جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 182(1)

زمان مطالعه: 55 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام‏

روی عن نوف البکّالی قال: خطبنا بهذه الخطبة أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام بالکوفة و هو قائم على حجارة، نصبها له جعدة(2) بن هبیرة المخزومی، و علیه مدرعة(3) من صوف و حمائل سیفه لیف، و فى رجلیه نعلان من لیف، و کأن جبینه ثفنة(4) بعیر. فقال علیه السّلام:

از خطبه‏هاى امام علیه السّلام است‏

از «نوف بکّالى» نقل شده که امیر مؤمنان على علیه السّلام در کوفه روى قطعه‏اى سنگ، که «جعدة بن هبیره مخزومى» نصب کرده بود ایستاد درحالى‏که پیراهنى خشن از پشم بر تن داشت و شمشیرش را با بندى از لیف خرما حمایل کرده بود و در پاهایش کفشى از لیف خرما بود و پیشانى‏اش از اثر سجده، پینه بسته بود، و این خطبه را ایراد کرد.

خطبه در یک نگاه‏

از پایان این خطبه استفاده مى‏شود که امام علیه السّلام آن را یک هفته قبل از شهادتش ایراد فرموده و هدفش از ایراد آن آماده ساختن مردم براى جهاد با معاویه و غارتگران شام بوده مردم دعوتش را اجابت کردند و هزاران هزار نفر براى جهاد با ستمگران آماده شدند؛ ولى افسوس …

امام علیه السّلام در این خطبه براى آماده ساختن روح و جان مردم جهت مبارزه با دشمنان ستمگر به بیان چند نکته مهم مى‏پردازد. در بخش اوّل و دوم و سوم این خطبه سخن از حمد و سپاس خداوند به میان آمده و همچنین، صفات جمال و جلال او، سپس یگانگى ذات مقدّس و علم بى‏پایان خدا به همه ذرّات وجود بیان شده و به اینکه ذات و وصف او برتر از آن است که در فکر و اندیشه ما بگنجد و حتّى ملائکه مقرّبین نیز قادر بر این امر نیستند اشاره شده است.

حضرت در بخش چهارم تقوا و پاکدامنى و زهد در دنیا را وصف مى‏کند و نمونه‏هایى از زندگى پیامبران بزرگ پیشین را مانند حضرت سلیمان بیان مى‏دارد که با آن همه امکانات، زهد در دنیا را فراموش نکردند.

در بخش پنجم سرنوشت شوم گردنکشان جهان؛ مانند فراعنه و عمالقه و اصحاب الرّس بیان شده که پیامبران الهى را کشتند و براى خاموش کردن نور خداوند تلاش کردند اما چیزى نگذشت که فرمان مرگ آنها صادر شد و از صفحه روزگار محو شدند.

در بخش ششم اشاره سربسته‏اى به ظهور حضرت مهدى علیه السّلام و تشکیل حکومت عدل الهى در سراسر جهان و بخشى از صفات و فضایل او مى‏کند.

در بخش هفتم باز هم به موعظه و نصیحت مردم مى‏پردازد و از بى‏وفایى و بى‏اعتبارى دنیا سخن مى‏گوید و از شهیدان صفّین که به فیض عظیم شهادت رسیدند یاد مى‏کند و از عده‏اى از آنان، همچون عمار یاسر، ابن تیّهان و خزیمه ذو الشهادتین نام مى‏برد و در فراغ آنها سخت مى‏گرید و آنها را این‏گونه مى‏ستاید که گروهى فرمان‏بردار بودند، سنّت پیامبر را زنده کردند و بدعت را میراندند و همواره آماده جهاد بودند.

در هشتمین بخش با صداى رسا فرمان جهاد را صادر مى‏کند و از همگان به شرکت در این میدان دعوت مى‏فرماید.

بخش اوّل‏

الحمد للّه الّذی إلیه مصائر الخلق، و عواقب الأمر. نحمده على عظیم إحسانه، و نیّر برهانه، و نوامى فضله و امتنانه، حمدا یکون لحقّه قضاء، و لشکره أداء، و إلى ثوابه مقرّبا، و لحسن مزیده موجبا. و نستعین به استعانة راج لفضله، مؤمّل لنفعه، واثق بدفعه، معترف له بالطّول، مذعن له بالعمل و القول. و نؤمن به إیمان من رجاه موقنا، و أناب إلیه مؤمنا، و خنع له مذعنا، و أخلص له موحّدا، و عظّمه ممجّدا، و لاذ به راغبا مجتهدا.

ترجمه‏

حمد و سپاس مخصوص خداوندى است که سرانجام مخلوقات و عواقب امور به او منتهى مى‏گردد. او را بر احسان عظیم و برهان روشن و فضل و نعمت فزاینده‏اش سپاس مى‏گوییم؛ سپاسى که آنچه را شایسته حق اوست ادا کند و آنچه درخور شکر اوست انجام دهد و ما را به ثوابش نزدیک سازد و موجب فزونى نعمتش گردد. و از او استعانت مى‏جوییم استعانت کسى که به فضل پروردگار امیدوار است و به سودش آرزومند و به دفع زیان‏ها مطمئن و به نعمتش معترف و کردار و رفتار به او اذعان دارد. به او ایمان داریم، ایمان کسى که با یقین کامل به او امیدوار است و با اعتقاد خالص به او توجه دارد، ایمان کسى که در برابر او خاضع و با خلوص نیّت به توحید او عقیده‏مند است. با تمجید فراوان به بزرگداشت او مى‏پردازد و با رغبت و کوشش به او پناهنده مى‏شود.

شرح و تفسیر

آنچه شایسته شکر اوست‏

پیش از شروع در تفسیر خطبه لازم است اشاره‏اى به شخصیت «نوف بکالى» که راوى‏

اصلى این خطبه است داشته باشیم. در اینکه او از دوستان على علیه السّلام و به قولى دربان آن حضرت بود گفت‏وگویى نیست. بعضى معتقدند که از طایفه حمیر در یمن بوده و بعضى او را از طایفه همدان مى‏دانند و در ضبط نام او نیز گفت‏وگوست: بعضى بکّال (بر وزن فعّال) و بعضى بکال (بر وزن کتاب) و بعضى بکال (بر وزن طواف) خوانده‏اند. به‏هرحال او مردى پاکدل، باایمان و وفادار بود.

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه براى آماده ساختن دلهاى مخاطبان و زدودن زنگار غفلت از آنان، نخست به سراغ حمد و شکر پروردگار مى‏رود و بعد از ذات مقدّسش استعانت مى‏جوید و سپس ایمان قاطع خود را به او ابراز مى‏دارد.

در قسمت حمد و سپاس مى‏فرماید: «حمد و سپاس مخصوص خداوندى است که سرانجام مخلوقات و عواقب امور به او منتهى مى‏گردد»؛ (الحمد للّه الّذی إلیه مصائر(5) الخلق، و عواقب الأمر).

آرى آغاز خلقت از اوست و عاقبت هم از آن اوست، همه موجودات این جهان از فیض وجود او سرچشمه گرفته و سرانجام به سوى او بازمى‏گردند، که این اشاره‏اى است به مسئله معاد و رستاخیز.

در این جمله سخن از مبدئى بود که او را سپاس مى‏گوییم؛ ولى این حمد و سپاس براى چیست؟ مى‏فرماید: «او را بر احسان عظیم و برهان روشن و فضل و نعمت فزاینده‏اش سپاس مى‏گوییم»؛ (نحمده على عظیم إحسانه، و نیّر برهانه، و نوامی(6) فضله و امتنانه).

تعبیر به «عظیم إحسان» ممکن است اشاره به نعمت ایمان و عقیده خالصانه به پروردگار باشد (به قرینه «نیّر برهانه» که اشاره به دلایل آشکار است) و ممکن است اشاره‏

به نعمت حیات و آفرینش باشد که بزرگترین نعمت خداست؛ ولى تفسیر اول مناسب است.

جمله «و نوامی فضله و امتنانه» اشاره به تکامل انسان در جنبه‏هاى مادى و معنوى است که از نعمتهاى فزاینده خدا سرچشمه مى‏گیرد.

آن‏گاه به بیان کیفیت این حمد و سپاس پرداخته، مى‏فرماید: «سپاسى که آنچه شایسته حق اوست انجام دهد و آنچه درخور شکر اوست ادا کند و به ثوابش نزدیک سازد. و موجب افزونى نعمتش گردد»؛ (حمدا یکون لحقّه قضاء، و لشکره أداء، و إلى ثوابه مقرّبا، و لحسن مزیده موجبا).

بدیهى است هیچ‏کس نمى‏تواند حق شکر و سپاس خدا را ادا کند، حتى همه انبیا و اولیا و فرشتگان مقرّب از این کار عاجزند، بنابراین منظور اداى همان چیزى است که در توان آدمى است که موجب پاداش الهى و مزید نعمت او مى‏شود.

به این ترتیب امام علیه السّلام در این چند جمله حساب شده از یک طرف اشاره به صفات خداوند بخشنده نعمت مى‏کند و از طرف دیگر اشاره‏اى به اصول نعمتهاى گوناگون او و از سوى سوم کیفیت حمد و شکر را بیان مى‏فرماید، و مجموعه کاملى در این زمینه ارائه مى‏دهد.

بعد از حمد- همانگونه که در سوره «حمد» نیز شبیه آن آمده- به سراغ استعانت جستن از پروردگار مى‏رود و مى‏فرماید: «و از او استعانت مى‏جوییم، استعانت کسى که به فضل پروردگار امیدوار است و به سودش آرزومند و به دفع زیانها مطمئن و به نعمتش معترف و باکردار و گفتار به او اذعان دارد»؛ (و نستعین به استعانة راج لفضله، مؤمّل لنفعه، واثق بدفعه، معترف له بالطّول(7)، مذعن(8) له بالعمل و القول).

این تعبیرات پنج‏گانه اشاره به مطالب مختلفى دارد؛ نخست سخن از امید به فضل خداوند در امور معنوى است! سپس امیدوارى در منافع مادى، و در مرحله سوم اطمینان به دفع آفات و مضرات از بندگان و در مرحله چهارم در مقام اعتراف به نعمتها برآمدن و بالاخره در مرحله پنجم با قول و عمل حق شکر او را ادا کردن.

امام علیه السّلام بعد از بیان حمد شایسته پروردگار و استعانت جستن کامل از ذرات پاک او به سراغ ابراز ایمان به ذات مقدس پروردگار مى‏رود، ایمانى که همه امتیازات در آن جمع است و مى‏فرماید: «به او ایمان داریم ایمان کسى که با یقین کامل به او امیدوار است و با اعتقاد خالص به او متوجه شده، ایمان کسى که در برابر او خاضع و با خلوص نیّت به توحید او عقیده‏مند است. با تمجید فراوان به بزرگداشت او مى‏پردازد و با رغبت و کوشش به او پناهنده مى‏شود»؛ (و نؤمن به إیمان من رجاه موقنا، و أناب إلیه مؤمنا، و خنع(9) له مذعنا، و أخلص له موحّدا، و عظّمه ممجّدا، و لاذ به راغبا مجتهدا).

بدیهى است ایمانى که واجد این صفات و داراى این آثار باشد برترین ایمان و محکمترین عقیده است و چنین ایمانى جز با پاکسازى صفحه دل از زنگار گناه و پرهیز از هواپرستى و تلاش و کوشش در طریق خودسازى و التجاء به درگاه پروردگار حاصل نمى‏شود.

ممکن است این سؤال براى خوانندگان عزیز پیش آید که چرا امام علیه السّلام نخست از حمد و سپاس الهى و سپس استعانت به ذات پاک او سخن مى‏گوید و در پایان به سراغ ایمان مى‏رود، درحالى‏که ایمان انگیزه حمد و استعانت است؟

پاسخ سؤال این است؛ ایمانى که امام علیه السّلام در اینجا از آن سخن مى‏گوید ایمان کاملى است که همه جهات کمال در آن جمع است و این بعد از حمد و ثناى الهى و استعانت به ذات پاک او حاصل مى‏شود. آنچه قبلا براى حمد و استعانت لازم است مراحل ابتدایى ایمان است.

بخش دوم‏

لم یولد سبحانه فیکون فی العزّ مشارکا، و لم یلد فیکون موروثا هالکا. و لم یتقدّمه وقت و لا زمان، و لم یتعاوره زیادة و لا نقصان، بل ظهر للعقول بما أرانا من علامات التّدبیر المتقن، و القضاء المبرم. فمن شواهد خلقه خلق السّماوات موطّدات بلا عمد، قائمات بلا سند. دعاهنّ فأجبن طائعات مذعنات، غیر متلکّئات و لا مبطئات؛ و لو لا إقرارهنّ له بالرّبوبیّة و إذعانهنّ بالطّواعیة، لما جعلهنّ موضعا لعرشه، و لا مسکنا لملائکته، و لا مصعدا للکلم الطّیّب و العمل الصّالح من خلقه.

ترجمه‏

او از کسى متولد نشده تا همتایى در عزّت و قدرت داشته باشد و فرزندى به دنیا نیاورده تا پس از وفاتش وارث او گردد. وقت و زمانى پیش از او نبوده و زیادى و نقصانى بر او عارض نشده است؛ بلکه به سبب نشانه‏هاى تدبیر متقن و نظام محکمى که به ما ارائه داده عظمتش پیش چشم عقلها آشکار شده است. از شواهد خلقت (حکیمانه و) با عظمت او آفرینش آسمانهاى پابرجایى است که بدون ستون و تکیه‏گاهى برپاست. خداوند آنها را به قبول فرمان خویش دعوت کرد و آنها با اطاعت و اذعان در برابر او بدون درنگ و سستى دعوتش را پذیرفتند و اگر اقرار آنها به ربوبیت خداوند و اذعانشان به اطاعت او نبود هرگز آنجا را محلّ عرش خود و مسکن فرشتگان (مقرّب) و محل بالا رفتن سخنان پاک و اعمال صالح بندگانش قرار نمى‏داد.

شرح و تفسیر

این آسمان باعظمت نشانه‏اى از اوست‏

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه- در ادامه شرح اوصاف خداوند که در آغاز خطبه آمده بود – چنین مى‏فرماید: «او از کسى متولد نشده تا همتایى در عزّت و قدرت داشته باشد و فرزندى به دنیا نیاورده تا پس از وفاتش وارث او گردد. وقت و زمانى پیش از او نبوده و زیادى و نقصانى بر او عارض نشده است»؛ (لم یولد سبحانه فیکون فی العزّ مشارکا، و لم یلد فیکون موروثا هالکا. و لم یتقدّمه وقت و لا زمان، و لم یتعاوره(10) زیادة و لا نقصان).

از جمله قوانینى که بر جهان ماده و ممکنات حاکم است این است که هرگروهى قدم به عرصه حیات مى‏گذارد بعد از مدتى جاى خود را به گروه جدیدى مى‏سپارد. فرزندان صفات پدران را به ارث مى‏برند و آنها نیز آن صفات را براى فرزندانشان به ارث مى‏گذارند و چون که ذات پاک پروردگار ازلى و ابدى است، نه از کسى تولد یافته تا همتایى داشته باشد و نه کسى از وى متولد شده تا وارث او گردد.

جمله «و لم یتقدّمه …» اشاره به این است که او مافوق زمان است، زیرا زمان نتیجه حرکت موجودات از نقصان به کمال و از کمال به نقصان است و چون وجود مقدس او عین کمال مطلق است و زیادى و نقصان در او راه ندارد وقت و زمانى نیز براى او تصور نمى‏شود.(11)

چون نفى شبیه و همتا، وقت و زمان و زیاده و نقصان از ذات پاک او ممکن است این توهّم را به وجود آورد که نتیجه آن تعطیل معرفة اللّه است و به بیان دیگر راهى به سوى شناخت او وجود ندارد بلافاصله مى‏فرماید: «بلکه به سبب نشانه‏هاى تدبیر متقن و نظام محکمى که به ما ارائه داده عظمتش نزد چشم عقلها آشکار شده است»؛ (بل ظهر للعقول بما أرانا من علامات التّدبیر المتقن، و القضاء المبرم).

