جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 180(1)

زمان مطالعه: 13 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

فی ذم العاصین من أصحابه‏

از خطبه‏هاى امام علیه السّلام است که در نکوهش یاران نافرمانش ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه و شأن ورود آن‏

از کتاب «غارات» ثقفى چنین بر مى‏آید که امام علیه السّلام این خطبه را زمانى ایراد کرد که دو نفر فرستاده محمّد بن ابى بکر براى تقاضاى کمک قبل از وقوع جنگ میان او و «عمرو بن عاص» در سرزمین مصر، نزد امام علیه السّلام آمدند. امام علیه السّلام برخاست و مردم را به مسجد دعوت کرد و ماجرا را براى آن‏ها بیان کرد؛ اما گروه اندکى براى جهاد اعلام آمادگى کردند. شب هنگام به سوى اشراف کوفه فرستاد و آن‏ها را به دار الاماره جمع فرمود؛ در حالى که بسیار اندوهگین بود؛ زیرا مى‏دانست شکست محمّد بن ابى بکر و افتادن مصر به دست طرفداران معاویه، ضربه بسیار سنگینى است. امام علیه السّلام این خطبه را در نکوهش یاران‏

نافرمان خویش ایراد کرد و از همه براى دفع فتنه ابن عاص از مصر کمک خواست.

از آن چه گفته شد محتواى خطبه به خوبى روشن مى‏شود؛ مجموعه‏اى است از کلمه‏ها و سرزنش‏ها و تشویق‏ها و ترغیب به جهاد با دشمن و ذکر عواقب شوم سستى و تنبلى در این راه.

بخش اوّل‏

أحمد اللّه على ما قضى من أمر، و قدّر من فعل، و على ابتلائی بکم أیّتها الفرقة الّتی إذا أمرت لم تطع، و إذا دعوت لم تجب. إن أمهلتم خضتم، و إن حوربتم خرتم و إن اجتمع النّاس على إمام طعنتم، و إن أجئتم إلى مشاقّة نکصتم. لا أبا لغیرکم! ما تنتظرون بنصرکم و الجهاد على حقّکم؟ الموت أو الذّلّ لکم؟ فو اللّه لئن جاء یومی- و لیأتینّی- لیفرّقنّ بینی و بینکم و أنا لصحبتکم قال، و بکم غیر کثیر.

ترجمه‏:

خدا را بر آن چه فرمان داده و کارى که مقدّر فرموده ستایش مى‏کنم و پروردگار را بر گرفتارى خودم به شما مى‏ستایم. اى گروهى که هرگاه فرمان دادم اطاعت نکردید و هر زمان دعوتتان نمودم اجابت ننمودید؛ هر وقت به شما مهلت داده شود (که آماده پیکار با دشمن شوید) در بیهودگى فرو مى‏روید (و فرصت‏ها را از دست مى‏دهید) و اگر با شما بجنگند ضعف و ناتوانى نشان مى‏دهید؛ هرگاه مردم، اطراف پیشوایى گرد آیند طعنه مى‏زنید و اگر شما را براى حل مشکلى بیاورند عقب نشینى مى‏کنید. دشمنتان بى‏پدر باد! منتظر چه نشسته‏اید؟! در مقابل یارى خویش و جهاد براى به دست آوردن حق خود جز مرگ یا ذلت (نصیب شما خواهد شد)؟ به خدا سوگند! اگر مرگ من فرا رسد- که قطعا فرا خواهد رسید- میان من و شما جدایى، خواهد افکند؛ در حالى که من از همنشینى با شما ناراحت بودم و وجودتان براى من قدرت آفرین نبود (حال آن که من براى شما همه چیز بودم).

