و من خطبة له علیه السّلام
از خطبههاى امام علیه السّلام است که درباره توحید و اسرار آفرینش سخن مىگوید.
خطبه در یک نگاه
خطبهاى است بسیار فصیح و بلیغ و به دو بخش تقسیم مىشود:
بخش اوّل از اوصاف جمال و جلال خدا سخن مىگوید و به گفته مرحوم محقّق بحرانى، امام علیه السّلام نوزده وصف مهم خدا را با عبارات زیبایش شرح مىدهد.
و در بخش دوّم، انسان را مخاطب ساخته و در عین این که ضعف و ناتوانى او را بازگو مىکند، نشانههاى قدرت پروردگار را در آفرینش انسان بیان مىدارد و به این ترتیب، ذیل خطبه را با صدرش پیوند مىدهد و مجموعهاى بىنظیر درباره توحید و عرفان پروردگار پدید مىآورد.
بخش اوّل
الحمد للّه خالق العباد، و ساطح المهاد، و مسیل الوهاد، و مخصب النّجاد. لیس لأوّلیّته ابتداء، و لا لأزلیّته انقضاء. هو الأوّل و لم یزل، و الباقی بلا أجل. خرّت له الجباه، و وحّدته الشّفاه. حدّ الأشیاء عند خلقه لها إبانة له من شبهها. لا تقدّره الأوهام بالحدود و الحرکات، و لا بالجوارح و الأدوات. لا یقال له: «متى؟» و لا یضرب له أمد «بحتّى». الظّاهر لا یقال:«ممّ؟» و الباطن لا یقال: «فیم؟» لا شبح فیتقصّى، و لا محجوب فیحوى. لم یقرب من الأشیاء بالتصاق، و لم یبعد عنها بافتراق، و لا یخفى علیه من عباده شخوص لحظة، و لا کرور لفظة، و لا ازدلاف ربوة، و لا انبساط خطوة، فی لیل داج، و لا غسق ساج، یتفیّأ علیه القمر المنیر، و تعقبه الشّمس ذات النّور فی الأفول و الکرور، و تقلّب الأزمنة و الدّهور، من إقبال لیل مقبل، و إدبار نهار مدبر. قبل کلّ غایة و مدّة، و کلّ إحصاء و عدّة، تعالى عمّا ینحله المحدّدون من صفات الأقدار، و نهایات الأقطار، و تأثّل المساکن، و تمکّن الأماکن. فالحدّ لخلقه مضروب، و إلى غیره منسوب.
ترجمه:
ستایش، مخصوص خداوندى است که آفریدگار بندگان است؛ خداوندى که گستراننده زمین، جارى کننده سیل در رودخانهها و رویاننده گیاهان بر کوهها و تپههاست. براى اوّل بودن او آغاز نیست و نه براى ازلیتش پایانى. آغازى است که همواره
بوده و پایانى است که سرآمدى ندارد. پیشانىها در برابر عظمتش به خاک افتاده و لبها به یگانگىاش گشوده شده است. براى هر مخلوقى به هنگام آفرینش، حدّى قرار داد تا با وجود مقدّسش شباهت نیابد. افکار و اندیشهها هرگز نمىتواند با حدود و حرکات و نه با اعضا و ابزار، اندازه و حدّى براى او بیان کند. هرگز درباره او نتوان گفت «کى» (به وجود آمده)؟ و برایش سرآمدى نیست که گفته شود «تا کى» (باقى است)؟ آشکارى است که دربارهاش نتوان گفت: از چه چیز عیان شده و مخفى و پنهانى است که نمىتوان گفت: در چه چیز پنهان شده؟ او نه جسم آشکارى است که بتوان انتهایش را جستجو کرد و نه پوشیده و پنهان است که چیزى بر آن محیط باشد. نزدیکى او به موجودات آن چنان نیست که به آنها چسبیده باشد و دورى او از آنها آن گونه نیست که از آنها جدا گردد! نگاههاى خیره بندگان از او پنهان نیست و نه تکرار الفاظ (بر زبان آنها)، نه نزدیک شدن به تپهها و بالا رفتن از آنها و نه برداشتن گامهاى بلند در شبهاى ظلمانى. شبهایى که (سرانجام) ماه درخشان بر آن مىتابد (و از ظلمت آن مىکاهد) و به دنبال آن، خورشید نورانى از طلوع تا غروب بر آن مىگذرد (و تاریکىها را بر مىچیند) علم او در تغییرات و دگرگونىهاى زمانها و روزگاران از روى آوردن شب و پشت کردن روز نافذ است. (و دامنه علمش به قدرى گسترده است که) پیش از پایان و سرآمد هر چیز و قبل از احصا و شمارش آنها از همه آگاهى داشته و دارد، و چیزى بر او مخفى و پنهان نیست از آن چه محدود کنندگانش به او نسبت مىدهند برتر است و محدودیت از نظر اندازه و ابعاد و انتخاب منزلگاه و جایگزین شدن در مکان (براى او مفهوم ندارد چرا که) حدّ و اندازه مخصوص آفریدههاى اوست و مربوط به غیر او.
شرح و تفسیر
شرح عمیق دیگرى از صفات جمال و جلال او
همان گونه که گفته شد بخش اوّل این خطبه مجموعهاى از صفات خداوند متعال را بیان مىکند و جالب این که در آغاز از صفات فعل یعنى آفرینش جهان هستى و عجایب و
شگفتىهاى آن سخن مىگوید؛ چرا که این بخش از صفات براى همه مردم قابل درک و معرفت آفرین است.
مىفرماید: «ستایش، مخصوص خداوندى است که آفریدگار بندگان است؛ خداوندى که گستراننده زمین، جارى کننده سیل در رودخانهها و رویاننده گیاهان بر کوهها و تپههاست» (الحمد للّه خالق العباد، و ساطح(2) المهاد(3)، و مسیل الوهاد(4)، و مخصب(5) النّجاد(6)).
امام علیه السّلام در این جا نخست به آفرینش انسانها که شاهکار بزرگ آفرینش است اشاره کرده، بعد به سه موضع (محل سکونت و آب که مایه حیات است و مواد غذایى) اشاره نموده است تا حس شکر گزارى بندگان را برانگیزد و براى معرفت خداوند متعال و شناخت صفات جلال و جمالش که در جملههاى بعد نقل شده است، آماده سازد.
تعبیر به «عباد» به قرینه جملههاى بعدى، ناظر به انسانهاست؛ هر چند ذات این تعبیر، مىتواند شامل فرشتگان و جن باشد.
