و من خطبة له علیه السّلام
از خطبههاى امام علیه السّلام است (که در آن به صفات گمراهان و غافلان اشاره شده است).
خطبه در یک نگاه
این خطبه گلچینى است از چند بخش از خطبه مفصلى که امام ایراد فرموده است:
در بخش اوّل، برخى از صفات افراد فاسد و مفسد و گمراه را بیان مىکند تا مردم بدانند و از آنها فاصله گیرند.
در بخش دیگرى، به صفات غافلان اشاره مىکند که وقتى بیدار مىشوند که کار از
کار مىگذرد و گرفتار آثار سوء اعمال خود مىشوند.
در بخش سوّم، همگان را مخاطب ساخته و اندرزهاى مفید و مؤثر به آنها مىدهد تا از خواب غفلت بیدار شوند و به فکر آخرت خویش باشند.
در بخش چهارم، به چند صفت خطرناک اشاره مىکند که هر کس گرفتار آن باشد هر عملى انجام دهد، مقبول نخواهد شد و اهل نجات نخواهد بود.
در پنجمین و آخرین بخش، صفات چهارپایان و درندگان و انسانهاى دنیا پرست و مؤمنان بیدار را در یک مقایسه کوتاه روشن مىسازد و به این ترتیب خطبه پایان مىگیرد.
بخش اوّل
و هو فی مهلة من اللّه یهوی مع الغافلین، و یغدو مع المذنبین، بلا سبیل قاصد، و لا إمام قائد.
ترجمه:
او (انسان گمراه) در این چند روزى که خدا به او مهلت داده (تا با اعمال صالح، سعادت جاودان را براى خود فراهم سازد) پیوسته با غافلان به سوى سقوط مىرود و همه روز با گنهکاران بسر مىبرد؛ بى آن که در طریقى گام نهد که او را به حق رساند یا پیشوایى برگزیند که قائد و راهنماى او باشد.
شرح و تفسیر
انسانهاى گمراه و غافل
همان گونه که در بیان سند خطبه اشاره شد، بعضى از شارحان نهج البلاغه گفتهاند:این خطبه را امام علیه السّلام در حال حرکت به سوى «بصره» براى خاموش کردن فتنه «طلحه و زبیر و عایشه» ایراد و نصایح مؤثرى براى بیدارى همگان بیان فرموده است.
در این بخش، از انسانهاى گمراه- که نمونه روشن آن آتش افروزان «جنگ جمل» بودند- سخن مىگوید و چهار وصف از اوصاف آنها را بیان مىدارد؛ مىفرماید:
«او (انسان گمراه) در این چند روزى که خدا به او مهلت داده (تا با اعمال صالح، سعادت جاویدان را براى خود فراهم سازد) پیوسته با غافلان به سوى سقوط مىرود و همه روز با گنهکاران به سر مىبرد، بى آن که در طریقى گام نهد که او را به حق رساند، یا
پیشوایى برگزیند که قائد و راهنماى او باشد» (و هو فی مهلة من اللّه یهوی(2) مع الغافلین، و یغدو مع المذنبین، بلا سبیل قاصد، و لا إمام قائد).
آرى! اسباب بدبختى او در این چهار امر خلاصه مىشود، با غافلان همراه بودن و سقوط کردن و با گنهکاران همنشین شدن، از راه راست حرکت نکردن و پیشواى صالحى برنگزیدن.
تعبیر به «امام قائد» ممکن است اشاره به امامان علیهم السّلام معصوم باشد یا هر پیشواى عالم و با تقوایى که پیرو معصومین علیهم السّلام است و در هر حال، نقش رهبرى صالحان را در هدایت و نجات انسانها را مشخص مىکند؛ همان گونه که نقش همنشینى با غافلان و گنهکاران را در بدبختى و سقوط انسان روشن مىسازد.
بخش دوّم
منها: حتّى إذا کشف لهم عن جزاء معصیتهم، و استخرجهم من جلابیب غفلتهم استقبلوا مدبرا، و استدبروا مقبلا، فلم ینتفعوا بما أدرکوا من طلبتهم، و لا بما قضوا من وطرهم.
إنّی أحذّرکم، و نفسی، هذه المنزلة. فلینتفع امرؤ بنفسه، فإنّما البصیر من سمع فتفکّر، و نظر فأبصر، و انتفع بالعبر، ثمّ سلک جددا واضحا یتجنّب فیه الصّرعة فی المهاوی، و الضّلال فی المغاوی و لا یعین على نفسه الغواة بتعسّف فی حقّ، أو تحریف فی نطق، أو تخوّف من صدق.
ترجمه:
(این وضع دنیا پرستان غافل همچنان ادامه مىیابد) تا هنگامى که خداوند پرده از کیفر گناهانشان بردارد و آن را به آنها نشان دهد و آنان را از پشت پردههاى غفلت بیرون کشد.
