جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 160(1)

زمان مطالعه: 48 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

از خطبه‏هاى امام علیه السّلام است (که مطالب متنوعى را در آن مطرح فرموده)

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه طولانى و گسترده از مطالب متنوعى بحث مى‏کند که در مجموع، تعلیمات گرانبهایى درباره معرفة اللّه و خودسازى ارائه مى‏دهد و مى‏توان آن را در پنج بخش خلاصه کرد:

در بخش اوّل، از عظمت خداوند و حمد و ستایش او با ذکر اسما و صفات پروردگار سخن به میان آمده است.

در بخش دوّم، درباره حقیقت رجا و امیدوارى- که یکى از ارکان سعادت انسان است- سخن مى‏گوید.

در بخش سوّم، گوشه‏اى از صفات پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و گفتار و رفتار او- که مى‏تواند براى همه الگو و اسوه‏اى باشد- و همچنین صفات پیامبران دیگرى همچون: موسى، داوود و عیسى علیهم السّلام آمده است.

در بخش چهارم، بار دیگر به صفات پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله باز مى‏گردد، صفاتى که باید سرمشق همگان قرار گیرد.

و سرانجام در بخش پنجم، (آخرین بخش خطبه) امام علیه السّلام از ساده زیستى خود سخن به میان آورده و با ضرب المثل زیبایى «فعند الصّباح یحمد القوم السّرى» (صبحگاهان رهروان شب مورد ستایش قرار مى‏گیرند) خطبه را به پایان مى‏برد.

بخش اوّل‏

أمره قضاء و حکمة، و رضاه أمان و رحمة، یقضی بعلم، و یعفو بحلم.

اللّهمّ لک الحمد على ما تأخذ و تعطی، و على ما تعافی و تبتلی؛ حمدا یکون أرضى الحمد لک، و أحبّ الحمد إلیک، و أفضل الحمد عندک. حمدا یملأ ما خلقت، و یبلغ ما أردت. حمدا لا یحجب عنک، و لا یقصر دونک.

حمدا لا ینقطع عدده، و لا یفنى مدده، فلسنا نعلم کنه عظمتک إلّا أنّا نعلم أنّک «حیّ قیّوم، لا تأخذک سنة و لا نوم». لم ینته إلیک نظر، و لم یدرکک بصر. أدرکت الأبصار، و أحصیت الأعمال، و أخذت بالنّواصی و الأقدام.و ما الّذی نرى من خلقک، و نعجب له من قدرتک، و نصفه من عظیم سلطانک، و ما تغیّب عنّا منه، و قصرت أبصارنا عنه، و انتهت عقولنا دونه، و حالت ستور الغیوب بیننا و بینه أعظم. فمن فرّغ قلبه، و أعمل فکره، لیعلم کیف أقمت عرشک، و کیف ذرأت خلقک، و کیف علّقت فی الهواء سماواتک، و کیف مددت على مور الماء أرضک، رجع طرفه حسیرا، و عقله مبهورا، و سمعه و الها، و فکره حائرا.

ترجمه‏:

فرمان او قطعى و حکیمانه است و رضاى او امان و رحمت. با علم و آگاهى داورى مى‏کند و با حلم و بردبارى عفو مى‏نماید. خداوندا سپاس و ستایش مخصوص توست، در برابر آن چه مى‏گیرى و آن چه عطا مى‏کنى و بر عافیت و بلایى که مى‏فرستى؛ حمد و

سپاسى که رضایت بخش‏ترین حمدها نزد تو باشد؛ حمدى که محبوب‏ترین حمدها در پیشگاه توست؛ حمدى که برترین حمدها نزد تو خواهد بود. حمدى که تمام جهان خلقت را پر کند و تا آن جا که خواسته‏اى، برسد؛ حمدى که از تو محجوب و پوشیده نماند و در پیشگاه تو کاستى نداشته باشد؛ حمدى که عددش پایان نگیرد و در پهنه زمان، فنا در آن راه نیابد.

(خداوندا) کنه عظمت تو را هرگز درک نمى‏کنیم، جز این که مى‏دانیم تو زنده و قائم به ذات خود و دیگران قائم به تواند. هیچ گاه خواب سبک و سنگین، تو را فرا نمى‏گیرد (تا از بندگانت غافل شوى). افکار (بلند پرواز) هرگز به تو نمى‏رسد و چشم‏ها (ى تیزبین) تو را نمى‏بیند؛ ولى تو چشم‏ها (و حرکات آن‏ها) را مى‏بینى و اعمال و کردار (بندگان) را احصا مى‏کنى و زمام همگان به دست توست.

(خداوندا) آن چه از مخلوقات را مشاهده مى‏کنیم و از قدرتت در شگفتى فرو مى‏رویم و وصف عظمت سلطنت تو را بیان مى‏کنیم، چه اهمّیّتى دارد؟! در حالى که آن چه از ما پوشیده و پنهان است و چشمانمان از دیدن آن قاصر و عقل ما در برابر درکشان ناتوان است و پرده‏هاى غیب میان ما و آن‏ها فاصله افکنده، بس عظیم‏تر است.

(آرى!) آن کس که قلبش را از همه چیز تهى کند و فکرش را به کار گیرد تا بداند چگونه عرش را بر پا ساخته‏اى و مخلوقاتت را آفریده‏اى، چگونه کرات آسمان را در هوا معلق کرده‏اى، زمینت را بر روى امواج آب، گسترده‏اى، به یقین دیده فهمش وا مى‏ماند؛ عقلش مبهوت مى‏شود؛ شنوایى‏اش حیران، و اندیشه‏اش سرگردان مى‏ماند!!

شرح و تفسیر

ناتوانى اندیشه‏ها در برابر عظمت او

امام علیه السّلام در بخش اوّل خطبه، نخست به چهار موضوع به صورت بسیار فشرده اشاره مى‏فرماید: امر خداوند، رضا، داورى و عفو او. مى‏فرماید:

«فرمان او قطعى و حکیمانه است» (أمره قضاء و حکمة).

یعنى در عین قاطعیت، آمیخته با حکمت است؛ نه همچون اوامر مستبدان و قدرتمندان زورگو که فرمان قطعى مى‏دهند، اما حکمتى در آن وجود ندارد.

«امر» در این جمله، معناى وسیعى دارد؛ هم اوامر تکوینى را شامل مى‏شود، مانند ««إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»؛ فرمان او هنگامى که چیزى را اراده کند، مى‏گوید: موجود باش، آن هم فورا موجود مى‏شود!».(2)

و هم اوامر تشریعیه را مانند: ««إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى‏»؛ خداوند شما را به عدالت و احسان و کمک به خویشان امر مى‏کند»(3) و در هر حال اوامر او داراى حکمت، و فواید بى‏شمارى است که عاید بندگان مى‏شود.

سپس مى‏افزاید: «و رضاى او امان و رحمت» (و رضاه أمان و رحمة).

ممکن است کسانى از فردى راضى شوند و به او امان دهند، اما امان آمیخته با وحشت باشد؛ اما امان الهى چنین نیست؛ آمیخته با رحمت است.

در جمله سوّم از داورى خدا سخن مى‏گوید و مى‏فرماید: «با علم و آگاهى داورى مى‏کند» (یقضی بعلم).

نه مانند بسیارى از انسان‏ها که داورى‏شان نا آگاهانه و آمیخته با جهل است.

و در چهارمین جمله مى‏فرماید: «و با حلم و بردبارى عفو مى‏کند» (و یعفو بحلم)

آرى، عفو او با حلم او آمیخته است و کسانى را که عفو کرد، مؤاخذه و مجازات نمى‏کند.نه همچون انسان‏ها که گاه بر سر لطف مى‏آیند و عفو مى‏کنند و گاه بر سر غضب مى‏نشینند و عفو شدگان را مجازات مى‏کنند.

سپس امام علیه السّلام، با ذکر این اوصاف چهار گانه به سراغ حمد و ستایش خدا مى‏رود؛ حمدى که هشت بار در این بخش تکرار شده و در هر مرحله، وصف خاصى براى آن شده‏

است. آن گاه امام علیه السّلام به حمد و ستایش پروردگار مى‏پردازد؛ حمد و ستایشى بسیار فصیح و بلیغ و پر مایه. عرض مى‏کند: «خداوندا سپاس و ستایش مخصوص توست، در برابر آن چه مى‏گیرى و بر آن چه عطا مى‏کنى و بر عافیت و بلایى که مى‏فرستى» (اللّهمّ لک الحمد على ما تأخذ و تعطی، و على ما تعافی و تبتلی).

اشاره به این که در همه حال، تو را حمد و ستایش مى‏کنم؛ چرا که مى‏دانم از ناحیه توست خیر و سعادت؛ اگر نعمتى مى‏بخشى کرامت است و اگر مى‏گیرى عنایت. اگر سلامت و عافیت مى‏دهى، سعادت است و اگر بیمارى و گرفتارى مى‏دهى، آن نیز داراى مصلحت است. کارى بدون حکمت نمى‏کنى و هر چه از سوى توست، رحمت است.

سپس به اوصاف این حمد مى‏پردازد و شش وصف براى آن ذکر مى‏کند که با وصفى که در عبارت قبل ذکر شد هفت وصف مى‏شود و آن را حمد و سپاسى جامع از هر نظر مى‏سازد.

عرض مى‏کند: «حمد و سپاسى که رضایت بخش‏ترین حمدها نزد تو باشد؛ حمدى که محبوب‏ترین حمدها در پیشگاه توست؛ حمدى که برترین حمدها نزد توست.

حمدى که تمام جهان خلقت را پر کند و تا آن جا که خواسته‏اى، برسد؛ حمدى که از تو محجوب و پوشیده نماند و در پیشگاه تو کاستى نداشته باشد؛ حمدى که عددش پایان نگیرد و در پهنه زمان، فنا در آن راه نیابد» (حمدا یکون أرضى الحمد لک، و أحبّ الحمد إلیک، و أفضل الحمد عندک. حمدا یملأ ما خلقت، و یبلغ ما أردت.حمدا لا یحجب عنک، و لا یقصر دونک. حمدا لا ینقطع عدده، و لا یفنى مدده).

این حمد و سپاس، جامع‏ترین حمدها است؛ نه زمان محدودى دارد، نه تعداد معین، نه مکان خاصى دارد و نه قصور و حجابى. سراسر زمان و مکان را پر مى‏کند و به پیشگاه حق مى‏رسد و برترین حمدهاست.

اضافه بر این، حمدى است بر عافیت و بلا و گرفتن و اعطا که از این نظر هم جامعیّت‏

دارد. بنابر این حمدى است بر همه چیز، در هر زمان و هر مکان، در هر حال و در هر شکل و در هر صورت.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به بحث صفات جمال و جلال خدا مى‏پردازد و وصفى بلیغ در این زمینه دارد. نخست از درک عظمت خدا ابراز عجز مى‏کند و مى‏گوید:«خداوندا، کنه عظمت تو را هرگز درک نمى‏کنیم» (فلسنا نعلم کنه عظمتک).

چرا که خداوند وجودى نامحدود و بى پایان است از هر نظر و موجود محدودى چون بشر، هر کس که باشد، از درک آن نامحدود عاجز و ناتوان است. اما براى این که تصور نشود این سخن به معناى عدم امکان شناخت خدا و تعطیل صفات است بلافاصله به ذکر معرفت اجمالى از طریق بیان هشت وصف از اوصاف ثبوتیه و سلبیه او مى‏پردازد و مى‏گوید: (گر چه ما به درک کنه ذات تو قادر نیستیم) «جز این که مى‏دانیم تو زنده و قائم به ذات خود و دیگران قائم به تواند. هیچ‏گاه خواب سبک و سنگین، تو را فرا نمى‏گیرد (تا از بندگانت غافل شوى)» (إلّا أنّا نعلم أنّک «حیّ قیّوم، لا تأخذک سنة و لا نوم»).

و در ادامه مى‏افزاید: «افکار (بلند پرواز) هرگز به تو نمى‏رسد و چشم‏ها (ى تیزبین) تو را نمى‏بیند؛ ولى تو چشم‏ها (و حرکات آن‏ها) را مى‏بینى و اعمال و کردار (بندگان) را احصا مى‏کنى و زمام همگان به دست توست» (لم ینته إلیک نظر، و لم یدرکک بصر.أدرکت الأبصار، و أحصیت الأعمال، و أخذت بالنّواصی و الأقدام).

وصف خداوند به «حىّ» نه به معناى حیات ظاهرى و مادى است که آثارش نمو و رشد و تولید مثل و حس و حرکت است؛ بلکه حیات واقعى است که به معناى «علم» بى پایان و «قدرت» بر همه هستى مى‏باشد.

«قیوم» کسى است که قائم به ذات و همه چیز قائم به او باشد؛ زیرا او واجب الوجود است و واجب الوجود به چیزى نیاز ندارد و همگان نیازمند اویند.

جمله «لا تأخذک سنة و لا نوم» اشاره به این که علم و آگاهى و لطف و عنایت او نسبت به بندگان، دائمى است؛ چنین نیست که گاهى بیدار باشد و بداند و بندگان را

مشمول عنایت فرماید و گاه در خواب فرو رود و از آن‏ها غافل شود.

جمله «لم ینته إلیک نظر …» اشاره به این است که نه علم و دانش انسان احاطه به ذات پاک او پیدا مى‏کند- چرا که ذاتش نامحدود است- و نه چشم ظاهر او را مى‏بیند؛ چرا که نه جسم است و نه جهت دارد و نه رنگ؛ ولى او گردش چشم‏ها را مى‏بیند و کوچک‏ترین اعمال را حساب مى‏کند.