شرح و تفسیر

یا جهاد یا در انتظار مرگ و ذلت بودن‏

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه همچون بسیارى دیگر از خطبه‏ها از حمد و ثناى الهى شروع مى‏کند و مى‏گوید: «خدا را بر آن چه فرمان داده و کارى که مقدر فرموده ستایش مى‏کنم و پروردگار را بر گرفتارى خودم به شما مى‏ستایم» (أحمد اللّه على ما قضى من أمر، و قدّر من فعل، و على ابتلائی بکم).

در این که آیا قضا و قدر در این عبارت به یک معناست و همه اشاره به مقدّرات الهى است یا دو معنا دارد، شارحان نهج البلاغه تفسیرهاى متعددى دارند. بعضى هر دو را به یک معنا دانسته و بعضى گفته‏اند: قضا مربوط به آفرینش عالم امر و عقول یعنى جهان ماوراى طبیعت است و قدر، اشاره به عالم خلق یعنى جهان طبیعت است. یکى از تفسیرهاى روشن قضا و قدر- که آیات و روایات نیز بر آن گواهى مى‏دهد- این است که قضا- هم در عالم تکوین و هم در عالم تشریع- اشاره به فرمان الهى براى اصل وجود چیزى است و قدر، اشاره به اندازه‏گیرى‏ها و اجزا و شرایط آن است؛ مثلا فرد بزرگى فرمان مى‏دهد مسجد یا بیمارستانى ساخته شود. این مصداق قضاست؛ سپس نیازها و اندازه‏گیرى‏هاى آن را بیان مى‏کند؛ این قدر است. فرمان خدا به اداى نماز و روزه در عالم تشریع، قضاست و دستور او نسبت به اجزا و شرایط آن، قدر است.

نکته دیگر این است که در عبارت یاد شده، امام علیه السّلام خدا را بر گرفتارى‏ها و مشکلاتى که براى یاران نافرمانش به وجود آمده، حمد و سپاس مى‏گوید. این بدان جهت است که مردان خدا تسلیم فرمان اویند و در دیدگاه آن‏ها هر چه از دوست مى‏رسد نیکوست و همه را داراى مصلحت و هدف مى‏بینند.

سپس حاضران در مجلس یعنى سران قبایل و عشایر کوفه را مخاطب ساخته، چنین مى‏فرماید: «اى گروهى که هرگاه فرمان دادم اطاعت نکردید و هر زمان دعوتتان نمودم اجابت ننمودید؛ هر وقت به شما مهلت داده شود (که آماده پیکار با دشمن شوید) در

بیهودگى فرو مى‏روید (و فرصت‏ها را از دست مى‏دهید) و اگر با شما بجنگند ضعف و ناتوانى نشان مى‏دهید؛ هرگاه مردم، اطراف پیشوایى گرد آیند طعنه مى‏زنید و اگر شما را براى حل مشکلى بیاورند عقب نشینى مى‏کنید» (أیّتها الفرقة الّتی إذا أمرت لم تطع، و إذا دعوت لم تجب. إن أمهلتم خضتم(2)، و إن حوربتم خرتم(3) و إن اجتمع النّاس على إمام طعنتم، و إن أجئتم(4) إلى مشاقّة(5) نکصتم(6)).

امام علیه السّلام در این عبارت، به چهار نقطه ضعف مردم پیرامونش اشاره مى‏کند: نافرمانى، بى توجهى به فراخوانى، استفاده نکردن از مهلت‏ها و فرصت‏ها و ضعف نشان دادن در میدان نبرد.

به یقین هر یک از این موارد مى‏تواند عاملى براى شکست باشد تا چه رسد به تمام این‏ها.

