جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 186(1)

زمان مطالعه: 52 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

فی التوحید و تجمع هذه الخطبة من أصول العلم ما لا تجمعه خطبة

از خطبه‏هاى امام علیه السّلام است

که درباره توحید ایراد فرموده و آن قدر اصول علمى در آن گرد آمده که در هیچ خطبه‏اى وجود ندارد.

خطبه در یک نگاه‏

امام علیه السّلام در این خطبه درباره صفات خداداد سخن سرداده و بیش از هفتاد وصف از

اوصاف الهى را در آن بیان کرده است که در هیچ خطبه دیگرى گستردگى ذکر صفات جلال و جمال، در این حدّ دیده نمى‏شود.

در واقع امام علیه السّلام در این خطبه قدرت بیان اندیشه الهى خود را در شرح پیچیده‏ترین مسائل اعتقادى نشان داده و همه دقایق صفات ثبوتى و سلبى و اضافى حق تعالى را با نظم خاصّى برشمرده است و سزاوار است که آن را به منزله سوره توحید- که در روایات به عنوان یک سوم قرآن شمرده شده است- در نهج البلاغه بدانیم.

این خطبه در واقع یک بخش است و آن شرح اسما و صفات خداست؛ ولى آن را با کمى مسامحه مى‏توان به سه بخش تقسیم کرد: بخشى درباره صفات ثبوتى خداوند سخن مى‏گوید و بخشى دیگر درباره صفات سلبى و بخشى هم به قدرت پروردگار در مسأله معاد و بازگشت انسانها به زندگى مجدّد اشاره دارد.

در مجموع، هرکس این خطبه را با دقّت بررسى کند مى‏داند که هرگز فیلسوفان الهى جهان در گذشته و حال خدا را این‏گونه دقیق و روشن، زیبا و جالب معرفى نکرده‏اند و حتى اگر مطالعه‏کننده مسلمان هم نباشد بر گوینده این سخنان هزاران آفرین مى‏گوید.

بخش اوّل‏

ما وحّده من کیّفه، و لا حقیقته أصاب من مثّله، و لا إیّاه عنى من شبّهه، و لا صمده من أشار إلیه و توهّمه. کلّ معروف بنفسه مصنوع، و کلّ قائم فی سواه معلول. فاعل لا باضطراب آلة، مقدّر لا بجول فکرة، غنیّ لا باستفادة. لا تصحبه الأوقات، و لا ترفده الأدوات؛ سبق الأوقات کونه، و العدم وجوده، و الإبتداء أزله. بتشعیره المشاعر عرف أن لا مشعر له، و بمضادّته بین الأمور عرف أن لا ضدّ له، و بمقارنته بین الأشیاء عرف أن لا قرین له. ضادّ النّور بالظّلمة، و الوضوح بالبهمة، و الجمود بالبلل، و الحرور بالصّرد. مؤلّف بین متعادیاتها، مقارن بین متبایناتها، مقرّب بین متباعداتها، مفرّق بین متدانیاتها.

ترجمه‏

کسى که براى خدا کیفیّتى قائل گردد او را یگانه ندانسته و آن کس که براى او مانند قرار داده به حقیقتش پى‏نبرده و هرکس او را به چیزى تشبیه کند به مقصد نرسیده و آن کس که به او اشاره کند یا در وهم و اندیشه آورد، او را منزّه (از صفات مخلوقات) ندانسته است. (کنه ذاتش هرگز شناخته نمى‏شود، زیرا) آنچه کنه ذاتش شناخته شده مصنوع و مخلوق است و آنچه بقایش به دیگرى وابسته است معلول علّتى است. او فاعلى است که نیازمند به حرکت دادن ابزار و آلات نیست و مدبّرى است که احتیاج به جولان فکر و اندیشه ندارد، بى‏نیاز است امّا نه به این معنا که (قبلا از شخص یا چیزى) بهره گرفته باشد. نه زمانها با او قرین است و نه ابزار و وسایل از او حمایت مى‏کند (بلکه) وجودش بر

زمان پیشى گرفته و بر عدم، سبقت جسته و ازلیّتش بر آغاز مقدّم بوده است. با آفرینش حواس (براى مخلوقات) معلوم شد که او از داشتن حواس پیراسته است و با آفرینش اشیاى متضاد معلوم شد که ضدى براى او نیست و با قرین ساختن موجودات به یکدیگر روشن شد که قرین و همتایى ندارد، نور را ضد ظلمت، و رنگهاى روشن را ضد رنگهاى تیره و تار، و خشکى را ضد رطوبت و گرمى را ضد سردى قرار داده.

اضداد را باهم ترکیب نمود و متباینات را قرین هم ساخت، امورى را که از هم دور بودند به یکدیگر نزدیک کرد و آنها را که به یکدیگر نزدیک بودند از هم جدا ساخت.

شرح و تفسیر

نکات دقیقى درباره صفات خدا

این خطبه شریفه همان‏گونه که در بالا آمد مشتمل بر مطالب نفیس و مباحث پرارزشى از علم الهى است که در نهایت فصاحت و بلاغت و حسن اسلوب و انسجام عبارات و زیبایى بیان شده است. در آغاز این خطبه امام علیه السّلام به بخشى از صفات سلبیه خداوند اشاره مى‏کند و مى‏فرماید: «کسى که براى خدا کیفیّتى قائل گردد او را یگانه ندانسته و آن کس که براى او مانند قرار داده به حقیقتش پى نبرده و هرکس او را به چیزى تشبیه کند به مقصد نرسیده و آن کس که به او اشاره کند، یا در وهم و اندیشه آورد او را منزّه (از صفات مخلوقات) ندانسته است»؛ (ما وحّده من کیّفه، و لا حقیقته أصاب من مثّله، و لا إیّاه عنى من شبّهه، و لا صمده(2) من أشار إلیه و توهّمه).

امام علیه السّلام در بیان نخستین وصف از اوصاف سلبیّه پروردگار به مسئله نفى کیفیّت از خداوند اشاره مى‏کند که همان حالتى است که عارض به جسم مادى یا موجود روحانى مى‏شود و چون در معرض حدوث عوارض بودن دلیل بر مخلوق بودن است ذات پاکى که‏

ازلى و ابدى است در معرض کیفیّتى قرار نمى‏گیرد.

در بیان دومین وصف، هرگونه مثل و مانند و همتا را از او نفى مى‏کند، زیرا اگر مثلى داشته باشد هرگاه مثلیّت در همه جهات باشد، عین او مى‏شود و اگر در بعضى از جهات باشد لازمه آن ترکیب است (ترکیب از ما به الاشتراک و مابه الامتیاز) و ترکیب با واجب الوجود بودن نمى‏سازد، زیرا هرمرکّبى نیازمند به اجزاى خود است و نیاز در واجب الوجود مفهومى ندارد و به تعبیر دیگر اجزاى در مرتبه قبل از «کلّ» قرار دارند، بنابراین اگر واجب الوجودى هست باید همان اجزاى باشد؛ نه «کلّ» که مولود آن اجزاست و از طرفى لازمه اجزا، تعدّد است و در واجب الوجود تعدّد امکان ندارد، زیرا واجب الوجود از هرنظر نامتناهى است و دو «نامتناهى از هرنظر» محال است.

در سومین وصف نفى شبیه از ذات مقدّس او مى‏کند، زیرا ذات نامتناهى از جمیع جهات، شبیه و مانند ندارد. (تفاوت مثل و شبیه از این جهت است که مثل در همه جهات یا اکثر صفات ملاحظه مى‏شود و شبیه ممکن است در پاره‏اى از جهات باشد).

در چهارمین و پنجمین وصف مى‏فرماید: آن کس که به خدا اشاره کند یا او را در وهم خویش بگنجاند خدا را نشناخته، زیرا اشاره حسى دلیل بر جسمانیت و دارا بودن جهت و مکان است که خداوند از همه اینها منزّه است و در وهم گنجانیدن به معناى محدود ساختن ذات پاک نامحدود اوست و به همین دلیل مى‏گوییم: هیچ کس کنه ذات خدا را درک نمى‏کند و علم ما به او همانند علم اجمالى است، مثلا مى‏گوییم: خداوند همان آفریدگار و خالق این جهان است.

در ادامه این سخن به دو وصف دیگر اشاره کرده، مى‏فرماید: «(کنه ذاتش هرگز شناخته نمى‏شود، زیرا) آنچه کنه ذاتش شناخته شده مصنوع و مخلوق است و آنچه بقایش به دیگرى وابسته است معلول علّتى است»؛ (کلّ معروف بنفسه مصنوع، و کلّ قائم فی سواه معلول).

بارها گفته‏ایم خداوند وجودى است از هرنظر غیر متناهى و هرگز در فکر محدود ما

نمى‏گنجد و به همین دلیل برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم است و اگر سؤال شود پس چگونه ما خدا را مى‏شناسیم؟ مى‏گوییم: عمدتا از دو راه: یکى از طریق اشاره به آثار و افعال او که جهان هستى را پر کرده و بر هرچه نظر کنیم سیماى او را در ماوراى آن اجمالا مى‏بینیم و دیگر از طریق تحلیل حقیقت وجود که به واجب الوجود اجمالا منتهى مى‏شود و در اصطلاح «برهان صدیقین» نام دارد و در احادیث و دعاها به عنوان «یا من دلّ على ذاته بذاته» به آن اشاره شده است که آن هم یک علم اجمالى است؛ نه علم به کنه و حقیقت ذات او که از دسترس همه افکار حتّى افکار انبیا و اولیا بیرون است.

این نکته نیز روشن است که هرچیزى قائم به دیگرى باشد خواه به صورت عرض بر آن عارض باشد و خواه به صورت وجود جوهرى وابسته، به هرحال معلول دیگرى است و خداوندى که واجب الوجود است معلول نیست؛ بلکه قیّوم است؛ یعنى قائم به ذات خویش است و قیام دیگران به اوست.

سپس به افعال و تدبیرات و غناى او اشاره کرده، مى‏فرماید: «او فاعلى است که نیازمند به حرکت دادن ابزار و آلات نیست و تدبیرکننده‏اى است که احتیاج به جولان فکر و اندیشه ندارد و غنى و بى‏نیاز است امّا نه به این معنا که (قبلا از شخص یا چیزى) بهره گرفته باشد»؛ (فاعل لا باضطراب آلة، مقدّر لا بجول(3) فکرة، غنیّ لا باستفادة).

زیرا کسى که براى انجام کارش متوسل به ابزار و آلاتى مى‏شود و به سبب آن است که قدرتش محدود است لذا از آن ابزار کمک مى‏گیرد و کسى که در تدبیراتش نیاز به تفکّر و مطالعه دارد به سبب محدود بودن علم اوست که به ناچار با اندیشه و مطالعه بر آن مى‏افزاید؛ ولى کسى که علم و قدرتش نامحدود است از همه اینها بى‏نیاز است و نیز همه اغنیا غیر از او از طریق تحصیل مال و مقام و امثال آن از بیرون وجود خود غنى مى‏شوند در حالى که خداوند غنىّ بالذات است.

قرآن مجید مى‏گوید: ««یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» اى مردم شما همگى نیازمند خداوند هستید و تنها خداوند است که بى‏نیاز و شایسته ستایش است».(4)

در ادامه بیان این اوصاف مى‏فرماید: «نه زمانها با او قرین است و نه ابزار و وسایل از او حمایت مى‏کند (بلکه) وجودش بر زمان پیشى گرفته، و بر عدم سبقت جسته و ازلیّتش بر آغاز مقدّم بوده است»؛ (لا تصحبه الأوقات، و لا ترفده(5) الأدوات؛ سبق الأوقات کونه، و العدم وجوده، و الإبتداء أزله).

جمله «لا تصحبه الأوقات …» اشاره به این است که زمان، امرى حادث است و خداوندى که ذاتش ازلى و ابدى است قرین با حوادث نبوده و نخواهد بود و آلات و ابزار و ادوات، معین و یاور و حامى او نبوده است.

تفاوت این جمله با جمله «فاعل لا باضطراب آلة» ممکن است از این نظر باشد که در جمله سابق سخن از افعال خدا بود که نیاز به آلات و ابزارى ندارد و این جمله اشاره به این است که در بقایش کمک از ابزار و ادواتى نمى‏گیرد.

و جمله‏هاى سه‏گانه «سبق الأوقات کونه …» در واقع، شرحى است براى جمله «لا تصحبه الأوقات» چون هنگامى که پذیرفتیم هستى او برتر از زمان و مکان است نتیجه مى‏گیریم که وجود او بر زمان پیشى گرفته و هستى او بر عدم سبقت جسته و ازلیت او بر هرآغازى مقدم بوده است.

در اینجا سؤالى مطرح است و آن اینکه امام مى‏فرماید: وجود خداوند بر عدم سبقت گرفت در حالى که «عدم» چیزى نیست که وجود خداوند بر آن سبقت گیرد.

در پاسخ این سؤال مى‏توان گفت که مقصود از عدم، عدم مخلوقات است؛ یعنى آن هنگام که هیچ‏یک از این کائنات موجود نشده بود خداوند وجود داشت.

گاه گفته مى‏شود: این جمله کنایه از واجب الوجود بودن خداوند است، زیرا ذاتى که واجب الوجود است همیشه بوده است و خواهد بود و بر عدم غلبه دارد و هرگز «عدم» بر ذات پاک او عارض نمى‏شود.

جمله «و الإبتداء أزله» (ازلیّت خداوند بر ابتدا پیشى گرفت) اشاره به این است که ذات ازلى و ابدى او برتر از این است که آغاز و ابتدایى داشته باشد.

سپس امام علیه السّلام به بیان اوصاف دیگرى مى‏پردازد که هریک از دیگرى مهم‏تر است، مى‏فرماید: «به سبب آفرینش حواس (براى مخلوقات) معلوم شد که او از داشتن حواس پیراسته است»؛ (بتشعیره(6) المشاعر عرف أن لا مشعر له)، زیرا وجود حواس از لوازم مخلوقات امکانیه است و واجب الوجود از آن منزه است. افزون بر این، حواس از عوارض موجودات است و عرض و معروض دو چیز مختلفند حال آنکه مى‏دانیم ترکیب در ذات خداوند راه ندارد.

به تعبیر دیگر خداوند با آفرینش حواس به بندگانش نشان داد که احساس و حواس امورى عارضى هستند و جداى از ذات اشیا. بندگان نیز از اینجا فهمیدند که او داراى حواس نیست، چون ذاتش محل عوارض نیست.

در ادامه مى‏افزاید: «با آفرینش اشیاى متضاد معلوم شد که ضدى براى او نیست و با قرین ساختن موجودات به یکدیگر روشن شد که قرین و همتایى ندارد»؛ (و بمضادّته بین الأمور عرف أن لا ضدّ له، و بمقارنته بین الأشیاء عرف أن لا قرین له).