در این هنگام به استقبال آن چه پشت کرده بودند مىشتابند و به آن چه روى آورده بودند، پشت مىکنند. آنها (مىبینند) نه از آن چه به آن رسیدند نفعى بردند و نه از مواهبى که به دست آوردند بهرهاى گرفتند.
من شما و خویشتن را از چنین وضعى بر حذر مىدارم؛ هر کس باید از (مواهب و امکانات) خویشتن بهره گیرد؛ چرا که شخص بصیر و بینا کسى است که (با گوش خود) بشنود و بیندیشد و با (چشم خود) ببیند و عبرت گیرد؛ سپس در جاده روشنى گام نهد که
در آن از راههایى که به سقوط و گمراهى و شبهات اغواگر منتهى مىشود، دورى جوید و گمراهان را از طریق سازشکارى در حق، یا تحریف در سخن، یا ترس از راستگویى (بر خود) مسلط نکند.
شرح و تفسیر
اندرزى سودمند و گرانبها
از آن جا که در بخش گذشته، امام علیه السّلام به غفلت شدید دنیا پرستان اشاره فرمود، در این بخش مىفرماید: این غفلت چندان طولانى نمىشود و به زودى حجابها کنار مىرود و هنگامى که سیلى مرگ بر صورت آنان نواخته شود از خواب غفلت بیدار مىشوند، ولى چه سود! مىفرماید:
(این وضع دنیا پرستان غافل ادامه مىیابد) «تا هنگامى که خداوند پرده از کیفر گناهانشان بردارد و آن را به آنها نشان دهد و آنان را از پشت پردههاى غفلت بیرون کشد؛ در این هنگام به استقبال آن چه پشت کرده بود مىشتابند و به آن چه روى آورده بودند پشت مىکنند» (حتّى إذا کشف لهم عن جزاء معصیتهم، و استخرجهم من جلابیب(3) غفلتهم استقبلوا مدبرا، و استدبروا مقبلا).
آرى! عمر دنیا کوتاه است و به زودى پایان مىگیرد و هنگامى که انسان در آستانه مرگ قرار گرفت چشم برزخى پیدا مىکند. پردههاى غفلت کنار مىرود و هر انسانى نتایج اعمالش را با چشم خود مىبیند و به استقبال آن چه را از خود دور مىدید یعنى سراى دیگر مىشتابد و به این دنیا که به او روى آورده بود پشت مىکند. همه چیز دگرگون مىشود و تمام رشتههایى که او را به هم تابیده بود، پاره مىشود.
از این رو در یک نتیجه گیرى روشن مىفرماید: «آنها (مىبینند) نه از آن چه به آن رسیدند نفعى بردند، و نه از مواهبى که به دست آوردند بهرهاى گرفتند» (فلم ینتفعوا
بما أدرکوا من طلبتهم، و لا بما قضوا من وطرهم(4)).
آرى! آنها اموال و مقامات قصرهاى پرشکوه باغهاى پرطراوتى و خادمان و چاکرانى براى خود فراهم ساختند؛ به گمان این که، سالیان دراز از آن بهره مىگیرند؛ اما در برابر توفان حوادث، همچون یک پر کاه از جا کنده شدند و به نقطه دور دستى پرتاب گشتند و در زیر خاکهاى سرد آرمیدند.
گویى در جمله اوّل اشاره به کسانى مىفرماید که از امکانات خود به هیچ وجه استفاده نکردند (مثلا قصرى ساخته و پیش از آن که ساکن آن شود، دست اجل گریبان او را گرفته است).
و جمله دوّم اشاره به کسانى است که شروع به بهرهگیرى از امکانات خود کردهاند؛ ولى پیش از آن که بهره خود را کامل کنند، مرگ میان آنها و خواستههایشان جدایى افکند (همچون کسى که قصرى ساخته، چند روزى در آن ساکن شده، سپس دعوت حق را لبیک گفته و از دنیا رخت بربسته است).
امام علیه السّلام در ادامه این سخن به نصایح بسیار سودمندى مىپردازد که راه سعادت در آنها نشان داده شده است. اشاره به زندگى پر درد و رنج غافلان کرد، مىفرماید: «من شما و خویشتن را از چنین وضعى بر حذر مىدارم» (إنّی أحذّرکم، و نفسی، هذه المنزلة).
و به دنبال آن راه نجات را از این غفلت مرگبار ضمن اشاره به پنج دستور بیان مىکند؛ مىفرماید: «هر کس باید از (مواهب و امکانات) خویشتن بهره گیرد؛ چرا که شخص بصیر و بینا کسى است که (با گوش خود) بشنود و بیندیشد و (با چشم خود) ببیند و عبرت گیرد؛ سپس در جاده روشنى گام نهد که در آن از راههایى که به سقوط و گمراهى و شبهات اغواگر منتهى مىشود دورى جوید» (فلینتفع امرؤ بنفسه، فإنّما البصیر من
سمع فتفکّر، و نظر فأبصر، و انتفع بالعبر، ثمّ سلک جددا(5) واضحا یتجنّب فیه الصّرعة فی المهاوی(6)، و الضّلال فی المغاوی(7)).