اشاره به این که گرچه کنه ذات خداوند از دسترس عقول بشر خارج است؛ ولى اثبات اصل وجود او از طریق مطالعه در نظام آفرینش و تدبیر بسیار حکیمانه‏اى که بر آن حاکم است کاملا ممکن است. این همان چیزى است که در روایات دیگر اسلامى نیز به آن اشاره شده که درباره کنه ذات خدا نیندیشید، بلکه درباره آثار قدرت و عظمت و علم او در جهان اندیشه کنید و این همان چیزى است که قرآن مجید پایه خداشناسى را بر آن قرار داده و صاحبان اندیشه و «اولو الالباب» را به تفکر در آن در همه حال دعوت مى‏کند و مى‏فرماید: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ»(12)

سپس امام علیه السّلام انگشت روى مصداق‏هایى از این بیان کلى و عام مى‏گذارد و مى‏فرماید: «از شواهد خلقت (حکیمانه و) باعظمت او آفرینش آسمانهاى ثابت و پابرجایى است که بدون ستون و تکیه‏گاهى برپاست»؛ (فمن شواهد خلقه خلق السّماوات موطّدات(13) بلا عمد(14)، قائمات بلا سند(15)).

آن‏گاه به این حقیقت اشاره مى‏فرماید: «خداوند آسمانها را به قبول فرمان خویش‏

دعوت کرد و آنها با اطاعت و اذعان در برابر او بدون درنگ و سستى دعوتش را پذیرفتند»؛ (دعاهنّ فأجبن طائعات مذعنات، غیر متلکّئات(16) و لا مبطئات).

در اینکه منظور از اطاعت آسمانها نسبت به اوامر الهى و اقرار آنها به ربوبیّت پروردگار چیست؟ دو نظر وجود دارد؛ بعضى گفته‏اند: مراد اقرار و اطاعت به زبان حال است؛ یعنى خداوند آنها را چنان آفریده که از نظر نظام علّت و معلول و قوانین آفرینش همه در برابر آن تسلیم هستند بى‏آنکه از خود علم و آگاهى و اراده‏اى داشته باشند، زیرا موجودات بى‏جان و جامدند.

برخى دیگر گفته‏اند: تعبیرات فوق دلالت مى‏کند که همه جهان هستى- از انسان و حیوان گرفته تا جمادات و همه کرات آسمانى- داراى عقل و شعورند و با اراده خود به ربوبیّت پروردگار اقرار و اذعان به اطاعت او دارند.

البته هرکدام از این دو تفسیر درست باشد تفاوتى در آنچه امام علیه السّلام در صدد بیان آن بوده است ندارد، زیرا هدف بیان عظمت آفرینش و تسلیم بودن عالم هستى در برابر فرمان اوست.

در ادامه این سخن مى‏فرماید: «اگر این اقرار آنها به ربوبیت خداوند و اذعانشان به اطاعت او نبود هرگز آنجا را محل عرش خود، و مسکن فرشتگان (مقرّب) و محل بالا رفتن سخنان پاک و اعمال صالح بندگانش قرار نمى‏داد»؛ (و لو لا إقرارهنّ له بالرّبوبیّة و إذعانهنّ بالطّواعیة(17)، لما جعلهنّ موضعا لعرشه، و لا مسکنا لملائکته، و لا مصعدا(18) للکلم الطّیّب و العمل الصّالح من خلقه).

در این عبارت امام علیه السّلام مى‏فرماید: مطیع بودن آسمان‏ها در برابر فرمان خدا سبب شده است که سه امتیاز به آنها داده شود: نخست اینکه محل عرش خدا باشد. دیگر این‏

که مسکن فرشتگان گردد و سوم اینکه محل صعود گفتار و اعمال صالحه بندگان شود؛ به این معنا که حافظان اعمال و کاتبان افعال، آنها را در نامه‏هاى عمل مى‏نویسند و آنچه را شایسته و لایق قرب الهى است به آسمانها مى‏برند.

بدیهى است خداوند محلّى را براى این امور برمى‏گزیند که در سیطره حاکمیّت اوست و به تعبیر دیگر چون آسمانها همگى در سیطره او قرار دارند آنها را جایگاه این امور قرار داده است.

تعبیر به ملائکه در جمله بالا اشاره به فرشتگان مقرّب است، وگرنه طبق روایات فرشتگان الهى در همه جاى عالم در زمین و هرگوشه‏اى از آسمان حضور دارند.

در اینکه حقیقت عرش چیست، به خواست خدا در ادامه همین خطبه خواهد آمد.

بخش سوم‏

جعل نجومها أعلاما یستدلّ بها الحیران فی مختلف فجاج الأقطار. لم یمنع ضوء نورها ادلهمام سجف اللّیل المظلم، و لا استطاعت جلابیب سواد الحنادس أن تردّ ما شاع فی السّماوات من تلألؤ نور القمر. فسبحان من لا یخفى علیه سواد غسق داج، و لا لیل ساج، فی بقاع الأرضین المتطأطئات، و لا فی یفاع السّفع المتجاورات؛ و ما یتجلجل به الرّعد فی أفق السّماء، و ما تلاشت عنه بروق الغمام، و ما تسقط من ورقة تزیلها عن مسقطها عواصف الأنواء و انهطال السّماء! و یعلم مسقط القطرة و مقرّها، و مسحب الذّرّة و مجرّها، و ما یکفی البعوضة من قوتها، و ما تحمل الأنثى فی بطنها.

ترجمه‏

خداوند ستارگان آسمان را نشانه‏هایى قرار داد تا انسانهاى سرگردان را در شب تاریک در نقاط مختلف رهنمون گردد. نه پرده‏هاى تاریک شبهاى ظلمانى مانع نورافشانى ستارگان مى‏شود و نه چادر سیاه و تاریک آن مى‏تواند از تلألؤ نور ماه در پهنه آسمانها جلوگیرى کند، منزه است خداوندى که ظلمت شبهاى تار و خاموش در نقاط پست زمین و در قله‏هاى کوتاه و بلند کوهها که در کنار یکدیگر قرار دارند بر او مخفى نیست. و نه آنچه را که غرّش رعد در کرانه‏هاى آسمان به وجود مى‏آورد و آنچه برقهاى ابر آن را پراکنده مى‏سازد و همچنین آنچه را تندبادها از برگهاى درختان فرومى‏ریزد یا دانه‏هاى باران آنها را از شاخه‏ها جدا مى‏سازد و نیز از محل سقوط و قرارگاه قطرات باران و جایگاه کشش‏

دانه‏ها به وسیله مورچگان و حرکات آنها (بر روى زمین) و غذایى که پشه را کفایت مى‏کند و آنچه انسان یا حیوانات ماده در رحم دارند، از همه اینها آگاه است.

شرح و تفسیر

احاطه علمى او به همه‏چیز

امام علیه السّلام در ادامه بیان آثار عظمت خداوند در پهنه آسمانها شگفتى‏هاى دیگر عالم بالا را بازمى‏گوید و از ستارگان و ماه سخن مى‏گوید. به گفته ابن ابى الحدید این بخش از کلام امام علیه السّلام از فصیح‏ترین کلمات و زیباترین عبارات تشکیل شده که توحید و تمجید خدا را به عالى‏ترین وجه بیان مى‏دارد، مى‏فرماید: «خداوند ستارگان آسمان را نشانه‏هایى قرار داد تا انسانهاى سرگردان را در شب تاریک در نقاط مختلف رهنمون گردد»؛ (جعل نجومها أعلاما یستدلّ بها الحیران فی مختلف فجاج(19) الأقطار(20)).

این سخن اشاره به چیزى است که در قرآن مجید کرارا درباره ستارگان ذکر شده است: ««وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ» به‏وسیله ستارگان مردم هدایت مى‏شوند».(21) و در جاى دیگر مى‏فرماید: ««وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» او کسى است که ستارگان را براى شما قرار داد تا به وسیله آنها در ظلمتهاى صحرا و دریا هدایت شوید».(22)

مى‏دانیم که ستارگان ثابت که اکثریت نزدیک به اتفاق ستارگان آسمان را تشکیل مى‏دهند همواره از نقاط معینى طلوع و در نقاط معینى غروب مى‏کنند و جایگاه آنها در آسمان مى‏تواند شمال و جنوب و شرق و غرب را تعیین کند و در سفرهاى طولانى در

شبهاى تاریک در دریا و صحرا، بهترین راهنماست.

سپس به نکته بدیع دیگرى اشاره کرده، مى‏افزاید: «نه پرده‏هاى تاریک شبهاى ظلمانى مانع نورافشانى ستارگان مى‏شود و نه چادر سیاه و تاریک شبها مى‏تواند از تلألؤ نور ماه در پهنه آسمانها جلوگیرى کند»؛ (لم یمنع ضوء نورها ادلهمام(23) سجف(24) اللّیل المظلم، و لا استطاعت جلابیب(25) سواد الحنادس(26) أن تردّ ما شاع فی السّماوات من تلألؤ نور القمر).

در حقیقت امام علیه السّلام در اینجا به این نکته ظریف اشاره مى‏فرماید که خداوند از یکسو تاریکى شب را نعمتى بزرگ جهت آسایش و آرامش موجودات آفریده است و از سوى دیگر گروه ستارگان را براى راهیابى در دریا و صحرا قرار داده و ماه را چراغ روشنى‏بخش؛ ولى این دو منبع نور آن‏گونه هستند که در عین کارآیى، ظلمت شب و فلسفه آن را نابود نمى‏کنند و جمع میان این نور و ظلمت با دو هدف مختلف نمونه‏اى از قدرت بى‏پایان خداوند است.

آن‏گاه امام بعد از بیان نشانه‏هاى عظمت و قدرت خداوند در جهان آفرینش به بیان گسترش علم او به تمام موجودات در زمین و آسمان و در تمام حالات، شرح جالبى بیان مى‏فرماید و با اشاره به بیش از ده مورد از آنها گستردگى علم خدا را کاملا مجسّم مى‏سازد و مى‏فرماید: «منزه است خداوندى که ظلمت شبهاى تار و خاموش در نقاط پست زمین و در قله‏هاى کوتاه و بلند کوه‏ها که در کنار یکدیگر قرار دارند بر او مخفى نیست. و نه آنچه را غرّش رعد در کرانه‏هاى آسمان به وجود مى‏آورد و آنچه برق‏هاى ابر آن را پراکنده مى‏سازد و همچنین آنچه را تندبادها از برگهاى درختان فرومى‏ریزد یا دانه‏هاى باران‏

آن‏ها را از شاخه‏ها جدا مى‏سازد و نیز از محل سقوط و قرارگاه قطرات باران و جایگاه کشش دانه‏ها به وسیله مورچگان و حرکات آنها (بر روى زمین) و غذایى که پشه را کفایت مى‏کند و آنچه را که انسان یا حیوانات ماده در رحم دارند، از همه اینها آگاه است»؛ (فسبحان من لا یخفى علیه سواد غسق(27) داج(28)، و لا لیل ساج(29)، فی بقاع الأرضین المتطأطئات(30)، و لا فی یفاع(31) السّفع(32) المتجاورات؛ و ما یتجلجل(33) به الرّعد فی أفق السّماء، و ما تلاشت(34) عنه بروق الغمام، و ما تسقط من ورقة تزیلها عن مسقطها عواصف(35) الأنواء(36) و انهطال(37) السّماء! و یعلم مسقط القطرة و مقرّها، و مسحب(38) الذّرّة و مجرّها(39)، و ما یکفی البعوضة من قوتها، و ما تحمل الأنثى فی بطنها).

به راستى دقّت در آنچه امام در بالا درباره علم و آگاهى خداوند نسبت به همه‏ ی

موجودات، زمین و آسمان بیان فرموده که چگونه عظیم‏ترین اشیا و کوچک‏ترین موجودات و پوشیده‏ترین مخلوقات (مانند جنینى که در میان پرده‏هاى سه‏گانه رحم از همه دیدگان پنهان است) انسان را عمیقا در این فکر فرومى‏برد که آیا ممکن است گفتار و کردار ما و حتّى اندیشه‏ها و نیّات ما از چنین خداوندى پنهان باشد و چیزى از اعمال ما بر او مخفى بماند؟ این یکى از مهم‏ترین آثار تربیتى ایمان به علم وسیع خداوند به همه اشیاست.

جالب اینکه امام هنگامى که از تاریکى شب یا آرامش آن سخن مى‏گوید، اثرات مختلف آن را در مناطق گوناگون زمین از قلّه کوههاى بلند گرفته تا فراز تپّه‏ها نیز بیان مى‏کند و هنگامى که از ریزش برگها سخن مى‏گوید، از اسباب مختلف این ریزش، طوفانها و بارانها نیز بحث مى‏کند و آنگاه که از نزول قطرات باران دم مى‏زند، از قرارگاه آنها در اعماق زمین که مخزن پربرکتى براى ذخیره آبها هستند نیز سخن مى‏گوید و هنگامى که از غذاى یک مگس نام مى‏برد، به مقدار آن نیز اشاره مى‏کند و اینهاست که این خطبه را در ردیف یکى از فصیح‏ترین و بلیغ‏ترین خطبه‏هاى نهج البلاغه درآورده است؛ فصاحت و بلاغتى در سرحدّ اعجاز.

ناگفته پیداست که بسیارى از این تعبیرات ریشه در آیات قرآنى دارد؛ آنجا که خداوند به علم و آگاهى خود نسبت به همه موجودات اشاره مى‏کند و مى‏فرماید: ««اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثى‏ وَ ما تَغِیضُ الْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ» خدا از جنین‏هایى که هر (انسان یا حیوان) ماده‏اى حمل مى‏کند، آگاه است و نیز از آنچه رحمها کم مى‏کنند (و پیش از موعد مقرّر مى‏زایند) و هم از آنچه افزون مى‏کنند (و بعد از موقع مى‏زایند) و هرچیز نزد او مقدار معیّنى دارد».(40)

و در جاى دیگر مى‏فرماید: ««إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ» آگاهى از زمان قیام قیامت، مخصوص خداست و اوست که باران را نازل‏

مى‏کند (و از قدر و اندازه آن باخبر است) و آنچه را که در رحم‏ها (ى مادران) است، مى‏داند».(41)

نکته

انواء چیست؟

در این بخش از خطبه بالا اشاره‏اى به تندبادهاى «انواء» شده بود و شایسته است شرح کافى در این باره داده شود.

«انواء» جمع «نوء» بر وزن نوع در لغت به معناى طلوع یا غروب ستارگان است؛ ولى غالبا آن را به معناى طلوع ستاره ذکر کرده‏اند، هرچند بعضى غروب را نیز به آن افزوده و آن را از لغات اضداد دانسته‏اند.

یکى از اعتقادات عرب این بود که ماه در طول گردش خود در سال 28 منزل را طى مى‏کند و هرمنزلى 13 روز به طول مى‏انجامد و آغاز هرمنزل با طلوع ستاره‏اى در مشرق و غروب ستاره‏اى در مغرب همراه است و معتقد بودند همراه با آغاز هرمنزلى دگرگونى در هوا پیدا مى‏شود و بارانى مى‏بارد یا طوفانى مى‏ورزد، ازاین‏رو مى‏گفتند: «مطرنا بنوء فلان» یعنى این باران مربوط به طلوع یا غروب فلان ستاره بود.

این اعتقاد تدریجا شکل خرافى و بت‏پرستى به خود گرفت و عقیده آنها بر این شد که عامل نزول باران همان ستاره است و باید چشم امید به آن ستاره دوخت و نزول باران را از آن خواست.