منظور از «أخذت بالنّواصی و الأقدام»- با توجه به این که «نواصى» جمع «ناصیة» به معناى موهاى جلوى سر است و «اقدام» جمع «قدم» به معناى پاها است- قدرت و غلبه خداوند بر همه کس و همه چیز است؛ زیرا هر گاه موى پیش سر انسان یا حیوانى را بگیرند و یا پاى کسى را ببندند، قدرت به طور کامل از او سلب مى‏شود.

سپس امام علیه السّلام براى اثبات این اوصاف جمال و جلال و معرفى پروردگار متعال به سراغ جهان خلقت مى‏رود و از عظمت آن، سخن مى‏گوید؛ سخنى بسیار عمیق و پر مایه؛ و نشان مى‏دهد جهانى را که مى‏بینیم و درک مى‏کنیم با تمام عظمتى که دارد در برابر آن چه نمى‏بینیم و درک نمى‏کنیم قطره‏اى در برابر دریاست. مى‏فرماید: «(خداوندا) آن چه از مخلوقات را مشاهده مى‏کنیم و از قدرتت در شگفتى فرو مى‏رویم و وصف عظمت سلطنت تو را بیان مى‏کنیم، چه اهمّیّتى دارد؟! در حالى که آن چه از ما پوشیده و پنهان است و چشمانمان از دیدن آن قاصر و عقل ما در برابر درکشان ناتوان است و پرده‏هاى غیب میان ما و آن‏ها فاصله افکنده، بس عظیم‏تر است» (و ما الّذی نرى من خلقک، و نعجب له من قدرتک، و نصفه من عظیم سلطانک، و ما تغیّب عنّا منه، و قصرت أبصارنا عنه، و انتهت عقولنا دونه، و حالت ستور الغیوب بیننا و بینه أعظم).

آرى، آن چه امروز مى‏بینیم- با آن که علوم و دانش‏ها در مورد جهان آفرینش فوق العاده گسترش پیدا کرده است- در برابر آن چه نمى‏بینیم و درک نمى‏کنیم بسیار کوچک است. دانشمندان امروز از عوالمى خبر مى‏دهند که کره زمین ما در برابر آن مانند نقطه‏

کوچکى است در گوشه کتاب بزرگى از یک کتابخانه عظیم! از کرات بزرگى در آسمان خبر مى‏دهند که سى میلیارد برابر کره زمین است! از سیاه چاله‏هاى بزرگى سخن مى‏گویند که سه میلیارد برابر خورشید ماست (سیاه چاله‏ها اجرام فوق العاده سنگینى‏اند که همه چیز را در خود جذب مى‏کنند؛ حتى نور را که در برخورد با سایر اجرام بازگشت دارد و به همین دلیل در نظر ما در پهنه آسمان، به صورت چاله‏هاى سیاهى خودنمایى مى‏کند).

در همین کره زمین ما که سیاره بسیار کوچکى است، میلیون‏ها نوع گیاه و حیوان در اعماق دریاها و جنگل‏ها وجود دارد که هنوز دیده تیز بین دانشمندان امروز آن را شناسایى نکرده است.

آرى، عالم ملک و ملکوت، آن قدر گسترده است که عقول از درک آن، عاجز است و افکار درباره آن حیران و توجّه به این حقیقت ما را به عظمت آفریننده آن آشنا مى‏سازد و این بزرگ‏ترین درس توحید و خداشناسى است. در حدیثى از امام سجاد على بن الحسین علیه السّلام مى‏خوانیم که فرمود: «لو اجتمع أهل السّماء و الأرض أن یصفوا اللّه بعظمته لم یقدروا؛ اگر تمام اهل آسمان و زمین جمع شوند که عظمت خدا را به وصف درآورند، قادر نیستند!».(4)

سپس در تکمیل این سخن مى‏افزاید: «(آرى!) آن کس که قلبش را از همه چیز تهى کند و فکرش را به کار گیرد تا بداند چگونه عرش را بر پا ساخته‏اى و مخلوقاتت را آفریده‏اى، چگونه کرات آسمان را در هوا معلّق کرده‏اى، و زمینت را بر روى امواج آب، گسترده‏اى، به یقین دیده فهمش وا مى‏ماند؛ عقلش مبهوت مى‏شود؛ شنوایى‏اش حیران، و اندیشه‏اش سرگردان مى‏ماند!!» (فمن فرّغ قلبه، و أعمل فکره، لیعلم کیف أقمت عرشک، و کیف ذرأت(5) خلقک، و کیف علّقت فی الهواء

سماواتک، و کیف مددت على مور(6) الماء أرضک، رجع طرفه(7) حسیرا(8)، و عقله مبهورا(9)، و سمعه و الها، و فکره حائرا).

امام علیه السّلام در این تعبیرات زیبا و پر معنا انگشت اشارت روى چهار موضوع از عظمت آفرینش نهاده: بر پا کردن عرش، آغاز آفرینش، معلّق بودن کرات در آسمان و پیدایش زمین از زیر آب که هر یک از دیگرى شگفت‏انگیزتر است و به دنبال آن روى چهار گونه از آثار حیرت و سرگردانى تکیه کرده: خستگى چشم، مبهوت شدن عقل، واله شدن گوش، حیران شدن فکر.

درباره تفسیر عرش، سخن بسیار است؛ اما آن چه از آیة الکرسى استفاده مى‏شود این است که عرش، عالمى است فوق این آسمان و زمینى که ما مى‏بینیم؛ زیرا مى‏فرماید:««وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»» (توجّه داشته باشید که شاهان سابق داراى دو گونه تخت بودند: تخت کوتاهى که کرسى نامیده مى‏شد و در روزهاى عادى از آن استفاده مى‏کردند و تخت بلند پایه‏اى که عرش نام داشت و در اعیاد و روزهاى رسمى بر فراز آن مى‏نشستند؛ سپس این دو تعبیر کنایه‏اى از درجات مختلف عظمت شد. قرآن آسمان و زمینى را که ما مى‏بینیم کرسى خدا مى‏شمارد؛ بنابر این عرش او مرتبه‏اى بالاتر از آن است).

از این رو ممکن است عرش اشاره به عالم ماوراى طبیعت یعنى عالم فرشتگان و کروبیان باشد و(10) یا عالمى از جهان ماده، ماوراى آنچه در دسترس ماست.

جمله (و کیف مددت على مور الماء أرضک) ممکن است اشاره به‏

«دحو الارض» و سر بر آوردن خشکى‏ها از زیر آب‏ها باشد؛ زیرا در آغاز تمام کره زمین را آب فرا گرفته بود؛ به تدریج آب‏ها در خلل و فرج زمین فرو رفت و خشکى‏ها از زیر آب پیدا شدند.

آرى، به یقین هر چه انسان درباره نظام جهان آفرینش و شگفتى‏هاى آن، چه در مورد آغاز خلقت و چه در ادامه راه مى‏اندیشد، حیران‏تر مى‏شود؛ حیرتى آمیخته با عشق آفریننده این دستگاه با عظمت و حیرتى توأم با شناخت و معرفت ذات پاک او.

بخش دوّم‏

منها: یدّعی بزعمه أنّه یرجو اللّه، کذب و العظیم! ما باله لا یتبیّن رجاؤه فی عمله؟ فکلّ من رجا عرف رجاؤه فی عمله. و کلّ رجاء- إلّا رجاء اللّه تعالى- فإنّه مدخول و کلّ خوف محقّق، إلّا خوف اللّه فإنّه معلول یرجو اللّه فی الکبیر، و یرجو العباد فی الصّغیر، فیعطی العبد ما لا یعطی الرّبّ! فما بال اللّه جلّ ثناؤه یقصّر به عمّا یصنع به لعباده؟ أتخاف أن تکون فی رجائک له کاذبا؟ أو تکون لا تراه للرّجاء موضعا؟ و کذلک إن هو خاف عبدا من عبیده، أعطاه من خوفه ما لا یعطی ربّه، فجعل خوفه من العباد نقدا، و خوفه من خالقه ضمارا و وعدا. و کذلک من عظمت الدّنیا فی عینه، و کبر موقعها من قلبه، آثرها على اللّه تعالى، فانقطع إلیها، و صار عبدا لها.

ترجمه‏:

او گمان مى‏برد، به خدا امیدوار است؛ اما سوگند به خدا دروغ مى‏گوید (اگر راست مى‏گوید) چرا این امیدوارى در عملش دیده نمى‏شود؟ زیرا هر کس به چیزى امید دارد، در عملش مشاهده مى‏شود (همه باید بدانند) هر امیدى جز امید به خداى متعال نابجا، و هر ترس جز ترس از (مخالفت با) خدا نادرست است. (این مدعى دروغین) در مسائل مهم به خدا امید دارد و در مسائل کوچک به بندگان خدا؛ در حالى که تواضع و احترامش در برابر بندگان (براى همان مسائل کوچک) بیش از خداست. چه شده است که تواضع و احترام او براى خداوند متعال کم‏تر از بندگان است؟ آیا مى‏ترسى در اظهار امید به خدا

دروغگو باشى؟ یا او را شایسته امید نمى‏دانى؟ (که این هر دو خیالى است باطل) همچنین اگر او از یکى از بندگان خدا بترسد به سبب این خوف، براى او اهمّیّتى قائل مى‏شود که براى خدا قائل نیست؛ در واقع خوف از بندگان را نقد مى‏شمرد و خوف از پروردگار خویش را وعده‏اى دور از انتظار! (آرى) کسى که دنیا در چشم او بزرگ جلوه کند و جایگاه آن در قلبش مهم باشد، آن را بر خداى متعال مقدّم مى‏دارد. از همه چیز مى‏برد و به دنیا مى‏پیوندد و برده آن مى‏شود.

شرح و تفسیر

بردگان دنیا

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه بعد از بیان عظمت پروردگار و حمد و سپاس او و نشانه‏هاى ذات پاکش در جهان هستى- که در بخش پیشین گذشت- به پند و اندرز غافلان مى‏پردازد و به سراغ یکى از مهم‏ترین مسائل یعنى موضوع خوف و رجا مى‏رود؛ حقیقت آن را مى‏شکافد و نشانه‏هاى آن را شرح مى‏دهد و مدعیان دروغینش را رسوا مى‏سازد؛ مى‏فرماید: «او گمان مى‏برد، به خدا امیدوار است؛ اما سوگند به خدا دروغ مى‏گوید» (یدّعی بزعمه أنّه یرجو اللّه، کذب و العظیم!).(11)

سپس به ذکر دلیل مى‏پردازد و مى‏فرماید: «(اگر راست مى‏گوید) چرا این امیدوارى در عملش دیده نمى‏شود؟ زیرا هر کس به چیزى امید دارد، در عملش مشاهده مى‏شود» (ما باله لا یتبیّن رجاؤه فی عمله؟ فکلّ من رجا عرف رجاؤه فی عمله).

این دلیل بسیار روشنى است. کشاورزى و باغبانى که به گرفتن محصول از زمین و باغش امید دارد به آبیارى مرتب و دفع آفات و فراهم کردن تمام مقدمات و وسایل نمو و

پرورش محصول مى‏پردازد. اگر باغبان و کشاورزى ادّعاى چنین امیدى را کرد، ولى در خانه‏اش نشست و دست به کارى نزد، همه مى‏دانند این یک امید کاذب است؛ خیال امید است، نه امید. امید به لطف پروردگار، هنگامى امید راستین است که همگام با اطاعت فرمان او و قدم گذاشتن در مسیر رضاى او باشد.

در حدیثى نیز از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم: «خدمتش عرض کردند: گروهى به سراغ گناه مى‏روند و مى‏گویند: به لطف خدا امید داریم. امام علیه السّلام فرمود: «کذّبوا لیسوا براجین إنّ من رجا شیئا طلبه و من خاف شیئا هرب منه؛ آن‏ها دروغ مى‏گویند؛ داراى رجا و امید نیستند. کسى که به چیزى امید دارد، به دنبال آن مى‏رود و کسى که از چیزى مى‏ترسد از آن مى‏گریزد».(12)

و بعد در ادامه این سخن به بیان کسى که مبدأ اصلى خوف و رجاست پرداخته، مى‏فرماید: «هر امیدى جز امید به خداوند متعال نابجا، و هر ترس واقعى جز ترس از (مخالفت با) خدا نادرست است» (و کلّ رجاء- إلّا رجاء اللّه تعالى- فإنّه مدخول(13) و کلّ خوف محقّق(14) إلّا خوف اللّه).

دلیل آن روشن است؛ زیرا هیچ مبدأ خیرى جز خدا وجود ندارد، و هر کسى جز او بتواند خیرى انجام دهد به کمک اوست (لا مؤثّر فی الوجود إلّا اللّه).

بنابر این باید تنها دل به او ببندیم و به او امیدوار باشیم. کسى که مى‏تواند زیانى برساند و کیفر دهد و مجازات کند، فقط اوست و از دیگران، بى‏اراده او کارى ساخته نیست؛ همان گونه که قرآن مجید مى‏گوید: ««وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ»؛ ولى هیچ گاه نمى‏توانند بدون اجازه خداوند به کسى ضررى برسانند».(15) درست است که خداوند به بندگان، آزادى عمل داده، ولى این آزادى هرگز از ذات پاک او سلب قدرت نمى‏کند.

بنابر این تنها باید به ذات پاک او امیدوار و فقط از مخالفت فرمان او بیمناک باشیم.