تفسیر این سخن، آن است که دو موجود متضاد، به یقین هردو محدود و داراى دو حالت مختلفند، در حالى که ذات خداوندى نه محدودیت دارد و نه چیزى بر او عارض مى‏شود؛ همچنین دو موجود قرین یکدیگر هردو محدودند و داراى عوار مشابه، در حالى که ذات پاک او از هرنظر نامحدود و عارى از عوارض است.

امام علیه السّلام به دنبال این سخن انگشت بر چند مصداق از امور متضاد گذارده، مى‏فرماید: «نور را ضد ظلمت، و رنگهاى روشن را ضد رنگهاى تیره و تار، و خشکى را ضد رطوبت و گرمى را ضد سردى قرار داد»؛ (ضادّ النّور بالظّلمة، و الوضوح بالبهمة(7)، و الجمود بالبلل، و الحرور بالصّرد(8)).

بدیهى است این تضادّ فلسفه‏اى دارد و آن ایجاد تعادل و از میان بردن آثار سوء هر یک با دیگرى است. اگر آفتاب، پیوسته در قسمتى از کره زمین بتابد و بخش دیگرى پیوسته در ظلمت فرورود حیات و زندگى، به زودى برچیده خواهد شد؛ آنچه در معرض تابش آفتاب است از شدّت حرارت مى‏سوزد و نابود مى‏شود و آنچه در ظلمت فرورفته منجمد مى‏گردد و از میان مى‏رود: ««قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ اللَّیْلَ سَرْمَداً إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِضِیاءٍ أَ فَلا تَسْمَعُونَ»(9)؛ بگو به من خبر دهید اگر خداوند شب را تا قیامت بر شما جاودان سازد آیا معبودى جز خدا مى‏تواند روشنایى براى شما بیاورد؟ آیا نمى‏شنوید؟»: ««قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ»(10)؛ بگو به من خبر دهید اگر خداوند روز را تا قیامت بر شما جاودان کند کدام معبود غیر از خداست که شبى براى شما بیاورد تا در آن آرامش یابید؟ آیا نمى‏بینید؟»: ««وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»(11)؛ و از رحمت او است که براى شما شب و روز قرار داد تا هم در آن آرامش داشته باشید و هم براى بهره‏گیرى از فضل خدا تلاش کنید و شاید شکر نعمت او را به جا آورید».

در اینجا این سؤال مطرح است که ظلمت، امرى عدمى است و چیزى نیست که‏

خداوند آن را آفریده باشد و یا به عنوان ضدّ در مقابل نور قرار گیرد. همین سؤال در آیه شریفه ««الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ»(12)؛ ستایش مخصوص خداوندى که آسمانها و زمین را آفرید و ظلمتها و نورها را پدید آورد» نیز مطرح است.

ولى با توجه به این نکته که ظلمت شب و مانند آن ظلمت مطلق نیست تا عدمى باشد، بلکه ضعف شدید نور است، به همین دلیل شبانگاه هنگامى که ناگهان چراغها خاموش مى‏شود ما چیزى را مطلقا نمى‏بینیم؛ ولى به تدریج که چشم ما به آن نور ضعیف درون ظلمت عادت مى‏کند اطراف خود را مشاهده مى‏کنیم، بنابراین ظلمت نیز مخلوقى از مخلوقات خداست که با نور متضادّ است.

جمله «و الوضوح بالبهمة» ممکن است اشاره به تفاوت رنگها باشد که فلسفه آن تمیز اشیا از یکدیگر است. «وضوح» اشاره به رنگهاى روشن و «بهمه» اشاره به رنگهاى تیره و تاریک است. یا اشاره به حالات نیمه روشن و نیمه تاریک در بین الطلوعین و بین الغروبین است «و الجمود بالبلل» اشاره به خشکى‏ها و دریاها و اشیاى جامد و مرطوب است که هرکدام فلسفه وجودى خاصّى دارد.

«و الحرور بالصّرد» اشاره به فصول سال، یا به‏طور کلى گرما و سرماست که هرکدام نقشى در حیات موجودات زنده و پرورش آنها دارد.

آن‏گاه در ادامه این سخن به چهار وصف دیگر اشاره کرده، مى‏فرماید: «اضداد را با هم ترکیب نمود و موجودات متباین را قرین هم ساخت، امورى را که از هم دور بودند به یکدیگر نزدیک کرد و آنها را که به یکدیگر نزدیک بودند از هم جدا ساخت»؛ (مؤلّف بین متعادیاتها، مقارن بین متبایناتها، مقرّب بین متباعداتها، مفرّق بین متدانیاتها).

امام علیه السّلام در این بیان اشاره به نکات بسیار مهمّى مى‏کند که خداوند در تدبیر جهان هستى به کار گرفته است. در بسیارى از موارد جمع بین ضدّین کرده، روح را که جوهرى‏

است لطیف و ماوراى ماده با جسم خاکى پیوند داده و موجودات مختلف را در کنار یکدیگر قرار داده است، همان‏گونه که در ترکیب بدن انسان و جانوران و گیاهان دیده مى‏شود که ده‏ها فلز و شبه فلز در کنار هم قرار گرفته و ترکیبى بدیع به وجود آورده‏اند. جالب اینکه در میان دو ضدّ؛ مانند قطب مثبت و منفى الکتریسیته، جاذبه و کشش قرار داد، و در میان دو الکتریسیته یکسان؛ مانند دو مثبت یا دو منفى، دافعه قرار داده است.

در میان جنس نر و ماده به‏طور طبیعى جاذبه و در میان دو هم جنس دافعه قرار داده است. به این ترتیب امام علیه السّلام به چهار بخش از موجودات جهان اشاره کرده است که بخشى از آنها متضادّند؛ مانند نور و ظلمت و روح و جسم، و بعضى متباینند؛ مانند انواع گیاهان و جانداران که در عین تباین تضادّى هم با یکدیگر ندارند. خداوند در میان همه اینها الفتى ایجاد کرد.

قسم سوم آنهایى هستند که از هم دورند و خداوند آنها را به یکدیگر نزدیک مى‏کند؛ مانند همسرانى از دو قوم جداى از یکدیگر که بر اثر عشق و محبّت به هم نزدیک مى‏شوند.

قسم چهارم امورى هستند که ذاتا به یکدیگر نزدیکند؛ ولى خداوند در تدبیر جهان آنها را از هم دور مى‏سازد؛ مانند کرات منظومه شمسى که طبق نظریه معروف، روزى همه در کنار هم بودند اما خداوند آنها را از هم جدا کرد و منظومه شمسى را به وجود آورد. یا اینکه اجزاى ترکیبى و برگهاى گیاهان بعد از خشکیدن از یکدیگر جدا مى‏شوند و تبدیل به عناصر فعّالى براى پرورش درختان و گیاهان دیگر مى‏گردند، همچنین گاه قطعات ابر را از مناطق مختلف با فرمانى که به بادها مى‏دهد به هم پیوند مى‏زند و باران‏هاى حیات‏بخش نازل مى‏کند و به بادهاى دیگر فرمان مى‏دهد که آنها را از هم متلاشى کنند و به جاهاى دیگر بفرستند.

آرى! ربوبیّت و تدبیر او چنین اقتضا مى‏کند که گاه جمع بین ضدّین کند و گاه‏

متباینین را به یکدیگر نزدیک سازد؛ زمانى دورها را نزدیک و هنگامى نزدیکها را دور سازد.

نکته

چگونگى جمع ضدّین‏

گروهى معتقدند که جهان از جمع اضداد تشکیل شده و تضاد سبب تکامل است و به گفته بعضى از حکما «لو لا التّضاد ما صحّ الفیض عن المبدأ الجواد؛ اگر تضاد نبود فیض از ناحیه پروردگار ادامه نمى‏یافت». بعضى جمله بالا را که در کلام امام علیه السّلام آمده است (مؤلّف بین متعادیاتها، مقارن بین متبایناتها …) نیز دلیل بر این مطلب گرفته‏اند.

طرفداران مکتب ماتریالیسم دیالکتیک یکى از اصول اساسى چهارگانه مکتب خود را نیز جمع ضدین مى‏شمردند و مى‏گویند: هرموجودى ضد خود را در دل خود پرورش مى‏دهد و با ظاهر شدن ضد موجود قبلى از بین مى‏رود و مثال به جوجه و تخم‏مرغ و امثال آن مى‏زنند و از آن نتیجه مى‏گیرند که جامعه سرمایه‏دارى به‏طور جبرى ضد خود را که جامعه سوسیالیستى و کمونیستى است در دل خود مى‏پروراند و با ظهور اینها سرمایه‏دارى نفى مى‏شود. بر این اساس مطالب واهى و سستى را بنا نهاده‏اند که ضعف و ناتوانى آنها در عمل ظاهر و آشکار گردید و همان‏گونه که مشاهده کردیم دستگاه آنها برچیده شد.

البتّه باید توجه داشت که جمع بین ضدین (یا نقیضین) یک اصطلاح فلسفى دارد که مفهومش جمع در محل واحد از جمیع جهات است. به این معنا که مثلا شیئى واحد در آن واحد همه آن سفید و یا سیاه باشد البتّه محال است. یا یک لحظه معین در مکان واحد هم شب باشد و هم روز یا انسان معینى در زمان معینى هم زنده باشد و هم مرده. بدیهى است جمع بین ضدین یا نقیضین به این مفهوم غیر ممکن است.

ولى گاه منظور جمع عرفى است؛ مانند اینکه دو جسم سیاه و سفید در آن واحد در کنار هم قرار گیرند. یا در دو زمان متصل به هم، گاه جسمى سفید و گاه سیاه باشد. این معنا نه تنها محال نیست، بلکه بخش‏هاى عظیمى از جهان را دربرگرفته است. با توجه به این نکته به اصل مسئله بازمى‏گردیم و مى‏گوییم: در جهانى که ما زندگى مى‏کنیم مدیر و مدبّر عالم، ذات پاک خداست که گاه نظام اضداد را گسترده است و همان‏گونه که در کلام امام علیه السّلام آمده بود، نور و ظلمت حرارت و برودت خشکى و رطوبت را به هم آمیخته و نظام شب و روز و فصول سال و ابر و باران و آفتاب را مأمور کارهاى مهمى کرده است و گاه میان امثال دیده مى‏شود مثلا اعضاى پیکر یک انسان یا یک گیاه نه تنها تضادى ندارند، بلکه با یکدیگر هماهنگ‏اند.

به هرحال شک نیست که تضادها به گونه‏اى که گفته شد در بسیارى از مواقع مى‏توانند نقش مهمى در پیشرفت جامعه انسانى و تکامل موجودات داشته باشند؛ رقابتهاى سازنده در هرجامعه‏اى منشأ پیشرفت است و در میدان‏هاى مختلف سبب نیرومندى است حتى وجود شیطان در برابر مؤمنان موجب افزایش و قدرت ایمانى آنهاست.

بخش دوم‏

لا یشمل بحدّ، و لا یحسب بعدّ، و إنّما تحدّ الأدوات أنفسها، و تشیر الالات إلى نظائرها. منعتها «منذ» القدمة، و حمتها «قد» الأزلیّة، و جنّبتها «لو لا» التّکملة! بها تجلّى صانعها للعقول، و بها امتنع عن نظر العیون، و لا یجری علیه السّکون و الحرکة، و کیف یجری علیه ما هو أجراه، و یعود فیه ما هو أبداه، و یحدث فیه ما هو أحدثه! إذا لتفاوتت ذاته، و لتجزّأ کنهه، و لا متنع من الأزل معناه، و لکان له وراء إذ وجد له أمام، و لا لتمس التّمام إذ لزمه النّقصان. و إذا لقامت آیة المصنوع فیه، و لتحوّل دلیلا بعد أن کان مدلولا علیه، و خرج بسلطان الإمتناع من أن یؤثّر فیه ما یؤثّر فی غیره. الّذی لا یحول و لا یزول، و لا یجوز علیه الأفول. لم یلد فیکون مولودا، و لم یولد فیصیر محدودا. جلّ عن اتّخاذ الأبناء، و طهر عن ملامسة النّساء.

ترجمه‏

حدّ و اندازه‏اى براى او نیست، و به شمارش درنمى‏آید، زیرا «واژه‏ها» خودش را محدود مى‏سازد و «کلمات» به مانند خود اشاره مى‏کند. (منظور از ادوات و آلات واژه‏هایى همچون «متى»، «قد» و «لعل» است که در عبارات بعد به آن اشاره خواهد شد). اینکه مى‏گوییم: موجودات از فلان زمان پیدا شده‏اند آنها را از قدیم بودن بازمى‏دارد، و اینکه مى‏گوییم: به تحقیق به وجود آمده‏اند آنها را از ازلى بودن ممنوع مى‏سازد و هنگامى که گفته مى‏شود: اگر چنین نبود مشکلى نداشتند، دلیلى بر آن است که به کمال نرسیده‏اند. آفریدگار جهان با آفرینش مخلوقات در برابر عقل‏ها تجلى کرد، و به همین سبب مشاهده‏

او با چشم‏هاى ظاهر غیر ممکن است سکون و حرکت در او راه ندارد (زیرا) چگونه ممکن است چیزى بر او عارض شود که خودش آن را ایجاد کرده است؟ و چگونه ممکن است آنچه را او ظاهر کرده به خودش بازگردد و تحت تأثیر آفریده خویش قرار گیرد؟ که اگر حرکت و سکون در ذات او راه پیدا کند ذاتش تغییر مى‏پذیرد و کنه ذاتش تجزیه مى‏شود مفهوم ازلیت براى او ممتنع مى‏گردد و باید پشت‏سرى داشته باشد اگر پیش‏رویى دارد، و به سبب نقصان باید در جستجوى کمال باشد، و در این حال نشانه مخلوق بودن در او ظاهر خواهد شد و خود دلیل بر وجود خالقى دیگر خواهد بود؛ نه اینکه مخلوقات دلیل وجود او باشند (و سرانجام اینکه) به سبب دارا بودن قدرت مطلقه آنچه در غیر او اثر مى‏گذارد در او اثر نخواهد گذاشت. آرى او خداوندى است که نه تغییر در ذات او راه دارد و نه زوال و غروب و افول بر او رواست. کسى را نزد او تا خود مولود دیگرى باشد و از کسى زاده نشد تا محدود به حدودى گردد، برتر از آن است که فرزندانى برگزیند و پاک‏تر از آن است که تصور آمیزش با زنان درباره او رود.