مرحوم علامه مجلسى در جلد 55 بحار الانوار باب مشروحى تحت عنوان «فى النهى عن الاستمطار بالانواء و الطیرة و العدوى» (نهى از طلبیدن باران به وسیله انواء و اعتقاد به فال بد و همچنین سرایت در سرنوشت انسانها) آورده و روایات متعدّدى در این‏

زمینه ذکر مى‏کند از جمله در حدیثى از امام باقر علیه السّلام نقل مى‏کند که فرمود: «ثلاثة من عمل الجاهلیّة، الفخر بالأنساب و الطّعن فی الأحساب و الاستسقاء بالأنواء؛ سه کار از اعمال جاهلیت است؛ تفاخر کردن به نسب خویش (بى‏آنکه نسب افتخارآمیزى باشد یا خود آنها چیزى از افتخار نیاکان را داشته باشند) و اصالت دیگران را بى‏جهت زیر سؤال بردن یا به اندک چیزى نسبت فرزند نامشروع بودن به افراد دادن و همچنین طلب باران از انواء».(42)

نکته مهم اینجاست که اگر کسى این مطلب را به صورت بحثى نجومى مطرح کند و بگوید: مقارن هریک از ستارگان بیست و هشتگانه که در منزلگاههاى ماه پیدا مى‏شوند تندبادى به فرمان خدا مى‏وزد یا بارانى مى‏بارد سخن خلافى نگفته و مورد نهى نیست؛ ولى عرب جاهلى پیدایش بادها و بارانها را به آن ستارگان نسبت مى‏داد و در واقع از قبیل اعتقاد به «ارباب انواع» بود که نوعى از شرک است، زیرا آنان براى «ارباب انواع» تأثیر استقلالى قائل بودند.

و از اینجا روشن مى‏شود که هیچ‏گونه اشکالى متوجّه کلام امام علیه السّلام در تعبیر بالا (تزیلها عن مسقطها عواصف الأنواء) متوجّه نمى‏شود، زیرا منظور امام به یقین این است که هرآنچه مقارن طلوع و غروب ستارگان واقع شود به اذن خدا و فرمان اوست.

بخش چهارم‏

و الحمد للّه الکائن قبل أن یکون کرسیّ أو عرش، أو سماء أو أرض، أو جانّ أو إنس. لا یدرک بوهم، و لا یقدّر بفهم، و لا یشغله سائل، و لا ینقصه نائل، و لا ینظر بعین، و لا یحدّ بأین، و لا یوصف بالأزواج، و لا یخلق بعلاج، و لا یدرک بالحواسّ، و لا یقاس بالنّاس. الّذی کلّم موسى تکلیما، و أراه من آیاته عظیما؛ بلا جوارح و لا أدوات، و لا نطق و لا لهوات. بل إن کنت صادقا أیّها المتکلّف لوصف ربّک، فصف جبریل و میکائیل و جنود الملائکة المقرّبین، فی حجرات القدس مرجحنّین، متولّهة عقولهم أن یحدّوا أحسن الخالقین. فإنّما یدرک بالصّفات ذوو الهیئات و الأدوات، و من ینقضی إذا بلغ أمد حدّه بالفناء. فلا إله إلّا هو، أضاء بنوره کلّ ظلام، و أظلم بظلمته کلّ نور.

ترجمه‏

ستایش مخصوص خداوندى است که پیش از آن‏که کرسى یا عرش یا آسمان و زمین یا جن و انسى موجود باشد وجود داشته است. خداوندى که نه با فکر و عقل ژرف‏اندیشان درک مى‏شود و نه با نیروى فهم اندازه‏اى براى او مى‏توان تعیین کرد. هیچ درخواست کننده‏اى او را به خود (از دیگرى) مشغول نمى‏سازد و هیچ‏گاه بخشش و عطایش از خزانه بى‏کرانش نمى‏کاهد.

نه به وسیله چشم مى‏بیند و نه در مکانى محدود مى‏شود. نه همتا و همسرى دارد و نه در آفرینش نیاز به وسیله‏اى؛ نه با حواس درک مى‏شود و نه با مردم مقایسه مى‏گردد. او

همان کسى است که با موسى سخن گفت و آیات بزرگش را به او نشان داد بى‏آنکه نیاز به اعضا و ابزار و زبان و حنجره داشته باشد. اى کسى که خود را براى بیان اوصاف پروردگارت به زحمت افکنده‏اى! اگر راست مى‏گویى جبرئیل و میکائیل و لشکر فرشتگان مقربین را وصف کن، همانها که در بارگاه قدس به عبادت و خضوع مشغولند و عقولشان از این که خداوند احسن الخالقین را وصف کند در حیرت فرومانده است. (آرى!) کسى را مى‏توان با صفات شناخت که داراى هیأت و اعضا و ابزارى باشد و عمرش در زمان معینى سپرى گردد، معبودى جز او نیست معبودى که با نور خویش هرظلمتى را روشن ساخته و با تاریکیهایى که آفریده هرنورى را در ظلمت فروبرده است.

شرح و تفسیر

عجز ما از درک صفات او

امام علیه السّلام بعد از بیان عظمت خلقت و قدرت خدا و ذکر نشانه‏هاى او در جهان هستى، بیان صفات پروردگار را پى مى‏گیرد و در این فراز، بخش مهمى از صفات ثبوتیه و سلبیه و صفات فعل را بسیار زیبا شرح مى‏دهد و درس خود را در طریق معرفة اللّه براى مخاطبان تکمیل مى‏کند.

نخست از ازلیّت خداوند دم مى‏زند که البتّه با ابدیت او توأم است، مى‏فرماید: «ستایش مخصوص خداوندى است که پیش از آنکه کرسى یا عرش یا آسمان یا زمین یا جن و انس موجود باشند وجود داشته است»؛ (و الحمد للّه الکائن قبل أن یکون کرسیّ أو عرش، أو سماء أو أرض، أو جانّ أو إنس).

این امور ششگانه اشاره به مجموعه عالم است، زیرا آنها اصل و اساس و بقیه تابع هستند. در هرحال، این جمله اشاره به یکى از مهم‏ترین اوصاف جمال الهى است که بقیه صفات به آن بازمى‏گردد و آن نامتناهى بودن ذات پاک او از هرنظر است. همه مخلوقات زمان و تاریخ حدوثى دارند جز ذات پاک او که از ازل بوده و تا ابد ادامه دارد؛ از

این رو به دنبال این وصف اشاره به یازده صفت از صفات سلبیه مى‏کند که همه آنها از نامتناهى بودن ذات پاکش سرچشمه مى‏گیرند.

در جمله اول و دوم مى‏فرماید: «نه با فکر و عقل ژرف‏اندیش درک مى‏شود و نه با نیروى فهم، اندازه‏اى برایش مى‏توان تعیین کرد»؛ (لا یدرک بوهم، و لا یقدّر بفهم).

بعضى از شارحان نهج البلاغه درباره تفاوت این دو جمله گفته‏اند: و هم اشاره به نیروى درک جزئیات است و فهم اشاره به درک کلیّات. این احتمال نیز وجود دارد که وهم اشاره به قوّه تخمین و فرض باشد و فهم اشاره به درک و یقین؛ یعنى نه از طریق علم و نه از طریق ظن و گمان به او نمى‏توان رسید.

اضافه بر این، جمله اول اشاره به درک اصل وجود او و جمله دوم اشاره به اندازه‏گیرى ذات پاک اوست و چون بى‏نهایت است نه در وهم مى‏گنجد و نه با عقل اندازه‏گیرى مى‏شود.

و در سومین و چهارمین وصف سلبى مى‏فرماید: «هیچ درخواست‏کننده‏اى او را به خود (از دیگرى) مشغول نمى‏سازد و هیچ‏گاه عطا و بخشش از دارایى او نمى‏کاهد»؛ (و لا یشغله سائل، و لا ینقصه نائل(43)).

انسان هرقدر باهوش و زیرک باشد، هنگامى که یک یا چند نفر درباره مطلب مهمى با او روبه‏رو بشوند نمى‏تواند مطلب دیگران را درک کند و پرداختن به شخصى او را از دیگرى بازمى‏دارد، زیرا وجودى است محدود و متناهى؛ ولى ذات پاک خداوند آنچنان است که اگر تمام مخلوقات در آن واحد، دست به درگاه او بردارند و حاجات خود را طلب کنند او صداى همه را مى‏شنود و از نیّات همه باخبر است و هیچ سائلى او را از دیگرى به خود مشغول نمى‏سازد.

همچنین اگر همه بندگان به درگاه او آیند و هرچه مى‏خواهند از او بخواهند و

خواسته‏هاى همه آنها را یکجا بدهد کمترین نقصانى در ملک او حاصل نمى‏شود و به تعبیر روایتى همه آنها روى‏هم‏رفته به منزله رطوبتى هستند که در یک نخ از ملاقات با آب دریا جاى مى‏گیرد(44) که کمترین اثرى در وضع آن دریا نمى‏گذارد، بلکه از آن هم کمتر است، زیرا او خلّاق ما یشاء و چشمه جوشان فیض است.

سپس در بیان پنجمین و ششمین وصف او مى‏فرماید: «خداوند نه با چشم مى‏بیند (زیرا جسم نیست) و نه در مکانى محدود مى‏شود (چون محدودیت مکانى از ویژگیهاى اجسام است)؛ (و لا ینظر بعین، و لا یحدّ بأین(45)).

آرى! او همه‏چیز و همه‏جا را مى‏بیند و همه عالم محضر اوست؛ درعین‏حال نه چشم دارد نه مکان، زیرا برتر از زمان و مکان و عوارض جسمانى است.

حضرت در هفتمین و هشتمین وصف مى‏فرماید: «نه همتا و همسر و شبیه و مانندى براى او بیان مى‏شود و نه در آفرینش نیاز به وسیله‏اى دارد»؛ (و لا یوصف بالأزواج(46)، و لا یخلق بعلاج).

براى «ازواج» جمع «زوج» معانى زیادى ذکر کرده‏اند؛ مثل: همتا، همسر، شبیه، مانند، ضدّ و ترکیب.

و مانعى ندارد که همه این مفاهیم در جمله بالا جمع باشد؛ یعنى خداوند از همه این امور منزّه است. جمله «لا یخلق بعلاج» اشاره به این است که انسانها و مانند آنها اگر بخواهند چیزى بیافرینند- یا به تعبیر صحیح‏تر- هیأت تازه‏اى از ترکیب اشیا بوجود آورند ناگزیر از وسایل و ابزارى استفاده مى‏کند که گاهى ساده و گاهى بسیار پیچیده است.

تنها آفریننده‏اى که هیچ‏گونه نیازى به ابزار و ادوات ندارد ذات پاک پروردگار است(47)، بلکه همان‏گونه که قرآن مجید مى‏گوید: ««إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»(48)؛ فرمان او هنگامى که اراده آفرینش چیزى کند این است که مى‏گوید: موجود باش و بى‏درنگ موجود مى‏شود».

در نهمین و دهمین وصف از اوصاف سلبیه خداوند مى‏فرماید: «با حواس درک نمى‏شود و با مردم مقایسه نمى‏گردد»؛ (و لا یدرک بالحواسّ، و لا یقاس بالنّاس).

مى‏دانیم که قلمرو حواس انسان اجسام مادى است، بنابراین ذات پاکى که مافوق جهان ماده است جز با عقل و اندیشه درک نمى‏شود و آنها که معتقدند خداوند در دنیا و آخرت با این چشم دیده مى‏شوند سخت دچار اشتباه و آلوده به شرک‏اند. جمله «لا یقاس بالنّاس» بیانگر یک اصل کلى درباره صفات خداست که در هیچ مورد نباید صفات او را با صفات مخلوق مقایسه کرد که سبب گمراهى و ضلالت است و این همان است که در خطبه اول نهج البلاغه آمده است: «و کمال الإخلاص له نفى الصّفات عنه؛ همانا نهایت اخلاص و توحید پروردگار آن است که صفات مخلوقین را از او نفى کنند».

سرانجام در بیان آخرین وصف چنین مى‏فرماید: «او همان کسى است که با موسى سخن گفت و آیات بزرگش را به او نشان داد بى‏آن‏که نیاز به اعضا و ابزار و زبان و حنجره داشته باشد»؛ (الّذى کلّم موسى تکلیما، و أراه من آیاته عظیما؛ بلا جوارح و لا أدوات، و لا نطق و لا لهوات(49)).

چون در گذشته صفات مختلفى از صفات مخلوقین نقل کرد، هرچند نتیجه آن را در عالى‏ترین وجه براى خدا اثبات نمود در اینجا نیز به مسئله تکلّم و سخن گفتن مى‏پردازد و مى‏فرماید: «خدا با موسى سخن گفت؛ ولى نه مثل انسانها که با زبان و دهان و تارهاى صوتى مخارج حروف را تنظیم کند و کلمات را به وجود آورده بلکه او امواج صوتى را در فضا آفرید و از این طریق با موسى سخن گفت و موسى سخن خدا را از شش جهت مى‏شنید که این خود از آیات عظیم پروردگار بود، بى‏آنکه نیاز به جوارح و اعضاى صوتى داشته باشد».

ظاهر کلام امام علیه السّلام این است که آیات عظیم پروردگار همان شنیدن سخنان خداوند از شش جهت بود، چنان‏که جمله‏هاى «بلا جوارح و لا أدوات، و لا نطق و لا لهوات» نیز شاهد و گواه آن است.

احتمال دیگرى را جمعى از شارحان نهج البلاغه در اینجا داده‏اند که منظور از آیات عظیم خداوند، معجزات نه‏گانه(50) موسى بن عمران باشد؛ ولى این احتمال بسیار بعید به نظر مى‏رسد و با نظم کلام امام سازگار نیست مگر با تکلف و ارتکاب خلاف ظاهر.

البتّه این احتمال وجود دارد که منظور خصوص دو معجزه عصا و ید و بیضا باشد که مقارن تکلّم با موسى به وى ارائه شد.

به‏هرحال اطلاق وصف ناطق، یا لافظ به خداوند صحیح نیست، زیرا این دو لفظ اشاره به حرکت زبان و مخارج حروف و تارهاى صوتى دارد که خداوند از آن منزّه است؛ ولى اطلاق لفظ متکلّم بر خدا صحیح است، چون او ایجاد کلام مى‏کند و براى اینکه‏

موسى یا دیگران تصوّر نکنند او مکان خاصى دارد امواج صوتى را در شش جهت ایجاد مى‏فرماید.

سپس امام علیه السّلام براى تکمیل این اوصاف و اثبات عجز افکار بشرى از بیان واقعى پروردگار به دو بیان دیگر مى‏پردازد، نخست مى‏فرماید: «اى کسى که خود را براى بیان اوصاف پروردگارت به زحمت افکنده‏اى، اگر راست مى‏گویى جبرئیل و میکائیل و لشکر فرشتگان مقرّبین را وصف کن، همانها که در بارگاه قدس همواره به عبادت و خضوع مشغول‏اند و عقولشان از این که خداوند احسن الخالقین را وصف کند در حیرت فرومانده است»؛ (بل إن کنت صادقا أیّها المتکلّف(51) لوصف ربّک، فصف جبریل و میکائیل و جنود الملائکة المقرّبین، فی حجرات القدس مرجحنّین(52)، متولّهة(53) عقولهم أن یحدّوا أحسن الخالقین).

اشاره به اینکه انسانى که از بیان اوصاف فرشتگان مقرّب الهى عاجز است و نمى‏تواند حقیقت وجود آنها و چگونگى صفاتشان را دریابد، چگونه انتظار دارد که اوصاف خالق آنها را درک کند و صفات جمال و جلالش را در چنبر اندیشه درآورد تازه این فرشتگانى که ما از بیان اوصافشان عاجزیم خود آنها نیز در این دایره، حیران و سرگردانند.

آن‏گاه به نکته دوم که دلیل روشن عقلى است پرداخته مى‏فرماید: «کسى را مى‏توان با صفات شناخت که داراى هیأت و ابزار و اعضایى باشد و در زمان معینى عمرش سپرى گردد؛ (یعنى هم محدود به حدودى باشد و هم در زمره جسم و جسمانیّات؛ خدایى که نه جسم و هیأتى دارد و نه حدّ و حدودى، چگونه با فکر محدود بشرى قابل وصف است‏

(فإنّما یدرک بالصّفات ذوو الهیئات و الأدوات، و من ینقضی إذا بلغ أمد حدّه بالفناء).

