و من کلام له علیه السّلام
فی وجوب اتباع الحقّ عند قیام الحجّة
کلّم به بعض العرب و قد أرسله قوم من أهل البصرة لما قرب علیه السّلام منها لیعلم لهم منه حقیقة حاله مع أصحاب الجمل لتزول الشبهة من نفوسهم، فبین له علیه السّلام من أمره معهم ما علم به أنّه على الحقّ، ثمّ قال له: بایع، فقال: إنّی رسول قوم، و لا أحدث حدثا حتى أرجع إلیهم.
از سخنان امام علیه السّلام است که درباره وجوب پیروى از حق به هنگام قیام حجت بیان فرموده است:
این سخن را امام علیه السّلام براى بعضى از اعراب که فرستاده مردم بصره بودند، بیان فرمود.در آن هنگام که امام نزدیک بصره رسید، آنها کسى را نزد حضرت فرستادند تا حقیقت
حال را جویا شود که با اصحاب جمل (طلحه و زبیر و هوادارانش) چگونه رفتار خواهد کرد؟ تا شک و شبهه از آنها برطرف شود.
امام علیه السّلام چگونگى رفتار خویش را به گونهاى بیان فرمود که حقانیّت آن حضرت بر آن شخص روشن شد. سپس به او فرمود: «بیعت کن».
اما او پاسخ داد: من فرستاده گروهى هستم و از پیش خود نمىتوانم کارى کنم.
(امام علیه السّلام سخنان زیر را براى او با یک بیان شیرین و منطقى ایراد فرمود و او تسلیم شد و بیعت کرد).
خطبه در یک نگاه
این خطبه چنان که گفته شد پاسخ روشن و جالب و قانع کنندهاى است به فرستاده بعضى از قبایل اطراف کوفه و بصره، هنگامى که به وى پیشنهاد بیعت شد و او مىخواست به بهانههایى از بیعت سرپیچى کند.
بخش اوّل
فقال: أرأیت لو أنّ الّذین وراءک بعثوک رائدا تبتغی لهم مساقط الغیث، فرجعت إلیهم و أخبرتهم عن الکلا و الماء، فخالفوا إلى المعاطش و المجادب، ما کنت صانعا؟ قال: کنت تارکهم و مخالفهم إلى الکلاء و الماء.فقال- علیه السّلام- فامدد إذا یدک. فقال الرّجل: فو اللّه ما استطعت أن أمتنع عند قیام الحجّة علیّ، فبایعته علیه السّلام.
و الرّجل یعرف بکلیب الجرمیّ.
ترجمه:
امام فرمود: بگو ببینم اگر آنها تو را به عنوان «پیشگام قافله» فرستاده بودند که محل نزول باران (و جایگاه آب و گیاه) را براى آنان بیابى (و تو این کار را مىکردى) سپس به سوى آنها باز مىگشتى و از مکان آب و گیاه آگاهشان مىساختى، ولى آنها با تو مخالفت مىکردند و به سوى سرزمینهاى بى آب و علف روى مىآوردند، تو چه مىکردى؟ در جواب گفت: آنها را رها مىساختم و به جایى که آب و گیاه بود مىرفتم.امام علیه السّلام فرمود: پس دستت را دراز کن (و بیعت کن که به سرچشمه آب زلال رسیدهاى).آن مرد مىگوید: به خدا سوگند! با روشن شدن حق بر من، توانایى امتناع در خود نیافتم و با آن حضرت بیعت کردم.
مرحوم سیّد رضى رحمه اللّه مىفرماید: این مرد به نام «کلیب جرمى» معروف بود.
شرح و تفسیر
چرا بیعت نمىکنى؟!
