جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 164(1)

زمان مطالعه: 21 دقیقه

و من کلام له علیه السّلام

«لمّا اجتمع الناس الیه و شکوا ما نقموه على عثمان و سألوه مخاطبته لهم و استعتابه لهم، فدخل علیه فقال:»

از سخنان امام علیه السّلام است

در آن هنگام که مردم نزد او جمع شدند و از عثمان شکایت کردند و از آن حضرت خواستند که با عثمان در این زمینه صحبت کند (و از او بخواهد از خطاها و اشتباهاتش دست بردارد) امام علیه السّلام بر عثمان وارد شد (و با لحنى مؤدّبانه و آمیخته با احترام به او چنین) سخنان زیر را ایراد فرمود:

خطبه در یک نگاه‏

همان گونه که از شأن ورود خطبه دانستیم مقصود اصلى از آن نصیحت عثمان و هشدار دادن مؤدبانه و دلسوزانه براى جلوگیرى از خلاف‏کارى‏هاى دستگاه او بوده است و از سه بخش تشکیل یافته است:

بخش اوّل، خطاب به شخص عثمان است؛ خطاب یک ناصح مشفق به شخصى که او را بر لب پرتگاه مى‏بیند. در این بخش امام علیه السّلام روى آگاهى‏هاى عثمان به احکام اسلام و سوابق او در خدمت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله تکیه کرده تا او را از انحراف و اشتباه باز دارد.

در بخش دوّم، امام علیه السّلام یک بحث جامع و کلّى درباره پیشوایان عادل و ظالم و ویژگى‏هاى هر یک بیان فرموده که مى‏تواند سرمشقى براى هر زمان و هر مکان باشد و سپس به عثمان هشدار مى‏دهد که بازیچه دست اطرافیان خود و امثال مروان نشود.

در بخش سوّم، پاسخى از عثمان نقل شده که امام علیه السّلام بعد از شنیدن آن پاسخ راهکار خروج و نجات از وضع موجود را به او ارائه مى‏فرماید؛ ولى افسوس که این نصایح در وى مؤثر واقع نشد و حوادث تلخ و دردناک و خشونت بارى به دنبال آن رخ داد.

بخش اوّل‏

إنّ النّاس ورائی و قد استسفرونی بینک و بینهم، و و اللّه ما أدری ما أقول لک! ما أعرف شیئا تجهله، و لا أدلّک على أمر لا تعرفه. إنّک لتعلم ما نعلم. ما سبقناک إلى شی‏ء فنخبرک عنه، و لا خلونا بشی‏ء فنبلّغکه. و قد رأیت کما رأینا، و سمعت کما سمعنا، و صحبت رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- کما صحبنا. و ما ابن أبی قحافة و لا ابن الخطّاب بأولى بعمل الحقّ منک، و أنت أقرب إلى أبی رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- وشیجة رحم منهما؛ و قد نلت من صهره ما لم ینالا. فاللّه اللّه فی نفسک! فإنّک- و اللّه- ما تبصّر من عمى، و لا تعلّم من جهل، و إنّ الطّرق لواضحة، و إنّ أعلام الدّین لقائمة.

ترجمه‏:

مردم، به سراغ من آمده‏اند و مرا میان خود و تو سفیر قرار داده‏اند. به خدا! نمى‏دانم چه چیز را براى تو بگویم؟ من مطلبى را که تو از آن بى اطلاع باشى (در مورد حقوق مردم) سراغ ندارم، و نمى‏توانم تو را به چیزى راهنمایى کنم که از آن آگاه نیستى؟ (چرا که) آن چه را که ما (در این زمینه) مى‏دانیم، مى‏دانى و ما به چیزى سبقت نگرفته‏ایم که تو را از آن آگاه سازیم و مطلبى پنهانى نزد ما نیست که به تو ابلاغ کنیم. آن چه را ما (در عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله) دیده‏ایم تو نیز دیده‏اى و آن چه را ما شنیده‏ایم همانند ما شنیده‏اى و همان گونه که ما با پیامبر صلّى اللّه علیه و آله همنشین بودیم تو نیز همنشین بوده‏اى (علاوه بر این) فرزند ابى‏

قحافه (ابو بکر) و پسر خطاب (عمر) در اجراى اعمال نیک از تو سزاوارتر نبودند؛ چرا که تو به رسول خدا از نظر پیوند خویشاوندى از آن دو نزدیک‏ترى تو به افتخار دامادى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نائل شدى که آن‏ها نشدند. خدا را! خدا را! (اى عثمان) به جان خود رحم کن؛ چرا که به خدا سوگند! تو کور نیستى تا بینایت کنند و جاهل نیستى تا تعلیمت دهند؛ زیرا راه‏ها آشکارند و نشانه‏هاى دین بر پا و روشن! (از خدا بترس و به کار مردم رسیدگى کن)

شرح و تفسیر

اتمام حجت امام علیه السّلام با عثمان‏

براى روشن شدن محتواى خطبه لازم است به شرایط و اوضاعى که سبب گفتگوى امام علیه السّلام با عثمان با این لحن و این بیان شد اشاره کنیم و از همه بهتر این که زمام قلم را به دست مورّخ معروف، طبرى بسپاریم. او مى‏گوید:

«هنگامى که مردم، اعمال عثمان را دیدند (منظور حیف و میل عظیم در بیت المال و سپردن مقام‏هاى کلیدى حکومت اسلامى به دست نا اهلان و ظالمان و ستمگران) جمعى از اصحاب پیامبر صلّى اللّه علیه و آله که در مدینه بودند، نامه‏اى به لشکریان اسلام که در مرزها پراکنده شده بودند نوشتند که مضمونش چنین بود: «شما براى جهاد در راه خداوند متعال و عظمت دین محمد خارج شدید، ولى بدانید آیین محمد را کسى که در این جاست خراب کرده، بیایید و آیین او را نجات دهید».

