردهاند. از شیخ طوسى نقل شده که مىگوید: اعتقاد شیعه بر این است که او قبل از نبوّت به برنامه ویژهاى عمل مىکرده که از طریق وحى بر او نازل مىشده است، بىآنکه پیرو آیین انبیاى پیشین باشد.
علامه مجلسى معتقد است که پیامبر اسلام قبل از رسالت داراى مقام نبوّت بوده گاه فرشتگان با او سخن مىگفتند و صداى آنها را مىشنید و گاه در رؤیاى صادقه به او الهام الهى مىشد و بعد از چهل سال به مقام رسالت رسید و قرآن و اسلام رسما بر او نازل گردید. او شش دلیل بر این معنا ذکر مىکند.(298)
و چه خوب بود دانشمندان ما به خطبه قاصعه و کلام امیر المؤمنین علیه السّلام که در مورد برنامه ویژه پیامبر توسط بزرگترین فرشته الهى سخن مىگوید و مىفرماید: «خداوند از همان زمان که رسول خدا از شیر بازگرفته شد، بزرگترین فرشته از فرشتگان خود را مأمور او ساخت تا در طول شب و روز وى را به راههاى فضیلت و محاسن اخلاق وادار کند.
این سخن به خوبى نشان مىدهد که پیامبر اکرم قبل از بعثت پیرو آیینهاى پیشین نبود، بلکه برنامهاى مخصوص خود داشت که از طریق الهام فرشته بزرگ خدا به او اعلام مىشد و آن حضرت مطابق این برنامه ویژه عمل مىکرد.
چگونه ممکن است فرشته بزرگ الهى طرق مکارم اخلاق را به او بیاموزد؛ اما واجبات را به او نیاموزد و به این ترتیب پاسخ سؤال درباره تعبّد پیامبر به آیینهاى پیشین یا عدم آن در زمان قبل از بعثت روشن مىشود.(299)
بخش بیست و دوم
و لقد کنت معه- صلّى اللّه علیه و آله- لمّا أتاه الملأ من قریش، فقالوا له: یا محمّد، إنّک قد ادّعیت عظیما لم یدّعه آباؤک و لا أحد من بیتک، و نحن نسألک أمرا إن أنت أجبتنا إلیه و أریتناه، علمنا أنّک نبیّ و رسول، و إن لم تفعل علمنا أنّک ساحر کذّاب. فقال صلّى اللّه علیه و آله: «و ما تسألون؟» قالوا: تدعو لنا هذه الشّجرة حتّى تنقلع بعروقها و تقف بین یدیک، فقال صلّى اللّه علیه و آله: «إنّ اللّه على کلّ شیء قدیر، فإن فعل اللّه لکم ذلک، أ تؤمنون و تشهدون بالحقّ؟» قالوا: نعم، قال: «فإنّی سأریکم ما تطلبون، و إنّی لأعلم أنّکم لا تفیئون إلى خیر، و إنّ فیکم من یطرح فی القلیب، و من یحزّب الأحزاب». ثمّ قال صلّى اللّه علیه و آله: «یا أیّتها الشّجرة إن کنت تؤمنین باللّه و الیوم الآخر، و تعلمین أنّی رسول اللّه، فانقلعی بعروقک حتّى تقفی بین یدیّ بإذن اللّه». فو الّذی بعثه بالحقّ لا نقلعت بعروقها، و جاءت و لها دویّ شدید، و قصف کقصف أجنحة الطّیر؛ حتّى وقفت بین یدی رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- مرفوفة، و ألقت بغصنها الأعلى على رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- و ببعض أغصانها على منکبی، و کنت عن یمینه- صلّى اللّه علیه و آله- فلمّا نظر القوم إلى ذلک قالوا- علوّا و استکبارا-: فمرها فلیأتک نصفها و یبقى نصفها، فأمرها بذلک، فأقبل إلیه نصفها کأعجب إقبال و أشدّه دویّا، فکادت تلتفّ برسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- فقالوا- کفرا و عتوّا-: فمر هذا النّصف فلیرجع إلى نصفه کما کان، فأمره- صلّى اللّه علیه و آله- فرجع؛ فقلت أنا: لا إله إلّا اللّه؛ إنّی أوّل
مؤمن بک یا رسول اللّه، و أوّل من أقرّ بأنّ الشّجرة فعلت ما فعلت بأمر اللّه تعالى تصدیقا بنبوّتک، و إجلالا لکلمتک. فقال القوم کلّهم: بل ساحر کذّاب، عجیب السّحر خفیف فیه، و هل یصدّقک فی أمرک إلّا مثل هذا! (یعنوننی).
ترجمه
من با آن حضرت- صلّى اللّه علیه و آله- بودم؛ که سران قریش نزد او آمدند و گفتند: اى محمّد تو ادعاى بزرگى کردهاى؛ ادعایى که هیچیک از پدران و خاندانت نکردند. ما از تو معجزهاى مىخواهیم که اگر پاسخ مثبت پیش چشم ما به انجام برسانى، مىدانیم که تو پیامبر و فرستاده خدایى و اگر انجام ندهى، خواهیم دانست، ساحر دروغگویى هستى.
پیامبر- صلى الله علیه و آله و سلم- فرمود: خواسته شما چیست؟ گفتند: این درخت را (اشاره به درختى کردند که در آنجا بود) براى ما صدا زن، تا با تمام ریشههایش کنده شود و پیش روى تو بایستد، پیامبر- صلى الله علیه و آله و سلم- فرمود: خداوند بر هر چیزى تواناست. آیا اگر این کار را براى شما انجام دهم، ایمان مىآورید و شهادت به حق خواهید داد، عرض کردند: آرى، فرمود: من به زودى آنچه را مىخواهید به شما نشان مىدهم؛ ولى مىدانم که شما به خیر و نیکى (و ایمان و تسلیم در برابر حق) باز نمىگردید، و نیز مىدانم در میان شما کسى است که درون چاه (در سرزمین بدر) افکنده مىشود (اشاره به جنازههاى ابو جهل و عتبه و شیبه و امیة بن خلف است که در میدان بدر به چاه افکنده شدند) و نیز کسى است که احزاب را (براى جنگ با مسلمین) بسیج مىکند (اشاره به ابو سفیان است).
سپس فرمود: اى درخت اگر به خدا و روز واپسین ایمان دارى و مىدانى که من رسول خدا هستم با ریشهها از زمین کنده شو و نزد من آى و به فرمان خدا پیش روى من بایست!
سوگند به خدایى که او را به حق مبعوث کرد (با چشم خود دیدم) درخت با ریشههایش از زمین کنده شد و حرکت کرد، در حالى که (بر اثر سرعت حرکت) طنین شدیدى داشت و صدایى همچون صداى بال پرندگان (در هنگام پرواز) از آن بر مىخاست و در برابر رسول خدا- صلى الله علیه و آله- قرار گرفت، در حالى که مانند پرندگان بال مىزد و بعضى از شاخههاى بالاى آن، بر سر رسول خدا- صلى الله علیه و آله- سایه افکنده بود و بعضى دیگر بر دوش من، در حالى که در طرف راست پیامبر ایستاده بودم.
هنگامى که آن قوم (لجوج) این صحنه را مشاهده کردند، از روى برترىجویى و تکبّر گفتند: (اگر راست مىگویى) دستور ده (درخت به جاى خود برگردد و) نیمى از آن نزد تو آید و نیم دیگر در جاى خود باقى بماند. (رسول خدا) به درخت امر فرمود که چنین کند، بلافاصله نیمى از آن درخت، با منظرهاى شگفتآور و صدایى شدیدتر به سوى آن حضرت، حرکت کرد و آنقدر پیش آمد که نزدیک بود به آن حضرت- صلى الله علیه و آله و سلم- بپیچد.
(بار دیگر) آنها از روى کفر و سرکشى گفتند: دستور ده این نصف بازگردد و به نصف دیگر ملحق شود و به صورت نخستین درآید، پیامبر اکرم- صلى الله علیه و آله و سلم- دستور داد و آن نصف به جاى نخستین بازگشت.
در این هنگام من گفتم: لا اله الا الله؛ اى رسول خدا! من نخستین کسى هستم که به تو ایمان آوردهام و نخستین کسى هستم که اقرار مىکنم که آن درخت آنچه را انجام داد به فرمان خدا و براى تصدیق نبوّت تو و بزرگداشت سخن و برنامهات بود؛ ولى تمام آن گروه گفتند: او ساحرى دروغگوست، که سحر شگفتآور و ماهرانهاى دارد (سپس افزودند:) آیا تو را در این کار کسى جز امثال این- منظورشان من بودم- تصدیق مىکند؟!
شرح و تفسیر
معجزه حرکت درخت
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه که یکى از مهمترین بخشهاى آن محسوب مىشود، اشاره به یکى از معجزات مهم پیامبر که در مکه واقع شده و امام شاهد و ناظر آن بوده، مىکند تا تأکیدى بر رابطه نزدیک خود با آن حضرت و ایمان پیشین خویش نماید. معجزهاى که کمتر کسى از مسلمانان شاهد و ناظر آن بوده و مىفرماید: «من با آن حضرت- صلى اللّه علیه و آله- بودم؛ در آن هنگام که سران قریش نزد او آمدند و گفتند: اى محمّد تو ادعاى بزرگى کردهاى، ادعایى که هیچیک از پدران و خاندانت چنین ادعایى نکردند. ما از تو معجزهاى مىخواهیم که اگر پاسخ مثبت به آن دهى، و آن را پیش چشم ما به انجام برسانى، مىدانیم که تو پیامبر و فرستاده خدایى و اگر انجام ندهى، خواهیم دانست، ساحر دروغگویى هستى»؛ (و لقد کنت معه- صلّى اللّه علیه و آله- لمّا أتاه الملأ(300) من قریش، فقالوا له: یا محمّد، إنّک قد ادّعیت عظیما لم یدّعه آباؤک و لا أحد من بیتک، و نحن نسألک أمرا إن أنت أجبتنا إلیه و أریتناه، علمنا أنّک نبیّ و رسول، و إن لم تفعل علمنا أنّک ساحر کذّاب).
تعبیر به «الملأ من قریش» (- سران قریش) نشان مىدهد که این معجزه در مکّه واقع شده و در زمانى بوده که دعوت پیامبر آشکار شده بود و به گوش بسیارى رسیده بود؛ ولى هنوز مسلمانان قوت و قدرتى نداشتند وگرنه مخالفان، با چنین لحن شدید و جسورانهاى با آن حضرت سخن نمىگفتند.