«ساطح المهاد» اشاره به همان چیزى است که در قرآن مجید بیان شده است:
««أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً»؛ آیا زمین را محل آرامش قرار ندادیم؟».(7)
تعبیر به «مسیل الوهاد» با توجه به این که «وهاد» به معناى درّهها و گودالها است، اشاره به این است که خداوند، مناطقى از زمین را به صورت گودال قرار داد تا آبها در آن
جریان یابد و مناطق دیگر در امن و امان باشد.
تعبیر به «مخصب النجاد» اشاره به قدرت نمایى خداوند در سر سبز شدن مناطق مرتفعى است که آب، به طور معمول به آنها نمىرسد. سپس امام علیه السّلام به بیان بخشى از مهمترین صفات ذات پروردگار که موضوع ازلیّت و ابدیّت و واجب الوجود بودن است مىپردازد و مىفرماید: «براى اوّل بودن او آغاز نیست و نه براى ازلیتش پایانى. آغازى است که همواره بوده و پایانى است که سرآمدى ندارد» (لیس لأوّلیّته ابتداء، و لا لأزلیّته انقضاء. هو الأوّل و لم یزل، و الباقی بلا أجل).
دلایل عقلى ثابت کرده است که او واجب الوجود است؛ نه آغازى داشته و نه انجامى دارد؛ همیشه بوده و همیشه خواهد بود؛ چرا که هستىاش از درون ذات اوست و ذات پاکش عین هستى بىپایان اوست. بنابر این، جمله «هو الاول … و الباقى …» نتیجهاى است براى جملههاى «لیس لاولیته … و لا لازلیته …» زیرا هنگامى که آغاز و انجامى براى ازلیّت و ابدیّت او نباشد، او اوّل و آخر است و این دو وصف، در واقع اساس و پایه بسیارى از اوصاف الهى است و اوصاف جمال و جلالش غالبا به این دو ویژگى باز مىگردد.
قرآن مجید نیز مىفرماید: ««هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ»؛ اوّل و آخر و پیدا و پنهان اوست و او به هر چیز دانا است».(8)
در ادامه این سخن مىفرماید: «پیشانىها در برابر عظمتش به خاک افتاده و لبها به یگانگىاش گشوده شده است» (خرّت له الجباه، و وحّدته الشّفاه).
مسلّم است، کسى که آفریننده همه اشیا و مخلوقات و نعمتهاست و تمام هستى از وجود او سرچشمه مىگیرد، شایسته عبودیت و سجده و ستایش است و غیر او شایسته این مقام نیست. البتّه آن سجده و آن ستایش، ناظر به کار عارفان باللّه است؛ نه کافران و مشرکان و عاصیان؛ چرا که آنها شایسته ذکر نیستند.
امام علیه السّلام در ادامه این اوصاف، به بخشى از صفات سلبیه و قداست او از هر عیب و
نقصان اشاره کرده، مىفرماید: «براى هر مخلوقى به هنگام آفرینش، حدّى قرار داد تا با وجود مقدّسش شباهت نیابد (و کسى به اشتباه نیفتد)» (حدّ الأشیاء عند خلقه لها إبانة له من شبهها).
اشاره به این که تمام مخلوقات، محدودند و تنها ذات پاک اوست که نامحدود است؛ از این رو خالق از مخلوق به آسانى شناخته مىشود و از گمراه شدن در وادى شرک پیشگیرى مىکند.
در این جا این سؤال باقى مىماند که مگر ممکن است خداوند چیزى نامحدود یا به تعبیر دیگر واجب الوجود بیافریند؟ ذات هر مخلوقى اقتضاى محدود بودن مىکند؛ بنابر این چگونه ممکن است گفته شود، خداوند اشیا را محدود آفرید تا شباهتى با ذات پاکش نداشته باشند؟
پاسخ این سؤال را مىتوان چنین بیان کرد: منظور این است که او همه اشیا را محدود آفرید و نتیجهاش تمایز میان او و مخلوقات شد؛ به تعبیر دیگر «ابانة له» مفعول لاجله نیست؛ بلکه نوعى نتیجه و غایت فعل است. این نکته نیز قابل توجّه است که در بسیارى از نسخ نهج البلاغه «ابانة لها» نقل شده است که در این صورت، مشکل، به طور کامل حل مىشود؛ زیرا مفهومش این است که خداوند هر موجودى را با حدود خاصى آفرید تا با موجودات دیگر اشتباه نشود. شبیه آن چه در آیه 13 سوره حجرات بیان شده است: ««یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا»؛ اى مردم ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید».(9)
سپس درباره نامحدود بودن ذات پاک خداوند شرح بیشترى مىدهد و با تعبیرات
مختلف این حقیقت را مشخص مىکند که او از هر نظر نامحدود و بىپایان است؛ مىفرماید: «افکار و اندیشهها هرگز نمىتواند با حدود و حرکات و نه با اعضا و ابزار، اندازه و حدّى براى او تعیین کند» (لا تقدّره الأوهام بالحدود و الحرکات، و لا بالجوارح و الأدوات).
نه اعضایى همچون اعضاى انسانها دارد و نه براى رسیدن به مقاصد خود از ابزار و ادواتى استفاده مىکند؛ نه حرکت از جایى به جاى دیگر و نه حدّ و حدودى دارد؛ چرا که اینها همه، نشانههاى محدودیت است و ذات پاکش هیچ حد و مرزى را نمىشناسد و به همین دلیل، کنه ذات او براى ما ساکنان عالم محدود و گرفتار در چنگال کاستىها غیر ممکن است، همانگونه که در حدیث امام باقر علیه السّلام نقل شده است: «کلّ ما میّزتموه باوهامکم فی أدقّ معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود الیکم؛ هر چیزى که با فکر خود در دقیقترین معنا و مفهوم تشخیص دهید، مخلوق و مصنوعى مثل شماست و به سوى شما باز مىگردد (و آب و رنگ موجودات امکانى دارد و هرگز واجب الوجود نیست).(10)
و براى توضیح و تبیین بیشتر مىافزاید: «هرگز درباره او نمىتوان گفت: «کى» (به وجود آمده)؟ و برایش سرآمدى نیست که گفته شود «تا کى» (باقى است)؟ آشکارى است که دربارهاش نتوان گفت: از چه چیز عیان شده و مخفى و پنهانى است که نمىتوان گفت:در چه چیز پنهان شده؟» (لا یقال له: «متى؟» و لا یضرب له أمد «بحتّى». الظّاهر لا یقال: «ممّ؟» و الباطن لا یقال: «فیم؟»).
به این ترتیب، نه آغازى دارد نه انجامى؛ نه آشکار است همچون آشکار بودن ماه و خورشید؛ نه پنهان است همچون پنهان بودن معادن در درون زمین و در عین حال، از همه چیز آشکارتر و کنه ذاتش از همه چیز مخفىتر است؛ به تعبیرى دیگر ظهورش ظهور ذاتى و خفایش نیز از کنه ذات اوست.