سربازان از هر سو به مدینه آمدند (به ویژه گروه عظیمى از مصریان که مورد ظلم و ستم عمّال خلیفه قرار گرفته بودند در مدینه حاضر شدند و بعد از حوادث زیادى) سرانجام عثمان به دست مردم کشته شد.(2)

در همان زمان که فریاد مردم از مظالم عثمان برخاسته بود گروهى خدمت امام علیه السّلام آمدند و براى پایان دادن به وضع موجود از طریق مسالمت آمیز از آن حضرت خواستند

که در جایگاه نماینده و سفیر مردم با عثمان سخن بگوید و اتمام حجّت کند. امام علیه السّلام سخنان مزبور را ایراد کرد و آن چه براى انصراف عثمان و اطرافیان او از ظلم و ستم بر مردم لازم بود به او فرمود.

سخنان امام علیه السّلام در این خطبه کاملا موافق فصاحت و بلاغت و با استفاده از نکات دقیق روان شناسى ایراد شده است تا شاید طرف مقابل بر سر عقل آید و خطرى که در کمین اوست و جهان اسلام را نیز با سختى‏ها مواجه مى‏کند، دریابد.

امام علیه السّلام نخست از علم و آگاهى عثمان به احکام اسلامى در مورد رعایت حقوق مردم و ترک ظلم و ستم سخن مى‏گوید و مى‏فرماید: «مردم، به سراغ من آمده‏اند و مرا میان خود و تو سفیر قرار داده‏اند. به خدا! نمى‏دانم چه چیز را براى تو بگویم؟ من مطلبى را که تو از آن بى‏اطلاع باشى (در مورد حقوق مردم) سراغ ندارم، و نمى‏توانم تو را به امرى راهنمایى کنم که از آن آگاه نیستى؟ (چرا که) آن چه را که ما (در این زمینه) مى‏دانیم، مى‏دانى و ما به چیزى سبقت نگرفته‏ایم که تو را از آن آگاه سازیم و مطلبى پنهانى نزد ما نیست که به تو ابلاغ کنیم» (إنّ النّاس ورائی و قد استسفرونی(3) بینک و بینهم، و و اللّه ما أدری ما أقول لک! ما أعرف شیئا تجهله، و لا أدلّک على أمر لا تعرفه. إنّک لتعلم ما نعلم. ما سبقناک إلى شی‏ء فنخبرک عنه، و لا خلونا بشی‏ء فنبلّغکه).

روشن است که منظور امام علیه السّلام از این تعبیرات این نیست که عثمان در علم و دانش و آگاهى به پایه امام مى‏رسید؛ بلکه منظور این است در مورد حوادثى که روى داده و زشتى ظلم و ستم و لزوم رعایت حقوق مردم عثمان آن چه لازم است، مى‏دانست؛ نه تنها عثمان بلکه افراد عادى نیز از احکام باخبر بودند. این مسأله از بدیهیات بود و به گفته ابن ابى الحدید، کودکان- تا چه رسد به عاقلان بزرگسالان- صحیح و خطا را در آن‏

مى‏دانستند.(4) بنابر این، اگر کسانى تصوّر کرده‏اند جمله‏هاى یاد شده دلیل بر این است که عثمان از نظر علم و آگاهى در رتبه على علیه السّلام بود سخت در اشتباهند. على علیه السّلام به فرموده پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله «باب علم مدینة النّبى» بود. على علیه السّلام کسى بود که طبق روایات اسلامى «علم الکتاب» به طور کامل نزد او بود و عملا پناهگاهى علمى امّت، در همه مشکلات بود.بعضى از خلفا از خدا مى‏خواستند که اگر مشکلى پیش آید على علیه السّلام مشکل گشاى آنان باشد و على علیه السّلام مشکل گشاى آن حاضر نباشد زنده نمانند (اللّهمّ لا تبقنی لمعضلة لیس لها ابن ابی طالب).(5)

سپس در ادامه این سخن، امام به سوابق عثمان در اسلام اشاره کرده مى‏فرماید:«آن چه را ما (در عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله) دیده‏ایم تو نیز دیده‏اى و آن چه را ما شنیده‏ایم همانند ما شنیده‏اى و همان‏گونه که ما با پیامبر صلّى اللّه علیه و آله همنشین بودیم تو نیز همنشین بوده‏اى» (و قد رأیت کما رأینا، و سمعت کما سمعنا، و صحبت رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- کما صحبنا).

اشاره به این که تو سال‏ها با پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بودى و حقایق اسلام و احکام آن را از آن بزرگوار شنیده‏اى؛ بنابر این هرگز نباید مسائلى به این روشنى در باب حقّ الناس و حقّ بیت المال و عدالت اجتماعى بر تو مخفى بماند.

آن گاه از طریق سوّمى براى تأثیر گذاردن بر افکار عثمان وارد مى‏شود و او را با ابوبکر و عمر مقایسه مى‏کند، چرا که آن‏ها هرگز کارهایى را که عثمان کرد، انجام ندادند؛ هر چند اشتباهات دیگرى داشتند؛ مى‏فرماید: «(علاوه بر این) فرزند ابى قحافه (ابوبکر) و پسر خطّاب (عمر) در انجام دادن اعمال نیک از تو سزاوارتر نبودند؛ چرا که تو به رسول خدا از نظر پیوند خویشاوندى از آن دو نزدیک‏ترى تو به افتخار دامادى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نائل شدى‏

که آن‏ها نشدند» (و ما ابن أبی قحافة و لا ابن الخطّاب بأولى بعمل الحقّ منک، و أنت أقرب إلى أبی(6) رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- و شیجة رحم منهما؛ و قد نلت من صهره ما لم ینالا).

با توجه به این که «وشیجة» در اصل به معناى ریشه درخت یا طنابى که از لیف خرما درست مى‏کنند، است. سپس به پیوند نزدیک خویشاوندى اطلاق شده است. امام علیه السّلام مى‏خواهد به او گوشزد کند که تو رابطه خویشاوندى با پیغمبر دارى زیرا عثمان در جد نزدیکتر (عبد مناف) به پیغمبر مى‏رسد.