سپس آن‏ها را سرزنشى آمیخته با محبّت مى‏کند و مى‏فرماید: «دشمنتان بى‏پدر باد! منتظر چه نشسته‏اید؟! در مقابل یارى خود و جهاد براى به دست آوردن حق خویش جز مرگ یا ذلت (نصیب شما خواهد شد)؟» (لا أبا لغیرکم! ما تنتظرون بنصرکم و الجهاد على حقّکم؟ الموت أو الذّلّ لکم؟).(7)

اشاره به این که وضعى که به خود گرفته‏اید- که در برابر توطئه‏هاى دشمن غدّارى همچون معاویه و لشکریان غارتگر او خونسرد و بى‏تفاوتید- نتیجه‏اى جز مرگ یا ذلت ندارد. یا مى‏میرید و یا اگر زنده بمانید در زیر دست و پاى آن‏ها ذلیل خواهید شد. عزت در جهاد است که نتیجه‏اش یا پیروزى است یا شهادت؛ همان گونه که امام علیه السّلام در خطبه مى‏فرماید: «الموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاة فی موتکم قاهرین؛ مرگ در زندگى توأم با شکست شماست و زندگى در مرگ پیروزمندانه به شما خواهد بود».(8)

و در ادامه این سخن مى‏افزاید: «به خدا سوگند! اگر مرگ من فرا رسد- که قطعا فرا خواهد رسید- میان من و شما جدایى، خواهد افکند؛ در حالى که من از همنشینى با شما ناراحت بودم و وجودتان براى من قدرت آفرین نبود (حال آن که من براى شما همه چیز بودم)» (فو اللّه لئن جاء یومی- و لیأتینّی- لیفرّقنّ بینی و بینکم و أنا لصحبتکم قال(9)، و بکم غیر کثیر).

در این جا امام علیه السّلام آن‏ها را به یک نکته مهم توجّه مى‏دهد و آن این که وجود من سرمایه عظیمى براى شماست که قدر آن را نمى‏دانید. بدانید اگر مرگ من فرا رسد، من چیزى را از دست نمى‏دهم، جز سیاهى لشکر و گروهى بى‏اراده و بى‏اثر؛ ولى شما همه چیز را از دست خواهید داد؛ رهبرى آگاه و شجاع و فرزانه و فرماندهى شکست ناپذیر.

بخش دوّم‏

للّه أنتم! أ ما دین یجمعکم! و لا حمیّة تشحذکم! أو لیس عجبا أنّ معاویة یدعو الجفاة الطّغام فیتّبعونه على غیر معونة و لا عطاء، و أنا أدعوکم- و أنتم تریکة الإسلام، و بقیّة النّاس- إلى المعونة أو طائفة من العطاء، فتفرّقون عنّی و تختلفون علیّ؟ إنّه لا یخرج إلیکم من أمری رضى فترضونه، و لا سخط فتجتمعون علیه؛ و إنّ أحبّ ما أنا لاق إلیّ الموت! قد دارستکم الکتاب، و فاتحتکم الحجاج، و عرّفتکم ما أنکرتم، و سوّغتکم ما مججتم، لو کان الأعمى یلحظ، أو النّائم یستیقظ! و أقرب بقوم من الجهل باللّه قائدهم معاویة! و مؤدّبهم ابن النّابغة!

ترجمه‏:

شما مردم عجیبى هستید! آیا دینى ندارید که شما را گرد آورد و یا غیرتى که به سوى دشمن بسیج کند؟! آیا شگفت‏آور نیست که معاویه، جفا کاران اوباش را دعوت مى‏کند و آن‏ها بدون انتظار بخشش و کمکى، متابعتش مى‏کنند؛ ولى من شما را که بازماندگان اسلام و بقایاى انسان‏هاى ارزشمند هستید دعوت مى‏کنم و کمک‏ها و عطایایى به شما مى‏بخشم با این حال، از گرد من پراکنده مى‏شوید و راه مخالفت را پیش مى‏گیرید.

