جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 176(1)

زمان مطالعه: 57 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

و فیها یعظ و یبین فضل القرآن و ینهى عن البدعة

از خطبه‏هاى امام علیه السّلام است که در آن مردم را موعظه مى‏کند و فضائل قرآن را بیان کرده از بدعت‏ها نهى مى‏نماید.

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه از خطبه‏هاى مشروحى است که از مسائل مهمّى پرده بر مى‏دارد و توصیه‏هایى مى‏کند که امروز نیز تمام محتواى آن زنده و براى ما سازنده است.

این خطبه از هشت بخش تشکیل شده است:

در بخش اوّل، مواعظ سودمندى بیان فرموده و مخصوصا بر این نکته تأکید مى‏کند که جهنّم در لابه‏لاى شهوات و بهشت در مبارزه با شهوات نهفته شده است.

در بخش دوّم، امام علیه السّلام اهمّیّت قرآن را با ذکر ریزه کارى‏هایى شرح مى‏دهد که قلوب را بیش از پیش مشتاق آیات قرآن مى‏سازد.

در بخش سوّم، تأکید بر عمل به دستورات الهى و استقامت در کارها مى‏فرماید.

در بخش چهارم، بار دیگر زبان به موعظه و اندرز مى‏گشاید و مخصوصا بر موضوع مراقبت از زبان که نخستین مرحله اصلاح خویشتن و جامعه است، تأکید مى‏فرماید.

در بخش پنجم، اهمّیّت حفظ اصالت تعلیمات اسلام و مبارزه با هر گونه بدعت را بیان مى‏دارد.

در بخش ششم، اهمّیت قرآن و ویژگى‏هاى آن بازگو مى‏فرماید.

در بخش هفتم، اقسام ظلم و ستم را بر خویشتن و دیگران شرح مى‏دهد.

و در بخش هشتم (آخرین بخش خطبه) سخنى کوتاه و پر معنایى درباره اصلاح خویشتن بیان مى‏فرماید.

بخش اوّل‏

انتفعوا ببیان اللّه، و اتّعظوا بمواعظ اللّه، و اقبلوا نصیحة اللّه، فإنّ اللّه قد أعذر إلیکم بالجلیّة، و اتّخذ علیکم الحجّة، و بیّن لکم محابّه من الأعمال، و مکارهه منها، لتتّبعوا هذه، و تجتنبوا هذه، فإنّ رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- کان یقول: «إنّ الجنّة حفّت بالمکاره، و إنّ النّار حفّت بالشّهوات».

و اعلموا أنّه ما من طاعة اللّه شی‏ء إلّا یأتی فی کره، و ما من معصیة اللّه شی‏ء إلّا یأتی فی شهوة. فرحم اللّه امرا نزع عن شهوته، و قمع هوى نفسه، فإنّ هذه النّفس أبعد شی‏ء منزعا و إنّها لا تزال تنزع إلى معصیة فی هوى.

ترجمه‏:

از آن چه خداوند بیان فرموده، بهره گیرید و از مواعظ و اندرزهاى او پند پذیرید و نصایح او را (با جان و دل) قبول کنید؛ چه این که خداوند با دلیل‏هاى روشن، راه عذر را به روى شما بسته و حجّت را تمام کرده است. اعمالى را که دوست دارد و آن چه را ناخوش دارد براى شما تبیین نموده است تا از آن‏ها تبعیّت کنید و از این‏ها دورى گزینید؛ زیرا رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى‏فرمود: بهشت در میان ناراحتى‏ها و دوزخ در میان شهوات پیچیده شده است و بدانید هیچ طاعتى نیست جز این که انسان آن را با ناراحتى انجام مى‏دهد و هیچ معصیتى نیست جز این که با شهوت (و علاقه) مرتکب آن مى‏شود. رحمت خدا بر کسى که خود را از شهوات جدا سازد و هواى نفس را مهار کند؛ چرا که جلوگیرى از نفس سرکش از مشکل‏ترین کارهاست و این نفس، همواره به گناه و هوا پرستى میل دارد.

شرح و تفسیر

بهشت در ناراحتى‏ها و جهنم در شهوات پیچیده شده است‏

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه مردم جهان را مخاطب ساخته، مى‏فرماید: «از آن چه خداوند بیان فرموده، بهره گیرید و از مواعظ و اندرزهاى او پند پذیرید و نصایح او را (با جان و دل) قبول کنید» (انتفعوا ببیان اللّه، و اتّعظوا بمواعظ اللّه، و اقبلوا نصیحة اللّه).

ممکن است بگوییم که هر سه جمله، یک حقیقت را با عبارات مختلف بیان مى‏کند؛ ولى این احتمال نیز وجود دارد که هر یک از این جمله‏هاى سه گانه به مطلب تازه‏اى اشاره مى‏کند. در مرحله نخست، مردم را به بهره‏گیرى از بیانات الهى دستور مى‏دهد که اشاره به اوامر و نواهى است و در مرحله دوّم از مواعظ الهى یعنى تشویق و ترغیب‏ها و بشارت و انذارهایى که انگیزه اطاعت و ترک عصیان است، سخن مى‏گوید. بخش سوّم، مرحله خیر خواهى است که مصالح و برکات اطاعت و ترک معصیت را- که عاید مطیعان مى‏گردد- بیان مى‏کند؛ به این ترتیب، مراحل سه گانه‏اى براى پیمودن مسیر قرب الى اللّه بیان شده است.

جالب توجّه این که در هر سه جمله، واژه اللّه تکرار شده؛ در حالى که ممکن بود در دو جمله از ضمیر استفاده شود و این براى بیان اهمّیّت مواعظ و نصایح الهى است که مردم با شنیدن نام مبارک پروردگار، به مواعظ و نصایح او اهمّیّت بیش‏ترى مى‏دهند.

در ادامه این سخن، امام علیه السّلام به دلیل و برهانى متوسّل مى‏شود و مى‏فرماید: «چه این که خداوند با دلیل‏هاى روشن، راه عذر را به روى شما بسته و حجّت را تمام کرده است.اعمالى را که دوست دارد و آن چه را از آن ناخوش دارد براى شما تبیین نموده است تا از آن‏ها تبعیّت کنید و از این‏ها دورى گزینید» (فإنّ اللّه قد أعذر إلیکم بالجلیّة، و اتّخذ علیکم الحجّة، و بیّن لکم محابّه(2) من الأعمال، و مکارهه منها، لتتّبعوا هذه،

و تجتنبوا هذه).

امام علیه السّلام به این نکته اشاره مى‏کند که سستى و کوتاهى در پذیرش مواعظ الهى و انجام دادن واجبات و ترک محرّمات با هیچ بهانه‏اى مقبول نیست؛ چرا که خداوند نسبت به همه اتمام حجّت کرده و راه قبح عقاب بلا بیان را با بیان روشن خود بسته است.

سپس به پاسخ اشکالات مقدّرى مى‏پردازد؛ مى‏فرماید: «(اگر مشاهده مى‏کنید که اطاعت امر و نهى خدا مشکلاتى دارد، جاى تعجب نیست) زیرا رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى‏فرمود:بهشت در میان ناراحتى‏ها و دوزخ در میان شهوات پیچیده شده» (فإنّ رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- کان یقول: «إنّ الجنّة حفّت(3) بالمکاره، و إنّ النّار حفّت بالشّهوات»).

و در ادامه این سخن براى تأکید و توضیح بیش‏تر کلام رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى‏فرماید:«بدانید هیچ طاعتى نیست جز این که انسان آن را با ناراحتى انجام مى‏دهد و هیچ معصیتى نیست جز این که با شهوت (و علاقه) مرتکب آن مى‏شود؛ رحمت خدا بر کسى که خود را از شهوات جدا سازد و هواى نفس را مهار کند؛ چرا که جلوگیرى از نفس سرکش از مشکل‏ترین کارهاست و این نفس، همواره به گناه و هوا پرستى میل دارد» (و اعلموا أنّه ما من طاعة اللّه شی‏ء إلّا یأتی فی کره، و ما من معصیة اللّه شی‏ء إلّا یأتی فی شهوة. فرحم اللّه امرا نزع(4) عن شهوته، و قمع(5) هوى نفسه،

فإنّ هذه النّفس أبعد شی‏ء منزعا و إنّها لا تزال تنزع إلى معصیة فی هوى).

این یک واقعیت است که انسان در مسیر اطاعت فرمان خدا اعم از عبادات و غیر آن و نیز براى کسب فضایل اخلاقى و دفع رذایل، باید راه‏هاى پر پیچ و خمى را طى کند و از فراز و نشیب‏ها و گردنه‏هاى صعب العبور بگذرد و هر لحظه مراقب خطرهایى که از چپ و راست او را تهدید مى‏کند باشد تا به سر منزل مقصود برسد؛ ولى در مسیر گناه، نفس سرکش‏گویى در جاده صاف و بدون مانع و خالى از پیچ و خم با سراشیبى مطلوب حرکت مى‏کند. همین است سرّ پاداش مطیعان و رمز کیفر عاصیان.

در حدیث جالب و پر معنایى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «هنگامى که خداوند، بهشت را آفرید به جبرئیل دستور داد برو و به آن نگاهى بیفکن! جبرئیل رفت و نظرى بر آن انداخت و عرضه داشت: خداوندا! به عزت و جلالت! هر کس اوصاف آن را بشنود، حتما به سوى آن مى‏آید و در آن وارد مى‏شود؛ سپس خداوند آن را در لابه‏لاى ناراحتى‏ها قرار داد و باز به جبرئیل دستور داد: برو به آن نگاه دیگرى بیفکن! جبرئیل رفت و نظرى به آن انداخت و عرضه داشت: خداوندا! من از این مى‏ترسم که با این وصف، کسى به سراغ بهشت نرود و هنگامى که دوزخ را آفرید به جبرئیل فرمود: برو و نگاهى به آن بیفکن.جبرئیل رفت و نگاهى به آن افکند و عرضه داشت: به عزّت و جلالت قسم هر کس اوصاف دوزخ را بشنود داخل آن نخواهد شد؛ سپس خداوند آن را در لابه‏لاى شهوات قرار داد و به جبرئیل فرمود: برو نگاه دیگرى بر آن بیفکن، جبرئیل نگاهى کرد و عرضه داشت: به عزت و جلالت سوگند! من از این مى‏ترسم که همه وارد دوزخ شوند».(6)

نکته آن‏ها که به طاعات عشق مى‏ورزند

آن چه در این عبارت از خطبه مزبور نقل شد، یک حکم غالبى است نه دایمى؛ به‏

تعبیر دیگر اکثر طاعات، با مشکلاتى توأم است و غالب معاصى هوس انگیز و همراه با لذّات است.

این نکته نیز شایان دقت است که این حکم غالبى در مورد توده‏هاى مردم است و گر نه اولیاء اللّه و پویندگان راه حق به جایى مى‏رسند که از هر طاعتى لذت مى‏برند و به آن عشق مى‏ورزند و از هر گناهى نفرت دارند و ناراحت مى‏شوند؛ همان گونه که در روایتى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «أفضل النّاس من عشق العبادة فعانقها(7)؛ برترین مردم کسى است که عاشق عبادت باشد و آن را در آغوش گیرد». و از آن جا که مخاطبان امام علیه السّلام توده‏هاى مردمند، نه فقط خاصان و مقربان درگاه خدا تعبیر یاد شده به صورتى که ملاحظه گردید ذکر شده است.

صدر خطبه نیز شاهد و گواه این مطلب است. قرآن مجید نیز درباره نماز و روزه مى‏گوید: ««وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِینَ»؛ این کار (استعانت به نماز و روزه) کار مشکلى است، جز براى خاشعان»(8).

سؤال: در تفسیر امر به معروف و نهى از منکر گفته مى‏شود معروف به معناى شناخته شده است؛ زیرا نیکى‏ها با روح انسان آشناست و منکر به معناى ناشناخته است؛ چرا که روح انسان با بدى‏ها ناآشناست. آیا این تفسیر مشهور با آن چه در عبارت یاد شده نقل شده منافات ندارد؟

با کمى دقت روشن مى‏شود منافاتى در میان نیست؛ زیرا شناخته بودن نیکى‏ها و ناشناخته بودن بدى‏ها از نظر درک کلى با جاذبه‏هاى گناه و دافعه‏هاى

اطاعت منافاتى ندارد؛ مثلا همه ما از علم، لذت مى‏بریم و از جهل متنفریم؛ ولى تحصیل علم مشکلات زیادى دارد که گاه افرادى از آن چشم مى‏پوشند و در تنبلى آسایشى است که گاه افرادى به سوى آن جذب مى‏شوند.

بخش دوّم‏

و اعلموا- عباد اللّه- أنّ المؤمن لا یصبح و لا یمسی إلّا و نفسه ظنون عنده، فلا یزال زاریا علیها و مستزیدا لها. فکونوا کالسّابقین قبلکم، و الماضین أمامکم. قوّضوا من الدّنیا تقویض الرّاحل، و طووها طیّ المنازل.

ترجمه‏:

بدانید اى بندگان خدا که انسان با ایمان، صبح و شام بر او نمى‏گذرد مگر این که نزد خویش متهم است. پیوسته از خود عیب مى‏گیرد (و خویشتن را نقد مى‏کند) و براى خود طالب تکامل و فزونى است؛ بنابر این همچون پیشینیان و گذشتگان (صالح) خود باشید که قبل از شما بودند. آن‏ها شبیه مسافرى بودند که عمودهاى خیمه را بر گرفته و طى طریق مى‏کند (دنیا را گذرگاهى مى‏دانستند به سوى سراى جاودان).

شرح و تفسیر

نقد خویشتن!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، درس مهم دیگرى به پویندگان راه حق و سالکان مسیر قرب خداوند مى‏دهد؛ مى‏فرماید: «بدانید اى بندگان خدا که انسان با ایمان، صبح و شام بر او نمى‏گذرد مگر این که نزد خویش متهم است. پیوسته از خود عیب مى‏گیرد (و خویشتن را نقد مى‏کند) و براى خود طالب تکامل و فزونى است» (و اعلموا- عباد اللّه-

أنّ المؤمن لا یصبح و لا یمسی إلّا و نفسه ظنون(9) عنده، فلا یزال زاریا(10) علیها و مستزیدا لها).

مى‏دانیم یکى از حجاب‏ها و موانع راه تکامل انسان، حبّ ذات است که عیوبش را در نظرش زیبا و ضعف‏ها را نقاط قوّت نشان مى‏دهد؛ بنابر این اگر کسى مى‏خواهد راه پیشرفت و کمال را بپوید باید نسبت به خویشتن بدبین باشد و همواره در برابر صفات و اعمال خویش بر کرسى نقد بنشیند تا پرده‏هاى حبّ ذات را کنار زند و واقعیت خویش را آن گونه که هست ببیند. این نکته مهمى است که امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه، طىّ سه جمله بیان فرموده است؛ نخست مى‏گوید: نسبت به خویش بدگمان باش؛ سپس مى‏فرماید: خود را نقد کن؛ و سرانجام مى‏افزاید: خود را به کمال مطلوب برسان.

در خطبه همّام که صد و ده درس اخلاقى را تشکیل مى‏دهد نیز به همین نکته اشاره شده؛ مى‏فرماید: «فهم لأنفسهم متّهمون؛ پرهیزگاران کسانى‏اند که خود را متهم مى‏سازند (و از خوش‏بینى‏هاى بى جا در مورد صفات و افعال خویش اجتناب مى‏کنند).

سپس امام علیه السّلام براى تشویق مخاطبان خود- یعنى همه انسان‏ها- به ترک دنیا پرستى، الگویى از صالحان پیشین به آنان نشان مى‏دهد؛ مى‏فرماید: «همچون سابقین و گذشتگان (صالح) خود باشید که قبل از شما بودند. آن‏ها شبیه مسافرى بودند که عمودهاى خیمه را بر گرفته و طى طریق مى‏کند (دنیا را گذر گاهى مى‏بیند به سوى سراى‏

جاویدان)» (فکونوا کالسّابقین قبلکم، و الماضین أمامکم. قوّضوا(11) من الدّنیا تفویض الرّاحل، و طووها(12) طیّ المنازل).