در این جا امام علیه السّلام براى نفوذ در فکر عثمان از وسایل مختلف استفاده مى‏کند تا او را براى پذیرش حق آماده سازد. امام علیه السّلام تمام نکات روان شناسى و آیین بلاغت را در این خطبه در برابر مخاطبش به کار برده است؛ ولى افسوس خلیفه سوّم چنان در گرداب حکومت فاسد فرو رفته بود که با این بیانات وافى و شافى نیز نتوانست خود را رهایى بخشد.

به هر حال، امام علیه السّلام در پایان این عبارت از خطبه، سخنانش اوج مى‏گیرد و خلیفه را مخاطب ساخته چنین مى‏گوید: «خدا را! خدا را! (اى عثمان) به جان خود رحم کن؛ چرا که به خدا سوگند! تو کور نیستى تا بینایت کنند و جاهل نیستى تا تعلیمت دهند؛ زیرا راه‏ها آشکارند و نشانه‏هاى دین بر پا و روشن! (از خدا بترس و به کار مردم رسیدگى کن)» (فاللّه اللّه فی نفسک! فإنّک- و اللّه- ما تبصّر من عمى، و لا تعلّم من جهل، و إنّ الطّرق لواضحة، و إنّ أعلام الدّین لقائمة).

به این ترتیب امام علیه السّلام براى بازگرداندن عثمان به مسیر صحیح، از طرق مختلف وارد

شد. گاه مى‏فرماید: تو از حسن و قبح این امور آگاهى و گاه مى‏فرماید: تو همه شنیدنى‏ها را از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله شنیدى و گاه نیز مى‏فرماید: دست کم مانند خلیفه اوّل و دوّم رفتار کن. تو به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از آن‏ها نزدیک‏ترى و به این کار سزاوارتر؛ و سرانجام مى‏گوید: راه حق و عدالت روشن است و چشم تو بینا؛ چرا از بى‏راهه مى‏روى و جان خود را به خطر مى‏افکنى؟

ولى با تأسف فراوان هیچ یک از این بیانات دلسوزانه و خیر خواهانه در او اثر نگذاشت و سرانجام شد، آن چه نمى‏بایست بشود.

نکته

بهترین راه نفوذ در دیگران‏

هنگامى که شخص به ظاهر فهمیده‏اى دست به کارهاى خطرناک مى‏زند و انسان آگاهى مى‏خواهد او را از خواب غفلت بیدار کند، بهترین راه آن است که نخست، قلب او را به سوى خود جلب کند و نقاط مثبت او را به او یادآورى نماید؛ مثلا بگوید: تو داراى فلان پایه تحصیلى هستى؛ در خانواده آبرومندى مى‏باشى، در میان مردم سابقه بسیارى دارى تا او در خود احساس شخصیت کند و به گوینده اعتماد نماید و حاضر به پذیرش شود.

سپس او را به امثال و اقرانش مقایسه نماید تا به اصطلاح رگ غیرت او به حرکت در آید و سرانجام نسبت به خطرهایى که در پیش رو دارد به او هشدار دهد.

امام علیه السّلام که استاد فصیحان و بلیغان جهان است و با رموز و پیچ و خم مسائل تربیتى و روانى آشناست؛ تمام این نکات را در این جا به عثمان یادآورى شد؛ فرمود: تو هم داماد پیامبرى(7) و هم از نظر خویشاوندى از خلیفه اوّل و دوّم به او نزدیک‏تر مى‏باشى. سابقه تو در اسلام زیاد است و سال‏ها هم‏نشین پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بودى و مسائلى را که من مى‏خواهم‏

براى تو بازگو کنم، چیزى نیست که بر کسى مخفى باشد؛ سخن از ظلم دستگاه تو و حیف و میل بیت المال و از میان بردن حقوق مردم است.

ولى خلیفه سوّم، چنان گرفتار خیالات واهى و در چنگال اطرافیانش بود- همان اطرافیانى که بسیارى از آن‏ها از تفاله‏هاى زمان جاهلیّت بودند- که نتوانست نصیحت این ناصح مشفق و معلّم دلسوز را بپذیرد و خود را رها سازد.

از آن چه گفته شد روشن مى‏شود که تعبیرات این خطبه، براى عثمان فضیلتى به شمار نمى‏آید.

بخش دوّم‏

فاعلم أنّ أفضل عباد اللّه عند اللّه امام عادل، هدی و هدى، فأقام سنّة معلومة، و أمات بدعة مجهولة. و إنّ السّنن لنیّرة، لها أعلام، و إنّ البدع لظاهرة، لها أعلام. و إنّ شرّ النّاس عند اللّه إمام جائر ضلّ و ضلّ به، فأمات سنّة مأخوذة، و أحیا بدعة متروکة. و إنی سمعت رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- یقول: «یؤتى یوم القیامة بالإمام الجائر و لیس معه نصیر و لا عاذر، فیلقى فی نار جهنّم، فیدور فیها کما تدور الرّحى، ثمّ یرتبط فی قعرها». و إنی أنشدک اللّه ألّا تکون إمام هذه الأمّة المقتول، فإنّه کان یقال:یقتل فی هذه الأمّة إمام یفتح علیها القتل و القتال إلى یوم القیامة، و یلبس أمورها علیها، و یبثّ الفتن فیها، فلا یبصرون الحقّ من الباطل؛ یموجون فیها موجا، و یمرجون فیها مرجا.

فلا تکوننّ لمروان سیّقة یسوقک حیث شاء بعد جلال السّنّ و تقضّی العمر.

فقال له عثمان: کلّم النّاس فی أن یؤجّلونی، حتّى أخرج إلیهم من مظالمهم، فقال علیه السّلام:

ما کان بالمدینة فلا أجل فیه، و ما غاب فأجله وصول أمرک إلیه.

