جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 165(1)

زمان مطالعه: 46 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

یذکر فیها عجیب خلقة الطاووس‏

از خطبه‏هاى امام علیه السّلام است که در آن از شگفتى‏هاى آفرینش طاووس پرده برداشته است.

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه را مى‏توان به چهار بخش تقسیم کرد:

در بخش اوّل، امام علیه السّلام به سراغ عجایب کائنات و شگفتى‏هاى آفرینش، به ویژه‏

پرندگان مى‏رود و از این طریق بر وجود خداوند متعال و لزوم ایمان راسخ به او استدلال مى‏کند.

در بخش دوّم، از میان تمام پرندگان، انگشت روى آفرینش طاووس و شگفتى‏هاى خلقت او مى‏گذارد و به نکات بسیار زیبا و دقیقى در مورد این پرنده عجیب اشاره مى‏فرماید و در عین حال، بعضى از خرافات و توهّمات بى اساس را که در مورد آن در میان مردم وجود دارد، ردّ مى‏کند و در پایان این بخش به این نکته اشاره مى‏کند: جایى که عقل‏ها از وصف مخلوقات او ناتوان است، چگونه مى‏توان آن خالق بزرگ را وصف کرد؟

در بخش سوّم از شگفتى‏هاى آفرینش جانداران بسیار کوچک مانند مورچه پرده بر مى‏دارد و عجایب خلقت آن‏ها را به صورت دلیل دیگرى بر توحید خداوند متعال بر مى‏شمرد.

در چهارمین و آخرین بخش، به ذکر قسمتى از اوصاف بهشت مى‏پردازد؛ آن گونه که شنونده را مشتاق آن مى‏سازد؛ به این ترتیب، مبدأ و معاد را به هم پیوند مى‏دهد و مجموعه کاملى را در بحث عقاید بیان مى‏فرماید.

بخش اوّل‏

ابتدعهم خلقا عجیبا من حیوان و موات، و ساکن و ذی حرکات؛ و أقام من شواهد البیّنات على لطیف صنعته، و عظیم قدرته، ما انقادت له العقول معترفة به، و مسلّمة له، و نعقت فی أسماعنا دلائله على وحدانیّته، و ما ذرأ من مختلف صور الأطیار الّتی أسکنها أخادید الأرض، و خروق فجاجها و رواسی أعلامها، من ذات أجنحة مختلفة، و هیئات متباینة، مصرّفة فی زمام التّسخیر، و مرفرفة بأجنحتها فی مخارق الجوّ المنفسح، و الفضاء المنفرج. کوّنها بعد إذ لم تکن فی عجائب صور ظاهرة، و رکّبها فی حقاق مفاصل محتجبة، و منع بعضها بعبالة خلقه أن یسمو فی الهواء خفوفا، و جعله یدفّ دفیفا و نسقها على اختلافها فی الأصابیغ بلطیف قدرته، و دقیق صنعته. فمنها مغموس فی قالب لون لا یشوبه غیر لون ما غمس فیه؛ و منها مغموس فی لون صبغ قد طوّق بخلاف ما صبغ به.

ترجمه‏:

خداوند، آفریدگانى شگفت‏انگیز از حیوان و جماد، ساکن و متحرک، ابداع کرد و نمونه‏هایى از شواهد آشکار بر صنعت دقیق و قدرت عظیمش را اقامه کرد؛ آن گونه که عقل‏ها مطیع و معترف و تسلیم او شدند و دلایل یگانگى او در گوش‏هاى ما طنین انداز شد و اشکال گوناگونى از پرندگان را آفرید؛ پرندگانى که آن‏ها را در شکاف‏هاى زمین و

بریدگى درّه‏ها و قلّه کوه‏ها مسکن داد؛ پرندگانى که داراى بال‏هاى مختلف و شکل‏هاى گوناگون‏اند؛ آن‏ها که زمامشان در دست پروردگار است و در مسیرى که تعیین فرموده در حرکتند و به وسیله بال‏هاى خویش در فراخناى هواى گسترده و در فضاى پهناور به پرواز در مى‏آیند.

خدا آن‏ها را با اشکال شگفت‏آورى از نظر صورت ظاهر پدید آورد و پیکرشان را با استخوان‏هاى به هم پیوسته که پوشیده (از گوشت) شده ترکیب نمود؛ بعضى را به سبب سنگینى جسمشان از این که به آسانى در هوا پرواز کنند بازداشت و چنان قرار داد که بتوانند (در نزدیکى زمین) بال و پر بزنند (ولى به سبک وزنان اجازه داد در اوج آسمان به پرواز در آیند) با قدرت دقیق و آفرینش لطیف خویش، پرندگان را به رنگ‏هاى گوناگونى رنگ آمیزى کرد. بعضى تنها یک رنگ دارند بى آن که رنگ دیگرى با آن مخلوط باشد و بعضى آن‏ها تمام بدنشان یک رنگ دارد؛ جز طوقى که رنگ دیگر بر دور گردنشان است.

شرح و تفسیر

آفرینش انواع پرندگان‏

مهم‏ترین اصول اعتقادى ما معرفة اللّه است که بخش عظیمى از قرآن مجید را تشکیل مى‏دهد هدف نهایى این خطبه نیز همین است. به طور مسلّم اگر پایه‏هاى معرفت و عشق به خدا محکم شود، اعمال و رفتار انسان اصلاح مى‏شود.

امام علیه السّلام در این خطبه، شگفتى‏هاى آفرینش را که از وجود خدا، علم و قدرت بى‏پایان او حکایت مى‏کند، بیان مى‏فرماید؛ به ویژه دست ما را مى‏گیرد و در جهان پرندگان به پرواز در مى‏آورد و بخش مهمى از عجایب خلقت آن‏ها را بازگو مى‏کند؛ سپس ما را به دنیاى شگفت‏انگیز طاووس مى‏برد و با چنان فصاحت و بلاغتى شگفتى‏هاى آن را بیان مى‏کند که عقل، حیران مى‏ماند ولى اختیار، زبان را به حمد و تسبیح خالق این موجودات به گردش در مى‏آورد.

نخست مى‏فرماید: «خداوند، آفریدگانى شگفت‏انگیز از حیوان و جماد، ساکن و متحرک، ابداع کرد» (ابتدعهم خلقا عجیبا من حیوان و موات، و ساکن و ذی حرکات).

منظور از موات، جمادات است؛ همچون زمین و آسمان، ستاره‏ها و ماه و خورشید که بعضى ساکن‏اند و بعضى حرکت‏دار. (هر چند از یک نگاه همه داراى حرکتند).

منظور از ابداع، آفرینش بدون سابقه است و این موضوع بسیار مهمى است؛ زیرا تمام صنعتگران و نقّاشان آن چه را مى‏سازند و یا به تصویر مى‏کشند، تقلیدى است از جهان خلقت؛ به طور واضح و ساده یا پیچیده و مرکب. تنها خدا است که آفرینش او بى‏سابقه است؛ آن هم آفرینشى با این تنوع و تکثّر عجیب.

سپس به شرح این سخن پرداخته، مى‏فرماید: «نمونه‏هایى از شواهد آشکار بر صنعت دقیق و قدرت عظیمش را اقامه کرد؛ آن گونه که عقل‏ها مطیع و معترف و تسلیم او گشتند و دلایل یگانگى او در گوش‏هاى ما طنین انداز شد» (و أقام من شواهد البیّنات على لطیف صنعته، و عظیم قدرته، ما انقادت له العقول معترفة به، و مسلّمة له، و نعقت(2) فی أسماعنا دلائله على وحدانیّته).

به راستى اگر انسان، کمى با علوم طبیعى آشنا باشد و با دقّت به بررسى شگفتى‏هاى موجودات این جهان بپردازد، بى‏اختیار زبانش به مدح و ستایش پروردگار گشوده مى‏شود و همان گونه که مولاى متقیان علیه السّلام فرمود، به عظمت خدا اعتراف مى‏کند و در برابر او تسلیم مى‏شود.

به دنبال این سخن، امام علیه السّلام ذرّه‏بین اندیشه را بر بخش خاصى از شگفتى‏هاى جهان- که پر از اسرار و لطایف است- مى‏اندازد و از جهان پرندگان سخن مى‏گوید و تنوع عجیب آن‏ها را شرح مى‏دهد و مى‏فرماید: «و اشکال گوناگونى از پرندگان را آفرید؛ پرندگانى که‏

آن‏ها را در شکاف‏هاى زمین و بریدگى درّه‏ها و قلّه کوه‏ها مسکن داد» (و ما ذرأ(3) من مختلف صور الأطیار الّتی أسکنها أخادید(4) الأرض، و خروق(5) فجاجها(6) و رواسی(7) أعلامها(8)).(9)

این نخستین تنوع آفرینش پرندگان است از نظر محل زندگى، بعضى از آن‏ها مانند بوم و مرغ سنگخوار به شکاف‏هاى زمین پناه مى‏برند و به هنگام تاریکى بیرون مى‏آیند و بعضى در حاشیه دره‏ها زندگى مى‏کنند؛ مانند کبک‏ها و بعضى دیگر در بلنداى کوه‏ها مسکن دارند، مانند شاهین و عقاب و خداوند به هر یک به مقتضاى محیط زندگى‏اش ابزار و امکانات لازم را بخشیده است.

البته آن چه را امام علیه السّلام در بخش‏هاى سه گانه مذکور بیان فرمود، تنها برخى پرندگان را براى نمونه ذکر کرده است؛ پرندگان دریایى، پرندگان ماهى‏خوار، پرندگان خانگى و اهلى، پرندگانى که تنها در جنگل‏ها و بیشه‏ها زندگى مى‏کنند، پرندگانى که تنها در کویرها

مى‏توانند زنده بمانند و مانند آن‏ها که هر یک، شگفتى‏هایى دارند که عقل اندیشمندان را حیران مى‏سازد. آن چه در جمله‏هاى پیشین ذکر شد، تقسیمى بود که امام علیه السّلام براى آن‏ها از نظر محل سکونت بیان فرمود، سپس امام علیه السّلام اشاره به تقسیم دیگرى- از نظر چگونگى بال‏ها و طرز پرواز آنان- کرده، مى‏فرماید: «آن‏ها داراى بال‏هاى مختلف و شکل‏هاى گوناگون‏اند؛ آن‏ها که زمامشان در دست پروردگار است و در مسیرى که تعیین فرموده در حرکتند و به وسیله بال‏هاى خویش در دل فراخناى هواى گسترده و در فضاى پهناور به پرواز در مى‏آیند» (من ذات أجنحة مختلفة، و هیئات متباینة، مصرّفة(10) فی زمام التّسخیر، و مرفرفة(11) بأجنحتها فی مخارق(12) الجوّ المنفسح(13)، و الفضاء المنفرج).

این همان چیزى است که در قرآن مجید در آیات متعدد از جمله در سوره نحل به آن اشاره فرموده: ««أَ لَمْ یَرَوْا إِلَى الطَّیْرِ مُسَخَّراتٍ فِی جَوِّ السَّماءِ ما یُمْسِکُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ»؛ آیا آن‏ها به پرندگانى که بر بلنداى آسمان‏ها نگه داشته شده‏اند نظر نفیکندند؟ هیچ کس جز خدا آن‏ها را نگاه نمى‏دارد. در این امر نشانه‏هایى از عظمت و قدرت خداست، براى کسانى که ایمان مى‏آورند».(14)

امام علیه السّلام در ادامه این سخن به سراغ تقسیم سوّم و چهارمى براى پرندگان مى‏رود و آن‏ها را به پرندگان داراى اشکال مختلف شگفت‏آور و سپس پرندگان سنگین وزن که‏

قدرت بر پرواز ندارند و یا به زحمت و نزدیک سطح زمین پرواز مى‏کنند و پرندگان سبک جثّه‏اى که بر بلنداى آسمان‏ها به سرعت در گردشند، مى‏فرماید: «خداوند آن‏ها را با اشکال شگفت‏آورى از نظر صورت ظاهر پدید آورد و پیکرشان را با استخوان‏هاى به هم پیوسته که پوشیده (از گوشت) شده ترکیب نمود؛ بعضى را به سبب سنگینى جسمشان از این که به آسانى در هوا پرواز کنند بازداشت و چنان قرارداد که بتوانند (در نزدیکى زمین) بال و پر بزنند (ولى به سبک وزنان اجازه داد در اوج آسمان به پرواز درآیند)» (کوّنها بعد إذ لم تکن فی عجائب صور ظاهرة، و رکّبها فی حقاق(15) مفاصل محتجبة، و منع بعضها بعبالة(16) خلقه أن یسمو فی الهواء خفوفا،(17) و جعله یدفّ دفیفا(18)).

آرى، اشکال پرندگان به قدرى مختلف است که انسان از تنوّع آن حیران مى‏شود:بعضى آن چنان زیبایند که چشم از دیدن آن‏ها سیر نمى‏شود؛ بعضى چنان قیافه وحشتناکى دارند که غالب مردم از آن‏ها مى‏ترسند؛ پاهاى بعضى به قدرى بلند است که گویا بدن آن‏ها روى دو ستون قرار گرفته (مانند شتر مرغ و لک‏لک) و پاى بعضى به قدرى کوتاه است که به زحمت دیده مى‏شود (مانند کبک‏ها)؛ بعضى به قدرى بزرگ‏اند که گاه بدن آن‏ها به دو متر مى‏رسد و بعضى به اندازه‏اى کوچک‏اند که از چند سانتى‏متر تجاوز نمى‏کنند.

