جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 178(1)

زمان مطالعه: 16 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

فى الشهادة و التقوى و قیل أنه خطبها بعد مقتل عثمان فى أول خلافته‏

از خطبه‏هاى امام علیه السّلام این خطبه درباره وحدانیّت خدا و توصیه به تقوا سخن مى‏گوید. بعضى گفته‏اند:

امام علیه السّلام این خطبه را بعد از قتل عثمان و در آغاز خلافتش ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه‏

امام علیه السّلام در این خطبه نخست همگان را به صفات خداوند از جمله به علم بى‏پایان پروردگار نسبت به همه چیز و حتى کوچک‏ترین امور- همچون عدد قطره‏هاى باران و ذرات خاک- توجّه مى‏دهد تا بدانند اعمال آن‏ها نزد خداوند کاملا روشن است و چیزى از اسرار درون و برون آن‏ها بر ذات مقدّسش مخفى نمى‏ماند.

در بخش دوّم گواهى به یگانگى خداوند و نبوّت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله مى‏دهد و هر یک را با صفات مناسب و پر معنایى همراه مى‏سازد که به شهادت و گواهى او عمق مى‏بخشد.

در بخش سوّم از فریبندگى دنیا و وعده‏هاى دروغینش به دنیا پرستان سخن مى‏گوید.

و سرانجام در بخش چهارم به همگان هشدار مى‏دهد که گناهان، سبب زوال نعمت‏ها مى‏شود و هیچ ملتى گرفتار بدبختى نشدند جز به علت گناهانشان و به همین دلیل، همگان را به بازنگرى در اعمالشان دعوت مى‏کند تا از روش‏هاى ناپسند دست بردارند و با اصلاح سیره عملى خود سعادتمند شوند.

بخش اوّل‏

لا یشغله شأن، و لا یغیّره زمان، و لا یحویه مکان، و لا یصفه لسان، و لا یعزب عنه عدد قطر الماء و لا نجوم السّماء، و لا سوافی الرّیح فی الهواء، و لا دبیب النّمل على الصّفا، و لا مقیل الذّرّ فی اللّیلة الظّلماء. یعلم مساقط الأوراق، و خفیّ طرف الأحداق. و أشهد أن لا إله إلّا اللّه غیر معدول به، و لا مشکوک فیه، و لا مکفور دینه، و لا مجحود تکوینه، شهادة من صدقت نیّته، وصفت دخلته و خلص یقینه، و ثقلت موازینه. و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله المجتبى من خلائقه، و المعتام لشرح حقائقه، و المختصّ بعقائل کراماته و المصطفى لکرائم رسالاته، و الموضّحة به أشراط الهدى، و المجلوّ به غربیب العمى.

ترجمه‏:

هیچ کار، خدا را به خود مشغول نمى‏سازد (تا از کار دیگرى باز ماند) و گذشت زمان، دگرگونى در او ایجاد نمى‏کند؛ مکانى او را در بر نمى‏گیرد، و هیچ زبانى قادر بر وصف او نیست، نه تعداد قطره‏هاى آب‏ها بر او پنهان مى‏ماند، نه عدد ستارگان آسمان، نه شماره ذرات خاک که همراه بادها در هوا به پرواز در مى‏آید؛ نه حرکات مورچگان بر سنگ‏هاى سخت و نه استراحت‏گاه مورچه‏هاى ریز در شب‏هاى تار، از محل ریزش برگ‏ها و حرکات پنهان چشم‏ها آگاه است.

و گواهى مى‏دهم که جز او معبودى نیست و همتایى براى او وجود ندارد؛ نه شک و

تردید در او راه دارد، و نه کفر در دین و آیینش و نه مى‏توان خلفت (با عظمت) او را انکار کرد. شهادت کسى که نیّتش راست، درونش پاک، یقینش خالص، و میزان عملش (با ایمان و اعمال صالح) سنگین است.

و گواهى مى‏دهم که محمّد صلّى اللّه علیه و آله بنده و فرستاده برگزیده او از میان خلایق است که براى تشریح حقایق آیین الهى انتخاب شد و به ویژگى‏هاى خاص اخلاقى آراسته گردید؛ براى رساندن رسالت‏هایى کریمانه الهى برگزیده شد و نشانه‏هاى هدایت به وسیله او آشکار گشت و تاریکى‏هاى جهل و ضلالت به وجود او روشنى یافت.

