جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 163(1)

زمان مطالعه: 24 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

از خطبه‏هاى امام علیه السّلام است که درباره توحید و اسرار آفرینش سخن مى‏گوید.

خطبه در یک نگاه‏

خطبه‏اى است بسیار فصیح و بلیغ و به دو بخش تقسیم مى‏شود:

بخش اوّل از اوصاف جمال و جلال خدا سخن مى‏گوید و به گفته مرحوم محقّق بحرانى، امام علیه السّلام نوزده وصف مهم خدا را با عبارات زیبایش شرح مى‏دهد.

و در بخش دوّم، انسان را مخاطب ساخته و در عین این که ضعف و ناتوانى او را بازگو مى‏کند، نشانه‏هاى قدرت پروردگار را در آفرینش انسان بیان مى‏دارد و به این ترتیب، ذیل خطبه را با صدرش پیوند مى‏دهد و مجموعه‏اى بى‏نظیر درباره توحید و عرفان پروردگار پدید مى‏آورد.

بخش اوّل‏

الحمد للّه خالق العباد، و ساطح المهاد، و مسیل الوهاد، و مخصب النّجاد. لیس لأوّلیّته ابتداء، و لا لأزلیّته انقضاء. هو الأوّل و لم یزل، و الباقی بلا أجل. خرّت له الجباه، و وحّدته الشّفاه. حدّ الأشیاء عند خلقه لها إبانة له من شبهها. لا تقدّره الأوهام بالحدود و الحرکات، و لا بالجوارح و الأدوات. لا یقال له: «متى؟» و لا یضرب له أمد «بحتّى». الظّاهر لا یقال:«ممّ؟» و الباطن لا یقال: «فیم؟» لا شبح فیتقصّى، و لا محجوب فیحوى. لم یقرب من الأشیاء بالتصاق، و لم یبعد عنها بافتراق، و لا یخفى علیه من عباده شخوص لحظة، و لا کرور لفظة، و لا ازدلاف ربوة، و لا انبساط خطوة، فی لیل داج، و لا غسق ساج، یتفیّأ علیه القمر المنیر، و تعقبه الشّمس ذات النّور فی الأفول و الکرور، و تقلّب الأزمنة و الدّهور، من إقبال لیل مقبل، و إدبار نهار مدبر. قبل کلّ غایة و مدّة، و کلّ إحصاء و عدّة، تعالى عمّا ینحله المحدّدون من صفات الأقدار، و نهایات الأقطار، و تأثّل المساکن، و تمکّن الأماکن. فالحدّ لخلقه مضروب، و إلى غیره منسوب.

ترجمه‏:

ستایش، مخصوص خداوندى است که آفریدگار بندگان است؛ خداوندى که گستراننده زمین، جارى کننده سیل در رودخانه‏ها و رویاننده گیاهان بر کوه‏ها و تپه‏هاست. براى اوّل بودن او آغاز نیست و نه براى ازلیتش پایانى. آغازى است که همواره‏

بوده و پایانى است که سرآمدى ندارد. پیشانى‏ها در برابر عظمتش به خاک افتاده و لب‏ها به یگانگى‏اش گشوده شده است. براى هر مخلوقى به هنگام آفرینش، حدّى قرار داد تا با وجود مقدّسش شباهت نیابد. افکار و اندیشه‏ها هرگز نمى‏تواند با حدود و حرکات و نه با اعضا و ابزار، اندازه و حدّى براى او بیان کند. هرگز درباره او نتوان گفت «کى» (به وجود آمده)؟ و برایش سرآمدى نیست که گفته شود «تا کى» (باقى است)؟ آشکارى است که درباره‏اش نتوان گفت: از چه چیز عیان شده و مخفى و پنهانى است که نمى‏توان گفت: در چه چیز پنهان شده؟ او نه جسم آشکارى است که بتوان انتهایش را جستجو کرد و نه پوشیده و پنهان است که چیزى بر آن محیط باشد. نزدیکى او به موجودات آن چنان نیست که به آن‏ها چسبیده باشد و دورى او از آن‏ها آن گونه نیست که از آن‏ها جدا گردد! نگاه‏هاى خیره بندگان از او پنهان نیست و نه تکرار الفاظ (بر زبان آن‏ها)، نه نزدیک شدن به تپه‏ها و بالا رفتن از آن‏ها و نه برداشتن گام‏هاى بلند در شب‏هاى ظلمانى. شب‏هایى که (سرانجام) ماه درخشان بر آن مى‏تابد (و از ظلمت آن مى‏کاهد) و به دنبال آن، خورشید نورانى از طلوع تا غروب بر آن مى‏گذرد (و تاریکى‏ها را بر مى‏چیند) علم او در تغییرات و دگرگونى‏هاى زمان‏ها و روزگاران از روى آوردن شب و پشت کردن روز نافذ است. (و دامنه علمش به قدرى گسترده است که) پیش از پایان و سرآمد هر چیز و قبل از احصا و شمارش آن‏ها از همه آگاهى داشته و دارد، و چیزى بر او مخفى و پنهان نیست از آن چه محدود کنندگانش به او نسبت مى‏دهند برتر است و محدودیت از نظر اندازه و ابعاد و انتخاب منزلگاه و جایگزین شدن در مکان (براى او مفهوم ندارد چرا که) حدّ و اندازه مخصوص آفریده‏هاى اوست و مربوط به غیر او.

شرح و تفسیر

شرح عمیق دیگرى از صفات جمال و جلال او

همان گونه که گفته شد بخش اوّل این خطبه مجموعه‏اى از صفات خداوند متعال را بیان مى‏کند و جالب این که در آغاز از صفات فعل یعنى آفرینش جهان هستى و عجایب و

شگفتى‏هاى آن سخن مى‏گوید؛ چرا که این بخش از صفات براى همه مردم قابل درک و معرفت آفرین است.

مى‏فرماید: «ستایش، مخصوص خداوندى است که آفریدگار بندگان است؛ خداوندى که گستراننده زمین، جارى کننده سیل در رودخانه‏ها و رویاننده گیاهان بر کوه‏ها و تپه‏هاست» (الحمد للّه خالق العباد، و ساطح(2) المهاد(3)، و مسیل الوهاد(4)، و مخصب(5) النّجاد(6)).

امام علیه السّلام در این جا نخست به آفرینش انسان‏ها که شاهکار بزرگ آفرینش است اشاره کرده، بعد به سه موضع (محل سکونت و آب که مایه حیات است و مواد غذایى) اشاره نموده است تا حس شکر گزارى بندگان را برانگیزد و براى معرفت خداوند متعال و شناخت صفات جلال و جمالش که در جمله‏هاى بعد نقل شده است، آماده سازد.

تعبیر به «عباد» به قرینه جمله‏هاى بعدى، ناظر به انسان‏هاست؛ هر چند ذات این تعبیر، مى‏تواند شامل فرشتگان و جن باشد.

