و من کلام له علیه السّلام
فی الإیمان و وجوب الهجرة
از کلمات امام علیه السّلام است که درباره اقسام ایمان و وجوب هجرت، سخن مىگوید.
خطبه در یک نگاه
این خطبه که در عین کوتاهى، بسیار پرمحتوا و مشتمل بر چهار بخش است: در بخش اول، امام علیه السّلام درباره اقسام ایمان (ایمان پایدار و ناپایدار) سخن مىگوید و در بخش دوم از حقیقت مفهوم مهاجرت در اسلام پرده برمىدارد و آن را برنامهاى دائم و مستمر معرفى مىنماید و در بخش سوم به مشکل بودن فهم برخى از احادیث معصومین یا عدم
قدرت بر تحمل مفهوم آن اشاره مىکند و سرانجام در بخش چهارم به گستردگى دانش خود اشاره مىفرماید و از مردم دعوت مىکند که هرچه مىخواهند از وى بپرسند، پیش از آنکه حضرتش را از دست بدهند.
بخش اوّل
فمن الإیمان ما یکون ثابتا مستقرّا فی القلوب، و منه ما یکون عواری بین القلوب و الصّدور، إلى أجل معلوم. فإذا کانت لکم براءة من أحد فقفوه حتّى یحضره الموت، فعند ذلک یقع حدّ البراءة.
ترجمه
بعضى از ایمانها ثابت و استوار در دلهاست و بعضى دیگر ناپایدار و عاریتى است در میان قلبها و سینهها تا سرآمدى معلوم، هرگاه خواستید از کسى بیزارى جویید مهلت دهید تا زمان مرگش فرارسد که آن هنگام (اگر از گناهانش توبه نکرد و تزلزل پیدا کرد) زمان بیزارى جستن است.
شرح و تفسیر
ایمانهاى پایدار و ناپایدار
همانگونه که قبلا نیز اشاره شد، امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه، اشاره به اقسام ایمانهاى ثابت و غیر ثابت مىکند و مىفرماید: «بعضى از ایمانها ثابت و استوار در دلهاست و بعضى دیگر ناپایدار و عاریتى در میان قلبها و سینهها تا سرآمدى معلوم است»؛ (فمن الإیمان ما یکون ثابتا مستقرّا فی القلوب، و منه ما یکون عواری بین القلوب و الصّدور، إلى أجل معلوم).
تقسیم ایمان به ثابت و مستقر و متزلزل و ناپایدار و به بیان دیگر عاریتى، چیزى است که در احادیث اسلامى به آن اشاره شده است.
در حدیثى از امام صادق علیه السّلام در تفسیر آیه شریفه «وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ»(2) اینچنین مىخوانیم: «فالمستقرّ الإیمان الثابت و المستودع المعار؛ مستقر به معناى ایمان ثابت است و مستودع ایمان عاریتى است».(3)
در حدیث دیگرى از امام ابو الحسن در تفسیر همان آیه آمده است: «ما کان من الإیمان المستقرّ فمستقرّ إلى یوم القیامة و أبدا و ما کان مستودعا سلبه اللّه قبل الممات؛ ایمانى که مستقر باشد تا ابد ادامه خواهد یافت و اما ایمان عاریتى، خداوند آن را قبل از ممات مىگیرد».(4)
گرچه در تفسیر آیه فوق نظرات مختلفى داده شده است، از جمله اینکه منظور از مستقر آنهایى هستند که از قرارگاه رحم به دنیا گام نهادند و مستودع آنهایى هستند که هنوز در رحم مادرانند؛ ولى مانعى ندارد که یک آیه داراى چند تفسیر باشد.
به هرحال اگر انسان داراى نفس مطمئنه شود و ایمان در اعماقش نفوذ کند، ایمان او مستقر است و با دگرگونىها شرایط و تهدیدها و تطمیعها متزلزل نمىشود؛ ولى اگر راسخ نباشد، زوال آن در برابر زر و زور کاملا ممکن است.
