و من خطبة له علیه السّلام
یذکر فیها عجیب خلقة الطاووس
از خطبههاى امام علیه السّلام است که در آن از شگفتىهاى آفرینش طاووس پرده برداشته است.
خطبه در یک نگاه
این خطبه را مىتوان به چهار بخش تقسیم کرد:
در بخش اوّل، امام علیه السّلام به سراغ عجایب کائنات و شگفتىهاى آفرینش، به ویژه
پرندگان مىرود و از این طریق بر وجود خداوند متعال و لزوم ایمان راسخ به او استدلال مىکند.
در بخش دوّم، از میان تمام پرندگان، انگشت روى آفرینش طاووس و شگفتىهاى خلقت او مىگذارد و به نکات بسیار زیبا و دقیقى در مورد این پرنده عجیب اشاره مىفرماید و در عین حال، بعضى از خرافات و توهّمات بى اساس را که در مورد آن در میان مردم وجود دارد، ردّ مىکند و در پایان این بخش به این نکته اشاره مىکند: جایى که عقلها از وصف مخلوقات او ناتوان است، چگونه مىتوان آن خالق بزرگ را وصف کرد؟
در بخش سوّم از شگفتىهاى آفرینش جانداران بسیار کوچک مانند مورچه پرده بر مىدارد و عجایب خلقت آنها را به صورت دلیل دیگرى بر توحید خداوند متعال بر مىشمرد.
در چهارمین و آخرین بخش، به ذکر قسمتى از اوصاف بهشت مىپردازد؛ آن گونه که شنونده را مشتاق آن مىسازد؛ به این ترتیب، مبدأ و معاد را به هم پیوند مىدهد و مجموعه کاملى را در بحث عقاید بیان مىفرماید.
بخش اوّل
ابتدعهم خلقا عجیبا من حیوان و موات، و ساکن و ذی حرکات؛ و أقام من شواهد البیّنات على لطیف صنعته، و عظیم قدرته، ما انقادت له العقول معترفة به، و مسلّمة له، و نعقت فی أسماعنا دلائله على وحدانیّته، و ما ذرأ من مختلف صور الأطیار الّتی أسکنها أخادید الأرض، و خروق فجاجها و رواسی أعلامها، من ذات أجنحة مختلفة، و هیئات متباینة، مصرّفة فی زمام التّسخیر، و مرفرفة بأجنحتها فی مخارق الجوّ المنفسح، و الفضاء المنفرج. کوّنها بعد إذ لم تکن فی عجائب صور ظاهرة، و رکّبها فی حقاق مفاصل محتجبة، و منع بعضها بعبالة خلقه أن یسمو فی الهواء خفوفا، و جعله یدفّ دفیفا و نسقها على اختلافها فی الأصابیغ بلطیف قدرته، و دقیق صنعته. فمنها مغموس فی قالب لون لا یشوبه غیر لون ما غمس فیه؛ و منها مغموس فی لون صبغ قد طوّق بخلاف ما صبغ به.
ترجمه:
خداوند، آفریدگانى شگفتانگیز از حیوان و جماد، ساکن و متحرک، ابداع کرد و نمونههایى از شواهد آشکار بر صنعت دقیق و قدرت عظیمش را اقامه کرد؛ آن گونه که عقلها مطیع و معترف و تسلیم او شدند و دلایل یگانگى او در گوشهاى ما طنین انداز شد و اشکال گوناگونى از پرندگان را آفرید؛ پرندگانى که آنها را در شکافهاى زمین و
بریدگى درّهها و قلّه کوهها مسکن داد؛ پرندگانى که داراى بالهاى مختلف و شکلهاى گوناگوناند؛ آنها که زمامشان در دست پروردگار است و در مسیرى که تعیین فرموده در حرکتند و به وسیله بالهاى خویش در فراخناى هواى گسترده و در فضاى پهناور به پرواز در مىآیند.
خدا آنها را با اشکال شگفتآورى از نظر صورت ظاهر پدید آورد و پیکرشان را با استخوانهاى به هم پیوسته که پوشیده (از گوشت) شده ترکیب نمود؛ بعضى را به سبب سنگینى جسمشان از این که به آسانى در هوا پرواز کنند بازداشت و چنان قرار داد که بتوانند (در نزدیکى زمین) بال و پر بزنند (ولى به سبک وزنان اجازه داد در اوج آسمان به پرواز در آیند) با قدرت دقیق و آفرینش لطیف خویش، پرندگان را به رنگهاى گوناگونى رنگ آمیزى کرد. بعضى تنها یک رنگ دارند بى آن که رنگ دیگرى با آن مخلوط باشد و بعضى آنها تمام بدنشان یک رنگ دارد؛ جز طوقى که رنگ دیگر بر دور گردنشان است.
شرح و تفسیر
آفرینش انواع پرندگان
مهمترین اصول اعتقادى ما معرفة اللّه است که بخش عظیمى از قرآن مجید را تشکیل مىدهد هدف نهایى این خطبه نیز همین است. به طور مسلّم اگر پایههاى معرفت و عشق به خدا محکم شود، اعمال و رفتار انسان اصلاح مىشود.
امام علیه السّلام در این خطبه، شگفتىهاى آفرینش را که از وجود خدا، علم و قدرت بىپایان او حکایت مىکند، بیان مىفرماید؛ به ویژه دست ما را مىگیرد و در جهان پرندگان به پرواز در مىآورد و بخش مهمى از عجایب خلقت آنها را بازگو مىکند؛ سپس ما را به دنیاى شگفتانگیز طاووس مىبرد و با چنان فصاحت و بلاغتى شگفتىهاى آن را بیان مىکند که عقل، حیران مىماند ولى اختیار، زبان را به حمد و تسبیح خالق این موجودات به گردش در مىآورد.
نخست مىفرماید: «خداوند، آفریدگانى شگفتانگیز از حیوان و جماد، ساکن و متحرک، ابداع کرد» (ابتدعهم خلقا عجیبا من حیوان و موات، و ساکن و ذی حرکات).
منظور از موات، جمادات است؛ همچون زمین و آسمان، ستارهها و ماه و خورشید که بعضى ساکناند و بعضى حرکتدار. (هر چند از یک نگاه همه داراى حرکتند).
منظور از ابداع، آفرینش بدون سابقه است و این موضوع بسیار مهمى است؛ زیرا تمام صنعتگران و نقّاشان آن چه را مىسازند و یا به تصویر مىکشند، تقلیدى است از جهان خلقت؛ به طور واضح و ساده یا پیچیده و مرکب. تنها خدا است که آفرینش او بىسابقه است؛ آن هم آفرینشى با این تنوع و تکثّر عجیب.
سپس به شرح این سخن پرداخته، مىفرماید: «نمونههایى از شواهد آشکار بر صنعت دقیق و قدرت عظیمش را اقامه کرد؛ آن گونه که عقلها مطیع و معترف و تسلیم او گشتند و دلایل یگانگى او در گوشهاى ما طنین انداز شد» (و أقام من شواهد البیّنات على لطیف صنعته، و عظیم قدرته، ما انقادت له العقول معترفة به، و مسلّمة له، و نعقت(2) فی أسماعنا دلائله على وحدانیّته).
به راستى اگر انسان، کمى با علوم طبیعى آشنا باشد و با دقّت به بررسى شگفتىهاى موجودات این جهان بپردازد، بىاختیار زبانش به مدح و ستایش پروردگار گشوده مىشود و همان گونه که مولاى متقیان علیه السّلام فرمود، به عظمت خدا اعتراف مىکند و در برابر او تسلیم مىشود.
به دنبال این سخن، امام علیه السّلام ذرّهبین اندیشه را بر بخش خاصى از شگفتىهاى جهان- که پر از اسرار و لطایف است- مىاندازد و از جهان پرندگان سخن مىگوید و تنوع عجیب آنها را شرح مىدهد و مىفرماید: «و اشکال گوناگونى از پرندگان را آفرید؛ پرندگانى که
آنها را در شکافهاى زمین و بریدگى درّهها و قلّه کوهها مسکن داد» (و ما ذرأ(3) من مختلف صور الأطیار الّتی أسکنها أخادید(4) الأرض، و خروق(5) فجاجها(6) و رواسی(7) أعلامها(8)).(9)
این نخستین تنوع آفرینش پرندگان است از نظر محل زندگى، بعضى از آنها مانند بوم و مرغ سنگخوار به شکافهاى زمین پناه مىبرند و به هنگام تاریکى بیرون مىآیند و بعضى در حاشیه درهها زندگى مىکنند؛ مانند کبکها و بعضى دیگر در بلنداى کوهها مسکن دارند، مانند شاهین و عقاب و خداوند به هر یک به مقتضاى محیط زندگىاش ابزار و امکانات لازم را بخشیده است.
البته آن چه را امام علیه السّلام در بخشهاى سه گانه مذکور بیان فرمود، تنها برخى پرندگان را براى نمونه ذکر کرده است؛ پرندگان دریایى، پرندگان ماهىخوار، پرندگان خانگى و اهلى، پرندگانى که تنها در جنگلها و بیشهها زندگى مىکنند، پرندگانى که تنها در کویرها
مىتوانند زنده بمانند و مانند آنها که هر یک، شگفتىهایى دارند که عقل اندیشمندان را حیران مىسازد. آن چه در جملههاى پیشین ذکر شد، تقسیمى بود که امام علیه السّلام براى آنها از نظر محل سکونت بیان فرمود، سپس امام علیه السّلام اشاره به تقسیم دیگرى- از نظر چگونگى بالها و طرز پرواز آنان- کرده، مىفرماید: «آنها داراى بالهاى مختلف و شکلهاى گوناگوناند؛ آنها که زمامشان در دست پروردگار است و در مسیرى که تعیین فرموده در حرکتند و به وسیله بالهاى خویش در دل فراخناى هواى گسترده و در فضاى پهناور به پرواز در مىآیند» (من ذات أجنحة مختلفة، و هیئات متباینة، مصرّفة(10) فی زمام التّسخیر، و مرفرفة(11) بأجنحتها فی مخارق(12) الجوّ المنفسح(13)، و الفضاء المنفرج).
این همان چیزى است که در قرآن مجید در آیات متعدد از جمله در سوره نحل به آن اشاره فرموده: ««أَ لَمْ یَرَوْا إِلَى الطَّیْرِ مُسَخَّراتٍ فِی جَوِّ السَّماءِ ما یُمْسِکُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ»؛ آیا آنها به پرندگانى که بر بلنداى آسمانها نگه داشته شدهاند نظر نفیکندند؟ هیچ کس جز خدا آنها را نگاه نمىدارد. در این امر نشانههایى از عظمت و قدرت خداست، براى کسانى که ایمان مىآورند».(14)
امام علیه السّلام در ادامه این سخن به سراغ تقسیم سوّم و چهارمى براى پرندگان مىرود و آنها را به پرندگان داراى اشکال مختلف شگفتآور و سپس پرندگان سنگین وزن که
قدرت بر پرواز ندارند و یا به زحمت و نزدیک سطح زمین پرواز مىکنند و پرندگان سبک جثّهاى که بر بلنداى آسمانها به سرعت در گردشند، مىفرماید: «خداوند آنها را با اشکال شگفتآورى از نظر صورت ظاهر پدید آورد و پیکرشان را با استخوانهاى به هم پیوسته که پوشیده (از گوشت) شده ترکیب نمود؛ بعضى را به سبب سنگینى جسمشان از این که به آسانى در هوا پرواز کنند بازداشت و چنان قرارداد که بتوانند (در نزدیکى زمین) بال و پر بزنند (ولى به سبک وزنان اجازه داد در اوج آسمان به پرواز درآیند)» (کوّنها بعد إذ لم تکن فی عجائب صور ظاهرة، و رکّبها فی حقاق(15) مفاصل محتجبة، و منع بعضها بعبالة(16) خلقه أن یسمو فی الهواء خفوفا،(17) و جعله یدفّ دفیفا(18)).
آرى، اشکال پرندگان به قدرى مختلف است که انسان از تنوّع آن حیران مىشود:بعضى آن چنان زیبایند که چشم از دیدن آنها سیر نمىشود؛ بعضى چنان قیافه وحشتناکى دارند که غالب مردم از آنها مىترسند؛ پاهاى بعضى به قدرى بلند است که گویا بدن آنها روى دو ستون قرار گرفته (مانند شتر مرغ و لکلک) و پاى بعضى به قدرى کوتاه است که به زحمت دیده مىشود (مانند کبکها)؛ بعضى به قدرى بزرگاند که گاه بدن آنها به دو متر مىرسد و بعضى به اندازهاى کوچکاند که از چند سانتىمتر تجاوز نمىکنند.
از نظر پرواز نیز بسیار مختلفاند: بعضى آن چنان سنگیناند که قدرت پرواز ندارند؛ به سرعت مىدوند و بال و پر مىزنند؛ بعضى مدتى با سرعت مىدوند و سپس از زمین بر مىخیزند و در ارتفاع پایین حرکت مىکنند و برخاستن آنها درست، شبیه پرواز
هواپیماهاست؛ بعضى دیگر به محض این که اراده کنند، یک مرتبه از زمین کنده مىشوند و به پرواز در مىآیند؛ با قدرت پاها خود را به هوا مىپرانند، سپس از بالها استفاده مىکنند (مانند حرکت بال گردها)؛ بعضى ساعتها و یا هفتهها در آسمانها به راحتى حرکت مىکنند، بى آن که احساس خستگى و ناتوانى کنند؛ مانند پرندگان مهاجر که گاه نیمى از کره زمین را سیر مىکنند و هفتهها در آسمانند و مواد غذایى را به صورت چربىها قبل از پرواز در بدن خود ذخیره مىکنند. جالب این که بعضى پرندگان که بالهاى پهن و گسترده و جثّههاى سبک دارند، هنگامى که اوج گرفتند نیازى به بال زدن ندارند و بالهاى گستردهشان، آنها را بر بلنداى جوّ حفظ مىکند و تنها شهپرهایى که در دم آنها قرار دارد سبب حرکت یا تغییر مسیر آنها مىشود! اما بعضى دیگر که بالهاى کوتاهتر و جثّههاى سنگینترى دارند باید همواره بالهاى خود را در طرف بالا و پایین حرکت دهند تا بتوانند پرواز کنند. هر قدر انسان در این تنوّعها فکر مىکند به عظمت آفریدگار و علم و قدرت بىپایانش آشناتر مىشود!!
