و من خطبة له علیه السّلام
روی عن نوف البکّالی قال: خطبنا بهذه الخطبة أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام بالکوفة و هو قائم على حجارة، نصبها له جعدة(2) بن هبیرة المخزومی، و علیه مدرعة(3) من صوف و حمائل سیفه لیف، و فى رجلیه نعلان من لیف، و کأن جبینه ثفنة(4) بعیر. فقال علیه السّلام:
از خطبههاى امام علیه السّلام است
از «نوف بکّالى» نقل شده که امیر مؤمنان على علیه السّلام در کوفه روى قطعهاى سنگ، که «جعدة بن هبیره مخزومى» نصب کرده بود ایستاد درحالىکه پیراهنى خشن از پشم بر تن داشت و شمشیرش را با بندى از لیف خرما حمایل کرده بود و در پاهایش کفشى از لیف خرما بود و پیشانىاش از اثر سجده، پینه بسته بود، و این خطبه را ایراد کرد.
خطبه در یک نگاه
از پایان این خطبه استفاده مىشود که امام علیه السّلام آن را یک هفته قبل از شهادتش ایراد فرموده و هدفش از ایراد آن آماده ساختن مردم براى جهاد با معاویه و غارتگران شام بوده مردم دعوتش را اجابت کردند و هزاران هزار نفر براى جهاد با ستمگران آماده شدند؛ ولى افسوس …
امام علیه السّلام در این خطبه براى آماده ساختن روح و جان مردم جهت مبارزه با دشمنان ستمگر به بیان چند نکته مهم مىپردازد. در بخش اوّل و دوم و سوم این خطبه سخن از حمد و سپاس خداوند به میان آمده و همچنین، صفات جمال و جلال او، سپس یگانگى ذات مقدّس و علم بىپایان خدا به همه ذرّات وجود بیان شده و به اینکه ذات و وصف او برتر از آن است که در فکر و اندیشه ما بگنجد و حتّى ملائکه مقرّبین نیز قادر بر این امر نیستند اشاره شده است.
حضرت در بخش چهارم تقوا و پاکدامنى و زهد در دنیا را وصف مىکند و نمونههایى از زندگى پیامبران بزرگ پیشین را مانند حضرت سلیمان بیان مىدارد که با آن همه امکانات، زهد در دنیا را فراموش نکردند.
در بخش پنجم سرنوشت شوم گردنکشان جهان؛ مانند فراعنه و عمالقه و اصحاب الرّس بیان شده که پیامبران الهى را کشتند و براى خاموش کردن نور خداوند تلاش کردند اما چیزى نگذشت که فرمان مرگ آنها صادر شد و از صفحه روزگار محو شدند.
در بخش ششم اشاره سربستهاى به ظهور حضرت مهدى علیه السّلام و تشکیل حکومت عدل الهى در سراسر جهان و بخشى از صفات و فضایل او مىکند.
در بخش هفتم باز هم به موعظه و نصیحت مردم مىپردازد و از بىوفایى و بىاعتبارى دنیا سخن مىگوید و از شهیدان صفّین که به فیض عظیم شهادت رسیدند یاد مىکند و از عدهاى از آنان، همچون عمار یاسر، ابن تیّهان و خزیمه ذو الشهادتین نام مىبرد و در فراغ آنها سخت مىگرید و آنها را اینگونه مىستاید که گروهى فرمانبردار بودند، سنّت پیامبر را زنده کردند و بدعت را میراندند و همواره آماده جهاد بودند.
در هشتمین بخش با صداى رسا فرمان جهاد را صادر مىکند و از همگان به شرکت در این میدان دعوت مىفرماید.
بخش اوّل
الحمد للّه الّذی إلیه مصائر الخلق، و عواقب الأمر. نحمده على عظیم إحسانه، و نیّر برهانه، و نوامى فضله و امتنانه، حمدا یکون لحقّه قضاء، و لشکره أداء، و إلى ثوابه مقرّبا، و لحسن مزیده موجبا. و نستعین به استعانة راج لفضله، مؤمّل لنفعه، واثق بدفعه، معترف له بالطّول، مذعن له بالعمل و القول. و نؤمن به إیمان من رجاه موقنا، و أناب إلیه مؤمنا، و خنع له مذعنا، و أخلص له موحّدا، و عظّمه ممجّدا، و لاذ به راغبا مجتهدا.
ترجمه
حمد و سپاس مخصوص خداوندى است که سرانجام مخلوقات و عواقب امور به او منتهى مىگردد. او را بر احسان عظیم و برهان روشن و فضل و نعمت فزایندهاش سپاس مىگوییم؛ سپاسى که آنچه را شایسته حق اوست ادا کند و آنچه درخور شکر اوست انجام دهد و ما را به ثوابش نزدیک سازد و موجب فزونى نعمتش گردد. و از او استعانت مىجوییم استعانت کسى که به فضل پروردگار امیدوار است و به سودش آرزومند و به دفع زیانها مطمئن و به نعمتش معترف و کردار و رفتار به او اذعان دارد. به او ایمان داریم، ایمان کسى که با یقین کامل به او امیدوار است و با اعتقاد خالص به او توجه دارد، ایمان کسى که در برابر او خاضع و با خلوص نیّت به توحید او عقیدهمند است. با تمجید فراوان به بزرگداشت او مىپردازد و با رغبت و کوشش به او پناهنده مىشود.
شرح و تفسیر
آنچه شایسته شکر اوست
پیش از شروع در تفسیر خطبه لازم است اشارهاى به شخصیت «نوف بکالى» که راوى
اصلى این خطبه است داشته باشیم. در اینکه او از دوستان على علیه السّلام و به قولى دربان آن حضرت بود گفتوگویى نیست. بعضى معتقدند که از طایفه حمیر در یمن بوده و بعضى او را از طایفه همدان مىدانند و در ضبط نام او نیز گفتوگوست: بعضى بکّال (بر وزن فعّال) و بعضى بکال (بر وزن کتاب) و بعضى بکال (بر وزن طواف) خواندهاند. بههرحال او مردى پاکدل، باایمان و وفادار بود.
—
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه براى آماده ساختن دلهاى مخاطبان و زدودن زنگار غفلت از آنان، نخست به سراغ حمد و شکر پروردگار مىرود و بعد از ذات مقدّسش استعانت مىجوید و سپس ایمان قاطع خود را به او ابراز مىدارد.
در قسمت حمد و سپاس مىفرماید: «حمد و سپاس مخصوص خداوندى است که سرانجام مخلوقات و عواقب امور به او منتهى مىگردد»؛ (الحمد للّه الّذی إلیه مصائر(5) الخلق، و عواقب الأمر).
آرى آغاز خلقت از اوست و عاقبت هم از آن اوست، همه موجودات این جهان از فیض وجود او سرچشمه گرفته و سرانجام به سوى او بازمىگردند، که این اشارهاى است به مسئله معاد و رستاخیز.
در این جمله سخن از مبدئى بود که او را سپاس مىگوییم؛ ولى این حمد و سپاس براى چیست؟ مىفرماید: «او را بر احسان عظیم و برهان روشن و فضل و نعمت فزایندهاش سپاس مىگوییم»؛ (نحمده على عظیم إحسانه، و نیّر برهانه، و نوامی(6) فضله و امتنانه).
تعبیر به «عظیم إحسان» ممکن است اشاره به نعمت ایمان و عقیده خالصانه به پروردگار باشد (به قرینه «نیّر برهانه» که اشاره به دلایل آشکار است) و ممکن است اشاره
به نعمت حیات و آفرینش باشد که بزرگترین نعمت خداست؛ ولى تفسیر اول مناسب است.
جمله «و نوامی فضله و امتنانه» اشاره به تکامل انسان در جنبههاى مادى و معنوى است که از نعمتهاى فزاینده خدا سرچشمه مىگیرد.
آنگاه به بیان کیفیت این حمد و سپاس پرداخته، مىفرماید: «سپاسى که آنچه شایسته حق اوست انجام دهد و آنچه درخور شکر اوست ادا کند و به ثوابش نزدیک سازد. و موجب افزونى نعمتش گردد»؛ (حمدا یکون لحقّه قضاء، و لشکره أداء، و إلى ثوابه مقرّبا، و لحسن مزیده موجبا).
بدیهى است هیچکس نمىتواند حق شکر و سپاس خدا را ادا کند، حتى همه انبیا و اولیا و فرشتگان مقرّب از این کار عاجزند، بنابراین منظور اداى همان چیزى است که در توان آدمى است که موجب پاداش الهى و مزید نعمت او مىشود.
به این ترتیب امام علیه السّلام در این چند جمله حساب شده از یک طرف اشاره به صفات خداوند بخشنده نعمت مىکند و از طرف دیگر اشارهاى به اصول نعمتهاى گوناگون او و از سوى سوم کیفیت حمد و شکر را بیان مىفرماید، و مجموعه کاملى در این زمینه ارائه مىدهد.
بعد از حمد- همانگونه که در سوره «حمد» نیز شبیه آن آمده- به سراغ استعانت جستن از پروردگار مىرود و مىفرماید: «و از او استعانت مىجوییم، استعانت کسى که به فضل پروردگار امیدوار است و به سودش آرزومند و به دفع زیانها مطمئن و به نعمتش معترف و باکردار و گفتار به او اذعان دارد»؛ (و نستعین به استعانة راج لفضله، مؤمّل لنفعه، واثق بدفعه، معترف له بالطّول(7)، مذعن(8) له بالعمل و القول).
این تعبیرات پنجگانه اشاره به مطالب مختلفى دارد؛ نخست سخن از امید به فضل خداوند در امور معنوى است! سپس امیدوارى در منافع مادى، و در مرحله سوم اطمینان به دفع آفات و مضرات از بندگان و در مرحله چهارم در مقام اعتراف به نعمتها برآمدن و بالاخره در مرحله پنجم با قول و عمل حق شکر او را ادا کردن.
امام علیه السّلام بعد از بیان حمد شایسته پروردگار و استعانت جستن کامل از ذرات پاک او به سراغ ابراز ایمان به ذات مقدس پروردگار مىرود، ایمانى که همه امتیازات در آن جمع است و مىفرماید: «به او ایمان داریم ایمان کسى که با یقین کامل به او امیدوار است و با اعتقاد خالص به او متوجه شده، ایمان کسى که در برابر او خاضع و با خلوص نیّت به توحید او عقیدهمند است. با تمجید فراوان به بزرگداشت او مىپردازد و با رغبت و کوشش به او پناهنده مىشود»؛ (و نؤمن به إیمان من رجاه موقنا، و أناب إلیه مؤمنا، و خنع(9) له مذعنا، و أخلص له موحّدا، و عظّمه ممجّدا، و لاذ به راغبا مجتهدا).
بدیهى است ایمانى که واجد این صفات و داراى این آثار باشد برترین ایمان و محکمترین عقیده است و چنین ایمانى جز با پاکسازى صفحه دل از زنگار گناه و پرهیز از هواپرستى و تلاش و کوشش در طریق خودسازى و التجاء به درگاه پروردگار حاصل نمىشود.
ممکن است این سؤال براى خوانندگان عزیز پیش آید که چرا امام علیه السّلام نخست از حمد و سپاس الهى و سپس استعانت به ذات پاک او سخن مىگوید و در پایان به سراغ ایمان مىرود، درحالىکه ایمان انگیزه حمد و استعانت است؟
پاسخ سؤال این است؛ ایمانى که امام علیه السّلام در اینجا از آن سخن مىگوید ایمان کاملى است که همه جهات کمال در آن جمع است و این بعد از حمد و ثناى الهى و استعانت به ذات پاک او حاصل مىشود. آنچه قبلا براى حمد و استعانت لازم است مراحل ابتدایى ایمان است.
بخش دوم
لم یولد سبحانه فیکون فی العزّ مشارکا، و لم یلد فیکون موروثا هالکا. و لم یتقدّمه وقت و لا زمان، و لم یتعاوره زیادة و لا نقصان، بل ظهر للعقول بما أرانا من علامات التّدبیر المتقن، و القضاء المبرم. فمن شواهد خلقه خلق السّماوات موطّدات بلا عمد، قائمات بلا سند. دعاهنّ فأجبن طائعات مذعنات، غیر متلکّئات و لا مبطئات؛ و لو لا إقرارهنّ له بالرّبوبیّة و إذعانهنّ بالطّواعیة، لما جعلهنّ موضعا لعرشه، و لا مسکنا لملائکته، و لا مصعدا للکلم الطّیّب و العمل الصّالح من خلقه.
ترجمه
او از کسى متولد نشده تا همتایى در عزّت و قدرت داشته باشد و فرزندى به دنیا نیاورده تا پس از وفاتش وارث او گردد. وقت و زمانى پیش از او نبوده و زیادى و نقصانى بر او عارض نشده است؛ بلکه به سبب نشانههاى تدبیر متقن و نظام محکمى که به ما ارائه داده عظمتش پیش چشم عقلها آشکار شده است. از شواهد خلقت (حکیمانه و) با عظمت او آفرینش آسمانهاى پابرجایى است که بدون ستون و تکیهگاهى برپاست. خداوند آنها را به قبول فرمان خویش دعوت کرد و آنها با اطاعت و اذعان در برابر او بدون درنگ و سستى دعوتش را پذیرفتند و اگر اقرار آنها به ربوبیت خداوند و اذعانشان به اطاعت او نبود هرگز آنجا را محلّ عرش خود و مسکن فرشتگان (مقرّب) و محل بالا رفتن سخنان پاک و اعمال صالح بندگانش قرار نمىداد.
شرح و تفسیر
این آسمان باعظمت نشانهاى از اوست
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه- در ادامه شرح اوصاف خداوند که در آغاز خطبه آمده بود – چنین مىفرماید: «او از کسى متولد نشده تا همتایى در عزّت و قدرت داشته باشد و فرزندى به دنیا نیاورده تا پس از وفاتش وارث او گردد. وقت و زمانى پیش از او نبوده و زیادى و نقصانى بر او عارض نشده است»؛ (لم یولد سبحانه فیکون فی العزّ مشارکا، و لم یلد فیکون موروثا هالکا. و لم یتقدّمه وقت و لا زمان، و لم یتعاوره(10) زیادة و لا نقصان).
از جمله قوانینى که بر جهان ماده و ممکنات حاکم است این است که هرگروهى قدم به عرصه حیات مىگذارد بعد از مدتى جاى خود را به گروه جدیدى مىسپارد. فرزندان صفات پدران را به ارث مىبرند و آنها نیز آن صفات را براى فرزندانشان به ارث مىگذارند و چون که ذات پاک پروردگار ازلى و ابدى است، نه از کسى تولد یافته تا همتایى داشته باشد و نه کسى از وى متولد شده تا وارث او گردد.
جمله «و لم یتقدّمه …» اشاره به این است که او مافوق زمان است، زیرا زمان نتیجه حرکت موجودات از نقصان به کمال و از کمال به نقصان است و چون وجود مقدس او عین کمال مطلق است و زیادى و نقصان در او راه ندارد وقت و زمانى نیز براى او تصور نمىشود.(11)
چون نفى شبیه و همتا، وقت و زمان و زیاده و نقصان از ذات پاک او ممکن است این توهّم را به وجود آورد که نتیجه آن تعطیل معرفة اللّه است و به بیان دیگر راهى به سوى شناخت او وجود ندارد بلافاصله مىفرماید: «بلکه به سبب نشانههاى تدبیر متقن و نظام محکمى که به ما ارائه داده عظمتش نزد چشم عقلها آشکار شده است»؛ (بل ظهر للعقول بما أرانا من علامات التّدبیر المتقن، و القضاء المبرم).