باز براى توضیح بیشتر مىفرماید: «او نه جسم آشکارى است که بتوان انتهاى او را جستجو کرد و نه پوشیده و پنهان است که چیزى بر آن محیط باشد. نزدیکى او به موجودات آن چنان نیست که به آنها چسبیده باشد و دورى او از آنها آن گونه نیست که از آنها جدا گردد!» (لا شبح(11) فیتقصّى(12)، و لا محجوب فیحوى(13). لم یقرب من الأشیاء بالتصاق، و لم یبعد عنها بافتراق).
در این بیان، امام علیه السّلام نخست از خدا نفى جسمانیت مىکند؛ چرا که جسم از دو حال خارج نیست: یا آشکار است و داراى حد و حدود و یا پنهان است و طبعا محدود و محجوب در شىء دیگرى؛ و در هر دو صورت، حد و پایانى براى او متصور مىشود؛ در حالى که واجب الوجود بىپایان و نامحدود است.
در دو جمله اخیر جلوه دیگرى از نامحدود بودن ذات پاکش دیده مىشود. او به همه چیز نزدیک است؛ اما نه به معناى چسبیدن و انضمام یا حلول و اتحاد؛ بلکه به معناى حضور در همه جا و احاطه هر چیز و او از همه چیز دور است، نه به معناى فاصله گرفتن و جدایى از اشیا؛ بلکه به معناى برتر و والا بودن وجود و صفات او نسبت به همه اشیا. این سخن، شبیه همان است که در خطبه اوّل نهج البلاغه گذشت: (مع کلّ شىء لا بمقارنة و غیر کلّ شیء لا بمزایلة) «او با همه چیز است اما نه به این صورت که قرین آنها باشد و غیر همه چیز است، اما نه به این معنا که بیگانه و جدا از آنها باشد».
بىشک، جمع میان این گونه صفات در ممکنات امکان پذیر نیست؛ چرا که اگر چیزى دور باشد نزدیک نتوان بود و اگر نزدیک باشد دور نخواهد بود؛ ولى تضادّ قرب و بعد و امثال آن در ذات نامحدود واجب الوجود مفهومى ندارد.
سپس امام علیه السّلام به شرح علم خداوند نسبت به همه چیز در هر زمان و هر مکان پرداخته و با عباراتى پر معنا و زیبا آن را بیان مىکند؛ مىفرماید: «نگاههاى خیره بندگان از او پنهان نیست و نه تکرار الفاظ (بر زبان آنان)، نه نزدیک شدن به تپهها و بالا رفتن از آنها و نه برداشتن گامهاى بلند در شبهاى ظلمانى» (و لا یخفى علیه من عباده شخوص(14) لحظة، و لا کرور لفظة، و لا ازدلاف(15) ربوة(16)، و لا انبساط خطوة، فی لیل داج(17)، و لا غسق(18) ساج(19)).
امام علیه السّلام براى این که مشخص کند پنهانترین حرکات و اشیا از دید علم خداوند مخفى نمىماند، مسافرى را فرض کرده که در شبى تاریک از بیابانى مىگذرد، چشمهاى او به بیابان خیره شده و زمزمههایى زیر لب دارد، به تپههایى نزدیک مىشود و از آنها بالا مىرود و براى رسیدن به مقصد با عجله گامهاى بلند بر مىدارد و در آن ظلمت و تاریکى به پیش مىرود. خداوندى که حرکات چشم و لبها و پاهاى چنین مسافرى بر او مخفى نیست به یقین، اعمال بندگانش در روزهاى روشن و در شهرها و آبادىها بر او پنهان نمىماند.
سپس در وصف این شب تاریک چنین مىافزاید: «شبهایى که (سرانجام) ماه درخشان بر آن مىتابد (و از ظلمت آن مىکاهد) و به دنبال آن، خورشید نورانى از طلوع تا
غروب بر آن مىگذرد (و تاریکىها را بر مىچیند)» (یتفیّأ(20) علیه القمر المنیر، و تعقبه الشّمس ذات النّور فی الأفول و الکرور(21)).
اشاره به این که علم خداوند نسبت به موجودات و اعمال انسانها نه تنها در دل شبهاى تاریک وجود دارد، بلکه شامل شبهاى مهتابى و روزهاى روشن نیز مىشود و در یک کلمه، هیچ مکانى در این جهان نیست مگر این که در پیشگاه علم خداوند آشکار است؛ درست شبیه چیزى که در ادامه خطبه مىآید: «علمه بما فی السّموات العلى کعلمه بما فی الأرضین السّفلى؛ آگاهى او به آنچه در آسمانهاى بالاست همچون آگاهىاش به چیزهایى است که در زمینهاى پایین قرار دارد».
و در تکمیل این سخن مىفرماید: «علم او در تغییرات و دگرگونىهاى زمانها و روزگاران از روى آوردن شب و پشت کردن روز نافذ است» (و تقلّب الأزمنة و الدّهور، من إقبال لیل مقبل، و إدبار نهار مدبر).
این جمله نیز مانند تعبیر زیبایى است که در ادامه خطبه آمده است: «علمه بالأموات الماضین کعلمه بالأحیاء الباقین؛ علم خدا به مردگان پیشین همچون علم خدا به زندگان موجود است».
تمام این گفتار، اشاره به وسعت علم خدا در پهنه زمان و مکان و در تمامى جهان و در همه قرون و اعصار است.
در این جا این سؤال پیش مىآید که چرا امام علیه السّلام بر، آمدن شب و پشت کردن روز، تکیه کرده؛ با این که شب و روز هر یک اقبال و ادبارى دارد؟
ممکن است این تعبیر، تأکیدى باشد بر آن چه در جملههاى قبل گذشت که علم خداوند در اعماق تاریکىها و ظلمات نفوذ دارد نه فقط در روشنایى روز.
بعضى از شارحان نهج البلاغه گفتهاند: تکیه امام علیه السّلام بر خصوص روى آوردن شب و پشت کردن روز شاید اشاره به این باشد که امور دنیا غالبا بر خلاف میل انسان است.(22)
در ادامه این سخن مىفرماید: «(و دامنه علمش به قدرى گسترده است که) پیش از پایان و سرآمد هر چیز و قبل از احصا و شمارش آنها از همه آگاهى داشته، و چیزى بر او مخفى و پنهان نیست» (قبل کلّ غایة و مدّة، و کلّ إحصاء و عدّة).