در مرحله چهارم، امام علیه السّلام به تنوع رنگهاى گوناگون پرندگان که آن هم از عجایب آفرینش است اشاره کرده، مىفرماید: «خداوند با قدرت لطیف و آفرینش قدرت خویش، پرندگان را به رنگهاى گوناگونى رنگ آمیزى کرد: بعضى تنها یک رنگ دارند بى آن که رنگ دیگرى با آن مخلوط باشد و بعضى آنها تمام بدنشان یک رنگ دارد؛ جز طوقى که به رنگ دیگر بر دور گردنشان» (و نسقها(19) على اختلافها فی الأصابیغ(20) بلطیف قدرته، و دقیق صنعته. فمنها مغموس(21) فی قالب(22) لون لا یشوبه غیر لون ما
غمس فیه؛ و منها مغموس فی لون صبغ قد طوّق بخلاف ما صبغ به).
تنوع رنگهاى پرندگان نیز از عجایب است. در زمان ما در بعضى از مناطق، باغى به نام باغ پرندگان درست کردهاند و انواع پرندگان را در آن جمع آورى کرده و در شرایطى شبیه شرایط طبیعى زندگى مىکنند. تنها ویژگى آن این است که تور بسیار بزرگ و بلندى بر دور باغ کشیدهاند که پرندگان از آن جا به جاى دیگر نروند. هرگاه کسى در آن باغ قدم نهد و رنگهاى مختلف پرندگان را با چشم خود ببیند، از تنوع و زیبایىهاى خیره کننده آن در شگفتى فرو مىرود؛ گویى نقاشى نشسته و همه روزه یک به یک آنها را با دقت رنگ آمیزى مىکند. ممکن نیست، بیننده آن بى اختیار زبان به حمد و تسبیح پروردگار نگشاید.
وانگهى پرندگانى که در چنین باغهایى گردآورى مىشوند اندکى از انواع پرندگان جهان طبیعتاند. در درون درهها در اعماق جنگلها پرندگانى به رنگهاى مختلف وجود دارد که چشم انسانى به آنها نیفتاده!
نکته
دنیاى عجیب پرندگان
گاه دیدن یک پرنده زیبا و ظرافت و دقّتى که در ساختمان بال و پر و تمام وجود او به کار رفته، انسان را با آفریننده آن آشنا و غرق در افکار توحیدى مىکند حال اگر در جهان پرندگان سیر طولانىترى کنیم، سیرى که به یقین سالها طول مىکشد و طرز زندگى، رنگها، دقّتها، ظرافتها و تنوّع فوقالعادهاى را که در آنها به کار رفته، مشاهده کنیم
چه رخ خواهد داد؟!
دانشمندان، کتب بسیارى درباره رازهاى نهفته در وجود پرندگان و انواع و اقسام آنها، اعم از پرندگان خشکى و دریایى، پرندگان مهاجر و غیر مهاجر نوشتهاند که حتى شرح گوشهاى از آنها از حوصله این کتاب، خارج است؛ ولى مناسب است به گوشههایى کوتاه و پر معنا در این جا اشاره کنیم:
دانشمندان مىگویند:
1- حدود چهارده هزار نوع پرنده در کره زمین وجود دارد و تفاوتهاى میان آنها سبب شده که دانشمندان، آنها را به گروههاى مختلف تقسیم کنند. البتّه هر نوع، هزاران هزار مصداق خارجى دارد. مسلّما در درون جنگلها و اعماق درههاى صعب العبور، انواع زیادى از پرندگان یافت مىشود که هرگز انسانها به آنها دست نیافتهاند.
2- بعضى از پرندگان (مانند شترمرغ به قدرى بزرگاند که ممکن است بیش از یک صد کیلو گرم وزن داشته باشند و با پاهاى بلند خود مىتوانند با سرعتى معادل 95 کیلومتر در ساعت بدوند! در مقابل بعضى به قدرى کوچکاند که وزن آنها از چند گرم تجاوز نمىکند؛ ولى عجب آن که ممکن است سرعت پرواز آنها کمتر از سرعت دویدن شترمرغ نباشد!
3- هر یک از پرندگان، آفرینشى کاملا متناسب با محیط و وضع معیشت خود دارند:مرغ ماهىخوار، منقارى بلند و تیز دارد که به راحتى ماهىها را صید مىکند؛ پرندهاى به نام «سرخ قبا» منقار کوتاه و مخروطى دارد که مىتواند دانههاى نباتى را بشکند و استفاده کند؛ مرغ «زمزمهگر» منقارى باریک و تیز دارد که شیره گلها را مىمکد؛ مرغان شکارى پنجهها و منقارهاى قوى و برّندهاى دارند که شکارشان را با آن مىگیرند و پاره مىکنند؛ منقار پلیکان مانند یک سبد است که ماهى زیادى را براى طعمه در خود جاى مىدهد.
4- هیچ پرندهاى دندان ندارد و دانهها را در سنگدان خود آسیاب کرده، آماده جذب مىکند!
5- بدن پرندگان بسیار سبک و آماده پرواز است در جاى جاى داخل بدن آنها حبابهاى هوا وجود دارد و استخوانهاىشان توخالى است و همه اینها به پرواز آنها کمک مىکند! 6- پرندگان معمولا تخم مىگذارند و چند روزى روى آن مىخوابند تا به جوجه تبدیل شود؛ گاه تنها جنس ماده بر روى آن مىخوابد و گاه نر و ماده به نوبت روى آن مىخوابند و گاه جنس نر، پرنده ماده را در درون لانه زندانى مىکند و اجازه خروج به او نمىدهد (مانند مرغ شاخ منقار) فقط سوراخى در دهانه لانه مىگذارد که روزها براى او غذا بیاورد و در اختیار او بگذارد.
7- پرندگان آبى یعنى آنها که روى آبها و اطراف دریاها زندگى مىکنند، برنامه عجیبترى دارند؛ گاه با دستگاهى که همانند رادار است طعمه خود را زیر آب نشانهگیرى مىکنند و با یک شیرجه به عمق آب فرو مىروند و آن را گرفته، و از طرف دیگر سر بر مىآورند؛ بدنهاى آنها چنان چرب است که هرگز آب در آن نفوذ نمىکند.
8- رنگهاى پرندگان از عجایب آفرینش است؛ گاه چنان رنگآمیزى زیبا و شفاف و دل انگیزى دارند که انسان خیال مىکند الآن از زیر دست نقاش چیره دستى خارج شده است (و این از بدیعترین چهرههاى آفرینش است که امام علیه السّلام در خطبه مزبور روى آن تکیه خاصى دارد) و انسان تا نبیند نمىتواند به اهمّیّت آن واقف شود.
9- لانههاى پرندگان نیز بسیار متنوّع و عجیب است با این که آنها دست ندارند، ولى با ظرافت خاصى لانه خود را مىسازند. یکى از پرندگان به نام «پرنده خیاط» برگهاى بزرگ درختان را به هم مىدوزد و از آن لانه درست مىکند. منقار تیزش به منزله سوزن است و الیاف باریک گیاهان را به صورت نخ مورد بهره بردارى قرار مىدهد!
10- پرندگان شکارچى پاهاى قوى و بالهاى نیرومندى دارند؛ مانند عقابها و بازها و لاشخورها و کرکسها. چشم آنها بسیار قوى و تیزبین است و از مکانى دور در آسمان، حتى موجودات کوچک را روى زمین مىبینند. بعضى از آنها به قدرى قوىاند که نقل
شده مىتوانند یک برّه را از زمین برداشته، با خود ببرند.
11- پرندگان مهاجر عالم عجیب و شگفت انگیزترى دارند. گاه از خط استوا به مناطق قطبى و بالعکس حرکت مىکنند و بیش از ده هزار کیلومتر راه را طى مىکنند؛ بى آن که راه را گم کنند، شبها و روزها پرواز مىکنند! قبل از مهاجرت، دسته جمعى با یک الهام درونى به تغذیه فراوان مىپردازند و بدن خود را از چربى انباشته مىکنند که در طول مسافرت از آن استفاده کنند!
12- مقاومت پرندگان در مقابل سرما و گرما بسیار زیاد است. در زمستان که ما انسانها کنار بخارى جمع مىشویم، آنها در سرماى چندین درجه زیر صفر زنده مىمانند! حرارت بدن آنها از بدن انسان بیشتر است و به 45 درجه بالاى صفر مىرسد! و شاید همین حرارت است که به آنها در مقابل سرما مقاومت مىدهد.(23)
13- خدمات پرندگان به انسان، بسیار زیاد است: خوراک بسیارى از آنها حشرات است؛ پرندگان شکارى، افزایش نسل پرندگان دیگر را مهار مىکنند؛ پرندگان مردارخوار، سطح دریاها و خشکىها را پاکسازى مىکنند؛ بسیارى از آنها در زدودن آفات، نقش مهمى دارند و علاوه بر اینها پرندگان براى ما غذاى مهمى به شمار مىروند.
14- در پایان این بحث، قلم را به دست شارح خوش ذوق شرح «فى ظلال نهج البلاغه» مىسپاریم. او از کتاب «روبرت لمن» به نام «همه چیز درباره پرندگان» ترجمه «دکتر مصطفى بدران» چنین نقل مىکند: «بعضى حدس مىزنند که در تمام روى زمین، حدود صد میلیارد پرنده وجود دارد (در انواع مختلف) و بزرگتر از همه شترمرغ است که قامت آن به 5/ 2 متر مىرسد … و کوچکترین آنها «طنان» است که طول آن فقط پنج سانتى متر است و با سرعت عجیبى پرواز مىکند و در یک ثانیه، پنجاه تا دویست بار پر مىزند و سرعت حرکت او در ساعت تا 90 کیلومتر مىرسد و مىتواند طرف جلو و عقب و یا بالا و پایین حرکت کند و حتى مىتواند مدتى طولانى در یک نقطه از هوا توقف کند!
بعضى از پرندگان یک گام آنها از شش متر بیشتر است.
بعضى از پرندگان تا شش هزار متر در هوا بالا مىروند و بعضى تا 18 مترى عمق آب پیش مىروند».(24)
کوتاه سخن؛ همان گونه که مولا على علیه السّلام در این بخش از خطبه بیان فرمود، هرگاه انسان در این عجایب خلقت بیندیشد، بى اختیار سر تعظیم به درگاه پروردگار فرود مىآورد و در برابر لطف صنعت و عظمت قدرت او تسلیم مىشود.
بخش دوّم
و من أعجبها خلقا الطّاووس الّذی أقامه فی أحکم تعدیل، و نضّد ألوانه فی أحسن تنضید، بجناح أشرج قصبه، و ذنب أطال مسحبه.
إذا درج إلى الأنثى نشره من طیّه، و سما به مطلّا على رأسه کأنّه قلع داریّ عنجه نوتیّه.
یختال بألوانه، و یمیس بزیفانه. یفضی کإفضاء الدّیکة، و یؤرّ بملاقحه أرّ الفحول المغتلمة للضّراب. أحیلک من ذلک على معاینة، لا کمن یحیل على ضعیف إسناده. و لو کان کزعم من یزعم أنّه یلقح بدمعة تسفحها مدامعه، فتقف فی ضفّتی جفونه، و أنّ أنثاه تطعم ذلک، ثمّ تبیض لا من لقاح فحل سوى الدّمع المنبجس، لما کان ذلک بأعجب من مطاعمة الغراب.
ترجمه:
یکى از عجیبترین آنها (پرندگان) از نظر آفرینش، طاووس است که خداوند آن را در موزونترین شکل آفرید و با رنگهاى مختلف به بهترین صورت رنگآمیزى نمود؛ با بال و پرهایى که شهپرهاى آن بر روى یکدیگر قرار گرفته و به هم آمیخته و دمى که دامنه آن را گسترده و بر زمین مىکشد. هنگامى که طاووس به سوى جفت خود حرکت مىکند، دم خود را مىگشاید و همچون چترى (بسیار زیبا) بر سر خود سایبان مىسازد؛ گویى بادبان کشتى است که از سرزمین «دارین» مشک با خود آورده و ناخدا آن را برافراشته است. (در
این حال) او با این همه رنگهاى زیبا غرق در غرور مىشود و با حرکات متکبرانه به خود مىنازد؛ همچون خروس با جفت خود مىآمیزد و همانند حیوانات نر که از طغیان شهوت به هیجان آمدهاند با او در آمیخته باردارش مىکند.
براى اثبات آن به مشاهده حسّى حواله مىکنم؛ نه همچون کسى که به دلیل ضعیف ذهنى حواله مىکند و آن گونه که بعضى پنداشتهاند، طاووس به وسیله اشکى که از چشم خود فرو مىریزد جنس ماده را باردار مىکند به این صورت که قطره اشک در دو طرف پلکهاى جنس نر حلقه مىزند و ماده او آن را مىنوشد سپس تخم مىگذارد، بى آن که با نر آمیزش کرده باشد، جز همان قطره اشکى که از چشمش بیرون پریده است، (این افسانه بى اساسى است و) عجیبتر از افسانه تولید مثل کلاغ نیست.
