و من خطبة له علیه السّلام
فی قدرة اللّه و فی فضل القرآن و فی الوصیّة بالتّقوى
از خطبههاى امام علیه السّلام است
که درباره قدرت خداوند و فضیلت قرآن و توصیه به تقوا و پرهیزکارى ایراد فرموده است.
خطبه در یک نگاه
این خطبه که از خطبههاى بسیار شیوا و فصیح است مباحث گوناگونى را دنبال
مىکند که به جهت روش گزینشى سیّد رضى قدّس سرّه پیوند بخشهاى مختلف آنگاه در هالهاى از ابهام فرورفته است. به هرحال پنج مسئله مهم در این خطبه مورد بحث واقع شده است:
1- بخشى از صفات جلال و جمال خدا با تعبیرات بسیار پرمعنا.
2- معرفى قرآن مجید و بیان بعضى از ویژگىهاى مهم آن.
3- توصیه به تقوا و پرهیزکارى و شرح آثار و برکات آن.
4- یادى از قیامت و آتش وحشتناک دوزخ و ناتوانى انسانها از تحمل آن.
5- بیان طرق نجات از آتش دوزخ و بهرهگیرى از امکانات دنیا در این راه که از مهمترین آنها کمک به محرومان و درماندگان است.
بخش اوّل
الحمد للّه المعروف من غیر رؤیة، و الخالق من غیر منصبة. خلق الخلائق بقدرته، و استعبد الأرباب بعزّته، و ساد العظماء بجوده؛ و هو الّذی أسکن الدّنیا خلقه، و بعث إلى الجنّ و الإنس رسله، لیکشفوا لهم عن غطائها، و لیحذّروهم من ضرّائها، و لیضربوا لهم أمثالها، و لیبصّروهم عیوبها، و لیهجموا علیهم بمعتبر من تصرّف مصاحّها و أسقامها، و حلالها و حرامها، و ما أعدّ اللّه للمطیعین منهم و العصاة من جنّة و نار، و کرامة و هوان. أحمده إلى نفسه کما استحمد إلى خلقه، و جعل لکلّ شیء قدرا، و لکلّ قدر أجلا، و لکلّ أجل کتابا.
ترجمه
ستایش مخصوص خداوندى است که بدون اینکه دیده شود شناخته شده، و بىهیچ زحمت و مشقّتى (جهان را) آفریده است. با قدرت خویش مخلوقات را آفرید و با عزّتش گردنکشان را تسلیم خود ساخت و با جود و سخایش بر همه بزرگان برترى جست. او کسى است که خلق خود را در دنیا سکونت داد و رسولانش را به سوى جنّ و انس مبعوث ساخت، تا پرده از چهره دنیا براى آنها برگیرند و آنان را از زیانهایش بر حذر دارند، براى آنها (از بىوفایى دنیا) مثلها زنند و عیوب دنیاپرستى را به ایشان نشان دهند همچنین با بیانات قوى و کوبنده، آنچه را که مایه عبرت است از تندرستىها و بیماریها، که یکى بعد از دیگرى ظاهر مىشود، براى آنها بیان کنند. و نیز حلالها و حرامهاى این دنیا و آنچه را خداوند (در سراى دیگر) براى مطیعان و عاصیان از بهشت و دوزخ و احترام و تحقیر
فراهم ساخته به آنان گوشزد کنند. او را آنگونه ستایش مىکنم که از بندگانش خواسته است. او براى هرچیز اندازهاى قرار داده و براى هراندازهاى سرآمدى و براى هرسرآمدى حساب دقیقى تعیین کرده است.
شرح و تفسیر
نقش پیامبران در هدایت امتها
قابل توجه این که «ابن ابى الحدید معتزلى» هنگامى که به این خطبه مىرسد سخت تحت تأثیر فصاحت و بلاغت آن قرار مىگیرد. سپس به مقایسه آن با یکى از بهترین خطبههایى که نویسنده معروف عرب (ابن ابى الشحماء عسقلانى) ایراد کرده مىپردازد. و ضعفهاى آن خطبه را در برابر این خطبه امیر مؤمنان علیه السّلام روشن مىنماید، و نتیجه مىگیرد که چنین عباراتى جز از مثل على علیه السّلام صادر نمىشود. وى متعصبانى را که گاه مىکوشند خطبههاى نهج البلاغه را به غیر امام نسبت دهند سخت نکوهش مىکند و آنها را پیروان هواوهوس مىشمرند.(2)
به هرحال امام علیه السّلام در آغاز این خطبه مىفرماید: «ستایش مخصوص خداوندى است که بدون اینکه دیده شود شناخته شده است و بىهیچ زحمت و مشقّتى آفریدگار است. با قدرت خویش مخلوقات را آفرید و با عزّتش گردنکشان را بنده خود ساخت و با جود و سخایش بر همه بزرگان برترى جست»؛ (الحمد للّه المعروف من غیر رؤیة، و الخالق من غیر منصبة(3). خلق الخلائق بقدرته، و استعبد الأرباب بعزّته، و ساد العظماء بجوده).
بىشک رؤیت و مشاهده، ویژه جسمانیات است و خداوند برتر و بالاتر از آن است که
جسم باشد و خستگى و زحمت به دنبال انجام کارها مخصوص کسانى است که قدرت محدودى دارند. آن کس که همه صفات او نامحدود است براى آفرینش جهان، کمترین مشقت و خستگى به وجودش راه نمىیابد. آفرینش این جهان براى او حتى آسانتر از آن است که ما چهره دوست خود را در یک لحظه تصور مىکنیم و نیز قدرت قدرتمندان در برابر او ناچیز است. با یک طوفان، صاعقه مرگبار، زلزله، سیلاب عظیم، همه چیز را مىتواند برهم زند و از درون آب و هوا و زمینى که وسیله حیات و مرکز آرامش انسان است مرگ او را به سویش سوق دهد.
جمله «و ساد العظماء بجوده» اشاره لطیفى به این حقیقت است که انسان از طریق جود و بخشش، بزرگ مىشود هرقدر سخاوتش بیشتر باشد عظمتش بیشتر خواهد بود؛ ولى چون همه مواهب و نعمتهاى زمین و آسمان از سوى اوست و خوان نعمتش را همه جا گسترده و همه را مشمول عنایتهاى خود ساخته است، از هرعظیمى عظیمتر است.
سپس به دنبال بیان گوشهاى از صفات والاى پروردگار، آفرینش انسان و هدف از خلقت او و برنامه تعلیم و تربیت انبیا را مورد توجه قرار داده، مىفرماید: «او کسى است که خلق خود را در دنیا سکونت داد و رسولانش را به سوى جنّ و انس مبعوث ساخت»؛ (و هو الّذی أسکن الدّنیا خلقه، و بعث إلى الجنّ و الإنس رسله).
آنگاه به هدف بعثت انبیا اشاره کرده و آن را در چند چیز خلاصه مىکند، مىفرماید: «هدف از این بعثت آن بود که پرده از چهره (زشت) دنیا براى آنها برگیرند و آنان را از زیانهایش بر حذر دارند و براى آنها (از بىوفایى دنیا) مثلها زنند و عیوب دنیاپرستى را به ایشان نشان دهند»؛ (لیکشفوا لهم عن غطائها، و لیحذّروهم من ضرّائها، و لیضربوا لهم أمثالها، و لیبصّروهم عیوبها).
آرى زرقوبرق دنیا غفلتآور و عیش و نوش آن، فریبنده و مال و مقامش گمراه کننده است. به همین دلیل یکى از برنامههاى اصلى پیامبران الهى هشدارهاى پىدرپى به انسانهاست تا از هدف اصلى خلقت غافل نشوند و به دانههایى که در دام است مشغول
نگردند و به جاى این که دنیا را پلى براى عبور بنگرند یا منزلگاهى که در وسط راه یک شب در آن توقف مىکنند، محل اقامت خود نسازند.
در ادامه این سخن به چند بخش دیگر از اهداف انبیا اشاره کرده، مىفرماید: «هدف این بود که با بیانات قوى و کوبنده، آنچه را که مایه عبرت است از تندرستىها و بیماریها که یکى بعد از دیگرى ظاهر مىشود براى آنها بیان کنند همچنین حلالها و حرامهاى این دنیا و آنچه را خداوند (در سراى دیگر) براى مطیعان و عاصیان از بهشت و دوزخ و احترام و تحقیر فراهم ساخته به آنان گوشزد کنند»؛ (و لیهجموا(4) علیهم بمعتبر(5) من تصرّف مصاحّها(6) و أسقامها، و حلالها و حرامها، و ما أعدّ اللّه للمطیعین منهم و العصاة من جنّة و نار، و کرامة و هوان).
اشاره به اینکه انبیا افزون بر آنچه گذشت، سه هدف مهم دیگر را براى هدایت انسانها با قوىترین بیان دنبال مىکردند؛ نخست بیان درسهاى عبرت که در این زندگى چند روزه دنیاست. از جمله افراد تندرست و نیرومندى را مىبینیم که ناگهان به بستر بیمارى مىافتند و قدرت بر حرکت ندارند و بیماران دم مرگ را مىبینیم که ناگهان از بستر بر مىخیزند و همچون افراد تندرست راه فعالیتهاى زندگى را در پیش مىگیرند. دیگرى بیان حلالها و حرامهاست که بخش مهمى از دعوت انبیا را دربرمىگیرد و منطقه امن را از منطقه ناامن نشان مىدهد. سوم بیان پاداشها و کیفرهاى مادى و معنوى است- مادى، مانند بهشت و دوزخ و معنوى، مانند احترام و تحقیر است- همه اینها مىتواند
انگیزهاى براى اطاعت فرمان حق باشد.(7)
تعبیر «لیهجموا» اشاره به این است که پیامبران الهى با بیانات رسا و تعبیرات آمیخته با انواع تأکیدها که در شنونده تأثیر مهمى بگذارد اهداف تبلیغى خود را دنبال مىکردند.
در پایان این بخش بار دیگر امام علیه السّلام به حمد و ستایش الهى بازمىگردد و عرضه مىدارد: «او را آنگونه ستایش مىکنم که (با بخشش نعمتها) از بندگانش خواسته است»؛ (أحمده إلى نفسه کما استحمد إلى خلقه).