اشاره به این که گرچه کنه ذات خداوند از دسترس عقول بشر خارج است؛ ولى اثبات اصل وجود او از طریق مطالعه در نظام آفرینش و تدبیر بسیار حکیمانهاى که بر آن حاکم است کاملا ممکن است. این همان چیزى است که در روایات دیگر اسلامى نیز به آن اشاره شده که درباره کنه ذات خدا نیندیشید، بلکه درباره آثار قدرت و عظمت و علم او در جهان اندیشه کنید و این همان چیزى است که قرآن مجید پایه خداشناسى را بر آن قرار داده و صاحبان اندیشه و «اولو الالباب» را به تفکر در آن در همه حال دعوت مىکند و مىفرماید: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ»(12)
سپس امام علیه السّلام انگشت روى مصداقهایى از این بیان کلى و عام مىگذارد و مىفرماید: «از شواهد خلقت (حکیمانه و) باعظمت او آفرینش آسمانهاى ثابت و پابرجایى است که بدون ستون و تکیهگاهى برپاست»؛ (فمن شواهد خلقه خلق السّماوات موطّدات(13) بلا عمد(14)، قائمات بلا سند(15)).
آنگاه به این حقیقت اشاره مىفرماید: «خداوند آسمانها را به قبول فرمان خویش
دعوت کرد و آنها با اطاعت و اذعان در برابر او بدون درنگ و سستى دعوتش را پذیرفتند»؛ (دعاهنّ فأجبن طائعات مذعنات، غیر متلکّئات(16) و لا مبطئات).
در اینکه منظور از اطاعت آسمانها نسبت به اوامر الهى و اقرار آنها به ربوبیّت پروردگار چیست؟ دو نظر وجود دارد؛ بعضى گفتهاند: مراد اقرار و اطاعت به زبان حال است؛ یعنى خداوند آنها را چنان آفریده که از نظر نظام علّت و معلول و قوانین آفرینش همه در برابر آن تسلیم هستند بىآنکه از خود علم و آگاهى و ارادهاى داشته باشند، زیرا موجودات بىجان و جامدند.
برخى دیگر گفتهاند: تعبیرات فوق دلالت مىکند که همه جهان هستى- از انسان و حیوان گرفته تا جمادات و همه کرات آسمانى- داراى عقل و شعورند و با اراده خود به ربوبیّت پروردگار اقرار و اذعان به اطاعت او دارند.
البته هرکدام از این دو تفسیر درست باشد تفاوتى در آنچه امام علیه السّلام در صدد بیان آن بوده است ندارد، زیرا هدف بیان عظمت آفرینش و تسلیم بودن عالم هستى در برابر فرمان اوست.
در ادامه این سخن مىفرماید: «اگر این اقرار آنها به ربوبیت خداوند و اذعانشان به اطاعت او نبود هرگز آنجا را محل عرش خود، و مسکن فرشتگان (مقرّب) و محل بالا رفتن سخنان پاک و اعمال صالح بندگانش قرار نمىداد»؛ (و لو لا إقرارهنّ له بالرّبوبیّة و إذعانهنّ بالطّواعیة(17)، لما جعلهنّ موضعا لعرشه، و لا مسکنا لملائکته، و لا مصعدا(18) للکلم الطّیّب و العمل الصّالح من خلقه).
در این عبارت امام علیه السّلام مىفرماید: مطیع بودن آسمانها در برابر فرمان خدا سبب شده است که سه امتیاز به آنها داده شود: نخست اینکه محل عرش خدا باشد. دیگر این
که مسکن فرشتگان گردد و سوم اینکه محل صعود گفتار و اعمال صالحه بندگان شود؛ به این معنا که حافظان اعمال و کاتبان افعال، آنها را در نامههاى عمل مىنویسند و آنچه را شایسته و لایق قرب الهى است به آسمانها مىبرند.
بدیهى است خداوند محلّى را براى این امور برمىگزیند که در سیطره حاکمیّت اوست و به تعبیر دیگر چون آسمانها همگى در سیطره او قرار دارند آنها را جایگاه این امور قرار داده است.
تعبیر به ملائکه در جمله بالا اشاره به فرشتگان مقرّب است، وگرنه طبق روایات فرشتگان الهى در همه جاى عالم در زمین و هرگوشهاى از آسمان حضور دارند.
در اینکه حقیقت عرش چیست، به خواست خدا در ادامه همین خطبه خواهد آمد.
بخش سوم
جعل نجومها أعلاما یستدلّ بها الحیران فی مختلف فجاج الأقطار. لم یمنع ضوء نورها ادلهمام سجف اللّیل المظلم، و لا استطاعت جلابیب سواد الحنادس أن تردّ ما شاع فی السّماوات من تلألؤ نور القمر. فسبحان من لا یخفى علیه سواد غسق داج، و لا لیل ساج، فی بقاع الأرضین المتطأطئات، و لا فی یفاع السّفع المتجاورات؛ و ما یتجلجل به الرّعد فی أفق السّماء، و ما تلاشت عنه بروق الغمام، و ما تسقط من ورقة تزیلها عن مسقطها عواصف الأنواء و انهطال السّماء! و یعلم مسقط القطرة و مقرّها، و مسحب الذّرّة و مجرّها، و ما یکفی البعوضة من قوتها، و ما تحمل الأنثى فی بطنها.
ترجمه
خداوند ستارگان آسمان را نشانههایى قرار داد تا انسانهاى سرگردان را در شب تاریک در نقاط مختلف رهنمون گردد. نه پردههاى تاریک شبهاى ظلمانى مانع نورافشانى ستارگان مىشود و نه چادر سیاه و تاریک آن مىتواند از تلألؤ نور ماه در پهنه آسمانها جلوگیرى کند، منزه است خداوندى که ظلمت شبهاى تار و خاموش در نقاط پست زمین و در قلههاى کوتاه و بلند کوهها که در کنار یکدیگر قرار دارند بر او مخفى نیست. و نه آنچه را که غرّش رعد در کرانههاى آسمان به وجود مىآورد و آنچه برقهاى ابر آن را پراکنده مىسازد و همچنین آنچه را تندبادها از برگهاى درختان فرومىریزد یا دانههاى باران آنها را از شاخهها جدا مىسازد و نیز از محل سقوط و قرارگاه قطرات باران و جایگاه کشش
دانهها به وسیله مورچگان و حرکات آنها (بر روى زمین) و غذایى که پشه را کفایت مىکند و آنچه انسان یا حیوانات ماده در رحم دارند، از همه اینها آگاه است.
شرح و تفسیر
احاطه علمى او به همهچیز
امام علیه السّلام در ادامه بیان آثار عظمت خداوند در پهنه آسمانها شگفتىهاى دیگر عالم بالا را بازمىگوید و از ستارگان و ماه سخن مىگوید. به گفته ابن ابى الحدید این بخش از کلام امام علیه السّلام از فصیحترین کلمات و زیباترین عبارات تشکیل شده که توحید و تمجید خدا را به عالىترین وجه بیان مىدارد، مىفرماید: «خداوند ستارگان آسمان را نشانههایى قرار داد تا انسانهاى سرگردان را در شب تاریک در نقاط مختلف رهنمون گردد»؛ (جعل نجومها أعلاما یستدلّ بها الحیران فی مختلف فجاج(19) الأقطار(20)).
این سخن اشاره به چیزى است که در قرآن مجید کرارا درباره ستارگان ذکر شده است: ««وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ» بهوسیله ستارگان مردم هدایت مىشوند».(21) و در جاى دیگر مىفرماید: ««وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» او کسى است که ستارگان را براى شما قرار داد تا به وسیله آنها در ظلمتهاى صحرا و دریا هدایت شوید».(22)
مىدانیم که ستارگان ثابت که اکثریت نزدیک به اتفاق ستارگان آسمان را تشکیل مىدهند همواره از نقاط معینى طلوع و در نقاط معینى غروب مىکنند و جایگاه آنها در آسمان مىتواند شمال و جنوب و شرق و غرب را تعیین کند و در سفرهاى طولانى در
شبهاى تاریک در دریا و صحرا، بهترین راهنماست.
سپس به نکته بدیع دیگرى اشاره کرده، مىافزاید: «نه پردههاى تاریک شبهاى ظلمانى مانع نورافشانى ستارگان مىشود و نه چادر سیاه و تاریک شبها مىتواند از تلألؤ نور ماه در پهنه آسمانها جلوگیرى کند»؛ (لم یمنع ضوء نورها ادلهمام(23) سجف(24) اللّیل المظلم، و لا استطاعت جلابیب(25) سواد الحنادس(26) أن تردّ ما شاع فی السّماوات من تلألؤ نور القمر).
در حقیقت امام علیه السّلام در اینجا به این نکته ظریف اشاره مىفرماید که خداوند از یکسو تاریکى شب را نعمتى بزرگ جهت آسایش و آرامش موجودات آفریده است و از سوى دیگر گروه ستارگان را براى راهیابى در دریا و صحرا قرار داده و ماه را چراغ روشنىبخش؛ ولى این دو منبع نور آنگونه هستند که در عین کارآیى، ظلمت شب و فلسفه آن را نابود نمىکنند و جمع میان این نور و ظلمت با دو هدف مختلف نمونهاى از قدرت بىپایان خداوند است.
آنگاه امام بعد از بیان نشانههاى عظمت و قدرت خداوند در جهان آفرینش به بیان گسترش علم او به تمام موجودات در زمین و آسمان و در تمام حالات، شرح جالبى بیان مىفرماید و با اشاره به بیش از ده مورد از آنها گستردگى علم خدا را کاملا مجسّم مىسازد و مىفرماید: «منزه است خداوندى که ظلمت شبهاى تار و خاموش در نقاط پست زمین و در قلههاى کوتاه و بلند کوهها که در کنار یکدیگر قرار دارند بر او مخفى نیست. و نه آنچه را غرّش رعد در کرانههاى آسمان به وجود مىآورد و آنچه برقهاى ابر آن را پراکنده مىسازد و همچنین آنچه را تندبادها از برگهاى درختان فرومىریزد یا دانههاى باران
آنها را از شاخهها جدا مىسازد و نیز از محل سقوط و قرارگاه قطرات باران و جایگاه کشش دانهها به وسیله مورچگان و حرکات آنها (بر روى زمین) و غذایى که پشه را کفایت مىکند و آنچه را که انسان یا حیوانات ماده در رحم دارند، از همه اینها آگاه است»؛ (فسبحان من لا یخفى علیه سواد غسق(27) داج(28)، و لا لیل ساج(29)، فی بقاع الأرضین المتطأطئات(30)، و لا فی یفاع(31) السّفع(32) المتجاورات؛ و ما یتجلجل(33) به الرّعد فی أفق السّماء، و ما تلاشت(34) عنه بروق الغمام، و ما تسقط من ورقة تزیلها عن مسقطها عواصف(35) الأنواء(36) و انهطال(37) السّماء! و یعلم مسقط القطرة و مقرّها، و مسحب(38) الذّرّة و مجرّها(39)، و ما یکفی البعوضة من قوتها، و ما تحمل الأنثى فی بطنها).
به راستى دقّت در آنچه امام در بالا درباره علم و آگاهى خداوند نسبت به همه ی
موجودات، زمین و آسمان بیان فرموده که چگونه عظیمترین اشیا و کوچکترین موجودات و پوشیدهترین مخلوقات (مانند جنینى که در میان پردههاى سهگانه رحم از همه دیدگان پنهان است) انسان را عمیقا در این فکر فرومىبرد که آیا ممکن است گفتار و کردار ما و حتّى اندیشهها و نیّات ما از چنین خداوندى پنهان باشد و چیزى از اعمال ما بر او مخفى بماند؟ این یکى از مهمترین آثار تربیتى ایمان به علم وسیع خداوند به همه اشیاست.
جالب اینکه امام هنگامى که از تاریکى شب یا آرامش آن سخن مىگوید، اثرات مختلف آن را در مناطق گوناگون زمین از قلّه کوههاى بلند گرفته تا فراز تپّهها نیز بیان مىکند و هنگامى که از ریزش برگها سخن مىگوید، از اسباب مختلف این ریزش، طوفانها و بارانها نیز بحث مىکند و آنگاه که از نزول قطرات باران دم مىزند، از قرارگاه آنها در اعماق زمین که مخزن پربرکتى براى ذخیره آبها هستند نیز سخن مىگوید و هنگامى که از غذاى یک مگس نام مىبرد، به مقدار آن نیز اشاره مىکند و اینهاست که این خطبه را در ردیف یکى از فصیحترین و بلیغترین خطبههاى نهج البلاغه درآورده است؛ فصاحت و بلاغتى در سرحدّ اعجاز.
ناگفته پیداست که بسیارى از این تعبیرات ریشه در آیات قرآنى دارد؛ آنجا که خداوند به علم و آگاهى خود نسبت به همه موجودات اشاره مىکند و مىفرماید: ««اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثى وَ ما تَغِیضُ الْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ وَ کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ» خدا از جنینهایى که هر (انسان یا حیوان) مادهاى حمل مىکند، آگاه است و نیز از آنچه رحمها کم مىکنند (و پیش از موعد مقرّر مىزایند) و هم از آنچه افزون مىکنند (و بعد از موقع مىزایند) و هرچیز نزد او مقدار معیّنى دارد».(40)
و در جاى دیگر مىفرماید: ««إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ» آگاهى از زمان قیام قیامت، مخصوص خداست و اوست که باران را نازل
مىکند (و از قدر و اندازه آن باخبر است) و آنچه را که در رحمها (ى مادران) است، مىداند».(41)
—
نکته
انواء چیست؟
در این بخش از خطبه بالا اشارهاى به تندبادهاى «انواء» شده بود و شایسته است شرح کافى در این باره داده شود.
«انواء» جمع «نوء» بر وزن نوع در لغت به معناى طلوع یا غروب ستارگان است؛ ولى غالبا آن را به معناى طلوع ستاره ذکر کردهاند، هرچند بعضى غروب را نیز به آن افزوده و آن را از لغات اضداد دانستهاند.
یکى از اعتقادات عرب این بود که ماه در طول گردش خود در سال 28 منزل را طى مىکند و هرمنزلى 13 روز به طول مىانجامد و آغاز هرمنزل با طلوع ستارهاى در مشرق و غروب ستارهاى در مغرب همراه است و معتقد بودند همراه با آغاز هرمنزلى دگرگونى در هوا پیدا مىشود و بارانى مىبارد یا طوفانى مىورزد، ازاینرو مىگفتند: «مطرنا بنوء فلان» یعنى این باران مربوط به طلوع یا غروب فلان ستاره بود.
این اعتقاد تدریجا شکل خرافى و بتپرستى به خود گرفت و عقیده آنها بر این شد که عامل نزول باران همان ستاره است و باید چشم امید به آن ستاره دوخت و نزول باران را از آن خواست.
