جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 172(1)

زمان مطالعه: 17 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

خطبه در یک نگاه‏

امام علیه السّلام در این خطبه بعد از حمد و ثناى الهى، اشاره به کارشکنى‏هاى جمعى از سرشناسان صحابه و زخم زبان‏هاى آن‏ها اشاره مى‏کند. این خطبه از سه بخش تشکیل مى‏شود:

در بخش اوّل اشاره به تعبیر بسیار زننده‏اى مى‏فرماید که «عبد الرحمن بن عوف» (یا «سعد بن ابى وقّاص») در روز شورا (شوراى شش نفرى عمر) به امام علیه السّلام گفت و نسبت حرص بر خلافت به آن حضرت داد و امام علیه السّلام پاسخى شایسته به او داد.

در بخش دوّم، امام علیه السّلام شکایت قریش و همدستان آن‏ها- که بر ضدّ او اقدام کردند- به‏

پیشگاه خدا مى‏برد.

در بخش سوّم، داستان طلحه و زبیر و جنگ جمل را پیش مى‏آورد و اشاره به کار بسیار زشت و بى‏سابقه‏اى که آن‏ها مرتکب شدند مى‏فرماید که همسر پیامبر (عایشه) را از خانه بیرون کشیدند و به لشکرگاه آوردند و از این جا به آن جا بردند و مقام رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله را بدین وسیله هتک کردند و گروه زیادى را به کشتن دادند.

بخش اوّل‏

الحمد للّه الّذی لا تواری عنه سماء سماء، و لا أرض أرضا.

منها: و قد قال قائل: إنّک على هذا الأمر یابن أبی طالب لحریص؛ فقلت: بل أنتم و اللّه لأحرص و أبعد، و أنا أخصّ و أقرب، و إنّما طلبت حقّا لی و أنتم تحولون بینی و بینه، و تضربون وجهی دونه. فلمّا قرّعته بالحجّة فی الملاء الحاضرین هبّ کأنّه بهت لا یدری ما یجیبنی به!

اللّهمّ إنّی أستعدیک على قریش و من أعانهم! فإنّهم قطعوا رحمی، و صغّروا عظیم منزلتی، و أجمعوا على منازعتی أمرا هولی. ثمّ قالوا: ألا إنّ فی الحقّ أن تأخذه، و فی الحقّ أن تترکه.

ترجمه‏:

ستایش، مخصوص خداوندى است که هیچ آسمانى آسمان دیگر را از دید علم او نمى‏پوشاند و نه هیچ زمینى زمین دیگر را.

در بخش دیگرى از خطبه آمده است:

گوینده‏اى به من گفت: اى فرزند ابو طالب، تو نسبت به این امر- یعنى خلافت- حریصى! در پاسخش گفتم: به خدا سوگند! شما با این که دورترید، حریص‏ترید (چرا که‏

خلافت، شایسته اهل بیت پیامبر علیهم السّلام است که به این کانون هدایت نزدیک‏ترند) و من شایسته‏تر و نزدیکترم. من فقط حق خویش را مطالبه کردم؛ ولى شما میان من و آن حایل مى‏شوید و دست ردّ بر سینه‏ام مى‏گذارید. هنگامى که در آن جمع حاضر با این دلیل کوبنده به او پاسخ گفتم، مبهوت و سرگردان ماند و نمى‏دانست در پاسخم چه بگوید!

بار خدایا! من در برابر قریش و کسانى که آنان را یارى مى‏دهند از تو استعانت مى‏جویم (و شکایت پیش تو مى‏آورم) آن‏ها پیوند خویشاوندى مرا قطع کردند و مقام و منزلت عظیم مرا کوچک شمردند و براى مبارزه با من در غصب چیزى که حق من بود، همدست شدند (به این هم قناعت نکردند) سپس گفتند: بعضى از حقوق را باید گرفت و پاره‏اى را باید رها کرد (و این از حقوقى است که باید رها سازى).

شرح و تفسیر

کارشکنى‏هاى قریش در امر خلافت‏

امام علیه السّلام در آغاز این خطبه، مطابق معمول، به حمد و ثناى پروردگار مى‏پردازد و در این جا تکیه بر گسترش علم پروردگار- به تناسب بحث‏هایى که در ذیل آن خواهد آمد- مى‏کند و مى‏فرماید: «ستایش، مخصوص خداوندى است که هیچ آسمانى آسمان دیگر را از دید علم او نمى‏پوشاند و نه هیچ زمینى زمین دیگر را» (الحمد للّه الّذی لا تواری عنه سماء سماء، و لا أرض أرضا).