در این تعبیرات امام علیه السّلام نخست خود و مخاطبان را خطاب مىکند تا سخن تأثیر بیشترى بگذارد؛ چرا که شنونده هنگامى که ببیند گوینده سخنان خود را باور دارد و به کار مىبندد، تأثیر بیشترى خواهد پذیرفت.
و به دنبال آن به همگان هشدار مىدهد که خداوند مواهب بسیارى در اختیارشان گذاشته و استعدادهاى مهمى در درونشان نهفته، باید از آنها به نفع خویش بهره گیرند و راه بهرهگیرى را در گوش شنوا و چشم بینا و استفاده از تجارب دیگران و سپس گام نهادن در جادههاى روشن دور از پرتگاهها و عوامل گمراهى مىشمرد.
و در آخرین دستور، هشدار مهمى مىدهد که از مسلّط کردن گمراهان بر خویش که سبب انواع مزاحمتها مىشود، بپرهیزد. مىفرماید: «گمراهان را از طریق سازشکارى در حق یا تحریف در سخن یا ترس از راستگویى بر خود مسلّط نکند» (و لا یعین على نفسه الغواة(8) بتعسّف(9) فی حقّ، أو تحریف فی نطق، أو تخوّف من صدق).
اشاره به این که بعضى از افراد ضعیف النفس و عافیت طلب هنگامى که در برابر افراد گمراه قرار مىگیرند سعى دارند با چشم پوشى از بعضى حقایق یا تحریف در بیان مطالب
حق یا ترس از راستگویى و صراحت در بیان، مخالفتهاى آنها را کاهش دهند و همین امر سبب مىشود که آنها بر انسان مسلّط شوند و جسور گردند که جلوگیرى از آنان بعد از آن مشکل خواهد شد.
باید با صراحت آمیخته با ادب و دلسوزى حقایق را بیان کرد و از مخالفت گمراهان نترسید، آنها غالبا در برابر موضعگیرىهاى شجاعانه عقب نشینى مىکنند و اجازه جسارت به خود نمىدهند.
در طول تاریخ، نمونههاى زیادى دیده مىشود که افراد، با تحریف حقایق و کتمان واقعیات، مشکلات زیادى براى خود و جامعهاى که در آن مىزیستهاند به وجود آوردهاند.
داستان قریه «حوأب» در «جنگ جمل» معروف است. «عایشه» از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله شنیده بود که رو به او کرد و فرمود: گویا مىبینم یکى از شما همسرانم را (که در یک مسیر باطل) به قریه «حوأب» مىرسید و سگهاى آن در برابر او پارس مىکنند. اى «عایشه» بترس که تو آن فرد باشى. اتفاقا در مسیر آتش افروزان در جنگ جمل به سوى «بصره» هنگامى که «عایشه» همراه لشکر به «حوأب» رسید، صداى پارس کردن سگها را شنید. سؤال کرد: این جا کجاست؟ گفتند: «حوأب» است. «عایشه» در وحشت فرو رفت.گفت: من از همین جا به «مدینه» بر مىگردم. «محمّد بن طلحه» گفت: این سخنان را کنار بگذار! دیگرى گفت: که این جا به یقین «حوأب» نیست و گروه زیادى از مردم آن محل را آوردند که به دروغ شهادت دهند. این جا «حوأب» نیست. عایشه پذیرفت و به راه خود ادامه داد.
نظیر این داستان در گذشته و حال بسیار بوده و هست.(10)
بخش سوّم
فأفق أیّها السّامع من سکرتک، و استیقظ من غفلتک، و اختصر من عجلتک، و أنعم الفکر فیما جاءک على لسان النّبىّ الأمّىّ- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- ممّا لا بدّ منه و لا محیص عنه؛ و خالف من خالف ذلک إلى غیره، و دعه و ما رضى لنفسه؛ وضع فخرک، و احطط کبرک، و اذکر قبرک، فإنّ علیه ممرّک، و کما تدین تدان، و کما تزرع تحصد، و ما قدّمت الیوم تقدم علیه غدا، فامهد لقدمک، و قدّم لیومک. فالحذر الحذر أیّها المستمع! و الجدّ الجدّ أیّها الغافل! و لا ینبّئک مثل خبیر.
ترجمه:
اى شنونده! از مستى خود به هوش آى! و از غفلت بیدار شو! و از عجله و شتاب خود (در امر دنیا) بکاه. در آن چه از زبان پیامبر امّى صلّى اللّه علیه و آله به تو رسیده و راه گریزى از آن نیست درست بیندیش (و دستوراتش را به کار بند). با کسى که از این دستورات سرپیچى مىکند همراه مشو. و او را به آن چه براى خود راضى شده واگذار. فخر فروشى را کنار بگذار و از مرکب تکبر به زیر آى! و به یاد قبرت باش که گذرگاهت به سوى عالم آخرت است. (بدان!) همان گونه که جزا مىدهى جزا داده خواهى شد و همان چیز را که زراعت مىکنى درو خواهى کرد و آن چه امروز از پیش مىفرستى فردا بر آن وارد خواهى شد. پس براى ورود خود در سراى دیگر جایى فراهم ساز! و براى آن روزت چیزى از پیش بفرست. به هوش باش، به هوش باش اى شنونده! و کوشش و تلاش کن اى غافل و (بدان) هیچ کس مانند شخص آگاه تو را از حقایق امور با خبر نمىسازد!