شرح و تفسیر

امام علیه السّلام در این بخش، نخست اشاره به صفات دیگرى از صفات سلبیه خداوند کرده، مى‏فرماید: «حد و اندازه‏اى او را فرانمى‏گیرد، و به حساب و شمارش در نمى‏آید، زیرا «واژه‏ها» خودش را محدود مى‏سازند و «کلمات» به مانند خود اشاره مى‏کند»؛ (لا یشمل بحدّ، و لا یحسب بعدّ، و إنّما تحدّ الأدوات أنفسها، و تشیر الآلات إلى نظائرها). تفسیر جمله اوّل و دوم روشن است، چون خداوند وجودى است از هرنظر نامحدود و اگر محدود بود واجب الوجود نبود بلکه ممکن الوجود بود. همچنین اگر به شمارش عددى درآید باید از قبیل ممکنات باشد که تعدد در آن راه مى‏یابد و اگر مى‏گوییم خداوند یگانه و یکتاست نه به معناى واحد عددى است، بلکه به معناى بى‏نظیر بودن است:

«لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ»(13)

ولى در تفسیر جمله سوم و چهارم به جهت ابهامى که بر آنها حاکم است، شارحان نهج البلاغه اختلاف نظر دارند و کلید حلّ مشکل تفسیر این دو جمله در این امر نهفته است که قرائنى نشان مى‏دهد مرحوم سیّد رضى به هنگام گلچین کردن خطبه که جزء برنامه همیشگى اوست جمله‏هایى را در ارتباط با این دو جمله حذف کرده است.

گرچه مرحوم رضى این نکته را رعایت مى‏کند که در میان جمله‏هاى مرتبط با یکدیگر جدایى نیفکند ولى گاه ممکن است بدون توجه این مسئله به فراموشى سپرده شود.

شاهد این سخن که بعضى از جملات خطبه در اینجا حذف شده است، روایت تحف العقول است. در آنجا که امام علیه السّلام مى‏فرماید: «لا تفوّته «متى» و لا تدنیه «قد» و لا تحجبه «لعلّ» و لا تقارنه «مع» و لا تشتمله «هو» انّما تحدّ الأدوات أنفسها و تشیر الآلة الى نظائرها؛ در ذات پاک خداوند «متى» (چه زمان؟) راه ندارد که قبل یا بعد از آن وجود داشته باشد و تعبیر به «قد» (که در مورد وقوع چیزى قریب به زمان حال به کار مى‏رود) به او نزدیک نمى‏شود (تا او را محدود سازد) و «لعلّ» (- شاید) او را محجوب نمى‏دارد (تا علم او آمیخته به شکّ گردد) و «هو» (- او) تمام وجود وى را شامل نمى‏شود تا کنه ذاتش آشکار گردد. این کلمات (تعبیراتى همچون متى و قد و لعل و مع و هو) خود را محدود مى‏سازد (یعنى تنها در جایى به کار مى‏روند که زمان و مکان ناآگاهى در آن راه داشته باشد) و این تعبیرات به نظایر خود اشاره مى‏کند (نظایرى که در عالم ممکنات وجود دارد؛ نه ذات پاک خدا که بى‏نظیر است).

سپس در تأکید بر این سخن مى‏فرماید: «همین که مى‏گوییم: موجودات «از فلان زمان» پیدا شده‏اند آنها را از قدیم بودن بازمى‏دارد و این که مى‏گوییم: «به تحقیق» به وجود آمده‏اند آنها را از ازلى بودن ممنوع مى‏سازد و هنگامى که گفته مى‏شود: «اگر چنین نبود» مشکلى نداشتند دلیل بر آن است که به کمال نرسیده‏اید»؛ (منعتها «منذ» القدمة،

و حمتها «قد» الأزلیّة، و جنّبتها «لو لا» التّکملة!).(14)

توضیح اینکه واژه «منذ» در مواردى به کار مى‏رود که تاریخچه‏اى براى وجود چیزى باشد، بنابراین با توجه به استعمال این واژه در مورد ممکنات به خوبى مى‏توان یافت که اینها حادثند؛ نه قدیم. همچنین واژه «قد» هنگامى که در ماضى به کار مى‏رود به معناى وقوع چیزى قریب به زمان حال است که آن هم با ازلیّت سازگار نیست و نیز واژه «لو لا» در جایى به کار مى‏رود که مانعى بر سر راه تکامل چیزى به وجود آمده؛ مانند سخنى که قرآن مجید از کافران نقل مى‏کند که به مستکبران مى‏گویند: ««لَوْ لا أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ» اگر شما نبودیم ایمان آورده بودیم».(15) و با توجه به ازلیّت و ابدیّت و کمال مطلق خداوند این ادوات و تعبیرات هیچ کدام درباره او به کار نمى‏رود.

امام علیه السّلام در بیان اوصاف دیگرى از اوصاف خداوند مى‏فرماید: «آفریدگار جهان با آفرینش مخلوقات در برابر عقل‏ها تجلى کرد، و به همین سبب مشاهده او با چشم‏هاى ظاهر غیر ممکن است» (بها تجلّى صانعها للعقول، و بها امتنع عن نظر العیون).

آرى آثار او در جاى جاى عالم هستى نمایان است و از آنها پى به وجود مقدّس او مى‏بریم؛ ولى با این حال با چشم ظاهر دیده نمى‏شود، زیرا رؤیت چشم، مخصوص اجسام است که داراى زمان و مکان و اجزا و جهت هستند و خداوند از تمام اینها منزّه است.

آن‏گاه امام علیه السّلام مسئله مهم دیگرى را مطرح مى‏کند و درباره نفى سکون و حرکت از ذات پاک خداوند سخن مى‏گوید، مى‏فرماید: «سکون و حرکت در او راه ندارد (زیرا) چگونه مى‏تواند چیزى بر او عارض شود که خودش آن را ایجاد کرده است، و چگونه ممکن است آن‏چه را او ظاهر کرده به خودش بازگردد و تحت تأثیر آفریده خویش قرار گیرد؟»؛ (و لا

یجری علیه السّکون و الحرکة، و کیف یجری علیه ما هو أجراه، و یعود فیه ما هو أبداه، و یحدث فیه ما هو أحدثه!).

آرى حرکت و سکون از عوارض ممکنات است. حرکت آن است که یک شى‏ء در دو زمان در دو جا یا در دو حالت قرار گیرد و سکون آن است که در دو زمان در یک جا یا در یک حالت باشد، بنابراین هم سکون حادث است و هم حرکت، زیرا هردو وصف بیان حالت دوم چیزى است که زمانى بر آن گذشته است. به تعبیر دیگر در حالت اوّل نه سکون است نه حرکت و در حالت دوم است که سکون و حرکت معنا مى‏یابد که اگر در جاى اوّل باشد سکون است و اگر در جاى دیگرى باشد حرکت است.

اضافه بر این اگر حرکت در مکان و زمان و کیفیت و مانند اینها باشد از عوارض جسم است و همچنین اگر حرکت در جوهر باشد و مى‏دانیم خداوند نه جسم است و نه جوهر.

نتیجه اینکه حرکت و سکون از مخلوقات خدا و از ممکنات است و هرگز به ذات پاک واجب الوجود راه ندارد.

در ادامه این سخن امام علیه السّلام به دلایل این موضوع پرداخته و هشت دلیل براى آن ذکر مى‏فرماید:

نخست اینکه «اگر حرکت و سکون در ذات خداوند راه پیدا کند ذاتش تغییر مى‏پذیرد»؛ (إذا لتفاوتت ذاته) و مى‏دانیم او وجودى است داراى کمال مطلق و دور از هر گونه تغییر، و ذاتى است ثابت.

دیگر اینکه «کنه ذاتش تجزیه مى‏شود»؛ (و لتجزّأ کنهه)، زیرا لازمه حرکت آن است که موجودى به چیزى رسد که نداشته است، بنابراین وجود او ترکیبى از ما بالفعل و ما بالقوّه است (یعنى چیزى که هست و چیزى که بعدا به آن خواهد رسید).

سوم اینکه «مفهوم ازلیت براى او ممتنع مى‏گردد»؛ (و لا متنع من الأزل معناه).

زیرا حرکت و سکون، چنان‏که گفتیم، هردو حادث است و ذات پاک او ازلى و قدیم است و جمع میان حادث و قدیم ممکن نیست.

چهارم اینکه اگر حرکت در ذات او راه پیدا کند «باید پشت‏سرى داشته باشد اگر پیش‏رویى دارد»؛ (و لکان له وراء إذ وجد له أمام)، زیرا حرکت به هرسو باشد و به هر مفهومى در نظر گرفته شود، سمت و سویى دارد که سمت و سوى آن، پیش‏رو محسوب مى‏شود و عکس آن پشت‏سر.

پنجم اینکه لازمه حرکت جستجوى کمال است پس به سبب نقصان باید در جستجوى کمال باشد»؛ (و لا لتمس التّمام إذ لزمه النّقصان)، زیرا حرکت یا به سوى تکامل است یا به سوى نقصان و هرکدام باشد مفهومش آن است که موجود متحرک کمال مطلق نیست.

ششم اینکه اگر حرکت در ذات پاک او باشد «نشانه مخلوق بودن در او ظاهر خواهد شد»؛ (و إذا لقامت آیة المصنوع فیه).

هفتم اینکه اگر چنین باشد «او دلیل وجود خالقى دیگر خواهد بود؛ نه اینکه مخلوقات دلیل وجود او باشند»؛ (و لتحوّل دلیلا بعد أن کان مدلولا علیه).

هشتم اینکه «به سبب دارا بودن قدرت مطلقه، آنچه در غیر او اثر مى‏گذارد در او اثر نخواهد گذاشت»؛ (و خرج بسلطان الإمتناع من أن یؤثّر فیه ما یؤثّر فی غیره). اشاره به اینکه سلطه نفوذناپذیر و غیر قابل تغییر او سبب مى‏شود که معرض در حوادث نباشد و آنچه در غیر او مؤثر است در او تأثیر نکند، زیرا ذات پاکش غیر قابل تغییر است:

آنچه تغیّر نپذیرد تویى

آنکه نمرده است و نمیرد تویى‏

کوتاه سخن اینکه حرکت خواه در عرض باشد یا جوهر، در کمیّت باشد (مانند رشد بدن انسان یا نموّ گیاهان) یا در کیفیت باشد (مانند دگرگونى رنگ‏ها در جهان طبیعت و کم و زیاد شدن گرما و سرما در فصول سال) خواه به سوى کمال باشد (مانند رشد کودک) و خواه به سوى نقصان باشد (مانند ضعف و ناتوانى پیران) هیچ‏یک از آنها در ذات پاک خداوند راه ندارد، چون واجب الوجود است و کمال مطلق، و حرکت مخصوص ممکنات و موجودات داراى نقصان است.

افزون بر این، حرکت نشانه تجزیه‏پذیرى و حادث بودن است که در ذات بسیط ازلى راه ندارد.

سپس امام در ادامه این اوصاف به بیان هفت وصف دیگر مى‏پردازد که رابطه نزدیکى با مسئله حرکت دارد، مى‏فرماید: «آرى! او خداوندى که نه تغییر در ذات او راه دارد و نه زوال و غروب و افول بر او رواست»؛ (الّذی لا یحول و لا یزول، و لا یجوز علیه الأفول).

تغییر و زوال و افول و غروب همه از عوارض موجودات امکانیه و محدود و ناقص است و این اوصاف براى او متصوّر نیست.

آن‏گاه مى‏فرماید: «کسى را نزد او تا خود مولود دیگرى باشد و از کسى زاده نشد تا محدود به حدودى گردد، برتر از آن است که فرزندانى برگزیند و پاکتر از آن است که تصور آمیزش با زنان درباره او رود»؛ (لم یلد فیکون مولودا، و لم یولد فیصیر محدودا. جلّ عن اتّخاذ الأبناء، و طهر عن ملامسة النّساء).

بى‏شک همه این امور، زادن و زاییده شدن و صاحب زن و فرزند شدن از عوارض موجودات جسمانى است و خداوند سبحان نه جسم است و نه عوارض جسمانى دارد، اضافه بر این، این امور هم نشانه حدوث است و هم نیاز، و او نه حادث است و نه نیازمند.

جمله «لم یلد فیکون مولودا» اشاره به وضع متعارف موجودات زنده است که از یک سو متولّد از دیگرى مى‏شوند و از سوى دیگر فرزندانى از آنها متولد مى‏شود، بنابراین نقض و ایراد در مورد حضرت آدم که او صاحب فرزند شد ولى خودش از کسى متولد نشد وارد نمى‏شود، زیرا آدم فردى استثنایى بود، به علاوه اگر آدم متولد از انسانى نشد متولد از خاک شد که این خود نوعى ولادت است.

بخش سوم‏

لا تناله الأوهام فتقدّره، و لا تتوهّمه الفطن فتصوّره، و لا تدرکه الحواسّ فتحسّه، و لا تلمسه الأیدی فتمسّه. و لا یتغیّر بحال، و لا یتبدّل فی الأحوال. و لا تبلیه اللّیالی و الأیام، و لا یغیّره الضّیاء و الظّلام. و لا یوصف بشی‏ء من الأجزاء، و لا بالجوارح و الأعضاء، و لا بعرض من الأعراض، و لا بالغیریّة و الأبعاض. و لا یقال: له حدّ و لا نهایة، و لا انقطاع و لا غایة؛ و لا أنّ الأشیاء تحویه فتقلّه أو تهویه، أو أنّ شیئا یحمله، فیمیله أو یعدّله. لیس فی الأشیاء بوالج، و لا عنها بخارج. یخبر لا بلسان و لهوات، و یسمع لا بخروق و أدوات. یقول و لا یلفظ، و یحفظ و لا یتحفّظ، و یرید و لا یضمر. یحبّ و یرضى من غیر رقّة، و یبغض و یغضب من غیر مشقّة. یقول لمن أراد کونه: «کُنْ فَیَکُونُ» لا بصوت یقرع، و لا بنداء یسمع؛ و إنّما کلامه سبحانه فعل منه أنشأه و مثّله، لم یکن من قبل ذلک کائنا، و لو کان قدیما لکان إلها ثانیا.

ترجمه‏

دست وهم و خیال به دمان کبریاییش نمى‏رسد تا محدودش سازد و تیزهوشى هوشمندان نمى‏تواند نقش او را در ذهن و تصور آورد. نه حواس قادر بر ادراک او هستند تا محسوس گردد، و نه دست‏ها مى‏توانند او را لمس کنند تا ملموس شود، هیچ‏گاه تغییر نمى‏پذیرد و دگرگونى در او حاصل نمى‏شود، آمدوشد شب‏ها و روزها وى را کهنه نمى‏سازد و روشنایى و تاریکى تغییرش نمى‏دهد، هرگز توصیف به داشتن اجزا و جوارح و

اعضا، و عرضى از اعراض و تفاوت و ابعاض نمى‏شود، حد و نهایتى براى او نیست، و نه انقطاع و پایانى، اشیا به او احاطه ندارند تا وى را بالا و پایین برند، و چیزى او را حمل نمى‏کند تا به جانبى متمایل سازد یا ثابت نگهدارد.