در اینکه مجموع این جمله چه مفهومى را مىرساند، شارحان نهج البلاغه غالبا به ابهام گذر کردهاند؛ ولى با توجه به اینکه جمله «استحمد إلى فلان» از نظر لغت مفهومش این است که به او نیکى کرد تا حمدش کنند(8)، مفهوم جمله این مىشود که من او را آنگونه حمد مىکنم که (با بخشش نعمتها) از بندگانش خواسته است.
در پایان این بخش به آغاز خطبه بازمىگردد و از محدود بودن زندگى دنیا و حساب دقیقى که بر این جهان حاکم است سخن مىگوید و مىفرماید: «خداوند براى هرچیز اندازهاى قرار داده و براى هراندازهاى سرآمدى و براى هرسرآمدى حساب دقیقى مقرّر داشته است)»؛ (و جعل لکلّ شیء قدرا، و لکلّ قدر أجلا، و لکلّ أجل کتابا).
آرى! همه ذرّات این عالم حساب دارد و همهچیز در لوح محفوظ ثبت است همان گونه که تمام موجودات این عالم سرآمدى دارند که روزى فراخواهد رسید و عمرشان پایان مىگیرد و این درسى است آموزنده براى همه انسانها که از یک سو بدانند زندگى پایدار نیست و از سوى دیگر بدانند که حساب همه از جمله اعمال آنها، بهطور دقیق محفوظ است.
بخش دوم
منها: فالقرآن آمر زاجر، و صامت ناطق. حجّة اللّه على خلقه. أخذ علیه میثاقهم، و ارتهن علیهم أنفسهم. أتمّ نوره، و أکمل به دینه، و قبض نبیّه- صلّى اللّه علیه و آله- و قد فرغ إلى الخلق من أحکام الهدى به. فعظّموا منه سبحانه ما عظّم من نفسه، فإنّه لم یخف عنکم شیئا من دینه، و لم یترک شیئا رضیه أو کرهه إلّا و جعل له علما بادیا، و آیة محکمة، تزجر عنه، أو تدعو إلیه، فرضاه فیما بقی واحد، و سخطه فیما بقی واحد. و اعلموا أنّه لن یرضى عنکم بشیء سخطه على من کان قبلکم، و لن یسخط علیکم بشیء رضیه ممّن کان قبلکم. و إنّما تسیرون فی أثر بیّن، و تتکلّمون برجع قول قد قاله الرّجال من قبلکم. قد کفاکم مؤونة دنیاکم، و حثّکم على الشّکر، و افترض من ألسنتکم الذّکر.
ترجمه
قرآن امرکننده و بازدارنده است، خاموش است و گویا، و حجت خداست بر خلق. خداوند پیمان عمل به آن را از بندگانش گرفته و آنان را در گروه دستورات قرآن قرار داده است. نور خدا را (در میان بندگان به وسیله آن) کامل ساخت و دین و آیینش را با آن به حدّ کمال رساند. پیامبرش صلّى اللّه علیه و اله را در حالى از این جهان برد که احکام هدایتگر قرآن را به خلق، رسانده بود. حال که چنین است خدا را آنگونه بزرگ بشمارید و توصیف کنید که خود (در قرآن) بیان کرده، خداوند چیزى از دینش را بر شما پنهان ننموده و هیچ مطلبى را که سبب رضا یا ناخشنودیش باشد وانگذاشته است جز اینکه (در قرآن) نشانهاى آشکار
و آیهاى محکم و روشن براى آن قرار داده که از آن بازمىدارد یا به سوى آن دعوت مىکند. (بازداشتن از معاصى و دعوت به سوى اطاعت) رضا و خشم او در گذشته و حال یکسان است. (و این احکام مخصوص به گروه خاصّى نیست) بدانید خداوند هیچگاه به سبب کارى که بر پیشینیان خشم گرفته خشنود نمىشود و هرگز بر شما به سبب چیزى که از پیشینیان راضى شده است، خشمگین نمىگردد. (آرى) شما در راه روشنى گام بر مىدارید (که همه انبیا به آن دعوت کردهاند) و همان سخنى را مىگویید که بزرگان پیش از شما گفتهاند. خداوند نیاز دنیاى شما را برطرف ساخته و شما را به شکر نعمتهایش ترغیب کرده (تا نعمتش را بر شما افزون کند) و ذکر و یادش را با زبان بر شما واجب ساخته است (تا دلهایتان همواره بیدار باشد).
شرح و تفسیر
هدایت الهى در سایه قرآن
در بخش اول خطبه امام علیه السّلام درباره مبدأ و معاد و صفات جمال و جلال الهى و پاداش و کیفر روز قیامت و همچنین بعثت انبیا و رسولان الهى و بیان حلال و حرام براى آنها سخن گفت.
در این بخش درباره قرآن مجید که برترین معجزه پیامبر اسلام و جامعترین دستور العمل تا روز قیامت است سخن مىگوید و اوصاف مختلفى براى آن ذکر مىکند که همگى دلالت بر جامعیّت قرآن دارد.
مىفرماید: «قرآن امرکننده و بازداره است، خاموش است و گویا، و حجت خداست بر خلق. خداوند پیمان عمل به آن را از بندگانش گرفته و آنان را در گرو دستورات قرآن قرار داده است»؛ (فالقرآن آمر زاجر، و صامت ناطق. حجّة اللّه على خلقه. أخذ علیه میثاقهم، و ارتهن علیهم أنفسهم).
به این ترتیب امام علیه السّلام هفت وصف مهم را براى قرآن ذکر فرموده است که براى بیان اهمیّت قرآن و موقعیت آن کافى است. جمله «آمر زاجر، و صامت ناطق» در واقع هر کدام دو وصف است براى قرآن که واو عاطفه در میان آنها حذف شده است؛ یعنى قرآن اوامر و نواهىاى دارد و در برابر بعضى از امور که مصلحت در سکوت بوده ساکت شده است و در برابر امورى که آگاهى از آن براى همگان لازم بوده زبان گشوده است، یا اینکه قرآن به حسب ظاهر خاموش است، زیرا خطوط و نقوشى بیش نیست؛ ولى در حقیقت با صد زبان سخن مىگوید و حقایق را فاش مىسازد.
جمله «أخذ علیه میثاقهم» اشاره به پیمانى است که به هنگام اظهار ایمان به توحید و رسالت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و اله خداوند و پیامبرش از مؤمنان گرفتهاند، زیرا وقتى کسى اظهار ایمان نسبت به این دو اصل مىکند مفهومش تسلیم در برابر فرمان خدا و دستورات پیامبر صلّى اللّه علیه و اله است.
یا اینکه خداوند از طریق اعطاى عقل، از یک سو و فطرت توحیدى، از سوى دیگر این پیمان را از راه تکوین از همه انسانها گرفته است تا به فرمانش گردن نهند و به کتابش عمل کنند.
جمله «و ارتهن علیهم أنفسهم» اشاره به همان حقیقتى است که در قرآن مجید آمده و مىفرماید: «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ»(9) هرکسى در گرو اعمال خویش است. همانگونه که عین مرهونه (چیزى را که گرو گذاشتهاند) بدون پرداختن بدهىها آزاد نمىشود، همچنین تا انسان وظایف الهیش را انجام ندهد به آزادى و حریّت واقعى نخواهد رسید.
در ادامه این سخن، امام علیه السّلام با بیان دو وصف دیگر براى این کتاب بزرگ آسمانى، عمق اهمیّت آن را آشکارتر مىسازد و مىفرماید: «خداوند بهوسیله قرآن، نور خود را (در
میان بندگان) کامل ساخت و دین و آیینش را با آن به حدّ کمال رساند»؛ (أتمّ نوره، و أکمل به دینه).
منظور از نور در اینجا همان فیض الهى است که از طریق قرآن به بندگان رسیده و تعبیر «أکمل به دینه» اشاره به آیه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ»(10) است که با نزول قرآن و پیام ولایت، دین کامل شد.
امام علیه السّلام در ادامه سخن به بیان جامعیّت احکام اسلام و قرآن پرداخته، مىفرماید: «خداوند پیامبرش صلّى اللّه علیه و اله را در حالى از این جهان برد که احکام هدایت قرآن را به خلق، رسانده بود (و حلال و حرام را بهطور کامل براى همگان تبیین نمود)»؛ (و قبض نبیّه- صلّى اللّه علیه و آله- و قد فرغ إلى الخلق من أحکام الهدى به).
سپس چنین نتیجهگیرى مىکند؛ «حال که چنین است خدا را آنگونه بزرگ بشمارید که خود (در قرآن) بیان کرده است»؛ (فعظّموا منه سبحانه ما عظّم من نفسه).
اشاره به اینکه از پیش خود صفاتى براى خدا قرار ندهید و در مقام عبادت و نیایش و تعظیم و تقدیس پروردگار از خود چیزى اختراع نکنید بلکه در همه این امور تابع هدایتها و دستورهاى او باشید که در قرآن آمده است (این تعبیر ممکن است اشاره به توقیفى بودن صفات خدا و تعبّدى بودن عبادات باشد).
سپس به بیان علّت این موضوع مىپردازد و مىفرماید: «چنانکه خداوند چیزى از دینش را بر شما پنهان نکرده است، و هیچ مطلبى را که سبب رضایت او یا ناخشنودیش باشد وانگذاشته، جز اینکه (در قرآن) نشانهاى آشکار و آیهاى محکم و روشن براى آن قرار داده است که از آن بازمىدارد یا به سوى آن دعوت مىکند»؛ (فإنّه لم یخف عنکم شیئا من دینه، و لم یترک شیئا رضیه أو کرهه إلّا و جعل له علما بادیا(11)، و آیة
محکمة، تزجر عنه، أو تدعو إلیه).
به بیان دیگر، خداوند نسبت به همه اوامر و نواهیش اتمام حجّت فرموده و رسول خدا در رساندن پیام الهى کوتاهى نکرده؛ اصول را روشن ساخته و فروع را تبیین کرده است، بنابراین جایى براى ابداعات این و آن نگذاشته است.
در ادامه مىفرماید: این احکام مخصوص زمان پیامبر نبود، بلکه «رضا و خشم (و قانون) او در گذشته و حال و آینده یکسان است»؛ (فرضاه فیما بقی واحد، و سخطه فیما بقی واحد).
