جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 191(1)

زمان مطالعه: 27 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

یحمد اللّه و یثنى على نبیّه و یوصى بالزّهد و التّقوى‏

از خطبه‏هاى امام علیه السّلام است

که در آن حمد خداوند و ثناى بر پیامبر خدا مى‏گوید و به زهد و تقوا توصیه مى‏کند.

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه در حقیقت از سه بخش تشکیل شده است:

بخش اوّل ناظر به حمد و ثناى الهى، آمیخته با ذکر نعمتهاى و بخشى از صفات جمال و جلال اوست. سپس شهادت بر رسالت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله است و توضیح شرایطى که آن حضرت در آن شرایط براى هدایت مردم مبعوث شده است.

بخش دوم از تقوا و آثار و برکات آن سخن مى‏گوید و توصیه مى‏کند که مردم در همه امور زندگى به این دستگیره محکم الهى چنگ زنند.

در بخش سوم به دنیاپرستى و فریفته زرق‏وبرق آن شدن هشدار مى‏دهد و به معرفى دنیا و نشان دادن عیوب آن مى‏پردازد تا همگان بیدار شوند و عبرت گیرند.

بخش اوّل‏

ألحمد للّه الفاشى فی الخلق حمده، و الغالب جنده، و المتعالی جدّه أحمده على نعمه التّؤام، و آلائه العظام. الّذی عظم حلمه فعفا، و عدل فی کلّ ما قضى، و علم ما یمضی و ما مضى، مبتدع الخلائق بعلمه، و منشئهم بحکمه، بلا اقتداء و لا تعلیم، و لا احتذاء لمثال صانع حکیم، و لا إصابة خطإ، و لا حضرة ملإ.

و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله، ابتعثه و النّاس یضربون فی غمرة، و یموجون فی حیرة. قد قادتهم أزمّة الحین، و استغلقت على أفئدتهم أقفال الرّین.

ترجمه‏

ستایش ویژه خداوندى است که حمد و ثنایش همه خلایق را فراگرفته، سپاهش پیروز و مجد و عظمتش متعالى است، او را به سبب نعمتهاى به هم پیوسته و برکات و فیض عظیمش مى‏ستایم، همان خداوندى که حلمش عظیم است و به همین دلیل (از خطاکاران) در مى‏گذرد و در آنچه حکم کرده و فرمان داده، دادگر است و از آینده و گذشته باخبر.

خداوندى که به علم خود، آفریدگان را ابداع کرده و با فرمانش آنها را ایجاد نموده است، بى‏آنکه (در این کار) از کسى پیروى کند و یا آموزشى ببیند و یا از نمونه‏اى که از آفریننده حکیمى صادر شده باشد، الگو پذیرد و یا خطایى براى او پیش آید (و از خطاى خود تجربه آموزد) و بى‏آنکه جمعیّتى حضور داشته باشند (که با آنها مشورت کند یا از آنان کمک گیرد)، و گواهى مى‏دهم که محمّد صلّى اللّه علیه و اله بنده و فرستاده اوست، او را زمانى‏

مبعوث کرد که مردم غرق گناه و جهل بودند و در میان امواج حیرت و سرگردانى دست و پا مى‏زدند. افسار هلاکت، آنها را به هرسو مى‏کشید و قفل‏هاى نادانى و گمراهى بر قلب‏هایشان زده شده بود.

شرح و تفسیر

خلقت بدیع خداوند

امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه که از فصیح‏ترین خطبه‏هاى آن حضرت است از حمد خدا آغاز مى‏کند و او را به سه وصف مى‏ستاید و عرضه مى‏دارد: «ستایش ویژه خداوندى است که حمد و ثنایش همه آفریده‏ها را فراگرفته و سپاهش پیروز و مجد و عظمتش متعالى است»؛ (ألحمد للّه الفاشى(2) فی الخلق حمده، و الغالب جنده، و المتعالی جدّه).

تعبیر به «الفاشى فی الخلق حمده» که از گستردگى حمد خداوند در میان همه مخلوقات خبر مى‏دهد؛ ممکن است اشاره به این باشد که همه اقوام باایمان او را حمد و ثنا مى‏گویند و یا اشاره به حمد و سپاسى است که همه موجودات جهان به ویژه نعمتهاى پروردگار با زبان حال یا زبان قال، حمد و تسبیح او را مى‏گویند.

پیروز بودن لشکر خدا از آن رو است که نه تنها فرشتگان الهى بلکه همه عالم سپاه و لشکر خداست و هیچ کس و هیچ چیز تاب مقاومت در برابر آنها را ندارد: «وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»(3)

جمله «و المتعالی جدّه» برگرفته از آیه شریفه «وَ أَنَّهُ تَعالى‏ جَدُّ رَبِّنا»(4) است و با توجه به اینکه «جدّ» در اینجا به معناى عظمت است، اشاره به این است که عظمت ذات‏

پاک او بسیار متعالى است.(5)

سپس انگشت بر نعمتهاى مادى و معنوى خداوند گذارده و در برابر آنها حمد خدا مى‏گوید و عرضه مى‏دارد: «او را به سبب نعمتهاى به هم پیوسته و برکات و فیض عظیمش مى‏ستایم»؛ (أحمده على نعمه التّؤام(6)، و آلائه العظام).

با توجه به اینکه «تؤام» (بر وزن غلام) جمع توأم (بر وزن جوهر) به معناى اشیایى است که همراه با یکدیگر است.

اشاره به این است که نعمتهاى الهى غالبا نعمتهاى به هم پیوسته است، مثلا نعمت زبان هم وسیله گفتار است و هم عاملى براى هدایت غذا به زیر دندان براى جویدن و هم وسیله بسیار مهمى براى فروبردن غذا و هم چشیدن طعمها و باخبر شدن از سلامت و فساد غذاها و همچنین نعمتهاى بى‏شمار دیگر و چه زیبا سروده است آن شاعر توانا:

فضل خداى را که تواند شمار کرد

یا کیست آن‏که شکر یکى از هزار کرد

آن صانع قدیم که بر فرش کائنات

چندین هزار صورت الوان نگار کرد

بحر آفرید و بر و درختان و آدمى

خورشید و ماه و انجم و لیل و نهار کرد

الوان نعمتى که نشاید سپاس گفت

اسباب راحتى که نشاید شمار کرد

از چوب خشک میوه و در نى شکر نهاد

و از قطره دانه‏اى در شاهوار کرد

اجزاى خاک مرده به تأثیر آفتاب

بستان میوه و چمن و لاله‏زار کرد

چندین هزار منظر زیبا بیافرید

تا کیست کو نظر ز سر اعتبار کرد

توحیدگوى او نه بنى آدمند و بس

هربلبلى که زمزمه بر شاخسار کرد

لال است در دهان بلاغت زبان وصف

از غایت کرم که نهان و آشکار کرد(7)

ممکن است قرار گرفتن «آلاء» در مقابل «نعم» اشاره به نعمتهاى معنوى در مقابل نعمتهاى مادى باشد. سپس به معرفى خداوندى که حمد و ستایش او را کرده مى‏پردازد و او را با پنج وصف مهم یاد مى‏کند که هریک به تنهایى مى‏تواند انگیزه حمد و ستایش باشد، مى‏فرماید: «همان خداوندى که حلمش عظیم است و به همین دلیل (از خطاکاران) در مى‏گذرد و در آنچه حکم کرده و فرمان داده دادگر است و از آینده و گذشته باخبر، خداوندى که به علم خود آفریدگان را ابداع کرده، و با حکمش آنها را ایجاد نموده است»؛ (الّذی عظم حلمه فعفا، و عدل فی کلّ ما قضى، و علم ما یمضی و ما مضى، مبتدع الخلائق بعلمه، و منشئهم بحکمه).

این اوصاف پنجگانه که از فزونى حلم خداوند آغاز مى‏شود و به آفرینش خلایق و ابداع کائنات منتهى مى‏گردد، مهم‏ترین بخش از صفات خداست که شامل علم و قدرت و عدالت و لطف و مرحمت است.