شرح و تفسیر
عجیبترین پرنده جهان
به دنبال بخش پیشین این خطبه که در آن سخن از شگفتىهاى جهان پرندگان به میان آمده بود، امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، روى یکى از زیباترین و شگفتانگیزترین پرندگان دنیا یعنى «طاووس» انگشت مىگذارد؛ همان پرندهاى که در زیبایى و جمال، ضرب المثل است تا آن جا که از پرهاى زیبایش براى نشانه گزارى در قرآنها و ساختن جارو براى غبار روبى از مکانهاى بسیار مقدّس استفاده مىشود. امام علیه السّلام به چند قسمت از ویژگىهاى این پرنده اشاره مىفرماید؛ نخست مىفرماید: «یکى از عجیبترین آنها (پرندگان) از نظر آفرینش، طاووس است که خداوند آن را در موزونترین شکل آفرید و با رنگهاى مختلف به بهترین صورت رنگآمیزى نمود؛ با بال و پرهایى که شهپرهاى آن بر روى یکدیگر قرار گرفته و به هم آمیخته و دمى که دامنه آن را گسترده و بر زمین مىکشد» (و من أعجبها خلقا الطّاووس الّذی أقامه فی أحکم تعدیل، و
نضّد(25) ألوانه فی أحسن تنضید، بجناح أشرج(26) قصبه(27)، و ذنب أطال مسحبه(28)).
نخستین چیزى که در طاووس جلب توجّه مىکند، رنگآمیزى عجیب بالها و دامنه دار بودن قسمت دم اوست که به هنگام راه رفتن بر زمین کشیده مىشود و همچون عروسى زیبا که لباس مخصوص شب زفاف را پوشیده، خودنمایى مىکند.
رنگآمیزى بال و پر طاووس را با هیچ بیانى نمىتوان وصف کرد؛ جز این که انسان آن را ببیند و با چشم مشاهده کند و لذت برد و به آفرینندهاش آفرین گوید.
یکى از نکتههاى قابل توجّه و دقیق در جهان حیوانات این است که جنس نر براى جلب توجّه جنس ماده از عوامل مختلفى استفاده مىکند؛ گاه از صداى زیبا و گاه از حرکات موزون و گاه از جلوههاى دیگر. امام علیه السّلام در ادامه این سخن به این نکته باریک اشاره کرده، مىفرماید: «هنگامى که طاووس به سوى جفت خود حرکت مىکند، دم خود را مىگشاید و همچون چترى (بسیار زیبا) بر سر خود سایبان مىسازد» (إذا درج(29) إلى الأنثى نشره من طیّه(30)، و سما به مطلّا(31) على رأسه).
چتر زدن طاووس به راستى از زیبایىهاى جهان آفرینش است. به راستى چگونه مىتواند این پرهاى زیبا را ناگهان به صورت چترى درآورد که نظم خاصى بر آن و بر تمام رنگهایش حکمفرما باشد؟!
سپس امام علیه السّلام در مورد آن تشبیهى بیان کرده، مىفرماید: «گویى بادبان کشتى است که از سرزمین «دارین» مشک با خود آورده و ناخدا آن را برافراشته است» (کأنّه قلع(32) داریّ(33) عنجه(34) نوتیّه(35)).
این تشبیه ممکن است از این نظر باشد که به هنگام حرکت بادبان را به سوى مقصد مىگشایند و در ضمن، زیبایى خاصى به کشتى مىدهد. طاووس نیز به هنگام حرکت براى جفتگیرى، چتر خود را مىگشاید تا با زیبایىهایش جلب توجّه جفت خود کند و به مقصودش نایل گردد.
و در ادامه سخن مىافزاید: «(در این حال) او با این همه رنگهاى زیبا غرق در غرور مىشود و با حرکات متکبّرانه به خود مىنازد؛ همچون خروس با جفت خود مىآمیزد و همانند حیوانات نر که از طغیان شهوت به هیجان آمدهاند با او در آمیخته باردارش مىکند» (یختال(36) بألوانه، و یمیس(37) بزیفانه(38). یفضی(39) کإفضاء الدّیکة، و
یؤرّ(40) بملاقحه(41) أرّ الفحول المغتلمة(42) للضّراب(43)).
این سخن در واقع مقدمهاى است براى ابطال بعضى از خرافات که در مورد این پرنده در میان عوام موجود است (و چه بسیارند خرافاتى که عوام براى عجایب حیوانات ساختهاند!)
لذا به دنبال آن چنین مىفرماید: «من این موضوع را با چشم خود دیدهام و براى اثبات آن به مشاهده حسّى حواله مىکنم؛ نه همچون کسى که به دلیل ضعیف ذهنى حواله کند» (آرى آن چه درباره تولید مثل طاووس گفتم با چشم خود دیدهام؛ امرى است حسّى نه خیالى و پندارى) (أحیلک من ذلک على معاینة، لا کمن یحیل على ضعیف إسناده).
سپس در ادامه این سخن مىافزاید: «و آن گونه که بعضى پنداشتهاند، طاووس به وسیله اشکى که از چشم خود فرو مىریزد جنس ماده را باردار مىکند به این صورت که قطره اشک در دو طرف پلکهاى جنس نر حلقه مىزند و ماده او آن را مىنوشد سپس تخم مىگذارد، بى آن که با نر آمیزش کرده باشد، جز همان قطره اشکى که از چشمش بیرون پریده است، (افسانه بى اساسى است) و این عجیبتر از افسانه تولید مثل کلاغ نیست» (و لو کان کزعم من یزعم أنّه یلقح بدمعة تسفحها(44) مدامعه(45)، فتقف
فی ضفّتی(46) جفونه(47)، و أنّ أنثاه تطعم ذلک، ثمّ تبیض لا من لقاح فحل سوى الدّمع المنبجس(48)، لما کان ذلک بأعجب من مطاعمة(49) الغراب).
اشاره به این که نباید از چنین خرافهاى درباره طاووس تعجب کرد؛ زیرا عجیبتر از آن را درباره کلاغ گفتهاند. مىگویند: کلاغ، آمیزش جنسى ندارد؛ بلکه به هنگامى که مىخواهد جنس ماده را باردار کند منقار خود را در منقار او مىنهد و کمى آبى که در چینهدان او هست به ماده منتقل مىکند و او باردار مىشود؛ در حالى که این سخن باطل است و بارها آمیزش جنسى کلاغ مشاهده شده است؛ هر چند سعى دارد دور از انظار انسانها باشد و لذا آمیزش جنسى او که یک امر پنهانى است در زبان عربى ضرب المثل شده است و گفتهاند: «أخفى من سفاد الغراب؛ پنهانتر از آمیزش جنسى کلاغ».
ممکن است سرچشمه این اشتباه آن باشد که بسیارى از پرندگان، قبل از آمیزش جنسى، منقار در منقار هم مىنهند و این سبب اشتباه بعضى شده است. ممکن است شبیه آن در مورد اشک طاووس وجود داشته باشد که قبل از آمیزش جنسى، جنس ماده اشک جنس نر را مىنوشد.(50)
ممکن است این سؤال پیش آید که امام علیه السّلام چه اصرارى دارد که این موضوع خرافى را درباره طاووس یا کلاغ نقل کند، در حالى که اگر چنین مىبود از شگفتىهاى خلقت محسوب مىشد؟
پاسخ این است که اگر مردم براى اثبات عجایب خلقت به دنبال خرافات بروند، واقعیتها نیز متزلزل مىشود و نتیجه مطلوب از آنها گرفته نمىشود.
سؤال دیگرى که در این جا مطرح شده این است که در حجاز، طاووسى وجود نداشته است که امام علیه السّلام بارها لقاح جنس نر و ماده آن را دیده باشد و از آن سخن بگوید.
ابن ابى الحدید در پاسخ این سؤال (در شرح این خطبه) چنین مىگوید: گر چه به حسب ظاهر در مدینه چنین پروندهاى وجود نداشت، ولى مولا على علیه السّلام این خطبه را در کوفه خوانده است که همه چیز از همه جا به آن جا آورده مىشد؛ حتى هدایا و صفایاى پادشاهان؛ بنابر این جاى تعجب نیست که حضرت، طاووس و حرکات آن را با چشم مبارک خود دیده باشد.(51)
بخش سوّم
تخال قصبه مداری من فضّة، و ما أنبت علیها من عجیب داراته، و شموسه خالص العقیان، و فلذ الزّبرجد. فإن شبّهته بما أنبتت الأرض قلت:جنى جنی من زهرة کلّ ربیع. و إن ضاهیته بالملابس فهو کموشیّ الحلل، أو کمونق عصب الیمن. و إن شاکلته بالحلیّ فهو کفصوص ذات ألوان، قد نطّقت باللّجین المکلّل. یمشی مشی المرح المختال، و یتصفّح ذنبه و جناحیه، فیقهقه ضاحکا لجمال سرباله، و أصابیغ وشاحه؛ فإذا رمى ببصره إلى قوائمه زقا معولا بصوت یکاد یبین عن استغاثته، و یشهد بصادق توجّعه، لأنّ قوائمه حمش کقوائم الدّیکة الخلاسیّة. و قد نجمت من ظنبوب ساقه صیصیة خفیّة.
ترجمه:
(هرگاه به بال و پر طاووس بنگرى) گمان مىکنى که نىهاى وسط پرهاى او همچون شانههایى است که از نقره ساخته شده و آن چه بر آن از حلقهها و هالههاى عجیب خورشید مانند روئیده طلاى ناب و قطعات زبرجد است!
هرگاه بخواهى آن را به آن چه زمین (به هنگام بهار) مىرویاند تشبیه کنى، مىگویى دسته گلى است که از شکوفههاى گلهاى بهارى چیده شده (و با نظم خاصى در کنار هم قرار گرفته است)
و اگر بخواهى آن را به لباسها (و پردههاى رنگارنگ) تشبیه کنى، همچون حلههاى
زیباى پر نقش و نگار یا پردههاى رنگارنگ یمنى است و اگر آن را با زیورها مقایسه کنى، همچون نگینهاى رنگارنگى است که در نوارى از نقره که با جواهرات، زینت یافته در تاجى قرار گرفته است.
او همچون کسى که به خود مىبالد با عشوه و ناز گام بر مىدارد؛ گاه سر را بر مىگرداند و به دم (زیبا) و دو بالش مىنگرد؛ ناگهان از زیبایى فوقالعادهاى که پر و بالش به او بخشیده و رنگهایى که همچون لؤلؤ و جواهر به هم درآمیخته قهقهه سر مىدهد؛ اما همین که (خم مىشود و به) پاهاى (زشت) خود نظر مىافکند آن چنان (ناراحت مىگردد که) صداى گریه او بلند مىشود؛ فریادى که استغاثه جان کاهش از آن آشکار است و گواه صادق دردى است که در درون دارد! چه این که پاهایش همچون پاهاى خروس خلاسى باریک (و تیره رنگ و زشت) است و در گوشهاى از ساق پایش ناخنى مخفى روییده شده.
شرح و تفسیر
ترسیم دقیق و بسیار ظریفى از بال و پر طاووس
در این بخش از خطبه امام علیه السّلام در ادامه عجایب آفرینش طاووس به وصف بال و پرهاى رنگین و شگفتانگیز او مىپردازد و با فصاحت و بلاغت و تشبیهات بسیار زیبایى آن را شرح مىدهد؛ مىفرماید: «(هر گاه به بال و پر طاووس بنگرى) گمان مىکنى که نىهاى وسط پرهاى او همچون شانههایى است که از نقره ساخته شده و آن چه بر آن از حلقهها و هالههاى عجیب خورشید مانند روئیده، طلاى خالص و قطعات زبرجد است!» (تخال قصبه(52) مداری(53) من فضّة، و ما أنبت علیها من عجیب داراته(54)، و
شموسه خالص العقیان(55)، و فلذ(56) الزّبرجد(57)).
آنها که پر طاووس را دیدهاند مىدانند رنگآمیزى آن فوقالعاده زیباست و انواع رنگها به صورت شفاف در آن دیده مىشود! ولى از میان رنگهایش دو رنگ بیشتر جلب توجّه مىکند: رنگ زرد- که همچون طلاى خالص مىدرخشد- و رنگ سبز که همانند قطعات زبرجد است. (همان سنگ گران قیمت سبز رنگى که در زینت آلات و تاج پادشاهان به کار مىرفته است) و تکیه کردن امام علیه السّلام روى این دو رنگ مخصوص که بر سایر رنگهاى بال طاووس غلبه دارد و زیبایى فوق العادهاى به آن مىبخشد به دلیل همین معناست و جالب این که تمام ریشههاى زیباى پر او بر «نى» سفید رنگى روییده که امام علیه السّلام آن را به نقره تشبیه فرموده است.
سپس در توضیح بیشتر و بیان رساتر و گویاتر، بالهاى طاووس را گاه به گلهاى رنگارنگ و متنوع بهارى و گاه به لباس گران قیمت پر زرق و برق و زمانى به تاجهایى که آن را با انواع نگینها مىآراستند، تشبیه فرموده است؛ مىفرماید: «هر گاه بخواهى آن را به آن چه زمین (به هنگام بهار) مىرویاند تشبیه کنى، مىگویى دسته گلى است که از شکوفههاى گلهاى بهارى چیده شده (و با نظم خاصى در کنار هم قرار گرفته است)».