«ساطح المهاد» اشاره به همان چیزى است که در قرآن مجید بیان شده است:

««أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً»؛ آیا زمین را محل آرامش قرار ندادیم؟».(7)

تعبیر به «مسیل الوهاد» با توجه به این که «وهاد» به معناى درّه‏ها و گودال‏ها است، اشاره به این است که خداوند، مناطقى از زمین را به صورت گودال قرار داد تا آب‏ها در آن‏

جریان یابد و مناطق دیگر در امن و امان باشد.

تعبیر به «مخصب النجاد» اشاره به قدرت نمایى خداوند در سر سبز شدن مناطق مرتفعى است که آب، به طور معمول به آن‏ها نمى‏رسد. سپس امام علیه السّلام به بیان بخشى از مهم‏ترین صفات ذات پروردگار که موضوع ازلیّت و ابدیّت و واجب الوجود بودن است مى‏پردازد و مى‏فرماید: «براى اوّل بودن او آغاز نیست و نه براى ازلیتش پایانى. آغازى است که همواره بوده و پایانى است که سرآمدى ندارد» (لیس لأوّلیّته ابتداء، و لا لأزلیّته انقضاء. هو الأوّل و لم یزل، و الباقی بلا أجل).

دلایل عقلى ثابت کرده است که او واجب الوجود است؛ نه آغازى داشته و نه انجامى دارد؛ همیشه بوده و همیشه خواهد بود؛ چرا که هستى‏اش از درون ذات اوست و ذات پاکش عین هستى بى‏پایان اوست. بنابر این، جمله «هو الاول … و الباقى …» نتیجه‏اى است براى جمله‏هاى «لیس لاولیته … و لا لازلیته …» زیرا هنگامى که آغاز و انجامى براى ازلیّت و ابدیّت او نباشد، او اوّل و آخر است و این دو وصف، در واقع اساس و پایه بسیارى از اوصاف الهى است و اوصاف جمال و جلالش غالبا به این دو ویژگى باز مى‏گردد.

قرآن مجید نیز مى‏فرماید: ««هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ»؛ اوّل و آخر و پیدا و پنهان اوست و او به هر چیز دانا است».(8)

در ادامه این سخن مى‏فرماید: «پیشانى‏ها در برابر عظمتش به خاک افتاده و لب‏ها به یگانگى‏اش گشوده شده است» (خرّت له الجباه، و وحّدته الشّفاه).

مسلّم است، کسى که آفریننده همه اشیا و مخلوقات و نعمت‏هاست و تمام هستى از وجود او سرچشمه مى‏گیرد، شایسته عبودیت و سجده و ستایش است و غیر او شایسته این مقام نیست. البتّه آن سجده و آن ستایش، ناظر به کار عارفان باللّه است؛ نه کافران و مشرکان و عاصیان؛ چرا که آن‏ها شایسته ذکر نیستند.

امام علیه السّلام در ادامه این اوصاف، به بخشى از صفات سلبیه و قداست او از هر عیب و

نقصان اشاره کرده، مى‏فرماید: «براى هر مخلوقى به هنگام آفرینش، حدّى قرار داد تا با وجود مقدّسش شباهت نیابد (و کسى به اشتباه نیفتد)» (حدّ الأشیاء عند خلقه لها إبانة له من شبهها).

اشاره به این که تمام مخلوقات، محدودند و تنها ذات پاک اوست که نامحدود است؛ از این رو خالق از مخلوق به آسانى شناخته مى‏شود و از گمراه شدن در وادى شرک پیشگیرى مى‏کند.

در این جا این سؤال باقى مى‏ماند که مگر ممکن است خداوند چیزى نامحدود یا به تعبیر دیگر واجب الوجود بیافریند؟ ذات هر مخلوقى اقتضاى محدود بودن مى‏کند؛ بنابر این چگونه ممکن است گفته شود، خداوند اشیا را محدود آفرید تا شباهتى با ذات پاکش نداشته باشند؟

پاسخ این سؤال را مى‏توان چنین بیان کرد: منظور این است که او همه اشیا را محدود آفرید و نتیجه‏اش تمایز میان او و مخلوقات شد؛ به تعبیر دیگر «ابانة له» مفعول لاجله نیست؛ بلکه نوعى نتیجه و غایت فعل است. این نکته نیز قابل توجّه است که در بسیارى از نسخ نهج البلاغه «ابانة لها» نقل شده است که در این صورت، مشکل، به طور کامل حل مى‏شود؛ زیرا مفهومش این است که خداوند هر موجودى را با حدود خاصى آفرید تا با موجودات دیگر اشتباه نشود. شبیه آن چه در آیه 13 سوره حجرات بیان شده است: ««یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا»؛ اى مردم ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره‏ها و قبیله‏ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید».(9)

سپس درباره نامحدود بودن ذات پاک خداوند شرح بیش‏ترى مى‏دهد و با تعبیرات‏

مختلف این حقیقت را مشخص مى‏کند که او از هر نظر نامحدود و بى‏پایان است؛ مى‏فرماید: «افکار و اندیشه‏ها هرگز نمى‏تواند با حدود و حرکات و نه با اعضا و ابزار، اندازه و حدّى براى او تعیین کند» (لا تقدّره الأوهام بالحدود و الحرکات، و لا بالجوارح و الأدوات).

نه اعضایى همچون اعضاى انسان‏ها دارد و نه براى رسیدن به مقاصد خود از ابزار و ادواتى استفاده مى‏کند؛ نه حرکت از جایى به جاى دیگر و نه حدّ و حدودى دارد؛ چرا که این‏ها همه، نشانه‏هاى محدودیت است و ذات پاکش هیچ حد و مرزى را نمى‏شناسد و به همین دلیل، کنه ذات او براى ما ساکنان عالم محدود و گرفتار در چنگال کاستى‏ها غیر ممکن است، همان‏گونه که در حدیث امام باقر علیه السّلام نقل شده است: «کلّ ما میّزتموه باوهامکم فی أدقّ معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود الیکم؛ هر چیزى که با فکر خود در دقیق‏ترین معنا و مفهوم تشخیص دهید، مخلوق و مصنوعى مثل شماست و به سوى شما باز مى‏گردد (و آب و رنگ موجودات امکانى دارد و هرگز واجب الوجود نیست).(10)

و براى توضیح و تبیین بیش‏تر مى‏افزاید: «هرگز درباره او نمى‏توان گفت: «کى» (به وجود آمده)؟ و برایش سرآمدى نیست که گفته شود «تا کى» (باقى است)؟ آشکارى است که درباره‏اش نتوان گفت: از چه چیز عیان شده و مخفى و پنهانى است که نمى‏توان گفت:در چه چیز پنهان شده؟» (لا یقال له: «متى؟» و لا یضرب له أمد «بحتّى». الظّاهر لا یقال: «ممّ؟» و الباطن لا یقال: «فیم؟»).

به این ترتیب، نه آغازى دارد نه انجامى؛ نه آشکار است همچون آشکار بودن ماه و خورشید؛ نه پنهان است همچون پنهان بودن معادن در درون زمین و در عین حال، از همه چیز آشکارتر و کنه ذاتش از همه چیز مخفى‏تر است؛ به تعبیرى دیگر ظهورش ظهور ذاتى و خفایش نیز از کنه ذات اوست.