نه درون اشیا داخل است و نه از آنها خارج، خبر مى‏دهد اما نه با زبان و حنجره و مى‏شنود ولى نه با کمک استخوان‏ها (ى شنوایى) و پرده گوش، سخن مى‏گوید؛ اما نه با الفاظ، (همه چیز را) در علم خود دارد؛ ولى نه با رنج به خاطر سپردن، و اراده مى‏کند؛ اما نه با تصمیم‏گیرى درونى دوست مى‏دارد و خشنود مى‏شود؛ اما نه از روى رقت قلب و نازک‏دلى و دشمن مى‏دارد و خشم مى‏گیرد؛ اما نه از روى ناراحتى و رنج درون، هرگاه اراده چیزى کند، مى‏گوید: «موجود باش» و بى‏درنگ موجود مى‏شود؛ نه به این معنا که صدایى از او در گوش‏ها بنشیند یا فریادى شنیده شود، بلکه سخن خداوند همان چیزى است که ایجاد مى‏کند و صورت مى‏بخشد و پیش از آن چیزى وجود نداشته و اگر پیش از آن چیزى از ازل وجود داشت خدا معبود دوم بود.

شرح و تفسیر

بخش دیگرى از اوصاف بى‏نظیر او

از نکات مهمى که در کلام امام علیه السّلام در این خطبه کاملا متجلى و آشکار است این است که امام علیه السّلام با تعبیرات بسیار متنوع هرگونه وصفى از اوصاف مادى و جسمانى را از خداوند نفى مى‏کند؛ زیرا بسیارى از مردم در طریق معرفة الله گرفتار تشبیه مى‏شوند و خدا را با اوصاف مخلوقات در ذهن خود تصور مى‏کنند که اشتباهى بزرگ و نابخشودنى است.

این معلم بزرگ توحید و معرفة الله، به‏طور مکرر به این مسئله بازمى‏گردد و با عبارات زیبا و دلنشین مخاطبان خود را از پرتگاه تشبیه رهایى مى‏بخشد.

به همین دلیل در ادامه بحث‏هاى سابق، در این بخش از خطبه مى‏فرماید: «دست وهم و خیال به دمان کبریاییش نمى‏رسد تا محدودش سازد و تیزهوشى هوشمندان نمى‏تواند نقش او را در ذهن و تصوّر آورد، نه حواس قادر بر ادراک او هستند تا محسوس گردد، و نه دست‏ها مى‏توانند او را لمس کنند تا ملموس شود. هیچ‏گاه تغییر نمى‏پذیرد و دگرگونى در او حاصل نمى‏شود، آمدوشد شب‏ها و روزها وى را کهنه نمى‏سازد و روشنایى و تاریکى تغییرش نمى‏دهد»؛ (لا تناله الأوهام فتقدّره، و لا تتوهّمه الفطن فتصوّره، و لا تدرکه الحواسّ فتحسّه، و لا تلمسه الأیدی فتمسّه. و لا یتغیّر بحال، و لا یتبدّل فی الأحوال. و لا تبلیه اللّیالی و الأیّام، و لا یغیّره الضّیاء و الظّلام).

«اوهام» جمع «وهم» به معناى قوه خیال است که تعلق به ماده و محسوسات دارد و اگر خداوند در وهم بگنجد باید مکان و زمان و کیفیت و کمیتى براى او تصور شود؛ حال آنکه ذات پاکش از این امور منزه است، جسم داراى اجزاست و زمان و مکان و تغییر و حرکت و اینها امورى هستند که در ذات لایتناهى او راه ندارند.

«فطن» جمع «فطنه» به معناى قوه عقل و خرد است و به افراد تیزهوش «فطن» گفته مى‏شود. قوه عقل نیز به کمک وهم و تصورات ذهنى وابسته به اجسام، فعالیت دارد، بنابراین اگر با عقل و به کمک وهم درک شود باز پاى عوارض جسمانى در میان مى‏آید.

تعبیر به «و لا تلمسه …»- با توجه به اینکه لمس و مسّ دو معنا دارد، مسّ به تماس با اجسام اطلاق مى‏شود و لمس به طلب و تلاش براى تماس گفته مى‏شود- اشاره به این است که هرچه انسانها بکوشند با دست خود او را لمس کنند غیر ممکن است، چون جسم نیست تا لمس شود.

اما با توجه به ثبات ذاتش، تغییر او با گذشت زمان و پدیده‏هایى همچون نور و ظلمت ممکن نیست؛ زیرا بارها گفته‏ایم او وجودى است کامل و نامتناهى از هرجهت و مافوق زمان و مکان و حرکت، و چنین ذاتى دستخوش حوادث و تغییرات نمى‏شود و اسیر

چنگال شب و روز و نور و ظلمت نمى‏گردد.

آن‏گاه در ادامه این سخن مى‏فرماید: «هرگز توصیف به داشتن اجزا و داشتن جوارح و اعضا، و عرضى از اعراض و دارا بودن تفاوت و ابعاض نمى‏شود»؛ (و لا یوصف بشی‏ء من الأجزاء، و لا بالجوارح و الأعضاء، و لا بعرض من الأعراض، و لا بالغیریّة و الأبعاض).

روشن است تمام این امور یعنى دارا بودن اجزا و اعضاى بدن و قبول عوارض- مانند رنگ‏ها و کیفیت و کمیت متفاوت- همه از خواص جسم و جسمانیات و ماده و ممکنات است و همچنین تفاوت با اشیاى دیگر، زیرا لازمه آن ترکیب از قدر مشترک و مابه الامتیاز است و هرگونه ترکیب دلیل است بر احتیاج مرکب به اجزاى خود، و موجود محتاج، واجب الوجود بى‏نیاز از همه چیز نتواند بود.

در ادامه بیان اوصاف سلبیه خداوند امام علیه السّلام اوصاف دیگرى را بیان مى‏فرماید که: «حد و نهایتى براى او نیست و نه انقطاع و پایانى، اشیا به او احاطه ندارند تا وى را بالا برند یا پایین آورند، و چیزى او را حمل نمى‏کند تا به جانبى متمایل سازد یا ثابت نگهدارد!»؛ (و لا یقال: له حدّ و لا نهایة، و لا انقطاع و لا غایة؛ و لا أنّ الأشیاء تحویه فتقلّه(16) أو تهویه(17)، أو أنّ شیئا یحمله، فیمیله أو یعدّله).

این اوصاف ششگانه (حد، نهایت، انقطاع، پایان، احاطه کردن و حمل کردن) همه از اوصاف جسم و جسمانیات است و خداوندى که منزه از جسمانیت است هیچ‏یک از این اوصاف در ذات پاکش راه ندارد و به فرض که بعضى از این اوصاف درباره غیر موجودات مادى نیز صادق باشد بى‏شک از اوصاف ممکن الوجود است که همواره و از هرنظر

محدود است و بارها گفته‏ایم ذات پاک واجب الوجود از هرنظر نامحدود است. بنابراین هیچ‏یک از این اوصاف را به خود نمى‏پذیرد.

افزون بر این، اوصاف ذکر شده لوازمى دارد که آنها نیز مربوط به عالم اجسام است؛ احاطه کردن بر چیزى سبب مى‏شود آن را بالا ببرد و یا پایین بیاورد و حمل کردن چیزى گاه سبب مى‏شود آن را به یک طرف متمایل کنند یا ثابت نگهدارند و همه اینها از اوصاف اجسامند.

حتى بعضى از فلاسفه گفته‏اند خداوند به «لا نهایة» نیز وصفت نمى‏شود، زیرا این تعبیر لانهایت جسمانى را تداعى مى‏کند.

به هرحال امام علیه السّلام در جاى جاى این خطبه سعى بر این مى‏فرماید که همه مخاطبان را از گرفتار شدن در دام تشبیه رهایى بخشد و خداوند را از هرگونه وصف مخلوقات منزّه شمارد.

سپس در ادامه این اوصاف، اوصاف دیگرى را مى‏شمرد و مى‏فرماید: «نه درون اشیا داخل است، و نه از آنها خارج!» (بلکه همه جا هست و به همه چیز احاطه دارد)؛ (لیس فی الأشیاء بوالج(18)، و لا عنها بخارج).

گاه ممکن است براى بعضى این‏گونه تعبیرات که درباره احاطه ذات پاک خداوند به همه اشیا در این خطبه و خطبه‏ها و روایات دیگر آمده؛ چیزى شبیه تناقض جلوه کند که چگونه ممکن است وجودى نه داخل اشیا باشد نه خارج از آن؛ ولى این یک واقعیت است؛ در یک تشبیه ناقص مى‏توان گفت ذات مقدس او روح عالم هستى است. روح انسان در بدن او هست نه به معناى جزء بدن و از بدن خارج است نه به عنوان بیگانگى از بدن، بلکه احاطه تدبیر و تصرف در جسم دارد و هرزمان روح از جسم خارج شود؛ یعنى رابطه تدبیر و تصرفش قطع گردد، مى‏میرد. آرى خداوند به منزله روح عالم هستى است.

در ادامه این سخن امام علیه السّلام به بیان پنج وصف دیگر پرداخته، مى‏فرماید: «خداوند خبر مى‏دهد؛ اما نه با زبان و حنجره، و مى‏شنود؛ ولى نه با کمک استخوانها (ى شنوایى) و پرده گوش، سخن مى‏گوید؛ اما نه با الفاظ، (همه چیز را) در علم خود دارد؛ ولى نه با رنج به خاطر سپردن، و اراده مى‏کند؛ اما نه با تصمیم‏گیرى درونى»؛ (یخبر لا بلسان و لهوات(19)، و یسمع لا بخروق(20) و أدوات. یقول و لا یلفظ، و یحفظ و لا یتحفّظ، و یرید و لا یضمر).

اشاره به این که صفاتى همچون سمیع و حفیظ و متکلم و مرید بر ذات پاک او اطلاق مى‏شود؛ ولى مجرد از عوارض جسمانى و اسباب مادى، چون او نه جسم است و نه ماده، اگر سخن مى‏گوید امواج صوتى را براى موسى بن عمران یا غیر او در فضا ایجاد مى‏کند، و اگر مى‏شنود یا در حفظ دارد به معناى علم او به تمام سخنان و گفته‏ها و آگاهى او بر تمام حوادث گذشته است که نتیجه و عصاره حفظ و شنوایى و اراده است. به بیان دیگر این تعبیرات از قبیل مجازات مافوق الحقیقة است و هرگز نباید با شنیدن این الفاظ که بشر براى زندگى روزمره خود ابداع کرده است و عموما رنگ جسمانى و مادى دارد تصور کنیم ذات پاک خداوند نیز همین گونه است. بلکه هنگام به کارگیرى این الفاظ درباره خدا باید از تمام پوششهاى جسمانى و مادى به درآید و در نتیجه و عصاره این امور خلاصه شود تا بتوان آنها را در مورد خداوند به کار برد و در واقع از قبیل «خذ الغایات و اترک المبادى» است.

بعضى از شارحان نهج البلاغه در جمله «یحفظ و لا یتحفّظ» احتمال داده‏اند منظور این است که خداوند موجودات را از حوادث آفات حفظ مى‏کند و خودش نیاز به حافظى‏

ندارد؛ ولى از توجه به سایر اوصافى که قبل از این وصف آمده روشن مى‏شود که مفهوم صحیح این کلام همان است که در بالا آمد؛ یعنى اشاره به نیروى حافظه است.

سپس به دو وصف دیگر اشاره کرده، مى‏فرماید: «دوست مى‏دارد و خشنود مى‏شود؛ اما نه از روى رقت قلب و نازک‏دلى و دشمن مى‏دارد و خشم مى‏گیرد؛ اما نه از روى ناراحتى و رنج درون»؛ (یحبّ و یرضى من غیر رقّة، و یبغض و یغضب من غیر مشقّة).

گرچه بعضى تصور کرده‏اند که «یحبّ و یرضى» دو معناى متفاوت دارند و همچنین «یبغض و یغضب» ولى لحن کلام امام علیه السّلام نشان مى‏دهد که هردو را در یک معنا و یا قریب به یک معنا به کار برده است.

در هرحال، این دو وصف شبیه اوصافى است که قبلا ذکر شد، اسباب آن جنبه آسمانى دارد؛ ولى نتیجه آن در مورد خداوند صادق است، محبت و رضایت ما آمیخته با رقت قلب و نوعى آرامش و تمایل باطنى است و بغض و غضب ما به جهت درد و رنج درونى، همراه تحریک اعصاب و بالا رفتن فشار خون است. بدیهى است این معانى در مورد خداوند صادق نیست و لذا این اوصاف را تفسیر به نتیجه کرده‏اند و گفته‏اند: محبت و رضایت خداوند نسبت به بنده‏اش به این صورت است که عملا او را مشمول نعمتها و توفیقات بیشتر مى‏کند و بغض و غضب او به کسى به این است که نعمت و سعادت و توفیق را از او مى‏گیرد.

این‏گونه تفسیر به نتیجه، یکى از اصول اساسى است که در مورد بسیارى از صفات خداوند به کار مى‏رود.

سپس امام علیه السّلام در تکمیل این سخن مى‏فرماید: «هرگاه اراده چیزى کند، مى‏گوید: «موجود باش» و بلادرنگ موجود مى‏شود، نه به این معنا که صدایى از او در گوش‏ها بنشیند یا فریادى شنیده شود، بلکه سخن خداوند همان کارى است که ایجاد مى‏کند و صورت مى‏بخشد و پیش از آن چیزى وجود نداشته و اگر پیش از آن چیزى از ازل وجود

داشت خدا معبود دوم بود»؛ (یقول لمن أراد کونه: «کُنْ فَیَکُونُ»(21)، لا بصوت یقرع، و لا بنداء یسمع؛ و إنّما کلامه سبحانه فعل منه أنشأه و مثّله، لم یکن من قبل ذلک کائنا، و لو کان قدیما لکان إلها ثانیا).

مقصود امام علیه السّلام از این سخن این است که جمله «کن فیکون» که در آیات قرآن مجید آمده به معناى فرمانى لفظى؛ مانند فرمان رؤسا و پادشاهان به زیردستان خود نیست که الفاظى بر زبان مى‏رانند و در گوش مخاطبین مى‏نشیند و گاه که اصرار بر چیزى دارند فریاد مى‏کشند که تا فاصله زیادى فریادشان شنیده مى‏شود، بلکه اوامر خداوند همان فرمان تکوینى او و به تعبیر دیگر فعل است، تا اراده چیزى کند (اراده نیز به معناى علم به نظام اصلح است) بى‏درنگ موجود مى‏شود، اگر اراده کند کائنات در یک لحظه موجود شوند در همان یک لحظه آسمان و زمین و ستارگان و کهکشانها ایجاد مى‏شوند و اگر اراده کند به‏طور تدریجى در هزار سال یا میلیونها سال به وجود آیند بى‏کم‏وکاست همان خواهد شد.

در ضمن، فعل خداوند که همان آفرینش موجودات است براساس شبیه‏سازى قبلى هرگز نبوده است، زیرا اگر چنین باشد مفهوم آن تعدد وجود ازلى و تعدد خداوند و معبود خواهد بود و همان‏گونه که در بحث‏هاى توحیدى گفته‏ایم تعدد در این مورد محال است، زیرا وجود نامتناهى و نامحدود از هرجهت، تعدد نمى‏پذیرد.

