جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 152(1)

زمان مطالعه: 20 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

فى صفات الله جل جلاله، و صفات أئمة الدین‏

از خطبه‏هاى امام علیه السّلام است که درباره صفات خداوند و اوصاف پیشوایان دین ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه به طور کلى از سه بخش تشکیل شده است: در بخش اوّل، امام علیه السّلام به نکات مهمى درباره صفات خداوند اشاره مى‏کند که به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه مانند آن در هیچ کتابى دیده نشده است و فراتر از مطالبى است که فلاسفه و حکیمان و عرفا درباره صفات خدا گفته‏اند.

و در بخش دوّم به موقعیت پیشوایان دینى و امامان هدایت اشاره مى‏کند و مقام آن‏ها را در پیشگاه حق و موقعیتشان را در جامعه انسانى، بیان مى‏فرماید.

در بخش سوّم از نعمت بزرگ الهى یعنى اسلام و قرآن سخن مى‏گوید، و نکات جالبى درباره این کتاب آسمانى ذکر مى‏کند تا مردم قدرش را بدانند و از این منبع فیض پروردگار بیشتر بهره گیرند.

بخش اوّل‏

الحمد للّه الدّالّ على وجوده بخلقه، و بمحدث خلقه على أزلیّته؛ و باشتباههم على أن لا شبه له. لا تستلمه المشاعر، و لا تحجبه السّواتر، لافتراق الصّانع و المصنوع، و الحادّ و المحدود، و الرّبّ و المربوب؛ الأحد بلا تأویل عدد، و الخالق لا بمعنى حرکة و نصب، و السّمیع لا بأداة، و البصیر لا بتفریق آلة، و الشّاهد لا بمماسّة، و البائن لا بتراخی مسافة، و الظّاهر لا برؤیة، و الباطن لا بلطافة. بان من الأشیاء بالقهر لها، و القدرة علیها، و بانت الأشیاء منه بالخضوع له، و الرّجوع إلیه. من وصفه فقد حدّه، و من حدّه فقد عدّه، و من عدّه فقد أبطل أزله، و من قال: «کیف» فقد استوصفه، و من قال: «أین» فقد حیّزه. عالم إذ لا معلوم، و ربّ إذ لا مربوب، و قادر إذ لا مقدور.

ترجمه‏:

ستایش، مخصوص خداوندى است که با آفرینش مخلوقات همگان را به وجود خود رهنمون شده است و به حدوث آن‏ها ازلیّت خود را نشان داده و با شباهت داشتن آن‏ها به یکدیگر روشن مى‏سازد که شبیه و نظیرى ندارد؛ عقل‏ها به کنه ذاتش نرسد و حجاب‏ها وجودش را مستور نسازد؛ چرا که خالق و مخلوق با هم فرق دارند و محدود کننده و محدود شونده و پرورش دهنده و پرورده شده با هم متفاوتند. یگانه است؛ ولى نه به معناى وحدت عددى (بلکه به این معنا که شبیه و نظیر ندارد) و خالق و آفریننده است؛

اما نه به این معنا که حرکت و رنج و تعبى در این راه متحمل شود. شنواست؛ بى آن که از ابزار شنوایى استفاده کند و بیناست ولى نه از طریق باز و بسته کردن پلک‏ها. در همه جا حاضر است؛ نه این که با اشیا مماس باشد و از همه چیز جداست؛ بى آن که مسافتى میان او و موجودات باشد. آشکار است؛ نه با دید چشم‏ها و پنهان است نه به سبب کوچکى و لطافت. با سلطه و قدرتش، از همه اشیا جداست و همه آنها از او جدا هستند؛ چرا که در برابر او خاضع و بازگشتشان به سوى اوست. آن کس که او را (با صفات مخلوقات) وصف کند، محدودش ساخته و کسى که براى او حدى قائل شود، او را به شمارش در آورده و آن کس که او را به شمارش درآورد ازلیّتش را انکار کرده و آن کس که بپرسد: چگونه است؟وصفش نموده و آن کس که بگوید: کجاست؟ مکانى براى او قائل شده. او عالم بود، در آن هنگام که معلومى وجود نداشت و پروردگار بود آن زمان که پرورده‏اى نبود و قادر و توانا بود آن زمان که مقدورى وجود نداشت.

شرح و تفسیر

گوشه‏اى از صفات جمال و جلال خدا

همان گونه که در بخش مصادر خطبه گفته شد، این خطبه را امام علیه السّلام هنگامى ایراد کرد که مردم عثمان را به علت ناراحتى‏هایى که از او و اطرافیانش داشتند، کشتند و به دنبال آن با امام على علیه السّلام بیعت نمودند.

در آغاز خطبه به معرفة اللّه و بیان صفات جمال و جلال خدا مى‏پردازد، چرا که ریشه تمام خوشبختى‏ها و اصلاحات فردى و اجتماعى، معرفت او است. هیجده وصف از اوصاف الهى را در قالب عباراتى کوتاه و پر معنا و روشن بیان مى‏فرماید که فلاسفه و متکلمان در پیچ و خم آن مانده‏اند.

نخست مى‏فرماید: «ستایش، مخصوص خداوندى است که با آفرینش مخلوقات، همگان را به وجود خود رهنمون شده است» (الحمد للّه الدّالّ على وجوده بخلقه).

آرى! هنگامى که عجایب آفرینش را مطالعه کنیم و اسرار و نظامات و شگفتى‏هاى خلقت زمین و آسمان، یا حیوان و انسان را بررسى نماییم به خوبى مى‏فهمیم که این همه آثار بدیع، زاییده طبیعت کور و کر نیست؛ بلکه در پشت این دستگاه حکیمى قادر و عالمى مدبر قرار دارد، و این همان برهان نظم است که در قرآن مجید و روایات اسلامى به عنوان روشن‏ترین دلیل خداشناسى به آن اشاره شده است.

