و من خطبة له علیه السّلام
از خطبههاى امام علیه السّلام که درباره ناپایدارى دنیا ایراد فرموده است.
خطبه در یک نگاه
مجموع این خطبه ناظر به دو مطلب است، بخش اوّل اشاره به ناپایدارى دنیا و ناپایدارى نعمتهاى آن است، و دقت در جملههاى این خطبه انسان را به واقعیت این جهان ناپایدار بیش از پیش آشنا مىسازد و نکتههایى در آن است که هر شنوندهاى را از خواب غفلت بیدار مىکند.
و بخش دوّم پیرامون نکوهش از بدعتها سخن مىگوید، که هر گاه بدعتى در میان مردم رایج شود، سنّتى به فراموشى سپرده خواهد شد.
بخش اوّل
أیّها النّاس، إنّما أنتم فی هذه الدّنیا غرض تنتضل فیه المنایا، مع کلّ جرعة شرق، و فی کلّ أکلة غصص! لا تنالون منها نعمة إلّا بفراق أخرى، و لا یعمّر معمّر منکم یوما من عمره إلّا بهدم آخر من أجله، و لا تجدّد له زیادة فی أکله إلّا بنفاد ما قبلها من رزقه؛ و لا یحیا له أثر، إلّا مات له أثر؛ و لا یتجدّد له جدید إلّا بعد أن یخلق له جدید؛ و لا تقوم له نابتة إلّا و تسقط منه محصودة. و قد مضت أصول نحن فروعها، فما بقاء فرع بعد ذهاب أصله!
ترجمه
اى مردم! شما در این جهان هدفى هستید در برابر تیرهاى مرگ که یکى پس از دیگرى به سوى شما پرتاب مىشود، همراه هر جرعهاى بیم گلوگیر شدن است. و با هر لقمهاى بیم گرفتن راه نفس، به هیچ نعمتى از دنیا نمىرسید، جز این که نعمت دیگرى را از دست مىدهید. و هیچ کس از شما یک روز عمر نمىکند، مگر این که از جمع زندگى وى یک روز کاسته مىشود. غذایى بر او افزوده نمىگردد، مگر این که از آن روزیى که برایش تعیین شده بهمان اندازه کم مىشود، هیچ اثرى از او زنده نمىشود، جز این که اثر دیگرى از او مىمیرد، چیزى براى او تازه نمىشود، مگر این که تازهاى از او کهنه مىگردد و هیچ چیز براى او نمىروید، جز این که چیزى از او درو مىشود، (از همه مهمتر این که) اصول و ریشههاى ما، در گذشتند، و ما فروع و شاخههاى آنها هستیم، آیا شاخه
بعد از رفتن ریشه بقایى دارد؟!
شرح و تفسیر
تضادّ نعمتهاى دنیا
در این بخش از خطبه امام علیه السّلام به ناپایدارى دنیا و آفاتى که از هر سو انسان را تهدید مىکند اشاره مىفرماید؛ و در سه جمله کوتاه و پر معنا، بخش عمده این آفات منعکس شده، مىفرماید: «اى مردم! شما در این جهان هدفى هستید که تیرهاى مرگ یکى بعد از دیگرى به سوى شما پرتاب مىشود، همراه هر جرعهاى، بیم گلوگیر شدن است، و با هر لقمهاى امکان گرفتن راه نفس، به هیچ نعمتى از دنیا نمىرسید جز این که نعمت دیگرى را از دست مىدهید!» (أیّها النّاس، إنّما أنتم فی هذه الدّنیا غرض(2) تنتضل فیه المنایا، مع کلّ جرعة شرق(3)، و فی کلّ أکلة غصص(4)! لا تنالون منها نعمة إلّا بفراق أخرى).
از یکسو اشاره به آفات مرگزا، اعم از فردى مانند انواع بیماریها، حمله حیوانات، درگیر شدن با افراد شرور، سقوط از بلندى و مانند آن و آفات جمعى مانند زلزلهها، سیلها، قحطیها و جنگها مىکند.
و از سوى دیگر همراه بودن هر نعمتى با نقمت، و هر پیروزى با مشکلات را یاد آور مىشود، که سادهترین آن همان است که امام علیه السّلام در عبارت خود بیان فرموده و آن این که: همان زمان که انسان آب گوارایى را مىنوشد، ممکن است در مجراى تنفس او وارد شود، و او را خفه کند، و در همان هنگام که غذاى
لذیذى را مىخورد، ممکن است گلوگیر او گردد، و به مرگش بینجامد.