شارحان نهج البلاغه در تفسیر جمله «و لا أرض ارضا» با توجّه به این که کره زمین یکى بیش نیست به زحمت افتاده‏اند؛ بعضى گفته‏اند: این جمله اشاره به اقلیم‏هاى هفت گانه روى زمین است که با توجّه به کروى بودن زمین یکدیگر را در نظر امثال ما

انسان‏ها- هر چند بیرون از کره زمین به آن نگاه مى‏کنیم- مى‏پوشانند. تمام مناطق روى زمین را در یک لحظه نمى‏توان با چشم دید؛ هر چند از فاصله دور در فضا به آن نگاه کنیم؛ ولى براى خداوند چنین نیست؛ همه در پیشگاه علمش حاضر و او بر همه ناظر است.

گاه نیز گفته مى‏شود این جمله، اشاره به طبقات زمین است؛ زیرا زمین از طبقات مختلفى تشکیل شده که ما تنها یک طبقه را مى‏بینیم؛ ولى خداوند از همه آگاه است.

بعضى نیز گفته‏اند: منظور، مخلوقاتى است که در این زمین‏ها زندگى مى‏کنند.

همین گفتگوها در تفسیر آیه شریفه 12 سوره طلاق نیز دیده مى‏شود ««اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ»؛ خداوند همان کسى است که هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز همانند آن‏ها را».

و بعضى از مفسّران مانند فخر رازى و مرحوم علامه طبرسى هر کدام، یکى از تفسیرهاى یاد شده را پذیرفته‏اند.

این احتمال نیز در تفسیر آیه و تفسیر کلام امام علیه السّلام وجود دارد که منظور، عوالمى باشد که در آن سوى کره زمین قرار دارد.

توضیح این که ما آن‏چه را بالاى سرمان قرار دارد، آسمان مى‏نامیم و آن چه زیر پاى ما قرار داد، زمین؛ و مى‏دانیم کره زمین در میان مجموعه‏اى از ستارگان ثابت و سیّار قرار گرفته و همان گونه که در بالاى سر ما بخش عظیمى از آن مجموعه است اگر به زیر پایمان یعنى درست آن طرف کره زمین نگاه کنیم نیز مجموعه‏اى از این عوالم موجود است که براى ساکنان آن‏جا آسمان است و براى ما که در این طرف زمین قرار داریم زمین محسوب مى‏شود. آسمان تنها نیم کره‏اى نیست که بالاى سر و دو طرف ما قرار دارد؛ بلکه نیم کره دیگرى هم در زیر پاى ماست که آن نیز همانند این نیم کره مملوّ از ستارگان و کرات آسمان است. (دقّت کنید).

سپس امام علیه السّلام در بخش دیگر این خطبه و به ماجراى روز شوراى شش نفرى عمر براى انتخاب خلیفه سوّم اشاره مى‏کند و در برابر گفتار کینه توزانه «عبد الرحمن بن عوف» (یا «سعد بن ابى وقّاص»)- که امام علیه السّلام را به حرص در امر خلافت متّهم ساخت- چنین مى‏فرماید: «گوینده‏اى به من گفت: اى فرزند ابو طالب، تو نسبت به این امر (یعنى خلافت) حریصى! در پاسخش گفتم: به خدا سوگند! شما با این که دورترید، حریص‏ترید (چرا که خلافت، شایسته اهل بیت پیامبر علیهم السّلام است که به این کانون هدایت نزدیک‏ترند) و من شایسته‏تر و نزدیکترم» (و قد قال قائل: إنّک على هذا الأمر یابن أبی طالب لحریص؛ فقلت: بل أنتم و اللّه لأحرص و أبعد، و أنا أخصّ و أقرب).

در واقع، عبد الرحمن بن عوف‏ها و سعد بن ابى وقّاص‏ها از دریچه کوتاه فکر خود، خلافت را طعمه لذیذى براى خود یا افراد مورد نظرشان مى‏پنداشتند. آن‏ها نمى‏دانستند یا نمى‏خواستند بدانند که فرزند ابو طالب علیه السّلام با صراحت مى‏فرماید: اگر براى احقاق حقوق مظلومان نبود، هرگز زیر بار خلافت نمى‏رفتم! او خلافت را براى هدایت و اجراى عدل و پیشرفت و عظمت مسلمین مى‏خواهد؛ نه براى خودش.

آن گاه در ادامه این سخن مى‏افزاید: «من فقط حق خویش را مطالبه کردم (چرا که از همه شایسته‏ترم و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نیز مرا تعیین فرموده)؛ ولى شما میان من و آن حایل مى‏شوید و دست ردّ بر سینه‏ام مى‏گذارید» (و إنّما طلبت حقّا لی و أنتم تحولون بینی و بینه، و تضربون وجهی دونه).

آن چه امام علیه السّلام در این بیان فرموده، دلیلى است روشن و برهانى است قاطع که مقدمات آن براى همه معلوم بود؛ زیرا همه به شایستگى على علیه السّلام و نزدیکى او به کانون هدایت یعنى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله معترف بودند، ولى حرص و آز نسبت به امر خلافت به آنان اجازه نمى‏داد در برابر این حق تسلیم شوند.