از نظر پرواز نیز بسیار مختلف‏اند: بعضى آن چنان سنگین‏اند که قدرت پرواز ندارند؛ به سرعت مى‏دوند و بال و پر مى‏زنند؛ بعضى مدتى با سرعت مى‏دوند و سپس از زمین بر مى‏خیزند و در ارتفاع پایین حرکت مى‏کنند و برخاستن آن‏ها درست، شبیه پرواز

هواپیماهاست؛ بعضى دیگر به محض این که اراده کنند، یک مرتبه از زمین کنده مى‏شوند و به پرواز در مى‏آیند؛ با قدرت پاها خود را به هوا مى‏پرانند، سپس از بال‏ها استفاده مى‏کنند (مانند حرکت بال گردها)؛ بعضى ساعت‏ها و یا هفته‏ها در آسمان‏ها به راحتى حرکت مى‏کنند، بى آن که احساس خستگى و ناتوانى کنند؛ مانند پرندگان مهاجر که گاه نیمى از کره زمین را سیر مى‏کنند و هفته‏ها در آسمانند و مواد غذایى را به صورت چربى‏ها قبل از پرواز در بدن خود ذخیره مى‏کنند. جالب این که بعضى پرندگان که بال‏هاى پهن و گسترده و جثّه‏هاى سبک دارند، هنگامى که اوج گرفتند نیازى به بال زدن ندارند و بال‏هاى گسترده‏شان، آن‏ها را بر بلنداى جوّ حفظ مى‏کند و تنها شهپرهایى که در دم آن‏ها قرار دارد سبب حرکت یا تغییر مسیر آن‏ها مى‏شود! اما بعضى دیگر که بال‏هاى کوتاه‏تر و جثّه‏هاى سنگین‏ترى دارند باید همواره بال‏هاى خود را در طرف بالا و پایین حرکت دهند تا بتوانند پرواز کنند. هر قدر انسان در این تنوّع‏ها فکر مى‏کند به عظمت آفریدگار و علم و قدرت بى‏پایانش آشناتر مى‏شود!!

در مرحله چهارم، امام علیه السّلام به تنوع رنگ‏هاى گوناگون پرندگان که آن هم از عجایب آفرینش است اشاره کرده، مى‏فرماید: «خداوند با قدرت لطیف و آفرینش قدرت خویش، پرندگان را به رنگ‏هاى گوناگونى رنگ آمیزى کرد: بعضى تنها یک رنگ دارند بى آن که رنگ دیگرى با آن مخلوط باشد و بعضى آن‏ها تمام بدنشان یک رنگ دارد؛ جز طوقى که به رنگ دیگر بر دور گردنشان» (و نسقها(19) على اختلافها فی الأصابیغ(20) بلطیف قدرته، و دقیق صنعته. فمنها مغموس(21) فی قالب(22) لون لا یشوبه غیر لون ما

غمس فیه؛ و منها مغموس فی لون صبغ قد طوّق بخلاف ما صبغ به).

تنوع رنگ‏هاى پرندگان نیز از عجایب است. در زمان ما در بعضى از مناطق، باغى به نام باغ پرندگان درست کرده‏اند و انواع پرندگان را در آن جمع آورى کرده و در شرایطى شبیه شرایط طبیعى زندگى مى‏کنند. تنها ویژگى آن این است که تور بسیار بزرگ و بلندى بر دور باغ کشیده‏اند که پرندگان از آن جا به جاى دیگر نروند. هرگاه کسى در آن باغ قدم نهد و رنگ‏هاى مختلف پرندگان را با چشم خود ببیند، از تنوع و زیبایى‏هاى خیره کننده آن در شگفتى فرو مى‏رود؛ گویى نقاشى نشسته و همه روزه یک به یک آن‏ها را با دقت رنگ آمیزى مى‏کند. ممکن نیست، بیننده آن بى اختیار زبان به حمد و تسبیح پروردگار نگشاید.

وانگهى پرندگانى که در چنین باغ‏هایى گردآورى مى‏شوند اندکى از انواع پرندگان جهان طبیعت‏اند. در درون دره‏ها در اعماق جنگل‏ها پرندگانى به رنگ‏هاى مختلف وجود دارد که چشم انسانى به آن‏ها نیفتاده!

نکته

دنیاى عجیب پرندگان‏

گاه دیدن یک پرنده زیبا و ظرافت و دقّتى که در ساختمان بال و پر و تمام وجود او به کار رفته، انسان را با آفریننده آن آشنا و غرق در افکار توحیدى مى‏کند حال اگر در جهان پرندگان سیر طولانى‏ترى کنیم، سیرى که به یقین سال‏ها طول مى‏کشد و طرز زندگى، رنگ‏ها، دقّت‏ها، ظرافت‏ها و تنوّع فوق‏العاده‏اى را که در آن‏ها به کار رفته، مشاهده کنیم‏

چه رخ خواهد داد؟!

دانشمندان، کتب بسیارى درباره رازهاى نهفته در وجود پرندگان و انواع و اقسام آن‏ها، اعم از پرندگان خشکى و دریایى، پرندگان مهاجر و غیر مهاجر نوشته‏اند که حتى شرح گوشه‏اى از آن‏ها از حوصله این کتاب، خارج است؛ ولى مناسب است به گوشه‏هایى کوتاه و پر معنا در این جا اشاره کنیم:

دانشمندان مى‏گویند:

1- حدود چهارده هزار نوع پرنده در کره زمین وجود دارد و تفاوت‏هاى میان آن‏ها سبب شده که دانشمندان، آن‏ها را به گروه‏هاى مختلف تقسیم کنند. البتّه هر نوع، هزاران هزار مصداق خارجى دارد. مسلّما در درون جنگل‏ها و اعماق دره‏هاى صعب العبور، انواع زیادى از پرندگان یافت مى‏شود که هرگز انسان‏ها به آن‏ها دست نیافته‏اند.

2- بعضى از پرندگان (مانند شترمرغ به قدرى بزرگ‏اند که ممکن است بیش از یک صد کیلو گرم وزن داشته باشند و با پاهاى بلند خود مى‏توانند با سرعتى معادل 95 کیلومتر در ساعت بدوند! در مقابل بعضى به قدرى کوچک‏اند که وزن آن‏ها از چند گرم تجاوز نمى‏کند؛ ولى عجب آن که ممکن است سرعت پرواز آن‏ها کمتر از سرعت دویدن شترمرغ نباشد!

3- هر یک از پرندگان، آفرینشى کاملا متناسب با محیط و وضع معیشت خود دارند:مرغ ماهى‏خوار، منقارى بلند و تیز دارد که به راحتى ماهى‏ها را صید مى‏کند؛ پرنده‏اى به نام «سرخ قبا» منقار کوتاه و مخروطى دارد که مى‏تواند دانه‏هاى نباتى را بشکند و استفاده کند؛ مرغ «زمزمه‏گر» منقارى باریک و تیز دارد که شیره گل‏ها را مى‏مکد؛ مرغان شکارى پنجه‏ها و منقارهاى قوى و برّنده‏اى دارند که شکارشان را با آن مى‏گیرند و پاره مى‏کنند؛ منقار پلیکان مانند یک سبد است که ماهى زیادى را براى طعمه در خود جاى مى‏دهد.

4- هیچ پرنده‏اى دندان ندارد و دانه‏ها را در سنگدان خود آسیاب کرده، آماده جذب مى‏کند!

5- بدن پرندگان بسیار سبک و آماده پرواز است در جاى جاى داخل بدن آن‏ها حباب‏هاى هوا وجود دارد و استخوان‏هاى‏شان توخالى است و همه این‏ها به پرواز آن‏ها کمک مى‏کند! 6- پرندگان معمولا تخم مى‏گذارند و چند روزى روى آن مى‏خوابند تا به جوجه تبدیل شود؛ گاه تنها جنس ماده بر روى آن مى‏خوابد و گاه نر و ماده به نوبت روى آن مى‏خوابند و گاه جنس نر، پرنده ماده را در درون لانه زندانى مى‏کند و اجازه خروج به او نمى‏دهد (مانند مرغ شاخ منقار) فقط سوراخى در دهانه لانه مى‏گذارد که روزها براى او غذا بیاورد و در اختیار او بگذارد.

7- پرندگان آبى یعنى آن‏ها که روى آب‏ها و اطراف دریاها زندگى مى‏کنند، برنامه عجیب‏ترى دارند؛ گاه با دستگاهى که همانند رادار است طعمه خود را زیر آب نشانه‏گیرى مى‏کنند و با یک شیرجه به عمق آب فرو مى‏روند و آن را گرفته، و از طرف دیگر سر بر مى‏آورند؛ بدن‏هاى آن‏ها چنان چرب است که هرگز آب در آن نفوذ نمى‏کند.

8- رنگ‏هاى پرندگان از عجایب آفرینش است؛ گاه چنان رنگ‏آمیزى زیبا و شفاف و دل انگیزى دارند که انسان خیال مى‏کند الآن از زیر دست نقاش چیره دستى خارج شده است (و این از بدیع‏ترین چهره‏هاى آفرینش است که امام علیه السّلام در خطبه مزبور روى آن تکیه خاصى دارد) و انسان تا نبیند نمى‏تواند به اهمّیّت آن واقف شود.

9- لانه‏هاى پرندگان نیز بسیار متنوّع و عجیب است با این که آن‏ها دست ندارند، ولى با ظرافت خاصى لانه خود را مى‏سازند. یکى از پرندگان به نام «پرنده خیاط» برگ‏هاى بزرگ درختان را به هم مى‏دوزد و از آن لانه درست مى‏کند. منقار تیزش به منزله سوزن است و الیاف باریک گیاهان را به صورت نخ مورد بهره بردارى قرار مى‏دهد!

10- پرندگان شکارچى پاهاى قوى و بال‏هاى نیرومندى دارند؛ مانند عقاب‏ها و بازها و لاشخورها و کرکس‏ها. چشم آن‏ها بسیار قوى و تیزبین است و از مکانى دور در آسمان، حتى موجودات کوچک را روى زمین مى‏بینند. بعضى از آن‏ها به قدرى قوى‏اند که نقل‏

شده مى‏توانند یک برّه را از زمین برداشته، با خود ببرند.

11- پرندگان مهاجر عالم عجیب و شگفت انگیزترى دارند. گاه از خط استوا به مناطق قطبى و بالعکس حرکت مى‏کنند و بیش از ده هزار کیلومتر راه را طى مى‏کنند؛ بى آن که راه را گم کنند، شب‏ها و روزها پرواز مى‏کنند! قبل از مهاجرت، دسته جمعى با یک الهام درونى به تغذیه فراوان مى‏پردازند و بدن خود را از چربى انباشته مى‏کنند که در طول مسافرت از آن استفاده کنند!

12- مقاومت پرندگان در مقابل سرما و گرما بسیار زیاد است. در زمستان که ما انسان‏ها کنار بخارى جمع مى‏شویم، آن‏ها در سرماى چندین درجه زیر صفر زنده مى‏مانند! حرارت بدن آن‏ها از بدن انسان بیش‏تر است و به 45 درجه بالاى صفر مى‏رسد! و شاید همین حرارت است که به آن‏ها در مقابل سرما مقاومت مى‏دهد.(23)

13- خدمات پرندگان به انسان، بسیار زیاد است: خوراک بسیارى از آن‏ها حشرات است؛ پرندگان شکارى، افزایش نسل پرندگان دیگر را مهار مى‏کنند؛ پرندگان مردارخوار، سطح دریاها و خشکى‏ها را پاکسازى مى‏کنند؛ بسیارى از آن‏ها در زدودن آفات، نقش مهمى دارند و علاوه بر این‏ها پرندگان براى ما غذاى مهمى به شمار مى‏روند.

14- در پایان این بحث، قلم را به دست شارح خوش ذوق شرح «فى ظلال نهج البلاغه» مى‏سپاریم. او از کتاب «روبرت لمن» به نام «همه چیز درباره پرندگان» ترجمه «دکتر مصطفى بدران» چنین نقل مى‏کند: «بعضى حدس مى‏زنند که در تمام روى زمین، حدود صد میلیارد پرنده وجود دارد (در انواع مختلف) و بزرگ‏تر از همه شترمرغ است که قامت آن به 5/ 2 متر مى‏رسد … و کوچک‏ترین آن‏ها «طنان» است که طول آن فقط پنج سانتى متر است و با سرعت عجیبى پرواز مى‏کند و در یک ثانیه، پنجاه تا دویست بار پر مى‏زند و سرعت حرکت او در ساعت تا 90 کیلومتر مى‏رسد و مى‏تواند طرف جلو و عقب و یا بالا و پایین حرکت کند و حتى مى‏تواند مدتى طولانى در یک نقطه از هوا توقف کند!

بعضى از پرندگان یک گام آن‏ها از شش متر بیش‏تر است.

بعضى از پرندگان تا شش هزار متر در هوا بالا مى‏روند و بعضى تا 18 مترى عمق آب پیش مى‏روند».(24)

کوتاه سخن؛ همان گونه که مولا على علیه السّلام در این بخش از خطبه بیان فرمود، هرگاه انسان در این عجایب خلقت بیندیشد، بى اختیار سر تعظیم به درگاه پروردگار فرود مى‏آورد و در برابر لطف صنعت و عظمت قدرت او تسلیم مى‏شود.

بخش دوّم‏

و من أعجبها خلقا الطّاووس الّذی أقامه فی أحکم تعدیل، و نضّد ألوانه فی أحسن تنضید، بجناح أشرج قصبه، و ذنب أطال مسحبه.

إذا درج إلى الأنثى نشره من طیّه، و سما به مطلّا على رأسه کأنّه قلع داریّ عنجه نوتیّه.

یختال بألوانه، و یمیس بزیفانه. یفضی کإفضاء الدّیکة، و یؤرّ بملاقحه أرّ الفحول المغتلمة للضّراب. أحیلک من ذلک على معاینة، لا کمن یحیل على ضعیف إسناده. و لو کان کزعم من یزعم أنّه یلقح بدمعة تسفحها مدامعه، فتقف فی ضفّتی جفونه، و أنّ أنثاه تطعم ذلک، ثمّ تبیض لا من لقاح فحل سوى الدّمع المنبجس، لما کان ذلک بأعجب من مطاعمة الغراب.

ترجمه‏:

یکى از عجیب‏ترین آن‏ها (پرندگان) از نظر آفرینش، طاووس است که خداوند آن را در موزون‏ترین شکل آفرید و با رنگ‏هاى مختلف به بهترین صورت رنگ‏آمیزى نمود؛ با بال و پرهایى که شهپرهاى آن بر روى یکدیگر قرار گرفته و به هم آمیخته و دمى که دامنه آن را گسترده و بر زمین مى‏کشد. هنگامى که طاووس به سوى جفت خود حرکت مى‏کند، دم خود را مى‏گشاید و همچون چترى (بسیار زیبا) بر سر خود سایبان مى‏سازد؛ گویى بادبان کشتى است که از سرزمین «دارین» مشک با خود آورده و ناخدا آن را برافراشته است. (در

این حال) او با این همه رنگ‏هاى زیبا غرق در غرور مى‏شود و با حرکات متکبرانه به خود مى‏نازد؛ همچون خروس با جفت خود مى‏آمیزد و همانند حیوانات نر که از طغیان شهوت به هیجان آمده‏اند با او در آمیخته باردارش مى‏کند.