به هرحال آنها به گمان خود در مقام آزمون پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله برآمدهاند و فرصت خوبى به دست رسول اللّه افتاد تا حقانیّت خود را از طریق معجزهاى که آنها مىخواهند (نه آنچه را خودش مىخواهد) به اثبات رساند، لذا در ادامه این خطبه مىخوانیم: «پیامبر صلّى اللّه علیه و اله
فرمود: خواسته شما چیست؟ گفتند: این درخت را (اشاره به درختى کردند که در آنجا بود) براى ما صدا زن، تا با همه ریشههایش کنده شود و پیش روى تو بایستد»؛ (فقال صلّى اللّه علیه و آله: «و ما تسألون؟» قالوا: تدعوا لنا هذه الشّجرة حتّى تنقلع بعروقها و تقف بین یدیک).
پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله فرمود: «خداوند بر هرچیزى تواناست؟ آیا این کار را براى شما انجام دهم، ایمان مىآورید و به حق شهادت به حق خواهید داد، عرض کردند: آرى»؛ (فقال صلّى اللّه علیه و آله: «إنّ اللّه على کلّ شیء قدیر، فإن فعل اللّه لکم ذلک، أتؤمنون و تشهدون بالحقّ؟» قالوا: نعم).
شایان توجه است که حضرت مىفرماید: «فإن فعل اللّه؛ اگر خدا این کار را انجام دهد». و نمىگوید: «فإن فعلت؛ اگر این کار را من انجام دهم» اشاره به اینکه معجزه در حقیقت کار خداست، هرچند بر دست پیامبر صلّى اللّه علیه و اله ظاهر مىشود.
تعبیر «أتؤمنون» و «تشهدون» اشاره به این است که هم قلبا ایمان بیاورید و هم در ظاهر شهادت به حق بدهید.
به هرحال آنها هردو را پذیرفتند و در اینجا بود که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله فرمود: «من به زودى آنچه را مىخواهید به شما نشان مىدهم؛ ولى مىدانم که شما به خیر و نیکى (و ایمان و تسلیم در برابر حق) بازنمىگردید. و نیز مىدانم در میان شما کسى است که درون چاه (در سرزمین بدر) افکنده مىشود و نیز کسى است که احزاب را (براى جنگ) بسیج مىکند»؛ (قال: «فإنّی سأریکم ما تطلبون، و إنّی لأعلم أنّکم لا تفیئون إلى خیر، و إنّ فیکم من یطرح فی القلیب(301)، و من یحزّب الأحزاب»).
جمله «و إنّ فیکم …» اشاره به ابو جهل و عتبه و شیبه و امیة بن خلف است که در میدان جنگ بدر کشته شدند و بدن بىجان آنها را در چاهى که آنجا بود، افکندند و جمله ی
«من یحزّب الأحزاب» اشاره به ابو سفیان است. در واقع پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله معجزه مورد تقاضاى آنها را با سه خبر غیبى که هریک معجزهاى محسوب مىشود، تکمیل فرمود: عدم ایمان آنها و داستان افکندن جنازه بعضى از آنها در چاه و مسئله جنگ احزاب که سالیان درازى بعد از آن واقع شد.
سپس پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله به سراغ اصل تقاضاى آنها رفت و رو به درخت کرده: «فرمود: اى درخت اگر به خدا و روز واپسین ایمان دارى و مىدانى که من رسول خدا هستم با ریشهها از زمین کنده شو و نزد من آى و به فرمان خدا پیش روى من بایست»؛ (ثمّ قال صلّى اللّه علیه و آله: «یا أیّتها الشّجرة إن کنت تؤمنین باللّه و الیوم الآخر، و تعلمین أنّی رسول اللّه، فانقلعی بعروقک حتّى تقفی بین یدیّ بإذن اللّه»).
خطاب پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله به آن درخت نشان مىدهد که نباتات و جمادات نیز از نوعى شعور خداداد برخوردارند و جمله بعد از آن، نشان مىدهد که آنها هم داراى ایمان به خدا و روز جزا هستند؛ اما این ایمان و آن هوشیارى چگونه است و آیا جنبه اختیارى دارد یا اجبارى، مطالبى است که دقیقا بر ما روشن نیست. آیات متعددى در قرآن مجید نیز داریم که اشاره به نوعى هوشیارى و ایمان در همهچیز حتى جمادات مىکند و مىگوید: آنها نیز تسبیح و حمد خدا مىگویند که مفسّران بهطور مشروح درباره آن بحث کردهاند.(302)
در اینجا امیر مؤمنان على علیه السّلام رشته سخن را به دست مىگیرد و مىفرماید: «قسم به کسى که او را به حق مبعوث کرد (که با چشم خود دیدم) درخت با ریشههایش از زمین کنده شد و حرکت کرد، در حالى که (بر اثر سرعت حرکت) طنین شدیدى داشت و صدایى همچون صداى بال پرندگان (در هنگام پرواز). تا در برابر رسول خدا- صلى الله علیه و آله-
قرار گرفت، در حالى که مانند پرندگان بال مىزد و بعضى از شاخههاى بالاى آن، بر سر رسول خدا- صلى الله علیه و آله- سایه افکنده بود و بعضى دیگر بر دوش من، که در طرف راست پیامبر ایستاده بودم»؛ (فو الّذی بعثه بالحقّ لا نقلعت بعروقها، و جاءت و لها دویّ(303) شدید، و قصف(304) کقصف أجنحة الطّیر؛ حتّى وقفت بین یدی رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- مرفرفة(305)، و ألقت بغصنها الأعلى على رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله-، و ببعض أغصانها على منکبی، و کنت عن یمینه- صلّى اللّه علیه و آله-).
از تعبیرات فوق به خوبى استفاده مىشود که درخت مزبور درخت تنومندى بوده است که حرکت شاخ و برگهاى آن در آسمان تولید صدا و همهمه مىکرد و بعضى از شاخههاى آن بالاى سر پیامبر و بعضى بر دوش على علیه السّلام و این معجزه بزرگى است که درختى آنچنان، با یک اشاره پیامبر به اذن اللّه از ریشه کنده شود و در برابر او قرار گیرد.
آیا این معجزه آشکار سبب بیدارى و ایمان آن مشرکان متعصّب شد؟ نه! بلکه همان گونه که عادت متعصّبان لجوج است به بهانهجویى پرداختند که امام علیه السّلام در ادامه سخن به آن اشاره کرده، مىفرماید: «هنگامى که آن قوم (لجوج) این صحنه را مشاهده کردند، از روى برترىجویى و تکبّر گفتند: (اگر راست مىگویى) دستور ده (درخت به جاى خود برگردد و) نیمى از آن نزد تو آید و نیم دیگر آن در جاى خود باقى بماند! (رسول خدا) به
درخت امر فرمود که چنین کند، بلافاصله نیمى از آن درخت، با منظرهاى شگفتآور و صدایى شدیدتر به سوى آن حضرت، حرکت کرد و آنقدر پیش آمد که نزدیک بود به آن حضرت- صلى الله علیه و آله و سلم- بپیچد»؛ (فلمّا نظر القوم إلى ذلک قالوا- علوّا و استکبارا- فمرها فلیأتک نصفها و یبقى نصفها، فأمرها بذلک، فأقبل إلیه نصفها کأعجب إقبال و أشدّه دویّا، فکادت تلتفّ برسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله-).
از تعبیر بالا استفاده مىشود که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله در اینجا دو معجزه دیگر به آنها نشان داد: نخست امر فرمود که درخت به جاى خود برگردد. سپس دستور داد تا نیمى از آن به اذن اللّه نزد او آید.
آیا با این همه آن قوم مشرک لجوج تسلیم شدند؟ متأسفانه نه! آنگونه که امام در ادامه سخن مىفرماید: «آنها از روى کفر و سرکشى گفتند: دستور ده این نصف بازگردد و به نصف دیگر ملحق شود. به صورت نخستین درآید، پیامبر اکرم- صلى الله علیه و آله و سلم- دستور داد و آن نصف به جاى نخستین بازگشت. در این هنگام من گفتم: لا اله الا الله؛ اى رسول خدا! من نخستین کسى هستم که به تو ایمان آوردهام و نخستین کسى هستم که اقرار مىکنم که آن درخت آنچه را انجام داد به فرمان خدا و براى تصدیق نبوّت تو و بزرگداشت سخن و برنامهات بود»؛ (فقالوا- کفرا و عتوّا-: فمر هذا النّصف فلیرجع إلى نصفه کما کان، فأمره- صلّى اللّه علیه و آله- فرجع؛ فقلت أنا: لا إله إلّا اللّه؛ إنّی أوّل مؤمن بک یا رسول اللّه، و أوّل من أقرّ بأنّ الشّجرة فعلت ما فعلت بأمر اللّه تعالى تصدیقا بنبوّتک، و إجلالا لکلمتک).
آیا بعد از مشاهده این معجزات چهارگانه و خوارق عادات شگفتانگیز که همه به پیشنهاد آنها واقع شد؛ نه به خواست پیغمبر و انتخاب او، آن گروه ایمان آوردند؟ متأسفانه نه تنها ایمان نیاوردند، بلکه سخنى کفرآمیز و جسورانه و دور از منطق گفتند، آنگونه که امام در ادامه سخن مىفرماید: «تمام آن گروه گفتند: او ساحرى دروغگوست، که سحر شگفتآور، و توأم با مهارت دارد (سپس افزودند:) آیا تو را در این کار کسى جز
امثال این- منظورشان من بودم- تصدیق مىکند»؛ (فقال القوم کلّهم: بل ساحر کذّاب، عجیب السّحر خفیف(306) فیه، و هل یصدّقک فی أمرک إلّا مثل هذا!- یعنوننی-).
اشاره به اینکه ما که در عمر خود ساحران بسیار دیدهایم و مىدانیم که کار تو همانند کار آنها بلکه از نوع برتر آن است و تنها امثال این کودک خوشباور تو را تصدیق مىکنند!
عجب اینکه صدر و ذیل سخنانشان کاملا متناقص است! خودشان پیشنهاد معجزه مىدهند و اظهار مىدارند، در همان اوّلین مرحله معجزه قانع مىشویم و ایمان مىآوریم؛ ولى هنگامى که این معجزه چهار بار تکرار مىشود، تازه مىگویند تو ساحرى! هرکس در اینجا مىپرسد اگر آنها سحر و معجزه را از هم نمىشناختند و احتمال ساحر بودن را درباره پیامبر مىدادند، چرا از آغاز پیشنهاد معجزه کردند؟ مىتوانستند این نسبت دروغین را در آغاز بگویند.
آرى افراد لجوج و متعصّب نه منطق صحیح دارند و نه وجدان و انصاف.