آن‏گاه به این حقیقت اشاره مى‏کند که آفرینش خداوند بدون هیچ‏گونه سابقه تعلم، تجربه و مشورت است، مى‏فرماید: «بى‏آنکه (در این کار) از کسى پیروى کند و یا آموزشى ببیند، و یا از نمونه‏اى که از آفریننده حکیمى صادر شده باشد الگو پذیرد، یا خطایى براى او پیش آید (و از خطاى خود تجربه آموزد) و نه جمعیّتى حضور داشته باشند (که با آنها مشورت کند یا از آنان کمک گیرد»؛ (بلا اقتداء و لا تعلیم، و لا احتذاء(8) لمثال صانع حکیم، و لا إصابة خطإ، و لا حضرة ملإ).

در واقع کسى که در صنعت خود از دیگرى الهام مى‏پذیرد، ممکن است از یکى از پنج طریق زیر باشد:

نخست، از دیگرى تقلید کند، دوم آموزش ببیند، سوم نمونه‏اى از صنعتگر دانشمندى ببیند و با استفاده از آن به مقصود خود برسد، چهارم از خطاهاى خود تجربه بیندوزد و پنجم گروهى را به مشورت و همکارى دعوت کند؛ اما خداوند صانع حکیم، خلقتش در همه جا بى‏سابقه و بى‏نیاز است از همه آنچه در بالا آمده، لذا درباره آفرینش او لفظ ابداع (خلقت بدون سابقه) به کار مى‏رود.

این مسئله، فوق العاده اهمیّت دارد که انسانها هرچه مى‏سازند و هرمصنوعى به وجود مى‏آورند حتما نمونه‏هایى از آن را در جهان آفرینش دیده‏اند؛ مثلا مخترعان هواپیما، بى‏شک از پرندگان الهام فراوان گرفته‏اند به همین دلیل شباهت زیادى در میان انواع هواپیماها با انواع پرندگان دیده مى‏شود. در عین حال براى رسیدن به مقصود باید از علوم و تجارب پیشینیان بهره بگیرند و همیشه در کنار خود آزمایشگاه وسیع و گسترده‏اى داشته باشند تا خطاهاى خود را از طریق آزمایش برطرف سازند و غالبا براى تکمیل کار خود شورا تشکیل مى‏دهند و از همایشها و کنگره‏ها استفاده مى‏کنند، در حالى که خداوند حکیم در خلقت گسترده و انواع نامحدود مخلوقاتش نیاز به هیچ‏یک از این امور ندارد.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این بخش از خطبه بعد از حمد و ثناى الهى، شهادت به رسالت پیامبر پرداخته و وضع عصر قیام آن حضرت را در چند جمله کوتاه و پرمعنا تشریح مى‏کند تا اهمیّت این دعوت الهى آشکارتر و ملموس‏تر شود، مى‏فرماید: «و گواهى مى‏دهم که (محمّد صلّى اللّه علیه و اله) بنده و فرستاده اوست او را زمانى مبعوث کرد که مردم غرق گناه و جهل بودند و در میان امواج حیرت و سرگردانى دست و پا مى‏زدند. افسار هلاکت، آنها را به هرسو مى‏کشید و قفلهاى نادانى و گمراهى بر قلبهایشان زده شده بود»؛ (و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله؛ ابتعثه و النّاس یضربون فی غمرة(9)، و یموجون فی حیرة.

قد قادتهم أزمّة الحین(10)، و استغلقت على أفئدتهم أقفال الرّین(11)).

امام علیه السّلام با چند تشبیه گویا وضع مردم را در عصر جاهلیّت کاملا ترسیم فرموده است؛ گاه آنها را به کسى تشبیه مى‏کند که در گرداب وحشتناکى افتاده و پیوسته فریاد مى‏کشد و کمک مى‏طلبد، و گاه به حیواناتى تشبیه کرده که زمام آنها به دست افراد فاسد و مفسدى است که آنان را به سوى پرتگاه مى‏کشند، و گاه دل‏هاى آنها را شبیه مخزنى مى‏داند که قفل محکمى بر در آن خورده و هیچ علم و دانش و آگاهى و فضیلتى وارد آن نمى‏شود.

به راستى تا انسان به وضع مردمى که در عصر جاهلیّت مى‏زیستند از نظر فکرى و عقیدتى و اخلاقى و اجتماعى و سیاسى آگاه نشود، به عظمت مقام پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله و دعوت او آشنا نخواهد شد، به همین دلیل امام در خطبه‏هاى متعددى از نهج البلاغه با تعبیرهاى بسیار گویا وضع آن زمان را براى نسلهایى که آن عصر را درک نکرده بودند و یا درک کرده و به فراموشى سپرده بودند، یادآور مى‏شود از جمله:

در خطبه دوم مى‏فرماید: «أرسله بالدّین المشهور … و النّاس فی فتن انجزم فیها جعل الدّین …».

در خطبه 26 مى‏فرماید: «إنّ اللّه بعث محمّدا … و أنتم معشر العرب فى شرّ دین و فی شرّ دار …».

در خطبه 59 مى‏فرماید: «بعثه و النّاس ضلّال فى حیرة و حاطبون فى فتنة …». و

در خطبه 195 مى‏خوانیم: «أرسله و أعلام الهدى دارسة و مناهج الدّین طامسة …».

هرگاه مجموعه عبارات امام علیه السّلام را در مجموع این خطبه‏ها، کنار هم قرار دهیم، ترسیم بسیار گویایى از وضع زمان جاهلیت و مشکلات عظیم مردم آن زمان در مسائل عقیدتى و اجتماعى و اخلاقى در برابر ما مجسّم مى‏شود و آن‏گاه به اهمیّت اسلام و خدمات رسول خدا در تبدیل جامعه جاهلى به جامعه اسلامى پى خواهیم برد.

بخش دوم‏

عباد اللّه! أوصیکم بتقوى اللّه فإنّها حقّ اللّه علیکم، و الموجبة على اللّه حقّکم، و أن تستعینوا علیها باللّه، و تستعینوا بها على اللّه: فإنّ التّقوى فی الیوم الحرز و الجنّة، و فی غد الطّریق إلى الجنّة. مسلکها واضح، و سالکها رابح، و مستودعها حافظ. لم تبرح عارضة نفسها على الأمم الماضین منکم و الغابرین، لحاجتهم إلیها غدا، إذا أعاد اللّه ما أبدى، و أخذ ما أعطى، و سأل عمّا أسدى. فما أقلّ من قبلها، و حملها حقّ حملها! أولئک الأقلّون عددا، و هم أهل صفة اللّه سبحانه إذ یقول: «وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ»

ترجمه‏

اى بندگان خدا! شما را به تقوا و پرهیزکارى توصیه مى‏کنم، زیرا تقوا حق خداوند بر شماست و سبب حق شما بر خداوند نیز مى‏شود! و نیز توصیه مى‏کنم که با استعانت از خداوند به تقوا دست یابید، زیرا پرهیزگارى، امروز پناهگاه و سپر بلاى شماست و فردا راه رسیدن به بهشت است.

جاده تقوا واضح و روشن و پوینده آن صاحب سود فراوان و امانت‏دارش (خداوند) حافظ آن است. تقوا همواره خود را به امتهاى پیشین و آینده عرضه داشته و مى‏دارد، زیرا فرداى قیامت همه به آن نیازمندند، در آن روز که خدا آنچه را آفریده بازمى‏گرداند و آنچه را عطا کرده، بازمى‏ستاند و از همه (صاحبان نعمت) نعمتهایش را بازخواست مى‏کند (که با نعمتهاى او چه کردند؟).

اما چقدر کمند کسانى که تقوا را پذیرا شدند و حق آن را ادا کردند (آرى) آنها عددشان کم و شایسته تمجید هستند که خداوند (در قرآن مجید) درباره آنان فرموده: «اندکى از بندگان من سپاسگزارند».