براى اثبات آن به مشاهده حسّى حواله مى‏کنم؛ نه همچون کسى که به دلیل ضعیف ذهنى حواله مى‏کند و آن گونه که بعضى پنداشته‏اند، طاووس به وسیله اشکى که از چشم خود فرو مى‏ریزد جنس ماده را باردار مى‏کند به این صورت که قطره اشک در دو طرف پلک‏هاى جنس نر حلقه مى‏زند و ماده او آن را مى‏نوشد سپس تخم مى‏گذارد، بى آن که با نر آمیزش کرده باشد، جز همان قطره اشکى که از چشمش بیرون پریده است، (این افسانه بى اساسى است و) عجیب‏تر از افسانه تولید مثل کلاغ نیست.

شرح و تفسیر

عجیب‏ترین پرنده جهان‏

به دنبال بخش پیشین این خطبه که در آن سخن از شگفتى‏هاى جهان پرندگان به میان آمده بود، امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، روى یکى از زیباترین و شگفت‏انگیزترین پرندگان دنیا یعنى «طاووس» انگشت مى‏گذارد؛ همان پرنده‏اى که در زیبایى و جمال، ضرب المثل است تا آن جا که از پرهاى زیبایش براى نشانه گزارى در قرآن‏ها و ساختن جارو براى غبار روبى از مکان‏هاى بسیار مقدّس استفاده مى‏شود. امام علیه السّلام به چند قسمت از ویژگى‏هاى این پرنده اشاره مى‏فرماید؛ نخست مى‏فرماید: «یکى از عجیب‏ترین آن‏ها (پرندگان) از نظر آفرینش، طاووس است که خداوند آن را در موزون‏ترین شکل آفرید و با رنگ‏هاى مختلف به بهترین صورت رنگ‏آمیزى نمود؛ با بال و پرهایى که شهپرهاى آن بر روى یکدیگر قرار گرفته و به هم آمیخته و دمى که دامنه آن را گسترده و بر زمین مى‏کشد» (و من أعجبها خلقا الطّاووس الّذی أقامه فی أحکم تعدیل، و

نضّد(25) ألوانه فی أحسن تنضید، بجناح أشرج(26) قصبه(27)، و ذنب أطال مسحبه(28)).

نخستین چیزى که در طاووس جلب توجّه مى‏کند، رنگ‏آمیزى عجیب بال‏ها و دامنه دار بودن قسمت دم اوست که به هنگام راه رفتن بر زمین کشیده مى‏شود و همچون عروسى زیبا که لباس مخصوص شب زفاف را پوشیده، خودنمایى مى‏کند.

رنگ‏آمیزى بال و پر طاووس را با هیچ بیانى نمى‏توان وصف کرد؛ جز این که انسان آن را ببیند و با چشم مشاهده کند و لذت برد و به آفریننده‏اش آفرین گوید.

یکى از نکته‏هاى قابل توجّه و دقیق در جهان حیوانات این است که جنس نر براى جلب توجّه جنس ماده از عوامل مختلفى استفاده مى‏کند؛ گاه از صداى زیبا و گاه از حرکات موزون و گاه از جلوه‏هاى دیگر. امام علیه السّلام در ادامه این سخن به این نکته باریک اشاره کرده، مى‏فرماید: «هنگامى که طاووس به سوى جفت خود حرکت مى‏کند، دم خود را مى‏گشاید و همچون چترى (بسیار زیبا) بر سر خود سایبان مى‏سازد» (إذا درج(29) إلى الأنثى نشره من طیّه(30)، و سما به مطلّا(31) على رأسه).

چتر زدن طاووس به راستى از زیبایى‏هاى جهان آفرینش است. به راستى چگونه مى‏تواند این پرهاى زیبا را ناگهان به صورت چترى درآورد که نظم خاصى بر آن و بر تمام رنگ‏هایش حکمفرما باشد؟!

سپس امام علیه السّلام در مورد آن تشبیهى بیان کرده، مى‏فرماید: «گویى بادبان کشتى است که از سرزمین «دارین» مشک با خود آورده و ناخدا آن را برافراشته است» (کأنّه قلع(32) داریّ(33) عنجه(34) نوتیّه(35)).

این تشبیه ممکن است از این نظر باشد که به هنگام حرکت بادبان را به سوى مقصد مى‏گشایند و در ضمن، زیبایى خاصى به کشتى مى‏دهد. طاووس نیز به هنگام حرکت براى جفت‏گیرى، چتر خود را مى‏گشاید تا با زیبایى‏هایش جلب توجّه جفت خود کند و به مقصودش نایل گردد.

و در ادامه سخن مى‏افزاید: «(در این حال) او با این همه رنگ‏هاى زیبا غرق در غرور مى‏شود و با حرکات متکبّرانه به خود مى‏نازد؛ همچون خروس با جفت خود مى‏آمیزد و همانند حیوانات نر که از طغیان شهوت به هیجان آمده‏اند با او در آمیخته باردارش مى‏کند» (یختال(36) بألوانه، و یمیس(37) بزیفانه(38). یفضی(39) کإفضاء الدّیکة، و

یؤرّ(40) بملاقحه(41) أرّ الفحول المغتلمة(42) للضّراب(43)).

این سخن در واقع مقدمه‏اى است براى ابطال بعضى از خرافات که در مورد این پرنده در میان عوام موجود است (و چه بسیارند خرافاتى که عوام براى عجایب حیوانات ساخته‏اند!)

لذا به دنبال آن چنین مى‏فرماید: «من این موضوع را با چشم خود دیده‏ام و براى اثبات آن به مشاهده حسّى حواله مى‏کنم؛ نه همچون کسى که به دلیل ضعیف ذهنى حواله کند» (آرى آن چه درباره تولید مثل طاووس گفتم با چشم خود دیده‏ام؛ امرى است حسّى نه خیالى و پندارى) (أحیلک من ذلک على معاینة، لا کمن یحیل على ضعیف إسناده).

سپس در ادامه این سخن مى‏افزاید: «و آن گونه که بعضى پنداشته‏اند، طاووس به وسیله اشکى که از چشم خود فرو مى‏ریزد جنس ماده را باردار مى‏کند به این صورت که قطره اشک در دو طرف پلک‏هاى جنس نر حلقه مى‏زند و ماده او آن را مى‏نوشد سپس تخم مى‏گذارد، بى آن که با نر آمیزش کرده باشد، جز همان قطره اشکى که از چشمش بیرون پریده است، (افسانه بى اساسى است) و این عجیب‏تر از افسانه تولید مثل کلاغ نیست» (و لو کان کزعم من یزعم أنّه یلقح بدمعة تسفحها(44) مدامعه(45)، فتقف‏

فی ضفّتی(46) جفونه(47)، و أنّ أنثاه تطعم ذلک، ثمّ تبیض لا من لقاح فحل سوى الدّمع المنبجس(48)، لما کان ذلک بأعجب من مطاعمة(49) الغراب).

اشاره به این که نباید از چنین خرافه‏اى درباره طاووس تعجب کرد؛ زیرا عجیب‏تر از آن را درباره کلاغ گفته‏اند. مى‏گویند: کلاغ، آمیزش جنسى ندارد؛ بلکه به هنگامى که مى‏خواهد جنس ماده را باردار کند منقار خود را در منقار او مى‏نهد و کمى آبى که در چینه‏دان او هست به ماده منتقل مى‏کند و او باردار مى‏شود؛ در حالى که این سخن باطل است و بارها آمیزش جنسى کلاغ مشاهده شده است؛ هر چند سعى دارد دور از انظار انسان‏ها باشد و لذا آمیزش جنسى او که یک امر پنهانى است در زبان عربى ضرب المثل شده است و گفته‏اند: «أخفى من سفاد الغراب؛ پنهان‏تر از آمیزش جنسى کلاغ».

ممکن است سرچشمه این اشتباه آن باشد که بسیارى از پرندگان، قبل از آمیزش جنسى، منقار در منقار هم مى‏نهند و این سبب اشتباه بعضى شده است. ممکن است شبیه آن در مورد اشک طاووس وجود داشته باشد که قبل از آمیزش جنسى، جنس ماده اشک جنس نر را مى‏نوشد.(50)

ممکن است این سؤال پیش آید که امام علیه السّلام چه اصرارى دارد که این موضوع خرافى را درباره طاووس یا کلاغ نقل کند، در حالى که اگر چنین مى‏بود از شگفتى‏هاى خلقت محسوب مى‏شد؟

پاسخ این است که اگر مردم براى اثبات عجایب خلقت به دنبال خرافات بروند، واقعیت‏ها نیز متزلزل مى‏شود و نتیجه مطلوب از آن‏ها گرفته نمى‏شود.

سؤال دیگرى که در این جا مطرح شده این است که در حجاز، طاووسى وجود نداشته است که امام علیه السّلام بارها لقاح جنس نر و ماده آن را دیده باشد و از آن سخن بگوید.

ابن ابى الحدید در پاسخ این سؤال (در شرح این خطبه) چنین مى‏گوید: گر چه به حسب ظاهر در مدینه چنین پرونده‏اى وجود نداشت، ولى مولا على علیه السّلام این خطبه را در کوفه خوانده است که همه چیز از همه جا به آن جا آورده مى‏شد؛ حتى هدایا و صفایاى پادشاهان؛ بنابر این جاى تعجب نیست که حضرت، طاووس و حرکات آن را با چشم مبارک خود دیده باشد.(51)

بخش سوّم‏

تخال قصبه مداری من فضّة، و ما أنبت علیها من عجیب داراته، و شموسه خالص العقیان، و فلذ الزّبرجد. فإن شبّهته بما أنبتت الأرض قلت:جنى جنی من زهرة کلّ ربیع. و إن ضاهیته بالملابس فهو کموشیّ الحلل، أو کمونق عصب الیمن. و إن شاکلته بالحلیّ فهو کفصوص ذات ألوان، قد نطّقت باللّجین المکلّل. یمشی مشی المرح المختال، و یتصفّح ذنبه و جناحیه، فیقهقه ضاحکا لجمال سرباله، و أصابیغ وشاحه؛ فإذا رمى ببصره إلى قوائمه زقا معولا بصوت یکاد یبین عن استغاثته، و یشهد بصادق توجّعه، لأنّ قوائمه حمش کقوائم الدّیکة الخلاسیّة. و قد نجمت من ظنبوب ساقه صیصیة خفیّة.

ترجمه‏:

(هرگاه به بال و پر طاووس بنگرى) گمان مى‏کنى که نى‏هاى وسط پرهاى او همچون شانه‏هایى است که از نقره ساخته شده و آن چه بر آن از حلقه‏ها و هاله‏هاى عجیب خورشید مانند روئیده طلاى ناب و قطعات زبرجد است!

هرگاه بخواهى آن را به آن چه زمین (به هنگام بهار) مى‏رویاند تشبیه کنى، مى‏گویى دسته گلى است که از شکوفه‏هاى گل‏هاى بهارى چیده شده (و با نظم خاصى در کنار هم قرار گرفته است)

و اگر بخواهى آن را به لباس‏ها (و پرده‏هاى رنگارنگ) تشبیه کنى، همچون حله‏هاى‏

زیباى پر نقش و نگار یا پرده‏هاى رنگارنگ یمنى است و اگر آن را با زیورها مقایسه کنى، همچون نگین‏هاى رنگارنگى است که در نوارى از نقره که با جواهرات، زینت یافته در تاجى قرار گرفته است.

او همچون کسى که به خود مى‏بالد با عشوه و ناز گام بر مى‏دارد؛ گاه سر را بر مى‏گرداند و به دم (زیبا) و دو بالش مى‏نگرد؛ ناگهان از زیبایى فوق‏العاده‏اى که پر و بالش به او بخشیده و رنگ‏هایى که همچون لؤلؤ و جواهر به هم درآمیخته قهقهه سر مى‏دهد؛ اما همین که (خم مى‏شود و به) پاهاى (زشت) خود نظر مى‏افکند آن چنان (ناراحت مى‏گردد که) صداى گریه او بلند مى‏شود؛ فریادى که استغاثه جان کاهش از آن آشکار است و گواه صادق دردى است که در درون دارد! چه این که پاهایش همچون پاهاى خروس خلاسى باریک (و تیره رنگ و زشت) است و در گوشه‏اى از ساق پایش ناخنى مخفى روییده شده.

شرح و تفسیر

ترسیم دقیق و بسیار ظریفى از بال و پر طاووس‏

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام در ادامه عجایب آفرینش طاووس به وصف بال و پرهاى رنگین و شگفت‏انگیز او مى‏پردازد و با فصاحت و بلاغت و تشبیهات بسیار زیبایى آن را شرح مى‏دهد؛ مى‏فرماید: «(هر گاه به بال و پر طاووس بنگرى) گمان مى‏کنى که نى‏هاى وسط پرهاى او همچون شانه‏هایى است که از نقره ساخته شده و آن چه بر آن از حلقه‏ها و هاله‏هاى عجیب خورشید مانند روئیده، طلاى خالص و قطعات زبرجد است!» (تخال قصبه(52) مداری(53) من فضّة، و ما أنبت علیها من عجیب داراته(54)، و

شموسه خالص العقیان(55)، و فلذ(56) الزّبرجد(57)).

آن‏ها که پر طاووس را دیده‏اند مى‏دانند رنگ‏آمیزى آن فوق‏العاده زیباست و انواع رنگ‏ها به صورت شفاف در آن دیده مى‏شود! ولى از میان رنگ‏هایش دو رنگ بیش‏تر جلب توجّه مى‏کند: رنگ زرد- که همچون طلاى خالص مى‏درخشد- و رنگ سبز که همانند قطعات زبرجد است. (همان سنگ گران قیمت سبز رنگى که در زینت آلات و تاج پادشاهان به کار مى‏رفته است) و تکیه کردن امام علیه السّلام روى این دو رنگ مخصوص که بر سایر رنگ‏هاى بال طاووس غلبه دارد و زیبایى فوق العاده‏اى به آن مى‏بخشد به دلیل همین معناست و جالب این که تمام ریشه‏هاى زیباى پر او بر «نى» سفید رنگى روییده که امام علیه السّلام آن را به نقره تشبیه فرموده است.