ترجمه‏:

بدان، برترین بندگان نزد خدا پیشواى عادلى است که خود، هدایت شده و دیگران را هدایت مى‏کند؛ سنت‏هاى شناخته شده را بر پا مى‏دارد و بدعت‏هاى ناشناخته را مى‏میراند؛ چرا که سنت‏ها روشن و نورانى‏اند و نشانه‏هاى مشخص دارند و بدعت‏ها آشکارند و علامت‏هایى دارند، (و نا آشنا بودن بدعت‏ها دلیل روشنى بر عدم مشروعیت آن‏هاست) بدترین مردم نزد خداوند پیشواى ستمگرى است که هم خود، گمراه است و هم مردم به وسیله او گمراه مى‏شوند، کسى که سنّت‏هاى مقبول را از میان برده و بدعت‏هاى متروک را زنده کرده است، من از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم که فرمود: روز قیامت، پیشواى ستمگر را حاضر مى‏کنند؛ در حالى که نه یاورى با اوست و نه عذر خواهى، سپس او را در آتش دوزخ مى‏افکنند و همچون سنگ آسیا در آن، به گردش در مى‏آید (و همان رسوایى او را مى‏بینند) آن گاه او را در قعر دوزخ به زنجیر مى‏کشند.

من تو را به خدا سوگند مى‏دهم نکند تو همان پیشواى مقتول این امّت باشى! چرا که گفته مى‏شد (پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏فرمود:) «در این امّت، پیشوایى به قتل مى‏رسد که بعد از آن درهاى کشتار و جنگ به روى این امت تا قیامت گشوده خواهد شد!» امور این امّت را بر آن‏ها مشتبه مى‏کند؛ فتنه و فساد را در میان آنان گسترش مى‏دهد؛ به گونه‏اى که حق را از باطل تمییز نمى‏دهند و به سختى در آن فتنه غوطه‏ور مى‏شوند و به شدّت در هم آمیخته و فاسد خواهند شد، مبادا مرکب راهوار مروان شوى (و زمام خود را به دست او بسپارى) تا تو را هر جا مى‏خواهد ببرد؛ آن هم بعد از این سنّ و سال و گذراندن عمر (و تجربیات فراوان).

(هنگامى که سخن مولا به این جا رسید) عثمان گفت: با مردم سخن بگو و از آنان بخواه به من مهلت دهند تا از حقوق (از دست رفته) آن‏ها رهایى یابم. امام علیه السّلام فرمود:آن چه مربوط به مدینه است مهلتى در آن نیست و آن چه مربوط به بیرون مدینه است مهلتش رسیدن دستور تو به آن‏هاست.

شرح و تفسیر

نشانه‏هاى پیشوایان عادل و ستمگر

امام علیه السّلام در بخش نخستین این خطبه، عثمان را به طور خاص، مخاطب قرار داده بود و آن چه را گفتنى بود براى او بازگو کرد تا از راه خطرناکى که گام در آن نهاده بود بازگردد و خشم و غضب مردم را فرو نشاند و از آن بالاتر خدا را از خود راضى کند.

ولى در این بخش از خطبه به سراغ ضوابط کلى و عمومى براى پیشوایان عادل مى‏رود و سپس به ذکر صفات پیشوایان گمراه مى‏پردازد تا از این طریق، مسیر صحیح را به خلیفه نشان دهد.

مى‏فرماید: «بدان، برترین بندگان نزد خدا پیشواى عادلى است که خود، هدایت شده و دیگران را هدایت مى‏کند؛ سنت‏هاى شناخته شده را بر پا مى‏دارد و بدعت‏هاى ناشناخته را مى‏میراند؛ چرا که سنت‏ها روشن و نورانى‏اند و نشانه‏هاى مشخص دارند و بدعت‏ها آشکارند و علامت‏هایى دارند، (و در واقع نا آشنا بودن بدعت‏ها دلیل روشنى بر عدم مشروعیت آن‏ها است)» (فاعلم أنّ أفضل عباد اللّه عند اللّه امام عادل، هدی و هدى، فأقام سنّة معلومة، و أمات بدعة مجهولة. و إنّ السّنن لنیّرة، لها أعلام، و إنّ البدع لظاهرة، لها أعلام).

امام علیه السّلام نخست بر این موضوع مهم انگشت مى‏گذارد که برترین بندگان خدا امام عادل است؛ چرا چنین نباشد، در حالى که از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله چنین روایت شده: «عدل ساعة خیر من عبادة ستّین سنة قیام لیلها و صیام نهارها؛ یک ساعت، اجراى عدالت بهتر از عبادت شصت سال است که هر شب به نماز مشغول باشد و همه روزها به روزه داشتن».(8)

و بعد ویژگى‏هاى امام عادل را بیان مى‏کند؛ نخست این که او از طریق قرآن و وحى و عقل سلیم هدایت یافته و سپس مردم را به راه راست و صراط مستقیم هدایت مى‏کند؛

چون برنامه‏هاى سازنده فرهنگى از مهم‏ترین وظایف پیشواى عادل است.

و در سوّمین و چهارمین وصف، اقامه سنت‏هاى معلوم و اماته بدعت‏هاى مجهول را مى‏شمرد؛ زیرا امام عادل باید برنامه‏ریزى دقیقى داشته باشد که سنت‏هاى حسنه به فراموشى سپرده نشود و پاکى و تقوا و آگاهى و تعاون بر نیکى‏ها و امر به معروف و نهى از منکر همچنان در صحن جامعه آشکار و مورد توجه باشد و به عکس، بدعت‏هاى زشت و خرافات و اختلافات و کشمکش‏ها و خلاصه آن چه را پیغمبران الهى با زحمت‏هاى فراوان از بین امت‏هاى الهى برچیدند، دوباره زنده نشود و به ویژه تصریح مى‏فرماید:سنت‏ها و بدعت‏ها همه نشانه دارد. نشانه سنت‏ها امنیّت و آرامش اجتماع، شکوفایى استعدادها و توجّه مردم به معنویات است و به عکس، نشانه بدعت‏ها، نابه‏سامانى، اختلاف، آلودگى‏ها و پیوستن به خرافات است.