شرح و تفسیر
به هوش باش!
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه بعد از هشدارهایى که در بخش قبل آمد، به موعظه و نصیحت شنوندگان پرداخته و اندرزهاى بسیار سودمندى با عبارات کوتاه و پر معنایى بیان مىدارد. شنونده خود را مخاطب ساخته، مىفرماید: «اى شنونده! از مستى خود به هوش آى و از غفلت بیدار شو و از عجله و شتاب خود (در امر دنیا) بکاه» (فأفق(11) أیّها السّامع من سکرتک، و استیقظ من غفلتک، و اختصر من عجلتک).
اشاره به این که زرق و برق دنیا و مال و مقام و شهوت انسان را مست مىکند و در خواب غفلت، فرو مىبرد و او را بدون مطالعه به شتاب وا مىدارد و این امور سه گانه موجب انواع اشتباهات و خطاها و گناهان است. از آدم مست و خواب و شتابزده چه انتظارى جز اشتباه و خطا مىتوان داشت؟!
سپس مىافزاید: «در آن چه از زبان پیامبر امى صلّى اللّه علیه و آله به تو رسیده و راه فرارى از آن نیست، درست بیندیش (و دستورات آن بزرگوار را به کار بند) و با کسى که نسبت به این دستورات مخالفت کند همراه مشو و او را به آن چه براى خود راضى شده واگذار!» (و أنعم الفکر فیما جاءک على لسان النّبىّ الأمّىّ(12)- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- ممّا لا بدّ منه و لا محیص عنه؛ و خالف من خالف ذلک إلى غیره، و دعه و ما
رضى لنفسه).
در این سه دستور نیز نخست به پیروى بى قید و شرط از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله دعوت مىکند؛ چرا که آن چه را او فرموده وحى الهى و سبب سعادت دنیا و آخرت و نجات انسانهاست و بعد مىگوید: اگر کسانى با این روش مخالفت کنند، هر چند گروه زیادى از مردم باشند، مخالفت کن و در پیروى از حق تردید به خود راه مده! و آنها را به حال خود واگذار.
و در ادامه این نصایح مىفرماید: فخر فروشى را کنار بگذار، و از مرکب تکبر به زیر آى و به یاد قبرت باش که گذرگاهت به سوى عالم آخرت است» (وضع فخرک، و احطط(13) کبرک، و اذکر قبرک).
در این سه دستور امام نخست به خمیر مایه شرّ و فساد یعنى فخر فروشى و تکبر اشاره مىکند که تا انسان آن را کنار نگذارد روى سعادت نخواهد دید و به همان سرنوشتى گرفتار خواهد شد که شیطان متکبّر و فخر فروش گرفتار شد، سپس به یاد آورى مرگ و قبر اشاره مىفرماید که فراموش کردن آن موجب «طول امل» و غرق شدن در زرق و برق دنیاست؛ همان قبرى که سهمیه ثروتمند و درویش در آن یکسان است و چنان در کنار هم مىخوابند که گویى همیشه با هم بودهاند. نه درویش بى کفن مىمیرد و نه ثروتمند یک کفن دارد بیش. عین این سه جمله در کلمات قصار (حکمت 398) آمده است و نشان مىدهد که مرحوم «سیّد رضى» کلمات قصار را گاه از خطبههاى طولانى بر مىگزیده است.
و در ادامه این بحث، سه اندرز دیگر که هماهنگ با هم است بیان مىکند و مىفرماید:(بدان) «همان گونه که جزا مىدهى جزا داده خواهى شد و همان چیز که زراعت مىکنى درو خواهى کرد و آن چه امروز از پیش مىفرستى فردا بر آن وارد خواهى شد؛ پس براى
قدوم خود در سراى دیگر جایى فراهم ساز و براى آن روزت چیزى از پیش بفرست» (کما تدین تدان، و کما تزرع تحصد، و ما قدّمت الیوم تقدم علیه غدا، فامهد(14) لقدمک، و قدّم لیومک).
چگونه انسان مىتواند به دیگران ظلم و ستم کند و جزاى نیکى را به بدى بدهد ولى از خداوند انتظار داشته باشد جزاى اعمال بد او را به نیکى بدهد؟ و چگونه انسان مىتواند بذر خام بپاشد و انتظار داشته باشد گل درو کند و به گفته شاعر:
تخم گل کاشتى آخر گل شد
بر سرش نغمه سرا بلبل شد
خار کشتى ثمرت خار دهد
خار جز خار کجا بار دهد؟
در زمین دل خود کشتى خار
خار بار آمد و دادت آزار!