در دوّمین وصف مى‏فرماید: «به وسیله حدوث آن‏ها، ازلیّت خود را نشان داده» (و بمحدث خلقه على أزلیّته).

این در واقع اشاره به برهان وجوب و امکان است؛ زیرا سلسله مخلوقات، که پشت سرهم لباس وجود به تن مى‏پوشند، نمى‏تواند تا بى‏نهایت ادامه یابد و هر حادثى مخلوق حادث دیگر باشد؛ زیرا بى‏نهایت معلول، سرانجام نیاز به علتى دارند که ازلى باشد و بى‏نیاز از خالق و به تعبیر دیگر واجب الوجود باشد.

در سوّمین وصف مى‏فرماید: «و با شباهت داشتن مخلوقات به یکدیگر، نشان داد که شبیه و نظیرى ندارد» (و باشتباههم على أن لا شبه له).

چگونه شباهت مخلوقات به یکدیگر دلیل بر این است که خداوند شبیه ندارد؟

پاسخ، آن است که این شباهت، دلیل بر ترکیب آن‏هاست؛ زیرا قدر مشترکى دارند از قبیل زمان و مکان و بعضى از اشکال و عوارض ظاهرى؛ و جهات مختلفى دارند که آن‏ها را از هم متمایز مى‏کند؛ بنابر این هر موجودى مرکب است از ما به الاشتراک و ما به الامتیاز (جهات مشترکه و جهات مختلفه) و طبیعى است که چنین موجوداتى که مرکبند، نیازمندند (نیازمند به اجزاى خود و به کسى که آن‏ها را با هم ترکیب کند) و از این جا مى‏فهمیم که خداوند، شبیه و نظیرى ندارد و گر نه ترکیب و احتیاج در ذات پاک او پیدا مى‏شد.

در بیان چهارمین و پنجمین وصف مى‏فرماید: «عقل‏ها به کنه ذاتش نرسد و پرده‏ها وجودش را مستور نسازد، چرا که خالق و مخلوق با هم فرق دارند و محدود کننده و

محدود شونده، و پرورش دهنده و پرورده شده با هم متفاوتند» (لا تستلمه(2) المشاعر، و لا تحجبه السّواتر، لافتراق الصّانع و المصنوع، و الحادّ و المحدود، و الرّبّ و المربوب).

اما این که: مشاعر انسان اعم از حواس ظاهر و باطن و عقل و خرد به کنه ذات او نمى‏رسد، دلیلش روشن است؛ زیرا او وجودى است نامحدود و غیر متناهى از هر جهت؛ و عقول انسانى محدود از هر جهت؛ و نامحدود هرگز در محدود نمى‏گنجد. از سوى دیگر آن قدر آثار وجود مقدّس او عالم را پر کرده که هیچ پرده‏اى نمى‏تواند او را بپوشاند. کنه ذاتش بر همه کس پنهان و آثارش در همه جا پیدا.

جمله «لافتراق الصانع …» دلیلى است بر پنهان بودن ذات پاک او و آشکار بودن آثارش؛ زیرا خالق و مخلوق و حاد و محدود و رب و مربوب با هم متفاوتند. مصنوع که ممکن الوجود است نمى‏تواند صانع را که واجب الوجود است درک کند و آفریدگان که محدودند نمى‏توانند آفریدگار را که نامحدود است دریابند و موجودات که تحت ربوبیت خداوندند، رب و پروردگار خویش را آن گونه که هست درک نمى‏کنند.

این احتمال نیز از سوى جمعى از شارحان نهج البلاغه داده شده که این استدلال‏ها براى تمام صفاتى است که قبلا ذکر شد، ولى تفسیر اوّل مناسب‏تر به نظر مى‏رسد.

در بیان ششمین و هفتمین صفات او مى‏فرماید: «یگانه است؛ ولى نه معناى وحدت عددى (بلکه به این معنا که شبیه و نظیر ندارد) و خالق و آفریننده است؛ اما نه به این معنا که حرکت و رنج و تعبى در این راه متحمل مى‏شود» (الأحد بلا تأویل عدد، و الخالق لا بمعنى حرکة و نصب(3)).

هنگامى که مى‏گوییم خداوند واحد است، بعضى تصور مى‏کنند مفهومش این است که او یکى است و دو نیست؛ در حالى که اشتباه است؛ زیرا مفهوم این سخن آن است که‏

دوّمى براى او تصور مى‏شود اما وجود ندارد؛ حال آن که براى ذات خداوند دوّمى تصور نمى‏شود. مگر ذاتى که از هر جهت نامحدود است تعدد در آن تصور مى‏شود؟ اگر تعددى تصور شود مفهومش این است که هر دو محدودند. بنابر این توحید ذات پروردگار به معناى وحدت عددى نیست؛ بلکه به معناى یکتایى از نظر شبیه و مانند است؛ نه در ذهن و نه در خارج.

و هنگامى که مى‏گوییم او خالق و آفریننده است، ممکن است این توهم براى بعضى پیدا شود که او براى خلقت موجودات آستین بالا مى‏زند و از این جا به آن جا مى‏رود و زحمت مى‏کشد تا به مقصود خود برسد؛ آن گونه که ما در مورد مصنوعات خود انجام مى‏دهیم؛ نه، او چنان است که وقتى اراده کند موجودى کوچک یا جهانى عظیم ایجاد شود، فرمان مى‏دهد: «موجود باش» آن هم فورا موجود مى‏شود، «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ».(4)

سپس هشتمین و نهمین وصف را چنین بیان مى‏کند، «او شنواست؛ ولى نه با استفاده از ابزار شنوایى و بیناست؛ نه به وسیله باز و بسته کردن پلک‏ها» (و السّمیع لا بأداة، و البصیر لا بتفریق آلة).