مرحوم علامه مجلسى در جلد 55 بحار الانوار باب مشروحى تحت عنوان «فى النهى عن الاستمطار بالانواء و الطیرة و العدوى» (نهى از طلبیدن باران به وسیله انواء و اعتقاد به فال بد و همچنین سرایت در سرنوشت انسانها) آورده و روایات متعدّدى در این
زمینه ذکر مىکند از جمله در حدیثى از امام باقر علیه السّلام نقل مىکند که فرمود: «ثلاثة من عمل الجاهلیّة، الفخر بالأنساب و الطّعن فی الأحساب و الاستسقاء بالأنواء؛ سه کار از اعمال جاهلیت است؛ تفاخر کردن به نسب خویش (بىآنکه نسب افتخارآمیزى باشد یا خود آنها چیزى از افتخار نیاکان را داشته باشند) و اصالت دیگران را بىجهت زیر سؤال بردن یا به اندک چیزى نسبت فرزند نامشروع بودن به افراد دادن و همچنین طلب باران از انواء».(42)
نکته مهم اینجاست که اگر کسى این مطلب را به صورت بحثى نجومى مطرح کند و بگوید: مقارن هریک از ستارگان بیست و هشتگانه که در منزلگاههاى ماه پیدا مىشوند تندبادى به فرمان خدا مىوزد یا بارانى مىبارد سخن خلافى نگفته و مورد نهى نیست؛ ولى عرب جاهلى پیدایش بادها و بارانها را به آن ستارگان نسبت مىداد و در واقع از قبیل اعتقاد به «ارباب انواع» بود که نوعى از شرک است، زیرا آنان براى «ارباب انواع» تأثیر استقلالى قائل بودند.
و از اینجا روشن مىشود که هیچگونه اشکالى متوجّه کلام امام علیه السّلام در تعبیر بالا (تزیلها عن مسقطها عواصف الأنواء) متوجّه نمىشود، زیرا منظور امام به یقین این است که هرآنچه مقارن طلوع و غروب ستارگان واقع شود به اذن خدا و فرمان اوست.
بخش چهارم
و الحمد للّه الکائن قبل أن یکون کرسیّ أو عرش، أو سماء أو أرض، أو جانّ أو إنس. لا یدرک بوهم، و لا یقدّر بفهم، و لا یشغله سائل، و لا ینقصه نائل، و لا ینظر بعین، و لا یحدّ بأین، و لا یوصف بالأزواج، و لا یخلق بعلاج، و لا یدرک بالحواسّ، و لا یقاس بالنّاس. الّذی کلّم موسى تکلیما، و أراه من آیاته عظیما؛ بلا جوارح و لا أدوات، و لا نطق و لا لهوات. بل إن کنت صادقا أیّها المتکلّف لوصف ربّک، فصف جبریل و میکائیل و جنود الملائکة المقرّبین، فی حجرات القدس مرجحنّین، متولّهة عقولهم أن یحدّوا أحسن الخالقین. فإنّما یدرک بالصّفات ذوو الهیئات و الأدوات، و من ینقضی إذا بلغ أمد حدّه بالفناء. فلا إله إلّا هو، أضاء بنوره کلّ ظلام، و أظلم بظلمته کلّ نور.
ترجمه
ستایش مخصوص خداوندى است که پیش از آنکه کرسى یا عرش یا آسمان و زمین یا جن و انسى موجود باشد وجود داشته است. خداوندى که نه با فکر و عقل ژرفاندیشان درک مىشود و نه با نیروى فهم اندازهاى براى او مىتوان تعیین کرد. هیچ درخواست کنندهاى او را به خود (از دیگرى) مشغول نمىسازد و هیچگاه بخشش و عطایش از خزانه بىکرانش نمىکاهد.
نه به وسیله چشم مىبیند و نه در مکانى محدود مىشود. نه همتا و همسرى دارد و نه در آفرینش نیاز به وسیلهاى؛ نه با حواس درک مىشود و نه با مردم مقایسه مىگردد. او
همان کسى است که با موسى سخن گفت و آیات بزرگش را به او نشان داد بىآنکه نیاز به اعضا و ابزار و زبان و حنجره داشته باشد. اى کسى که خود را براى بیان اوصاف پروردگارت به زحمت افکندهاى! اگر راست مىگویى جبرئیل و میکائیل و لشکر فرشتگان مقربین را وصف کن، همانها که در بارگاه قدس به عبادت و خضوع مشغولند و عقولشان از این که خداوند احسن الخالقین را وصف کند در حیرت فرومانده است. (آرى!) کسى را مىتوان با صفات شناخت که داراى هیأت و اعضا و ابزارى باشد و عمرش در زمان معینى سپرى گردد، معبودى جز او نیست معبودى که با نور خویش هرظلمتى را روشن ساخته و با تاریکیهایى که آفریده هرنورى را در ظلمت فروبرده است.
شرح و تفسیر
عجز ما از درک صفات او
امام علیه السّلام بعد از بیان عظمت خلقت و قدرت خدا و ذکر نشانههاى او در جهان هستى، بیان صفات پروردگار را پى مىگیرد و در این فراز، بخش مهمى از صفات ثبوتیه و سلبیه و صفات فعل را بسیار زیبا شرح مىدهد و درس خود را در طریق معرفة اللّه براى مخاطبان تکمیل مىکند.
نخست از ازلیّت خداوند دم مىزند که البتّه با ابدیت او توأم است، مىفرماید: «ستایش مخصوص خداوندى است که پیش از آنکه کرسى یا عرش یا آسمان یا زمین یا جن و انس موجود باشند وجود داشته است»؛ (و الحمد للّه الکائن قبل أن یکون کرسیّ أو عرش، أو سماء أو أرض، أو جانّ أو إنس).
این امور ششگانه اشاره به مجموعه عالم است، زیرا آنها اصل و اساس و بقیه تابع هستند. در هرحال، این جمله اشاره به یکى از مهمترین اوصاف جمال الهى است که بقیه صفات به آن بازمىگردد و آن نامتناهى بودن ذات پاک او از هرنظر است. همه مخلوقات زمان و تاریخ حدوثى دارند جز ذات پاک او که از ازل بوده و تا ابد ادامه دارد؛ از
این رو به دنبال این وصف اشاره به یازده صفت از صفات سلبیه مىکند که همه آنها از نامتناهى بودن ذات پاکش سرچشمه مىگیرند.
در جمله اول و دوم مىفرماید: «نه با فکر و عقل ژرفاندیش درک مىشود و نه با نیروى فهم، اندازهاى برایش مىتوان تعیین کرد»؛ (لا یدرک بوهم، و لا یقدّر بفهم).
بعضى از شارحان نهج البلاغه درباره تفاوت این دو جمله گفتهاند: و هم اشاره به نیروى درک جزئیات است و فهم اشاره به درک کلیّات. این احتمال نیز وجود دارد که وهم اشاره به قوّه تخمین و فرض باشد و فهم اشاره به درک و یقین؛ یعنى نه از طریق علم و نه از طریق ظن و گمان به او نمىتوان رسید.
اضافه بر این، جمله اول اشاره به درک اصل وجود او و جمله دوم اشاره به اندازهگیرى ذات پاک اوست و چون بىنهایت است نه در وهم مىگنجد و نه با عقل اندازهگیرى مىشود.
و در سومین و چهارمین وصف سلبى مىفرماید: «هیچ درخواستکنندهاى او را به خود (از دیگرى) مشغول نمىسازد و هیچگاه عطا و بخشش از دارایى او نمىکاهد»؛ (و لا یشغله سائل، و لا ینقصه نائل(43)).
انسان هرقدر باهوش و زیرک باشد، هنگامى که یک یا چند نفر درباره مطلب مهمى با او روبهرو بشوند نمىتواند مطلب دیگران را درک کند و پرداختن به شخصى او را از دیگرى بازمىدارد، زیرا وجودى است محدود و متناهى؛ ولى ذات پاک خداوند آنچنان است که اگر تمام مخلوقات در آن واحد، دست به درگاه او بردارند و حاجات خود را طلب کنند او صداى همه را مىشنود و از نیّات همه باخبر است و هیچ سائلى او را از دیگرى به خود مشغول نمىسازد.
همچنین اگر همه بندگان به درگاه او آیند و هرچه مىخواهند از او بخواهند و
خواستههاى همه آنها را یکجا بدهد کمترین نقصانى در ملک او حاصل نمىشود و به تعبیر روایتى همه آنها روىهمرفته به منزله رطوبتى هستند که در یک نخ از ملاقات با آب دریا جاى مىگیرد(44) که کمترین اثرى در وضع آن دریا نمىگذارد، بلکه از آن هم کمتر است، زیرا او خلّاق ما یشاء و چشمه جوشان فیض است.
سپس در بیان پنجمین و ششمین وصف او مىفرماید: «خداوند نه با چشم مىبیند (زیرا جسم نیست) و نه در مکانى محدود مىشود (چون محدودیت مکانى از ویژگیهاى اجسام است)؛ (و لا ینظر بعین، و لا یحدّ بأین(45)).
آرى! او همهچیز و همهجا را مىبیند و همه عالم محضر اوست؛ درعینحال نه چشم دارد نه مکان، زیرا برتر از زمان و مکان و عوارض جسمانى است.
حضرت در هفتمین و هشتمین وصف مىفرماید: «نه همتا و همسر و شبیه و مانندى براى او بیان مىشود و نه در آفرینش نیاز به وسیلهاى دارد»؛ (و لا یوصف بالأزواج(46)، و لا یخلق بعلاج).
براى «ازواج» جمع «زوج» معانى زیادى ذکر کردهاند؛ مثل: همتا، همسر، شبیه، مانند، ضدّ و ترکیب.
و مانعى ندارد که همه این مفاهیم در جمله بالا جمع باشد؛ یعنى خداوند از همه این امور منزّه است. جمله «لا یخلق بعلاج» اشاره به این است که انسانها و مانند آنها اگر بخواهند چیزى بیافرینند- یا به تعبیر صحیحتر- هیأت تازهاى از ترکیب اشیا بوجود آورند ناگزیر از وسایل و ابزارى استفاده مىکند که گاهى ساده و گاهى بسیار پیچیده است.
تنها آفرینندهاى که هیچگونه نیازى به ابزار و ادوات ندارد ذات پاک پروردگار است(47)، بلکه همانگونه که قرآن مجید مىگوید: ««إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»(48)؛ فرمان او هنگامى که اراده آفرینش چیزى کند این است که مىگوید: موجود باش و بىدرنگ موجود مىشود».
در نهمین و دهمین وصف از اوصاف سلبیه خداوند مىفرماید: «با حواس درک نمىشود و با مردم مقایسه نمىگردد»؛ (و لا یدرک بالحواسّ، و لا یقاس بالنّاس).
مىدانیم که قلمرو حواس انسان اجسام مادى است، بنابراین ذات پاکى که مافوق جهان ماده است جز با عقل و اندیشه درک نمىشود و آنها که معتقدند خداوند در دنیا و آخرت با این چشم دیده مىشوند سخت دچار اشتباه و آلوده به شرکاند. جمله «لا یقاس بالنّاس» بیانگر یک اصل کلى درباره صفات خداست که در هیچ مورد نباید صفات او را با صفات مخلوق مقایسه کرد که سبب گمراهى و ضلالت است و این همان است که در خطبه اول نهج البلاغه آمده است: «و کمال الإخلاص له نفى الصّفات عنه؛ همانا نهایت اخلاص و توحید پروردگار آن است که صفات مخلوقین را از او نفى کنند».
سرانجام در بیان آخرین وصف چنین مىفرماید: «او همان کسى است که با موسى سخن گفت و آیات بزرگش را به او نشان داد بىآنکه نیاز به اعضا و ابزار و زبان و حنجره داشته باشد»؛ (الّذى کلّم موسى تکلیما، و أراه من آیاته عظیما؛ بلا جوارح و لا أدوات، و لا نطق و لا لهوات(49)).
چون در گذشته صفات مختلفى از صفات مخلوقین نقل کرد، هرچند نتیجه آن را در عالىترین وجه براى خدا اثبات نمود در اینجا نیز به مسئله تکلّم و سخن گفتن مىپردازد و مىفرماید: «خدا با موسى سخن گفت؛ ولى نه مثل انسانها که با زبان و دهان و تارهاى صوتى مخارج حروف را تنظیم کند و کلمات را به وجود آورده بلکه او امواج صوتى را در فضا آفرید و از این طریق با موسى سخن گفت و موسى سخن خدا را از شش جهت مىشنید که این خود از آیات عظیم پروردگار بود، بىآنکه نیاز به جوارح و اعضاى صوتى داشته باشد».
ظاهر کلام امام علیه السّلام این است که آیات عظیم پروردگار همان شنیدن سخنان خداوند از شش جهت بود، چنانکه جملههاى «بلا جوارح و لا أدوات، و لا نطق و لا لهوات» نیز شاهد و گواه آن است.
احتمال دیگرى را جمعى از شارحان نهج البلاغه در اینجا دادهاند که منظور از آیات عظیم خداوند، معجزات نهگانه(50) موسى بن عمران باشد؛ ولى این احتمال بسیار بعید به نظر مىرسد و با نظم کلام امام سازگار نیست مگر با تکلف و ارتکاب خلاف ظاهر.
البتّه این احتمال وجود دارد که منظور خصوص دو معجزه عصا و ید و بیضا باشد که مقارن تکلّم با موسى به وى ارائه شد.
بههرحال اطلاق وصف ناطق، یا لافظ به خداوند صحیح نیست، زیرا این دو لفظ اشاره به حرکت زبان و مخارج حروف و تارهاى صوتى دارد که خداوند از آن منزّه است؛ ولى اطلاق لفظ متکلّم بر خدا صحیح است، چون او ایجاد کلام مىکند و براى اینکه
موسى یا دیگران تصوّر نکنند او مکان خاصى دارد امواج صوتى را در شش جهت ایجاد مىفرماید.
سپس امام علیه السّلام براى تکمیل این اوصاف و اثبات عجز افکار بشرى از بیان واقعى پروردگار به دو بیان دیگر مىپردازد، نخست مىفرماید: «اى کسى که خود را براى بیان اوصاف پروردگارت به زحمت افکندهاى، اگر راست مىگویى جبرئیل و میکائیل و لشکر فرشتگان مقرّبین را وصف کن، همانها که در بارگاه قدس همواره به عبادت و خضوع مشغولاند و عقولشان از این که خداوند احسن الخالقین را وصف کند در حیرت فرومانده است»؛ (بل إن کنت صادقا أیّها المتکلّف(51) لوصف ربّک، فصف جبریل و میکائیل و جنود الملائکة المقرّبین، فی حجرات القدس مرجحنّین(52)، متولّهة(53) عقولهم أن یحدّوا أحسن الخالقین).
اشاره به اینکه انسانى که از بیان اوصاف فرشتگان مقرّب الهى عاجز است و نمىتواند حقیقت وجود آنها و چگونگى صفاتشان را دریابد، چگونه انتظار دارد که اوصاف خالق آنها را درک کند و صفات جمال و جلالش را در چنبر اندیشه درآورد تازه این فرشتگانى که ما از بیان اوصافشان عاجزیم خود آنها نیز در این دایره، حیران و سرگردانند.
آنگاه به نکته دوم که دلیل روشن عقلى است پرداخته مىفرماید: «کسى را مىتوان با صفات شناخت که داراى هیأت و ابزار و اعضایى باشد و در زمان معینى عمرش سپرى گردد؛ (یعنى هم محدود به حدودى باشد و هم در زمره جسم و جسمانیّات؛ خدایى که نه جسم و هیأتى دارد و نه حدّ و حدودى، چگونه با فکر محدود بشرى قابل وصف است
(فإنّما یدرک بالصّفات ذوو الهیئات و الأدوات، و من ینقضی إذا بلغ أمد حدّه بالفناء).
سپس این بخش را با یک نتیجهگیرى روشن پایان مىدهد و مىفرماید: «بنابراین معبودى جز او نیست، معبودى که با نور خویش هرظلمتى را روشن ساخته و با تاریکىهایى که آفریده هرنورى را در ظلمت فروبرده است»؛ (فلا إله إلّا هو، أضاء بنوره کلّ ظلام، و أظلم بظلمته کلّ نور).