لذا در ادامه این سخن مى‏فرماید: «هنگامى که در آن جمع حاضر با این دلیل کوبنده به او پاسخ گفتم، مبهوت و سرگردان ماند و نمى‏دانست در پاسخم چه بگوید!» (فلمّا

قرّعته(2) بالحجّة فی الملاء الحاضرین هبّ(3) کأنّه بهت لا یدری ما یجیبنی به!).

داستان شوراى شش نفرى عمر که در آستانه مرگش آن را ترتیب داد، بسیار پر غوغا است و بیانگر کینه‏ها و حسدهایى گروهى از سرشناسان صحابه نسبت به امیر مؤمنان على علیه السّلام است و نشان مى‏دهد چگونه براى عقب زدن امام علیه السّلام از مقامى که حق الهى و اجتماعى او بود توطئه کردند و حتى با لحنى طلبکارانه از آن حضرت خواستند که از حق خود عقب نشینى کند؛ و گر نه متهم به حریص بودن در امر خلافت خواهد شد!

شرح این ماجرا در جلد اوّل، ذیل خطبه سوم (خطبه شقشقیّه) صفحه 368 آورده‏ایم.

قابل توجّه این که ابن ابى الحدید در شرح این خطبه مى‏گوید: «شیعیان معتقدند که امام علیه السّلام این سخن را در سقیفه بنى ساعده- که براى انتخاب نخستین خلیفه تشکیل شده بود- در برابر «ابو عبیده جرّاح» بیان کرد».(4)

در حالى که ما در میان علماى شیعه کسى را سراغ نداریم که چنین سخنى گفته باشد و معروف و مشهور در میان ما این است که اساسا سقیفه در غیاب آن حضرت تشکیل شد.

امام علیه السّلام در بخش دیگرى از این خطبه روى به درگاه خدا مى‏آورد و نسبت به ظلم و ستم‏هایى که به او شده، شکایت مى‏کند و از خدا مدد مى‏طلبد؛ عرضه مى‏دارد: «بار خدایا!

من در برابر قریش و کسانى که آنان را یارى مى‏دهند از تو استعانت مى‏جویم (و شکایت پیش تو مى‏آورم) آن‏ها پیوند خویشاوندى مرا قطع کردند و مقام و منزلت عظیم مرا کوچک شمردند و براى مبارزه با من در غصب چیزى که حق من بود، همدست شدند (به این هم اکتفا نکردند) سپس گفتند: بعضى از حقوق را باید گرفت و پاره‏اى را باید رها کرد (و این از حقوقى است که باید رها سازى)» (اللّهمّ إنّی أستعدیک(5) على قریش و من أعانهم! فإنّهم قطعوا رحمی، و صغّروا عظیم منزلتی، و أجمعوا على منازعتی أمرا هو لی. ثمّ قالوا: ألا إنّ فی الحقّ أن تأخذه، و فی الحقّ أن تترکه).

این عبارات به وضوح نشان مى‏دهد که امیر مؤمنان على علیه السّلام خلافت را حق خود مى‏دانست؛ هم به دلیل این که از همه شایسته‏تر بود و هم براى این که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در جریان غدیر، او را به این مقام منصوب داشت و بارها بر آن تأکید فرمود؛ ولى عاشقان جاه و مقام دست به دست هم دادند و نه تنها حکم پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و حکم عقل را کنار گذاردند، بلکه کارهایى انجام دادند که مصداق روشن قطع رحم بود؛ و عجب‏تر این که به این حق، معترف بودند؛ ولى مى‏گفتند: از حقوقى است که باید از آن صرف نظر کنى؛ زیرا شرایط به دست آوردن آن فراهم نیست.

تعبیر به قطع رحم یا به سبب این است که آن‏ها براى اولویت خود در امر خلافت، استدلال به خویشاوندى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏کردند و امام علیه السّلام مى‏فرماید: من از شما نزدیک‏ترم (همان طور که در عبارات گذشته خواندیم) و یا اشاره به این است که آن‏ها نه تنها خلافت را که حق من بود اخذ کردند، بلکه مرتکب اهانت‏ها و جنایت‏هایى شدند که مصداق واضح قطع رحم بود.

نکته‏ها

1- چشم بستن در برابر واقعیات‏

گر چه بعضى سعى دارند از کنار پاره‏اى از مسائل مربوط به خلافت و جانشینى بعد از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به طور ساده بگذرند ولى به یقین موضوع به این سادگى نیست.