چند نکته مهم‏

1- در اسلام، همواره به حسن ظن دستور داده مى‏شود؛ ولى چرا در این جا امام علیه السّلام به بدگمانى دستور مى‏دهد؟ دلیلش روشن است، حسن ظن باید درباره دیگران باشد؛ ولى درباره خود انسان که به طور طبیعى حسن ظنّ افراطى وجود دارد تا آن جا که نقطه‏هاى ضعف خود را قوّت، و صفات زشت را گاهى فضایل اخلاق مى‏پندارد. به بد گمانى فرمان داده شده تا خویشتن دوستى افراطى تعدیل گردد. باید انسان به نقد خویش بنشیند و بدون اغماض، اعمال و رفتار و اخلاق خود را بررسى کند تا راه کمال و پیشرفت به روى او گشوده شود؛ درست مانند کسى که از جاده پر خطرى عبور مى‏کند، هرگاه با دیده خوش بینى به همه چیز نگاه کند به یقین، گرفتار حوادث دردناک مى‏شود و اگر با نگاه بدگمانى بنگرد با احتیاط از لابه‏لاى خطرها مى‏گذرد و به سر منزل مقصود مى‏رسد.

باید توجّه داشت که نقّادى از خویشتن، هرگز با مسأله اعتماد به نفس منافات ندارد.

اعتماد به نفس مانند آن است که انسان، سرمایه عظیمى در اختیار داشته باشد و از وجود این سرمایه با خبر باشد؛ این مطلب مانع از آن نمى‏شود که در به کارگیرى سرمایه در یک محیط پر خطر، احتیاطهاى لازم را فراموش کند.

2- امام علیه السّلام دو الگو فرا راه مخاطبان قرار داده: کسانى که در گذشته دور مى‏زیسته‏اند (کالسابقین قبلکم) و کسانى که در گذشته نزدیک بوده‏اند (و الماضین امامکم) چرا که‏

بررسى زندگى هر یک از این دو گروه، درس‏هاى آموزنده خاصى دارد.

3- امام علیه السّلام در پایان این عبارت دستور مى‏دهد که نگرش شما به دنیا همچون کسى باشد که عمود خیمه را پایین کشیده و بساط خیمه را جمع کرده و به سوى مقصد در حرکت است و منازل میان راه را یکى پس از دیگرى طى مى‏کند و هرگز دنیا را محلّ اقامت و استقرار نمى‏نگرد؛ اتفاقا همه مشکلات دنیا پرستان از همین جا سرچشمه مى‏گیرد که مرگ را به کلّى فراموش مى‏کنند و زندگانى خود را در این جهان، عملا جاودان فرض مى‏کنند؛ غافل از این که گاه با چشم خود مى‏بینیم چند ثانیه کوتاه از یک زلزله یا یک سیلاب، محصول صدها سال را بر باد مى‏دهد و یک منطقه آباد، چنان درهم مى‏ریزد که گویى هرگز ساکنانى در آن جا نبوده‏اند.(13)

بخش سوّم‏

و اعلموا أنّ هذا القرآن هو النّاصح الّذی لا یغشّ، و الهادی الّذی لا یضلّ، و المحدّث الّذی لا یکذب. و ما جالس هذا القرآن أحد إلّا قام عنه بزیادة أو نقصان: زیادة فی هدى، أو نقصان من عمى. و اعلموا أنّه لیس على أحد بعد القرآن من فاقة، و لا لأحد قبل القرآن من غنى؛ فاستشفوه من أدوائکم، و استعینوا به على لأوائکم، فإنّ فیه شفاء من أکبر الدّاء: و هو الکفر و النّفاق، و الغیّ و الضّلال، فاسألوا اللّه به، و توجّهوا إلیه بحبّه، و لا تسألوا به خلقه، إنّه ما توجّه العباد إلى اللّه تعالى بمثله.

ترجمه‏:

بدانید این قرآن، پند دهنده‏اى است که هرگز کسى را نمى‏فریبد و هدایتگرى است که هیچ گاه گمراه نمى‏سازد و سخنگویى است که هرگز دروغ نمى‏گوید. هیچ کس در کنار این قرآن ننشسته جز این که از کنار آن با زیاده یا نقصانى برخاسته؛ زیادتى در هدایت یا نقصانى از کور دلى و جهالت. و بدانید هیچ کس با داشتن قرآن، فقر و بیچارگى ندارد و هیچ کس بدون آن غنا و بى نیازى نخواهد داشت. حال که چنین است براى درمان بیمارى‏هاى خود از قرآن شفا بطلبید و براى پیروزى بر شداید و مشکلات از آن یارى بجویید؛ زیرا در قرآن شفاى سخت‏ترین بیمارى‏ها یعنى کفر و نفاق و جهل و ضلالت است، بنابر این آن چه را مى‏خواهید به وسیله قرآن از خدا بخواهید و با محبّت قرآن به سوى خدا روى آورید، و هرگز به وسیله آن از مخلوقات او چیزى نخواهید؛ زیرا بندگان به چیزى مانند آن به خدا تقرّب نجسته‏اند.

شرح و تفسیر

درمان دردهاى شما در قرآن است‏

در این بخش، امام علیه السّلام اهمّیّت قرآن مجید را، این نسخه شفا بخش آسمانى و کتابى که دروس انسانى در آن جمع است بیان مى‏کند و پنج وصف مهم در پنج جمله بیان مى‏دارد، مى‏فرماید: «بدانید این قرآن، پند دهنده‏اى است که هرگز کسى را نمى‏فریبد» (و اعلموا أنّ هذا القرآن هو النّاصح الّذی لا یغشّ).

«و هدایتگرى است که هیچ گاه گمراه نمى‏سازد» (و الهادی الّذی لا یضلّ).

«و سخنگویى است که هرگز دروغ نمى‏گوید» (و المحدّث الّذی لا یکذب).

«هیچ کس در کنار این قرآن ننشسته جز این که از کنار آن با زیاده یا نقصانى برخاسته؛ زیادتى در هدایت یا نقصانى از کور دلى و جهالت» (و ما جالس هذا القرآن أحد إلّا قام عنه بزیادة أو نقصان: زیادة فی هدى، أو نقصان من عمى).

«و بدانید هیچ‏کس با داشتن قرآن، فقر و بیچارگى ندارد و هیچ کس بدون آن غنا و بى‏نیازى نخواهد داشت» (و اعلموا أنّه لیس على أحد بعد القرآن من فاقة، و لا لأحد قبل القرآن من غنى).

در جمله‏هاى اوّل و دوّم و سوّم مجموعا اشاره به این حقیقت شده است که یک راهنماى خوب و هدایتگر، کسى است که نه دروغ بگوید، نه غشّ و خیانت کند و نه گرفتار گمراهى شود تا سبب انحراف دیگران گردد؛ ممکن است کسى راه و چاه را به خوبى بشناسد، اما به مخاطبان خود راست نگوید و یا آن‏ها را بفریبد و نیز ممکن است راستگو و دلسوز باشد، اما راه را پیدا نکند؛ در حالى که قرآن چنین نیست؛ وحى الهى است که از علم بى‏پایان حق سرچشمه گرفته؛ نه دروغى در آن راه دارد و نه غشّ و خیانتى؛ چرا که گوینده این کتاب، خداوند است و خدا از همگان بى‏نیاز و بر همگان مشفق است.

به همین دلیل در ادامه این سخن دو نتیجه مهم براى هدایت‏هاى قرآن ذکر کرده است: نخست این که همنشین‏هاى قرآن پیوسته در زیاده و نقصانند: فزونى در هدایت و

کاستى در گمراهى؛ و دیگر این که قرآن سرمایه‏اى است عظیم که هر کس و هر جامعه‏اى از آن بهره گیرد و دستوراتش را به کار بندد، نه گرفتار فقر معنوى مى‏شود و نه فقر مادّى؛ و آن‏ها که به آن پشت کنند گرفتار هر دو نوع فقر خواهند شد.

البتّه ممکن است کسانى باشند که اصلا در زمره پیروان قرآن قرار نگیرند؛ ولى اعمال آن‏ها هماهنگ با بخشى از تعلیمات قرآن باشد؛ مثلا دروغ نگویند و خیانت نکنند و به حقوق دیگران تجاوز ننمایند، این افراد نیز به همان مقدار شاهد موفقیّت و پیشرفت و پیروزى خواهند بود و این همان چیزى است که امام علیه السّلام در واپسین ساعات عمرش بیان فرمود: «اللّه اللّه فی القرآن لا یسبقکم بالعمل به غیرکم؛ خدا را خدا را فراموش نکنید در توجّه به قرآن؛ نکند دیگران در عمل به آن بر شما پیشى گیرند».(14)

در این که منظور از «بعد القرآن» در جمله‏هاى یاد شده بعد از نزول قرآن است یا بعد از عمل به آن؟ شارحان نهج البلاغه تفسیرهاى مختلفى دارند؛ ولى صحیح معناى دوّم است؛ چرا که بر طرف کننده فقر معنوى و مادى، عمل به قرآن است؛ نه تنها نزول بدون عمل.

در ضمن، از این جمله به خوبى استفاده مى‏شود که اگر مسلمین جهان گرفتار ضعف و ناتوانى یا فقر و پریشانى در جهات معنوى یا مادّى‏اند، به جهت دورى از قرآن است؛ همچون تشنه کامانى که در کنار چشمه آب زلالى نشسته‏اند و ناله العطش آن‏ها به آسمان بلند است.

سپس امام علیه السّلام با ذکر پنج جمله چنین نتیجه‏گیرى مى‏فرماید: «حال که چنین است براى درمان بیمارى‏هاى خود از قرآن شفا بطلبید و براى پیروزى بر شداید و مشکلات از آن یارى بجویید؛ چرا که در قرآن شفاى سخت‏ترین بیمارى‏ها یعنى کفر و نفاق و جهل و ضلالت است» (فاستشفوه من أدوائکم، و استعینوا به على لأوائکم(15)، فإنّ فیه‏

شفاء من أکبر الدّاء: و هو الکفر و النّفاق، و الغیّ(16) و الضّلال).

به این ترتیب، امام علیه السّلام قرآن را وسیله حلّ مشکلات و درمان بیمارى‏هاى اخلاقى و اجتماعى و معنوى مى‏شمرد و اصول این بیمارى را در چهار چیز خلاصه مى‏کند: کفر، نفاق، جهل و ضلال؛ زیرا قرآن، نور ایمان و اخلاص بر دل مى‏پاشد و پرده‏هاى جهل و نادانى را پاره مى‏کند و انسان را از ضلالت و گمراهى رهایى مى‏بخشد. به یقین، جامعه آگاه و دانا و صاحب ایمان و اخلاص، هرگز در نمى‏ماند و گرفتار مشکلى نمى‏شود.

و در ادامه این سخن در یک نتیجه‏گیرى دیگر مى‏فرماید:

«حال که چنین است، آن چه را مى‏خواهید به وسیله قرآن از خدا بخواهید و با محبّت قرآن به سوى خدا روى آورید، و هرگز به وسیله آن از مخلوقات او چیزى نخواهید؛ زیرا بندگان به چیزى مانند آن به خدا تقرّب نجسته‏اند» (فاسألوا اللّه به، و توجّهوا إلیه بحبّه، و لا تسألوا به خلقه، إنّه ما توجّه العباد إلى اللّه تعالى بمثله).

از این تعبیر به خوبى استفاده مى‏شود که قرآن، بهترین وسیله نجات و مهم‏ترین سبب براى جلب عنایات الهى است.

جمله «و لا تسألوا به خلقه» اشاره به این است که قرآن را وسیله خودنمایى و جلب توجّه مردم و رسیدن به مقاصد دنیوى قرار ندهید؛ آن گونه که از امام صادق علیه السّلام روایت شده است که مى‏فرماید: «إنّ من النّاس من یقرء القرآن لیقال فلان قارء و منهم من یقرء القرآن لیطلب به الدّنیا و لا خیر فی ذلک و منهم من یقرء القرآن لینتفع به فی صلاته و لیله و نهاره؛ (قاریان قرآن سه دسته‏اند) گروهى از مردم قرآن مى‏خوانند تا (دیگران) بگویند: فلان کس قارى قرآن است و گروهى قرآن مى‏خوانند تا به وسیله آن به منافع دنیوى برسند و در هیچ یک از این‏ها خیرى نیست و گروهى دیگر

قرآن را در نمازها و شب و روز مى‏خوانند تا از آن بهره (معنوى و الهى) گیرند.»(17)

نکته قرآن و درمان بیمارى‏ها

درست است که در احادیث متعددى از تأثیر قرآن در شفاى بیمارى‏هاى جسمى نیز سخن به میان آمده و از این کلام بزرگ الهى دور نیست که حتى مرده را زنده کند تا چه رسد به شفاى بیماران، ولى آن چه در کلام مزبور مى‏خوانیم، اشاره به درمان بیمارى‏هاى معنوى و اخلاقى است که امام علیه السّلام انگشت بر چهار نوع از این بیمارى‏ها (کفر، نفاق، جهل و گمراهى) گذارده است. امام علیه السّلام در ادامه بر توسّل به قرآن و عشق و علاقه به آن تأکید مى‏فرماید.

این نکته نیز روشن است که منظور، توسّل و عشق و محبّتى خالى از عمل نیست.آن چه مهم است و سبب درمان این بیمارى‏هاى اخلاقى، اجتماعى و اعتقادى مى‏شود، آگاهى بر مضامین آیات و به کار بستن آن‏هاست؛ همان گونه که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله از همین طریق، عقب افتاده‏ترین جوامع بشرى را به یک جامعه پیشرفته و نیرومند و سربلند مبدّل ساخت.

بخش چهارم‏

و اعلموا أنّه شافع مشفّع، و قائل مصدّق، و أنّه من شفع له القرآن یوم القیامة شفّع فیه، و من محل به القرآن یوم القیامة صدّق علیه، فإنّه ینادی مناد یوم القیامة: «ألا إنّ کلّ حارث مبتلى فی حرثه و عاقبة عمله، غیر حرثة القرآن». فکونوا من حرثته و أتباعه، و استدلّوه على ربّکم، و استنصحوه على أنفسکم، و اتّهموا علیه آراءکم، و استغشّوا فیه أهواءکم.

ترجمه‏:

بدانید قرآن، شفاعت کننده‏اى است که شفاعتش مورد قبول و گوینده‏اى است که سخنش مقبول است. آن کس که قرآن در روز قیامت براى او شفاعت کند مشمول شفاعت مى‏شود و آن کس که قرآن در قیامت از وى شکایت کند گواهى‏اش بر ضد او پذیرفته خواهد شد؛ چه این که روز قیامت، منادى صدا مى‏زند: آگاه باشید! امروز هر کس گرفتار بذرى است که افشانده و در گرو عاقبت اعمال خویش است؛ جز آنان که جز آنان که بذر قرآن افشاندند. شما نیز از بذر افشانان قرآن و پیروان آن باشید. پروردگارتان را با قرآن بشناسید و خویشتن را با آن اندرز دهید و در برابر قرآن، آراى خود را متهم کنید و خواسته‏هاى نفسانى خویش را در برابر آن نادرست بشمارید.

شرح و تفسیر

قرآن شفاعت کننده روز جزاست!

این بخش از خطبه، همچنان درباره برکات و آثار قرآن سخن مى‏گوید؛ با این تفاوت که در بخش پیشین، سخن از برکات معنوى و مادى قرآن در این دنیا بود و در این بخش، سخن از برکات آن در جهان آخرت است و به ویژه بر شفاعت قرآن، تأکید مى‏کند.مى‏فرماید: «بدانید قرآن، شفاعت کننده‏اى است که شفاعتش مورد قبول و گوینده‏اى است که سخنش مقبول است. کس که قرآن در روز قیامت براى او شفاعت کند مشمول شفاعت مى‏شود و آن کس که قرآن در قیامت از وى شکایت کند گواهى‏اش بر ضد او پذیرفته خواهد شد» (و اعلموا أنّه شافع مشفّع، و قائل مصدّق، و أنّه من شفع له القرآن یوم القیامة شفّع فیه، و من محل(18) به القرآن یوم القیامة صدّق علیه).

به یقین، شفاعت قرآن با زبان حال یا با زبان قال درباره کسانى است که عامل به آن باشند و شکایت قرآن درباره کسانى است که آن را پشت سر افکنند و نسبت به آن بى اطلاع باشند. سپس در توضیح بیش‏ترى مى‏فرماید: «چرا که روز قیامت، منادى صدا مى‏زند: آگاه باشید! امروز هر کس گرفتار بذرى است که افشانده و در گرو عاقبت اعمال خویش است؛ جز آنان که بذر قرآن افشاندند. شما نیز از بذر افشانان قرآن و پیروان آن باشید» (فإنّه ینادی مناد یوم القیامة: «ألا إنّ کلّ حارث(19) مبتلى فی حرثه و عاقبة عمله، غیر حرثة القرآن». فکونوا من حرثته و أتباعه).