باز براى توضیح بیش‏تر مى‏فرماید: «او نه جسم آشکارى است که بتوان انتهاى او را جستجو کرد و نه پوشیده و پنهان است که چیزى بر آن محیط باشد. نزدیکى او به موجودات آن چنان نیست که به آن‏ها چسبیده باشد و دورى او از آن‏ها آن گونه نیست که از آن‏ها جدا گردد!» (لا شبح(11) فیتقصّى(12)، و لا محجوب فیحوى(13). لم یقرب من الأشیاء بالتصاق، و لم یبعد عنها بافتراق).

در این بیان، امام علیه السّلام نخست از خدا نفى جسمانیت مى‏کند؛ چرا که جسم از دو حال خارج نیست: یا آشکار است و داراى حد و حدود و یا پنهان است و طبعا محدود و محجوب در شى‏ء دیگرى؛ و در هر دو صورت، حد و پایانى براى او متصور مى‏شود؛ در حالى که واجب الوجود بى‏پایان و نامحدود است.

در دو جمله اخیر جلوه دیگرى از نامحدود بودن ذات پاکش دیده مى‏شود. او به همه چیز نزدیک است؛ اما نه به معناى چسبیدن و انضمام یا حلول و اتحاد؛ بلکه به معناى حضور در همه جا و احاطه هر چیز و او از همه چیز دور است، نه به معناى فاصله گرفتن و جدایى از اشیا؛ بلکه به معناى برتر و والا بودن وجود و صفات او نسبت به همه اشیا. این سخن، شبیه همان است که در خطبه اوّل نهج البلاغه گذشت: (مع کلّ شى‏ء لا بمقارنة و غیر کلّ شی‏ء لا بمزایلة) «او با همه چیز است اما نه به این صورت که قرین آن‏ها باشد و غیر همه چیز است، اما نه به این معنا که بیگانه و جدا از آن‏ها باشد».

بى‏شک، جمع میان این گونه صفات در ممکنات امکان پذیر نیست؛ چرا که اگر چیزى دور باشد نزدیک نتوان بود و اگر نزدیک باشد دور نخواهد بود؛ ولى تضادّ قرب و بعد و امثال آن در ذات نامحدود واجب الوجود مفهومى ندارد.

سپس امام علیه السّلام به شرح علم خداوند نسبت به همه چیز در هر زمان و هر مکان پرداخته و با عباراتى پر معنا و زیبا آن را بیان مى‏کند؛ مى‏فرماید: «نگاه‏هاى خیره بندگان از او پنهان نیست و نه تکرار الفاظ (بر زبان آنان)، نه نزدیک شدن به تپه‏ها و بالا رفتن از آن‏ها و نه برداشتن گام‏هاى بلند در شب‏هاى ظلمانى» (و لا یخفى علیه من عباده شخوص(14) لحظة، و لا کرور لفظة، و لا ازدلاف(15) ربوة(16)، و لا انبساط خطوة، فی لیل داج(17)، و لا غسق(18) ساج(19)).

امام علیه السّلام براى این که مشخص کند پنهان‏ترین حرکات و اشیا از دید علم خداوند مخفى نمى‏ماند، مسافرى را فرض کرده که در شبى تاریک از بیابانى مى‏گذرد، چشم‏هاى او به بیابان خیره شده و زمزمه‏هایى زیر لب دارد، به تپه‏هایى نزدیک مى‏شود و از آن‏ها بالا مى‏رود و براى رسیدن به مقصد با عجله گام‏هاى بلند بر مى‏دارد و در آن ظلمت و تاریکى به پیش مى‏رود. خداوندى که حرکات چشم و لب‏ها و پاهاى چنین مسافرى بر او مخفى نیست به یقین، اعمال بندگانش در روزهاى روشن و در شهرها و آبادى‏ها بر او پنهان نمى‏ماند.

سپس در وصف این شب تاریک چنین مى‏افزاید: «شب‏هایى که (سرانجام) ماه درخشان بر آن مى‏تابد (و از ظلمت آن مى‏کاهد) و به دنبال آن، خورشید نورانى از طلوع تا

غروب بر آن مى‏گذرد (و تاریکى‏ها را بر مى‏چیند)» (یتفیّأ(20) علیه القمر المنیر، و تعقبه الشّمس ذات النّور فی الأفول و الکرور(21)).

اشاره به این که علم خداوند نسبت به موجودات و اعمال انسان‏ها نه تنها در دل شب‏هاى تاریک وجود دارد، بلکه شامل شب‏هاى مهتابى و روزهاى روشن نیز مى‏شود و در یک کلمه، هیچ مکانى در این جهان نیست مگر این که در پیشگاه علم خداوند آشکار است؛ درست شبیه چیزى که در ادامه خطبه مى‏آید: «علمه بما فی السّموات العلى کعلمه بما فی الأرضین السّفلى؛ آگاهى او به آنچه در آسمان‏هاى بالاست همچون آگاهى‏اش به چیزهایى است که در زمین‏هاى پایین قرار دارد».

و در تکمیل این سخن مى‏فرماید: «علم او در تغییرات و دگرگونى‏هاى زمان‏ها و روزگاران از روى آوردن شب و پشت کردن روز نافذ است» (و تقلّب الأزمنة و الدّهور، من إقبال لیل مقبل، و إدبار نهار مدبر).

این جمله نیز مانند تعبیر زیبایى است که در ادامه خطبه آمده است: «علمه بالأموات الماضین کعلمه بالأحیاء الباقین؛ علم خدا به مردگان پیشین همچون علم خدا به زندگان موجود است».

تمام این گفتار، اشاره به وسعت علم خدا در پهنه زمان و مکان و در تمامى جهان و در همه قرون و اعصار است.

در این جا این سؤال پیش مى‏آید که چرا امام علیه السّلام بر، آمدن شب و پشت کردن روز، تکیه کرده؛ با این که شب و روز هر یک اقبال و ادبارى دارد؟

ممکن است این تعبیر، تأکیدى باشد بر آن چه در جمله‏هاى قبل گذشت که علم خداوند در اعماق تاریکى‏ها و ظلمات نفوذ دارد نه فقط در روشنایى روز.

بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته‏اند: تکیه امام علیه السّلام بر خصوص روى آوردن شب و پشت کردن روز شاید اشاره به این باشد که امور دنیا غالبا بر خلاف میل انسان است.(22)

در ادامه این سخن مى‏فرماید: «(و دامنه علمش به قدرى گسترده است که) پیش از پایان و سرآمد هر چیز و قبل از احصا و شمارش آن‏ها از همه آگاهى داشته، و چیزى بر او مخفى و پنهان نیست» (قبل کلّ غایة و مدّة، و کلّ إحصاء و عدّة).