شارحان نهج البلاغه در تفسیر این جمله یا به معناى مطابقى آن توجه کرده و گفتهاند: منظور این است که با روشنایى روز، تاریکى شب را برمىچیند و به همهجا نور و روشنایى مىتابد و با تاریکى شب اشعه نورانى روز را جمع مىکند و ظلمتى آمیخته با آرامش و سکوت بر همهجا حاکم مىسازد، و گاه معناى کنایى آن را در نظر گرفته و گفتهاند: منظور از ظلمتها اخلاق زشت است که با نور معرفت الله از صفحه روح انسان برچیده مىشود و در مقابل، کسانى که در ظلمت جهل و عدم معرفت پروردگار گرفتار شوند، انوار فضیلت و اخلاق انسانى از وجودشان برچیده خواهد شد.
آرى با توجه به امکان تفسیر آن بر وفق معناى مطابقى و عدم وجود قرینه بر معناى کنایى، ضرورتى براى تفسیر کنایى به نظر نمىرسد، هرچند جمع میان هردو معنا مانعى ندارد.
—
نکتهها
1- رمز پیچیدگى صفات خدا
بارها گفتهایم به همان اندازه که راه خداجویى روشن و هموار است طریق خداشناسى پیچیده است و به بیان دیگر علم به وجود خدا از طریق مطالعه اسرار آفرینش در زمین و
آسمان و بررسى عجایب آفرینش مخلوقات، کار بسیار سختى است. هرانسانى در هرحد از علم و شعور باشد آثار علم و قدرت و عظمت او را در همهجا و در همهچیز مىبیند؛ ولى فهم کنه ذات و صفات او بسیار مشکل است، زیرا همانگونه که امام علیه السّلام در خطبه بالا اشاره فرمود ما در اینجا گرفتار قیاس گمراهکنندهاى مىشویم، ما تنها صفاتى را مىشناسیم که از طریق ابزار و ادوات و هیئات و آمیخته با زمان و مکان مفهوم است. بدیهى است کسى که مافوق زمان و مکان و ابزار و ادوات است و از هرنظر وجود او و صفاتش نامتناهى است درک آن براى ما مشکل و یا به تعبیرى غیر ممکن است: «ما لتراب و ربّ الأرباب».
ما حتى قادر به درک اوصاف مخلوقات برتر همچون ملائکه مقرّبین نیستیم- همانگونه که امام علیه السّلام در خطبه بالا اشاره کرد- تا چه رسد به درک صفات خالق آنها.
به همین دلیل به ما دستور روشنى داده شده و در مرحله درک کنه ذات و صفات به علم اجمالى قناعت کنیم و براى درک علم تفصیلى نکوشیم که در دسترس ما قرار نمىگیرد.
فى المثل ما مىدانیم: خدا از همهچیز آگاه و بر هرچیز قادر است اما آگاهى او از طریق صورتهاى ذهنى مانند ما انسانهاست؟ البتّه نه! پس از چه طریقى است دقیقا نمىدانیم.
این حقیقتى است که امام علیه السّلام در خطبههاى نهج البلاغه کرارا به آن اشاره فرموده است مخصوصا در خطبه اشباح، (خطبه 91) به صورت گستردهاى به آن پرداخته است و سایر امامان معصوم علیهم السّلام به ورود در این وادى هشدار دادهاند که مرحوم کلینى در کافى و صدوق در کتاب توحید نمونههایى از آن را نقل کردهاند.
عبد الملک اعین که از اصحاب امام صادق علیه السّلام بود خدمتش نامه نگاشت که گروهى در عراق خدا را با اوصاف جسمانى توصیف مىکنند! فدایت شوم اگر مصلحت مىدانى
مذهب صحیح را در توحید براى من بنویس. امام علیه السّلام در پاسخ او نوشت: خدایت رحمت کند سؤال از توحید و پارهاى از انحرافات مردم آن منطقه کرده بودى، بدان! خدایى که مثل و همانندى ندارد و سمیع و بصیر است از اوصافى که افراد ناآگاه درباره او ذکر مىکنند و او را شبیه مخلوقات مىدانند و به خدا افترا مىبندند برتر و بالاتر است.
بدان! مذهب صحیح همان چیزى که در قرآن نازل شده است. بطلان و تشبیه را از خدا نفى کن (اشاره به این است که در باب صفات خدا نه تشبیه به مخلوقات قائل شویم و نه اعتقاد به عدم بهطور کلى؛ بلکه به معرفت اجمالى قناعت کن).(54)
2- عرش و کرسى چیست؟
درباره عرش و کرسى سخن بسیار گفته شده است. ما هم در شرح خطبه اوّل درباره عرش و حاملان عرش الهى بهطور مشروح سخن گفتیم.(55)
در قرآن مجید بیش از 20 بار واژه عرش تکرار شده است، هرچند همه آنها مربوط به عرش الهى نیست و دوبار واژه کرسى ذکر شده که تنها یک بار آن مربوط به کرسى خداوند است. در نهج البلاغه نیز هفت بار عرش و یک بار کرسى (در خطبه بالا) آمده است.
گرچه عرش به معناى تختهاى پایهبلند سلاطین که در اعیاد و روزهاى رسمى بر آن جلوس مىکردند و کرسى به معناى تخت پایه کوتاه است که در روزهاى عادى بر آن مىنشستند؛ ولى به یقین آنچه در قرآن و نهج البلاغه و روایات درباره کرسى و عرش الهى آمده است به این معنا نیست و کنایه از امور دیگرى است.
بعضى عرش را اشاره به مجموعه عالم هستى و بعضى دیگر آن را علم خدا و بعضى نیز صفات جمال و جلال خدا دانستهاند. آنان کرسى را نیز به همین معنا تفسیر کردهاند.
بعضى دیگر کرسى را اشاره به تدبیرات امور جزئیه عالم و عرش را به معناى تدبیر کلّى واحدى که همه تدبیرات جزئى از آن سرچشمه مىگیرد، دانستهاند؛ ولى همانگونه که در سابق هم اشاره کردیم آنچه از قرآن مجید فهمیده مىشود این است که لااقل یکى از معانى کرسى مجموعه آسمان و زمین و جهان ماده یا حاکمیت بر آن است و عرش اشاره به عالم ارواح و فرشتگان و جهان ماوراى ماده یا حاکمیت بر آنهاست، زیرا قرآن در آیة الکرسى مىگوید: ««وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» کرسى حاکمیت خداوند آسمانها و زمین را دربر گرفته است»(56) و بدیهى است عرش که برتر و بالاتر از کرسى است ماوراى آن است.
البتّه آنچه گفتیم یکى از تفسیرهاى روشن عرش و کرسى است و از بعضى روایات تفاسیر دیگرى درباره آن استفاده مىشود.(57)
بخش پنجم
أوصیکم عباد اللّه بتقوى اللّه الّذى ألبسکم الرّیاش، و أسبغ علیکم المعاش؛ فلو أنّ أحدا یجد إلى البقاء سلّما، أو لدفع الموت سبیلا، لکان ذلک سلیمان بن داوود علیه السّلام، الّذی سخّر له ملک الجنّ و الإنس، مع النّبوّة و عظیم الزّلفة. فلمّا استوفى طعمته، و استکمل مدّته، رمته قسیّ الفناء بنبال الموت، و أصبحت الدّیار منه خالیة، و المساکن معطّلة، و ورثها قوم آخرون. و إنّ لکم فی القرون السّالفة لعبرة!
أین العمالقة و أبناء العمالقة! أین الفراعنة و أبناء الفراعنة! أین أصحاب مدائن الرّسّ الّذین قتلوا النّبیّین، و أطفؤوا سنن المرسلین، و أحیوا سنن الجبّارین! أین الّذین ساروا بالجیوش، و هزموا بالألوف، و عسکروا العساکر، و مدّنوا المدائن!
ترجمه
اى بندگان خدا! شما را به تقوا و پرهیزگارى در برابر خداوند سفارش مىکنم؛ همان خدایى که لباسهاى فاخر به شما پوشانید و وسایل زندگى را به فراوانى در اختیارتان قرار داد. (هشیار باشید دنیا شما را نفریبد چرا که هرگز پایدار نیست).
اگر کسى راهى به سوى بقا و جاودانگى یا جلوگیرى از مرگ پیدا مىکرد چنین کسى به یقین سلیمان بن داود علیه السّلام بود. همان کس که خداوند حکومت جن و انس را افزون بر نبوّت و قرب پروردگار مسخّر وى ساخت؛ ولى آنگاه که آخرین روزىاش را برگرفت و مدّت زندگانىاش پایان یافت، کمانهاى فنا تیرهاى مرگ را به سوى او پرتاب کردند و دار و
دیار از او خالى گشت، مسکنها (و قصرها) ى او بىصاحب ماند و گروهى دیگر، آن را به ارث بردند. (آرى) در قرون گذشته براى شما درسهاى عبرت فراوانى است. کجا هستند «عمالقه» و فرزندان «عمالقه؟!» کجایند فرعونها و فرزندانشان؟ و کجا هستند صاحبان شهرهاى رسّ؛ همانها که پیامبران را کشتند و چراغ پرفروغ سنّتهاى فرستادگان خدا را خاموش کردند و سنّتهاى جباران را زنده ساختند؟ کجایند آنها که با لشکرهاى گران به راه افتادند و هزاران نفر را شکست دادند و متوارى ساختند؛ همانها که سپاهیان فراوان گرد آوردند و شهرهاى بسیار بنا نهادند.
شرح و تفسیر
کجا رفتند فراعنه و عمالقه؟
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به دنبال بحثهاى مربوط به صفات جمال و جلال خدا و عظمت جهان هستى به جنبههاى عملى مىپردازد، زیرا اعمال صالح از عقیده صالح سرچشمه مىگیرد امام علیه السّلام همگان را در برابر آن همه نعمتهایى که خدا به بندگانش ارزانى داشته دعوت به تقوا مىکند و مىفرماید: «اى بندگان خدا شما را به تقوا و پرهیزگارى در برابر خداوند سفارش مىکنم، همان خدایى که لباسهاى فاخر به شما پوشانید و وسایل زندگى را به فراوانى در اختیار شما قرار داد»؛ (أوصیکم عباد اللّه بتقوى اللّه الّذی ألبسکم الرّیاش(58)، و أسبغ علیکم المعاش).
در واقع امام علیه السّلام به دو نعمت بزرگ اشاره مىکند که سرچشمه نعمتهاى فراوان دیگرى است؛ نعمت اول انواع لباسهاست که هم بدن را از سرما و گرما و انواع آسیبها حفظ مىکند و هم به انسان وقار، شخصیت، احترام و ارزش مىبخشد و او را از حیوانات
جدا مىسازد.
نعمت دیگر معاش است؛ یعنى انواع روزیهایى که انسان در زندگى به آن محتاج است. با توجه به اینکه معاش از ریشه معیشت به معناى زندگى است، مفهوم وسیعى دارد که غذا و آب و هوا و مسکن و دارو و درمان را شامل مىشود و کلیه مواهب حیات را در بر مىگیرد و اینکه بعضى تصوّر کردهاند مفهوم آن محدود به آب و غذاست صحیح بهنظر نمىرسد، گرچه این مفهوم عام، انواع لباسهاى فاخر را نیز شامل مىشود؛ ولى ممکن است ذکر آن به خصوص به جهت اهمیّت فوق العادهاى که در زندگى انسان دارد، باشد.
چون بىتقواییها و انواع گناهان از حبّ دنیا سرچشمه مىگیرد، امام علیه السّلام به ناپایدارى دنیا و فناى آن مىپردازد و مخصوصا انگشت روى یک مصداق روشن آن مىگذارد و مىفرماید: «اگر کسى راهى به سوى بقا و جاودانگى یا جلوگیرى از مرگ پیدا مىکرد چنین کسى به یقین سلیمان بن داود علیه السّلام بود؛ همان که خداوند حکومت بر جنّ و انس را مسخّر وى ساخت. افزون بر نبوّت و مقام قرب پروردگار»؛ (فلو أنّ أحدا یجد إلى البقاء سلّما، أو لدفع الموت سبیلا، لکان ذلک سلیمان بن داوود علیه السّلام، الّذی سخّر له ملک الجنّ و الإنس، مع النّبوّة و عظیم الزّلفة(59)).
آرى سلیمان با آن همه جلال و جبروت و قدرت و عزّت و کرّ و فرّ، هرگز نتوانست راه را بر مرگ ببندد و درست در موعد مقرّر بدون اندک تأخیرى چشم از جهان فروبست. از همینرو امام علیه السّلام در ادامه سخن مىفرماید: «ولى آنگاه که آخرین روزىاش را برگرفت و مدّت زندگانىاش را کامل ساخت کمانهاى فنا تیرهاى مرگ را به سوى او پرتاب کردند و دار و دیار از او خالى گشت و مسکنها (و قصرها) ى او بىصاحب ماند و گروهى دیگر آن را به ارث بردند (و در آنها ساکن گشتند)»؛ (فلمّا استوفى طعمته، و استکمل مدّته، رمته قسیّ(60) الفناء بنبال(61) الموت، و أصبحت الدّیار منه خالیة، و المساکن معطّلة، و
ورثها قوم آخرون).
چه تشبیه گویایى! امام علیه السّلام قانون فنا را به کمانهایى تشبیه کرده که تیرهاى آن مرگ است این کمانها همگان را نشانهگیرى کردهاند و منتظرند آخرین لقمه روزى را بخورند و آخرین دقیقه عمر را به پایان ببرند؛ بلافاصله تیرها رها شده و به اهداف خود اصابت مىکنند؛ خواه این هدف مورچه ضعیفى باشد یا سلیمان حاکم بر انس و جن و وحش و طیور.
عجب اینکه قانون فنا و مرگ از قوانینى است که هیچگونه استثنا در آن راه ندارد؛ خوبان و بدان، انبیا و اولیا و اشقیا و ظالمان و اقویا و ضعفا همه و همه را دربر مىگیرد و به هیچکس رحم نمىکند و لحظهاى مهلت نمىدهد: «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ»(62) درباره چگونگى مرگ سلیمان بحث آموزندهاى در نکتهها خواهد آمد.
سپس امام علیه السّلام در نتیجهگیرى، مىفرماید: «در قرون گذشته براى شما درسهاى عبرت فراوانى است. کجا هستند «عمالقه» و فرزندان عمالقه! کجایند فرعونها و فرزندانشان و کجا هستند صاحبان شهرهاى «رسّ»؛ همانها که پیامبران را کشتند و چراغ پرفروغ سنّتهاى فرستادگان خدا را خاموش کردند و سنّتهاى جباران را زنده ساختند کجایند آنها که با لشکرهاى گران به راه انداختند و هزاران نفر را شکست دادند و متوارى ساختند همانها که سپاهیان فراوان گرد آوردند و شهرهاى بسیار بنا نهادند»؛ (و إنّ لکم فی القرون السّالفة لعبرة! أین العمالقة و أبناء العمالقة! أین الفراعنة و أبناء الفراعنة! أین أصحاب مدائن الرّسّ الّذین قتلوا النّبیّین، و أطفؤوا سنن المرسلین، و أحیوا سنن الجبّارین! أین الّذین ساروا بالجیوش، و هزموا(63) بالألوف، و
عسکروا العساکر، و مدّنوا المدائن!).
امام علیه السّلام در این عبارات پرمعنا و تکاندهنده بعد از اشاره به مرگ عبرتانگیز سلیمان، نظرى به پهنه تاریخ پیشین بشریّت افکنده و از قدرتمندانى که در زمان خود بر کشورها با جلال و جبروت حکومت مىکردند و امروز جز مشتى خاک از آنها باقى نمانده، یاد مىکند به خصوص روى چند گروه از آنها انگشت مىنهد:
نخست به «عمالقه» اشاره مىکند که از فرزندان «عملاق» یکى از نوادگان نوح پیامبر بودند پیکرهاى قوى و نیرومندى داشتند و سالیان دراز بر شامات و غیر شامات حکومت مىکردند.