سپس این بخش را با یک نتیجه‏گیرى روشن پایان مى‏دهد و مى‏فرماید: «بنابراین معبودى جز او نیست، معبودى که با نور خویش هرظلمتى را روشن ساخته و با تاریکى‏هایى که آفریده هرنورى را در ظلمت فروبرده است»؛ (فلا إله إلّا هو، أضاء بنوره کلّ ظلام، و أظلم بظلمته کلّ نور).

شارحان نهج البلاغه در تفسیر این جمله یا به معناى مطابقى آن توجه کرده و گفته‏اند: منظور این است که با روشنایى روز، تاریکى شب را برمى‏چیند و به همه‏جا نور و روشنایى مى‏تابد و با تاریکى شب اشعه نورانى روز را جمع مى‏کند و ظلمتى آمیخته با آرامش و سکوت بر همه‏جا حاکم مى‏سازد، و گاه معناى کنایى آن را در نظر گرفته و گفته‏اند: منظور از ظلمتها اخلاق زشت است که با نور معرفت الله از صفحه روح انسان برچیده مى‏شود و در مقابل، کسانى که در ظلمت جهل و عدم معرفت پروردگار گرفتار شوند، انوار فضیلت و اخلاق انسانى از وجودشان برچیده خواهد شد.

آرى با توجه به امکان تفسیر آن بر وفق معناى مطابقى و عدم وجود قرینه بر معناى کنایى، ضرورتى براى تفسیر کنایى به نظر نمى‏رسد، هرچند جمع میان هردو معنا مانعى ندارد.

نکته‏ها

1- رمز پیچیدگى صفات خدا

بارها گفته‏ایم به همان اندازه که راه خداجویى روشن و هموار است طریق خداشناسى پیچیده است و به بیان دیگر علم به وجود خدا از طریق مطالعه اسرار آفرینش در زمین و

آسمان و بررسى عجایب آفرینش مخلوقات، کار بسیار سختى است. هرانسانى در هرحد از علم و شعور باشد آثار علم و قدرت و عظمت او را در همه‏جا و در همه‏چیز مى‏بیند؛ ولى فهم کنه ذات و صفات او بسیار مشکل است، زیرا همان‏گونه که امام علیه السّلام در خطبه بالا اشاره فرمود ما در این‏جا گرفتار قیاس گمراه‏کننده‏اى مى‏شویم، ما تنها صفاتى را مى‏شناسیم که از طریق ابزار و ادوات و هیئات و آمیخته با زمان و مکان مفهوم است. بدیهى است کسى که مافوق زمان و مکان و ابزار و ادوات است و از هرنظر وجود او و صفاتش نامتناهى است درک آن براى ما مشکل و یا به تعبیرى غیر ممکن است: «ما لتراب و ربّ الأرباب».

ما حتى قادر به درک اوصاف مخلوقات برتر همچون ملائکه مقرّبین نیستیم- همان‏گونه که امام علیه السّلام در خطبه بالا اشاره کرد- تا چه رسد به درک صفات خالق آنها.

به همین دلیل به ما دستور روشنى داده شده و در مرحله درک کنه ذات و صفات به علم اجمالى قناعت کنیم و براى درک علم تفصیلى نکوشیم که در دسترس ما قرار نمى‏گیرد.

فى المثل ما مى‏دانیم: خدا از همه‏چیز آگاه و بر هرچیز قادر است اما آگاهى او از طریق صورتهاى ذهنى مانند ما انسانهاست؟ البتّه نه! پس از چه طریقى است دقیقا نمى‏دانیم.

این حقیقتى است که امام علیه السّلام در خطبه‏هاى نهج البلاغه کرارا به آن اشاره فرموده است مخصوصا در خطبه اشباح، (خطبه 91) به صورت گسترده‏اى به آن پرداخته است و سایر امامان معصوم علیهم السّلام به ورود در این وادى هشدار داده‏اند که مرحوم کلینى در کافى و صدوق در کتاب توحید نمونه‏هایى از آن را نقل کرده‏اند.

عبد الملک اعین که از اصحاب امام صادق علیه السّلام بود خدمتش نامه نگاشت که گروهى در عراق خدا را با اوصاف جسمانى توصیف مى‏کنند! فدایت شوم اگر مصلحت مى‏دانى‏

مذهب صحیح را در توحید براى من بنویس. امام علیه السّلام در پاسخ او نوشت: خدایت رحمت کند سؤال از توحید و پاره‏اى از انحرافات مردم آن منطقه کرده بودى، بدان! خدایى که مثل و همانندى ندارد و سمیع و بصیر است از اوصافى که افراد ناآگاه درباره او ذکر مى‏کنند و او را شبیه مخلوقات مى‏دانند و به خدا افترا مى‏بندند برتر و بالاتر است.

بدان! مذهب صحیح همان چیزى که در قرآن نازل شده است. بطلان و تشبیه را از خدا نفى کن (اشاره به این است که در باب صفات خدا نه تشبیه به مخلوقات قائل شویم و نه اعتقاد به عدم به‏طور کلى؛ بلکه به معرفت اجمالى قناعت کن).(54)

2- عرش و کرسى چیست؟

درباره عرش و کرسى سخن بسیار گفته شده است. ما هم در شرح خطبه اوّل درباره عرش و حاملان عرش الهى به‏طور مشروح سخن گفتیم.(55)

در قرآن مجید بیش از 20 بار واژه عرش تکرار شده است، هرچند همه آنها مربوط به عرش الهى نیست و دوبار واژه کرسى ذکر شده که تنها یک بار آن مربوط به کرسى خداوند است. در نهج البلاغه نیز هفت بار عرش و یک بار کرسى (در خطبه بالا) آمده است.

گرچه عرش به معناى تختهاى پایه‏بلند سلاطین که در اعیاد و روزهاى رسمى بر آن جلوس مى‏کردند و کرسى به معناى تخت پایه کوتاه است که در روزهاى عادى بر آن مى‏نشستند؛ ولى به یقین آنچه در قرآن و نهج البلاغه و روایات درباره کرسى و عرش الهى آمده است به این معنا نیست و کنایه از امور دیگرى است.

بعضى عرش را اشاره به مجموعه عالم هستى و بعضى دیگر آن را علم خدا و بعضى نیز صفات جمال و جلال خدا دانسته‏اند. آنان کرسى را نیز به همین معنا تفسیر کرده‏اند.

بعضى دیگر کرسى را اشاره به تدبیرات امور جزئیه عالم و عرش را به معناى تدبیر کلّى واحدى که همه تدبیرات جزئى از آن سرچشمه مى‏گیرد، دانسته‏اند؛ ولى همان‏گونه که در سابق هم اشاره کردیم آنچه از قرآن مجید فهمیده مى‏شود این است که لااقل یکى از معانى کرسى مجموعه آسمان و زمین و جهان ماده یا حاکمیت بر آن است و عرش اشاره به عالم ارواح و فرشتگان و جهان ماوراى ماده یا حاکمیت بر آنهاست، زیرا قرآن در آیة الکرسى مى‏گوید: ««وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» کرسى حاکمیت خداوند آسمانها و زمین را دربر گرفته است»(56) و بدیهى است عرش که برتر و بالاتر از کرسى است ماوراى آن است.

البتّه آنچه گفتیم یکى از تفسیرهاى روشن عرش و کرسى است و از بعضى روایات تفاسیر دیگرى درباره آن استفاده مى‏شود.(57)

بخش پنجم‏

أوصیکم عباد اللّه بتقوى اللّه الّذى ألبسکم الرّیاش، و أسبغ علیکم المعاش؛ فلو أنّ أحدا یجد إلى البقاء سلّما، أو لدفع الموت سبیلا، لکان ذلک سلیمان بن داوود علیه السّلام، الّذی سخّر له ملک الجنّ و الإنس، مع النّبوّة و عظیم الزّلفة. فلمّا استوفى طعمته، و استکمل مدّته، رمته قسیّ الفناء بنبال الموت، و أصبحت الدّیار منه خالیة، و المساکن معطّلة، و ورثها قوم آخرون. و إنّ لکم فی القرون السّالفة لعبرة!

أین العمالقة و أبناء العمالقة! أین الفراعنة و أبناء الفراعنة! أین أصحاب مدائن الرّسّ الّذین قتلوا النّبیّین، و أطفؤوا سنن المرسلین، و أحیوا سنن الجبّارین! أین الّذین ساروا بالجیوش، و هزموا بالألوف، و عسکروا العساکر، و مدّنوا المدائن!

ترجمه‏

اى بندگان خدا! شما را به تقوا و پرهیزگارى در برابر خداوند سفارش مى‏کنم؛ همان خدایى که لباسهاى فاخر به شما پوشانید و وسایل زندگى را به فراوانى در اختیارتان قرار داد. (هشیار باشید دنیا شما را نفریبد چرا که هرگز پایدار نیست).

اگر کسى راهى به سوى بقا و جاودانگى یا جلوگیرى از مرگ پیدا مى‏کرد چنین کسى به یقین سلیمان بن داود علیه السّلام بود. همان کس که خداوند حکومت جن و انس را افزون بر نبوّت و قرب پروردگار مسخّر وى ساخت؛ ولى آن‏گاه که آخرین روزى‏اش را برگرفت و مدّت زندگانى‏اش پایان یافت، کمانهاى فنا تیرهاى مرگ را به سوى او پرتاب کردند و دار و

دیار از او خالى گشت، مسکنها (و قصرها) ى او بى‏صاحب ماند و گروهى دیگر، آن را به ارث بردند. (آرى) در قرون گذشته براى شما درسهاى عبرت فراوانى است. کجا هستند «عمالقه» و فرزندان «عمالقه؟!» کجایند فرعونها و فرزندانشان؟ و کجا هستند صاحبان شهرهاى رسّ؛ همانها که پیامبران را کشتند و چراغ پرفروغ سنّتهاى فرستادگان خدا را خاموش کردند و سنّتهاى جباران را زنده ساختند؟ کجایند آنها که با لشکرهاى گران به راه افتادند و هزاران نفر را شکست دادند و متوارى ساختند؛ همانها که سپاهیان فراوان گرد آوردند و شهرهاى بسیار بنا نهادند.

شرح و تفسیر

کجا رفتند فراعنه و عمالقه؟

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دنبال بحثهاى مربوط به صفات جمال و جلال خدا و عظمت جهان هستى به جنبه‏هاى عملى مى‏پردازد، زیرا اعمال صالح از عقیده صالح سرچشمه مى‏گیرد امام علیه السّلام همگان را در برابر آن همه نعمتهایى که خدا به بندگانش ارزانى داشته دعوت به تقوا مى‏کند و مى‏فرماید: «اى بندگان خدا شما را به تقوا و پرهیزگارى در برابر خداوند سفارش مى‏کنم، همان خدایى که لباس‏هاى فاخر به شما پوشانید و وسایل زندگى را به فراوانى در اختیار شما قرار داد»؛ (أوصیکم عباد اللّه بتقوى اللّه الّذی ألبسکم الرّیاش(58)، و أسبغ علیکم المعاش).

در واقع امام علیه السّلام به دو نعمت بزرگ اشاره مى‏کند که سرچشمه نعمتهاى فراوان دیگرى است؛ نعمت اول انواع لباسهاست که هم بدن را از سرما و گرما و انواع آسیبها حفظ مى‏کند و هم به انسان وقار، شخصیت، احترام و ارزش مى‏بخشد و او را از حیوانات‏

جدا مى‏سازد.

نعمت دیگر معاش است؛ یعنى انواع روزیهایى که انسان در زندگى به آن محتاج است. با توجه به اینکه معاش از ریشه معیشت به معناى زندگى است، مفهوم وسیعى دارد که غذا و آب و هوا و مسکن و دارو و درمان را شامل مى‏شود و کلیه مواهب حیات را در بر مى‏گیرد و اینکه بعضى تصوّر کرده‏اند مفهوم آن محدود به آب و غذاست صحیح به‏نظر نمى‏رسد، گرچه این مفهوم عام، انواع لباس‏هاى فاخر را نیز شامل مى‏شود؛ ولى ممکن است ذکر آن به خصوص به جهت اهمیّت فوق العاده‏اى که در زندگى انسان دارد، باشد.

چون بى‏تقواییها و انواع گناهان از حبّ دنیا سرچشمه مى‏گیرد، امام علیه السّلام به ناپایدارى دنیا و فناى آن مى‏پردازد و مخصوصا انگشت روى یک مصداق روشن آن مى‏گذارد و مى‏فرماید: «اگر کسى راهى به سوى بقا و جاودانگى یا جلوگیرى از مرگ پیدا مى‏کرد چنین کسى به یقین سلیمان بن داود علیه السّلام بود؛ همان که خداوند حکومت بر جنّ و انس را مسخّر وى ساخت. افزون بر نبوّت و مقام قرب پروردگار»؛ (فلو أنّ أحدا یجد إلى البقاء سلّما، أو لدفع الموت سبیلا، لکان ذلک سلیمان بن داوود علیه السّلام، الّذی سخّر له ملک الجنّ و الإنس، مع النّبوّة و عظیم الزّلفة(59)).

آرى سلیمان با آن همه جلال و جبروت و قدرت و عزّت و کرّ و فرّ، هرگز نتوانست راه را بر مرگ ببندد و درست در موعد مقرّر بدون اندک تأخیرى چشم از جهان فروبست. از همین‏رو امام علیه السّلام در ادامه سخن مى‏فرماید: «ولى آن‏گاه که آخرین روزى‏اش را برگرفت و مدّت زندگانى‏اش را کامل ساخت کمانهاى فنا تیرهاى مرگ را به سوى او پرتاب کردند و دار و دیار از او خالى گشت و مسکنها (و قصرها) ى او بى‏صاحب ماند و گروهى دیگر آن را به ارث بردند (و در آنها ساکن گشتند)»؛ (فلمّا استوفى طعمته، و استکمل مدّته، رمته قسیّ(60) الفناء بنبال(61) الموت، و أصبحت الدّیار منه خالیة، و المساکن معطّلة، و

ورثها قوم آخرون).

چه تشبیه گویایى! امام علیه السّلام قانون فنا را به کمانهایى تشبیه کرده که تیرهاى آن مرگ است این کمانها همگان را نشانه‏گیرى کرده‏اند و منتظرند آخرین لقمه روزى را بخورند و آخرین دقیقه عمر را به پایان ببرند؛ بلافاصله تیرها رها شده و به اهداف خود اصابت مى‏کنند؛ خواه این هدف مورچه ضعیفى باشد یا سلیمان حاکم بر انس و جن و وحش و طیور.

عجب اینکه قانون فنا و مرگ از قوانینى است که هیچ‏گونه استثنا در آن راه ندارد؛ خوبان و بدان، انبیا و اولیا و اشقیا و ظالمان و اقویا و ضعفا همه و همه را دربر مى‏گیرد و به هیچ‏کس رحم نمى‏کند و لحظه‏اى مهلت نمى‏دهد: «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ»(62) درباره چگونگى مرگ سلیمان بحث آموزنده‏اى در نکته‏ها خواهد آمد.

سپس امام علیه السّلام در نتیجه‏گیرى، مى‏فرماید: «در قرون گذشته براى شما درسهاى عبرت فراوانى است. کجا هستند «عمالقه» و فرزندان عمالقه! کجایند فرعون‏ها و فرزندانشان و کجا هستند صاحبان شهرهاى «رسّ»؛ همانها که پیامبران را کشتند و چراغ پرفروغ سنّتهاى فرستادگان خدا را خاموش کردند و سنّتهاى جباران را زنده ساختند کجایند آنها که با لشکرهاى گران به راه انداختند و هزاران نفر را شکست دادند و متوارى ساختند همانها که سپاهیان فراوان گرد آوردند و شهرهاى بسیار بنا نهادند»؛ (و إنّ لکم فی القرون السّالفة لعبرة! أین العمالقة و أبناء العمالقة! أین الفراعنة و أبناء الفراعنة! أین أصحاب مدائن الرّسّ الّذین قتلوا النّبیّین، و أطفؤوا سنن المرسلین، و أحیوا سنن الجبّارین! أین الّذین ساروا بالجیوش، و هزموا(63) بالألوف، و

عسکروا العساکر، و مدّنوا المدائن!).

