جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 173(1)

زمان مطالعه: 17 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

فی رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و من هو جدیر بأن یکون للخلافة و فی هوان الدنیا

از خطبه‏هاى امام علیه السّلام است که در آن درباره رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و کسى که سزاوار خلافت است و همچنین از پستى دنیا سخن مى‏گوید.

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه با بیان اوصاف پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به صورت فشرده آغاز مى‏شود.

در بخش دوّم، امام علیه السّلام به شرح ویژگى‏هاى کسى که شایسته خلافت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله است، مى‏پردازد و در عباراتى کوتاه حق مطلب را ادا مى‏کند.

در بخش سوّم از تقواى الهى سخن مى‏گوید و به یاران خود توصیه مى‏فرماید که در کارها از شتاب و عجله بى مورد بپرهیزند و بدون تحقیق اقدامى نکنند.

و سرانجام در بخش چهارم در مذمت دنیا و دنیا پرستى و شیفتگى در مقابل زرق و برق آن سخن مى‏گوید.

بخش اوّل‏

أمین وحیه، و خاتم رسله، و بشیر رحمته و نذیر نقمته.

أیّها النّاس، إنّ أحقّ النّاس بهذا الأمر أقواهم علیه، و أعلمهم بامر اللّه فیه.فإن شغب شاغب استعتب، فإن أبى قوتل. و لعمری، لئن کانت الإمامة لا تنعقد حتّى یحضرها عامّة النّاس، فما إلى ذلک سبیل، و لکن أهلها یحکمون على من غاب عنها، ثمّ لیس للشّاهد أن یرجع، و لا للغائب أن یختار. ألا و إنّی أقاتل رجلین: رجلا ادّعى ما لیس له، و آخر منع الّذی علیه.

ترجمه‏:

او (پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله) امین وحى خدا بود، و خاتم پیامبران و بشارت دهنده به رحمت و بیم دهنده از کیفرش.

اى مردم، سزاوارترین کس براى خلافت، تواناترین افراد بر این امر و داناترین‏شان به فرمان خداست. (هنگامى که چنین فردى برگزیده شد) هر گاه آشوبگرى به آشوب و فتنه انگیزى برخیزد از او خواسته مى‏شود که به سوى حق باز گردد و اگر امتناع ورزد با او نبرد مى‏شود (تا حق را بپذیرد). به جانم سوگند! اگر قرار باشد امامت و خلافت جز با حضور همه مردم منعقد نشود، هرگز راهى به سوى آن نتوان یافت؛ بلکه آن‏ها که صلاحیت رأى و نظر دارند در این باره حکم مى‏کنند و حکم آن‏ها نسبت به سایر مردم نافذ است؛ سپس نه حاضران، حق رجوع دارند و نه غایبان حق انتخاب دیگر. آگاه باشید!

من با دو کس پیکار خواهم کرد: نخست آن کس که چیزى را ادعا کند که حق او نیست و دیگر، کسى که از دادن حقى که بر اوست، امتناع ورزد.

شرح و تفسیر

شایسته‏ترین فرد براى زعامت مردم‏

همان گونه که ذکر شد امیر مؤمنان، على علیه السّلام این خطبه را با بیان بخشى از ویژگى‏هاى پیامبر خداوند صلّى اللّه علیه و آله شروع مى‏کند و روى چهار ویژگى انگشت مى‏گذارد؛ مى‏فرماید: «او (پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله) امین وحى خدا بود، و خاتم پیامبران و بشارت دهنده به رحمت و بیم دهنده از کیفرش» (أمین وحیه، و خاتم رسله، و بشیر رحمته و نذیر نقمته).

در واقع تمام برنامه‏هاى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در این چهار وصف خلاصه شده است؛ چرا که نخستین برنامه آن حضرت، دریافت وحى الهى و رساندن آن به بندگان خدا با نهایت امانت است و دیگر برنامه‏ریزى براى آیینى جاویدان و تا پایان دنیا، سپس ایجاد انگیزه براى اطاعت فرمان خدا از طریق بشارت به رحمت و بیم دادن به عذاب و کیفر او.

این صفات چهار گانه در آیات مختلف قرآن تأکید شده و بعضى از آن‏ها مانند بشیر و نذیر بودن پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله بارها اشاره شده است.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به سراغ شرایط امام و خلیفه مردم مى‏رود و آن را عمدتا در دو چیز خلاصه مى‏فرماید: «اى مردم، سزاوارترین کس براى خلافت، تواناترین افراد بر این امر و داناترین‏شان به فرمان خداست» (أیّها النّاس، إنّ أحقّ النّاس بهذا الأمر أقواهم علیه، و أعلمهم بامر اللّه فیه).