آرى، اگر شخص با ذوقى گلهاى زیباى بهارى و شکوفهها را به صورت زیبایى در کنار هم بچیند، شبیه بال و پر طاووس مىشود (فإن شبّهته بما أنبتت الأرض قلت:جنى(58) جنی من زهرة کلّ ربیع).
به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه در بعضى از کشورها ده هزار نوع از شکوفهها و گلها یافت مىشود که هر یک زیبایى مخصوص به خود دارد. سپس امام علیه السّلام به سراغ
تشبیه دیگرى مىرود و در تعبیر زیبایى مىفرماید: «هرگاه بخواهى آن را به لباسها (و پردههاى رنگارنگ) تشبیه کنى، همچون پارچههاى زیباى پر نقش و نگار یا پردههاى رنگارنگ یمنى است» (و إن ضاهیته(59) بالملابس فهو کموشیّ(60) الحلل، أو کمونق(61) عصب الیمن).
و سرانجام، در تشبیه سوّم مىفرماید: «و اگر آن را با زیورها مقایسه کنى، همچون نگینهاى رنگارنگى است که در نوارى از نقره که با جواهرات، زینت یافته در تاجى قرار گرفته است» (و إن شاکلته بالحلیّ فهو کفصوص(62) ذات ألوان، قد نطّقت باللّجین(63) المکلّل(64)).
شاهان سابق تاجهاى پر نقش و نگار و مملوّ از جواهر داشتند، جواهرات را روى نوارى نصب مىکردند یا به وسیله نخها و سیمهاى باریکى به آنها نظام مىبخشیدند و تاج خود را با آن زینت مىدادند.
نىهایى که در وسط بالهاى طاووس قرار دارد- همان گونه که در عبارت گذشته امام علیه السّلام ذکر شد- کاملا سفید و همچون نقره است و پرهایى که دو طرف آن روییده است؛ گویى جواهراتى است که بر آن نصب شده.
در حقیقت، نقش و نگارهاى زیبا و رنگارنگ، به طور معمول در یکى از این سه چیز است: دسته گلها و لباسهاى رنگین و زینت آلات. امام علیه السّلام براى مجسم ساختن زیبایى
پرهاى طاووس از هر سه تشبیه در نهایت توانایى بر فصاحت و بلاغت استفاده فرموده است.
امام علیه السّلام در ادامه این سخن به تشریح حال طاووس به هنگام راه رفتن و به خود نگریستن پرداخته و مىفرماید: «او همچون کسى که به خود مىبالد با عشوه و ناز گام بر مىدارد؛ گاه سر را بر مىگرداند و به دم (زیبا) و دو بالش مىنگرد؛ ناگهان از زیبایى فوق العادهاى که پر و بالش به او بخشیده و رنگهایى که همچون لؤلؤ و جواهر به هم در آمیخته قهقهه سر مىدهد؛ اما همین که (خم مىشود و به) پاهاى خود نظر مىافکند آن چنان (ناراحت مىشود که) با گریه فریاد مىکشد فریادى که استغاثه جان کاهش از آن آشکار است و گواه صادق دردى است که در درون دارد! چه این که پاهایش همچون پاهاى خروس خلاسى(65) باریک (و تیره رنگ و زشت) است و در گوشهاى از ساق پایش ناخنى مخفى روییده شده» (یمشی مشی المرح(66) المختال(67)، و یتصفّح ذنبه و جناحیه، فیقهقه ضاحکا لجمال سرباله(68)، و أصابیغ(69) و شاحه(70)؛ فإذا رمى ببصره إلى قوائمه زقا(71) معولا(72) بصوت یکاد یبین عن استغاثته، و یشهد
بصادق توجّعه، لأنّ قوائمه حمش(73) کقوائم الدّیکة الخلاسیّة. و قد نجمت(74) من ظنبوب(75) ساقه صیصیة(76) خفیّة).
امام علیه السّلام در این بیان زیبا به نکته لطیفى اشاره کرده که خداوند در کنار آن همه زیبایىهاى طاووس، نقطه ضعف و زشتىهایى هم در آن قرار داده است که اگر یک زمان مغرور شود و از سر غرور و خودنمایى قهقهه شادى سر دهد، هنگامى که چشمش به کاستىهایش افتد ناله و فریاد دردآلودش بلند مىشود. در حقیقت، این نمونهاى است از جهان آفرینش که خداوند حکیم براى جلوگیرى از غرور و طغیان ناشى از قدرت و قوّت، در کنار آن ضعفها و کاستىهایى قرار داده تا آن غرور غفلتزا مهار شود و تعادل برقرار گردد.
به دنبال جوانى و شادابى پیرى و ناتوانى و در کنار سلامت و تندرستى بیمارى، به دنبال غنا، فقر و در کنار اقبال دنیا ادبار آن را قرار داده است.
آرى، این است یکى از فلسفههاى بیمارىها و ناتوانىها و گرفتارىها و مشکلات.
بخش چهارم
و له فی موضع العرف قنزعة خضراء موشّاة. و مخرج عنقه کالإبریق، و مغرزها إلى حیث بطنه کصبغ الوسمة الیمانیّة، أو کحریرة ملبسة مرآة ذات صقال، و کأنّه متلفّع بمعجر أسحم؛ إلّا أنّه یخیّل لکثرة مائه، و شدّة بریقه، أنّ الخضرة النّاضرة ممتزجة به. و مع فتق سمعه خطّ کمستدقّ القلم فی لون الأقحوان، أبیض یقق، فهو ببیاضه فی سواد ما هنالک یأتلق. و قلّ صبغ إلّا و قد أخذ منه بقسط، و علاه بکثرة صقاله و بریقه، و بصیص دیباجه و رونقه، فهو کالأزاهیر المبثوثة، لم تربّها أمطار ربیع، و لا شموس قیظ.
ترجمه:
او در محل یال خود، کاکلى دارد؛ سبز رنگ و پر نقش و نگار و انتهاى گردنش همچون ابریق است و از گلوگاه تا روى شکمش به رنگ وسمه یمانى (سبز پر رنگ مایل به سیاهى) و گاه همچون حریرى است که در بر کرده و مانند آینه صیقلى شده مىدرخشد، گویى بر اطراف گردنش معجرى است سیاه رنگ که به خود پیچیده؛ ولى از کثرت شادابى و درخشندگى به نظر مىرسد که رنگ سبز پر طراوتى با آن آمیخته شده و در کنار گوشش خط باریک بسیار سفیدى همچون نیش قلم به رنگ گل بابونه کشیده شده که بر اثر سفیدى درخشندهاش در میان آن سیاهى تلألؤ خاصّى دارد. کمتر رنگى (در جهان) یافت مىشود که طاووس از آن بهرهاى نگرفته باشد؛ با این فرق که شفافیّت و
درخشندگى و تلألؤ حریر مانند رنگ پرهاى او بر تمام رنگهاى برترى دارد و (در واقع) همانند شکوفههاى زیباى پراکنده گلهاست؛ با این تفاوت که نه باران بهارى آن را پرورش داده و نه حرارت و تابش آفتاب تابستان!
شرح و تفسیر
ترسیم دقیقى از زیبایىهاى طاووس
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه با فصاحت و بلاغت فوقالعادهاى به کار گرفته است به پنج ویژگى اعجاب انگیز دیگر در طاووس اشاره کرده و نکات دقیقى از زیبایىهاى این مظهر جمال و جلال خدا یادآور مىشود، نخست مىفرماید: «او در محل یال خود، کاکلى دارد؛ سبز رنگ و پر نقش و نگار» (و له فی موضع العرف(77) قنزعة(78) خضراء موشّاة(79)).
یال حیوان که عرب به آن «عرف» مىگوید، موهاى بلندى است که از بالاى شانه و پشت گردن تا پشت سر ادامه دارد و به میان دو گوش منتهى مىشود و به صورت کاکل و تاجى در مىآید و با توجّه به این که این یال و کاکل در طاووس سبز برّاق پر نقش و نگار است، زیبایى خیره کنندهاى به او مىبخشد و انسان را به یاد مبدأ این همه زیبایى و جمال مىاندازد.
در بیان دوّمین ویژگى او مىفرماید: «و انتهاى گردنش همچون ابریق است و از گلوگاه تا روى شکمش به رنگ وسمه یمانى (سبز پر رنگ مایل به سیاهى) و گاه همچون حریرى است که در بر کرده و مانند آینه صیقلى شده مىدرخشد» (و مخرج عنقه کالإبریق(80)،
و مغرزها(81) إلى حیث بطنه کصبغ الوسمة(82) الیمانیّة، أو کحریرة ملبسة مرآة ذات صقال(83)).
در سوّمین ویژگى مىفرماید: «گویى بر اطراف گردنش معجرى است سیاه رنگ که به خود پیچیده؛ ولى از کثرت شادابى و درخشندگى به نظر مىرسد که رنگ سبز پر طراوتى با آن آمیخته شده» (و کأنّه متلفّع(84) بمعجر(85) أسحم(86)؛ إلّا أنّه یخیّل لکثرة مائه، و شدّة بریقه، أنّ الخضرة النّاضرة ممتزجة به).
سپس در چهارمین ویژگى مىافزاید: «و در کنار گوشش خط باریک بسیار سفیدى همچون نیش قلم به رنگ گل بابونه کشیده شده که بر اثر سفیدى درخشندهاش در میان آن سیاهى تلألؤ خاصّى دارد» (و مع فتق سمعه خطّ کمستدقّ(87) القلم فی لون الأقحوان(88)، أبیض یقق(89)، فهو ببیاضه فی سواد ما هنالک یأتلق(90)).
و سرانجام در بیان پنجمین ویژگى مىفرماید: «کمتر رنگى (در جهان) یافت مىشود که طاووس از آن بهرهاى نگرفته باشد؛ با این فرق که شفافیّت و درخشندگى و تلألؤ حریر
مانند رنگ پرهاى او بر تمام رنگهاى برترى دارد و (در واقع) همانند شکوفههاى زیباى پراکنده تمام گلهاست؛ با این تفاوت که نه باران بهارى آن را پرورش داده و نه حرارت و تابش آفتاب تابستان!» (و قلّ صبغ إلّا و قد أخذ منه بقسط، و علاه بکثرة صقاله و بریقه(91)، و بصیص(92) دیباجه و رونقه(93)، فهو کالأزاهیر المبثوثة، لم تربّها أمطار ربیع، و لا شموس قیظ(94)).
دقّت در این ویژگىهاى پنج گانه طاووس علاوه بر آن چه بخشهاى پیشین گذشت از یک سو عظمت و قدرت خیره کننده نقاش چیره دستى را نشان مىدهد که این همه زیبایى و شادابى و طراوت را در یک موجود جمع کرده و آن را به صورت نمونهاى از تمام زیبایىها آفریده است که دقّت در همین آفریده، انسان را به آفریدگار مىرساند و اگر هیچ دلیلى بر وجود پروردگار جز همین مخلوق بدیع نبود براى پى بردن به خالقش کافى بود و هر قدر انسان در آن بیشتر دقّت مىکند در برابر عظمت و جلال آفریدگارش خاضعتر مىشود و سرانجام زبانش به این شعر شاعر باذوق مترنّم مىگردد:
زیبنده ستایش آن آفریدگارى است
کارد چنین دل آویز نقشى ز ماه و طینى
و از سوى دیگر به عظمت این بزرگ معلّم توحید و دقّت بىنظیر او در تشریح شگفتىها و زیبایىهاى جهان آفرینش و راهنمایى خلق به سوى خالق آفرین مىگوید و به یقین هیچ کس تاکنون در وصف زیبایىهاى طاووس این چنین سخن نگفته است.
بخش پنجم
و قد ینحسر من ریشه، و یعرى من لباسه، فیسقط تترى، و ینبت تباعا، فینحتّ من قصبه انحتات أوراق الأغصان، ثمّ یتلاحق نامیا حتّى یعود کهیئته قبل سقوطه، لا یخالف سالف ألوانه، و لا یقع لون فی غیر مکانه! و إذا تصفّحت شعرة من شعرات قصبه أرتک حمرة وردیّة، و تارة خضرة زبرجدیّة، و أحیانا صفرة عسجدیّة، فکیف تصل إلى صفة هذا عمائق الفطن، أو تبلغه قرائح العقول، أو تستنظم وصفه أقوال الواصفین! و أقلّ أجزائه قد أعجز الأوهام أن تدرکه، و الألسنة أن تصفه! فسبحان الّذی بهر العقول عن وصف خلق جلّاه للعیون، فأدرکته محدودا مکوّنا، و مؤلّفا ملوّنا؛ و أعجز الألسن عن تلخیص صفته، و قعد بها عن تأدیة نعته!
ترجمه:
گاه او (طاووس) از پرهایش بیرون مىآید و لباسش را از تن خارج مىکند. (آرى) پرهاى او پىدرپى و به دنبال آن پشت سر هم مىرویند. پویش پرها، از نى آنها، همچون ریزش برگها از شاخهها (در فصل پاییز) فرو مىریزد، سپس رشد و نمو مىکند، تا بار دیگر به شکل نخست درآید (با این حال) با رنگهاى سابق هیچ تفاوتى پیدا نمىکنند و رنگى به جاى رنگ دیگر نمىنشیند. اگر تارى از تارهاى پر او را بررسى کنى گاه سرخ گلرنگ را به تو نشان مىدهد و گاه رنگ سبز زبرجدى و زمانى زرد طلایى (و هر یک جلوه خاص خود را دارد) راستى چگونه فکرهاى عمیق و عقل خداداد مىتواند به (اسرار)
این ویژگىها راه یابد یا گفتار وصف کنندگان صفت آن را بیان کند و به نظم آورد؛ حال آن که، کوچکترین اجزاى آن افکار ژرف اندیش را از درک خود ناتوان ساخته و زبانها را از وصف کردن بازداشته است.