در واقع جمله «لا یخفى علیه من عباده …» که سخن از گسترش علم خداوند در پهنه زمان و مکان و نسبت به همه چیز و همه کس مىگفت، این معنا را نیز شامل مىشود که خداوند از پایان عمر هر کس و هر موجود آگاه است؛ پیش از آن که عمرش پایان گیرد و از شمارش و تعداد موجودات انبوه و آگاه است، پیش از آن که آن را بشمارند و احصا کنند.(23)
سپس در یک نتیجهگیرى کلى مىفرماید: «خداوند برتر است از آن چه محدود کنندگانش به او نسبت مىدهند و محدودیت از نظر اندازه و ابعاد و انتخاب منزلگاه و جایگزین شدن در مکان» (تعالى عمّا ینحله المحدّدون من صفات الأقدار، و نهایات الأقطار، و تأثّل(24) المساکن، و تمکّن الأماکن).
آرى، گروهى گمراه و فاقد معرفت و شناخت که به نام «مشبهه و مجسمه» نامیده
مىشوند، خدا را به مخلوقاتش تشبیه کرده و براى او جسم و اعضایى قائل شدهاند؛ او را صاحب مسکن و مکان مىدانند و براى او رفت و آمد و حضور و غیبت قائلند؛ حال آن که او برتر از زمان و مکان و قیاس و وهم است؛ برتر از آن چه دیدهایم یا خواندهایم و نوشتهایم؛ نه جسمى دارد، نه مکانى و نه صفتى از صفات مخلوقات.
جمله مزبور اشاره به چهار نوع محدودیت است که خداوند از همه آنها پاک و منزه مىباشد: محدودیت از نظر قدر و اندازه؛ مثلا کوچک یا بزرگ بودن و محدودیت از نظر نهایت مثلا مقدار عمر و وسعت؛ محدودیت از نظر انتخاب مسکن و محدودیت از نظر قرار گرفتن در مکان. او وجودى است بىپایان و نامتناهى که هیچ نوع محدودیتى نمىپذیرد؛ چرا که اینها از صفات مخلوقات است.
به همین دلیل، در آخرین جمله و پایان این قطعه مىفرماید: «(چرا که) حدّ و اندازه مخصوص آفریدههاى اوست و مربوط به غیر او» (فالحدّ لخلقه مضروب، و إلى غیره منسوب).
این جمله عصاره تمام بحثهاى گذشته است که هر گونه محدودیت به مخلوقات باز مىگردد و دامان ممکنات را مىگیرد؛ ولى ذات او واجب الوجود از هیچ نظر، حدّ و مرز و پایانى ندارد.
نکته خدا یک حقیقت نامتناهى است
نخستین و مهمترین مطلبى که در باب «صفات خدا» باید اثبات شود تا هم مفهوم توحید مشخص شود و هم صفات دیگر او همچون علم و قدرت و مانند آن، نامتناهى بودن ذات پاک اوست؛ چرا که اگر این مطلب به خوبى اثبات و درک شود راه براى همه صفات جمال و جلال او (صفات ثبوتیه و سلبیه) هموار مىگردد.
براى اثبات این معنا که او یک وجود بىانتهاست باید امور زیر مورد توجّه قرار گیرد:
1- محدودیت وجود یعنى آلوده بودن به «عدم»؛ زیرا اگر پاى عدم در میان نباشد، محدودیت مفهومى نخواهد داشت. مىگوییم عمر فلان کس محدود است؛ یعنى عمر او سرانجام به عدم منتهى مىگردد و به نیستى آلوده است؛ همچنین درباره محدودیت قدرت و علم و مانند آن.
2- «وجود»، ضد «عدم» است و اگر چیزى ذاتا مقتضى وجود باشد نمىتواند مقتضى عدم گردد.
3- در برهان علت و معلول، این مطلب ثابت شده که سلسله زنجیر مانند علت و معلول این جهان باید به یک نقطه ثابت و ازلى برسد که آن را واجب الوجود مىنامیم؛ یعنى وجودش از درون ذات اوست؛ نه از بیرون؛ بنابر این، علت نخستین جهان، ذاتا اقتضاى وجود دارد و بنابر این نمىتواند به عدم آلوده گردد.
یک بار دیگر این سه مقدمه را با دقت بخوانید و در آن خوب بیندیشید. با توجّه به این مقدمات، روشن مىشود اگر محدودیتى در ذات واجب الوجود حاصل شود باید از بیرون وجود او باشد؛ چرا که محدودیت، طبق مقدمات فوق به معناى آلودگى به عدم است و چیزى که ذاتش اقتضاى هستى دارد و عین هستى است هرگز مقتضى عدم و نیستى نخواهد بود؛ پس اگر محدودیتى در او باشد باید یک عامل بیرونى او را محدود کند و لازمه این سخن، آن است که او واجب الوجود نباشد؛ چون از نظر حدّ وجودى خود مخلوق دیگر و معلول ذات دیگرى است.
به عبارت دیگر، بدون شک جهان، منتهى به واجب الوجودى مىشود. حال اگر واجب الوجود، نامحدود باشد مشکلى در کار نیست؛ ولى اگر محدود باشد این محدودیت، هرگز مقتضاى ذات او نیست؛ چون ذات او مقتضى وجود است؛ نه آلودگى به عدم؛ پس باید از بیرون بر او تحمیل شده باشد. مفهوم این سخن آن است که علتى در بیرون او وجود دارد و او معلول آن علت است؛ در این صورت واجب الوجود نخواهد بود؛ نتیجه این که او وجودى است نامحدود؛ از هر نظر برهان مذکور با بیان لطیفى در روایتى از امام سجاد علیه السّلام
نیز نقل شده است: «إنّ اللّه لا یوصف بمحدودیّة عظم ربّنا عن الصّفة فکیف یوصف بمحدودیّة من لا یحدّ؛ خداوند به هیچ محدودیتى وصف نمىشود (و ذات پاکش هیچ حدّى را نمىپذیرد) او برتر از چنین توصیفى است و چگونه ممکن است کسى که هیچ حدّى ندارد وصف به محدودیت شود».(25)
در حدیث دیگرى از امام على بن موسى الرضا علیه السّلام مىخوانیم: «هو أجلّ من أن تدرکه الأبصار أو یحیط به و هم أو یضبطه عقل؛ او برتر از آن است که چشمها او را ببیند و اندیشه به او احاطه پیدا کند و عقل، او را به قید و شرطى در آورد».