—
نکتهها:
1- معجزه شجره در روایات اسلامى
پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله معجزات بسیارى داشت که معجزه بالا یکى از بارزترین آنهاست و تنها در این خطبه نیست که اشاره به این مطلب شده است، بلکه این معجزه در تواریخ و روایات اسلامى بازتاب گستردهاى دارد.
در اینجا کافى است به سخنى که ابن ابى الحدید در شرح این خطبه دارد، توجه شود. او چنین مىگوید: «اما درختى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله آن را فراخواند (و به صورت اعجاز نزد آن حضرت آمد) احادیث وارده درباره آن بسیار است و به حدّ استفاضه رسیده و محدّثان در
کتب حدیث و متکلّمان در باب معجزات رسول خدا آن را نقل کردهاند و غالبا روایات آنها به همان صورتى است که در خطبه قاصعه (خطبه مورد بحث) آمده است، هرچند بعضى آن را به صورت مختصر ذکر کردهاند و چنین گفتهاند: «إنّه دعا شجرة فأقبلت تخدّ إلیه الأرض خدّا؛ آن حضرت درخت را فراخواند و درخت زمین را شکافت و نزد او آمد».
سپس مىافزاید: «بیهقى در کتاب دلائل النبوة داستان درخت را آورده و همچنین محمد بن اسحاق بن یسار در کتاب السیرة و المغازى به گونه دیگرى آن را ذکر نموده است.(307)
مرحوم علّامه تسترى نیز در شرح نهج البلاغه خود مىگوید: ابن اثیر در کتاب کامل و در اسد الغابه و بلاذرى در انساب الاشراف و کراجکى در کنز الفوائد نیز حدیث درخت را به گونه مختصرى آوردهاند.(308)
البتّه کسانى که آشنایى با معجزات انبیا عموما و معجزه رسول خدا خصوصا دارند، مىدانند که اینگونه معجزات و برتر از آن براى اثبات حق بودن دعوت نبوّت چیز عجیبى نیست، همانگونه که لجاجت افراد نادان و متعصب و لجوج نیز در برابر آنها مطلب تازهاى نیست.
2- فرق میان سحر و معجزه
همانگونه که در بالا اشاره شد بىشک انبیا و پیامبران و همچنین امامان معصوم علیهم السّلام خارق عاداتى که از انسان عادى امکانپذیر نیست داشتهاند؛ یعنى امورى که برخلاف قوانین معمول طبیعت بوده و انجام آن جز با استمداد از یک نیروى مافوق طبیعى ممکن نبوده است؛ مانند زنده کردن مردگان، شفا دادن بیماران غیر قابل علاج، اخبار از امور پنهانى که در قرآن مجید درباره حضرت مسیح علیه السّلام آمده یا معجزه عصا و ید بیضاى
حضرت موسى و ناقه صالح و خاموش و سرد شدن آتش نمرود در مورد ابراهیم علیه السّلام و معجزه شقّ القمر و از همه بالاتر اعجاز قرآن از جهات مختلف در مورد پیامبر صلّى اللّه علیه و اله.
واضح است که هرگز معجزه به معناى تحقّق معلول بىعلت نیست تا افرادى آن را انکار کنند، بلکه به معناى استمداد از علل ناشناخته فوق طبیعى است و این ادعا که ما تمام علل طبیعى و مافوق طبیعى را شناختهایم، ادعایى است که هیچکس آن را نمىپذیرد.
از سوى دیگر سحر یک واقعیت است، هرچند با خرافات زیادى آمیخته شده است. ساحران معمولا از علل طبیعى استفاده مىکنند؛ ولى علل و اسبابى که مردم عادى از آن اطلاعى ندارند، مثلا درباره سحر ساحران عصر موسى علیه السّلام گفتهاند: آنها چیزى شبیه مار ساختند و درون آن را «جیوه» ریختند. هنگامى که آفتاب بر آن تابید به علت «فرّار بودن» جیوه آن مارهاى ساختگى به حرکت درآمد، بنابراین کار آنها خارق عادت بود؛ اما با استفاده از اسباب ناشناخته براى توده مردم.
اکنون این سؤال پیش مىآید که مردم از کجا تفاوت سحر را از معجزه بفهمند تا بتوانند پیامبران را از ساحران دروغگو بشناسند؟
فرق میان این دو واضح است، زیرا اوّلا سحر ساحران چون متّکى به علوم محدود بشرى است طبعا محدود است، و لذا ساحران خارق عادتى را که خود مىخواهند انجام مىدهند نه خارق عادتى را که مردم پیشنهاد مىکنند، زیرا کار آنها متّکى به تجربیات و تمرینات و ریاضتهاى قبلى است.
اما در مورد اعجاز، انبیا به سراغ امورى مىرفتند که مردم پیشنهاد مىکردند؛ مانند معجزه بالا و معجزه شق القمر و معجزات مختلفى که از موسى بن عمران درخواست کردهاند، هرچند بعضى از انبیا در آغاز معجزاتى نیز با خود داشتند؛ مانند معجزه قرآن و معجزه عصا و ید بیضا.
ثانیا معجزات انبیا توأم با ادّعاى نبوّت بود، در حالى که خارق عادات ساحران هرگز با
چنین ادعایى همراه نبوده و نیست، زیرا حکمت الهى اجازه نمىدهد که کار خارق عادتى بر دست کذّاب و دروغگویى حاصل شود و ادعاى نبوت کند و مردم ناآگاه را به گمراهى بکشاند. حکمت الهیه ایجاب مىکند که این قبیل افراد رسوا شوند، لذا هروقت ساحرى به فکر چنین ادعایى افتاده، رسوا شده است.
ثالثا از آنجا که سحر امرى انحرافى است، افراد منحرف و نادرست به دنبال آن مىروند؛ افرادى که رفتار و کردارشان گواه بر نادرستى آنان است. به این ترتیب هنگامى که خارق عادتى از کسى دیده شود باید زندگى او را بررسى کرد، اگر زندگى او سراسر پاکى و تقوا بوده، این نشان معجزه بودن آن خارق عادت است و اگر آثار نادرستى در او نمایان بود و پرونده تاریک یا مبهمى از نظر زندگى داشت، روشن مىشود که آن خارق عادت سحر است، چرا که ساحران از مصداقهاى بارز افراد متقلّب و دروغگو هستند.
بخش بیست و سوم
و إنّی لمن قوم لا تأخذهم فی اللّه لومة لائم، سیماهم سیما الصّدّیقین، و کلامهم کلام الأبرار، عمّار اللّیل و منار النّهار. متمسّکون بحبل القرآن، یحیون سنن اللّه و سنن رسوله؛ لا یستکبرون و لا یعلون، و لا یغلّون و لا یفسدون. قلوبهم فی الجنان، و أجسادهم فی العمل.
ترجمه
من از کسانى هستم که در راه خدا از هیچ ملامتى هراس ندارند، از کسانى که سیمایشان سیماى صدیقان و گفتارشان گفتار نیکان است. از کسانى که شبها را با عبادت آباد مىکنند و (در طریق هدایت مردم) روشنىبخش روزهایند، از کسانى که دست به ریسمان قرآن زده و سنّتهاى خدا و رسولش را احیا مىکنند، تکبّر نمىورزند و برترى جویى ندارند، خیانت نمىکنند و فساد به راه نمىاندازند، دلهایشان در بهشت و بدنهایشان در میدان عمل است.
شرح و تفسیر
من از این گروهم!
سرانجام امام علیه السّلام در بخش نهایى خطبه به معرّفى خویش مىپردازد، و آنچه را در سابق براى معرفى خود فرموده بود کامل مىکند تا از یک سو به آنچه در این خطبه آمده، قوّت و عمق و اتقان بیشترى ببخشد، زیرا ایمان به گوینده و عمق علم و تقوا و بینش و آگاهى او به خواننده پیام مىدهد که سخنانش را جدّىتر بگیرد و از سوى دیگر نسل جوانى که در میان یاران او بودند و از سوابق امام آگاهى نداشتند، آگاهى پیدا کنند و از
سوى سوم همه بدانند که این بیانات نه به جهت دنیا بوده، نه تقویت پایههاى حکومت، بلکه هدفى جز هدایت امّت به صراط مستقیم در آن نبوده است. حضرت در اینجا دوازده وصف براى خویشتن بیان مىکند که هریک فضیلت بزرگى از فضایل انسانى است.
نخست مىفرماید: «من از کسانى هستم که در راه خدا از هیچ سرزنشى هراس ندارم»؛ (و إنّی لمن قوم لا تأخذهم فی اللّه لومة لائم).
گاه انجام وظیفه، مخالف افکار و خواستههاى گروهى از افراد جامعه است، در اینجا افراد سودجو و عافیت طلب یا ترسو از انجام وظیفه سرباز مىزنند، مبادا هدف تیرهاى ملامت و سرزنش قرار گیرند. مرد خدا کسى است که اگر همه مردم به راه خطا بروند و او راه صواب را در برابر خود ببیند از پیمودن آن نهراسد و رضاى خدا را بر رضاى خلق مقدّم دارد و در رأس چنین جمعیّتى امیر مؤمنان على علیه السّلام- بعد از پیامبر اکرم- قرار داشت و این ویژگى در همه اهل بیت عصمت بود که یکى از نمونههاى بارز آن امام حسین علیه السّلام و قیامش در کربلاست.
قرآن مجید نیز درباره گروهى از مجاهدان راه خدا این وصف را بیان کرده، مىفرماید: ««یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ» آنها در راه خدا جهاد مىکنند و از سرزنش هیچ ملامتگرى هراسى ندارند، این فضل خداست که به هرکس بخواهد (و شایسته ببیند) مىدهد».(309)
در دومین و سومین وصف مىفرماید: «از کسانى که سیمایشان سیماى صدیقان و گفتارشان گفتار نیکان است»؛ (سیماهم سیما الصّدّیقین، و کلامهم کلام الأبرار).
«صدّیقین» همان راستگویانى هستند که در صف مقدّم تصدیقکنندگان پیامبران درآمدهاند و اعمالشان گفتارشان را تصدیق مىکند و در آیه 69 سوره نساء هم ردیف پیامبران ذکر شدهاند؛ آنجا که مىفرماید: «فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ»
«ابرار» کسانى هستند که در سوره «هل اتى» هیجده وصف براى آنها بیان شده است، اوصافى که دارنده آن را به بالاترین مقام قرب خدا مىرساند و مىدانیم این اوصاف درباره پنج تن، (على علیه السّلام و فاطمه زهرا و حسن و حسین علیهم السّلام) وارد شده است.
سپس در چهارمین و پنجمین وصف مىفرماید: «از کسانى که شبها را با عبادت آباد مىکنند و (در طریق هدایت مردم) روشنىبخش روزهایند»؛ (عمّار اللّیل و منار النّهار).