در واقع جمله «لا یخفى علیه من عباده …» که سخن از گسترش علم خداوند در پهنه زمان و مکان و نسبت به همه چیز و همه کس مى‏گفت، این معنا را نیز شامل مى‏شود که خداوند از پایان عمر هر کس و هر موجود آگاه است؛ پیش از آن که عمرش پایان گیرد و از شمارش و تعداد موجودات انبوه و آگاه است، پیش از آن که آن را بشمارند و احصا کنند.(23)

سپس در یک نتیجه‏گیرى کلى مى‏فرماید: «خداوند برتر است از آن چه محدود کنندگانش به او نسبت مى‏دهند و محدودیت از نظر اندازه و ابعاد و انتخاب منزلگاه و جایگزین شدن در مکان» (تعالى عمّا ینحله المحدّدون من صفات الأقدار، و نهایات الأقطار، و تأثّل(24) المساکن، و تمکّن الأماکن).

آرى، گروهى گمراه و فاقد معرفت و شناخت که به نام «مشبهه و مجسمه» نامیده‏

مى‏شوند، خدا را به مخلوقاتش تشبیه کرده و براى او جسم و اعضایى قائل شده‏اند؛ او را صاحب مسکن و مکان مى‏دانند و براى او رفت و آمد و حضور و غیبت قائلند؛ حال آن که او برتر از زمان و مکان و قیاس و وهم است؛ برتر از آن چه دیده‏ایم یا خوانده‏ایم و نوشته‏ایم؛ نه جسمى دارد، نه مکانى و نه صفتى از صفات مخلوقات.

جمله مزبور اشاره به چهار نوع محدودیت است که خداوند از همه آن‏ها پاک و منزه مى‏باشد: محدودیت از نظر قدر و اندازه؛ مثلا کوچک یا بزرگ بودن و محدودیت از نظر نهایت مثلا مقدار عمر و وسعت؛ محدودیت از نظر انتخاب مسکن و محدودیت از نظر قرار گرفتن در مکان. او وجودى است بى‏پایان و نامتناهى که هیچ نوع محدودیتى نمى‏پذیرد؛ چرا که این‏ها از صفات مخلوقات است.

به همین دلیل، در آخرین جمله و پایان این قطعه مى‏فرماید: «(چرا که) حدّ و اندازه مخصوص آفریده‏هاى اوست و مربوط به غیر او» (فالحدّ لخلقه مضروب، و إلى غیره منسوب).

این جمله عصاره تمام بحث‏هاى گذشته است که هر گونه محدودیت به مخلوقات باز مى‏گردد و دامان ممکنات را مى‏گیرد؛ ولى ذات او واجب الوجود از هیچ نظر، حدّ و مرز و پایانى ندارد.

نکته خدا یک حقیقت نامتناهى است‏

نخستین و مهم‏ترین مطلبى که در باب «صفات خدا» باید اثبات شود تا هم مفهوم توحید مشخص شود و هم صفات دیگر او همچون علم و قدرت و مانند آن، نامتناهى بودن ذات پاک اوست؛ چرا که اگر این مطلب به خوبى اثبات و درک شود راه براى همه صفات جمال و جلال او (صفات ثبوتیه و سلبیه) هموار مى‏گردد.

براى اثبات این معنا که او یک وجود بى‏انتهاست باید امور زیر مورد توجّه قرار گیرد:

1- محدودیت وجود یعنى آلوده بودن به «عدم»؛ زیرا اگر پاى عدم در میان نباشد، محدودیت مفهومى نخواهد داشت. مى‏گوییم عمر فلان کس محدود است؛ یعنى عمر او سرانجام به عدم منتهى مى‏گردد و به نیستى آلوده است؛ همچنین درباره محدودیت قدرت و علم و مانند آن.

2- «وجود»، ضد «عدم» است و اگر چیزى ذاتا مقتضى وجود باشد نمى‏تواند مقتضى عدم گردد.

3- در برهان علت و معلول، این مطلب ثابت شده که سلسله زنجیر مانند علت و معلول این جهان باید به یک نقطه ثابت و ازلى برسد که آن را واجب الوجود مى‏نامیم؛ یعنى وجودش از درون ذات اوست؛ نه از بیرون؛ بنابر این، علت نخستین جهان، ذاتا اقتضاى وجود دارد و بنابر این نمى‏تواند به عدم آلوده گردد.

یک بار دیگر این سه مقدمه را با دقت بخوانید و در آن خوب بیندیشید. با توجّه به این مقدمات، روشن مى‏شود اگر محدودیتى در ذات واجب الوجود حاصل شود باید از بیرون وجود او باشد؛ چرا که محدودیت، طبق مقدمات فوق به معناى آلودگى به عدم است و چیزى که ذاتش اقتضاى هستى دارد و عین هستى است هرگز مقتضى عدم و نیستى نخواهد بود؛ پس اگر محدودیتى در او باشد باید یک عامل بیرونى او را محدود کند و لازمه این سخن، آن است که او واجب الوجود نباشد؛ چون از نظر حدّ وجودى خود مخلوق دیگر و معلول ذات دیگرى است.

به عبارت دیگر، بدون شک جهان، منتهى به واجب الوجودى مى‏شود. حال اگر واجب الوجود، نامحدود باشد مشکلى در کار نیست؛ ولى اگر محدود باشد این محدودیت، هرگز مقتضاى ذات او نیست؛ چون ذات او مقتضى وجود است؛ نه آلودگى به عدم؛ پس باید از بیرون بر او تحمیل شده باشد. مفهوم این سخن آن است که علتى در بیرون او وجود دارد و او معلول آن علت است؛ در این صورت واجب الوجود نخواهد بود؛ نتیجه این که او وجودى است نامحدود؛ از هر نظر برهان مذکور با بیان لطیفى در روایتى از امام سجاد علیه السّلام‏

نیز نقل شده است: «إنّ اللّه لا یوصف بمحدودیّة عظم ربّنا عن الصّفة فکیف یوصف بمحدودیّة من لا یحدّ؛ خداوند به هیچ محدودیتى وصف نمى‏شود (و ذات پاکش هیچ حدّى را نمى‏پذیرد) او برتر از چنین توصیفى است و چگونه ممکن است کسى که هیچ حدّى ندارد وصف به محدودیت شود».(25)

در حدیث دیگرى از امام على بن موسى الرضا علیه السّلام مى‏خوانیم: «هو أجلّ من أن تدرکه الأبصار أو یحیط به و هم أو یضبطه عقل؛ او برتر از آن است که چشم‏ها او را ببیند و اندیشه به او احاطه پیدا کند و عقل، او را به قید و شرطى در آورد».