شرح و تفسیر

تقوا بهترین پناهگاه در دنیا و چراغ راه در قیامت است‏

این بخش از کلام امام علیه السّلام هدف اصلى خطبه را تشکیل مى‏دهد و آنچه در بخش نخست گذشت در واقع مقدمه و زمینه‏ساز این بخش است، زیرا تا ایمان به خدا و نبوت پیامبر اکرم نباشد سخن از تقوا گفتن موضوعى ندارد؛ نخست مى‏فرماید: «اى بندگان خدا شما را به تقوا و پرهیزکارى توصیه مى‏کنم، زیرا که تقوا حق خداوند بر شما است و سبب حق شما بر خداوند (نیز) خواهد بود»؛ (عباد اللّه! أوصیکم بتقوى اللّه فإنّها حقّ اللّه علیکم، و الموجبة على اللّه حقّکم).

این تعبیر درباره تقوا بدیع است که از یک سو حقّ خداست بر بندگان و از سوى دیگر سبب مى‏شود بندگان بر خداوند حقّى پیدا کنند؛ اما حق خداست به دلیل آنکه نتیجه تقوا همان اطاعت جمیع اوامر و نواهى پروردگار است و اطاعت حق خدا بر بندگان است، و اما حق بندگان است، زیرا بر اثر آن استحقاق پاداش خواهند یافت.

بسیارى از شارحان نهج البلاغه تقوا را در اینجا به اطاعت کامل از فرمانهاى خدا تفسیر کرده‏اند در حالى که تقوا آن خداترسى درونى و پاى‏بند بودن باطنى به اصولى است که اثرش اطاعت فرمان خداست؛ تقوا همان چیزى است که در مراحل نخستین به صورت عدالت ظاهر مى‏شود و در مراحل عالى به صورت عصمت، و اینها همه از صفات باطنى است.

کسى که در برابر اطاعت و گناه بى‏تفاوت است بى‏تقواست و آن کس که پاى‏بند به‏

اصول الهى و متعهّد به آنهاست، باتقواست و آثار هردو در اعمال نمایان مى‏شود. سپس امام براى بدست آوردن این گوهر گرانبها چنین مى‏فرماید:

«شما را توصیه مى‏کنم که با استعانت از خداوند به تقوا دست یابید (که پیمودن این راه بى‏یارى خدا بسیار مشکل است) و به یارى تقوا بر خداوند حق (پاداش) پیدا کنید»؛ (و أن تستعینوا علیها باللّه، و تستعینوا بها على اللّه).

آرى پیمودن راه تقوا، تقوایى که بر زندگى انسان احاطه کند، جز به یارى خداوند میسّر نیست. حتى انبیا و اولیا خود را در این راه به خدا مى‏سپردند و از او یارى مى‏جستند و مى‏گفتند: ««وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ» توفیق من جز به یارى خدا نیست، بر او توکّل کردم و به سوى او بازمى‏گردم».(12)

در دعاى پرمعنایى که بعد از زیارت امام على بن موسى الرضا علیه السّلام به آن توصیه شده، مى‏خوانیم: «کلّما وفّقتنى بخیر فأنت دلیلى علیه و طریقى إلیه؛ هرزمان مرا به کار نیکى دادى تو راهنماى من به سوى آن و نشان‏دهنده مسیر من بودى».(13)

آن‏گاه امام به دو اثر مهم تقوا به عنوان دلیل اشاره کرده، مى‏فرماید: «زیرا پرهیزگارى امروز، پناهگاه و سپر بلاى شماست و فردا راه رسیدن به بهشت است»؛ (فإنّ التّقوى فی الیوم الحرز و الجنّة).

آرى! همه حوادث تلخ فردى و اجتماعى که زندگى را در کام انسان در این جهان، ناگوار مى‏کند بر اثر گناه و خروج از جاده عدل و انصاف است؛ تقوا سبب مى‏شود که انسان در این جهان از سقوط در پرتگاه گناه و عواقب دردناک آن رهایى یابد و زندگى شیرین توأم با آرامش و سعادت داشته باشد و فرداى قیامت به مقتضاى: ««وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏» و زاد و توشه تهیه کنید که بهترین زاد و توشه پرهیزکارى است».(14)

راه وصول به بهشت و نعمتهاى بى‏نظیر بهشتى است، آیا گوهرى گرانبهاتر از این پیدا مى‏شود که هم در دنیا حافظ انسان باشد و هم در آخرت نجات‏دهنده او گردد؟

سپس در ادامه سخن به سه نکته مهم درباره تقوا اشاره مى‏کند، نخست مى‏فرماید: «جاده تقوا واضح و روشن و پوینده آن صاحب سود فراوان و امانتدارش (خداوند) حافظ آن است» (و فی غد الطّریق إلى الجنّة. مسلکها واضح، و سالکها رابح، و مستودعها حافظ).

اما واضح بودن جاده تقوا به جهت آن است که از یک سو با فطرت انسان، کاملا هماهنگ است و از سوى دیگر در عالم تشریع در کتاب و سنّت، مسیر این جاده، تبیین شده است.

اما سود بردن سالک این راه به جهت آن است که از یک سو در قیامت به مقتضاى «تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا»(15) پرهیزکاران را به سوى بهشت دعوت مى‏کند و از سوى دیگر در دنیا صاحب آن را از آلودگیها و پستیها و زندگى تاریک و ظلمانى رهایى مى‏بخشد و او را آبرومند و سربلند و مورد احترام قرار مى‏دهد.

اما حافظ بودن نگاهدارنده آن (بنابر اینکه «مستودع» را به معناى اسم مفعولى بگیریم) به سبب آن است که خداوند اجر و پاداش پرهیزکاران را بر عهده گرفته، بنابراین امانت آنها نزد خدا محفوظ است و فرشتگان الهى نیز حافظ اعمال پرهیزگارانند، و اگر «مستودع» را به معناى اسم مکان (مخزن و جایگاه) بدانیم جایگاه تقوا قلب انسان است که آن را به خوبى حفظ مى‏کند و از آن مراقبت مى‏نماید. بعضى نیز «حافظ» را به معناى محفوظ گرفته‏اند، بنابراین مفهوم جمله این مى‏شود که پرهیزکاران در سایه تقوا محفوظاند.

نکته دومى که امام به آن اشاره مى‏کند، این است که تقوا حقیقتى است پایدار که محدود به زمان و مکانى نبوده و نخواهد بود، مى‏فرماید: «تقوا همواره خود را به امت‏هاى‏

پیشین و آینده عرضه داشته و مى‏دارد، زیرا فرداى قیامت همه به آن نیازمندند؛ در آن روز که خدا آنچه را که آفریده بازمى‏گرداند و آنچه را عطا کرده، بازمى‏ستاند و از همه نعمت‏هایش (صاحبان نعمت را) بازخواست مى‏کند (که با نعمت‏هاى او چه کردند؟)»؛ (لم تبرح(16) عارضة نفسها على الأمم الماضین منکم و الغابرین،(17) لحاجتهم إلیها غدا، إذا أعاد اللّه ما أبدى، و أخذ ما أعطى، و سأل عمّا أسدى(18)).

آرى تقوا همچون قصر زیبا، باشکوه و آرام‏بخشى است که همگان را به سوى خود فرا مى‏خواند و در برابر دیدگان همه انسانها بوده و خواهد بود و همه کتب آسمانى و انبیا و اولیاى الهى به سوى آن دعوت کرده‏اند. قرآن مجید مى‏گوید: ««وَ لَقَدْ وَصَّیْنَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ إِیَّاکُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ» ما به کسانى که پیش از شما کتاب آسمانى به آنها داده شده بود سفارش کردیم به شما نیز سفارش مى‏کنیم که تقواى الهى پیشه کنید».(19)

امام علیه السّلام در سومین نکته مى‏فرماید: «اما چه کم هستند کسانى که تقوا را پذیرا شدند و حق آن را ادا کردند (آرى) آنها عددشان کم و شایسته توصیفى هستند که خداوند (در قرآن مجید) مى‏فرماید: اندکى از بندگان من سپاسگزارند»؛ (فما أقلّ من قبلها، و حملها حقّ حملها! أولئک الأقلّون عددا، و هم أهل صفة اللّه سبحانه إذ یقول: «وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ»(20)).