امام علیه السّلام در این عبارات پرمعنا و تکان‏دهنده بعد از اشاره به مرگ عبرت‏انگیز سلیمان، نظرى به پهنه تاریخ پیشین بشریّت افکنده و از قدرتمندانى که در زمان خود بر کشورها با جلال و جبروت حکومت مى‏کردند و امروز جز مشتى خاک از آنها باقى نمانده، یاد مى‏کند به خصوص روى چند گروه از آنها انگشت مى‏نهد:

نخست به «عمالقه» اشاره مى‏کند که از فرزندان «عملاق» یکى از نوادگان نوح پیامبر بودند پیکرهاى قوى و نیرومندى داشتند و سالیان دراز بر شامات و غیر شامات حکومت مى‏کردند.

سپس به فراعنه یعنى پادشاهان مصر که از مقتدرترین شاهان تاریخ بودند مى‏پردازد و در سومین مرحله از صاحبان شهرهاى رسّ (رودخانه ارس یا چاهاى پرآبى که در بعضى از مناطق ایران وجود داشت) سخن به میان مى‏آورد؛ همانها که در برابر پیامبران خداوند ایستادند، آنها را شهید کردند، سنّتهاى الهى را خاموش ساختند و سنّتهاى ستمگران را احیا نمودند.

در آخرین مرحله اشاره‏اى کلّى به همه شاهان قدرتمند پیشین مى‏کند که صاحب لشکر فراوان بودند و شهرهاى زیادى بنا نهادند؛ ولى سرانجام همگى در برابر مرگ زانو زدند و از فراز تختهاى زرّین به زیر خاکهاى سرد و خاموش منتقل شدند.

نکته‏ها

1- شوکت سلیمان علیه السّلام و مرگ او

برخلاف تورات کنونى که سلیمان علیه السّلام را پادشاهى جبار و بتخانه‏ساز و هوس‏باز معرفى کرده(64)، قرآن مجید او را پیامبرى بزرگ و پاک و خداترس مى‏شمرد و نمونه قدرت و

حاکمیت بى‏نظیر مطرح مى‏کند که در لابه‏لاى سرگذشت او درسهاى بزرگى براى همگان نهفته است.

قرآن مى‏گوید: خداوند مواهب عظیمى به او داد؛ مرکب بسیار سریعى همچون باد که مى‏توانست با آن در مدت کوتاهى سراسر کشورش را سیر کند، نیروهاى فعال انس و جنّ، علم و دانش فراوان حتى آشنایى با نطق پرندگان به وى بخشید، لشکریان و کارگزاران بسیار در اختیار او قرار داد با این حال مرگ او بسیار عبرت‏انگیز بود.

در بعضى از روایات آمده است که روزى سلیمان علیه السّلام به اصحاب و یاران خود گفت خداوند چنین حکومت عظیمى را در اختیار من قرار داده؛ ولى على‏رغم این همه امکانات، یک روز را شاد زندگى نکرده‏ام، فردا تصمیم دارم به بالاى قصر بروم و تنها باشم و نگاهى به اطراف بیفکنم و عظمت خویش را بنگرم و لذت ببرم. به هیچ‏کس اجازه ندهید بر من وارد شود تا یک روز را تنها و خوشحال باشم. گفتند: بسیار خوب. فرداى آن روز عصایش را گرفت و به بالاترین نقطه قصر رفت. تکیه بر عصا کرده بود و به اطراف پایتخت و شکوه و عظمت آن مى‏نگریست و از این همه نعمت خداداد شاد و خندان بود. ناگهان دید جوان خوش قیافه و خوش لباسى از گوشه قصر به سراغ او آمد. سلیمان گفت: چه کسى به تو اجازه داده وارد قصر شوى؟ من خواستم امروز تنها باشم. جوان گفت: من به اذن پروردگار این قصر وارد شدم. سلیمان علیه السّلام گفت: او از من سزاوارتر است بگو ببینم کیستى؟ گفت: من فرشته مرگم. سلیمان علیه السّلام پرسید: براى چه آمده‏اى؟ گفت: آمده‏ام قبض روح تو کنم، سلیمان علیه السّلام گفت: بسم الله مأموریت خود را انجام بده این روز شادى من بود گویا خدا نمى‏خواهد سرور و شادى جز با لقاى او صورت بگیرد: «أبى اللّه عزّ و جلّ أن یکون لى سرور دون لقائه».

فرشته مرگ روح او را قبض کرد در حالى‏که بر عصا تکیه داشت (حتى اجازه نشستن به او نداد) آرى او از دنیا رفت در حالى‏که همچنان به کمک عصا ایستاده بود و مردم به او نگاه مى‏کردند و تصوّر مى‏کردند زنده است. چند روز بر این حال گذشت. بعضى گفتند به‏

راستى عجیب است او چند روز است به این حال مانده، نه خسته شده و نه خوابیده، نه غذا و آبى خورده و نوشیده، او حتما خداى ماست که باید او را بپرستیم. بعضى گفتند نه او ساحر است، چنین وانمود مى‏کند که متکى به عصا ایستاده؛ ولى در واقع چنین نیست مؤمنان گفتند سلیمان بنده خداست و پیامبر اوست و در قبضه تدبیر پروردگار است. (باید منتظر بمانیم تا ببینیم چه مى‏شود).

هنگامى که این اختلافات بالا گرفت خداوند متعال موریانه را بر عصاى او مسلّط ساخت و چیزى نگذشت که عصا شکست و سلیمان علیه السّلام فروافتاد. در این هنگام همه از مرگ او آگاه شدند. آرى! موریانه‏اى حکومتى را به‏هم ریخت.(65) و همان‏گونه که امام على علیه السّلام در خطبه بالا اشاره فرموده هنگامى که پیمانه عمر سلیمان علیه السّلام لبریز شد کمانهاى فنا و نیستى او را با تیرهاى مرگ هدف قرار دادند.

2- عمالقه کیانند

«عمالقه» جمع «عملاق» نام شخصى است از فرزندزادگان نوح و قبیله عمالقه به او منسوب است؛ آنان افرادى نیرومند و قوى پیکر و جنگجو بودند و به گفته بعضى از مورّخان در شمال حجاز، در دو هزار سال پیش از میلاد حضرت مسیح زندگى مى‏کردند. به مصر حمله کردند و آنجا را تصرف و مدتها در آنجا فرمان‏روایى داشتند ولى سرانجام در حدود 17 قرن پیش از میلاد، مصریان به آن حمله کردند و به جزیرة العرب بازگشتند و در یمن و حجاز و دیگر مناطق این جزیره ساکن شدند و دولتهایى تشکیل دادند.

جبارانى که قرآن مجید در داستان ورود موسى و بنى اسرائیل به بیت المقدّس، از آنها یاد کرده به اعتقاد جمعى از مفسّران شاخه‏اى از همان عمالقه بوده‏اند. سرانجام یوشع فرمانده بنى اسرائیل به امر موسى علیه السّلام با آنها پیکار کرد و بر آنها غلبه یافت.

این قوم چون داراى قدرت فراوانى بودند و قرن‏ها حکومتهاى مقتدرى تشکیل دادند و سپس همگى بر باد رفتند و تنها نامى از آنها بر صفحه تاریخ ماند، امیر مؤمنان علیه السّلام در خطبه بالا مى‏فرماید: «کجایند عمالقه و فرزندان آنها».(66)

3- فراعنه مصر

نام پادشاهان مصر به صورت عام، «فرعون» بود همان‏گونه که به سلاطین روم «قیصر» و به سلاطین ایران «کسرى» مى‏گفتند. یکى از فراعنه معاصر حضرت موسى بود که «رامسیس دوم» نام داشت و دیگرى که فرعون معاصر حضرت یوسف بود «ریّان بن ولید». بعضى گفته‏اند: پادشاهانى که در مصر قبل از ظهور حضرت مسیح حکومت کردند 32 نفر بودند؛ گروهى از سرزمین مصر بودند و جمعى از عمالقه و عده‏اى از رومیان و عده‏اى از یونانیان و بعضى از ایرانیان که از طرف کسراها براى فتح مصر فرستاده شده بودند و در آنجا حکومت داشتند که امروز اثرى از هیچ‏یک از آنها نیست.

4- اصحاب رسّ‏

واژه رسّ در اصل به معناى اثر مختصر است. بعضى «رسّ» را مخفّف «ارس» (رودخانه معروف در شمال ایران) دانسته‏اند؛ ولى اکثرا آن را به معناى چاه مى‏دانند و معتقدند این گروه که اکنون آثار بسیار کمى از آنها به جاى مانده، اقوام کشاورزى بودند که چاههاى پرآب فراوانى داشتند و به همین دلیل وضع زندگانى آنها خوب بود.

در اینکه آنها در کجا زندگى مى‏کردند و نام پیامبرشان چه بود، اختلاف زیادى در میان مفسّران است؛ بعضى آنها را از بقایاى عاد و ثمود مى‏دانند و بعضى مى‏گویند آنها در یمامه مى‏زیستند و پیامبرى به نام حنظله داشتند. بعضى پیامبر آنها را شعیب علیه السّلام مى‏دانند.

در کتاب عیون اخبار الرضا از امیر مؤمنان على علیه السّلام نقل شده است که فرمود: آنها قومى بودند که درخت صنوبر را مى‏پرستیدند و به آن شاه درخت مى‏گفتند: دوازده شهر آباد داشتند که بر کنار نهرى به نام رسّ بنا شده بود این شهرها به نامهاى آبان، آذر، دى، بهمن، اسفندار، فروردین، اردیبهشت، خرداد، تیر، مرداد، شهریور و مهر نامیده شده بوده و ایرانیان نام ماههاى سال خود را از آن گرفتند. براى آن درخت قربانى مى‏کردند و هنگامى که قربانى را مى‏سوزاندند و دود از آن به آسمان برمى‏خاست در مقابل درخت به سجده مى‏افتادند. هنگامى که آنها در کفر و بت‏پرستى فرورفتند خداوند پیامبرى از بنى اسرائیل به سوى آنها فرستاد؛ ولى ایمان نیاوردند. آن پیامبر از خدا تقاضا کرد که آن درخت صنوبر که بیش از همه مورد احترام بود بخشکد. هنگامى که درخت خشکید آنها تصمیم بر کشتن پیامبرشان گرفتند. «چاهى» عمیق کندند و او را زنده در آن افکندند تا جان سپرد. خداوند به جهت اصرار آنها بر کفر و ظلم به عذاب شدیدى گرفتارشان کرد و نابود شدند.(67)

آرى! دنیا از این‏گونه سلاطین نیرومند و اقوام سرکش و جباران و ستمگران بسیار به خود دیده است که اکنون گردوغبار نسیان نه تنها بر قبورشان که بر تاریخشان نیز نشسته است و این بهترین سند بى‏وفایى و ناپایدارى دنیاست:

بشکاف خاک را و ببین اکنون

بى‏مهرى زمانه رسوا را

این دشت خوابگاه شهیدان است

فرصت شمار وقت تماشا را!

بخش ششم‏

و منها: قد لبس للحکمة جنّتها، و أخذها بجمیع أدبها، من الإقبال علیها، و المعرفة بها، و التّفرّغ لها: فهی عند نفسه ضالّته الّتی یطلبها، و حاجته الّتی یسأل عنها. فهو مغترب إذا اغترب الإسلام، و ضرب بعسیب ذنبه، و ألصق الأرض بجرانه، بقیّة من بقایا حجّته، خلیفة من خلائف أنبیائه.

ترجمه‏

بخش دیگرى از خطبه: (آن مرد الهى) براى حفظ حکمت و دانش، زرهى بر تن کرده و حکمت را با تمام آدابش دربر گرفته، توجه خاص به آن نموده و آن را به خوبى شناخته و یکسره به آن پرداخته است. حکمت و دانش براى او گمشده‏اى است که همواره در جستجوى آن است و نیازى اوست که پیوسته در طلب آن است. او به هنگامى که اسلام غروب کند و همچون شترى خسته که از راه رفتن بازماند، و بر زمین قرار گرفته و سینه به آن چسبانده است، پنهان خواهد شد. (آرى) او باقیمانده‏اى از حجّتهاى خداست و خلیفه و جانشینى از جانشینان پیامبران اوست.

شرح و تفسیر

ویژگیهاى آن مرد الهى‏

آنچه در این بخش آمده در ظاهر پیوندى با بخشهاى سابق این خطبه ندارد. دلیل آن این است که مرحوم سیّد رضى در بسیارى از موارد همه خطبه را نقل نمى‏کند، بلکه بخشهایى از آن را به صورت گزینشى انتخاب مى‏کند. تعبیر به «منها» نیز در آغاز این‏

بخش، گواه روشنى بر این مطلب است و همین امر سبب شده است که این بخش و مرجع ضمیرهاى آن در هاله‏اى از ابهام فرورود و هریک از مفسّران، احتمالى درباره آن بدهند؛ ولى به اعتقاد ما قرائنى در مجموع این بخش وجود دارد که هرگونه ابهام را برطرف مى‏سازد که به آن اشاره مى‏کنم.

نخست مى‏فرماید: «او براى حفظ حکمت و دانش، زرهى که حافظ آن است بر تن کرده و حکمت را با همه آدابش را دربر گرفته، توجه خاص به آن نموده و آن را به خوبى شناخته و یکسره به آن پرداخته است»؛ (قد لبس للحکمة جنّتها(68)، و أخذها بجمیع أدبها، من الإقبال علیها، و المعرفة بها، و التّفرّغ لها).

در اینکه منظور از این شخص حکیم که حکمت همه وجود او را پر کرده و توجه او را به خود جلب نموده و آن را با همه آداب دربر گرفته کیست، احتمالات متعددى داده شده که از جمله چهار احتمال زیر است:

1- گروهى گفته‏اند: این کلام، اشاره به حضرت مهدى علیه السّلام و دوران غیبت و قیام اوست. ابن ابى الحدید این نظر را به امامیه نسبت داده است و در آغاز آن را نمى‏پذیرد؛ ولى در پایان به عنوان کسى که در آخر الزمان متولّد مى‏شود و نامش مهدى علیه السّلام است، این نظریه پذیرفته است.

2- فلاسفه گفته‏اند: مراد از آن نخبگان عرفا هستند که در هرزمان در میان مردم وجود دارند.

3- از بعضى متصوفه نقل شده که منظور اولیاء اللّه و سالکان طریق حقیقتند که‏

همواره در روى زمین وجود دارند.

4- از جماعت معتزله نقل شده که منظور عالم به عدل و توحید از مؤمنان است که در هرعصر و زمان، افرادى از آنها در میان مردم دیده مى‏شود؛ ولى هنگامى که تعبیرات حضرت را تا پایان این بخش تفسیر کنیم به روشنى در خواهیم یافت که این عبارات تفسیر صحیحى جز حضرت مهدى علیه السّلام ندارد.

به‏هرحال تعبیر به (قد لبس للحکمة جنّتها) اشاره به این است که او حکیم است و براى حفظ حکمت سپرى بر تن کرده که منظور از آن، سپر تقوا و پرهیزکارى است، همان‏گونه که در این حدیث معروف آمده است: «ما أخلص عبد للّه عزّ و جلّ أربعین صباحا إلّا جرت ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه؛ هیچ بنده‏اى چهل روز اعمال خود را براى خدا کاملا خالص نکرد مگر این که چشمه‏هاى جوشان حکمت از قلب او بر زبانش سرازیر شد».(69)

جمله‏هاى بعد از آن نیز، «و أخذها بجمیع أدبها …» همه اشاره به این است که او حکیمى است توانا که علم و دانش و حکمت و تدبیر بر همه وجود او حاکم است و با همین ابزار محیط خود را اداره مى‏کند.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن مى‏افزاید: «حکمت و دانش براى او گمشده‏اى است که همواره در جستجوى آن است و نیاز اوست که پیوسته در طلب آن است»؛ (فهی عند نفسه ضالّته الّتی یطلبها، و حاجته الّتی یسأل عنها).