و از سوى سوّم به تضادّ مواهب مادى دنیا اشاره کرده، مىفرماید: آنها قابل جمع نیستند، انسان به یکى مىرسد، از دیگرى جدا مىشود، مثلا از نعمت فرزند محروم است، خدا فرزندانى به او مىدهد ولى فرزندان آسایش او را سلب مىکنند. و یا این که فقیر است و مالى ندارد، و سخت در زحمت است، خداوند اموالى به او مىبخشد امّا حفظ و مدیریت اموال، مجالى براى استراحت او نمىدهد. مرکب ندارد، گرفتار مشکلات است، ولى با پیدا کردن مرکب، انواع هزینهها و مشکلات نگهدارى و امثال آن دامان او را مىگیرد، و به همین ترتیب هر نعمتى را به چنگ مىآورد، نعمتى را از دست مىدهد.
و به گفته «حافظ»:
شکوه تاج سلطانى که بیم جان در آن درج است
کلاهى دلکش است اما به دردسر نمىارزد
یا به گفته «شهریار»:
دل خوش داشتم و دیگر هیچ
نه متاع خوش و نه منزل خوش
حالیا مردم و دارم همه چیز
لیک آنچه که ندارم دل خوش!
تعبیر به «تنتضل» با توجه به این که، این واژه در مورد کسانى به کار مىرود که در مسابقه تیراندازى شرکت دارند، نشان مىدهد که گویى آفات دنیا براى هدف گرفتن حیات انسان با هم مسابقه مىدهند.
و تعبیر «منایا» که جمع «منیّة» به معنى مرگ است اشاره به اشکال مختلف مرگ و میرهاست، خواه فردى باشد، یا جمعى، که در بالا به آن اشاره شد.
گاه تصور مىشود که جمله «لا تنالون منها …» تعبیر دیگرى از جمله «مع کلّ جرعة شرق …» مىباشد، در حالى که این دو جمله دو معنى متفاوت دارد. جمله «مع کلّ جرعة شرق …»، اشاره به این است که در کمین هر نعمتى آفتى
نشسته است، اما جمله «لا تنالون منها …» اشاره به این است که اگر آفتى هم در بین نباشد، نعمتهاى جهان با هم جمع نمىشوند، به یکى مىرسى از دیگرى جدا مىشوى.
در ادامه این سخن امام علیه السّلام به شرح زیبایى از جمله قبل که فرمود: به هر نعمتى برسى نعمت دیگرى را از دست مىدهى، پنج نمونه روشن را در پنج جمله بیان مىفرماید. مىگوید: «هیچ کس از شما یک روز عمر نمىکند، مگر این که از مجموعه حیات وى روزى کاسته مىشود، و غذایى بر او افزوده نمىگردد، مگر این که از آن مقدار روزیى که برایش تعیین شده به همان اندازه کم مىشود، هیچ اثرى از او زنده نمىشود، جز این که اثر دیگرى از او مىمیرد، و چیزى براى او تازه نمىشود، مگر این که تازهاى از او کهنه مىگردد، و هیچ چیز براى او نمىروید، جز این که چیزى از او درو مىشود» (و لا یعمّر معمّر منکم یوما من عمره إلّا بهدم آخر من أجله، و لا تجدّد له زیادة فی أکله إلّا بنفاد ما قبلها من رزقه؛ و لا یحیا له أثر، إلّا مات له أثر؛ و لا یتجدّد له جدید إلّا بعد أن یخلق(5) له جدید؛ و لا تقوم له نابتة إلّا و تسقط منه محصودة(6)).