سؤال کننده‏اى پرسید: پس حدّ او را براى من بیان فرما. امام علیه السّلام فرمود: «إنّه لا یحدّ قال: لم؟ قال علیه السّلام: لأنّ کلّ محدود متناه إلى حدّ فاذا احتمل التّحدید احتمل الزّیادة و إذا احتمل الزّیادة احتمل النّقصان فهو غیر محدود و لا متزائد و لا متجزّ و لا متوهّم؛ قطعا حدى ندارد. گفت: چرا؟ فرمود: زیرا هر محدودى بالاخره متناهى به حدّى است؛ بنابر این اگر وجودش حدّى را بپذیرد قابل زیادى است و اگر قابل زیادى بود، قابل نقصان است (و اگر قابل زیادى و نقصان باشد ممکن الوجود خواهد بود) بنابر این او نامحدود است؛ زیادى را مى‏پذیرد نه تجزیه مى‏شود و نه در وهم مى‏گنجد».(26)

بخش دوّم‏

لم یخلق الأشیاء من أصول أزلیّة، و لا من أوائل أبدیّة، بل خلق ما خلق فأقام حدّه، و صوّر ما صوّر فأحسن صورته. لیس لشی‏ء منه امتناع، و لا له بطاعة شی‏ء انتفاع. علمه بالأموات الماضین کعلمه بالأحیاء الباقین، و علمه بما فی السماوات العلى کعلمه بما فی الأرضین السّفلى.

ترجمه‏:

خداوند، اشیا را از اصول و موادى که ازلى و ابدى باشند نیافرید، بلکه آن چه را آفرید (همه بى سابقه بود و) براى هر یک حدّى قرار داد و به آن چه صورت بخشید، صورت زیبایى داد. هیچ چیز در برابر قدرتش یاراى مقاومت ندارد و از اطاعت کسى یا چیزى نفعى عاید او نمى‏شود، علم او به مردگان پیشین همچون علمش به زندگان باقى است و دانش او به آن چه در آسمان‏هاى بالاست همچون دانش او به آن چه در طبقات پایین زمین است، مى‏باشد.

شرح و تفسیر

علم نامحدود خدا

این بخش از کلام امام علیه السّلام ادامه و تکمیل بخش گذشته است که درباره قدرت و علم نامحدود خداوند سخن مى‏گفت. مى‏فرماید: «خداوند، اشیا را از موادى که ازلى باشند یا ابدى نیافرید، بلکه آن چه را آفرید (همه بى‏سابقه بود و) براى هر یک حدّى قرار داد و به‏

آن چه صورت بخشید، تصویر زیبایى داد» (لم یخلق الأشیاء من أصول أزلیّة، و لا من أوائل أبدیّة، بل خلق ما خلق فأقام حدّه، و صوّر ما صوّر فأحسن صورته).

این سخن، اشاره به ابداع در خلقت است؛ یعنى آفرینش اشیا مسبوق به هیچ سابقه‏اى نبود. نه موادّى وجود داشت که خداوند، اشیا را از آن مواد ازلى آفریده باشد و نه صورت‏ها و اشکالى وجود داشت که از آن اقتباس کرده باشد؛ بلکه هم مواد، بى‏سابقه بود و هم صورت‏ها؛ بر خلاف آن چه بعضى از فلاسفه درباره ازلى بودن مادّه پنداشته‏اند؛ چرا که ازلى و ابدى تنها ذات پاک خداوند است و همان گونه که در برهان‏هاى توحید گفته‏ایم دو وجود ازلى و ابدى در عالم ممکن نیست و جالب این که این گونه سخنان را امام علیه السّلام در عصرى مى‏فرماید که این چنین سخنانى در آن محیط وجود نداشت و درباره معرفة اللّه کسى با این منطق دقیق و متقن سخن نمى‏گفت.

سپس به قدرت بى‏پایان خداوند از دیدگاه دیگرى اشاره کرده، مى‏فرماید: «هیچ چیز در برابر قدرتش یاراى مقاومت ندارد و از اطاعت کسى یا چیزى نفعى عاید او نمى‏شود» (لیس لشی‏ء منه امتناع، و لا له بطاعة شی‏ء انتفاع).

بلکه همه چیز در برابر اراده تکوینى او تسلیم مطلق‏اند. هر گونه بخواهد ایجاد مى‏کند و هر زمان بخواهد وجودش را بر مى‏چیند؛ ولى با این حال چنان نیست که تسلیم بودن موجودات و اطاعت مطیعان و عبادت عبادت کاران چیزى بر عظمت او بیفزاید؛ چرا که وجودش نامتناهى و سرچشمه همه خیرات و برکات است.

این در ناحیه قدرتش و اما در جهت علم بى‏پایانش مى‏فرماید: «علم او به مردگان پیشین همچون علمش به زندگان باقى است و دانشش به آن چه در آسمان‏هاى بالاست همچون دانش او به آن چه در طبقات پایین زمین است، مى‏باشد» (علمه بالأموات الماضین کعلمه بالأحیاء الباقین، و علمه بما فی السماوات العلى کعلمه بما فی الأرضین السّفلى).

آن چه را امام علیه السّلام در این سخنان شیوا و پر معنا بیان فرموده، برگرفته از آیات قرآن است.

در یک جا مى‏فرماید: ««وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرَ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ»؛ از پروردگار تو پنهان نمى‏ماند حتى به اندازه سنگینى ذره‏اى و نه کوچک‏تر و نه بزرگ‏تر از آن؛ نیست مگر این که (همه آن‏ها) در کتاب آشکار (و لوح محفوظ علم خداوند) ثبت است».(27)

و در جاى دیگر مى‏فرماید: ««وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعْجِزَهُ مِنْ شَیْ‏ءٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ إِنَّهُ کانَ عَلِیماً قَدِیراً»؛ نه چیزى در آسمان‏ها و نه چیزى در زمین از حوزه قدرت او بیرون نخواهد رفت. او دانا و تواناست».(28)

و در سوره حجر مى‏فرماید: ««وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ»؛ ما هم پیشینیان شما را دانستیم و هم متأخران را».(29)

کوتاه سخن این که معرفت پروردگار، بدون شناخت علم و قدرت نامتناهى و هستى ازلى و ابدى و بى‏پایان او حاصل نمى‏شود.

نکته بازتاب ایمان به علم خدا در اعمال انسان‏ها

موضوع مهم در این جا این است که چنین اعتقادى به علم و قدرت و ازلیّت و ابدیّت خداوند، تنها جنبه ذهنى و فکرى ندارد؛ بلکه بازتاب وسیع و گسترده‏اى در اعمال ما به جاى مى‏گذارد؛ زیرا هنگامى که من یقین داشته باشم او همه جا با من است قبل از من بوده و بعد از من خواهد بود و برون و درون حتى جزئیات انگیزه‏ها و نیّات ما براى او آشکار

است، این عقیده مرا تربیت مى‏کند و به مراقبت وسیع و گسترده از خویشتن وا مى‏دارد و به نقادى از خود و اعمال خویش دعوت مى‏کند؛ از سوى دیگر هر گونه یأس و نومیدى را در برابر هجوم مشکلات از من دور مى‏سازد و به آینده امیدوار مى‏کند و به این ترتیب، اعتقاد به خدا با اوصافى که ذکر شد تنها سرمایه روز جزاى ما نیست؛ بلکه دنیاى ما را مى‏سازد و پاکى و تقوا و آرامش و امنیّت ما را در این جهان نیز تأمین مى‏کند و اگر مى‏بینیم بى‏تقوایى‏ها از یک سو و افسردگى‏ها از سوى دیگر در جهان امروز گسترش یافته است یکى از دلایل عمده آن، فاصله گرفتن از اعتقادات صحیح مذهبى است.