سپس اشاره به نکته مهمّى مى‏فرماید و آن تضادّى است که در اعمال مردم در خصوص موضوع خوف و رجا وجود دارد. هرگاه در یک مسأله جزئى به بنده‏اى امید داشته باشند هزار گونه خضوع و خشوع در مقابل او مى‏کنند و هرگاه از موضوع کوچکى بترسند خود را جمع و جور مى‏کنند؛ در حالى که نه در مورد امید به خدا در امور مهمّه و ترس از او در مسائل بزرگ هرگز واکنش مناسبى نشان نمى‏دهند؛ مى‏فرماید: «این مدعى کاذب در مسائل مهمّ به خدا امید دارد و در مسائل کوچک به بندگان خدا؛ در حالى که تواضع و احترامش در برابر بندگان (براى همان مسائل کوچک) بیش از خداست» (فإنّه معلول یرجو اللّه فی الکبیر، و یرجو العباد فی الصّغیر، فیعطی العبد ما لا یعطی الرّبّ!).

در ادامه این سخن به علت این موضوع پرداخته، مى‏فرماید: «چه شده است که تواضع و احترام او براى خداوند متعال کمتر از بندگان است؟ آیا مى‏ترسى در اظهار امید به خدا دروغگو باشى؟ یا او را شایسته امید نمى‏دانى؟ (که این هر دو خیالى است باطل)» (فما بال اللّه جلّ ثناؤه یقصّر به عمّا یصنع به لعباده؟ أتخاف أن تکون فی رجائک‏

له کاذبا؟ أو تکون لا تراه للرّجاء موضعا؟).

به یقین، کسى که به خدا اعتقاد دارد و او را بر هر چیز قادر مى‏شمرد، به رحمانیّت و رحیمیّت وجود و کرمش نیز ایمان دارد. امکان ندارد امیدش به خدا امید کاذبى باشد و یا این که او را شایسته امید نداند. اگر درست در این گونه افکار بیندیشیم، انحراف از اصل توحید و خدا شناسى را در آن به وضوح در مى‏یابیم.

در حقیقت عصاره کلام مولا این است که ما افرادى را مى‏بینیم که به امید عطاى کوچکى در خانه کسى مى‏روند، همه گونه خضوع و احترام مراسم ثنا و تکریم به جا مى‏آورند و خود را مطیع فرمانش مى‏شمرند، حال آن که هنگامى که براى بزرگ‏ترین حاجات خود در خانه خدا مى‏آیند آن اظهارات و احترامات و فرمان بردارى‏ها از آن‏ها مشاهده نمى‏شود و این نیست، جز بر اثر ضعف و ناتوانى در معرفة اللّه و شناخت صفات جلال و جمال او.

سپس امام علیه السّلام از رجا به خوف منتقل مى‏شود و همین مقایسه را در مورد خوف بیان مى‏دارد؛ مى‏فرماید: «همچنین اگر او از یکى از بندگان خدا بترسد به سبب این خوف، براى او اهمّیّتى قائل مى‏شود که براى خدا قائل نیست؛ در واقع خوف از بندگان را نقد مى‏شمرد و خوف از پروردگار خویش را (نسیه و) و وعده‏اى دور از انتظار!» (و کذلک إن هو خاف عبدا من عبیده، أعطاه من خوفه ما لا یعطی ربّه، فجعل خوفه من العباد نقدا، و خوفه من خالقه ضمارا(16) و وعدا).

به طور مسلّم این برخورد دو گانه، ناشى از ضعف ایمان است؛ چرا که بندگان ضعیف، قدرتى ناچیز دارند که قابل مقایسه با قدرت خدا نیست. اگر تمام قدرت آن‏ها را به اندازه جرقه‏اى فرض کنیم، قدرت عظیم پروردگار از دریاها آتش سوزان، برتر است. چگونه ممکن است انسانى به چگونگى این دو مبدأ خوف آشنا باشد، ولى از جرقه بترسد و از

دریاى آتش نهراسد؟! البتّه ممکن است منشأ این تفاوت، امید بیش از حد به کرم و لطف خدا باشد که آن نیز ناشى از غفلت است؛ زیرا او ارحم الراحمین است در موضع عفو و رحمت و اشدّ المعاقبین است در موضع عذاب و نقمت.

از آن جا که این برخورد دو گانه با خدا و خلق، ناشى از ضعف شناخت و کوته بینى است، امام علیه السّلام در پایان این بخش از سخنان و دلنشینش به برخورد دو گانه این گونه افراد با دنیا و آخرت مى‏پردازد؛ مى‏فرماید: «همچنین کسى که دنیا در چشم او بزرگ جلوه کند و جایگاه آن در قلبش مهمّ باشد، آن را بر خداوند متعال مقدّم مى‏دارد. از همه چیز مى‏برد و به دنیا مى‏پیوندد و برده آن مى‏شود!» (و کذلک من عظمت الدّنیا فی عینه، و کبر موقعها من قلبه، آثرها على اللّه تعالى، فانقطع إلیها، و صار عبدا لها).

آرى، این هوا پرستان بى‏معرفت، متاع ناچیز و فانى دنیا را نقد و مواهب عظیم و جاویدان آخرت را نسیه مى‏پندارند و همین سبب مى‏شود که دنیا را بر آخرت ترجیح دهند و رضاى خلق را بر رضاى خالق مقدّم بشمرند.

درست، عکس پرهیزگاران با ایمان که امام علیه السّلام در خطبه متقین درباره آن‏ها فرموده است: (عظم الخالق فی أنفسهم فصغر ما دونه فی أعینهم) خدا در نظر آنان با عظمت جلوه کرده در نتیجه، غیر خدا هر چه هست در نظر آن‏ها کوچک است.

جمله (فانقطع إلیها، و صار عبدا لها) اشاره به این حقیقت است که این دنیا پرستان، سرانجام کارشان به جایى مى‏رسد که از عبودیت پروردگار خارج مى‏شوند و به عبودیت دنیا و هواى نفس و شیطان در مى‏آیند. از توحید و خدا پرستى عملا کنار مى‏روند و به شرک و دنیا پرستى روى مى‏آورند.

کار آن‏ها به جایى مى‏رسد که همچون عمر سعد بر این عقیده پافشارى مى‏کنند که رها کردن ملک رى به جهت ترس از عذاب قیامت و متنعم شدن به نعمت‏هاى بهشتى، نقد را با نسیه معامله کردن است و هیچ عاقلى تن به این معامله نمى‏دهد:

«الا إنّما الدّنیا لخیر معجّل

فما عاقل باع الوجود بدین»(17)

نکته دو بال براى پرواز به سوى خدا!

خوف و رجا یعنى بیم از کیفر و امید به لطف و رحمت خدا، قوى‏ترین انگیزه حرکت به سوى تقوا و پاکیزگى‏هاست.

هیچ کس بدون این دو نمى‏تواند در آسمان قرب حق پرواز کند و به اوج قاف قرب او راه یابد.

همان گونه که امید به نتایج لذت بخش پیروزى در امتحان و بیم از آثار سقوط و رفوزه شدن تمام نیروهاى یک محصل و دانشجو را براى پیمودن مسیر علوم و دانش‏ها بسیج مى‏کند، در پیمودن راه معنویت نیز بهره‏گیرى از این بیم و امید ضرورى است. در حدیثى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم: «أعلى النّاس منزلة عند اللّه أخوفهم منه؛ برترین مردم از نظر مقام در پیشگاه خدا خائف‏ترین آن‏هاست».(18)

امام صادق علیه السّلام مى‏فرماید: «لا یکون المؤمن مؤمنا حتّى یکون خائفا راجیا، و لا یکون خائفا راجیا حتّى یکون عاملا لما یخاف و یرجو؛ مؤمن، مؤمن نخواهد بود تا داراى خوف و رجا باشد و خوف و رجا نخواهد داشت مگر این که با آن چه مى‏ترسد یا امید دارد هماهنگ عمل کند».(19)

ولى بهره‏گیرى از این دو در صورتى امکان دارد که خوف و رجا کاذب نباشد و نشانه‏

کاذب نبودنش، عمل هماهنگ با آن است.

ولى متأسفانه بسیارى از مردم، نسبت به امور دنیا و خوف و رجاى صادقى دارند؛ در حالى که نسبت به آخرت گرفتار خوف و رجاى کاذبند.

در همین زمان که این ستور را مى‏نویسیم نوعى بیمارى شدید «ذات الرّیه» به نام «سارس» پیدا شده که به نوعى کشنده است (حدّاکثر از یک صد نفر مبتلا به این بیمارى شش نفر قربانى مى‏شود) ولى براى پرهیز از ابتلاى به آن چنان اقدامات احتیاطى شروع شده که فراتر از آن امکان ندارد. در مناطق آلوده همه جا را سمپاشى مى‏کنند؛ همه با ماسک حرکت مى‏کنند؛ هر شخص مظنونى را معاینه مى‏کنند؛ مراکز تجمع را تعطیل کرده‏اند؛ جشن شادى و مجلس عزا نمى‏گیرند؛ در فرودگاه‏ها همه مسافران به دقت از این نظر کنترل مى‏شوند. این همان خوف صادق است. آیا مؤمنان در مورد خوف از کیفرهاى الهى در قیامت که به مراتب از این سنگین‏تر است چنین عکس العملى نشان مى‏دهند؟!!

امام أمیر المؤمنین علیه السّلام در خطبه مذکور تعجب مى‏کنند که چگونه بعضى از مردم در مقابل خوف اندکى از انسان‏ها عکس العمل سریع و قوى نشان مى‏دهند، ولى در برابر خوف خدا چنین نیستند!

درباره رجا هم همین گونه است؛ ولى اولیاء اللّه چنان بودند که از خوف خدا در محراب عبادت مانند بید مى‏لرزیدند و گاه صیحه مى‏زدند و مدهوش مى‏شدند.

سخن در این زمینه بسیار است. هدف در این جا اشاره کوتاهى براى تکمیل بحث‏ها بود. با حدیث نابى این گفتار را پایان مى‏دهیم.

امام صادق علیه السّلام مى‏فرماید: کان ابى یقول: إنّه لیس من عبد مؤمن إلّا و فی قلبه نوران، نور خیفة و نور رجاء لو وزن هذا لم یزد على هذا و لو وزن هذا لم یزد على هذا؛ پدرم مى‏فرمود: هر بنده مؤمنى در قلبش دو نور است نور خوف و نور رجا، هر یک وزن شود اضافه بر دیگرى نخواهد بود.(20)

بخش سوّم‏

و لقد کان فی رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- کاف لک فی الأسوة، و دلیل لک على ذمّ الدّنیا و عیبها، و کثرة مخازیها و مساویها، إذ قبضت عنه أطرافها، و وطّئت لغیره أکنافها، و فطم عن رضاعها، و زوی عن زخارفها.

ترجمه‏:

براى تو (اى دلباخته دنیا) کافى است که روش رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را سرمشق خود قرار دهى و دلیل و راهنماى خود در نکوهش دنیا و مذمت آن و رسوایى فراوان و بدى‏هایش بشمارى؛ چه این که مواهب دنیا از او گرفته شد و براى دیگران آماده گشت. او از پستان دنیا جدا و از زخارف و زیبایى‏هایش بر کنار شده بود.

شرح و تفسیر

اقتدا به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله‏

در آخرین جمله‏هاى بخش سابق این خطبه، امام علیه السّلام از دنیا پرستانى سخن به میان آورد که عبد ذلیل و بنده اسیر دنیا شده‏اند؛ همه چیز را رها کرده و به دنیا چسبیده‏اند.امام علیه السّلام براى بیدار ساختن این گروه، نسخه‏هاى عملى بسیار مفیدى از زندگى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و انبیاى پیشین مى‏دهد. نخست از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله سخن مى‏گوید و مى‏فرماید:«براى تو (اى دلباخته دنیا) کافى است که روش رسول خدا را- که درود حق بر او و خاندانش باد- سرمشق خود قرار دهى و دلیل و راهنماى خود در نکوهش دنیا و عیب آن‏

و رسوایى فراوان و بدى‏هایش بشمارى» (و لقد کان فی رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- کاف لک فی الأسوة، و دلیل لک على ذمّ الدّنیا و عیبها، و کثرة مخازیها(21) و مساویها).

قابل توجه این که امام علیه السّلام در این جا پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله را هم اسوه مى‏شمرد و هم دلیل.در واقع این دو تعبیر هر دو به یک نتیجه مى‏رسد و آن پیروى کردن از آن پیشواى بزرگ و تطبیق دادن زندگى خویش با زندگى اوست؛ ولى از نظر معنا تفاوت لطیفى با هم دارد.اسوه، اشاره به این مى‏کند که ما زندگى خود را با زندگى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله تطبیق دهیم؛ ولى دلیل اشاره به این دارد که او ما را به سوى خود فرا مى‏خواند.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن به ذکر دلیل مى‏پردازد و مى‏فرماید: «چه این که جوانب دنیا از او (پیامبر صلّى اللّه علیه و آله) گرفته شد و براى دیگران آماده گشت. (او چیزى از متاع دنیا در اختیار نداشت و دنیا پرستان همه چیز داشتند) او از پستان دنیا جدا و از زخارف و زیبایى‏هایش بر کنار شده بود» (إذ قبضت عنه أطرافها، و وطّئت لغیره أکنافها، و فطم(22) عن رضاعها، و زوی(23) عن زخارفها(24)).