منزه است آن کس که عقلها را در وصف مخلوقى که در چشمها آشکارش ساخته، ناتوان کرده؛ به همین جهت آن را (تنها به صورت) موجودى محدود و ترکیبى پر نقش و نگار درک مىکند و زبانها را از شرح وصف آن عاجز ساخته و از اداى حق وصفش ناتوان نموده است (با این حال چگونه مىتوان انتظار داشت که عقل و خرد به کنه ذات و صفات آفریدگار این مخلوق برسد؟)
شرح و تفسیر
به راستى عقل در وصفش حیران است
امام علیه السّلام در این بخش که آخرین سخنان را درباره «طاووس» بیان مىفرماید به دو نکته جالب دیگر اشاره مىکند:
نخست مىفرماید: «گاه او از پرهایش بیرون مىآید و لباسش را از تن خارج مىکند.پرها پشت سر هم مىریزند و به دنبال آن پى در پى مىرویند. پویش پرها، از نى آنها، همچون ریزش برگها از شاخهها (در فصل پاییز) فرو مىریزد، سپس رشد و نمو مىکند، تا بار دیگر به شکل نخست درآید» (و قد ینحسر(95) من ریشه، و یعرى من لباسه، فیسقط تترى(96)، و ینبت تباعا، فینحتّ(97) من قصبه انحتات أوراق الأغصان،
ثمّ یتلاحق نامیا حتّى یعود کهیئته قبل سقوطه).
سپس مىافزاید: «(با این حال) با رنگهاى سابق هیچ تفاوتى پیدا نمىکنند و رنگى به جاى رنگ دیگر نمىنشیند» (لا یخالف سالف ألوانه، و لا یقع لون فی غیر مکانه!).
شک نیست که پرهاى طاووس یا آن همه زیبایى و جلا و شفافیت با گذشت زمان، ممکن است آسیبهایى ببیند یا گرد و غبار کهنگى بر آن بنشیند؛ از این رو آفریدگار توانا، هر سال لباس کهنه او را از او مىگیرد و لباس زیباى نوینى بر تن او مىپوشاند تا همیشه و در هر زمان، زیبا و جذاب باشد. در فصل خزان که برگها از درختان فرو مىریزند، پویش پرهاى او نیز فرو مىریزد و در آغاز بهار که درختان، برگ و شکوفه مىکنند پویش نوینى در کنار «نى» هاى محکم به جاى ماندهاند مىروید و جالب این که رنگآمیزى پوشهاى جدید، دقیقا مانند پوشهاى قدیم است، خداوند چه تأثیر و خاصیتى در این نىهاى سفید رنگ نقرهگون آفریده که دقیقا همان پوشهاى لطیف را با همان رنگهاى بى کم و کاست از خود بیرون مىدهد؛ دقیقا همچون ساقههاى درختان و برگ و شکوفههاى آنان.
سپس امام علیه السّلام به نکته لطیف دیگرى اشاره کرده، مىفرماید: «اگر تارى از تارهاى پر او را بررسى کنى گاه سرخ گلرنگ را به تو نشان مىدهد و گاه رنگ سبز زبرجدى و زمانى زرد طلایى (و هر یک جلوه خاص خود را دارد)» (و إذا تصفّحت شعرة من شعرات قصبه أرتک حمرة وردیّة، و تارة خضرة زبرجدیّة، و أحیانا صفرة عسجدیّة(98)).
از آن جا که روى پرهاى طاووس، دایرههاى زیبایى به رنگهاى مختلف است، این رنگها روى هر تارى از پوشها تقسیم شده؛ به طورى که هر تارى از آن، رنگهاى گوناگونى دارد و این از شگفتىهاى جهان آفرینش است؛ زیرا معمولا در حیوانات، تار موها اگر به رنگهاى مختلف باشد، هر تار به یک رنگ است؛ ولى در طاووس قسمت
پایین تار به رنگى، وسط آن به رنگى و بالاى آن نیز به رنگى دیگر است و چنان با تارهاى دیگر هماهنگ شده که دوایرى زیبا با رنگهاى بسیار متنوع و جذاب به وجود مىآورد؛ از این گذشته، تابش نور از زاویههاى مختلف نیز به آن انعکاس متفاوت مىدهد.
و در پایان این بخش، امام علیه السّلام چنین نتیجهگیرى مىکند: «راستى چگونه فکرهاى عمیق و عقل و خرد خداداد مىتواند به (اسرار) این ویژگىها راه یابد؟ یا گفتار وصف کنندگان صفت آن را کند و به نظم آورد؛ حال آن که، کوچکترین اجزاى آن افکار ژرف اندیش را از درک خود ناتوان ساخته و زبانها را از وصف کردن بازداشته است» (فکیف تصل إلى صفة هذا عمائق(99) الفطن، أو تبلغه قرائح(100) العقول، أو تستنظم وصفه أقوال الواصفین! و أقلّ أجزائه قد أعجز الأوهام أن تدرکه، و الألسنة أن تصفه!).
آرى، آن جا که انسان آگاه و ژرف اندیش نتواند شگفتىهاى یک پر طاووس را شرح دهد و از درک و وصف آن عاجز ماند، شرح مجموعه جهان خلقت چگونه خواهد بود؟!! امام علیه السّلام در پایان این بخش، علاوه بر نتیجهگیرى روشن و آشکار در موضوع خداشناسى و پى بردن از شگفتىهاى مخلوق و عظمت و قدرت و علم خالق، به نتیجهگیرى دیگرى نیز دست مىزند و آن این که جایى که ما قادر به شناخت دقیق و عمیق یک موجود، از این همه مخلوقات نیستیم چگونه انتظار داریم که به کنه ذات و صفات خالق برسیم و او را آن چنان که هست بشناسیم؛ مىفرماید: «منزه است آن کس که عقلها را از وصف مخلوقى که در چشمها آشکارش ساخته، ناتوان کرده است؛ به همین جهت آن را (تنها به صورت) موجودى محدود و ترکیبى پر نقش و نگار درک مىکند و زبانها را از شرح وصف آن عاجز ساخته و از اداى حق وصف کردن ناتوان کرده است» (با این حال چگونه مىتوان انتظار داشت که عقل و خرد به کنه ذات و صفات
آفریدگار این مخلوق برسد؟)(101) (فسبحان الّذی بهر(102) العقول عن وصف خلق جلّاه(103) للعیون، فأدرکته محدودا مکوّنا، و مؤلّفا ملوّنا؛ و اعجز الألسن عن تلخیص(104) صفته، و قعد بها عن تأدیة نعته!).
نکته
شگفتىهاى طاووس!
هرگاه درست بنگریم همه چیز در جهان آفرینش، عجیب است؛ ولى بعضى از بعضى عجیبتر و شگفتانگیزتر است که از جمله آنها طاووس است.
این پرنده در زیبایى بىنظیر و به همین دلیل، همواره ضرب المثل است. پرهاى او که به رنگهاى بسیار مختلف و جذّاب و درخشنده رنگآمیزى شده در حال عادى به دنبال او بر زمین کشیده مىشود؛ ولى آن گاه که چتر مىزند، منظره فوقالعاده زیبایى پدید مىآورد و اگر در برابر جنس ماده باشد این کار را سریعتر انجام مىدهد تا او را به سوى خود جلب کند. گر چه پرهاى زیبا و چتر زدن مربوط به جنس نر است، ولى به صورت عروسى در مىآید که زیباترین لباسهاى شب زفاف را پوشیده است.
او از خود لذت مىبرد و با کبر و غرور راه مىرود و گاه قهقهههاى شادى سر مىدهد.
طاووس 20 تا 25 سال عمر مىکند. نوع ماده در سه سالگى تخم مىگذارد و در همان زمان، پرهاى جنس نر کامل مىشود. تخم گذارى او در سال یک مرتبه بیش نیست و هر بار 12 عدد است؛ ولى چون پرنده بازىگوشى است از تخمهاى خود به خوبى حفاظت نمىکند؛ لذا آن را زیر شکم پرنده دیگرى مىگذارند تا به جوجه تبدیل شود. یونانیان و رومیان باستان، آن را پرنده مقدّسى مىدانستند، ولى بعضى آن را پرنده شومى مىدانند که سبب دخول ابلیس در بهشت شده است. از نوک منقار او تا انتهاى دمها بیش از دو متر طول دارد؛ ولى ماده آن کوچکتر است.
همان گونه که امام علیه السّلام در خطبه مذکور فرمودهاند، افسانهاى در مورد باردار شدن جنس ماده در میان مردم معروف بوده است که به هنگام هیجان شهوت، قطره اشکى در کنار چشم جنس نر نمایان مىشود و جنس ماده آن را مىنوشد و از آن باردار مىشود؛ ولى این سخن افسانهاى بیش نیست او هم مانند پرندگان دیگر آمیزش مىکند و بسیارى آمیزش او را با چشم دیدهاند.
این پرنده را معمولا براى پرهاى زیباى او که همواره براى تزیین به کار مىرود پرورش مىدهند؛ ولى گروهى از گوشت آن نیز استفاده مىکنند؛ ولى در اسلام خوردن گوشت آن حرام شمرده شده است.(105)(106)
بخش ششم
و سبحان من أدمج قوائم الذّرّة و الهمجة إلى ما فوقهما من خلق الحیتان و الفیلة! و وأى على نفسه إلّا یضطرب شبح ممّا أولج فیه الرّوح، إلّا و جعل الحمام موعده، و الفناء غایته.
ترجمه:
پاک و منزه است آن کس که (حتى) براى مورچگان ریز و پشههاى خرد، دست و پا قرار دارد و بالاتر از آنها ماهیان بزرگ (و نهنگها) و فیل را آفرید و مقرر داشته هر موجودى را که روح در آن دمیده سرانجام رهسپار دیار فنا کند (و تنها ذات پاک او باقى و برقرار خواهد بود).
شرح و تفسیر
از پشههاى ریز گرفته تا نهنگها و فیلها
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه اشاره کوتاهى به شگفتىهاى دیگر جانداران مىکند تا تصوّر نشود عجایب و شگفتىها مخصوص طاووس است؛ مىفرماید: «پاک و منزه است آن کس که (حتى) براى مورچگان ریز و پشههاى خرد، دست و پا قرار دارد و بالاتر از آنها ماهیان بزرگ (و نهنگها) و فیل را آفرید» (و سبحان من أدمج(107) قوائم(108) الذّرّة(109)
و الهمجة(110) إلى ما فوقهما من خلق الحیتان(111) و الفیلة!).
امام علیه السّلام در این عبارت کوتاه به دو جاندار از کوچکترین جانداران یعنى مورچه و پشههاى ریز و به دو حیوان بزرگ که عظیمترین جانداران روى زمیناند، اشاره مىکند:نهنگ در دریاها و فیل در خشکى. مخصوصا توجّه مخاطبان خود را به دست و پاى مورچگان و پشهها جلب مىکند؛ دست و پایى که داراى تمام ویژگىهاى دست و پاى فیل است؛ خم و راست مىشود و از مغز فرمان مىگیرد و به جوانب مختلف انعطاف مىیابد؛ همواره تغذیه مىشود و براى خود اعصاب و عضلات و مفاصل و مانند آن دارد و به راستى اگر یکى از پاهاى آنها را زیر میکروسکوپ هم قرار دهیم و در ساختمان آن اندکى بیندیشیم به قدرت و علم بى پایان خدا آشنا خواهیم شد. همچنین اگر درباره حیوانات بزرگ بیندیشیم که مثلا قلب بعضى از نهنگها یک تن وزن دارد و بچههاى آنها در زیر آب، شیر مادر مىخورند؛ به این گونه که مادر شیر خود را در آب مىریزد و نوزاد او بلافاصله آن را مىنوشد! و سایر شگفتىهاى آنها، درس بزرگى از توحید و خداشناسى است؛ گر چه مورچهها- براى مثال- آن قدر در اطراف ما زیادند و ما با آنها عادت کردهایم که نمىدانیم ساختمان یک مورچه از ساختمان یک هواپیماى غول پیکر مهمتر است. قرآن مجید مىگوید: ««وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ»؛ و چه بسیار نشانهاى (از خدا) در آسمانها و زمین که آنها از کنارش مىگذرند و از آن روى گردانند».(112)
و در پایان این بخش اشاره به سرنوشت حتمى همه جانداران یعنى مرگ و نیستى
کرده، چنین مىفرماید: «و مقرر داشته هر موجود زندهاى که روح در آن دمیده سرانجام رهسپار دیار فنا کند». (و وأى(113) على نفسه إلّا یضطرب شبح(114) ممّا أولج فیه الرّوح، إلّا و جعل الحمام موعده، و الفناء غایته).
آرى، سرانجام هر جنبندهاى و صاحب روحى مرگ است و این سخن از یک سو اشارهاى به این است که حیات دنیا با تمام زیبایىها و شگفتىهایش پایدار نمىماند و نمىتوان دل بر آن بست و از سوى دیگر با مقایسه مرگ و زندگى این موجودات، بهتر مىتوان به عظمت آفریدگار پى برد؛ زیرا اهمّیّت هر چیز به هنگام فنایش ظاهر مىشود.