بنابراین نباید بعضى به این بهانه متوسل شودند که احکام عصر پیامبر مخصوص آن زمان بوده و با تغییر زمان و دگرگونى محیط باید اجتهاد تازهاى به راه اندازیم! در واقع این جمله امام اشاره به مضمون حدیث معروف نبوى است: «حلال محمّد حلال أبدا إلى یوم القیامة و حرامه حرام أبدا إلى یوم القیامة».(12)
در ادامه این سخن و در تأکید وحدت برنامههاى الهى درباره همه انسانها، اعم از آیندگان و گذشتگان و حال، مىافزاید: «بدانید خداوند هیچگاه از شما خشنود نمىشود به کارى که بر پیشینیان به سبب آن، خشم گرفته، و هرگز بر شما خشمگین نمىشود به چیزى که از پیشینیان راضى شده است. (آرى) شما در راه روشنى گام برمىدارید (که همه انبیا به آن دعوت کردهاند) و همان سخنى را مىگویید که بزرگان پیش از شما گفتهاند»؛ (و اعلموا أنّه لن یرضى عنکم بشیء سخطه على من کان قبلکم، و لن یسخط علیکم بشیء رضیه ممّن کان قبلکم. و إنّما تسیرون فی أثر بیّن، و تتکلّمون برجع قول قد قاله الرّجال من قبلکم).
همه این تعبیرات اشاره به آن است که اصول تعلیمات انبیا و رجال وحى یکى است و برنامه سعادت و تکامل انسانها که از سوى خدا به وسیله مردان وحى ابلاغ شده است
یکسان است، هرچند با گذشت زمان تکامل بیشترى یافته است و این در واقع یکى از شاخههاى توحید است. این همان چیزى است که قرآن مجید مىگوید: ««آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ» پیامبر به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل شده ایمان آورده است و مؤمنان نیز همگى به خدا و فرشتگانش و کتابهاى او و رسولانش ایمان آوردهاند (و مىگویند) ما در میان هیچیک از رسولان او فرق نمىگذاریم (و به همه ایمان داریم)».(13)
امام علیه السّلام در پایان این بخش به چند نکته پراهمّیّت اشاره کرده، مىفرماید: «خداوند نیاز دنیاى شما را برطرف ساخته و شما را به شکر نعمتهایش ترغیب کرده (تا نعمتش را بر شما افزون کند) و ذکر و یاد خود را با زبانهایتان بر شما واجب ساخته است (تا دلهایتان همواره بیدار باشد)»؛ (قد کفاکم مؤونة دنیاکم، و حثّکم على الشّکر، و افترض من ألسنتکم الذّکر).
اشاره به اینکه از یک سو شما را مشمول انواع نعمتها ساخته و به حکم «وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ»(14) و «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً»(15) همه مواهب زمین و آسمان را از نور آفتاب گرفته تا باران حیاتبخش و نسیم روحپرور و چشمهها و نهرها و منابع زیرزمینى و روزمینى، همه را مسخّر شما کرده است. از سوى دیگر، به شما دستور شکرگزارى داده، همان کارى که موجب فزونى نعمت و بقاى مواهب الهى و الطاف او خواهد شد. از سوى سوم شما را وادار به یاد او کرده، یادى که مایه آرامش دلها و نجات از چنگال شیطان است: ««أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» بدانید با ذکر خدا دلها آرامش مىپذیرد».(16) ««إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ»
«مُبْصِرُونَ» آنها که تقوا پیشه کنند هنگامى که وسوسهاى از شیطان به آنها مىرسد به یاد خدا مىافتند و بینا مىشوند (و راه نجات را پیدا مىکنند)».(17)
اینکه ملاحظه مىشود امام علیه السّلام از میان همه اعمال واجب و مستحب بر ذکر زبانى تکیه کرده به جهت آن است که ذکر با زبان، مایه بیدارى دل است و این بیدارى سرچشمه اصلى حرکت به سوى خیر و سعادت است. افزون بر این اگر زبان در اختیار ذکر خدا قرار نگیرد در اختیار شیطان قرار خواهد گرفت و مىدانیم که بخش مهمّى از گناهان کبیره با زبان انجام مىشود.
این نکته نیز حائز اهمیّت است که توجه به نعمتها و شکر منعم در برابر نعمتها، پایه اصلى معرفة الله است همانگونه که در علم عقاید آمده است.
—
نکتهها
1. یکسان بودن حکم خدا در اولین و آخرین
از نکات مهمى که در این بخش از خطبه، امام بر روى آن تأکید مىکند یکسان بودن اصول احکام الهى در میان همه اقوام و ملل و گذشتگان و مردم امروز و فرداست.
توضیح این که تاریخ بشر در گذشته و حال شاهد و ناظر انواع تبعیضها در میان اقوام و ملل در وضع قوانین و احکام عرفى بوده است؛ گروهى به جهت رنگ پوست و گروه دیگرى به موجب طبقه اجتماعى خاص خود، احکام متفاوتى با دیگران داشتند و در واقع خون سفیدپوستان رنگینتر از رنگینپوستان بوده و طبقه اشراف از نظر قوانین، امتیازات ویژهاى بر دیگران داشتند.
اسلام آمد و با شعار معروف مساوات نژادها و رنگها و قومیتها خط بطلان بر امتیازات
قومى و نژادى و قبیلگى و طبقات اجتماعى کشید.
معروف است که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله در ایّام حج در سرزمین منا در حالى که بر شترى سوار بود و رو به سوى مردم فرمود: «یا أیّها النّاس ألا إنّ ربّکم واحد و إنّ أباکم واحد ألا لا فضل لعربیّ على عجمى، و لا لعجمی على عربی، و لا لإسود على أحمر، و لا لأحمر على اسود إلّا بالتّقوى. ألا هل بلّغت؟ قالوا نعم! قال لیبلغ الشّاهد الغائب؛ اى مردم بدانید! خداى شما یکى است و پدرتان یکى، نه عرب بر عجم برترى دارد و نه عجم بر عرب، نه سیاهپوست بر گندمگون(18) و نه گندمگون بر سیاهپوست مگر به تقوا. آیا من دستور الهى را ابلاغ کردم؟ همه گفتند: آرى! فرمود: این سخن را حاضران به غایبان برسانند».(19)
این سخن را پیامبر تنها در اجتماع عظیم منا نفرمود، بلکه در موارد دیگر نیز به عنوان یکى از اصول مسلّم اسلام به آن اشاره کرد از جمله در حدیثى مىخوانیم: «روزى سلمان فارسى وارد مجلس پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله شد، او را گرامى داشتند و به موجب فضیلتها و سن و سالش در صدر مجلس جاى دادند، در این هنگام عمر وارد شد و با اعتراض گفت: «من هذا العجمىّ. المتصدّر فیما بین العرب؛ این مرد عجمى که در میان عربها صدر نشین شده کیست؟» پیغمبر بر فراز منبر رفت (کارى که در مواقع بیان یک حکم عام و اساسى انجام مىگرفت) و خطبه خواند و فرمود: «إنّ النّاس من آدم إلى یومنا هذا مثل أسنان المشط؛ لا فضل للعربىّ على الأعجمىّ و لا للأحمر على الأسود إلّا بالتّقوى، سلمان بحر لا ینزف و کنز لا ینفد، سلمان منّا أهل البیت؛ مردم از زمان آدم تا به امروز همگى مانند دندانهاى شانه مساوى هستند، عرب فضیلتى بر عجم ندارد و گندمگون فضیلتى بر سیاهپوست مگر به تقوا، سلمان دریایى است که پایان نمىگیرد و
گنجى است که تمام نمىشود، سلمان از ما اهل بیت است».(20)
این حدیث به خوبى نشان مىدهد که نه تنها انسانهایى که در یک عصر زندگى مىکنند در برابر اصول قوانین الهى یکسانند، بلکه انسانهایى که در طول تاریخ بشریت بر صفحه زمین گام نهادهاند در شرایط همگون یکسانند و با توجه به اینکه امتیازات قبیلگى در میان عرب و امتیازات نژادى و طبقاتى در سطح جهان آن روز سخت مورد توجه بود، این حکم اسلام درخشندگى فوق العادهاى دارد.
کلام امام امیر مؤمنان علیه السّلام در خطبه بالا تأکیدى بر همین موضوع است که مىفرماید: آنچه را خدا براى اقوام پیشین پسندیده و راضى شده، براى شما هم پسندیده است و آنچه مورد خشم و نفرت بوده، هماکنون نیز چنین است. با توجه به اینکه خلیفه دوم هنگامى که به حکومت رسید بار دیگر امتیازات جاهلى از جمله امتیاز عرب را بر عجم- طبق تواریخ شیعه و اهل سنّت- برقرار کرد این بیان امام نیز در ادامه بیانات پیامبر است، ارزش فوق العادهاى دارد.
این سخن را با جملهاى از خطبه حجة الوداع که پیامبر اکرم در آنجا اصول قوانین اسلام را براى همگان بیان فرمود پایان مىدهیم: «أیّها النّاس إنّ ربّکم واحد و إنّ أباکم واحد کلّکم لآدم و آدم من تراب، «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» و لیس لعربیّ على عجمىّ فضل إلّا بالتّقوى؛ ألا هل بلّغت؟ قالوا: نعم. قال: فلیبلغ الشّاهد الغائب؛ اى مردم پروردگار شما یکى است و پدر شما همه یکى، شما فرزندان آدم و آدم از خاک بود. گرامىترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست. عرب بر عجم برترى ندارد مگر به تقوا. اى مردم آیا من دستور خدا را به شما رساندم؟ همگى گفتند: آرى، فرمود: حاضران این مطلب را به غایبان برسانند».(21)
2. قرآن ناطق است یا صامت؟
در آغاز این بخش از خطبه، امام علیه السّلام فرمود: قرآن خاموش است و گویا، این در حالى است که در خطبه 125 در داستان حکمین چنین فرمود: «هذا القرآن إنّما هو خطّ مستور بین الدّفتین لا ینطق بلسان و لا بدّ له من ترجمان. و إنّما ینطق عنه الرّجال؛ این قرآن خطوطى است که در میان دو جلد مستور و پنهان شده است با زبان سخن نمىگوید و نیازمند به ترجمان است و تنها انسانها مىتوانند از آن سخن بگویند» قریب به این معنا در خطبه 158 نیز آمده است.