سؤال کنندهاى پرسید: پس حدّ او را براى من بیان فرما. امام علیه السّلام فرمود: «إنّه لا یحدّ قال: لم؟ قال علیه السّلام: لأنّ کلّ محدود متناه إلى حدّ فاذا احتمل التّحدید احتمل الزّیادة و إذا احتمل الزّیادة احتمل النّقصان فهو غیر محدود و لا متزائد و لا متجزّ و لا متوهّم؛ قطعا حدى ندارد. گفت: چرا؟ فرمود: زیرا هر محدودى بالاخره متناهى به حدّى است؛ بنابر این اگر وجودش حدّى را بپذیرد قابل زیادى است و اگر قابل زیادى بود، قابل نقصان است (و اگر قابل زیادى و نقصان باشد ممکن الوجود خواهد بود) بنابر این او نامحدود است؛ زیادى را مىپذیرد نه تجزیه مىشود و نه در وهم مىگنجد».(26)
بخش دوّم
لم یخلق الأشیاء من أصول أزلیّة، و لا من أوائل أبدیّة، بل خلق ما خلق فأقام حدّه، و صوّر ما صوّر فأحسن صورته. لیس لشیء منه امتناع، و لا له بطاعة شیء انتفاع. علمه بالأموات الماضین کعلمه بالأحیاء الباقین، و علمه بما فی السماوات العلى کعلمه بما فی الأرضین السّفلى.
ترجمه:
خداوند، اشیا را از اصول و موادى که ازلى و ابدى باشند نیافرید، بلکه آن چه را آفرید (همه بى سابقه بود و) براى هر یک حدّى قرار داد و به آن چه صورت بخشید، صورت زیبایى داد. هیچ چیز در برابر قدرتش یاراى مقاومت ندارد و از اطاعت کسى یا چیزى نفعى عاید او نمىشود، علم او به مردگان پیشین همچون علمش به زندگان باقى است و دانش او به آن چه در آسمانهاى بالاست همچون دانش او به آن چه در طبقات پایین زمین است، مىباشد.
شرح و تفسیر
علم نامحدود خدا
این بخش از کلام امام علیه السّلام ادامه و تکمیل بخش گذشته است که درباره قدرت و علم نامحدود خداوند سخن مىگفت. مىفرماید: «خداوند، اشیا را از موادى که ازلى باشند یا ابدى نیافرید، بلکه آن چه را آفرید (همه بىسابقه بود و) براى هر یک حدّى قرار داد و به
آن چه صورت بخشید، تصویر زیبایى داد» (لم یخلق الأشیاء من أصول أزلیّة، و لا من أوائل أبدیّة، بل خلق ما خلق فأقام حدّه، و صوّر ما صوّر فأحسن صورته).
این سخن، اشاره به ابداع در خلقت است؛ یعنى آفرینش اشیا مسبوق به هیچ سابقهاى نبود. نه موادّى وجود داشت که خداوند، اشیا را از آن مواد ازلى آفریده باشد و نه صورتها و اشکالى وجود داشت که از آن اقتباس کرده باشد؛ بلکه هم مواد، بىسابقه بود و هم صورتها؛ بر خلاف آن چه بعضى از فلاسفه درباره ازلى بودن مادّه پنداشتهاند؛ چرا که ازلى و ابدى تنها ذات پاک خداوند است و همان گونه که در برهانهاى توحید گفتهایم دو وجود ازلى و ابدى در عالم ممکن نیست و جالب این که این گونه سخنان را امام علیه السّلام در عصرى مىفرماید که این چنین سخنانى در آن محیط وجود نداشت و درباره معرفة اللّه کسى با این منطق دقیق و متقن سخن نمىگفت.
سپس به قدرت بىپایان خداوند از دیدگاه دیگرى اشاره کرده، مىفرماید: «هیچ چیز در برابر قدرتش یاراى مقاومت ندارد و از اطاعت کسى یا چیزى نفعى عاید او نمىشود» (لیس لشیء منه امتناع، و لا له بطاعة شیء انتفاع).
بلکه همه چیز در برابر اراده تکوینى او تسلیم مطلقاند. هر گونه بخواهد ایجاد مىکند و هر زمان بخواهد وجودش را بر مىچیند؛ ولى با این حال چنان نیست که تسلیم بودن موجودات و اطاعت مطیعان و عبادت عبادت کاران چیزى بر عظمت او بیفزاید؛ چرا که وجودش نامتناهى و سرچشمه همه خیرات و برکات است.
این در ناحیه قدرتش و اما در جهت علم بىپایانش مىفرماید: «علم او به مردگان پیشین همچون علمش به زندگان باقى است و دانشش به آن چه در آسمانهاى بالاست همچون دانش او به آن چه در طبقات پایین زمین است، مىباشد» (علمه بالأموات الماضین کعلمه بالأحیاء الباقین، و علمه بما فی السماوات العلى کعلمه بما فی الأرضین السّفلى).
آن چه را امام علیه السّلام در این سخنان شیوا و پر معنا بیان فرموده، برگرفته از آیات قرآن است.
در یک جا مىفرماید: ««وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرَ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ»؛ از پروردگار تو پنهان نمىماند حتى به اندازه سنگینى ذرهاى و نه کوچکتر و نه بزرگتر از آن؛ نیست مگر این که (همه آنها) در کتاب آشکار (و لوح محفوظ علم خداوند) ثبت است».(27)
و در جاى دیگر مىفرماید: ««وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعْجِزَهُ مِنْ شَیْءٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ إِنَّهُ کانَ عَلِیماً قَدِیراً»؛ نه چیزى در آسمانها و نه چیزى در زمین از حوزه قدرت او بیرون نخواهد رفت. او دانا و تواناست».(28)
و در سوره حجر مىفرماید: ««وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ»؛ ما هم پیشینیان شما را دانستیم و هم متأخران را».(29)
کوتاه سخن این که معرفت پروردگار، بدون شناخت علم و قدرت نامتناهى و هستى ازلى و ابدى و بىپایان او حاصل نمىشود.
نکته بازتاب ایمان به علم خدا در اعمال انسانها
موضوع مهم در این جا این است که چنین اعتقادى به علم و قدرت و ازلیّت و ابدیّت خداوند، تنها جنبه ذهنى و فکرى ندارد؛ بلکه بازتاب وسیع و گستردهاى در اعمال ما به جاى مىگذارد؛ زیرا هنگامى که من یقین داشته باشم او همه جا با من است قبل از من بوده و بعد از من خواهد بود و برون و درون حتى جزئیات انگیزهها و نیّات ما براى او آشکار
است، این عقیده مرا تربیت مىکند و به مراقبت وسیع و گسترده از خویشتن وا مىدارد و به نقادى از خود و اعمال خویش دعوت مىکند؛ از سوى دیگر هر گونه یأس و نومیدى را در برابر هجوم مشکلات از من دور مىسازد و به آینده امیدوار مىکند و به این ترتیب، اعتقاد به خدا با اوصافى که ذکر شد تنها سرمایه روز جزاى ما نیست؛ بلکه دنیاى ما را مىسازد و پاکى و تقوا و آرامش و امنیّت ما را در این جهان نیز تأمین مىکند و اگر مىبینیم بىتقوایىها از یک سو و افسردگىها از سوى دیگر در جهان امروز گسترش یافته است یکى از دلایل عمده آن، فاصله گرفتن از اعتقادات صحیح مذهبى است.