ویژگى‏هاى پیشواى ظالم (امام جائر) درست نقطه مقابل امام عادل است او هم خودش گمراه است و هم مردم را به گمراهى مى‏کشاند، هم سنت‏هاى الهى را به فراموشى مى‏سپارد و هم بدعت‏هاى فراموش شده را زنده مى‏کند و مى‏دانیم متأسفانه برنامه‏اى را که خلیفه سوّم و دار و دسته او در مورد تقسیم پست‏هاى حکومت اسلامى و بیت المال دنبال مى‏کردند، منطبق بر همین ویژگى‏هاى امام جائر بود.

سپس به نقطه مقابل آن اشاره فرموده، مى‏گوید: «بدترین مردم نزد خداوند پیشواى ستمگرى است که هم خود، گمراه است و هم مردم به وسیله او گمراه مى‏شوند، کسى که سنّت‏هاى مورد قبول را از میان برده و بدعت‏هاى متروک را زنده کرده است» (و إنّ شرّ النّاس عند اللّه إمام جائر ضلّ و ضلّ به، فأمات سنّة مأخوذة، و أحیا بدعة متروکة).

بدیهى است زمانى پایه‏هاى عدالت در جامعه محکم مى‏شود که سنن الهى- که ضامن خیر و سعادت انسان‏هاست- زنده شود و بدعت‏هایى که مردم را به فساد و تباهى و ظلم و تبعیض مى‏کشاند متروک شود. پیشوایى که عکس این کار انجام مى‏دهد، به طور

طبیعى غرق ظلم و فساد و تباهى خواهد شد و بدترین خلق خداست؛ چرا که نه تنها خود را تیره بخت مى‏کند، بلکه جامعه‏اى را به بدبختى و تیره روزى مى‏کشاند.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن، حدیث تکان دهنده‏اى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نقل مى‏کند و مى‏فرماید: «من از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم که مى‏فرمود: روز قیامت، پیشواى ستمکار را حاضر مى‏کنند؛ در حالى که نه یاورى با اوست و نه عذر خواهى، سپس او را در آتش دوزخ مى‏افکنند و همچون سنگ آسیا در آن، به گردش در مى‏آید آن گاه او را در قعر دوزخ به زنجیر مى‏کشند» (و إنی سمعت رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- یقول: «یؤتى یوم القیامة بالإمام الجائر و لیس معه نصیر و لا عاذر، فیلقى فی نار جهنّم، فیدور فیها کما تدور الرّحى، ثمّ یرتبط فی قعرها(9)»).

تعبیر «و لیس معه نصیر و لا عاذر» اشاره به این است که او در دنیا افرادى داشت که در مشکلات، او را یارى مى‏کردند و در خطاها و ظلم‏ها براى او عذر تراشى مى‏نمودند و او نیز براى حفظ آنان سرمایه‏هاى فراوانى هزینه مى‏کرد؛ ولى در آن روز، اثرى از آنان نیست.تنهاى تنها در دادگاه عدل الهى حضور مى‏یابد و چون سیاه نامه اعمالش آشکار است، به زودى به جهنم سوق داده مى‏شود.

جمله «فیدور فیها کما تدور الرحى» (در جهنم همچون سنگ آسیاب به چرخش در مى‏آید) ممکن است اشاره به این باشد که چرخش در آتش جهنّم اوّلا سبب سوزش بیش‏تر و ثانیا موجب جلب توجه دوزخیان و رسوایى است.

سپس امام علیه السّلام به نکته مهمّى در ارتباط با آینده عثمان اشاره مى‏کند و شدیدا به او هشدار مى‏دهد و مى‏فرماید: «من تو را به خدا سوگند مى‏دهم نکند تو همان پیشواى مقتول این امّت باشى! چرا که گفته مى‏شد (پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏فرمود:) در این امّت، پیشوایى به قتل مى‏رسد که بعد از آن درهاى کشتار و جنگ به روى این امت تا قیامت‏

گشوده خواهد شد!» (و إنی أنشدک(10) اللّه الّا تکون إمام هذه الأمّة المقتول، فإنّه کان یقال: یقتل فی هذه الأمّة إمام یفتح علیها القتل و القتال إلى یوم القیامة).

گرچه امام علیه السّلام گوینده این سخن را معرفى نفرموده، ولى روشن است که او کسى جز پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نمى‏تواند باشد و این همان پیش بینى دقیقى است که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرموده بود که مظالم و ستم‏ها سبب کشته شدن عثمان گشت و به دنبال آن- و به بهانه خون عثمان- کشت و کشتار و جنگ و جدال‏هاى عظیمى به وقوع پیوست و آثار و تبعات آن را حتى در عصر خود به سبب اختلافاتى که در میان مسلمین باقى مانده مشاهده مى‏کنیم.

شاهد این سخن، حدیثى است که در سنن ابن داود از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نقل شده است که فرمود: «و إنّما أخاف على أمّتی الأئمّة المضلّین و اذا وضع السّیف فی أمّتی لم یرفع عنها إلى یوم القیامة؛ من درباره امّتم از پیشوایان گمراه مى‏ترسم؛ زیرا هنگامى که (به خاطر این پیشوایان) شمشیر در امّت من گذارده شود تا روز قیامت برداشته نخواهد شد».(11)

به دنبال این سخن، امام علیه السّلام به شرح بیشترى درباره کلام پیامبر پرداخته و مى‏فرماید:«امور این امّت را بر آن‏ها مشتبه مى‏کند؛ فتنه و فساد را در میان آنان گسترش مى‏دهد؛ به گونه‏اى که حق را از باطل تمییز نمى‏دهند و به سختى در آن فتنه غوطه‏ور مى‏شوند و به شدّت درهم آمیخته و فاسد خواهند شد» (و یلبس أمورها علیها، و یبثّ الفتن فیها، فلا یبصرون الحقّ من الباطل؛ یموجون(12) فیها موجا، و یمرجون(13)

فیها مرجا).(14) جمله «و یلبس امورها علیها» اشاره به این است که سیاست بازان حرفه‏اى، امور را بر مردم مشتبه مى‏کنند به ظاهر براى خون خواهر خلیفه مقتول، ولى به منظور دست‏یابى به خلافت، حقایق را بر مردم مشتبه مى‏سازند؛ ظالم را مظلوم و مظلوم را ظالم معرفى مى‏کنند.