این توضیحات امام علیه السّلام به علت این است که وقتى از بینایى و شنوایى و صفات دیگرى همانند آن‏ها به میان مى‏آید، فورا ذهن ما متوجه بینایى و شنوایى خودمان مى‏شود که با ابزار و آلاتى مانند گوش و کره چشم با آن ساختمان‏هاى مخصوصشان مى‏شنود، در حالى که بینایى و شنوایى او با آلات و ابزار ممکن نیست؛ بلکه با حضور ذاتش در همه جا و در ظاهر و باطن همه اشیاست.

تعبیر «لا تفریق آلة» ممکن است اشاره به این نکته باشد که انسان براى دیدن یک منظره کامل- مثلا از یک خانه- باید چشم خود را متوجه نقاط مختلف آن خانه کند؛ بالا و پایین و شرق و غرب آن را ببیند و عکس‏هاى متعددى از آن به مغز مخابره شود و مغز

آن‏ها را در کنار هم بچیند و ترسیم کاملى از آن خانه درست کند؛ بنابر این، کار اوّل چشم تصورهاى جداگانه برداشتن و کار دوّم را که مغز انجام مى‏دهد ترکیب آن‏ها با یکدیگر است.

در مورد مشاهده یک حرکت- مثلا حرکت یک انسان باز همین کار انجام مى‏شود که دقیقا شبیه فیلمبردارى معمولى، چشم، از شکل و هیئت آن انسان در هر لحظه عکسى بر مى‏دارد و به مغز مخابره مى‏کند. هنگامى که این عکس‏ها در کنار هم چیده شود صحنه حرکت تجسم مى‏شود.

در بیان دهمین و یازدهمین وصف چنین مى‏فرماید: «او در همه جا حاضر است؛ نه این که با اشیا مماس باشد و از همه چیز جداست؛ بى آن که مسافتى بین او و موجودات باشد» (و الشّاهد لا بمماسّة، و البائن لا بتراخی مسافة).

اشاره به این که حضور خداوند در همه جا نه به معناى حضور مکانى است که تماس با اشیا داشته باشد؛ بلکه حضور او به معناى احاطه وجودى او به همه چیز است؛ و جدایى او از اشیا نه به معناى فاصله مکانى یا زمانى است؛ بلکه به این معناست که ذات او در غایت کمال و غیر او در نهایت نقصان است.

ممکن است تصور شود که این صفات و صفاتى که بعد از آن مى‏آید با هم متناقض است. نزدیک بودن و دور بودن، حاضر بودن و جدا بودن، ظاهر بودن و باطن بودن، از صفاتى است که در اندیشه ما با هم جمع نمى‏شود. درست است؛ مطلب همین گونه است؛ ولى در آن هنگام که این صفات درباره مخلوقات به کار رود که همه از نظر زمان و مکان و جهات مختلف محدودند؛ اما هنگامى که سخن از ذات بى نهایت خداوند به میان مى‏آید این اوصاف به ظاهر متضاد در او جمع مى‏شود، با این که در همه جا حضور دارد (یعنى احاطه علمى به همه چیز دارد) حضور مکانى در هیچ جا ندارد؛ زیرا جسم نیست که مکان بخواهد.

سپس امام علیه السّلام به بیان دوازدهمین و سیزدهمین وصف پرداخته، مى‏فرماید:

«آشکار است؛ نه با دید چشم‏ها، پنهان است نه به سبب کوچکى و لطافت» (و الظّاهر لا برؤیة، و الباطن لا بلطافة).

آرى! او از همه چیز آشکارتر است؛ چرا که آثار او سراسر جهان را پر کرده و جهان پرتوى از صفات جمال و جلال اوست، و او پنهان است، نه مانند اشیا کوچک و بسیار لطیف مانند هوا، بلکه به این معنا که به کنه ذاتش خرد پى نمى‏برد.

آن گاه چهاردهمین وصف از اوصاف، او را چنین بیان مى‏فرماید: «با سلطه و قدرت از همه موجودات جداست و همه موجودات براى خضوع در برابر او و بازگشتشان به سوى او از او جدایند» (بان من الأشیاء بالقهر لها، و القدرة علیها، و بانت الأشیاء منه بالخضوع له، و الرّجوع إلیه).

اشاره به این که اگر مى‏گوییم خدا از همه چیز جداست، نه به این معنا است که او از ما دور است؛ بلکه به مقتضاى دلایل قطعى فلسفى و صریح آیه قرآن از ما به ما نزدیک‏تر است، ««وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»؛ ما به انسان از رگ گردن او نزدیک تریم».(5) بلکه به این معناست که قدرت و قاهریت او بر همه چیز سایه افکنده. ما کجا و او کجا؟ «چه نسبت، خاک را با اوج افلاک؟» و همچنین جدایى اشیا از او که مفهومش خضوع همه چیز در برابر اراده و فرمان اوست.

در بیان پانزدهمین وصف چنین مى‏فرماید: (ذات او قابل وصف نیست؛ چرا که) «آن کس که او را با صفات مخلوقات) وصف کند محدودش ساخته و کسى که براى او حدّى تعیین کند، او را به شمارش درآورده و کسى او را به شمارش در آورد، ازلیّتش را انکار کرده و آن کس که بپرسد: چگونه است؟ وصفش کرده و آن کس که بگوید: کجاست؟ مکانى براى او قائل شده» (من وصفه فقد حدّه، و من حدّه فقد عدّه، و من عدّه فقد أبطل أزله، و من قال: «کیف» فقد استوصفه، و من قال: «أین» فقد حیّزه(6)).