شک نیست که على علیه السّلام بارها شکایت داشت که چرا خلافت را که حق مسلم او بود از آن حضرت گرفتند؟ (البتّه حق نه به این معنا که مقام پر سود و پر فایده‏اى است؛ بلکه چون یک مسئولیت الهى بود که هدفش- طبق گفته‏هاى خود آن حضرت- اقامه عدل و احقاق حقوق و اجراى حدود بود).

یک نمونه بارز از این شکایات، سخنى است که بیان شد؛ آن جا که با صراحت مى‏فرمود: «آن‏ها دست به دست هم دادند تا حق مسلّم مرا بگیرند».(6) جالب این که «ابن ابى الحدید» کلام یاد شده و سخنان دیگرى را از این دست نقل مى‏کند و بعد به توجیه غیر قابل قبولى دست مى‏زند؛ نخست کلام وى را بشنوید:

«بدان که اخبار متواترى از آن حضرت همانند خطبه مذکور نقل شده است؛ از جمله مى‏فرماید: «ما زلت مظلوما منذ قبض اللّه رسوله حتّى یوم النّاس هذا؛ من همواره از آن روز که خداوند قبض روح پیغمبرش را کرد تا امروز بوده‏ام!».

و در جاى دیگر مى‏فرماید: «اللّهمّ أخز قریشا فإنّها منعتنى حقّى و غصبتنى امرى؛ خداوندا، قریش را رسوا کن که حق مرا دریغ داشتند و کار مرا غصب کردند».

و نیز مى‏فرماید: «فجزى قریشا عنّی الجوازی فإنّهم ظلمونی حقّی و اغتصبونی سلطان ابن أمّی؛ خداوند جزاى قریش را درباره من بدهد؛ چرا که آن‏ها حق مرا به ظلم گرفتند و حکومت فرزند مادر (پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله) را غصب کردند».

و نیز شنید، شخصى فریاد مى‏زند: أنا مظلوم! امام فرمود: «هلمّ فلنصرخ معا فإنّی ما زلت مظلوما؛ بیا هر دو با هم فریاد زنیم چرا که من نیز همیشه مظلوم بوده‏ام».

و در خطبه شقشقیّه مى‏فرماید: «و إنّه لیعلم أنّ محلّى منها محلّ القطب من الرّحى؛ او (خلیفه اوّل) به خوبى مى‏دانست که جایگاه من در خلافت، همچون جایگاه محور سنگ آسیاب است (که بدون آن هرگز گردش نمى‏کند).

و در همان خطبه مى‏فرماید: «أرى تراثى لهبا؛ با چشم خود مى‏دیدم میراث من به غارت مى‏رود».

و ابن ابى الحدید بعد از ذکر موارد در مقام دفاع از برنامه خلفا مى‏گوید: «اصحاب ما تمام آن چه را ذکر شد، چنین توجیه کرده‏اند که منظور امام علیه السّلام این است که از آن‏ها برتر و سزاوارتر بود!- و این یک واقعیت است!- نه این که منظور، آن است که پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله بر طبق نص صریح، مرا به این مقام برگزیده؛ چرا که این سبب مى‏شود، بزرگان مهاجران و انصار را تکفیر یا تفسیق کنیم. (آن‏ها را به کفر یا فسق نسبت دهیم).

سپس مى‏افزاید: «امامیه و زیدیّه این سخنان را بر ظاهرش حمل مى‏کنند (و خلفا را غاصب مى‏شمرند) و راه صعب العبورى راه مى‏پیمایند!».

بعد از آن مى‏گوید: «به جانم سوگند! گر چه مفهوم این عبارات به ظن غالب، همان چیزى است که آن‏ها مى‏گویند؛ ولى با دقت در سخن، این گمان باطل مى‏شود و راهى جز این نیست که ما این سخنان را مانند آیات متشابه قرآن بدانیم که گاهى مطالبى را بازگو مى‏کند که هرگز آن را درباره خدا نمى‏پذیریم».(7)

شگفت‏آور است چگونه «ابن ابى الحدید» یا افرادى مانند او این سخنان روشن را تفسیر و تأویل نادرست مى‏کنند و از آن بدتر این که آن را با آیات متشابه قرآن قیاس مى‏نمایند! اگر در قرآن مى‏خوانیم ««یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ»؛ دست خدا بالاى دست آن‏هاست».(8) هر انسان هوشمندى مى‏فهمد، منظور همان قدرت خداوند است و گر نه خداوند جسم نیست و دستى همانند دست ما ندارد.

ولى امام علیه السّلام در سخنان یاد شده با صراحت مى‏گوید: «آن‏ها حق مرا غصب کردند» این عبارت توجیه و تفسیر خاصى ندارد، چه مانعى دارد بگوییم گروه کثیرى از مهاجران و انصار بعد از پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله در مورد خلافت راه خطا پوییند؟ مگر آن‏ها معصوم بودند؟

حقیقت این است که پیشداورى‏ها و وابستگى‏هاى آمیخته با تعصب نسبت به یک مذهب سبب مى‏شود انسان از مطالب واضح چشم بپوشد و به سراغ توجیه‏هاى غیر منطقى برود!