امّا چرا تقوا با آن همه اهمیّتى که دارد طالبانش کم است؟ پاسخ این سؤال چندان‏

پیچیده نیست، زیرا تقوا مخالف هواى نفس است و گام برداشتن برخلاف هواى نفس کار آسانى نیست. جاده تقوا بسیار پرسنگلاخ و پرفراز و نشیب است، هرچند پایانى لذت‏بخش دارد؛ ولى جاده هواى نفس، اما صاف و لذت‏بخش؛ اما پایانش بسیار دردناک است.

در حدیثى مى‏خوانیم هنگامى که خداوند بهشت را آفرید به جبرئیل فرمود نگاهى به آن بیفکن. هنگامى که جبرئیل مناظر زیباى بهشت را دید عرض کرد پروردگارا «لا یترکها أحد إلّا دخلها؛ هیچ‏کس نیست که بهشت را رها سازد و وارد آن نشود»؛ اما هنگامى که خداوند آن را در لابه‏لاى ناراحتیها (و مخالفت هواى نفس) پیچید، فرمود نگاهى به آن بیفکن، چون جبرئیل به آن نگاه کرد عرض کرد: «یا ربّ أخشى أن لا یدخلها أحد؛ پروردگارا از این مى‏ترسم که هیچ‏کس وارد آن نشود». هنگامى که دوزخ را آفرید به جبرئیل فرمود: نگاهى به آن بیفکن، چون‏که جبرئیل به آن منظره وحشتناک نگاه کرد عرض کرد: «یا ربّ لا یدخلها أحد؛ پروردگارا هیچ‏کس به سراغ آن نخواهد آمد» اما هنگامى که خداوند آن را در لابه‏لاى شهوات پیچید فرمود نگاهى به آن بیفکن. وقتى که جبرئیل به آن نگاه کرد عرض کرد: «یا ربّ أخشى أن یدخلها کلّ أحد؛ پروردگارا از آن مى‏ترسم که همه وارد آن شوند».(21)

این حدیث پرمعنا در واقع شرحى است بر حدیث فشرده‏اى که از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و امیر المؤمنین علیه السّلام نقل شده است: «حفّت الجنّة بالمکاره و حفّت النّار بالشّهوات».(22)

بخش سوم‏

فأهطعوا بأسماعکم إلیها، و ألظّوا بجدّکم علیها، و اعتاضوها من کلّ سلف خلفا، و من کلّ مخالف موافقا. أیقظوا بها نومکم، و اقطعوا بها یومکم، و أشعروها قلوبکم، و ارحضوا بها ذنوبکم، و داووا بها الأسقام، و بادروا بها الحمام، و اعتبروا بمن أضاعها، و لا یعتبرنّ بکم من أطاعها. ألا فصونوها و تصوّنوا بها، و کونوا عن الدّنیا نزّاها، و إلى الآخرة ولّاها. و لا تضعوا من رفعته التّقوى، و لا ترفعوا من رفعته الدّنیا. و لا تشیموا بارقها، و لا تسمعوا ناطقها، و لا تجیبوا ناعقها و لا تستضیئوا بإشراقها، و لا تفتنوا بأعلاقها، فإنّ برقها خالب، و نطقها کاذب، و أموالها محروبة، و أعلاقها مسلوبة. ألا و هی المتصدّیة العنون، و الجامحة الحرون، و المائنة الخؤون، و الجحود الکنود، و العنود الصّدود، و الحیود المیود.

ترجمه‏

گوش جان خود را براى شنیدن نداى تقوا باز کنید، و با جدیّت براى به دست آوردن آن تلاش نمایید، تقوا را به جاى آنچه از دست رفته است قرار دهید، و آن را در عوض هر کار مخالفى (که انجام مى‏دادید) پذیرا شوید، خواب خود را با تقوا به بیدارى مبدّل سازید و روز خود را با آن طى کنید، قلوب خود را با آن همراه نمایید، گناهان خویش را با آن شستشو دهید و بیمارى جان و دل را با آن مداوا کنید.

به وسیله تقوا بر مرگ خود پیشى گیرید. (و با آن آماده سفر آخرت شوید) از کسانى که تقوا را بر باد دادند (و گرفتار انواع بدبختیها شدند) عبرت بگیرید. مبادا مطیعان تقوا از بى تقوایى شما عبرت گیرند. به هوش باشید! تقوا را حفظ کنید و خویشتن را نیز در پرتو آن‏

محافظت نمایید. در برابر زرق‏وبرق دنیا خویشتن‏دار، و نسبت به آخرت دلباخته و مشتاق باشید.

آن‏کس را که تقوا او را بلند مرتبه ساخته، خوار مشمرید و آن‏کس که دنیا عزیزش کرده، ارجمند ندانید. به زرق‏وبرق دنیا چشم ندوزید و به سخن کسى که شما را به آن ترغیب مى‏کند گوش فراندهید و به ندایش پاسخ مگویید.

از درخشندگى ظاهریش روشنایى مخواهید و فریفته اشیاى به ظاهر نفیس آن نگردید، زیرا زرق و برقش نیرنگ و سخنش دروغ و اموال گران قیمتش غارت شده و متاعش به سرقت رفته است.

آگاه باشید دنیا همچون زن هرزه عشوه‏گر و خودنمایى است که مردم را به سوى خود فرامى‏خواند و یا همچون حیوان سرکشى است که صاحبش را از خود مى‏راند، دروغگویى است پرخیانت، ناسپاسى است حق‏نشناس و دشمنى است بازدارنده و پشت‏کننده‏اى است مضطرب و نگران!

شرح و تفسیر

نداى بیدارگر تقوا را بشنوید

امام على علیه السّلام در این بخش از خطبه بحث گسترده و عمیقى درباره آثار تقوا براى انسانهاى بیدار دل بیان فرموده است و در دوازده جمله کوتاه و پرمعنا ابعاد مختلف آن را به نمایش گذارده است:

نخست مى‏فرماید: «گوش جان خود را براى شنیدن نداى تقوا باز کنید، و با جدیت براى به دست آوردن آن تلاش نمایید، تقوا را به جاى آنچه از دست رفته است قرار دهید. و آن را در عوض هرکار مخالفى (که انجام مى‏دادید) پذیرا شوید»؛ (فأهطعوا(23)

بأسماعکم إلیها، و ألظّوا(24) بجدّکم علیها، و اعتاضوها من کلّ سلف خلفا، و من کلّ مخالف موافقا).

گویى تقوا همه انسانها را به سوى خود فرامى‏خواند و آثار نیک خود را براى همگان تشریح مى‏کند، لذا امام مى‏فرماید: به سرعت گوش خود را به دعوت تقوا بسپارید و به دنبال آن برخیزید و به تهیه مقدمات آن بپردازید و اگر تقوا داشته باشید از دست رفتن سرمایه‏هاى دنیا غمى ندارد و تقوا در برابر مخالفان مدافع شماست.

واژه «مخالف» در اینجا ممکن است اشاره به گناهان پیشینى باشد که آثار آن با تقوا برچیده مى‏شود و یا منظور دشمنان و مخالفان انسان باشد، زیرا خداوند وعده پیروزى به پرهیزگاران داده است همان‏گونه که قرآن مجید مى‏فرماید: ««إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» خداوند با پرهیزکاران و نیکوکاران است».(25) و نیز مى‏فرماید: ««وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً» هرگاه شکیبایى و تقوا پیشه کنید مکر مخالفان به شما نمى‏رسد».(26)

سپس در شش جمله دیگر مى‏افزاید: «خواب خود را با تقوا به بیدارى مبدّل سازید، و روز خود را با آن طى کنید، قلوب خود را با آن همراه نمایید، گناهان خویش را با آن شستشو دهید، و بیماریهاى جان و دل را با آن مداوا کنید»؛ (ایقظوا بها نومکم و اقطعوا بها یومکم، و أشعروها قلوبکم، و ارحضوا(27) بها ذنوبکم، و داووا بها الأسقام).