سپس در توضیح بیش‏تر و بیان رساتر و گویاتر، بال‏هاى طاووس را گاه به گل‏هاى رنگارنگ و متنوع بهارى و گاه به لباس گران قیمت پر زرق و برق و زمانى به تاج‏هایى که آن را با انواع نگین‏ها مى‏آراستند، تشبیه فرموده است؛ مى‏فرماید: «هر گاه بخواهى آن را به آن چه زمین (به هنگام بهار) مى‏رویاند تشبیه کنى، مى‏گویى دسته گلى است که از شکوفه‏هاى گل‏هاى بهارى چیده شده (و با نظم خاصى در کنار هم قرار گرفته است)».

آرى، اگر شخص با ذوقى گل‏هاى زیباى بهارى و شکوفه‏ها را به صورت زیبایى در کنار هم بچیند، شبیه بال و پر طاووس مى‏شود (فإن شبّهته بما أنبتت الأرض قلت:جنى(58) جنی من زهرة کلّ ربیع).

به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه در بعضى از کشورها ده هزار نوع از شکوفه‏ها و گلها یافت مى‏شود که هر یک زیبایى مخصوص به خود دارد. سپس امام علیه السّلام به سراغ‏

تشبیه دیگرى مى‏رود و در تعبیر زیبایى مى‏فرماید: «هرگاه بخواهى آن را به لباس‏ها (و پرده‏هاى رنگارنگ) تشبیه کنى، همچون پارچه‏هاى زیباى پر نقش و نگار یا پرده‏هاى رنگارنگ یمنى است» (و إن ضاهیته(59) بالملابس فهو کموشیّ(60) الحلل، أو کمونق(61) عصب الیمن).

و سرانجام، در تشبیه سوّم مى‏فرماید: «و اگر آن را با زیورها مقایسه کنى، همچون نگین‏هاى رنگارنگى است که در نوارى از نقره که با جواهرات، زینت یافته در تاجى قرار گرفته است» (و إن شاکلته بالحلیّ فهو کفصوص(62) ذات ألوان، قد نطّقت باللّجین(63) المکلّل(64)).

شاهان سابق تاج‏هاى پر نقش و نگار و مملوّ از جواهر داشتند، جواهرات را روى نوارى نصب مى‏کردند یا به وسیله نخ‏ها و سیم‏هاى باریکى به آن‏ها نظام مى‏بخشیدند و تاج خود را با آن زینت مى‏دادند.

نى‏هایى که در وسط بال‏هاى طاووس قرار دارد- همان گونه که در عبارت گذشته امام علیه السّلام ذکر شد- کاملا سفید و همچون نقره است و پرهایى که دو طرف آن روییده است؛ گویى جواهراتى است که بر آن نصب شده.

در حقیقت، نقش و نگارهاى زیبا و رنگارنگ، به طور معمول در یکى از این سه چیز است: دسته گل‏ها و لباس‏هاى رنگین و زینت آلات. امام علیه السّلام براى مجسم ساختن زیبایى‏

پرهاى طاووس از هر سه تشبیه در نهایت توانایى بر فصاحت و بلاغت استفاده فرموده است.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن به تشریح حال طاووس به هنگام راه رفتن و به خود نگریستن پرداخته و مى‏فرماید: «او همچون کسى که به خود مى‏بالد با عشوه و ناز گام بر مى‏دارد؛ گاه سر را بر مى‏گرداند و به دم (زیبا) و دو بالش مى‏نگرد؛ ناگهان از زیبایى فوق العاده‏اى که پر و بالش به او بخشیده و رنگ‏هایى که همچون لؤلؤ و جواهر به هم در آمیخته قهقهه سر مى‏دهد؛ اما همین که (خم مى‏شود و به) پاهاى خود نظر مى‏افکند آن چنان (ناراحت مى‏شود که) با گریه فریاد مى‏کشد فریادى که استغاثه جان کاهش از آن آشکار است و گواه صادق دردى است که در درون دارد! چه این که پاهایش همچون پاهاى خروس خلاسى(65) باریک (و تیره رنگ و زشت) است و در گوشه‏اى از ساق پایش ناخنى مخفى روییده شده» (یمشی مشی المرح(66) المختال(67)، و یتصفّح ذنبه و جناحیه، فیقهقه ضاحکا لجمال سرباله(68)، و أصابیغ(69) و شاحه(70)؛ فإذا رمى ببصره إلى قوائمه زقا(71) معولا(72) بصوت یکاد یبین عن استغاثته، و یشهد

بصادق توجّعه، لأنّ قوائمه حمش(73) کقوائم الدّیکة الخلاسیّة. و قد نجمت(74) من ظنبوب(75) ساقه صیصیة(76) خفیّة).

امام علیه السّلام در این بیان زیبا به نکته لطیفى اشاره کرده که خداوند در کنار آن همه زیبایى‏هاى طاووس، نقطه ضعف و زشتى‏هایى هم در آن قرار داده است که اگر یک زمان مغرور شود و از سر غرور و خودنمایى قهقهه شادى سر دهد، هنگامى که چشمش به کاستى‏هایش افتد ناله و فریاد دردآلودش بلند مى‏شود. در حقیقت، این نمونه‏اى است از جهان آفرینش که خداوند حکیم براى جلوگیرى از غرور و طغیان ناشى از قدرت و قوّت، در کنار آن ضعف‏ها و کاستى‏هایى قرار داده تا آن غرور غفلت‏زا مهار شود و تعادل برقرار گردد.

به دنبال جوانى و شادابى پیرى و ناتوانى و در کنار سلامت و تندرستى بیمارى، به دنبال غنا، فقر و در کنار اقبال دنیا ادبار آن را قرار داده است.

آرى، این است یکى از فلسفه‏هاى بیمارى‏ها و ناتوانى‏ها و گرفتارى‏ها و مشکلات.

بخش چهارم‏

و له فی موضع العرف قنزعة خضراء موشّاة. و مخرج عنقه کالإبریق، و مغرزها إلى حیث بطنه کصبغ الوسمة الیمانیّة، أو کحریرة ملبسة مرآة ذات صقال، و کأنّه متلفّع بمعجر أسحم؛ إلّا أنّه یخیّل لکثرة مائه، و شدّة بریقه، أنّ الخضرة النّاضرة ممتزجة به. و مع فتق سمعه خطّ کمستدقّ القلم فی لون الأقحوان، أبیض یقق، فهو ببیاضه فی سواد ما هنالک یأتلق. و قلّ صبغ إلّا و قد أخذ منه بقسط، و علاه بکثرة صقاله و بریقه، و بصیص دیباجه و رونقه، فهو کالأزاهیر المبثوثة، لم تربّها أمطار ربیع، و لا شموس قیظ.

ترجمه‏:

او در محل یال خود، کاکلى دارد؛ سبز رنگ و پر نقش و نگار و انتهاى گردنش همچون ابریق است و از گلوگاه تا روى شکمش به رنگ وسمه یمانى (سبز پر رنگ مایل به سیاهى) و گاه همچون حریرى است که در بر کرده و مانند آینه صیقلى شده مى‏درخشد، گویى بر اطراف گردنش معجرى است سیاه رنگ که به خود پیچیده؛ ولى از کثرت شادابى و درخشندگى به نظر مى‏رسد که رنگ سبز پر طراوتى با آن آمیخته شده و در کنار گوشش خط باریک بسیار سفیدى همچون نیش قلم به رنگ گل بابونه کشیده شده که بر اثر سفیدى درخشنده‏اش در میان آن سیاهى تلألؤ خاصّى دارد. کمتر رنگى (در جهان) یافت مى‏شود که طاووس از آن بهره‏اى نگرفته باشد؛ با این فرق که شفافیّت و

درخشندگى و تلألؤ حریر مانند رنگ پرهاى او بر تمام رنگ‏هاى برترى دارد و (در واقع) همانند شکوفه‏هاى زیباى پراکنده گل‏هاست؛ با این تفاوت که نه باران بهارى آن را پرورش داده و نه حرارت و تابش آفتاب تابستان!

شرح و تفسیر

ترسیم دقیقى از زیبایى‏هاى طاووس‏

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه با فصاحت و بلاغت فوق‏العاده‏اى به کار گرفته است به پنج ویژگى اعجاب انگیز دیگر در طاووس اشاره کرده و نکات دقیقى از زیبایى‏هاى این مظهر جمال و جلال خدا یادآور مى‏شود، نخست مى‏فرماید: «او در محل یال خود، کاکلى دارد؛ سبز رنگ و پر نقش و نگار» (و له فی موضع العرف(77) قنزعة(78) خضراء موشّاة(79)).

یال حیوان که عرب به آن «عرف» مى‏گوید، موهاى بلندى است که از بالاى شانه و پشت گردن تا پشت سر ادامه دارد و به میان دو گوش منتهى مى‏شود و به صورت کاکل و تاجى در مى‏آید و با توجّه به این که این یال و کاکل در طاووس سبز برّاق پر نقش و نگار است، زیبایى خیره کننده‏اى به او مى‏بخشد و انسان را به یاد مبدأ این همه زیبایى و جمال مى‏اندازد.

در بیان دوّمین ویژگى او مى‏فرماید: «و انتهاى گردنش همچون ابریق است و از گلوگاه تا روى شکمش به رنگ وسمه یمانى (سبز پر رنگ مایل به سیاهى) و گاه همچون حریرى است که در بر کرده و مانند آینه صیقلى شده مى‏درخشد» (و مخرج عنقه کالإبریق(80)،

و مغرزها(81) إلى حیث بطنه کصبغ الوسمة(82) الیمانیّة، أو کحریرة ملبسة مرآة ذات صقال(83)).

در سوّمین ویژگى مى‏فرماید: «گویى بر اطراف گردنش معجرى است سیاه رنگ که به خود پیچیده؛ ولى از کثرت شادابى و درخشندگى به نظر مى‏رسد که رنگ سبز پر طراوتى با آن آمیخته شده» (و کأنّه متلفّع(84) بمعجر(85) أسحم(86)؛ إلّا أنّه یخیّل لکثرة مائه، و شدّة بریقه، أنّ الخضرة النّاضرة ممتزجة به).

سپس در چهارمین ویژگى مى‏افزاید: «و در کنار گوشش خط باریک بسیار سفیدى همچون نیش قلم به رنگ گل بابونه کشیده شده که بر اثر سفیدى درخشنده‏اش در میان آن سیاهى تلألؤ خاصّى دارد» (و مع فتق سمعه خطّ کمستدقّ(87) القلم فی لون الأقحوان(88)، أبیض یقق(89)، فهو ببیاضه فی سواد ما هنالک یأتلق(90)).

و سرانجام در بیان پنجمین ویژگى مى‏فرماید: «کمتر رنگى (در جهان) یافت مى‏شود که طاووس از آن بهره‏اى نگرفته باشد؛ با این فرق که شفافیّت و درخشندگى و تلألؤ حریر

مانند رنگ پرهاى او بر تمام رنگ‏هاى برترى دارد و (در واقع) همانند شکوفه‏هاى زیباى پراکنده تمام گل‏هاست؛ با این تفاوت که نه باران بهارى آن را پرورش داده و نه حرارت و تابش آفتاب تابستان!» (و قلّ صبغ إلّا و قد أخذ منه بقسط، و علاه بکثرة صقاله و بریقه(91)، و بصیص(92) دیباجه و رونقه(93)، فهو کالأزاهیر المبثوثة، لم تربّها أمطار ربیع، و لا شموس قیظ(94)).

دقّت در این ویژگى‏هاى پنج گانه طاووس علاوه بر آن چه بخش‏هاى پیشین گذشت از یک سو عظمت و قدرت خیره کننده نقاش چیره دستى را نشان مى‏دهد که این همه زیبایى و شادابى و طراوت را در یک موجود جمع کرده و آن را به صورت نمونه‏اى از تمام زیبایى‏ها آفریده است که دقّت در همین آفریده، انسان را به آفریدگار مى‏رساند و اگر هیچ دلیلى بر وجود پروردگار جز همین مخلوق بدیع نبود براى پى بردن به خالقش کافى بود و هر قدر انسان در آن بیش‏تر دقّت مى‏کند در برابر عظمت و جلال آفریدگارش خاضع‏تر مى‏شود و سرانجام زبانش به این شعر شاعر باذوق مترنّم مى‏گردد:

زیبنده ستایش آن آفریدگارى است

کارد چنین دل آویز نقشى ز ماه و طینى‏

و از سوى دیگر به عظمت این بزرگ معلّم توحید و دقّت بى‏نظیر او در تشریح شگفتى‏ها و زیبایى‏هاى جهان آفرینش و راهنمایى خلق به سوى خالق آفرین مى‏گوید و به یقین هیچ کس تاکنون در وصف زیبایى‏هاى طاووس این چنین سخن نگفته است.

بخش پنجم‏

و قد ینحسر من ریشه، و یعرى من لباسه، فیسقط تترى، و ینبت تباعا، فینحتّ من قصبه انحتات أوراق الأغصان، ثمّ یتلاحق نامیا حتّى یعود کهیئته قبل سقوطه، لا یخالف سالف ألوانه، و لا یقع لون فی غیر مکانه! و إذا تصفّحت شعرة من شعرات قصبه أرتک حمرة وردیّة، و تارة خضرة زبرجدیّة، و أحیانا صفرة عسجدیّة، فکیف تصل إلى صفة هذا عمائق الفطن، أو تبلغه قرائح العقول، أو تستنظم وصفه أقوال الواصفین! و أقلّ أجزائه قد أعجز الأوهام أن تدرکه، و الألسنة أن تصفه! فسبحان الّذی بهر العقول عن وصف خلق جلّاه للعیون، فأدرکته محدودا مکوّنا، و مؤلّفا ملوّنا؛ و أعجز الألسن عن تلخیص صفته، و قعد بها عن تأدیة نعته!

ترجمه‏:

گاه او (طاووس) از پرهایش بیرون مى‏آید و لباسش را از تن خارج مى‏کند. (آرى) پرهاى او پى‏درپى و به دنبال آن پشت سر هم مى‏رویند. پویش پرها، از نى آن‏ها، همچون ریزش برگ‏ها از شاخه‏ها (در فصل پاییز) فرو مى‏ریزد، سپس رشد و نمو مى‏کند، تا بار دیگر به شکل نخست درآید (با این حال) با رنگ‏هاى سابق هیچ تفاوتى پیدا نمى‏کنند و رنگى به جاى رنگ دیگر نمى‏نشیند. اگر تارى از تارهاى پر او را بررسى کنى گاه سرخ گلرنگ را به تو نشان مى‏دهد و گاه رنگ سبز زبرجدى و زمانى زرد طلایى (و هر یک جلوه خاص خود را دارد) راستى چگونه فکرهاى عمیق و عقل خداداد مى‏تواند به (اسرار)

این ویژگى‏ها راه یابد یا گفتار وصف کنندگان صفت آن را بیان کند و به نظم آورد؛ حال آن که، کوچک‏ترین اجزاى آن افکار ژرف اندیش را از درک خود ناتوان ساخته و زبان‏ها را از وصف کردن بازداشته است.