شرح و تفسیر

عظمت خداوند و کرامت پیامبرش‏

همان گونه که اشاره شد، امام علیه السّلام در آغاز این خطبه و در عبارات کوتاه و پر معنایى پنج وصف از اوصاف جمال و جلال او را بیان مى‏دارد؛ مى‏فرماید: «هیچ کار، خداوند را به خود مشغول نمى‏سازد (تا از کار دیگرى باز ماند) و گذشت زمان، دگرگونى در او ایجاد نمى‏کند؛ مکانى او را در بر نمى‏گیرد، و هیچ زبانى قادر بر وصف او نیست» (لا یشغله شأن، و لا یغیّره زمان، و لا یحویه(2) مکان، و لا یصفه لسان).

این اوصاف چهار گانه همگى از نامتناهى بودن ذات پاک او سرچشمه مى‏گیرد. کسى که علم و قدرتش محدود است هنگامى که به چیزى مى‏پردازد و علم و قدرت خود را در راه انجام آن به کار مى‏گیرد به طور طبیعى از کار دیگر باز مى‏ماند؛ ولى ذات پاک خداوند در یک لحظه به تدبیر تمام جهان هستى مى‏پردازد، راز و نیاز بندگان را مى‏شنود و خواسته‏هاى آن‏ها را مى‏داند و از آن‏جا که نامحدود است و جامع جمیع کمالات است دگرگونى در او راه ندارد؛ زیرا دگرگونى‏ها یا به سوى کمال است یا به سوى نقصان و هیچ کدام در آن ذات نامتناهى راه ندارد.

و همچنین مکان، لازمه محدودیت وجود است، آن ذاتى که نامحدود است همه جا حاضر است و در عین حال، نیازى به مکان ندارد.

نیز ذات و صفاتش در وصف ما نمى‏گنجد؛ چرا که ما محدودیم و ذات و صفاتش نامحدود و اگر تا پایان عمر از کمالات او سخن بگوییم ناچاریم در پایان کار اعتراف کنیم:

مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر

ما همچنان در اوّل وصف تو مانده‏ایم‏

آرى، تنها او مى‏تواند در وصف و صفات خود را بیان کند؛ آن گونه که در حدیث آمده است: «لا أبلغ مدحک و الثّناء علیک أنت کما اثنیت على نفسک؛ من هرگز نمى‏توانم به مرحله مدح و ثناى تو برسم تو همان گونه هستى که خودت ثناى خویش را گفته‏اى».(3)

سپس به شرح جالبى از پنجمین وصف یعنى علم نامحدود او مى‏پردازد و ضمن این که آگاهى او را بر همه چیز بیان مى‏کند، انگشت روى هفت موضوع که کاملا از نظر دیگران پنهان است مى‏گذارد و بر علم و آگاهى خدا نسبت به آن‏ها تأکید مى‏کند و مى‏فرماید: «نه تعداد قطره‏هاى آب‏ها بر او پنهان مى‏ماند، نه عدد ستارگان آسمان، نه شماره ذرات خاک که همراه بادها در هوا به پرواز در مى‏آید؛ نه حرکات مورچگان بر سنگ‏هاى سخت و نه استراحت‏گاه مورچه‏هاى ریز در شب‏هاى تار، و نیز از محل ریزش برگ‏ها و حرکات پنهان چشم‏ها آگاه است» (و لا یعزب(4) عنه عدد قطر الماء و لا نجوم السّماء، و لا سوافی(5) الرّیح فی الهواء، و لا دبیب(6) النّمل على الصّفا(7)، و لا مقیل(8)

الذّرّ(9) فی اللّیلة الظّلماء. یعلم مساقط الأوراق، و خفیّ طرف(10) الأحداق).

تعبیر به «عدد قطر الماء» اشاره به دانه‏هاى باران و قطره‏هاى آب دریاها و نهرها و چشمه‏ها است که جز خدا از آن آگاه نیست؛ همان گونه که از عدد ستارگان آسمان کسى با خبر نمى‏باشد. امروز مى‏گویند تنها در کهکشان ما حدود 200 میلیارد ستاره هست؛ ولى در کهکشان‏هاى بى‏شمار دیگر چه خبر است؟ تنها خدا مى‏داند! و از آن‏ها عجیب‏تر ذرات غبارى است که در کره خاکى ما هر لحظه بر امواج باد سوار مى‏شود و از جایى به جایى منتقل مى‏گردد؛ چه کسى از تعداد آن‏ها با خبر است جز خدا؟!