2- آیا بخشى از حق را باید رها کرد؟

همان گونه که در خطبه ذکر شد، غاصبان خلافت به این جمله تمسّک جسته‏اند که پاره‏اى از حقوق را باید گرفت و پاره‏اى را طبق مصالحى باید رها کرد.

و موضوع خلافت امیر مؤمنان على علیه السّلام را از قسم دوّم مى‏پنداشتند.

جمله مذکور یک مفهوم صحیحى دارد و یک مفهوم باطل. هرگاه حق جنبه شخصى داشته باشد انسان در پاره‏اى از موارد، براى جلوگیرى از درگیرى و به درازا کشیدن مخاصمات و مراعات محبّت و دوستى باید از همه یا قسمتى از حق خود بگذرد؛ ولى در حقوقى که مربوط به سرنوشت جامعه است، هیچ کس حق ندارد روى آن معامله کند یا از آن بگذرد. متولیان این حقوق وکیل و نایب مردم‏اند. وکیل، هرگز حق چنین گذشت‏هایى را ندارد و موضوع خلافت دقیقا از همین قسم است؛ ولى غاصبان با مغالطه و سفسطه و خلط میان این دو قسم، مطلب را به جاى دیگر بردند.

در ضمن، عبارت مزبور به خوبى نشان مى‏دهد که مخالفان آن حضرت، نسبت به حق او معترف بودند و یا به تعبیر دیگر به قدرى حق او روشن بود که یاراى انکار آن را نداشتند؛ لذا به بهانه‏هاى واهى متشبث مى‏شدند.

بخش دوّم‏

فخرجوا یجرّون حرمة رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- کما تجرّ الأمة عند شرائها، متوجّهین بها إلى البصرة، فحبسا نساءهما فی بیوتهما، و أبرزا حبیس رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- لهما و لغیرهما، فی جیش ما منهم رجل إلّا و قد أعطانی الطّاعة، و سمح لی بالبیعة، طائعا غیر مکره، فقدموا على عاملی بها و خزّان بیت مال المسلمین و غیرهم من أهلها، فقتلوا طائفة صبرا، و طائفة غدرا. فو اللّه لو لم یصیبوا من المسلمین إلّا رجلا واحدا معتمدین لقتله، بلا جرم جرّه، لحلّ لی قتل ذلک الجیش کلّه، إذ حضروه فلم ینکروا، و لم یدفعوا عنه بلسان و لا بید. دع ما أنّهم قد قتلوا من المسلمین مثل العدّة الّتی دخلوا بها علیهم!

ترجمه‏:

آن‏ها (طلحه و زبیر و هم دستانشان) به سوى بصره حرکت کردند؛ در حالى که همسر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را همچون کنیزى که به بازار برده فروشان مى‏برند، به دنبال خود کشاندند. آن‏ها همسران خود را در خانه‏هایشان پشت پرده نگه داشتند (تا از نظر نامحرمان دور باشند) ولى پرده نشین حرم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را در برابر دیدگان خود و دیگران ظاهر ساختند؛ در میان لشکرى که همه آن‏ها به من قول اطاعت داده بودند و با رضایت کامل و بدون اکراه با من بیعت کرده بودند! آن‏ها به فرماندار من در بصره و همچنین خزانه‏داران بیت المال مسلمین و به مردم دیگرى از اهل آن شهر حمله کردند؛

گروهى از آنان را با شکنجه و گروهى را با حیله کشتند. به خدا سوگند! اگر آن‏ها فقط به یک نفر دست مى‏یافتند و او را به طور عمد و بدون گناه مى‏کشتند، قتل همه آن لشکر براى من حلال بود؛ چرا که آن‏ها حضور داشتند و مخالفت نکردند و از او نه با زبان دفاع کردند و نه با دست (و به این ترتیب، هم دست مفسدان فى الارض شدند) چه رسد به این که آنان گروه بسیارى از مسلمانان را به تعداد همراهانشان که با آن‏ها وارد بصره شدند به قتل رساندند!

شرح و تفسیر

رسوایى آتش افروزان جنگ جمل‏

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، شرحى پیرامون خطاهاى بزرگ آتش افروزان جنگ جمل بیان مى‏کند تا همه بدانند اگر امام به جنگ با آن‏ها برخاست و گروهى از آنان در این جنگ کشته شدند مستحق بودند؛ دهان بهانه جویان و ایراد کنندگان بى خبر را با این منطق قوى و نیرومند خود مى‏بندد و به طور عمده به سه گناه از جرایم سنگین آن‏ها اشاره مى‏کند:

نخست مى‏فرماید: «آن‏ها (طلحه و زبیر و هم دستانشان) به سوى بصره حرکت کردند؛ در حالى که همسر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را همچون کنیزى که به بازار برده فروشان مى‏برند، به دنبال خود کشاندند» (فخرجوا یجرّون حرمة رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- کما تجرّ الأمة عند شرائها، متوجّهین بها إلى البصرة).