او در زمانى مى‏زیست که قیصرها و کسرى‏ها در کاخ‏هاى افسانه‏اى در ناز و نعمت و در لا به لاى انواع زینت مى‏زیستند؛ در جزیرة العرب بعضى ثروتمندان بزرگ بودند که امکانات فراوان داشتند. حتى در زمانى که به قدرت رسید و غنایم فراوان در اختیارش قرار گرفت، زندگى بسیار ساده و فقیرانه و زاهدانه داشت و به آن زندگى افتخار مى‏کرد «الفقر

فخری»(25) مى‏فرمود: این سخن نه بدان معنا است که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله توان و قدرت دستیابى به این امور را نداشت؛ بلکه او خود به چنین زندگى‏اى مایل نبود؛ لذا در روایات آمده است که فرشته‏اى نزد پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله آمد و کلید خزائن زمین را در دست داشت؛ عرض کرد: «یا محمّد هذه مفاتیح خزائن الأرض یقول لک ربّک إفتح و خذ منها ما شئت من غیر أن تنقص شیئا عندی؛ اى محمد! این‏ها کلیدهاى خزائن زمین است. پروردگارت مى‏گوید: هر یک را مى‏خواهى بگشا و هر چه مى‏خواهى از آن بردار؛ بى آن که چیزى از مقام تو نزد من کاسته شود». رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «الدّنیا دار من لا دار له و لها یجمع من لا عقل له؛ دنیا سراى کسى است که از سراى آخرت بى‏بهره است و کسى براى دنیا جمع مى‏کند که عقل و خرد ندارد». آن فرشته عرض کرد: «سوگند به خدایى که تو را به حق، به نبوّت برانگیخته است، من همین سخن را از فرشته‏اى در آسمان چهارم هنگامى که کلیدها به من سپرده شد، شنیدم».(26)

عبارت «إذ قبضت عنه أطرافها» اشاره به این است که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله حاکمیت و مالکیت و سلطنت همچون قیصرها و کسرى‏ها را بر شهرها و کشورها نداشت و جمله «و فطم عن رضاعها» اشاره به این است که از چرب و شیرین و غذاهاى رنگارنگ بهره نمى‏گرفت و عبارت «و زوی عن زخارفها» ناظر به این است که او هرگز از کاخ‏ها و مرکب‏ها و لباس‏هاى پر زرق و برق بهره نمى‏گرفت.

به هر حال، امام علیه السّلام در برابر دلباختگان به دنیا بهترین اسوه و الگو را برگزیده و انگشت اشاره روى زندگانى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله گذاشته است. کسى که در حالاتش مى‏خوانیم: بر روى خاک مى‏نشست و همچون بردگان مى‏زیست و زندگانیش همچون زندگى ضعیف‏ترین افراد بود؛ گاه جز یک پیراهن که بر تن داشت لباس دیگرى نداشت که اگر دستور مى‏داد آن را بشویند پیراهنى که در تن کند و به مسجد بیاید در خانه او نبود؛ حتى بر دخترش‏

فاطمه زهرا علیها السّلام خرده گرفت که چرا پرده جدیدى بر درب خانه افکنده و زینت الات مختصرى از نقره- نه از طلا- بر خود پوشیده است. شرح بیشترى در این باره در پایان خطبه بیان خواهد شد.

بخش چهارم‏

و إن شئت ثنّیت بموسى کلیم اللّه- صلّى اللّه علیه و سلّم- حیث یقول: «رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ». و اللّه، ما سأله إلّا خبزا یأکله، لأنّه کان یأکل بقلة الأرض، و لقد کانت خضرة البقل ترى من شفیف صفاق بطنه، لهزاله و تشذّب لحمه.

و إن شئت ثلّثت بداوود- صلّى اللّه علیه و سلّم- صاحب المزامیر، و قارى‏ء أهل الجنّة، فلقد کان یعمل سفائف الخوص بیده، و یقول لجلسائه:أیّکم یکفینی بیعها! و یأکل قرص الشّعیر من ثمنها.

و إن شئت قلت فی عیسى بن مریم علیه السّلام، فلقد کان یتوسّد الحجر، و یلبس الخشن، و یأکل الجشب، و کان إدامه الجوع، و سراجه باللّیل القمر، و ظلاله فی الشّتاء مشارق الأرض و مغاربها، و فاکهته و ریحانه ما تنبت الأرض للبهائم؛ و لم تکن له زوجة تفتنه، و لا ولد یحزنه، و لا مال یلفته، و لا طمع یذلّه، دابّته رجلاه، و خادمه یداه!

ترجمه‏:

اگر بخواهى دوّمین نفر یعنى موساى کلیم علیه السّلام به تو معرفى مى‏کنم، آن گاه که عرضه داشت: پروردگار را! به آن چه به من از نیکى عطا کنى نیازمندم، به خدا سوگند! موسى علیه السّلام غیر از قرص نانى که بخورد از خدا نخواست؛ زیرا وى (از زمانى که از مصر فرار کرد و به سوى مدین آمد) از گیاهان زمین تغذیه مى‏کرد تا آن جا که بر اثر لاغرى شدید و تحلیل‏

رفتن گوشت بدن او رنگ سبز گیاه از پشت پرده شکمش آشکار بود.

و چنان چه بخواهى سوّمین نفر داوود- که درود خدا بر او باد- صاحب «مزامیر» و قارى بهشتیان را به تو معرفى مى‏کنم؛ او با دست خویش از برگ درخت خرما زنبیل مى‏بافت و به دوستانش مى‏گفت کدام یک از شما حاضر است این‏ها را براى من بفروشد، از بهاى آن قرص نان جویى تهیه مى‏کرد و تناول مى‏نمود.

و اگر بخواهى (نمونه دیگرى از) زندگى عیسى بن مریم- که درود خدا بر او باد- را برایت بازگو مى‏کنم؛ او سنگ را بالش خود قرار مى‏داد؛ لباس خشن مى‏پوشید؛ غذاى ناگوار مى‏خورد؛ نان خورش او گرسنگى، چراغ شب‏هایش ماه، سر پناه او در زمستان مشرق و مغرب زمین بود (صبح‏ها در طرف غرب و عصرها در طرف شرق رو به آفتاب قرار مى‏گرفت) میوه و گل او گیاهانى بود که از زمین براى چهارپایان مى‏روید؛ نه همسرى داشت که او را بفریبد و نه فرزندى که (مشکلاتش) او را غمگین سازد؛ نه مالى داشت که او را به خود مشغول دارد و نه طمعى که خوارش کند؛ مرکبش پاهایش بود و خادمش دست‏هایش!

شرح و تفسیر

زندگى زاهدانه انبیا

بحث کوتاهى که در عبارت قبل از زندگى زاهدانه پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله در مقام الگو و اسوه مؤمنان بیان شد امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به زندگى زاهدانه سه تن دیگر از پیامبران الهى که سرمشق صالحانند، اشاره مى‏کند تا روشن شود این یک برنامه همگانى در زندگى رسولان الهى بوده است. همه آن‏ها از این نظر براى امّت‏هاى خود الگو و اسوه‏اى بوده‏اند.مى‏فرماید:

«اگر بخواهى نفر دوّم یعنى موساى کلیم- که درود خدا بر او باد- را به تو معرفى مى‏کنم، در آن‏جا که عرضه داشت: پروردگار را! به آن چه به من از نیکى عطا کنى نیازمندم»

(و إن شئت ثنّیت بموسى کلیم اللّه- صلّى اللّه علیه و سلّم- حیث یقول:«رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ»).

سپس امام علیه السّلام به تفسیر جمله یاد شده که آیه‏اى است از سوره قصص و از زبان حضرت موسى علیه السّلام به هنگام ورود به دروازه مدین نقل شده، مى‏پردازد و مى‏فرماید: «به خدا سوگند! موسى علیه السّلام غیر از قرص نانى که بخورد از خدا نخواست؛ زیرا وى (از زمانى که از مصر فرار کرد و به سوى مدین آمد) از گیاهان زمین تغذیه مى‏کرد تا آن جا که بر اثر لاغرى شدید و تحلیل رفتن گوشت بدن او رنگ سبز گیاه از پشت پرده شکمش آشکار بود» (و اللّه، ما سأله إلّا خبزا یأکله، لأنّه کان یأکل بقلة الأرض، و لقد کانت خضرة البقل ترى من شفیف(27) صفاق(28) بطنه، لهزاله(29) و تشذّب(30) لحمه).

هنگامى که موسى علیه السّلام براى حمایت و دفاع از یکى از قوم بنى اسرائیل در برابر فرعونیان، یکى از آن‏ها را کشت و همه جا در تعقیب او بودند از مصر فرار کرد و به سوى شام و شهر مدین آمد؛ در حالى که هیچ گونه وسیله سفر با خود نداشت و چون دست گدایى در برابر کسى دراز نمى‏کرد به ناچار از گیاهان بیابان مى‏خورد. در این مدّت، موسى علیه السّلام سخت نحیف و لاغر شد؛ زیرا فاصله، نسبتا طولانى بود و او با پاى پیاده از کشورى به کشور دیگر مى‏آمد. کار او به جایى رسید که رنگ سبز گیاهان از پشت پرده شکمش کم کم نمایان شد.

او در این حال از خداوند تنها غذایى ساده که گرسنگى‏اش را بر طرف کند تمنّا کرد؛ در حالى که مى‏توانست از او زندگانى پر زرق و برق و سفره‏هاى رنگین بخواهد.

درست است که موسى علیه السّلام در این شرایط فوق العادّه به حکم اجبار و به طور طبیعى‏

بسیار در مضیقه بود، ولى مهمّ این است که تنها به مقدار رفع ضرورت از خداى خود تقاضا کرد و این دلیل روشنى بر زندگى زاهدانه او است.

سپس در ادامه این بحث به سراغ زندگى زاهدانه داود علیه السّلام مى‏رود و چنین مى‏فرماید:«و چنان چه بخواهى سوّمین نفر داوود- که درود خدا بر او باد- صاحب «مزامیر» و قارى بهشتیان را به تو معرفى مى‏کنم؛ او با دست خویش از لیف خرما زنبیل مى‏بافت و به دوستانش مى‏گفت کدام یک از شما حاضر است این‏ها را براى من بفروشد، و از بهاى آن قرص نان جویى تهیه مى‏کرد و تناول مى‏نمود» (و إن شئت ثلّثت بداوود- صلّى اللّه علیه و سلّم- صاحب المزامیر، و قارى‏ء أهل الجنّة، فلقد کان یعمل سفائف(31) الخوص(32) بیده، و یقول لجلسائه: أیّکم یکفینی بیعها! و یأکل قرص الشّعیر من ثمنها).

مى‏دانیم که حضرت داوود علیه السّلام در عین نبوّت از پادشاهان بزرگ بنى اسرائیل بود و به مقتضاى آیه شریفه: ««وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ»؛ ما حکومت او را استحکام بخشیدیم؛ هم دانش به او دادیم و هم مقام قضاوت».(33)

حکومتى قوى و گسترده داشت. آیا آن چه گفته شد، مربوط به دوران حکومت او بود یا بعد از آن؟ هر چه باشد دلیل بر زهد فوق العاده آن حضرت مى‏باشد؛ به ویژه این که در روایات نقل شده که او در دوران حکومت و سلطنت خود از بیت المال استفاده نمى‏کرد؛ بلکه زره مى‏بافت و از پول آن زندگى خود را مى‏گذراند.

عبارت «صاحب المزامیر و قارى‏ء أهل الجنة» اشاره به مقامات برجسته معنوى او در دنیا و آخرت است. خداوند متعال، چنان دانش و معنویّتى به او ارزانى کرده بود که مزامیر را انشا مى‏کرد (مزامیر چنان که در نکته‏ها ذکر خواهد شد، مجموعه‏اى دعاها، مناجات و

پند و اندرز حکیمانه بود که داوود علیه السّلام آن را با صداى بسیار زیبا مى‏خواند و با این کار هنرى، مردم و حتى طبق روایتى پرندگان و حیوانات را به سوى خود جذب مى‏کرد!).

و قارى اهل بهشت بودن اشاره به مقام اخروى اوست که در آن جا نیز اولیاء اللّه را با صداى زیبایش و مناجات پر محتوایش به لذّت قرب پروردگار و عشق و شوق به ذات پاک او مى‏رساند.

جمله «أیّکم یکفینی بیعها؛ کدام یک از شما این را براى من مى‏فروشید؟» شاید اشاره به این باشد که او مى‏خواست کسى وسیله فروش آن زنبیل‏ها شود و حق الزحمه و بهره‏اى ببرد و اگر این مربوط به دوران قضاوت او باشد، اشاره به این است که قاضى مستقیما در این گونه کارها با مردم روبه‏رو نمى‏شود تا مبادا او را بشناسند و پول بیشترى به او بدهند و انتظار حکم خلاف داشته باشند.

سپس در ادامه سخن به سراغ زندگى بسیار زاهدانه عیسى بن مریم مى‏رود و در سیزده جمله کوتاه، تمام بخش‏هاى این زندگى زاهدانه را خلاصه مى‏کند؛ همان زندگانى عجیبى که تصورش براى ما مشکل است؛ تا چه رسد به عمل کردن آن. مى‏فرماید: «و اگر بخواهى (براى نمونه دیگرى از) زندگى عیسى بن مریم- که درود خدا بر او باد- را برایت بازگو مى‏کنم؛ او سنگ را بالش خود قرار مى‏داد؛ لباس خشن مى‏پوشید؛ غذاى ناگوار (مانند نان خشک) مى‏خورد؛ نان خورش او گرسنگى، چراغ شب‏هایش ماه، سر پناه او در زمستان مشرق و مغرب زمین بود (صبح‏ها در طرف غرب و عصرها در طرف شرق رو به آفتاب قرار مى‏گرفت) میوه و گل او گیاهانى بود که از زمین براى چهار پایان مى‏رویاند؛ نه همسرى داشت که او را بفریبد و نه فرزندى که (مشکلاتش) او را غمگین سازد؛ نه مالى داشت که او را به خود مشغول دارد و نه طمعى که خوارش کند؛ مرکبش پاهایش بود و خادمش دست‏هایش!» (و إن شئت قلت فی عیسى بن مریم علیه السّلام، فلقد کان یتوسّد(34) الحجر، و یلبس الخشن، و یأکل الجشب، و کان إدامه الجوع،

و سراجه باللّیل القمر، و ظلاله فی الشّتاء مشارق الأرض و مغاربها، و فاکهته و ریحانه ما تنبت الأرض للبهائم؛ و لم تکن له زوجة تفتنه، و لا ولد یحزنه، و لا مال یلفته، و لا طمع یذلّه، دابّته رجلاه، و خادمه یداه!).