آیا این دو تعبیر باهم منافات ندارد؟ پاسخ این است که منظور از ناطق بودن قرآن این است که با لسان عربى مبین احکام خدا را بیان کرده است. هرکسى آماده پذیرش باشد او را به سوى خود فرامىخواند و به خیر و سعادت هدایت مىکند، بنابراین براى حقطلبان کاملا گویاست؛ ولى کسانى که از روى تعصب و لجاج به نزاع برخاستهاند پیام قرآن را نمىشنوند و اگر بشنوند نشنیده مىانگارد. براى این افراد باید قاضى و حکم عادلى باشد که پیام قرآن را به آنها برساند و اتمام حجت کند. مثلا در داستان جنگ صفین، قرآن پیام روشنى داشت و مىفرمود: ««فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِیءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ» هرگاه گروهى طغیان کنند و بر دیگر مسلمین ستم روا دارند با آنها پیکار کنید تا تسلیم حق شوند».(22) بر همه واضح بود که على علیه السّلام اضافه بر اینکه از سوى خدا به خلافت پیامبر منصوب شده بود، از سوى قاطبه مؤمنان و اکثریت قریب به اتفاق مهاجر و انصار نیز براى خلافت پذیرفته شده بود و معاویه و لشکر شام یاغیان و طاغیان بودند که مىخواستند خود را بر مسلمین تحمیل کنند ولى چون در برابر حکم خدا لجاجت و سرسختى نشان مىدادند لازم بود کسى به عنوان حکم آنها را به سوى حق رهنمون شود، هرچند متأسفانه حکمیت در مسیر صحیحى قرار نگرفت و نتیجه مطلوبى نداد.
بخش سوم
و أوصاکم بالتّقوى، و جعلها منتهى رضاه، و حاجته من خلقه. فاتّقوا اللّه الّذی أنتم بعینه، و نواصیکم بیده، و تقلّبکم فی قبضته. إن أسررتم علمه، و إن أعلنتم کتبه؛ قد وکّل بذلک حفظة کراما، لا یسقطون حقّا، و لا یثبتون باطلا. و اعلموا أنّه «مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» من الفتن، و نورا من الظّلم، و یخلّده فیما اشتهت نفسه، و ینزله منزل الکرامة عنده، فی دار اصطنعها لنفسه؛ ظلّها عرشه، و نورها بهجته، و زوّارها ملائکته، و رفقاؤها رسله؛ فبادروا المعاد، و سابقوا الآجال، فإنّ النّاس یوشک أن ینقطع بهم الأمل، و یرهقهم الأجل، و یسدّ عنهم باب التّوبة. فقد أصبحتم فی مثل ما سأل إلیه الرّجعة من کان قبلکم، و أنتم بنو سبیل، على سفر من دار لیست بدارکم، و قد أوذنتم منها بالإرتحال، و أمرتم فیها بالزّاد.
ترجمه
خداوند شما را به تقوا سفارش فرموده و آن را آخرین مرحله خشنودى و خواست خویش از بندگان قرار داده است، پس تقواى الهى پیشه کنید. تقوا در برابر خداوندى که همواره در پیشگاه او حاضرید، زمام امور شما به دست اوست و حرکات شما در اختیار وى قرار دارد. او کسى است که اگر کار خود را پنهان کنید مىداند و اگر آشکار سازید ثبت مىکند، پاسداران والامقامى براى ثبت اعمال شما گماشته که از هیچ حقّى غفلت نمىورزند و چیزى را بیهوده ثبت نمىکنند. بدانید آن کس که تقوا پیشه کند خداوند
راهى براى رهایى از فتنهها به رویش مىگشاید و نورى در دل تاریکیها به او اعطا مىکند، او را در آنجا که دوست دارد و به آن علاقهمند است (در بهشت) براى همیشه مخلّد مىسازد و در جایگاه والایى نزد خود در سرایى که آن را براى خاصّان خویش ساخته است جاى مىدهد. همان جایى که سایهاش از عرش خداست و نور و روشنایىاش جمال اوست، زائرانش فرشتگان و یارانش پیامبران خدا هستند. حال که چنین است به سوى معاد (با اعمال صالح) بر یکدیگر سبقت جویید و بر سرآمد زندگى خود پیشى گیرید، زیرا نزدیک است آرزوهاى مردم قطع گردد و مرگ آنها را در آغوش کشد و درهاى توبه به رویشان بسته شود (بدانید) شما همانند کسانى هستید که قبل از شما بودند؛ مرگشان فرا رسید و تقاضاى بازگشت به این جهان کردند (اما پذیرفته نشد) و همچون رهروانى در حال کوچ کردن از خانهاى هستید که خانه شما نیست، فرمان کوچ به شما داده شده و دستور تهیّه زاد و توشه (از این سرا) را نیز به شما دادهاند.
شرح و تفسیر
جایگاه عظیم تقوا
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه با تأکید هرچه بیشتر دعوت به تقوا و دلیل آن را ذکر مىفرماید. سپس از آثار تقوا سخن مىگوید و در ادامه درباره ناپایدارى دنیا و سفر آخرت و زاد و توشه آنکه تقواست شرح پرمعنایى مىدهد.
نخست مىفرماید: «خداوند شما را به تقوا سفارش کرده و آن را آخرین مرحله خشنودى و خواست خویش از بندگان قرار داده است»؛ (و أوصاکم بالتّقوى، و جعلها منتهى رضاه، و حاجته من خلقه).
این عبارت نشان مىدهد که تقوا برترین خواست پروردگار از بندگان و بالاترین افتخار براى همگان است. و هماهنگ با آیات قرآنى است که مىگوید: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ»
«أَتْقاکُمْ»(23)، «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى»(24)، «تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا»(25) و بالاترین بها را براى تقوا قائل شده است.
حقیقت این است که تقوا احساس مسئولیت از درون است از یک سو زاییده ایمان قوى است و از سوى دیگر سرچشمه اطاعت و پرهیز از گناه است.
تعبیر به حاجت در مورد خداوند؛ نه به این معناست که خداوند احتیاج به بندگان دارد. حاجت در لغت تنها به معناى نیاز و فقر نیست، بلکه گاه به معناى درخواست نیز آمده است.
امام علیه السّلام در ادامه این سخن به بیان دلیل رعایت تقواى شدید در پیشگاه الهى پرداخته، مىفرماید: «پرهیزکارى در برابر خداوندى پیشه کنید که همواره در پیشگاه او حاضرید و زمام شما به دست اوست و حرکات شما در اختیار او قرار دارد»: (فاتّقوا اللّه الّذی أنتم بعینه، و نواصیکم(26) بیده، و تقلّبکم(27) فی قبضته).
آرى عالم محضر خداست و زمام اختیار همه به دست اوست، هرچند بندگان را در اعمالشان آزاد قرار داده؛ ولى این آزادى به معناى سلب قدرت از ذات پاک او نیست.
در ادامه براى تأکید بیشتر مىافزاید: «کسى که اگر کار خود را پنهان کنید مىداند و اگر آشکار سازید مىنویسد. پاسداران والامقامى براى ثبت اعمال شما گماشته که از حفظ هیچ حقّى غفلت نمىورزند و چیزى را بیهوده ثبت نمىکنند»؛ (إن أسررتم علمه، و إن أعلنتم کتبه؛ قد وکّل بذلک حفظة کراما، لا یسقطون حقّا، و لا یثبتون باطلا).
در قرآن مجید نیز مىخوانیم: ««وَ أَسِرُّوا قَوْلَکُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ»(28)؛ سخنان خود را پنهان سازید یا آشکار کنید (تفاوتى نمىکند) او از آنچه در درون سینههاست آگاه است.» نیز مىفرماید: ««وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ کِراماً کاتِبِینَ یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ»(29)؛ و بىشک نگهبانانى بر شما گمارده شده والامقام و نویسنده (اعمال نیک و بد شما) که مىدانند شما چه مىکنید».
بدیهى است ثبت اعمال به وسیله فرشتگان حافظ اعمال، براى تأکید است وگرنه از جملههاى قبل به خوبى روشن شد که آشکار و پنهان و همهچیز در زمین و آسمان در برابر علم خدا یکسان است.
با توجه به این که جمله «قد وکّل بذلک؛ خداوند براى کتابت گروهى را مأمور کرده است» و با توجه به اینکه کتابت اعمال آشکار را به اعمال محدود ساخته «و إن أعلنتم کتبه» چنین استفاده مىشود که فرشتگان الهى مأموریت ندارند همه اعمال پنهانى را بنویسند و خداوندى که ستار العیوب است بخشى از این اعمال را از قلمرو اطلاع آنها خارج ساخته و تنها در اختیار خودش قرار داده است و این حکایت از نهایت لطف او مىکند.
در دعاى کمیل نیز مىخوانیم: «و کلّ سیّئة أمرت باثباتها الکرام الکاتبین الّذین وکّلتهم بحفظ ما یکون منّى و جعلتهم شهودا علىّ مع جوارحى و کنت انت الرّقیب علىّ من ورائهم و الشّاهد لما خفى عنهم و برحمتک اخفیته و بفضلک سترته؛ خداوندا گناهان مرا ببخش هرگناهى که فرشتگان والامقام را مأمور ثبت آن کردهاى همانها که مأموریت دارند همه آنچه را از من سر مىزند بنویسند و آنها را افزون بر اعضاى من گواه من قرار دادى و تو در ماوراى آنها مراقب آنان هستى و گواه بر چیزى هستى که از آنها پنهان شده است (آرى) به رحمتت آن را پنهان سختى و به سبب فضلت مستور داشتى».
سپس امام علیه السّلام به بیان آثار و برکات تقوا مىپردازد و در عبارت کوتاه و بسیار پرمعنایى چهار نتیجه براى تقوا و پرهیزکارى ذکر مىکند. در بیان اولین و دومیناش مىفرماید: «بدانید آن کس که تقوا پیشه کند، خداوند راهى براى رهایى از فتنهها به رویش مىگشاید و نور در دل تاریکیها به او اعطا مىکند»؛ (و اعلموا أنّه «مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» من الفتن، و نورا من الظّلم).