عوامل تزلزل ایمان متعدد است؛ عدم آگاهى از دلایل محکم و هواپرستیها و ضعف نفس و آلودگى به گناهان بزرگ. هریک از اینها امورى هستند که ممکن است در پایان عمر ایمان انسان را متزلزل سازند و سرانجام آدمى بىایمان از دنیا برود.
تعبیر به (عواری بین القلوب و الصّدور) کنایه از این است که ایمان هنوز در قلب و روح آدمى نفوذ نکرده و به همین دلیل استقرار نیافته است. درست مانند انسانى که به کنار دیوار خانهاى مىرسد و وارد آن نمىشود. به یقین چنین شخصى استقرارى ندارد.
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن مردم را از بیزارى جستن از افراد پیش از پایان
عمرشان برحذر مىدارد؛ زیرا سرنوشت انسانها در پایان عمرشان روشن مىشود. حضرت مىفرماید: «هرگاه خواستید از کسى بیزارى بجویید مهلت دهید تا زمان مرگش فرارسد که آن هنگام (اگر از گناهانش توبه نکرد و تزلزل ایمان یافت آن زمان) بیزارى جستن است»؛ (فإذا کانت لکم براءة من أحد فقفوه حتّى یحضره الموت، فعند ذلک یقع حدّ البراءة).
به این ترتیب درباره هیچکس حکم قطعى نمىتوان کرد؛ نه افراد باایمان و نه افراد بىایمان، زیرا ممکن است در پایان راه بر اثر عوامل مختلفى برگردد و اگر حکمى بشود حکم موقت و مرحلهاى است.
—
نکتهها
عوامل پایدارى ایمان
در بخش نخستین این خطبه که در بالا آمد، امام علیه السّلام اشارهاى پرمعنا بر تقسیم ایمان به دو قسم پایدار و ناپایدار فرمود. اکنون سؤال در این است که چه امورى سبب ثبات یا تزلزل ایمان مىشود؟
پاسخ این سؤال اجمالا معلوم است، زیرا گناهان سنگین و بىتوجهى به وظایف شرعى، به یقین از اسباب تزلزل ایمان و سوء خاتمه است؛ ولى در آیات و روایات روى موارد خاصى تکیه شده است، از جمله:
همنشینى با بدان و منافقان؛ در آیه 28 و 29 سوره فرقان مىخوانیم که بعضى از دوزخیان در قیامت از داشتن دوستان بد اظهار تأسف مىکنند و مىگویند: ««یا وَیْلَتى لَیْتَنِی» «لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلًا» «لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِی» اى واى بر من کاش فلان کس را دوست خود انتخاب نکرده بودم، او مرا از ذکر حق گمراه ساخت بعد از آنکه یاد حق به سراغ من آمده بود».
در آیه 56 و 57 سوره صافات از قول بعضى از بهشتیان مىخوانیم که از فراز بهشت نگاهى به دوزخ مىافکند و به دوست گمراه دوزخیش مىگوید: ««تَاللَّهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّی لَکُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ» به خدا سوگند! نزدیک بود مرا نیز به هلاکت بکشانى و اگر نعمت پروردگارم نبود من نیز از احضارشدگان در دوزخ بودم».