جمله «أیقظوا بها نومکم» ممکن است اشاره به خواب معمولى باشد؛ یعنى در پرتو تقوا پاسى از شب را بیدار باشید و با خدا راز و نیاز کنید. (در مقابل و اقطعوا بها یومکم) این احتمال داده شده که مراد بیدار شدن از خواب غفلت به سبب تقواست. جمله «اشعروها

قلوبکم» (با توجه به اینکه شعار لباس زیرین است) ممکن است به این اشاره باشد که دل خود را با تقوا نورانى کنید و یا تقوا را شعار و علامت خویش قرار دهید و یا دلهاى خود را با تقوا بیدار سازید. (چنانچه «اشعروا» از ریشه شعور باشد).

جمله «داووا بها الأسقام» دردهاى اجتماعى است که به واسطه تقوا درمان مى‏شوند.

در نهمین تا دوازدهمین جمله‏ها مى‏فرماید: «به وسیله تقوا بر مرگ خود پیشى گیرید. (و با آن آماده سفر آخرت شوید) از کسانى که تقوا را بر باد دادند (و گرفتار انواع بدبختى‏ها شدند) عبرت بگیرید، مبادا مطیعان تقوا از بى‏تقوایى شما عبرت گیرند! (و زندگى شما عبرتى براى آنان گردد) به هوش باشید! تقوا را حفظ کنید و خویشتن را نیز در پرتو آن محافظت نمایید»؛ (و بادروا بها الحمام(28)، و اعتبروا بمن أضاعها، و لا یعتبرنّ بکم من أطاعها. ألا فصونوها و تصوّنوا(29) بها).

قرآن مجید نیز مى‏فرماید: ««سابِقُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» به پیش تازید براى رسیدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتى که پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمین است».(30)

در جاى دیگر مى‏فرماید: ««وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ» لباس پرهیزکارى لباس خوبى است».(31) آرى لباس تقوا را باید حفظ کرد و با لباس تقوا نیز باید مصون و محفوظ بود.

جمله «و اعتبروا …» اشاره به این است که نتیجه بى‏تقواییها در همین زندگى دنیا در

برابر چشمان شماست؛ هم با چشم مى‏بینید و هم در تاریخ مى‏خوانید که افراد و جوامع بشرى بر اثر بى‏تقواییها به چه سرنوشت شوم و دردناکى گرفتار شدند. شما از آنان عبرت گیرید و نگذارید دیگران از شما عبرت گیرند.

قرآن مجید بعد از اینکه داستان یوسف و برادران و همسر عزیز مصر و مشکلاتى که بر اثر بى‏تقوایى دامن گروهى را گرفت و آثار پربرکتى را که از تقوا عاید یوسف علیه السّلام شد بیان مى‏کند و مى‏فرماید: ««لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ» به یقین در سرگذشت آنها درس عبرتى براى صاحبان اندیشه است».(32)

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به بیان عواقب سوء دنیاپرستى مى‏پردازد که از شاخه‏هاى بى‏تقوایى است و درضمن نه جمله کوتاه، دستوراتى درباره برحذر شدن از دنیاى فریبنده بیان کرده، چنین مى‏فرماید: «در برابر زرق‏وبرق دنیا خویشتن‏دار، و نسبت به آخرت دلباخته و مشتاق باشید. آن کس که تقوا او را بلند مرتبه ساخته، خوار مشمرید و آن کس که دنیا عزیزش کرده ارجمند ندانید. به زرق‏وبرق دنیا چشم ندوزید و به سخن کسى که شما را ترغیب به آن مى‏کند گوش فراندهید و به ندایش پاسخ مگویید. از درخشندگى ظاهریش روشنایى مخواهید و فریفته اشیاى (به ظاهر) نفیس آن نگردید»؛ (و کونوا عن الدّنیا نزّاها(33)، و إلى الآخرة ولّاها(34). و لا تضعوا من رفعته التّقوى، و لا ترفعوا من رفعته الدّنیا. و لا تشیموا(35) بارقها(36) و لا تسمعوا ناطقها، و لا تجیبوا ناعقها(37). و لا تستضیئوا بإشراقها، و لا تفتنو بأعلاقها(38)).

در واقع امام علیه السّلام در این عبارت پرمعنا طرق نفوذ دنیا را در فکر و جان انسانها مورد توجّه قرار داده و درباره همه آنها هشدار مى‏دهد؛ دورى از زرق‏وبرق دنیا، عشق به آخرت، حمایت از پرهیزگاران، بى‏اعتنایى به مقامات دنیاپرستان، چشم ندوختن به اموال و ثروتها و کاخها و زینتهاى ظاهرى، گوش ندادن به وسوسه‏هاى دنیاپرستان، دست ردّ به سینه آنها گذاشتن، فریب درخشش ظاهرى دنیا را نخوردن و به امورى که مورد علاقه صاحبان زر و زور است، دل نبستن.

به یقین هرکس این هشدارهاى نه‏گانه را به کار ببندد در دام شیطان و دنیاپرستان نخواهد افتاد.

سپس امام على علیه السّلام به بیان دلیلهاى روشنى براى هشدارهاى بالا پرداخته، چنین ادامه مى‏دهد: «زیرا زرق‏وبرقش نیرنگ و سخنش دروغ و اموال گران قیمتش غارت شده، و متاعش به سرقت رفته است!»؛ (فإنّ برقها خالب(39)، و نطقها کاذب، و أموالها محروبة(40)، و أعلاقها مسلوبة).

در واقع واقع هریک از این دلایل چهارگانه اشاره به بخشى از تعبیرات گذشته است:

فریبنده بودن زرق‏وبرق دنیا به جهت آن است که دوام و بقایى ندارد و دروغ بودن سخنانش به دلیل این است که با هیچ‏کس در هیچ‏زمان وفا نکرده است. غارت شده بودن اموالش به جهت این است که پیوسته دنیاپرستان آن را از دست یکدیگر غارت مى‏کنند و به سرقت رفته بودنش از آن روست که هرمال ظاهرا نفیسى که در دست کسى است فرد دنیاپرستى چشم به آن دوخته و در فرصت مناسب آن را مى‏رباید.

آن‏گاه بار دیگر امام به همه مخاطبان خویش هشدار مى‏دهد و با ذکر شش وصف‏

دیگر از اوصاف رذیله دنیا همگان را از گرفتار شدن در دام آن بر حذر مى‏دارد و مى‏فرماید: «آگاه باشید دنیا همچون زن هرزه عشوه‏گر و خودنمایى است که مردم را به سوى خود فرا مى‏خواند و یا همچون حیوان سرکشى صاحبش را از خود مى‏راند، دروغگویى است پر خیانت، ناسپاسى است حق‏نشناس و دشمنى است بازدارنده و پشت‏کننده‏اى است مضطرب و نگران»؛ (ألا و هی المتصدّیة(41) العنون(42)، و الجامحة(43) الحرون(44)، و المائنة(45) الخؤون(46)، و الجحود الکنود(47)، و العنود الصّدود(48)، و الحیود(49) المیود(50)).

بخش چهارم‏

حالها انتقال، و وطأتها زلزال، و عزّها ذلّ، و جدّها هزل، و علوها سفل. دار حرب و سلب، و نهب و عطب. أهلها على ساق و سیاق، و لحاق و فراق. قد تحیّرت مذاهبها، و أعجزت مهاربها، و خابت مطالبها؛ فأسلمتهم المعاقل، و لفظتهم المنازل، و أعیتهم المحاول: فمن ناج معقور، و لحم مجزور، و شلو مذبوح، و دم مسفوح، و عاضّ على یدیه، و صافق بکفّیه، و مرتفق بخدّیه، و زار على رأیه، و راجع عن عزمه؛ و قد أدبرت الحیلة، و أقبلت الغیلة، «وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ» هیهات هیهات! قد فات ما فات، و ذهب ما ذهب، و مضت الدّنیا لحال بالها، «فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ»

ترجمه‏

حال دنیا دگرگونى (دائمى) است و گامهاى محکمش لرزان، عزّتش ذلّت، برنامه‏هاى جدى‏اش شوخى و بلندى‏اش عین سقوط است.

دنیا سراى غارت و دزدى و ربودن (اموال و مقامات یکدیگر) و تباهى و هلاکت است و اهل آن همواره آماده حرکت (به سوى پایان زندگى) و پیوستن (به پیشینیان) و جدایى (از دوستان و عزیزان) هستند.