سپس به فراعنه یعنى پادشاهان مصر که از مقتدرترین شاهان تاریخ بودند مىپردازد و در سومین مرحله از صاحبان شهرهاى رسّ (رودخانه ارس یا چاهاى پرآبى که در بعضى از مناطق ایران وجود داشت) سخن به میان مىآورد؛ همانها که در برابر پیامبران خداوند ایستادند، آنها را شهید کردند، سنّتهاى الهى را خاموش ساختند و سنّتهاى ستمگران را احیا نمودند.
در آخرین مرحله اشارهاى کلّى به همه شاهان قدرتمند پیشین مىکند که صاحب لشکر فراوان بودند و شهرهاى زیادى بنا نهادند؛ ولى سرانجام همگى در برابر مرگ زانو زدند و از فراز تختهاى زرّین به زیر خاکهاى سرد و خاموش منتقل شدند.
—
نکتهها
1- شوکت سلیمان علیه السّلام و مرگ او
برخلاف تورات کنونى که سلیمان علیه السّلام را پادشاهى جبار و بتخانهساز و هوسباز معرفى کرده(64)، قرآن مجید او را پیامبرى بزرگ و پاک و خداترس مىشمرد و نمونه قدرت و
حاکمیت بىنظیر مطرح مىکند که در لابهلاى سرگذشت او درسهاى بزرگى براى همگان نهفته است.
قرآن مىگوید: خداوند مواهب عظیمى به او داد؛ مرکب بسیار سریعى همچون باد که مىتوانست با آن در مدت کوتاهى سراسر کشورش را سیر کند، نیروهاى فعال انس و جنّ، علم و دانش فراوان حتى آشنایى با نطق پرندگان به وى بخشید، لشکریان و کارگزاران بسیار در اختیار او قرار داد با این حال مرگ او بسیار عبرتانگیز بود.
در بعضى از روایات آمده است که روزى سلیمان علیه السّلام به اصحاب و یاران خود گفت خداوند چنین حکومت عظیمى را در اختیار من قرار داده؛ ولى علىرغم این همه امکانات، یک روز را شاد زندگى نکردهام، فردا تصمیم دارم به بالاى قصر بروم و تنها باشم و نگاهى به اطراف بیفکنم و عظمت خویش را بنگرم و لذت ببرم. به هیچکس اجازه ندهید بر من وارد شود تا یک روز را تنها و خوشحال باشم. گفتند: بسیار خوب. فرداى آن روز عصایش را گرفت و به بالاترین نقطه قصر رفت. تکیه بر عصا کرده بود و به اطراف پایتخت و شکوه و عظمت آن مىنگریست و از این همه نعمت خداداد شاد و خندان بود. ناگهان دید جوان خوش قیافه و خوش لباسى از گوشه قصر به سراغ او آمد. سلیمان گفت: چه کسى به تو اجازه داده وارد قصر شوى؟ من خواستم امروز تنها باشم. جوان گفت: من به اذن پروردگار این قصر وارد شدم. سلیمان علیه السّلام گفت: او از من سزاوارتر است بگو ببینم کیستى؟ گفت: من فرشته مرگم. سلیمان علیه السّلام پرسید: براى چه آمدهاى؟ گفت: آمدهام قبض روح تو کنم، سلیمان علیه السّلام گفت: بسم الله مأموریت خود را انجام بده این روز شادى من بود گویا خدا نمىخواهد سرور و شادى جز با لقاى او صورت بگیرد: «أبى اللّه عزّ و جلّ أن یکون لى سرور دون لقائه».
فرشته مرگ روح او را قبض کرد در حالىکه بر عصا تکیه داشت (حتى اجازه نشستن به او نداد) آرى او از دنیا رفت در حالىکه همچنان به کمک عصا ایستاده بود و مردم به او نگاه مىکردند و تصوّر مىکردند زنده است. چند روز بر این حال گذشت. بعضى گفتند به
راستى عجیب است او چند روز است به این حال مانده، نه خسته شده و نه خوابیده، نه غذا و آبى خورده و نوشیده، او حتما خداى ماست که باید او را بپرستیم. بعضى گفتند نه او ساحر است، چنین وانمود مىکند که متکى به عصا ایستاده؛ ولى در واقع چنین نیست مؤمنان گفتند سلیمان بنده خداست و پیامبر اوست و در قبضه تدبیر پروردگار است. (باید منتظر بمانیم تا ببینیم چه مىشود).
هنگامى که این اختلافات بالا گرفت خداوند متعال موریانه را بر عصاى او مسلّط ساخت و چیزى نگذشت که عصا شکست و سلیمان علیه السّلام فروافتاد. در این هنگام همه از مرگ او آگاه شدند. آرى! موریانهاى حکومتى را بههم ریخت.(65) و همانگونه که امام على علیه السّلام در خطبه بالا اشاره فرموده هنگامى که پیمانه عمر سلیمان علیه السّلام لبریز شد کمانهاى فنا و نیستى او را با تیرهاى مرگ هدف قرار دادند.
2- عمالقه کیانند
«عمالقه» جمع «عملاق» نام شخصى است از فرزندزادگان نوح و قبیله عمالقه به او منسوب است؛ آنان افرادى نیرومند و قوى پیکر و جنگجو بودند و به گفته بعضى از مورّخان در شمال حجاز، در دو هزار سال پیش از میلاد حضرت مسیح زندگى مىکردند. به مصر حمله کردند و آنجا را تصرف و مدتها در آنجا فرمانروایى داشتند ولى سرانجام در حدود 17 قرن پیش از میلاد، مصریان به آن حمله کردند و به جزیرة العرب بازگشتند و در یمن و حجاز و دیگر مناطق این جزیره ساکن شدند و دولتهایى تشکیل دادند.
جبارانى که قرآن مجید در داستان ورود موسى و بنى اسرائیل به بیت المقدّس، از آنها یاد کرده به اعتقاد جمعى از مفسّران شاخهاى از همان عمالقه بودهاند. سرانجام یوشع فرمانده بنى اسرائیل به امر موسى علیه السّلام با آنها پیکار کرد و بر آنها غلبه یافت.
این قوم چون داراى قدرت فراوانى بودند و قرنها حکومتهاى مقتدرى تشکیل دادند و سپس همگى بر باد رفتند و تنها نامى از آنها بر صفحه تاریخ ماند، امیر مؤمنان علیه السّلام در خطبه بالا مىفرماید: «کجایند عمالقه و فرزندان آنها».(66)
3- فراعنه مصر
نام پادشاهان مصر به صورت عام، «فرعون» بود همانگونه که به سلاطین روم «قیصر» و به سلاطین ایران «کسرى» مىگفتند. یکى از فراعنه معاصر حضرت موسى بود که «رامسیس دوم» نام داشت و دیگرى که فرعون معاصر حضرت یوسف بود «ریّان بن ولید». بعضى گفتهاند: پادشاهانى که در مصر قبل از ظهور حضرت مسیح حکومت کردند 32 نفر بودند؛ گروهى از سرزمین مصر بودند و جمعى از عمالقه و عدهاى از رومیان و عدهاى از یونانیان و بعضى از ایرانیان که از طرف کسراها براى فتح مصر فرستاده شده بودند و در آنجا حکومت داشتند که امروز اثرى از هیچیک از آنها نیست.
4- اصحاب رسّ
واژه رسّ در اصل به معناى اثر مختصر است. بعضى «رسّ» را مخفّف «ارس» (رودخانه معروف در شمال ایران) دانستهاند؛ ولى اکثرا آن را به معناى چاه مىدانند و معتقدند این گروه که اکنون آثار بسیار کمى از آنها به جاى مانده، اقوام کشاورزى بودند که چاههاى پرآب فراوانى داشتند و به همین دلیل وضع زندگانى آنها خوب بود.
در اینکه آنها در کجا زندگى مىکردند و نام پیامبرشان چه بود، اختلاف زیادى در میان مفسّران است؛ بعضى آنها را از بقایاى عاد و ثمود مىدانند و بعضى مىگویند آنها در یمامه مىزیستند و پیامبرى به نام حنظله داشتند. بعضى پیامبر آنها را شعیب علیه السّلام مىدانند.
در کتاب عیون اخبار الرضا از امیر مؤمنان على علیه السّلام نقل شده است که فرمود: آنها قومى بودند که درخت صنوبر را مىپرستیدند و به آن شاه درخت مىگفتند: دوازده شهر آباد داشتند که بر کنار نهرى به نام رسّ بنا شده بود این شهرها به نامهاى آبان، آذر، دى، بهمن، اسفندار، فروردین، اردیبهشت، خرداد، تیر، مرداد، شهریور و مهر نامیده شده بوده و ایرانیان نام ماههاى سال خود را از آن گرفتند. براى آن درخت قربانى مىکردند و هنگامى که قربانى را مىسوزاندند و دود از آن به آسمان برمىخاست در مقابل درخت به سجده مىافتادند. هنگامى که آنها در کفر و بتپرستى فرورفتند خداوند پیامبرى از بنى اسرائیل به سوى آنها فرستاد؛ ولى ایمان نیاوردند. آن پیامبر از خدا تقاضا کرد که آن درخت صنوبر که بیش از همه مورد احترام بود بخشکد. هنگامى که درخت خشکید آنها تصمیم بر کشتن پیامبرشان گرفتند. «چاهى» عمیق کندند و او را زنده در آن افکندند تا جان سپرد. خداوند به جهت اصرار آنها بر کفر و ظلم به عذاب شدیدى گرفتارشان کرد و نابود شدند.(67)
آرى! دنیا از اینگونه سلاطین نیرومند و اقوام سرکش و جباران و ستمگران بسیار به خود دیده است که اکنون گردوغبار نسیان نه تنها بر قبورشان که بر تاریخشان نیز نشسته است و این بهترین سند بىوفایى و ناپایدارى دنیاست:
بشکاف خاک را و ببین اکنون
بىمهرى زمانه رسوا را
این دشت خوابگاه شهیدان است
فرصت شمار وقت تماشا را!
بخش ششم
و منها: قد لبس للحکمة جنّتها، و أخذها بجمیع أدبها، من الإقبال علیها، و المعرفة بها، و التّفرّغ لها: فهی عند نفسه ضالّته الّتی یطلبها، و حاجته الّتی یسأل عنها. فهو مغترب إذا اغترب الإسلام، و ضرب بعسیب ذنبه، و ألصق الأرض بجرانه، بقیّة من بقایا حجّته، خلیفة من خلائف أنبیائه.
ترجمه
بخش دیگرى از خطبه: (آن مرد الهى) براى حفظ حکمت و دانش، زرهى بر تن کرده و حکمت را با تمام آدابش دربر گرفته، توجه خاص به آن نموده و آن را به خوبى شناخته و یکسره به آن پرداخته است. حکمت و دانش براى او گمشدهاى است که همواره در جستجوى آن است و نیازى اوست که پیوسته در طلب آن است. او به هنگامى که اسلام غروب کند و همچون شترى خسته که از راه رفتن بازماند، و بر زمین قرار گرفته و سینه به آن چسبانده است، پنهان خواهد شد. (آرى) او باقیماندهاى از حجّتهاى خداست و خلیفه و جانشینى از جانشینان پیامبران اوست.
شرح و تفسیر
ویژگیهاى آن مرد الهى
آنچه در این بخش آمده در ظاهر پیوندى با بخشهاى سابق این خطبه ندارد. دلیل آن این است که مرحوم سیّد رضى در بسیارى از موارد همه خطبه را نقل نمىکند، بلکه بخشهایى از آن را به صورت گزینشى انتخاب مىکند. تعبیر به «منها» نیز در آغاز این
بخش، گواه روشنى بر این مطلب است و همین امر سبب شده است که این بخش و مرجع ضمیرهاى آن در هالهاى از ابهام فرورود و هریک از مفسّران، احتمالى درباره آن بدهند؛ ولى به اعتقاد ما قرائنى در مجموع این بخش وجود دارد که هرگونه ابهام را برطرف مىسازد که به آن اشاره مىکنم.
نخست مىفرماید: «او براى حفظ حکمت و دانش، زرهى که حافظ آن است بر تن کرده و حکمت را با همه آدابش را دربر گرفته، توجه خاص به آن نموده و آن را به خوبى شناخته و یکسره به آن پرداخته است»؛ (قد لبس للحکمة جنّتها(68)، و أخذها بجمیع أدبها، من الإقبال علیها، و المعرفة بها، و التّفرّغ لها).
در اینکه منظور از این شخص حکیم که حکمت همه وجود او را پر کرده و توجه او را به خود جلب نموده و آن را با همه آداب دربر گرفته کیست، احتمالات متعددى داده شده که از جمله چهار احتمال زیر است:
1- گروهى گفتهاند: این کلام، اشاره به حضرت مهدى علیه السّلام و دوران غیبت و قیام اوست. ابن ابى الحدید این نظر را به امامیه نسبت داده است و در آغاز آن را نمىپذیرد؛ ولى در پایان به عنوان کسى که در آخر الزمان متولّد مىشود و نامش مهدى علیه السّلام است، این نظریه پذیرفته است.
2- فلاسفه گفتهاند: مراد از آن نخبگان عرفا هستند که در هرزمان در میان مردم وجود دارند.
3- از بعضى متصوفه نقل شده که منظور اولیاء اللّه و سالکان طریق حقیقتند که
همواره در روى زمین وجود دارند.
4- از جماعت معتزله نقل شده که منظور عالم به عدل و توحید از مؤمنان است که در هرعصر و زمان، افرادى از آنها در میان مردم دیده مىشود؛ ولى هنگامى که تعبیرات حضرت را تا پایان این بخش تفسیر کنیم به روشنى در خواهیم یافت که این عبارات تفسیر صحیحى جز حضرت مهدى علیه السّلام ندارد.
بههرحال تعبیر به (قد لبس للحکمة جنّتها) اشاره به این است که او حکیم است و براى حفظ حکمت سپرى بر تن کرده که منظور از آن، سپر تقوا و پرهیزکارى است، همانگونه که در این حدیث معروف آمده است: «ما أخلص عبد للّه عزّ و جلّ أربعین صباحا إلّا جرت ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه؛ هیچ بندهاى چهل روز اعمال خود را براى خدا کاملا خالص نکرد مگر این که چشمههاى جوشان حکمت از قلب او بر زبانش سرازیر شد».(69)
جملههاى بعد از آن نیز، «و أخذها بجمیع أدبها …» همه اشاره به این است که او حکیمى است توانا که علم و دانش و حکمت و تدبیر بر همه وجود او حاکم است و با همین ابزار محیط خود را اداره مىکند.
امام علیه السّلام در ادامه این سخن مىافزاید: «حکمت و دانش براى او گمشدهاى است که همواره در جستجوى آن است و نیاز اوست که پیوسته در طلب آن است»؛ (فهی عند نفسه ضالّته الّتی یطلبها، و حاجته الّتی یسأل عنها).