در حقیقت، امام علیه السّلام به دو رکن اساسى که یکى جنبه علمى دارد و دیگر جنبه عملى اشاره کرده است؛ از نظر علمى باید از همه آگاه‏تر باشد و از نظر عملى در امر مدیریت از همه قوى‏تر. بسیارند کسانى که عالمند، ولى مدیر نیستند و یا مدیرند و عالم نیستند و تا

این دو دست به دست هم ندهد، اداره صحیح جامعه امکان پذیر نیست.

قرآن مجید نیز همین موضوع را در داستان بنى اسرائیل بیان فرموده است؛ آن جا که پیامبر «طالوت» را به عنوان رهبرى و فرماندهى آن‏ها برگزید، و ایشان اعتراض کردند که ما سزاوارتریم؛ چرا که ثروتمندان قوى‏ترى داریم. او در پاسخ اعتراضشان گفت:«طالوت» از همه شایسته‏تر است؛ چرا که خدا سهم بیش‏ترى از علم و قدرت به او داده «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ»(2).

روشن است که امام علیه السّلام با بیان این مطلب مى‏خواهد شایستگى خود را نسبت به همه براى تصدّى امر خلافت اثبات کند؛ زیرا همگان مى‏دانستند او از همه به اصول و فروع اسلام آگاه‏تر و از همه در امر مدیریت و مبارزه با دشمن قوى‏تر و پایدارتر است.

سؤال: چرا امام علیه السّلام به موضوع نص (نص پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بر خلافت او) استناد نمى‏جوید؟آیا این دلیل بر آن نیست که خلافت بر اساس نص صورت نگرفته و مربوط به انتخاب شایسته‏ترین افراد از سوى مردم است؟

پاسخ این سؤال روشن است. اگر امام علیه السّلام بر نص تکیه مى‏کرد، بسیارى از آن‏ها در مقام انکار بر مى‏آمدند؛ لذا بهتر این بود که بر مسلّمات خود آن‏ها تکیه کند و با منطق خودشان آن‏ها را ملزم سازد (این همان چیزى است که در اصطلاح منطق به آن «جدل» گفته مى‏شود) و قرآن نیز «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»(3) گفته است.

جالب این که «ابن ابى الحدید» در شرح نهج البلاغه به این جا که مى‏رسد بر خلاف جمعى که وجدان را زیر پا مى‏گذارند و برترى على علیه السّلام را در جنبه‏هاى علم یا مدیریت انکار مى‏کنند، مى‏گوید: «قبول داریم که او در این دو جهت از همه تواناتر بود و براى خلافت از همه شایسته‏تر؛ ولى این دلیل بر نفى خلافت دیگران نمى‏شود؛ چرا که گاه مى‏توان تقدیم مفضول بر فاضل کرد و شایسته‏تر را کنار گذاشت و به سراغ شایسته‏

رفت!!».(4)

آرى، این منطق کسانى است که قوانین مسلّم عقلى را به رسمیت نشناسند و ترجیح مرجوح را بر راجح قبیح نشمرند؛ حال آن که قبح و زشتى آن بر همه روشن است؛ ولى تعصب‏هاى کور و کر، گاه مانع از پذیرش واقعیت‏هاى مسلّم مى‏شود.

و در ادامه این سخن مى‏افزاید: «(هنگامى که چنین فردى برگزیده شد) هرگاه آشوبگرى به آشوب و فتنه انگیزى برخیزد از او خواسته مى‏شود که به سوى حق باز گردد و اگر امتناع ورزد با او نبرد مى‏شود (تا حق را بپذیرد)» (فإن شغب(5) شاغب استعتب(6)، فإن أبى قوتل).

قرآن مجید نیز مى‏فرماید: ««وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِی‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ»؛ هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند آن‏ها را آشتى دهید و اگر یکى از آن دو بر دیگرى تجاوز کند با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا باز گردد».(7)

آن گاه امام علیه السّلام به پاسخ بهانه دیگرى از بهانه جویان مى‏پردازد و آن این که: گروهى از مخالفان، مانند معاویه و عمرو بن عاص و طلحه و زبیر یا مانند آن‏ها که گفتند: امامت و خلافت در صورتى براى کسى مسلّم مى‏شود که عموم مردم آن را بپذیرند. بنابر این بیعت اهل مدینه و اطراف آن با على علیه السّلام به تنهایى کافى نیست.

امام علیه السّلام در پاسخ مى‏فرماید: «به جانم سوگند! اگر قرار باشد امامت و خلافت جز با

حضور همه مردم منعقد نشود، هرگز راهى به سوى آن نتوان یافت؛ (چرا که حضور عموم مسلمین بر تمام بلاد غیر ممکن است) بلکه آن‏ها که صلاحیت رأى و نظر دارند در این باره حکم مى‏کنند و حکم آن‏ها نسبت به سایر مردم نافذ است» (و لعمری، لئن کانت الإمامة لا تنعقد حتّى یحضرها عامّة النّاس، فما إلى ذلک سبیل، و لکن أهلها یحکمون على من غاب عنها).