بخش سوّم‏

أیّها المخلوق السّویّ، و المنشأ المرعیّ، فی ظلمات الأرحام، و مضاعفات الأستار. بدئت «مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ»، و وضعت «فِی قَرارٍ مَکِینٍ إِلى‏ قَدَرٍ مَعْلُومٍ» و أجل مقسوم. تمور فی بطن أمّک جنینا لا تحیر دعاء، و لا تسمع نداء؛ ثمّ أخرجت من مقرّک إلى دار لم تشهدها، و لم تعرف سبل منافعها. فمن هداک لاجترار الغذاء من ثدی أمّک، و عرّفک عند الحاجة مواضع طلبک و إرادتک! هیهات، إنّ من یعجز عن صفات ذی الهیئة و الأدوات فهو عن صفات خالقه أعجز، و من تناوله بحدود المخلوقین أبعد!

ترجمه‏:

اى مخلوقى که با اندام متناسب آفریده شده‏اى و در محیط محفوظى، در تاریکى‏هاى رحم و در پرده‏هاى تو در توى متعدد پرورش یافته‏اى، آفرینش تو از عصاره گل آغاز شد و در جایگاه مطمئن و محفوظى تا حدّ معین و سرآمد مشخصى قرار داده شدى، در آن هنگام که در شکم مادر مشغول حرکت بودى در حالى که نه قدرت پاسخگویى داشتى و نه توانایى شنیدن سخنى. سپس از جایگاه خود به سرایى که هرگز آن را مشاهده نکرده بودى و راه به دست آوردن منافعش را نمى‏شناختى فرستاده شدى (بگو:) چه کسى تو را براى به دست آوردن غذا به مکیدن پستان مادرت هدایت کرد؟ و چه کسى موارد نیازها و مقصودت را به تو معرفى نمود؟ هیهات! آن کس که از وصف موجوداتى که داراى شکل و اندام و اعضاى پیکرند ناتوان است از وصف خالق خویش ناتوان‏تر مى‏باشد و از شناخت او از طریق صفات مخلوقات دورتر است».

شرح و تفسیر

اى برتر از خیال و قیاس و وهم‏

این بخش از خطبه که آخرین بخش آن است، پاسخى است به سؤال یا سؤالاتى که از بخش‏هاى پیشین سرچشمه مى‏گیرد و آن این که: خدایى که چنین صفاتى دارد یعنى هم اوّل است و هم آخر، هم ظاهر است و هم باطن، هم به اشیا نزدیک است و هم از آن‏ها دور و علم و قدرت او نسبت به همه چیز، یکسان است، شناخت کنه صفاتش بر ما میسر نیست. درست است که علم اجمالى به همه این صفات داریم ولى علم تفصیلى- که از آن به علم به کنه ذات و صفات تعبیر مى‏کنیم- براى ما میسّر نمى‏باشد.

امام علیه السّلام در این جا به گوشه‏اى از آفرینش انسان و اسرار پیچیده دوران جنینى و نیز اسرار پیچیده تولّد و پس از آن اشاره مى‏فرماید و نتیجه مى‏گیرد: تو که نمى‏توانى به کنه اسرار خلقت خود برسى، چگونه مى‏توانى انتظار داشته باشى به کنه صفات حق راه یابى؟! مى‏فرماید: «اى مخلوقى که با اندام متناسب آفریده شده‏اى و در محیط محفوظى، در تاریکى رحم‏ها و در پرده‏هاى تو در توى متعدد پرورش یافته‏اى» (أیّها المخلوق السّویّ(30)، و المنشأ المرعیّ(31)، فی ظلمات الأرحام، و مضاعفات الأستار.بدئت).

آرى، دوران جنینى یکى از شگفت انگیزترین و اسرار آمیزترین دوران‏هاى خلقت انسان است. نطفه انسان در حالى که در محیطى کاملا بسته و ظلمانى و زیر پرده‏هاى مضاعف قرار دارد، مراحل تکامل خود را پى در پى طى مى‏کند و هر روز در مرحله جدیدى گام مى‏نهد. آفرینشى کاملا موزون و منظم و حساب شده را طى مى‏کند و با این‏

که بسیار لطیف و آسیب پذیر است، در آن محیط کاملا محفوظ از آسیب‏ها بر کنار است.

سپس به شرح این مطلب پرداخته، مى‏افزاید: «آفرینش تو از عصاره گل آغاز شد و در جایگاه مطمئن و محفوظى تا حدّ معین و سرآمد مشخصى قرار داده شدى» (بدئت «مِنْ سُلالَةٍ(32) مِنْ طِینٍ»، و وضعت «فِی قَرارٍ مَکِینٍ(33) إِلى‏ قَدَرٍ مَعْلُومٍ»، و أجل مقسوم).

اشاره به این که توقف انسان در رحم مادر، کاملا حساب شده است؛ از نظر کمیّت و کیفیت بدن و از نظر مدت و زمان؛ که امام علیه السّلام به یکى با جمله «الى قدر معلوم» اشاره مى‏کند و به دیگرى با جمله «و اجل مقسوم».

آن گاه به بیان مرحله بعد از استقرار در رحم مى‏پردازد و مى‏فرماید: «در آن هنگام که در شکم مادر مشغول حرکت بودى در حالى که نه قدرت پاسخگویى داشتى و نه توانایى شنیدن سخنى!» (تمور(34) فی بطن أمّک جنینا لا تحیر(35) دعاء، و لا تسمع نداء).

این جمله اشاره لطیفى است به حرکت پى در پى جنین در شکم مادر که به صورت شنا کردن در مایع مخصوص پیرامونش مى‏باشد. فرمان حرکت را از درون فطرت و به حکم طبیعت مى‏گیرد، بى آن که از کسى چیزى بخواهد یا پاسخ به کسى بدهد؛ چرا که نه‏

گوش شنوا دارد و نه زبان گویا؛ ولى همه نیازهاى او از پیش در همان محیط بسته و ظلمانى و تاریک فراهم شده است.

آن گاه به مرحله تولّد و دوران شیر خوارگى در دامان مادر اشاره کرده، چنین مى‏فرماید: «سپس از جایگاه خود به سرایى که هرگز آن را مشاهده نکرده بودى و راه به دست آوردن منافعش را نمى‏شناختى فرستاده شدى» (ثمّ أخرجت من مقرّک إلى دار لم تشهدها، و لم تعرف سبل منافعها).

آرى، از آن قرار مکین و جایگاه مطمئن وارد دنیایى مى‏شود که با هیچ چیز آشنا نیست؛ نه غذاى لازم را مى‏شناسد و نه راه به دست آوردن آن و نه طرز مصرف آن را؛ نه از وسایل پیشرفت آگاهى دارد و نه از موانع آن؛ نه آیین همزیستى را فرا گرفته و نه کار جمعى و گروهى را. اگر دست لطف خداوند دستش را نگیرد و هدایت‏هاى تکوینى او شامل حالش نشود، به یقین به ادامه حیات قادر نیست؛ ولى لطف خدایى که هر چیزى را که آفریده به سر منزل مقصودش هدایت مى‏کند به یارى او مى‏شتابد و به حکم غریزه خداداد از راه‏هاى پر پیچ و خم زندگى مى‏گذرد.