در حدیثى نیز از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم که از آن حضرت پرسیدند چه چیز ایمان را در انسان ثابت و راسخ مىکند؟ در پاسخ فرمود: «الّذى یثبته فیه الورع، و الّذى یخرجه منه الطّمع؛ ورع و تقوا ایمان را در انسان تثبیت مىکند و طمع آن را بیرون مىسازد».(5)
در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است: «من کان فعله لقوله موافقا فاثبت له الشّهادة بالنّجاة و من لم یکن فعله لقوله موافقا فإنّما ذلک مستودع؛ کسى که رفتارش با گفتارش هماهنگ است به نجات او گواهى ده، و آن کس که موافق نیست ایمانش عاریتى است (و بر باد مىرود)».(6)
امیر مؤمنان على علیه السّلام نیز به «کمیل» راه پایدار بودن را نشان داد و فرمود: «یا کمیل! إنّما تستحقّ أن تکون مستقرا إذا لزمت الجادّة الواضحة الّتى لا تخرجک إلى عوج و لا تزیلک عن منهج ما حملناک علیه و هدیناک إلیه؛ اى کمیل! تنها در صورتى مستحق ثبات ایمان هستى که از جاده روشنى که تو را به کژى نمىبرد حرکت کنى و از روشى که به تو آموختهایم و به سوى آن هدایت شدهاى، جدا نشوى».(7)
البتّه عوامل ثبات و تزلزل ایمان منحصر به آنچه گفته شد نیست؛ ولى بخش مهمى را مىتوان در عوامل فوق جستجو کرد.
بخش دوم
و الهجرة قائمة على حدّها الأوّل. ما کان للّه فی أهل الأرض حاجة من مستسرّ الإمّة و معلنها. لا یقع اسم الهجرة على أحد بمعرفة الحجّة فی الأرض. فمن عرفها و أقرّ بها فهو مهاجر. و لا یقع اسم الإستضعاف على من بلغته الحجّة فسمعتها أذنه و وعاها قلبه.
إنّ أمرنا صعب مستصعب، لا یحمله إلّا عبد مؤمن امتحن اللّه قلبه للإیمان، و لا یعی حدیثنا إلّا صدور أمینة، و أحلام رزینة.
أیّها النّاس، سلونی قبل أن تفقدونی، فلأنا بطرق السّماء أعلم منّی بطرق الأرض، قبل أن تشغر برجلها فتنة تطأ فی خطامها، و تذهب بأحلام قومها.
ترجمه
هجرت بر همان وضع نخستین خود باقى است! خداوند به کسانى که در روى زمین زندگى مىکنند؛ خواه ایمانشان را پنهان نمایند یا آشکار سازند نیازى ندارد. (و اگر دستور به هجرت داده به مصلحت اهل ایمان است که بتوانند در برابر دشمن قوى شوند) و نام هجرت بر کسى اطلاق نمىشود مگر اینکه حجّت خدا را بر روى زمین بشناسد. آنها که حجت خدا را بشناسند و به او ایمان آورند مهاجرند (هرچند ظاهرا سفرى نکرده باشند) و نام مستضعف بر کسى که حجت به او رسیده و گوشش آن را شنیده و قلبش آن را حفظ کرده نهاده نمىشود. (بدانید) شناخت موقعیت ما کارى است بس دشوار که جز بنده مؤمنى که خداوند قلبش را به وسیله ایمان آزموده است آن را پذیرا نمىشود و احادیث ما
را جز سینهها و افکار امین و عقلهاى وزین درک نمىکنند.
اى مردم! از من سؤال کنید پیش از آنکه مرا از دست دهید، زیرا من به راههاى آسمان از راههاى زمین آشناترم! (آرى بپرسید) پیش از آنکه فتنه و فساد سرزمین شما را همچون شتر لجامگسیخته لگدمال کند (و سایه شوم خود را همه جا بگستراند) و عقلهاى مردم را برباید.
شرح و تفسیر
هرچه مىخواهید بپرسید
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به سه نکته مهم اشاره مىفرماید: نخست تفسیر روشنى از مسئله هجرت دارد. مىدانیم در آغاز دعوت پیامبر صلّى اللّه علیه و اله در مدینه، نشانه ایمان، هجرت بود؛ یعنى کسانى که در مناطق دیگر از جمله مکه ایمان پیدا مىکردند باید به حضور پیامبر صلّى اللّه علیه و اله بشتابند؛ هم تعالیم اسلام را فراگیرند و هم جمعیّت مؤمنان را با حضور خود تقویت کنند؛ ولى بعد از سیطره اسلام بر جزیرة العرب، هجرت ظاهرا مفهوم خود را از دست داد. دیگر لزومى نداشت کسانى که در مناطق دیگر ایمان پیدا کردهاند به حضور پیامبر صلّى اللّه علیه و اله بشتابند؛ ولى هجرت به مفهوم دیگرى که در واقع روح همان هجرت نخستین است، پایدار ماند.