تعبیر به «عمّار» جمع عامر یعنى آبادگر به جهت آن است که شبزندهدارى و عبادات شبانه روح و جان انسان را آباد مىکند و به آن صفا و روحانیّت مىبخشد و دلهاى مرده از گناه را با آب حیاتبخش توبه زنده مىسازد و تعبیر به «منار» اشاره به برجهاى بلندى است که سابقا در مسیر راههاى بیابانى قرار مىدادند و بر فراز آنها چراغى روشن مىکردند تا مسافران گمراه نشوند (شبیه علائم راهنمایى امروز). آرى این قوم همانند آنها مردم را در مسیر راه به سوى خدا و سعادت و خوشبختى راهنمایى مىکنند تا به بیراههها نیفتند و گرفتار غولهاى بیابان نشوند.
در بیان ششمین و هفتمین وصف مىفرماید: «از کسانى که دست به ریسمان قرآن زده و سنّتهاى خدا و رسولش را احیا مىکنند»؛ (متمسّکون بحبل القرآن؛ یحیون سنن اللّه و سنن رسوله).
منظور از تمسّک به «حبل قرآن» یا این است که به آن توسّل جسته شود تا انسان از چاه طبیعت و هواى نفس بیرون آید و به اوج قرب خدا صعود کند و یا اینکه به وسیله آن، آب حیات، از درون زمین وجود انسانى بیرون کشیده شود و یا در گذرگاههاى خطرناک دنیا با تمسّک به حبل قرآن از سقوط در دره گمراهى نجات حاصل گردد.
در روایتى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مىخوانیم که به هنگام ایراد حدیث ثقلین، در توضیح اهمیّت قرآن فرمود: «کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلى الأرض؛ کتاب خدا ریسمانى است کشیده شده از آسمان به زمین (که عالم ملک با ملکوت را پیوند مىدهد و
وسیله ارتقا را فراهم مىسازد).(310)
«احیاى سنّت خدا و سنّت پیامبر» عمل کردن به واجبات الهى که در قرآن آمده و فرایضى است که پیامبر فرض نموده است؛ نه فقط عمل کردن، بلکه دعوت عامه مردم به سوى آن نیز لازم است.
در هشتمین و نهمین و دهمین و یازدهمین وصف مىفرماید: «از کسانى که تکبّر نمىورزند و برترىجویى ندارند و خیانت نمىکنند و فساد به راه نمىاندازند»؛ (لا یستکبرون و لا یعلون، و لا یغلّون(311) و لا یفسدون).
این چهار وصف در واقع به یکدیگر مرتبطاند؛ مستکبران دائما به سوى برترىجویى مىروند و براى رسیدن به اهداف نامشروع خود دست به خیانت و فساد مىزنند، قرآن مجید مىگوید: ««إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها» شاهان جبّار هنگامى که وارد منطقه آبادى شوند، آنجا را به فساد مىکشند»(85)، و نیز مىفرماید: ««تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً» این سراى آخرت را تنها براى کسانى قرار مىدهیم که اراده برترىجویى در زمین و فساد را ندارند».(312)
با توجه به اینکه خیانت و فساد در اینجا به صورت مطلق آمده، خیانت و فساد در عقاید و اخلاق و اموال و تمام شؤون زندگى را شامل مىشود.
سرانجام در دوازدهمین وصف که جامعیّت فوق العادهاى دارد، مىفرماید: «ما از کسانى هستیم که دلهایشان در بهشت و بدنهایشان در میدان عمل است»؛ (قلوبهم فی الجنان، و أجسادهم فی العمل).
اشاره به اینکه هدف آنها بسیار والاست و جز به رضاى خدا و بهشت جاویدان او
نمىاندیشند و به همین دلیل بدنهایشان پیوسته در مسیر طاعت حق و عمل به وظایف الهى و انسانى است.
قابل توجّه است که خطبه با نفى تکبّر و استکبار آغاز مىشود و با همان پایان مىیابد و این یکى از شئون فصاحت و بلاغت است که پایان سخن با آغاز آن پیوند بخورد.
به راستى قوم و جمعیت یا افرادى که واجد این اوصاف دوازدهگانه باشند، برترین انسانها هستند؛ وجودشان در دنیا پربها و در آخرت مایه افتخار و نجات براى پیروانشان است.
—
بار الها ما را در خط و مسیر آنها قرار ده و توفیق پیروى از برنامههاى آنها عنایت فرما و دست ما را از دامنشان در دنیا و آخرت کوتاه مفرما!
1) سند خطبه:نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه پس از بیان این نکته که خطبه قاصعه طولانىترین خطبه امیر المؤمنین علیه السّلام است که مسائل مهمى را در مواعظ بازگو مىکند، مىافزاید (گروهى قبل از سیّد رضى این خطبه را در کتابهاى خود آوردهاند از جمله) نسخهاى از این خطبه نزد سیّد بن طاوس بوده که در کتاب یقین آن را آورده است و مىگوید این نسخه را با اخبارى در فضایل اهل بیت علیهم السّلام در مجموعهاى دیدم که بزرگان پیشین آن را نقل کردهاند و تاریخ کتاب آن سنه 280 هجرى بوده است. مرحوم کلینى نیز در جلد چهارم کتاب کافى فصلى از این خطبه را آورده. همانگونه که مرحوم صدوق در جلد اوّل کتاب من لا یحضر بخشى از آن را آورده است. همچنین زمخشرى بعد از سید رضى در جلد اوّل ربیع الابرار بعضى از فصول این خطبه را ذکر کرده همانگونه که ماوردى در اعلام النبوة معجزهاى را که امیر مؤمنان على علیه السّلام از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله در این خطبه در مورد حرکت درخت نقل فرموده آورده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 3، صفحه 56).
2) «حمى» به معناى منطقه ممنوعه است از ریشه حمایت به معناى ممانعت و دفاع کردن از چیزى، گرفته شده و به همین جهت به پرهیز کردن بیمار از آنچه براى او ضرر دارد «حمیة» بر وزن «جزیه» گفته مىشود.
3) نهج البلاغه، کلمات قصار، 93.
4) «ادرع» از «درع» بر وزن «فکر» به معناى پیراهن گرفته شده و گاه به معناى جامه در تن کردن نیز به کار مىرود.
5) «تعزّز» به معناى به خود بالیدن و خود را بزرگ و عزیز شمردن است.
6) ص، آیه 76.
7) الکافى، جلد 2، صفحه 309، حدیث 1، از باب کبر.
8) همان، صفحه 310.
9) «مدحور» به معناى رانده شده از ریشه «دحر» بر وزن «دهر» به معناى راندن گرفته شده است.
10) حجر، آیات 34 و 35.
11) ص، آیات 84 و 85.
12) «یخطف» از «خطف» بر وزن «عطف» به معناى ربودن با سرعت گرفته شده است.
13) «یبهر» از ریشه «بهر» بر وزن «بحر» به معناى حیرت و مبهوت ساختن گرفته شده است.
14) «رواء» به معناى ظاهر زیباست.
15) «عرف» به معناى بوى خوش است.
16) «خیلاء» به معناى تکبّر است.
17) «جهد»، بر وزن «مهد» و «جهد» بر وزن «کفر» هردو به معناى سعى و تلاش خستهکننده است و «جهید» فعیل از همین ریشه است که براى تأکید ذکر مىشود، بنابراین «جهد و جهید» به معناى آخرین مرتبه تلاش و کوشش است.
18) «سنى» در اصل سنین بوده که به هنگام اضافه نون آن حذف شده و سنین جمع سنه به معناى سال بوده است.
19) حج، آیه 47. نزدیک به همین تعبیر نیز در سوره سجده، آیه 5 آمده است.
20) «هواده» به معناى احترام و محبّت و نرمش آمده است.
21) «حمى» به معناى منطقه ممنوعه است از «حمى» بر وزن «نفى» به معناى منع گرفته شده است.
22) شرح بیشتر درباره این مسئله را در تفسیر نمونه ذیل، آیه 217 سوره بقره مطالعه فرمایید.
23) کهف، آیه 50.
24) انبیاء، آیه 26 و 27.
25) الکافى، جلد 8، صفحه 271.
26) مائده، آیه 18.
27) «یعدى» از «عدو» بر وزن «صبر» در اصل به معناى تجاوز کردن است و «عدوان» یعنى ستم کردن و «عداوت» به معناى دشمنى و «عدوى» به معناى دویدن و همچنین به معناى سرایت کردن بیمارى از کسى به دیگرى به کار مىرود و منظور در خطبه بالا همین معناى اخیر است؛ یعنى شیطان بیمارى کبر و غرور و تعصّب خویش را به شما منتقل مىکند.
28) «یستفزّ» از «استفزاز» به معناى تحریک کردن و برانگیختن است.
29) «یجلب» از «جلب» به معناى فریاد زدن بر کسى یا راندن او از محلّى به محلّ دیگر گرفته شده است.
30) «رجل» جمع راجل به معناى پیاده یا لشکرى پیاده است.
31) سوره اسراء، آیه 64.
32) «فوّق» از «فوق» به معناى محلّى از زه کمان که انتهاى تیر را براى پرتاب به آن تکیه مىدهند گرفته شده است. اشاره به اینکه شیطان تیر خود را براى پرتاب به سوى شما آماده ساخته است و واژه فوق به معناى بالا نیز از همین جا گرفته شده است.
33) «اغرق» از ریشه «اغراق» و «غرق» بر وزن «ورق» به معناى کشیدن زه کمان تا حد ممکن براى تیراندازى گرفته شده است. سپس به هرکارى که در آن نهایت تلاش شود اطلاق گردیده است.
34) «نزع» به معناى چیزى را از جا برکندن و یا کشیدن است؛ مانند کشیدن کمان به هنگام تیر.
35) سبأ، آیه 20.
36) سبأ، آیه 13.
37) ص، آیه 24.
38) «جامحه» به معناى حیوان سرکش است. از «جموح» بر وزن «فتوح» گرفته شده است.
39) «الطماعیه»، «طماعیه» و «طمع» به یک معناست.
40) «نجمت» از «نجوم» به معناى نمایان شدن گرفته شده و ستاره را نجم مىگویند چون در آسمان ظاهر مىشود. گاه به گیاهان بدون ساقه نیز نجم گفته مىشود، زیرا از زمین بیرون مىآید.
41) «استفحل» از ریشه «استفحال» و از فحل، بر وزن «نخل» به معناى عظیم و برجسته گرفته شده و «استفحال» به معناى سنگینى کردن و طاقتفرسا شدن است.
42) «دلف» از «دلوف» به معناى آهسته راه رفتن و گامهاى کوتاه برداشتن گرفته شده است و در اینجا اشاره به پیشروى تدریجى لشکر شیطان به سوى انسانهاست.