و در ادامه مى‏افزاید: «بعد از آن نه حاضران، حق رجوع دارند و نه غایبان حق انتخاب دیگر» (ثمّ لیس للشّاهد أن یرجع، و لا للغائب أن یختار).

و در پایان این قطعه از خطبه به همه مخالفان هشدار مى‏دهد و مى‏فرماید: «بدانید من با دو کس پیکار خواهم کرد: نخست آن کس که چیزى را ادعا کند که حق او نیست و دیگر، کسى که از دادن حقى که بر اوست، امتناع ورزد» (ألا و إنّی أقاتل رجلین: رجلا ادّعى ما لیس له، و آخر منع الّذی علیه).

به نظر مى‏رسد که اوّلى اشاره به معاویه است که به بهانه مطالبه خون عثمان از بیعت سرپیچى نمود؛ در حالى که خون خواهى عثمان یا به وسیله فرزندان ارباب دم باید صورت گیرد و یا به وسیله امام المسلمین و کسى که مردم با او بیعت کرده بودند، یعنى على بن ابى طالب علیه السّلام.

و دوّمى اشاره به طلحه و زبیر و مانند آن‏هاست که با امام علیه السّلام بیعت کردند و بعد از آن هم خودشان از آن سر باز زدند و هم معاویه و دیگران.

و این که بعضى گفته‏اند: منظور، ادعاى خلافت از سوى معاویه است که به هیچ وجه، حق او نبود، با تواریخ سازگار نیست؛ چرا که معاویه در زمان حیات امیر مؤمنان، على علیه السّلام معمولا ادعاى خلافت نمى‏کرد، بلکه بر خونخواهى عثمان تأکید داشت.

پرسش‏:

امام در سخنان بالا براى اثبات امامت و خلافت تکیه بر نص پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در این‏

مسأله نکرده است و حدیث غدیر و مانند آن را ذکر نفرمود؛ بلکه تکیه او بر پذیرش مردم است و این در واقع، امضاى خلافت خلفاى پیشین است؛ لذا ابن ابى الحدید در این جا با صراحت مى‏گوید: این بخش از کلام امام علیه السّلام دلیل بر صحت مذهب ماست و با مذهب امامیه موافقت ندارد، راه حل این شبهه چیست؟

پاسخ‏:

در پاسخ این سؤال، چند نکته قابل توجّه است: نخست این که امام علیه السّلام براى اثبات حقانیت خود تکیه بر مسلّمات مخالفان کرده؛ چرا که آن‏ها قبول اهل حلّ و عقد (پذیرش از سوى علماى امّت) را براى ثبوت امامت و خلافت کافى مى‏دانستند؛ بنابر این با منطق خودشان (منطق جدال احسن) به آن‏ها پاسخ مى‏گوید؛ چون اگر تکیه بر نص مى‏کرد، زبان آن‏ها به انکار گشوده مى‏شد.

دیگر این که خلافت خلفاى پیشین از طریق پذیرش مردم نبود؛ اهل سقیفه که ابو بکر را به خلافت برگزیدند افراد معدود و محدودى بودند و خلافت عمر، تنها با نصّ ابو بکر بود و خلافت عثمان، تنها به وسیله سه یا چهار رأى از شوراى شش نفرى عمر صورت پذیرفت.

اضافه بر همه این‏ها براى به دست آوردن نظر امام علیه السّلام در مسأله خلافت، نباید تنها بر یک یا دو خطبه تکیه کرد؛ بلکه باید همه کلمات آن حضرت را در این موضوع در کنار هم بچینیم و تصمیم‏گیرى کنیم و مى‏دانیم امام علیه السّلام بارها در نهج البلاغه در موارد متعددى در مسأله خلافت تکیه بر نص فرموده است.

بخش دوّم‏

أوصیکم عباد اللّه بتقوى اللّه فإنّها خیر ما تواصى العباد به، و خیر عواقب الأمور عند اللّه. و قد فتح باب الحرب بینکم و بین أهل القبلة، و لا یحمل هذا العلم إلّا أهل البصر و الصّبر و العلم بمواضع الحقّ، فامضوا لما تؤمرون به، وقفوا عند ما تنهون عنه؛ و لا تعجلوا فی أمر حتّى تتبیّنوا، فإنّ لنا مع کلّ أمر تنکرونه غیرا.

ترجمه‏:

اى بندگان خدا، شما را به تقواى الهى (و ترس از عذاب خدا) توصیه مى‏کنم؛ چرا که تقوا بهترین چیزى است که بندگان، یکدیگر را به آن سفارش مى‏کنند و بهترین پایان کار در پیشگاه خداست. هم اکنون درهاى نبرد میان شما و (فتنه جویان از) اهل قبله گشوده شده است و این پرچم (جهاد با مسلمانان منحرف) را جز افراد بینا، با استقامت و آگاه به موارد حق بر دوش نمى‏کشند؛ پس آن چه را به شما فرمان داده شده انجام دهید و در برابر آن چه نهى شده، توقّف نمایید و در هیچ کارى عجله نکنید تا به اندازه کافى درباره آن تحقیق کنید؛ زیرا ما در برابر آن چه نمى‏پسندید راه‏هاى تغییر (و جایگزین) داریم.