توضیح این سخن این که: ما آفریده شدگان که در جهان ممکنات به سر مى‏بریم، همه چیز را با خود مقایسه مى‏کنیم و در بسیارى از مواقع، خدا را با صفات ناقص و محدود خود وصف مى‏کنیم و اوصافى همچون اوصاف ممکنات براى او قائل مى‏شویم و این دره خطرناک تشبیه است که ما را در آیات و روایات از آن بر حذر داشته‏اند؛ به همین جهت امام علیه السّلام مى‏فرماید: کسى که او را به این صفات وصف کند او را همچون ممکنات محدود دانسته و کسى که حدى براى او قائل شود، به یقین شبیه و مانندى نیز براى او تصور مى‏کند و بنابر این او را در قالب اعدادى مى‏آورد و کسى که او را در قالب اعداد آورد، ازلیّت و ابدیّت او را انکار نموده است؛ چرا که این دو وصف از نامحدود بودن ذات پاک او سر چشمه مى‏گیرد.

همچنین کسى که از چگونگى ذات او سؤال کند، اوصاف مخلوقات را براى او قائل شده و آن کس که از مکان یا زمان او بپرسد، او را همچون اجسام در محدوده زمان و مکان فرض کرده است.

از شب و روزم چه مى‏پرسى که من با یار خویش

در مکانى زندگى دارم که صبح و شام نیست!

اوّل و آخر ندارد داستان عاشقى

کانچه را آغاز نبود همچنین انجام نیست‏

ممکن است کسانى وصف یاد شده را در قوه سه وصف از اوصاف سلبیه خداوند بدانند:عدم محدودیت، نفى کیفیت و نفى مکان براى ذات پاک خدا و سرانجام امام علیه السّلام اوصاف شانزدهم، هفدهم و هیجدهم را به این صورت بیان مى‏فرماید: «او عالم بود در آن هنگام که معلومى وجود نداشت. پروردگار بوده آن زمان که پرورده‏اى نبود. و قادر و توانا بود آن زمان که مقدورى نبود!» (عالم إذ لا معلوم، و ربّ إذ لا مربوب، و قادر إذ لا مقدور).

اما این که خداوند پیش از این که معلومى وجود داشته باشد عالم بوده است، به این‏

دلیل است که او عالم به ذاتش بوده و ذات او سرچشمه همه موجودات است؛ پس علم به ذات، در واقع علم به همه موجوداتى است که به تدریج در عالم، لباس وجود مى‏پوشند.

و اما این که قبل از وجود موجودات، او پروردگار بوده، به دلیل آن است که قدرت به ربوبیت و پرورش موجودات عین ذات پاک اوست؛ درست مثل این که مى‏گوییم فلان کس مدیر و مدبّر است، در حالى که هنوز اداره و تدبیر تشکیلاتى بر عهده نگرفته است.

همچنین اگر مى‏گوییم او قادر است قبل از این که مقدورى وجود داشته باشد به دلیل این است که قدرتش عین ذات اوست؛ همان گونه که مى‏گوییم: فلان کس توان انجام دادن چنین کارى را دارد، در حالى که هنوز انجام نداده است.

کوتاه سخن این که صفاتى همچون علم و قدرت و تمام صفات ثبوتیه، عین ذات اوست؛ بنابر این او همه چیز بود، پیش از این که چیزى وجود داشته باشد؛ و اگر درست بنگریم او الآن هم همه چیز است و دیگران هیچ!

بخش دوّم‏

منها: قد طلع طالع، و لمع لامع، و لاح لائح، و اعتدل مائل؛ و استبدل اللّه بقوم قوما، و بیوم یوما؛ و انتظرنا الغیر انتظار المجدب المطر. و إنّما الأئمّة قوّام اللّه على خلقه، و عرفاؤه على عباده؛ و لا یدخل الجنّة إلّا من عرفهم و عرفوه. و لا یدخل النّار إلّا من أنکرهم و أنکروه. إنّ اللّه تعالى خصّکم بالإسلام، و استخلصکم له، و ذلک لأنّه اسم سلامة، و جماع کرامة.اصطفى اللّه تعالى منهجه، و بیّن حججه، من ظاهر علم، و باطن حکم. لا تفنى غرائبه، و لا تنقضی عجائبه. فیه مرابیع النّعم، و مصابیح الظّلم، لا تفتح الخیرات إلّا بمفاتیحه، و لا تکشف الظّلمات إلّا بمصابیحه. قد أحمى حماه، و أرعى مرعاه. فیه شفاء المستشفی، و کفایة المکتفی.

ترجمه‏:

طلوع کننده‏اى طلوع کرد. درخشنده‏اى درخشید و آشکار شونده‏اى آشکار شد و آنچه از مسیر حق منحرف شده بود، به اعتدال (و مسیر صحیح) بازگشت و خداوند، گروهى را به گروه دیگر مبدل ساخت و روزگار دیگرى را به جاى روزگار موجود نشاند و ما از پیش در انتظار دگرگونى‏ها بودیم؛ همچون کسى که در خشکسالى در انتظار باران باشد.

پیشوایان دین (امامان معصوم) مدیران الهى بر مردمند، و رؤسا و عارفان او بر بندگانش. هیچ کس داخل بهشت نمى‏شود، مگر کسى که آن‏ها را بشناسد و آنان نیز او را بشناسند و هیچ کس وارد دوزخ نمى‏شود، مگر کسى که آن‏ها را انکار کند و آنان نیز

انکارش نمایند.