بخش چهارم‏

لا یقال: کان بعد أن لم یکن، فتجری علیه الصّفات المحدثات، و لا یکون بینها و بینه فصل، و لا له علیها فضل، فیستوی الصّانع و المصنوع، و یتکافأ المبتدع و البدیع. خلق الخلائق على غیر مثال خلا من غیره، و لم یستعن على خلقها بأحد من خلقه. و أنشأ الأرض فأمسکها من غیر اشتغال، و أرساها على غیر قرار، و أقامها بغیر قوائم، و رفعها بغیر دعائم، و حصّنها من الأود و الإعوجاج، و منعها من التّهافت و الإنفراج. أرسى أوتادها، و ضرب أسدادها، و استفاض عیونها، و خدّ أودیتها؛ فلم یهن ما بناه، و لا ضعف ما قوّاه. هو الظّاهر علیها بسلطانه و عظمته، و هو الباطن لها بعلمه و معرفته، و العالی على کلّ شی‏ء منها بجلاله و عزّته. لا یعجزه شی‏ء منها طلبه، و لا یمتنع علیه فیغلبه، و لا یفوته السّریع منها فیسبقه، و لا یحتاج إلى ذی مال فیرزقه. خضعت الأشیاء له، و ذلّت مستکینة لعظمته، لا تستطیع الهرب من سلطانه إلى غیره فتمتنع من نفعه و ضرّه، و لا کف‏ء له فیکافئه، و لا نظیر له فیساویه.

ترجمه‏

شایسته نیست گفته شود: خداوند موجود شد بعد از آنکه نبود که در این صورت صفات موجودات حادث بر او جارى مى‏شود و میان او و آنها تفاوتى باقى نمى‏ماند و هیچ‏گونه برترى بر سایر مخلوقات نخواهد داشت؛ در نتیجه صانع و مصنوع و ایجادکننده و ایجادشونده یکسان خواهد شد. مخلوقات را بدون همانندى که از دیگرى گرفته باشد

آفرید و در آفرینش آنها از کسى یارى نجست. زمین را آفرید و آن را در جاى خود ثابت نگه داشت بى‏آنکه این کار او را به خود مشغول سازد و در عین حرکت و بى‏قرارى به او ثبات بخشید. بدون هیچ پایه‏اى آن را برپا نمود و بى‏هیچ ستونى آن را برافراشت و از کژى و اعوجاج نگاه داشت و از سقوط و درهم شکافتن آن جلوگیرى کرد.

خداوند میخهاى زمین را محکم نمود و سدهایى در آن ایجاد کرد چشمه‏هایش را جارى ساخت و درّه‏هایش را (براى جریان سیلاب‏ها) شکافت. آنچه را بنا کرد هرگز سست نشد و هرچه را قوت بخشید ناتوان نگشت. او با عظمتش بر ظاهر آن سلطه دارد و با علم و آگاهیش از درون آن باخبر است، با جلال و عزتى بر همه چیز آن مسلط است و چیزى از قلمرو قدرتش بیرون نیست. هرگز موجودى از فرمانش سر نمى‏پیچد تا بر او چیره گردد و هیچ شتاب‏کننده‏اى از چنگ قدرتش نمى‏گریزد تا بر او پیشى گیرد و به هیچ ثروتمندى نیاز ندارد تا به او روزى دهد. تمامى اشیا در برابر وى خاضع و فرمانبردار و در مقابل عظمتش ذلیل و خوارند.

هیچ موجودى قدرت فرار از محیط حکومتش به خارج از آن را ندارد تا از پذیرش سود و زیانش خوددارى کند. نه مانندى دارد تا همتاى او گردد و نه نظیر و شبیهى براى او متصور است تا با او مساوى شود.

شرح و تفسیر

باز هم اوصاف مهم دیگرى از اوصاف جمال و جلالش‏

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به صفات دیگرى از صفات خداوند اشاره کرده و بحثهاى گذشته را بدین وسیله تکمیل مى‏کند.

نخست به سراغ ازلیت خداوند مى‏رود و مى‏فرماید: «شایسته نیست گفته شود او موجود شد بعد از آنکه نبود که در این صورت صفات موجودات حادث بر او جارى مى‏شود و بین او و آنها تفاوتى باقى نمى‏ماند و هیچ‏گونه برترى بر سایر مخلوقات نخواهد داشت؛

در نتیجه صانع و مصنوع و ایجادکننده و ایجادشونده یکسان خواهد شد»؛ (لا یقال: کان بعد أن لم یکن، فتجری علیه الصّفات المحدثات، و لا یکون بینها و بینه فصل، و لا له علیها فضل، فیستوی الصّانع و المصنوع، و یتکافأ المبتدع و البدیع(22)).

سپس به شرح یکى دیگر از صفات بارز خداوند یعنى قدرت بارز او مى‏پردازد و در این زمینه نخست به مسئله ابداع و آفرینش بى‏سابقه را مطرح کرده و مى‏فرماید: «مخلوقات را بى‏نمونه‏اى که از دیگرى گرفته باشد آفرید و در آفرینش آنها از کسى یارى نجست»؛ (خلق الخلائق على غیر مثال خلا من غیره، و لم یستعن على خلقها بأحد من خلقه).

هنگامى که به جهان خلقت نظر مى‏افکنیم انواع بیشمارى مخلوقات در عالم جانداران و گیاهان و جمادات مى‏بینیم که هریک شکل و ساختمان بدیع و آفرینش ویژه و جالبى دارد. موجوداتى که هرگز سابقه نداشته و خداوند آنها را از کتم عدم به عرصه وجود آورد و در مسیر تکامل پیش فرستاد در حالى که اگر انسانها صنایعى دارند هم به اقتباس از دیگرى است؛ مثلا روز نخست کسى با دقت در بال و پر پرندگان و کیفیت پرواز آنها به فکر ساختن نوعى هواپیماى بسیار ابتدایى افتاد. سپس دانشمندان در زمان‏هاى بعد یکى پس از دیگرى اختراع پیشین را گرفته و به تکمیل آن پرداختند تا در عصر و زمان ما به اوج تکامل خود رسید.

بر این اساس، مخترعان ما یا در اختراعات خود از طبیعت الهام مى‏گیرند و یا از دیگرى؛ نه کار بدون سابقه انجام مى‏دهند و نه کارى بدون کمک گرفتن از دیگران. در حالى که کارهاى آنها محدود است؛ ولى خداوند در پهنه آفرینش و در ایجاد این همه‏

مخلوقات متنوع و بیشمار، نه نیاز به سابقه دارد و نه نیاز به کمک.

آن‏گاه به سراغ چهره دیگر از قدرت بى‏پایان او مى‏رود و مى‏فرماید: «خداوند زمین را آفرید و آن را در جاى خود ثابت نگه داشت بى‏آنکه این کار او را به خود مشغول سازد و در عین حرکت و بى‏قرارى به او ثبات بخشید. بدون هیچ پایه‏اى آن را برپا کرد و بى‏هیچ ستونى آن را برافراشت و از کژى و اعوجاج نگاه داشت و از سقوط و درهم شکافتن آن جلوگیرى کرد»؛ (و أنشأ الأرض فأمسکها من غیر اشتغال، و أرساها على غیر قرار، و أقامها بغیر قوائم، و رفعها بغیر دعائم، و حصّنها من الأود(23) و الإعوجاج، و منعها من التّهافت(24) و الإنفراج(25)).

امروز این مطلب براى همه ما مسلم است که میلیونها سال است کره زمین به دور خود و به دور خورشید در مدار معینى در حرکت است و این حرکت سریع به قدرى منظم و آرام است که ساکنان زمین هرگز آن را احساس نمى‏کنند و به همین دلیل دانشمندان پیشین کره زمین را مرکز عالم و ثابت مى‏دانستند.

این چه قدرتى است که زمین با این همه عظمت را در میلیونها سال در عین حرکتهاى متعدد، آن را ثابت نگهداشته بى‏آن‏که پایه‏اى بخواهد و یا ستونى داشته باشد و یا اینکه با گذشت این همه زمان شکافى بردارد و اجزاى آن درهم بریزد؛ آیا جز قدرت عظیم پروردگار مى‏تواند چنین برنامه‏اى براى زمین تنظیم کند؟

امروز ما مى‏دانیم قرار گرفتن زمین در فاصله معینى از خورشید و در وضعى کاملا یکنواخت و آرام، نتیجه تعادل دقیقه قوه جاذبه و دافعه است. براساس نیروى جاذبه به هردو جسم یکدیگر را نسبت مستقیم جرمها و به نسبت معکوس مجذور فاصله‏ها جذب مى‏کنند. این نیرو سبب مى‏شود کره خاکى ما به سرعت به سوى خورشید پیش رود و

مجذوب آن شود و تبدیل به دود و بخار گردد از سوى دیگر حرکت دورانى بر گرد یک مرکز سبب فرار آن جسم از مرکز مى‏شود که آن را نیروى گریز از مرکز مى‏نامند و هرچه قدر حرکت سریع‏تر باشد نیروى گریز از مرکز بیشتر است، لذا هنگامى که قلاب سنگ را به دور دست به‏طور سریع به گردش در مى‏آورند ناگهان آن را رها مى‏کنند به شدت به نقطه دور پرتاب مى‏شود.

حال براى اینکه زمین میلیونها سال در مدار خود به صورت یکنواخت گردش کند تنها راه این است که نیروى جاذبه که تناسب با جسم زمین و خورشید دارد با نیروى دافعه که بر اثر حرکت و گریز از مرکز حاصل مى‏شود کاملا مساوى باشد؛ حتى اگر کمى فاصله زیادتر و یا کمتر گردد و یا کمى حرکت کندتر و یا سریع‏تر شود این معادله دقیق بر هم مى‏خورد و زمین در فضا سرگردان مى‏شود و یا به سوى خورشید جذب مى‏گردد.

اکنون این سؤال باقى مى‏ماند که این تعبیرهاى مختلف براى چیست؟

بعضى از شارحان نهج البلاغه آنها را از قبیل عطف تفسیرى دانسته‏اند؛ ولى به نظر مى‏رسد مولا امیر مؤمنان على علیه السّلام هریک از اینها را در معناى خاصى به کار برده تا همه جوانب مطلب را روشن سازد. توضیح اینکه هنگامى که بخواهند چیزى را ثابت قرار دهند نخست قرارگاهى مى‏خواهد که بر آن تکیه کند، سپس احتیاج به پایه‏هاى زیرین و بعد از آن ستونهاى محکم و قوى دارد. امام علیه السّلام مى‏فرماید: خدا زمین را ثابت نگهداشته بى‏آنکه نیازى به یکى از این امور سه‏گانه داشته باشد. در فضاى بى‏کران با نرمى شنا مى‏کند و بدون تکیه‏گاه و ستون در یک حال ثابت است.

در جمله بعد فرمود: خداوند زمین را از اود و اعوجاج و تهافت و انفراج بازداشت که هر کدام از این چهار واژه معناى خاص خود دارد. «اود» اشاره به سنگینى و فشارى است که گاه موجب کجى (اعوجاج) و گاه موجب فروریختن (تهافت) و یا شکاف (انفراج) در بنا مى‏شود. خداوند زمین را از همه اینها حفظ کرد.

سپس در ادامه این سخن به بعضى دیگر از عجایب و شگفتیهاى زمین و تدبیرهاى‏

الهى براى آماده ساختن آن براى زندگى انسانها اشاره کرده، مى‏فرماید: «خداوند میخهاى زمین را محکم نمود و سدهایى در آن ایجاد نمود، چشمه‏هایش را جارى ساخت و درّه‏هایش را (براى جریان سیلابها) شکافت. آنچه را بنا نمود هرگز سست نشد و هرچه را قوت بخشید ناتوان نگشت»؛ (أرسى أوتادها، و ضرب أسدادها(26)، و استفاض عیونها، و خدّ(27) أودیتها؛ فلم یهن ما بناه، و لا ضعف ما قوّاه).

جمله اوّل اشاره به آیات متعددى است که در قرآن درباره کوهها آمده و خداوند آنها را به منزله میخ‏هاى زمین قرار داده تا از لرزه‏ها و بى‏قراریها زمین را نجات دهد. در سوره نبأ مى‏خوانیم: ««وَ الْجِبالَ أَوْتاداً» خداوند کوهها را میخهاى زمین قرار داد».(28) و(29)

از آنجا که یکى از آثار کوهها این است که به صورت سدى در مقابل سیلابها و تندبادها درمى‏آید از آن تعبیر به «اسداد» فرموده است. با توجه به اینکه خلل و فرج کوهها و فضاهاى خالى در گوشه و کنار آنها سبب ذخیره آب و سپس جارى شدن چشمه‏ها مى‏گردد و نیز شکافهاى کوهها که سبب پیدایش دره‏ها و هدایت آب باران به جلگه‏ها و دره‏ها مى‏شود روى این دو مسئله نیز تکیه فرموده است.

آن‏گاه در پى بیان ربوبیت و تدبیر خداوند که از صفات فعل اوست به سراغ صفات ذات مى‏رود و به علم و قدرت و وحدانیت خداوند با تعبیرهاى بسیار عمیق و دلنشین اشاره کرده، مى‏فرماید: «او با سلطه و عظمتش بر ظاهر آن سلطه دارد و با علم و آگاهیش از درون آن باخبر است. با جلال و عزتش بر همه چیز مسلط است و چیزى از قلمرو قدرتش بیرون نیست. هرگز موجودى از فرمانش سر نمى‏پیچد تا بر او چیره گردد و هیچ شتاب‏

کننده‏اى از چنگ قدرتش نمى‏گریزد تا بر او پیشى گیرد و به هیچ ثروتمندى نیاز ندارد تا به او روزى دهد»؛ (هو الظّاهر علیها بسلطانه و عظمته، و هو الباطن لها بعلمه و معرفته، و العالی على کلّ شی‏ء منها بجلاله و عزّته. لا یعجزه شی‏ء منها طلبه، و لا یمتنع علیه فیغلبه، و لا یفوته السّریع منها فیسبقه، و لا یحتاج إلى ذی مال فیرزقه).

دلیل همه این صفات در واقع قدرت و علم بى‏پایان اوست، آن کس که قدرت نامحدود دارد بر همه چیز غالب است و بر همه موجودات برترى دارد، چیزى بر او غالب نمى‏شود و کسى از حیطه قدرتش نمى‏تواند بگریزد و طبعا نیاز به هیچ کس ندارد، چون بر هرچیز قادر و تواناست.

همچنین کسى که علمش بى‏پایان است از درون و برون اشیا آگاه است و اساسا درون و برون براى او معنا ندارد، همان‏گونه که قوى و ضعیف، دور و نزدیک و بالا و پایین همه نزد او یکسان است.

بدیهى است توجه به این صفات افزون بر بالا بردن سطح معرفت انسان نسبت به خدا، آثار بسیار مهمى در تربیت نفوس و تزکیه انسان دارد.