شرح و تفسیر

دستوراتى درباره نبرد یا فتنه جویان‏

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، اصحاب خود را براى پیکار با ظالمان و طاغیان امت‏

آماده مى‏کند. در ابتدا آن‏ها را به تقوا سفارش مى‏فرماید و مى‏گوید: «اى بندگان خدا، شما را به تقواى الهى (و ترس از عذاب خدا) توصیه مى‏کنم؛ چرا که تقوا بهترین چیزى است که بندگان، یکدیگر را به آن سفارش مى‏کنند و بهترین پایان کار در پیشگاه خداست» (أوصیکم عباد اللّه بتقوى اللّه فإنّها خیر ما تواصى العباد به، و خیر عواقب الأمور عند اللّه).

قرآن مجید نیز بر این معنا تأکید مى‏کند که تنها کسانى گرفتار خسران نمى‏شوند که یکدیگر را به حق و شکیبایى سفارش کنند که نتیجه آن تقواست «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ».

و نیز مى‏فرماید: ««وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى‏»(8)؛ فرجام نیک از آن تقواست» و در جاى دیگر فرموده: ««وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ»(9)؛ فرجام نیک از آن پرهیزکاران است».

امام علیه السّلام در ادامه این سخن مى‏فرماید: «هم اکنون درهاى نبرد میان شما و (فتنه جویان از) اهل قبله گشوده شده است و این پرچم (جهاد با مسلمانان منحرف) را جز افراد بینا، با استقامت و آگاه به موارد حق بر دوش نمى‏کشند» (و قد فتح باب الحرب بینکم و بین أهل القبلة، و لا یحمل هذا العلم إلّا أهل البصر و الصّبر و العلم بمواضع الحقّ).

آن گاه در ادامه مى‏فرماید: «آن چه را به شما فرمان داده شده انجام دهید و در برابر آن چه نهى شده، توقّف نمایید و در هیچ‏کارى عجله نکنید تا به اندازه کافى درباره آن تحقیق کنید؛ زیرا ما در برابر آن چه نمى‏پسندید راه‏هاى تغییر داریم» (فامضوا لما تؤمرون به، وقفوا عند ما تنهون عنه؛ و لا تعجلوا فی أمر حتّى تتبیّنوا، فإنّ لنا

مع کلّ أمر تنکرونه غیرا(10)).

جمله «و لا یحمل هذا العلم» اشاره به این است که ما نخستین بار در اسلام، مجبور شده‏ایم که با افرادى که مدعى اسلام و اهل قبله‏اند به دلیل بغى و طغیانشان پیکار کنیم و این امر براى ظاهربینان و کوته فکران، بسیار مشقت‏بار است؛ لذا این پرچم را جز آگاهان با استقامت و کسانى که حق را از باطل به خوبى مى‏شناسند، کسى دیگر نمى‏تواند بر دوش کشد.

و جمله‏هاى «فامضوا لما تؤمرون …» اشاره به این است که این راه پر مسئولیتى است؛ با دقّت در آن راه، گام بردارید و کاملا گوش به فرمان باشید و نظم و انضباط را به دقّت رعایت کنید.

و جمله «فإنّ لنا مع کلّ أمر تنکرونه غیرا» اشاره به این است که در مسائل اجرایى جنگ و جزئیات کارها گاه امام و فرمانده دستوراتى مى‏دهد که مطابق میل اکثریت مردم نیست؛ مثلا دستور مى‏دهد که از طرف شمال به بصره حمله کنید؛ ولى اکثریت آن را مشکل مى‏پندارند و ترجیح مى‏دهند از طرف جنوب حمله کنند. امام علیه السّلام مى‏فرماید: «در این گونه موارد؛ عجله نکنید در آن جا که خلاف شرع و مصلحت نیست، ما تغییراتى مى‏دهیم و خواست شما را تأمین مى‏کنیم؛ همچنین اگر مردم شکایتى مثلا از بعضى فرمانداران داشته باشند من همچون عثمان اصرارى بر ابقاى آن‏ها ندارم و نظر مردم را در آن جا موافق شرع و مصلحت است مى‏پذیرم و این همان موضوع انعطاف است».

یکى از ویژگى‏هاى مدیر و فرمانده لایق آن است که به افکار مردم احترام بگذارد و در آن جا که اصول محفوظ مى‏ماند با آن‏ها آهنگ باشد.