سپس مى‏فرماید: «(آرى) آن‏ها همسران خود را در خانه‏هایشان پشت پرده نگه داشتند (تا از نظر نامحرمان دور باشند) ولى پرده نشین حرم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را در برابر دیدگان خود و دیگران ظاهر ساختند» (فحبسا نساءهما فی بیوتهما، و أبرزا

حبیس(9) رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- لهما و لغیرهما).

همه مى‏دانیم که قرآن به همسران پیامبر صلّى اللّه علیه و آله توصیه مى‏کند که در خانه‏هاى خود بنشینند و همچون عصر جاهلیّت در برابر چشم این و آن ظاهر نشوند «وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى‏»(10).

گویا حوادثى همچون جنگ جمل از قبل پیش بینى شده بود و این دستور ناظر به آن و مانند آن است. ولى این ناجوانمردان، همسران خود را در خانه نشاندند و همسر پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله را بر خلاف نصّ صریح قرآن بیرون کشاندند تا از وجود او براى مقاصد شوم خود استفاده ابزارى کنند.

و در ادامه این سخن، امام علیه السّلام به اشکال دوّمى مى‏پردازد و مى‏فرماید: «این جریان در میان لشکرى صورت گرفت که همه آن‏ها به من قول اطاعت داده بودند و با رضایت کامل و بدون اکراه با من بیعت کرده بودند!» (فی جیش ما منهم رجل إلّا و قد أعطانی الطّاعة، و سمح لی بالبیعة، طائعا غیر مکره).

نه تنها مسلمانان، بلکه قبل از اسلام نیز آن‏ها که با کسى بیعت مى‏کردند خود را به تمام معنا ملزم به بیعت خود مى‏دانستند؛ ولى آتش افروزان جنگ جمل این سنّت را شکستند و آشکارا بیعت خود را زیر پا نهادند و در برابر امام علیه السّلام صف کشیدند و آماده نبرد شدند.

و در ادامه به گناه بزرگ دیگر آنان اشاره کرده، مى‏فرماید: «(از همه بدتر این که پس از ورود به بصره) به فرماندار من در بصره و همچنین خزانه‏داران بیت المال مسلمین و به مردم دیگرى از اهل آن شهر حمله کردند؛ گروهى از آنان را با شکنجه و گروهى را با حیله‏

کشتند» (فقدموا على عاملی بها و خزّان بیت مال المسلمین و غیرهم من أهلها، فقتلوا طائفة صبرا(11)، و طائفة غدرا).

ابن ابى الحدید در شرح بعضى از جنایات اهل جمل (ذیل همین خطبه) مى‏نویسد:«طلحه و زبیر و همدستانشان زره در زیر لباس پوشیدند و هنگام نماز صبح به مسجد آمدند؛ در حالى که نماینده امیر مؤمنان على علیه السّلام «عثمان بن حنیف» قبلا به مسجد آمده بود. هنگام نماز فرا رسید. نماینده امام علیه السّلام جلو آمد تا با مردم نماز بخواند. یاران طلحه و زبیر او را عقب کشیدند و زبیر را براى نماز جلو انداختند. سبابجه (پاسداران بیت المال)(12) جلو آمدند و زبیر را از مسجد بیرون کردند و عثمان بن حنیف را جلو انداختند؛ ولى اصحاب زبیر با یک حمله آن‏ها را به عقب راندند و زبیر را جلو انداختند. این جنگ و گریز تا نزدیک طلوع آفتاب پیوسته ادامه داشت. مردم فریاد کشیدند: اى اصحاب محمد صلّى اللّه علیه و آله از خدا نمى‏ترسید؟ آفتاب دارد طلوع مى‏کند؛ بالاخره زبیر غالب شد و با مردم نماز خواند و بعد از نماز، زبیر یاران مسلح خود را صدا زد که عثمان بن حنیف را دستگیر کنید و بعد از یک درگیرى شدید، عثمان دستگیر شد و او را تا حدّ مرگ زدند و تمام موهاى صورتش حتى ابروها و مژه‏هاى چشمانش را کندند و «سبابجه» را که هفتاد نفر بودند دستگیر کردند و به اتّفاق عثمان بن حنیف، نزد عایشه بردند، عایشه دستور قتل‏