منظور از جمله «کان إدامه الجوع» این است که غالبا تنها به نان قناعت مى‏کرد و نان خورشى نداشت. و جمله «ظلاله فی الشّتاء …» اشاره به این است که براى دفع سرماى زمستان از تابش آفتاب استفاده مى‏کرد که صبح‏ها به طرف غرب مى‏تابد و عصرها به طرف شرق.

حضرت مسیح علیه السّلام در زمانى ظهور کرد که دنیا پرستان بنى اسرائیل زندگى پر زرق و برق، سفره‏هاى رنگین، کاخ‏هاى پر تجمل، همسران زیبا، لباس‏هاى زینتى و مرکب‏هاى گرانبها داشتند.

حضرت مسیح علیه السّلام براى این که هشدارى به همه آن‏ها بدهد و از آن زندگى که مایه هزار شور و شر و گرفتارى در زنجیرهاى اسارت بود به یک زندگى ساده و عاقلانه و کم هزینه متوجّه سازد، این راه سخت را براى خود برگزید و از آن جا که اصول مشکلات زندگى انسان و انواع ذلّت‏هایى که به آن، تن مى‏دهد، در این چند موضوع خلاصه مى‏شود، خانه‏هاى پر زرق و برق، همسران زیبا و پر فتنه، فرزندان پر هزینه، اموالى که نگهداشتن و حساب و کتاب آن‏ها مایه رنج و مصیبت فراوان است، مرکب‏ها و خادمان پر خرجى که هر یک بخشى از افکار انسان را به خود مشغول مى‏سازند و از هر چه غیر آن است باز مى‏دارند حضرت مسیح علیه السّلام به همه آن‏ها پشت پا زد و از رنگ همه این تعلّقات آزاد شد تا خفتگان را بیدار سازد و همگان را غلام همت خویش سازد.

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است!

نکته‏ها

1. مزامیر داوود علیه السّلام‏

«مزامیر» جمع «مزمور» به معناى سرودهایى است که با آهنگ مخصوص خوانده مى‏شود و مزامیر داوود علیه السّلام اشعار روحانى، مناجات‏ها و پند و اندرزهایى بود که حضرت داود علیه السّلام با صداى زیبایش مى‏خواند تا بر دل‏ها بهتر نشیند.(35)

مزامیر داوود علیه السّلام که الآن جزء کتب اهل عتیق است از پنج کتاب تشکیل شده و در آخر هر قسمت، لفظ «آمین» تکرار شده است و اغلب بر آنند که این لفظ را جمع کنندگان کتاب در آخر هر کتاب افزوده‏اند (باید توجه داشت مزامیر فعلى موجود در کتاب مقدس، کلمه آمین ندارد).

به هر حال، کتاب اوّل 41 مزمور است؛ کتاب دوّم 31؛ کتاب سوّم و چهارم هر یک 17 مزمور و کتاب پنجم داراى 44 مزمور مى‏باشد.

محتوا و مفاهیم مزامیر در یک جمع بندى در عناوین زیر خلاصه مى‏شود:

1. مزامیر حمد و تسبیح که شامل تعدادى مزمور است.

2. مزامیر شکر که در برابر الطاف الهى نسبت به اشخاص گفته شده است.

3. مزامیر مربوط به توبه.

4. مزامیر سیاحت (درباره سرگذشت کسانى که مشمول عنایت یا غضب خداوند شدند).

5. مزامیر تاریخى که در مورد الطاف و رحمت خداوند درباره قوم بنى اسرائیل است.

6. مزامیر نبوّتى که بر اساس وعده خدا به داوود علیه السّلام و فرزندان اوست.

7. مزامیر تعلیمى که شخص داود علیه السّلام را به امورى سفارش مى‏کند:

الف) خصایص عادلان و ویژگى‏هاى شریران؛

ب) مقدّس و پاک بودن شریعت الهى؛

ج) بى ارزش بودن زندگى دنیا؛

د) تکالیفى که بر حاکمان واجب است؛

8. مزامیر دعا براى گنهکاران (باید توجه داشت که اکثر این مزامیر منسوب به داوود علیه السّلام است؛ نه همه آن‏ها).(36)

2. نغمه داوودى‏

از بعضى آیات و روایات استفاده مى‏شود که حضرت داوود علیه السّلام نغمه بسیار زیبایى داشت؛ آن گونه که نه تنها انسان‏ها مجذوب صوت زیباى او مى‏شدند، بلکه هنگامى که در محراب عبادت مشغول مناجات مى‏شد، پرندگان نیز مى‏آمدند و در کنار یا بر بدن او مى‏نشستند.

و از آن جا که بهشت، کانون بهترین‏هاست در خطبه مزبور نقل شده که داوود علیه السّلام قارى اهل بهشت است.

«ابن ابى الحدید» نیز به روایتى اشاره مى‏کند که همین معنا را در بر دارد؛ مى‏گوید:«ورد فی الخبر: داود قارى‏ء أهل الجنّة؛ داوود علیه السّلام قارى بهشتیان است».

3. زهد انبیا

در این که چرا این پیامبران بزرگ این گونه زندگى را بر خود تنگ مى‏گرفتند، به طورى که براى هیچ یک از ما قابل تحمل نیست سخنى داریم که در پایان خطبه پس از شرح زهد پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله بیان خواهد شد.

بخش پنجم‏

فتأسّ بنبیّک الأطیب الأطهر- صلّى اللّه علیه و آله- فإنّ فیه أسوة لمن تأسّى، و عزاء لمن تعزّى. و أحبّ العباد إلى اللّه المتأسّی بنبیّه، و المقتصّ لأثره. قضم الدّنیا قضما، و لم یعرها طرفا. أهضم أهل الدّنیا کشحا، و أخمصهم من الدّنیا بطنا، عرضت علیه الدّنیا فأبى أن یقبلها، و علم أنّ اللّه سبحانه أبغض شیئا فأبغضه، و حقّر شیئا فحقّره، و صغّر شیئا فصغّره. و لو لم یکن فینا إلّا حبّنا ما أبغض اللّه و رسوله، و تعظیمنا ما صغّر اللّه و رسوله، لکفى به شقاقا للّه، و محادّة عن أمر اللّه.

ترجمه‏:

(تو اى مسلمان)، به پیامبر پاک و پاکیزه‏ات صلّى اللّه علیه و آله تأسّى جوى؛ زیرا در او سرمشقى است براى آن کس که مى‏خواهد تأسّى جوید و رابطه‏اى است عالى براى کسى که بخواهد به او مربوط شود، محبوب‏ترین بندگان نزد خدا کسى است که به پیامبرش تأسّى جوید و در پى او گام بردارد. او به اندازه نیاز از دنیا بهره گرفت و هرگز تمایلى به آن نشان نداد. اندامش از همه مردم لاغرتر و شکمش از همه گرسنه‏تر بود. دنیا (از سوى خدا) به وى عرضه شد، ولى آن را نپذیرفت. او مى‏دانست چه چیزى مبغوض خداست؟ آن را مبغوض مى‏شمرد، چه چیز نزد خدا حقیر است آن را حقیر مى‏دانست و چه چیز نزد او کوچک است آن را کوچک مى‏دید. و اگر در ما چیزى جز محبّت به آن چه مورد خشم خدا و رسولش مى‏باشد، و نیز بزرگ شمردن آن چه خدا و رسولش آن را کوچک شمرده‏اند وجود نداشته باشد، همین امر براى مخالفت ما با خدا و سرپیچى از فرمانش کافى است!

شرح و تفسیر

سیره پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله در برابر دنیا پرستان‏

مى‏دانیم خداوند پیامبران خود را از جنس بشر قرار داد تا بتوانند الگو و سرمشق در همه زمینه‏ها باشند؛ چرا که اگر از جنس فرشته و مانند آن بودند هرگز چنین مطلبى ممکن نبود و مهم‏ترین برنامه انبیا که تعلیمات عملى آن‏هاست به تعطیلى مى‏گرایید.

گوینده، هر قدر توانا و نویسنده هر قدر فصیح و بلیغ باشد، تأثیر پند و اندرزهایش هرگز به اندازه سرمشق‏هاى عملى نیست و آن چه را مردم از اعمال پیشوایان الهى بهره مى‏گیرند قابل مقایسه با چیزى که از سخنانشان استفاده مى‏کنند نیست؛ به همین دلیل، امام علیه السّلام براى مبارزه با دنیا پرستى دلباختگان به دنیا که در آن زمان، بلکه در هر دورانى به سراغ برنامه عملى آن‏ها مى‏رود و بعد از ذکر چند نمونه از انبیاى پیشین به سراغ زندگى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏رود که از همه آموزنده‏تر است، مى‏رود و پیش از ذکر جنبه‏ها عملى به دیدگاه‏هاى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نسبت به دنیا اشاره مى‏کند.

مى‏فرماید: «(تو اى مسلمان)، به پیامبر پاک و پاکیزه‏ات- که درود خدا بر او و خاندانش باد- تأسّى جوى؛ زیرا در او سرمشقى است براى آن کس که مى‏خواهد تأسّى جوید و نسبتى است عالى براى کسى که بخواهد به او منسوب شود، محبوب‏ترین بندگان نزد خدا کسى است که به پیامبرش تأسّى کند و به دنبال او گام بردارد» (فتأسّ بنبیّک الأطیب الأطهر- صلّى اللّه علیه و آله- فإنّ فیه أسوة لمن تأسّى، و عزاء لمن تعزّى.و أحبّ العباد إلى اللّه المتأسّی بنبیّه، و المقتصّ(37) لأثره).

سپس اشاره به دیدگاه آن پیشواى بزرگ نسبت به دنیا کرده، مى‏افزاید: «او به اندازه ضرورت از دنیا بهره گرفت و هرگز تمایلى به آن نشان نداد. پهلویش از همه مردم لاغرتر و

شکمش از همه گرسنه‏تر بود. دنیا (از سوى خدا) به وى عرضه شد، ولى آن را نپذیرفت. او مى‏دانست چه چیزى مبغوض خداست؟ آن را مبغوض مى‏شمرد، چه چیز نزد خدا حقیر است آن را حقیر مى‏دانست و چه چیز نزد او کوچک است آن را کوچک مى‏دید» (قضم(38) الدّنیا قضما، و لم یعرها طرفا. أهضم(39) أهل الدّنیا کشحا(40)، و أخمصهم(41) من الدّنیا بطنا، عرضت علیه الدّنیا فأبى أن یقبلها، و علم أنّ اللّه سبحانه أبغض شیئا فأبغضه، و حقّر شیئا فحقّره، و صغّر شیئا فصغّره).(42)

اشاره به این که او با تمام وجودش تسلیم خواست خدا بود؛ هر چه را خدا دوست مى‏داشت او دوست مى‏داشت و هر چه را خدا دشمن مى‏داشت او هم دشمن مى‏داشت.تمام این جمله‏ها اشاره به زرق و برق دنیاى فریبنده است که دنیا هم مبغوض و حقیر است؛ هم صغیر و کوچک. نکته اصلى این جاست که سرچشمه مظالم و ستم‏ها، جنگ‏ها و خون‏ریزى‏ها همه و همه حبّ به دنیاست. آن کس که به دیده نفرت و حقارت به زر و زیورهایش بنگر، هرگز شیفته و مفتون آن نخواهد شد و کمتر به گناه آلوده خواهد شد.

و در ادامه این سخن در یک نتیجه گیرى روشن چنین مى‏فرماید: «(بنابر این) اگر در ما چیزى جز محبّت به آن چه مورد خشم خدا و رسولش مى‏باشد، (همچنین) بزرگ شمردن آن چه خدا و رسولش آن را کوچک شمرده‏اند وجود نداشته باشد، همین امر

براى مخالفت ما با خدا و سرپیچى از فرمانش کافى است!» (و لو لم یکن فینا إلّا حبّنا ما أبغض اللّه و رسوله، و تعظیمنا ما صغّر اللّه و رسوله، لکفى به شقاقا للّه، و محادّة عن أمر اللّه).

آرى، سعادت هر دو جهان ما و صداقت ما در ادعاى ایمان به خدا و پیامبر در این است که آن چه را آن‏ها بزرگ شمرده‏اند بزرگ بشمریم و آن چه را آن‏ها کوچک شمرده‏اند کوچک بدانیم. پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با زرق و برق دنیا و مظاهر فریبنده‏اش مخالف بود؛ چگونه ممکن است ادعاى ایمان به او کنیم و این مواهب فریبنده را بزرگ بشمریم و همه ارزش‏ها را در پاى آن قربانى کنیم؟!

در این جا ممکن است سؤالى مطرح شود که اگر پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله تا این حد از غذا پرهیز مى‏کرد که از همه مردم شکمش خالى‏تر بود، چگونه مى‏توانست در میدان‏هاى نبرد و در برابر دشمن آن گونه استقامت کند که على علیه السّلام مى‏گوید: «کنّا إذا احمرّ البأس اتّقینا برسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- فلم یکن أحد منّا أقرب إلى العدوّ منه؛ هنگامى که آتش جنگ شعله مى‏کشید ما به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله پناه مى‏بردیم؛ چرا که در آن لحظه، کسى از پیامبر به دشمن نزدیک‏تر نبود».(43)

همین پرسش درباره حضرت على علیه السّلام نیز مطرح است که با آن قدرت نمایى در جنگ‏هاى بدر، احد، خیبر، حنین و احزاب در عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و در جمل، صفّین و نهروان در زمان خودش چگونه غذایش نان جو خشکیده بود؟!