و جمله «یبثّ الفتن فیها» که اشاره به گسترش فتنه‏ها در امت است، نتیجه آن است و جمله‏هاى بعد، جنبه نتیجه‏گیرى دارد که از یک سو تشخیص حق از باطل مشکل مى‏شود و از سوى دیگر، مردم در میان امواج فتنه‏ها غوطه‏ور مى‏گردند تفاوت «یموجون …» و «یمرجون …» در این است که اولى اشاره به درگیرى توده‏هاى عظیم مردم در فتنه‏ها است و دومى اشاره به اختلاط گروه‏هاى حق و باطل در جامعه است؛ به گونه‏اى که شناخت حق از باطل مشکل مى‏شود.

قابل توجه این که آن چه پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در این روایت پیش بینى فرموده بود و امام امیر المؤمنین علیه السّلام به شرح آن پرداخت تمام آن بى‏کم و کاست به وقوع پیوست. عثمان و اطرافیان او به دلیل مظالم گسترده، مردم را بر ضد خود شوراندند و نتیجه آن قتل عثمان بود و به دنبال آن گروه‏هاى تبهکار و بنى امیه و آل حرب به بهره‏بردارى سیاسى از این حادثه روى آوردند و اختلاف در میان مردم اوج گرفت؛ حق و باطل به هم آمیخته و سیل‏

خون در میان مسلمین جارى شد. عواقب دردناک آن نیز بعد از گذشتن قرن‏ها همچنان به چشم مى‏خورد.

درباره علل شورش مردم بر ضد عثمان و عوامل قتل او در جلد اول و دوم این کتاب به قدر کافى بحث کرده‏ایم.(15)

سپس امام علیه السّلام به مهم‏ترین عامل انحراف عثمان- که تمام تیره روزى‏هاى او از آن نشأت گرفت یعنى تسلیم بى قید و شرط بودن در برابر مروان- اشاره کرده، چنین مى‏فرماید: «مبادا مرکب راهوار مروان شوى (و زمام خود را به دست او بسپارى) تا تو را هر جا مى‏خواهد ببرد؛ آن هم بعد از این سنّ و سال و گذراندن عمر (و تجربیات فراوان)» (فلا تکوننّ لمروان سیّقة(16) یسوقک حیث شاء بعد جلال(17) السّنّ و تقضّی العمر(18)).

در تواریخ نقل شده که سن عثمان در آن زمان 82 سال بود.(19)

بى‏شک، مروان بن حکم، مهم‏ترین نقش را در حکومت عثمان داشت؛ به گونه‏اى که کارها مطابق میل او پیش مى‏رفت؛ حتى زمانى که عثمان، نصایح امام علیه السّلام را شنید و تصمیم بر عذرخواهى از مردم گرفت، مروان شدیدا به مخالفت برخاست و مانع جبران‏

خطاهاى او شد و در حقیقت، آتش خشم مردم را شعله‏ورتر ساخت و سبب قتل عثمان شد و چه بسا این کار حساب شده بود؛ به این امید که بعد از عثمان، معاویه یا خودش به خلافت برسد.

هنگامى که سخن مولا على علیه السّلام به این جا رسید، عثمان سخت متأثر شد و به حضرت عرض کرد: «با مردم سخن بگو و از آنان بخواه به من مهلت دهند تا از حقوق (از دست رفته) آن‏ها رهایى یابم» (فقال له عثمان: کلّم النّاس فی أن یؤجّلونی، حتّى أخرج إلیهم من مظالمهم).

امام علیه السّلام در پاسخ او سخن جامع و پر معنا و کوتاهى ذکر کرد، فرمود: «آن چه مربوط به مدینه است مهلتى در آن نیست و آن چه مربوط به بیرون مدینه است مهلتش رسیدن دستور تو به آن‏هاست» (فقال علیه السّلام: ما کان بالمدینة فلا أجل فیه، و ما غاب فأجله وصول أمرک إلیه).

اشاره به این که مهلت، در این گونه موارد (که مخصوصا جنبه حادّ دارد و ممکن است منشأ شورش‏هاى عظیمى گردد، معنا ندارد؛ علاوه بر این که مهلت گرفتن، معمولا براى تهیه مقدمات است و براى باز گرداندن حقوق مردم به آن‏ها مقدّماتى لازم نیست. آن چه در مدینه است، دستور آن فورا صادر مى‏شود که از ظالمان بگیرند و به مظلومان بدهند و آن چه در نقاط دور دست است کافى است که دستور آن صادر شود و با پیک سریع فرستاده شود.

بیان مذکور ممکن است اشاره به این نکته باشد که سیاست بازان حرفه‏اى هنگامى که در تنگناها قرار مى‏گیرند براى فرار از زیر بار مسئولیت، به دفع الوقت متوسّل مى‏شوند و از طرف مقابل، مهلت مى‏خواهند؛ به این امید که در این فرصت، آتش جوش و خروش او خاموش گردد یا بتوانند با یک ضربه کارى طرف را از میدان بیرون کنند؛ امام علیه السّلام جلوى این کار را با گفتار پر معناى خود مى‏گیرد و عثمان را وادار به تسلیم مى‏کند.