لذا در ادامه سخن مى‏فرماید: «چه کسى تو را براى به دست آوردن غذا به مکیدن پستان مادرت هدایت کرد؟ و چه کسى موارد نیازها و مقصودت را به تو معرفى نمود؟» (فمن هداک لاجترار(36) الغذاء من ثدی أمّک، و عرّفک عند الحاجة مواضع طلبک و إرادتک!).

راستى چه کسى به نوزاد، آموخته که غذا و مایه حیات تو در پستان مادر است؟ باید آن را در میان دست‏هاى کوچکت بگیرى بفشارى و با لب‏هاى کوچکت آن را بمکى و به مقدار نیازت از آن بهره گیرى؟!!

چه کسى گریستن را با آن صداى سوزناک به او آموخته که همه حاجات خود را به وسیله آن اعلام کند؟! تشنگى، گرسنگى، بیمارى، گرما، سرما و نیاز به خواب و استراحت را!!

و جالب این که نوزادهاى پرندگان و چارپایان و انواع حیوانات دیگر هر یک به طریق شگفت انگیزى به سوى نیازهایشان جلب و جذب مى‏شوند!

سرانجام در پایان خطبه در یک نتیجه‏گیرى مى‏فرماید: «هیهات! آن کس که از وصف موجوداتى که داراى شکل و اندام و اعضاى پیکرند ناتوان است از وصف خالق خویش ناتوان‏تر مى‏باشد و از شناخت او از طریق صفات مخلوقات دورتر است» (هیهات(37)، إنّ من یعجز عن صفات ذی الهیئة و الأدوات فهو عن صفات خالقه أعجز، و من تناوله بحدود المخلوقین أبعد!).

آرى، به راستى نمى‏توان شگفتى‏هاى جهان آفرینش را شمارش کرد و به عمق اسرار آن راه یافت. جایى که ما از درک آن چه مربوط به مخلوقات محدود خداوند است ناتوانیم چگونه مى‏توانیم به کنه ذات و صفات خدا که در هر جهت نامحدود است راه یابیم؟

ساختمان پیچیده اعصاب، قلب و عروق و ساختمان سلول‏ها و ژن‏ها و غرایز مختلفى که آفریدگار در وجود ما به ودیعت نهاده، مسائلى است که هزاران دانشمند در طول قرن‏ها سال درباره آن مطالعه کرده و در عین حال معترفند که هنوز اسرار ناشناخته در وجود انسان فراوان است تا آن جا که آن دانشمند معروف فرانسوى نام کتاب خود را «انسان، موجود ناشناخته» نهاده است.

نکته

دوران عجیب جنین‏

آن چه در این بخش از خطبه درباره اسرار عجیب آفرینش انسان در دوران جنینى و سپس دوران تولّد و شیر خوارگى بیان شده است با آیات فراوانى هماهنگ است که درباره این اسرار تأکید بر تفکّر مى‏کند. در سوره زمر مى‏خوانیم: ««یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ

أُمَّهاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ»؛ او شما را در شکم مادرانتان پیوسته آفرینشى بعد از آفرینش دیگر در میان تاریکى‏هاى سه گانه (ظلمت شکم مادر و رحم و مشیمه) مى‏بخشد. این است خداوند، پروردگار شما».(38) و در سوره مؤمنون مى‏خوانیم: ««وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَکِینٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ»؛ و ما انسان را از عصاره‏اى از گل آفریدیم سپس او را نطفه‏اى در قرارگاه مطمئن [رحم‏] قرار دادیم؛ سپس نطفه را به صورت علقه [خون بسته‏] و علقه را به صورت مضغه [چیزى شبیه گوشت جویده شده‏] و مضغه را به صورت استخوان‏هایى در آوردیم و بر استخوان‏ها گوشت پوشاندیم؛ سپس آن را آفرینش تازه‏اى دادیم؛ پس بزرگ است خدایى که بهترین آفرینندگان است».(39)

امام صادق علیه السّلام در توحید مفضّل آن را از نشانه‏هاى بزرگ توحید و قدرت و عظمت خداوند یاد فرموده است. در کتاب توحید مفضّل از آن حضرت چنین نقل شده: «تو اى مفضّل، به آفرینش انسان بیندیش که نخستین مرحله آن، تربیت جنین در عالم رحم است؛ در حالى که در میان ظلمت‏هاى سه گانه (شکم، رحم و مشیمه) قرار گرفته؛ در آن جایى که راهى براى درخواست غذا و دفع آزار و جلب منفعت و دور ساختن زیان‏ها از خود ندارد، خداوند خون عادت را (از طریق بند ناف) به سوى او روان ساخته و همان گونه که آب، گیاهان را آبیارى مى‏کند این خون نیز جنین را آبیارى و تغذیه مى‏کند تا مراحل تکامل خود را بپیماید و آن قدر قوى و محکم شود که بتواند در هواى آزاد زندگى کند … و هنگامى که متولّد مى‏شود آن خون را به شیر تبدیل مى‏کند و به سوى پستان مادرش روان مى‏سازد، طعم و رنگ آن به کلّى دگرگون مى‏گردد و به صورتى که مورد نیاز نوزاد

است در مى‏آید …». سپس امام صادق علیه السّلام به شرح تکامل نوزاد در مراحل مختلف مى‏پردازد و شگفتى‏ها را یکى پس از دیگرى شرح مى‏دهد.(40)

البتّه در این بحث فشرده نمى‏توان مسائل عجیبى را که در عصر ما از دوران تکامل یک نطفه در مراحل مختلف کشف شده است بازگو کنیم و آن چه را که در فیلم‏هاى مستند لحظه به لحظه منعکس است در این جا بیان کنیم ولى همین قدر مى‏گوییم که هزاران نکته باریک‏تر از مو در این بحث نهفته است و به تعبیر قرآن مجید خلقا من بعد خلق و آفرینش‏هاى جدید و پى در پى- که معمار آفرینش در آن ظلمتکده رحم نقش بر آب مى‏زند- از عجیب‏ترین پدیده‏هاى جهان آفرینش است.

مناسب است در این جا به یک نکته از هزاران نکته اشاره کنیم و آن این که جنین در تمام مدّت در درون کیسه‏اى قرار گرفته که مملوّ از آب غلیظ و لغزنده‏اى است و جنین در آن شناور است.

این کیسه آب از یک سو دستگاه ضدّ ضربه است که حتى اگر مادر، زمین بخورد و یا حرکات تند و شدیدى داشته باشد آسیبى به جنین نمى‏رسد. و از سوى دیگر یک وسیله مؤثر تعدیل کننده حرارت است و سبب مى‏شود که سرما و گرماى برون به آسانى روى جنین تأثیر نکند.