نکته
اندکى از شگفتىهاى ماهىهاى بزرگ و فیلها
درباره شگفتىهاى آفرینش مورچگان در تفسیر خطبه 185 که امام علیه السّلام بیان مشروحى درباره آنها دارد به خواست خدا بحث خواهیم کرد؛ در این جا تنها اشارهاى به زندگى ماهیان بزرگ (نهنگها) و فیل مىکنیم:
نهنگها:
دانشمندان مىگویند: در دریاهاى جهان پانزده هزار نوع ماهى وجود دارد. بعضى از آنها بسیار کوچکند که از یکى دو سانتى متر تجاوز نمىکنند و بعضى از آنها مانند نهنگهاى عظیم (که بالن، بال و وال نیز نامیده مىشود) طول بدنشان تا سى متر و وزنشان به سى تن مىرسد. آنها شگفتىهاى زیادى دارند؛ مانند:
معده آنها بسیار بزرگ است که چند خروار خوراک در آنها جاى مىگیرد!
بچههاشان هنگام تولد از سه تا شش متر طول دارند!
نوزادان آنها از شیر مادر که مانند فواره از بدن او خارج مىشود در زیر آب مىنوشند!!
آنها براى تنفس همیشه روى آب حرکت مىکنند و بیش از یک ساعت نمىتوانند زیر آب بمانند.
آنها بزرگترین جانوران دریایى و بزرگترین حیوانات روى زمیناند و جزء پستانداران محسوب مىشوند.
بدن آنها چربى بسیار زیادى دارد که مورد استفاده در صنایع مختلف است و به جاى دندان، تیغههاى استخوانى دراز و خطرناکى دارند و شکارچیان به علت استفاده از چربىها و تیغههاى دهانشان این حیوانات را با تدابیر مخصوصى شکار مىکنند.
فیلها:
در حال حاضر، فیل بزرگترین جانور خشکى است و دو نوع مهم دارد: فیلهاى هندى که به آن فیل آسیایى نیز مىگویند و فیلهاى آفریقایى.
فیلهاى آسیایى بزرگتر و براى تربیت، زودتر از فیلهاى آفریقایى آماده مىشوند.
خرطوم فیل در واقع بینى و به جاى لب بالاى اوست؛ اما عملا کار دست را انجام مىدهد؛ یعنى فیل با خرطوم خود غذا به دهان مىبرد و به هنگام گرما آب به پشت خود مىپاشد.
فیل، علفخوار است و با خرطوم بلند خود، علفها را از زمین جمع مىکند و به دهان مىگذارد و به وسیله عاجهاى پر قدرت و تیز خود ریشهها را از زمین بیرون مىآورد.
فیل حیوان بسیار باهوشى است که براى کارهاى مختلف قابل تربیت است و در سیرکها حرکات بسیار دقیق و شگفتانگیزى از خود نشان مىدهد.
فیلها در جنگل به طور اجتماعى زندگى مىکنند و این خود دلیلى بر هوشیارى
آنهاست.
عمر فیلها گاهى تا صد و پنجاه سال مىرسد! دندان فیل موسوم به «عاج» بسیار گرانبهاست و از آن اشیاى زینتى فراوانى مىسازند.
در گذشته شاهان و حکمرانان آسیا به فیلهاى خود مىبالیدند و گاه لشکرى از فیل سواران تشکیل مىدادند. فیلهاى سلطنتى را مىآراستند و یراقهاى بسیار زیبا به آنها نصب مىکردند.
شگفتىهاى فیلها و ماهیان بزرگ، بیش از آن است که در این مختصر بگنجد و امام امیر المؤمنان علیه السّلام با توجّه به این ویژگىها آنها را از آیات عظیم خلقت شمرده است.(115)
بخش هفتم
فلو رمیت ببصر قلبک نحو ما یوصف لک منها لعزفت نفسک عن بدائع ما أخرج إلى الدّنیا من شهواتها و لذّاتها، و زخارف مناظرها، و لذهلت بالفکر فی اصطفاق أشجار غیّبت عروقها فی کثبان المسک على سواحل أنهارها، و فی تعلیق کبائس اللّؤلؤ الرّطب فی عسالیجها و أفنانها، و طلوع تلک الثّمار مختلفة فی غلف أکمامها، تجنى من غیر تکلّف فتأتی على منیة مجتنیها، و یطاف على نزّالها فی أفنیة قصورها بالأعسال المصفّقة، و الخمور المروّقة. قوم لم تزل الکرامة تتمادى بهم حتّى حلّوا دار القرار، و أمنوا نقلة الأسفار. فلو شغلت قلبک أیّها المستمع بالوصول إلى ما یهجم علیک من تلک المناظر المونقة، لزهقت نفسک شوقا إلیها، و لتحمّلت من مجلسی هذا إلى مجاورة أهل القبور استعجالا بها. جعلنا اللّه و إیّاکم ممّن یسعى بقلبه إلى منازل الأبرار برحمته.
ترجمه:
هرگاه با چشم دل به آن چه از بهشت براى تو وصف مىشود بنگرى، روحت از مواهبى که در این دنیا پدیدار گشته، از شهوات و لذات و زینتها و زیورهاى خیره کنندهاش صرف نظر خواهد کرد و فکرت در میان درختهایى که پیوسته شاخههایش (با جنبش نسیم) به هم مىخورد و ریشههایش در دل تپههایى از مشک بر ساحل نهرهاى بهشتى فرو
رفته، حیران مىشود، (همچنین) هرگاه به خوشههایى از لؤلؤ تر، که به شاخههاى کوچک و بزرگ محکمش آویخته و پیدایش میوههاى گوناگون که از درون غلافهاى خود سر برون کرده، همان میوههایى که به آسانى و مطابق دلخواه هر کس چیده مىشود، نگاه کنى واله و حیران خواهى شد (اضافه بر این) میزبانان بهشتى از آن میهمانان در جلو قصرهاى بهشتى با عسلهاى مصفّا و شرابهاى صاف که مستى نمىآورد پذیرایى مىکنند. از کسانى که تقوا و کرامت انسانى خود را تا پایان عمر و هنگام ورود به دار القرار (سراى جاویدان) حفظ کرده و از ناراحتىهاى نقل و انتقال سفرها (ى مرگ و برزخ) ایمن بودهاند. اى شنونده، اگر قلب خویش را براى رسیدن به آن مناظر زیبا که در آن جاست مشغول دارى، روحت با اشتیاق به سوى آن پر مىکشد و از حضور من به همسایگى اهل قبور خواهى شتافت تا هر چه زودتر به آن نعمتها دست یابى.
خداوند ما و شما را به لطف و رحمتش از کسانى قرار دهد که با دل و جان براى رسیدن به منزلگاههاى نیکان کوشش مىکنند.
شرح و تفسیر
جلوهها، نعمتها و زیبایىهاى بهشت
این بخش از خطبه، همان گونه که محتوایش نشان مىدهد و مرحوم سیّد رضى نیز به آن اشاره کرده درباره اوصاف بهشت است که به یقین، در میان آن و بخشهاى گذشته، مطالب دیگرى بوده و مرحوم سید رضى طبق روش خود که از خطبهها گلچین مىکند آن را نقل کرده است؛ ولى به نظر مىرسد که امام علیه السّلام که در بخشهاى گذشته از توحید سخن گفته، در این جا از معاد سخن مىگوید تا بحث مبدأ و معاد کامل گردد یا به تعبیر دیگر زیبایىهاى بهشت را بعد از زیبایىهاى این جهان بر شمارد.
نخست مىفرماید: «هرگاه با چشم دل به آن چه از بهشت براى تو وصف مىشود بنگرى، روحت از مواهبى که در این دنیا پدیدار گشته، از شهوات و لذّاتش و زینتها و
زیورهاى خیره کنندهاش صرف نظر خواهد کرد و فکرت در میان درختهایى که پیوسته شاخههایش (با جنبش نسیم) به هم مىخورد و ریشههایش در دل تپههایى از مشک بر ساحل نهرهاى بهشتى فرو رفته، حیران و شگفتزده مىشود» (فلو رمیت ببصر قلبک نحو ما یوصف لک منها لعزفت(116) نفسک عن بدائع ما أخرج إلى الدّنیا من شهواتها و لذّاتها، و زخارف مناظرها، و لذهلت(117) بالفکر فی اصطفاق(118) أشجار غیّبت عروقها فی کثبان(119) المسک على سواحل أنهارها).
سپس امام علیه السّلام بعد از وصف درختان بهشتى، اوصاف میوههاى این درختان را بیان مىکند و مىفرماید: «(همچنین) اگر به خوشههایى از لؤلؤتر، که به شاخههاى کوچک و بزرگ محکمش آویخته، و پیدایش میوههاى گوناگون که از درون غلافهاى خود سر برون کرده، همان میوههایى که به آسانى و مطابق دلخواه هر کس چیده مىشود، نگاه کنى واله و حیران مىشوى» (و فی تعلیق کبائس(120) اللّؤلؤ الرّطب فی عسالیجها(121) و أفنانها(122)، و طلوع تلک الثّمار مختلفة فی غلف(123) أکمامها(124)،
تجنى(125) من غیر تکلّف فتأتی على منیة مجتنیها).
یکى از مشکلات درختان میوه در دنیا چیدن آنهاست که گاه با دردسرهاى فراوان رو به رو مىشود؛ حتى گاهى بعضى از افراد براى چیدن میوه بالاى درختان رفتهاند و جان خود را از دست دادهاند. این طبیعت دنیاست که نوشها و نیشها به هم آمیخته است؛ ولى در بهشت که نوشها خالى از نیشها است و همه چیز بر وفق مراد است، میوههاى درختانش در دسترس همگان مىباشد؛ در همه حال، در حال ایستادن و نشستن؛ حتى در بعضى از روایات آمده که بهشتیان هر زمان اراده چیدن میوهاى کنند، شاخه درخت به سوى آنها خم مىشود و در دسترس آنها قرار مىگیرد. قرآن مجید مىفرماید:
««قُطُوفُها دانِیَةٌ»؛ چینش میوههاى آن نزدیک است».(126)
و در آیهاى دیگر مىخوانیم: «وَ جَنَى الْجَنَّتَیْنِ دانٍ».(127)
سپس امام علیه السّلام به ذکر چهارمین نعمتهاى بهشتى پرداخته، مىفرماید: «میزبانان بهشتى از آن میهمانان در جلو قصرهاى بهشت با عسلهاى مصفّا و شرابهاى صاف که مستى نمىآورد پذیرایى مىکنند» (و یطاف على نزّالها فی أفنیة(128) قصورها بالأعسال المصفّقة(129)، و الخمور المروّقة(130)).
قرآن نیز بارها به شرابهاى طهور لذت بخش بهشتى که نه دردسر ایجاد مىکند و نه انسان را از عقل و هوش تهى مىسازد، اشاره مىکند؛ از جمله در سوره «دهر» چهار نوع از
این شرابهاى لذّت بخش در چهار صورت و طبیعت را بیان مىفرماید: ««إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً» – «وَ یُسْقَوْنَ فِیها کَأْساً کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلًا عَیْناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا» «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً»؛ به یقین، نیکان از جامى مىنوشند که با کافور (نوعى از عطر و بوى خوش) آمیخته است؛ از چشمهاى که بندگان خاص خدا مىنوشند و از هر جا بخواهند آن را جارى مىسازند … و در آن جا از جامهایى سیراب مىشوند که لبریز از شراب طهورى آمیخته با زنجبیل است؛ از چشمهاى در بهشت که نامش سلسبیل است … و پروردگارشان شراب طهور به آنان مىنوشاند».(131)
و در جاى دیگر مىفرماید: ««لا یُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا یُنْزِفُونَ»؛ شرابى که دردسر و مستى نمىآورد».(132)
سپس اشاره گذرایى به اوصاف این بهشتیان کرده، مىفرماید: «آنها گروهىاند که تقوا و کرامت انسانى خود را تا پایان عمر و هنگام ورود به دار القرار (سراى جاویدان) حفظ کردهاند و از ناراحتىهاى نقل و انتقال سفرها (ى مرگ و برزخ) ایمن بودهاند» (قوم لم تزل الکرامة تتمادى بهم حتّى حلّوا دار القرار، و أمنوا نقلة(133) الأسفار).
از این تعبیر استفاده مىشود که بهشتیان کسانىاند که تا پایان عمر، قداست و پاکى و تقوا را حفظ مىکنند و کرامت انسانى را که در آیه شریفه «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ»(134) بیان شده به چیزى نیالودهاند و خدا را در حالى ملاقات کردهاند که نور ایمان و اعمال صالح وجودشان را احاطه کرده بود. این تعبیر، تأکیدى است بر موضوع حسن عاقبت و این که همه چیز در گرو پایان کار است.
سپس در بخش پایانى آتش شوق دیدار الطاف پروردگار و نعمتهاى بىشمار او را در آن سراى جاویدان در دل مخاطبان شعلهور مىسازد و مىفرماید: «اى شنونده، اگر قلب خویش را براى رسیدن به آن مناظر زیبا که در آن جاست مشغول دارى، روحت با اشتیاق به سوى آن پر مىکشد و از حضور من به همسایگى اهل قبور خواهى شتافت تا هر چه زودتر به آن نعمتها دست یابى» (فلو شغلت قلبک أیّها المستمع بالوصول إلى ما یهجم علیک من تلک المناظر المونقة(135)، لزهقت(136) نفسک شوقا إلیها، و لتحمّلت من مجلسی هذا إلى مجاورة أهل القبور استعجالا بها).