43) «اقحموکم» از ریشه «قحوم» به معناى بىمطالعه در کارى وارد شدن و «اقحام» یعنى به زور و قهر و غلبه کسى را به کارى واداشتن.
44) «ولجات» به معناى غارها و پناهگاهها جمع «ولجة» بر وزن «درجه» به معناى غارى است که رهگذران در مشکلات به آن پناه مىبرند.
45) «ورطات» به معناى مشکلات و بنبستها و مهلکهها جمع «ورطه» بر وزن «غفله» است.
46) «اوطأوکم» از ریشه «وطئ» به معناى پایمال کردن و زیر پا له کردن گرفته شده است.
47) «اثخان» از «ثخونة» در اصل به معناى ضخامت و غلظت و سنگین شدن گرفته شده و «اثخان» مبالغه و شدت در کشتار دشمن است.
48) «حزّ» به معناى قطع کردن و بریدن است.
49) «مناخر» جمع «منخر» بینى یا سوراخ بینى است.
50) «خزائم» جمع «خزامة» بر وزن «کتابة» حلقهاى است که در بینى شتر مىکنند و ریسمان در آن مىاندازند و به هنگام سرکشى آن را مىکشند.
51) «حرج»، بر وزن «خرج» و «حرج» بر وزن «حرم» به معناى گرفتگى و ناراحتى و محدودیت شدید است و در اصل به معناى اجتماع درختان درهم پیچیده است.
52) «اورى» از ریشه «ورى» بر وزن «نفى» در اصل به معناى مستور ساختن است و به آتشى که در وسایل آتشافروزى نهفته شده و از طریق جرقه زدن بیرون مىآید ورى گفته مىشود و در جمله بالا به معناى آتش افروختن آمده است.
53) «قدح» خارج کردن آتش از آتشزنه (چیزى مانند کبریت) است.
54) «مناصبین» جمع «مناصب» به معناى کسى است که به دشمنى برخواسته، از ریشه نصب به معناى عدوات گرفته شده است.
55) «متألبین» گروهى است که اجتماع بر انجام کارى مىکنند از ماده «ألب» بر وزن «سلب» به معناى تجمع و تحریک کردن گرفته شده است.
56) «حدّ» و «حدّت» به معناى شدّت و غضب، و در اصل به معناى تیز کردن است.
57) «جدّ» یعنى قطع. از آنجا که هرموجود با عظمتى از دیگران جدا و ممتاز مىشود پدربزرگ «جدّ» مىگویند و در آیه شریفه «وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا» اشاره به عظمت خداوند است و در جمله بالا منظور قطع رابطه است.
58) «لعمر اللّه» «عمر» به فتح «عین» به معناى عمر، به ضم «عین» است که در موارد قسم بکار- مىرود، بنابراین جمله لعمرى؛ یعنى به جان خودم سوگند و «لعمر اللّه»؛ یعنى به بقاى ذات پاک خدا سوگند.
59) «حسب» واژه حسب معمولا همراه نسب ذکر مىشود؛ ولى معناى متفاوتى دارد. حسب در اصل به معناى قدر و منزلت و شرافت چیزى است و چون اصل و نسب نیز در قدر و منزلت انسان تأثیر دارد گاه این واژه، نسب والا و ارجمند را نیز شامل مىشود. به اندازه و مقدار هرچیزى نیز حسب گفته مىشود. این واژه در واقع از ماده حساب گرفته شده، زیرا افراد افتخارات خود و پدرانشان را به هنگام ذکر حسب خویش شمار مىکنند.
60) «یقتنصون» از «قنص» بر وزن «حبس» به معناى صید کردن گرفته شده است.
61) «بنان» جمع «بنانة» در لغت هم به معناى انگشتان آمده هم سر انگشتان و کسى که انگشتان یا سر انگشتان او قطع شود کارآیى خود را از دست مىدهد.
62) «حومة» به معناى بخش اصلى و حساس چیزى است. به بخش اصلى جنگ یا مذلت و خوارى نیز «حومه» گفته مىشود.
63) انفال، آیه 12.
64) «نخوات» جمع «نخوة» به معناى تکبّر است.
65) «نزغات» جمع «نزغة» به معناى فساد است. از ریشه «نزغ» بر وزن «وضع» به معناى وارد شدن در کارى به قصد، افساد گرفته شده است.
66) «نفثات» جمع «نفثة» به معناى مقدار کمى از آب دهان است که به بیرون ریخته مىشود و در اصل از «نفث» بر وزن «حبس» به معناى دمیدن گرفته شده است. و چون به هنگام دمیدن به چیزى گاهى آب دهان بیرون مىافتد، در این معنا به کار رفته است و در جمله بالا کنایه از وسوسههاى شیطان است، زیرا معمول در میان ساحران این بوده که به هنگام سحر اورادى مىخوانند و به شخص موردنظر خود مىدمیدند، لذا کنایه از وسوسه شدن است.
67) «مسلحة» به معناى محل جمعآورى و به تعبیر دیگر زاغه مهمات است و به سنگرگاه نیز گفته مىشود، زیرا معمولا در سنگر مقدار قابل ملاحظهاى اسلحه گردآورى مىکنند و در جمله بالا به همین معنا آمده است.
68) انعام، آیه 112.
69) طه، آیه 94.
70) «آثام» جمع «اثم» به معناى گناه است و در اصل به آن حالتى گفته مىشود که در روح و عقل انسان به وجود مىآید و او را از رسیدن به نیکیها و کمالات بازمىدارد.
71) شرح ابن ابى الحدید، جلد 13، صفحه 146.
72) «امعنتم» از ریشه «امعان» به معناى زیادهروى در انجام چیزى است. در اصل از ریشه «معن» بر وزن «دهن» به معناى سیراب شدن زمین گرفته شده است.
73) «مصارحه» از ریشه «صرح» به معناى وضوح و روشنى گرفته شده و «مصارحه» به معناى مقابله کردن با کسى و چیزى بهطور آشکار مىباشد.
74) «مناصبه» از ریشه «نصب» بر وزن «نسب» به معناى تعب و زحمت گرفته شده است و «مناصبه» یعنى تظاهر به عداوت کردن که موجب رنج و تعب و زحمت طرفین مىشود.
75) «اعنقوا» از ریشه «عنق» به معناى گردن گرفته شده و «عناق» یعنى گردن کشیدن و به سرعت دنبال چیزى رفتن.
76) «حنادس» جمع «حندس» بر وزن «قبرس» به معناى تاریکى است و به همین جهت سه شب آخر ماه که با تاریکى شدید محاق آمیخته مىشود، حنادس گفته مىشود.
77) «مهاوى» جمع «مهواة» یعنى گودال و گاه به معناى گودال عمیقى است که سیل در آن مىافتد و راه فرار ندارد.
78) «ذلل» جمع «ذلول» به معناى شخص منقاد و تسلیم و حیوان رام است.
79) «سلسل» جمع «سلس» بر وزن «خشن» به معناى رام و فرمانبردار است.
80) «هجینه» به معناى نقص و صفت زشت و قبیح است و از ریشه «هجونه» گرفته شده است.
81) «آلاء» جمع «ألا» بر وزن «جفا» یا «الى» بر وزن «فعل» به معناى نعمت است و گاه به معناى خصوص نعمتهاى معنوى آمده است، مخصوصا هنگامى که در کنار واژه نعمت قرار گیرد و گفته شود: «النعم و الآلاء».
82) احزاب، آیه 67 و 68.
83) بحار الانوار، جلد 22، صفحه 381، حدیث 16.
84) «اعتزاء» به معناى نسبت دادن از ریشه «عزو» بر وزن «رزم» گرفته شده است.
85) نمل، آیه 34.
86) سبأ، آیه 34.
87) «ادعیاء» جمع «دعىّ» بر وزن «جلىّ» در اصل به معناى پسرخوانده است؛ یعنى فرزندى که از پدر دیگرى است و شخصى که او را به خود نسبت مىدهد و چون اینگونه افراد گاه اصل و نسب روشنى ندارد و یا فرزند نامشروع هستند، «دعىّ» به معناى فرومایه، پست، بىاصل و نسب و زنازاده نیز آمده است.
88) الکافى، جلد 2، صفحه 312.
89) «احلاس» جمع «حلس» بر وزن «حرص» به معناى پارچه نازکى است که روى پشت شتر- مىاندازند و غالبا همراه اوست. سپس به هرچیزى که ملازم و همراه دیگرى باشد «حلس» گفته مىشود و لذا «احلاس البیوت» به کسانى گفته مىشود که خانهنشین شده باشند.
90) «عقوق» در اصل به معناى چاک زدن و پاره کردن است. سپس این واژه به مخالفت کردن با پدر و مادر یا دیگران اطلاق شده است و «احلاس العقوق» به معناى کسانى است که ملازم و همراه سرکشى و عصیاناند.
91) «یصول» از ریشه «صولة» به معناى حمله کردن است.
92) «دخول» غالبا به معناى ورود در چیزى مىآید و گاه به معناى مشوش و معیوب ساختن نیز آمده است و جمله بالا به همین معناست.
93) «نفث» در اصل به معناى ریختن مقدار کمى از آب دهان است و از آنجا که این کار با کمى دمیدن انجام مىگیرد به معناى نفخ (دمیدن) هم آمده است.
94) «نیل» به معناى چوبه تیر است.
95) انعام، آیه 121.
96) کامل ابن اثیر، جلد 1، صفحه 589- 588.
97) منهاج البراعة، جلد 11، صفحه 309.
98) همان.
99) «صولات» جمع «صول» بر وزن «قول» و به معناى پریدن و با قهر و غلبه بر چیزى مسلّط شدن است.
100) «مثلات» جمع «مثله» بر وزن «عضله» به معناى عقوبت و مجازات و از جمله عذابهایى است که بر امتهاى پیشین نازل شده آنچنانکه به صورت ضرب المثل درآمده است.
101) عنکبوت، آیه 40.
102) «مثاوى» جمع «مثوى» از ریشه «ثواء» به معناى اقامت گزیدن مکانى گرفته شده است، بنابراین مثوى به معناى منزلگاه و مکان و مثاوى به معناى امکنه است.
103) «جنوب» جمع «جنب» بر وزن «جمع» در اصل به معناى پهلو و کناره است.
104) «لواقح» جمع «لاقح» به معناى بارورکننده از ریشه «لقاح» به معناى بارورشده گرفته شده است و در جمله بالا اشاره به عوامل پیدایش کبر و غرور است.
105) «عفّروا» در اصل از «عفر» به معناى خاکمال کردن و خاکآلود نمودن گرفته شده است.