عثمان بن حنیف را صادر کرد؛ ولى عثمان فریاد زد که اگر مرا بکشید برادرم (فرماندار مدینه) انتقام خون مرا از خاندان شما خواهد گرفت. آن‏ها از این ماجرا ترسیدند و عثمان را رها کردند. سپس عایشه به زبیر پیغام داد که تمام «سبابجه» را به قتل برساند. او نیز آن‏ها را هفتاد نفر بودند مانند گوسفند سر برید و این کار به دست فرزندش عبد اللّه انجام گرفت. بعضى از مورخان مانند «ابو مخنف» گفته‏اند: «آن‏ها چهار صد نفر بودند و طلحه و زبیر پیمانى را که با عثمان بن حنیف بسته بودند- که متعرّض کسى نشوند- شکستند و «سبابجه» اوّلین گروهى بودند که در اسلام با شکنجه کشته شدند».(13)

امام علیه السّلام در جمله «فقتلوا طائفة صبرا، و طائفة غدرا» اشاره به همین داستان مى‏کند که گروهى را با شکنجه کشتند و گروهى را با پیمان شکنى.

سپس امام علیه السّلام در یک نتیجه گیرى روشن چنین مى‏فرماید: «به خدا سوگند! اگر آن‏ها فقط به یک نفر دست مى‏یافتند و او را عمدا و بدون گناه مى‏کشتند، قتل همه آن لشکر براى من حلال بود؛ چرا که آن‏ها حضور داشتند و مخالفت نکردند و از او نه با زبان دفاع کردند و نه با دست (و به این ترتیب، هم دست مفسدان فى الارض بودند) چه رسد به این که آن‏ها گروه بسیارى از مسلمانان را به تعداد همراهانشان که با آن‏ها وارد بصره شدند به قتل رساندند!» (فو اللّه لو لم یصیبوا من المسلمین إلّا رجلا واحدا معتمدین لقتله، بلا جرم جرّه، لحلّ لی قتل ذلک الجیش کلّه، إذ حضروه فلم ینکروا، و لم یدفعوا عنه بلسان و لا بید. دع ما أنّهم قد قتلوا من المسلمین مثل العدّة الّتی دخلوا بها علیهم!).

در این جا پرسش و پاسخى از سوى شارحان نهج البلاغه مطرح شده که ذکر آن براى تکمیل بحث یاد شده ضرورى به نظر مى‏رسد:

پرسش‏:

چگونه امیر مؤمنان مى‏فرماید: اگر آن‏ها حتى یک نفر را مى‏کشتند قتل تمام لشکرشان جایز بود تا چه رسد به این که به تعداد خودشان از مسلمین بى‏گناه کشتند. این نابرابرى را با چه عنوانى از عناوین فقهى مى‏توان تفسیر کرد؟

بعضى پاسخ گفته‏اند: آن‏ها عملا نشان دادند که کشتن مسلمان را مباح مى‏شمرند و این نوعى انکار ضروریات دین است و به این ترتیب مرتد مى‏شوند.

برخى گفته‏اند: کشتن آن‏ها به دلیل نهى از منکر بوده است؛ زیرا اگر نهى از منکر هیچ راهى جز این نداشته باشد، مجاز است. سوّمین و بهترین جواب این است که آن‏ها مصداق «مفسد فى الارض» بودند؛ چرا که لشکرى به راه انداختند و بیعت خود را شکستند و در بخشى از کشور اسلام، فساد عظیمى به راه انداختند؛ بنابر این داخل در آیه شریفه مى‏شوند که: «إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً أَنْ یُقَتَّلُوا».(14)

و اگر امام علیه السّلام مى‏فرماید: گناه آن‏ها این بود که در برابر فجایع آنان سکوت کردند و در واقع مقدمه‏اى است براى اثبات محارب و مفسد بودن آن‏ها.

پاسخ چهارمى نیز در این جا مطابق مذهب پیروان اهل بیت علیهم السّلام وجود دارد و آن این که هر کس بر امام معصوم و بر ضدّ حکومت اسلامى خروج کند، کافر است؛ همان گونه که «خواجه طوسى» در «تجرید العقائد(15)» مى‏گوید «و محاربوا علىّ کفرة؛ کسانى که با على علیه السّلام به جنگ برخیزند کافرند» زیرا مى‏دانیم پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به على علیه السّلام خطاب کرده، فرمود: «حربک حربی؛ جنگ با تو جنگ با من است».(16)

در مورد فجایع طلحه و زبیر و عایشه در جنگ جمل در جلد اوّل این کتاب ذیل خطبه سوّم و سیزدهم و جلد دوّم، در تفسیر خطبه 22 و 31 و جلد پنجم در تفسیر خطبه 137 بحث کافى شده است.