این سخن اشاره به حدیث معروف «الدنیا مزرعة الآخرة» است که هر کسى در این سرزمین، بذرى مى‏افشاند، محصول آن را روز قیامت درو مى‏کند. امام علیه السّلام مى‏فرماید:

شما در این مزرعه بذرهاى آیات قرآن را بپاشید؛ چرا که تنها بذر مفید و پر ثمر، همین بذر است و دیگران گرفتار زیان و خسران‏اند. آن‏ها که اعمالشان با تعلیمات قرآن هماهنگ است، بذرافشانان قرآنند و آن‏ها که رفتارشان بر خلاف قرآن است، از قرآن بیگانه و مبتلا و گرفتارند.

در پایان این سخن، امام علیه السّلام به این حقیقت اشاره مى‏فرماید که باید قرآن در همه چیز، معیار و مقیاس اصلى باشد؛ مى‏فرماید: «پروردگارتان را با قرآن بشناسید و خویشتن را با آن اندرز دهید (و هرگاه نظر شما بر خلاف قرآن بود) و در برابر قرآن، آراى خود را متهم کنید و خواسته‏هاى نفسانى خویش را در برابر آن نادرست بشمارید» (و استدلّوه على ربّکم، و استنصحوه على أنفسکم، و اتّهموا علیه آراءکم، و استغشّوا(20) فیه أهواءکم).

امام علیه السّلام در این چند جمله کوتاه به سه نکته مهم اشاره مى‏فرماید: نخست این که اعتقادات صحیح را باید از قرآن گرفت؛ دیگر این که اخلاق و رفتار مطلوب را از طریق قرآن کسب کرد و نکته سوّم این که قرآن باید مقیاس و معیار سنجش حق و باطل باشد.آن چه با قرآن هماهنگ است صحیح و با ارزش و آن چه مخالف آن است، باطل و بى ارزش است.

این عبارت، تأکید دیگرى است بر بطلان تفسیر به رأى و پیش داورى‏هاى تحمیل شده بر مفاهیم قرآنى. در روایات متعددى مى‏خوانیم: «من فسرّ برأیه آیة من کتاب اللّه فقد کفر؛ کسى که با میل خود آیه‏اى از قرآن را تفسیر کند به یقین کافر شده است».(21)

و در روایت دیگرى مى‏خوانیم که خداوند مى‏فرماید: «ما آمن بی من فسّر برأیه‏

کلامی؛ کسى که سخن مرا با رأى خود تفسیر کند به من ایمان نیاورده است».(22)

شایان توجّه این که استدلال به وسیله قرآن براى شناخت پروردگار، گاه از طریق دلایل توحید- که در سرتاسر قرآن نمایان است- صورت مى‏پذیرد و گاه از طریق خود قرآن که چنین کتاب با عظمت و بى‏نظیرى از یک سو دلیل نبوّت و از سوى دیگر نشانه‏اى از ذات پاک پروردگار است.

و این سخن درباره تمام معجزات، صادق است؛ به خصوص قرآن.

تفاوت «آرا» و «اهوا» که در عبارت مذکور آمده در این است که «آرا» اشاره به اعتقادات مخالف قرآن و «اهوا» اشاره به خواسته‏هاى نفسانى ضد آن است.

بخش پنجم‏

العمل العمل، ثمّ النّهایة النّهایة، و الإستقامة الإستقامة، ثمّ الصّبر الصّبر، و الورع الورع! «إنّ لکم نهایة فانتهوا إلى نهایتکم»، و إنّ لکم علما فاهتدوا بعلمکم، و إنّ للإسلام غایة فانتهوا إلى غایته، و اخرجوا إلى اللّه بما افترض علیکم من حقّه، و بیّن لکم من وظائفه. أنا شاهد لکم، و حجیج یوم القیامة عنکم.

ترجمه‏:

عمل کنید، عمل کنید؛ سپس به پایان رسانید، به پایان رسانید، اعتدال، اعتدال؛ سپس شکیبایى، شکیبایى؛ و پارسایى، پارسایى. (بدانید) براى شما پایان و مقصدى است؛ خود را به آن برسانید و براى شما نشانه‏اى قرار داده شده؛ به وسیله آن راه را پیدا کنید و اسلام هدفى دارد به هدف آن برسید. با انجام دادن فرایضى که خدا بر شماست و وظایفى که براى شما تبیین کرده، حق او را ادا کنید که (اگر چنین کنید) من مدافع شما در روز قیامت خواهم بود!

شرح و تفسیر

با این شرط من مدافع شما در قیامتم!

بعد از بیان ویژگى‏ها و اهمّیّت فوق العاده قرآن مجید در عبارت پیشین، این خطبه امام علیه السّلام در این جا به بیان این حقیقت مى‏پردازد که هدف نهایى نزول قرآن، عمل کردن‏

به آن بوده است؛ نه تنها تلاوت و قرائت؛ مى‏فرماید: «عمل کنید، عمل کنید؛ سپس به پایان رسانید، به پایان رسانید، اعتدال، اعتدال؛ سپس شکیبایى، شکیبایى؛ و پارسایى، پارسایى» (العمل العمل، ثمّ النّهایة النّهایة، و الإستقامة(23) الإستقامة، ثمّ الصّبر الصّبر، و الورع الورع!).

این مراحل پنج گانه که امام علیه السّلام در این گفتار کوتاه بیان فرموده است، در حقیقت عصاره برنامه سیر و سلوک الى اللّه و تکامل انسان مطرح شده است.

نخست، انسان باید به سراغ برنامه‏هاى عملى برود، سپس آن‏ها را نیمه کاره نگذارد و به انتها برساند و در ضمن، مراقب باشد که از راه راست منحرف نشود و بعد از آن در برابر هواى نفس و وسوسه‏هاى شیطان صبر و شکیبایى به خرج دهد و از این مرحله نیز فراتر برود؛ ورع و پارسایى در برابر شبهات نیز به کار بندد و به این ترتیب به سر منزل مقصود برسد.

بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته‏اند: در جمله‏هاى پنج گانه یاد شده دوّمى و چهارمى با ثم عطف شده و سوّمى و پنجمى با واو؛ به دلیل این که رسیدن به نهایت مقصود بعد از عمل ممکن مى‏شود و از آن جا که استقامت و اعتدال، کیفیّت عمل است با «واو» عطف شده و چون صبر در برابر معصیت است و آن چه قبل از آن آمده درباره اطاعت است به «ثمّ» عطف شده و از آن جا که صبر و ورع همراه یکدیگرند با «واو» عطف شده است.(24)

البتّه تفسیرهاى دیگرى هم براى تعبیرات فوق ذکر شده یا ممکن است ذکر شود. در ادامه این سخن به هدف‏دار بودن برنامه‏هاى پنج گانه ذکر شده و نشانه وصول به این‏

هدف اشاره کرده، مى‏فرماید: «براى شما پایان و مقصدى است؛ خود را به آن برسانید و براى شما نشانه‏اى قرار داده شده؛ به وسیله آن راه را پیدا کنید و اسلام هدفى دارد به هدف آن برسید» («إنّ لکم نهایة فانتهوا إلى نهایتکم»، و إنّ لکم علما فاهتدوا بعلمکم، و إنّ للإسلام غایة فانتهوا إلى غایته).

امام علیه السّلام در این عبارت به نکته مهمى اشاره مى‏کند و آن هدفدار بودن زندگى انسان و همچنین هدفمند بودن برنامه‏هاى دینى است. خداوند ما را بیهوده نیافرید و برنامه‏هاى تشریعى الهى یقینا مقصد مهمى را دنبال مى‏کند و آن، سعادت انسان در دنیا و آخرت است.

امام علیه السّلام مى‏فرماید: بکوشید تا به این هدف نایل شوید. مبادا در میان راه غافل شوید و توقف کنید و به سر منزل مقصود نرسید؛ چه این که نشانه‏هاى راه، روشن و برنامه‏ها حساب شده است.

منظور از «علم» (نشانه) یا اشاره به وجود مبارک خود آن حضرت و انبیا و اولیا در هر عصر و زمان است که راه را به همگان نشان مى‏دهند و یا منظور، قرآن مجید و به تعبیرى دیگر کتاب و سنّت است و یا همه اینها.

و در پایان این قطعه به صورت یک نتیجه‏گیرى روشن مى‏فرماید: «با انجام دادن فرایضى که خدا بر شماست و وظایفى که براى شما تبیین کرده، حق او را ادا کنید که (اگر چنین کنید) من مدافع شما در روز قیامت خواهم بود!» (و اخرجوا(25) إلى اللّه بما افترض علیکم من حقّه، و بیّن لکم من وظائفه. أنا شاهد لکم، و حجیج(26) یوم القیامة عنکم).

منظور از «شاهد» این است که امام علیه السّلام در قیامت بر اعمال نیک و اداى حقوق الهى و استقامت آن‏ها در راه هدف و صبر و ورع و تقوا گواهى مى‏دهد و منظور از «حجیج» این است که در پاسخ سؤالاتى که فرشتگان الهى در دادگاه عدل خدا مطرح مى‏کنند من از طرف شما جوابگو خواهم بود!

این تعبیرات برگرفته از قرآن مجید است که مى‏فرماید: ««یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ»؛ روز قیامت هر گروهى را با امام و رهبرشان فرا مى‏خوانیم(27) و درباره پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در جاى دیگر مى‏خوانیم: ««وَ جِئْنا بِکَ شَهِیداً عَلى‏ هؤُلاءِ»؛ در قیامت تو را گواه بر پیامبران قرار خواهیم داد».(28)

بخش ششم‏

ألا و إنّ القدر السّابق قد وقع، و القضاء الماضی قد تورّد؛ و إنّی متکلّم بعدة اللّه و حجّته. قال اللّه تعالى: «إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»، و قد قلتم: ربّنا اللّه، فاستقیموا على کتابه، و على منهاج أمره، و على الطّریقة الصّالحة من عبادته ثمّ لا تمرقوا منها، و لا تبتدعوا فیها، و لا تخالفوا عنها. فإنّ أهل المروق منقطع بهم عند اللّه یوم القیامة.

ترجمه‏:

آگاه باشید! مقدّرات پیشین به وقوع پیوست و قضاى (الهى) انجام یافت (و سرانجام خلافت به اهلش رسید) و من به اتکاى وعده‏هاى الهى و با دلیل و حجت او سخن مى‏گویم. خداوند مى‏فرماید: کسانى که گفتند: پروردگار ما خدا است، سپس در مسیر مستقیم، ثابت ماندند، فرشتگان الهى بر آن‏ها نازل مى‏شوند (و به آن‏ها مى‏گویند:) نترسید، اندوهگین مباشید و بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به شما وعده داده مى‏شد. شما گفته‏اید: پروردگار ما خداست؛ بنابر این باید بر طریقه کتاب او و راه روشن فرمانش و مسیر درست عبادتش مستقیم و ثابت بمانید. سپس از این مسیر روشن خارج نشوید و در آن بدعتى نگذارید و از آن منحرف نگردید؛ چه این که آنان که خارج شوند در قیامت در پیشگاه خدا وا مى‏مانند و به سر منزل مقصود نمى‏رسند.

شرح و تفسیر

در آغاز این بخش از خطبه، امام علیه السّلام اشاره سربسته‏اى به حوادث گذشته مى‏کند و مى‏فرماید: «آگاه باشید! مقدّرات پیشین به وقوع پیوست و قضاى (الهى) انجام یافت (و سرانجام خلافت به اهلش رسید)» (ألا و إنّ القدر السّابق قد وقع، و القضاء الماضی قد تورّد(29)).

در این که منظور از «قضا» و «قدر» در این عبارت چیست؟ شارحان نهج البلاغه احتمالات گوناگونى داده‏اند؛ ولى با توجّه به بیانات آن حضرت که بعد از این نقل شده، بعید نیست که اشاره به مسائل مربوط به زمامدارى آن حضرت- که در سخنان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله پیش بینى شده بود و قیام گروهى از پیمان شکنان و مفسدان بر ضد آن حضرت- باشد.

روشن است منظور از قضا و قدر- همان گونه که در شرح این موضوع در جاى خود گفته‏ایم- اجبار بندگان و سلب اختیار از آن‏ها نیست؛ بلکه آثار افعال اختیارى بشر نیز نوعى قضا و قدر است؛ مثلا خداوند، مقدر ساخته آن‏ها که سخت کوش و با استقامت‏اند در زندگى پیروز شوند و افراد تنبل و واداده‏اند عقب بمانند؛ گرچه این امور به اختیار انسان قرار مى‏گیرد، ولى خداوند مسبب الاسباب آثارى براى آن قرار داده که قضا و قدر آن محسوب مى‏شود؛ البتّه قضا و قدرهاى الزامى نیز هست که در خارج محدوده افعال انسانى است.(30)

سپس وظیفه مردم را نسبت به آینده بیان کرده، مى‏فرماید: «من به اتکاى وعده‏هاى الهى و با دلیل و حجت او سخن مى‏گویم. خداوند مى‏فرماید: کسانى که گفتند: پروردگار ما خداست، سپس در مسیر مستقیم، ثابت ماندند، فرشتگان الهى بر آن‏ها نازل مى‏شوند (و به آن‏ها مى‏گویند:) نترسید، اندوهگین مباشید و بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به‏

شما وعده داده مى‏شد» (و إنّی متکلّم بعدة اللّه و حجّته. قال اللّه تعالى: «إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»).

آن گاه در یک نتیجه‏گیرى روشن مى‏فرماید: «شما گفته‏اید: پروردگار ما خدا است؛ «ولى ادامه آیه را فراموش نکنید) باید بر طریقه کتاب او و راه روشن فرمان‏هایش و مسیر درست عبادتش مستقیم و ثابت بمانید» (و قد قلتم: ربّنا اللّه، فاستقیموا على کتابه، و على منهاج أمره، و على الطّریقة الصّالحة من عبادته).

اشاره به این که گفتار بى عمل، کسى را به جایى نمى‏رساند و سبب ورود در بهشت و سعادت جاویدان نمى‏شود؛ حال که اظهار ایمان کرده‏اید، وارد میدان عمل شوید تا مشمول وعده‏هاى الهى در آیات مذکور شوید.

جمله‏هاى سه گانه «فاستقیموا على کتابه …» ممکن است اشاره به اعتقاد خالص در اصول دین و اطاعت اوامر در فروع و اخلاق صالح در روحیات باشد و تا مؤمنان در این سه مرحله کار نکنند مشمول وعده‏هاى الهى در آیه یاد شده نخواهند شد.

آن گاه خطرهاى طرق انحرافى را که در کمین پویندگان این راه است بیان مى‏فرماید:«از این مسیر روشن خارج نشوید و در آن بدعتى نگذارید و از آن منحرف نگردید؛ زیرا آنها که خارج شوند در قیامت در پیشگاه خدا وا مى‏مانند و به سر منزل مقصود نمى‏رسند» (ثمّ لا تمرقوا(31) منها، و لا تبتدعوا فیها، و لا تخالفوا عنها. فإنّ أهل المروق منقطع(32) بهم عند اللّه یوم القیامة.

امام علیه السّلام در این عبارت به سه گروه از منحرفان اشاره کرده، هشدار مى‏دهد قدم در راه آن‏ها نگذارید:

نخست گروهى که از دین به سرعت خارج شدند؛ تصوّر مى‏کنند دین دارند؛ در حالى که فاصله آن‏ها از دین واقعى و خالص بسیار زیاد است؛ همچون خوارج نهروان که در تاریخ و بر اساس روایات به «مارقین» شهرت یافتند؛ تعبّد و پاى‏بندى آن‏ها به ظاهر دین چنان بود که افراد ناآگاه آنان را از دین‏داران جدّى مى‏پنداشتند؛ در حالى که از دین فقط به ظاهر و پوسته‏اى قناعت کرده بودند و از حقیقت اسلام بیگانه بودند.

دوّم گروه بدعت گذارانند که دین را مطابق سلیقه خود تغییر مى‏دهند و در واقع، فکر ناقص و هواى نفس خویش را بر احکام الهى مقدّم مى‏دارند که نمونه‏هاى آن در عصر خلفا کم نبود.