تعبیر به جنبش مورچه بر سنگ سخت به عقیده بعضى اشاره به صداى بسیار ضعیفى است که از برخورد پاهاى او از آن سنگ به وجود مى‏آید و یا اشاره به اثر بسیار ضعیفى است که رد پاى او را بر آن سنگ سخت بر جاى مى‏گذارد که با هیچ وسیله‏اى قابل درک نیست؛ ولى خدا از آن آگاه است و همچنین از محل آسایش آن‏ها. فراموش نشود این مربوط به تمام مورچه‏ها در تمام نقاط جهان است! تعبیر به «یعلم مساقط الأوراق» اشاره به محل ریزش برگ‏ها در سراسر کره زمین است که در هر لحظه در دل باغ‏ها و جنگل‏ها و بلنداى کوه‏ها و اعماق دره‏ها برگ‏هایى از درختان فرو مى‏ریزد او از تمام آن‏ها آگاه است.

و همچنین در هر لحظه، چشم میلیون‏ها میلیون انسان، بلکه حیوانات، داراى چشم و پلک آهسته به هم مى‏خورد او شماره و کیفیت آن‏ها را به خوبى مى‏داند.

آرى، در تمام پهنه هستى نه چیزى از کلیات بر او مخفى است؛ نه چیزى از جزئیات ایمان به چنین خدایى براى تربیت انسان کافى است. آرى، کافى است که بداند عالم، محضر خداست و اسرار درون و برون ما بر او آشکار است. به همین دلیل در قرآن مجید مى‏خوانیم: «اگر تمام درختان، قلم شوند و هفت اقیانوس دیگر بر آن‏ها اضافه شود (این‏ها همه پایان مى‏یابد؛ ولى) کلمات خدا پایان نمى‏گیرد».(11)

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن گواهى به وحدانیّت معبود یگانه مى‏دهد؛ چرا که تنها چنین خدایى شایسته عبودیت است؛ نه غیر او؛ عرضه مى‏دارد: «گواهى مى‏دهم که جز اللّه معبودى نیست و همتایى براى او وجود ندارد؛ نه شک و تردید در هستى او راه دارد، و نه کفر در دین و آیینش و نه مى‏توان خلقتش را انکار کرد» (و أشهد أن لا إله إلّا اللّه غیر معدول(12) به، و لا مشکوک فیه، و لا مکفور دینه، و لا مجحود تکوینه).

به این ترتیب، امام علیه السّلام هر گونه شرک و شک کفر به آیات تکوینى و تشریعى را نفى مى‏فرماید. به تعبیر دیگر، نخست هر گونه شبیه و همتا را از ذات پروردگارش نفى مى‏کند؛ سپس شک در ذات مقدّس او و بعد به افعال تشریعى و تکوینى خداوند مى‏پردازد و تصریح مى‏کند که نه در دین و آیین او جایى براى این کار است و نه در خالقیت و ربوبیت او در جهان آفرینش.

آن گاه مى‏افزاید: «شهادت کسى که نیّتش راست، درونش پاک، یقینش خالص، و میزان عملش (با ایمان و اعمال صالح) سنگین است» (شهادة من صدقت نیّته، وصفت(13) دخلته(14) و خلص یقینه، و ثقلت موازینه).

اشاره به این که این گواهى ذات و صفات حق گواهى کسى است که داراى این صفات چهار گانه است: نیّت و انگیزه او صادقانه و قلب او از هر گونه شرک و ریا خالص است؛ یقین او آمیخته به شک نیست و اعمال او نیز نشان مى‏دهد که در درون، ایمان راسخى به خدا دارد؛ نه همچون گواهى افراد منافق یا طمع ورزان در مال و جاه دنیا و نه آن‏ها که ایمانى آمیخته به شک دارند و نه کسانى که دم از ایمان مى‏زنند، ولى عمل صالحى در ترازوى اعمالشان دیده نمى‏شود.

سپس امام علیه السّلام بعد از شهادت به یگانگى پروردگار به شهادت بر نبوّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏پردازد و آن حضرت را با شش ویژگى از اوصاف مهمش مى‏ستاید:

«گواهى مى‏دهم که محمّد صلّى اللّه علیه و آله بنده و فرستاده برگزیده او از میان خلایق است که براى تشریح حقایق آیین الهى انتخاب گشته و به ویژگى‏هاى خاص اخلاقى گرامى داشته شده، و او را براى رساندن رسالات کریمانه الهى برگزیده و نشانه‏هاى هدایت به وسیله او آشکار گردیده و تاریکى‏هاى جهل و ضلالت به وجود او روشنى یافته است» (و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله المجتبى من خلائقه، و المعتام(15) لشرح حقائقه، و المختصّ بعقائل(16) کراماته و المصطفى لکرائم رسالاته، و الموضّحة به أشراط الهدى، و المجلوّ به غربیب العمى(17)).