این سخن تأکید دیگرى است بر اینکه آن مرد الهى برنامه کارش براساس حکمت قرار گرفته و قبل از ایجاد هرتحوّلى تحوّل علمى و فرهنگى برقرار مى‏کند؛ این سخن هماهنگ با چیزى است که در روایات درباره حضرت مهدى علیه السّلام آمده است. از جمله در حدیثى از امام باقر علیه السّلام چنین مى‏خوانیم: «إذا قام قائمنا وضع یده على رؤوس العباد

فجمع بها عقولهم و کملت بها أحلامهم؛ هنگامى که قیام‏کننده ما به‏پا خیزد دست خود را بر سر بندگان بگذارد (آنها را تحت تربیت خود قرار دهد) و به این وسیله عقلهاى آنها را متمرکز سازد و افکار آنها را کامل کند».(70)

در ادامه در بیان یک ویژگى دیگر آن مرد الهى مى‏فرماید: «او به هنگامى که اسلام غروب کند همچون شترى گردد که از راه رفتن بازمانده، بر زمین قرار گرفته و سینه به آن چسبانده است، پنهان خواهد شد»؛ (فهو مغترب إذا اغترب(71) الإسلام، و ضرب بعسیب(72) ذنبه(73)، و ألصق الأرض بجرانه(74)).

هنگامى که شتر از راه رفتن بازمى‏ماند بر زمین چنان پهن مى‏شود که انتهاى دم او به زمین مى‏چسبد و حتى پایین گردن خود را نیز بر آن مى‏نهد و این نشانه نهایت خستگى است و عرب از آن به عنوان کنایه براى نهایت ضعف و ناتوانى استفاده مى‏کند.

این سخن اشاره آشکار دیگرى به یکى از اوصاف آن مرد الهى است و که در دوران غیبت او اسلام و مسلمین در نهایت ضعف قرار مى‏گیرند و دشمنان از هرسو براى محو اسلام و شکست مسلمین قیام مى‏کنند.

در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السّلام آمده است: «العلم سبعة و عشرون حرفا فجمیع ما جاءت به الرّسل حرفان فلم یعرف النّاس حتّى الیوم غیر الحرفین فإذا قام قائمنا أخرج خمس و عشرین حرفا فبثّها فى النّاس و ضمّ إلیها الحرفین حتّى یبثّها سبعة

و عشرین حرفا؛ علم و دانش 27 حرف (27 باب) است جمیع آنچه پیامبران الهى آورده‏اند به اندازه دو حرف آن است و مردم تا امروز جز آن دو حرف را نشناختند. هنگامى که قیام‏کننده ما قیام مى‏کند 25 حرف دیگر را بیرون مى‏آورد و در میان مردم مى‏گستراند و آن دو حرف را نیز به آن ضمیمه مى‏کند تا 27 حرف کامل شود»(75) (اشاره به اینکه آن حضرت انقلاب فرهنگى قوى و پرشتابى پى‏ریزى مى‏کند که سطح آگاهى و علم در جهان بیش از ده برابر وضع موجودش مى‏شود).

به گفته حافظ:

ز قاطعان طریق این زمان شوند ایمن

قوافل دل و دانش که مرد راه رسید

کجاست صوفى دجّال فعل ملحد شکل

بگو بسوز که مهدى دین پناه رسید

عزیز مصر به زعم برادران حسود

ز قعر چاه برآمد، به اوج ماه رسید

امام علیه السّلام در پایان این فراز به نکته روشن‏ترى در این زمینه مى‏پردازد و مى‏فرماید: «او باقیمانده‏اى از حجّتهاى خدا است و خلیفه و جانشینى از جانشینان پیامبران اوست»؛ (بقیّة من بقایا حجّته، خلیفة من خلائف أنبیائه).

همان‏گونه که از بیان این اوصاف به دست مى‏آید جمله‏هاى بالا مرجع ضمیرى جز حضرت مهدى نمى‏تواند داشته باشد به ویژه اینکه واژه‏هاى «بقیه» (بقیة اللّه) و «حجّت» و «خلیفه» در فرهنگ دینى ما کاملا منطبق بر آن حضرت است.

نکته

اشاراتى به قیام مهدى‏

از این بخش خطبه که اشارات روشنى به قیام حضرت مهدى علیه السّلام داشت، به خوبى استفاده مى‏شود که برخلاف تصوّر ناآگاهان، تکیه‏گاه اصلى مهدى بر انقلابى فکرى،

علمى و فرهنگى است؛ نه قیامى نظامى و مملوّ از خونریزى. او چنان سطح افکار مردم را بالا مى‏برد که با پاى خود به سوى یک حکومت سراسر عدل و داد پیش مى‏روند. بى‏شکّ در آغاز راه، اقلیّت ماجراجو و منحرف و گردنکشان زورگو و ظالمى در این طریق سدّ راهند که امام آنها را با قدرت نظامى خود برمى‏دارد. او پیوسته در طلب دانش و ارتقاى سطح معلومات امّت است و همچون جدّش پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله با زبان حال و قال مى‏گوید: «رَبِّ زِدْنِی عِلْماً».(76)

بخش هفتم‏

ثمّ قال علیه السّلام أیّها النّاس، إنّی قد بثثت لکم المواعظ الّتی وعظ الأنبیاء بها أممهم، و أدّیت إلیکم ما أدّت الأوصیاء إلى من بعدهم، و أدّبتکم بسوطی فلم تستقیموا، و حدوتکم بالزّواجر فلم تستوسقوا. للّه أنتم! أ تتوقّعون إماما غیری یطأ بکم الطّریق، و یرشدکم السّبیل؟

ألا إنّه قد أدبر من الدّنیا ما کان مقبلا، و أقبل منها ما کان مدبرا، و أزمع التّرحال عباد اللّه الأخیار، و باعوا قلیلا من الدّنیا لا یبقى، بکثیر من الآخرة لا یفنى. ما ضرّ إخواننا الّذین سفکت دماؤهم- و هم بصفّین- ألّا یکونوا الیوم أحیاء؟ یسیغون الغصص و یشربون الرّنق! قد- و اللّه- لقوا اللّه فوفّاهم أجورهم، و أحلّهم دار الأمن بعد خوفهم.

ترجمه‏

سپس آن حضرت فرمود: اى مردم من مواعظ و اندرزهایى را که پیامبران به امتهایشان دادند، براى شما بازگو کردم و در میان شما منتشر ساختم. و نیز آنچه را اوصیاى پیامبران به امتهاى بعد رساندند، (و در آنجا که ضرورت داشت) شما را با تازیانه‏ام ادب کردم؛ ولى شما به هیچ صراطى مستقیم نشدید. بانگ نواهى پروردگار را در میان شما سر دادم (که از اختلاف و تفرقه بپرهیزید)؛ اما هرگز اجتماع نکردید و متحد نشدید. شما را به خدا آیا انتظار دارید پیشوایى جز من شما را به راه بیاورد و طریق حق را به شما نشان دهد؟ آگاه باشید آنچه از دنیا روى آورده بود، پشت کرده و آنچه پشت کرده بود، روى آورده است (سنّتهاى پیامبر صلّى اللّه علیه و اله فراموش شده و سنن جاهلى در حکومت امویان‏

بازگشته است) بندگان نیک خدا به سرعت تصمیم به کوچ گرفتند و متاع اندک دنیاى فانى را با سرمایه‏هاى فراوان آخرت ماندگار، مبادله نمودند. راستى، برادران ما که خونشان در صفین ریخته شد (و شربت شهادت نوشیدند) اگر امروز زنده نیستند که از این لقمه‏هاى گلوگیر بخورند و از این آبهاى ناگوار بنوشند، (و این حوادث دردناک را ببینند) چه ضررى کردند؟ به خدا سوگند! آنها به لقاى پروردگار نایل شدند و خدا پاداششان را به‏طور کامل عطا فرمود و آنها را در سراى امن و امان بعد از این زندگى پر از خوف جاى داد.

شرح و تفسیر

آنچه لازم بود، گفتم!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به اندرزها و مواعظ هشدارکننده‏اى مى‏پردازد و مى‏فرماید: «اى مردم من مواعظ و اندرزهایى را که پیامبران به امتهایشان دادند براى شما بازگو کردم و در میان شما گستردم. و (نیز) آنچه را اوصیاى پیامبران به امتهاى بعد از آنان رساندند، رساندم. (در آنجا که ضرورت داشت) شما را با تازیانه‏ام ادب کردم؛ ولى (هیچ‏یک مؤثر نیفتاد و) شما به هیچ صراطى مستقیم نشدید. بانگ نواهى پروردگار را در میان شما سر دادم (که از اختلاف و تفرقه بپرهیزید)؛ اما هرگز اجتماع نکردید و متحد نشدید»؛ (أیّها النّاس، إنّی قد بثثت(77) لکم المواعظ الّتی وعظ الأنبیاء بها أممهم، و أدّیت إلیکم ما أدّت الأوصیاء إلى من بعدهم، و أدّبتکم بسوطی فلم تستقیموا، و حدوتکم(78) بالزّواجر فلم تستوسقوا(79)).

این تعبیرات نشان مى‏دهد که امام علیه السّلام براى هدایت مردم کوفه که افرادى سست و پراکنده بودند از هروسیله‏اى استفاده فرمود و کار فرهنگى گسترده‏اى را درباره آنها انجام داد تا آنجا که همه مواعظ انبیا و اندرزهاى اوصیا را براى آنها جمع، و در اختیارشان قرار داد؛ ولى این باران حیات‏بخش رحمت الهى، در آن شوره‏زارها اثر نکرد سپس محبّت و نرمش را کنار گذاشت و با شدت با آنها برخورد کرد. شاید به راه بیایند و متحد شوند؛ ولى این میخهاى آهنین در آن سنگهاى خارا فرونرفت و معلوم شد کمترین نقص و عیبى در رهبرى و مدیریت و فرماندهى نیست، بلکه همه عیب در آن گروه نابخرد و بى‏حمیت بود.

این جمله‏ها نشان مى‏دهد اگر تمام انبیا و اوصیا براى هدایت آنها مى‏کوشیدند، هدایت نمى‏شدند.

«شما را به خدا آیا انتظار دارید پیشوایى جز من شما را به راه بیاورد و طریق حق را به شما نشان دهد؟»؛ (للّه أنتم! أتتوقّعون إماما غیری یطأ بکم الطّریق، و یرشدکم السّبیل؟).

اشاره به اینکه هرگاه پیشوایى چون من نتواند شما را به راه آورد کس دیگرى این کار را نمى‏تواند انجام دهد.

عجب اینکه با آن همه یأس و ناامیدى از این جمعیّت، باز امام علیه السّلام به نصایح تازه‏اى مى‏پردازد. شرایط زمان و محیط را براى آنها تشریح مى‏کند و ارزش شهادت در راه خدا را براى آنها بازگو مى‏کند و مى‏فرماید: «آگاه باشید آنچه از دنیا روى آورده بود، پشت کرده و آنچه پشت کرده بود، روى آورده است»؛ (ألا إنّه قد أدبر من الدّنیا ما کان مقبلا، و أقبل منها ما کان مدبرا).

اشاره به اینکه با طلوع آفتاب عالمتاب اسلام و ظهور پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله نیکیها و فضیلتها به جامعه انسانى روى آورد، ولى اکنون با ظهور بنى امیّه و بازماندگان دوران‏

جاهلیّت آن نیکیها و سنّتهاى الهى از جامعه رخت بربسته و زشتیهاى عصر جاهلیّت که پشت کرده بود به جامعه اسلامى روى آورده بود.

سپس به عنوان مقدمه‏اى براى تجلیل از مقام شهیدان راه خدا و تقویت فرهنگ جهاد و شهادت در برابر ظالمان و ستمگران مى‏فرماید: «بندگان نیک خدا به سرعت عزم بر کوچ گرفتند و متاع اندک دنیاى فانى را با سرمایه فراوان آخرت ماندگار، مبادله نمودند»؛ (و أزمع(80) التّرحال(81) عباد اللّه الأخیار، و باعوا قلیلا من الدّنیا لا یبقى بکثیر من الآخرة لا یفنى).

این تعبیر لطیف اشاره به این است که آن نیکان و پاکانى که شرب شهادت نوشیدند و در راه خدا به این افتخار بزرگ نایل شدند نه تنها زیانى نکردند، بلکه تجارت پرسودى نمودند، متاع قلیل فانى را به متاع کثیر باقى فروختند.

کسانى هم که افتخار شهادت پیدا نکردند امّا در جهاد با نفس پیروز شدند و زرق‏وبرق دنیاى فانى را به سعادت آخرت فروختند آنها نیز در سلسله این گروه از عباد اللّه الاخیار جاى دارند.

در ادامه این سخن، با تأکید مى‏فرماید: «راستى برادران ما که خونشان در صفین ریخته شد (و شربت شهادت نوشیدند) اگر امروز زنده نیستند که از این لقمه‏هاى گلوگیر بخورند و از این آبهاى ناگوار بنوشند چه ضررى کرده‏اند؟»؛ (ما ضرّ إخواننا الّذین سفکت دماؤهم- و هم بصفّین- ألّا یکونوا الیوم أحیاء؟ یسیغون(82) الغصص و یشربون الرّنق!(83)).

اشاره به اینکه آنها رفتند و آسوده شدند و امروز ما ماندیم و این اوضاع نابسامان.

دشمنان حق در همه جا جولان مى‏کنند و دوستان حق ضعیف و ناتوان و بى‏اراده در برابر آنها ایستاده و تماشاگرند. صحنه‏اى که هرانسان باایمان و غیورى را سخت آزار مى‏دهد. در واقع عبارات امام علیه السّلام اشاره به جنایات معاویه و لشکر شام و سکوت و سستى مردم کوفه و عراق است. در پایان این سخن، کلام امام علیه السّلام اوج مى‏گیرد و مى‏فرماید: «به خدا سوگند! آنها به لقاى پروردگار نایل شدند و خدا پاداششان را به‏طور کامل عطا فرمود و آنها را در سراى امن و امان بعد از این زندگى پر از خوف جاى داد»؛ (قد- و اللّه- لقوا اللّه فوفّاهم أجورهم، و أحلّهم دار الأمن بعد خوفهم).

آرى همان‏گونه که قرآن مى‏فرماید: گمان مبر آنها که در راه خدا کشته شده‏اند مردگانند آنها زنده جاویدانند و در نزد پروردگارشان به انواع روزیها متنعم‏اند، مرده آنها هستند که تن به ذلت مى‏سپرند و زیر پرچم ظالمان به زندگى مادى و تحقیرآمیز ادامه مى‏دهند.

شهادت همیشه مایه افتخار است ولى در محیطهاى آلوده شهادت و رخت بربستن از آلودگى‏ها و مفاسد و رهایى از دست گروه‏هاى فاسد و مفسد افتخار دیگرى است. پیامى که على علیه السّلام در محراب عبادت در لحظات شهادت به ما داد درس بزرگى بود فرمود: «فزت و ربّ الکعبة؛ به خداى کعبه نجات یافتم و رستگار شدم». و به گفته شاعر:

مرده دلانند به روى زمین

بهر چه با مرده شوم همنشین‏

هم دمى مرده دهد مردگى

صحبت افسرده دل افسردگى‏

زیر گل آنان که پراکنده‏اند

گرچه به تن مرده، به دل زنده‏اند!

زنده شدم از نظر پاکشان

آب حیات است مرا خاکشان(84)

و به گفته شاعر توانایى دیگر (سنائى):

بمیر اى حکیم از چنین زندگانى

کز از این زندگانى چون بمیرى بمانى!

از این مرگ صورت نگر تا نترسى

از این زندگى ترس کاینک درآنى‏

بخش هشتم‏

أین إخوانی الّذین رکبوا الطّریق، و مضوا على الحقّ؟ أین عمّار؟ و أین ابن التّیّهان؟ و أین ذو الشّهادتین؟ و أین نظراؤهم من إخوانهم الّذین تعاقدوا على المنیّة، و أبرد برؤسهم إلى الفجرة!

قال: ثمّ ضرب بیده على لحیته الشریفة الکریمة، فأطال البکاء ثم قال علیه السّلام:

أوّه على إخوانی الّذین تلوا القرآن فأحکموه، و تدبّروا الفرض فأقاموه، أحیوا السّنّة و أماتوا البدعة. دعوا للجهاد فأجابوا، و وثقوا بالقائد فاتّبعوه.