منزه است آن کس که عقل‏ها را در وصف مخلوقى که در چشم‏ها آشکارش ساخته، ناتوان کرده؛ به همین جهت آن را (تنها به صورت) موجودى محدود و ترکیبى پر نقش و نگار درک مى‏کند و زبان‏ها را از شرح وصف آن عاجز ساخته و از اداى حق وصفش ناتوان نموده است (با این حال چگونه مى‏توان انتظار داشت که عقل و خرد به کنه ذات و صفات آفریدگار این مخلوق برسد؟)

شرح و تفسیر

به راستى عقل در وصفش حیران است‏

امام علیه السّلام در این بخش که آخرین سخنان را درباره «طاووس» بیان مى‏فرماید به دو نکته جالب دیگر اشاره مى‏کند:

نخست مى‏فرماید: «گاه او از پرهایش بیرون مى‏آید و لباسش را از تن خارج مى‏کند.پرها پشت سر هم مى‏ریزند و به دنبال آن پى در پى مى‏رویند. پویش پرها، از نى آن‏ها، همچون ریزش برگ‏ها از شاخه‏ها (در فصل پاییز) فرو مى‏ریزد، سپس رشد و نمو مى‏کند، تا بار دیگر به شکل نخست درآید» (و قد ینحسر(95) من ریشه، و یعرى من لباسه، فیسقط تترى(96)، و ینبت تباعا، فینحتّ(97) من قصبه انحتات أوراق الأغصان،

ثمّ یتلاحق نامیا حتّى یعود کهیئته قبل سقوطه).

سپس مى‏افزاید: «(با این حال) با رنگ‏هاى سابق هیچ تفاوتى پیدا نمى‏کنند و رنگى به جاى رنگ دیگر نمى‏نشیند» (لا یخالف سالف ألوانه، و لا یقع لون فی غیر مکانه!).

شک نیست که پرهاى طاووس یا آن همه زیبایى و جلا و شفافیت با گذشت زمان، ممکن است آسیب‏هایى ببیند یا گرد و غبار کهنگى بر آن بنشیند؛ از این رو آفریدگار توانا، هر سال لباس کهنه او را از او مى‏گیرد و لباس زیباى نوینى بر تن او مى‏پوشاند تا همیشه و در هر زمان، زیبا و جذاب باشد. در فصل خزان که برگ‏ها از درختان فرو مى‏ریزند، پویش پرهاى او نیز فرو مى‏ریزد و در آغاز بهار که درختان، برگ و شکوفه مى‏کنند پویش نوینى در کنار «نى» هاى محکم به جاى مانده‏اند مى‏روید و جالب این که رنگ‏آمیزى پوش‏هاى جدید، دقیقا مانند پوش‏هاى قدیم است، خداوند چه تأثیر و خاصیتى در این نى‏هاى سفید رنگ نقره‏گون آفریده که دقیقا همان پوش‏هاى لطیف را با همان رنگ‏هاى بى کم و کاست از خود بیرون مى‏دهد؛ دقیقا همچون ساقه‏هاى درختان و برگ و شکوفه‏هاى آنان.

سپس امام علیه السّلام به نکته لطیف دیگرى اشاره کرده، مى‏فرماید: «اگر تارى از تارهاى پر او را بررسى کنى گاه سرخ گلرنگ را به تو نشان مى‏دهد و گاه رنگ سبز زبرجدى و زمانى زرد طلایى (و هر یک جلوه خاص خود را دارد)» (و إذا تصفّحت شعرة من شعرات قصبه أرتک حمرة وردیّة، و تارة خضرة زبرجدیّة، و أحیانا صفرة عسجدیّة(98)).

از آن جا که روى پرهاى طاووس، دایره‏هاى زیبایى به رنگ‏هاى مختلف است، این رنگ‏ها روى هر تارى از پوش‏ها تقسیم شده؛ به طورى که هر تارى از آن، رنگ‏هاى گوناگونى دارد و این از شگفتى‏هاى جهان آفرینش است؛ زیرا معمولا در حیوانات، تار موها اگر به رنگ‏هاى مختلف باشد، هر تار به یک رنگ است؛ ولى در طاووس قسمت‏

پایین تار به رنگى، وسط آن به رنگى و بالاى آن نیز به رنگى دیگر است و چنان با تارهاى دیگر هماهنگ شده که دوایرى زیبا با رنگ‏هاى بسیار متنوع و جذاب به وجود مى‏آورد؛ از این گذشته، تابش نور از زاویه‏هاى مختلف نیز به آن انعکاس متفاوت مى‏دهد.

و در پایان این بخش، امام علیه السّلام چنین نتیجه‏گیرى مى‏کند: «راستى چگونه فکرهاى عمیق و عقل و خرد خداداد مى‏تواند به (اسرار) این ویژگى‏ها راه یابد؟ یا گفتار وصف کنندگان صفت آن را کند و به نظم آورد؛ حال آن که، کوچک‏ترین اجزاى آن افکار ژرف اندیش را از درک خود ناتوان ساخته و زبان‏ها را از وصف کردن بازداشته است» (فکیف تصل إلى صفة هذا عمائق(99) الفطن، أو تبلغه قرائح(100) العقول، أو تستنظم وصفه أقوال الواصفین! و أقلّ أجزائه قد أعجز الأوهام أن تدرکه، و الألسنة أن تصفه!).

آرى، آن جا که انسان آگاه و ژرف اندیش نتواند شگفتى‏هاى یک پر طاووس را شرح دهد و از درک و وصف آن عاجز ماند، شرح مجموعه جهان خلقت چگونه خواهد بود؟!! امام علیه السّلام در پایان این بخش، علاوه بر نتیجه‏گیرى روشن و آشکار در موضوع خداشناسى و پى بردن از شگفتى‏هاى مخلوق و عظمت و قدرت و علم خالق، به نتیجه‏گیرى دیگرى نیز دست مى‏زند و آن این که جایى که ما قادر به شناخت دقیق و عمیق یک موجود، از این همه مخلوقات نیستیم چگونه انتظار داریم که به کنه ذات و صفات خالق برسیم و او را آن چنان که هست بشناسیم؛ مى‏فرماید: «منزه است آن کس که عقل‏ها را از وصف مخلوقى که در چشم‏ها آشکارش ساخته، ناتوان کرده است؛ به همین جهت آن را (تنها به صورت) موجودى محدود و ترکیبى پر نقش و نگار درک مى‏کند و زبان‏ها را از شرح وصف آن عاجز ساخته و از اداى حق وصف کردن ناتوان کرده است» (با این حال چگونه مى‏توان انتظار داشت که عقل و خرد به کنه ذات و صفات‏

آفریدگار این مخلوق برسد؟)(101) (فسبحان الّذی بهر(102) العقول عن وصف خلق جلّاه(103) للعیون، فأدرکته محدودا مکوّنا، و مؤلّفا ملوّنا؛ و اعجز الألسن عن تلخیص(104) صفته، و قعد بها عن تأدیة نعته!).

نکته

شگفتى‏هاى طاووس!

هرگاه درست بنگریم همه چیز در جهان آفرینش، عجیب است؛ ولى بعضى از بعضى عجیب‏تر و شگفت‏انگیزتر است که از جمله آن‏ها طاووس است.

این پرنده در زیبایى بى‏نظیر و به همین دلیل، همواره ضرب المثل است. پرهاى او که به رنگ‏هاى بسیار مختلف و جذّاب و درخشنده رنگ‏آمیزى شده در حال عادى به دنبال او بر زمین کشیده مى‏شود؛ ولى آن گاه که چتر مى‏زند، منظره فوق‏العاده زیبایى پدید مى‏آورد و اگر در برابر جنس ماده باشد این کار را سریع‏تر انجام مى‏دهد تا او را به سوى خود جلب کند. گر چه پرهاى زیبا و چتر زدن مربوط به جنس نر است، ولى به صورت عروسى در مى‏آید که زیباترین لباس‏هاى شب زفاف را پوشیده است.

او از خود لذت مى‏برد و با کبر و غرور راه مى‏رود و گاه قهقهه‏هاى شادى سر مى‏دهد.

طاووس 20 تا 25 سال عمر مى‏کند. نوع ماده در سه سالگى تخم مى‏گذارد و در همان زمان، پرهاى جنس نر کامل مى‏شود. تخم گذارى او در سال یک مرتبه بیش نیست و هر بار 12 عدد است؛ ولى چون پرنده بازى‏گوشى است از تخم‏هاى خود به خوبى حفاظت نمى‏کند؛ لذا آن را زیر شکم پرنده دیگرى مى‏گذارند تا به جوجه تبدیل شود. یونانیان و رومیان باستان، آن را پرنده مقدّسى مى‏دانستند، ولى بعضى آن را پرنده شومى مى‏دانند که سبب دخول ابلیس در بهشت شده است. از نوک منقار او تا انتهاى دم‏ها بیش از دو متر طول دارد؛ ولى ماده آن کوچک‏تر است.

همان گونه که امام علیه السّلام در خطبه مذکور فرموده‏اند، افسانه‏اى در مورد باردار شدن جنس ماده در میان مردم معروف بوده است که به هنگام هیجان شهوت، قطره اشکى در کنار چشم جنس نر نمایان مى‏شود و جنس ماده آن را مى‏نوشد و از آن باردار مى‏شود؛ ولى این سخن افسانه‏اى بیش نیست او هم مانند پرندگان دیگر آمیزش مى‏کند و بسیارى آمیزش او را با چشم دیده‏اند.

این پرنده را معمولا براى پرهاى زیباى او که همواره براى تزیین به کار مى‏رود پرورش مى‏دهند؛ ولى گروهى از گوشت آن نیز استفاده مى‏کنند؛ ولى در اسلام خوردن گوشت آن حرام شمرده شده است.(105)(106)

بخش ششم‏

و سبحان من أدمج قوائم الذّرّة و الهمجة إلى ما فوقهما من خلق الحیتان و الفیلة! و وأى على نفسه إلّا یضطرب شبح ممّا أولج فیه الرّوح، إلّا و جعل الحمام موعده، و الفناء غایته.

ترجمه‏:

پاک و منزه است آن کس که (حتى) براى مورچگان ریز و پشه‏هاى خرد، دست و پا قرار دارد و بالاتر از آن‏ها ماهیان بزرگ (و نهنگ‏ها) و فیل را آفرید و مقرر داشته هر موجودى را که روح در آن دمیده سرانجام رهسپار دیار فنا کند (و تنها ذات پاک او باقى و برقرار خواهد بود).

شرح و تفسیر

از پشه‏هاى ریز گرفته تا نهنگ‏ها و فیل‏ها

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه اشاره کوتاهى به شگفتى‏هاى دیگر جانداران مى‏کند تا تصوّر نشود عجایب و شگفتى‏ها مخصوص طاووس است؛ مى‏فرماید: «پاک و منزه است آن کس که (حتى) براى مورچگان ریز و پشه‏هاى خرد، دست و پا قرار دارد و بالاتر از آن‏ها ماهیان بزرگ (و نهنگ‏ها) و فیل را آفرید» (و سبحان من أدمج(107) قوائم(108) الذّرّة(109)

و الهمجة(110) إلى ما فوقهما من خلق الحیتان(111) و الفیلة!).

امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه به دو جاندار از کوچک‏ترین جانداران یعنى مورچه و پشه‏هاى ریز و به دو حیوان بزرگ که عظیم‏ترین جانداران روى زمین‏اند، اشاره مى‏کند:نهنگ در دریاها و فیل در خشکى. مخصوصا توجّه مخاطبان خود را به دست و پاى مورچگان و پشه‏ها جلب مى‏کند؛ دست و پایى که داراى تمام ویژگى‏هاى دست و پاى فیل است؛ خم و راست مى‏شود و از مغز فرمان مى‏گیرد و به جوانب مختلف انعطاف مى‏یابد؛ همواره تغذیه مى‏شود و براى خود اعصاب و عضلات و مفاصل و مانند آن دارد و به راستى اگر یکى از پاهاى آن‏ها را زیر میکروسکوپ هم قرار دهیم و در ساختمان آن اندکى بیندیشیم به قدرت و علم بى پایان خدا آشنا خواهیم شد. همچنین اگر درباره حیوانات بزرگ بیندیشیم که مثلا قلب بعضى از نهنگ‏ها یک تن وزن دارد و بچه‏هاى آن‏ها در زیر آب، شیر مادر مى‏خورند؛ به این گونه که مادر شیر خود را در آب مى‏ریزد و نوزاد او بلافاصله آن را مى‏نوشد! و سایر شگفتى‏هاى آن‏ها، درس بزرگى از توحید و خداشناسى است؛ گر چه مورچه‏ها- براى مثال- آن قدر در اطراف ما زیادند و ما با آن‏ها عادت کرده‏ایم که نمى‏دانیم ساختمان یک مورچه از ساختمان یک هواپیماى غول پیکر مهم‏تر است. قرآن مجید مى‏گوید: ««وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ»؛ و چه بسیار نشانه‏اى (از خدا) در آسمان‏ها و زمین که آن‏ها از کنارش مى‏گذرند و از آن روى گردانند».(112)

و در پایان این بخش اشاره به سرنوشت حتمى همه جانداران یعنى مرگ و نیستى‏

کرده، چنین مى‏فرماید: «و مقرر داشته هر موجود زنده‏اى که روح در آن دمیده سرانجام رهسپار دیار فنا کند». (و وأى(113) على نفسه إلّا یضطرب شبح(114) ممّا أولج فیه الرّوح، إلّا و جعل الحمام موعده، و الفناء غایته).