در تاریخ آمده است که عثمان در مقابل این سخن تسلیم شد؛ ولى تقاضا کرد که در مورد مدینه فقط سه روز به او مهلت داده شود. امام علیه السّلام فرمود: مانعى ندارد و از نزد عثمان بیرون آمد و به مردمى که در انتظارش بودند آن چه را گذشته بود خبر داد و قراردادى میان آن‏ها و عثمان مرقوم داشت که در آن عثمان سه روز مهلت داده شده بود تا حقوق پایمال شده را به جایگاه اصلیش برگرداند و فرماندارانى را که مورد نفرت مردم بوده‏اند، عزل کند. از او در این نامه عهد و پیمان بسیار محکمى گرفت و گروهى از مهاجران و انصار را گواه آن قرار داد؛ به دنبال آن، مردم دست از عثمان کشیدند و به سراغ کارشان رفتند به امیدى که به زودى به عهد و پیمان خود وفا کند؛ غافل از این که او مى‏خواست در این سه روز آماده نبرد با مخالفان گردد و سلاح جمع‏آورى کند و او لشکر عظیمى از بردگان خمس (خمس غنایم) آماده ساخت. هنگامى که سه روز گذشت، دیدند همه چیز بر سر جاى خود مانند سابق است و همین امر، باعث شورش شدید مردم بر ضدّ عثمان شد؛ شورشى که ماجرایش طولانى است و به کشته شدن عثمان انجامید. جالب این است که تمام آن چه گفتیم، طبرى مورّخ معروف در تاریخ معروف خود نقل کرده است.(20)

چند نکته درباره حادثه قتل عثمان‏

درباره قتل عثمان و حوادث قبل و بعد از آن، مطالب بسیارى است که ما در مجلدات قبل، در تفسیر خطبه‏هاى متعددى به بسیارى از آن‏ها اشاره کرده‏ایم و در این جا نیز لازم است به چند نکته اشاره کنیم:

1- بى تردید، قتل عثمان حادثه ناگوارى بود؛ چرا که پیامدهاى سوئى براى مسلمین داشت و همان گونه که در روایتى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله پیش بینى شده بود، سبب گردید که اختلافات زیادى میان مسلمانان بروز کند و خون‏هاى زیادى ریخته شود؛ هر چند مقصّر اصلى در این حادثه، شخص عثمان و یاران و همکاران او بودند که حکومت اسلامى را از

شکل اصلى بیرون بردند و انواع تبعیض‏ها و ظلم و فسادها را در جامعه اسلامى رواج دادند.

2- قابل توجّه است که این حادثه در مدینه و در برابر چشم صحابه اعم از مهاجران و انصار واقع شد و کمتر کسى به یارى عثمان برخاست؛ گویا همه با سکوت آمیخته با رضایت، حرکت خودجوش مردم را بر ضدّ او امضا مى‏کردند؛ بلکه طبق آن چه در تاریخ طبرى نقل شده، گروهى از صحابه رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله به یکدیگر نامه نوشتند که جهاد با دشمن را فعلا رها کنید؛ زیرا جهاد در مدینه است، نه در سرزمین روم (چرا که حکومت اسلامى به فساد گراییده و اصلاح آن بر هر چیز مقدّم است). تنها کسى که به یارى عثمان برخاست و جلو تندروى‏ها را گرفت، امیر مؤمنان على علیه السّلام بود که فرزندان خود را مأمور حمایت از او ساخت!! زیرا مى‏دانست قتل عثمان آثار منفى زیادى به همراه دارد؛ هر چند شورش مردم به قدرى شدید بود که این حمایت نیز مؤثر نشد.

3- امیر مؤمنان على علیه السّلام در خطبه مزبور، پیش از آن که اعتراضات مردم به اوج خود برسد، بهترین نصایح و اندرزها را به عثمان گوشزد کرد و به او شدیدا هشدار داد که هر چه زودتر از این راه باز گردد و اشتباهات خود را اصلاح کند و او قول داد به آن عمل کند؛ امّا یا نخواست و یا اطرافیان او نگذاشتند که در برابر خواسته‏هاى به حق مردم تسلیم شود.

از بعضى کتب تواریخ استفاده مى‏شود که او به دلیل تعصب شدیدى که نسبت به اقوام و بستگان خود داشت حاضر نبود به اشتباهات خود درباره آن‏ها صریحا اعتراف کند و بعد از نصایح امیر مؤمنان على علیه السّلام عرض کرد: من کار خلافى نکردم. من صله رحم نمودم (اگر اموال بیت المال را به خویشاوندانم بخشیده‏ام از باب صله رحم بوده است) و افراد فقیر را بى‏نیاز کرده و بى‏پناهان را پناه داده‏ام و کسانى را به امارت و ولایت برگزیده‏ام که شبیه برگزیدگان عمر بودند! امام علیه السّلام فرمود: عمر، چنان بر والیان خود مسلّط بود که اگر مرتکب خلافى مى‏شدند آن‏ها را به شدیدترین وجهى مجازات مى‏کرد؛ ولى تو در برابر

خویشاوندانت ضعیف و ناتوانى و به کارهاى خلاف آن‏ها اهمّیّت نمى‏دهى.(21)

و عجب‏تر این که عثمان به دنبال این ماجرا به منبر رفت و به گونه طلب کارانه‏اى با مردم سخن گفت؛ عصاره سخن عثمان چنین بود: مردم هر چیزى آفتى دارد و آفت این امت، بدگویان و غیبت کنندگانند؛ سخن‏هاى نادرستى را مى‏گویند و شما هم چشم و گوش بسته به دنبال آن‏ها حرکت مى‏کنید. شما امورى را بر من عیب گرفته‏اید که همان را براى عمر پسندیده دانستید، زیرا او شما را با دست و پاى خود مى‏کوبید و با سخنان خشنش شما را قلع و قمع مى‏کرد؛ به همین دلیل جرأت نداشتید بر او ایراد بگیرید؛ ولى من از در ملایمت و محبّت وارد شدم و حتى سخن خشنى نگفتم و شما نسبت به من جسور شدید. به خدا سوگند! من یاوران و مدافعان زورمند بسیارى دارم که اگر اشاره کنم به یارى‏ام مى‏شتابند. کارى نکنید که من منطقى را در پیش گیرم که آن را دوست ندارم.

زبانتان را ببندید و بر امراى خود طعن و سرزنش و عیب جویى نکنید. من چه حقّى را از شما پایمال کردم؟! چرا غوغا مى‏کنید؟!