قسمت اول این سخن برگرفته از آیه شریفه: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً»(30) است. در حدیثى از ابو ذر غفارى نقل شده که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله فرمود: «إنّی لأعلم آیة لو أخذ بها النّاس لکففتهم: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» فما زال یقولها و یعیدها؛ من آیهاى را مىدانم که اگر همه انسانها دست به دامن آن زنند براى حلّ مشکلاتشان کافى است … پس آیه «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ» را تلاوت کرد و بارها تکرار نمود».(31)
قسمت دوم برگرفته از آیات دیگر است؛ مانند ««یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً» اى کسانى که ایمان آوردهاید اگر تقواى الهى پیشه کنید براى شما وسیله جداسازى حق از باطل (و روشنبینى خاصّى که در پرتو آن حق را از باطل خواهید شناخت) قرار مىدهد».(32)
در سومین و چهارمین ثمره پربار تقوا مىفرماید: «خداوند او را در آنچه دوست دارد و علاقهمند است (یعنى بهشت) براى همیشه مخلّد مىسازد و در جایگاه والایى نزد خود در سرایى که آن را براى (خاصّان) خویش ساخته است جاى مىدهد»؛ (و یخلّده فیما اشتهت نفسه، و ینزله منزل الکرامة عنده، فی دار اصطنعها(33) لنفسه).
در این عبارت نتیجه تقوا را بیرون رفتن از فتنهها و برطرف شدن ظلمتها از صحنه زندگى پرهیزکاران در این جهان و خلود در مواهب مادى و معنوى در آن جهان ذکر کرده
است. در واقع خداوند میان نعمتهاى مادى و معنوى این جهان و مادى و معنوى آن جهان را براى پرهیزگاران جمع مىکند و جملههاى بالا هرکدام اشاره به یکى از این نعمتهاست.
جمله «اصطنعها لنفسه» یا اشاره به این است که خداوند منزلگاه خاص آخرت را براى خاصّان خویش آفریده یا از قبیل تعبیراتى همچون «بیت الله» و «شهر اللّه» است که اشاره به عظمت و اهمیّت آن سراست.
سپس در شرح اوصاف این جایگاه ویژه مىفرماید: «همان جایى که سایهاش از عرش خداست و نور و روشنایىاش جمال اوست، زائرانش فرشتگان و یارانش پیامبران خدا هستند»؛ (ظلّها عرشه، و نورها بهجته، و زوّارها ملائکته، و رفقاؤها رسله).
راستى چه جایگاه والایى است جایى که مافوق زمین و آسمان و در سایه عرش خداست. پرتو انوار الهى آن را روشن کرده و فرشتگان او هردم به زیارت انسان مىآیند و او با پیامبران بزرگ همنشین است. اوصافى که شنیدنش انسان را به وجد مىآورد، پس دیدنش چگونه خواهد بود.
قرآن مجید نیز مىگوید: ««وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً» و کسانى که خدا و پیامبر را اطاعت کنند (در روز رستاخیز) همنشین کسانى خواهند بود که خدا نعمت خود را بر آنان تمام کرده؛ از پیامبران و صدیقان و شهدا و صالحان و آنها رفیقهاى خوبى هستند».(34)
در ادامه این سخن که امام علیه السّلام دعوت به تقوا کرد و آثار بسیار گرانبهاى آن را بیان فرمود در یک نتیجهگیرى روشن مىفرماید: «حال که چنین است به سوى معاد (با اعمال صالح) سبقت جویید و بر اجل پیشى گیرید (و پیش از آنکه فرصتها از دست برود و عمر به پایان برسد از آن بهره بردارید و زاد و توشه بیندوزید»؛ (فبادروا المعاد، و سابقوا
الآجال).
همانگونه که قرآن مىفرماید: ««سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» به پیش تازید براى رسیدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتى که وسعت آن همچون وسعت آسمان و زمین است».(35)
در جایى دیگر مىفرماید: ««وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ» فرشتگان بر بهشتیان از هردرى وارد مىشوند و مىگویند سلام بر شما به سبب صبر و استقامتتان. چه نیکوست سرانجام این سرا».(36)
در ادامه سخن به بیان علت آن مىپردازد و مىفرماید: «چرا که نزدیک است آرزوهاى مردم قطع گردد و مرگ آنها را در آغوش کشد و درهاى توبه به رویشان بسته شود و (بدانید) شما همانند کسانى هستید که قبل از شما بودند؛ مرگشان فرارسید و تقاضاى بازگشت به این جهان کردند (اما پذیرفته نشد)»؛ (فإنّ النّاس یوشک أن ینقطع بهم الأمل، و یرهقهم(37) الأجل، و یسدّ عنهم باب التّوبة. فقد أصبحتم فی مثل ما سأل إلیه الرّجعة من کان قبلکم).
این سخن، اشاره به چیزى است که در قرآن آمده و مىفرماید: ««حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها» تا زمانى که مرگ یکى از آنان فرارسد مىگوید: پروردگارا مرا بازگردانید شاید در آنچه ترک کردم (و کوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم (ولى فرشتگان مىگویند) چنین نیست این سخنى است که او به زبان مىآورد (و پذیرفته نخواهد بود)».(38)
مقصود امام علیه السّلام این است که پیش از آنکه به چنین سرنوشتى گرفتار شوید و
تقاضایى که پذیرفته نمىشود داشته باشید امروز آنچه از اعمال صالح و توبه از گناه مىخواهید انجام دهید.
در ادامه همگان را به سفر آخرت و آمادگى براى این سفر طولانى و پرخطر متوجه مىکند و مىفرماید: «شما همچون رهروانى هستید در حال کوچ کردن از خانهاى که خانه شما نیست (بلکه سرایى است ناپایدار و منزلگاهى است در مسیر راه)»؛ (و أنتم بنو سبیل، على سفر من دار لیست بدارکم).
سپس مىافزاید: «فرمان کوچ به شما اعلام شده و دستور تهیّه زاد و توشه (از این سرا) نیز به شما دادهاند»؛ (و قد أوذنتم منها بالإرتحال، و أمرتم فیها بالزّاد).
در بعضى از آیات قرآن و در بسیارى از روایات این تشبیه گویا براى سراى آخرت و دنیا و ساکنان این جهان دیده مىشود که انسانها را به مسافرانى شبیه کردهاند که به سوى سرمنزل مقصود در حرکتند و در راه به منزلگاهى رسیدهاند که باید چند روزى در آن توقف کنند و زاد و توشه و مرکب فراهم سازند و از آنجا به راه خود ادامه دهند. زاد و توشه چیزى جز تقوا و مرکب راهوار چیزى جز ایمان نیست. آنها که در تهیه آن کوتاهى کنند، در راه مىمانند و هلاک مىشوند و هرگز به مقصد نمىرسند. قافلهسالاران انبیا و اوصیا هستند که فریاد «الرحیل» (کوچ کنید) را برآورده و نداى زاد و توشه را آماده سازید سر دادهاند، هرچند گروهى در خوابند یا بیدارند و گوش شنوا ندارند و بانگ و نداى آنها را نمىشنوند.
قرآن مجید مىگوید: ««وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرارِ» سراى آخرت، سراى جاویدان است».(39) و نیز مىفرماید: ««وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى» و زاد و توشه تهیه کنید که بهترین زاد و توشه پرهیزکارى است».(24)
بخش چهارم
و اعلموا أنّه لیس لهذا الجلد الرّقیق صبر على النّار، فارحموا نفوسکم، فإنّکم قد جرّبتموها فی مصائب الدّنیا.
أفرأیتم جزع أحدکم من الشّوکة تصیبه، و العثرة تدمیه، و الرّمضاء تحرقه؟ فکیف إذا کان بین طابقین من نار، ضجیع حجر، و قرین شیطان! أعلمتم أنّ مالکا إذا غضب على النّار حطم بعضها بعضا لغضبه، و إذا زجرها توثّبت بین أبوابها جزعا من زجرته!
ترجمه
بدانید این پوست نازک تن (انسان) طاقت آتش دوزخ را ندارد، بنابراین بر خویشتن رحم کنید، چنانکه شما این حقیقت را درباره خویش در مصائب دنیا آزمودهاید. آیا ناراحتى یکى از شما را که خارى به بدنش فرومىرود و یا زمین خوردنى که او را کمى مجروح مىسازد و یا ریگهاى داغ بیابان (در فصل گرما) که او را آزار مىدهد، مشاهده کردهاید؟ حال چگونه خواهید بود هنگامى که در میان دو طبقه از آتش بر کنار سنگهاى گداخته در مجاورت شیطان قرار گیرید؟ آیا مىدانید آنگاه که مالک دوزخ بر آتش خشم مىگیرد، آتشها روى هم مىغلتند و یکدیگر را مىکوبند (و شعلههاى عظیم از درون آنها برمىخیزد) و آنگاه که بر آتش فریاد زند از وحشت فریادش قطعات عظیم آتش در میان درهاى جهنم به هرسو پرتاب مىشوند!
شرح و تفسیر
عذاب هولناک قیامت!
امام علیه السّلام به دنبال سفارشهاى مؤکّدى که درباره تقوا و پرهیزکارى در بخش پیشین گذشت در این بخش از خطبه اشارات تکاندهندهاى به کیفرهاى سخت آخرت و عذابهاى هولناک دوزخ کرده، مىفرماید: «بدانید این پوست نازک تن (انسان) طاقت آتش دوزخ را ندارد، بنابراین بر خویشتن رحم کنید!»؛ (و اعلموا أنّه لیس لهذا الجلد الرّقیق صبر على النّار، فارحموا نفوسکم).
سپس با مقایسهاى ساده و روشن شدّت سوزش فوق العاده عذاب دوزخ را مجسّم مىسازد و مىفرماید: «شما این حقیقت را درباره خویش در مصائب دنیا آزمودهاید. آیا ناراحتى یکى از شما را که خارى به بدنش فرومىرود و یا زمین خوردنى که او را کمى مجروح مىسازد و یا ریگهاى داغ بیابان (در فصل گرما) که او را آزار مىدهد، مشاهده کردهاید؟ (شما با این مصائب جزئى ناراحت مىشوید و گاه فریادتان بلند مىشود، حال فکر کنید) چگونه خواهید بود هنگامى که در میان دو طبقه از آتش در کنار سنگهاى گداخته، در مجاورت شیطان قرار گیرید؟»؛ (فإنّکم قد جرّبتموها فی مصائب الدّنیا. أفرأیتم جزع أحدکم من الشّوکة(40) تصیبه، و العثرة تدمیه(41)، و الرّمضاء(42) تحرقه؟ فکیف إذا کان بین طابقین(43) من نار، ضجیع حجر، و قرین شیطان!).