بعضى از شارحان نهج البلاغه، تفسیرهاى دیگرى براى این جمله گفته‏اند که مناسب به نظر نمى‏رسد؛ مثل این که «غیر» به معناى مصالح باشد؛ یعنى امورى را که شما انکار

مى‏کنید، مصالحى دارد که نمى‏دانید؛ در حالى که تفسیر «غیر» به مصالح، با مفهوم این واژه سازگار نیست.

احتمالات دیگرى نیز در کلمات بعضى از شارحان نقل شده که چون با ظاهر کلمات امام هماهنگ نبود، از آن صرف نظر کردیم.

نکته

گفتگویى با عمار یاسر در جنگ صفین‏

شک نیست که اگر اهل قبله و گروهى از مسلمین اقدام به امورى کنند که پایه‏هاى اسلام را متزلزل کند و یا قیام بر ضدّ حکومت اسلامى باشد، باید ارشاد شوند و از طرق مسالمت‏آمیز آن‏ها را به راه حق باز گردانند؛ ولى اگر به خلاف کارى خود ادامه دادند چاره‏اى جز این نیست که آن‏ها را با زور بر سر جاى خود بنشانند و این کار براى افراد سطحى‏نگر و کوتاه فکر خوش آیند نیست؛ لذا امام علیه السّلام مى‏فرماید:

این پرچم را تنها افراد بینا و شکیبا و عالم و آگاه بر دوش مى‏کشند.

در حوادث جنگ صفین چنین نقل شده است: «یکى از یاران عمار یاسر مى‏گوید: ما در جنگ صفین، همراه على علیه السّلام تحت فرماندهى عمار بودیم. ناگاه مردى صف را شکافت و به ما رسید و گفت: عمار کدام است؟

عمار صدا زد: منم.

آن مرد گفت: سخنى دارم آشکارا بگویم یا پنهان؟

عمار گفت: اختیار با توست.

آن مرد گفت: آشکارا مى‏گویم. من در مبارزه با معاویه و پیروانش از ساعتى که از خانه بیرون آمدم تردیدى نداشتم و مى‏دانستم آن‏ها گمراهند و این وضع تا دیشب ادامه داشت؛ ولى خوابى دیدم که مرا مردّد ساخته است. در خواب دیدم منادى ما اذان گفت و

به یگانگى خدا و رسالت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله شهادت داد. منادى آن‏ها همین طور. نماز بر پا شد. همه مانند هم نماز خواندیم. همه یکنواخت تلاوت قرآن مى‏کردیم (از خواب بیدار شدم) شک و تردید مرا فرا گرفت با خود گفتم: اگر آن‏ها بر باطلند، پس چرا همه چیز آن‏ها مثل ماست؟ خدا مى‏داند آن شب بر من چه گذشت!

صبح خدمت امیر مؤمنان على علیه السّلام رفتم و مطلب را با او در میان گذاشتم. امام علیه السّلام فرمود: عمار را ملاقات کرده‏اى؟ عرض کردم: نه. فرمود: او را ملاقات کن؛ ببین چه مى‏گوید و اکنون به همین جهت نزد تو آمده‏ام.

عمار گفت: صاحب آن پرچم سیاه را که در برابر ماست مى‏شناسى؟ او عمرو عاص است. من همراه با پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در برابر همین پرچم، سه بار جهاد کرده‏ام و این دفعه چهارم است و او از آن سه نوبت بهتر نشده؛ بلکه بدتر و فاجرتر هم شده است. آیا تو در غزوه بدر و احد و حنین شرکت داشتى؟ یا پدرت شاهد آن‏ها بوده است که براى تو خبر آورد؟ او گفت: نه.

عمار گفت: موقعیت امروز ما در خدمت على علیه السّلام همان موقعیت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در روز بدر و احد و حنین است و مرکز پرچم آن‏ها همان مرکز پرچم‏هاى مشرکان و احزاب است.

آیا آن لشکر و کسانى را که در آن هستند مى‏بینى؟ به خدا سوگند! من دوست داشتم که تمام آن‏هایى که همراه با معاویه براى مبارزه با ما آمده‏اند و از اهداف ما جدایند همگى یک انسان بودند و من آن انسان را از بین مى‏بردم … آیا حقیقت را براى تو روشن ساختم؟

آن مرد گفت: آرى، بر من روشن شد.

عمار گفت: حالا هر یک از دو گروه را که مى‏خواهى انتخاب کن».(11) این واقعه و مانند آن نشان مى‏دهد که ظاهر اسلامى این گروه‏هاى مخالف که پوششى براى نیّات شوم آن‏ها بود، افراد ساده دل را فریب مى‏داد و امام علیه السّلام با سخنان یاد شده به این گونه افراد هشدار مى‏داد.