106) «مخمصه» به معناى گرسنگى و خالى بودن شکم از غذاست، و از ریشه «خمص» بر وزن «لمس» به معناى فرورفتگى و گرسنگى شدید که باعث فرورفتن شکم مىشود گرفته شده است.
107) «مجهده» مصدر میمى به معناى مشقّت از «جهد» بر وزن «مهد» و «جهد» بر وزن «کفر» به معناى خستگى ناشى از تلاش و کوشش است.
108) «مخض» از ریشه «مخض» بر وزن «مغز» در اصل، یعنى حرکت دادن شدید مشکى که در آن ماست است براى گرفتن کره. سپس به هرگونه حرکت شدید و پر زحمت اطلاق شده است.
109) مؤمنون، آیه 55 و 56.
110) «مدارع» جمع «مدرع» بر وزن «منبر» به معناى جبّه است.
111) «عصىّ» جمع «عصا».
112) «اساوره» و «اساور» و آن نیز جمع «اسوره» و آن نیز جمع «سوار» بر وزن «غبار» یا «سوار» بر وزن «کتاب» در اصل از کلمه فارسى «دستور» به معناى دستبندى که به عنوان زینت در دست مىکنند گرفته شده است.
113) «ذهبان» جمع «ذهب» به معناى طلاست.
114) «عقیان» مفرد و به معناى طلاى ناب و خالص است.
115) «مغارس» جمع «مغرس» یعنى محلّ غرس درختان درختان.
116) «خصاصه» از «خصاص» بر وزن «اساس» گرفته شده و در اصل به معناى شکافى است که در دیوار خانه به وجود مىآید سپس به فقر که موجب شکاف در زندگى است اطلاق شده است.
117) «ترام» از ریشه «روم» بر وزن «قوم» به معناى طلب کردن است.
118) «تضام» از ریشه «ضیم» به معناى ذلیل کردن است.
119) «عقد» جمع «عقده» یعنى گره.
120) «رحال» جمع «رحل» چیزى است که بر پشت شتر مىگذارند و روى آن مىنشینند و «شدّ رحال» به معناى آماده شدن براى سفر یا سفر کردن است.
121) «استکانه» به معناى خضوع است.
122) «تشوب» از «شوب» بر وزن «شوق» به معناى خدعه کردن و چیزى را به چیز دیگرى براى فریب آمیختن است.
123) زمر، آیه 3.
124) بینه، آیه 5.
125) «اوعر» از «وعر» بر وزن «قعر» به معناى زمین سفت و سخت است.
126) «نتائق» جمع «نتیقة» به معناى مرتفع از ریشه «نتق» بر وزن «فتق» به معناى کندن و بلند کردن گرفته شده است.
127) «مدر» به معناى خاکهاى خشکیده به هم چسبیده است و به ملاتهایى که فاصله میان سنگها و آجرها را به هنگام بنا مىپوشاند، مدر مىگویند.
128) «قطر» به معناى ناحیه و منطقه است.
129) «دمثة» از ریشه «دماثه» به معناى نرم بودن گرفته شده است.
130) «وشلة» به معناى کمى آب از «وشل» بر وزن «حشر» به معناى جریان خفیف آب گرفته شده است.
131) «یزکو» از «زکاة» به معناى نموّ و رویش گرفته شده است.
132) «خف» در اصل به معناى کفش و در اینجا کنایه از شتر است، زیرا قسمت پایین پاى او گویى در کفشى قرار دارد.
133) «حافر» به معناى حفرکننده و در اینجا کنایه از اسب است، زیرا سم او زمین را حفر مىکند.
134) «ظلف» به معناى سمهاى شکافدار و کنایه از گاو و گوسفند است.
135) ابراهیم، آیه 37.
136) «یثنوا» از ریشه «ثنى» به معناى تا کردن و چیزى را به چیزى نزدیک کردن گرفته شده است.
137) «اعطاف» جمع «عطف» بر وزن «کتف» به معناى شانه (انسان) است.
138) «مثابة» به معناى محل بازگشت از ریشه «ثوب» بر وزن «فوق» به معناى بازگشتن گرفته شده است.
139) «منتجع» یعنى محل فایده از «نجوع» به معناى مفید بودن گرفته شده است و لذا به چراگاه و آسایشگاه و محل تفریح نیز منتجع گفته مىشود.
140) «ملقى رحالهم» یعنى بارانداز آنها، از ریشه «القاء» و «رحال» جمع «رحل» گرفته شده است.
141) «مفاوز» جمع «مفازه» به معناى بیابان است.
142) «قفار» جمع «قفر» به معناى خالى بودن از سکنه است.
143) «سحیقة» به معناى دور دست از «سحق» بر وزن «سقف» به معناى کوفتن و نرم کردن و دور ساختن گرفته شده است.
144) «مهاوى» جمع «مهواى» به معناى گرداب و پرتگاه است از «هوىّ» بر وزن «حلىّ» با ضم «ح» و تشدید «ى») به معناى سقوط کردن و پایین افتادن گرفته شده است.
145) «فجاج» جمع «فج» به معناى گردنه و گذرگاه میان دو کوه است از «فج» بر وزن «حجّ» به معناى پاها را از هم گشادن و دور کردن گرفته شده است.
146) بقره، آیه 125.
147) حج، آیه 28.
148) حج، آیه 27.
149) «یهزوا» از ریشه «هزّ» بر وزن «حظ» به معناى تکان دادن است.
150) «یرملون» از ریشه «رمل» بر وزن «عمل» به معناى راه رفتن سریع (هروله کردن) گرفته شده است.
151) «شعث» جمع «اشعث» یعنى ژولیدهمو.
152) «غبر» جمع «اغبر» به معناى غبارآلود است.
153) «سرابیل» جمع «سربال» به معناى پیراهن است و گاه به هرگونه لباسى اطلاق شده و در خطبه بالا همین معنا مراد است.
154) «شوهوا» از ریشه «شوه» بر وزن «قول» به معناى بدنما و بدمنظر شدن است.
155) «اعفاء» به معناى رها ساختن است و «اعفاء الشعور» یعنى رها ساختن موها تا بلند شدن آن.
156) الکافى، جلد 4، صفحه 252، حدیث 2 باب فضل الحج و العمرة.
157) «مشاعر» جمع «مشعر» به معناى محلى است که بعضى از اعمال حج در آنجا انجام مىشود و به جهت آن «مشعر» مىگویند که شعارهاى اسلامى در آنجا اجرا مىگردد و نیز فکر و شعور و اندیشه را به کار مىاندازد.
158) «جم» به معناى فراوان و انبوه است.
159) «ملتف» به معناى مجتمع و تراکم از ریشه «لفّ» بر وزن «کف» به معناى پیچیدن گرفته شده است.
160) «بنى» جمع «بنیه» یعنى بنا.
161) «برّه» و «برّ» به معناى گندم.
162) «سمراء» یعنى گندمگون.
163) «اریاف» جمع «ریف» زمینى است که در آن زراعت مىشود و آباد است و به معناى روستا نیز آمده است.
164) «محدقه» یعنى محلى که باغ و بوستان دارد.
165) «عراص» جمع «عرصة» حیاط خانه است.
166) «مغدقة» یعنى فراوان و زیاد و در اصل از «غدق» بر وزن «شفق» به معناى آب فراوان گرفته شده است.
167) «ناضرة» به معناى شاداب و سرسبز از ریشه «نضرة» به معناى شادابى خاصى است که بر اثر وفور نعمت حاصل مىشود.
168) «اساس» به کسر همزه جمع «اس» (به فتح همزه یا به کسر یا به ضم) به معناى پایه و شالوده است.
169) «مصارعة» به معناى کشتى گرفتن و مبارزه، از «صرع» بر وزن «فرع» به معناى به زمین افکندن گرفته شده است و بیمارى «صرع» را از این جهت «صرع» گفتهاند که انسان، غش مىکند و او را به زمین مىافکند.
170) «معتلج» به معناى «تلاطم» از ریشه «اعتلاج» یعنى نزاع کردن با یکدیگر و برآشفتن و به تلاطم افتادن.
171) «فتح» به معناى مفتوح و گشاده است.
172) «ذلل» جمع «ذلول» به معناى رام و تسلیم است.
173) بحار الانوار، جلد 67، صفحه 191.
174) «مصیدة» (به سکون صاد و فتح یاء) و بعضى به کسر میم خواندهاند به معناى آلت صید دام است.
175) «تساور» از «سور»، بر وزن «غور» به معناى پریدن بر چیزى و حمله کردن است و در اینجا به معناى نفوذ سموم در دلها آمده است.
176) «تکدى» از ریشه «کدى» بر وزن «کسب» به معناى بخل ورزیدن و محبوس ساختن و از اثر انداختن است.
177) «تشوى» از ریشه «شىّ» بر وزن «شرّ» گاه به معناى بریان کردن و پختن و گاه به معناى دست و پا و اطراف بدن آمده و هنگامى که به باب افعال برود به ضرباتى گفته مىشود که به نقطه حساس وارد نگردد و خطا کند و به اطراف وارد شود.
178) «مقلأ» «مقلّ» به معناى فقیر است و از ریشه «قلیل» گرفته شده است.
179) «طمر» به معناى لباس کهنه و مندرس است.
180) «عن ذلک ما حرس اللّه» در ترکیب و تفسیر این جمله، شارحان اختلاف کردهاند. ابن ابى الحدید مىگوید «ما» در این جمله زایده و «ذلک» اشاره به بغى و ظلم و کبر است، بنابراین مفهوم جمله چنین مىشود: خداوند بندگانش را از این امور سهگانه به وسیله نماز و روزه و زکات حفظ فرموده است و بعضى دیگر مانند شارح خوئى گفتهاند که «عن» در اینجا براى بیان علت است و «ما» مصدریه است و معناى جمله این مىشود که خداوند بدین سبب بندگانش را با نماز و زکات و روزه از کبر و غرور و ظلم، حراست کرده است.
181) «اطراف» این واژه در فارسى امروز به معناى جوانب است؛ ولى در لغت عرب طرف، بر وزن «هدف» به معناى قطعه و پارهاى از هرچیز است و به هنگامى اطراف بدن گفته مىشود مراد دست و پا و انگشتان است.
182) «تخفیض» از «خفض» بر وزن «لفظ» به معناى سهولت و نرمش و پایین آوردن گرفته شده است.
183) «خیلاء» به معناى تکبّر و خودبینى است.
184) عنکبوت، آیه 45.
185) وسائل الشیعة، جلد 3، صفحه 4، کتاب الصلاة، باب وجوب الصلاة، حدیث 7.