ثم نادى بأعلى صوته:

الجهاد الجهاد عباد اللّه! ألا و إنّی معسکر فی یومی هذا؛ فمن أراد الرّواح إلى اللّه فلیخرج!

ترجمه‏

کجایند برادران من؟ همانها که در مسیر صحیح گام نهادند و در راه حق پیش افتادند، کجاست «عمار»؟ کجاست «ابن تیّهان»؟ و کجاست «ذو الشهادتین». (سه نفر از بزرگان یاران امام که شربت شهادت نوشیدند). و کجایند کسانى همچون آنان از برادرانشان که پیمان بر جانبازى بستند و سرانجام سرهایشان براى فاجران فرستاده شد!

آن‏گاه امام علیه السّلام دست به محاسن شریف خود زد و مدت طولانى گریست و فرمود:

آه بر برادرانم. همانها که قرآن را تلاوت مى‏کردند و به کار مى‏بستند در فرائض الهى‏

تدبّر مى‏کردند و به‏پا مى‏داشتند. سنّتها را زنده کرده، بدعتها را میراندند. هنگامى که به سوى جهاد دعوت شدند، مشتاقانه پذیرفتند به رهبر خود اطمینان داشتند و از او پیروى کردند سپس با صداى رسا ندا داد- اى بندگان خدا! جهاد، جهاد! آگاه باشید من امروز لشکر را به سوى اردوگاه حرکت مى‏دهم، آن کس که مى‏خواهد به سوى خدا حرکت کند با ما کوچ نماید.

شرح و تفسیر

همگى آماده جهاد شوید!

در این بخش از خطبه، لحن کلام امام علیه السّلام تغییر پیدا مى‏کند و با تعبیراتى بسیار غم‏انگیز، سخنان گذشته را ادامه مى‏دهد و از شهیدان بزرگوارى که در صفین شربت شهادت نوشیدند و جاى آنها در میان اصحابش خالى است یاد مى‏کند و مى‏فرماید: «کجایند برادران من همانها که در مسیر صحیح گام نهادند و در راه حق پیش رفتند»؛ (أین إخوانی الّذین رکبوا الطّریق، و مضوا على الحقّ؟).

سپس روى چند نفر از این پیشتازان ایثار و شهادت و آگاهى و معرفت، انگشت مى‏نهد و مى‏فرماید: «کجاست عمار؟ کجاست ابن تیّهان؟ و کجاست ذو الشهادتین. (سه نفر از بزرگان اصحاب که شرح حالشان خواهد آمد)»؛ (أین عمّار؟ و أین ابن التّیّهان؟).

آن‏گاه به صورت کلى و عام از همه آنها چنین یاد مى‏کند: «کجایند مانند آنان از برادرانشان که پیمان بر جانبازى بستند و سرانجام سرهایشان براى فاجران و فاسقان فرستاده شد»؛ (و أین ذو الشّهادتین؟ و أین نظراؤهم من إخوانهم الّذین تعاقدوا على المنیّة، و أبرد(85) برؤوسهم إلى الفجرة!).

اشاره به ده‏ها نفر از صحابیان بزرگوار پیامبر صلّى اللّه علیه و اله است که همراه على علیه السّلام در صفین بودند و شربت شهادت نوشیدند و جنایتکاران لشکر معاویه، سرهاى آنها را جدا کردند و براى معاویه بردند.(86)

در اینجا خاطره آنان سبب شد که امام علیه السّلام حالت تأثر شدیدى پیدا کند آن گونه که راوى این خطبه (نوف بکالى) مى‏گوید: آن‏گاه امام علیه السّلام دست به محاسن شریف خود زد و مدت طولانى گریست و فرمود:

«آه بر برادرانم. همانها که قرآن را تلاوت مى‏نمودند و به کار مى‏بستند در فرائض الهى دقت مى‏کردند و آنها را به‏پا مى‏داشتند. سنّتها را زنده کرده و بدعتها را مى‏راندند. بسوى جهاد دعوت شدند و مشتاقانه پذیرفتند، به رهبر خود اطمینان داشتند و از او پیروى کردند»؛ (قال: ثمّ ضرب بیده على لحیته الشّریفة الکریمة، فأطال البکاء، ثمّ قال علیه السّلام: أوّه(87) على إخوانی الّذین تلوا القرآن فأحکموه، و تدبّروا الفرض فأقاموه، أحیوا السّنّة و أماتوا البدعة. دعوا للجهاد فأجابوا، و وثقوا بالقائد فاتّبعوه).

این اوصاف شش‏گانه حکایت از عظمت مقام آنان در علم و عمل در پاسدارى دین و در جهاد و اطاعت از پیشوا و رهبر الهى مى‏کند. هم از قرآن آگاهى داشتند و آن را موبه‏مو در مورد زندگى اجرا مى‏کردند، هم از واجبات باخبر بودند و به آن عمل مى‏کردند هم پاسدارى از سنّتها و مبارزه با بدعتها داشتند و به هنگام جهاد اهل ایثار و فداکارى بودند.

در واقع امام علیه السّلام مى‏خواهد سرمشقى به یارانش بدهد و بگوید مؤمنان واقعى و

حافظان راستین اسلام و صحابه حقیقى پیامبر صلّى اللّه علیه و اله چه ویژگى‏هایى داشتند. شاید این سخنان داغ در آن دلهاى سرد اثر بگذارد و براى جهاد با ظالمان و جانیان به‏پا خیزند.

سپس امام علیه السّلام با صداى رسا و بانگ بلند ندا داد: «اى بندگان خدا جهاد، جهاد. آگاه باشید من امروز لشکر را به سوى اردوگاه حرکت مى‏دهم آن کس که مى‏خواهد به سوى خدا حرکت کند با ما کوچ نماید»؛ (ثمّ نادى بأعلى صوته: الجهاد الجهاد عباد اللّه! ألا و إنّی معسکر فی یومی هذا؛ فمن أراد الرّواح إلى اللّه فلیخرج!).

به این ترتیب امام علیه السّلام بعد از آن همه بیانات تکان‏دهنده و بیدارگر، مردم را براى جهاد به سوى دشمن دعوت کرد و گروه زیادى از مردم از سخنان امام علیه السّلام به شوق آمدند و احساس مسئولیت کردند و آماده حرکت به میدان جهاد شدند.

«نوف بکالى (راوى این خطبه) مى‏گوید: امام علیه السّلام پرچمى به امام حسین علیه السّلام براى یک لشکر ده هزار نفرى داد و پرچمى به قیس ابن سعد- که رحمت خدا بر او باد- براى ده هزار و به ابو ایوب انصارى براى ده هزار و براى دیگران هرکدام به تعدادهاى دیگر، و این در حالى بود که مى‏خواست به صفین بازگردد ولى هنوز روز جمعه نگذشته بود که ابن ملجم- که لعنت خدا بر او باد- امام علیه السّلام را ضربت زد و لشکرها بازگشتند و ما همچون گلّه‏هایى بودیم که شبان خود را از دست مى‏دهد و گرگان از هرسو به آنها حمله‏ور مى‏شوند و آنها را مى‏ربایند»؛ (قال نوف: و عقد للحسین علیه السّلام فی عشرة آلاف، و لقیس بن سعد قدّس سرّه فی عشرة آلاف، و لأبی أیّوب الأنصاری فی عشرة آلاف، و لغیرهم على أعداد أخر، و هو یرید الرّجعة إلى صفین، فما دارت الجمعة حتّى ضربه الملعون ابن ملجم لعنه اللّه، فتراجعت العساکر، فکنّا کأغنام فقدت راعیها، تختطفها الذئاب من کلّ مکان!).

به این ترتیب گرگان شام و غارتگران سپاه معاویه شادمان شدند و از اینکه خطر بزرگى‏

بار دیگر از آنها دفع شد شادى کردند؛ ولى مؤمنان راستین در دریایى از غم و اندوه فرو رفتند.

در حدیث آمده است هنگامى که خبر شهادت امیر مؤمنان على علیه السّلام به شام رسید. عمرو ابن عاص باخبر شد و با این جمله به معاویه بشارت داد: «إنّ الأسد المفرش ذراعیه بالعراق لاقى شعوبه؛ آن شیرى که در عراق در کمین ما بود به یاران خود پیوست.»(88)

نکته‏ها

یاران باوفاى امام علیه السّلام‏

امام علیه السّلام در این خطبه نام چند نفر از یاران وفادار و بزرگان اسلام را مى‏برد که در زمره صحابه راستین پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله بودند. و سپس پیمان وفادارى با امام بستند و در میدان صفین شربت شهادت نوشیدند. و همان‏گونه که قبلا اشاره شد طبق روایتى 300 تن از صحابه پیامبر که در بیعت رضوان و گروهى از آنها از بدریون بودند. با على علیه السّلام در جنگ صفین همکارى مى‏کردند از این جمع 63 نفر در آن میدان شهید شدند که امام علیه السّلام نام سه تن از آنها را مى‏برد. در ذیل شرح حال مختصرى از هریک از آنها را مى‏آوریم. سپس به شرح حال قیس ابن سعد و ابو ایوب انصارى که نامشان در پایان این خطبه به عنوان فرمانده آمده است، مى‏پردازیم.

1. عمّار یاسر

کنیه‏اش ابو یقظان و از کسانى است که در مکّه اسلام آورد و مرارتهاى فراوانى را متحمل شد. ابن عبد البر در کتاب استیعاب مى‏نویسد: هنگامى که یاسر به مکّه آمد با کنیزى به نام سمیه ازدواج کرد و عمار از او متولّد شد. عمار کسى بود که در راه خدا از

سوى مشرکان شکنجه شد، هرچند به حکم اجبار کلماتى را در بیزارى از اسلام بر زبان جارى ساخت؛ ولى سخت ناراحت و گریان شد و خدمت پیامبر آمد و آیه شریفه «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ»(89) که دلیلى بر جواز تقیّه در این موارد است، درباره وى نازل گردید. مفسّران به اجماع نزول این آیه را درباره عمار مى‏دانند. او از کسانى بود که به سرزمین حبشه هجرت کرد و به دو قبله نماز گزارد. او از مهاجران نخستین است که در جنگ بدر و همه جنگهاى اسلامى حضور داشت.

پیامبر صلّى اللّه علیه و اله درباره وى فرمود: «انّه ملیئ إیمانا إلى أخمص قدمیه؛ عمار سرتاپا مملو از ایمان است» و نیز فرمود: «من أبغض عمّارا أبغضه اللّه؛ کسى که با عمار دشمن کند خدا دشمن او خواهد بود». در حدیث دیگرى از آن حضرت مى‏خوانیم که: «بهشت مشتاق چهار نفر است: على و عمار و سلمان و ابو ذر».

ابن عبد البرّ مى‏افزاید: اخبار متواترى داریم که پیامبر صلّى اللّه علیه و اله درباره عمار فرمود: «تقتل عمّارا الفئة الباغیة؛ عمار را گروه ستمگر و متجاوز خواهند کشت». ابن عبد البر این خبر را از صحیح‏ترین اخبار مى‏شمرد. مى‏دانیم که عمار به دست یاران معاویه در صفین شهید شد و عجب اینکه بسیارى از مردم این خبر را شنیده بودند که مهم‏ترین سند در جنایات معاویه است؛ ولى باز از خواب غفلت بیدار نشدند.

ابن عبد البرّ در ادامه سخنان خود روایتى از ابو عبد الرحمان سلمى نقل مى‏کند که مى‏گوید: ما با على علیه السّلام در صفین بودیم. عمّار یاسر را دیدم که به هرسو حرکت مى‏کرد اصحاب محمّد او را همراهى مى‏کردند گویى پرچم آنها بود. و از عمار شنیدم که به هاشم ابن عقبه (عتبه) مى‏گفت اى هاشم به پیش بتاز که بهشت در سایه شمشیرهاست. امروز دوستانم محمد صلّى اللّه علیه و اله و یارانش را ملاقات خواهند کرد. مى‏دانم که ما بر حق و آنها بر باطل‏اند. عبد الله ابن سلمه مى‏گوید: من در روز صفین به عمار مى‏نگریستم که تشنه شد و تقاضاى آب کرد، ظرف شیرى براى او آوردند او گفت امروز روز ملاقات دوستان است‏

چرا که رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله به من فرمود: آخرین شربتى که از دنیا مى‏نوشى شیر است.(90)

قابل توجه است هنگامى که خبر شهادت مالک اشتر- بعد از جنگ صفین- به معاویه رسید، در میان مردم خطبه‏اى خواند و گفت: على علیه السّلام دو دوست نیرومند داشت؛ یکى در صفین قطع شد؛ یعنى عمار یاسر و دیگرى امروز؛ یعنى مالک اشتر.(91)

2. ابن تیّهان‏

نام او مالک و کنیه‏اش ابو الهیثم، از طایفه انصار و از کسانى است که در بیعت عقبه با پیغمبر بیعت کرد و در جنگ بدر حاضر بود. اکثر مورخان معتقدند او در جنگ صفین حضور داشت و در همان جنگ به شهادت رسید و خطبه بالا گواه بر این مطلب است.

ابن ابى الحدید در اینجا نام گروهى از عالمان اهل سنّت را ذکر مى‏کند که تصریح کرده‏اند او در جنگ صفین شهید شده است.(92)

3. ذو الشهادتین‏

نام او خزیمة بن ثابت انصارى و کنیه‏اش ابو عمار و از کسانى است که در مدینه به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله پیوست. در مورد این که چرا به نام ذو الشهادتین لقب داده شده، ابن اثیر در اسد الغابه مى‏نویسد:

پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله اسبى از سواء بن قیس محاربى خریدارى کرده بود. سواء معامله را انکار کرد. خزیمة بن ثابت به نفع پیامبر صلّى اللّه علیه و اله گواهى داد. پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله فرمود با این که در جریان معامله حضور نداشتى چگونه شهادت دادى؟ عرض کرد: ما در (مسائل بسیار مهم‏ترى مانند) وحى الهى تو را تصدیق کردیم و مى‏دانیم جز حق نمى‏گویى (چگونه در

موضوع کوچکى گواهى به صدق تو ندهیم؟) رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله فرمود: هرکس خزیمه به نفع یا زیان او گواهى دهد همان یک شهادت او کافى است.(93)

(البتّه این یک استثناست به دلیل ایمان محکم خزیمه و شاید به این دلیل که گواهى او سبب علم قاضى مى‏شد).

او نیز در بسیارى از جنگهاى اسلامى حضور داشت و ابن عبد البرّ در استیعاب مى‏نویسد او در صفین هنگامى که عمار شهید شد سخت برآشفت، شمشیر کشید و آن قدر پیکار کرد تا به شهادت رسید.(94)

4. قیس بن سعد بن عباده‏

کنیه او ابو الفضل، مردى رشید و شجاع و باسخاوت و فرزند سعد بن عباده رییس خزرج بود. قیس بن سعد از بزرگان شیعیان امیر المؤمنین علیه السّلام محسوب مى‏شد و در همه جنگها در رکاب على علیه السّلام شرکت کرد. انس بن مالک درباره او مى‏گوید: قیس بن سعد، رئیس محافظان پیامبر صلّى اللّه علیه و اله محسوب مى‏شد (و از هرنظر مورد اعتماد بود) و ابن شهاب مى‏گوید: هرگاه مشکل اجتماعى و فتنه‏اى روى مى‏داد پنج نفر از سیاستمداران عرب، به مشاوره مى‏پرداختند که یکى از آنها قیس بن سعد بود.(95)

5. ابو ایوب انصارى‏

نام او خالد بن زید بود ولى بیشتر او را با کنیه‏اش مى‏شناسند. و از یاران نخستین پیامبر صلّى اللّه علیه و اله است که در جنگ بدر و سایر جنگها شرکت داشت. و این افتخار را پیدا کرد که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله به هنگام ورود به مدینه، به خانه او وارد شد و همچنان میهمان او بود تا

مسجد و خانه ساده پیامبر صلّى اللّه علیه و اله در کنار مسجد ساخته شد. ابو ایوب در همه جنگهاى امیر مؤمنان على علیه السّلام شرکت داشت و در جنگ با خوارج در مقدمه لشکر بود. ابو ایوب ده سال پس از شهادت على علیه السّلام زنده بود و در سال 50 از دنیا رفت.(96)

از آنچه در بالا گفته شد این نکته تاریخى روشن مى‏شود که هم‏رزمان على علیه السّلام در جنگها و در مبارزه با منحرفان شام و دیگر افراد باغى و یاغى چه کسانى بودند؟ چه کسانى در لشکر على شربت شهادت نوشیدند و چه کسانى فرماندهى لشکر آن حضرت را بر عهده داشتند؟ اگر دلیلى بر حقانیت آن حضرت و نادرستى عقیده مخالفانش جز این نباشد، کافى است.