بخش سوّم‏

ألا و إنّ هذه الدّنیا الّتی أصبحتم تتمنّونها و ترغبون فیها، و أصبحت تغضبکم و ترضیکم، لیست بدارکم، و لا منزلکم الّذی خلقتم له و لا الّذی دعیتم إلیه. ألا و إنّها لیست بباقیة لکم و لا تبقون علیها؛ و هی و إن غرّتکم منها فقد حذّرتکم شرّها. فدعوا غرورها لتحذیرها، و أطماعها لتخویفها؛ و سابقوا فیها إلى الدّار الّتی دعیتم إلیها، و انصرفوا بقلوبکم عنها؛ و لا یخنّنّ أحدکم خنین الأمة على ما زوی عنه منها، و استتمّوا نعمة اللّه علیکم بالصّبر على طاعة اللّه و المحافظة على ما استحفظکم من کتابه. ألا و إنّه لا یضرّکم تضییع شی‏ء من دنیاکم بعد حفظکم قائمة دینکم. ألا و إنّه لا ینفعکم بعد تضییع دینکم شی‏ء حافظتم علیه من أمر دنیاکم. أخذ اللّه بقلوبنا و قلوبکم إلى الحقّ، و ألهمنا و إیّاکم الصّبر!

ترجمه‏:

آگاه باشید! این دنیایى که شما پیوسته آن را آرزو مى‏کنید و به آن عشق مى‏ورزید، و آن نیز گاه شما را خشمگین و گاه خشنود مى‏سازد، خانه و منزلگاه اصلى شما نیست که براى آن آفریده شده و به سوى آن دعوت گردیده‏اید.

آگاه باشید! نه دنیا براى شما باقى مى‏ماند و نه سلطه شما بر آن باقى خواهد ماند. این دنیا گرچه از جهتى شما را فریب داده، ولى از جهتى دیگر شما را از بدى‏هایش بر حذر داشته است؛ پس به دلیل هشدارهایش از فریبندگى‏هایش چشم بپوشید و مظاهر

هوس انگیزش را به جهت جنبه‏هاى هشدار دهنده‏اش رها سازید و در این جهان به سوى سرایى که به آن دعوت شده‏اید سبقت جویید و با جان و دل از دنیا پرستى روى بگردانید.نباید هیچ یک از شما به سبب از دست دادن چیزى از دنیا همچون کنیزکان گریه سر دهد؛ بلکه با صبر و استقامت بر طاعت خدا و حفظ آن چه را از کتابش بر عهده شما گذاشته نعمت‏هاى او را نسبت به خویش کامل سازید.

آگاه باشید! اگر اساس دین و ایمان خود را حفظ کنید، از بین رفتن چیزى از دنیایتان به شما زیان نمى‏رساند و بدانید با تباه ساختن دین خود، آن چه را از دنیا براى خویش نگه داشته‏اید سودى به حالتان نخواهد داشت. خداوند، دل‏هاى ما و شما را به سوى حق متوجّه سازد و صبر و استقامت را به ما و شما ارزانى دارد.

شرح و تفسیر

این جهان منزلگاه اصلى شما نیست!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به ناپایدارى دنیا و بى‏قرارى آن اشاره مى‏کند و به همگان هشدار مى‏دهد که فریب زرق و برق آن را نخورند؛ چرا که آتش افروزان جنگ‏هاى جمل و مانند آن همگى به جهت نیل به دنیا و زخارف آن گرفتار این انحرافات شدند.امام علیه السّلام دیگران را بر حذر مى‏دارد که راه آنان را نپویند و آن چه را که آن‏ها مى‏جویند نجویند و در طریق حق گام بردارند؛ هر چند به شهادت منتهى شود؛ مى‏فرماید: «آگاه باشید! این دنیایى که شما پیوسته آن را آرزو مى‏کنید و به آن عشق مى‏ورزید، و آن نیز گاه شما را خشمگین و گاه خشنود مى‏سازد، خانه و منزلگاه اصلى شما نیست که براى آن آفریده شده و به سوى آن دعوت گردیده‏اید» (ألا و إنّ هذه الدّنیا الّتی أصبحتم تتمنّونها و ترغبون فیها، و أصبحت تغضبکم و ترضیکم، لیست بدارکم، و لا منزلکم الّذی خلقتم له و لا الّذی دعیتم إلیه).

این تعبیر اشاره به همان چیزى است که بارها در نهج البلاغه بیان شده و قرآن نیز در

بعضى از آیات به آن اشاره مى‏کند که دنیا سراى جاویدان و جایگاه اصلى ما نیست؛ بلکه منزلگاهى است موقّت که در سفر خود به سوى آخرت در آن مسکن گزیده‏ایم تا زاد و توشه برگیریم و به سلامت از این راه پر خوف و خطر بگذریم و به دار آخرت که به فرموده قرآن «لهى الحیوان؛ حیات حقیقتى در آن است»، نایل شویم.

سپس براى تأکید بیشتر مى‏افزاید: «آگاه باشید! نه دنیا براى شما باقى مى‏ماند و نه سلطه شما بر آن باقى خواهد ماند (هر دو رو به زوال و پایان پذیر است» (ألا و إنّها لیست بباقیة لکم و لا تبقون علیها).