خداوند، اسلام را ویژه شما قرار داد و شما را (براى حمایت از) اسلام برگزید. این همه اهمیّت به علت آن است که اسلام نامى است براى سلامت و کانونى است از بزرگوارى‏ها و کرامت. خداوند، راه آن را برگزید و دلایلش را روشن ساخت، (و قرآن را فرو فرستاد که) ظاهرش علم و باطنش حکمت است. تعلیمات عالى قرآن هرگز فانى نمى‏شود و شگفتى‏ها و نو آورى‏هایش پایان نمى‏گیرد. در آن نعمت‏هایى است همچون سرزمین‏هاى پر گیاه در فصل بهار و چراغ‏هاى روشنى بخش تاریکى‏ها؛ درهاى خیرات جز با کلیدهاى آن گشوده نمى‏شود و ظلمت‏ها جز با چراغ‏هاى پر فروغش بر طرف نمى‏گردد. حدود محرمات را تعیین کرده و موارد مباح و حلال را نشان داده؛ درمان شفا جویان در قرآن است و همه نیازهاى طالبان در آن جمع است.

شرح و تفسیر

خلیفه حق آشکار شد

جمعى از شارحان نهج البلاغه- چنان که قبلا اشاره شد- معتقدند که این خطبه، مخصوصا این بخش از آن که ناظر به مسائل خلافت است بعد از قتل عثمان و انتقال خلافت به آن حضرت ایراد شده است و تعبیرات این بخش به ویژه آن چه را درباره امامان و پیشوایان مردم بیان فرموده، گواه این مدعا است.

به هر حال امام علیه السّلام در این بخش، نخست به ظهور خلافت حق اشاره مى‏کند و مى‏فرماید: «طلوع کننده‏اى طلوع کرد و درخشنده‏اى درخشید و آشکار شونده‏اى آشکار شد و آن چه از مسیر حق منحرف شده بود به اعتدال (و مسیر صحیح) بازگشت» (قد طلع طالع، و لمع لامع، و لاح لائح، و اعتدل مائل).

این تعبیرات به خوبى نشان مى‏دهد که زمان حکومت عثمان از دوران‏هاى تاریک تاریخ اسلام بود؛ چرا که خویشاوندان او در تمام پست‏ها و مقام‏هاى کلیدى سیطره‏

یافتند و اموال بیت المال به ملک خصوصى آن‏ها در آمد و فریاد محرومان به آسمان بلند شد. بعد از او خورشید فروزان عدالت از پشت ابرهاى تیره نمایان گشت و حکومت اسلامى به شکل حکومت عصر پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در آمد.

در این که جمله‏هاى سه گانه اوّل، عطف تفسیرى است و یک مطلب را (طلوع خورشید ولایت حق) با چند تعبیر بیان مى‏کند یا هر یک اشاره به نکته‏اى است، در میان مفسّران نهج البلاغه گفتگوست؛ ولى حق این است که هر یک معناى خاص خود را دارد؛ زیرا خورشید به هنگام طلوع، سه مرحله را مى‏پیماید: نخست بیرون آمدن از پشت افق، سپس گسترده شدن شعاع آن بر پهنه زمین و سرانجام بالا آمدن و در وسط آسمان قرار گرفتن و آشکار شدن براى همگان است.

این جمله‏هاى سه گانه هر یک اشاره به یکى از این مراحل سه گانه دارد؛ یعنى خورشید ولایت طلوع کرد و شعاع خود را بر صفحه زمین گسترانید و سپس بالا آمد و در دل آسمان جاى گرفت.

و در ادامه مى‏افزاید: «خداوند گروهى را به گروه دیگر مبدّل ساخت و روزگار دیگرى را به جاى روزگار موجود نشاند و ما از پیش در انتظار دگرگونى‏هایى بودیم؛ همچون کسى که در خشکسالى در انتظار باران باشد» (و استبدل اللّه بقوم قوما، و بیوم یوما؛ و انتظرنا الغیر انتظار المجدب المطر).

این تعبیرات به خوبى نشان مى‏دهد که حوادث مربوط به عثمان، غیر منتظره نبود؛ زیرا هر شخص هوشیارى پیش بینى مى‏کرد که این حکومت فامیلى که همه مقدرات یک کشور پهناور را به دست یک فامیل و اقوام و بستگان خود بسپارد پایدار نخواهد ماند، و نطفه یک شورش و قیام عمومى را در دل خود پرورش مى‏دهد. این یک سنت الهى در تمام طول تاریخ است.

آن‏ها که بر این سخن ایراد گرفته‏اند که آیا على علیه السّلام انتظار قتل عثمان را مى‏کشید؟ از نکته بالا غفلت کرده‏اند که این گونه حوادث براى هیچ هوشیارى دور از انتظار نیست و به‏

تعبیر دیگر نتیجه طبیعى اعمال خود آن‏ها بود.

اضافه بر این، امام علیه السّلام نمى‏فرماید: ما در انتظار قتل عثمان بودیم- بلکه به احتمال قوى امام علیه السّلام راضى به قتل او نبود- ما انتظار تغییرات داشتیم، انتظار کسى که در خشکسالى آرزوى باران دارد؛ چه تعبیر جالبى! سرزمین اسلام به علت ظلم و بیدادگرى بى حدّ و حساب اطرافیان عثمان، گویى به بیابان خشک و سوزانى تبدیل شده بود که به هنگام کنار رفتن عثمان و ظهور حکومت عدل علوى، باران رحمت الهى بر آن نازل شد.

«ابن ابى الحدید» معتزلى، در این جا به پرسش و پاسخى پرداخته که ذکر آن مناسب به نظر مى‏رسد.