دیگر آن که شناور بودن جنین در آن کیسه آب سبب مى‏شود که اعضاى او که بسیار لطیف و آسیب پذیرند بر یکدیگر فشار نیاورند.

همچنین جنین را از امواج صداهاى ناهنجار بر کنار مى‏دارد و نیز نرمى و لطافت پوست او را حفظ مى‏کند و حتى علاوه بر بند ناف در تغذیه او نیز نقش دارد: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ».


1) سند خطبه:بخش‏هایى از این خطبه را «ابو نعیم اصفهانى» در «حلیة الاولیاء» و «واسطى» در «عیون الحکم و المواعظ» و «زمخشرى» در کتاب «ربیع الابرار» نقل کرده‏اند.

2) «ساطح» از ماده «سطح» که معناى آن معروف است گرفته شده و «ساطح» به کسى مى‏گوید که چیزى را مسطّح و صاف و گسترده کند.

3) «مهاد» و «مهد» در اصل به معناى بستر است و به کره زمین که محل سکونت و استراحت انسان‏هاست نیز اطلاق مى‏شود و در این جا به همین معناست.

4) «وهاد» جمع «وهده» به معناى زمین‏هاى منخفض و گود است.

5) «مخصب» از ماده «خصب» بر وزن «غصب» به معناى فراوان شدن گیاه است؛ بنابر این «مخصب» به کسى گفته مى‏شود که زمین‏ها را پر گیاه و پربرکت کند.

6) «نجاد» جمع «نجد» به معناى زمین مرتفع است و مصدر آن «نجود» است.

7) نبأ، آیه 6.

8) حدید، آیه 3.

9) در کتاب اصول کافى، این عبارت ضمن خطبه دیگرى و به صورت دیگرى نقل شده است که تفسیر اوّل را تقویت مى‏کند و آن عبارت، چنین است: «و حدّ الأشیاء کلّها عند خلقه إبانة لها من شبهه و إبانة له من شبهها» (اصول کافى، جلد 1، صفحه 135).

10) بحار الانوار، جلد 66، صفحه 292.

11) «شبح» به معناى شخص است و گاه به شخصى که از دور نمایان مى‏شود و کاملا واضح نیست نیز اطلاق مى‏شود.

12) «یتقصّى» از ماده «قصو» (بر وزن قصد) به معناى دور شدن گرفته شده و «تقصّى» به معناى جستجو کردن و تلاش براى به دست آوردن نهایت چیزى است.

13) «یحوى» از ماده «حوایه» به معناى استیلاى بر چیزى گرفته شده است.

14) «شخوص» به معناى خیره نگاه کردن به چیزى است.

15) «ازدلاف» به معناى نزدیک شدن و بالا رفتن از نقطه مرتفعى است و «مشعر» الحرام را «مزدلفه» مى‏گویند، براى این که مردم از آن جا به «منى» نزدیک مى‏شوند و یا در سایه این عبادت به خدا نزدیک مى‏شوند.

16) «ربوه» محل مرتفع را گویند.

17) «داج» از ماده «دجوّ» (بر وزن علوّ) به معناى تاریک شدن شب است و «لیل داج» به شب تاریک بدون ماه گفته مى‏شود.

18) «غسق» به معناى شدّت ظلمت است و از آن جا که نیمه شب از هر زمانى تاریک‏تر است این واژه به آن اطلاق مى‏شود.

19) «ساج» به معناى ساکن است و منظور از «غسق ساج» تاریکى طولانى و مستمر است.

20) «یتفیّأ» از ماده «فیى‏ء» (بر وزن غیب) به معناى بازگشت گرفته شده و «تفیّأ» به معناى جا به جا شدن و رفت و آمد کردن است.

21) «کرور» معناى مصدرى دارد و به مفهوم بازگشت است.

22) شرح نهج البلاغه، مرحوم تسترى، جلد 1، صفحه 273.

23) اغلب شارحان نهج البلاغه این عبارت را، جمله مستقلى دانسته‏اند که اشاره به نامحدود بودن ذات خدا مى‏کند؛ ولى این تفسیر، صحیح به نظر نمى‏رسد؛ زیرا اگر چنین بود مى‏بایست بفرماید: «بعد کل غایة و مدة» یعنى ذات او بعد از هر نهایت و سر رسیدى وجود دارد؛ همان گونه که قبل از هر ابتدا و آغازى بوده است.از معدود کسانى که جمله یاد شده را همانند ما تفسیر کرده‏اند «محمّد عبده» دانشمند معروف اهل سنت در شرح نهج البلاغه خویش است. او با صراحت، جمله را به «لا یخفى» پیوند مى‏دهد، ظاهر عبارت «علامه جعفرى رحمه اللّه» در «شرح نهج البلاغه» نیز همین است.

24) «تأثّل» به معناى آباد بودن مسکن است و از ماده «أثل» (بر وزن وصل) که درخت محکم و معروفى است، گرفته شده است.

25) اصول کافى، جلد 1، صفحه 100، باب النهى عن الصفة.

26) بحار الانوار، جلد 3، صفحه 15. براى توضیح بیش‏تر به «تفسیر پیام قرآن»، جلد 3، صفحه 189 به بعد مراجعه کنید.

27) یونس، آیه 61.

28) فاطر، آیه 44.

29) حجر، آیه 24.

30) «سوى» از ماده «تسویه» به معناى تنظیم و نظام بخشیدن و رعایت تناسب اجزاى شى‏ء است.

31) «مرعى» (بر وزن منفى) به معناى چیزى است که مورد رعایت و حفظ و مراقبت قرار گرفته است.

32) «سلالة» از مادّه «سلّ» (بر وزن حلّ) به معناى عصاره و فشرده و خالص هر چیزى است؛ از همین رو به معناى برگزیده نیز نقل شده است.

33) «مکین» از ماده «مکانت» به معناى مقام و منزلت گرفته شده و به مفهوم شخص یا چیزى است که صاحب منزلت و داراى استقرار و ثبات و استحکام باشد و تمام وسایل کار در اختیار او قرار گیرد.

34) «تمور» از ماده «مور» (بر وزن قول) به معناى جریان سریع است و به معناى رفت و آمد نیز آمده. این تعبیر در مورد جنین به سبب آن است که در درون کیسه مخصوص همواره در حال حرکت است.

35) «تحیر» از ماده «حور» (بر وزن غور) گرفته شده که به معناى رفت و آمد در مکان یا در سخن است و محاوره نیز از همین ماده مى‏باشد؛ بنابر این «لا تحیر» در عبارت بالا به این معناست که جنین به هیچ سخنى پاسخ نمى‏گوید و قادر به بیان نیازهاى خود نیست.

36) «اجترار» از ماده «جرّ» به معناى کشیدن است.

37) هیهات اسم فعل است و دوری را می رساند و معنای آن در فارسی معادل چه دور است می باشد.

38) زمر، آیه 6.

39) مؤمنون، آیه 12- 14.

40) بحار الانوار، جلد 3، صفحه 162.