در اوّلین ویژگى، سخن از صفات برجسته آن حضرت به میان آمده که سبب انتخاب او به رسالت بوده است. و در دوّمین وصف، از مأموریت آن حضرت براى شرح حقایق دین و اعتقادات صحیح سخن مى‏گوید.

و در سوّمین صفت از مکارم اخلاق آن حضرت پرده بر مى‏دارد و در چهارمین وصف از مأموریت‏هاى مهم او براى بیان احکام سخن به میان مى‏آورد.

در پنجمین وصف از هدایت‏هاى آن حضرت از طریق گفتار و رفتار و امضاى عملى او سخن مى‏گوید.

و در ششمین وصف از تلاشى که آن حضرت براى مبارزه با جهل- که از آن به نابینایى تعبیر شده- سخن به میان آورده است.

تمام این اوصاف، اشاره به این است که اگر من به نبوّت او گواهى مى‏دهم و به پیشوایى‏اش تن داده‏ام، بى علت نیست؛ نه یک دلیل که چندین دلیل دارد.

نکته‏

1- کلید حل معماى صفات‏

همان گونه که در کلمات پر معناى امام علیه السّلام بیان شد، نه گذشت زمان در ذات پاک خداوند اثر مى‏گذارد و نه جابه‏جایى مکان درباره او متصور است و نه چیزى در سراسر عالم هستى از دایره علم او بیرون است.

آرى، همه عالم، محضر خداست؛ ولى او جا و مکانى ندارد. همه جا حاضر است؛ ولى هیچ‏کس او را نمى‏بیند. اوصاف جلال و جمال او هر چند معرفتى عمیق به ما مى‏بخشد، ولى باید اعتراف کرد که او در وصف نمى‏گنجد!

گاه این تعبیرات درباره ذات بى‏مثال او معما جلوه مى‏کند و شکلى از تناقض را در نظر مجسم مى‏سازد؛ ولى با توجّه به یک نکته، کلید حل این معما به دست مى‏آید و آن این که او وجودى است بى‏نهایت، در بى‏نهایت و نامحدود و نامتناهى از هر جهت؛ نه آغازى دارد نه انجامى و نه حد محدودى.

گر چه تصور چنین وجودى براى ما انسان‏ها که همه چیزمان محدود و نامتناهى است، بسیار مشکل است، ولى به هر حال بدون توجّه به این نکته، بحث صفات الهى حل نخواهد شد.

اگر مى‏گوییم او همه چیز حتى ذرات غبارى را که تندبادها در هوا به پرواز در مى‏آورند، مى‏داند به جهت آن است که همه جا حضور دارد و اگر مى‏گوییم او همه جا حضور دارد به این معناست که وجود و هستى او نامحدود است و چیزى جدا از او تصور نمى‏شود و بر هر چیز احاطه دارد و اگر مى‏گوییم زمان و مکان ندارد، به دلیل آن است که زمان بر اثر حرکت به وجود مى‏آید و مکان به واسطه محدود بودن انسان است؛ ولى وجود نامتناهى حرکتى به سوى نقص و یا کمال ندارد و چون از همه چیز بى‏نیاز است، به مکان نیازى نخواهد داشت کوتاه سخن این که اگر بخواهیم خداشناس خوبى باشیم باید تمام صفات مخلوقات را که از محدود بودن و نیازهاى آن‏ها سرچشمه گرفته از آن ذات بى‏مثال نفى کنیم.

2- اهداف بعثت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله‏

در آیات قرآن مجید و روایات اسلامى، به ویژه در نهج البلاغه درباره هدف بعثت انبیا و مخصوصا پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله سخنان بسیارى وجود دارد؛ از جمله در این بخش از خطبه مورد بحث، تعبیرات پر معنایى دیده مى‏شود. امام علیه السّلام یکى از اهداف رسالت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله را شرح حقایقى بیان فرموده که مى‏تواند اشاره به هر حقیقت یا حقایق مربوط به مبدأ و معاد و اصول عقاید باشد و دیگر بیان ارزش‏هاى اخلاقى؛ آن گونه که از خود پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نقل شده است: «إنّما بعثت لأتمّم مکارم الأخلاق؛ من براى این مبعوث شدم که ارزش‏هاى اخلاقى را به کمال برسانم».(18)

و دیگر این که رسالت‏هاى الهى را در زمینه احکام دین تبیین کند و نشانه‏هاى هدایت را آشکار سازد و سرانجام این که پرده‏هاى جهل و کور دلى را از چشم جان انسان‏ها دور نماید. او هم معلّمى است بزرگ و هم مربى آگاه و هم رهبرى فرزانه و هم راهنمایى خبیر و پر مایه.