«واقدى» در کتاب جمل از «کلیب جرمى» چنین نقل مىکند: «هنگامى که عثمان کشته شد و چیزى نگذشت که طلحه و زبیر به بصره آمدند (تا مقدّمات حکومت خود را فراهم سازند) و هنگامى که على علیه السّلام با خبر شد (براى پیشگیرى از آنان) به منطقه ذىقار (محلّى نزدیک بصره) آمد. دو نفر از سران قبایل (بصره) به من گفتند: ما را نزد این مرد ببر تا ببینیم هدف او چیست؟ هنگامى که به «ذىقار» رسیدیم، على علیه السّلام را هوشمندترین عرب یافتیم. او نسب قوم مرا بهتر از من بیان مىکرد. از من پرسید: رییس قبیله «بنى راسب» کیست؟ گفتم: فلان شخص است. گفت: رییس قبیله بنى قدامه کیست؟گفتم: فلان کس است. گفت: حاضرى دو نامه از سوى من براى آنها ببرى؟ گفتم: آرى.گفت: آیا با من بیعت نمىکنى؟ در این هنگام آن دو پیر مرد که با من بودند با او بیعت کردند؛ ولى من خوددارى نمودم. گروهى که در نزد حضرت بودند و آثار سجده در پیشانى آنان کاملا نمایان بود گفتند: بیعت کن بیعت کن. على علیه السّلام گفت: او را به حال خود واگذارید. من گفتم: قبیله من مرا با عنوان «رائد» (کسى که پیشاپیش قافله حرکت مىکند تا محلّ آب و سبزه را پیدا کند) فرستادند من به سوى آنها باز مىگردم و پیشنهاد تو را بازگو مىکنم؛ اگر آنها بیعت کردند بیعت مىکنم و اگر کناره گیرى کردند، کنارهگیرى خواهم کرد. امام پاسخى به من داد که مرا ناگزیر از بیعت کرد».
اکنون به متن نهج البلاغه باز مىگردیم تا بنگریم مولا على علیه السّلام به او چه گفت؟ فرمود:«(اى مرد!) بگو ببینم اگر آنها تو را «پیشگام قافله» فرستاده بودند که محل نزول باران (و جایگاه آب و گیاه) را براى آنان بیابى (و تو این کار را مىکردى) سپس به سوى آنها باز مىگشتى و از مکان آب و گیاه آگاهشان مىکردى، ولى آنها با تو مخالفت مىکردند و به سوى سرزمینهاى بى آب و علف روى مىآوردند، تو چه مىکردى؟» (أرأیت لو أنّ
الّذین وراءک بعثوک رائدا(2) تبتغی لهم مساقط الغیث، فرجعت إلیهم و أخبرتهم عن الکلا(3) و الماء، فخالفوا إلى المعاطش(4) و المجادب(5)، ما کنت صانعا؟).
«آن مرد در جواب گفت: آنها را رها مىساختم و به جایى که آب و گیاه بود مىرفتم» (قال: کنت تارکهم و مخالفهم إلى الکلاء و الماء).
امام علیه السّلام فرمود: «پس دستت را دراز کن (و بیعت کن که به سرچشمه آب زلال رسیدهاى). آن مرد مىگوید: به خدا سوگند! با روشن شدن حق بر من، (با شنیدن پاسخ دندان شکن امام) در خود توانایى امتناع نیافتم و با آن حضرت بیعت کردم» (فقال- علیه السّلام-: فامدد إذا یدک. فقال الرّجل: فو اللّه ما استطعت أن أمتنع عند قیام الحجّة علیّ، فبایعته علیه السّلام).
سیّد رضى مىفرماید: «این مرد به نام «کلیب جرمى» معروف بود» (و الرّجل یعرف بکلیب الجرمیّ).
امام علیه السّلام در پاسخ یاد شده اشاره به حقیقت مهمّى مىکند که با توجه به آن بسیارى از مشکلات را مىتوان حلّ کرد.
بسیارند کسانى که هم رنگ جماعت شدن را براى خود افتخارى مىدانند؛ آن چنان از استقلال فکرى محرومند که جدا شدن از جماعت را- هر چند گمراه باشد- براى خود وحشتناک مىپندارند و همین امر، سبب مىشود که خرافات و زشتىها گاه از نسلى به
نسل دیگر منتقل شود.
امام علیه السّلام با یک مثال روشن این طرز تفکّر را ابطال مىکند و مىفرماید: اگر همراه جماعتى بودید و در بیابان به محلّى رسیدید که در آن جا آب و گیاه است و مایه نجات، اما همراهان شما از جادهاى رفتند که خشک و سوزان و هلاک کننده است، آیا باید هم رنگ جماعت شوید یا عقل و هوش خود را به کار گیرید؟ از آنها جدا شوید و راه سلامت و عافیت را پیش گیرید؛ کدام عاقل به خود اجازه مىدهد که در چنین شرایطى همرنگ جماعت شود؟!