امام علیه السّلام اشاره به این معناى هجرت مىکند و مىفرماید: «هجرت بر همان وضع نخستین خود باقى است. خداوند به کسانى که در روى زمین زندگى مىکنند؛ خواه ایمانشان را پنهان نمایند یا آشکار سازند نیازى ندارد (و اگر دستور به هجرت داده به مصلحت اهل ایمان است که بتوانند از این طریق در مقابل دشمن قوى شوند)»؛ (و الهجرة قائمة على حدّها الأوّل. ما کان للّه فی أهل الأرض حاجة من مستسرّ(8)
الإمّة و معلنها).(9)
«امّة» (به کسر همزه) در عبارت بالا به معناى حالت است و در اینجا به ایمان اشاره دارد؛ یعنى کسى که ایمان خود را پنهان سازد؛ ولى بعضى امة (با ضم همزه) خواندهاند که برطبق آن معنا جمله این مىشود: آن افرادى از امت اسلامى که ایمان خود را پنهان سازند و آن افرادى که ایمان خود را آشکار نمایند.
سپس امام علیه السّلام بعد از این بیان اجمالى به شرح معناى هجرت در کلامى شفاف مىپردازد و مىفرماید: «نام هجرت بر کسى اطلاق نمىشود مگر اینکه حجّت خدا بر روى زمین را بشناسد. آنها که حجت خدا را بشناسند و به او ایمان آورند مهاجرند، (هرچند ظاهرا سفرى نکرده باشند) و نام مستضعف بر کسى که حجت به او رسیده و گوشش آن را شنیده و قلبش آن را حفظ کرده نهاده نمىشود»؛ (لا یقع اسم الهجرة على أحد بمعرفة الحجّة فی الأرض. فمن عرفها و أقرّ بها فهو مهاجر. و لا یقع اسم الإستضعاف على من بلغته الحجّة فسمعتها أذنه و وعاها قلبه).(10)
عصاره کلام امام علیه السّلام این است که هجرت در هرزمان و هرمکانى همچون عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و اله باقى و برقرار است؛ اما نه به این معنا که اهل ایمان از جایى به جاى دیگر بروند، بلکه به این معنا که حجت خدا را یعنى جانشین واقعى پیامبر صلّى اللّه علیه و اله و به تعبیر روایت معروف نبوى، امام زمان خود را بشناسند و به او ایمان آورند؛ خواه این امر از طریق هجرت مکانى صورت گیرد یا بدون آن، حاصل شود. کسى که امام زمان خود را بشناسد
مهاجر واقعى است، زیرا هدف از هجرت که شناخت حجت خدا در زمین است براى او حاصل شده و کسانى که چنین نباشند مستضعفاند که گاه معذورند و گاه غیر معذور. آنها که راه براى شناخت نداشته باشند جزء گروه اوّلاند (یعنى معذورند) و آنها که راه براى شناخت داشته باشند و عمل نکنند جزو گروه دوّماند (یعنى غیر معذورند).
«مستضعف» در قرآن و روایات اسلامى به دو معنا اطلاق شده: کسانى که از نظر زندگى مادى در فشارند؛ مانند آنچه در آیه پنج سوره قصص آمده، مىفرماید: ««وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ» ما مىخواهیم بر مستضعفان زمین منت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روى زمین قرار دهیم». این آیه اشارهاى به داستان بنى اسرائیل و فرعونیان است و اصل کلّى را در باب مستضعفان بیان دارد.
دوم کسانى که از نظر دینى در فشار واقع شدهاند و قادر بر هجرت از محل زندگى خود نیستند؛ قرآن مجید درباره آنها مىگوید: «وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً»(11) این آیه ناظر به مسلمانان مکه است که توانایى هجرت نداشتند و مشرکان به آنها اجازه نمىدادند مراسم دینى خود را آزادانه انجام دهند. قرآن مسلمانان مدینه را تشویق به نجات آنها از چنگال مشرکان مىکند و نام مستضعف بر آنها مىنهد.