نخست از خود مى‏پرسد: آیا بنابر عقیده «معتزله» از اهل سنت صحیح است که على علیه السّلام انتظار قتل عثمان را بکشد، همچون انتظار باران در خشکسالى؟ و آیا این دلیل بر حقانیّت مذهب شیعه نیست؟

بعد در پاسخ مى‏گوید: امام علیه السّلام نفرموده که ما انتظار قتل او را داشتیم؛ بلکه فرموده:انتظار تغییرات یعنى عزل او از خلافت داشتیم؛ زیرا به عقیده ما على علیه السّلام او را به علت اعمالش مستحق عزل از خلافت مى‏دانست؛ نه مستحق قتل؛ و این با مذهب ما سازگار است.

سپس ایراد دیگرى مطرح مى‏کند که: آیا «معتزله» از اهل سنت معتقدند که على علیه السّلام عثمان را فاسق و مستحق عزل از خلافت مى‏دانست؟ به دلیل فسقش؟

در پاسخ مى‏گوید: ابدا معتزله چنین اعتقادى ندارند؛ بلکه مى‏گویند: على علیه السّلام عثمان را فرد ضعیفى مى‏دانست که توان تدبیر خلافت را نداشت و به همین دلیل، خویشاوندان او تمام امور و بیت المال مسلمین را به تسخیر خود در آوردند و فریاد مسلمین برخاست.(7)

امام علیه السّلام در ادامه این سخن به سراغ بیان موقعیت امامان و پیشوایان حق مى‏رود و

مقامات آن‏ها را این گونه بیان مى‏فرماید: «پیشوایان دین (امامان معصوم) مدبّران الهى بر مردمند و رؤسا و عارفان او بر بندگانش؛ هیچ کس داخل بهشت نمى‏شود، مگر کسى که آن‏ها را بشناسد و آنان نیز او را بشناسد و هیچ کس وارد دوزخ نمى‏شود، مگر کسى که آن‏ها را انکار کند و آن‏ها نیز انکارش نمایند» (و إنّما الأئمّة قوّام اللّه على خلقه، و عرفاؤه(8) على عباده؛ و لا یدخل الجنّة إلّا من عرفهم و عرفوه. و لا یدخل النّار إلّا من أنکرهم و أنکروه).

این تعبیر نشان مى‏دهد که امامان و پیشوایان علیه السّلام از سوى خدا تعیین مى‏شوند؛ نه از سوى مردم و اگر بیعت و انتخابى لازم است براى انسجام کار و پیشرفت امور آن‏هاست.

تعبیر به «قوّام» (جمع قائم) اشاره به تدبیر امور خلق است و تعبیر به «عرفاء» (جمع عریف) اشاره به این است که آن‏ها به علت شناختى که درباره مردم و شرایط زمان و مکان دارند و به مصالح و مفاسد آن‏ها آشنایند، هر کس را در جاى مناسب مى‏نشانند و هر کار را در موقع مناسب انجام مى‏دهند.

جمله «لا یدخل الجنة …» و «لا یدخل النار …» تأکیدهایى است بر آن چه در جمله‏هاى قبل گفته شد؛ زیرا هنگامى که بپذیریم آن‏ها از طرف خدا تعیین شدند، کسى که آن‏ها را به رسمیت بشناسد و آنان اعمالش را صحیح بشناسند به یقین، اهل بهشتند و کسى که آن‏ها را انکار کند، در واقع، فرمان خدا را انکار کرده، و چنین کسى سزاوار دوزخ است؛ همچنین کسى که آن‏ها اعمالش را منکر بشمرند او نیز دوزخى است.

بدیهى است همه این تعبیرات با مذهب شیعه سازگار است که تعیین امام را از سوى خدا به وسیله پیغمبر یا امام پیشین مى‏دانند و او را معیار تشخیص حق از باطل مى‏شمرند و به یقین کسى که مردم او را با فکر برگزینند و اى بسا خطا کار و ستمکار از آب در آید داراى چنین مقاماتى نیست. حدیث معروف «من مات و لم یعرف امام زمانه‏

مات میتة جاهلیّة؛ کسى‏که بمیرد و امام زمان خود را نشناسند، مرگ او مرگ جاهلیّت است».(9)

عجب این است که «ابن ابى الحدید» در این جا اصرار دارد که جمله‏هاى بالا درباره تمام خلفا که بعد از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله روى کار آمدند صادق است؛ در حالى که امام علیه السّلام در جمله قبل از آن نکوهش شدیدى از حکومت عثمان کرده بود و این مطلب با آن چه «ابن ابى الحدید» استنباط کرده در تناقض آشکار است.

چگونه ممکن است پیشواى ضعیفى که تمام مقامات کشور اسلامى و بیت المال را در اختیار اقوام و بستگان فرصت طلب و هوا پرست خود گذاشته است و به همین جهت، مسلمانان قیام کردند و خون او را مباح شمردند و غالب صحابه نیز در برابر آن سکوت نمودند، و مصداق «قوّام اللّه على خلقه و عرفائه على عباده» باشد؟ و هر کس او را انکار کند وارد دوزخ شود و هر کس او را قبول کند وارد بهشت گردد؟

در حدیثى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم که به امیر مؤمنان على علیه السّلام فرمود: «ثلاثة اقسم أنّهنّ حقّ، إنّک و الأوصیاء من بعدک عرفاء، لا یعرف اللّه إلّا بسبیل معرفتکم و عرفاء لا یدخل الجنّة إلّا من عرفکم و عرفتموه و عرفاء لا یدخل النّار إلّا من أنکرکم و أنکرتموه؛ سه چیز است که سوگند یاد مى‏کنم، همه حق است، تو و امامان بعد از تو عرفاء و سرشناسانى هستید، که خدا را جز از طریق معرفت شما (و راهنمایى و هدایتتان) نمى‏توان شناخت. و عرفایى هستید که هیچ کس وارد بهشت نمى‏شود مگر کسى که شما او را شناخته‏اید و او شما را شناخته، و عرفایى هستید که هیچ کس داخل دوزخ نمى‏شود، مگر آنها که شما را انکار کنند و شما آنها را انکار کنید».(10)

سپس امام علیه السّلام به مهمترین نعمتى که به مسلمانان ارزانى داشته، اشاره کرده،

مى‏فرماید: «خداوند، اسلام را ویژه شما قرار داد و شما را براى (حمایت از) اسلام برگزید» (إنّ اللّه تعالى خصّکم بالإسلام، و استخلصکم له).