در واقع این اندرزها از آیات قرآنى و روایات نبوى مایه مىگیرد؛ آن جا که خدا را ««مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ»» و دنیا را «مزرعه آخرت» مىشمریم و در سوره «حشر» مىفرماید:«وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ»؛ هرکس باید بنگرد که براى فردایش چه چیز از پیش فرستاد».(15) و در سوره «بقره» مىخوانیم: ««وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ»؛ و هر کار خیرى را براى خود از پیش مىفرستید، آن را نزد خدا (در سراى دیگر) خواهید یافت».(16)
و امام علیه السّلام در پایان این بخش به همان مطلبى که در آغاز از آن شروع کرد باز مىگرداند و مخاطبان خویش را از خواب غفلت بیدار مىکند و به جدّ و جهد وا مىدارد و مىفرماید:«به هوش باش، به هوش باش اى شنونده! و کوشش و تلاش کن اى غافل و (بدان) هیچ کس مانند شخص آگاه تو را از حقایق امور با خبر نمىسازد!» (فالحذر الحذر أیّها
المستمع! و الجدّ الجدّ أیّها الغافل! «وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ»).
جمله اخیر که اقتباس از آیه 14 سوره «فاطر» است اشاره به این است که هیچ کس همچون گوینده این سخنان نمىتواند، حقیقت مرگ و زندگى و امروز و فرداى آدمى و سرنوشت او را در این جهان بیان کند و به گفته یکى از شارحان نهج البلاغه، کسى که در خطبهها و نامهها و کلمات قصار امام أمیر المؤمنین علیه السّلام دقت کند به یقین مىداند کسى با این دقت و ظرافت درباره دنیا و ماهیّت آن و آغاز و انجامش سخن نگفته، سخنى تکان دهنده و بیدارگر.
شاعر عرب در زمینه نصایح اخیر چنین مىگوید:
«هى الدّنیا تقول بملأ فیها
حذار! حذار! من بطشى و فتکی
فلا یغررکم حسن ابتسامی
فقولی مضحک و الفعل مبکی
این دنیا پیوسته با تمام دهان مىگوید: از جملات و کشتارهاى غافلگیرانه من بر حذر باشید، بر حذر!
تبسّم زیباى من شما را نفریبد؛ چرا که سخنانم شیرین و خنده آفرین است؛ ولى کار من گریه آور است».(17)
بخش چهارم
إنّ من عزائم اللّه فی الذّکر الحکیم، الّتی علیها یثیب و یعاقب، و لها یرضى و یسخط، إنّه لا ینفع عبدا- و إن أجهد نفسه، و أخلص فعله- أن یخرج من الدّنیا، لاقیا ربّه بخصلة من هذه الخصال لم یتب منها: أن یشرک باللّه فیما افترض علیه من عبادته، أو یشفی غیظه بهلاک نفس، أو یعرّ بأمر فعله غیره، أو یستنجح حاجة إلى النّاس بإظهار بدعة فی دینه، أو یلقى النّاس بوجهین، أو یمشی فیهم بلسانین. اعقل ذلک فإنّ المثل دلیل على شبهه.
إنّ البهائم همّها بطونها؛ و إنّ السّباع همّها العدوان على غیرها؛ و إنّ النّساء همّهنّ زینة الحیاة الدّنیا و الفساد فیها؛ إنّ المؤمنین مستکینون.إنّ المؤمنین مشفقون. إنّ المؤمنین خائفون.
ترجمه:
از امور قطعى و مسلّم الهى در کتاب حکیم و استوار او (قرآن مجید) که خداوند به آن پاداش و کیفر مىدهد، و براى آن خشنود مىشود یا خشم مىگیرد، این است که هرگاه انسان با یکى از این خصلتها بدون توبه از دنیا برود و پروردگار خود را با آن ملاقات کند، اعمالش سودى براى او نخواهد داشت؛ هر چند خود را به زحمت افکند و عملش را خالص گرداند.
(نخست) این که همتایى براى خدا در عبادتى که بر او فرض کرده قرار دهد یا خشم
خود را با کشتن بىگناهى فرو نشاند یا کسى را به سبب عملى که دیگرى انجام داده نکوهش کند. (و او را متّهم سازد).
یا براى به دست آوردن حاجتى که به مردم دارد بدعتى در دین خدا بگذارد یا مردم را با دو چهره ملاقات کند و در میان آنان با دو زبان سخن بگوید (و نفاق و دو رویى پیشه کند) در آن چه گفتم بیندیش؛ (و بقیه را بر آن قیاس کن) چرا که هر چیز را با مثل و مانندش مىتوان شناخت.
(بدان) چهار پایان تمام همّتشان شکمهاى شان است و درّندگان تمام همّتشان تجاوز و تعدى به دیگران است و زنان (هوسباز) تمام فکرشان زینت زندگى و فساد در آن است؛ در حالى که مؤمنان، خاضع و متواضعند و نسبت به دیگران بیمناکند (مبادا آسیبى به آنها برسد). و (در برابر مسئولیتهاى شان در پیشگاه خدا) خائف و ترسانند.