گاه این واژه در روایات معناى سومى نیز دارد و آن کسى است که توانایى بر تحقیق از حقّ و شناخت آن را ندارد؛ خواه بر اثر ضعف فکرى باشد یا عدم دسترسى به منابع تحقیق. در روایتى از امام باقر علیه السّلام مىخوانیم که از آن حضرت درباره مستضعف سؤال کردند، فرمود: «هو الّذى لا یهتدى حیلة إلى الکفر فیکفر و لا یهتدى سبیلا إلى
الإیمان، لا یستطیع أن یؤمن و لا یستطیع أن یکفر؛ مستضعف کسى است که راهى بر شناخت کفر و ایمان ندارد؛ نه مىتواند ایمان را اختیار کند و نه مىتواند کفر را بپذیرد».(12)
منظور امام علیه السّلام در خطبه بالا همین معناى سوم است.
درباره حقیقت مهاجرت در بخش نکات، شرح بیشترى خواهیم داد.
سپس امام نکته دوم را بیان مىفرماید: «شناخت موقعیت ما کارى است بس دشوار که جز بنده مؤمنى که خداوند قلبش را به وسیله ایمان آزموده است آن را پذیرا نمىشود و احادیث ما را جز سینهها و افکار امین و عقلهاى وزین درک نمىکنند»؛ (إنّ أمرنا صعب مستصعب(13)، لا یحمله إلّا عبد مؤمن امتحن اللّه قلبه للإیمان، و لا یعی(14) حدیثنا إلّا صدور أمینة، و أحلام رزینة(15)).
نظیر این تعبیر امام در احادیث دیگر نیز از امامان معصوم رسیده است و ممکن است اشاره به روایات دقیق و عمیق توحیدى مربوط به صفات جمال و جلال خدا و مقامات پیامبر و ائمه معصومان علیه السّلام و نفوذ آنها در جهان تکوین به اذن خدا و شفاعت گسترده آنان از خاطیان امّت و آگاهى آنها بر غیب و حوادث آینده به تعلیم الهى بوده باشد که همه کس توان تحمل آنها را ندارد، زیرا بسیارى از ناآگاهان صفات خدا را همچون صفات مخلوقات مىپندارند و پیامبر امام معصوم را در حدّ انسانى معمولى. بدیهى است اینگونه افراد تحمّل پذیرش آن احادیث را ندارند، همانگونه که در بعضى از خطبههاى نهج البلاغه آمده است وقتى امیر مؤمنان على علیه السّلام بخشى از اخبار غیبى را بیان فرمود،
افراد ضعیف و نادانى که توان پذیرش آن را نداشتند حضرت را (نعوذ باللّه) به دروغ گفتن متهم کردند.
نمونهاى از این مقامات در قسمت آخر همین خطبه آمده است که به یقین همه توان درک و تحمل آن را ندارند.
رابطه این بخش خطبه با آنچه امام علیه السّلام درباره مسئله هجرت بیان فرمود این است که مهاجران براى معرفت امام زمان خود باید سینهاى وسیع و روحى گسترده و فکرى پرمایه داشته باشند تا بتوانند از این چشمههاى پرفیض الهى بهره کافى ببرند.
سپس در سومین و آخرین نکته، خطاب به عموم مردم مىفرماید: «اى مردم از من سؤال کنید پیش از آنکه مرا از دست دهید، زیرا من به راههاى آسمان از راههاى زمین آشناترم (آرى بپرسید) پیش از آنکه فتنه و فساد سرزمین شما را همچون شتر لجام گسیخته لگدمال کند (و سایه شوم خود را همه جا بگستراند) و عقلهاى مردم را برباید»؛ (أیّها النّاس، سلونی قبل أن تفقدونی، فلأنا بطرق السّماء أعلم منّی بطرق الأرض، قبل أن تشغر(16) برجلها فتنة تطأ فی خطامها،(17) و تذهب بأحلام(18) قومها).