نه اوامر من که سبب خشنودى است شما را راضى مى‏کند و نه آن چه باعث خشم من است بر ترک آن اتفاق مى‏کنید. در چنین شرایطى محبوب‏ترین چیزى که دوست دارم با آن ملاقات کنم مرگ است؟ من کتاب خدا را به شما تعلیم دادم (و تفسیر و تأویل آن را به‏

شما آموختم) درهاى استدلال را به روى شما گشودم و آن چه را (از نیکى‏ها) نمى‏شناختید به شما معرفى کردم و آن چه (بر اثر نادانى و جهل) از دهان فرو مى‏ریختید براى شما گوارا ساختم. (آرى! همه گفتنى‏ها را گفتم اما حیف که) نابینا نمى‏بیند و کسى که در خواب فرو رفته بیدار و هشیار نیست، اما چه نزدیک‏اند به جهل و بى‏خبرى از خدا (و تعلیمات الهى) آن گروه که رهبرشان معاویه و مربى آن‏ها پسر نابغه (عمرو عاص) باشد.

شرح و تفسیر

همه گفتنى‏ها را گفتم اما …

امام علیه السّلام به دنبال سرزنش یاران خود به سبب ضعف و سستى نشان دادن در برابر دستورات آن حضرت در این بخش از خطبه سرزنش‏ها را ادامه مى‏دهد و مى‏فرماید:«شما مردم عجیبى هستید! آیا دینى ندارید که شما را گرد آورد؟ و یا غیرتى که به سوى دشمن بسیج کند؟!» (للّه أنتم! أما دین یجمعکم! و لا حمیّة(10) تشحذکم(11)!).

اشاره به این که ایستادن در برابر دشمن و دفاع از خود و آرمان‏هاى خویش یکى از دو عامل را مى‏طلبد: یا اعتقاد به خداوند و روز جزا و وعده‏هاى پر ارزش او به مجاهدان و شهیدان و یا غیرت و تعصب قومى و میهنى؛ متأسفانه هیچ یک از آن‏ها در شما دیده نمى‏شود، دین و ایمانتان ضعیف و غیرت و تعصب شما از کار افتاده است؛ لذا نشسته‏اید تا دشمن به سراغتان بیاید و بر مغزتان بکوبد و گلویتان را بگیرد.

سپس امام علیه السّلام مقایسه‏اى در میان آن‏ها و اصحاب معاویه مى‏کند و مى‏فرماید: «آیا شگفت‏آور نیست که معاویه، جفا کاران اوباش را دعوت مى‏کند و آن‏ها بدون انتظار

بخشش و کمکى، متابعتش مى‏کنند؛ ولى من شما را که بازماندگان اسلام و بقایاى انسان‏هاى با ارزشید دعوت مى‏کنم و کمک‏ها و عطایایى به شما مى‏بخشم با این حال، از گرد من پراکنده مى‏شوید و راه مخالفت با من را پیش مى‏گیرید» (أو لیس عجبا أنّ معاویة یدعو الجفاة(12) الطّغام(13) فیتّبعونه على غیر معونة و لا عطاء، و أنا أدعوکم- و أنتم تریکة(14) الإسلام، و بقیّة النّاس- إلى المعونة أو طائفة من العطاء، فتفرّقون عنّی و تختلفون علیّ؟).

در این جا دو نکته شایان دقت است: نخست این که در تواریخ معروف است که معاویه در بذل و بخشش‏هاى سیاسى و جهت‏دار، بسیار فعّال بود؛ چگونه امام مى‏فرماید: معاویه نه کمکى به افراد مى‏کند و نه عطایى به آن‏ها مى‏بخشد؟

پاسخ این سؤال را بعضى از شارحان نهج البلاغه داده‏اند و آن این که معاویه معاملات سیاسى خود را با سران قبایل و فرماندهان لشکر داشت و آن‏ها را به ارقام گزافى مى‏خرید و با توده مردم کارى نداشت؛ ولى على علیه السّلام براى رعایت عدالت، بیت المال را میان همه تقسیم مى‏کرد و هزینه‏هاى جنگى را به همه جنگجویان اسلام مى‏پرداخت.