آرى! این موهبت عظیم را به شما بخشید و شما را شایسته پاسدارى از آن دید.

به دنبال آن مى‏افزاید: «این همه اهمیّت به خاطر آن است که اسلام نامى است براى سلامت و کانونى است از بزرگوارى‏ها و کرامت» (و ذلک لأنّه اسم سلامة، و جماع کرامة).

و در توضیح آن مى‏فرماید: «خداوند، راه اسلام را برگزید و دلایلش را روشن ساخت (و قرآن را فرو فرستاد که) ظاهرش علم و باطنش حکمت است!» (اصطفى اللّه تعالى منهجه، و بیّن حججه، من ظاهر علم، و باطن حکم).

ضمیر در «منهجه» و «حججه» ممکن است به خداوند باز گردد یا به اسلام و نتیجه هر دو یکى است و تعبیر به «ظاهر علم» اشاره به ادله عقلیه است که بر حقانیت اسلام گواهى مى‏دهد؛ همان گونه که تعبیر به «باطن حکم» اشاره به اسرار احکام الهى است که در ادله نقلیه بیان شده است.

آرى! اسلام آیین سلامت و کانون کرامت است. همیشه و در همه جا دعوت به محبّت و دوستى و همزیستى مسالمت آمیز مى‏کند و از خشونت و عداوت و کینه‏توزى بر حذر مى‏دارد و خطاب به مؤمنان مى‏گوید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ»؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید! همگى در صلح و آشتى در آیید و از گام‏هاى شیطان (که شما را به نفاق و دشمنى و عداوت فرا مى‏خواند) پیروى نکنید، که او دشمن آشکار شماست».(11)

اضافه بر این، کانون کرامت انسانى است و منادى عدل و مساوات و برابرى انسان‏ها و حریت و آزادگى و تقوا و مکارم اخلاق و آگاهى و آزاد اندیشى است.

و به یقین، مسلمین بهترین پاسداران اسلام و مدافعان آن هستند و در طول تاریخ‏

وفادارى خود را در دفاع از اسلام نشان داده و در حفظ آن کوشیده‏اند.

و از آن جا که در این تعبیرات، اشاره روشنى به قرآن مجید است، به دنبال آن اوصاف مهمى براى این کتاب الهى بیان مى‏کند که بالغ بر ده وصف مى‏شود؛ مى‏فرماید:«تعلیمات علمى قرآن هرگز فانى نمى‏شود و شگفتى‏ها و نوآورى‏هایش پایان نمى‏گیرد، در آن نعمت‏هایى است همچون سرزمین‏هاى پر گیاه در فصل بهار و چراغ‏هاى روشنى بخش تاریکى‏ها، درهاى خیرات جز با کلیدهاى آن گشوده نمى‏شود و ظلمت‏ها جز با چراغ‏هاى پرفروغش بر طرف نمى‏گردد» (لا تفنى غرائبه، و لا تنقضی عجائبه. فیه مرابیع(12) النّعم، و مصابیح الظّلم، لا تفتح الخیرات إلّا بمفاتیحه).

امام علیه السّلام در این شش جمله به اوصاف مهمى از قرآن مجید اشاره مى‏کند که هر یک از دیگرى جالب‏تر است. نخست مى‏فرماید: «غرائب» (صفات برجسته بى‏نظیر) قرآن هرگز فانى نمى‏شود و گرد و غبار کهنگى و فرسودگى بر آن نمى‏نشیند؛ همیشه نو و با طراوت است.

و در وصف دوّم اشاره به نوآورى‏ها و شگفتى‏هایى مى‏کند که هر روز چهره تازه‏اى از آن نمایان مى‏شود؛ مى‏فرماید: این‏ها پایان نمى‏گیرد؛ بنابر این فرق میان «غرائب» و «عجائب» و «فنا» و «انقضا» این است که اوّلى اشاره به صفات برجسته‏اى است که همیشه قرآن داشته و همواره خواهد داشت و دوّمى اشاره به نکات مهمى است که با گذشت زمان و مطالعه بیشتر هر روز آشکار مى‏گردد.

این همان چیزى است که در حدیث معروف امام صادق علیه السّلام آمده است که شخصى از او پرسید: «ما بال القرآن لا یزداد على النّشر و الدّرس إلّا غضاضة؛ چرا قرآن هر چه بیشتر منتشر و خوانده مى‏شود، کهنه نمى‏گردد، بلکه طراوت آن بیشتر مى‏شود؟» فرمود: «لأنّ اللّه تعالى لم یجعله لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس فهو فی‏

کلّ زمان جدید و عند کلّ قوم غضّ إلى یوم القیامة؛ این به دلیل آن است که خداوند متعال آن را براى زمان خاص یا گروه معینى قرار نداده است؛ لذا در هر زمانى نو و نزد هر قوم و ملتى با طراوت است تا روز قیامت».(13)

در سوّمین وصف، آن را به سرزمین‏هاى پر گیاهى تشبیه مى‏کند که در فصل بهار غرق انواع نعمت‏هاست و مى‏دانیم گیاهان بهارى داراى طراوت و لطافت و کیفیت و طعم ممتازى است.