186) همان مدرک، جلد 6، صفحه 5، کتاب الزکاة، ابواب ما یجب فیه و ما تستجب، باب 1، حدیث 7.
187) من لا یحضره الفقیه، جلد 2، صفحه 73، حدیث 1767.
188) «تعفیر» به معناى به خاک مالیدن است از «عفر» به معناى خاک و غبار است.
189) «عتاق» جمع «عتیق» شىء پرارزش و گرانبهاست و به اشیاى قدیمى پرارزش، عتیقه مىگویند، و «عتاق الوجوه» اشاره به بخشهاى پرارزش صورت یعنى پیشانى است.
190) «کرائم» جمع «کریمه» یعنى گرانقدر، باارزش، شریف و بزرگوار.
191) «تصاغر» به معناى کوچکى کردن از ریشه «صغر» بر وزن «پسر» به معناى کوچکى شده است.
192) «متون» جمع «متن» به معناى پشت و گاه به معناى اصل مىآید و در اینجا معناى اوّل مراد است.
193) من لا یحضره الفقیه، جلد 2، صفحه 363.
194) «قمع» به معناى غلبه کردن و ریشهکن نمودن است.
195) «نواجم» جمع «ناجمه» به معناى هرچیزى است که در ابتدا ظاهر مىشود. از «نجم» بر وزن «حجم» به معناى طلوع و ظهور گرفته شده است.
196) «قدع» به معناى بازداشتن است.
197) ابراهیم، آیه 8.
198) آل عمران، آیه 97.
199) به کلمات قصار نهج البلاغه، کلمه 252 مراجعه فرمایید.
200) «تمویه» یعنى مشتبه ساختن و در اصل به معناى دادن آب طلا به روى مس براى فریب جاهلان بوده است.
201) «تلیط» از ریشه «لوط» بر وزن «موت» به معناى چسبیدن چیزى به چیزى است و هنگامى که مطلبى مورد علاقه قلبى کسى باشد که گویى به آن چسبیده و از آن جدا نمىشود جمله «لاط بقلبی» را به کار مىبرند. این واژه هم به صورت اجوف واوى و هم به صورت اجوف یایى به کار مىرود.
202) حجر، آیه 29.
203) «مترفه» و «مترف» بهطورى که در لسان العرب آمده از ریشه «ترف» بر وزن «هدف» به معناى تنعّم گرفته شده و معمولا به کسى مىگویند که فزونى نعمت او را مست و مغرور کرده و به طغیان واداشته است.
204) «مواقع» جمع «موقع» به معناى محلّ است و مواقع النعم اشاره به نعمتهایى است که مورد بهره بردارى قرار مىگیرد و منظور از آثار لذّاتى است که از آن براى صاحبان نعمت فراهم مىشود.
205) سبأ، آیه 35.
206) «مجداء» جمع «مجید» به معناى عزیز و بزرگوار و والامقام است.
207) «نجداء» جمع «نجید» به معناى شجاع از «نجد» به معناى زمین مرتفع گرفته شده است.
208) «یعاسیب» جمع «یعسوب» در اصل به معناى ملکه زنبورهاست. سپس به رؤسا و افراد با شخصیت اطلاق شده است.
209) «ذمام» به معناى عهد و پیمان و حقّ و حرمت است.
210) الکافى، جلد 2، صفحه 667، حدیث 8.
211) هود، آیه 78.
212) نور، آیه 2.
213) نور، آیه 32.
214) وسائل الشیعة، ابواب المهور، باب 5، حدیث 11 و 10.
215) «فقره» به معناى مهره پشت است که جمع آن «فقرات» است و به منزله ستونى است که پشت انسان را نگه مىدارد و به او اجازه خم و راست شدن مىدهد.
216) «منّه» به معناى قوّت است و «منّت» بر وزن «عزّت» به معناى نعمت بزرگ است که موجب قدرت و قوت مىشود و به گفته راغب در مفردات در اصل از «منّ» که واحد وزن است گرفته شده است.
217) «اعباء» جمع «عبأ» بر وزن «فکر» به معناى بار سنگین است.
218) «ساموا» از ریشه «سوم» بر وزن «قوم» در اصل به معناى جستجوى چیزى کردن و یا تحمیل کار به دیگرى آمده و از آن یک نوع ادامه و استمرار نیز استفاده مىشود، بنابراین جمله «ساموهم ..». مفهومش آن است که پیوسته آنها را شکنجه مىدادند.
219) «مرار» در اصل نوعى درخت با برگ و چوب بسیار تلخ است. سپس به هرحادثه تلخ و ناگوارى اطلاق شده است.
220) دخان، آیه 25- 28.
221) قصص، آیه 5.
222) «املاء» جمع «ملأ» به معناى جمعیت و گاه به معناى جمعیت خاصّى مانند اشراف یک قوم است.
223) «غضارة» به معناى خوبى و شادابى و وسعت است.
224) «اعتدال» معناى معروفى دارد و آن میان حدّ افراط و تفریط است و معناى دیگرى و آن مساوات دو چیز و شباهت آنها به یکدیگر است (هرکدام عدل دیگرى است) و در عبارت بالا همین معنا مراد است.
225) «اشتباه» نیز دو معنا دارد؛ نخست در فهم یا انجام چیزى راه خطا رفتن و دوم شباهت دو چیزى به یکدیگر است و در اینجا معناى دوم اراده شده است.
226) «اکاسرة» جمع «کسرى» (به کسر و فتح کاف) لقب عمومى براى پادشاهان ایرانى پیش از اسلام بوده است. (مثل واژه شاه).
227) «قیاصره» جمع «قیصر» بر وزن «حیدر» لقب عمومى پادشاهان روم؛ مانند فرعون که لقب عمومى پادشاهان مصر بوده است.
228) «یحتازونهم» از ریشه «حیازت» به معناى در اختیار گرفتن و تملک کردن چیزى است و در اینجا به معناى برگرفتن آن افراد از سرزمینهاى آباد و سرسبز و تبعید کردنشان به جاى دیگر است.
229) «ریف» یعنى زمین حاصلخیز و پربرکت.
230) «شیح» گیاه تلخ و خوشبویى است که در بیابانها مىروید و در فارسى به آن درمنه مىگویند.
231) «مهافى» جمع «مهفى» به معناى محلّى است که تندبادها در آن مىوزد.
232) «نکد» به معناى شىء قلیل است.
233) «عالة» جمع «عائل» به معناى فقیر است و «عیلولة» برطرف ساختن نیازهاى دیگرى است.
234) «دبر» جمع «دبرة» بر وزن «شجره» یعنى جراحت و زخم پشت حیوان.
235) «وبر» پشم شتر (و گاه به خصوص کرک گفته مىشود) و منظور از اخوان وبر در عبارت بالا، ساربانى شتر است.
236) «یأوون» از ریشه «اواء» بر وزن «کتاب» به معناى وارد شدن و سکنا گزیدن در مکانى است.
237) «ازل» به معناى تنگ و سخت است؛ به معناى حبس کردن نیز آمده است.
238) «موؤدة» از «وأد» بر وزن «رعد» در اصل به معناى ثقل و سنگینى است. سپس به دخترانى که در زیر خاک در عصر جاهلیت پنهان مىکردند نیز اطلاق شده، زیرا آنها را در زیر خاک پنهان مىکردند و انبوهى خاک و سنگ به روى آنها مىریختند.
239) «غارات» جمع «غارة» در اصل به معناى هجوم بردن است و هنگامى که هجوم از هرطرف باشد «غارات مشنونة» گفته مىشود و چون حملات در بسیارى از اوقات توأم با بردن اموال است واژه غارتگرى در فارسى به معناى بردن اموال اطلاق شده؛ ولى ظاهرا در عربى به این معنا نیامده است.
240) «مشنونة» از «شنّ» بر وزن «ظنّ» به معناى هجوم بردن از هرطرف است.
241) انفال، آیه 46.
242) «جداول» جمع «جدول» به معناى جوى آب است.
243) «فکهین» جمع «فکه» بر وزن «خشن» به معناى شادمان و خندان است و در اصل از «فکاهه» بر وزن قباله به معناى مزاح کردن و خندیدن گرفته شده است. بعضى معتقدند ریشه اصلى آن «فاکهه» به معناى میوه است گویى شوخیها و مزاحها همچون میوههاى شیرینى است که از آن لذّت مىبرند.
244) «تربّعت» از «تربّع» به معناى چهار زانو نشستن است. سپس به معناى اقامت در مکانى با آرامش و اطمینان به کار رفته است.
245) «ذرى» جمع «ذروة» (به ضم ذال و کسر آن) قسمت بالاى هرچیزى است و به کوهان شتر و قلّه کوهها گفته مىشود.
246) «تغمز» از ریشه «غمز» بر وزن «طنز» به معناى اشاره با چشم و دست براى عیبجویى است و گاه به معناى کجومعوج شدن به کار مىرود و در جمله بالا معناى دوم مراد است.
247) «قناة» به معناى نیزه و گاه به معناى عصا آمده است و به کاریز و مسیر آبها که به صورت مستقیم کشیده مىشود، قنات مىگویند و در اینجا به معناى نیزه است.
248) «لا تقرع» از ریشه «قرع» بر وزن «فرع» یعنى کوبیدن چیزى بر روى چیزى به گونهاى که صداى شدید از آن برخیزد.
249) «صفاة» به معناى تختهسنگ پهن و صاف و در جمله بالا کنایه از قدرت است.
250) «نفضتم» از ریشه «نفض» بر وزن «نبض» به معناى تکان دادن چیزى است براى فروریختن اشیایى که در آن است و تعبیر بالا به معناى رها ساختن رشته طاعت الهى است.
251) «ثلمتم» از ریشه «ثلم» بر وزن «عزم» به معناى شکستن و سوراخ کردن و شکاف دادن است.
252) «کنف» به معناى حمایت و حفاظت و سایه و پناه است.
253) آل عمران، آیه 103.
254) نمونههاى عینى این فرمان قرآنى و تعلیمات امام علیه السّلام را در این خطبه با چشم خود در ایّام مشاهده کردیم. دشمنان اسلام و استعمارگران غرب نقشههاى خطرناکى براى کشورهاى اسلامى لبنان کشیده بودند که آن را به وسیله عمّال نفوذى خود تحت سیطره قرار دهند؛ هم فکر اسرائیل را از این ناحیه آسوده کنند و هم سکویى باشد براى دست انداختن به سایر کشورهاى اسلامى؛ ولى ملّت لبنان در یک روز تاریخى (روز 26 محرم الحرام 1426) دست اتحاد به هم دادند و گردهمایى عظیم میلیونى به راه انداختند و با یک زبان، بیزارى خود را از دشمنان ابراز داشتند و نقشههاى آنها را نقشبرآب کردند: «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ».