پاسخ این سؤال را خود آن حضرت در نامه معروف «عثمان بن حنیف»(44) بیان فرموده است: «ألا إنّ الشّجرة البریّة أصلب عودا و الرّواتع الخضرة أرقّ جلودا و النّابتات الغذیة أقوى وقودا و أبطأ خمودا؛ آگاه باشید! درختان بیابانى (که از آب و غذاى کم‏ترى استفاده مى‏کنند چوبشان محکم‏تر است و درختان سرسبز که همواره در کنار آب قرار دارند پوستشان نازک‏تر (و کم دوام‏تر است) همچنین درختانى که در بیابان‏

مى‏روید و تنها با آب بارانى سیراب مى‏شود، آتششان شعله‏ورتر و پر دوام‏تر است».

بنابر این پر خورى، دلیل بر قوّت و قدرت نیست. همان اعراب بیابانى که از غذاى مختصرى بهره مى‏گرفتند، در میدان‏هاى نبرد ایران و روم در مقابل افسران و سربازانى- که از غذاهاى رنگین استفاده مى‏کردند- چنان مقاومت مى‏نمودند که همگان را به حیرت افکندند.

نکته دیگر این که آن چه سرنوشت جنگجویان را در میدان نبرد تعیین مى‏کند، روحیه بالاى آن‏هاست؛ نه غذاهاى رنگین، و این بزرگواران (پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و على علیه السّلام) در بالاترین حدّ روحیه بودند؛ لذا کسى در شجاعت به پاى آن‏ها نمى‏رسد.

این نکته نیز قابل توجّه است که آن چه درباره تغذیه پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و على علیه السّلام در تواریخ نقل شده مفهومش این نیست که همیشه و در تمام عمر این گونه غذا مى‏خوردند؛ بلکه منظور این است که آن‏ها هرگز به نوع غذاى خاصّى مقیّد نبودند.

بخش ششم‏

و لقد کان- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- یأکل على الأرض، و یجلس جلسة العبد، و یخصف بیده نعله، و یرقع بیده ثوبه، و یرکب الحمار العاری، و یردف خلفه، و یکون السّتر على باب بیته فتکون فیه التّصاویر فیقول: «یا فلانة- لإحدى أزواجه- غیّبیه عنّی، فإنّی إذا نظرت إلیه ذکرت الدّنیا و زخارفها». فأعرض عن الدّنیا بقلبه، و أمات ذکرها من نفسه، و أحبّ أن تغیب زینتها عن عینه، لکیلا یتّخذ منها ریاشا، و لا یعتقدها قرارا، و لا یرجو فیها مقاما، فأخرجها من النّفس، و أشخصها عن القلب، و غیّبها عن البصر.

و کذلک من أبغض شیئا أبغض أن ینظر إلیه، و أن یذکر عنده.

ترجمه‏:

پیامبر صلّى اللّه علیه و آله روى زمین (بدون فرش) مى‏نشست و غذا مى‏خورد و با تواضع، همچون بردگان جلوس داشت، با دست خود پارگى کشف خویش را مى‏دوخت و با دست خود لباسش را وصله مى‏زد. بر مرکب برهنه سوار مى‏شد و (حتى) کسى را پشت سر خود سوار مى‏کرد. پرده‏اى بر در اتاق خود دید که در آن تصویرهایى بود. همسرش را صدا زد و فرمود: آن را از نظرم پنهان کن که هر زمان چشمم به آن مى‏افتد به یاد دنیا و زر و زیور آن مى‏افتم. به این ترتیب با قلب خود (و تمام وجودش) از زر و زیور دنیا روى گردان بود و یاد آن را در وجود خود میراند و دوست داشت زر و زیور آن همواره از چشمش پنهان باشد؛

مبادا از آن لباس فاخرى براى خود تهیه کند و دنیا را قرارگاه خویش پندارد و امید اقامت در آن را داشته باشد؛ در نتیجه آن را از جان خود بیرون راند و از قلب خود دور ساخت و از دیدگانش پنهان نمود (آرى،) چنین است آن کسى که چیزى را مبغوض مى‏دارد و نگاه کردن و یاد آورى آن را نیز مبغوض مى‏شمرد.

شرح و تفسیر

زندگى زاهدانه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله‏

در بخش گذشته این خطبه، امام علیه السّلام به طور کلى از مقام زهد پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و اقتدا و تأسى به او سخن مى‏گفت؛ ولى در این بخش، مصداق‏هایى از آن را بیان مى‏فرماید و زهد و تواضع پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را در خلال اعمال روزانه‏اش نشان مى‏دهد و به هفت موضوع اشاره مى‏کند که نشانى آشکار از زهد و فروتنى آن پیشواى بزرگ است؛ مى‏فرماید: «پیامبر اکرم- که درود خدا بر او و خاندانش باد- روى زمین (بدون فرش) مى‏نشست و غذا مى‏خورد و با تواضع، همچون بردگان مى‏نشست، با دست خود پارگى کشف خویش را مى‏دوخت و با دست خود لباسش را وصله مى‏زد. بر درازگوش برهنه سوار مى‏شد و (حتى) کسى را پشت سر خود سوار مى‏کرد.(45) پرده‏اى بر در اتاق خود دید که در آن تصویرهایى بود. همسرش را صدا زد و فرمود: آن را از نظرم پنهان کن که هر زمان چشمم به آن مى‏افتد به یاد دنیا و

زر و زیور آن مى‏افتم» (و لقد کان- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- یأکل على الأرض، و یجلس جلسة العبد، و یخصف(46) بیده نعله، و یرقع(47) بیده ثوبه، و یرکب الحمار العاری، و یردف(48) خلفه، و یکون السّتر على باب بیته فتکون فیه التّصاویر فیقول: «یا فلانة- لإحدى أزواجه- غیّبیه عنّی، فإنّی إذا نظرت إلیه ذکرت الدّنیا و زخارفها»).

جمله «یأکل على الأرض» (روى زمین مى‏نشست و غذا مى‏خورد) اشاره به این است که در آن زمان افراد نیازمند فرشى نداشتند که بر آن بنشینند، به ناچار روى زمین مى‏نشستند؛ پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نیز همانند آن‏ها زندگى مى‏کرد.

جمله «یجلس جلسة العبد؛ همچون غلامان مى‏نشست» اشاره به نشستن متواضعانه آن حضرت است؛ نه همچون متکبّران که یک پا را بر روى دیگرى مى‏اندازند و به حال غرور مى‏نشینند. پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله غالبا دو زانو مى‏نشست که طرز نشستن غلامان است؛ زیرا هم متواضعانه‏تر و هم آمادگى بیشترى براى برخاستن و اطاعت در آن است.

در حدیثى نقل شده: «زن بد زبانى از کنار پیامبر صلّى اللّه علیه و آله گذشت؛ در حالى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله همچون غلامان نشسته بود. گفت: اى محمّد، تو همچون بندگان مى‏نشینى؟ پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «و أىّ عبد أعبد منّی؛ کدام بنده از من بنده‏تر است».(49)

جمله «و یکون السّتر …» اشاره به داستانى است که از عایشه نقل شده که پرده‏اى پر نقش و نگار و داراى عکس موجودات ذى روح تهیه کرده بود و بر در اتاق آویخته بود.

پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از دیدن آن ناراحت شد؛ چرا که جنبه زینتى داشت و فرمود: دیدن آن، مرا به یاد دنیا و زرق و برق آن مى‏اندازد. دستور داد آن را فورا برداشتند.(50)

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن مى‏فرماید: «به این ترتیب پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با قلب خود (و تمام وجودش) از زر و زیور دنیا روى گردان بود و یاد آن را در وجود خود میراند و دوست مى‏داشت زر و زیور آن همواره از چشمش پنهان باشد مبادا از آن لباس فاخرى براى خود تهیّه کند و دنیا را قرارگاه خویش پندارد و امید اقامت در آن را داشته باشد» (فأعرض عن الدّنیا بقلبه، و أمات ذکرها من نفسه، و أحبّ أن تغیب زینتها عن عینه، لکیلا یتّخذ منها ریاشا(51)، و لا یعتقدها قرارا، و لا یرجو فیها مقاما).

اشاره به این که در قلب انسان، دو محبّت با هم نمى‏گنجد. هرگاه مفتون و فریفته دنیا شود، محبّت خدا و نعمت‏هاى جهان دیگر از قلب او بیرون مى‏رود و تا محبّت زر و زیور این جهان را از دل بیرون نکند، جایى براى محبّت خدا نیست؛ همچنین اگر دلبسته دنیا و زرق و برق آن شد، آن را قرارگاه همیشگى خود مى‏پندارد و جایى براى عشق به خدا و آخرت باقى نمى‏ماند. این معنا درباره همه انسان‏ها صادق است و زندگى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نمونه بارزى از آن محسوب مى‏شود. در حدیثى که مرحوم کلینى در کتاب کافى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نقل کرده، چنین مى‏خوانیم که فرمود: «مالى و للدنیا انما مثلى و مثلها کمثل الراکب رفعت له الشجرة فى یوم صائف فقال تحتها ثم راح و ترکها؛ مرا با دنیا چه کار؟ مثل من در برابر دنیا همچون شخص سوارى است که در یک روز، داغ تابستان در بیابانى به درختى مى‏رسد کمى در زیر درخت، استراحت مى‏کند سپس آن را

ترک مى‏گوید».(52)

آن گاه امام علیه السّلام در یک نتیجه‏گیرى روشن مى‏فرماید: «(چون دنیا چنین بود پیامبر محبّت) آن را از جان خود بیرون و از قلب خود دور ساخت و از دیدگانش پنهان نمود (آرى،) چنین است آن کسى که چیزى را مبغوض مى‏دارد و نگاه کردن و یاد آورى آن را نیز مبغوض مى‏شمرد» (فأخرجها من النّفس، و أشخصها(53) عن القلب، و غیّبها عن البصر و کذلک من أبغض شیئا أبغض أن ینظر إلیه، و أن یذکر عنده).

در این جا این پرسش پیش مى‏آید که چرا امیر مؤمنان على علیه السّلام این همه در مذمّت دنیا سخن مى‏گوید و آن را تحقیر مى‏کند؟ این سؤال، پاسخ زنده‏اى دارد که به خواست خدا در پایان خطبه بیان خواهیم کرد.

بخش هفتم‏

و لقد کان فی رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- ما یدلّک على مساوى‏ء الدّنیا و عیوبها: إذ جاع فیها مع خاصّته، و زویت عنه زخارفها مع عظیم زلفته.

فلینظر ناظر بعقله: أکرم اللّه محمّدا بذلک أم أهانه! فإن قال: أهانه، فقد کذب- و اللّه العظیم- بالإفک العظیم، و إن قال: أکرمه، فلیعلم أنّ اللّه قد أهان غیره حیث بسط الدّنیا له، و زواها عن أقرب النّاس منه. فتأسّى متأسّ بنبیّه، و اقتصّ أثره، و ولج مولجه، و إلّا فلا یأمن الهلکة، فإنّ اللّه جعل محمّدا- صلّى اللّه علیه و آله- علما للسّاعة، و مبشّرا بالجنّة، و منذرا بالعقوبة. خرج من الدّنیا خمیصا، و ورد الآخرة سلیما. لم یضع حجرا على حجر، حتّى مضى لسبیله، و أجاب داعی ربّه. فما أعظم منّة اللّه عندنا حین أنعم علینا به سلفا نتّبعه، و قائدا نطأ عقبه! و اللّه لقد رقّعت مدرعتی هذه حتّى استحییت من راقعها. و لقد قال لی قائل: ألا تنبذها عنک؟فقلت: اغرب عنّی، فعند الصّباح یحمد القوم السّرى!

ترجمه‏:

در زندگى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله امورى است که تو را به بدى‏ها و عیوب دنیا راهنمایى مى‏کند؛ چرا که او و نزدیکانش در دنیا گرسنه بودند، و یا این که او (در پیشگاه خدا) مقام و منزلتى بس عظیم داشت، زینت‏هاى دنیا از او دریغ داشته شد؛ بنابر این هر کس باید با

عقل خودش بنگرد که آیا خدا با این کار پیامبرش را گرامى داشت یا به او اهانت کرد؟ اگر کسى بگوید: خدا با این کار (گرفتن زخارف دنیا از آن حضرت) به او اهانت نموده- سوگند به پروردگار متعال- که دروغ گفته است؛ دروغى بزرگ و اگر بگوید: او را گرامى داشته پس باید بداند که دیگران را (که غرق زینت‏هاى دنیا هستند) گرامى نداشته است؛ چرا که دنیا را براى آن‏ها گسترده و از مقرّب‏ترین افراد به خودش دریغ داشته است؛ بنابر این (کسى که مى‏خواهد سعادتمند شود) باید به پیامبر خود تأسى جوید، گام در جاى گام‏هایش نهد و از هر درى که او داخل شده وارد شود و الا از هلاکت (و گمراهى) ایمن نخواهد بود؛ زیرا خداوند، محمّد- که درود خدا بر او و خاندانش باد- را نشانه قیامت و بشارت دهنده بهشت و بیم دهنده کیفر قرار داده است. او با شکم گرسنه از این جهان رحلت کرد و با سلامت (روح و ایمان) به سراى دیگر وارد شد. او تا آن زمان که از جهان رخت بر بست و دعوت حق را اجابت کرد سنگى روى سنگ ننهاد (و خانه محکمى براى خود نساخت) چه منّت بزرگى خدا بر ما نهاده که چنین پیشوا و رهبرى به ما عنایت کرده، تا راه او را بپوییم و قدم در جاى قدم‏هاى او نهیم. به خدا سوگند! آن قدر این پیراهنم را وصله زدم که از وصله کننده آن شرم دارم (تا آن جا که) کسى به من گفت: چرا این پیراهن کهنه را دور نمى‏افکنى؟ گفتم: از من دور شو. صبحگاهان، رهروان شب را ستایش مى‏کنند! (و فرداى قیامت وضع ما روشن مى‏شود).