و در وصف چهارم آن را به چراغ‏هاى پر نورى تشبیه مى‏کند که امواج ظلمت‏ها را مى‏شکافد و همه جا را روشن مى‏سازد.

در وصف پنجم و ششم راه رسیدن به خیرات و بر طرف کردن ظلمت‏ها را منحصر به قرآن مى‏شمرد. اشاره به این که آن‏ها که کلید خیرات را در غیر قرآن جستجو مى‏کنند و براى زدودن تیرگى‏هاى دل و نورانیّت صحنه اجتماع از غیر قرآن یارى مى‏جویند در اشتباهند.

و در پایان به چهار وصف دیگر اشاره کرده مى‏فرماید: «قرآن، مناطق ممنوعه و حدود محرمات را تعیین کرد و موارد مباح و حلال را نشان داده. درمان شفا جویان در قرآن است و همه نیازهاى طالبان در آن جمع است» (قد أحمى حماه(14)، و أرعى(15) مرعاه. فیه شفاء المستشفی، و کفایة المکتفی).

امام علیه السّلام در این اوصاف به نظم قانونى قرآن اشاره مى‏کند که اصول کلى حلال و حرام را به طور کامل نشان داده و طرق مبارزه با بیمارى‏هاى اخلاقى و مفاسد اجتماعى را ارائه کرده و در پایان فرموده است: هر چه بخواهید در قرآن است و به راستى تا انسان با قرآن آشنا نشود عمق این سخنان را درک نمى‏کند.

آرى! درمان انواع بیمارى‏هاى اخلاقى و انحرافات فکرى و مشکلات اجتماعى در قرآن است و در واقع، آن کس که قرآن دارد و با قرآن همراه است همه چیز دارد؛ همان گونه که امام علیه السّلام در خطبه دیگرى مى‏فرماید:

«و اعلموا أنّه لیس على أحد بعد القرآن من فاقة و لا لأحد قبل القرآن من غنى؛ بدانید هیچ کس با داشتن قرآن فقر و بیچارگى ندارد و هیچ کس بدون قرآن، غنى و بى‏نیازى نخواهد داشت».(16)

به همین دلیل، جامعه نیمه وحشى عصر جاهلیّت که در نهایت فقر و بدبختى از نظر اخلاقى و اقتصادى و اجتماعى زندگى مى‏کردند، در سایه تعلیمات قرآن به اوج افتخار و قدرت در دین و دنیا رسیدند.

بعضى از شارحان نهج البلاغه این اوصاف ده گانه را مربوط به اسلام دانسته (نه قرآن) و ضمیرهاى این جمله‏ها را به آن باز گردانده‏اند؛ گرچه از نظر نتیجه تفاوت چندانى در کار نیست، ولى با توجه به این که عین این تعبیرات در خطبه‏هاى دیگر نهج البلاغه درباره قرآن آمده معلوم مى‏شود که منظور بیان اوصاف قرآن است؛ هر چند کلمه قرآن در متن خطبه نیست.(17)


1) سند خطبه:این خطبه را امام، زمانى ایراد فرمود که خلافت ظاهرى به او رسید. این سخنى است که ابن ابى الحدید دارد و نشان مى‏دهد که در جاى دیگرى غیر از نهج البلاغه دیده است؛ زیرا نهج البلاغه اشاره به این مطلب ندارد. مرحوم «کلینى» نیز بخش‏هایى از آن را در جلد اوّل «اصول کافى» نقل کرده است. «آمدى» نیز در «غرر الحکم» به قسمت‏هایى از آن اشاره مى‏کند. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 344).

2) «لا تستلمه» از ماده «استلام» به معناى تماس پیدا کردن با چیزى است.

3) «نصب» به معناى خستگى و درد و رنج است.

4) یس، آیه 82.

5) ق، آیه 16.

6) «حیزه» از ماده «حیز» به معناى مکان گرفته شده است.

7) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 9، صفحه 153 و 154.

8) «عرفاء» جمع «عریف» به معناى رییس و سرشناس یک قوم است که همه او را مى‏شناسند و امورشان را تدبیر مى‏کند.

9) اصول کافى، جلد 1، صفحه 371 و 378؛ بحار الأنوار، جلد 23، صفحه 92؛ مستدرک الوسائل، جلد 18، صفحه 187.

10) خصال صدوق، باب الثلاثه، حدیث 183.

11) بقره، آیه 208.

12) «مرابیع» جمع «مرباع» (بر وزن مثقال) به معناى زمینى است که در آغاز بهار در آن گیاهان مى‏روید. بعضى نیز گفته‏اند: به معناى باران‏هایى است که در آغاز بهار مى‏بارد.

13) بحار الأنوار، جلد 89، صفحه 15، حدیث 8؛ شرح بیشترى در این زمینه ذیل خطبه 18 در جلد اوّل، صفحه 635 ذکر کردیم.

14) «حمى» به معناى منطقه ممنوعه‏اى است که تعلق به شخص یا گروهى دارد و دیگران بدون اجازه حق ورود در آن را ندارند و در خطبه بالا اشاره به محرمات الهى است.

15) «ارعى» از ماده «رعى» به معناى مراقبت از چیزى، گرفته شده و به همین جهت بردن گوسفندان را به چراگاه «رعى» مى‏گویند، و از آن جا که حیوان را در چراگاه آزاد مى‏گذارند واژه «ارعاء» به معناى آزاد گذاردن نیز به کار رفته است و در خطبه بالا همین معنا اراده شده یعنى خداوند آنچه را باید آزاد بگذارد در قرآن حکم به آزادى آن کرده است.

16) خطبه 176.

17) مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه مى‏گوید: «گویا واژه قرآن یا «کتاب انزله» از نسخه موجود نهج البلاغه ساقط شده. (بهج الصباغه، جلد 13، صفحه 33).