بخش سوّم
أیّها المخلوق السّویّ، و المنشأ المرعیّ، فی ظلمات الأرحام، و مضاعفات الأستار. بدئت «مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ»، و وضعت «فِی قَرارٍ مَکِینٍ إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ» و أجل مقسوم. تمور فی بطن أمّک جنینا لا تحیر دعاء، و لا تسمع نداء؛ ثمّ أخرجت من مقرّک إلى دار لم تشهدها، و لم تعرف سبل منافعها. فمن هداک لاجترار الغذاء من ثدی أمّک، و عرّفک عند الحاجة مواضع طلبک و إرادتک! هیهات، إنّ من یعجز عن صفات ذی الهیئة و الأدوات فهو عن صفات خالقه أعجز، و من تناوله بحدود المخلوقین أبعد!
ترجمه:
اى مخلوقى که با اندام متناسب آفریده شدهاى و در محیط محفوظى، در تاریکىهاى رحم و در پردههاى تو در توى متعدد پرورش یافتهاى، آفرینش تو از عصاره گل آغاز شد و در جایگاه مطمئن و محفوظى تا حدّ معین و سرآمد مشخصى قرار داده شدى، در آن هنگام که در شکم مادر مشغول حرکت بودى در حالى که نه قدرت پاسخگویى داشتى و نه توانایى شنیدن سخنى. سپس از جایگاه خود به سرایى که هرگز آن را مشاهده نکرده بودى و راه به دست آوردن منافعش را نمىشناختى فرستاده شدى (بگو:) چه کسى تو را براى به دست آوردن غذا به مکیدن پستان مادرت هدایت کرد؟ و چه کسى موارد نیازها و مقصودت را به تو معرفى نمود؟ هیهات! آن کس که از وصف موجوداتى که داراى شکل و اندام و اعضاى پیکرند ناتوان است از وصف خالق خویش ناتوانتر مىباشد و از شناخت او از طریق صفات مخلوقات دورتر است».
شرح و تفسیر
اى برتر از خیال و قیاس و وهم
این بخش از خطبه که آخرین بخش آن است، پاسخى است به سؤال یا سؤالاتى که از بخشهاى پیشین سرچشمه مىگیرد و آن این که: خدایى که چنین صفاتى دارد یعنى هم اوّل است و هم آخر، هم ظاهر است و هم باطن، هم به اشیا نزدیک است و هم از آنها دور و علم و قدرت او نسبت به همه چیز، یکسان است، شناخت کنه صفاتش بر ما میسر نیست. درست است که علم اجمالى به همه این صفات داریم ولى علم تفصیلى- که از آن به علم به کنه ذات و صفات تعبیر مىکنیم- براى ما میسّر نمىباشد.
امام علیه السّلام در این جا به گوشهاى از آفرینش انسان و اسرار پیچیده دوران جنینى و نیز اسرار پیچیده تولّد و پس از آن اشاره مىفرماید و نتیجه مىگیرد: تو که نمىتوانى به کنه اسرار خلقت خود برسى، چگونه مىتوانى انتظار داشته باشى به کنه صفات حق راه یابى؟! مىفرماید: «اى مخلوقى که با اندام متناسب آفریده شدهاى و در محیط محفوظى، در تاریکى رحمها و در پردههاى تو در توى متعدد پرورش یافتهاى» (أیّها المخلوق السّویّ(30)، و المنشأ المرعیّ(31)، فی ظلمات الأرحام، و مضاعفات الأستار.بدئت).
آرى، دوران جنینى یکى از شگفت انگیزترین و اسرار آمیزترین دورانهاى خلقت انسان است. نطفه انسان در حالى که در محیطى کاملا بسته و ظلمانى و زیر پردههاى مضاعف قرار دارد، مراحل تکامل خود را پى در پى طى مىکند و هر روز در مرحله جدیدى گام مىنهد. آفرینشى کاملا موزون و منظم و حساب شده را طى مىکند و با این
که بسیار لطیف و آسیب پذیر است، در آن محیط کاملا محفوظ از آسیبها بر کنار است.
سپس به شرح این مطلب پرداخته، مىافزاید: «آفرینش تو از عصاره گل آغاز شد و در جایگاه مطمئن و محفوظى تا حدّ معین و سرآمد مشخصى قرار داده شدى» (بدئت «مِنْ سُلالَةٍ(32) مِنْ طِینٍ»، و وضعت «فِی قَرارٍ مَکِینٍ(33) إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ»، و أجل مقسوم).
اشاره به این که توقف انسان در رحم مادر، کاملا حساب شده است؛ از نظر کمیّت و کیفیت بدن و از نظر مدت و زمان؛ که امام علیه السّلام به یکى با جمله «الى قدر معلوم» اشاره مىکند و به دیگرى با جمله «و اجل مقسوم».
آن گاه به بیان مرحله بعد از استقرار در رحم مىپردازد و مىفرماید: «در آن هنگام که در شکم مادر مشغول حرکت بودى در حالى که نه قدرت پاسخگویى داشتى و نه توانایى شنیدن سخنى!» (تمور(34) فی بطن أمّک جنینا لا تحیر(35) دعاء، و لا تسمع نداء).
این جمله اشاره لطیفى است به حرکت پى در پى جنین در شکم مادر که به صورت شنا کردن در مایع مخصوص پیرامونش مىباشد. فرمان حرکت را از درون فطرت و به حکم طبیعت مىگیرد، بى آن که از کسى چیزى بخواهد یا پاسخ به کسى بدهد؛ چرا که نه
گوش شنوا دارد و نه زبان گویا؛ ولى همه نیازهاى او از پیش در همان محیط بسته و ظلمانى و تاریک فراهم شده است.
آن گاه به مرحله تولّد و دوران شیر خوارگى در دامان مادر اشاره کرده، چنین مىفرماید: «سپس از جایگاه خود به سرایى که هرگز آن را مشاهده نکرده بودى و راه به دست آوردن منافعش را نمىشناختى فرستاده شدى» (ثمّ أخرجت من مقرّک إلى دار لم تشهدها، و لم تعرف سبل منافعها).
آرى، از آن قرار مکین و جایگاه مطمئن وارد دنیایى مىشود که با هیچ چیز آشنا نیست؛ نه غذاى لازم را مىشناسد و نه راه به دست آوردن آن و نه طرز مصرف آن را؛ نه از وسایل پیشرفت آگاهى دارد و نه از موانع آن؛ نه آیین همزیستى را فرا گرفته و نه کار جمعى و گروهى را. اگر دست لطف خداوند دستش را نگیرد و هدایتهاى تکوینى او شامل حالش نشود، به یقین به ادامه حیات قادر نیست؛ ولى لطف خدایى که هر چیزى را که آفریده به سر منزل مقصودش هدایت مىکند به یارى او مىشتابد و به حکم غریزه خداداد از راههاى پر پیچ و خم زندگى مىگذرد.