این سخن از همان احادیث صعب و مستصعب است که ناآگاهان به مقامات معصومین آن را برنمىتابند؛ ولى بارها على علیه السّلام آن را فرموده و به هرسؤالى از هرکس پاسخ داده است.
جالب اینکه این سخن تنها در منابع شیعه نیامده است؛ دانشمندان اهل سنّت نیز از آن حضرت نقل کردهاند؛ یحیى بن سعید بن مسیّب مطابق نقل «الاستیعاب» مىگوید: «ما کان أحد من النّاس یقول سلونى غیر علىّ بن أبى طالب رضى اللّه تعالى عنه؛ از مردم جمله «هرچه را مىخواهد از من بپرسید» بر زبان جارى نکرد جز على بن ابى طالب».(19)
در همان کتاب از ابو الطفیل نقل مىکند که من، على علیه السّلام را دیدم خطبه مىخواند و مىگفت: «سلونى فو اللّه لا تسئلونى عن شیء إلّا أخبرتکم؛ و سلونى عن کتاب اللّه فو اللّه ما من آیة إلّا و أنا أعلم أبلیل نزلت أم بنهار أم فى سهل أم فى جبل؛ هرچه مىخواهید از من سؤال کنید، به خدا سوگند از چیزى سؤال نمىکنید مگر اینکه پاسخ آن را به شما مىگویم، از قرآن از من بپرسید به خدا قسم من مىدانم کدام آیه در شب نازل شد و کدام در روز و کدام در دشت و کدام در کوه».(20)
در حدیثى از عبد الله بن عباس در همان کتاب استیعاب آمده است که مىگوید: «و اللّه لقد اعطى علىّ بن أبى طالب تسعة أعشار العلم و أیم اللّه لقد شارککم فى العشر العاشر؛ به خدا سوگند على بن ابى طالب علیه السّلام از نه دهم علوم و دانشها (به لطف پروردگار) بهرهمند است و به خدا سوگند در یک دهم باقى مانده (که در اختیار مردم است) شریک است».(21)
این سخن را با حدیث دیگرى پایان مىدهیم. محمد بن یوسف بلخى شافعى در کتاب خود چنین آورده است:
«از على علیه السّلام روایت شده است که روزى در مجلسى عمومى فرمود: «سلونى قبل أن تفقدونى …؛ از من سؤال کنید پیش از آنکه مرا از دست دهید»، از من درباره آسمانها
سؤال کنید که به همه بخشهاى آن آشنا هستم. مردى از میان جمعیت برخاست و گفت: اى پسر ابو طالب اکنون که چنین ادعایى کردى بگو ببینم در این ساعت جبرئیل کجاست؟ امام علیه السّلام مقدار کمى سکوت کرد و در فکر فرورفت سپس سر برداشت و فرمود: من همه آسمانهاى هفتگانه را جستجو کردم و جبرئیل را نیافتم و تصور مىکنم تو جبرئیل باشى. سؤالکننده گفت: آفرین آفرین بر تو اى فرزند ابو طالب، پروردگارت به تو بر فرشتگان مباهات مىکند. این سخن را گفت و سپس از نظر حاضران پنهان شد.(22)
در ضمن آگاهتر بودن حضرت به طرق آسمانها به جهت اهمیّتى است که آسمانها نسبت به زمین دارند.
—
نکته
نقش هجرت در اسلام
مىدانیم تاریخ اسلام براساس هجرت نوشته شده است؛ یعنى مسلمانان مبدأ تاریخ خود را میلاد پیامبر اکرم گرفتهاند و نه بعثت او، بلکه مبدأ را سال هجرت قرار دادهاند و این نشان مىدهد که مهمترین فصل زندگى مسلمانان هجرت است و در واقع هجرت بود که صفحه جدیدى در تاریخ اسلام گشود و سرآغاز حکومت اسلامى و پیشرفت مسلمانان در همه زمینهها شد.