و در ادامه این سخن در پاسخ کسانى که دنیا را همواره فریبنده معرفى مى‏کنند، مى‏افزاید: «این دنیا گر چه از جهتى شما را فریب داده، ولى از جهتى دیگر شما را از بدى‏هایش بر حذر داشته است؛ پس به دلیل هشدارهایش از فریبندگى‏هایش چشم بپوشید و مظاهر هوس انگیزش را به جهت جنبه‏هاى هشدار دهنده‏اش رها سازید» (و هی و إن غرّتکم منها فقد حذّرتکم شرّها. فدعوا غرورها لتحذیرها، و أطماعها لتخویفها).

درست است که بسیارى از زرق و برق‏هاى دنیا فریبنده و غافل کننده است؛ ولى در کنار آن صحنه‏هایى به ما نشان مى‏دهد که هر غافلى را از خواب غفلت بیدار مى‏کند.درست در همان لحظه‏اى که شخصى بر اریکه قدرت مى‏نشیند دیگرى از تخت سقوط مى‏کند؛ در همان زمانى که شخصى وارث آلاف و الوف مى‏شود، جنازه صاحب اصلى آن اموال بر دوش انسان‏ها روانه گورستان مى‏گردد؛ در همان زمان که نوزادى متولّد مى‏شود و پدر و مادر خندان مى‏شوند، در گوشه دیگرى جمعى را مى‏بینیم که براى از دست دادن عزیزان، ناله و شیون سر داده‏اند!! چرا ما تنها بخش اوّل را مى‏بینیم و از بخش دوّم غافلیم؟! این نکته مهمى است که امام علیه السّلام با عبارات پر معناى یاد شده، همگان را به آن توجّه مى‏دهد و در کلمات قصار و عبارات دیگر نهج البلاغه نیز بر آن تأکید شده است.

در ادامه این سخن و در نتیجه‏گیرى مى‏فرماید: «(بنابر این) و در این جهان به سوى‏

سرایى که به آن دعوت شده‏اید سبقت جویید و با جان و دل از دنیا پرستى روى بگردانید» (و سابقوا فیها إلى الدّار الّتی دعیتم إلیها، و انصرفوا بقلوبکم عنها).

و باز هم ادامه مى‏دهد: «نباید هیچ یک از شما به سبب از دست دادن چیزى از دنیا همچون کنیزکان گریه سر دهد؛ بلکه با صبر و استقامت بر طاعت خدا و حفظ آن چه را از کتابش بر عهده شما گذاشته نعمت‏هاى او را نسبت به خویش کامل سازید» (و لا یخنّنّ أحدکم خنین الأمة على ما زوی(12) عنه منها، و استتمّوا نعمة اللّه علیکم بالصّبر على طاعة اللّه و المحافظة على ما استحفظکم من کتابه).

امام علیه السّلام افراد ضعیف و ناتوانى را که به علّت از دست دادن کمى از نعمت‏هاى دنیا قیافه عزاداران به خود مى‏گیرند و همچون کسانى که عزیزترین عزیزانشان را از دست داده‏اند گریه سر مى‏دهند به کنیزان کم قدر و مایه‏اى تشبیه مى‏کند که به جهت کوچک‏ترین ناملایمات، بلند بلند گریه مى‏کنند و گاه از شدت بى‏تابى صداى گریه آن‏ها در بینى‏شان مى‏پیچد. (توجّه داشته باشید «خنین» به نوعى از گریه گفته مى‏شود که صداى آن به سبب شدت بى‏تابى در بینى مى‏پیچد).

آرى، این کار بردگان ضعیف است؛ بردگان دنیا و اسیران زرق و برق در حالى که اگر درست بیندیشند مى‏فهمند که آن چه از دست رفته هر قدر مهم باشد چیز با ارزشى نیست؛ زیرا اگر امروز آن را از دست ندهد فردا به هنگام مرگ با همه خداحافظى مى‏کند و همه را از دست مى‏دهد!

به علاوه بسیارى از نعمت‏ها از دست مى‏رود و بعد از مدّتى به لطف خدا به دست مى‏آید؛ بنابر این بى‏تابى و آه و ناله و گریه بى‏مورد است.

و از جمله آخر استفاده مى‏شود که یکى از عوامل بقا و دوام نعمت‏هاى خداوند،

اطاعت فرمان او و احترام به قرآن و عمل به دستورات آن است.