در تکمیل این سخن مىافزاید: «آیا مىدانید آنگاه که مالک (دوزخ) بر آتش (دوزخ) خشم مىگیرد، آتشهاى بر روى هم مىغلتند و یکدیگر را مىکوبند (و شعلههاى عظیم از درون آنها برمىخیزد!) و آنگاه که بر آتش فریاد زند از وحشت فریاد او قطعات عظیم آتش در میان درهاى جهنم به هرسو پرتاب مىشوند!»؛ (أعلمتم أنّ مالکا إذا غضب على النّار حطم(44) بعضها بعضا لغضبه، و إذا زجرها توثّبت(45) بین أبوابها جزعا من زجرته!).
مرحوم «مغنیه» هنگامى که به شرح این بخش از خطبه مىرسد سخن جالبى دارد.
وى مىگوید:
«همه خطبههاى نهج البلاغه دو یا سه اصل را همراه باهم تعقیب مىکنند، از یک سو حمد و ستایش و تعظیم پروردگار و شرح صفات جمال و جلال و اسماى حسناى او و از سوى دیگر، ثنا و تمجید پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله و نور و هدایتى که براى جهان انسانیّت آورده از سوى سوم سخن از فکر و فریب دنیا و سکرات مرگ و وحشت قبر و حساب و عذابهاى شدید الهى در قیامت.
و شگفت آن که با این همه تکرار، چیزى مکرر در آن نیست، زیرا هرکدام اسلوب تازه و شکل جدید و بدیعى دارد که در قبل و بعد آن دیده نمىشود، چیزى که شارحان نهج البلاغه را به زحمت مىافکند و در حیرت فرومىبرد».(46)
به هرحال امام علیه السّلام در این سخن ناتوانى و ناراحتى شدید انسان را در برابر مصائب کوچک دنیا شرح مىدهد و آن را با مسائل عظیم آخرت و عذابهاى شدید آن مقایسه
مىکند و به همگان هشدار مىدهد. شبیه این سخن همان است که در دعاى کمیل مىگوید: «یا ربّ و انت تعلم ضعفى عن قلیل من بلاء الدّنیا و عقوباتها و ما یجرى فیها من المکاره على اهلها على انّ ذلک بلاء و مکروه قلیل مکثه یسیر بقائه قصیر مدّته فکیف احتمالى لبلاء الاخرة و جلیل وقوع المکاره فیها و هو بلاء تطول مدّته و یدوم مقامه و لا یخفّف عن اهله؛ پروردگارا تو ناتوانى مرا در برابر کمى از رنج و عذاب دنیا و ناراحتیهایى که در دنیا به اهل دنیا مىرسد مىدانى با این که درد و رنجى است که زمانش کوتاه و بقایش کم و مدتش ناچیز است، پس چگونه طاقت عذاب آخرت و ناراحتیهاى شدید آن را دارم، حال آن که مدت آن طولانى و بقایش زیاد است و تخفیفى به مجازاتشدگان داده نمىشود».
در ضمن از تعبیرات بالا چنین استفاده مىشود که آتش دوزخ، موجودى هوشیار است و بر اثر خشم فرشتهاى که مالک دوزخ است به وحشت درمىآید و به هرسو پرتاب مىشود، و نیز از تعبیرات فوق استفاده مىشود که عذاب دوزخ هم جنبه جسمانى دارد که سوزش آتش است و هم روحانى که مجاورت و همنشینى با شیطان است.
بخش پنجم
أیّها الیفن الکبیر، الّذی قد لهزه القتیر، کیف أنت إذا التحمت أطواق النّار بعظام الأعناق، و نشبت الجوامع حتّى أکلت لحوم السّواعد. فاللّه اللّه معشر العباد! و أنتم سالمون فی الصّحّة قبل السّقم، و فی الفسحة قبل الضّیق. فاسعوا فی فکاک رقابکم من قبل أن تغلق رهائنها. أسهروا عیونکم، و أضمروا بطونکم، و استعملوا أقدامکم، و أنفقوا أموالکم، و خذوا من أجسادکم فجودوا بها على أنفسکم، و لا تبخلوا بها عنها، فقد قال اللّه سبحانه: «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ» و قال تعالى: «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ» فلم یستنصرکم من ذلّ، و لم یستقرضکم من قلّ؛ استنصرکم «و له جنود السّماوات و الأرض و هو العزیز الحکیم». و استقرضکم «و له خزائن السّماوات و الأرض و هو الغنیّ الحمید». و إنّما أراد أن «لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا».
ترجمه
اى پیر کهنسال! اى کسى که پیرى در سراسر وجودت نفوذ کرده! چگونه خواهى بود آن زمانى که طوقهاى آتشین به گردنها افکنده مىشود و غلهاى جامعه دست و گردن را به یکدیگر مىبندد و چنان فشار مىدهد که گوشتهاى ساق دستها را مىخورد. خدا را خدا را! اى بندگان خدا! اکنون که سالم و تندرست هستید و پیش از آنکه بیمار شوید و اکنون که در حال وسعت به سر مىبرید، پیش از آنکه در تنگناى زندگى قرار گیرید فرصت
را غنیمت بشمرید و کوشش کنید گردن خود را از زیر بار مسئولیتها رها سازید پیش از آنکه درهاى رهایى به روى شما بسته شود. چشمها را در دل شب بیدار دارید، شکمها را لاغر کنید، گامها را بکار گیرید، اموال خود را انفاق کنید و از جسم و تن خویش بکاهید و بر جان و روان خود بیفزایید و در این کار بخل نورزید. خداوند سبحان فرموده: «اگر خدا را یارى کنید، شما را یارى مىکند و گامهایتان را استوار مىدارد» و نیز فرموده است: «کیست که به خداوند قرض نیکو دهد تا چند برابر به او عطا کند و براى چنین کسى پاداش والایى است». به یقین خدا به سبب ضعف و ناتوانى از شما یارى نطلبیده و قرض گرفتنش از شما (انفاق در راهش) به سبب کمبود نیست. او از شما یارى خواسته در حالى که لشکرهاى آسمانها و زمین از آن اوست و شکستناپذیر و حکیم است و (همچنین) از شما درخواست قرض کرده در حالى که گنجهاى آسمانها و زمین به او تعلق دارد و بىنیاز و شایسته ستایش است. او خواسته است شما را بیازماید که کدامیک نیکوکارترید.
شرح و تفسیر
آزمون الهى
در این بخش از خطبه لحن کلام امام تغییر مىکند و پیران کهنسال را مخاطب قرار مىدهد و بخشى از دردناکترین عذاب قیامت را براى آنها بازگو مىکند. سپس همه بندگان خدا را به استفاده از فرصت براى نجات از عذاب و کیفر الهى فرامىخواند و دستورات دقیقى در این زمینه مىدهد که یکى از آنها دستور انفاق است، مىفرماید: «اى پیر کهنسال! اى کسى که پیرى در سراسر وجودت نفوذ کرده! چگونه خواهى بود آن زمانى که طوقهاى آتشین به گردنهاى افکنده شود و غلهاى جامعه دست و گردن را به یکدیگر ببندد و چنان فشار دهد که گوشتهاى ساق دستها را بخورد»؛ (أیّها الیفن(47)
الکبیر، الّذی قد لهزه(48) القتیر(49)، کیف أنت إذا التحمت(50) أطواق النّار بعظام الأعناق، و نشبت(51) الجوامع(52) حتّى أکلت لحوم السّواعد(53)).
چرا امام علیه السّلام خطاب به پیر کهنسال مىکند؟ ممکن است به خاطر این باشد که آفتاب عمر آنها بر لب بام آمده- هرچند مرگ هیچکس را خبر نمىکند- و باید بیشتر مراقبت کنند و یا به جهت اینکه پیران در جوانان و فرزندان و خانواده خود نفوذ دارند و مىتوانند آنها را پند دهند. جمله «قد لهزه القتیر» با توجه به این که «لهز» در اصل به معناى نفوذ و گسترش چیزى در چیز دیگر است و «قتیر» از ریشه «قتر» (بر وزن چتر) تنگ گرفتن و سختگیرى است مفهومش این است که پیرى در همه وجود آنها نفوذ کرده، استخوانها سست شده، مغز و اعصاب ضعیف گشته و همه اعضاى بدن ناتوان شده است.
امام علیه السّلام در اینجا به دو عذاب بسیار دردناک دوزخیان اشاره مىکند. یکى طوقههاى آتشین که به گردن مجرمان انداخته مىشود، به گوشت آنها نفوذ کرده و به استخوانها مىرسد و دیگر غلهاى جامعه است که دستها را محکم به گردنها مىبندد به گونهاى که ساق دست را مجروح مىکند. البتّه این عذابها گرچه بسیار دردناک است ولى به سبب
تأثیر بازدارندگى آنها از گناه، رحمت محسوب مىشود.
در ادامه این سخن عموم بندگان را مخاطب ساخته، مىفرماید: «خدا را، خدا را، اى بندگان خدا! اکنون که سالم و تندرست هستید پیش از آنکه بیمار شوید و اکنون که در حال وسعت قرار دارید پیش از آنکه در تنگناى زندگى قرار گیرید، فرصت را غنیمت بشمرید و کوشش کنید گردن خود را از زیر بار مسئولیتها رها سازید پیش از آنکه درهاى رهایى به روى شما بسته شود»؛ (فاللّه معشر العباد! و أنتم سالمون فی الصّحّة قبل السّقم، و فی الفسحة قبل الضّیق. فاسعوا فی فکاک رقابکم من قبل أن تغلق رهائنها(54)).
در اینجا امام علیه السّلام به دو نعمت بزرگ الهى اشاره مىکند که یکى سلامت و تندرستى و دیگر فراهم بودن امکانات که سبب مىشود انسان توانایى بر اقدام به هرکارى داشته باشد. آرى به همگان هشدار مىدهد که از این فرصتها استفاده کنند و خود را از زیر بار مسئولیت رها سازند. عبارت «فاسعوا فی فکاک رقابکم» اشاره به این است که ذمّه همه انسانها مشغول به تکالیفى است که تا آن را انجام ندهند آزاد نمىشوند. در زمانهاى گذشته در میان بعضى از اقوام چنین معمول بود که اگر بدهکارى توان پرداخت بدهىهاى خود را نداشت طلبکار شخص بدهکار را به بردگى مىگرفت و تا بدهى خود را نمىپرداخت آزاد نمىشد و طوق بندگى او را در گردن داشت، جمله بالا مىتواند کنایهاى از این مطلب باشد.