مسلّما اگر استقلال فکر بر انسان حاکم شود، هرگاه راه مستقیم را تشخیص داد آن را مىپیماید؛ هر چند تک و تنها باشد. این همان مطلبى است که امام علیه السّلام در خطبه 201 نهج البلاغه با تعبیر دیگرى به آن اشاره کرده، مىفرماید: «ایها الناس، لا تستوحشوا فی طریق الهدى لقلّة اهله؛ مردم! در راه هدایت از کم بودن رهروان آن، وحشت به خود راه ندهید».
آرى، بیعت با امام و پیشوایى همچون على بن ابى طالب و قبول ولایت و سرپرستى او آب حیاتى بود که در آن جامعه پر از فساد عصر عثمان در اختیار این مرد عرب قرار گرفت و او هم پس از بیان امام علیه السّلام آن را پذیرفت.
نکته
جاذبه گفتار امام علیه السّلام
گفتار مزبور از جاذبه فوق العاده سخنان آن حضرت در شنوندگان حکایت مىکند؛ جالب این که همین معنا در مورد فرستاده عایشه و فرستاده طلحه و زبیر روى داد.هنگامى که عایشه مىخواست فرستادهاى خدمت على علیه السّلام بفرستد، گفت: «مردى پیدا کنید که نسبت به آن حضرت عداوت شدید داشته باشد!!» شخصى را با چنین صفتى نزد او آوردند. عایشه سربلند کرد و گفت: «تا چه اندازه عداوت على را در دل دارى؟» آن مرد
جواب داد: «بسیار زیاد؛ تا آن جا که از خدا مىخواهم او و اصحابش نزد من باشند و چنان ضربتى با شمشیر بر آنها فرود آورم که شمشیرم از خونشان رنگین شود!!» عایشه گفت:«بسیار خوب تو به درد این کار مىخورى. نامه مرا ببر و به او بده و اگر تو را به آب و غذا دعوت کرد، ابدا تناول نکن؛ چرا که در آن سحر و جادو است!!».
آن مرد نامه را گرفت و راه افتاد. هنگامى که نزد حضرت رسید، امام علیه السّلام سوار بر مرکب بود و جمعى اطراف او بودند. نامه را داد و امام علیه السّلام آن را مطالعه کرد و به او فرمود: به منزل ما بیا؛ آبى بنوش و غذایى بخور تا جواب نامهات را بنویسم. آن مرد گفت: به خدا سوگند! چنین کارى نمىکنم. امام علیه السّلام فرمود: سؤالاتى از تو مىپرسم؛ حاضرى جواب دهى؟گفت: آرى، فرمود: تو را به خدا سوگند مىدهم، آیا هنگامى که عایشه مىخواست تو را بفرستد نگفته بود مردى را پیدا کنید که با على علیه السّلام عداوت شدید داشته باشد و تو را نزد او بردند و از تو پرسید تا چه اندازه با او عداوت دارى و تو چنین و چنان در جواب گفتى؟ آن مرد گفت: آرى چنین بود. فرمود: آیا به تو نگفت: اگر به تو پیشنهاد آب و غذا کردند از آن نخور که در آن سحر است؟ آن مرد گفت: آرى.
امام علیه السّلام فرمود: «حال بگو ببینم حاضر هستى که رسول من باشى؟» عرض کرد: «چرا نباشم؟! هنگامى که نزد تو آمدم مبغوضترین افراد در نظرم بودى؛ ولى اکنون که این کرامات را از تو دیدم محبوبترین افراد نزد من تویى. هر دستورى دارى بده».
امام علیه السّلام فرمود: «نامه مرا نزد او (عایشه) ببر و به او بگو: تو نه اطاعت خدا کردى و نه اطاعت پیامبرش را. خدا به تو دستور داده بود در خانهات بنشینى؛ اما بیرون آمدى و در وسط لشکرگاه رفت و آمد دارى و به طلحه و زبیر نیز بگو: شما در مورد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله انصاف ندارید؛ چرا که زنان خود را در خانه گذاردید و همسر پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله را از خانهاش به سوى لشکرگاه بیرون کشیدید».
آن مرد آمد و نامه را به سوى عایشه پرتاب کرد و پیام امام علیه السّلام را به او رسانید؛ سپس به خدمت امام علیه السّلام بازگشت و در صفین در رکاب حضرت بود و شربت شهادت نوشید!