آن‏گاه در ادامه شرح قدرت پروردگار در پهنه جهان هستى مى‏افزاید: «تمامى اشیا در برابرش خاضع و فرمانبردار و در مقابل عظمتش ذلیل و خوارند. هیچ موجودى قدرت فرار از محیط حکومتش به خارج از آن را ندارد تا از پذیرش سود و زیان او خوددارى کند»؛ (خضعت الأشیاء له، و ذلّت مستکینة لعظمته، لا تستطیع الهرب من سلطانه إلى غیره فتمتنع من نفعه و ضرّه).

آرى همه جهان ملک خداست و قوانین او در همه جا حکومت مى‏کند و هرجا برویم تحت سلطه او هستیم و بیرون از آن چیزى جز عدم نیست و فرار به جاى دیگر مفهومى ندارد.

در اینجا این سؤال براى شارحان نهج البلاغه مطرح شده که فرار از زیان قابل درک‏

است؛ ولى فرار از منفعت چه مفهومى مى‏تواند داشته باشد؟

در پاسخ گفته‏اند: منظور این است که اگر کسى نخواهد وامدار دیگرى گردد تا در برابر خواسته‏هاى او مسئولیتى داشته باشد و به تعبیر دیگر از منافع و عطایاى او بگریزد تا ناچار نباشد سر بر فرمان او نهد چنین کارى در مورد خداوند و مهر و قهر او مفهومى ندارد.

قرآن مجید مى‏گوید: ««قُلْ مَنْ ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً» بگو چه کسى مى‏تواند شما را در برابر اراده خدا بازدارد اگر او مصیبت یا رحمتى را براى شما بخواهد».(30)

در اینجا نیز سخن از امتناع از پذیرش رحمت و کیفر الهى است؛ مى‏فرماید: در هر حال شما راهى جز پذیرش ندارید؛ خواه رحمتى براى شما بخواهد یا مصیبتى در برابر رحمت او به هرحال وامدار خواهید بود.

سرانجام این فراز از خطبه با تأکید بر یگانگى ذات پاک پروردگار پایان مى‏گیرد، حضرت مى‏فرماید: «نه مانندى دارد تا همتاى او گردد و نه نظیر و شبیهى براى او متصور است تا با او مساوى شود»؛ (و لا کف‏ء له فیکافئه، و لا نظیر له فیساویه).

بارها گفته‏ایم، ذات پاک خداوند از هرنظر نامحدود است. بدیهى است دوگانگى در وجود نامحدود امکان ندارد، زیرا تعدّد همیشه همراه با محدودیت است، چون هریک از آن دو فاقد وجود دیگرى است و یا به تعبیر دیگر مرز هرکدام به دیگرى که مى‏رسد نقطه پایان آن است و این امر با نامحدود بودن ذات پروردگار او سازگار نیست.

جالب اینکه این فراز از توحید شروع مى‏شود و بعد از ذکر مجموعه‏اى از صفات ذات و صفات افعال با تأکید بر توحید پایان مى‏گیرد.

بخش پنجم‏

هو المفنی لها بعد وجودها، حتّى یصیر موجودها کمفقودها. و لیس فناء الدّنیا بعد ابتداعها بأعجب من إنشائها و اختراعها. و کیف و لو اجتمع جمیع حیوانها من طیرها و بهائمها، و ما کان من مراحها و سائمها، و أصناف أسناخها و أجناسها، و متبلّدة أممها و أکیاسها، على إحداث بعوضة، ما قدرت على إحداثها، و لا عرفت کیف السّبیل إلى إیجادها، و لتحیّرت عقولها فی علم ذلک و تاهت، و عجزت قواها و تناهت، و رجعت خاسئة حسیرة، عارفة بأنّها مقهورة، مقرّة بالعجز عن إنشائها، مذعنة بالضّعف عن إفنائها!

ترجمه‏

اوست که اشیا را پس از ایجاد (در زمان معینى) نابود خواهد کرد (و بساط جهان را در هم مى‏پیچد) تا وجودش همچون عدمش گردد. فناى جهان بعد از وجودش، شگفت‏آورتر از ایجاد آن بعد از عدم نیست، زیرا اگر تمام جانداران اعم از پرندگان و چهارپایان و حیواناتى که شبانگاه به جایگاهشان مى‏روند و آنها که در بیابان مشغول چرا هستند و انواع و اقسام گوناگون آنها اعم از آنها؛ که کم‏هوش (یا غیر عاقل) هستند و آنها که (مانند انسان‏ها) زیرکند (آرى اگر همه آنها) جمع شوند هرگز توانایى بر خلق پشه‏اى ندارند و هیچ‏گاه طریق ایجاد آن را نتوانند شناخت. (نه تنها نمى‏توانند پشه‏اى بیافرینند بلکه) عقول آنها در کشف اسرار آفرینش آن حیران مى‏ماند و قواى آنها در این راه ناتوان مى‏شود و سرانجام پس از تلاش فراوان شکست‏خورده و وامانده بازمى‏گردند و به‏

شکست خود اعتراف و به ناتوانى خود اقرار مى‏کنند؛ حتى به ناتوانى خود از نابود ساختن آن نیز اذعان دارند!

شرح و تفسیر

حتى قادر به خلق پشه‏اى نیستند!

به دنبال بحث عمیقى که در بخش گذشته این خطبه درباره آفرینش جهان مخصوصا زمین و شگفتیهایش گذشت، امام علیه السّلام در این بخش، سخن از مسئله فنا و نابودى جهان مى‏گوید و قدرت بى‏پایان خدا را بر ایجاد و نابودى جهان، آشکار مى‏سازد و مى‏فرماید: «اوست که اشیا را پس از ایجاد (در زمان معینى) نابود خواهد کرد (و بساط جهان را درهم مى‏پیچد) تا وجودش همچون عدمش گردد»؛ (هو المفنی لها بعد وجودها، حتّى یصیر موجودها کمفقودها).

سپس در تکمیل این سخن، مى‏افزاید: «فناى جهان بعد از وجودش شگفت‏آورتر از ایجاد آن بعد از عدم نیست، زیرا اگر همه جانداران؛ اعم از پرندگان و چهارپایان و حیواناتى که شبانگاه به جایگاهشان بازمى‏گردند و آنها که در بیابان مشغول چرا هستند و تمام انواع و اقسام گوناگون آنها؛ اعم از آنها که کم‏هوش (یا غیرعاقل) هستند و آنها که (مانند انسانها) زیرکند (آرى اگر همه آنها) جمع شوند هرگز توانایى بر خلق ندارند و هیچ‏گاه طریق ایجاد آن را نتوانند شناخت»؛ (و لیس فناء الدّنیا بعد ابتداعها بأعجب من إنشائها و اختراعها. و کیف و لو اجتمع جمیع حیوانها من طیرها و بهائمها، و ما کان من مراحها(31) و سائمها(32)، و أصناف أسناخها(33) و أجناسها، و متبلّدة(34) أممها و

أکیاسها، على إحداث بعوضة، ما قدرت على إحداثها، و لا عرفت کیف السّبیل إلى إیجادها).

این سخن نه تنها در زمان صدورش از امام علیه السّلام واقعیت داشت، بلکه امروز نیز کاملا صادق است، زیرا اگر همه دانشمندان جهان، جمع شوند تا پشه‏اى بیافرینند توانایى ندارند، زیرا مسئله پیدایش حیات از موجودات بى‏جان همچنان لاینحل باقى مانده است. افزون بر این، ساختمان پشه از نظر بالها و پاها و مغز و اعصاب و دستگاه تغذیه و تولیدمثل به قدرى پیچیده و ظریف و دقیق است که به فرض مسئله پیدایش حیات هم حل شود باز دانشمندان از انجام دادن مثل آن عاجزند.

جمله‏هاى (ما قدرت على إحداثها، و لا عرفت کیف السّبیل إلى إیجادها) هر یک به نکته‏اى اشاره دارد. جمله اوّل اشاره به عجز انسانها و حیوانات از ایجاد پشه و جمله دوم اشاره به عدم آگاهى به عوامل و اسباب آن است.

همین معنا در قرآن مجید نیز درباره آفرینش مگس آمده است که مى‏فرماید: ««إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ» کسانى را که غیر از خدا عبادت مى‏کنید هرگز قادر نیستند مگسى بیافرینند هرچند همگى بر این کار اجتماع کنند».(35)

در ادامه این سخن مى‏افزاید: «(نه تنها نمى‏توانند پشه‏اى بیافرینند، بلکه) عقول آنها در کشف اسرار آفرینش آن حیران مى‏ماند و قواى آنها در این راه ناتوان مى‏شود. و سرانجام پس از تلاش فراوان شکست‏خورده و وامانده بازمى‏گردند و به اعتراف به شکست خود و اقرار به ناتوانى از ایجاد پشه‏اى مى‏کنند. حتى به ناتوانى خود از نابود ساختن آن نیز اذعان دارند»؛ (و لتحیّرت عقولها فی علم ذلک و تاهت، و عجزت‏

قواها و تناهت، و رجعت خاسئة(36) حسیرة(37)، عارفة بأنّها مقهورة، مقرّة بالعجز عن إنشائها، مذعنة بالضّعف عن إفنائها!).

آرى این پشه‏هاى کوچک اگر تصمیم به اذیت و آزار انسانها و سایر جانداران بگیرند و خداوند کنترل تولید مثل را از آن بردارد به قدرى افزایش پیدا مى‏کنند که فضاى زندگى را بر انسانها تیره و تار مى‏سازند و همه مواد حشره‏کش در برابر نابودى آنها درمانده مى‏شود و اگر امروز مى‏بینیم با موادى مى‏توان آنها را در مناطق محدودى از بین برد از آن رو است که به‏طور محدود، تولید مثل مى‏کنند وگرنه مانند ملخها که از کنترل خارج مى‏شوند گروههاى عظیمى تشکیل مى‏دهند که مانند ابر فضا را مى‏پوشانند.

این پشه‏هاى به ظاهر ضعیف، قدرتنمایى خود را در بعضى موارد- به فرمان خدا- نشان داده‏اند گاه به صورت گروهى که به یک فیل حمله مى‏کنند او را از پاى در مى‏آورند.

بعضى از آنها- در شرایط خاصى- ناقل میکروبهاى خطرناک یا سموم کشنده هستند که هرانسانى را در مقابل خود، ناتوان مى‏سازد تا توانایى خود را به اثبات رساند.

نکته‏ها

1. معاد جسمانى و اعاده معدوم‏

بعضى از شارحان نهج البلاغه به تناسب جمله «هو المفنی لها بعد وجودها» که در آغاز این بخش از خطبه آمده بود، درباره معاد جسمانى سخن گفته‏اند و آیاتى همچون آیه ذیل را شاهد اصل مطلب گرفته‏اند: ««یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ کَما»

«بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ» روزى که آسمان را چون طومارى درهم مى‏پیچیم سپس همان گونه که آفرینش را آغاز کردیم بازگردانیم».(38)

سپس افزوده‏اند: همه انبیا، به خصوص پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله خبر از فناى این جهان داده‏اند و افزوده‏اند که فلاسفه با این امر مخالفت کرده‏اند نه به این جهت که فناى عالم غیر ممکن است، بلکه به این جهت که با بقاى علت که ذات پاک خداست، معدوم شدن این جهان ممکن نیست.

سپس به شرح مسئله امتناع اعاده معدوم پرداخته‏اند و به تردید بعضى در مسئله معاد جسمانى اشاره کرده‏اند؛ ولى حق این است که نه فناى عالم غیر ممکن است، زیرا خداوند فاعل مختار است و هنگامى که مصلحت بداند چیزى را ایجاد مى‏کند و اگر مصلحت بداند آن را به دیار عدم مى‏فرستد، و نه مسئله معاد جسمانى جاى تردید است، زیرا قرآن با صراحت در آیات بى‏شمارى به آن اشاره کرده و هیچ دلیل عقلى بر امتناع آن وجود ندارد.(39)

مسئله محال بودن اعاده معدوم نیز ارتباطى به مسئله معاد ندارد، زیرا اگر مى‏گوییم اعاده معدوم محال است؛ یعنى بازگرداندن آن چیز با همه خصوصیات حتى زمان و مکان محال است و به یقین زمانى که سپرى شد بازنمى‏گردد؛ ولى بازگشت انسان‏ها در معاد و رستاخیز مفهومش بازگشت زمان و مکان گذشته نیست، زیرا هیچ عاقلى نمى‏گوید همان زمانى که در دنیا در آن مى‏زیستند در قیامت بازمى‏گردد، بلکه منظور بازگشتن انسان با همه ویژگیهاى او در زمان و مکان دیگر است. مثلا هنگامى که حضرت مسیح مرده‏اى را زنده کرد به یقین همان شخص سابق بود، هرچند در زمان و مکان دیگرى زنده شد. احیاى اموات در قیامت نیز چنین است.

کوتاه‏سخن اینکه آنچه در این خطبه آمده چیزى جز آنچه در قرآن مجید آمده نیست، بلکه امام با تعبیرات زیبا و عمیقى در واقع آیات معاد را در اینجا شرح داده است.

2. آفرینش شگفت پشه‏ها!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه تصریح مى‏فرماید که اگر همه موجودات جمع شوند تا پشه‏اى را بیافرینند قدرت ندارند و اگر زادوولد پشه‏ها به فرمان الهى از کنترل خارج شود هیچ قدرتى در جهان توان نابود کردن آنها را ندارد و همان‏گونه که در بالا گفتیم این سخن نه تنها در عصر نزول قرآن و عصر امام علیه السّلام مقرون به واقعیت بود، بلکه در عصر ما نیز چنین است، زیرا:

پشه‏ها خلقت پیچیده‏اى دارند؛ بسیارى از آنها تنها در آبهاى راکد کنار نهرها، باتلاق‏ها و مانند آن پرورش مى‏یابند. به این ترتیب که پشه ماده هربار قریب 150 تخم مى‏ریزد نوزاد از تخم به زودى بیرون مى‏آید. هرنوزاد لوله تنفس بسیار ظریف و باریکى دارد که به سطح آب مربوط مى‏شود و نوزاد به آن آویزان مى‏ماند. چند روز بعد پوسته‏اى در اطراف او نمایان مى‏شود و در درون پوسته که ظاهرا بى‏حرکت است تغییرات فراوانى در ساختمان او پیدا مى‏شود. چند روز بعد پشه نابالغ از پوسته خارج مى‏شود و به پرواز در مى‏آید و بقیه عمر خود را در هوا زندگى مى‏کند.

تحولات عجیبى که در این مدت کوتاه در ساختمان پشه پدید مى‏آید و موجودى آبى تبدیل به پرنده‏اى تمام عیار مى‏گردد راستى شگفت‏آور است.

دانشمندان مى‏گویند پشه‏هاى نر از شیره‏هاى گیاهان و عصاره میوه‏ها تغذیه مى‏کنند؛ ولى پشه ماده بیشتر خون مى‏مکد. هنگامى که پشه به کسى نیش مى‏زند در جستجوى خوراک خود؛ یعنى خون است.