در پایان این خطبه به نکته مهم دیگرى اشاره مى‏شود. هنگامى که حفظ دنیاى پر زرق و برق با حفظ دین در تضادّ واقع شود، به گونه‏اى که حفظ هر یک، سبب تضییع دیگرى گردد، امام علیه السّلام مى‏فرماید: اگر دین و ایمانتان را حفظ کنید بقیه مهم نیست «آگاه باشید! اگر اساس دین و ایمان خود را حفظ کنید، از بین رفتن چیزى از دنیایتان به شما زیان نمى‏رساند و بدانید با تباه ساختن دین خود، آن چه را از دنیا براى خویش نگه داشته‏اید سودى به حالتان نخواهد داشت» (ألا و إنّه لا یضرّکم تضییع شی‏ء من دنیاکم بعد حفظکم قائمة دینکم. ألا و إنّه لا ینفعکم بعد تضییع دینکم شی‏ء حافظتم علیه من أمر دنیاکم).

اشاره به این که غناى حقیقى در حفظ سرمایه دین و ایمان است که در زندگى جاویدان انسان همه جا راه گشاى اوست؛ نه مواهب مادّى زودگذر فانى؛ که این‏ها سرمایه‏هایى هستند خیالى و پندارى و گاه همچون حباب‏هاى روى آب به سرعت محو مى‏شوند.

در حدیثى که مرحوم کلینى نقل کرده مى‏خوانیم: یکى از یاران آن حضرت هر سال به حج مى‏آمد و با امام علیه السّلام ملاقات مى‏کرد؛ ولى مدّتى گذشت و به حج نیامد. در این هنگام یکى از یاران سرشناس آن حضرت خدمتش شرفیاب شد. حضرت احوال آن دوست را از او پرسید. آن شخص در پاسخ حضرت کوتاه آمد؛ یعنى نمى‏خواست وضع نامناسب مالى او را بازگو کند. امام علیه السّلام فرمود: بگو ببینم دین و ایمانش چگونه است؟ عرض کرد: «هو و اللّه کما تحبّ؛ او به آن گونه است که شما دوست مى‏دارید». امام علیه السّلام فرمود: «هو و اللّه الغنىّ؛ به خدا سوگند! او غنىّ و بى‏نیاز است».(13)

سپس با این دعا کلام خود را پایان داده، عرضه مى‏دارد: «خداوند، دل‏هاى ما و شما را به سوى حق متوجّه سازد و صبر و استقامت را به ما و شما مرحمت کند» (أخذ اللّه‏

بقلوبنا و قلوبکم إلى الحقّ، و ألهمنا و إیّاکم الصّبر!).

بارها گفته‏ایم که هرگاه امکانات مادّى در مسیر اهداف سازنده معنوى به کار گرفته شود نه تنها مذموم و نکوهیده نیست؛ بلکه از بهترین وسایل پیشرفت و تکامل انسان است. بدبختى از آن جا شروع مى‏شود که این امکانات به هدف اصلى تبدیل شود و براى نیل به آن، انسان همه چیز را قربانى کند و از آن‏جا که در عصر و زمان آن حضرت و امامان بعد از ایشان بر اثر فتوحات مال و ثروت فراوانى به کشور اسلامى مخصوصا مرکز حکومت، سرازیر شد و بسیارى از مردم را به خود مشغول داشت این پیشوایان بزرگ، پیوسته در مذمّت دنیا سخن مى‏گفتند و به مردم هشدار مى‏دادند. خطبه مزبور یکى از نمونه‏هاى آن است.


1) سند خطبه:فصل پایانى این خطبه را (الا و انّ هذه الدنیا …) پیش از سیّد رضى (ره)، نویسنده کتاب «تحف العقول» در آن کتاب با تفاوت‏هایى آورده است و نیز «ابو جعفر اسکافى» (متوفى 240 قمرى) بخشى از این خطبه را در رساله خود به نام «نقض العثمانیة» ذکر کرده است.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 417).

2) بقره، آیه 247.

3) نحل، آیه 125.

4) جلد 9، صفحه 328.

5) «شغب» از ماده «شغب» (بر وزن شرق) به معناى فتنه‏انگیزى و ایجاد شرّ و فساد گرفته شده است.

6) «استعتب» از ماده «عتب» و «عتاب» به معناى ملامت و سرزنش کردن به قصد بازگشت به سوى حق گرفته شده است و هنگامى که این واژه در باب استفعال به کار رود، به معناى «استرضاء» و طلب پذیرش حق مى‏آید.

7) حجرات، آیه 9.

8) طه، آیه 132.

9) اعراف، آیه 128.

10) «غیر» به معناى حوادث و تغییراتى است که در زندگى انسان‏ها رخ مى‏دهد و در خطبه یاد شده به معناى هر گونه تغییر است.

11) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 5، صفحه 256 (با کمى تلخیص)- این داستان را «نصر بن مزاحم» در صفحه 321 کتاب صفین نیز نقل کرده است.

12) «زوى» از ماده «زىّ» (بر وزن حىّ) به معناى جمع کردن و گرفتن و بردن و دور کردن است و با توجّه به این که در عبارت مزبور به صورت فعل مجهول و همراه با «عن» ذکر شده به معناى دور کردن و از دست دادن مى‏باشد.

13) اصول کافى، جلد 2، صفحه 216، حدیث 4.