شرح و تفسیر
از این سه خوى زشت بپرهیز
به دنبال بخش پیشین این خطبه که امام علیه السّلام مخاطبان خود را به شدّت هشدار مىدهد تا از خواب غفلت به در آیند و به تلاش و کوشش بپردازند، در این بخش، انگشت روى پنج گناه کبیره و خطرناک مىگذارد و تصریح مىکند: هر کس بدون توبه از این گناهان از دنیا برود هیچ عملى از او مقبول نیست؛ مىفرماید:
«از امور قطعى و مسلّم الهى در کتاب حکیم و استوار او (قرآن مجید) که خداوند به آن پاداش و کیفر مىدهد، و براى آن خرسند مىشود یا خشم مىگیرد، این است که هرگاه انسان با یکى از این خصلتها بدون توبه از دنیا برود و پروردگار خود را با آن ملاقات کند، اعمالش سودى براى او نخواهد داشت؛ هر چند خود (براى انجام دادن کارهاى خیر) را به زحمت افکند و عملش را خالص گرداند» (إنّ من عزائم اللّه فی الذّکر الحکیم، الّتی علیها یثیب و یعاقب، و لها یرضى و یسخط، إنّه لا ینفع عبدا- و إن أجهد
نفسه، و أخلص فعله(18)- أن یخرج من الدّنیا، لاقیا ربّه بخصلة من هذه الخصال لم یتب منها).
سپس امام علیه السّلام به شرح این خصلتها که عبارتند از: شرک، قتل نفس، تهمت، بدعت و نفاق پرداخته و هر یک از این امور پنج گانه را در عبارت کوتاهى بیان مىکند و مىفرماید:
«همتایى براى خدا در عبادتى که بر او فرض کرده قرار دهد یا خشم خود را با کشتن بیگناهى فرو نشاند یا کسى را به سبب عملى که دیگرى انجام داده نکوهش کند. (و او را متّهم سازد).
یا براى به دست آوردن حاجتى که به مردم دارد بدعتى در دین خدا بگذارد یا مردم را با دو چهره ملاقات کند و در میان آنان با دو زبان سخن بگوید (و نفاق و دو رویى پیشه کند) در آن چه گفتم بیندیش؛ (و بقیه را بر آن قیاس کن) چرا که هر چیز را با مثل و مانندش مىتوان شناخت» (أن یشرک باللّه فیما افترض علیه من عبادته، أو یشفی غیظه بهلاک نفس، أو یعرّ(19) بأمر فعله غیره، أو یستنجح حاجة إلى النّاس بإظهار بدعة فی دینه، أو یلقى النّاس بوجهین، أو یمشی فیهم بلسانین.اعقل ذلک فإنّ المثل دلیل على شبهه).
به این ترتیب؛ نخستین گناه بسیار خطرناک، شرک در عبودیّت پروردگار است؛ کارى که اگر انسان از آن توبه نکند هرگز مشمول عفو الهى نخواهد شد: ««إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ
یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ»؛ خداوند هرگز شرک را نمىبخشد و کمتر از آن را براى هر کس بخواهد و شایسته بداند مىبخشد».(20)
دیگر این که انسان با ریختن خون دیگرى خشم خود را فرو نشاند همان گونه که قرآن مىفرماید: ««وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها»؛ هر کس انسان با ایمانى را به قتل برساند کیفر او جهنم است که جاودانه در آن خواهد ماند»(21).
بعضى از شارحان نهج البلاغه این جمله را شامل انتحار و خودکشى نیز دانستهاند ولى ظاهر عبارت همان معناى اوّل است و به هر حال بعضى آیه فوق را دلیل بر این مىدانند که قتل بى گناهان سبب مىشود قاتل بى ایمان از دنیا برود؛ چرا که خلود و جاودانگى مخصوص افراد بىایمان است.
در مورد سوّمین وصف که متّهم ساختن افراد به اعمالى است که انجام ندادهاند و در واقع، کشتن شخصیت و ریختن آبروى آنهاست. در روایات اسلامى مىخوانیم که اهمیّت آبروى انسان به اندازه اهمیّت خون اوست.
درباره چهارمین وصف یعنى بدعتگزارى در دین خدا براى رسیدن به مال و مقام دنیا همین بس که از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم: «اهل البدع شرّ الخلق و الخلیقة، اهل البدع کلاب اهل النّار؛ بدعت گزاران، بدترین خلق خدا هستند، اهل بدعت سگان دوزخیانند!»(22)
و در مورد وصف پنجم یعنى نفاق و دو رویى و دو گویى همین بس که قرآن مجید درباره منافقان مىفرماید: ««وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ»؛ و هنگامى که افراد با ایمان را ملاقات مىکنند مىگویند: ما ایمان آوردهایم (ولى) هنگامى که با شیطانهاى خود
خلوت مىکنند مىگویند: ما با شماییم ما فقط (آنها) را مسخره مىکنیم».(23) و در آیات بعد از آن تصریح شده است که اعمال آنها سودى به حالشان ندارد و مشمول هدایتهاى الهى واقع نمىشوند.