دیگر این که چرا معاویه با آن گونه تقسیم مال، مردم را بسیج مى‏کرد ولى با تعمیم عطا و گسترش عادلانه کمک‏ها از سوى امیر مؤمنان بسیج نمى‏شدند؟

پاسخ این سؤال نیز چندان پیچیده نیست؛ اضافه بر سستى و بى‏وفایى کوفیان وفادارى شامیان هنگامى که معاویه اموال را جمع مى‏کرد و به سران قبایل رشوه مى‏داد افراد قبیله با فرمان سرانشان بسیج مى‏شدند، ولى هنگامى که امیر مؤمنان على علیه السّلام به سران و افراد قبیله تقریبا یکسان مى‏داد سران ناراضى، سستى به خرج مى‏دادند و افراد

قبیله را بسیج نمى‏کردند.

سپس امام علیه السّلام نکوهش شدیدى از تفرقه و پراکندگى آن‏ها کرده، مى‏فرماید: «نه اوامر من که سبب خشنودى است شما را راضى مى‏کند و نه آن چه باعث خشم من است بر ترک آن اتفاق مى‏کنید» (إنّه لا یخرج إلیکم من أمری رضى فترضونه، و لا سخط فتجتمعون علیه).

گرچه شارحان نهج البلاغه در تفسیر این جمله احتمالات گوناگونى داده‏اند؛ ولى به اعتقاد ما تفسیرش روشن است؛ امام مى‏خواهد بفرماید: شما همواره در وادى تفرقه و تشتّت گام بر مى‏دارید و چیزى سبب وحدت کلمه شما نمى‏شود؛ نه عواملى که مورد رضاى من است و نه نواهى نسبت به امورى که مورد خشم من است و مهم‏ترین عامل بدبختى شما همین تفرقه و اختلاف است؛ نه گوش به اوامر من مى‏دهید و نه توجّهى به نواهى من دارید.

این احتمال نیز وجود دارد که امام علیه السّلام مى‏خواهد به این نکته اشاره بفرماید که شما نه در چیزى که مخالف میلتان است اجتماع مى‏کنید و نه در چیزى که موافق میلتان است جمع مى‏شوید؛ مثل این که انسان به بیمارى بگوید: تو نه دواى تلخ را مى‏خورى و نه شیرین را؛ یعنى اگر اوّلى را قبول ندارى، دست کم دوّمى را بپذیر.

بعد از این سرزنش‏ها و توبیخ‏ها آتش درون قلب امام علیه السّلام شعله‏ور مى‏شود و این کوه صبر و استقامت، به صورت آتشفشانى در مى‏آید که موادّ مذاب و سوزان از دامنه‏اش سرازیر است؛ مى‏فرماید: «در این شرایط، محبوب‏ترین چیزى که دوست دارم با آن ملاقات کنم مرگ است؟» (و إنّ أحبّ ما أنا لاق إلیّ الموت!).

راستى چه دردناک است کار به جایى برسد که این بزرگ مرد جهان بشریّت که همیشه مردم را به صبر و تحمّل دعوت مى‏نمود، آرزوى مرگ کند. آرى! گاه دوستان سست عنصر و بى‏وفا بلایى بر سر انسان مى‏آورند که دشمنان خونخوار نمى‏آورند و این جاست که انسان آرزوى مرگ مى‏کند؛ مرگى که میان او و چنین افراد بى‏ارزش و حق نشناس جدایى‏

افکند.

آن گاه امام علیه السّلام به شرح خدمات مهم فرهنگى و تربیتى خویش نسبت به امت اسلامى مخصوصا در مورد یارانش پرداخته و به چهار نکته مهم اشاره مى‏کند:

نخست مى‏فرماید: «من کتاب خدا را به شما تعلیم دادم (و تفسیر و تأویل آن را به شما آموختم)» (قد دارستکم(15) الکتاب).