آرى، سرانجام هر جنبنده‏اى و صاحب روحى مرگ است و این سخن از یک سو اشاره‏اى به این است که حیات دنیا با تمام زیبایى‏ها و شگفتى‏هایش پایدار نمى‏ماند و نمى‏توان دل بر آن بست و از سوى دیگر با مقایسه مرگ و زندگى این موجودات، بهتر مى‏توان به عظمت آفریدگار پى برد؛ زیرا اهمّیّت هر چیز به هنگام فنایش ظاهر مى‏شود.

نکته

اندکى از شگفتى‏هاى ماهى‏هاى بزرگ و فیل‏ها

درباره شگفتى‏هاى آفرینش مورچگان در تفسیر خطبه 185 که امام علیه السّلام بیان مشروحى درباره آن‏ها دارد به خواست خدا بحث خواهیم کرد؛ در این جا تنها اشاره‏اى به زندگى ماهیان بزرگ (نهنگ‏ها) و فیل مى‏کنیم:

نهنگ‏ها:

دانشمندان مى‏گویند: در دریاهاى جهان پانزده هزار نوع ماهى وجود دارد. بعضى از آن‏ها بسیار کوچکند که از یکى دو سانتى متر تجاوز نمى‏کنند و بعضى از آن‏ها مانند نهنگ‏هاى عظیم (که بالن، بال و وال نیز نامیده مى‏شود) طول بدنشان تا سى متر و وزنشان به سى تن مى‏رسد. آن‏ها شگفتى‏هاى زیادى دارند؛ مانند:

معده آن‏ها بسیار بزرگ است که چند خروار خوراک در آن‏ها جاى مى‏گیرد!

بچه‏هاشان هنگام تولد از سه تا شش متر طول دارند!

نوزادان آن‏ها از شیر مادر که مانند فواره از بدن او خارج مى‏شود در زیر آب مى‏نوشند!!

آن‏ها براى تنفس همیشه روى آب حرکت مى‏کنند و بیش از یک ساعت نمى‏توانند زیر آب بمانند.

آن‏ها بزرگترین جانوران دریایى و بزرگ‏ترین حیوانات روى زمین‏اند و جزء پستانداران محسوب مى‏شوند.

بدن آن‏ها چربى بسیار زیادى دارد که مورد استفاده در صنایع مختلف است و به جاى دندان، تیغه‏هاى استخوانى دراز و خطرناکى دارند و شکارچیان به علت استفاده از چربى‏ها و تیغه‏هاى دهانشان این حیوانات را با تدابیر مخصوصى شکار مى‏کنند.

فیل‏ها:

در حال حاضر، فیل بزرگترین جانور خشکى است و دو نوع مهم دارد: فیل‏هاى هندى که به آن فیل آسیایى نیز مى‏گویند و فیل‏هاى آفریقایى.

فیل‏هاى آسیایى بزرگ‏تر و براى تربیت، زودتر از فیل‏هاى آفریقایى آماده مى‏شوند.

خرطوم فیل در واقع بینى و به جاى لب بالاى اوست؛ اما عملا کار دست را انجام مى‏دهد؛ یعنى فیل با خرطوم خود غذا به دهان مى‏برد و به هنگام گرما آب به پشت خود مى‏پاشد.

فیل، علف‏خوار است و با خرطوم بلند خود، علف‏ها را از زمین جمع مى‏کند و به دهان مى‏گذارد و به وسیله عاج‏هاى پر قدرت و تیز خود ریشه‏ها را از زمین بیرون مى‏آورد.

فیل حیوان بسیار باهوشى است که براى کارهاى مختلف قابل تربیت است و در سیرک‏ها حرکات بسیار دقیق و شگفت‏انگیزى از خود نشان مى‏دهد.

فیل‏ها در جنگل به طور اجتماعى زندگى مى‏کنند و این خود دلیلى بر هوشیارى‏

آن‏هاست.

عمر فیل‏ها گاهى تا صد و پنجاه سال مى‏رسد! دندان فیل موسوم به «عاج» بسیار گران‏بهاست و از آن اشیاى زینتى فراوانى مى‏سازند.

در گذشته شاهان و حکمرانان آسیا به فیل‏هاى خود مى‏بالیدند و گاه لشکرى از فیل سواران تشکیل مى‏دادند. فیل‏هاى سلطنتى را مى‏آراستند و یراق‏هاى بسیار زیبا به آن‏ها نصب مى‏کردند.

شگفتى‏هاى فیل‏ها و ماهیان بزرگ، بیش از آن است که در این مختصر بگنجد و امام امیر المؤمنان علیه السّلام با توجّه به این ویژگى‏ها آن‏ها را از آیات عظیم خلقت شمرده است.(115)

بخش هفتم‏

فلو رمیت ببصر قلبک نحو ما یوصف لک منها لعزفت نفسک عن بدائع ما أخرج إلى الدّنیا من شهواتها و لذّاتها، و زخارف مناظرها، و لذهلت بالفکر فی اصطفاق أشجار غیّبت عروقها فی کثبان المسک على سواحل أنهارها، و فی تعلیق کبائس اللّؤلؤ الرّطب فی عسالیجها و أفنانها، و طلوع تلک الثّمار مختلفة فی غلف أکمامها، تجنى من غیر تکلّف فتأتی على منیة مجتنیها، و یطاف على نزّالها فی أفنیة قصورها بالأعسال المصفّقة، و الخمور المروّقة. قوم لم تزل الکرامة تتمادى بهم حتّى حلّوا دار القرار، و أمنوا نقلة الأسفار. فلو شغلت قلبک أیّها المستمع بالوصول إلى ما یهجم علیک من تلک المناظر المونقة، لزهقت نفسک شوقا إلیها، و لتحمّلت من مجلسی هذا إلى مجاورة أهل القبور استعجالا بها. جعلنا اللّه و إیّاکم ممّن یسعى بقلبه إلى منازل الأبرار برحمته.

ترجمه‏:

هرگاه با چشم دل به آن چه از بهشت براى تو وصف مى‏شود بنگرى، روحت از مواهبى که در این دنیا پدیدار گشته، از شهوات و لذات و زینت‏ها و زیورهاى خیره کننده‏اش صرف نظر خواهد کرد و فکرت در میان درخت‏هایى که پیوسته شاخه‏هایش (با جنبش نسیم) به هم مى‏خورد و ریشه‏هایش در دل تپه‏هایى از مشک بر ساحل نهرهاى بهشتى فرو

رفته، حیران مى‏شود، (همچنین) هرگاه به خوشه‏هایى از لؤلؤ تر، که به شاخه‏هاى کوچک و بزرگ محکمش آویخته و پیدایش میوه‏هاى گوناگون که از درون غلاف‏هاى خود سر برون کرده، همان میوه‏هایى که به آسانى و مطابق دلخواه هر کس چیده مى‏شود، نگاه کنى واله و حیران خواهى شد (اضافه بر این) میزبانان بهشتى از آن میهمانان در جلو قصرهاى بهشتى با عسل‏هاى مصفّا و شراب‏هاى صاف که مستى نمى‏آورد پذیرایى مى‏کنند. از کسانى که تقوا و کرامت انسانى خود را تا پایان عمر و هنگام ورود به دار القرار (سراى جاویدان) حفظ کرده و از ناراحتى‏هاى نقل و انتقال سفرها (ى مرگ و برزخ) ایمن بوده‏اند. اى شنونده، اگر قلب خویش را براى رسیدن به آن مناظر زیبا که در آن جاست مشغول دارى، روحت با اشتیاق به سوى آن پر مى‏کشد و از حضور من به همسایگى اهل قبور خواهى شتافت تا هر چه زودتر به آن نعمت‏ها دست یابى.

خداوند ما و شما را به لطف و رحمتش از کسانى قرار دهد که با دل و جان براى رسیدن به منزلگاه‏هاى نیکان کوشش مى‏کنند.

شرح و تفسیر

جلوه‏ها، نعمت‏ها و زیبایى‏هاى بهشت‏

این بخش از خطبه، همان گونه که محتوایش نشان مى‏دهد و مرحوم سیّد رضى نیز به آن اشاره کرده درباره اوصاف بهشت است که به یقین، در میان آن و بخش‏هاى گذشته، مطالب دیگرى بوده و مرحوم سید رضى طبق روش خود که از خطبه‏ها گلچین مى‏کند آن را نقل کرده است؛ ولى به نظر مى‏رسد که امام علیه السّلام که در بخش‏هاى گذشته از توحید سخن گفته، در این جا از معاد سخن مى‏گوید تا بحث مبدأ و معاد کامل گردد یا به تعبیر دیگر زیبایى‏هاى بهشت را بعد از زیبایى‏هاى این جهان بر شمارد.

نخست مى‏فرماید: «هرگاه با چشم دل به آن چه از بهشت براى تو وصف مى‏شود بنگرى، روحت از مواهبى که در این دنیا پدیدار گشته، از شهوات و لذّاتش و زینت‏ها و

زیورهاى خیره کننده‏اش صرف نظر خواهد کرد و فکرت در میان درخت‏هایى که پیوسته شاخه‏هایش (با جنبش نسیم) به هم مى‏خورد و ریشه‏هایش در دل تپه‏هایى از مشک بر ساحل نهرهاى بهشتى فرو رفته، حیران و شگفت‏زده مى‏شود» (فلو رمیت ببصر قلبک نحو ما یوصف لک منها لعزفت(116) نفسک عن بدائع ما أخرج إلى الدّنیا من شهواتها و لذّاتها، و زخارف مناظرها، و لذهلت(117) بالفکر فی اصطفاق(118) أشجار غیّبت عروقها فی کثبان(119) المسک على سواحل أنهارها).

سپس امام علیه السّلام بعد از وصف درختان بهشتى، اوصاف میوه‏هاى این درختان را بیان مى‏کند و مى‏فرماید: «(همچنین) اگر به خوشه‏هایى از لؤلؤتر، که به شاخه‏هاى کوچک و بزرگ محکمش آویخته، و پیدایش میوه‏هاى گوناگون که از درون غلاف‏هاى خود سر برون کرده، همان میوه‏هایى که به آسانى و مطابق دلخواه هر کس چیده مى‏شود، نگاه کنى واله و حیران مى‏شوى» (و فی تعلیق کبائس(120) اللّؤلؤ الرّطب فی عسالیجها(121) و أفنانها(122)، و طلوع تلک الثّمار مختلفة فی غلف(123) أکمامها(124)،

تجنى(125) من غیر تکلّف فتأتی على منیة مجتنیها).

یکى از مشکلات درختان میوه در دنیا چیدن آن‏هاست که گاه با دردسرهاى فراوان رو به رو مى‏شود؛ حتى گاهى بعضى از افراد براى چیدن میوه بالاى درختان رفته‏اند و جان خود را از دست داده‏اند. این طبیعت دنیاست که نوش‏ها و نیش‏ها به هم آمیخته است؛ ولى در بهشت که نوش‏ها خالى از نیش‏ها است و همه چیز بر وفق مراد است، میوه‏هاى درختانش در دسترس همگان مى‏باشد؛ در همه حال، در حال ایستادن و نشستن؛ حتى در بعضى از روایات آمده که بهشتیان هر زمان اراده چیدن میوه‏اى کنند، شاخه درخت به سوى آن‏ها خم مى‏شود و در دسترس آن‏ها قرار مى‏گیرد. قرآن مجید مى‏فرماید:

««قُطُوفُها دانِیَةٌ»؛ چینش میوه‏هاى آن نزدیک است».(126)

و در آیه‏اى دیگر مى‏خوانیم: «وَ جَنَى الْجَنَّتَیْنِ دانٍ».(127)

سپس امام علیه السّلام به ذکر چهارمین نعمت‏هاى بهشتى پرداخته، مى‏فرماید: «میزبانان بهشتى از آن میهمانان در جلو قصرهاى بهشت با عسل‏هاى مصفّا و شراب‏هاى صاف که مستى نمى‏آورد پذیرایى مى‏کنند» (و یطاف على نزّالها فی أفنیة(128) قصورها بالأعسال المصفّقة(129)، و الخمور المروّقة(130)).

قرآن نیز بارها به شراب‏هاى طهور لذت بخش بهشتى که نه دردسر ایجاد مى‏کند و نه انسان را از عقل و هوش تهى مى‏سازد، اشاره مى‏کند؛ از جمله در سوره «دهر» چهار نوع از

این شراب‏هاى لذّت بخش در چهار صورت و طبیعت را بیان مى‏فرماید: ««إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً» – «وَ یُسْقَوْنَ فِیها کَأْساً کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلًا عَیْناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا» «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً»؛ به یقین، نیکان از جامى مى‏نوشند که با کافور (نوعى از عطر و بوى خوش) آمیخته است؛ از چشمه‏اى که بندگان خاص خدا مى‏نوشند و از هر جا بخواهند آن را جارى مى‏سازند … و در آن جا از جام‏هایى سیراب مى‏شوند که لبریز از شراب طهورى آمیخته با زنجبیل است؛ از چشمه‏اى در بهشت که نامش سلسبیل است … و پروردگارشان شراب طهور به آنان مى‏نوشاند».(131)

و در جاى دیگر مى‏فرماید: ««لا یُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا یُنْزِفُونَ»؛ شرابى که دردسر و مستى نمى‏آورد».(132)

سپس اشاره گذرایى به اوصاف این بهشتیان کرده، مى‏فرماید: «آنها گروهى‏اند که تقوا و کرامت انسانى خود را تا پایان عمر و هنگام ورود به دار القرار (سراى جاویدان) حفظ کرده‏اند و از ناراحتى‏هاى نقل و انتقال سفرها (ى مرگ و برزخ) ایمن بوده‏اند» (قوم لم تزل الکرامة تتمادى بهم حتّى حلّوا دار القرار، و أمنوا نقلة(133) الأسفار).

از این تعبیر استفاده مى‏شود که بهشتیان کسانى‏اند که تا پایان عمر، قداست و پاکى و تقوا را حفظ مى‏کنند و کرامت انسانى را که در آیه شریفه «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ»(134) بیان شده به چیزى نیالوده‏اند و خدا را در حالى ملاقات کرده‏اند که نور ایمان و اعمال صالح وجودشان را احاطه کرده بود. این تعبیر، تأکیدى است بر موضوع حسن عاقبت و این که همه چیز در گرو پایان کار است.