امام علیه السّلام با این سخن مىخواهد بر این حقیقت تأکید کند که عظمت و زیبایى نعمتهاى بهشتى فراتر از آن است که در بیان بگنجد و اگر انسان، درست به آن بیندیشد، چنان آتش شوق در دلش زبانه مىکشد که گویى مىخواهد بىاختیار به سوى آن پرواز کند؛ همان گونه که در خطبه متقین نیز با تعبیر دیگرى به آن اشاره فرموده است: «فاذا مرّوا بآیة فیها تشویق رکنوا الیها طمعا و تطلّعت نفوسهم إلیها شوقا؛ هرگاه پرهیزگاران به آیهاى برسند که در آن تشویق (به سوى بهشت) باشد با علاقه فراوان به آن روى بیاورند و روح و جانشان با شوق بسیار به آن مىنگرد».(137)
و سرانجام با یک دعاى پر معنا خطبه را پایان مىدهد: «خداوند ما و شما را به لطف و رحمتش از کسانى قرار دهد که با دل و جان براى رسیدن به منزلگاههاى نیکان کوشش مىکنند» (جعلنا اللّه و إیّاکم ممّن یسعى بقلبه إلى منازل الأبرار برحمته).
اشاره به این که تا رحمت الهى بدرقه راه نشود، کسى به جایى نمىرسد.
همّتم بدرقه راه کن اى طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نو سفرم!
تفسیر بعضى از لغات پیچیده این خطبه (از زبان سیّد رضى)
سیّد شریف رضى رحمه اللّه در پایان این خطبه چنین مىگوید:
قوله علیه السّلام: «یؤرّ بملاقحه» الأرّ: کنایة عن النّکاح، یقال: أرّ الرّجل المرأة یؤرّها، إذا نکحها. و قوله علیه السّلام: «کأنّه قلع داریّ عنجه نوتیّه» القلع: شراع السّفینة، و داریّ: منسوب إلى دارین، و هی بلدة على البحر یجلب منها الطّیب. و عنجه: أی عطفه. یقال: عنجت النّاقة- کنصرت- أعنجها» عنجا إذا عطفتها. و النّوتی: الملّاح. و قوله علیه السّلام: «ضفّتی جفونه» أراد جانبی جفونه. و الضّفّتان: الجّانبان. و قوله علیه السّلام: «و فلذ الزّبرجد» الفلذ: جمع فلذة، و هی القطعة. و قوله علیه السّلام: «کبائس اللّؤلؤ الرّطب» الکباسة: العذق و العسالیج:الغصون، واحدها عسلوج.
جمله «یؤرّ بملاقحه» در کلام امام علیه السّلام کنایه از لقاح و آمیزش جنسى است. گفته مىشود «أرّ الرجل المرأة یؤرّها» هنگامى که با همسرش آمیزش کند و در جمله «کأنّه قلع دارىّ عنجه نؤتیه» قلع به معناى بادبان کشتى است و «دارىّ» منسوب به «دارین» شهرى است در کنار دریا (در اطراف بحرین) که از آن جا عطریات مىآورند (و بادبانهاى کشتىهایش معروف است و در جمله «عنجه» به معناى کشیدن به سوى خویش است؛ گفته مىشود «عنجت الناقة أعنجها» یعنى شتر را به سوى خود کشیدم و «نوتى» به معناى کشتیبان است و تعبیر «ضفّتى جفونه» به معناى دو طرف پلکهاى چشم اوست و «ضفتان» به معناى دو طرف است و این که مىفرماید: «و فلذ الزبرجد» «فلذ» جمع «فلذة» به معناى قطعه چیزى است و در این جا منظور، قطعههاى زبرجد است و تعبیر این که فرموده: «کبائس اللؤلؤ الرطب» (کبائس جمع کباسه و) «اکباسه» به معناى خوشه است و «عسالیج» جمع «عسلوج» به معناى شاخه است.
نکته کدام زیباتر است؟
امام علیه السّلام با فصاحت و بلاغت بىنظیر خود که در این خطبه آشکار ساخته، گاه از زیبایىهاى این جهان سخن گفته و گاه از زیبایىهاى جهان دیگر؛ ولى هنگامى که نوبت به شرح زیبایىها و نعمتهاى جهان دیگر مىرسد، به طور ضمنى این حقیقت را بیان مىکند که آن چه مربوط به جهان دیگر است قابل شرح و بیان نیست؛ به گونهاى است که اگر انسان آن را ببیند، مرغ جانش به سوى آن پر مىکشد و از خود بى خود مىشود.
به یقین، ادبیات مربوط به زندگى این دنیا هرگز قادر به شرح آن چه در سراى آخرت است، نیست و به این مىماند که انسانى را از روز نخست تولد در اتاقى محبوس کنند و هنگامى که به کمال عقل رسید، بخواهند مناظر زیبایى که در باغها و گلستانها و آبشارها و صحنههاى مختلف جهان طبیعت است براى او شرح دهند؛ از طاووس و پرهاى رنگارنگش بگویند؛ از نغمههاى دلانگیز پرندگان خوش خوان سخن بگویند؛ از میوههاى لذیذ و سایر صحنههاى دل انگیز شرح دهند؛ به یقین ادبیاتى که او در آن اتاق تاریک با آن آشنا شده، هرگز قدرت شنیدن اینها را ندارد.
جالب این که امام علیه السّلام در این خطبه از زوایاى مختلف به نعمتهاى بهشتى مىنگرد؛ گاه از صحنههاى زیبایى که مایه حظ بصر است و گاه از میوههاى لذیذى که کام را شیرین مىکند و گاه از پذیرایى گرم آمیخته با احترام جوانان زیباروى بهشتى و گاه از امنیّت و آرامشى که بر تمام آن محیط و آن فضا حاکم است، سخن مىگوید.
نه بیمارى وجود دارد؛ نه درد و رنج و نه مرگ و میر؛ نه سلطه ظالمان؛ نه خیانت خائنان؛ نه مکر پیمان شکنان و نه غدر غدّاران و نه جنگ و ویرانى ویرانگران. همه جا امن و امان است و همه جا صلح و صفا برقرار است.
در حدیثى از «ابو سعید خدرى» از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم: إنّ اللّه سبحانه لمّا حوّط حائط الجنّة لبنة من ذهب، و لبنة من فضّة و غرس غرسها قال لها:
تکلّمی فقالت: قد أفلح المؤمنون، فقال: طوبى لک منزل الملوک؛ هنگامى که خداوند، دیوار بهشت را از خشتى از طلا و خشتى از نقره ساخت و درختان آن را غرس نمود (و آن همه زیبایى و نعمت به آن بخشید) به بهشت فرمود: سخن بگو! گفت: رستگار شدند مؤمنان! خدا فرمود: خوش به حال تو اى منزل شاهان».(138)
در حدیث دیگرى از «جابر بن عبد اللّه» از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نقل شده است: «اذا دخل أهل الجنّة الجنّة قال لهم ربّهم تعالى: أ تحبّون أن لذیذکم فیقولون: و هل خیر ممّا أعطیتنا؟ فیقول: نعم رضوانی اکبر؛ هنگامى که بهشتیان وارد بهشت مىشوند پروردگار متعال به آنها مىگوید: آیا دوست دارید نعمتهایم را بر شما افزون کنم؟ عرض مىکنند: مگر بهتر از این هم ممکن است؟ مىفرماید: آرى، (لذت معنوى) رضا و خشنودى من از آن برتر است!».(138)
1) سند خطبه:«زمخشرى» از دانشمندان قرن ششم، بخش مهمى از این خطبه را در کتاب «ربیع الابرار» خود نقل کرده است. او در این کتاب، بسیارى از کلمات و سخنان آن حضرت را با تفاوتهایى روایت مىکند؛ به گونهاى که معلوم مىشود از منبعى غیر از نهج البلاغه گرفته؛ هر چند بعد از «سیّد رضى» مىزیسته است او به قدرى نسبت به شیعه بدبین بود که بسیار بعید بود کتب شیعه را منبع تحقیقى خود قرار دهد. «ابن اثیر» نیز در کتاب «نهایه» واژههاى پیچیده این خطبه را تفسیر کرده و مجموعه تعبیراتش نشان مىدهد که آن را از منبع دیگرى گرفته است؛ زیرا واژههایى را ذکر نموده که مطابق نقل سیّد رضى در این خطبه نیست.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 400).
2) «نعقت» از ماده «نعق» (بر وزن برق) در اصل به معناى صداى کلاغ است؛ سپس به صداهایى که براى حرکت حیوانات و امر و نهى آنها گفته مىشود، اطلاق شده است.
3) «ذرأ» از ماده «ذرأ» (بر وزن زرع) به معناى آفرینش و ایجاد و اظهار است.
4) «اخادید» جمع «اخدود» (بر وزن خشنود) به معناى شکاف وسیع و عمیق و گسترده در زمین است و به گودالها و خندقهاى بزرگ درهها نیز اطلاق مىشود.
5) «خروق» جمع «خرق» (بر وزن زرع) به معناى بیابانهاى وسیع و گسترده است و به معناى شکاف نیز بیان شده است.
6) «فجاجها» جمع «فج» (بر وزن حج) به معناى جادّه وسیع است و در اصل به معناى درههاى وسیعى است که در میان کوهها وجود دارد و مسیر عبور کاروانها بوده است.
7) «رواسی» جمع «راسیه» در اصل به معناى ثابت و پا برجاست؛ سپس به معناى کوهها سخت و پا برجاست.
8) «اعلام» جمع «علم» (بر وزن قلم) در اصل به معناى علامتى است که از چیزى خبر مىدهد و به کوهها و قلههاى آنها اطلاق شده است.
9) درباره اعراب «ما ذرأ …»، بعضى احتمال دادهاند که عطف بر «ما انقادت» باشد و گاه احتمال دادهاند، عطف بر ضمیر «دلائله» و یا خود «دلائله» باشد. این احتمال نیز بعید به نظر نمىرسد که مبتدایى باشد با خبر محذوف و مفهوم آن چنین است: «و ما ذرأ …» من آثار صنعه و عظمته.
10) «مصرّفه» از ماده «صرف» (بر وزن حرف) به معناى تغییر دادن است و «مصرّفه» به معناى انواع اشکال متنوع مىآید.
11) «مرفوفه» از ماده «رفرفه» به معناى بال و پر زدن است و «مرفوفه» به معناى پارچههاى زیبا و رنگارنگ نیز ذکر شده است و در خطبه مزبور به همان معناى اوّل است.
12) «مخارق» جمع «مخرق» (بر وزن مشرب) به معناى قلات و بیابان گسترده است.
13) «منفسح» به معناى گسترده از ماده «فسح» (بر وزن مسلح) به معناى گستردن نقل شده است.
14) نحل، آیه 79.
15) «حقاق» جمع «حقّ» (بر وزن حبّ) به معناى محل پیوند دو استخوان مفصل است.
16) «عبالة» به معناى درشتى، سنگینى است.
17) «خفوف» به معناى سرعت و سبکى است که غالبا لازم و ملزوم یکدیگرند.
18) «دفیف» به معناى بال زدن است و از آن جا که پرندگان، نزدیک زمین بیشتر بال مىزنند، گاهى این واژه به پرواز کردن در نزدیک زمین نیز گفته شده است.
19) «نسقها» از ماده «نسق» (بر وزن مشق) به معناى منظم ساختن خواه در مورد صفوف باشد یا عبارات و کلمات و یا غیر آن.
20) «أصابیغ» جمع «أصباغ» و «اصباغ» جمع «صبغ» (بر وزن فعل) به معناى رنگ است.
21) «مغموس» از ماده «غمس» (بر وزن لمس) در اصل به معناى فرو رفتن چیزى در آب است؛ سپس به معناى غایب و پنهان شدن نیز گفته شده است و در جمله مزبور امام علیه السّلام یک رنگ بودن گروهى از پرندگان را تشبیه کرده است که گویى آن را در خم رنگرزى فرو کرده و بیرون آوردهاند.
22) «قالب» (بر وزن حالت) همان چیزى است که در فارسى، «قالب» (بر وزن فاعل) گفته مىشود و به معناى ظروفى است که فلزات گداخته یا اشیاى دیگر را در آن مىریزند و به شکل مطلوب در مىآورند.
23) فرهنگ نامه و کتب دیگر.
24) فى ظلال نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 467.
25) «نضّد» از ماده «تنضید» به معناى ترکیب اشیایى با یکدیگر و تنظیم آنهاست.
26) «أشرج» از ماده «اشراج» به معناى آمیختن اشیایى با یکدیگر یا داخل کردن طنابها و ریسمانهاى یک کیسه، یا یک صندوق در یکدیگر آن را محکم بستن است.
27) «قصب» به معناى «نى» و ساقههاى تو خالى گیاهان و مانند آن است.
28) «مسحب» از ماده «سحب» (بر وزن سهو) به معناى کشیدن یا کشیدن بر روى زمین است و «مسحب» در این جا معناى مصدرى، یا اسم مصدرى دارد.
29) «درج» از ماده «درج» (بر وزن خرج) به معناى راه افتادن به سوى مقصد و یا از پله بالا رفتن است و در خطبه یاد شده، معناى اوّل را دارد؛ به حرکت آهسته کودک نیز اطلاق مىشود.
30) «طىّ» به معناى تا کردن و پیچیدن است. «من طیّه» در خطبه مزبور به معناى «بعد طیّه» است. اشاره به این که طاووس، بالهاى خود را که پیچیده است از هم باز مىکند.
31) «مطلّ» از ماده «طلّ» (بر وزن حلّ) به معناى مشرف شده و از بالا نگریستن است و در این جا به معناى اوّل است.
32) «قلع» به بادبان کشتى گفته مىشود.