بخش دوّم‏

أیّها النّاس، إنّ الدّنیا تغرّ المؤمّل لها و المخلد إلیها، و لا تنفس بمن نافس فیها، و تغلب من غلب علیها. و ایم اللّه، ما کان قوم قطّ فی غضّ نعمة من عیش فزال عنهم إلّا بذنوب اجترحوها، ل «أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ».و لو أنّ النّاس حین تنزل بهم النّقم، و تزول عنهم النّعم، فزعوا إلى ربّهم بصدق من نیّاتهم، و وله من قلوبهم، لردّ علیهم کلّ شارد، و أصلح لهم کلّ فاسد. و إنّی لأخشى علیکم أن تکونوا فی فترة. و قد کانت أمور مضت ملتم فیها میلة، کنتم فیها عندی غیر محمودین، و لئن ردّ علیکم أمرکم إنّکم لسعداء. و ما علیّ إلّا الجهد، و لو أشاء أن اقول لقلت: عفا اللّه عمّا سلف!

ترجمه‏:

اى مردم، دنیا آرزومندان و دل بستگان خود را فریب مى‏دهد و از وعده‏هاى دروغین به علاقه‏مندان خویش دریغ نمى‏ورزد و بر آن کس که بر دنیا پیروز گردد سرانجام چیره خواهد شد. به خدا سوگند! هرگز ملتى که در ناز و نعمت مى‏زیستند نعمتشان زوال نیافت، مگر بر اثر گناهانى که مرتکب شدند؛ زیرا خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمى‏دارد و اگر مردم هنگامى که بلاها بر آن نازل مى‏شود و نعمت‏ها از آنان سلب مى‏گردد با صدق نیّت در پیشگاه خدا تضرّع کنند و با قلب‏هاى پر از عشق و محبت به خدا، از او درخواست نمایند، به یقین آن چه، از دستشان رفته به آنان باز مى‏گردد و هر خرابى را براى آن‏ها اصلاح مى‏کند. من از این مى‏ترسم که شما در جهالت و غفلت فرو روید

(همچون دوران جاهلیّت)؛ زیرا امورى بر شما گذشت که در آن، تمایلاتى پیدا کردید که از نظر من پسندیده نبود؛ ولى اگر امور شما به مسیر اصلى باز گردد سعادتمند خواهید شد.وظیفه من جز تلاش و کوشش (براى بازگشت شما به راه راست) نیست و اگر بخواهم گفتنى‏ها را مى‏گویم (و کوتاهى‏هاى شما را در گذشته بر مى‏شمرم؛ ولى به دلیل مصالحى صرف نظر مى‏کنم؛ فقط مى‏گویم خداوند گذشته را (بر شما) ببخشاید.

شرح و تفسیر

با صدق نیّت به درگاه خدا روید

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، همه مردم را مخاطب ساخته و چهار نکته مهم را که در زندگى انسان‏ها اثر عمیق دارد، به همگان گوشزد مى‏کند؛ نخست مى‏فرماید: «اى مردم، دنیا آرزومندان و دل بستگان خود را فریب مى‏دهد و ارزش و اهمّیّتى براى کسانى که آن را با ارزش بدانند قائل نیست و بر آن کس که بر دنیا پیروز گردد سرانجام چیره خواهد شد» (أیّها النّاس، إنّ الدّنیا تغرّ المؤمّل لها و المخلد(19) إلیها، و لا تنفس(20) بمن نافس فیها، و تغلب من غلب علیها).

از آن جا که «حبّ الدّنیا»- مطابق حدیث معروف- سرچشمه هر گونه گناه و خطاست، امام علیه السّلام از حبّ دنیا شروع مى‏کند. شایان توجّه این که نکوهش از دنیا داران نشده؛ بلکه سخن از دنیا خواهان و عاشقان و دلبستگان به آن به میان آمده است.

زرق و برق دنیا آن چنان دنیا پرستان را مغرور مى‏سازد که گمان مى‏کنند همه چیز جاویدان خواهد ماند؛ ولى ناگهان مى‏بینند در یک حادثه ناگوار همه چیز بر باد مى‏رود؛

مثلا محصول صدها سال از امکانات مادى در یک شهر با یک زلزله که گاه ده ثانیه بیش‏تر به طول نمى‏انجامد نابود مى‏شود. آرى، تکانى مى‏خورند و موقتا بیدار مى‏شوند و باز در خواب غفلت فرو مى‏روند.