همه پشه‏ها حشراتى کوچک‏اند که تنها دو بال دارند و اگر زیر ذره‏بین گذارده شوند

ساختمانى بسیار ظریف و شگفت‏انگیز در آنها دیده مى‏شود که ساختن آن براى انسان غیر ممکن است آن هم به صورتى موجودى زنده داراى رشد و نمو و تغذیه و تولید مثل.

عجب اینکه بعضى از آنها چنان بى‏رنگ هستند که با چشم دیده نمى‏شوند.

پشه‏هاى معمولى گرچه موجوداتى مزاحم‏اند و ممکن است یک شب خواب را به‏طور کامل از انسانى نیرومند و قوى البنیه بگیرند؛ ولى غالبا خطرناک نیستند؛ اما در میان پشه‏ها پشه‏هاى خطرناک و سمى نیز وجود دارد که مى‏توانند قوى‏ترین حیوانات را از پاى درآورند.(40)

بخش ششم‏

و إنّ اللّه سبحانه، یعود بعد فناء الدّنیا وحده لا شی‏ء معه. کما کان قبل ابتدائها، کذلک یکون بعد فنائها، بلا وقت و لا مکان، و لا حین و لا زمان. عدمت عند ذلک الآجال و الأوقات، و زالت السّنون و السّاعات. فلا شی‏ء إلّا اللّه الواحد القهّار الّذی إلیه مصیر جمیع الأمور. بلا قدرة منها کان ابتداء خلقها، و بغیر امتناع منها کان فناؤها، و لو قدرت على الإمتناع لدام بقاؤها. لم یتکاءده صنع شی‏ء منها إذ صنعه، و لم یؤده منها خلق ما خلقه و برأه، و لم یکوّنها لتشدید سلطان، و لا لخوف من زوال و نقصان، و لا للإستعانة بها على ندّ مکاثر، و لا للإحتراز بها من ضدّ مثاور، و لا للإزدیاد بها فی ملکه، و لا لمکاثرة شریک فی شرکه، و لا لوحشة کانت منه، فأراد أن یستأنس إلیها.

ترجمه‏

خداوند سبحان بعد از فناى جهان تنها باقى مى‏ماند، چیزى با او نخواهد بود و همان گونه که قبل از آفرینش جهان تنها بود بعد از فناى آن چنین خواهد شد. (در آن هنگام) نه وقتى وجود خواهد داشت نه مکانى و نه حین و نه زمانى. در آن هنگام سرآمدها، اوقات، سالها و ساعتها همه از میان مى‏رود و چیزى جز خداوند یکتاى قاهر نیست، همان خدایى که همه امور به او بازگشت مى‏کند، کائنات همان‏گونه که در آغاز آفرینش از خود قدرتى نداشتند، به هنگام فنا و نابودى نیز توان امتناع را ندارند، زیرا اگر قدرت بر امتناع مى‏داشتند بقاى آنها ادامه مى‏یافت. در آن زمان که موجودات را آفرید آفرینش‏

آن براى او رنج‏آور نبود و به سبب خلقت آنها خستگى براى او پدید نیامد. خداوند (هرگز) موجودات جهان را براى استحکام بخشیدن به حکومتش نیافرید و نه براى ترس از زوال و نقصان، نه براى کمک گرفتن از آنها در برابر همتایى برترى جو و نه براى دورى جستن از دشمنى مهاجم، نه براى افزودن بر ملک خویش، نه براى فزون‏طلبى در برابر شریکى همطراز و نه به سبب وحشت از تنهایى و انس گرفتن با مخلوقات خود.

شرح و تفسیر

من نکردم خلق تا سودى کنم!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه و در ادامه بحثهایى که قبلا درباره وجود و عدم جهان فرمود، مى‏افزاید: «خداوند سبحان است که بعد از فناى جهان تنها باقى مى‏ماند، چیزى با او نخواهد بود و همان‏گونه که قبل از آفرینش جهان تنها بود بعد از فناى آن چنین خواهد شد. (در آن هنگام) نه وقتى وجود خواهد داشت نه مکانى و نه حین و نه زمان»؛ (و إنّ اللّه سبحانه، یعود بعد فناء الدّنیا وحده لا شی‏ء معه. کما کان قبل ابتدائها، کذلک یکون بعد فنائها، بلا وقت و لا مکان، و لا حین و لا زمان).

سپس در ادامه همین بحث مى‏فرماید: «در آن هنگام سرآمدها و اوقات و سالها و ساعتها همه از میان خواهد رفت (نه موجودى باقى مانده نه وقت و نه زمانى و نه مکانى، زیرا زمان و مکان، زاییده اجسام است و هنگامى که جسمى نباشد زمان و مکانى نیز نیست)»؛ (عدمت عند ذلک الآجال و الأوقات، و زالت السّنون و السّاعات).

حضرت در نتیجه‏گیرى مى‏افزاید: «در آن هنگام، چیزى جز خداوند یکتاى قاهر نیست، همان خدایى که همه امور به او بازگشت مى‏کند و کائنات همان‏گونه که در آغاز آفرینش از خود قدرتى نداشتند به هنگام فنا و نابودى نیز توان امتناع را ندارند، زیرا اگر قدرت بر امتناع مى‏داشتند بقاى آنها ادامه مى‏یافت»؛ (فلا شی‏ء إلّا اللّه الواحد القهّار

الّذی إلیه مصیر جمیع الأمور. بلا قدرة منها کان ابتداء خلقها، و بغیر امتناع منها کان فناؤها، و لو قدرت على الإمتناع لدام بقاؤها).

اشاره به این که همه جهان خلقت، در برابر اراده خداوند، تسلیم است؛ نه در آغاز آفرینش خود، اختیارى داشتند نه به هنگام فنا و پایان زندگى، چون اگر آفرینش و فنا به دست آنها بود از آنجا که بى‏شک هرموجودى خواهان بقاى خویش است همه موجودات جاودان مى‏شدند.

البتّه این سخن منافاتى با اختیارى بودن افعال انسانها ندارد، زیرا منظور مولا علیه السّلام بیان آغاز و پایان خلقت است که از اختیار همه بیرون است و مطابق برنامه‏اى حکیمانه و زمان‏بندى شده انجام مى‏گیرد.

آن‏گاه به این نکته اشاره مى‏فرماید: «در آن زمان که چیزى را آفرید آفرینش آن براى او رنج‏آور نبود و به سبب خلقت موجودات خستگى براى او پدید نیامد»؛ (لم یتکاءده(41) صنع شی‏ء منها إذ صنعه، و لم یؤده(42) منها خلق ما خلقه و برأه).

زیرا خستگى و ضعف و ناتوانى مربوط به کسى است که قدرت محدودى دارد، هنگامى که بخواهد زیر بار کارى برود که بیش از قدرت اوست ناتوان و فرسوده مى‏شود و اگر در حد اعلاى قدرت او باشد خسته مى‏شود؛ اما براى کسى که قدرتش بى‏پایان است برداشتن یک پر کاه از زمین با یک کوه عظیم یکسان است. او نیاز به ابزار و آلاتى ندارد که از آن کمک بگیرد، بلکه به محض اینکه اراده کند همه چیز انجام مى‏شود: «إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»(43)

این بیان مولا هماهنگ با چیزى است که در بخشى از آیة الکرسى در قرآن مجید آمده است، آنجا که مى‏فرماید: ««وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما» تخت حاکمیت خداوند آسمان‏ها و زمین را دربر گرفته و حفظ این دو براى او سنگین و موجب زحمت نیست».(44) و در جایى دیگر بعد از اشاره به آفرینش آسمان و زمین مى‏فرماید: ««وَ لَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ» هرگز به موجب آفرینش آنها خسته نشد».(45)

سپس حضرت در ادامه به بیان این نکته مهم مى‏پردازد که نه آفرینش جهان خلقت براى جلب نفع و دفع ضررى بوده، چون او غنى بالذات است و نه فانى ساختن آنها بعد از آفرینش به جهت ناراحتى و خستگى از وجود آنها بوده است و به این ترتیب هرگونه نیاز را در آفرینش جهان و سپس در فانى ساختن جهان از ذات پاک او نفى مى‏کند.

در قسمت اوّل به اهداف هفتگانه‏اى که معمولا انسان‏ها را براى انجام کارهاى خویش در نظر مى‏گیرند اشاره کرده و همه را که از نشانه‏هاى ضعف و نقصان است از او نفى مى‏کند، مى‏فرماید: «هرگز موجودات جهان را براى استحکام بخشیدن به حکومتش نیافرید (زیرا او وجودى است نامحدود و بى‏نیاز از هرنظر)»؛ (و لم یکوّنها لتشدید سلطان).

«و نه براى ترس از زوال و نقصان»؛ (چون او واجب الوجود است و زوال و نقصان در وى راه ندارد)؛ (و لا لخوف من زوال و نقصان).

«و نه براى کمک گرفتن از آنها در برابر همتایى برترى‏جویى (چرا که او همتایى ندارد)»؛ (و لا للإستعانة بها على ندّ مکاثر(46)).

«و نه براى دورى جستن از دشمنى مهاجم (چون او ضدّ و دشمنى ندارد و همه چیز و

همه کس سر بر فرمانش دارند)»؛ (و لا للإحتراز بها من ضدّ مثاور(47)).

«و نه براى افزودن بر ملک خویش»؛ (زیرا او نیازى به مخلوقات خود ندارد تا با افزایش آنها نیازش برطرف گردد)»؛ (و لا للإزدیاد بها فی ملکه).

«و نه براى فزون‏طلبى در برابر شریکى همطراز (چون نه شریکى دارد و نه قرینى)»؛ (و لا لمکاثرة شریک فی شرکه).

«و نه به سبب وحشت از تنهایى و براى انس گرفتن با مخلوقات خود (زیرا وحشت تنهایى به جهت احساس خطر از ناحیه دشمن یا بروز مشکلات است ولى او نه دشمنى دارد و نه مشکلى)»؛ (و لا لوحشة کانت منه، فأراد أن یستأنس إلیها).

بدیهى است همه این اهداف هفتگانه به جلب منفعت و دفع ضرر بازمى‏گردد؛ ولى امام علیه السّلام آن دو را به طرز بلیغى تشریح فرموده و انگشت روى همه مصادیق مهم آن گذارده است به گونه‏اى که از آن رساتر و گویاتر تصور نمى‏شود.

روشن است هنگامى که همه این اهداف نفى شود، ثابت مى‏گردد که خداوند آفرینشى که دارد براى فیض‏بخشى و لطف به آفریدگان است؛ نه جهت جلب منفعتى براى به خویش، چون جلب منفعت یا دفع ضرر از لوازم ممکنات است و او واجب الوجود است.

نکته

آیا زمانى بود که مخلوقى نباشد؟

آنچه امام علیه السّلام در این بخش از خطبه پیرامون فناى دنیا در آغاز و در پایان بیان فرموده به گونه‏اى که خداوند در آغاز تنهاى تنها بوده و در پایان نیز چنین مى‏شود، سؤالى را براى‏

بعضى شارحان نهج البلاغه طرح کرده است که مى‏گویند: چگونه ممکن است ذات پاک فیاض على الاطلاق زمانى باشد که فیض از آن بروز و ظهور نکند و پاسخ داده‏اند که منظور عدم وجود اشیا به‏طور مطلق نیست، بلکه در مرحله ذات خداوند است یعنى موجوداتى بوده‏اند؛ اما نه مستقل از او، بلکه وابسته به او (البتّه این پاسخ چندان قانع‏کننده نیست).

سؤال مهمترى نیز براى ما مطرح است و آن اینکه آنچه را امام درباره فناى جهان فرموده چگونه با ظاهر آیات قرآن سازگار است؟ قرآن در آیات متعددى مى‏گوید: این جهان در پایان خراب و ویران مى‏گردد؛ نه اینکه به کلى نابود شود، مى‏فرماید: «إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ وَ إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ»(48)

در جاى دیگر مى‏فرماید: ««یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ» آن روز که این زمین به زمین دیگر و آسمان‏ها به آسمان‏هاى دیگرى مبدّل مى‏شوند».(49)

در جاى دیگر مى‏فرماید: ««وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً فَیَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً لا تَرى‏ فِیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً» از تو درباره کوه‏ها سؤال مى‏کنند بگو پروردگارم آنها را متلاشى کرده بر باد مى‏دهد سپس زمین را صاف و هموار مى‏سازد به گونه‏اى که در آن هیچ پستى و بلندى نمى‏بینند».(50)

اضافه بر این مى‏گوید: انسانها روز قیامت از قبرها سر برمى‏آورند و بسیارى از دانشمندان معتقدند طبق ظواهر آیات و روایات بهشت و جهنم هم‏اکنون آفریده شده و اعمال ماست که آنها را گسترش مى‏دهد.

با این حال چگونه مى‏توان گفت در پایان جهان همه چیز نابود مى‏شود و جز خداوند یگانه و یکتا باقى نمى‏ماند حتى زمان و مکان هم از بین مى‏رود؟! آن‏گونه که در خطبه بالا

خواندیم. در پاسخ سؤال اوّل مى‏توان گفت: همان‏گونه که خداوند فیّاض است حکیم على الاطلاق نیز هست و او فاعل مجبور نیست ممکن است حکمتش چنان ایجاب کند که در آغاز چیزى نباشد سپس موجود شود، بنابراین فیّاض بودن او مانع از عدم اشیا در قبل از آفرینش نیست.

و در پاسخ سؤال دوم ممکن است گفته شود که در آغاز جهان ویران مى‏شود همان گونه که در آیات بالا اشاره شد؛ ولى بعد از ویرانى به کلى محو مى‏گردد به گونه‏اى که جز ذات پاک خدا باقى نمى‏ماند. سپس آنچه را فانى شده بود- به صورت اعاده معدوم، البتّه در شکل معقولش(51)- را به صحنه حیات مى‏آورد، و درست همانند آنچه در سابق بود همان بهشت و همان دوزخ، همان انسانها و همان قبرها، و این امر معقولى است و در بخش آینده این خطبه نیز اشاراتى به این مطلب دیده مى‏شود.

بخش هفتم‏

ثمّ هو یفنیها بعد تکوینها، لا لسأم دخل علیه فی تصریفها و تدبیرها، و لا لراحة واصلة إلیه، و لا لثقل شی‏ء منها علیه. لا یملّه طول بقائها فیدعوه إلى سرعة إفنائها، و لکنّه سبحانه دبّرها بلطفه، و أمسکها بأمره، و أتقنها بقدرته، ثمّ یعیدها بعد الفناء من غیر حاجة منه إلیها، و لا استعانة بشی‏ء منها علیها، و لا لانصراف من حال وحشة إلى حال استئناس، و لا من حال جهل و عمى إلى حال علم و التماس، و لا من فقر و حاجة إلى غنى و کثرة، و لا من ذلّ وضعة إلى عزّ و قدرة.