محیط مکه علىرغم تبلیغات سیزده ساله پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله، آمادگى براى پذیرش اسلام بهطور کامل را نداشت، زیرا سران زورمند قریش سعى داشتند هرحرکتى را که بر ضد خود مىدیدند در نطفه خفه کنند؛ آنها بتپرستى را حافظ منافع کثیف خود و توحید را مزاحم مىدانستند؛ ولى پیامبر اکرم گروهى از جوانان پاکدل را در این مدت،
آهستهآهسته تربیت کرد و قبل از آنکه که خود به مدینه هجرت کند آنها را به مدینه فرستاد. جمعى از پاکدلان مدینه به آنها پیوستند و با یکدیگر هم پیمان شدند و در چنین شرایطى پیامبر به مدینه آمد و مورد استقبال واقع شد و آزادانه به نشر اسلام پرداخت و نخستین مسجد به زودى ساخته شد.
حرکت هجرت به عنوان فریضهاى الهى همچنان ادامه یافت؛ یعنى هرکس در هر کجا از جزیرة العرب مسلمان مىشد مىبایست به مدینه نزد پیامبر بشتابد و جمعیت مسلمانان را تقویت کند و آنها که مهاجرت نمىکردند طبق صریح آیه مشمول ولایت اسلامى نبودند: «وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّى یُهاجِرُوا»(23)
سرانجام هنگام فتح مکّه که اسلام سایه خود را بر همه منطقه گسترانید موضوع هجرت ظاهرا پایان یافت و افرادى که بعد از آن تاریخ از مکه به مدینه مىآمدند جزو مهاجران محسوب نمىشدند و طبق روایت مشهورى پیامبر اکرم فرمود: «لا هجرة بعد فتح مکّة؛ بعد از فتح مکه هجرتى در کار نیست».(24)
سپس هجرت مفهوم وسیع و گستردهترى پیدا کرد؛ کسانى که از بلاد کفر به بلاد اسلام مىرفتند جزو مهاجران بودند و همچنین کسانى که براى دفع شر دشمنان اسلام از منطقهاى به منطقه دیگر منتقل مىشدند از مهاجرین محسوب مىشدند، لذا در حدیثى از پیامبر اکرم مىخوانیم: «أیّها النّاس هاجروا و تمسّکوا بالإسلام فإنّ الهجرة لا تنقطعوا ما دام الجهاد؛ اى مردم هجرت کنید و اسلام را محکم بگیرید، زیرا هجرت تا زمانى که جهاد برپاست قطع نمىشود».(25)
سپس از این معنا هم فراتر رفت و هجرت درونى و معنوى افزون بر هجرت برونى و
مکانى، بر آن افزوده شد، همانگونه که در احادیث متعددى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله مىخوانیم: «و المهاجر من هجر الخطایا و الذّنوب؛ مهاجر کسى است که از خطایا و گناهان هجرت کند».(26)
حتى در حدیثى از على علیه السّلام مىخوانیم: «یقول الرّجل هاجرت و لم یهاجر إنّما المهاجرون الّذین یهجرون السّیئات و لم یأتوا بها؛ بعضى مىگوید: ما مهاجرت کردیم در حالى که مهاجرت نکردهاند؛ مهاجران واقعى کسانى هستند که از گناهان هجرت کنند و هرگز آن را انجام ندهند».(27) به این ترتیب کسانى که هجرت مکانى کنند اما هجرت معنوى و درونى نداشته باشند؛ یعنى از گناهان دورى نکنند در زمره مهاجران واقعى نیستند.
دلیل اینگونه توسعه در مفهوم هجرت روشن است؛ زیرا روح و جهان هجرت، رفتن از کفر به سوى ایمان و از عصیان به سوى اطاعت است.
از همین رهگذر در خطبه بالا معرفت امام هرزمان و رسیدن به خدمت او براى فراگیرى معارف دینى به عنوان هجرت شناخته شده است.