عایشه گفت: «هر کس را نزد على مىفرستم او را مخالف ما مىکند و بر ضد ما مىشوراند».(6)
شبیه این معنا، چیزى است که درباره مردى به نام «خداش»، فرستاده طلحه و زبیر واقع شد که شرح آن را مرحوم کلینى در کتاب کافى نقل کرده است(7) و خلاصه آن چنین است که این مرد، فرستاده طلحه و زبیر و حامل پیامى براى امیر مؤمنان على علیه السّلام بود. قبلا به او گفتند: «به دقّت مراقب باش که على علیه السّلام سحر بیان دارد و تو را مجذوب خود مىکند.اگر تو را به غذا و استراحت و جلسه سرّى دعوت کرد، نپذیر. زیاد به صورت او نگاه نکن.فریب را مخور و زمانى که او را دیدى آیه سخره: «إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ»(8) را بخوان تا از سحر او در امان باشى. با خشونت با او سخن بگو و پیام ما را برسان و بازگرد».
هنگامى که خداش خدمت حضرت رسید، حضرت نگاهى به او کرد و خندید و فرمود:«بیا پیش من بنشین.» گفت: همین جا که هستم خوب است. فرمود: آب و غذایى نزد ما بخور، بعد سخنت را بگو؛ گفت: «به هیچ چیز نیاز ندارم» فرمود: «در مجلس خصوصى بنشینیم و صحبت کن.» گفت: «من چیزى پنهانى ندارم.» فرمود: «راست بگو: تمام این دستورات را زبیر به تو نداد؟!» عرض کرد: «آرى» فرمود: «سخنى به تو یاد نداد که وقتى مرا دیدى بگویى؟» عرض کرد: «آرى» فرمود: «آیه سخره نبود؟» عرض کرد: «آرى.» فرمود:
«شروع کن به خواندن آن آیه و حضرت هم با او مىخواند!» فرمود: «تکرار کن؛ او هفتاد مرتبه تکرار کرد.» فرمود: «حالا قلبت مطمئن شد؟» عرض کرد: «آرى.» فرمود: «اکنون پیامت را بازگو» او پیام طلحه و زبیر را خدمت حضرت بازگو کرد و حضرت تناقضهاى متعدد کلام آنها را بازگو کرد و خداش آنها را تصدیق کرد و در دل به خود خطاب کرد و گفت: «تو پیامى با خود آوردهاى که خود را نقض و ابطال مىکند؟ خدایا، من از آن دو نفر بیزارم!» امام علیه السّلام فرمود: «پاسخهایى را که گفتم به آنها برسان.» خداش عرض کرد: «و اللّه نمىروم تا از خدا بخواهى من به زودى به سوى تو باز گردم و رضاى خدا را در مورد تو به دست آورم!» امام علیه السّلام چنین کرد. آن مرد به نزد طلحه و زبیر بازگشت و پیام امام علیه السّلام را به آنها رساند و به سرعت خدمت آن بزرگوار آمد و در رکاب آن حضرت در جنگ جمل شهید شد.
1) سند خطبه:این خطبه را چند نفر از معاریف قبل از سیّد رضى (ره) در کتابهاى خود آوردهاند؛ از جمله مرحوم شیخ مفید در کتاب «جمل» خود از کتاب «جمل» واقدى نقل کرده است (کتاب «جمل»، شیخ مفید، صفحه 156) طبرى نیز در کتاب تاریخ خود در حوادث سنه 36 قمرى و زمخشرى در «ربیع الابرار» در باب «الجوابات المسکته» این خطبه را بیان کردهاند.
2) «رائد» از ماده «رود» (بر وزن ذوب) به معناى ملاقات گرفته شده و معمولا به کسى مىگویند که در پیشاپیش لشکر یا قافله حرکت مىکند و محلى را که از نظر آب و گیاه براى منزل کردن مناسب است، مشخص مىکند.
3) «کلأ» به معناى گیاهان بلند است.
4) «معاطش» جمع «معطش» به معناى محلى است که انسان در آن تشنه مىشود.
5) «مجادب» جمع «مجدب» به معناى محلى است که باران بر آن نباریده و خشک و بى گیاه است.
6) شرح نهج البلاغه خویى، جلد 10، صفحه 115، با اندکى تلخیص.
7) اصول کافى، جلد 1، صفحه 343.
8) اعراف، آیات 54- 56.