فقره «قبل أن تغلق رهائنها» نیز اشارهاى به این است که هرگاه شخص بدهکار در اداى بدهى خود کوتاهى کند چیزى را که به گروگان نزد طلبکار گذاشته است به ملک او درمىآید (البتّه به مقدار طلبش). امام علیه السّلام مىفرماید: دیون الهى خود را که همان انجام فرامانها و واجبات است ادا کنید تا گروگان آنها که خود شما هستید رهایى یابد.
در ادامه این سخن امام علیه السّلام آنچه را در عبارات قبل کلى و سربسته بیان فرموده بود به طور مشروح بیان کرده و روى پنج موضوع تکیه مىکند و مىفرماید: «چشمها را در دل شب بیدار دارید، شکمها را لاغر کنید، گامها را بکار گیرید، اموال خود را انفاق کنید و از جسم و تن خویش بکاهید و بر جان و روان خود بیفزایید و در این کار بخل نورزید»؛ (أسهروا(55) عیونکم، و أضمروا(56) بطونکم، و استعملوا أقدامکم، و أنفقوا أموالکم، و خذوا من أجسادکم فجودوا بها على أنفسکم، و لا تبخلوا بها عنها).
منظور از «بیدار داشتن چشمها در دل شب» همان راز و نیاز شبانه مخصوصا نماز شب است و «لاغر ساختن شکمها» اشاره به روزه داشتن و «بکار گرفتن قدمها» اشاره به قیام شبانه یا گام برداشتن در راه حلّ مشکلات مردم و کمک به دردمندان و نیازمندان و «انفاق اموال» اشاره به خمس و زکات واجب و صدقات مستحب، و «گرفتن از بدنها و افزودن بر جان و روان» اشاره به ریاضات شرعى و خودسازى و جهاد در راه خداست.
آنگاه امام با استفاده از دو آیه قرآن مجید بر سخنان خویش مهر تأیید مىنهد و مىگوید: «خداوند سبحان فرموده: اگر خدا را یارى کنید، شما را یارى مىکند و گامهایتان را استوار مىدارد»؛ (فقد قال اللّه سبحانه: «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ»(57)).
«و نیز فرموده: کیست که به خداوند قرض نیکو دهد، تا چند برابر به او عطا کند و براى چنین کسى پاداش والایى است»؛ (و قال تعالى: «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ»(58)).
حضرت در توضیح این آیات مىافزاید: «به یقین خدا به سبب ضعف و ناتوانى از شما یارى نطلبیده و قرض گرفتنش از شما (انفاق در راهش) به سبب کمبود نیست. او از شما یارى خواسته در حالى که لشکرهاى آسمانها و زمین از آن اوست و شکستناپذیر و حکیم است و (همچنین) از شما درخواست قرض کرده در حالى که گنجهاى آسمانها و زمین به او تعلق دارد و بىنیاز و شایسته ستایش است. او خواسته است شما را بیازماید که کدامیک نیکوکارترید»؛ (فلم یستنصرکم من ذلّ، و لم یستقرضکم من قلّ؛ استنصرکم و له جنود السّماوات و الأرض و هو العزیز الحکیم و استقرضکم و له خزائن السّماوات و الأرض و هو الغنیّ الحمید و إنّما أراد أن لیبلوکم أیّکم أحسن عملا).
اشاره به اینکه خداوند نهایت لطافت در سخن را به کار برده تا هرکس کمترین آمادگى براى اطاعت در او باشد با این تعبیرات مملوّ از لطف و مهربانى، پند گیرد و در راه اطاعت او گام بردارد.
در حقیقت کلام امام پاسخ به این سخن است که مگر مىشود خداوندى که لشکر آسمانها و زمینها را در اختیار دارد از بنده ضعیف و ناتوانى که هرچه دارد از خداست یارى طلبد؟ یا کسى که همه خزائن آسمان و زمین در اختیار اوست از من ضعیفى که سر تا پایم غرق نعمت اوست قرض بگیرد؟ اگر خدا مىخواهد ضعیفى را یارى کند چرا خودش یارى نمىکند و اگر مىخواهد فقیرى بىنیاز شود چرا خودش اقدام نمىکند؟! امام علیه السّلام مىفرماید: هدف از همه اینها آزمودن مردم است.
شایان توجه است که همه گفتههاى بالا برگرفته از قرآن مجید است. در یک جا مىفرماید: ««وَ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ لَانْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لکِنْ لِیَبْلُوَا بَعْضَکُمْ بِبَعْضٍ» و اگر خدا مىخواست خودش آنها را یارى مىکرد و دشمنانشان را کیفر مىداد اما مىخواهد بعضى
از شما را با بعضى دیگر بیازماید».(59)
در جاى دیگر مىفرماید: ««الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» آن کس که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدامیک از شما بهتر عمل مىکنید»(60) و آیات دیگر.
بخش ششم
فبادروا بأعمالکم تکونوا مع جیران اللّه فی داره. رافق بهم رسله، و أزارهم ملائکته، و أکرم أسماعهم أن تسمع حسیس نار أبدا، و صان أجسادهم أن تلقى لغوبا و نصبا: «ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ» أقول ما تسمعون، و اللّه المستعان على نفسی و أنفسکم، و هو حسبنا و نعم الوکیل!
ترجمه
حال که چنین است به اعمال نیک مبادرت ورزید تا همنشین همسایگان خدا در سراى جاودان او باشید. نزد کسانى که خداوند، پیامبران خود را رفیق آنها ساخته، فرشتگان خود را به دیدارشان فرستاده و حتى گوشهایشان را از اینکه صداى خفیف آتش دوزخ را بشنوند رهایى بخشیده و بدنهایشان را از ملاقات هرگونه رنج و ناراحتى مصون داشته است. این فضل و رحمت الهى است که به هرکس بخواهد مىدهد و خداوند صاحب فضل عظیم است. من آنچه را مىشنوید مىگویم (و به شما اتمام حجت مىکنم) و خداوند را براى خود و شما به یارى مىطلبم و او کفایتکننده امور ما و بهترین حامى ماست.
شرح و تفسیر
به همسایگان الهى بپیوندید
امام علیه السّلام در پایان خطبه در یک نتیجهگیرى روشن مىفرماید: «حال که چنین است به
اعمال نیک مبادرت ورزید تا همنشین همسایگان خدا در سراى او باشید»؛ (فبادروا بأعمالکم تکونوا مع جیران اللّه فی داره).
سپس به شرح حال اوصاف این همسایگان پرداخته، مىفرماید: «نزد کسانى که خداوند پیامبران خود را رفیق آنها ساخته، فرشتگان خود را به دیدارشان فرستاده و حتى گوشهایشان را از این که صداى خفیف آتش دوزخ را بشنوند رهایى بخشیده و بدنهایشان را از ملاقات هرگونه رنج و ناراحتى مصون داشته است. این فضل و رحمت الهى است که به هرکس بخواهد مىدهد و خداوند صاحب فضل عظیم است»؛ (رافق بهم رسله، و أزارهم ملائکته، و أکرم أسماعهم أن تسمع حسیس(61) نار أبدا، و صان(62) أجسادهم أن تلقى لغوبا(63) و نصبا(64): «ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ»(35)).
امام علیه السّلام در این بیان زیبا و پرمعنا چهار وصف براى همسایگان الهى بیان مىکند که دو وصف، جنبه معنوى دارد و دو وصف آن جنبه مادّى؛ مرافقت و دوستى پیامبران و زیارت فرشتگان نسبت به آنها، دو نوع کرامت معنوى و فضیلت روحانى بىمانند است، و نشنیدن کمترین صداى آتش دوزخ و مصونیت در برابر هرگونه درد و رنج و ناراحتى، دو نوع کرامت مادى است که مایه آرامش جسم و جان آنهاست.
چه افتخارى از این بالاتر که انسان در بهترین غرفههاى بهشتى با چنین افرادى
همنشین باشد که مشمول چنین مواهب مهم معنوى و مادى هستند.
در ضمن با استفاده از آیه شریفه قرآن، امام بر اهمیّت این نعمتهاى بهشتى تأکید مىنهد و آن را فضیلت بزرگ خدایى مىشمرد.
جمله «و أکرم أسماعهم …» برگرفته از آیه ««لا یَسْمَعُونَ حَسِیسَها وَ هُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ» آنها (بهشتیان) صداى آتش دوزخ را نمىشنوند و در آنچه دلهایشان بخواهد جاودانه متنعّم هستند».(65)
و جمله «و صان أجسادهم …» اشاره به آیه شریفه ««لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ» در آن سراى جاویدان نه رنجى به ما مىرسد و نه واماندگى و ضعفى».(66)
در اینجا این سؤال پیش مىآید که «جیران اللّه، همسایگان خدا» چه کسانى هستند که این همه مقامشان بالاست؟
تعبیر به جیران (همسایگان) نشان مىدهد که آنها از خاصّان و مقربان درگاه خدا هستند تا آنجا که شایسته نام «جیران» شدهاند و با توجه به اینکه فرشتگان و انبیا به سراغ آنها مىآیند معلوم مىشود نه پیامبرند و نه فرشته، بنابراین باید آنها از صدّیقین و شهدا و خاصّان و حواریّونى باشند که همچون پروانه بر گرد شمع وجود انبیا و اولیا گردش مىکنند و در سایه تقوا و خودسازى کامل به صورت افراد ممتازى درآمدهاند که مشمول این همه عنایت الهى هستند، همانگونه که قرآن مجید مىفرماید: «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً»(34)
شاهد این مطلب بیانى است که امام علیه السّلام در نامه 27 درباره گروهى از پرهیزگاران که در سطح بالایى از تقوا قرار دارند و زهد و بىاعتنایى آنها به زرقوبرق دنیا به حدّ اعلاست،
آورده است و در آن، عنوان «جیران اللّه» را به این گروه داده است.
سرانجام بعد از بیان همه گفتنیها در پایان این خطبه براى اتمام حجّت مىفرماید: «من آنچه را مىشنوید مىگویم (و اتمام حجت مىکنم) و خداوند را براى خود و شما به یارى مىطلبم و او کفایتکننده امور و بهترین حامى ماست»؛ (أقول ما تسمعون، و اللّه المستعان على نفسی و أنفسکم، و هو حسبنا و نعم الوکیل!).
به این ترتیب هم به آنها اتمام حجّت مىکند و هم براى موفقیّت آنها دعا مىنماید و هم توکل خود را بر خدا در همه حال روشن مىسازد.