پرسش دیگر:

در این جا پرسش دیگرى مطرح است و آن این که اگر همه آن‏ها مستحق قتل بودند- به سبب این که گروهى از مسلمین را حتّى قبل از جنگ کشتند- چرا امام علیه السّلام بعد از پیروزى تمام همدستان طلحه و زبیر را قصاص نفرمود؟ حتى عایشه به حکم محاربه با امام مسلمین و قیام بر ضدّ حکومت اسلامى و ایجاد فساد در زمین مستحق قتل بود؛ ولى چنان که مى‏دانیم امام علیه السّلام او را با احترام به مدینه باز گرداند؟

پاسخ این پرسش روشن است و آن این که اوضاع به قدرى توفانى و شرایط بحرانى بود که اگر امام علیه السّلام دست به چنین کارى مى‏زد مخالفان به آسانى مى‏توانستند توده‏هاى عوام مسلمین را بر ضدّ او بشورانند؛ لذا در نقلى از عمرو عاص مى‏خوانیم که به عایشه گفت:«اى کاش در روز جنگ جمل کشته شده بودى!» عایشه به او گفت: «بى پدر چرا؟» عمرو گفت: «تو از دنیا مى‏رفتى و وارد بهشت مى‏شدى! و ما کشتن تو را بزرگ‏ترین دستاویز بر ضدّ على قرار مى‏دادیم.(17)»

به هر حال، این افتخارى است براى على علیه السّلام که از آن‏ها صرف نظر کرد و جامعه اسلامى را نجات داد.


1) سند خطبه:به نظر مى‏رسد که این خطبه بخشى از نامه‏اى است که امام علیه السّلام در اواخر ایّام خلافتش مرقوم داشت و حوادثى را که بعد از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله تا آن زمان واقع شده بود به طور فشرده در آن برشمرد و دستور داد آن را براى مردم بخوانند و کسى که جمله «انک على هذا الامر لحریص؛ تو نسبت به امر خلافت حریص هستى» به امام علیه السّلام گفت، «عبد الرحمن بن عوف» در روز شوراى شش نفرى عمر براى انتخاب خلیفه بعد از او بود (و امام علیه السّلام پاسخ دندان شکنى به او داد که در این خطبه نقل شده است) این مطلب را «طبرى» در کتاب «مسترشد» آورده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 414).

2) «قرّعته» از ماده «قرع» بر وزن (فرع) به معناى کوبیدن چیزى بر چیزى است؛ به گونه‏اى که صداى شدید از آن برخیزد. این واژه در مسائل معنوى هم به کار مى‏رود؛ مثلا در مورد دلایل روشن و کوبنده استعمال مى‏شود؛ مانند خطبه بالا.

3) «هبّ» از ماده «هبوب» به معناى وزش باد و گاه به معناى هیجان زده شدن و مبهوت گشتن یا از خواب بیدار شدن نیز آمده است و در خطبه مزبور، معناى دوم قصد شده است.

4) شرح ابن ابى الحدید، جلد 9، صفحه 305.

5) «استعدیک» از ماده «استعداء» به معناى یارى طلبیدن و شکایت پیش کسى بردن است.

6) شبیه همین معنا با اضافات قابل ملاحظه‏اى در خطبه 217 نیز بیان خواهد شد.

7) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 9، صفحه 306 و 307.

8) فتح، آیه 10.

9) «حبیس» از ماده «حبس» به معناى محبوس است و اشاره به همسر پیامبر عایشه است که از شرکت در جنگ و ورود در این صحنه‏هاى اجتماعى ممنوع بود؛ ولى طلحه و زبیر او را تشویق به این کار کردند.

10) احزاب، آیه 33.

11) «صبر» در اصل به معناى حبس است و اگر به خویشتن‏دارى در مقابل ناملایمات صبر گفته مى‏شود نیز به همین جهت است. معناى دیگر صبر این است که انسان یا حیوانى را در جایى نگهدارند و محدود سازند؛ سپس با انداختن سنگ و یا تیر او را بکشند و در مجموع، کشتن با زجر و شکنجه را «قتل صبر» مى‏گویند.و این همان چیزى است که در دستورات اسلامى حتى نسبت به خطرناک‏ترین دشمنان ممنوع شده است!.

12) «سبابجه» جمع «سبیجى» (بر وزن بسیجى) به گفته لسان العرب (در ماده بسج) گروهى بودند شجاع و دلیر از سرزمین سند که براى پیکار (و در این جا دفاع از بیت المال) اجیر شده بودند. بعضى نیز گفته‏اند: اصل آن «سیاه بچّه» بود؛ زیرا همه آن‏ها کم سن و سال و رنگ چهره آن‏ها تیره بود.

13) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 9، صفحه 320 و 321.

14) مائده، آیه 33.

15) شرح تجرید، صفحه 240، چاپ مؤسسه امام صادق علیه السّلام.

16) این حدیث را خوارزمى در مناقب، صفحه 129 و قندوزى در ینابیع المودّة، جلد 1، صفحه 172 و ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه، جلد 18، صفحه 24 نقل کرده‏اند.

17) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 6، صفحه 322.