سپس در ادامه این سخن به نکته دوّم مى‏پردازد و به صورت یک قانون کلى مى‏فرماید: «به خدا سوگند! هرگز ملتى که در ناز و نعمت مى‏زیستند نعمتشان زوال نیافت، مگر بر اثر گناهانى که مرتکب شدند؛ زیرا خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمى‏دارد» (و ایم اللّه، ما کان قوم قطّ فی غضّ(21) نعمة من عیش فزال عنهم إلّا بذنوب اجترحوها(22)، ل أنّ اللّه لیس بظلّام للعبید).

در واقع این سخن بر گرفته از آیات قرآن است؛ آن جا که مى‏فرماید: ««إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»؛ خداوند نعمت‏هاى هیچ قوم و ملتى را تغییر نمى‏دهد، مگر آن که آن‏ها آن چه را مربوط به خودشان است، تغییر دهند».(23)

و نیز مى‏فرماید: ««وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ»؛ اگر اهل شهرها و آبادى‏ها ایمان مى‏آوردند و تقوا پیشه مى‏کردند برکات آسمان‏ها و زمین را بر آن‏ها مى‏گشودیم ولى آن‏ها (حق را) تکذیب کردند ما نیز آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم».(24)

به یقین نعمت‏هاى الهى بر حسب شایستگى‏ها و لیاقت‏ها در میان بندگان تقسیم مى‏شود؛ لذا پاکان و صالحان شایسته آنند نه گنهکاران آلوده.

پرسش‏: در روایات مى‏خوانیم خداوند براى ترفیع مقام اولیایش گاه آن‏ها را به بلاهایى مبتلا مى‏سازد؛ همان گونه که در تعبیر معروف آمده است: «البلاء للولاء».(25)

و از بعضى آیات و روایات استفاده مى‏شود که بلاها گاهى براى آزمایش مؤمن و پاداش‏هاى بزرگ الهى و نیز گاه براى هشدار و بیدارى بندگان است، آیا این موارد با آن چه در عبارت امام علیه السّلام ذکر شد منافات ندارد؟

پاسخ‏: آن چه در کلام امام علیه السّلام آمده یک قانون کلى است و مى‏دانیم هر قانون کلى استثنائاتى دارد. موارد آزمایش و بیدار باش و امثال آن، استثنائاتى در قانون کلى فوق محسوب مى‏شود و به تعبیر دیگر آن چه امام علیه السّلام فرموده حمل بر غالب مى‏شود و این شبیه چیزى است که در قرآن مجید بیان شده است: ««وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ»؛ هر مصیبتى بر شما مى‏رسد به سبب اعمالى است که انجام داده‏اید و بسیارى را نیز عفو مى‏کند».(26)

به یقین این آیه با آیه «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ»(27) که از آزمایش‏هاى مختلف الهى به وسیله بلاها سخن مى‏گوید و نیز با آیه ««ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ»؛ فساد در خشکى و دریا به دلیل کارهایى که مردم انجام داده‏اند آشکار شد». منافاتى ندارد. خدا مى‏خواهد نتیجه بعضى اعمالشان را به آن‏ها بچشاند. شاید (به سوى حق) باز گردند.(28)

و اگر انسان درست دقت کند غالبا مى‏تواند مواردى را که بلاها جنبه مجازات الهى دارد، از مواردى که براى آزمایش یا هشدار است باز شناسد. هرگاه گناه مهمى از او سرزد و یا جامعه‏اى آلوده به انواع مفاسد شد، حوادث تلخى که بعد از آن پیدا مى‏شود قطعا مجازات است؛ ولى حوادث تلخى که براى صالحان و پاکان پیش مى‏آید، معمولا جنبه آزمایش و هشدار براى ترفیع مقام است.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن که در واقع نتیجه مستقیم یادآورى پیشین است، مى‏فرماید: «و اگر مردم زمانى که بلاها بر آن نازل مى‏شود و نعمت‏ها از آنان زایل مى‏گردد با صدق نیّت در پیشگاه خدا تضرّع کنند و با قلب‏هاى پر از عشق و محبّت به خدا، از او درخواست (توبه) نمایند، یقینا آن چه، از دستشان رفته به آنان باز مى‏گردد و هر خرابى را براى آن‏ها اصلاح مى‏کند» (و لو أنّ النّاس حین تنزل بهم النّقم، و تزول عنهم النّعم، فزعوا إلى ربّهم بصدق من نیّاتهم، و وله(29) من قلوبهم، لردّ علیهم کلّ شارد(30)، و أصلح لهم کلّ فاسد).