—
نکته
طریق سیر و سلوک الى اللّه
امام علیه السّلام در این خطبه بهترین درسها را به سالکان راه حق، جهت خودسازى مىدهد و آیین سلوک و سیر الى اللّه را در جملههاى کوتاه و پرمعنا بیان مىکند.
نخست با ذکر گوشهاى از عذابهاى دردناک دوزخ، آتش خوف الهى را در دلهاى آنها شعلهور مىسازد، سپس به آنها هشدار مىدهد که عمر شما و تندرستى شما عاریتى است، روزى همه را از شما مىگیرند، این فرصت را که در دست دارید غنیمت شمرید همانگونه که در حدیث معروف از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله: «أغتنم خمسا قبل خمس؛ حیاتک قبل موتک و صحّتک قبل سقمک و فراغک قبل شغلک و شبابک قبل هرمک و غناک قبل فقرک؛ پنج چیز را قبل از پنج چیز غنیمت شمار، زندگى خود را قبل از مرگ، تندرستى خود را قبل از بیمارى و فراغت خاطرت را قبل از گرفتارى و جوانى را قبل از پیرى و غنایت را قبل از فقر».(67)
سپس به ریاضتهاى شرعى اشاره کرده، دستور بیدارى و عبادت شبانه و کم خوردن غذا و به کارگیرى گامها در راه خدمت به خلق و جهاد و آنگاه انفاق اموال و در یک کلمه کاستن از جسم و افزودن بر جان، مىدهد و دلهاى سالکان راه را با وعدههاى الهى با ذکر آیاتى از قرآن امیدوار و محکم مىسازد.
سرانجام انگیزههاى معنوى را از طریق ذکر پاداشهاى عظیم که در جوار قرب پروردگار در انتظار آنان است، تقویت مىنماید. آرى این معلم بزرگ انسانیّت و این راهبر راهیان قرب الى اللّه، حق مطلب را در عبارات کوتاهى ضمن ارائه برنامهاى منسجم ادا مىکند.
1) سند خطبه:گرچه این خطبه را در کتب حدیثى پیش از سیّد رضى نیافتیم؛ ولى جمعى از کسانى که بعد از سیّد رضى این خطبه را در کتب خود آوردهاند، گاه به گونهاى ذکر کردهاند که نشان مىدهد به منبعى غیر از نهج البلاغه نیز دست داشتهاند.از جمله کسانى که این خطبه را در کتاب خود آورده «زمخشرى» در کتاب ربیع الابرار درباره انواع آتش دوزخ بخشى از این خطبه را که مربوط به این مطلب است ذکر کرده. ابن اثیر نیز در کتاب خود نهایه لغات پیچیدهاى را از این خطبه تفسیر کرده است.سیّد هاشم بحرانى هم در کتاب برهان بخشهایى از آن را ذکر کرده که تفاوتهایى با آنچه در نهج البلاغه آمده، دارد و نشان مىدهد منبع دیگرى در دست داشته است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 459).
2) شرح ابن ابى الحدید، جلد 10، صفحه 126.
3) «منصبة» مصدر میمى از ریشه «نصب» بر وزن «غضب» به معناى تعب و خستگى است. مصدر در اینجا معناى اسم مصدرى دارد.
4) «یهجموا» از ریشه «هجوم» به معناى ورود ناگهانى یا حمله ناگهانى است و در بعضى از موارد معناى قوه و قدرت، در آن منظور است.
5) «معتبر» اسم مفعول است از ریشه «عبرت» در اصل به معناى عبور از چیزى است و چون حوادث عبرتانگیز انسان را از چیزى به چیز دیگر که همانند است عبور مىدهد به آن عبرت مىگویند، بنابراین معتبر به هرچیزى گفته مىشود که مایه عبرت باشد و بتوان از آن براى حوادث مشابه پند گرفت.
6) «مصّاح» جمع «مصحّه» به معناى اسم مصدر از ریشه صحّت است، بنابراین به معناى حالت تندرستى است.
7) شارحان نهج البلاغه در تفسیر این چند جمله و این که «حلالها و حرامها …» معطوف بر چه چیزى است گفتوگوى زیادى دارند که غالب آنها خالى از تکلفات نیست. بهتر آن است که «حلالها … و ما أعد اللّه …» عطف بر «بمعتبر» باشد که مفهومش این مىشود: پیامبران الهى سه وظیفه دیگر را که در بالا شرح داده شد بر عهده داشتند.
8) المعجم الوسیط، واژه «حمد».
9) مدثر، آیه 38.
10) مائده، آیه 3.
11) «بادى» از ریشه «بدو» بر وزن «جبر» به معناى آشکار شدن گرفته شده و جنبه وصفى دارد و به معناى آشکار و نمایان است.
12) الکافى، جلد 1، باب البدع و الرأى و المقاییس، حدیث 19.
13) بقره، آیه 285.
14) جاثیه، آیه 13.
15) بقره، آیه 29.
16) رعد، آیه 28.
17) اعراف، آیه 201.
18) «احمر» به معناى سرخپوست نیست، بلکه به معناى گندمگون است، زیرا سفیدپوستان آن محیط در واقع گندمگون بودند.
19) تفسیر قرطبى، جلد 9، صفحه 61- 62.
20) بحار الانوار، جلد 22، صفحه 348.
21) بحار الانوار، جلد 73، صفحه 350.
22) حجرات، آیه 9.
23) حجرات، آیه 13.
24) بقره، آیه 197.
25) مریم، آیه 63.
26) «نواصى» جمع «ناصیة» به معناى موهاى پیش سر و اشاره به قدرت قاهره خداوند و کنایه از سلطه او بر همهچیز است.
27) «تقلّب» در اینجا به معناى «تصرّف» و هرگونه دگرگونى است، اشاره به اینکه همه حرکات شما در دست قدرت اوست.
28) ملک، آیه 13.
29) انفطار، آیات 10- 12.
30) طلاق، آیه 2.
31) تفسیر مجمع البیان، جلد 10، صفحه 306.
32) انفال، آیه 29.
33) «اصطنع» یعنى آن را ساخته و پرداخته (از ریشه «صنع» گرفته شده است).
34) نساء، آیه 69.
35) حدید، آیه 21.
36) رعد، آیات 23 و 24.
37) «یرهق» از ریشه «رهق» بر وزن «شفق» در اصل به معناى پوشاندن چیزى با قهر و غلبه است و در اینجا به معناى غلبه و تسلّط مرگ بر انسان است.
38) مؤمنون، آیه 99 و 100.
39) غافر، آیه 39.
40) «شوکة» به معناى خار است، سپس به سرنیزههاى سربازان و بعد به هرگونه اسلحه اطلاق شده است و چون سلاح نشانه قدرت و شدت است به هرگونه قدرت، شوکت اطلاق مىشود.
41) «تدمیه» از ریشه «ادماء» به معناى خارج ساختن خون از بدن است.
42) «رمضاء» به معناى شدت گرما و همچنین زمینها و سنگهایى است که بر اثر تابش آفتاب، داغ و سوزان مىشود.
43) «طابقین» تثنیه «طابق» است و به فتح و کسر باء هردو آمده و به معناى آجر بزرگ و طبقه ساختمان است و به چیزى که نان روى آن مىپزند و یا غذا در آن سرخ مىکنند نیز گفته شده و گویا از واژه تابه فارسى، گرفته شده است.
44) «حطم» از ریشه «حطم» بر وزن «حتم» به معناى شکستن و خرد کردن چیزى است. این تعبیر در مورد اشیایى که به شدت به هم بخورد و خرد شوند، اطلاق مىگردد و به همین مناسبت یکى از نامهاى دوزخ «حطمة» است.
45) «توثبت» از ماده «وثوب» به معناى جستن و پریدن است.
46) فى ظلال نهج البلاغه، جلد 3، صفحه 46 (با اقتباس).
47) «یفن» به معناى پیرمرد کهنسال است.
48) «لهز» از ریشه «لهز» بر وزن «محض» به معناى آشکار شدن و آمیختن و نفوذ کردن در چیزى است.
49) «قتیر» در اصل نوک میخهایى است که در سر حلقههاى زره قرار دارد. سپس به هرامر مشکلزا و کار سختگیرانه اطلاق شده است و چون دوران پیرى یکى از مشکلات شدید است واژه قتیر به پیرى نیز اطلاق شده است و در خطبه بالا نیز به همین معناست.
50) «التحمت» از ماده «لحم» بر وزن «فهم» به معناى درهم فرورفتن و محکم شدن آمده است و مفهوم آن در جمله بالا این است که طوقهاى آتشین به استخوانهاى گردن مىچسبد و «لاحم» به معناى پر کردن شکاف چیزى و به اصطلاح لحیم کردن است. و «لحم» به معناى گوشت نیز از همین معنا سرچشمه گرفته که میان استخوانها را پر مىکند.
51) «نشبت» از ریشه «نشب» بر وزن «رجب» آویزان شدن است.
52) «جوامع» جمع «جامعه» غل و زنجیر است که دستها را به گردن مىبندد.
53) «سواعد» جمع «ساعد» به معناى ساق دست است.
54) «رهائن» جمع «رهینه» به معناى گروگان است.
55) «اسهروا» از ریشه «سهر» بر وزن «سفر» به معناى شببیدارى است.
56) «اضمروا» از «ضمور» بر وزن «عبور» به معناى لاغر شدن است و چون به باب افعال مىرود (اضمار) لاغر کردن معنا مىدهد.
57) محمد، آیه 7.
58) حدید، آیه 11.
59) محمد، آیه 4.
60) ملک، آیه 2.
61) «حسیس» از ریشه «حس» گرفته شده و به گفته ارباب لغت به معناى صداى محسوس و یا صداى ضعیف و خفیف است.
62) «صان» از «صیانت» نگهدارى کردن است.
63) «لغوب» مصدر و به معناى مشقّت و زحمت است.
64) «نصب» به معناى خستگى و رنج است. بعضى «لغوب» را به مشقت و زحمت روحى و «نصب» را به معناى مشقت جسمانى مىدانند. به این ترتیب در بهشت و جوار قرب الهى نه خبرى از خستگى روح است و نه جسم.
65) انبیاء، آیه 102.
66) فاطر، آیه 35.
67) کنز العمال، حدیث شماره 43490 و بحار الانوار، جلد 74، صفحه 75 (با اندکى تفاوت).