به یقین، قرآن در میان مسلمان‏ها بود و شب و روز آن را قرائت مى‏کردند و نیازى به تدریس امام علیه السّلام نبود؛ منظور، فهم محتواى قرآن و رسیدن به عمق دستورات آن است که امام علیه السّلام که بزرگ‏ترین مفسّر قرآن در اسلام بعد از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله است همواره آیات الهى را براى مردم تفسیر مى‏کرد و خطبه‏هاى آن حضرت همه جا از این آیات مایه مى‏گیرد.

در بیان دوّمین خدمت مى‏فرماید: «من درهاى استدلال را به روى شما گشودم» (و فاتحتکم الحجاج(16)).

اشاره به این که بعد از دلیل نقل، شما را به ادله عقلیه که یکى از دو حجّت الهى است آشنا ساختم.

و در بیان سوّمین خدمت مى‏فرماید: «و آن چه را (از نیکى‏ها) نمى‏شناختید به شما معرفى کردم» (و عرّفتکم ما أنکرتم).

اشاره به این که حقایق بسیارى بود که بر شما پوشیده بود و از آن بى‏خبر بودید؛ من از روى آن‏ها پرده برداشتم و حقیقت آن را آشکار ساختم.

این جمله ممکن است مفهوم دیگرى نیز داشته باشد و آن این که مسائلى بود که شما انکار مى‏کردید و بر اثر نادانى، موضع دیگرى مى‏گرفتید؛ من حقیقت را بر شما روشن ساختم تا از راه انکار باز گردید.

و سرانجام در بیان چهارمین خدمت فرهنگى مى‏فرماید: «و آن چه (بر اثر نادانى و جهل) از دهان فرو مى‏ریختید براى شما گوارا ساختم» (و سوّغتکم(17) ما مججتم(18)).

به این که مفهوم که بسیارى از دستورات اسلام بود که شما به عمق و حقیقت آن نرسیده بودید؛ از این رو آن را ناخوش مى‏داشتید و از آن فاصله مى‏گرفتید؛ ولى من اسرار و فلسفه‏هاى آن‏ها را روشن ساختم تا همچون جرعه‏اى گوارا آن را بنوشید.

و در پایان این سخن، تأسف خویش را از لیاقت نداشتن بسیارى از مخاطبان، چنین ابراز مى‏فرماید: «(آرى! همه چیز را گفتم اما صد حیف که) نابینا نمى‏بیند و شخصى که در خواب فرو رفته بیدار و هشیار نیست» (لو کان الأعمى یلحظ، أو النّائم یستیقظ!).

اشاره به این که من در تعلیم و تربیت شما هیچ کوتاهى نکردم و تمام برنامه‏هاى مفید و سازنده را ارائه دادم؛ اما افسوس که قابلیّت محلّ وجود نداشت و این بذرهاى علم و حکمت و دانه‏هاى حیات بخش باران تعلیم و تربیت من بر شوره‏زار فرو ریخت.

و در پایان در یک اظهار تعجب. آشکار مى‏فرماید: «چه نزدیک‏اند به جهل و نادانى نسبت به خدا (و تعلیمات الهى) آن گروه که رهبرشان معاویه و مربى آن‏ها پسر نابغه (عمرو عاص) باشد» (و أقرب بقوم(19) من الجهل باللّه قائدهم معاویة! و مؤدّبهم ابن النّابغة(20)!).

در حدیثى نقل شده است که على علیه السّلام از کنار جماعتى از اهل شام که در میان آن‏ها «ولید بن عقبه» (همان مرد شرابخوارى که حدّ شرب خمر نیز بر او جارى شد) بود مى‏گذشت. آن‏ها (آهسته) به آن حضرت دشنام مى‏دادند؛ بعضى شنیدند و به امام علیه السّلام خبر دادند. حضرت ایستاد و به یاران خویش فرمود: آرامش و وقار اسلام و سیماى صالحان را حفظ کنید. به خدا سوگند! … و سپس همان جمله یاد شده را با اضافاتى بیان فرمود.(21)

قراین تاریخى نشان مى‏دهد، مردم شام ذاتا انسان‏هاى خوبى بودند؛ ولى حاکمان و مربیانى همچون معاویه و بنى امیّه و عمرو عاص و سایر تفاله‏هاى عصر جاهلیّت، آن‏ها را به کلى از راه به در کرده بودند.