ترجمه‏

سپس خداوند موجودات را بعد از ایجاد، فانى مى‏کند نه به خستگى از تدبیر و اداره آنها و نه براى اینکه (با فناى آنها آسایشى یابد؛ نه به جهت (رفع) رنج سنگینى که از ناحیه آنها بر او وارد مى‏شود و نه اینکه طول بقاى موجودات، اسباب ملالت اوست و این امر او را به تسریع در فناى آنها دعوت مى‏کند، بلکه خداوند سبحان با لطف خود موجودات جهان را تدبیر کرده؛ به امر و فرمانش آنها را نگاه داشته و با قدرتش متقن ساخته است. سپس همه آنها را بعد از فنا بازمى‏گرداند (و حیات نوین مى‏بخشد) بى‏آنکه نیازى به آنها داشته باشد یا از بعضى براى ایجاد بعضى دیگر کمک گیرد یا از حال وحشت و تنهایى به حال انس و آرامش منتقل شود؛ یا از نادانى و بى‏خبرى، علم و تجربه‏اى کسب کند؛ یا از فقر و نیاز به توانگرى و فزونى دست یابد و یا از ناتوانى و ذلت به عزت و قدرت راه یابد.

شرح و تفسیر

تداوم خلقت و فنا

در این بخش که آخرین بخش خطبه است امام علیه السّلام به دنبال بیان روشنى که درباره اهداف ایجاد جهان آفرینش بیان فرمود از فناى این جهان و هدف سخن مى‏گوید و مى‏فرماید: «سپس خداوند موجودات را بعد از ایجاد نابود مى‏کند؛ نه به سبب خستگى از تدبیر و اداره آنها و نه براى اینکه (با فناى آنها) آسایشى یابد؛ و نه به جهت (رفع) رنج سنگینى که از ناحیه آنها بر او وارد مى‏شود و نه اینکه طول بقاى موجودات اسباب ملالت اوست، و این امر او را به تسریع در فناى آنها دعوت مى‏کند»؛ (ثمّ هو یفنیها بعد تکوینها، لا لسأم(52) دخل علیه فی تصریفها و تدبیرها، و لا لراحة واصلة إلیه، و لا لثقل شی‏ء منها علیه. لا یملّه طول بقائها فیدعوه إلى سرعة إفنائها).

زیرا همه این امور خستگى و ناتوانى و ملالت و طلب استراحت، از محدود بودن قدرت و توان فاعل ناشى مى‏شود و آن کس که قدرتش بى‏پایان است در معرض هیچ‏یک از این حوادث نیست. اینها همه از صفات ممکنات است و اگر کسى توهم چنین صفاتى را براى خدا کند گرفتار اشتباه بزرگ تشبیه (واجب به ممکن) شده است.

در اینجا این سؤال مطرح شده که مگر کسى چنین احتمالاتى را درباره خداوند مى‏دهد که امام در مقام نفى آن است؟

بدون شک صاحبان عقول مستقیمه چنین احتمالى را به فکر خود راه نمى‏دهند؛ ولى ممکن است افراد عادى گرفتار چنین وسوسه‏هایى بشوند؛ آنهایى که خدا را جسم مى‏دانند و چشم و گوش و دست و پا و گیسوان او قائل شده‏اند چه جاى تعجب که گرفتار

این اوهام شوند؟! سؤال‏هاى دیگرى که در اینجا مطرح شده این است که امام علیه السّلام این‏گونه از اهداف را براى فناى دنیا نفى مى‏کند؛ ولى به جاى آن هدف مثبتى را نام نمى‏برد.

پاسخ این سؤال روشن است؛ خداوند حکیم همه کارهایش از روى حکمت است و آثار و فوایدش به انسان و سایر موجودات برمى‏گردد؛ نه به ذات پاکش که از همه چیز مستغنى است، ممکن است هدف اصلى از افنا این باشد که انسانها گرفتار اشتباه نشوند، وجودشان را از ناحیه خودشان ندانند و آسمان و زمین را ازلى و ابدى نپندارند و بدانند هر چه جز اوست وابسته به اراده اوست.

آن‏گاه در ادامه و تکمیل این سخن و در یک جمع‏بندى از بحثهاى گذشته مى‏فرماید: «بلکه خداوند سبحان با لطف خود موجودات جهان را تدبیر کرده؛ به امر و فرمانش آنها را نگاه داشته و با قدرتش متقن ساخته، سپس همه آنها را بعد از فنا بازمى‏گرداند (و حیات نوین مى‏بخشد) بى‏آنکه نیازى به آنها داشته باشد یا از بعضى براى ایجاد بعضى دیگر کمک گیرد یا از حال وحشت و تنهایى به حال انس و آرامش منتقل شود؛ یا از نادانى و بى خبرى، علم و تجربه‏اى کسب کند؛ یا از فقر و نیاز به توانگرى و فزونى دست یابد و یا از ناتوانى و ذلّت به عزت و قدرت راه یابد»؛ (و لکنّه سبحانه دبّرها بلطفه، و أمسکها بأمره، و أتقنها بقدرته، ثمّ یعیدها بعد الفناء من غیر حاجة منه إلیها، و لا استعانة بشی‏ء منها علیها، و لا لانصراف من حال وحشة إلى حال استئناس، و لا من حال جهل و عمى إلى حال علم و التماس(53)، و لا من فقر و حاجة إلى غنى و کثرة، و لا من ذلّ وضعة(54) إلى عزّ و قدرة).

آنچه امام علیه السّلام در ذیل این خطبه بیان فرموده و در ضمن شش جمله، اهدافى را که شایسته ذات پاک او نیست نسبت به آفرینش جهان، نفى مى‏کند، با کمى تفاوت همان اهداف هفتگانه‏اى است که در بخشهاى قبل گذشت و امام علیه السّلام به جهت جمع‏بندى، آنها

را در تعبیرات نوین آورده است و خلاصه همه این است که نه ایجاد جهان آفرینش از روى نیاز او بوده و نه فانى ساختن و نه خلق جدید بعد از عدم.

در اینجا باز این سؤال مطرح شده است که اگر خداوند ایجاد و افنا و سپس خلق جدید را براى نیازهاى خود و رفع انواع کمبودها انجام نداده است پس چه هدفى داشته و چرا امام علیه السّلام اشاره به آن هدف نفرموده است؟

پاسخ بخش اوّل این سؤال همان است که در بالا بود؛ وجودى که از هرنظر، کامل است هرگز جهت‏گیرى افعالش به سوى خویش نیست، بلکه به سوى مخلوقات و ممکنات است و چیزى از آن عاید او نمى‏گردد و به بیان دیگر مخلوقاتش هرچه دارند از او دارند، چیزى از خود ندارند که به او دهند: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»(55)

آرى!

او نکرده خلق تا سودى کند

بلکه تا بر بندگان جودى کند


1) سند خطبه:نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه نخستین سخنى که در اینجا مى‏گوید از امالى سید مرتضى رحمهم اللّه که فرموده: «شرح اصول توحید و عدل از سخنان و خطبه‏هاى امام امیر المؤمنین علیه السّلام گرفته شده و علماى کلام هرچه در این‏باره گفته‏اند همه آنها شرح این سخنان است». سپس مى‏افزاید: «این خطبه را طبرسى در احتجاج با تفاوتهایى نقل کرده که نشان مى‏دهد از غیر نهج البلاغه گرفته است و مرحوم کلینى قبل از سید رضى بخشهایى از آن را در جلد اوّل اصول کافى آورده است». (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 477) و از سوى دیگر محتواى خطبه آن قدر عالى و بلند است که امکان ندارد از غیر فکر امام معصوم و حجّت خدا برخیزد و مى‏دانیم یکى از دلایل صحت استناد روایات به معصومین، علوّ مضمون آنهاست.

2) «صمد» از ریشه «صمد» گاه به معناى بزرگى و گاه به معناى صلابت و استحکام و گاه به معناى پاک و منزه بودن آمده است و در اینجا به همین معناى اخیر است.

3) «جول» و «جولان» به معناى گردش کردن به هرسو است و جولان فکر به معناى اندیشیدن و فکر کردن است.

4) فاطر، آیه 15.

5) «ترفده» از ریشه «رفد» بر وزن «رفت» به معناى کمک کردن آمده است.

6) «تشعیر» از «شعور» به معناى آگاهى یافتن و دانستن و در کارى، دقیق و باریک شدن است؛ ولى در اینجا؛ یعنى دانستن چیزى از طریق حواس.

7) «بهمة» به معناى سیاهى، تیرگى و شب‏هاى تاریک ماه است و در جمله بالا به معناى تیرگى است.

8) «صرد» به معناى سردى است. بعضى گفته‏اند: از واژه فارسى گرفته شده و تغییر شکل یافته است.

9) قصص، آیه 71.

10) قصص، آیه 72.

11) قصص، آیه 73.

12) انعام، آیه 1.

13) شورا، آیه 11.

14) باید توجه داشت که «منذ» و «قد» و «لو لا» در سه جمله فوق فاعل براى فعل‏هاى «منعت» و «حمت» و «جنّبت» هستند و مفعول آنها «قدمه» و «ازلیة» و «تکملة» است و ضمیرهاى مؤنث موجود در «منعتها» و «حمتها» و «جنبتها» به مخلوقات بازمى‏گردد.

15) سبا، آیه 31.

16) «تقلّ» از ریشه «قلّ» بر وزن «ذلّ» به معناى بالا گرفتن و برترى جستن است و نوک کوه را به همین جهت قلّه نامیده‏اند، که در بلندترین نقطه کوه واقع شده است.

17) «تهوى» از ریشه «هوّى» بر وزن «تهى» به معناى سقوط از بلندى است و هوا بر وزن «قفا» به تمایل و عشق گفته مى‏شود.

18) «والج» از ریشه «ولوج» در اصل به معناى دخول است.

19) «لهوات» جمع «لهات» یعنى قطعه گوشتى که در آخر دهان و قبل از حلق آویزان است و به همین مناسبت به حلق نیز اطلاق مى‏شود و در خطبه مورد بحث به همین معناست.

20) «خروق» جمع «خرق» بر وزن «برق» به معناى شکاف و سوراخى است که در دیوار یا غیر آن وجود دارد و در اینجا؛ یعنى سوراخ گوش.

21) توبه، آیه 117.

22) روشن است که ضمیرها در «بینها» و «علیها» به «محدثات» بازگشت مى‏کند و هرگاه «صفات المحدثات» به صورت اضافه و بدون الف و لام خوانده شود (آن‏گونه که در بعضى نسخه‏ها آمده، مطلب روشن‏تر خواهد بود. همچنین اگر طبق بعضى از نسخ «مبدع» به جاى «مبتدع» باشد. مفهوم عبارت روشن‏تر مى‏شود، زیرا «مبدع» به معناى آفریننده و «بدیع» در این صورت به معناى آفریده شده است و مفهوم اسم مفعولى دارد.

23) «اود» به معناى فشار و سنگینى است که گاه موجب کجى و اعوجاج مى‏شود.

24) «تهافت» یعنى فروریختن و خرد شدن.

25) «انفراج» به معناى شکاف برداشتن است.

26) «اسداد» جمع «سدّ» است که معناى معروفى دارد.

27) «خدّ» در اصل از خدّ انسان گرفته شده که به معناى دو فرورفتگى واقع در دو طرف بینى است. سپس به گودالها و شکافهاى وسیع و عمیق در زمین اطلاق شده است و در خطبه بالا به در معناى شکافتن به کار رفته است.

28) نبا، آیه 7.

29) شرح این مطلب در تفسیر نمونه، ذیل آیه 3 سوره رعد آیه 15 سوره نحل آمده است.

30) احزاب، آیه 17.

31) «مراح» از ریشه «روح» به معناى استراحتگاه حیوانات است.

32) «سائم» از «سوم» بر وزن «قوم» در اصل به معناى دنبال چیزى رفتن است، سپس به معناى به چرا رفتن حیوانات آمده است.

33) «اسناخ» جمع «سنخ» در اصل به معناى اصل و ریشه است و در اینجا؛ یعنى انواع حیوانات.

34) «متبلدة» از ریشه «بلادت» به معناى کم‏فهمى است. نقطه مقابل کیاست (تیزهوشى).

35) حج، آیه 73.

36) «خسأ» از «خسأ» بر وزن «مدح» در اصل به معناى طرد و ذلت آمده و «خاسئ» به معناى ذلیل و خسته و ناتوان است.

37) «حسیره» از «حسر» بر وزن «حبس» در اصل به معناى برهنه کردن و برداشتن پوشش چیزى است. سپس به معناى ضعیف و خستگى به کار رفته است.

38) انبیاء، آیه 104.

39) شرح این مطلب را در پیام قرآن بحث معاد جسمانى مطالعه فرمایید.

40) فرهنگنامه.

41) «لم یتکأده» از «کئد» بر وزن «وعد» به معناى به زحمت افتادن گرفته شده و جمله «لم یتکأده» یعنى چیزى او را به زحمت نیفکند و «کئود» به معناى پرمشقت و رنج است.

42) «لم یؤده» در اصل از ریشه «أود» بر وزن «قول» به معناى ثقل و سنگینى گرفته شده و «لم یؤده» یعنى بر او سنگین و سخت نبود.

43) یس، آیه 82.

44) بقره، آیه 255.

45) احقاف، آیه 33.

46) «مکاثر» از «کثرت» به معناى فزونى گرفته شده و «مکاثر» به کسى مى‏گویند که فزون‏طلب و برترى‏جوى باشد.

47) «مثاور» از ریشه «ثور» بر وزن «غور» گرفته شده که در اصل به معناى «پراکنده ساختن» است (و اگر به گاو نر «ثور» مى‏گویند به جهت آن است که زمین را شخم مى‏زند و «مثاور» در اینجا به معناى مهاجم است، زیرا لازمه هجوم پراکنده ساختن لشکر مقابل است.

48) تکویر، آیات 1- 6.

49) ابراهیم، آیه 48.

50) طه، آیات 105- 107.

51) اعاده معدوم شکل نامعقولى دارد و شکل معقولى؛ شکل نامعقول آن این است که موجود فانى شده با همه ویژگى‏ها و حتى ویژگى زمان سابق بازگردد. این محال است، زیرا بازگشت زمان معنا ندارد و تناقض است؛ ولى شکل معقول آن این است که همه چیز جز زمان به صورت نخست بازآید و شاید عدم توجه به این تفاوت سبب شده که دانشمندان گرفتار یک نزاع لفظى در مسئله اعاده معدوم بشوند؛ بعضى آن را محال بدانند و بعضى ممکن.

52) «سأم» به معناى خستگى و ملالت است و اگر مى‏بینیم در جمله‏هاى بعد ملامت نیز نفى شده، تکرار نیست، بلکه در جمله نخست، ملالت ناشى از تدبیر جهان از ذات پاک خداوند نفى شده و در جمله آخر ملالت ناشى از طول بقاى جهان.

53) «التماس» از «لمس» به معناى طلب چیزى است.

54) «ضعه» از ریشه «وضع» به معناى نهادن یا فرونهادن گرفته شده و «ضعه» به معناى پستى است.

55) حجر، آیه 21.