سپس در بخش پایانى آتش شوق دیدار الطاف پروردگار و نعمت‏هاى بى‏شمار او را در آن سراى جاویدان در دل مخاطبان شعله‏ور مى‏سازد و مى‏فرماید: «اى شنونده، اگر قلب خویش را براى رسیدن به آن مناظر زیبا که در آن جاست مشغول دارى، روحت با اشتیاق به سوى آن پر مى‏کشد و از حضور من به همسایگى اهل قبور خواهى شتافت تا هر چه زودتر به آن نعمت‏ها دست یابى» (فلو شغلت قلبک أیّها المستمع بالوصول إلى ما یهجم علیک من تلک المناظر المونقة(135)، لزهقت(136) نفسک شوقا إلیها، و لتحمّلت من مجلسی هذا إلى مجاورة أهل القبور استعجالا بها).

امام علیه السّلام با این سخن مى‏خواهد بر این حقیقت تأکید کند که عظمت و زیبایى نعمت‏هاى بهشتى فراتر از آن است که در بیان بگنجد و اگر انسان، درست به آن بیندیشد، چنان آتش شوق در دلش زبانه مى‏کشد که گویى مى‏خواهد بى‏اختیار به سوى آن پرواز کند؛ همان گونه که در خطبه متقین نیز با تعبیر دیگرى به آن اشاره فرموده است: «فاذا مرّوا بآیة فیها تشویق رکنوا الیها طمعا و تطلّعت نفوسهم إلیها شوقا؛ هرگاه پرهیزگاران به آیه‏اى برسند که در آن تشویق (به سوى بهشت) باشد با علاقه فراوان به آن روى بیاورند و روح و جانشان با شوق بسیار به آن مى‏نگرد».(137)

و سرانجام با یک دعاى پر معنا خطبه را پایان مى‏دهد: «خداوند ما و شما را به لطف و رحمتش از کسانى قرار دهد که با دل و جان براى رسیدن به منزلگاه‏هاى نیکان کوشش مى‏کنند» (جعلنا اللّه و إیّاکم ممّن یسعى بقلبه إلى منازل الأبرار برحمته).

اشاره به این که تا رحمت الهى بدرقه راه نشود، کسى به جایى نمى‏رسد.

همّتم بدرقه راه کن اى طایر قدس

که دراز است ره مقصد و من نو سفرم!

تفسیر بعضى از لغات پیچیده این خطبه (از زبان سیّد رضى)

سیّد شریف رضى رحمه اللّه در پایان این خطبه چنین مى‏گوید:

قوله علیه السّلام: «یؤرّ بملاقحه» الأرّ: کنایة عن النّکاح، یقال: أرّ الرّجل المرأة یؤرّها، إذا نکحها. و قوله علیه السّلام: «کأنّه قلع داریّ عنجه نوتیّه» القلع: شراع السّفینة، و داریّ: منسوب إلى دارین، و هی بلدة على البحر یجلب منها الطّیب. و عنجه: أی عطفه. یقال: عنجت النّاقة- کنصرت- أعنجها» عنجا إذا عطفتها. و النّوتی: الملّاح. و قوله علیه السّلام: «ضفّتی جفونه» أراد جانبی جفونه. و الضّفّتان: الجّانبان. و قوله علیه السّلام: «و فلذ الزّبرجد» الفلذ: جمع فلذة، و هی القطعة. و قوله علیه السّلام: «کبائس اللّؤلؤ الرّطب» الکباسة: العذق و العسالیج:الغصون، واحدها عسلوج.

جمله «یؤرّ بملاقحه» در کلام امام علیه السّلام کنایه از لقاح و آمیزش جنسى است. گفته مى‏شود «أرّ الرجل المرأة یؤرّها» هنگامى که با همسرش آمیزش کند و در جمله «کأنّه قلع دارىّ عنجه نؤتیه» قلع به معناى بادبان کشتى است و «دارىّ» منسوب به «دارین» شهرى است در کنار دریا (در اطراف بحرین) که از آن جا عطریات مى‏آورند (و بادبان‏هاى کشتى‏هایش معروف است و در جمله «عنجه» به معناى کشیدن به سوى خویش است؛ گفته مى‏شود «عنجت الناقة أعنجها» یعنى شتر را به سوى خود کشیدم و «نوتى» به معناى کشتیبان است و تعبیر «ضفّتى جفونه» به معناى دو طرف پلک‏هاى چشم اوست و «ضفتان» به معناى دو طرف است و این که مى‏فرماید: «و فلذ الزبرجد» «فلذ» جمع «فلذة» به معناى قطعه چیزى است و در این جا منظور، قطعه‏هاى زبرجد است و تعبیر این که فرموده: «کبائس اللؤلؤ الرطب» (کبائس جمع کباسه و) «اکباسه» به معناى خوشه است و «عسالیج» جمع «عسلوج» به معناى شاخه است.

نکته کدام زیباتر است؟

امام علیه السّلام با فصاحت و بلاغت بى‏نظیر خود که در این خطبه آشکار ساخته، گاه از زیبایى‏هاى این جهان سخن گفته و گاه از زیبایى‏هاى جهان دیگر؛ ولى هنگامى که نوبت به شرح زیبایى‏ها و نعمت‏هاى جهان دیگر مى‏رسد، به طور ضمنى این حقیقت را بیان مى‏کند که آن چه مربوط به جهان دیگر است قابل شرح و بیان نیست؛ به گونه‏اى است که اگر انسان آن را ببیند، مرغ جانش به سوى آن پر مى‏کشد و از خود بى خود مى‏شود.

به یقین، ادبیات مربوط به زندگى این دنیا هرگز قادر به شرح آن چه در سراى آخرت است، نیست و به این مى‏ماند که انسانى را از روز نخست تولد در اتاقى محبوس کنند و هنگامى که به کمال عقل رسید، بخواهند مناظر زیبایى که در باغ‏ها و گلستان‏ها و آبشارها و صحنه‏هاى مختلف جهان طبیعت است براى او شرح دهند؛ از طاووس و پرهاى رنگارنگش بگویند؛ از نغمه‏هاى دل‏انگیز پرندگان خوش خوان سخن بگویند؛ از میوه‏هاى لذیذ و سایر صحنه‏هاى دل انگیز شرح دهند؛ به یقین ادبیاتى که او در آن اتاق تاریک با آن آشنا شده، هرگز قدرت شنیدن این‏ها را ندارد.

جالب این که امام علیه السّلام در این خطبه از زوایاى مختلف به نعمت‏هاى بهشتى مى‏نگرد؛ گاه از صحنه‏هاى زیبایى که مایه حظ بصر است و گاه از میوه‏هاى لذیذى که کام را شیرین مى‏کند و گاه از پذیرایى گرم آمیخته با احترام جوانان زیباروى بهشتى و گاه از امنیّت و آرامشى که بر تمام آن محیط و آن فضا حاکم است، سخن مى‏گوید.

نه بیمارى وجود دارد؛ نه درد و رنج و نه مرگ و میر؛ نه سلطه ظالمان؛ نه خیانت خائنان؛ نه مکر پیمان شکنان و نه غدر غدّاران و نه جنگ و ویرانى ویران‏گران. همه جا امن و امان است و همه جا صلح و صفا برقرار است.

در حدیثى از «ابو سعید خدرى» از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: إنّ اللّه سبحانه لمّا حوّط حائط الجنّة لبنة من ذهب، و لبنة من فضّة و غرس غرسها قال لها:

تکلّمی فقالت: قد أفلح المؤمنون، فقال: طوبى لک منزل الملوک؛ هنگامى که خداوند، دیوار بهشت را از خشتى از طلا و خشتى از نقره ساخت و درختان آن را غرس نمود (و آن همه زیبایى و نعمت به آن بخشید) به بهشت فرمود: سخن بگو! گفت: رستگار شدند مؤمنان! خدا فرمود: خوش به حال تو اى منزل شاهان».(138)

در حدیث دیگرى از «جابر بن عبد اللّه» از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نقل شده است: «اذا دخل أهل الجنّة الجنّة قال لهم ربّهم تعالى: أ تحبّون أن لذیذکم فیقولون: و هل خیر ممّا أعطیتنا؟ فیقول: نعم رضوانی اکبر؛ هنگامى که بهشتیان وارد بهشت مى‏شوند پروردگار متعال به آن‏ها مى‏گوید: آیا دوست دارید نعمت‏هایم را بر شما افزون کنم؟ عرض مى‏کنند: مگر بهتر از این هم ممکن است؟ مى‏فرماید: آرى، (لذت معنوى) رضا و خشنودى من از آن برتر است!».(138)


1) سند خطبه:«زمخشرى» از دانشمندان قرن ششم، بخش مهمى از این خطبه را در کتاب «ربیع الابرار» خود نقل کرده است. او در این کتاب، بسیارى از کلمات و سخنان آن حضرت را با تفاوت‏هایى روایت مى‏کند؛ به گونه‏اى که معلوم مى‏شود از منبعى غیر از نهج البلاغه گرفته؛ هر چند بعد از «سیّد رضى» مى‏زیسته است او به قدرى نسبت به شیعه بدبین بود که بسیار بعید بود کتب شیعه را منبع تحقیقى خود قرار دهد. «ابن اثیر» نیز در کتاب «نهایه» واژه‏هاى پیچیده این خطبه را تفسیر کرده و مجموعه تعبیراتش نشان مى‏دهد که آن را از منبع دیگرى گرفته است؛ زیرا واژه‏هایى را ذکر نموده که مطابق نقل سیّد رضى در این خطبه نیست.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 400).

2) «نعقت» از ماده «نعق» (بر وزن برق) در اصل به معناى صداى کلاغ است؛ سپس به صداهایى که براى حرکت حیوانات و امر و نهى آن‏ها گفته مى‏شود، اطلاق شده است.

3) «ذرأ» از ماده «ذرأ» (بر وزن زرع) به معناى آفرینش و ایجاد و اظهار است.

4) «اخادید» جمع «اخدود» (بر وزن خشنود) به معناى شکاف وسیع و عمیق و گسترده در زمین است و به گودال‏ها و خندق‏هاى بزرگ دره‏ها نیز اطلاق مى‏شود.

5) «خروق» جمع «خرق» (بر وزن زرع) به معناى بیابان‏هاى وسیع و گسترده است و به معناى شکاف نیز بیان شده است.

6) «فجاجها» جمع «فج» (بر وزن حج) به معناى جادّه وسیع است و در اصل به معناى دره‏هاى وسیعى است که در میان کوه‏ها وجود دارد و مسیر عبور کاروان‏ها بوده است.

7) «رواسی» جمع «راسیه» در اصل به معناى ثابت و پا برجاست؛ سپس به معناى کوه‏ها سخت و پا برجاست.

8) «اعلام» جمع «علم» (بر وزن قلم) در اصل به معناى علامتى است که از چیزى خبر مى‏دهد و به کوه‏ها و قله‏هاى آن‏ها اطلاق شده است.

9) درباره اعراب «ما ذرأ …»، بعضى احتمال داده‏اند که عطف بر «ما انقادت» باشد و گاه احتمال داده‏اند، عطف بر ضمیر «دلائله» و یا خود «دلائله» باشد. این احتمال نیز بعید به نظر نمى‏رسد که مبتدایى باشد با خبر محذوف و مفهوم آن چنین است: «و ما ذرأ …» من آثار صنعه و عظمته.

10) «مصرّفه» از ماده «صرف» (بر وزن حرف) به معناى تغییر دادن است و «مصرّفه» به معناى انواع اشکال متنوع مى‏آید.

11) «مرفوفه» از ماده «رفرفه» به معناى بال و پر زدن است و «مرفوفه» به معناى پارچه‏هاى زیبا و رنگارنگ نیز ذکر شده است و در خطبه مزبور به همان معناى اوّل است.

12) «مخارق» جمع «مخرق» (بر وزن مشرب) به معناى قلات و بیابان گسترده است.

13) «منفسح» به معناى گسترده از ماده «فسح» (بر وزن مسلح) به معناى گستردن نقل شده است.

14) نحل، آیه 79.

15) «حقاق» جمع «حقّ» (بر وزن حبّ) به معناى محل پیوند دو استخوان مفصل است.

16) «عبالة» به معناى درشتى، سنگینى است.

17) «خفوف» به معناى سرعت و سبکى است که غالبا لازم و ملزوم یکدیگرند.

18) «دفیف» به معناى بال زدن است و از آن جا که پرندگان، نزدیک زمین بیش‏تر بال مى‏زنند، گاهى این واژه به پرواز کردن در نزدیک زمین نیز گفته شده است.

19) «نسقها» از ماده «نسق» (بر وزن مشق) به معناى منظم ساختن خواه در مورد صفوف باشد یا عبارات و کلمات و یا غیر آن.

20) «أصابیغ» جمع «أصباغ» و «اصباغ» جمع «صبغ» (بر وزن فعل) به معناى رنگ است.

21) «مغموس» از ماده «غمس» (بر وزن لمس) در اصل به معناى فرو رفتن چیزى در آب است؛ سپس به معناى غایب و پنهان شدن نیز گفته شده است و در جمله مزبور امام علیه السّلام یک رنگ بودن گروهى از پرندگان را تشبیه کرده است که گویى آن را در خم رنگرزى فرو کرده و بیرون آورده‏اند.

22) «قالب» (بر وزن حالت) همان چیزى است که در فارسى، «قالب» (بر وزن فاعل) گفته مى‏شود و به معناى ظروفى است که فلزات گداخته یا اشیاى دیگر را در آن مى‏ریزند و به شکل مطلوب در مى‏آورند.

23) فرهنگ نامه و کتب دیگر.

24) فى ظلال نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 467.

25) «نضّد» از ماده «تنضید» به معناى ترکیب اشیایى با یکدیگر و تنظیم آنهاست.

26) «أشرج» از ماده «اشراج» به معناى آمیختن اشیایى با یکدیگر یا داخل کردن طناب‏ها و ریسمان‏هاى یک کیسه، یا یک صندوق در یکدیگر آن را محکم بستن است.

27) «قصب» به معناى «نى» و ساقه‏هاى تو خالى گیاهان و مانند آن است.

28) «مسحب» از ماده «سحب» (بر وزن سهو) به معناى کشیدن یا کشیدن بر روى زمین است و «مسحب» در این جا معناى مصدرى، یا اسم مصدرى دارد.

29) «درج» از ماده «درج» (بر وزن خرج) به معناى راه افتادن به سوى مقصد و یا از پله بالا رفتن است و در خطبه یاد شده، معناى اوّل را دارد؛ به حرکت آهسته کودک نیز اطلاق مى‏شود.