این تعبیر در ضمن، تأثیر رهبرى‏هاى خوب و بد و معلمان صالح و ناصالح را در شکل‏گیرى جوامع بشرى نشان مى‏دهد که گاه اقوام شایسته را چنان از راه به در مى‏برند که ناشایسته‏ترین انسان‏ها مى‏شوند.

نکته‏ها

1- فرق میان «معونه» و «عطا»

در خطبه مزبور امام علیه السّلام فرمود: معاویه به پیروان خود نه معونه‏اى مى‏دهد و نه عطایى (البتّه منظور، افراد عادى است، و گر نه خریدن سران قبایل به وسیله اموال گزاف از سوى معاویه در تواریخ معروف است).

فرق میان «معونه» و «عطا» در این است که عطا چیزى مانند حقوق رسمى است و معونه، کمک‏هایى است که گهگاه براى آماده ساختن اسلحه یا مرکب جهت میدان جنگ داده مى‏شود.

2- خدمات چهار گانه فرهنگى امام علیه السّلام‏

در خطبه یاد شده، امام علیه السّلام در شرح خدمات خود نسبت به اصحاب و یارانش به چهار موضوع اشاره مى‏کند: نخست تعلیم کتاب اللّه و قرآن مجید، دوّم آشنا ساختن آن‏ها با دلایل عقلى و براهین آشکار؛ سوّم تعلیم دادن آن چه بر آن‏ها مجهول بود و کشف اسرار بسیارى از حقایق مربوط به دین و زندگى و چهارم بازگرداندن آن‏ها به مفاهیم عالیه‏اى که بر اثر نادانى از آن فاصله مى‏گرفتند.

در واقع، این اصول چهار گانه یک دوره کامل آموزش دینى و فکرى را تشکیل مى‏دهد و سزاوار است همه کسانى که در آموزش یا برنامه‏ریزى مسلمانان به گونه‏اى دخالت دارند به آن توجّه کافى کنند.

بدیهى است این برنامه‏ها در صورتى به نتیجه کامل مى‏رسد که افراد تحت تعلیم و تربیت، آمادگى و قابلیّت پذیرش را داشته باشند.

خداوندا! به ما چشم بینا و گوش شنوا و بیدارى و آگاهى مرحمت فرما تا سخنان روح‏پرور و انسان‏ساز اولیاى تو را به گوش جان بشنویم و آیات عظمتت را با چشم دل ببینیم.

خداوندا! هرگز ما را در دنیا و آخرت از آن‏ها جدا مفرما و بر طریقه آن‏ها ثابت قدم بدار؛ یا رب العالمین.

پایان جلد ششم

اسفند ماه 1382

«محرم الحرام 1425»


1) سند خطبه:این خطبه را «ابراهیم بن هلال ثقفى» که پیش از سیّد رضى مى‏زیسته در کتاب «غارات» از «حبیب بن عبد اللّه» نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 439 و 440).

2) «خضتم» از ماده «خوض» (بر وزن حوض) به گفته راغب در مفردات ورود تدریجى در آب و راه رفتن در آن است، سپس به معناى کنایى شروع در کارهاى بد و یا سخنان زشت آمده است.

3) «خرتم» از ماده «خوار» به معناى فریاد کشیدن گرفته شده و از آن جا که فریاد زدن غالبا از ضعف و ناتوانى ناشى مى‏شود، این واژه به معناى ضعف و ناتوانى آمده است.

4) «أجئتم» از ماده «اجاء» از ریشه «مجیئى» گرفته شده که به معناى آوردن شخص یا چیزى است؛ بنابر این «ان اجئتم» یعنى اگر شما را بیاورند.