لذا در ادامه سخن مىفرماید: «چه کسى تو را براى به دست آوردن غذا به مکیدن پستان مادرت هدایت کرد؟ و چه کسى موارد نیازها و مقصودت را به تو معرفى نمود؟» (فمن هداک لاجترار(36) الغذاء من ثدی أمّک، و عرّفک عند الحاجة مواضع طلبک و إرادتک!).
راستى چه کسى به نوزاد، آموخته که غذا و مایه حیات تو در پستان مادر است؟ باید آن را در میان دستهاى کوچکت بگیرى بفشارى و با لبهاى کوچکت آن را بمکى و به مقدار نیازت از آن بهره گیرى؟!!
چه کسى گریستن را با آن صداى سوزناک به او آموخته که همه حاجات خود را به وسیله آن اعلام کند؟! تشنگى، گرسنگى، بیمارى، گرما، سرما و نیاز به خواب و استراحت را!!
و جالب این که نوزادهاى پرندگان و چارپایان و انواع حیوانات دیگر هر یک به طریق شگفت انگیزى به سوى نیازهایشان جلب و جذب مىشوند!
سرانجام در پایان خطبه در یک نتیجهگیرى مىفرماید: «هیهات! آن کس که از وصف موجوداتى که داراى شکل و اندام و اعضاى پیکرند ناتوان است از وصف خالق خویش ناتوانتر مىباشد و از شناخت او از طریق صفات مخلوقات دورتر است» (هیهات(37)، إنّ من یعجز عن صفات ذی الهیئة و الأدوات فهو عن صفات خالقه أعجز، و من تناوله بحدود المخلوقین أبعد!).
آرى، به راستى نمىتوان شگفتىهاى جهان آفرینش را شمارش کرد و به عمق اسرار آن راه یافت. جایى که ما از درک آن چه مربوط به مخلوقات محدود خداوند است ناتوانیم چگونه مىتوانیم به کنه ذات و صفات خدا که در هر جهت نامحدود است راه یابیم؟
ساختمان پیچیده اعصاب، قلب و عروق و ساختمان سلولها و ژنها و غرایز مختلفى که آفریدگار در وجود ما به ودیعت نهاده، مسائلى است که هزاران دانشمند در طول قرنها سال درباره آن مطالعه کرده و در عین حال معترفند که هنوز اسرار ناشناخته در وجود انسان فراوان است تا آن جا که آن دانشمند معروف فرانسوى نام کتاب خود را «انسان، موجود ناشناخته» نهاده است.
نکته
دوران عجیب جنین
آن چه در این بخش از خطبه درباره اسرار عجیب آفرینش انسان در دوران جنینى و سپس دوران تولّد و شیر خوارگى بیان شده است با آیات فراوانى هماهنگ است که درباره این اسرار تأکید بر تفکّر مىکند. در سوره زمر مىخوانیم: ««یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ
أُمَّهاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ»؛ او شما را در شکم مادرانتان پیوسته آفرینشى بعد از آفرینش دیگر در میان تاریکىهاى سه گانه (ظلمت شکم مادر و رحم و مشیمه) مىبخشد. این است خداوند، پروردگار شما».(38) و در سوره مؤمنون مىخوانیم: ««وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَکِینٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ»؛ و ما انسان را از عصارهاى از گل آفریدیم سپس او را نطفهاى در قرارگاه مطمئن [رحم] قرار دادیم؛ سپس نطفه را به صورت علقه [خون بسته] و علقه را به صورت مضغه [چیزى شبیه گوشت جویده شده] و مضغه را به صورت استخوانهایى در آوردیم و بر استخوانها گوشت پوشاندیم؛ سپس آن را آفرینش تازهاى دادیم؛ پس بزرگ است خدایى که بهترین آفرینندگان است».(39)
امام صادق علیه السّلام در توحید مفضّل آن را از نشانههاى بزرگ توحید و قدرت و عظمت خداوند یاد فرموده است. در کتاب توحید مفضّل از آن حضرت چنین نقل شده: «تو اى مفضّل، به آفرینش انسان بیندیش که نخستین مرحله آن، تربیت جنین در عالم رحم است؛ در حالى که در میان ظلمتهاى سه گانه (شکم، رحم و مشیمه) قرار گرفته؛ در آن جایى که راهى براى درخواست غذا و دفع آزار و جلب منفعت و دور ساختن زیانها از خود ندارد، خداوند خون عادت را (از طریق بند ناف) به سوى او روان ساخته و همان گونه که آب، گیاهان را آبیارى مىکند این خون نیز جنین را آبیارى و تغذیه مىکند تا مراحل تکامل خود را بپیماید و آن قدر قوى و محکم شود که بتواند در هواى آزاد زندگى کند … و هنگامى که متولّد مىشود آن خون را به شیر تبدیل مىکند و به سوى پستان مادرش روان مىسازد، طعم و رنگ آن به کلّى دگرگون مىگردد و به صورتى که مورد نیاز نوزاد
است در مىآید …». سپس امام صادق علیه السّلام به شرح تکامل نوزاد در مراحل مختلف مىپردازد و شگفتىها را یکى پس از دیگرى شرح مىدهد.(40)
البتّه در این بحث فشرده نمىتوان مسائل عجیبى را که در عصر ما از دوران تکامل یک نطفه در مراحل مختلف کشف شده است بازگو کنیم و آن چه را که در فیلمهاى مستند لحظه به لحظه منعکس است در این جا بیان کنیم ولى همین قدر مىگوییم که هزاران نکته باریکتر از مو در این بحث نهفته است و به تعبیر قرآن مجید خلقا من بعد خلق و آفرینشهاى جدید و پى در پى- که معمار آفرینش در آن ظلمتکده رحم نقش بر آب مىزند- از عجیبترین پدیدههاى جهان آفرینش است.
مناسب است در این جا به یک نکته از هزاران نکته اشاره کنیم و آن این که جنین در تمام مدّت در درون کیسهاى قرار گرفته که مملوّ از آب غلیظ و لغزندهاى است و جنین در آن شناور است.
این کیسه آب از یک سو دستگاه ضدّ ضربه است که حتى اگر مادر، زمین بخورد و یا حرکات تند و شدیدى داشته باشد آسیبى به جنین نمىرسد. و از سوى دیگر یک وسیله مؤثر تعدیل کننده حرارت است و سبب مىشود که سرما و گرماى برون به آسانى روى جنین تأثیر نکند.