30) «طىّ» به معناى تا کردن و پیچیدن است. «من طیّه» در خطبه مزبور به معناى «بعد طیّه» است. اشاره به این که طاووس، بال‏هاى خود را که پیچیده است از هم باز مى‏کند.

31) «مطلّ» از ماده «طلّ» (بر وزن حلّ) به معناى مشرف شده و از بالا نگریستن است و در این جا به معناى اوّل است.

32) «قلع» به بادبان کشتى گفته مى‏شود.

33) «دارىّ» منسوب به «دارین» محلى در «بحرین» بوده که مرکز تجارت مشک محسوب مى‏شده است و مفهوم جمله یاد شده این است که طاووس چتر خود را بر سرش بلند مى‏کند؛ گویى بادبان کشتى است که از سرزمین دارین، مشک با خود آورده است.

34) «عنج» از ماده «عنج» (بر وزن رنج) به معناى کشیدن و بستن است.

35) «نوتى» به معناى ناخدا و کشتى‏بان است و در اصل از ماده «نوت» (بر وزن فوت) به معناى این طرف و آن طرف حرکت کردن است و اطلاق این واژه بر ناخدا به سبب آن است که کشتى را به هر طرف که بخواهد متمایل مى‏سازد.

36) «یختال» از ماده «اختیال» به معناى تکبر و غرور است که معمولا از خیال و پندار برترى بر دیگران پیدا مى‏شود.

37) «یمیس» از ماده «میس» (بر وزن شیث) به معناى حرکت کردن متکبّرانه است.

38) «زیفان» به معناى راه رفتن متکبّرانه است و تأکیدى است بر جمله (یمیس).

39) «یفضى» از ماده «افضاء» کنایه از آمیزش جنسى است و در اصل به معناى توسعه دادن است (ریشه اصلى آن فضاست).

40) «یؤرّ» از ماده «أرّ» (بر وزن شرّ) به معناى آمیزش جنسى است.

41) «ملاقح» جمع «ملحقة» به معناى آلت تناسلى است و در اصل از ماده لقاح به معناى باردار کردن گرفته شده است.

42) «مغتلمة» از ماده «غلمة» (بر وزن لقمه) به معناى شدت شهوت جنسى گرفته شده است و «فحول مغتلمة» به معناى حیوانات نرى است که از شدت شهوت به هیجان آمده‏اند.

43) «ضراب» به معناى جفت‏گیرى و آمیزش جنسى است.

44) «تسفح» از ماده «سفح» (بر وزن محو) به معناى جریان خون یا اشک است و «سفاح» به معناى خون‏ریز مى‏باشد.

45) «مدامع» جمع «مدمع» (بر وزن منبر) به معناى مجراى اشک است و «دمع» به اشک گفته مى‏شود.

46) «ضفه» به معناى ساحل دریا یا نهر است و در خطبه یاد شده پلک‏ها تشبیه به ساحل نهر شده است.

47) «جفون» جمع «جفن» (بر وزن جفت) به معناى پلک چشم است.

48) «منبجس» از ماده «انبجاس» از ریشه «بجس» (بر وزن نحس) به معناى بیرون ریختن آب به صورت خفیف و ملایم است.

49) «مطاعمه» از ماده «طعم» به معناى غذا خوردن با یکدیگر است و سپس به کار حیواناتى که منقارهاى خود را در یکدیگر داخل مى‏کنند، گفته شده است؛ گویا هر یک به دیگرى غذا مى‏دهد.

50) بنابر آن چه ذکر شد، جواب قضیه شرطیه «و لو کان …» جمله «لما کان ذلک با عجب …» مى‏باشد.

51) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 9، صفحه 270.

52) «قصب» به معناى نى‏هاى مخصوصى است که در لابه‏لاى پرها قرار دارد.

53) «مدارى» جمع «مدرى» (بر وزن املا) به معناى شانه است.

54) «دارت» جمع «داره» به معناى حلقه یا هاله اطراف ماه است.

55) «عقیان» به معناى طلا است.

56) «فلذ» جمع «فلذة» (بر وزن بدعة) و به معناى قطعه است.

57) «زبرجد» از سنگ‏هاى زینتى و گران قیمت است و رنگ‏هاى مختلفى دارد و از همه مشهورتر رنگ سبز آن است؛ لذا هر چیز سبز خوش رنگى را به «زبرجد» تشبیه مى‏کنند.

58) «جنى» به معناى چیده شده و نیز به معناى دسته گل ذکر شده است.

59) «ضاهیته» از ماده «مضاهاة» به معناى شباهت است.

60) «موشى» به معناى پر نقش و نگار است. از ماده «وشى» به معناى نقاشى کردن پارچه است و به معناى دروغ گفتن و سخن چینى نیز به کار رفته است.

61) «مونق» به معناى زیبا و شگفت انگیز از ماده «انق» (بر وزن رمق) به معناى زیبا شدن شده است.

62) «فصوص» جمع «فص» (بر وزن نص) به معناى نگین است.

63) «لجین» به معناى نقره است.

64) «مکلل» به معناى تاجدار از ماده «اکلیل» به معناى تاج گرفته شده است و گاه بر چیزى که به جواهرات تزیین شده اطلاق شده است.

65) «خلاسى» خروس دو رگه‏اى است که ترکیبى از خروس‏هاى هندى و فارسى است و رنگ آن تیره و در واقع، حد وسط سیاه و سفید است. از ماده «خلس» (بر وزن نفس) به معناى گندم گون و تیره رنگ ذکر شده است.

66) «مرح» به معناى مست نعمت و قدرت است و از ماده «مرح» (بر وزن فرح) به معناى شدت خوشحالى گرفته شده است.

67) «مختال» به معناى متکبّر و خود برتر بین از ماده «خیال» گرفته شده است.

68) «سربال» به گفته راغب در مفردات به معناى پیراهن است و گاهى به هر گونه لباس نیز گفته شده است.

69) «اصابیغ» همان گونه که گفته شد، جمع «اصباغ» و اصباغ جمع «صبغ» به معناى رنگ است.

70) «وشاح» به معناى نوار پهن زیبایى است که بر دوش مى‏افکنند و حمایل مى‏کنند.

71) «زقا» از ماده «زقو» (بر وزن ضعف) به معناى فریاد کشیدن است.

72) «معول» به معناى کسى است که صدا را به گریه بلند مى‏کند و از «عویل» گرفته شده است.

73) «حمش» جمع «احمش» به معناى شخص یا چیزى است که ساق او باریک باشد و گاه به معنى تیره رنگ نیز آمده است.

74) «نجمت» از ماده «نجم» (بر وزن حجم) به معناى روییدن و ظاهر شدن است.

75) «ظنبوب» به معناى انحراف و کجى به سمت جلو است.

76) «صیصة» به معناى خارى است که در پاى مرغان مى‏باشد و گاه به معناى شانه‏اى است که تار و پود پارچه را قبل از بافتن با آن مرتب مى‏کنند.

77) «العرف» به معناى یال است.

78) «قنزعة» به معناى کاکل است.

79) «موشاة» پر نقش و نگار.

80) «ابریق» به گفته بعضى از ریشه فارسى «ابریز» گرفته شده و به معناى آفتابه مخصوصى است که معمولا براى شستن دست و دهان قبل و بعد از غذا خوردن یا براى ریختن گلاب در مهمانى‏ها به کار مى‏رود و لوله و گردن آن با انحناى خاصى به شکلى زیبا ساخته شده.

81) «مغرز» محل قرار گرفتن یا محل فرو رفتن چیزى است.

82) «وسمه» رنگ خاصى بوده که ابرو یا محاسن را با آن رنگ مى‏کردند.

83) «صقال» و صیقل به یک معناست.

84) «متلفع» به معناى پیچیده شده از ماده «لفع» (بر وزن نفع) به معناى فرا گرفتن و گرداگرد چیزى را پوشاندن است.

85) «معجر»، روسرى و مقنعه.

86) «اسحم» به معناى سیاه است.

87) «مستدق» به معناى باریک و نازک است و از ماده «دق» (بر وزن حق) گرفته شده.

88) «أقحوان» به معناى بابونه سفید است.

89) «یقق» به معناى بسیار سفید از ماده «یقوقه» گرفته شده است.

90) «یأتلق» یعنى مى‏درخشد از ماده «ألق» (بر وزن دلق) گرفته شده.

91) «بریق» به معناى درخشندگى از ماده برق گرفته شده است.

92) «بصیص» به معناى درخشش و تلألؤ است.

93) «رونق» به معناى زیبایى از ماده «رنق» (بر وزن رنگ).

94) «قیظ» به چله تابستان و شدت حرارت است.

95) «ینحسر» یعنى برهنه مى‏شود و مکشوف مى‏گردد؛ از ماده «حصر» (بر وزن نصر) به معناى برهنه شدن گرفته شده است.

96) «تترى» از ماده «وتر» به معناى یک تا شدن گرفته شده و «تترى» یعنى یک پشت سر دیگرى در مى‏آید.

97) «ینحت» یعنى فرو مى‏ریزد از ماده «نحت» (بر وزن تخت) به معناى تراشیدن گرفته شده است.

98) «عسجدیه» به معناى طلایى است و از «عسجد» به معناى طلا گرفته شده.

99) «عمائق» جمع «عمیقه» به معناى دقیق و عمیق است.

100) «قرائح» جمع «قریحة» به معناى ذهن و هوشى است که خدا در سرشت او قرار داده است.

101) طبق تفسیر یاد شده تمام ضمیرهایى که در این جملات است به خلق یعنى «طاووس» بر مى‏گردد و بسیارى از شارحان نهج البلاغه نیز همین گونه فهمیده‏اند؛ هر چند بعضى به اجمال و ابهام از آن گذشته‏اند. این احتمال نیز وجود دارد که ضمیر در جمله «اعجز الالسن عن تلخیص صفته» و همچنین در جمله «عن تأدیة نعته» به ذات پاک خدا برگردد. بنابر این مفهوم جمله چنین مى‏شود: جایى که عقول از درک اوصاف مخلوقى ناتوانند چگونه مى‏توانند به کنه ذات صفات خالق برسند؟.

102) «بهر» از ماده «بهر» (بر وزن نهر) به معناى غلبه یافتن و چیره شدن گرفته شده است.

103) «جلّاه» یعنى آن را آشکار ساخت و از ماده «جلاء» گرفته شده است.

104) «تلخیص» هم به معناى شرح دادن و هم به معناى خلاصه کردن آمده است و در این جا به معناى اوّل است.

105) به کتاب «جواهر الکلام»، جلد 36، صفحه 309 مراجعه کنید.

106) به کتاب «حیاة الحیوان دمیرى»، «لغت نامه دهخدا» و «الزوولوجىّ الحدیث» (جانور شناسى نوین) مراجعه کنید.

107) «ادمج» از ماده «دموج» به معناى استحکام بخشیدن گرفته شده است.

108) «قوائم» جمع «قائمه» به معناى ستون و در این جا اشاره به دست و پاهاست که ستون‏هاى بدن محسوب مى‏شوند.

109) «ذرّة» به معناى مورچه کوچک است و به معناى ذرات گرد و غبار و در عصر ما به اتم نیز معنا شده است.

110) «همجة» به معناى پشه کوچک است و جمع آن «همج» (بر وزن کرج) است.

111) «حیتان» جمع «حوت» به معناى ماهى است.

112) یوسف، آیه 105.

113) «وأى» از ماده «وأى» (بر وزن سعى) به معناى وعده دادن گرفته شده است.

114) «شبح» به معناى شخص و هر چیزى که در برابر انسان آشکار مى‏شود و حس آن را درک مى‏کند، آمده است.

115) به دائرة المعارف موسوم به «فرهنگ نامه و لغت نامه فرهنگ عمید» مراجعه فرمایید.

116) «عزفت» از ماده «عزف» (بر وزن حذف) به معناى ترک کردن و انصراف از چیزى گرفته شده و به معناى لهو و سرگرمى نیز آمده است.

117) «ذهلت» از ماده «ذهل» عقل به غفلت کردن و ترک گفتن چیزى و به فراموشى سپردن آن است.

118) «اصطفاق» به معناى به هم خوردن چیزى است که صدایى از آن برخیزد؛ مانند کف زدن یا به هم خوردن شاخه‏هاى درختان.

119) «کثبان» جمع «کثیب» به معناى تلّ شن است از ماده «کثب» (بر وزن چسب) به معناى جمع کردن گرفته شده است.

120) «کبائس» جمع «کباسه» (بر وزن حمایت) به معناى خوشه میوه و مانند آن است.

121) «عسالیج» جمع «عسلوج» (بر وزن بهلول) به معناى شاخه درخت است.

122) «أفنان» «جمع فنّ و فنن» (بر وزن قلم) به معناى شاخه تازه و پر برگ است و شاخه‏هاى مختلف علم و صنعت و هنر و مانند آن را نیز فنون مى‏گویند.

123) «غلف» جمع «غلاف» از ماده «غلف» (بر وزن قصر) به معناى پوشاندن گرفته شده است.

124) «اکمام» جمع «کمّ» (بر وزن جنّ) به معناى غلافى است که روى میوه را مى‏پوشاند و جمع «کمّ» (بر وزن امّ) به معناى آستین است که دست را مى‏پوشاند.

125) «تجنى» از ماده «جنى» (بر وزن نفى) به معناى چیدن میوه است.

126) حاقه، آیه 23.

127) رحمن، آیه 54.

128) «افنیه» جمع «فناء» (بر وزن غناء) به معناى حیاط و جلوى خانه است.

129) «مصفّقه» به معناى تصفیه شده از ماده «تصفیق» به معناى جابه‏جا کردن مایعات از ظرفى به ظرف دیگر براى تصفیه آن است.

130) «مروّقه» به معناى تصفیه شده، از ماده «روق» به معناى صاف شدن گرفته شده است.

131) دهر، آیات 5، 6، 17، 18 و 21.

132) واقعه، آیه 19.

133) «نقله» به معناى جابه‏جایى است؛ لذا گاه به معناى سخن چینى نیز آمده است.

134) اسراء، آیه 70.

135) «مونقه» به معناى شگفت‏انگیز از ماده «انق» (بر وزن شفق) به معناى اعجاب نسبت به چیزى گرفته شده است.

136) «زهقت» از ماده «زهوق» (بر وزن غروب) به معناى هلاکت گرفته شده است.

137) نهج البلاغه، خطبه 193.

138) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 9، صفحه 280.