5) «مشاقة» به معناى صعوبت و سختى و عداوت و دشمنى است و از ماده «شق» (بر وزن حق) به معناى شکافتن و پراکنده کردن گرفته شده است.

6) «نکصتم» از ماده «نکص» (بر وزن عکس) به معناى عقب گرد گرفته شده است.

7) بسیارى از شارحان نهج البلاغه جمله «الموت او الذلّ لکم» را نوعى نفرین گرفته‏اند؛ یعنى مرگ بر شما باد یا ذلت. در حالى که ظاهر جمله چیزى غیر از این است. امام علیه السّلام مى‏خواهد نتیجه سستى و ضعف آن‏ها را در جهاد بیان کند؛ یعنى نتیجه عمل شما یکى از این دو چیز است: یا مرگ یا ذلت؛ به خصوص این که جمله «لا ابا لغیرکم» که قبل از آن آمده و جمله «للّه أنتم» که بعد از آن نقل شده، نشان مى‏دهد، حضرت در مقام نفرین نبوده است؛ بلکه همان گونه که خود این شارحان نیز اعتراف دارند در مقام ابراز لطف و مهربانى بوده است.

8) نهج البلاغه، خطبه 51.

9) «قال» به معناى دشمن و مخالف است و از ماده «قلا» (بر وزن ندا) به معنا شدت بغض و عداوت گرفته شده است.

10) «حمیّة» به معناى غیرت، شخصیت، تعصّب و گاه به معناى تکبّر نیز آمده است و در اصل از ماده حمایت گرفته شده؛ زیرا این گونه صفات سبب حمایت از چیزى یا شخصى مى‏شود.

11) «تشحذ» از ماده «شحذ» (بر وزن قبض) به معناى تیز کردن است و گاه در مسائل معنوى مانند هوشیارى و زرنگى به کار مى‏رود.

12) «الجفاة» جمع «جافى» به معناى شخص خشن و کج خلق است و از ماده «جفا» گرفته شده است.

13) «الطغام» جمع «طغامه» به معناى انسان‏هاى ضعیف الفکر و پست و اوباش است.

14) «تریکه» از ماده ترک (رها کردن) به معناى شخص یا چیزى است که باقى مانده است و منظور در این جا باقى ماندگان از شخصیت‏هاى آغاز اسلام است.

15) «دارستکم» از ماده «مدارسه» به معناى تدریس کردن و آموختن گرفته شده است.

16) «حجاج» جمع «حجّت» به معناى دلیل و برهان است و گاه معناى مصدرى دارد و به صورت مفرد به کار مى‏رود.

17) «سوغتکم» از ماده «تسویغ» به معناى گوارا ساختن گرفته شده؛ سپس در معناى اجازه دادن و بخشیدن نیز به کار رفته است.

18) «مججتم» از ماده «مجّ» (بر وزن حج) به معناى بیرون ریختن آب یا چیزى از دهان است؛ سپس در معناى کنایى ابراز تنفّر و … کراهت از چیزى نیز به کار رفته است.

19) «اقرب بقوم» از قبیل صیغه تعجّب است و امام علیه السّلام به این وسیله از افراد نادانى که در برابر برنامه‏هاى ننگین معاویه تسلیم بودند، اظهار تعجّب مى‏کند.

20) «نابغة» در اصل به معناى فرد مبرّز و پر استعداد و کم نظیر و مشهور است (و از ماده نبوغ گرفته شده) و گاه به افرادى که مشهور به فساد باشند نیز گفته مى‏شود و «نابغه» نام مادر عمرو عاص بود. شاید بدین جهت که او مشهور به فساد بوده است؛ همان گونه که در فارسى به چنین زنانى «معروفه» مى‏گویند.

21) تاریخ طبرى، جلد 4، صفحه 31. (حوادث سال 37 هجرى).