راههایش حیرت‏زا، گریزگاههایش ضعیف و مقاصدش یأس‏آور و نومیدى زاست (هنگامى که فرمان مرگ دنیاپرستان صادر مى‏شود) دژهاى محکم صاحبان خود را تسلیم مى‏کنند و خانه‏هایشان آنان را بیرون مى‏افکنند و تدبیرشان آنها را خسته و ناکام‏

مى‏سازد. در این حال آنها یا نجات یافته‏اى مجروحند یا مرده‏اى پاره پاره، یا سر از تن جدا شده، یا غرق به خون، یا پشیمانى که هردو دستش را به دندان مى‏گزد، یا حسرتمندى که دستها را به هم مى‏ساید، یا حیرت‏زده‏اى که سر را به روى دستها تکیه داده (و به فکر فرورفته) یا پشیمانى که بر اشتباهات خویش تأسف مى‏خورد (و خود را شایسته سرزنش مى‏بیند) و یا از تصمیم برگشته‏اى (که راه چاره را در برابر خویش مسدود مى‏بیند. آرى!) این در حالى است که راه چاره بسته شده، حوادث غافلگیرکننده فرارسیده «و هنگام فرار و نجات نیست». هیهات هیهات! (در این هنگام کار از کار گذشته) آنچه باید از دست برود از دست رفته، گذشته‏ها گذشته و دنیا همچنان به راه خود ادامه مى‏دهد (و کسى از آنان یاد نمى‏کند) «نه آسمان بر آنها گریست و نه زمین، و نه به آنها مهلتى داده شد!».

شرح و تفسیر

سرنوشت دنیا و دنیاپرستان‏

با توجه به اینکه حبّ دنیا و دلبستگى شدید به امور مادّى سرچشمه انواع گناهان و جنایات و خلافکاریهاست و با توجّه به اینکه در عصر امام به موجب فتوحات اسلامى، ثروت زیادى در کشور اسلام فراهم شده بود و عدّه‏اى غرق ناز و نعمت بودند، امام بارها در خطبه‏هایش مردم را از دنیاپرستى نهى مى‏کند و با تعبیراتى که در کلام دیگرى، نظیر آن دیده نشده است آثار زشت دنیاپرستى را بر ملا مى‏سازد، لذا در این بخش از خطبه امام علیه السّلام نخست با پنج جمله کوتاه بر بى‏اعتبار بودن مواهب مادى تأکید مى‏کند و مى‏فرماید: «حال دنیا دگرگونى (دائمى) است و گامهاى محکمش لرزان، عزّتش ذلّت، برنامه‏هاى جدى‏اش شوخى، و بلندى‏اش عین سقوط است»؛ (حالها انتقال، و وطأتها زلزال، و عزّها ذلّ، و جدّها هزل، و علوها سفل(51)).

اما دگرگونى حال دنیا بر کسى پوشیده نیست چه بسا شبانگاه، بر تخت قدرت نشسته و قصد کشورگشایى دارد؛ ولى سحرگاه نه تن سر و نه سر تاج دارد! با یک گردش چرخ نیلوفرى نیرومندان سقوط مى‏کنند و ضعیفان به قدرت مى‏رسند و عزیزان دیروز ذلیلان امروز مى‏گردند.

اما متزلزل بودن گامهاى آن به آن علت است که قرارگاه انسان در این جهان دائما متزلزل است بر هرچیز تکیه کند- مال، ثروت، جوانى و سلامتى- همه امورى متزلزلند. و امّا اینکه عزّتش عین ذلّت است، بعضى از شارحان آن را به این معنا تفسیر کرده‏اند که عزّت‏هاى مادى و نامشروع سبب ذلّت در آخرت است و بعضى گفته‏اند: سبب دورى از خدا در همین دنیاست؛ ولى تفسیر روشن‏تر آن است که عزّتهاى مادّى سبب وابستگیهاى شدید مى‏شود، وابستگیهایى که او را به ذلّت مى‏کشاند و براى حفظ آن باید در مقابل هرکس و ناکس سر فرود آورد.

اما اینکه جدّ آن هزل و شوخى است علت آن ناپایدارى و سرعت زوال و عدم استقرار است و بلندى‏اش پستى است از این‏رو که افراد بلند مقام براى حفظ قدرت خویش تن به پستیهاى فراوانى مى‏دهند و از افراد آلوده و کثیف براى حفظ قدرت خود بهره مى‏گیرند.

سپس با دو صف دیگر، این مطلب را کامل‏تر مى‏سازد و مى‏فرماید: «دنیا سراى غارت و دزدى و ربودن (اموال و مقامات یکدیگر) و تباه شدن و هلاکت است و اهل آن پیوسته آماده حال حرکت (به سوى مرگ) و پیوستن (به پیشینیان) و جدایى (از دوستان و عزیزان) هستند»؛ (دار حرب و سلب، و نهب و عطب. أهلها على ساق و سیاق(52)، و لحاق و فراق(53)).

واژه «حرب و سلب، و نهب» هرچند همه به معناى غارت کردن و بردن اموال کسى است؛ ولى به نظر مى‏رسد در میان آنها تفاوت دقیقى است «حرب» آن است که همه اموال کسى را ببرند، زیرا در لغت به عنوان «اخذ جمیع ماله» تفسیر شده است؛ ولى «سلب» غالبا به معناى بردن لباس افراد و آنچه در دست دارند تفسیر شده است و لذا در حدیث داریم: «من قتل قتیلا فله سلبه؛ کسى که در میدان جنگ فردى را به قتل برساند لباس و سلاحش از آن اوست».(54)

و اما «نهب» که در لغت به معناى غنیمت گرفتن و غارت کردن آمده است ممکن است اشاره به غارتهاى گروهى و دسته‏جمعى باشد، بنابراین معناى کلام امام علیه السّلام این مى‏شود که: دنیا گاه تمام هستى انسان را مى‏برد و گاه بخشى از آن را و گاه گروهى از غارتگران به عناوین مختلف بر سر کار مى‏آیند و اموال گروههایى از مردم را به غارت مى‏برند.

آرى، به راستى دنیا- اگر خوب دقت کنیم- میدان کارزارى است که غارتگران در آن به جان هم افتاده‏اند و غارت در اشکال مختلف آن صورت مى‏گیرد و سرانجامش «عطب» یعنى هلاکت و نابودى است و اینها همه در حالى است که همه انسانها در آستانه سفر، به جهان دیگر قرار دارند و کسى از فرداى خود باخبر نیست. سپس امام علیه السّلام در سه جمله دیگر به بخش دیگرى از مشکلات و معایب دنیا اشاره کرده مى‏فرماید: «راههایش حیرت‏زا، گریزگاههایش ناتوان‏کننده و مقاصدش یأس‏آور و نومیدى زاست»؛ (قد تحیّرت مذاهبها، و أعجزت مهاربها(55)، و خابت مطالبها).

اشاره به اینکه انسانهاى بیدار هرگاه بخواهند از مشکلات آن نجات و رهایى یابند آن هم کار آسانى نیست. تشخیص دادن راه فرار در آن بسیار مشکل و پیدا کردن گریزگاه بسیار پیچیده است.

این مسئله را ما با تجربه دریافته‏ایم که افراد هنگامى که گرفتار دنیا مى‏شوند سپس بیدار مى‏گردند و قصد فرار دارند دست و پاى آنها را امور مختلفى مى‏بندند و با زحمت زیاد، باید راه را پیدا کنند.

سپس به سرنوشت دنیاپرستان اشاره کرده مى‏فرماید: «(هنگامى که فرمان مرگشان صادر مى‏شود) دژهاى محکم، صاحبان خود را تسلیم مى‏کنند و خانه‏هایشان آنان را بیرون مى‏افکنند و تدبیرشان آنها را خسته و ناکام مى‏سازد»؛ (فأسلمتهم المعاقل(56)، و لفظتهم(57) المنازل، و أعیتهم المحاول(58)).