سوّم، گروهى‏اند که آگاهانه با احکام خدا به مخالفت بر مى‏خیزند و آن چه را با منافع زودگذرشان سازگار نیست به راحتى کنار مى‏گذارند. جمله معروف معاویه به مردم کوفه به هنگامى که فاتحانه وارد کوفه شد و گفت: «به خدا سوگند! با شما پیکار نکردم تا نماز بخوانید و روزه بگیرید و حجّ بجا آورید و زکات دهید. شما این کارها را انجام مى‏دهید؛ من فقط براى این با شما پیکار کردم که بر شما حکومت کنم (و طبق روایتى بر گردن شما سوار شوم)»(33) نمونه روشنى از آن است.

مسلّما کسانى که در این راه‏هاى انحرافى گام نگذارند و گرفتار وسوسه‏هاى شیطان و هواى نفس نشوند کسانى‏اند که «ربنا اللّه» گفته‏اند و در طریق مستقیم، گام نهادند و فرشتگان پروردگار بر آن‏ها نازل مى‏شوند و به آن‏ها بشارت بهشت مى‏دهند.

نکته استقامت در مسیر ولایت‏

در بعضى از روایات در تفسیر جمله «ثُمَّ اسْتَقامُوا» (برگرفته از آیه 30 سوره فصلت) آمده است که این جمله اشاره به ولایت است. امام على بن موسى الرضا علیه السّلام در پاسخ کسى که از تفسیر استقامت در آیه یاد شده سؤال کرده بود، فرمود: «هى و اللّه ما أنتم علیه؛ منظور از استقامت به خدا سوگند! همان چیزى است که شما دارید».(34)

البتّه استقامت و ثبات بر جاده مستقیم در دین، مفهوم گسترده‏اى دارد که یک مصداق بارز آن ولایت اهل بیت است.

سؤال: بشارتى را که فرشتگان به مؤمنان ثابت قدم مى‏دهند آیا در لحظه مرگ است یا در زمان زندگى در این دنیا یا در قیامت؟ آیا این بشارت براى مؤمنان احساس مى‏شود یا خیر؟

پاسخ: بى شک، فرشتگان- طبق صریح آیات قرآن- در لحظات حساس در همین زندگى دنیا به یارى مؤمنان شتافتند؛ براى نمونه در جنگ بدر و احزاب(35)؛ البتّه مؤمنان آن‏ها را ندیدند؛ ولى امدادهاى غیبى آن‏ها را در جهت پیروزى در میدان جنگ مشاهده کردند.

از روایات استفاده مى‏شود که بشارت فرشتگان که در آیه یاد شده (آیه 31 سوره فصلت) به آن اشاره شده، مربوط به لحظه مرگ یا صحنه محشر است و جمله نحن أولیاؤکم فى الحیاة الدّنیا به صورت: «و نحن کنّا أولیاؤکم فی الحیاة الدّنیا» تفسیر شده؛ یعنى ما در زندگى دنیا یار و یاور شما بودیم و در لحظه احتضار و قیامت شما را یارى خواهیم کرد.

در تفسیر مجمع البیان از امام صادق علیه السّلام چنین نقل شده: «ألّا تخافوا ما تقدمون‏

علیه و لا تحزنوا ما خلّفتم و أبشروا بالجنّة الّتی کنتم توعدون فی الدّنیا؛ فرشتگان (در لحظه مرگ) به آن‏ها مى‏گویند: «از آن چه در پیش رو دارید نترسید و نسبت به آن چه در دنیا پشت سر گذاشتید غمگین نباشید. بشارت به شما به آن بهشتى که در دنیا به شما وعده داده مى‏شد».(36)

بخش هفتم‏

ثمّ إیّاکم و تهزیع الأخلاق و تصریفها، و اجعلوا اللّسان واحدا، و لیخزن الرّجل لسانه، فإنّ هذا اللّسان جموح بصاحبه. و اللّه ما أرى عبدا یتّقی تقوى تنفعه حتّى یخزن لسانه. و إنّ لسان المؤمن من وراء قلبه، و إنّ قلب المنافق من وراء لسانه: لأنّ المؤمن إذا أراد أن یتکلّم بکلام تدبّره فی نفسه، فإن کان خیرا أبداه، و إن کان شرّا واراه. و إنّ المنافق یتکلّم بما أتى على لسانه لا یدری ماذا له، و ماذا علیه. و لقد قال رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله-: «لا یستقیم إیمان عبد حتّى یستقیم قلبه. و لا یستقیم قلبه حتّى یستقیم لسانه». فمن استطاع منکم أن یلقى اللّه تعالى و هو نقیّ الرّاحة من دماء المسلمین و أموالهم، سلیم اللّسان من أعراضهم، فلیفعل.

ترجمه‏:

سپس بر حذر باشید از درهم شکستن فضایل اخلاقى و دگرگون ساختن آن. یک زبان باشید (و همیشه حق بگویید) انسان باید زبان خود را نگه دارد؛ زیرا این زبان، سرکش است و صاحبش را به هلاکت مى‏افکند. به خدا سوگند! باور نمى‏کنم بنده‏اى که زبانش را حفظ نکند، به درجه‏اى از تقوا برسد که به حالش سودمند گردد، (بدانید،) زبان مؤمن، پشت قلب او قرار دارد و قلب منافق، پشت زبان اوست؛ چون مؤمن هرگاه بخواهد سخنى بگوید نخست مى‏اندیشد؛ اگر خیر بود اظهار مى‏کند و اگر شرّ بود آن را پنهان مى‏سازد؛ ولى منافق آن چه بر زبانش جارى مى‏شود مى‏گوید؛ در حالى که نمى‏داند کدام به سود

اوست و کدام به زیان او. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: ایمان هیچ بنده‏اى صاف و استوار نخواهد شد تا قلبش صاف شود و هیچ گاه قلبش صاف و استوار نخواهد شد تا زبانش چنین گردد.هر کس از شما بتواند خدا را در حالى ملاقات کند که دستش از خون و اموال مسلمانان پاک باشد و زبانش از تعدى بر آبروى آنان سالم بماند، باید چنین کند (که نجات در آن است).

شرح و تفسیر

فرق مؤمن و منافق در اصلاح زبان است‏

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه مسائل مهمى در رابطه با تهذیب اخلاق و پاکسازى روح و جان از رذایل اخلاقى را بیان مى‏فرماید و به نکات بسیار مهمى که کلید اصلاح اخلاق است، اشاره مى‏کند؛ نخست مى‏فرماید: «سپس بر حذر باشید از در هم شکستن فضایل اخلاقى و دگرگون ساختن آن» (ثمّ إیّاکم و تهزیع الأخلاق و تصریفها(37)).

با توجّه به این که «تهزیع» از مادّه «هزع» (بر وزن نظم) به معناى درهم شکستن گرفته شده، گویى امام علیه السّلام فضایل اخلاقى را همچون بناى استوار یا گوهرى شاهوار مى‏شمرد که انحراف از آن به منزله تخریب و در هم شکستن و دگرگون ساختن آن است؛ بنایى که اگر در هم شکسته شد، مایه بدبختى و درماندگى است و گوهرى که اگر در هم بشکند ارزش خود را به کلّى از دست مى‏دهد. نه تنها افراد بلکه جوامع بشرى هرگاه فضایل اخلاقى را از دست دهند رو به تباهى و نابودى و انقراض مى‏روند:

اقوام روزگار به اخلاق زنده‏اند

قومى که گشت فاقد اخلاق، مردنى است‏

آن گاه انگشت روى یکى از مهم‏ترین مسائل اخلاقى مى‏گذارد که بدون آن، کسى در مسیر تهذیب نفس مى‏تواند گام بردارد و آن اصلاح زبان است و در این زمینه چند دستور

مهم مى‏دهد؛ نخست مى‏فرماید: «یک زبان باشید» (و اجعلوا اللّسان واحدا).

این تعبیر در مقابل تعبیر «ذو اللسانین» (افراد دو زبان) است که اشاره به منافقان مى‏باشد، در حضور فرد چیزى مى‏گویند و در غیاب او چیز دیگر؛ هنگامى که مؤمنان را ملاقات مى‏کنند مى‏گویند ما ایمان آورده‏ایم؛ ولى موقعى که جلسات خصوصى با شیطان صفتان تشکیل مى‏دهند مى‏گویند ما با شماییم، ما این‏ها را مسخره مى‏کنیم؛ «وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ»(38).

بدیهى است در جامعه‏اى که افراد دو چهره و دو زبان و منافق و بى‏بهره از صداقت نفوذ کنند، اعتماد و محبّت و همدلى که مهم‏ترین سرمایه زندگى اجتماعى است بر باد مى‏رود و محیط زندگى به جهنّم سوزانى تبدیل مى‏شود که همه با بدبینى به یکدیگر مى‏نگرند و همه از هم وحشت دارند.

در دوّمین دستور مى‏فرماید: «انسان باید زبان خود را نگه دارد؛ زیرا این زبان، سرکش است و صاحبش را به هلاکت مى‏افکند» (و لیحزن الرّجل لسانه، فإنّ هذا اللّسان جموح(39) بصاحبه).

تشبیه زبان به یک مرکب سرکش، تشبیه جالب و عجیبى است؛ چرا که زبان، ساده‏ترین عضوى است که در اختیار انسان است و به آسانى آن را به گردش در مى‏آورد؛ ولى گاه هواى نفس و وساوس شیطانى آن چنان بر انسان غلبه مى‏کند که مهار زبان را از دست او مى‏گیرد؛ همچون مرکب چموش و سرکشى که زمام اختیار از صاحبش گرفته و او را به سوى پرتگاه مى‏برد. بهترین وسیله براى محفوظ ماندن از این خطر، آن است که انسان کمتر سخن بگوید. منظور از نگهدارى زبان، همین است؛ نه این که اصلا سخن نگوید؛ زیرا زبان مهم‏ترین وسیله تعلیم و تربیت و انتقال علوم و تجربه‏ها و ذکر خداوند

متعال است.

در ادامه این سخن در تأکید همین مطلب مى‏فرماید: «به خدا سوگند! باور نمى‏کنم بنده‏اى زبانش را حفظ نکند، به درجه‏اى از تقوا برسد که به او سود نبخشد» (و اللّه ما أرى عبدا یتّقی تقوى تنفعه حتّى یخزن لسانه).

این تأکید امام علیه السّلام که با سوگند به ذات پاک خدا مقرون شده، اشاره به آن چیزى است که همه پویندگان راه حق و ارباب سیر و سلوک قائل‏اند که نخستین گام در این راه را اصلاح زبان مى‏شمارند و تا کسى از این گردنه صعب العبور نگذرد، هرگز به حقیقت تقوا و پرهیزکارى و قرب الى اللّه نخواهد رسید.

سپس در ادامه سخن براى بیان اهمّیّت حفظ زبان، یکى از تفاوت‏هاى مؤمنان و منافقان را در همین موضوع بر مى‏شمرد و مى‏فرماید: «زبان مؤمن، پشت قلب او قرار دارد و قلب منافق، پشت زبان اوست؛ چرا که مؤمن هرگاه بخواهد سخنى بگوید نخست مى‏اندیشد؛ اگر خیر بود اظهار مى‏کند و اگر شرّ بود آن را پنهان مى‏سازد؛ ولى منافق آن چه بر زبانش جارى مى‏شود مى‏گوید؛ در حالى که نمى‏داند کدام به سود اوست و کدام به زیان او» (و إنّ لسان المؤمن من وراء قلبه، و إنّ قلب المنافق من وراء لسانه:لأنّ المؤمن إذا أراد أن یتکلّم بکلام تدبّره فی نفسه، فإن کان خیرا أبداه، و إن کان شرّا واراه. و إنّ المنافق یتکلّم بما أتى على لسانه لا یدری ماذا له، و ماذا علیه).

به یقین، زبان هر کس در دهان اوست و قلب- خواه به معناى این عضو مخصوصى که در وسط سینه است تفسیر شود و یا به معناى عقل- از زبانش جداست و ظاهرا میان مؤمن و منافق، فرقى نیست؛ ولى در بیان حضرت، کنایه لطیفى است براى بیان این معنا که مؤمن، اوّل مى‏اندیشد و سپس سخن مى‏گوید؛ ولى منافق؛ اوّل سخن مى‏گوید و سپس مى‏اندیشد؛ همان گونه که امام علیه السّلام در ادامه سخنش تفسیر فرموده است.

قابل توجّه این که همین معنا در کلمات قصار امام علیه السّلام به صورت دیگرى ذکر شده‏

است؛ مى‏فرماید: «لسان العاقل وراء قلبه قلب الأحمق وراء لسانه؛ زبان عاقل در پشت قلب اوست، در حالى که قلب احمق در پشت زبان او قرار دارد».(40)

نیز در روایت دیگرى از آن حضرت نقل شده است: «قلب الأحمق فی فیه و لسان العاقل فی قلبه؛ قلب احمق در دهان اوست و زبان عاقل در قلب اوست».(41)

همه این عبارات، یک حقیقت را دنبال مى‏کند که مؤمن و عاقل مى‏اندیشد و مى‏گوید و احمق و منافق مى‏گوید و نمى‏اندیشد.

پرسش: منافقان معمولا افرادى هوشیار و در کارهاى تخریبى خود داراى برنامه‏ها و نقشه‏هاى دقیق‏اند؛ چگونه مى‏توان آن‏ها را احمق یا کسى که «لا یدری ماذا له و ماذا علیه؛ نمى‏داند که چه چیزى به سود و چه چیز به زیان است» معرفى کرد؟!

پاسخ: با دقت در آیات مربوط به منافقان در قرآن مجید، پاسخ این سؤال را مى‏توان دریافت و آن این که گرچه منافقان در مراحل ابتدایى، داراى هوش و نقشه‏هاى شیطنت‏آمیزاند و به همین دلیل، خود را هوشمند و مؤمنان راستین را سفیهان مى‏پندارند، ولى در مرحله نهایى سفیه واقعى آن‏هایند؛ قرآن مجید مى‏گوید: ««وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ کَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لکِنْ لا یَعْلَمُونَ»؛ و هنگامى که به آن‏ها گفته شود: همانند (دیگر) مردم ایمان بیاورید، مى‏گویند: آیا همچون ابلهان ایمان بیاوریم؟! بدانید این‏ها همان ابلهانند؛ ولى نمى‏دانند».(42)

بنابر این در یک محاسبه دقیق، حماقت آن‏ها و هوشیارى مؤمنان روشن مى‏شود؛ چه آن که خط نفاق، خواه ناخواه خود را نشان مى‏دهد و سبب رسوایى دنیا و آخرت مى‏شود و منافقان، سرمایه‏هاى اصلى خود را از دست مى‏دهند؛ بى آن که بهره‏اى براى‏

سعادت جاویدانشان از آن ببرند.

سپس در ادامه این سخن، امام علیه السّلام به حدیث پر معنایى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله استدلال مى‏کند و مى‏گوید: «رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: ایمان هیچ بنده‏اى صاف و استوار نخواهد شد تا قلبش صاف شود و هیچ گاه قلبش صاف و استوار نمى‏شود تا زبانش چنین گردد» (و لقد قال رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله-: «لا یستقیم إیمان عبد حتّى یستقیم قلبه. و لا یستقیم قلبه حتّى یستقیم لسانه»).

رابطه‏اى که میان اصلاح زبان و قلب و ایمان در این حدیث آمده، دقیق و حساب شده است. تجربه نشان داده که آلودگى زبان به انواع گناهان و سخنان لغو و بیهوده، قلب را تاریک و روح را تهى از معنویت مى‏کند و بدیهى است هنگامى که قلب، تاریک شود جاى درخشش نور ایمان نخواهد بود. قرآن مجید در یک تعبیر حساب شده مى‏گوید: ««یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ»؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید، تقواى الهى پیشه کنید و سخن حق بگویید تا خدا اعمال شما را اصلاح کند».(43)

بنابر این رابطه لازم و ملزوم بودن اصلاح زبان و اصلاح قلب و اصلاح ایمان، یک رابطه روشنى است؛ هر چند بعضى از شارحان نهج البلاغه در توجیه آن به زحمت افتاده‏اند.

البتّه نمى‏توان انکار کرد که عکس این معنا نیز صادق است؛ یعنى قوّت ایمان؛ باعث نورانیّت قلب و نورانیّت قلب، باعث اصلاح زبان مى‏شود و به تعبیر روشن‏تر این امور سه گانه، تأثیر متقابل در یکدیگر دارد؛ ولى آن چه در حدیث پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آمده بارزتر است.