در این جا مروان برخاست صدا زد: مردم! اگر مایل باشید داورى را به دست شمشیر مى‏سپاریم که میان ما و شما حکم کند. عثمان عصبانى شد گفت: خاموش باش! بگذار من با اصحابم سخن بگویم؛ مگر به تو سفارش نکردم سخن نگو! مروان خاموش شد و عثمان از منبر فرود آمد.(22)

این تعبیرات نشان مى‏دهد که عثمان یا کاملا از اوضاع و احوال بى‏خبر بود و یا آن قدر نسبت به بستگان و خویشاوندانش خوش‏بین بود که ظلم و ستم‏هاى آن‏ها را عین عدالت مى‏پنداشت و چنان در چنگال آنان اسیر بود که توان تغییر مسیر حوادث را نداشت.(23)


1) سند خطبه:همان گونه که در بالا اشاره شد هنگامى که خلاف‏کارى‏هاى تشکیلات عثمان زیاد شد و برملا گشت، مردم براى این که راه مسالمت را در این ماجرا بپویند از امیر مؤمنان على علیه السّلام تقاضا کردند که سفیر و ترجمان آن‏ها نزد عثمان باشد و با بیان فصیح و بلیغ و مو شکافى که دارد عثمان را نصیحت کند.داستان این سفارت قبل از «سیّد رضى»، «بلاذرى» در «انسان الاشراف» و «طبرى» مورّخ معروف در حوادث سنه 34 ق و «ابن عبد ربّه» در «عقد الفرید» و «مرحوم شیخ مفید» در کتاب «الجمل» نقل کرده‏اند. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 387).

2) تاریخ طبرى، جلد 3، صفحه 401- 400، حوادث سنه 35 ق.

3) «استفسرونى» از ماده «سفارت» گرفته شده و «سفیر» به کسى مى‏گویند که میان دو کس یا کشور واسطه پیام رسانى باشد.

4) شرح ابن ابى الحدید، جلد 9، صفحه 263.

5) الغدیر، جلد 6، صفحه 93.

6) شگفت‏آور این که کلمه «أبی» که در نسخه صبحى صالح نقل شده، در هیچ یک از نسخه‏هاى دیگر دیده نشده. مرحوم شارح بحرانى، شارح خویى، علّامه جعفرى، محمد عبده، ابن ابى الحدید، مغنیه، تسترى و صاحب مصادر نهج البلاغه هیچ یک کلمه «أبی» را در این جا ذکر نکردند و به نظر مى‏رسد که از اشتباهات صبحى صالح؛ به خصوص این که چنین تعبیرى در کلمات على علیه السّلام نسبت به پیامبر دیده نشده است.

7) عثمان، همسر رقیه و پس از آن ام کلثوم، دختران پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بود.

8) میزان الحکمه، جلد 6، حدیث 11973.

9) طبرى در تاریخ خود قسمت عمده خطبه را که مشتمل بر این حدیث است در جلد 3، صفحه 376 در حوادث سنه 34 نقل کرده است.

10) «أنشد» (به صورت ثلاثى مجرّد است بر وزن «اقتل») از ماده «نشد» (بر وزن قتل) به معناى یادآورى نمودن و تقاضا کردن است و «انشاد ضالّه» به معناى اطلاع گرفتن از مردم درباره گم شده است.

11) سنن ابن داود، جلد 4، حدیث 4252.

12) «یموجون» از ماده «موج» در اصل به معناى حرکت و چین خوردگى سطح آب بر اثر وزش باد و امثال آن است و به معناى کنایى در کثرت و اضطراب و آشفتگى نیز به کار مى‏رود.

13) «یمرجون» از ماده «مرج» (بر وزن خرج یا بر وزن فلج) به معناى مخلوط کردن یا فرستادن و رها کردن است و از آن جا که اختلاط و به هم ریختگى و رها کردن چیزى به حال خود، سبب فساد مى‏شود، این واژه به معناى فاسد شدن نیز به کار رفته است.

14) از کلمات بعضى از شارحان نهج البلاغه چنین بر مى‏آید که این قسمت را نیز جزو حدیث پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله دانسته‏اند ولى با توجه به این که حدیث فوق در بعضى از منابع معروف (مانند سنن ابن داوود) بدون این ذیل آمده استفاده مى‏شود که سخن پیامبر همان قسمت بالاست که با جمله «الى یوم القیامة» پایان مى‏گیرد.

15) به جلد 1، صفحه 371 تا 376 (با عنوان علل شورش بر ضد عثمان) و جلد 2، صفحه 232 تا 241 (با عنوان عوامل قتل عثمان) و همان جلد، صفحه 488 (با عنوان کارهاى عثمان که موجب خشم عمومى شد) مراجعه فرمایید.

16) «سیقة» (بر وزن سیّدة) صفت مشبهه از ماده «سوق» (بر وزن فوق) گرفته شده به معناى حیوان راهوارى است که آن را به هر طرف مى‏برند و گاه به معناى حیواناتى است که به دست دشمن مى‏افتد و آن را با خود مى‏برند.

17) «جلال» به معناى بزرگى است و جلال السن به معناى سن بالا است.

18) «تقضّى» و «انقضاء» از یک ریشه گرفته شده و به معناى گذشتن است.

19) تاریخ طبرى، جلد 3، صفحه 441 و 443. اقوال دیگرى نیز در مورد سن عثمان در آن زمان وجود دارد ولى غالبا سن او را 82 سال دانسته‏اند.

20) تاریخ طبرى، جلد 3، صفحه 404، حوادث سال 35 ق.

21) تاریخ طبرى طبق نقل؛ ابن ابى الحدید، جلد 8، صفحه 264- 265.

22) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 9، صفحه 265.

23) درباره ماجراى قتل عثمان و علل شورش بر ضدّ او و اعمالى که مایه خشم و نفرت عمومى مردم شد، در جلد اوّل و دوّم این کتاب سخن گفتیم که قبلا به شماره صفحات آن اشاره شد.