آرى! هنگامى که پیمانه آنها لبریز مى‏شود همه چیز او را در برابر حوادث تنها مى‏گذارد؛ نیرومندترین قلعه‏ها و محکم‏ترین خانه‏ها دفاعى از او نمى‏کنند و تدبیرهایش نتیجه معکوس مى‏دهند و او را تسلیم مرگ مى‏سازند و مطابق ضرب المثل معروف: «چون قضا آید طبیب ابله شود».

در نتیجه سرنوشت مغروران دنیاپرست به یکى از چند صورتى که امام در ادامه این سخن بیان فرموده، رقم مى‏خورد، مى‏فرماید: «یا نجات‏یافته‏اى مجروحند یا مرده‏اى پاره پاره، یا سر از تن جدا شده، یا غرق به خون، یا پشیمانى که هردو دستش را به دندان مى‏گزد، یا حسرت‏مندى که دستها را به هم مى‏ساید، یا حیرت‏زده‏اى که سر را به روى دستها تکیه داده (و به فکر فرورفته) یا پشیمانى که بر اشتباهات خویش تأسف مى‏خورد (و خود را شایسته ملامت مى‏بیند) و یا از تصمیم برگشته‏اى (که راه چاره را در برابر خود مسدود مى‏بیند»؛ (فمن ناج معقور(59)، و لحم مجزور(60)، و شلو(61) مذبوح، و دم‏

مسفوح(62)، و عاضّ(63) على یدیه، و صافق(64) بکفّیه، و مرتفق(65) بخدّیه(66)، و زار(67) على رأیه، و راجع عن عزمه).

امام عاقبت کار مغروران ناکام در این دنیا را در نه صورت بالا به گونه‏اى بیان فرموده که دقیق‏تر و گویاتر از آن تصوّر نمى‏شود؛ این اصناف نه‏گانه هرکدام به نوعى ضربات دنیا را بر پیکر خود احساس مى‏کنند و قدر جامع آن است که پایان کارشان شقاوت و حسرت و ندامت است چه آنها که ضرباتشان سنگین است و در کام مرگ فرومى‏روند و چه آنها که زنده مى‏مانند و حسرت مى‏خورند.

تاریخ نمونه‏هاى زیادى از هریک از این گروههاى نه‏گانه را نشان مى‏دهد و اى بسا خود، نیز در عمر کوتاهمان آنها را با چشم خود دیدهایم.

آن‏گاه در آخرین جمله‏هاى این خطبه به این حقیقت اشاره مى‏کند که به هنگام فرا رسیدن حوادث بلاخیر و مرگ حتمى، راهها مسدود مى‏شود، مى‏فرماید: «این در حالى‏

است که راه چاره بسته شده، حوادث غافلگیرکننده فرارسیده «و هنگام فرار و نجات نیست»؛ (و قد أدبرت الحیلة، و أقبلت الغیلة(68)، «وَ لاتَ(69) حِینَ مَناصٍ»)(70).

مى‏افزاید: «هیهات هیهات! (در این هنگام کار از کار گذشته) آنچه باید از دست برود از دست رفته، گذشته‏ها گذشته و دنیا همچنان به راه خود ادامه مى‏دهد (کسى از آنان یاد نمى‏کند) نه آسمان بر آنها گریست و نه زمین، و نه به آنها مهلتى داده شد»؛ (هیهات هیهات! قد فات ما فات، و ذهب ما ذهب، و مضت الدّنیا لحال بالها(71)، «فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرِینَ»).

آرى! آنها که روزى بر مرکب غرور سوار بودند در کاخهاى پر زرق‏وبرق مى‏زیستند و خود را فرمانروایان زمین و آسمان مى‏پنداشتند، هنگامى که پنجه‏هاى نیرومند قضا گلوى آنها را گرفت، چنان ذلیلانه تسلیم شدند و با دنیا وداع گفتند که گویى هرگز نبودند؛ چشمى براى آنها گریان نشد و خاطرى پژمان نگشت و بعد از آنها دنیا همچنان به راه خویش ادامه مى‏دهد و پیش مى‏رود و اقوام و ملّتها و قدرتمندان و زورمندان، یکى بعد از دیگرى مى‏آیند و مى‏روند و گرد و غبار نسیان و فراموشى بر تاریخشان پاشیده مى‏شود.

جمله «وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ» که عینا از قرآن مجید(72) گرفته شده درباره گروههایى از اقوام پیشین است که گرفتار غرور اختلاف بودند و زندگى دنیا را جاودان مى‏پنداشتند- و هنگامى که در چنگال عذاب الهى گرفتار شدند فریاد مى‏زدند و کمک مى‏خواستند؛ ولى وقت نجات گذشته بود.

و جمله «فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ» نیز آیه‏اى دیگر از قرآن مجید(73) است که اشاره به حال فرعونیان مى‏کند در آن هنگام که همگى در دریا غرق شدند و باغها و چشمه‏ها و کاخها و نعمتها را به دیگران واگذاردند و رفتند بى‏آنکه چشمى براى آنها بگرید.

این تعبیر که «نه آسمان بر آنها گریست و نه زمین» ممکن است کنایه از حقارت و پستى و نبودن یار و یاور براى آنها باشد، زیرا در میان عرب معمول است هنگامى که مى‏خواهند عظمت مقام کسى را که از دست رفته است بیان کنند مى‏گویند: آسمان و زمین بر او گریه کردند و خورشید و ماه به سبب فقدانش تاریک شدند.

این احتمال نیز داده شده که منظور از آن، گریستن اهل آسمانها و زمین باشد، زیرا گاه فرشتگان براى مؤمنان و مقرّبان درگاه خداوند گریه مى‏کنند؛ نه براى جبّاران و ستمکاران.


1) سند خطبه:ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود و آمدى در غرر الحکم قسمتهایى از این خطبه را با تفاوتهایى ذکر مى‏کنند که نشان مى‏دهد از منبع دیگرى جز نهج البلاغه گرفته‏اند. (مصادر نهج البلاغه، جلد 3، صفحه 28).

2) «الفاشى» از ریشه «فشو» بر وزن «کشف» به معناى گسترش یافتن و منتشر شدن گرفته شده است.

3) فتح، آیه 7.

4) جن، آیه 3.

5) اینکه پدر بزرگ را جدّ مى‏گویند به واسطه بزرگى مقام و سنّ اوست.

6) «تؤام» بر وزن «غلام» جمع «توأم» بر وزن «جوشن» در اصل به معناى فرزند دوقلو است و هردو را توأمین مى‏گویند. سپس به هرچیزى که همراه شى‏ء دیگرى باشد توأم اطلاق شده است و در جمله بالا اشاره به این نکته است که نعمتهاى پروردگار به صورت مفرد نیستند، بلکه غالبا گروهى از نعمتها همراه یکدیگرند.

7) بوستان سعدى، قسمت توحید.

8) «احتذا» یعنى هماهنگ شدن از ریشه «حذو» بر وزن «جذب» به معناى هماهنگى گرفته شده است.

9) «غمره» آب فراوانى است که همه چهره چیزى را مى‏پوشاند، سپس به معناى هرگونه شدّت فراگیر اطلاق شده است.

10) «حین» (با فتح حاء) به معناى مرگ و هلاکت است و به معناى غم و اندوه شدید که انسان را تا سرحدّ مرگ پیش مى‏برد نیز استعمال شده است و حین (با کسر حاء) به معناى زمان است. در خطبه بالا با فتح حاء مى‏باشد.

11) «رین» (با فتح راء) در اصل به معناى زنگارى است که روى اشیاى مختلف مى‏نشیند. در فارسى آن را زنگ و زنگار مى‏گویند و معمولا نشانه پوسیدن و ضایع شدن آن فلز یا از بین رفتن شفافیّت و درخشندگى آن است.

12) هود، آیه 88. این سخن از زبان شعیب در برابر قوم سرکش او در قرآن نقل شده است.

13) بحار الانوار، جلد 99، صفحه 55.

14) بقره، آیه 197.

15) مریم، آیه 63.

16) «لم تبرح» از ریشه «برح» به معناى دور شدن و کنار رفتن گرفته شده و هنگامى که با کلمه نفى همراه مى‏شود، معناى اثبات را مى‏رساند.