33) «دارىّ» منسوب به «دارین» محلى در «بحرین» بوده که مرکز تجارت مشک محسوب مىشده است و مفهوم جمله یاد شده این است که طاووس چتر خود را بر سرش بلند مىکند؛ گویى بادبان کشتى است که از سرزمین دارین، مشک با خود آورده است.
34) «عنج» از ماده «عنج» (بر وزن رنج) به معناى کشیدن و بستن است.
35) «نوتى» به معناى ناخدا و کشتىبان است و در اصل از ماده «نوت» (بر وزن فوت) به معناى این طرف و آن طرف حرکت کردن است و اطلاق این واژه بر ناخدا به سبب آن است که کشتى را به هر طرف که بخواهد متمایل مىسازد.
36) «یختال» از ماده «اختیال» به معناى تکبر و غرور است که معمولا از خیال و پندار برترى بر دیگران پیدا مىشود.
37) «یمیس» از ماده «میس» (بر وزن شیث) به معناى حرکت کردن متکبّرانه است.
38) «زیفان» به معناى راه رفتن متکبّرانه است و تأکیدى است بر جمله (یمیس).
39) «یفضى» از ماده «افضاء» کنایه از آمیزش جنسى است و در اصل به معناى توسعه دادن است (ریشه اصلى آن فضاست).
40) «یؤرّ» از ماده «أرّ» (بر وزن شرّ) به معناى آمیزش جنسى است.
41) «ملاقح» جمع «ملحقة» به معناى آلت تناسلى است و در اصل از ماده لقاح به معناى باردار کردن گرفته شده است.
42) «مغتلمة» از ماده «غلمة» (بر وزن لقمه) به معناى شدت شهوت جنسى گرفته شده است و «فحول مغتلمة» به معناى حیوانات نرى است که از شدت شهوت به هیجان آمدهاند.
43) «ضراب» به معناى جفتگیرى و آمیزش جنسى است.
44) «تسفح» از ماده «سفح» (بر وزن محو) به معناى جریان خون یا اشک است و «سفاح» به معناى خونریز مىباشد.
45) «مدامع» جمع «مدمع» (بر وزن منبر) به معناى مجراى اشک است و «دمع» به اشک گفته مىشود.
46) «ضفه» به معناى ساحل دریا یا نهر است و در خطبه یاد شده پلکها تشبیه به ساحل نهر شده است.
47) «جفون» جمع «جفن» (بر وزن جفت) به معناى پلک چشم است.
48) «منبجس» از ماده «انبجاس» از ریشه «بجس» (بر وزن نحس) به معناى بیرون ریختن آب به صورت خفیف و ملایم است.
49) «مطاعمه» از ماده «طعم» به معناى غذا خوردن با یکدیگر است و سپس به کار حیواناتى که منقارهاى خود را در یکدیگر داخل مىکنند، گفته شده است؛ گویا هر یک به دیگرى غذا مىدهد.
50) بنابر آن چه ذکر شد، جواب قضیه شرطیه «و لو کان …» جمله «لما کان ذلک با عجب …» مىباشد.
51) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 9، صفحه 270.
52) «قصب» به معناى نىهاى مخصوصى است که در لابهلاى پرها قرار دارد.
53) «مدارى» جمع «مدرى» (بر وزن املا) به معناى شانه است.
54) «دارت» جمع «داره» به معناى حلقه یا هاله اطراف ماه است.
55) «عقیان» به معناى طلا است.
56) «فلذ» جمع «فلذة» (بر وزن بدعة) و به معناى قطعه است.
57) «زبرجد» از سنگهاى زینتى و گران قیمت است و رنگهاى مختلفى دارد و از همه مشهورتر رنگ سبز آن است؛ لذا هر چیز سبز خوش رنگى را به «زبرجد» تشبیه مىکنند.
58) «جنى» به معناى چیده شده و نیز به معناى دسته گل ذکر شده است.
59) «ضاهیته» از ماده «مضاهاة» به معناى شباهت است.
60) «موشى» به معناى پر نقش و نگار است. از ماده «وشى» به معناى نقاشى کردن پارچه است و به معناى دروغ گفتن و سخن چینى نیز به کار رفته است.
61) «مونق» به معناى زیبا و شگفت انگیز از ماده «انق» (بر وزن رمق) به معناى زیبا شدن شده است.
62) «فصوص» جمع «فص» (بر وزن نص) به معناى نگین است.
63) «لجین» به معناى نقره است.
64) «مکلل» به معناى تاجدار از ماده «اکلیل» به معناى تاج گرفته شده است و گاه بر چیزى که به جواهرات تزیین شده اطلاق شده است.
65) «خلاسى» خروس دو رگهاى است که ترکیبى از خروسهاى هندى و فارسى است و رنگ آن تیره و در واقع، حد وسط سیاه و سفید است. از ماده «خلس» (بر وزن نفس) به معناى گندم گون و تیره رنگ ذکر شده است.
66) «مرح» به معناى مست نعمت و قدرت است و از ماده «مرح» (بر وزن فرح) به معناى شدت خوشحالى گرفته شده است.
67) «مختال» به معناى متکبّر و خود برتر بین از ماده «خیال» گرفته شده است.
68) «سربال» به گفته راغب در مفردات به معناى پیراهن است و گاهى به هر گونه لباس نیز گفته شده است.
69) «اصابیغ» همان گونه که گفته شد، جمع «اصباغ» و اصباغ جمع «صبغ» به معناى رنگ است.
70) «وشاح» به معناى نوار پهن زیبایى است که بر دوش مىافکنند و حمایل مىکنند.
71) «زقا» از ماده «زقو» (بر وزن ضعف) به معناى فریاد کشیدن است.
72) «معول» به معناى کسى است که صدا را به گریه بلند مىکند و از «عویل» گرفته شده است.
73) «حمش» جمع «احمش» به معناى شخص یا چیزى است که ساق او باریک باشد و گاه به معنى تیره رنگ نیز آمده است.
74) «نجمت» از ماده «نجم» (بر وزن حجم) به معناى روییدن و ظاهر شدن است.
75) «ظنبوب» به معناى انحراف و کجى به سمت جلو است.
76) «صیصة» به معناى خارى است که در پاى مرغان مىباشد و گاه به معناى شانهاى است که تار و پود پارچه را قبل از بافتن با آن مرتب مىکنند.
77) «العرف» به معناى یال است.
78) «قنزعة» به معناى کاکل است.
79) «موشاة» پر نقش و نگار.
80) «ابریق» به گفته بعضى از ریشه فارسى «ابریز» گرفته شده و به معناى آفتابه مخصوصى است که معمولا براى شستن دست و دهان قبل و بعد از غذا خوردن یا براى ریختن گلاب در مهمانىها به کار مىرود و لوله و گردن آن با انحناى خاصى به شکلى زیبا ساخته شده.
81) «مغرز» محل قرار گرفتن یا محل فرو رفتن چیزى است.
82) «وسمه» رنگ خاصى بوده که ابرو یا محاسن را با آن رنگ مىکردند.
83) «صقال» و صیقل به یک معناست.
84) «متلفع» به معناى پیچیده شده از ماده «لفع» (بر وزن نفع) به معناى فرا گرفتن و گرداگرد چیزى را پوشاندن است.
85) «معجر»، روسرى و مقنعه.
86) «اسحم» به معناى سیاه است.
87) «مستدق» به معناى باریک و نازک است و از ماده «دق» (بر وزن حق) گرفته شده.
88) «أقحوان» به معناى بابونه سفید است.
89) «یقق» به معناى بسیار سفید از ماده «یقوقه» گرفته شده است.
90) «یأتلق» یعنى مىدرخشد از ماده «ألق» (بر وزن دلق) گرفته شده.
91) «بریق» به معناى درخشندگى از ماده برق گرفته شده است.
92) «بصیص» به معناى درخشش و تلألؤ است.
93) «رونق» به معناى زیبایى از ماده «رنق» (بر وزن رنگ).
94) «قیظ» به چله تابستان و شدت حرارت است.
95) «ینحسر» یعنى برهنه مىشود و مکشوف مىگردد؛ از ماده «حصر» (بر وزن نصر) به معناى برهنه شدن گرفته شده است.
96) «تترى» از ماده «وتر» به معناى یک تا شدن گرفته شده و «تترى» یعنى یک پشت سر دیگرى در مىآید.
97) «ینحت» یعنى فرو مىریزد از ماده «نحت» (بر وزن تخت) به معناى تراشیدن گرفته شده است.
98) «عسجدیه» به معناى طلایى است و از «عسجد» به معناى طلا گرفته شده.
99) «عمائق» جمع «عمیقه» به معناى دقیق و عمیق است.
100) «قرائح» جمع «قریحة» به معناى ذهن و هوشى است که خدا در سرشت او قرار داده است.
101) طبق تفسیر یاد شده تمام ضمیرهایى که در این جملات است به خلق یعنى «طاووس» بر مىگردد و بسیارى از شارحان نهج البلاغه نیز همین گونه فهمیدهاند؛ هر چند بعضى به اجمال و ابهام از آن گذشتهاند. این احتمال نیز وجود دارد که ضمیر در جمله «اعجز الالسن عن تلخیص صفته» و همچنین در جمله «عن تأدیة نعته» به ذات پاک خدا برگردد. بنابر این مفهوم جمله چنین مىشود: جایى که عقول از درک اوصاف مخلوقى ناتوانند چگونه مىتوانند به کنه ذات صفات خالق برسند؟.
102) «بهر» از ماده «بهر» (بر وزن نهر) به معناى غلبه یافتن و چیره شدن گرفته شده است.
103) «جلّاه» یعنى آن را آشکار ساخت و از ماده «جلاء» گرفته شده است.
104) «تلخیص» هم به معناى شرح دادن و هم به معناى خلاصه کردن آمده است و در این جا به معناى اوّل است.
105) به کتاب «جواهر الکلام»، جلد 36، صفحه 309 مراجعه کنید.
106) به کتاب «حیاة الحیوان دمیرى»، «لغت نامه دهخدا» و «الزوولوجىّ الحدیث» (جانور شناسى نوین) مراجعه کنید.
107) «ادمج» از ماده «دموج» به معناى استحکام بخشیدن گرفته شده است.
108) «قوائم» جمع «قائمه» به معناى ستون و در این جا اشاره به دست و پاهاست که ستونهاى بدن محسوب مىشوند.
109) «ذرّة» به معناى مورچه کوچک است و به معناى ذرات گرد و غبار و در عصر ما به اتم نیز معنا شده است.
110) «همجة» به معناى پشه کوچک است و جمع آن «همج» (بر وزن کرج) است.
111) «حیتان» جمع «حوت» به معناى ماهى است.
112) یوسف، آیه 105.
113) «وأى» از ماده «وأى» (بر وزن سعى) به معناى وعده دادن گرفته شده است.
114) «شبح» به معناى شخص و هر چیزى که در برابر انسان آشکار مىشود و حس آن را درک مىکند، آمده است.
115) به دائرة المعارف موسوم به «فرهنگ نامه و لغت نامه فرهنگ عمید» مراجعه فرمایید.
116) «عزفت» از ماده «عزف» (بر وزن حذف) به معناى ترک کردن و انصراف از چیزى گرفته شده و به معناى لهو و سرگرمى نیز آمده است.
117) «ذهلت» از ماده «ذهل» عقل به غفلت کردن و ترک گفتن چیزى و به فراموشى سپردن آن است.
118) «اصطفاق» به معناى به هم خوردن چیزى است که صدایى از آن برخیزد؛ مانند کف زدن یا به هم خوردن شاخههاى درختان.
119) «کثبان» جمع «کثیب» به معناى تلّ شن است از ماده «کثب» (بر وزن چسب) به معناى جمع کردن گرفته شده است.
120) «کبائس» جمع «کباسه» (بر وزن حمایت) به معناى خوشه میوه و مانند آن است.
121) «عسالیج» جمع «عسلوج» (بر وزن بهلول) به معناى شاخه درخت است.
122) «أفنان» «جمع فنّ و فنن» (بر وزن قلم) به معناى شاخه تازه و پر برگ است و شاخههاى مختلف علم و صنعت و هنر و مانند آن را نیز فنون مىگویند.
123) «غلف» جمع «غلاف» از ماده «غلف» (بر وزن قصر) به معناى پوشاندن گرفته شده است.
124) «اکمام» جمع «کمّ» (بر وزن جنّ) به معناى غلافى است که روى میوه را مىپوشاند و جمع «کمّ» (بر وزن امّ) به معناى آستین است که دست را مىپوشاند.
125) «تجنى» از ماده «جنى» (بر وزن نفى) به معناى چیدن میوه است.
126) حاقه، آیه 23.
127) رحمن، آیه 54.
128) «افنیه» جمع «فناء» (بر وزن غناء) به معناى حیاط و جلوى خانه است.
129) «مصفّقه» به معناى تصفیه شده از ماده «تصفیق» به معناى جابهجا کردن مایعات از ظرفى به ظرف دیگر براى تصفیه آن است.
130) «مروّقه» به معناى تصفیه شده، از ماده «روق» به معناى صاف شدن گرفته شده است.
131) دهر، آیات 5، 6، 17، 18 و 21.
132) واقعه، آیه 19.
133) «نقله» به معناى جابهجایى است؛ لذا گاه به معناى سخن چینى نیز آمده است.
134) اسراء، آیه 70.
135) «مونقه» به معناى شگفتانگیز از ماده «انق» (بر وزن شفق) به معناى اعجاب نسبت به چیزى گرفته شده است.
136) «زهقت» از ماده «زهوق» (بر وزن غروب) به معناى هلاکت گرفته شده است.
137) نهج البلاغه، خطبه 193.
138) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 9، صفحه 280.