255) «تکفئوا» از ریشه «اکفاء» به معناى واژگون کردن است.
256) او مردى بود که در عصر جاهلیّت مىزیست؛ ولى مطابق نقل نوه او «حمید بن منهب» جدّش اوس بن حارثه با هفتاد نفر از قبیله «طىّ» خدمت پیامبر رسید و با آن حضرت بیعت کرد. (اسد الغابة، ج 1، ص 141).
257) مرجع ضمیر در «غیره» اسلام است که قبلا ذکر شده، هرچند بعضى احتمال دادند که منظور خداست.
258) واژه «لا» در چهار مورد که در این جمله آمده است، اگر «لا» نافیه جنس باشد باید جبرائیل و میکائیل و مهاجرون و انصار به صورت منصوب خوانده شود، آنگونه که در بعضى از نسخ نیز وارد شده است و اگر آن را «لا» ى نفى بدانیم (لاى مشبهه به لیس) باید هرچهار کلمه به صورت مرفوع خوانده شود، آنگونه که در نسخه موجود است.
259) «المقارعة» به معناى زدوخورد و نبرد و کشمکش است.
260) جمله «إلّا المقارعة بالسّیف» احتمال دارد از قبیل استثناى منقطع باشد، اشاره به اینکه شما هیچ یار و یاورى نخواهید داشت، جز زدوخورد با شمشیر که آن نیز نمىتواند با این پراکندگى که دارید سبب پیروزى شما شود، بنابراین محکوم به شکست خواهید شد. این احتمال نیز از سوى جمعى از شارحان داده شده که جمله مزبور استثناى متّصل است؛ یعنى یار و یاور شما تنها شمشیرهاى شماست که احتمال پیروزى و شکست، هردو را دارد؛ ولى پیداست که این احتمال با سیاق عبارت امام سازگار نیست.
261) قمر، آیه 19.
262) قمر، آیه 20.
263) «تستبطئوا» از ریشه «استبطاء» به معناى کند شمردن و انتظار کشیدن است. از «بطئ» بر وزن «قفل» به معناى کندى گرفته شده است.
264) «بطش» در اصل به معناى گرفتن چیزى با قدرت است و چون به هنگام مجازات مجرم، نخست او را با قدرت مىگیرند، این واژه به معناى مجازات نیز آمده است.
265) «الحلماء» جمع «حلیم» به معناى عاقل است و از ریشه «حلم» بر وزن «شتر» به معناى عقل گرفته شده است.
266) مائده، آیه 78- 79.
267) الکافى، جلد 5، صفحه 56.
268) «نکث» به معناى پیمانشکنى است و اهل نکث اشاره به طلحه و زبیر و مانند آنهاست که با امام علیه السّلام بیعت کردند. سپس بیعت خود را شکستند و جنگ جمل را به راه انداختند و سرانجام کشته شدند و به آنها ناکثون گفته مىشود.
269) «قاسطون» از ریشه «قسط» است که گاه به معناى ظلم و گاه به معناى عدالت مىآید، زیرا اصل معناى آن همان سهم و نصیب است که اگر پرداخته شود عدالت و اگر باز گرفته شود ظلم است. در اینجا اشاره به اصحاب معاویه است که انواع ستمها را بر مردم روا مىداشتند.
270) «مارقة» از ریشه «مروق» بر وزن «غروب» خروج از چیزى است مخصوصا هنگامى که تیر از کمان خارج شود و فراتر از هدف برود از آن تعبیر به مروق مىکنند و خوارج نهروان را از این جهت «مارقة» یا «مارقین» گفتهاند که آنها افرادى بسیار افراطى و خشک و متعصب بودند و به همین دلیل همه را جز خودشان کافر مىدانستند (مانند وهابیها).
271) «دوّخت» از ریشه «دوخ» بر وزن «فوق» به معناى ذلیل کردن و به تسلیم کشاندن است.
272) شرح ابن ابى الحدید، جلد 6، صفحه 130.
273) اسد الغابة، جلد 4، صفحه 33.
274) «ردهة» گودالى است که آب باران در آن جمع مىشود. به اتاقها یا حیاط وسیع و سالن نیز اطلاق مىشود.
275) «صعقة» در اصل از صاعقه گرفته شده که سبب هلاکت مىشود. سپس به معناى هلاکت یا وحشتى که قلب را به لرزه درمىآورد استعمال شده است.
276) «وجبة» به معناى سقوط و خفقان و از کار افتادن و ساکت شدن است. واژه «وجبة» گاه به یک وعده غذا اطلاق مىشود. شاید به این دلیل که خوردن غذا باعث سکون و سکوت آدمى مىگردد.
277) «رجّة» از ریشه «رجّ» بر وزن «حج» به معناى به لرزه درآوردن است.
278) «ادیلن» از ریشه «دولة» که گاه به معناى جابجایى و گاه به معناى ضعف و سستى است گرفته شده و در اینجا به همان معناى اوّل است؛ یعنى قدرت را از آنان مىگیرم.
279) «یتشذر» از «تشذر» یعنى پراکنده شدن.
280) این ماجرا و پیشبینى رسول خدا (با اختلاف در تعبیرات) درباره آنان در منابع معتبر اهل سنّت آمده است، از جمله: صحیح بخارى، جلد 7، صفحه 111 و جلد 8، صفحه 52؛ صحیح مسلم، جلد 3، صفحه 112؛ مسند احمد، جلد 3، صفحه 56 و 65؛ مصنف ابن ابى شیبه، جلد 8، صفحه 741؛ شرح ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحه 266؛ تاریخ طبرى، جلد 2، صفحه 360؛ اسد الغابة، جلد 2، صفحه 139 و کنز العمال، جلد 11، صفحه 307 به بعد.
281) شرح ابن ابى الحدید جلد 2، صفحه 267 و 268 و البدایة و النهایة، جلد 7، صفحه 337.
282) رجوع کنید به: تاریخ طبرى، جلد 4، صفحه 54- 55.
283) مصنف ابن ابى شیبه، جلد 10، صفحه 740.
284) مصنف ابن ابى شیبه، جلد 10، صفحه 737.
285) شرح ابن الحدید، جلد 2، صفحه 275- 277.
286) «نواجم» جمع «ناجمة» از «نجم» بر وزن «حجم» به معناى طلوع و ظهور است و به شاخهاى بلند که ظهور و بروز زیادى دارد نواجم قرون گفته مىشود، و از قبیل اضافه صفت به موصوف است.
287) فى ظلال نهج البلاغه (شرح محمد جواد مغنیه بر نهج البلاغه)، جلد 3، صفحه 151- 155.
288) در فى ظلال نهج البلاغه (شرح محمد جواد مغنیه بر نهج البلاغه)، جلد 3، صفحه 151- 155، این جمله از عبد الرحمن شرقاوى نقل شده است.
289) «خطلة» از ریشه «خطل» بر وزن «خطر» به معناى انحراف از مسیر صواب است.
290) «فطیم» از «فطام» به معناى از شیر بازگرفتن است و فطیم به کسى گفته مىشود که از شیر بازگرفته شده باشد.
291) «فصیل» بچه شتر است بعد از آنکه از شیر بازگرفته شود.
292) «رنّة» به معناى صداى غمانگیز و ناله است و گاه به فریاد شدید نیز گفته مىشود.
293) حجر، آیه 39- 40.
294) مرحوم سیّد شرف الدین در کتاب «المراجعات» و محققان کتاب المراجعات در پاورقیهاى آن به مصادر مختلف این حدیث اشاره کردهاند. (المراجعات، صفحه 261، مراجعه 26). در کتاب احقاق الحق بیش از یکصد صفحه پیرامون مصادر این حدیث و اسناد آن از کتب اهل سنّت بحث شده است. (احقاق الحق، جلد 5، صفحه 132 تا 238).
295) تاریخ طبرى، جلد 2، صفحه 57- 58.
296) درباره اینکه على علیه السّلام نخستین کسى بود که ایمان آورد و ایمانش پذیرفته شد بهطور مشروح در جلد 3، از همین کتاب، صفحه 169- 174 بحث شد.
297) شرح ابن ابى الحدید، جلد 13، صفحه 208.
298) بحار الانوار، جلد 18، صفحه 277 به بعد.
299) مرحوم علامه مجلسى نیز در کتاب بحار الانوار بحثى در این زمینه دارد و معتقد است که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله قبل از بعثت نبى بود، ولى رسول نبود (جلد 17، صفحه 277- 281) و فخر رازى نیز در کتاب المحصول (جلد 1، صفحه 426، چاپ دار الکتب العلمیة) بحثى در این زمینه آورده است.
300) «ملاء» در لغت به چیزى گفته مىشود که چشم را پر مىکند و شگفتى بیننده را برمىانگیزد، به همین جهت به سران و بزرگان هرجمعیّتى «ملاء» مىگویند.
301) «قلیب» از ریشه «قلب» به معناى دگرگون ساختن گرفته شده، این واژه به معناى چاه است به جهت این که خاکهاى آن را برمىگردانند.
302) براى آگاهى بیشتر در مورد این آیات به تفسیر نمونه، جلد 12، ذیل آیه 44 سوره اسراء «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً» مراجعه کنید.
303) «دوّى» به معناى صدا و طنین و انعکاس صوت استعمال مىشود.
304) «قصف» در اصل به معناى شکستن است، و لذا به بادهاى شکننده «قاصف» گفته مىشود و چون به هنگام شکستن چیزى یا وزیدن طوفانها صداى شدیدى به گوش مىرسد، این واژه به معناى صداى شدید نیز آمده است.
305) «مرفوف» از ریشه «رفرف» در اصل به معناى برگهاى گسترده درختان است و به پارچههاى زیبا و رنگارنگ نیز «رفرف» اطلاق مىشود و «مرفرفه» پرندهاى است که بال و پر مىزند، گویى در عبارت بالا هدف امام این است که بگوید: هنگامى که درخت نزد پیامبر اکرم آمد شاخههایش همچنان تکان مىخورد مانند بال پرندگان.
306) «خفیف» در اصل به معناى سبک است و به حرکات سریعى که به هنگام تردستى با مهارت انجام مىدهند، نیز خفیف گفته مىشود.
307) شرح ابن ابى الحدید، جلد 13، صفحه 214.
308) شرح نهج البلاغه علامه تسترى، جلد 2، صفحه 469.
309) مائده، آیه 54.
310) مجمع البیان، ذیل آیه 103 سوره آل عمران: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً».
311) «یغلّون» از «غلل» بر وزن «اجل» یا «غلول» بر وزن «غروب» به معناى خیانت گرفته شده؛ یعنى آنها خیانت نمىکنند.
312) قصص، آیه 83.