آن چه در جمله‏هاى بالا آمد همه مربوط به اصلاح زبان بود که مهم‏ترین گام در راه خودسازى و قرب الى اللّه است. آن گاه امام علیه السّلام به سه موضوع مهم دیگر در پایان این عبارت از خطبه اشاره کرده، مى‏فرماید: «هر کس از شما بتواند خدا را در حالى ملاقات کند که دستش از خون و اموال مسلمانان پاک باشد و زبانش از تعدى بر آبروى آنان سالم‏

بماند، باید چنین کند» (فمن استطاع منکم أن یلقى اللّه تعالى و هو نقیّ الرّاحة من دماء المسلمین و أموالهم، سلیم اللّسان من أعراضهم، فلیفعل).

به یقین چنین کسى از تقواى فراوانى برخوردار است و در سایه آن مشمول برترین عنایات الهى خواهد شد.

چه تقوایى از این بالاتر که اذیت و آزار انسان به هیچ کس نرسد و اصول سه گانه احترام انسان‏ها را رعایت کند؛ احترام جان و مال و آبرو.

این موضوع به قدرى مهم است که رعایت آن، نشانه مسلمان بودن است و ترک آن دلیل بر بیگانگى از اسلام است.

در حدیث معروفى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده؛ مسلمان، کسى است که مسلمانان از زبان و دست او در امان باشند و کمترین تعرضى به جان و مال و آبروى افراد نداشته باشد».(44)

حتى در حدیث دیگرى امام صادق علیه السّلام مطلب را از دایره اسلام و مسلمین فراتر برده، مى‏فرماید: «المسلم من سلم النّاس من یده و لسانه و المؤمن من ائتمنه النّاس على أموالهم و انفسهم؛ مسلمان، کسى است که مردم از دست و زبانش در امان باشند و مؤمن کسى است که مردم او را بر مال و جان خود امین بشمرند».(45)

نکته‏ها

1- زبان عجیب‏ترین عضو بدن‏

این یک قطعه گوشت ساده که آن را زبان مى‏نامیم هم از نظر ظاهر و هم از نظر باطن، مسئولیت‏هاى بزرگى به عهده دارد. اگر اندکى در سخن گفتن افراد دقیق شویم، مى‏بینیم زبان با سرعت عجیبى در دهان گردش مى‏کند و با شتاب، مقاطع حروف را مشخص‏

مى‏کند و باز با سرعت شگفت‏آورى کلمات و جمله‏ها را مى‏سازد و هرگز خسته نمى‏شود!

اگر کمى مسیر حرکت خود را اشتباه کند، کلمات مهمل و گاه خنده‏آور ایجاد مى‏شود!

و نیز به هنگام غذا خوردن با سرعت و دقت بى‏نظیرى لقمه غذا را به زیر دندان‏ها مى‏فرستد و خود را به عقب مى‏کشد تا غذا در زیر چکش‏هاى دندان نرم شود. اگر در هفته، یا ماه و سال یک بار در این کار دقیق اشتباه کند و لاى دندان‏ها بماند، چنان ضربه‏اى مى‏خورد که خون از آن جارى مى‏شود و در این جاست که مى‏گوییم: «زبان‏مان را گاز گرفتیم».

کار مهم دیگر او جمع کردن غذاهاى جویده و فرستادن آن به درون حلق است که اگر زبان نبود، بلعیدن آب و غذا کار بسیار مشکل و پیچیده‏اى بود؛ این از نظر ظاهر.

و اما از نظر برنامه‏هاى معنوى و اخلاقى باز هم نقش زبان، بسیار مهم است؛ چرا که ساده‏ترین وسیله عبادت و مهم‏ترین وسیله گناه است؛ بهترین عبادات (نماز، تلاوت قرآن، تعلیم و تربیت، امر به معروف و نهى از منکر و …) با زبان انجام مى‏شود؛ همان گونه که حدود سى گناه کبیره (غیبت، تهمت، آزار مؤمن، حکم به باطل، ایجاد فساد و اختلاف و …) با زبان انجام مى‏گیرد.

زبان، خطرناک‏ترین وسیله گناه است؛ زیرا در هر زمان و مکان و در هر شرایط بدون هیچ هزینه‏اى در اختیار انسان قرار دارد؛ از آن بدتر این که گناهان زبان بر اثر کثرت و وسعت، غالبا قبح و زشتى خود را در میان مردم از دست داده است؛ به همین دلیل نخستین گام در اصلاح خویش، اصلاح زبان است و پیمودن مراحل قرب به خدا از مسیر اصلاح زبان مى‏گذرد.

براى نجات از گناهان زبان، دو راه مهم وجود دارد که امام علیه السّلام در سخنان مزبور به آن اشاره فرموده است:

نخست، کم سخن گفتن و از فضول کلام پرهیز نمودن که یک وسیله مهم براى بر کنار ماندن از آفات زبان است.

دیگر این که، انسان هر سخنى مى‏خواهد بگوید، اوّل در آن بیندیشد؛ سپس بر زبان جارى کند؛ به تعبیر زیباى مولا «زبانش در پشت قلبش باشد؛ نه همچون منافقان احمق که قلبشان در پشت زبانشان قرار دارد. هرگاه به این دو دستور مهم که در سخنان امام علیه السّلام در این بخش از خطبه آمد، عمل کنیم به یقین از آفات زبان بر کنار خواهیم بود.

سخن در این جا بسیار است. مطلب را کوتاه مى‏کنیم و با حدیث پر معنایى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آن را پایان دهیم. در این حدیث که در کتاب «اصول کافى» نقل شده امام صادق علیه السّلام از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله چنین نقل مى‏کند:

«یعذّب اللّه اللّسان بعذاب لا یعذّب به شیئا من الجوارح فیقول: أى ربّ عذّبتنی بعذاب، لم تعذّب به شیئا فیقال له: خرجت منک کلمة فبلغت مشارق الأرض و مغاربها فسفک بها الدّم الحرام و انتهب بها المال الحرام و انتهک بها الفرج الحرام، و عزّتی (و جلالی) لأعذّبنّک بعذاب لا اعذّب به شیئا من جوارحک؛ خداوند، زبان (گنهکار) را (در قیامت) کیفرى مى‏دهد که هیچ یک از اعضاى بدن را آن گونه کیفر نمى‏دهد. عرضه مى‏دارد: پروردگارا! چنان کیفرى به من دادى که به هیچ یک از اعضا ندادى، به او گفته مى‏شود: سخنى از تو بیرون آمد و به شرق و غرب جهان رسید و بر اثر آن، خون بى‏گناهان ریخته شد و اموال مردم غارت گشت و نوامیس مردم بر باد رفت. به عزت (و جلالم) سوگند! تو را چنان عذابى کنم که هیچ یک از اعضاى تو را آن گونه عذاب نکنم».(46)

2- سرمایه‏هاى اصلى انسان‏

عمده‏ترین سرمایه ما سه چیز است: جان، مال و آبرو. و آبرو از بعضى جهات در درجه اوّل اهمّیّت است که انسان، حاضر است جان خود را هم فداى آن کند و در درجه بعد،

جان قرار دارد و بعد از آن اموال انسان است. اسلام، اهمّیّت فوق العاده‏اى براى هر سه قائل شده و همان گونه که در خطبه یاد شده نقل شد، کسى در قیامت، اهل نجات است که دست او از خون و اموال مردم پاک باشد و زبانش از تعرّض به آبروى مردم.

اسلام، احترام اموال مردم را همچون احترام جان آن‏ها مى‏داند و احترام جان یک انسان را به اندازه احترام تمام بشر مى‏شمرد و تضییع آبروى مؤمنى را با ارتکاب یک غیبت به منزله خوردن گوشت برادر خود بعد از مرگش مى‏شمرد.

در حدیثى مى‏خوانیم که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در «حجة الوداع» در سرزمین «منى» (که مسلمانان از نقاط مختلف در آن جا گردهم مى‏آیند) بعد از پایان مناسک حج، خطبه مهمى خواند و در ضمن آن خطاب به مردم فرمود: «کدام روز سال از همه روزها مهم‏تر است؟

عرض کردند: امروز! فرمود: کدام ماه از همه ماه‏ها مهم‏تر است؟

عرض کردند: همین ماه! فرمود: کدام نقطه از جهان مهم‏تر است؟

عرض کردند: همین سرزمین!

فرمود: «إنّ دمائکم و اموالکم علیکم حرام لحرمة یومکم هذا فی شهرکم هذا فی بلدکم هذا إلى یوم تلقونه فیسئلکم عن أعمالکم؛ احترام خون و مال شما همچون احترام امروز و این ماه در این سرزمین است و این ادامه دارد تا روز قیامت و در آن روز خداوند از اعمال شما پرسش مى‏کند».

سپس فرمود: من آن چه را باید بگویم گفتم؟

عرض کردند: آرى.

فرمود: خدایا گواه باش».(47)

بخش هشتم‏

و اعلموا عباد اللّه أنّ المؤمن یستحلّ العام ما استحلّ عاما أوّل، و یحرّم العام ما حرّم عاما أوّل؛ و أنّ ما أحدث النّاس لا یحلّ لکم شیئا ممّا حرّم علیکم، و لکنّ الحلال ما أحلّ اللّه، و الحرام ما حرّم اللّه. فقد جرّبتم الأمور و ضرّستموها، و وعظتم بمن کان قبلکم، و ضربت الأمثال لکم، و دعیتم إلى الأمر الواضح؛ فلا یصمّ عن ذلک إلّا أصمّ، و لا یعمى عن ذلک إلّا أعمى. و من لم ینفعه اللّه بالبلاء و التّجارب لم ینتفع بشی‏ء من العظة، و أتاه التّقصیر من أمامه، حتّى یعرف ما أنکر، و ینکر ما عرف. و إنّما النّاس رجلان: متّبع شرعة و مبتدع بدعة، لیس معه من اللّه سبحانه برهان سنّة، و لا ضیاء حجّة.

ترجمه‏:

بدانید اى بندگان خدا! انسان با ایمان آن چه را سال گذشته حلال مى‏شمرد، امسال هم حلال مى‏شمرد و آن چه را سال گذشته حرام مى‏دانست امسال هم حرام مى‏داند (بدانید) بدعت‏هایى را که مردم گذارده‏اند آن چه را بر شما حرام شده، حلال نمى‏کند؛ حلال همان است که خدا حلال کرده و حرام همان است که خدا حرام نموده، شما امور مختلف را (در مورد بدعت‏ها) آزموده‏اید و خوب و بد را در این تجربه آموخته‏اید و با وضع گذشتگان پند و اندرز داده شده‏اید، عبرت گرفته‏اید و مثل‏ها براى شما زده شده و به امرى آشکار دعوت شده‏اید. بر این اساس، تنها افراد ناشنوا از درک این مطلب عاجز و

ناتوانند و تنها نابینایان آن نمى‏بینند (بدانید) آن کس که از آزمون‏هاى الهى و تجربه‏ها، سودى نبرد، از هیچ پند و اندرزى سود نخواهد برد و کوته فکرى و کوته بینى، آشکارا دامان او را مى‏گیرد؛ تا آن جا که بد را خوب و خوب را بد مى‏بیند. مردم دو گروه بیش نیستند؛ گروهى تابع شریعت و آیین خدا و گروهى بدعت‏گزار که دلیلى از سوى خدا و از سنّت پیامبر و نورى از حجّت و دلیل (عقل) با خود ندارند!

شرح و تفسیر

خطرات بدعت‏ها

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه یکى دیگر از آفات مهم دینى و اجتماعى را بیان مى‏فرماید و با آن، بحث آفات پیش گفته را تکمیل مى‏کند و آن آفت بدعت و تغییر احکام خدا بر طبق خواسته‏هاى دل و هواى نفس و بدعت گزارى در دین خداست؛ مى‏فرماید:«بدانید اى بندگان خدا! انسان با ایمان آن چه را سال گذشته حلال مى‏شمرد، امسال هم حلال مى‏شمرد و آن چه را سال گذشته حرام مى‏دانست امسال هم حرام مى‏داند (و پیوسته بر احکام الهى و سنّت پیامبر ثابت مى‏ماند» (و اعلموا عباد اللّه أنّ المؤمن یستحلّ العام ما استحلّ عاما أوّل و یحرّم العام ما حرّم عاما أوّل).

اشاره به این که مؤمنان راستین، احکام الهى را بازیچه هوا و هوس خود نمى‏سازند و با افکار ناقص خویش آن را تغییر نمى‏دهند؛ چه این که اگر باب بدعت در احکام الهى گشوده شود تمام ظالمان و تبهکاران و هوسبازان آن چه را بر خلاف منافع نامشروع خود مى‏بینند تغییر مى‏دهند و بعد از زمان کوتاهى چیزى از اصول و فروع دین باقى نمى‏ماند.

این سخن اشاره به بدعت‏هایى است که بعد از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در دین خدا گذارده شده؛ نه تنها قیاس را در موارد عدم دسترسى به نصوص کتاب و سنت به کار گرفتند، بلکه بر خلاف نصّ صریح قرآن یا پیامبر صلّى اللّه علیه و آله برخاستند. خلیفه سوّم روشى را که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در تقسیم بیت المال گذارده بود و مساوات را در حدّ نیازها در نظر مى‏گرفت، به کلّى دگرگون‏

ساخت و اعیان و اشراف و از آن فراتر، اقوال و بستگان خویش بر همه مقدّم شمرد و همه چیز را در اختیار آن‏ها گذاشت و خلیفه دوّم با صراحت گفت: دو چیز در زمان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله حلال بوده و من آن‏ها را حرام مى‏کنم و هر کس با من مخالفت کند او را مجازات خواهم کرد: «متعة النساء (عقد موقّت) و متعة الحج (حج به صورت حج تمتّع)» و بدعت‏هاى فراوان دیگرى که در عصر خلفا روى داد که در بعضى کتاب‏ها جمع آورى شده و مقدار قابل توجّهى است.(48)

امام علیه السّلام با درایت فوق العاده‏اى که داشت، مى‏دید اگر جلوى این کار گرفته نشود، همه احکام اسلام به خطر مى‏افتد و چهره نورانى این آیین پاک به کلّى دگرگون مى‏شود؛ از این رو پرهیز از بدعت را نشانه ایمان شمرد.

و در ادامه سخن مى‏فرماید: «(بدانید) بدعت‏هایى را که مردم گذارده‏اند آن چه را بر شما حرام شده، حلال نمى‏کند؛ حلال همان است که خدا حلال کرده و حرام همان است که خدا حرام نموده» (و أنّ ما أحدث النّاس لا یحلّ لکم شیئا ممّا حرّم علیکم، و لکنّ الحلال ما أحلّ اللّه، و الحرام ما حرّم اللّه).

سپس در ادامه این سخن به نکته‏اى اشاره مى‏فرماید که به منزله دلیلى بر گفتار پیشین اوست؛ مى‏فرماید: «شما امور مختلف را (در مورد بدعت‏ها و کج‏روى‏ها) آزموده‏اید و خوب و بد را در این تجربه آموخته‏اید و با وضع گذشتگان پند و اندرز داده شده‏اید، عبرت گرفته‏اید و مثل‏ها براى شما زده شده و به امرى آشکار دعوت شده‏اید» (فقد جرّبتم الأمور و ضرّستموها(49)، و وعظتم بمن کان قبلکم، و ضربت الأمثال لکم، و دعیتم إلى الأمر الواضح).

به این معنا که شما در عمر خود مشاهده کردید که بدعت‏هاى پیشین چه مشکلات و نابسامانى‏ها و بدبختى‏هایى براى مسلمین به ارمغان آورد. بدعت‏هاى زمان عثمان، سبب شورش عظیمى شد که خون او بر باد رفت و چنان شکافى میان مسلمین پیدا شد که آثارش همچنان باقى است و بدعت‏هاى عصر خلیفه دوّم از جمله تبعیض در میان موالى (غیر عرب) و عرب سبب شکاف عظیمى در میان مسلمانان گشت و حتى خون خلیفه نیز در همین راه ریخته شد.(50)

به علاوه خداوند در قرآن مجید، داستان یهود و بدعت‏ها و تحریفات آن‏ها را نقل کرده و عواقب سوء آن را نشان داده است؛ شما خود نیز مفاسد بدعت را تجربه کرده‏اید و هم تاریخ پیشینیان به شما اندرز داده است؛ لذا من شما را به مطلب واضحى دعوت کردم که دلایل حسى و تجربى و نقلى معتبر دارد.