به راستى اگر جامعه بشرى از آلودگى به این صفات پنج گانه پاک شود، چه آرامش و امنیّتى بر آن حاکم خواهد شد! جان و مال و آبروى مردم محفوظ مىماند؛ مردم با صفا و صمیمیّت با هم گفتگو مىکنند. شرک و بدعت رخت بر مىبندد و از نظر جنبههاى معنوى نیز رشد و نمو کافى پیدا مىکنند.
بعضى از شارحان نهج البلاغه جمله «او یلقى الناس بوجهین» را اشاره به معنایى دانستهاند و جمله «او یمشى فیهم بلسانین» را اشاره به معناى دیگرى؛ اوّلى دو رویى خود شخص را بیان مىکند و دوّمى دو گویى نسبت به دیگران را؛ به همین دلیل اوصاف یاد شده را شش صفت شمردهاند؛ ولى بدیهى است هر دو از آثار نفاق است: یکى با زبان و دیگرى با چهره؛ لذا بهتر است که هر دو را با یک عنوان مطرح کنیم.
از نکات قابل ملاحظه این که به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه با توجه به این که این خطبه قبل از جنگ جمل ایراد شده، اشاره به این است که اوصاف مزبور در آتش افروزان جنگ جمل وجود داشت؛ زیرا از یک سو آنها هواى نفس خویش را به جاى مقدّس خدا پرستیدند و از سوى دیگر خشمشان را نسبت به على علیه السّلام با ریختن خون بى گناهان فرو نشاندند و از سویى قتل عثمان که به دست دیگران و با تحریک آنان واقع شده بود به على علیه السّلام نسبت دادند و از طرف چهارم مسأله امامت و جانشینى على علیه السّلام را نسبت به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله انکار کردند و بدعت در دین خدا گذاشتند و از سوى پنجم از یک طرف مردم را از قتل عثمان باز مىداشتند و از طرف دیگر به طور پنهانى بر ضدّ او تحریک مىکردند و جمله «اعقل ذلک» (در آن چه گفتهام بیندیش) را اشاره به همین
نکته دانستهاند.(24)
امام علیه السّلام به دنبال این تذکّرات پر معنا مىفرماید: «آن چه گفتهام بیندیش و امثال و مانند آن را درک کن و به تعبیر دیگر تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل».
بعضى از شارحان نهج البلاغه جمله «اعقل ذلک» را اشاره به مطالبى که در جملههاى بعد آمده است مىدانند؛ ولى این خلاف ظاهر تعبیر «ذلک» مىباشد.
به هر حال، امام علیه السّلام در پایان این خطبه به چند نکته مهم دیگر که بى ارتباط به مسأله جنگ جمل نیست اشاره مىکند و مىفرماید: «چهار پایان تمام همّتشان شکمهاىشان است و درّندگان تمام همّتشان تجاوز و تعدى به دیگران است و زنان (هوسباز) تمام فکرشان زینت زندگى و فساد در آن است؛ در حالى که مؤمنان، خاضع و متواضعند و مؤمنان نسبت به دیگران بیمناکند (مبادا آسیبى به آنها برسد). و (در برابر مسئولیتهاىشان در پیشگاه خدا) خائف و ترسانند» (إنّ البهائم همّها بطونها؛ و إنّ السّباع همّها العدوان على غیرها؛ و إنّ النّساء همّهنّ زینة الحیاة الدّنیا و الفساد فیها؛ إنّ المؤمنین مستکینون(25). إنّ المؤمنین مشفقون. إنّ المؤمنین خائفون).
آرى! مؤمنان صالح و درستکار و وظیفه شناس هم در برابر خالق خائفند و هم در برابر خلق خدا. در برابر خالق به دلیل وظایف سنگینى که بر عهده دارند و در برابر خلق به علت این که مبادا حقى از حقوق کسى را پایمال کنند؛ به عکس انسانهاى درنده خو و هوسباز و شکم پرور که جز اسطبل و علف نشناسند و غیر از غارت و چپاول دیگران کارى ندارند.
در واقع، امام علیه السّلام مظاهر دنیوى را در سه چیز خلاصه کرده: شکم پرورى، درنده خویى و بهرهگیرى از تجملات و زینتها. یکى را برنامه چهار پایان ذکر کرده و یکى را حیوانات
درنده و دیگرى را زنان هوسباز.
این تعبیرات ممکن است اشاره به سردمداران جنگ جمل باشد که با همین انگیزهها آتش آن جنگ را برافروختند و گروه زیادى را به کشتن دادند و خودشان نیز ناکام شدند.(توجه داشته باشید که طبق بعضى از روایات امام علیه السّلام این خطبه را در آستانه جنگ جمل ایراد فرمود).