17) «غابرین» جمع «غابر» از غبور، بر وزن «عبور» گرفته شده که به معناى باقى ماندن چیزى است، بنابراین «غابرین» یعنى بازماندگان.

18) «اسدى» از ریشه «سدى» بر وزن «عبا» به معناى نیکى کردن گرفته شده است.

19) نساء، آیه 131.

20) سبأ، آیه 13.

21) بحار الانوار، جلد 68، صفحه 72.

22) همان مدرک و نهج البلاغه، خطبه 176.

23) «اهطعوا» از ریشه «هطوع» بر وزن «طلوع» به معناى به سرعت به سراغ چیزى رفتن گرفته شده است.

24) «الظوا» از ریشه «لظّ» بر وزن «خطّ» به معناى ملازم چیزى بودن مشتق شده است.

25) نحل، آیه 128.

26) آل عمران، آیه 120.

27) «ارحضوا» از «رحض» بر وزن «محض» به معناى شستشو دادن است.

28) «حمام» (به کسر حاء) به معناى مرگ است.

29) «تصّونوا» از ریشه «صون» بر وزن «قوم» به معناى حفظ کردن گرفته شده و «تصوّن» یعنى خویشتن را حفظ نمودن.

30) حدید، آیه 21.

31) اعراف، آیه 26.

32) یوسف، آیه 111.

33) «نزاه» جمع «نازه» به معناى عفیف النفس و خویشتن‏دار است.

34) «ولاه» جمع «واله» به معناى مشتاق و شیداست.

35) «لا تشیموا» از ریشه «شیم» بر وزن «غیب» به معناى چشم به چیزى دوختن، گرفته شده است.

36) «بارق» ابرى است که از آن برق مى‏جهد و به معناى شمشیرى درخشان نیز آمده است.

37) «ناعق» از ریشه «نعق» بر وزن «برق» به معناى بانگ زدن بر حیوانات است سپس به هربانگ زدنى اطلاق شده است.

38) «اعلاق» جمع «علقه» بر وزن «فتنه» به معناى شى‏ء نفیس و پرارزش است (هرچند جنبه ظاهرى داشته باشد) و از ریشه «علاقه» گرفته شده، زیرا اشیاى نفیس سبب تعلّق قلب به آنها مى‏شود.

39) «خاطب» به معناى فریبنده از «خلابه» به کسر خاء به معناى فریب دادن گرفته شده است.

40) «محروبه» به معناى غارت شده از «حرب» به معناى جنگ که سبب غارت مى‏شود، گرفته شده است.

41) «متصدیه» به معناى زنى است که خود را به مردان عرضه مى‏دارد که به زن بدکاره تفسیر مى‏شود، از ریشه «تصدّى» به معناى عرضه کردن گرفته شده است.

42) «عنون» از ریشه «عنّ» بر وزن «ظنّ» به معناى خودنمایى گرفته شده است.

43) «جامحه» به معناى چموش و سرکش از «جموح» بر وزن «فتوح» گرفته شده است.

44) «حرون» نیز به معناى سرکش است، با این تفاوت که «جموح» حیوانى است که بدون کنترل به هرطرف مى‏رود و «عنون» حیوانى است که سرکشى مى‏کند و مى‏ایستد و قدم از قدم برنمى‏دارد.

45) «مائنه» یعنى دروغگو از ریشه «مین» بر وزن «عین» به معناى کذب گرفته شده است.

46) «خؤون» به معناى خیانتگر از ریشه خیانت است.

47) «کنود» یعنى ناسپاس و بخیل. در اصل به زمینى مى‏گویند که چیزى از آن نمى‏روید.

48) «صدود» یعنى اعتراض‏کننده و بازدارنده. از ریشه «صدّ» گرفته شده که در دو معنا استعمال مى‏شود: اعراض و منع.

49) «حیود» به معناى گریزان و پشت‏کننده، از «حید» بر وزن «صید» گرفته شده است.

50) «میود» به معناى منحرق و مضطرب از ریشه «میدان» بر وزن «ضربان» به معناى تزلزل و اضطراب و انحراف گرفته شده است.

51) «علو» و «سفل» به معناى بلندى و پایینى است که گاه به ضمّ حرف اوّل و گاه به کسر آن تلفظ مى‏شود.

52) «ساق» به معناى ساق پاست و تعبیر به «على ساق» در جایى گفته مى‏شود که کسى بر پا ایستاده و آماده انجام کارى است و «سیاق» از ریشه «سوق» به معناى راندن و به پیش بردن است، بنابراین جمله «على ساق و سیاق» مفهومش این است که اهل دنیا آماده حرکت و راهى شدن به سوى جهان دیگرند.

53) «لحاق» و «فراق» نقطه مقابل یکدیگرند؛ «لحاق» به معناى ملحق شدن و «فراق» به معناى جدا شدن است.

54) بحار الانوار، جلد 41، صفحه 73. این حدیث از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله نقل شده و نیز در سنن بیهقى، جلد 6، صفحه 307 و 309 نیز آمده است.

55) «مهارب» جمع «مهرب» بر وزن «مطلب» به معناى گریزگاه از ریشه حرب بر وزن چرب به معناى گریختن گرفته شده است.

56) «معاقل» جمع «معقل» بر وزن «مجلس» به معناى دژ محکم و پناهگاه است.

57) «لفظت» از ریشه «لفظ» بر وزن «حذف» به معناى بیرون افکندن گرفته شده و الفاظ را از این جهت الفاظ مى‏گویند که گویى از دهان پرتاب مى‏شود.

58) «محاول» جمع «محاله» بر وزن «حواله» یعنى قدرت تدبیر و تصرّف.

59) «معقور» از ریشه «عقر» بر وزن «فقر» یعنى مجروح کردن و کشتن شتر یا قطع کردن دست و پاى حیوان.

60) «مجزور» به معناى مقطوع و سربریده از ریشه «جزر» بر وزن «مرز» قطع کردن است.

61) «شلو» بخشى از گوشت حیوان مذبوح را گویند.

62) «مسفوح» یعنى ریخته شده و در اصل از «سفح» بر وزن «صبر» به معناى ریختن است و بیشتر در مورد خون‏ریزى به کار مى‏رود.

63) «عاض» یعنى گازگیرنده از ریشه «عضّ» بر وزن «سدّ» به معناى گاز گرفتن با دندان است و این تعبیر معمولا درباره کسانى به کار مى‏رود که از شدّت ناراحتى یا ندامت دستهاى خود را با دندان مى‏گزند.

64) «صافق» یعنى کسى که دستهاى خود را به هم مى‏زند. از ریشه «صفق» بر وزن «دفع» به معناى ضربه زدنى است که با صدا همراه باشد و در اینجا اشاره به کسانى است که از شدّت ناراحتى دستهاى خود را به هم مى‏کوبند.

65) «مرتفق» به معناى کسى است که دستهاى خود را تکیه‏گاه قرار مى‏دهد و در عبارت بالا کنایه از کسى است که گرفتار حیرت شدیدى شده و سر خود را به دستها تکیه داده و در فکر فرورفته است و «ارتفاق» تکیه کردن است.

66) «خدّى» تثنیه خدّ به معناى گونه انسان است.

67) «زار» به معناى ملامت‏کننده و توبیخ‏کننده است. از ریشه «زرى» بر وزن «زرد» عیب‏جویى و ملامت کردن است و لذا به معناى کوچک و حقیر شمردن نیز آمده است.

68) «غیله» به معناى شرّ و تصمیم خطرناک مخفیانه و غافلگیرانه است. این واژه به ترور کردن اطلاق مى‏شود.

69) «لات» براى نفى است و در اصل «لا نافیه» بوده و تاء تأنیث براى تأکید به آن افزوده شده است و بعضى تاء را زائده و براى مبالغه مى‏دانند.

70) «مناص» به معناى فرارگاه و پناهگاه از ریشه «نوص» به معناى فرار است.

71) «بال» به معناى قلب و درون است.

72) ص، آیه 3.

73) دخان، آیه 29.