این سخن تأکید دیگرى است بر اینکه آن مرد الهى برنامه کارش براساس حکمت قرار گرفته و قبل از ایجاد هرتحوّلى تحوّل علمى و فرهنگى برقرار مىکند؛ این سخن هماهنگ با چیزى است که در روایات درباره حضرت مهدى علیه السّلام آمده است. از جمله در حدیثى از امام باقر علیه السّلام چنین مىخوانیم: «إذا قام قائمنا وضع یده على رؤوس العباد
فجمع بها عقولهم و کملت بها أحلامهم؛ هنگامى که قیامکننده ما بهپا خیزد دست خود را بر سر بندگان بگذارد (آنها را تحت تربیت خود قرار دهد) و به این وسیله عقلهاى آنها را متمرکز سازد و افکار آنها را کامل کند».(70)
در ادامه در بیان یک ویژگى دیگر آن مرد الهى مىفرماید: «او به هنگامى که اسلام غروب کند همچون شترى گردد که از راه رفتن بازمانده، بر زمین قرار گرفته و سینه به آن چسبانده است، پنهان خواهد شد»؛ (فهو مغترب إذا اغترب(71) الإسلام، و ضرب بعسیب(72) ذنبه(73)، و ألصق الأرض بجرانه(74)).
هنگامى که شتر از راه رفتن بازمىماند بر زمین چنان پهن مىشود که انتهاى دم او به زمین مىچسبد و حتى پایین گردن خود را نیز بر آن مىنهد و این نشانه نهایت خستگى است و عرب از آن به عنوان کنایه براى نهایت ضعف و ناتوانى استفاده مىکند.
این سخن اشاره آشکار دیگرى به یکى از اوصاف آن مرد الهى است و که در دوران غیبت او اسلام و مسلمین در نهایت ضعف قرار مىگیرند و دشمنان از هرسو براى محو اسلام و شکست مسلمین قیام مىکنند.
در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السّلام آمده است: «العلم سبعة و عشرون حرفا فجمیع ما جاءت به الرّسل حرفان فلم یعرف النّاس حتّى الیوم غیر الحرفین فإذا قام قائمنا أخرج خمس و عشرین حرفا فبثّها فى النّاس و ضمّ إلیها الحرفین حتّى یبثّها سبعة
و عشرین حرفا؛ علم و دانش 27 حرف (27 باب) است جمیع آنچه پیامبران الهى آوردهاند به اندازه دو حرف آن است و مردم تا امروز جز آن دو حرف را نشناختند. هنگامى که قیامکننده ما قیام مىکند 25 حرف دیگر را بیرون مىآورد و در میان مردم مىگستراند و آن دو حرف را نیز به آن ضمیمه مىکند تا 27 حرف کامل شود»(75) (اشاره به اینکه آن حضرت انقلاب فرهنگى قوى و پرشتابى پىریزى مىکند که سطح آگاهى و علم در جهان بیش از ده برابر وضع موجودش مىشود).
به گفته حافظ:
ز قاطعان طریق این زمان شوند ایمن
قوافل دل و دانش که مرد راه رسید
کجاست صوفى دجّال فعل ملحد شکل
بگو بسوز که مهدى دین پناه رسید
عزیز مصر به زعم برادران حسود
ز قعر چاه برآمد، به اوج ماه رسید
امام علیه السّلام در پایان این فراز به نکته روشنترى در این زمینه مىپردازد و مىفرماید: «او باقیماندهاى از حجّتهاى خدا است و خلیفه و جانشینى از جانشینان پیامبران اوست»؛ (بقیّة من بقایا حجّته، خلیفة من خلائف أنبیائه).
همانگونه که از بیان این اوصاف به دست مىآید جملههاى بالا مرجع ضمیرى جز حضرت مهدى نمىتواند داشته باشد به ویژه اینکه واژههاى «بقیه» (بقیة اللّه) و «حجّت» و «خلیفه» در فرهنگ دینى ما کاملا منطبق بر آن حضرت است.
—
نکته
اشاراتى به قیام مهدى
از این بخش خطبه که اشارات روشنى به قیام حضرت مهدى علیه السّلام داشت، به خوبى استفاده مىشود که برخلاف تصوّر ناآگاهان، تکیهگاه اصلى مهدى بر انقلابى فکرى،
علمى و فرهنگى است؛ نه قیامى نظامى و مملوّ از خونریزى. او چنان سطح افکار مردم را بالا مىبرد که با پاى خود به سوى یک حکومت سراسر عدل و داد پیش مىروند. بىشکّ در آغاز راه، اقلیّت ماجراجو و منحرف و گردنکشان زورگو و ظالمى در این طریق سدّ راهند که امام آنها را با قدرت نظامى خود برمىدارد. او پیوسته در طلب دانش و ارتقاى سطح معلومات امّت است و همچون جدّش پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله با زبان حال و قال مىگوید: «رَبِّ زِدْنِی عِلْماً».(76)
بخش هفتم
ثمّ قال علیه السّلام أیّها النّاس، إنّی قد بثثت لکم المواعظ الّتی وعظ الأنبیاء بها أممهم، و أدّیت إلیکم ما أدّت الأوصیاء إلى من بعدهم، و أدّبتکم بسوطی فلم تستقیموا، و حدوتکم بالزّواجر فلم تستوسقوا. للّه أنتم! أ تتوقّعون إماما غیری یطأ بکم الطّریق، و یرشدکم السّبیل؟
ألا إنّه قد أدبر من الدّنیا ما کان مقبلا، و أقبل منها ما کان مدبرا، و أزمع التّرحال عباد اللّه الأخیار، و باعوا قلیلا من الدّنیا لا یبقى، بکثیر من الآخرة لا یفنى. ما ضرّ إخواننا الّذین سفکت دماؤهم- و هم بصفّین- ألّا یکونوا الیوم أحیاء؟ یسیغون الغصص و یشربون الرّنق! قد- و اللّه- لقوا اللّه فوفّاهم أجورهم، و أحلّهم دار الأمن بعد خوفهم.
ترجمه
سپس آن حضرت فرمود: اى مردم من مواعظ و اندرزهایى را که پیامبران به امتهایشان دادند، براى شما بازگو کردم و در میان شما منتشر ساختم. و نیز آنچه را اوصیاى پیامبران به امتهاى بعد رساندند، (و در آنجا که ضرورت داشت) شما را با تازیانهام ادب کردم؛ ولى شما به هیچ صراطى مستقیم نشدید. بانگ نواهى پروردگار را در میان شما سر دادم (که از اختلاف و تفرقه بپرهیزید)؛ اما هرگز اجتماع نکردید و متحد نشدید. شما را به خدا آیا انتظار دارید پیشوایى جز من شما را به راه بیاورد و طریق حق را به شما نشان دهد؟ آگاه باشید آنچه از دنیا روى آورده بود، پشت کرده و آنچه پشت کرده بود، روى آورده است (سنّتهاى پیامبر صلّى اللّه علیه و اله فراموش شده و سنن جاهلى در حکومت امویان
بازگشته است) بندگان نیک خدا به سرعت تصمیم به کوچ گرفتند و متاع اندک دنیاى فانى را با سرمایههاى فراوان آخرت ماندگار، مبادله نمودند. راستى، برادران ما که خونشان در صفین ریخته شد (و شربت شهادت نوشیدند) اگر امروز زنده نیستند که از این لقمههاى گلوگیر بخورند و از این آبهاى ناگوار بنوشند، (و این حوادث دردناک را ببینند) چه ضررى کردند؟ به خدا سوگند! آنها به لقاى پروردگار نایل شدند و خدا پاداششان را بهطور کامل عطا فرمود و آنها را در سراى امن و امان بعد از این زندگى پر از خوف جاى داد.
شرح و تفسیر
آنچه لازم بود، گفتم!
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به اندرزها و مواعظ هشدارکنندهاى مىپردازد و مىفرماید: «اى مردم من مواعظ و اندرزهایى را که پیامبران به امتهایشان دادند براى شما بازگو کردم و در میان شما گستردم. و (نیز) آنچه را اوصیاى پیامبران به امتهاى بعد از آنان رساندند، رساندم. (در آنجا که ضرورت داشت) شما را با تازیانهام ادب کردم؛ ولى (هیچیک مؤثر نیفتاد و) شما به هیچ صراطى مستقیم نشدید. بانگ نواهى پروردگار را در میان شما سر دادم (که از اختلاف و تفرقه بپرهیزید)؛ اما هرگز اجتماع نکردید و متحد نشدید»؛ (أیّها النّاس، إنّی قد بثثت(77) لکم المواعظ الّتی وعظ الأنبیاء بها أممهم، و أدّیت إلیکم ما أدّت الأوصیاء إلى من بعدهم، و أدّبتکم بسوطی فلم تستقیموا، و حدوتکم(78) بالزّواجر فلم تستوسقوا(79)).
این تعبیرات نشان مىدهد که امام علیه السّلام براى هدایت مردم کوفه که افرادى سست و پراکنده بودند از هروسیلهاى استفاده فرمود و کار فرهنگى گستردهاى را درباره آنها انجام داد تا آنجا که همه مواعظ انبیا و اندرزهاى اوصیا را براى آنها جمع، و در اختیارشان قرار داد؛ ولى این باران حیاتبخش رحمت الهى، در آن شورهزارها اثر نکرد سپس محبّت و نرمش را کنار گذاشت و با شدت با آنها برخورد کرد. شاید به راه بیایند و متحد شوند؛ ولى این میخهاى آهنین در آن سنگهاى خارا فرونرفت و معلوم شد کمترین نقص و عیبى در رهبرى و مدیریت و فرماندهى نیست، بلکه همه عیب در آن گروه نابخرد و بىحمیت بود.
این جملهها نشان مىدهد اگر تمام انبیا و اوصیا براى هدایت آنها مىکوشیدند، هدایت نمىشدند.
«شما را به خدا آیا انتظار دارید پیشوایى جز من شما را به راه بیاورد و طریق حق را به شما نشان دهد؟»؛ (للّه أنتم! أتتوقّعون إماما غیری یطأ بکم الطّریق، و یرشدکم السّبیل؟).
اشاره به اینکه هرگاه پیشوایى چون من نتواند شما را به راه آورد کس دیگرى این کار را نمىتواند انجام دهد.
عجب اینکه با آن همه یأس و ناامیدى از این جمعیّت، باز امام علیه السّلام به نصایح تازهاى مىپردازد. شرایط زمان و محیط را براى آنها تشریح مىکند و ارزش شهادت در راه خدا را براى آنها بازگو مىکند و مىفرماید: «آگاه باشید آنچه از دنیا روى آورده بود، پشت کرده و آنچه پشت کرده بود، روى آورده است»؛ (ألا إنّه قد أدبر من الدّنیا ما کان مقبلا، و أقبل منها ما کان مدبرا).
اشاره به اینکه با طلوع آفتاب عالمتاب اسلام و ظهور پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله نیکیها و فضیلتها به جامعه انسانى روى آورد، ولى اکنون با ظهور بنى امیّه و بازماندگان دوران
جاهلیّت آن نیکیها و سنّتهاى الهى از جامعه رخت بربسته و زشتیهاى عصر جاهلیّت که پشت کرده بود به جامعه اسلامى روى آورده بود.
سپس به عنوان مقدمهاى براى تجلیل از مقام شهیدان راه خدا و تقویت فرهنگ جهاد و شهادت در برابر ظالمان و ستمگران مىفرماید: «بندگان نیک خدا به سرعت عزم بر کوچ گرفتند و متاع اندک دنیاى فانى را با سرمایه فراوان آخرت ماندگار، مبادله نمودند»؛ (و أزمع(80) التّرحال(81) عباد اللّه الأخیار، و باعوا قلیلا من الدّنیا لا یبقى بکثیر من الآخرة لا یفنى).
این تعبیر لطیف اشاره به این است که آن نیکان و پاکانى که شرب شهادت نوشیدند و در راه خدا به این افتخار بزرگ نایل شدند نه تنها زیانى نکردند، بلکه تجارت پرسودى نمودند، متاع قلیل فانى را به متاع کثیر باقى فروختند.
کسانى هم که افتخار شهادت پیدا نکردند امّا در جهاد با نفس پیروز شدند و زرقوبرق دنیاى فانى را به سعادت آخرت فروختند آنها نیز در سلسله این گروه از عباد اللّه الاخیار جاى دارند.
در ادامه این سخن، با تأکید مىفرماید: «راستى برادران ما که خونشان در صفین ریخته شد (و شربت شهادت نوشیدند) اگر امروز زنده نیستند که از این لقمههاى گلوگیر بخورند و از این آبهاى ناگوار بنوشند چه ضررى کردهاند؟»؛ (ما ضرّ إخواننا الّذین سفکت دماؤهم- و هم بصفّین- ألّا یکونوا الیوم أحیاء؟ یسیغون(82) الغصص و یشربون الرّنق!(83)).
اشاره به اینکه آنها رفتند و آسوده شدند و امروز ما ماندیم و این اوضاع نابسامان.
دشمنان حق در همه جا جولان مىکنند و دوستان حق ضعیف و ناتوان و بىاراده در برابر آنها ایستاده و تماشاگرند. صحنهاى که هرانسان باایمان و غیورى را سخت آزار مىدهد. در واقع عبارات امام علیه السّلام اشاره به جنایات معاویه و لشکر شام و سکوت و سستى مردم کوفه و عراق است. در پایان این سخن، کلام امام علیه السّلام اوج مىگیرد و مىفرماید: «به خدا سوگند! آنها به لقاى پروردگار نایل شدند و خدا پاداششان را بهطور کامل عطا فرمود و آنها را در سراى امن و امان بعد از این زندگى پر از خوف جاى داد»؛ (قد- و اللّه- لقوا اللّه فوفّاهم أجورهم، و أحلّهم دار الأمن بعد خوفهم).
آرى همانگونه که قرآن مىفرماید: گمان مبر آنها که در راه خدا کشته شدهاند مردگانند آنها زنده جاویدانند و در نزد پروردگارشان به انواع روزیها متنعماند، مرده آنها هستند که تن به ذلت مىسپرند و زیر پرچم ظالمان به زندگى مادى و تحقیرآمیز ادامه مىدهند.
شهادت همیشه مایه افتخار است ولى در محیطهاى آلوده شهادت و رخت بربستن از آلودگىها و مفاسد و رهایى از دست گروههاى فاسد و مفسد افتخار دیگرى است. پیامى که على علیه السّلام در محراب عبادت در لحظات شهادت به ما داد درس بزرگى بود فرمود: «فزت و ربّ الکعبة؛ به خداى کعبه نجات یافتم و رستگار شدم». و به گفته شاعر:
مرده دلانند به روى زمین
بهر چه با مرده شوم همنشین
هم دمى مرده دهد مردگى
صحبت افسرده دل افسردگى
زیر گل آنان که پراکندهاند
گرچه به تن مرده، به دل زندهاند!
زنده شدم از نظر پاکشان
آب حیات است مرا خاکشان(84)
و به گفته شاعر توانایى دیگر (سنائى):
بمیر اى حکیم از چنین زندگانى
کز از این زندگانى چون بمیرى بمانى!
از این مرگ صورت نگر تا نترسى
از این زندگى ترس کاینک درآنى
بخش هشتم
أین إخوانی الّذین رکبوا الطّریق، و مضوا على الحقّ؟ أین عمّار؟ و أین ابن التّیّهان؟ و أین ذو الشّهادتین؟ و أین نظراؤهم من إخوانهم الّذین تعاقدوا على المنیّة، و أبرد برؤسهم إلى الفجرة!
قال: ثمّ ضرب بیده على لحیته الشریفة الکریمة، فأطال البکاء ثم قال علیه السّلام:
أوّه على إخوانی الّذین تلوا القرآن فأحکموه، و تدبّروا الفرض فأقاموه، أحیوا السّنّة و أماتوا البدعة. دعوا للجهاد فأجابوا، و وثقوا بالقائد فاتّبعوه.
ثم نادى بأعلى صوته:
الجهاد الجهاد عباد اللّه! ألا و إنّی معسکر فی یومی هذا؛ فمن أراد الرّواح إلى اللّه فلیخرج!