در واقع این طبیب حاذق الهى بعد از ذکر درد به بیان درمان مى‏پردازد و راه دفع آفات و بلاها را به آن‏ها مى‏آموزد و دعایى را که صادقانه باشد و از اعماق جان برخیزد و در یک کلمه در انسان، تحول ایجاد کند بر طرف کننده بلاها مى‏شمرد؛ همان گونه که در احادیث متعدد دیگرى وارد شده است؛ از جمله امام سجاد علیه السّلام مى‏فرماید: «الدّعاء یدفع البلاء النّازل و ما لم ینزل؛ دعا بلاهایى را که نازل شده و نازل نشده است، بر طرف مى‏سازد».(31)

امام علیه السّلام در آخرین بخش این خطبه و در بیان چهارمین نکته آن چه را قبلا به صورت‏

عام بیان کرده بود، براى اصحاب و یاران و مخاطبان تطبیق مى‏فرماید: «من از این مى‏ترسم که شما در جهالت و غفلت فرو روید (همچون دوران فترت جاهلیّت)؛ زیرا امورى بر شما گذشت که در آن، تمایلاتى پیدا کردید که از نظر من پسندیده نبود؛ ولى اگر امور شما به مسیر اصلى باز گردد (و مسلمانان ناخالص و هوشیار باشید) سعادتمند خواهید شد» (و إنّی لأخشى علیکم أن تکونوا فی فترة(32). و قد کانت أمور مضت ملتم فیها میلة، کنتم فیها عندی غیر محمودین، و لئن ردّ علیکم أمرکم إنّکم لسعداء).

و سرانجام مى‏فرماید: «وظیفه من جز تلاش و کوشش (براى بازگشت شما به راه راست) نیست و اگر بخواهم گفتنى‏ها را مى‏گویم (و کوتاهى‏هاى شما را در گذشته بر شمرم؛ ولى به دلیل مصالحى صرف نظر مى‏کنم؛ فقط مى‏گویم) خداوند گذشته را (بر شما) ببخشد» (و ما علیّ إلّا الجهد، و لو أشاء أن اقول لقلت: عفا اللّه عمّا سلف!).

در این که منظور امام علیه السّلام از اشاره سربسته‏اى که به بعضى از انحرافات آن‏ها مى‏کند، چیست؟ جمعى معتقدند: اشاره به ماجراى عثمان و حکومت اوست که در شوراى شش نفره عمر، ظالمانه، حکومت را از لایق‏ترین افراد (على علیه السّلام) به کسى که هیچ گونه شایستگى این کار را نداشت- و حوادث بعد این حقیقت را اثبات کرد- سپردند و شما هم بر آن صحّه گذاشتید و ورود خطبه را بعد از قتل عثمان و در اوایل خلافت امام علیه السّلام شاهد این معنا دانسته‏اند.

ولى این احتمال نیز وجود دارد که اشاره به تمام دوران خلفاى پیشین و حوادث دردناکى باشد که در امر خلافت به وقوع پیوست.

و منظور امام علیه السّلام از جمله «و لو اشاء ان اقول لقلت» نیز همین است که اگر من بخواهم از روى این حوادث نامطلوب پرده برگیرم مى‏توانم؛ ولى از آن صرف نظر مى‏کنم و از خدا مى‏خواهم شما را به علت این کوتاهى‏ها و اشتباهات مجازات نکند و ببخشد.(33)


1) سند خطبه:مرحوم شیخ صدوق در کتاب خصال بخشى از این خطبه را نقل کرده و ابن اثیر در کتاب نهایه بعضى از لغات پیچیده خطبه را تفسیر کرده و زمخشرى در ربیع الابرار نیز قسمت‏هایى از آن را ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 435).

2) «یحوى» از ماده «حوایه» (بر وزن شفاعت) به معناى احاطه و استیلا بر چیزى است.

3) این بخش از مناجاتى است که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در دل شب به هنگام سجده بیان مى‏فرمود.اصول کافى، جلد 3، صفحه 324 (حدیث 12).

4) «یعزب» از ماده «عزوب» (بر وزن غروب) به معناى دور شدن و پنهان گشتن است. و به همین مناسبت به مردان و یا زنانى که همسر ندارند و یا از همسر خود دورند «عزب» گفته مى‏شود.

5) «سوافى» جمع «سافیه» به معناى تندباد است.

6) «دبیب» به معناى راه رفتن آهسته است.

7) «صفا» جمع «صفاة» (بر وزن وفا) به معناى تخته سنگ صاف است.

8) «مقیل» از ماده «قیلوله» به معناى خواب نیم روز گرفته و چون «مقیل» اسم مکان است، به معناى محل استراحت و خواب در میان روز مى‏باشد.

9) «ذر» جمع «ذره» به معناى مورچه‏هاى کوچک است.

10) «طرف» به معناى پلک چشم و گاه به معناى نگاه کردن و به هم زدن پلک‏ها نیز مى‏آید.