آن گاه در یک نتیجه‏گیرى آشکار مى‏فرماید: «بر اساس این سخن، تنها افراد ناشنوا از درک این مطلب (که صدایش از همه جا پیچیده است) عاجز و ناتوان مى‏ماند و تنها نابینایان آن را نمى‏بینند» (فلا یصمّ عن ذلک إلّا أصمّ، و لا یعمى عن ذلک إلّا أعمى).

اشاره به این که آثار سوء و نکبت‏بار بدعت‏ها آشکار است و پیام تاریخ نیز در این زمینه روشن است. آن کس که آن آثار را نبیند، نابیناست و آن کس که این پیام را نشنود، کر است.

و در ادامه مى‏فرماید: «آن کس که از آزمون‏هاى الهى و تجربه‏ها، سودى نبرد، از هیچ پند و اندرزى سود نخواهد برد و کوته فکرى و کوته نگرى، آشکارا دامان او را مى‏گیرد؛ تا

آن جا که بد را خوب و خوب را بد مى‏بیند» (و من لم ینفعه اللّه بالبلاء و التّجارب لم ینتفع بشی‏ء من العظة، و أتاه التّقصیر من أمامه(51)، حتّى یعرف ما أنکر، و ینکر ما عرف).

تجربیات حسى و آزمایش‏هاى الهى مهم‏ترین وسیله بیدارى انسان‏هاست. اگر واقعا کسى از این طریق بیدار نشود بسیار بعید است پند و اندرز واعظان و نصیحت خیرخواهان در وى اثر بگذارد و یکى از سرنوشت‏هاى حتمى او این است که به جایى مى‏رسد که خوبى‏ها در نظرش بدى و بدى‏ها به شکل خوبى جلوه مى‏کند؛ آن گونه که قرآن مجید مى‏فرماید: ««قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»؛ بگو آیا به شما خبر دهیم که زیان کارترین مردم در کارها چه کسانى‏اند؟ آن‏ها که تلاش‏هایشان در زندگى دنیا گم و نابود شده؛ با این حال مى‏پندارند کار نیک انجام مى‏دهند».(52)

در صدر اسلام، معاویه، طلحه و زبیر خود را مدافع خون مظلوم (خون عثمان!) مى‏پنداشتند و در عصر ما بدعت گذاران وهّابى خود را مصلحان امّت مى‏پندارند! همواره بدعت گذاران در طول تاریخ، چهره اصلاح طلب به خود گرفته‏اند.

امام علیه السّلام در پایان این عبارت براى جداسازى صفوف بدعت گذاران از پیروان راستین آیین خدا مردم را به دو گروه تقسیم مى‏کند که سوّم ندارد؛ مى‏فرماید: «مردم دو گروه بیش نیستند؛ گروهى تابع شریعت و آیین خدا و گروهى بدعت‏گزار که دلیلى از سوى خدا و از سنّت پیامبر و نورى از حجّت و برهان (عقل) با خود ندارند!» (و إنّما النّاس رجلان:متّبع شرعة و مبتدع بدعة، لیس معه من اللّه سبحانه برهان سنّة، و لا ضیاء حجّة).

به این ترتیب، هر کس باید صف خود را در این میان مشخص کند. اگر متشرّع است به دنبال کتاب و سنّت و دلیل عقلى یقینى باشد و اگر جز این است، در صف بدعت گذارانى جاى گیرد که احکام خدا را با امیال برخاسته از هوا و هوس تغییر مى‏دهند؛ نه دلیلى از کتاب و سنّت دارند و نه نور و ضیایى از عقل.

بنابر آن چه ذکر شد، «برهان سنّت»، اشاره به دلایل نقلى و «ضیاى حجت» اشاره به دلیل عقلى است و به این ترتیب، امام علیه السّلام بدعت گذاران را افرادى معرفى مى‏کند که تنها تابع هواى نفس و یا خیالات باطل و خام‏اند.

نکته

بدعت چیست؟

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه بیشترین توجّه خود را به مبارزه با بدعت‏ها معطوف داشته است.

توضیح این که بدعت در لغت به معناى ایجاد کار تازه، بدون سابقه و نوآورى است که گاه خوب است و گاه بد؛ هنگامى که قرآن در وصف خداوند مى‏گوید: ««بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»(53)؛ او کسى است که آسمان و زمین را بدون هیچ نقشه قبلى و نمونه‏اى که از آن اقتباس شده باشد، ایجاد کرد» و هنگامى که قرآن مجید به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏گوید: ««قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ»؛ بگو: من نخستین پیامبرى نیستم که براى مردم مبعوث شده‏ام»(54) همین مفهوم را اراده مى‏کند.

بنابر این در مفهوم وسیع این کلمه، هرگونه نوآورى (خواه ممدوح باشد و یا مذموم) نهفته است.

ولى در لسان روایات و کلمات فقها، این واژه مفهوم خاصّى پیدا کرده و آن تغییر

احکام الهى و تبدیل آن به احکام دیگر بر طبق تمایلات نفسانى و منافع شخصى است.

به همین دلیل، در روایات اسلامى مذمّت شدیدى از موضوع بدعت شده است: در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «اهل البدع شرّ الخلق و الخلیفة؛ اهل بدعت، بدترین خلق و داراى بدترین اخلاقند».(55) امیر مؤمنان على علیه السّلام مى‏فرماید: «أمّا أهل البدعة فالمخالفون لأمر اللّه و لکتابه و رسوله العاملون برأیهم و أهوائهم و إن کثروا؛ اما اهل بدعت کسانى‏اند که مخالف فرمان خدا و کتاب او و رسول او مى‏باشند.آن‏ها به رأى و هواى خویش عمل مى‏کنند (و همه بر باطلند) هر چند بسیار باشند».(56)

روایات در این زمینه بسیار فراوان است و با شدّت، بدعت و بدعت‏گذار را مى‏کوبد.

دلیل آن هم روشن است؛ زیرا اگر باب بدعت در احکام الهى گشوده شود و هر کس با میل خود و بر طبق منافع شخصى حلالى را حرام و یا حرامى را حلال کند زمان کوتاهى نمى‏گذرد که دین و آیین الهى به کلّى دگرگون و مسخ مى‏شود و از احکام اصیل اسلام چیزى باقى نمى‏ماند؛ بر همین اساس پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله هر گونه همکارى با بدعت گذاران را منع کرده؛ تا آن جا که مى‏فرماید: «من تبسّم فی وجه مبتدع فقد أعان على هدم دینه؛ کسى که در صورت بدعت گذارى تبسّم کند، به نابودى دین خود کمک کرده است».(57)

از این جا روشن مى‏شود کسانى که معناى وسیع بدعت را با معناى خاص آن خلط کرده‏اند و به مغالطاتى دست زده‏اند، مثلا مى‏گویند همه طالب نوآورى‏اند و چه کسى مى‏تواند با آن مخالفت کند؟ سخت در اشتباهند.

و نیز کسانى که تغییر نظر مجتهدان و کشف مسائل تازه‏اى را از کتاب و سنّت نوعى بدعت مى‏شمرند یا خود را فریب مى‏دهند و یا مى‏خواهند دیگران را فریب دهند. کشف‏

مسائل تازه از کتاب و سنّت، پیروى از شریعت است نه بدعت به معناى خاص کلمه؛ یعنى حلال خدا را حرام و حرام خدا را به سبب هواى نفس و منافع شخصى حلال شمردن.

این نکته نیز شایان دقت است که بدعت گذاران از ترس این که مبادا مورد مخالفت مؤمنان راستین قرار گیرند، دست به تفسیر به رأى مى‏زنند. آیاتى از قرآن کریم یا روایاتى را از معصومین علیهم السّلام تحریف نموده و در پناه آن به بدعت‏ها روى مى‏آورند. خطر این بدعت‏گذاران از سایر بدعت گذارانى که آشکارا دست به این کار مى‏زنند بسیار بیش‏تر است.

در هر حال، امام علیه السّلام در خطبه یاد شده در یک جمله کوتاه مى‏فرماید: مؤمن راستین کسى است که حلال و حرام خدا را تغییر ندهد و امسال و سال گذشته او در حفظ احکام الهى و عمل به آن یکسان باشد و در مسیر کتاب و سنّت، ثابت قدم بماند.

بخش نهم‏

و إنّ اللّه سبحانه لم یعظ أحدا بمثل هذا القرآن، فإنّه «حبل اللّه المتین»، و سببه الأمین، و فیه ربیع القلب، و ینابیع العلم، و ما للقلب جلاء غیره، مع أنّه قد ذهب المتذکّرون، و بقی النّاسون أو المتناسون. فإذا رأیتم خیرا فأعینوا علیه، و إذا رأیتم شرّا فاذهبوا عنه، فإنّ رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- کان یقول: «یابن آدم، اعمل الخیر و دع الشّرّ، فإذا أنت جواد قاصد».

ترجمه‏:

خداوند سبحان، احدى را به چیزى مانند قرآن، پند و اندرز نداده است؛ زیرا قرآن رشته محکم خدا و وسیله مطمئن اوست. در قرآن، بهار دل‏ها و چشمه‏هاى جوشان علم و دانش است و براى (زدودن زنگار غفلت و گناه از) قلب، صیقلى جز قرآن نیست؛ اما متأسفانه آن‏ها که از قرآن پند مى‏گرفتند رفتند و فراموشکاران یا خود به فراموشى زدگان مانده‏اند (راه خدا و مسیر قرآن، روشن است) هرگاه کار نیکى را مشاهده کردید به آن کمک کنید و هر زمان کار شرّى را دیدید از آن بگذرید؛ زیرا رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى‏فرمود: اى فرزند آدم، کار نیک انجام ده و بدى را رها کن که اگر چنین کنى در جاده مستقیم و میانه (دور از افراط و تفریط) گام برخواهى داشت.

شرح و تفسیر

در قرآن بهار دل‏ها و چشمه جوشان علوم است‏

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، بار دیگر به سراغ قرآن و بیان عظمت و آثار آن مى‏رود تا آن چه را در بیانات قبل ذکر کرده است از این طریق تحکیم و تکمیل کند؛ در این جا به چند نکته تازه درباره قرآن مى‏پردازد؛ نخست مى‏فرماید: «خداوند سبحان، احدى را به چیزى مانند قرآن، پند و اندرز نداده است» (و إنّ اللّه سبحانه لم یعظ أحدا بمثل هذا القرآن).

زیرا کتب آسمانى که از سوى خدا براى هدایت خلق نازل شده در بر گیرنده بهترین مواعظ الهى است. در میان این کتب، قرآن مجید آفتابى است درخشان و به راستى مواعظ قرآن بى‏نظیر و پند و اندرزهاى آن بى‏مانند است. گاه مستقیما با بندگان سخن مى‏گوید؛ گاه به صورت سؤالى که پاسخش از درون وجدان بر مى‏خیزد آن‏ها را اندرز مى‏دهد؛ گاه تاریخ مملوّ از عبرت پیشینیان را بازگو مى‏کند و زمانى با ذکر مثال‏هاى گویا و زیبا حقایق عقلى را لباس حسّى مى‏پوشاند و تمام این‏ها با فصیح‏ترین عبارت و بلیغ‏ترین تعبیرات بیان مى‏شود؛ به همین دلیل مواعظى همچون مواعظ قرآن وجود ندارد.

سپس براى این مطلب چند دلیل ذکر مى‏کند؛ مى‏فرماید: «زیرا قرآن رشته محکم خدا و وسیله مطمئن اوست. در قرآن، بهار دل‏ها و چشمه‏هاى جوشان علم و دانش است و براى (زدودن زنگار غفلت و گناه از) قلب، صیقلى جز قرآن نیست» (فإنّه «حبل اللّه المتین(58)»، و سببه الأمین، و فیه ربیع القلب، و ینابیع(59) العلم، و ما للقلب جلاء غیره).

امام علیه السّلام در این پنج جمله، گفتنى‏ها را درباره قرآن فرموده است؛ نخست آن را ریسمان محکم الهى معرّفى مى‏کند که گویى از آسمان به زمین کشیده شده، تا بندگان به آن چنگ زنند و خود را به اوج آسمان‏ها برسانند و به مقام قرب او نزدیک شوند. این همان عروة الوثقایى است که خداوند به آن اشاره کرده که هرکس به آن چنگ زند اهل نجات است: «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ لَا انْفِصامَ لَها». به یقین، طریق ایمان به خدا و کفر به طاغوت، قرآن است.

و در جمله دوّم آن را «سبب امین» مى‏شمرد؛ یعنى واسطه‏اى است در میان خلق و خالق که هیچ گونه خطا و اشتباه و خیانتى در آن راه ندارد و آن چه در آن است، حقّ خالص است.

در سوّمین جمله آن را بهار دل‏ها مى‏شمرد؛ همان گونه که در فصل بهار، پیکر مرده درختان جان مى‏گیرد و شکوفه‏ها و برگ و گل بر شاخسار آن‏ها نمایان مى‏شود و مرغان چمن با شور و نشاط، نغمه حیات سر مى‏دهند، کسانى که در کنار قرآن قرار بگیرند روح و جانى تازه پیدا مى‏کنند و شکوفه‏ها و گل‏هاى ایمان و اخلاق و فضیلت بر شاخسار روحشان ظاهر مى‏شود؛ نغمه‏هاى قرآنى قلب آن‏ها را نوازش مى‏دهد و از عشق و محبّت پروردگار سرشار مى‏سازد.

در چهارمین جمله اشاره به این مى‏کند که سرچشمه‏هاى علوم در قرآن است؛ نه تنها علومى که به معرفت خدا منتهى مى‏شود و روح و تقوا و فضیلت را در انسان پرورش مى‏دهد، بلکه قرآن انگیزه‏اى براى پرداختن به علومى است که پیرامون آفرینش انسان، خلقت آسمان و زمین و انواع موجودات و گیاهان سخن مى‏گوید و اشارات پر معنایى در هر زمینه دارد.

در پنجمین جمله به این حقیقت اشاره مى‏کند که براى زدودن زنگارهایى که بر اثر غفلت و گناه بر قلب انسان مى‏نشیند و صفا و نورانیّت را از آن مى‏گیرد، بهترین وسیله، تلاوت قرآن و اندیشیدن در آن است و این که مى‏فرماید: «تنها وسیله براى رسیدن به این هدف، قرآن است» اشاره به این است که وسایل دیگر در واقع از قرآن کمک مى‏گیرند و

خمیر مایه همه آن‏ها در قرآن است. مسلّما، کتابى که داراى این اوصاف پنج گانه است، بهترین موعظه الهى است.

و در ادامه از وضع موجود مسلمین در برابر قرآن ابراز ناراحتى و نگرانى کرده، مى‏فرماید: «اما متأسفانه آن‏ها که از قرآن پند مى‏گرفتند (و بیدار دل بودند) رفتند و فراموشکاران یا خود به فراموشى زدگان مانده‏اند» (مع أنّه قد ذهب المتذکّرون، و بقی النّاسون أو المتناسون).

این سخن پاسخ اشکال مقدّرى است که اگر آثار بسیار سازنده قرآن که بدان اشاره شد در جامعه اسلامى کم رنگ شده، به علت کم رنگى قرآن نیست؛ بلکه به جهت غفلت غافلان یا تغافل منافقان از این منبع فیض الهى است.

این سخن، شبیه چیزى است که امیر مؤمنان على علیه السّلام در خطبه 182 فرموده است که بعد از اظهار تأسف شدید از شهادت دوستان آگاه و با وفا شدیدا گریه کرد؛ سپس فرمود:«أوّه على اخوانى الذین تلووا القرآن فأحکموه و تدبّروا الفرض فأقاموه، أحیوا السنة و اماتوا البدعة؛ دریغا از برادرانم که قرآن را خواندند و آن را استحکام بخشیدند و در واجبات الهى تدبّر کردند و آن‏ها را بر پا داشتند؛ سنّت‏هاى الهى را زنده و بدعت‏ها را نابود کردند».

امام علیه السّلام در این جا مردم را به سه گروه تقسیم مى‏کند: گروهى که بیدارند و از آیات الهى همواره بهره مى‏گیرند و گروهى که در مادیات دنیا و هوا و هوس غرقند و قرآن را به فراموشى سپرده‏اند و گروه سوّمى که آگاهانه خود را به فراموش‏کارى مى‏زنند؛ پیام‏هاى قرآن را رها کرده و از کنار آن به سادگى مى‏گذرند؛ با این که با گوش خود این پیام‏ها را مى‏شنوند.