1) سند خطبه:این خطبه را افزون بر سیّد رضى، جمعى از بزرگانى که قبل از او مىزیستهاند یا بعد از او دیده به جهان گشودهاند در کتب خود، نقل کردهاند. مرحوم محمّد بن حسن صفار متوفاى سال 290 هجرى در کتاب بصائر الدرجات و مرحوم صدوق متوفاى سال 381 هجرى در کتاب عیون الاخبار و کتاب خصال، در هرکدام قسمتى از خطبه را آورده است و همچنین در غرر الحکم آمدى متوفاى 550 هجرى و ثعالبى در کتاب الایجاز و الاعجاز آن را با مختصر تفاوتى نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 3، صفحه 19).
2) انعام، آیه 98.
3) میزان الحکمة، جلد 1، صفحه 265، حدیث 1350.
4) تفسیر نور الثقلین، جلد 1، صفحه 751، حدیث 207.
5) میزان الحکمة، جلد 1، حدیث 1359.
6) الکافى، جلد 2، صفحه 420.
7) بحار الانوار، جلد 74، صفحه 272.
8) «مستسرّ» از ریشه «سرّ» گرفته شده و به معناى کسى است که در پى اخفا کردن چیزى است.
9) مطابق آنچه در بالا آمد «ما» در جمله «ما کان للّه …» نافیه است؛ ولى بعضى از شارحان نهج البلاغه «ما» را زمانیه به معناى «مادام» دانستهاند و گفتهاند مفهوم جمله این است: تا زمانى که خداوند نیاز به ایمان مردم دارد، هجرت باقى و برقرار است و نیاز در اینجا به معناى طلب و ناظر به همان اوامر و نواهى خداوند خطاب به مردم است؛ ولى معناى اوّل مناسبتر به نظر مىرسد.
10) توجه داشته باشید که در بعضى نسخ صبحى صالح «الا» حذف شده ولى در نسخه تصحیح شده موجود است و جمله بدون «الا» معناى درستى ندارد.
11) نساء، آیه 75.
12) الکافى، جلد 2، صفحه 404، باب المستضعف، حدیث 1.
13) «مستصعب» از ریشه «صعب» به معناى مشکل شمردن و دشوار دانستن چیزى است و آمدن این دو واژه (صعب و مستصعب) پشت سر یکدیگر براى تأکید است.
14) «یعى» از ریشه «وعى» بر وزن «سعى» به معناى فهمیدن و حفظ کردن است.
15) «رزینه» از «رزانت» به معناى وقار گرفته شده و رزین به شخص باوقار و متین و سنگین و آرام گفته مىشود.
16) «تشغر» از «شغور» بر وزن «شعور»، معانى مختلفى دارد از جمله معناى هجوم است که مناسب با جمله بالاست و نیز از معانى آن بلند کردن و بالا بردن است و بالا بردن پا به معناى شروع حرکت است؛ یعنى پیش از حرکت فتنه.
17) «خطام» به معناى «زمام» و دهنه شتر و مانند آن است و جمله «تطأ فى خطامها» کنایه از این است که آن فتنه همچون شتر افسارگسیخته همه جا لگدمال مىکند.
18) «احلام» جمع «حلم» بر وزن «نهم» به معناى عقل است و گاه به معناى خواب و رؤیا نیز آمده است و در اینجا مراد، معناى اوّل است.
19) استیعاب، جلد 2، صفحه 50.
20) همان، صفحه 52.
21) همان، صفحه 50.
22) احقاق الحق، جلد 7، صفحه 621. همین روایت با کمى تفاوت در بحار الانوار (از کتاب فضایل شاذان بن جبرئیل) جلد 39، صفحه 108، حدیث 13 نقل شده است.
23) انفال، آیه 72.
24) کنز العمال، حدیث 46251.
25) همان، حدیث 46260.
26) میزان الحکمة، جلد 11، حدیث 21065.
27) سفینة البحار، ماده «هجرت».