ترجمه
کجایند برادران من؟ همانها که در مسیر صحیح گام نهادند و در راه حق پیش افتادند، کجاست «عمار»؟ کجاست «ابن تیّهان»؟ و کجاست «ذو الشهادتین». (سه نفر از بزرگان یاران امام که شربت شهادت نوشیدند). و کجایند کسانى همچون آنان از برادرانشان که پیمان بر جانبازى بستند و سرانجام سرهایشان براى فاجران فرستاده شد!
آنگاه امام علیه السّلام دست به محاسن شریف خود زد و مدت طولانى گریست و فرمود:
آه بر برادرانم. همانها که قرآن را تلاوت مىکردند و به کار مىبستند در فرائض الهى
تدبّر مىکردند و بهپا مىداشتند. سنّتها را زنده کرده، بدعتها را میراندند. هنگامى که به سوى جهاد دعوت شدند، مشتاقانه پذیرفتند به رهبر خود اطمینان داشتند و از او پیروى کردند سپس با صداى رسا ندا داد- اى بندگان خدا! جهاد، جهاد! آگاه باشید من امروز لشکر را به سوى اردوگاه حرکت مىدهم، آن کس که مىخواهد به سوى خدا حرکت کند با ما کوچ نماید.
شرح و تفسیر
همگى آماده جهاد شوید!
در این بخش از خطبه، لحن کلام امام علیه السّلام تغییر پیدا مىکند و با تعبیراتى بسیار غمانگیز، سخنان گذشته را ادامه مىدهد و از شهیدان بزرگوارى که در صفین شربت شهادت نوشیدند و جاى آنها در میان اصحابش خالى است یاد مىکند و مىفرماید: «کجایند برادران من همانها که در مسیر صحیح گام نهادند و در راه حق پیش رفتند»؛ (أین إخوانی الّذین رکبوا الطّریق، و مضوا على الحقّ؟).
سپس روى چند نفر از این پیشتازان ایثار و شهادت و آگاهى و معرفت، انگشت مىنهد و مىفرماید: «کجاست عمار؟ کجاست ابن تیّهان؟ و کجاست ذو الشهادتین. (سه نفر از بزرگان اصحاب که شرح حالشان خواهد آمد)»؛ (أین عمّار؟ و أین ابن التّیّهان؟).
آنگاه به صورت کلى و عام از همه آنها چنین یاد مىکند: «کجایند مانند آنان از برادرانشان که پیمان بر جانبازى بستند و سرانجام سرهایشان براى فاجران و فاسقان فرستاده شد»؛ (و أین ذو الشّهادتین؟ و أین نظراؤهم من إخوانهم الّذین تعاقدوا على المنیّة، و أبرد(85) برؤوسهم إلى الفجرة!).
اشاره به دهها نفر از صحابیان بزرگوار پیامبر صلّى اللّه علیه و اله است که همراه على علیه السّلام در صفین بودند و شربت شهادت نوشیدند و جنایتکاران لشکر معاویه، سرهاى آنها را جدا کردند و براى معاویه بردند.(86)
در اینجا خاطره آنان سبب شد که امام علیه السّلام حالت تأثر شدیدى پیدا کند آن گونه که راوى این خطبه (نوف بکالى) مىگوید: آنگاه امام علیه السّلام دست به محاسن شریف خود زد و مدت طولانى گریست و فرمود:
«آه بر برادرانم. همانها که قرآن را تلاوت مىنمودند و به کار مىبستند در فرائض الهى دقت مىکردند و آنها را بهپا مىداشتند. سنّتها را زنده کرده و بدعتها را مىراندند. بسوى جهاد دعوت شدند و مشتاقانه پذیرفتند، به رهبر خود اطمینان داشتند و از او پیروى کردند»؛ (قال: ثمّ ضرب بیده على لحیته الشّریفة الکریمة، فأطال البکاء، ثمّ قال علیه السّلام: أوّه(87) على إخوانی الّذین تلوا القرآن فأحکموه، و تدبّروا الفرض فأقاموه، أحیوا السّنّة و أماتوا البدعة. دعوا للجهاد فأجابوا، و وثقوا بالقائد فاتّبعوه).
این اوصاف ششگانه حکایت از عظمت مقام آنان در علم و عمل در پاسدارى دین و در جهاد و اطاعت از پیشوا و رهبر الهى مىکند. هم از قرآن آگاهى داشتند و آن را موبهمو در مورد زندگى اجرا مىکردند، هم از واجبات باخبر بودند و به آن عمل مىکردند هم پاسدارى از سنّتها و مبارزه با بدعتها داشتند و به هنگام جهاد اهل ایثار و فداکارى بودند.
در واقع امام علیه السّلام مىخواهد سرمشقى به یارانش بدهد و بگوید مؤمنان واقعى و
حافظان راستین اسلام و صحابه حقیقى پیامبر صلّى اللّه علیه و اله چه ویژگىهایى داشتند. شاید این سخنان داغ در آن دلهاى سرد اثر بگذارد و براى جهاد با ظالمان و جانیان بهپا خیزند.
سپس امام علیه السّلام با صداى رسا و بانگ بلند ندا داد: «اى بندگان خدا جهاد، جهاد. آگاه باشید من امروز لشکر را به سوى اردوگاه حرکت مىدهم آن کس که مىخواهد به سوى خدا حرکت کند با ما کوچ نماید»؛ (ثمّ نادى بأعلى صوته: الجهاد الجهاد عباد اللّه! ألا و إنّی معسکر فی یومی هذا؛ فمن أراد الرّواح إلى اللّه فلیخرج!).
به این ترتیب امام علیه السّلام بعد از آن همه بیانات تکاندهنده و بیدارگر، مردم را براى جهاد به سوى دشمن دعوت کرد و گروه زیادى از مردم از سخنان امام علیه السّلام به شوق آمدند و احساس مسئولیت کردند و آماده حرکت به میدان جهاد شدند.
—
«نوف بکالى (راوى این خطبه) مىگوید: امام علیه السّلام پرچمى به امام حسین علیه السّلام براى یک لشکر ده هزار نفرى داد و پرچمى به قیس ابن سعد- که رحمت خدا بر او باد- براى ده هزار و به ابو ایوب انصارى براى ده هزار و براى دیگران هرکدام به تعدادهاى دیگر، و این در حالى بود که مىخواست به صفین بازگردد ولى هنوز روز جمعه نگذشته بود که ابن ملجم- که لعنت خدا بر او باد- امام علیه السّلام را ضربت زد و لشکرها بازگشتند و ما همچون گلّههایى بودیم که شبان خود را از دست مىدهد و گرگان از هرسو به آنها حملهور مىشوند و آنها را مىربایند»؛ (قال نوف: و عقد للحسین علیه السّلام فی عشرة آلاف، و لقیس بن سعد قدّس سرّه فی عشرة آلاف، و لأبی أیّوب الأنصاری فی عشرة آلاف، و لغیرهم على أعداد أخر، و هو یرید الرّجعة إلى صفین، فما دارت الجمعة حتّى ضربه الملعون ابن ملجم لعنه اللّه، فتراجعت العساکر، فکنّا کأغنام فقدت راعیها، تختطفها الذئاب من کلّ مکان!).
به این ترتیب گرگان شام و غارتگران سپاه معاویه شادمان شدند و از اینکه خطر بزرگى
بار دیگر از آنها دفع شد شادى کردند؛ ولى مؤمنان راستین در دریایى از غم و اندوه فرو رفتند.
در حدیث آمده است هنگامى که خبر شهادت امیر مؤمنان على علیه السّلام به شام رسید. عمرو ابن عاص باخبر شد و با این جمله به معاویه بشارت داد: «إنّ الأسد المفرش ذراعیه بالعراق لاقى شعوبه؛ آن شیرى که در عراق در کمین ما بود به یاران خود پیوست.»(88)
—
نکتهها
یاران باوفاى امام علیه السّلام
امام علیه السّلام در این خطبه نام چند نفر از یاران وفادار و بزرگان اسلام را مىبرد که در زمره صحابه راستین پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله بودند. و سپس پیمان وفادارى با امام بستند و در میدان صفین شربت شهادت نوشیدند. و همانگونه که قبلا اشاره شد طبق روایتى 300 تن از صحابه پیامبر که در بیعت رضوان و گروهى از آنها از بدریون بودند. با على علیه السّلام در جنگ صفین همکارى مىکردند از این جمع 63 نفر در آن میدان شهید شدند که امام علیه السّلام نام سه تن از آنها را مىبرد. در ذیل شرح حال مختصرى از هریک از آنها را مىآوریم. سپس به شرح حال قیس ابن سعد و ابو ایوب انصارى که نامشان در پایان این خطبه به عنوان فرمانده آمده است، مىپردازیم.
1. عمّار یاسر
کنیهاش ابو یقظان و از کسانى است که در مکّه اسلام آورد و مرارتهاى فراوانى را متحمل شد. ابن عبد البر در کتاب استیعاب مىنویسد: هنگامى که یاسر به مکّه آمد با کنیزى به نام سمیه ازدواج کرد و عمار از او متولّد شد. عمار کسى بود که در راه خدا از
سوى مشرکان شکنجه شد، هرچند به حکم اجبار کلماتى را در بیزارى از اسلام بر زبان جارى ساخت؛ ولى سخت ناراحت و گریان شد و خدمت پیامبر آمد و آیه شریفه «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ»(89) که دلیلى بر جواز تقیّه در این موارد است، درباره وى نازل گردید. مفسّران به اجماع نزول این آیه را درباره عمار مىدانند. او از کسانى بود که به سرزمین حبشه هجرت کرد و به دو قبله نماز گزارد. او از مهاجران نخستین است که در جنگ بدر و همه جنگهاى اسلامى حضور داشت.
پیامبر صلّى اللّه علیه و اله درباره وى فرمود: «انّه ملیئ إیمانا إلى أخمص قدمیه؛ عمار سرتاپا مملو از ایمان است» و نیز فرمود: «من أبغض عمّارا أبغضه اللّه؛ کسى که با عمار دشمن کند خدا دشمن او خواهد بود». در حدیث دیگرى از آن حضرت مىخوانیم که: «بهشت مشتاق چهار نفر است: على و عمار و سلمان و ابو ذر».
ابن عبد البرّ مىافزاید: اخبار متواترى داریم که پیامبر صلّى اللّه علیه و اله درباره عمار فرمود: «تقتل عمّارا الفئة الباغیة؛ عمار را گروه ستمگر و متجاوز خواهند کشت». ابن عبد البر این خبر را از صحیحترین اخبار مىشمرد. مىدانیم که عمار به دست یاران معاویه در صفین شهید شد و عجب اینکه بسیارى از مردم این خبر را شنیده بودند که مهمترین سند در جنایات معاویه است؛ ولى باز از خواب غفلت بیدار نشدند.
ابن عبد البرّ در ادامه سخنان خود روایتى از ابو عبد الرحمان سلمى نقل مىکند که مىگوید: ما با على علیه السّلام در صفین بودیم. عمّار یاسر را دیدم که به هرسو حرکت مىکرد اصحاب محمّد او را همراهى مىکردند گویى پرچم آنها بود. و از عمار شنیدم که به هاشم ابن عقبه (عتبه) مىگفت اى هاشم به پیش بتاز که بهشت در سایه شمشیرهاست. امروز دوستانم محمد صلّى اللّه علیه و اله و یارانش را ملاقات خواهند کرد. مىدانم که ما بر حق و آنها بر باطلاند. عبد الله ابن سلمه مىگوید: من در روز صفین به عمار مىنگریستم که تشنه شد و تقاضاى آب کرد، ظرف شیرى براى او آوردند او گفت امروز روز ملاقات دوستان است
چرا که رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله به من فرمود: آخرین شربتى که از دنیا مىنوشى شیر است.(90)
قابل توجه است هنگامى که خبر شهادت مالک اشتر- بعد از جنگ صفین- به معاویه رسید، در میان مردم خطبهاى خواند و گفت: على علیه السّلام دو دوست نیرومند داشت؛ یکى در صفین قطع شد؛ یعنى عمار یاسر و دیگرى امروز؛ یعنى مالک اشتر.(91)
2. ابن تیّهان
نام او مالک و کنیهاش ابو الهیثم، از طایفه انصار و از کسانى است که در بیعت عقبه با پیغمبر بیعت کرد و در جنگ بدر حاضر بود. اکثر مورخان معتقدند او در جنگ صفین حضور داشت و در همان جنگ به شهادت رسید و خطبه بالا گواه بر این مطلب است.
ابن ابى الحدید در اینجا نام گروهى از عالمان اهل سنّت را ذکر مىکند که تصریح کردهاند او در جنگ صفین شهید شده است.(92)
3. ذو الشهادتین
نام او خزیمة بن ثابت انصارى و کنیهاش ابو عمار و از کسانى است که در مدینه به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله پیوست. در مورد این که چرا به نام ذو الشهادتین لقب داده شده، ابن اثیر در اسد الغابه مىنویسد:
پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله اسبى از سواء بن قیس محاربى خریدارى کرده بود. سواء معامله را انکار کرد. خزیمة بن ثابت به نفع پیامبر صلّى اللّه علیه و اله گواهى داد. پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله فرمود با این که در جریان معامله حضور نداشتى چگونه شهادت دادى؟ عرض کرد: ما در (مسائل بسیار مهمترى مانند) وحى الهى تو را تصدیق کردیم و مىدانیم جز حق نمىگویى (چگونه در
موضوع کوچکى گواهى به صدق تو ندهیم؟) رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله فرمود: هرکس خزیمه به نفع یا زیان او گواهى دهد همان یک شهادت او کافى است.(93)
(البتّه این یک استثناست به دلیل ایمان محکم خزیمه و شاید به این دلیل که گواهى او سبب علم قاضى مىشد).
او نیز در بسیارى از جنگهاى اسلامى حضور داشت و ابن عبد البرّ در استیعاب مىنویسد او در صفین هنگامى که عمار شهید شد سخت برآشفت، شمشیر کشید و آن قدر پیکار کرد تا به شهادت رسید.(94)
4. قیس بن سعد بن عباده
کنیه او ابو الفضل، مردى رشید و شجاع و باسخاوت و فرزند سعد بن عباده رییس خزرج بود. قیس بن سعد از بزرگان شیعیان امیر المؤمنین علیه السّلام محسوب مىشد و در همه جنگها در رکاب على علیه السّلام شرکت کرد. انس بن مالک درباره او مىگوید: قیس بن سعد، رئیس محافظان پیامبر صلّى اللّه علیه و اله محسوب مىشد (و از هرنظر مورد اعتماد بود) و ابن شهاب مىگوید: هرگاه مشکل اجتماعى و فتنهاى روى مىداد پنج نفر از سیاستمداران عرب، به مشاوره مىپرداختند که یکى از آنها قیس بن سعد بود.(95)
5. ابو ایوب انصارى
نام او خالد بن زید بود ولى بیشتر او را با کنیهاش مىشناسند. و از یاران نخستین پیامبر صلّى اللّه علیه و اله است که در جنگ بدر و سایر جنگها شرکت داشت. و این افتخار را پیدا کرد که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و اله به هنگام ورود به مدینه، به خانه او وارد شد و همچنان میهمان او بود تا
مسجد و خانه ساده پیامبر صلّى اللّه علیه و اله در کنار مسجد ساخته شد. ابو ایوب در همه جنگهاى امیر مؤمنان على علیه السّلام شرکت داشت و در جنگ با خوارج در مقدمه لشکر بود. ابو ایوب ده سال پس از شهادت على علیه السّلام زنده بود و در سال 50 از دنیا رفت.(96)
—
از آنچه در بالا گفته شد این نکته تاریخى روشن مىشود که همرزمان على علیه السّلام در جنگها و در مبارزه با منحرفان شام و دیگر افراد باغى و یاغى چه کسانى بودند؟ چه کسانى در لشکر على شربت شهادت نوشیدند و چه کسانى فرماندهى لشکر آن حضرت را بر عهده داشتند؟ اگر دلیلى بر حقانیت آن حضرت و نادرستى عقیده مخالفانش جز این نباشد، کافى است.