اگر زمانى جامعه اسلامى را از جهات مختلف بیمار ببینیم، نه به دلیل کوتاهى طبیب است و نه به علت بى‏اثر بودن نسخه اوست؛ بلکه علت واقعى، به کار نبستن این نسخه شفا بخش الهى است.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن، گویا در پاسخ ایراد کسى که مى‏گوید اگر گروهى راه حق را

فراموش کردند یا خود را به فراموشى زدند به جهت این بوده است که راه حق شناخته نیست و چنان با طرق باطل آمیخته شده که تشخص آن، آسان به نظر نمى‏رسد، مى‏فرماید: «راه روشن است هرگاه کار نیکى را مشاهده کردید به آن کمک کنید و هر زمان کار شرّى را دیدید از آن بگذرید؛ زیرا رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى‏فرمود: اى فرزند آدم، کار نیک انجام ده و بدى را رها کن که اگر چنین کنى در جاده مستقیم و میانه (دور از افراط و تفریط) گام بر خواهى داشت» (فإذا رأیتم خیرا فأعینوا علیه، و إذا رأیتم شرّا فاذهبوا عنه، فإنّ رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- کان یقول: «یابن آدم، اعمل الخیر و دع الشّرّ، فإذا أنت جواد(60) قاصد(61)»).

از آن چه گفته شد روشن گردید که خیر و شرّ در این عبارات، معناى وسیع و گسترده‏اى دارد؛ بر خلاف آن چه بعضى از شارحان نهج البلاغه پنداشته‏اند که تنها ناظر به موضوع وفاى به بیعت و بیعت شکنى است.

این سخن اشاره‏اى به حسن و قبح عقلى نیز دارد که انسان خیر و شر را تا حد زیادى با عقل و فکر خود درک مى‏کند و اگر به آن عمل کند بخش مهمى از راه راست و جاده مستقیم را پیموده است.

درباره عظمت قرآن و اهمّیّت محتواى آن در مجلدات پیشین (جلد اوّل ذیل خطبه 18 و جلد چهارم ذیل خطبه 110) بحث‏هاى فراوانى داشتیم و به خواست خدا در ذیل خطبه 198 نیز بحث‏هاى مشروح دیگرى خواهد آمد.

بخش دهم‏

ألا و إنّ الظّلم ثلاثة: فظلم لا یغفر، و ظلم لا یترک، و ظلم مغفور لا یطلب.فأمّا الظّلم الّذی لا یغفر فالشّرک باللّه، قال اللّه تعالى: «إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ». و أمّا الظّلم الّذی یغفر فظلم العبد نفسه عند بعض الهنات. و أمّا الظّلم الّذی لا یترک فظلم العباد بعضهم بعضا. القصاص هناک شدید.لیس هو جرحا بالمدى و لا ضربا بالسّیاط، و لکنّه ما یستصغر ذلک معه.فإیّاکم و التّلوّن فی دین اللّه، فإنّ جماعة فیما تکرهون من الحقّ، خیر من فرقة فیما تحبّون من الباطل. و إنّ اللّه سبحانه لم یعط أحدا بفرقة خیرا ممّن مضى، و لا ممّن بقی.

یا أیّها النّاس «طوبى لمن شغله عیبه عن عیوب النّاس»، و طوبى لمن لزم بیته، و أکل قوته، و اشتغل بطاعة ربّه، «و بکى على خطیئته» فکان من نفسه فی شغل، و النّاس منه فی راحة!

ترجمه‏:

آگاه باشید! ظلم بر سه گونه است: ظلمى که هرگز بخشوده نخواهد شد و ظلمى که بدون کیفر نخواهد بود و ظلمى که بخشوده مى‏شود و بازخواست ندارد؛ امّا ظلمى که بخشوده مى‏شود، ستمى است که بندگان با ارتکاب گناهان صغیره به خویشتن کرده‏اند و امّا گناهى که بدون کیفر نمى‏ماند، ظلم بندگان به یکدیگر است که قصاص در آن جا شدید است. این قصاص، مجروح ساختن با کارد یا زدن با تازیانه نیست؛ بلکه چیزى است که‏

این‏ها در برابرش کوچک است. مبادا در دین خدا به رنگ‏هاى مختلف درآیید؛ چرا که اتحاد و اجتماع در راه حق- هر چند خوشایند شما نباشد- از پراکندگى در راه باطلى که مورد علاقه شماست بهتر است و خداوند سبحان به هیچ کس، نه از گذشتگان و نه باقى ماندگان به سبب اختلاف و تفرقه، نتیجه خوبى نبخشیده است. اى مردم! خوشا به حال آن کس که پرداختن به حال خویش او را از توجّه به عیوب مردم باز دارد و خوشا به حال آن کس که در خانه نشسته، روزى خود را مى‏خورد و به طاعت پروردگارش مى‏پردازد و بر گناه خویش مى‏گرید. چنین کسى به اصلاح خویش مشغول و مردم از دست او در آسایشند.

شرح و تفسیر

خوشا به حال آن‏ها که مشغول اصلاح خویش‏اند

در این بخش از خطبه که بخش پایانى آن است، امام علیه السّلام به سه موضوع مهم اشاره مى‏کند: یکى اقسام سه گانه ظلم و دیگر موضوع وحدت مسلمین و اهمّیّت آن و سرانجام توجّه به خودسازى به جاى عیب جویى دیگران. بحث‏هایى که در این خطبه در مورد مسایل اخلاقى ذکر شد و نصایحى را که در این زمینه بیان شد با ذکر این سه مطلب تکمیل مى‏شود.

نخست مى‏فرماید: «آگاه باشید! ظلم بر سه گونه است: ظلمى که هرگز بخشوده نخواهد شد و ظلمى که بدون کیفر نخواهد بود و ظلمى که بخشوده مى‏شود و بازخواست ندارد» (ألا و إنّ الظّلم ثلاثة: فظلم لا یغفر، و ظلم لا یترک، و ظلم مغفور لا یطلب).

سپس به شرح هر یک از این سه قسمت پرداخته، مى‏فرماید: «اما ظلمى که بخشوده نخواهد شد، شرک به خداست. خداوند متعال مى‏فرماید: خدا هیچ گاه شرک به خود را نمى‏بخشد (و کسانى را که همتایى براى او قرار دهند مشمول عفو نخواهد ساخت)» (فأمّا الظّلم الّذی لا یغفر فالشّرک باللّه، قال اللّه تعالى: «إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ»).

البتّه با توجّه به صدر و ذیل آیه «وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ»(62) تنها یک گناه است که اگر انسان بدون توبه از آن، بمیرد امکان بخشش ندارد و آن، شرک است؛ اما گناهان دیگر کبیره باشد یا صغیره، هرگاه انسان بدون توبه از آن‏ها، از دنیا برود، احتمال شمول عفو الهى درباره او وجود دارد؛ هرچند قطعى نیست و یقینا مشمول این عفو نیز حساب و کتابى دارد؛ چرا که تعبیر به «من یشاء» مفهومش این نیست که بى‏حساب و کتاب گنهکاران بخشوده مى‏شوند؛ زیرا خداوند حکیم است و اراده و مشیّت او نیز حکیمانه است و تنها کسانى مشمول این عفو مى‏شوند که زمینه‏هاى مناسب و شایسته براى عفو و بخشودگى دارند؛ درست همان گونه که در مورد عفو زندانیان معمول است که نگاه به حال زندانى مى‏کنند، هرگاه زمینه‏هاى مثبت در او باشد مشمول عفو مى‏شود.یقینا منظور از شرک در این جا، شرک جلّى است؛ همانند بت پرستى و امثال آن و اما شرک خفىّ (مانند ریاکارى) نوعى از گناهان کبیره است که در ذیل آیه داخل است.

آن گاه به بیان قسم دوّم و سوّم ظلم مى‏پردازد و مى‏فرماید: «امّا ظلمى که بخشوده مى‏شود، ستمى است که بندگان با ارتکاب گناهان صغیره به خویشتن کرده‏اند و امّا گناهى که بدون کیفر نمى‏ماند، ظلم بندگان به یکدیگر است که قصاص در آن جا شدید است. این قصاص، مجروح ساختن با کارد یا زدن با تازیانه نیست؛ بلکه چیزى است که این‏ها در برابرش کوچک است» (و أمّا الظّلم الّذی یغفر فظلم العبد نفسه عند بعض الهنات(63). و أمّا الظّلم الّذی لا یترک فظلم العباد بعضهم بعضا.القصاص هناک شدید. لیس هو جرحا بالمدى(64) و لا ضربا بالسّیاط، و لکنّه ما یستصغر ذلک معه).

در جمله اوّل، امام علیه السّلام اشاره به گناهان صغیره مى‏کند که وعده بخشش آن‏ها مشروط به ترک گناهان کبیره در قرآن مجید ذکر شده است «إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ».(65)

و یا اشاره به گناهان کبیره‏اى است که جنبه حق اللّه دارد و انسان مى‏تواند با آب توبه و ندامت آن را بشوید و با اعمال صالح خود گذشته را جبران کند.

و اما جمله دوّم که سوّمین نوع ظلم را بیان مى‏کند، اشاره به حق الناس است که اسلام، اهمّیّت فوق العاده‏اى براى آن قائل شده و مجازات آن شدید است و تا صاحب حق از آن نگذرد، خداوند نمى‏بخشد؛ بنابر این تعبیر به قصاص در عبارت مزبور اشاره به مجازات الهى است؛ نه قصاص معروف و مصطلح؛ لذا بعد از آن مى‏فرماید: این قصاص الهى نه همچون جراحات تیر و خنجر است و نه همچون ضربات شلاق؛ بلکه مجازات‏هایى است که همه این‏ها در برابر آن ناچیز است؛ از درون مى‏سوزاند و به برون سرایت مى‏کند؛ آن گونه که در قرآن بیان شده است: ««نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ»؛ آتش سوزان الهى است که از قلب‏ها سر بر مى‏کشد».(66)

در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: «خداوند به یکى از پیامبرانش- که در کشور یکى از جباران زندگى مى‏کرد- وحى فرستاد که نزد آن پادشاه جبار برو و به او بگو: من به تو حکومت نداده‏ام که خون مردم را بریزى و اموال آن‏ها را غصب کنى. من تو را بدان دلیل به این منصب گماردم که ناله مظلومان را که به درگاه من مى‏نالند خاموش کنى؛ چرا که من از حقوق غصب شده آن‏ها صرف نظر نمى‏کنم؛ هر چند کافر باشند!»(67).

امام باقر علیه السّلام نیز مى‏فرماید: «هر کس به دیگرى ستم کند، خداوند در مقابل آن، وى را مجازات خواهد کرد؛ مجازاتى در جانش و مالش؛ ولى ظلم‏هایى که بین انسان و خداست‏

هرگاه توبه کند خدا او را مى‏بخشد».(68)

سپس امام علیه السّلام به سراغ دوّمین موضوع مهم که وحدت صفوف مسلمین است مى‏رود و مى‏فرماید: «مبادا در دین خدا به رنگ‏هاى مختلف درآیید؛ چرا که اتحاد و اجتماع در راه حق- هر چند خوشایند شما نباشد- از پراکندگى در راه باطلى که مورد علاقه شماست بهتر است و (بدانید) خداوند سبحان به هیچ کس، نه از گذشتگان و نه باقى ماندگان به سبب اختلاف و تفرقه، نتیجه خوبى نبخشیده است» (فإیّاکم و التّلوّن فی دین اللّه، فإنّ جماعة فیما تکرهون من الحقّ، خیر من فرقة فیما تحبّون من الباطل. و إنّ اللّه سبحانه لم یعط أحدا بفرقة خیرا ممّن مضى، و لا ممّن بقی).

تعبیر «فإیّاکم و التّلوّن فی دین اللّه» اشاره به این است که هر گروهى رنگى به خود بگیرد و برنامه‏اش را از دیگران جدا سازد، خواه در برنامه‏هاى عقیدتى باشد یا عملى، این تلون و رنگارنگ شدن، سبب پراکندگى صفوف و به هدر رفتن نیروها و گاه جنگ‏هاى داخلى مى‏شود و سرنوشت جامعه و منافع آن را به خطر مى‏اندازد.

هرگاه- همان گونه که امام علیه السّلام در سخن یاد شده فرموده- افراد جامعه در مسائل ساده انعطاف به خرج دهند و در امورى که بر خلاف سلیقه آن‏هاست دندان بر جگر بگذارند و تحمل پیشه کنند به یقین وحدت حاکم مى‏شود و آرامش و عظمت به جامعه باز مى‏گردد.

هرگز در طول تاریخ- باز همان گونه که امام علیه السّلام فرموده- اختلاف و پراکندگى صفوف منشأ خیر و برکت نبوده و مشکلى را حل نکرده است؛ سپس امام علیه السّلام در سوّمین و آخرین نکته که بخش پایانى خطبه را تشکیل مى‏دهد، همه مردم را به خود سازى و اصلاح خویشتن و ترک عیب جویى دعوت کرده، مى‏فرماید: «اى مردم! خوشا به حال آن کس که پرداختن به حال خویش او را از توجّه به عیوب مردم باز داشته و خوشا به حال آن کس که در خانه نشسته، روزى خود را مى‏خورد و به طاعت پروردگارش مشغول است و بر گناه‏

خویش مى‏گرید» (یا أیّها النّاس «طوبى لمن شغله عیبه عن عیوب النّاس»، و طوبى لمن لزم بیته، و أکل قوته، و اشتغل بطاعة ربّه، «و بکى على خطیئته»).

آن گاه چنین نتیجه‏گیرى مى‏کند: «چنین کسى به اصلاح خویش مشغول و مردم از دست او در آسایش‏اند» (فکان من نفسه فی شغل، و النّاس منه فی راحة!).

اشاره به این که هر انسانى- جز اولیاء اللّه و معصومین علیهم السّلام- عیب یا عیوبى دارد؛ هرگاه به عیب جویى دیگران پردازد از خود و اصلاح خویشتن غافل مى‏شود و هرگز از نظر تهذیب اخلاق و سیر الى اللّه به جایى نمى‏رسد؛ اما اگر گاهى در گوشه خانه بنشیند و در خویشتن فرو رود و عیوب خود را یک به یک بررسى کند و با آب زلال اطاعت پروردگار و قطره‏هاى اشکى که بر اثر ندامت نسبت به خطاهایش جارى مى‏کند، قلبش را شستشو دهد، هم در اصلاح خویشتن توفیق مى‏یابد و هم مردم از دست او در امان مى‏مانند.

نکته

اجتماعى زیستن یا انزوا گرایى؟

در پایان خطبه مذکور چنان که ملاحظه کردید، امام علیه السّلام به انزوا طلبى تشویق مى‏کند؛ همان انزوایى که مقدمه‏اى براى خودسازى و دور ماندن از مفاسد اجتماعى است.

بسیارى از علماى اخلاق نیز انزوا را یکى از شرایط فراهم آوردن زمینه تهذیب اخلاق مى‏شمرند.

هنگامى که به آیات قرآن مراجعه مى‏کنیم، مى‏بینیم بسیارى از پیغمبران بزرگ و صالحان نیز دوران انزوایى داشته‏اند؛ ابراهیم خلیل علیه السّلام هنگامى که در برابر جمعیّت گمراه متعصّب- که پیوسته بر بت پرستى پاى مى‏فشردند- قرار گرفت چنین گفت:««وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّی عَسى‏ أَلَّا أَکُونَ بِدُعاءِ رَبِّی شَقِیًّا»؛ (ابراهیم علیه السّلام گفت:) از شما و آن چه غیر خدا مى‏خوانید کناره‏گیرى مى‏کنم و

پروردگارم را مى‏خوانم. امیدوارم در خواندن پروردگارم بى پاسخ نمانم».(69)

حضرت موسى علیه السّلام نیز چهل روز براى گرفتن الواح از قوم خویش کناره‏گیرى کرد و به کوه طور رفت که شرح آن در آیه 142 از سوره اعراف بیان شده است.

حضرت مریم علیها السّلام نیز مدّتى از جمعیّت قوم خود کناره‏گیرى کرد که در سوره مریم آیه 16 به بعد آمده است.