شرح و تفسیر

چرا به پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله تأسّى بجوییم؟

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، همان مطلب مهمّى را که در بخش‏هاى قبل در نکوهش دنیا و دنیا پرستان بیان فرمود، از طریق دیگر و با تأکید بیشتر تعقیب مى‏کند.نخست به صورت یک استدلال منطقى مى‏فرماید: «در زندگى رسول خدا- که درود خدا بر او و خاندانش باد- امورى است که تو را به بدى‏ها و عیوب دنیا راهنمایى مى‏کند؛ چرا که او

و نزدیکانش در دنیا گرسنه بودند، و با این که او (در پیشگاه خدا) مقام و منزلتى بس عظیم داشت، زینت‏هاى دنیا از او دریغ داشته شد» (و لقد کان فی رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- ما یدلّک على مساوى‏ء الدّنیا و عیوبها: إذ جاع فیها مع خاصّته(54)، و زویت(55) عنه زخارفها مع عظیم زلفته(56)).

سپس با این مقدمه به این استدلال منطقى مى‏پردازد و مى‏فرماید: «بنابر این هر کس باید با عقل خویش بنگرد که آیا خدا با این کار پیامبرش را گرامى داشت یا به او اهانت کرد؟ اگر کسى بگوید: خداوند با این کار (گرفتن زخارف دنیا از آن حضرت) به او اهانت نموده- سوگند به خداى بزرگ- که دروغ گفته است؛ دروغى بزرگ و اگر بگوید: او را گرامى داشته پس باید بداند که دیگران را (که غرق زینت‏هاى دنیایند) گرامى نداشته است؛ چرا که دنیا را براى آن‏ها گسترده و از مقرّب‏ترین افراد به خودش دریغ داشته است» (فلینظر ناظر بعقله: أکرم اللّه محمّدا بذلک أم أهانه! فإن قال: أهانه، فقد کذب- و اللّه العظیم- بالإفک العظیم، و إن قال: أکرمه، فلیعلم أنّ اللّه قد أهان غیره حیث بسط الدّنیا له، و زواها عن أقرب النّاس منه).

فراموش نکنیم که در گذشته گروهى از ثروتمندان بودند که ثروت خود را دلیل بر عنایت و توجّه خاص الهى مى‏شمردند و در نتیجه فقرا و نیازمندان را راندگان درگاه الهى مى‏پنداشتند و همین تفکّر، سبب مى‏شد که دیگران را به جمع‏آورى ثروت- از هر طریق ممکن- تشویق کنند.

به همین دلیل مى‏گفتند: «اگر خدا مى‏خواست کسى را به نبوّت مبعوث کند باید یکى از ثروتمندان بزرگ این دو شهر (مکّه و طائف) را براى این کار بر مى‏گزید» «وَ قالُوا لَوْ لا

نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ».(57) سپس به پاسخ از آن‏ها پرداخته و مى‏فرماید: «اگر نه این بود که مواهب مادّى سبب مى‏شد که همه مردم، راه انحراف را در پیش گیرند ما براى کافران خانه‏هایى قرار مى‏دادیم با سقف‏هایى از نقره و پلکان‏هایى که از آن بالا بروند … و انواع زینت‏ها که از آن بهره گیرند ولى تمام این‏ها متاع حیات دنیاست (و در پیشگاه خدا ارزشى ندارد) و سراى آخرت نزد پروردگارت براى پرهیزگاران است» «وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَرُونَ وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَیْها یَتَّکِؤُنَ وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ کُلُّ ذلِکَ لَمَّا مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ»(58).

امام علیه السّلام در این‏جا با یک برهان قاطع این تفکّرات غلط را از ذهن‏ها مى‏زداید. به یقین، خداوند بیش‏ترین عنایت را به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله داشت؛ در حالى که از زرق و برق دنیا محروم بود، هیچ کس نمى‏تواند بگوید: خدا به پیامبر بزرگش اهانت کرد؛ بنابر این نتیجه مى‏گیریم که امکانات مادّى و زر و زیورهاى آن هرگز دلیل بر شخصیت کسى نیست.

به همین دلیل، به دنبال این سخن، چنین نتیجه‏گیرى مى‏کند: «بنابر این (کسى که مى‏خواهد سعادتمند شود) باید به پیامبر خود تأسى جوید، گام در جاى گام‏هایش نهد و از هر درى که او داخل شده وارد شود و الّا از هلاکت (و گمراهى) ایمن نخواهد بود» (فتأسّى(59) متأسّ بنبیّه، و اقتصّ أثره، و ولج مولجه، و إلّا فلا یأمن الهلکة).

و در تکمیل آن مى‏افزاید: «زیرا خداوند، محمّد- که درود خدا بر او و خاندانش باد- را نشانه قیامت و بشارت دهنده بهشت و بیم دهنده کیفر قرار داده است. (و این پیامبر با

این مقام و عظمت) با شکم گرسنه از این جهان رحلت کرد و با سلامت (روح و ایمان) به سراى دیگر وارد شد. او تا آن زمان که از جهان رخت بر بست و دعوت حق را اجابت نمود سنگى روى سنگ ننهاد (و خانه محکمى براى خود نساخت)» (فإنّ اللّه جعل محمّدا- صلّى اللّه علیه و آله- علما للسّاعة، و مبشّرا بالجنّة، و منذرا بالعقوبة.خرج من الدّنیا خمیصا، و ورد الآخرة سلیما. لم یضع حجرا على حجر، حتّى مضى لسبیله، و أجاب داعی ربّه).

اشاره به این که آن پیامبرى که این همه عظمت داشت که نشانه قیامت و بشیر و نذیر الهى شمرده مى‏شد، چنان زندگانى ساده و زاهدانه‏اى داشت که با شکم سیر از دنیا نرفت و خانه مستحکمى براى خود نساخت (البتّه پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله حجره‏هایى براى همسرانش در کنار مسجد ساخته بود که از گل و شاخه‏هاى درخت نخل بود و تعبیر به «لم یضع حجرا على حجر» اشاره به خانه‏هاى مستحکم ثروتمندان است که آن را با سنگ‏هاى محکم مى‏ساختند).

آن گاه چنین نتیجه مى‏گیرد: «چه منّت بزرگى خدا بر ما نهاده که چنین پیشوا و رهبرى به ما عنایت کرده، تا راه او را بپوییم و قدم در جاى قدم‏هاى او نهیم» (فما أعظم منّة اللّه عندنا حین أنعم علینا به سلفا نتّبعه، و قائدا نطأ عقبه!).

آرى، یکى از نعمت‏هاى بزرگ خداوند بر انسان‏ها وجود پیشوایان بزرگ و آگاه است که تمام حرکات و سکنات زندگى آن‏ها آموزنده است و هیچ قوم و ملّتى همچون مسلمین جهان از این موهبت عظیم بهره‏مند نشده‏اند؛ گر چه پیشوایان بزرگى داشتند ولى پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله پیشواى همه پیشوایان راستین است و چه کفران نعمتى از این بالاتر که با وجود چنین رهبرى در گمراهى بمانیم و از زندگى او درسى نیاموزیم!

سپس براى این که امام علیه السّلام ثابت کند اگر چنین سخنى مى‏گوید خود قبل از هر کس به آن عمل نموده و دقیقا گام در جاى گام پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نهاده، مى‏فرماید: «به خدا سوگند! آن قدر این پیراهنم را وصله زدم که از وصله کننده آن شرم دارم (تا آن جا که) کسى به من‏

گفت: چرا این پیراهن کهنه را دور نمى‏افکنى؟ گفتم: از من دور شو. صبحگاهان، رهروان شب را ستایش مى‏کنند! (آنها که بیدار بودند و ره سپردند و به مقصد رسیدند نه آنها که در خواب بودند و در بیابان ماندند)» (و اللّه لقد رقّعت(60) مدرعتی(61) هذه حتّى استحییت من راقعها. و لقد قال لی قائل: ألا تنبذها عنک؟ فقلت: اغرب(62) عنّی، فعند الصّباح یحمد القوم السّرى!).

از این تعبیر به روشنى استفاده مى‏شود که گاه، امام علیه السّلام پیراهن خود را براى وصله زدن به دیگرى مى‏داد (هر چند گاهى خودش شخصا به این کار اقدام مى‏فرمود) و آن قدر وصله در کنار وصله روى وصله زده شده بود که امام علیه السّلام از وصله کننده شرم داشت و با این حال، حاضر به ترک آن و تهیه لباس جدیدى نبود.

چقدر فرق است بین زندگى آن حضرت و کسانى که براى هر فصل و هر زمان و مکان، لباس دارند. براى مجلس شادى لباسى و براى مجلس عزا لباسى دیگر؛ براى سفر و براى حضر و براى خواب و بیدارى هر کدام لباسى تهیه کرده‏اند و از آن اسف انگیزتر این که بسیارى از لباس‏هاى خود را به دور مى‏افکنند؛ تنها به علت این که از مد افتاده! بى آن که کهنه یا فرسوده یا پاره شده باشد!!

جمله «عند الصّباح یحمد القوم السّرى!» ضرب المثل معروفى است در میان عرب و مفهوم آن، چنین است: آنها که به موقع تحمل شداید و ناملایمات مى‏کنند، هنگامى که به مقصد مى‏رسند از کار خود خشنودند و حمد خدا را به جا مى‏آورند و دیگران هم آنان را مى‏ستایند.(63)

نکته‏

هر قدر در آمار گناهان و برخوردهاى خشونت‏آمیز اجتماعى بیشتر مطالعه کنیم، هر اندازه پرونده‏هاى کیفرى و حقوقى را زیر و رو کنیم، به عمق این گفتار پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله که فرمود: «حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة؛ دنیا پرستى سر چشمه همه گناهان است»، آشناتر مى‏شویم.

جالب این که این سخن را نه فقط پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله فرمود، بلکه از پیشوایان بزرگ دیگر همچون امام صادق و امام سجاد علیهما السّلام نیز نقل شده و در حدیثى نقل شده است که پیامبران پیشین نیز روى این مطلب تأکید کردند.(64)

و اگر درست دقّت کنیم عمده‏ترین مظاهر دنیا پرستى را مى‏توان در سه چیز خلاصه کرد: حبّ مال، حبّ جاه و حبّ شهوت.

هیچ جامعه‏اى به فساد کشیده نشد و هیچ جنگى در عالم رخ نداد، مگر به علت یکى از این سه چیز. بنابر این هرگاه بخواهیم اصلاحات را در جوامع اسلامى شروع کنیم باید از مبارزه با دنیا پرستى شروع کنیم.

این موضوع در جوامعى که از حالت فقر، ناگهان به غنا مى‏رسند؛ ظهور و بروز بیشترى دارد؛ همچون جامعه اسلامى در قرون نخستین؛ زیرا قبل از بعثت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله فقر شدیدى همه مردم آن محیط را فرا گرفته بود؛ ولى فتوحات و غنایم ناگهان وضع را

دگرگون ساخت و این جا بود که رقابت‏هاى مخرّب و دنیا پرستى لجام گسیخته دامان گروهى را گرفت و آن گروه را غرق گناه ساخت.

از همین رو جاى تعجّب نیست که پیشواى بزرگ و آگاهى همچون على علیه السّلام براى دگرگون ساختن آن وضع نابسامان، داغ‏ترین خطبه‏ها را در مذمّت دنیا و دنیا پرستان ایراد کند؛ دست مردم را بگیرد و به اعماق تاریخ انبیاى پیشین ببرد و زندگى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و خودش را که در نهایت سادگى و زهد بود، ارائه دهد تا دنیا پرستان آن محیط از خواب غفلت بیدار شوند و مسیر خطرناک خود را تغییر دهند. براى نمونه در عصر عثمان- که اموال زیادى به بیت المال اسلام رسید و مى‏بایست صرف عمران و آبادى کشورهاى اسلامى و نجات محرومان مى‏شد- گروهى از خویشاوندان و اطرافیان او بر آن اموال دست انداختند و هر یک ثروت عجیبى براى خویش فراهم ساختند که مرحوم علّامه امینى در جلد هشتم الغدیر با عنوان «الکنوز المکنّزه ببرکة الخلیفة» (گنج‏هاى عظیمى که به برکت خلیفه به وجود آمد) بخشى از آن را با آمار دقیق از منابع اهل سنّت نقل مى‏کند و عده زیادى همچون: مروان، طلحه، زبیر، سعد بن ابى وقاص، یعلى بن امیّه، عبد الرحمن بن عوف، زید بن ثابت و کسانى دیگر را بر مى‏شمرد که هر یک آلاف و الوفى از بیت المال را تصاحب کردند.

از جمله مى‏نویسد: «زید بن ثابت آن قدر شمش طلا و نقره از خود باقى گذاشت که ورثه او آن‏ها را با تیشه مى‏شکستند و تقسیم مى‏کردند. یعلى بن امیه پانصد هزار دینار از خود به ارث گذاشت و مزارع و باغات و منازل و مطالباتى نیز که از مردم داشت به صد هزار دینار مى‏رسید (هر دینار یک مثقال طلاى مسکوک است).