1) سند خطبه:این خطبه آخرین خطبهاى است که امیر مؤمنان على علیه السّلام ایستاده آن را بیان فرمود، (و یک هفته بعد از آن شهید شد) زمخشرى در کتاب ربیع الابرار بخشى از آن را آورده است و ابو شاکر لیثى نیز در عیون الحکم و المواعظ بخشى از آن را آورده و ابن اثیر در نهایه لغات مهمّى از آن را تفسیر کرده و از تفاوتهایى که در کلمات این جمع نسبت به نقل نهج البلاغه دیده مىشود چنین برمىآید که آنها این خطبه را از مصادر دیگرى غیر از نهج البلاغه گرفتهاند. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 451).
2) جعدة بن هبیرة المخزومى خواهرزاده امیر مؤمنان علیه السّلام (مادرش ام هانى خواهر حضرت و دختر ابو طالب است) مردى شجاع، دانشمند و نیرومند بود. عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و اله را درک کرد و از سوى على علیه السّلام به فرماندارى خراسان منصوب شد. (اسد الغابة، جلد 1، صفحه 285).
3) «مدرعة» به معناى «جبّه» (لباس شبیه پالتو)، از ریشه «درع» به معناى زره و پیراهن گرفته شده.
4) «ثفنة» در اصل به معناى قسمتهایى از بدن شتر است که روى زمین قرار مىگیرد و خشن مىشود که در فارسى به آن پینه مىگویند.
5) «مصائر» جمع «مصیر» به معناى محل بازگشت است.
6) «نوامى» جمع «نامیة» از ریشه «نموّ» گرفته شده و به معناى چیزى است که داراى نمو و رویش است.
7) «طول» به معناى نعمت و غنا و توان و امکانات آمده است و اصل این کلمه از طول، بر وزن «نور» گرفته شده و از آنجا که توان و قوه و امکانات ضامن بقا و ادامه وجود انسان است واژه «طول»، بر وزن «قول» به آن اطلاق شده است.
8) «مذعن» از ریشه «اذعان» به معناى تصدیق کردن و اطاعت نمودن است.
9) «خنع» از ریشه «خنوع» به معناى خضوع و فروتنى است.
10) «یتعاور» از ریشه «تعاور» به معناى دستبهدست کردن چیزى و به تناوب چیزى را انجام دادن است و در جمله بالا منظور این است که زیادى و نقصان یکى بعد از دیگرى بر ذات مقدس خداوند عارض نمىشود و ذات پاک او در معرض حوادث نیست.
11) بعضى از شارحان وقت و زمان را به یک معنا و مترادف دانستهاند؛ ولى بعضى دیگر را به معناى زمان معین گرفتهاند؛ اما زمان را داراى مفهوم عامى شمردهاند و تفسیر دوم صحیحتر به نظر مىرسد. قرآن مجید در سوره نساء، آیه 103 نیز درباره نماز مىگوید: «إِنَّ الصَّلاةَ کانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ کِتاباً مَوْقُوتاً» «نماز براى مؤمنان وظیفه ثابت و معینى و (و داراى وقت خاصى) است».
12) آل عمران، آیات 190 و 191.
13) «موطدات» از ریشه «وطد» بر وزن «وقت» به معناى ثابت کردن و محکم کردن است.
14) «عمد» جمع «عماد» به معناى ستون است.
15) «سند» به معناى تکیهگاه است.
16) «متلکئات» از ریشه «تلکّؤ»، بر وزن «تکلّم» به معناى سستى کردن است.
17) «طواعیة» به معناى اطاعت و فرمانبردارى است.
18) «مصعد» محل صعود و بالا رفتن است.
19) «فجاج» جمع «فج»، بر وزن «حج» به معناى ذرّه و فاصله میان دو کوه است.
20) «اقطار» جمع «قطر»، بر وزن «قفل» به معناى ناحیه است.
21) نحل، آیه 16.
22) انعام، آیه 97.
23) «ادلهمام» به معناى تاریکى شدید است.
24) «سجف» به گفته بعضى از ارباب لغت جمع «سجاف» به معناى پرده است.
25) «جلابیب» جمع «جلباب» به معناى روسرىهاى بلندى است که از چادر کوتاهتر است و زنان بر سر مىافکنند.
26) «حنادس» جمع «حندس» بر وزن «قبرس» به معناى ظلمت و تاریکى شدید است.
27) «غسق» به معناى شدت تاریکى است که معمولا در نیمه شب حاصل مىشود.
28) «داج» از ریشه «دجوّ» بر وزن «غلوّ» به معناى فراگیر شدن ظلمت و تاریکى است.
29) «ساج» از ریشه «سجوّ» بر وزن «غلوّ» به معناى سکون و آرامش است.
30) «متطأطئات» جمع «متطأطئ» به معناى منخفض است.
31) «یفاع» به معناى هرچیز مرتفع.
32) «سفع» جمع «سفعة» بر وزن «سفره» به معناى سرخ مایل به سیاهى است.
33) «یتجلجل» از «جلجلة» گرفته شده که در اصل به معناى صداى رعد است. سپس به هرصداى شدیدى اطلاق شده است.
34) «تلاشت» از «تلاشى» به معناى متلاشى شدن و از هم پاشیدن است. بعضى ریشه این واژه را «لا شىء» یعنى هیچ دانستهاند.
35) «عواصف» جمع «عاصف» و «عاصفة» به معناى تندباد است.
36) «انواء» جمع «نوء» بر وزن «نوع» غروب ستاره در طرف مغرب را گویند و عرب درباره «انواء» عقیدهاى داشت که در نکات خواهد آمد به معناى طوفان نیز آمده است.
37) «انهطال» به معناى فروریختن بارانهاى دانه درشت است و گاه به فروریختن اشک نیز اطلاق مىشود.
38) «مسحب» اسم مکان از ریشه «سحب» بر وزن «سهو» به معناى به سوى خود کشیدن است.
39) «مجرّ» اسم مکان است از ریشه «جرّ»؛ یعنى کشیدن.
40) رعد، آیه 8.
41) لقمان، آیه 34.
42) بحار الانوار، جلد 55، صفحه 315.
43) «نائل» هم معناى اسم فاعلى دارد و هم معناى مصدرى (مساوى نیل بر وزن سیل) به معناى عطا و بخشش یا طلبکننده بخشش است و در اینجا هردو معناى مناسب است.
44) در حدیث قدسى آمده است: «یا عبادى لو أنّ أوّلکم و آخرکم و إنسکم و جنّکم قاموا فى صعید واحد فسألونى فأعطیت کلّ إنسان مسألته ما نقص ذلک ممّا عندى شیئا إلّا کما ینقص المخیط إذا دخل البحر» (صحیح مسلم، جلد 8، صفحه 17؛ کنز العمال، جلد 15، صفحه 924).
45) «أین» به معناى مکان است.
46) «ازواج» جمع «زوج» معناى وسیعى دارد و شامل هرگونه نظیر و قرین و همانند مىشود.
47) توجّه داشته باشید که در متن نهج البلاغه صبحى صالح «یخلق» به صورت فعل مجهول ذکر شده که هیچ مفهوم صحیحى براى آن به نظر نمىرسد درحالىکه اکثریت قریب به اتفاق شارحان بزرگ؛ مانند مرحوم ابن میثم، مغنیه، عبده، تسترى، خویى و جعفرى، همه به صورت فعل معلوم نوشتهاند و حق نیز همین است و در جمله قبل «و لا ینظر بعین» گرچه به صورت معلوم مفهوم مناسبى دارد؛ ولى اگر به صورت مجهول باشد با جمله بعد هماهنگتر است.
48) یس، آیه 82.
49) «لهوات» جمع «لهات» به معناى قطعه گوشت کوچکى است که در آخر سقف دهان قرار دارد وبه آن زبان کوچک مىگویند، ولى در خطبه به نظر مىرسد به قرینه مجاورت به معناى حنجره باشد.
50) منظور از آیات نهگانه همان امورى است که در قرآن مجید در آیات مختلف به آن اشاره شده است و آن عبارت است از جراد (بلاى ملخ) قمّل (بلاى شپش) ضفادع (بلاى قورباغهها) دم (رنگین شدن آب نیل به خون) طوفانهاى کوبنده و معجزه عصا، و ید و بیضا و قحطى شدید براى فرعونیان و آفات درختان میوه.
51) «متکلّف» به کسى گفته مىشود که خود را به خلاف آنچه واقعیت دارد نشان مىدهد و خود را به زحمت مىاندازد.
52) «مرجحنین» از فعل رباعى «رجحن» بر وزن «دحرج» به معناى به حرکت درآمدن و به جهت سنگینى به راست و چپ مایل شدن است و در خطبه بالا به معناى خضوع و تواضع آمده است.
53) «متولّهة» از ریشه «وله» به معناى حیران شدن یا بىقرارى بر اثر شدت اندوه یا عشق است.
54) کتاب وافى، جلد 1، صفحه 405، باب 40.
55) پیام امام، جلد 1، صفحه 164.
56) بقره، آیه 255.
57) مرحوم علّامه مجلسى در جلد 55 بحار الانوار اقوال و روایات متعددى در مورد عرش و کرسى نقل کرده است.
58) «ریاش» جمع «ریش» در اصل به معناى پرهاى پرندگان است سپس به هرگونه لباس اطلاق شده است و از آنجا که پرهاى پرندگان غالبا به رنگهاى مختلف و زیباست مفهوم زیبایى و زینت در این واژه نهفته است و ریاش به لباسهاى زینتى گفته مىشود.
59) «زلفة» و «زلفى» به معناى قرب و نزدیکى و منزلت است.
60) «قسىّ» جمع «قوس» به معناى کمان است.
61) «نبال» جمع «نبل» به معناى تیر است.
62) اعراف، آیه 34.
63) «هزموا» از ماده «هزیمت» به معناى شکست و متوارى شدن است.
64) تورات، کتاب اوّل ملوک و پادشاهان.
65) بحار الانوار، جلد 14، صفحه 136- 137 (با تلخیص) این مطلب بهطور فشرده در قرآن مجید در سوره سبأ آیه 13 و 14 اشاره شده است.
66) به دائرة المعارف فرید وجدى، لغتنامه دهخدا و تفاسیر ذیل آیه «قالُوا یا مُوسى إِنَّ فِیها قَوْماً جَبَّارِینَ» سوره مائده، آیه 22 مراجعه شود.
67) به بحار الانوار، جلد 14، صفحه 148 به بعد؛ و تفسیر المیزان، جلد 15؛ و تفسیر نمونه، جلد 15 ذیل آیه 38 سوره فرقان و آیه 12 سوره ق مراجعه کنید.
68) «جنّه» از ریشه «جنّ» بر وزن «فنّ» به معناى پوشاندن چیزى است و به دیوانه از این جهت مجنون گفته مىشود که گویى پردهاى بر عقلش کشیده است و جن موجودى است ناپیدا و جنین در رحم پوشیده شده است. باغ را از این جهت «جنّت» مىگویند که زمینش از درختان پوشیده است و «جنان» بر وزن زمان به قلب گفته مىشود که در سینه پنهان است و «جنّه» که در خطبه بالا آمده به معناى زره و سلاحهاى دفاعى دیگرى که انسان خود را با آن مىپوشاند.
69) عیون اخبار الرضا علیه السّلام، جلد 2، صفحه 69، حدیث 321.
70) بحار الانوار، جلد 2، صفحه 328، حدیث 47.
71) «اغترب» از ماده «اغتراب» به معناى مهاجرت کردن یا پنهان شدن است.
72) «عسیب» استخوان انتهایى دم اسب یا شتر گویند.
73) «ذنب» از ریشه «ذنب» بر وزن «ضرب» گرفته شده که به معناى دنبال چیزى را گرفتن است و چون گناه آثار و تبعاتى دارد که انسان را رها نمىکند به آن ذنب بر وزن ضرب گفته شده و «ذنب»، بر وزن «هدف» که در خطبه بالا آمده به معناى دم حیوان و دنباله هرچیزى است.
74) «جران» به معناى بخش پیشین گردن شتر را گویند و جمله «ضرب بجرانه» کنایه از جا گرفتن و جا خوش کردن است.
75) بحار الانوار، جلد 73، صفحه 336.
76) طه، آیه 114.
77) «بثثت» از ریشه «بثّ»، بر وزن «نص» به معناى منتشر ساختن گرفته شده است.
78) «حدوتکم» از ریشه «حدو» بر وزن «محو» و «حدى» بر وزن «دعا» در اصل به معناى راندن شتران همراه با آواز مخصوص است. که ساربانها مىخوانند. سپس به هرگونه سوق دادن و بانگ زدن اطلاق شده است.
79) «تستوسقوا» از «وسوق» به معناى اجتماع کردن و به یکدیگر پیوستن است.
80) «أزمع» از ریشه «زمع» بر وزن «شمع» در اصل به معناى تصمیم گرفتن بر چیزى است.
81) «ترحال» از ریشه «رحلت» به معناى کوچ کردن و رهسپار شدن است.
82) «یسیغون» از ریشه «سوغ» بر وزن «فوق» و سیغ، بر وزن «سیل» به معناى گوارا.
83) «رنق» به معناى کدر است.
84) گزینشى از اشعار نظامى.
85) «أبرد» از ریشه «برود» و «برودت» به معناى سرد شدن است و در مورد کسى که آخر روز وارد محلى مىشود این واژه به کار مىرود و نیز هنگامى که نامه و یا چیزى را با پیک مخصوص از جایى به جایى مىفرستند واژه ابراد اطلاق مىشود و «برید» در زمان ما به اداره پست اطلاق مىشود.
86) ابن عبد البرّ از عبد الرحمن بن أبزى نقل مىکند: سیصد تن از کسانى که در بیعت رضوان با رسول خدا صلّى اللّه علیه و اله بیعت کردند، در جنگ صفین در رکاب على علیه السّلام شرکت داشتند و از آن میان شصت و سه تن به شهادت رسیدند که یکى از آنان عمار یاسر است. (استیعاب، جلد 2، صفحه 70، شرح حال عمّار).
87) «اوّه» این واژه آنگاه که به سکون واو قرائت مىشود کلمهاى است که به هنگام شکایت و اظهار درد گفته مىشود و معادل آن در فارسى آه است.
88) بحار الانوار، جلد 41، صفحه 69.
89) نحل، آیه 106.
90) استیعاب، جلد 2، صفحه 68 به بعد (شرح حال عمار).
91) کامل ابن اثیر، جلد 3، صفحه 353. در حوادث سال 38 هجرى.
92) شرح ابن ابى الحدید، جلد 10، صفحه 107- 108.
93) اسد الغابة، جلد 2، صفحه 114 (ذیل شرح حال خزیمه).
94) استیعاب، جلد 1، صفحه 268. (شرح حال خزیمة بن ثابت).
95) اسد الغابة، جلد 4، صفحه 215. نیز ر. ک: به استیعاب، جلد 2، صفحه 159. (شرح حال قیس بن سعد).
96) ر. ک: به استیعاب، جلد 1، صفحه 253 و جلد 2، صفحه 368.