1) سند خطبه:این خطبه آخرین خطبه‏اى است که امیر مؤمنان على علیه السّلام ایستاده آن را بیان فرمود، (و یک هفته بعد از آن شهید شد) زمخشرى در کتاب ربیع الابرار بخشى از آن را آورده است و ابو شاکر لیثى نیز در عیون الحکم و المواعظ بخشى از آن را آورده و ابن اثیر در نهایه لغات مهمّى از آن را تفسیر کرده و از تفاوتهایى که در کلمات این جمع نسبت به نقل نهج البلاغه دیده مى‏شود چنین برمى‏آید که آنها این خطبه را از مصادر دیگرى غیر از نهج البلاغه گرفته‏اند. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 451).

2) جعدة بن هبیرة المخزومى خواهرزاده امیر مؤمنان علیه السّلام (مادرش ام هانى خواهر حضرت و دختر ابو طالب است) مردى شجاع، دانشمند و نیرومند بود. عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و اله را درک کرد و از سوى على علیه السّلام به فرماندارى خراسان منصوب شد. (اسد الغابة، جلد 1، صفحه 285).

3) «مدرعة» به معناى «جبّه» (لباس شبیه پالتو)، از ریشه «درع» به معناى زره و پیراهن گرفته شده.

4) «ثفنة» در اصل به معناى قسمتهایى از بدن شتر است که روى زمین قرار مى‏گیرد و خشن مى‏شود که در فارسى به آن پینه مى‏گویند.

5) «مصائر» جمع «مصیر» به معناى محل بازگشت است.

6) «نوامى» جمع «نامیة» از ریشه «نموّ» گرفته شده و به معناى چیزى است که داراى نمو و رویش است.

7) «طول» به معناى نعمت و غنا و توان و امکانات آمده است و اصل این کلمه از طول، بر وزن «نور» گرفته شده و از آنجا که توان و قوه و امکانات ضامن بقا و ادامه وجود انسان است واژه «طول»، بر وزن «قول» به آن اطلاق شده است.

8) «مذعن» از ریشه «اذعان» به معناى تصدیق کردن و اطاعت نمودن است.

9) «خنع» از ریشه «خنوع» به معناى خضوع و فروتنى است.

10) «یتعاور» از ریشه «تعاور» به معناى دست‏به‏دست کردن چیزى و به تناوب چیزى را انجام دادن است و در جمله بالا منظور این است که زیادى و نقصان یکى بعد از دیگرى بر ذات مقدس خداوند عارض نمى‏شود و ذات پاک او در معرض حوادث نیست.

11) بعضى از شارحان وقت و زمان را به یک معنا و مترادف دانسته‏اند؛ ولى بعضى دیگر را به معناى زمان معین گرفته‏اند؛ اما زمان را داراى مفهوم عامى شمرده‏اند و تفسیر دوم صحیح‏تر به نظر مى‏رسد. قرآن مجید در سوره نساء، آیه 103 نیز درباره نماز مى‏گوید: «إِنَّ الصَّلاةَ کانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ کِتاباً مَوْقُوتاً» «نماز براى مؤمنان وظیفه ثابت و معینى و (و داراى وقت خاصى) است».

12) آل عمران، آیات 190 و 191.

13) «موطدات» از ریشه «وطد» بر وزن «وقت» به معناى ثابت کردن و محکم کردن است.

14) «عمد» جمع «عماد» به معناى ستون است.

15) «سند» به معناى تکیه‏گاه است.

16) «متلکئات» از ریشه «تلکّؤ»، بر وزن «تکلّم» به معناى سستى کردن است.

17) «طواعیة» به معناى اطاعت و فرمانبردارى است.

18) «مصعد» محل صعود و بالا رفتن است.

19) «فجاج» جمع «فج»، بر وزن «حج» به معناى ذرّه و فاصله میان دو کوه است.

20) «اقطار» جمع «قطر»، بر وزن «قفل» به معناى ناحیه است.

21) نحل، آیه 16.

22) انعام، آیه 97.

23) «ادلهمام» به معناى تاریکى شدید است.

24) «سجف» به گفته بعضى از ارباب لغت جمع «سجاف» به معناى پرده است.

25) «جلابیب» جمع «جلباب» به معناى روسرى‏هاى بلندى است که از چادر کوتاه‏تر است و زنان بر سر مى‏افکنند.

26) «حنادس» جمع «حندس» بر وزن «قبرس» به معناى ظلمت و تاریکى شدید است.

27) «غسق» به معناى شدت تاریکى است که معمولا در نیمه شب حاصل مى‏شود.

28) «داج» از ریشه «دجوّ» بر وزن «غلوّ» به معناى فراگیر شدن ظلمت و تاریکى است.

29) «ساج» از ریشه «سجوّ» بر وزن «غلوّ» به معناى سکون و آرامش است.

30) «متطأطئات» جمع «متطأطئ» به معناى منخفض است.

31) «یفاع» به معناى هرچیز مرتفع.

32) «سفع» جمع «سفعة» بر وزن «سفره» به معناى سرخ مایل به سیاهى است.

33) «یتجلجل» از «جلجلة» گرفته شده که در اصل به معناى صداى رعد است. سپس به هرصداى شدیدى اطلاق شده است.

34) «تلاشت» از «تلاشى» به معناى متلاشى شدن و از هم پاشیدن است. بعضى ریشه این واژه را «لا شى‏ء» یعنى هیچ دانسته‏اند.

35) «عواصف» جمع «عاصف» و «عاصفة» به معناى تندباد است.

36) «انواء» جمع «نوء» بر وزن «نوع» غروب ستاره در طرف مغرب را گویند و عرب درباره «انواء» عقیده‏اى داشت که در نکات خواهد آمد به معناى طوفان نیز آمده است.

37) «انهطال» به معناى فروریختن باران‏هاى دانه درشت است و گاه به فروریختن اشک نیز اطلاق مى‏شود.

38) «مسحب» اسم مکان از ریشه «سحب» بر وزن «سهو» به معناى به سوى خود کشیدن است.

39) «مجرّ» اسم مکان است از ریشه «جرّ»؛ یعنى کشیدن.

40) رعد، آیه 8.

41) لقمان، آیه 34.

42) بحار الانوار، جلد 55، صفحه 315.

43) «نائل» هم معناى اسم فاعلى دارد و هم معناى مصدرى (مساوى نیل بر وزن سیل) به معناى عطا و بخشش یا طلب‏کننده بخشش است و در اینجا هردو معناى مناسب است.

44) در حدیث قدسى آمده است: «یا عبادى لو أنّ أوّلکم و آخرکم و إنسکم و جنّکم قاموا فى صعید واحد فسألونى فأعطیت کلّ إنسان مسألته ما نقص ذلک ممّا عندى شیئا إلّا کما ینقص المخیط إذا دخل البحر» (صحیح مسلم، جلد 8، صفحه 17؛ کنز العمال، جلد 15، صفحه 924).

45) «أین» به معناى مکان است.

46) «ازواج» جمع «زوج» معناى وسیعى دارد و شامل هرگونه نظیر و قرین و همانند مى‏شود.

47) توجّه داشته باشید که در متن نهج البلاغه صبحى صالح «یخلق» به صورت فعل مجهول ذکر شده که هیچ مفهوم صحیحى براى آن به نظر نمى‏رسد درحالى‏که اکثریت قریب به اتفاق شارحان بزرگ؛ مانند مرحوم ابن میثم، مغنیه، عبده، تسترى، خویى و جعفرى، همه به صورت فعل معلوم نوشته‏اند و حق نیز همین است و در جمله قبل «و لا ینظر بعین» گرچه به صورت معلوم مفهوم مناسبى دارد؛ ولى اگر به صورت مجهول باشد با جمله بعد هماهنگ‏تر است.

48) یس، آیه 82.

49) «لهوات» جمع «لهات» به معناى قطعه گوشت کوچکى است که در آخر سقف دهان قرار دارد وبه آن زبان کوچک مى‏گویند، ولى در خطبه به نظر مى‏رسد به قرینه مجاورت به معناى حنجره باشد.

50) منظور از آیات نه‏گانه همان امورى است که در قرآن مجید در آیات مختلف به آن اشاره شده است و آن عبارت است از جراد (بلاى ملخ) قمّل (بلاى شپش) ضفادع (بلاى قورباغه‏ها) دم (رنگین شدن آب نیل به خون) طوفانهاى کوبنده و معجزه عصا، و ید و بیضا و قحطى شدید براى فرعونیان و آفات درختان میوه.

51) «متکلّف» به کسى گفته مى‏شود که خود را به خلاف آنچه واقعیت دارد نشان مى‏دهد و خود را به زحمت مى‏اندازد.

52) «مرجحنین» از فعل رباعى «رجحن» بر وزن «دحرج» به معناى به حرکت درآمدن و به جهت سنگینى به راست و چپ مایل شدن است و در خطبه بالا به معناى خضوع و تواضع آمده است.

53) «متولّهة» از ریشه «وله» به معناى حیران شدن یا بى‏قرارى بر اثر شدت اندوه یا عشق است.

54) کتاب وافى، جلد 1، صفحه 405، باب 40.

55) پیام امام، جلد 1، صفحه 164.

56) بقره، آیه 255.

57) مرحوم علّامه مجلسى در جلد 55 بحار الانوار اقوال و روایات متعددى در مورد عرش و کرسى نقل کرده است.

58) «ریاش» جمع «ریش» در اصل به معناى پرهاى پرندگان است سپس به هرگونه لباس اطلاق شده است و از آنجا که پرهاى پرندگان غالبا به رنگ‏هاى مختلف و زیباست مفهوم زیبایى و زینت در این واژه نهفته است و ریاش به لباس‏هاى زینتى گفته مى‏شود.

59) «زلفة» و «زلفى» به معناى قرب و نزدیکى و منزلت است.

60) «قسىّ» جمع «قوس» به معناى کمان است.

61) «نبال» جمع «نبل» به معناى تیر است.

62) اعراف، آیه 34.

63) «هزموا» از ماده «هزیمت» به معناى شکست و متوارى شدن است.

64) تورات، کتاب اوّل ملوک و پادشاهان.

65) بحار الانوار، جلد 14، صفحه 136- 137 (با تلخیص) این مطلب به‏طور فشرده در قرآن مجید در سوره سبأ آیه 13 و 14 اشاره شده است.

66) به دائرة المعارف فرید وجدى، لغتنامه دهخدا و تفاسیر ذیل آیه «قالُوا یا مُوسى‏ إِنَّ فِیها قَوْماً جَبَّارِینَ» سوره مائده، آیه 22 مراجعه شود.

67) به بحار الانوار، جلد 14، صفحه 148 به بعد؛ و تفسیر المیزان، جلد 15؛ و تفسیر نمونه، جلد 15 ذیل آیه 38 سوره فرقان و آیه 12 سوره ق مراجعه کنید.

68) «جنّه» از ریشه «جنّ» بر وزن «فنّ» به معناى پوشاندن چیزى است و به دیوانه از این جهت مجنون گفته مى‏شود که گویى پرده‏اى بر عقلش کشیده است و جن موجودى است ناپیدا و جنین در رحم پوشیده شده است. باغ را از این جهت «جنّت» مى‏گویند که زمینش از درختان پوشیده است و «جنان» بر وزن زمان به قلب گفته مى‏شود که در سینه پنهان است و «جنّه» که در خطبه بالا آمده به معناى زره و سلاح‏هاى دفاعى دیگرى که انسان خود را با آن مى‏پوشاند.

69) عیون اخبار الرضا علیه السّلام، جلد 2، صفحه 69، حدیث 321.

70) بحار الانوار، جلد 2، صفحه 328، حدیث 47.

71) «اغترب» از ماده «اغتراب» به معناى مهاجرت کردن یا پنهان شدن است.

72) «عسیب» استخوان انتهایى دم اسب یا شتر گویند.

73) «ذنب» از ریشه «ذنب» بر وزن «ضرب» گرفته شده که به معناى دنبال چیزى را گرفتن است و چون گناه آثار و تبعاتى دارد که انسان را رها نمى‏کند به آن ذنب بر وزن ضرب گفته شده و «ذنب»، بر وزن «هدف» که در خطبه بالا آمده به معناى دم حیوان و دنباله هرچیزى است.

74) «جران» به معناى بخش پیشین گردن شتر را گویند و جمله «ضرب بجرانه» کنایه از جا گرفتن و جا خوش کردن است.

75) بحار الانوار، جلد 73، صفحه 336.

76) طه، آیه 114.

77) «بثثت» از ریشه «بثّ»، بر وزن «نص» به معناى منتشر ساختن گرفته شده است.

78) «حدوتکم» از ریشه «حدو» بر وزن «محو» و «حدى» بر وزن «دعا» در اصل به معناى راندن شتران همراه با آواز مخصوص است. که ساربان‏ها مى‏خوانند. سپس به هرگونه سوق دادن و بانگ زدن اطلاق شده است.

79) «تستوسقوا» از «وسوق» به معناى اجتماع کردن و به یکدیگر پیوستن است.

80) «أزمع» از ریشه «زمع» بر وزن «شمع» در اصل به معناى تصمیم گرفتن بر چیزى است.

81) «ترحال» از ریشه «رحلت» به معناى کوچ کردن و رهسپار شدن است.

82) «یسیغون» از ریشه «سوغ» بر وزن «فوق» و سیغ، بر وزن «سیل» به معناى گوارا.

83) «رنق» به معناى کدر است.

84) گزینشى از اشعار نظامى.

85) «أبرد» از ریشه «برود» و «برودت» به معناى سرد شدن است و در مورد کسى که آخر روز وارد محلى مى‏شود این واژه به کار مى‏رود و نیز هنگامى که نامه و یا چیزى را با پیک مخصوص از جایى به جایى مى‏فرستند واژه ابراد اطلاق مى‏شود و «برید» در زمان ما به اداره پست اطلاق مى‏شود.

86) ابن عبد البرّ از عبد الرحمن بن أبزى نقل مى‏کند: سیصد تن از کسانى که در بیعت رضوان با رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله بیعت کردند، در جنگ صفین در رکاب على علیه السّلام شرکت داشتند و از آن میان شصت و سه تن به شهادت رسیدند که یکى از آنان عمار یاسر است. (استیعاب، جلد 2، صفحه 70، شرح حال عمّار).

87) «اوّه» این واژه آنگاه که به سکون واو قرائت مى‏شود کلمه‏اى است که به هنگام شکایت و اظهار درد گفته مى‏شود و معادل آن در فارسى آه است.

88) بحار الانوار، جلد 41، صفحه 69.

89) نحل، آیه 106.

90) استیعاب، جلد 2، صفحه 68 به بعد (شرح حال عمار).

91) کامل ابن اثیر، جلد 3، صفحه 353. در حوادث سال 38 هجرى.

92) شرح ابن ابى الحدید، جلد 10، صفحه 107- 108.

93) اسد الغابة، جلد 2، صفحه 114 (ذیل شرح حال خزیمه).

94) استیعاب، جلد 1، صفحه 268. (شرح حال خزیمة بن ثابت).

95) اسد الغابة، جلد 4، صفحه 215. نیز ر. ک: به استیعاب، جلد 2، صفحه 159. (شرح حال قیس بن سعد).

96) ر. ک: به استیعاب، جلد 1، صفحه 253 و جلد 2، صفحه 368.