در مورد اصحاب کهف نیز مى‏خوانیم: هنگامى که نتوانستند در مقابل فشار بت پرستان قوم خود بایستند عزلت گزیده و به غار پناه بردند؛ آن گونه که قرآن مى‏گوید:««وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرْفَقاً»؛ و (به آن‏ها گفتیم:) هنگامى که از آن و آن چه جز خدا مى‏پرستند کناره‏گیرى کردید به غار پناه برید که پروردگارتان رحمتش را بر شما مى‏گستراند و در این امر، آرامشى براى شما فراهم مى‏سازد».(70)

در حالات پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نیز همه خوانده‏ایم که قبل از بعثت، روزهاى متوالى بلکه ماه‏ها به غار حرام مى‏رفت و در آن جا تنها بود و به عبادت مشغول بود.

روایات متعدّدى نیز در زمینه انزوا وارد شده؛ از جمله در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «العزلة عبادة؛ دورى از مردم، عبادت است».(71)

در حدیث دیگرى از امیر مؤمنان على علیه السّلام آمده: «العزلة أفضل شیم الأکیاس؛ دورى گزیدن برترین شیوه‏هاى هوشمندان است».(72)

و نیز در حدیث دیگرى از همان امام بزرگوار علیه السّلام نقل شده است: «فی اعتزال ابناء الدّنیا جماع الصّلاح؛ دورى گزیدن از دنیا پرستان سبب هر گونه اصلاح است».(73)

در حالى که از سوى دیگر روایات دیگرى مردم را به اجتماع گرایى تشویق مى‏کند؛ در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «أیّها النّاس علیکم بالجماعة، و إیّاکم و الفرقة؛ بر شماست که از جماعت جدا نشوید و از پراکندگى بپرهیزید».(74)

همین مضمون به تعبیر دیگر از امیر مؤمنان على علیه السّلام نقل شده است: «و الزموا السّواد الأعظم فإنّ ید اللّه على الجماعة و إیّاکم و الفرقة فإنّ الشّاذّ من النّاس للشّیطان کما أنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب؛ همواره با سواد اعظم (اکثریت طرفدار حق) باشید که دست خدا با جماعت است و از پراکندگى بپرهیزید که انسان تنها، بهره شیطان است؛ همان گونه که گوسفند تکرو بهره گرگ است».(75)

احادیث در طرفین این موضوع فراوان است و گاه تصوّر مى‏شود با هم تعارضى دارند؛ در حالى که چگونگى جمع در میان این روایات در خود آن‏ها بیان شده است؛ از متون آیات و روایات به خوبى استفاده مى‏شود که عزلت و گوشه‏گیرى در شرایط خاص اجتماعى است و در واقع، به صورت یک استثنا در برابر حکم کلى اسلام به اجتماع‏گرایى است و از جمله در موارد زیر، عزلت توصیه شده است:

1- دورى گزیدن از دنیا پرستان که در احادیث پیش گفته و به آن اشاره شد.

2- دورى گزیدن از جامعه فاسد و آلوده و منحرف؛ همان گونه که در داستان ابراهیم و اصحاب کهف ذکر شد و همان گونه که در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم که وقتى از حضرتش پرسیدند: چرا انزوا را برگزیده‏اى؟ در پاسخ فرمود: «فسد الزّمان و تغیّر الإخوان فرأیت الإنفراد أسکن للفؤاد؛ زمان فاسد شده و دوستان و برادران دگرگون شده‏اند؛ به همین دلیل تنهایى را مایه آرامش دل مى‏دانم».(76)

3- گاه این عزلت و دورى گزینى براى اندیشیدن و خودسازى صورت گرفته؛ آن گونه که‏

در حالات پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله قبل از بعثت نقل شده که به غار حرا پناه مى‏برد و روزهاى متوالى مشغول عبادت و اندیشیدن بود و اگر انسان، بخشى از شبانه روز را در تنهایى به سر مى‏برد تا بهتر بیندیشد و براى خود و جامعه برنامه‏ریزى کند، به یقین مفید و سودمند خواهد بود.

4- دورى گزیدن از افراد شرور- که بخشى از جامعه را تشکیل مى‏دهند- نیز در روایات عزلت توصیه شده است؛ امیر مؤمنان على علیه السّلام مى‏فرماید: «من اعتزل النّاس سلم من شرّهم؛ کسى که از مردم (شرور) دورى گزیند از شرّ آن‏ها در امان خواهد بود».(77) و گر نه کسى نمى‏تواند اجتماعى را که بر تمام دستورات اسلام حاکم است منکر شود. دور ماندن از جامعه به طور کامل سبب دور ماندن از تجربیات و علوم و قوت و قدرت افراد آن جامعه است. انسان‏ها همچون قطره‏هایى هستند که وقتى جمع شوند دریایى تشکیل مى‏دهند یا همچون رشته‏هاى بسیار باریکى که وقتى به هم تابیده شوند طناب بسیار محکمى را به وجود مى‏آورند. اضافه بر این تجربه نشان داده عزلت، سبب «خود بزرگ بینى» و «سوء ظن شدید» به دیگران و گاه «ادعاهاى باطل و فاسد» است.


1) سند خطبه:«ابن ابى الحدید» در شرح نهج البلاغه‏اش و همچنین «ابن میثم» در شرح خود مى‏نویسند که این خطبه از نخستین خطبه‏هایى است که بعد از بیعت با آن حضرت و بعد از قتل عثمان ایراد فرمود. این نشان مى‏دهد که این دو شارح نهج البلاغه آن را در منبعى غیر از نهج البلاغه یافته‏اند؛ زیرا مرحوم سیّد رضى اشاره به آن چه آن‏ها گفته‏اند ندارد. «زمخشرى» نیز در کتاب «ربیع الابرار» بخشى از این خطبه را با تفاوت‏هاى متعدّدى نقل کرده است و بخش دیگرى از این خطبه در چهار کتاب که قبل از نهج البلاغه تألیف یافته، بیان شده است (کتاب کافى؛ محاسن برقى؛ امالى صدوق و تفسیر عیاشى) (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 430).

2) «محابّ» جمع «محبّ» (از ماده حبّ) به معناى محبوب و امر دوست داشتنى است.

3) «حفّت» از ماده «حف» (بر وزن کف) به معناى گرداگرد چیزى را گرفتن است.

4) «نزع» از ماده «نزع» (بر وزن نبض) است. این ماده گاه با «الى» متعدى مى‏شود و گفته مى‏شود: «نزع الیه» یعنى به آن اشتیاق پیدا کرد و گاه با «عن» متعدى مى‏شود و گفته مى‏شود: «نزع عنه» یعنى از این کار خوددارى کرد و در عبارت مزبور در معناى دوّم استعمال شده و در جمله‏هاى بعد (تنزع الى معصیة) به معناى اوّل به کار رفته است. (این ماده گاه بدون حرف جر متعدى مى‏شود و گفته مى‏شود: «نزع الشى‏ء» یعنى آن را خراب و باطل کرد.

5) «قمع» از ماده «قمع» (بر وزن منع) به معناى بازداشتن و مقهور و سرکوب کردن است.

6) سنن ابن داوود، جلد 2، صفحه 422 (حدیث 4744) و بحار الانوار، جلد 68، صفحه 72.

7) اصول کافى، جلد 2، صفحه 83.

8) بقره، آیه 45.

9) «ظنون» صیغه مبالغه از ماده «ظن» (به معناى گمان) است و معمولا در این موارد به معناى گمان بد به کار مى‏رود؛ بنابر این ظنون در این جا به معناى کسى است که نسبت به خویش با چشم انتقاد مى‏نگرد و متهم مى‏سازد و ماده «ظن» گاه به معناى چیز کم آمده؛ بنابر این ظنون به افراد ضعیف و بى دست و پا گفته مى‏شود و در خطبه یاد شده همان معناى اوّل قصد شده است.

10) «زارى» به معناى عیب‏جو از ماده «زرى» (بر وزن زرع) به معناى عیب جویى گرفته شده است.

11) «قوضوا» از ماده «تقویض» به معناى ویران کردن، در هم ریختن یا فرو کشیدن عمود خیمه است که براى جمع کردن خیمه صورت مى‏گیرد.

12) «طووها» از ماده «طىّ» به معناى در نوردیدن گرفته شده است.

13) هنگامى که سطور یاد شده نوشته مى‏شد مردم کشور ما در سوک ده‏ها هزار قربانى زلزله شدیدى که در شهر بم و اطراف آن واقع شد به سر مى‏بردند. زلزله در 12 ثانیه (آرى فقط در 12 ثانیه!) شهر آباد و سر سبز و خرّمى را به تلى از خاک تبدیل کرد. گویى شهرى است که هزاران سال بر آن مى‏گذرد و خاموش است. به یقین، مى‏دانستیم دنیا بى اعتبار است اما تا این حد ندیده بودیم. (5/ 10/ 1382 شمسى، مطابق با دوّم ذى القعده 1424 قمرى).

14) نهج البلاغه، نامه 47.

15) «لأوى» از ماده «لأى» (بر وزن سعى) به معناى تنگى و شدّت و محنت و ناراحتى و سختى طاقت فرسا گرفته شده است.

16) «غىّ» به معناى کار جاهلانه و یا به تعبیر راغب در مفردات به معناى جهل و نادانى است که از اعتقاد فاسد سرچشمه مى‏گیرد.

17) اصول کافى، جلد 2، صفحه 607. (باب من حفظ القرآن … ذیل حدیث 1).

18) «محل» از ماده «محل» (بر وزن نحل) گرفته شده و معمولا به معناى شکایت کردن توأم با سعایت و عیبجویى مى‏آید؛ ولى در این جا تنها به معناى شکایت آمده است.

19) «حارث» به معناى کشاورز از ماده «حرث» (بر وزن غرس) به معناى کشاورزى گرفته شده است.

20) «استغشوا» از ماده «غشّ» (بر وزن حدّ) به معناى فریب دادن، تقلّب کردن و کارهاى ناخالص است و در تعبیر مذکور، مفهومش نادرست دانستن است.

21) وسایل الشیعه، جلد 18، صفحه 39.

22) بحار الانوار، جلد 89، صفحه 107.

23) «الاستقامة» به معناى ملازم طریق مستقیم بودن و ثبات بر مسیر صحیح است و بعضى ارباب لغت آن را به معناى اعتدال تفسیر کرده‏اند که هر دو به یک معنا بازگشت مى‏کند و گاه به معناى استوار و پا بر جا بودن نیز آمده است که در جمله مزبور هر دو احتمال وجود دارد و جمع میان این دو نیز مانعى ندارد.

24) شرح نهج البلاغه، علامه خویى، جلد 10، صفحه 204.

25) «اخرجوا» از ماده «خروج» به معناى بیرون رفتن است و از آن جا که اداى حق انسان را از زیر بار مسئولیت خارج مى‏کند این واژه، هنگامى که با «من» متعدى شود به معناى اداى حق آمده است.

26) «حجیج» از ماده «حج» به معناى غلبه کردن آمده است و «حجیج» به کسى مى‏گویند که با دلیل و برهان بر طرف مقابل غالب آید.

27) اسراء، آیه 71.

28) نحل، آیه 89.

29) «تورّد» از ماده «ورود» به معناى داخل شدن گرفته شده و واژه «تورد» در مواردى به کار مى‏رود که چیزى به تدریج وارد شود.

30) شرح بیش‏تر را ذیل آیات قضا و قدر در تفسیر نمونه، جلد 23، ذیل آیه 49 سوره قمر و کتاب «انگیزه پیدایش مذهب» بخوانید.

31) «مروق» در اصل به معناى گذشتن تیر از هدف است و مارقین به گروهى مانند خوارج اطلاق شده که آن‏ها چنان افراطى بودند که از دایره دین گذشتند و به بیراهه افتادند.

32) «منقطع بهم» به معناى کسانى است که زاد و توشه آن‏ها تمام شده یا مرکب‏شان از کار افتاده و در وسط راه مانده و به مقصد نرسیده‏اند.

33) این سخن را بسیارى از مورخان و محدثان در کتاب‏هاى خود نقل کرده‏اند؛ از جمله در مصنّف ابن ابى شیبه (جلد 7، صفحه 251) و تاریخ دمشق (جلد 52، صفحه 380) و البدایة و النهایة ابن کثیر (جلد 8، صفحه 14) و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید (جلد 16، صفحه 15) نقل شده است و در ذیل بعضى از این نقل‏ها آمده است که با صراحت گفت: من هر شرطى را با هر کس کرده‏ام زیر پاى خود قرار داده‏ام (اشاره به این که به شرایط صلح با امام حسن علیه السّلام پاى بند نیستم).

34) مجمع البیان، ذیل آیه محل بحث.

35) آل عمران، آیه 124؛ احزاب، آیه 9.

36) مجمع البیان، ذیل آیه مورد بحث.

37) «تصریف» به معناى تغییر دادن و دگرگون ساختن است.

38) بقره، آیه 14.

39) «جموح» به معناى سرکش و چموش است و از ماده «جمح» (بر وزن جمع) گرفته شده که به معناى سرکشى است.

40) کلمات قصار، 40.

41) کلمات قصار، 41.

42) بقره، آیه 13.

43) سوره احزاب، آیات 70 و 71.

44) میزان الحکمه، حدیث شماره 8778.

45) بحار الانوار، جلد 72، صفحه 51 (حدیث 3).

46) اصول کافى، جلد 2، صفحه 115، (حدیث 16).

47) وسایل الشیعه، جلد 19، صفحه 3، (حدیث 3).

48) رجوع کنید به کتاب «النص و الاجتهاد» نوشته محقق بزرگوار «مرحوم سیّد عبد الحسین شرف الدین».

49) «ضرّستموها» از ماده «ضرس» (بر وزن درس) به معناى گاز گرفتن یا گاز گرفتن شدید با دندان است؛ سپس به معناى بررسى دقیق درباره چیزى آمده است و در عبارت مزبور منظور همین معناست.

50) در جلد اوّل همین کتاب، ذیل خطبه سوّم (شقشقیه) داستان «ابو لؤلؤ، غلام مغیرة بن شعبه» را نقل کرده‏ایم که شکایت از مظالم مغیره نسبت به خود نزد عمر آورده بود و عمر او را با بى‏اعتنایى برگرداند و همین سبب شد که او کینه عمر را به دل بگیرد و وى را در فرصت مناسبى از پاى درآورد. (جلد 1، صفحه 369).

51) «امامه»؛ امام در اصل به معناى پیش رو است و جمله «اتاه التقصیر من امامه» یعنى تقصیرات آشکارا دامان او را مى‏گیرد.

52) کهف، آیات 103 و 104.

53) بقره، آیه 117.

54) احقاف، آیه 9.

55) میزان الحکمه، حدیث شماره 1629.

56) میزان الحکمة، حدیث شماره 1632.

57) همان، حدیث شماره 1635.

58) «متین» از ماده «متن» در اصل به معناى دو عضله نیرومند است که در دو طرف ستون فقرات قرار دارد و پشت انسان را محکم مى‏سازد. سپس به هر موضوع محکمى اطلاق شده است.

59) «ینابیع» جمع «ینبوع» (بر وزن مقبول) به معناى چشمه است.

60) «جواد» در اصل به معناى اسب سریع السیر است و از ماده «جود» به معناى بخشش گرفته شده؛ سپس به انسان‏هاى با استقامت و کوشا اطلاق شده است.

61) «قاصد» از ماده «قصد» به معناى میانه روى گرفته شده؛ بنابر این قاصد کسى است که در جاده مستقیم بدون افراط و تفریط گام بر مى‏دارد.

62) نساء، آیه 48.

63) «هنات»، جمع «هن» (بر وزن من) «یاهنه» به معناى امر مهم و حادثه شدید نقل شده است (لسان العرب، ماده «هن») و گاه به معناى موضوعات کوچک و کم اهمّیّت است و در جمله یاد شده، همین معناى دوّم قصد شده است.

64) «مدى» جمع «مدیه» (بر وزن بنیه) به معناى کارد و چاقو است.

65) نساء، آیه 31.

66) همزه، آیات 6 و 7.

67) اصول کافى، جلد 2، صفحه 333. (حدیث 14).

68) اصول کافى، جلد 2، صفحه 333. (حدیث 12).

69) مریم، آیه 48.

70) کهف، آیه 16.

71) میزان الحکمه، حدیث شماره 12884.

72) غرر الحکم، احادیث شماره 1414 و 6505.

73) همان.

74) کنز العمال، جلد 1، صفحه 206، (حدیث 1028).

75) نهج البلاغه، خطبه 127.

76) بحار الانوار، جلد 47، صفحه 60، (حدیث 116).

77) غرر الحکم، حدیث 8151.