11) لقمان، آیه 27.

12) «معدول» از ماده «عدل» (بر وزن علم) به معناى شبیه و همتا گرفته شده است.

13) از ماده «صفا» به معناى پاکى گرفته شده است.

14) «دخله» به معناى باطن و درون چیزى است.

15) «معتام» از ماده «عیم» (بر وزن غیب) در اصل به معناى شدت علاقه به شیر گرفته شده و «معتام» در این جا به معناى کسى است که «علاقه شدید» به انجام دادن مأموریت الهى به او داده شده است.

16) «عقائل» جمع «عقیله» به معناى برگزیده هر چیزى است و لذا به گوهرهاى گران بها «عقیلة البحر» گفته مى‏شود.

17) «غربیب» به معناى چیز سیاه پر رنگ است و در این جا به معناى تاریکى جهل به کار رفته است.

18) کنز العمال، جلد 3، صفحه 16. (حدیث 52175).

19) «مخلد» به معناى کسى است که در جایى به طور همیشگى سکونت اختیار مى‏کند و از ماده «خلد» و «خلود» گرفته شده و در عبارت مذکور اشاره به کسى است که به دنیا چسبیده است.

20) «تنفس» از ماده «نفاسه» به معناى پر قیمت بودن گرفته شده و در این جا به معناى اهمّیّت و ارزش قائل شدن آمده است.

21) «غض» به معناى تر و تازه است.

22) «اجترحوا» از ماده «جرح» به معناى جراحت و اثرى است که بر اثر آسیب‏ها به بدن مى‏رسد و «اجتراح» به معناى انجام دادن گناه آمده: گویى انسان به وسیله آن خود را مجروح مى‏سازد و گاه این معنا توسعه داده شده و در هر گونه کسب و اکتساب نیز استعمال مى‏شود.

23) رعد، آیه 11.

24) اعراف، آیه 96.

25) این عبارت که در کلمات علما و بزرگان آمده، متن حدیث نیست؛ بلکه بر گرفته از احادیث اسلامى است؛ از جمله در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم که فرمود: «إنّ اشدّ النّاس بلاء الأنبیاء ثمّ الّذی یلونهم ثمّ الأمثل فالأمثل؛ پیامبران الهى بیش از همه (با آفات و مصایب) آزمایش مى‏شوند؛ سپس کسانى که بعد از آن‏ها قرار دارند و به همین ترتیب آن‏ها که برترند آزمون بیش‏ترى دارند». (اصول کافى، جلد 2، صفحه 252، باب شدة ابتلاء المؤمن، حدیث 1).

26) شورى، آیه 30.

27) بقره، آیه 155.

28) روم، آیه 41.

29) «وله» به معناى تحیّر از شدت اندوه است تا آن جا که گاه انسان، عقل و هوش خود را از دست مى‏دهد؛ لذا به عشق سوزانى که آرامش و هوش را از انسان مى‏گیرد نیز اطلاق شده است.

30) «شارد» به معناى کسى است که از مسیر منحرف شده یا فرار کرده است.

31) اصول کافى، جلد 2، صفحه 469 (باب ان الدعاء یردّ البلاء، حدیث 5).

32) «فترة» در اصل به معناى توقف و ضعف و ناتوانى است و به همین جهت به فاصله میان دو برنامه که کارها متوقف مى‏شود اطلاق شده و از آن جا که فترت گاه آمیخته با غفلت و جهل است در این معنا نیز استعمال شده است.

33) بسیارى از شارحان و مترجمان نهج البلاغه، جمله یاد شده را چنین ترجمه کرده‏اند: اگر من بخواهم چیزى بگویم مى‏گویم: «خداوند گذشته را ببخشد» ولى این معنا بسیار بعید است؛ به خصوص این که در کلام شیخ مفید (ره) در کتاب جمل و در کتاب مناقب طبق نقل کتاب تمام نهج البلاغه کلمه «لکن» قبل از «عفا اللّه عما سلف» آمده است؛ بنابر این مى‏گویم:«عفا اللّه عما سلف» و این دعایى است جهت تقاضاى عفو الهى براى آن‏ها؛ به علاوه ارتباط این جمله با جمله‏هاى قبل نیز همین را اقتضا مى‏کند. (و عده‏اى از شارحان همین معنا را برگزیده‏اند). به کتاب‏هاى معارج نهج البلاغه، تألیف بیهقى، صفحه و بحار الانوار، علامه مجلسى، جلد 29، صفحه 599 و شرح حدائق الحقائق بیهقى، جلد 2، صفحه 94 و شرح مرحوم خویى، جلد 16، صفحه 359 مراجعه کنید.