دیگر آن که شناور بودن جنین در آن کیسه آب سبب مىشود که اعضاى او که بسیار لطیف و آسیب پذیرند بر یکدیگر فشار نیاورند.
همچنین جنین را از امواج صداهاى ناهنجار بر کنار مىدارد و نیز نرمى و لطافت پوست او را حفظ مىکند و حتى علاوه بر بند ناف در تغذیه او نیز نقش دارد: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ».
1) سند خطبه:بخشهایى از این خطبه را «ابو نعیم اصفهانى» در «حلیة الاولیاء» و «واسطى» در «عیون الحکم و المواعظ» و «زمخشرى» در کتاب «ربیع الابرار» نقل کردهاند.
2) «ساطح» از ماده «سطح» که معناى آن معروف است گرفته شده و «ساطح» به کسى مىگوید که چیزى را مسطّح و صاف و گسترده کند.
3) «مهاد» و «مهد» در اصل به معناى بستر است و به کره زمین که محل سکونت و استراحت انسانهاست نیز اطلاق مىشود و در این جا به همین معناست.
4) «وهاد» جمع «وهده» به معناى زمینهاى منخفض و گود است.
5) «مخصب» از ماده «خصب» بر وزن «غصب» به معناى فراوان شدن گیاه است؛ بنابر این «مخصب» به کسى گفته مىشود که زمینها را پر گیاه و پربرکت کند.
6) «نجاد» جمع «نجد» به معناى زمین مرتفع است و مصدر آن «نجود» است.
7) نبأ، آیه 6.
8) حدید، آیه 3.
9) در کتاب اصول کافى، این عبارت ضمن خطبه دیگرى و به صورت دیگرى نقل شده است که تفسیر اوّل را تقویت مىکند و آن عبارت، چنین است: «و حدّ الأشیاء کلّها عند خلقه إبانة لها من شبهه و إبانة له من شبهها» (اصول کافى، جلد 1، صفحه 135).
10) بحار الانوار، جلد 66، صفحه 292.
11) «شبح» به معناى شخص است و گاه به شخصى که از دور نمایان مىشود و کاملا واضح نیست نیز اطلاق مىشود.
12) «یتقصّى» از ماده «قصو» (بر وزن قصد) به معناى دور شدن گرفته شده و «تقصّى» به معناى جستجو کردن و تلاش براى به دست آوردن نهایت چیزى است.
13) «یحوى» از ماده «حوایه» به معناى استیلاى بر چیزى گرفته شده است.
14) «شخوص» به معناى خیره نگاه کردن به چیزى است.
15) «ازدلاف» به معناى نزدیک شدن و بالا رفتن از نقطه مرتفعى است و «مشعر» الحرام را «مزدلفه» مىگویند، براى این که مردم از آن جا به «منى» نزدیک مىشوند و یا در سایه این عبادت به خدا نزدیک مىشوند.
16) «ربوه» محل مرتفع را گویند.
17) «داج» از ماده «دجوّ» (بر وزن علوّ) به معناى تاریک شدن شب است و «لیل داج» به شب تاریک بدون ماه گفته مىشود.
18) «غسق» به معناى شدّت ظلمت است و از آن جا که نیمه شب از هر زمانى تاریکتر است این واژه به آن اطلاق مىشود.
19) «ساج» به معناى ساکن است و منظور از «غسق ساج» تاریکى طولانى و مستمر است.
20) «یتفیّأ» از ماده «فیىء» (بر وزن غیب) به معناى بازگشت گرفته شده و «تفیّأ» به معناى جا به جا شدن و رفت و آمد کردن است.
21) «کرور» معناى مصدرى دارد و به مفهوم بازگشت است.
22) شرح نهج البلاغه، مرحوم تسترى، جلد 1، صفحه 273.
23) اغلب شارحان نهج البلاغه این عبارت را، جمله مستقلى دانستهاند که اشاره به نامحدود بودن ذات خدا مىکند؛ ولى این تفسیر، صحیح به نظر نمىرسد؛ زیرا اگر چنین بود مىبایست بفرماید: «بعد کل غایة و مدة» یعنى ذات او بعد از هر نهایت و سر رسیدى وجود دارد؛ همان گونه که قبل از هر ابتدا و آغازى بوده است.از معدود کسانى که جمله یاد شده را همانند ما تفسیر کردهاند «محمّد عبده» دانشمند معروف اهل سنت در شرح نهج البلاغه خویش است. او با صراحت، جمله را به «لا یخفى» پیوند مىدهد، ظاهر عبارت «علامه جعفرى رحمه اللّه» در «شرح نهج البلاغه» نیز همین است.
24) «تأثّل» به معناى آباد بودن مسکن است و از ماده «أثل» (بر وزن وصل) که درخت محکم و معروفى است، گرفته شده است.
25) اصول کافى، جلد 1، صفحه 100، باب النهى عن الصفة.
26) بحار الانوار، جلد 3، صفحه 15. براى توضیح بیشتر به «تفسیر پیام قرآن»، جلد 3، صفحه 189 به بعد مراجعه کنید.
27) یونس، آیه 61.
28) فاطر، آیه 44.
29) حجر، آیه 24.
30) «سوى» از ماده «تسویه» به معناى تنظیم و نظام بخشیدن و رعایت تناسب اجزاى شىء است.
31) «مرعى» (بر وزن منفى) به معناى چیزى است که مورد رعایت و حفظ و مراقبت قرار گرفته است.
32) «سلالة» از مادّه «سلّ» (بر وزن حلّ) به معناى عصاره و فشرده و خالص هر چیزى است؛ از همین رو به معناى برگزیده نیز نقل شده است.
33) «مکین» از ماده «مکانت» به معناى مقام و منزلت گرفته شده و به مفهوم شخص یا چیزى است که صاحب منزلت و داراى استقرار و ثبات و استحکام باشد و تمام وسایل کار در اختیار او قرار گیرد.
34) «تمور» از ماده «مور» (بر وزن قول) به معناى جریان سریع است و به معناى رفت و آمد نیز آمده. این تعبیر در مورد جنین به سبب آن است که در درون کیسه مخصوص همواره در حال حرکت است.
35) «تحیر» از ماده «حور» (بر وزن غور) گرفته شده که به معناى رفت و آمد در مکان یا در سخن است و محاوره نیز از همین ماده مىباشد؛ بنابر این «لا تحیر» در عبارت بالا به این معناست که جنین به هیچ سخنى پاسخ نمىگوید و قادر به بیان نیازهاى خود نیست.
36) «اجترار» از ماده «جرّ» به معناى کشیدن است.
37) هیهات اسم فعل است و دوری را می رساند و معنای آن در فارسی معادل چه دور است می باشد.
38) زمر، آیه 6.
39) مؤمنون، آیه 12- 14.
40) بحار الانوار، جلد 3، صفحه 162.