1) سند خطبه:در «مصادر نهج البلاغه» نقل شده است: در برخى از نسخههاى «نهج البلاغه» این خطبه به صورت جزئى از خطبه گذشته ذکر شده است، «ابن ابى الحدید» مىگوید، «این خطبه را امام در حالى ایراد کرد که به سوى «بصره» (براى جنگ جمل و خاموش کردن آتش فتنه) در حرکت بود و شک نیست که او این خطبه را در جاى دیگر دیده است که آن را چنین معرفى مىکند. قبل از سیّد رضى در کتاب «تحف العقول» این خطبه به صورت مشروحترى آمده است و مرحوم «کلینى» بخشهایى از آن را در جلد پنجم کتاب «کافى» آورده و در کلمات قصار نیز یک جمله از این خطبه به صورت کلمه 398 ذکر شده است. (ضع فخرک، و احفظ کبرک و اذکر قبرک). (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 347).
2) «یهوى» از ماده «هوى» (بر وزن تهى) در اصل به معناى سقوط کردن از بلندى است و «هوى» (بر وزن هوا) به معناى تمایل به چیزى است و معمولا در مورد تمایلات نفسانى به امور باطل به کار مىرود و در جمله بالا به همان معناى اوّل است؛ یعنى شخص دنیا پرست همراه غافلان در وادى بدبختى سقوط مىکند.
3) «جلابیب» جمع «جلباب» به معناى چادر و پرده است.
4) «وطر» به معناى حاجت و نیاز است و «قضاء وطر» به معناى بهره گیرى کامل از چیزى است.
5) «جدد» و «جاده» یک معنا دارد و به راههاى صاف و محکم که پا در آن فرو نمىرود، گفته مىشود.
6) «مهاوى» جمع «مهواة» (بر وزن مقداد) به معناى گودالى یا پرتگاهى است که انسان در آن سقوط مىکند.
7) «مغاوى» جمع «مغواة» (بر وزن مقداد) به معناى شبهات گمراه کننده است.
8) «غواة» جمع «غاوى» به معناى شخص گمراه است.
9) «تعسف» از ماده «عسف» (بر وزن است) به معناى بى راهه رفتن است و به افراد ظالم و زورگو «متعسف» مىگویند چون در واقع بى راهه مىروند.
10) شرح نهج البلاغه شوشترى، جلد 12، صفحه 74.
11) «افق» از ماده «افاقه» به معناى به هوش آمدن است.
12) «امى» منسوب به «ام» یعنى مادر به معناى درس نخوانده است. گویى به همان حالتى که از مادر متولّد شده باقى مانده و مکتب استاد را ندیده. بدیهى است درس نخواندن پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله به این معناست که علوم و دانشهاى آن حضرت همه الهى بود و به وسیله انسانى تعلیم نیافته بود و به گفته شاعر:نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشتبه غمزه مسأله آموز صد مدرس شددر تفسیر این واژه دیدگاههاى دیگرى هست که شرح آن را در «تفسیر نمونه»، جلد 6، ذیل آیه 157 سوره اعراف، مطالعه فرمایید.
13) «احطط» از ماده «حط» (بر وزن خط) به معناى پایین آمدن و پایین آوردن (لازم و متعدى) هر دو آمده است و در خطبه مزبور به معناى دوّم است.
14) «فامهد» از ماده «مهد» (بر وزن عهد) در اصل به معناى گاهواره یا محلى است که براى کودک آماده مىکنند، سپس به معناى آماده سازى به کار رفته است که در خطبه یاد شده نیز به همین معناست.
15) حشر، آیه 18.
16) بقره، آیه 110.
17) اشعار بالا از «ابو الفرج ساوى» است. (شرح ابن ابى الحدید، جلد 3، صفحه 335).
18) تعبیر به اخلاص در عمل-بااینکه کسی که دارای این صفات پنج گانه است نمیتواند عمل خالص داشته باشد-ظاهراً اشاره به اخلاص های مقطعی و موردی استکه در یک لحظه همه زشتی ها را فراموش می کند و مثلا صدقه ای در راه خدا می دهد و به درمانده ای کمک می کند، ولی این خلوص نیت دیری نمی پاید که جای خود را به شرک و نفاق و بدعت می سپارد.
19) یعرّ از ماده عرّ بر وزن شر یا عرّ بر وزن حر در اصل به معنای بیماری جرب که یک نوع عارضا شدید پوستی است.سپس به رگونه ضرر و عیبی که به نسان می رسد، اطاق شده است و در جمله بالا به معنای عیب جویی و تهمت است.
20) نساء، آیه 48.
21) نساء، آیه 93.
22) کنز العمال، حدیث 1095 و 1126.
23) بقره، آیه 14.
24) اقتباس از: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 9، صفحه 162.
25) «مستکینون» از ماده «سکون» است که معناى روشنى دارد. سپس به خضوع و خشوع نیز اطلاق شده است.