و در مورد عبد الرحمن بن عوف نوشته‏اند: هزار شتر و سه هزار گوسفند و یک صد اسب و مقدار زیادى زمین زراعتى از خود به یادگار گذاشت و امثال آن‏ها که با مراجعه به کتاب الغدیر آمار و همچنین مدارک آن روشن مى‏شود.(65)

با این حال، آیا بر پیشواى بزرگى همچون على علیه السّلام لازم نیست که همچون یک طبیب آگاه دامن همّت به کمر زند و به درمان آن جامعه بیمار از طریق تحقیر دنیا و دنیا پرستى و دنیا پرستان بپردازد؟

بنابر این جایى براى این سؤال باقى نمى‏ماند که چرا پیشواى اسلام- اسلامى که دین زندگى و پیشرفت و تمدّن است- این گونه درباره دنیا سخن مى‏گوید؟

امروز هم اگر بخواهیم جلوى جنگ‏ها و خون ریزى‏ها و تجارت سوداگران مرگ و خرید و فروش سلاح‏هاى مرگبار کشنده و تأسیس مراکز فساد و تجاوز به مال و ناموس دیگران را بگیریم، راهى جز این نیست که دنیا و دنیا پرستى آن چنان تحقیر شود که به صورت یک ضد ارزش درآید و مردم به زندگى ساده- که در حدّ کفاف است- قناعت کنند.

این سخن را با حدیثى از امام صادق علیه السّلام پایان مى‏دهیم که فرمود: «جعل الخیر کلّه فی بیت و جعل مفتاحه الزّهد فی الدّنیا؛ تمام نیکى‏ها در خانه‏اى نهاده شده و کلید آن خانه زهد در دنیاست».(66)


1) سند خطبه:درباره سند این خطبه چنین گفته شده است: «زمخشرى» متوفاى 538 ق. که تقریبا یک قرن بعد از مرحوم «رضى» مى‏زیسته است، بخشى از این خطبه را در کتاب خود «ربیع الابرار» با تفاوت‏هایى نقل کرده که نشان مى‏دهد آن را از غیر «نهج البلاغه» گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 373).

2) یس، آیه 82.

3) نحل، آیه 90.

4) اصول کافى، جلد 1، صفحه 102.

5) «ذرأت» از ماده «ذرء» (بر وزن زرع) به معناى آفرینش و ایجاد و اظهار است.

6) «مور» (بر وزن قول) در لغت به معانى مختلفى آمده؛ از جمله به معناى جریان سریع (یا جریان امواج آب) است.

7) «طرف» (بر وزن حرف) به معناى پلک چشم است.

8) «حسیر» از ماده «حسر» (بر وزن قصر) به معناى خستگى و ضعف است.

9) «مبهور» از ماده «بهر» (بر وزن قهر) به معناى غلبه کردن و به حیرت افکندن است.

10) شرح این مطلب در تفسیر نمونه در تفسیر آیة الکرسى بیان شده است.

11) تعبیر به «و العظیم» به جاى «و اللّه العظیم» به دلیل این است که گاهى حذف موصوف و تکیه بر صفت، تأکید بیشترى نشان مى‏دهد؛ یعنى آن قدر این وصف عظمت براى ذات پاک او ثابت و مسلّم است که گویى نامى از نام‏هاى اوست.

12) اصول کافى، جلد 2، صفحه 68.

13) «مدخول» از ماده «دخل» (بر وزن اجل) به معناى فساد کردن گرفته شده؛ بنابر این مدخول یعنى چیزى که فاسد یا غش در آن است.

14) «محقق» به معناى معلوم و قطعى در جمله بالا صفت براى خوف است- و باید مجرور باشد- اشاره به این که ترس واقعى تنها از خداست؛ چرا که اوست که بدکاران را کیفر مى‏دهد؛ بنابر این اگر از خدا بترسیم و نافرمانى او نکنیم از هیچ چیز و هیچ کس نخواهیم ترسید؛ ولى بسیارى از شارحان و مترجمان «محقق» را خبر «کل خوف» گرفته‏اند و در مرجع ضمیر «فانه» و همچنین استثنا و مفهوم مجموع جمله گرفتار مشکلات زیادى شده‏اند؛ حال آن که اگر «محقق» را صفت خوف بگیرند، مفهوم این جمله کاملا واضح است. قابل توجه این که جمله قبل که درباره رجا صحبت مى‏کند، قرینه خوبى بر معنایى است که بیان شد.به تعبیر دیگر، امام علیه السّلام مى‏فرماید: هر امیدى جز امید به خدا باطل و هر خوفى جز خوف از خدا نادرست است.

15) بقره، آیه 102.

16) «ضمار» به معناى وعده دور و دراز است. این واژه به معناى مخفى و پنهان و چیزى که امید چندانى به آن نیست به کار مى‏رود.

17) این مضمون اشعار معروفى است که از عمر سعد هنگامى که ابن زیاد پیشنهاد جنگ با امام حسین علیه السّلام را به او کرد و وعده فرماندارى رى را به او داد و او نخست در انتخاب میان این دو، حیران گشت و سرانجام تصمیم به جنگ گرفت، نقل شده است. این اشعار را مرحوم سیّد بن طاووس در لهوف، صفحه 193 به طور کامل آورده و مورخ معروف، طبرى نیز در حوادث سال 61 هجرى بخشى از آن را نقل کرده است.

18) بحار الانوار، جلد 74، صفحه 180.

19) اصول کافى، جلد 2، صفحه 71.

20) اصول کافى، جلد 2، صفحه 67.

21) «مخازى» جمع «مخزاة» از ماده «خزى» به معناى رسوایى گرفته شده است.

22) «فطم» از ماده «فطام» به معناى از شیر باز گرفتن است.

23) «زوى» از ماده «زىّ» (بر وزن حىّ) به معناى جمع کردن و دور بردن است.

24) «زخارف» جمع «زخرف» (بر وزن هرمز) در اصل به معناى هرگونه زینت و تجمل توأم با نقش و نگار است و این که به سخنان بیهوده، مزخرف گفته شده به علت زرق و برق و آب و رنگى است که به آن مى‏دهند.

25) مستدرک الوسائل، جلد 11، صفحه 173.

26) اصول کافى، جلد 2، صفحه 129.

27) «شفیف» از ماده «شفوف» به معناى شفاف شدن چیزى است؛ به طورى که آن چه در پشت آن قرار گرفته، نمایان شود.

28) «صفاق» به معناى پوسته زیرین شکم است، که زیر پوسته روئین قرار گرفته.

29) «هزال» به معناى لاغرى است.

30) «تشذب» به معناى متفرق شدن است و در این جا به معناى تکیده شدن گوشت بدن است.

31) «سفائف» جمع سفیفه به معناى چیزى است که از برگ درخت خرما بافته شده.

32) «خوص»، برگ درخت خرما.

33) ص، آیه 20.

34) «یتوسد» از ماده «توسد» یعنى چیزى را به صورت بالش زیر سر نهادن.

35) این واژه، گاهى جمع «مزمار» به معناى نى نیز نقل شده است.

36) اقتباس از: قاموس کتاب مقدّس، نوشته مسترهاکس.

37) «مقتص» از ماده «قص» (بر وزن نص) به معناى قطع کردن و بریدن چیزى است و از آن جا که به هنگام چیدن مو و ناخن یکى را بعد از دیگرى مى‏چیند یا مى‏برد این واژه، به معناى دنبال کردن اثر چیزى نیز نقل شده است.«قصه» نیز به معناى دنباله گیرى سرگذشت و داستانى است. «قصاص» نیز از همین معنا گرفته شده است.

38) «قضم» در اصل به جویدن چیزهاى خشک است در مقابل «خضم» جویدن اشیا تر و بلعیدن. و در این جا «قضم» به معناى بهره‏گیرى کم از دنیاست.

39) «اهضم» از ماده «هضم» (بر وزن قدم) به معناى لاغر شدن پهلو و فرو رفتگى آن است و هضم غذا را از این نظر هضم مى‏گویند که بر آمدگى شکم و پهلو بعد از هضم فرو مى‏نشیند.

40) «کشح» به معناى پهلو است.

41) «أخمص» از ماده «خمص» (بر وزن شمس) به معناى فرو رفتگى شکم بر اثر گرسنگى است.

42) فرق بین «صغیر شمردن» و «حقیر شمردن» در این است که حقیر، معمولا در مورد کیفیت گفته مى‏شود؛ مثلا انسانى که از علم و دانش و صفات برجسته محروم است حقیر شمرده مى‏شود و صغیر به چیزى مى‏گویند که مقدار آن از نظر کمّیّت، کم باشد؛ همانند انسان کم سن و سال و مانند آن؛ اشاره به این که دنیا هم کم ارزش است و هم اندک.

43) کلمات قصار، بخش قریب من کلامه، شماره 9.

44) نهج البلاغه، نامه 45، صفحه 575- 576.

45) از مطالعه تاریخ چنین استفاده مى‏شود که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله این کار را بارها تکرار فرمود، گاه اسامه را پشت سر خود مى‏نشاند؛ گاه فضل بن عباس و گاه افراد دیگرى از دوستانش را؛ تا آن‏جا که بعضى از مورّخان، عدد آن‏ها را تا 33 نفر شماره کرده‏اند. (شرح نهج البلاغه، علامه شوشترى، جلد دوّم، صفحه 437) و از نکات جالب این که در حدیثى آمده است:هنگامى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از سفر باز مى‏گشت، کودکان مدینه به استقبالش مى‏شتافتند.پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دستور مى‏داد آن‏ها را بلند کنند. بعضى را پشت سر و بعضى را پیش روى خود سوار مى‏کرد و به اصحاب و یارانش نیز سفارش مى‏کرد که آن‏ها را سوار کنند و بعد از آن، کودکان افتخار مى‏کردند که بر مرکب پیامبر صلّى اللّه علیه و آله سوار شدند. (محجة البیضاء، جلد 3، صفحه 366).

46) «یخصف» از ماده «خصف» (بر وزن وصف) به معناى وصله کردن و پارگى را دوختن است. این واژه در اصل معناى ضمیمه کردن چیزى به چیزى است و به همین مناسبت به دوختن کفش و لباس اطلاق شده است.

47) «یرقع» از ماده «رقع» (بر وزن رفع) به معناى وصله کردن است.

48) «یردف» از ماده «ردف» (بر وزن حرف) به معناى قرار گرفتن پشت سر چیزى است؛ لذا به کسى که پشت سر دیگرى بر مرکب سوار مى‏شود «ردیف» مى‏گویند.

49) اصول کافى، جلد 6، صفحه 271. (با تلخیص).

50) تاریخ بغداد (خطیب بغدادى)، جلد 2، صفحه 293؛ ولى در این حدیث به جاى ستر (پرده) نمرقه (به معناى بالش) نقل شده است.

51) «ریاش» جمع «ریش» در اصل به معناى پرهاى پرندگان است و از آن جا که پرهاى آن‏ها لباس طبیعى زیبایى است و گاه به رنگ‏هاى مختلف است این واژه به هر گونه لباس زینتى و نیز به هر گونه زینت اطلاق مى‏شود و در جمله بالا هر دو معنا را محتمل است.

52) اصول کافى، جلد 2، صفحه 134 (توجه داشته باشید که جمله «قال تحتها» از قیلوله به معناى استراحت یا خواب نیم روز است).

53) «اشخصها» از ماده «شخوص» (بر وزن خلوص) در اصل به معناى خیره شدن چشم به یک نقطه است که معمولا نشانه وحشت است؛ سپس به خارج ساختن ناگهانى کسى از مکانى اطلاق شده است.

54) خاصه به معنای نزدیکان انسان است ولی بعضی از شارحان نهج البلاغه خاصه را که اسم فاعل است به معنای مصدری تفسیر کرده اند که مفهومش این است با خصوصیتی که او در پیشگاه خدا داشت در دنیا گرسنه بود ولی این تفسیر بعید به نظر می رسد.

55) زویت از ماده زی بر وزن حی به معنای دور کردن چیزی است.

56) زلفه به معنای مقام و موقعیت است.

57) زخرف، آیه 31.

58) زخرف، آیات 33 و 35.

59) «فتأسى» در غالب نسخه‏هاى نهج البلاغه «تأسى» به صورت مزبور (فعل ماضى) ذکر شده است؛ ولى از آن معناى امر استفاده مى‏شود به قرینه جمله «و الّا فلا یأمن الهلکة» اما در تعداد کمى از نسخ به صورت «فلیتأس» نقل شده که فعل امر است.

60) «رقعت» از ماده «ترقیع» به معناى وصله کردن است و امروز این واژه در خصوص پیوند اعضا نیز به کار مى‏رود.

61) «مدرعة» لباس پشمینه است.

62) «اغرب» از ماده «غروب» گرفته شده و در این جا به معناى دور شدن و پنهان شدن است.

63) بیشتر شارحان نهج البلاغه «یحمد» را به صورت فعل معلوم نوشته‏اند و طبعا براى «سرى» معناى مصدرى قائل‏اند (سرى یعنى ره سپردن شبانه) در این صورت مفهوم جمله چنین مى‏شود. صبحگاهان گروهى که در شب رهروى کردند و به مقصد رسیدند خدا را سپاس مى‏گویند یا واماندگان آنها را سپاس مى‏گویند. ولى در بعضى از نسخه‏ها «یحمد» به صورت فعل مجهول آمده است و طبعا «سرى» باید مصدر به معناى وصف باشد؛ یعنى رهروان شب؛ در این صورت چنین مى‏شود: صبحگاهان گروه رهروان شب، ستایش مى‏شوند. البتّه نتیجه هر دو نظر یکى است.

64) مرحوم کلینى در جلد دوّم اصول کافى، صفحه 317 در باب «حبّ الدنیا» حدیثى از امام سجاد علیه السّلام نقل مى‏کند که ریشه‏هاى هفت گانه گناه در آن تشریح شده و در آخر آن آمده:«فقال الأنبیاء و العلماء بعد معرفة ذلک: «حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة».

65) الغدیر، جلد 8، صفحه 282.

66) اصول کافى، جلد 2، صفحه 128.