آرى! هنگامى که انسان طفل است، شادابى مخصوصى دارد، بعد که به جوانى مىرسد، و نشاط جوانى در او زنده مىشود، شادابى طفولیّت از بین رفته است، و هنگامى که در مرحله پیرى گام مىنهد، و وجود او مجموعهاى از تجارب و آگاهیها مىشود، نشاط جوانى را از دست داده است، همچنین خداوند نعمت فرزند به انسان مىدهد، اما چیزى نمىگذرد که پدر را از دست مىدهد، دوستان
جدیدى پیدا مىکند، در حالى که دوستان قدیم از او گرفته مىشوند، و به همین ترتیب به هر نعمتى مىرسد، نعمت دیگرى را از دست مىدهد، و این طبیعت زندگى دنیا و مواهب مادى است، که براى هیچ کس در هیچ زمان و مکان، همه آنها یکجا جمع نمىشود، به هر کدام برسى، دیگرى را از دست خواهى داد، و این هشدارى است به همه انسانها، که به نعمتهاى دنیا دل نبندند، و دل در گرو آنها ننهند، تعبیر به «و لا یحیا له أثر …» اشاره به این است که اگر انسان آثارى از خود به یادگار مىگذارد- خواه آثار علمى باشد یا بناهاى خیر و عام المنفعه- حتما به خاطر آن نیروهایى از فکر و جسم خود را از دست مىدهد.
و تعبیر «لا تقوم له نابتة …» مىتواند اشاره به موهبت فرزندان و نوهها باشد، که هر زمان آنها رشد و نمو مىکنند خویشاوندان بزرگتر او تدریجا از دست مىروند، و ممکن است اشاره به هر گونه نمو و رویشى باشد، مثلا انسان در گوشهاى از باغ خود نهالهاى تازهاى پرورش مىدهد، در حالى که در گوشه دیگر درختان کهن یکى پس از دیگرى پژمرده یا خشک مىشود.
و در پایان این بخش مىفرماید: «(و از همه مهمتر این که) اصول و ریشههاى ما، در گذشتند، و ما فروع و شاخههاى آنها هستیم، آیا شاخه بعد از رفتن ریشه، بقایى دارد» (و قد مضت أصول نحن فروعها، فما بقاء فرع بعد ذهاب أصله!).
اشاره به این که با توجه به این که پدران و نیاکان ما همگى رفتند و در طریق فنا گام نهادند، ما نباید انتظار بقا داشته باشیم؛ زیرا فرع زائد بر اصل غیر ممکن است. بنابر این دیر یا زود باید جاى خود را به آیندگان بسپاریم.
نکته
امام علیه السّلام ترسیم بسیار دقیق و ظریفى در این بخش از دنیا فرموده است.
آرى! دنیایى که در آن زندگى مىکنیم دورنمایى دارد که با منظره آن بسیار متفاوت است، دورنمایى از کاخها، ثروتها، نعمتها، زیباییها و شادیها، اما هنگامى که به آن نزدیک مىشویم، چهره زشت خود را به ما نشان مىدهد. از یکسو- همان طور که امام علیه السّلام اشاره فرمود- انسان دائما در دنیا هدف تیرهاى آفات و بلاهاست، به گونهاى که یک ساعت آینده خود را نمىتواند پیش بینى کند، از سوى دیگر در کنار هر موهبتى، مصیبتى است، و در کنار هر گلى خارى و از سوى سوّم به هر نعمتى مىرسیم از دیگرى باز مىمانیم.
زندگى محقّرى داریم ولى توأم با آرامش، آرزو مىکنیم کاش این زندگى گسترده مىشد، اما اگر به آرزوى خود برسیم، چهره خشن مشکلات نمایان مىشود، نگهدارى اموال و ثروت، خود مشکل بزرگى است، چشم حسودان به آن دوخته شده، بدخواهان آرزوى زوال آن را دارند، دزدان در کمینند، تنگ نظران مرتبا ایراد مىکنند و گاه خیانت همکاران و معاونان بر آنها نیز افزوده مىشود، و انبوهى از مشکلاتى را همچون آوار یک زلزله بر سر انسان فرود مىآورد، و آرامش انسان را به کلى از بین مىبرد، و بیماریهاى گوناگونى که از استرسها عارض انسان مىشود از در وارد مىگردد.
تا جوان هستیم خام هستیم، هنگامى که پخته مىشویم ناتوان مىگردیم، آنگاه که توان بهرهگیرى از مال داریم، دستمان خالى است، و آنگاه که صاحب چیزى مىشویم، توان بهرهگیرى از آن را نداریم. آیا به دنیایى با این صفات مىتوان دل بست، و براى آن سینه چاک کرد.
مىگویند: یکى از نزدیکان پادشاهى از پادشاهان پیشین، از او تقاضا کرد که ساعتى او را بر تخت بنشاند، و زمام مملکت را به او بسپارد، و همه درباریان را به
اطاعت او فراخواند، تا لذت سلطنت کردن را بچشد، پادشاه خواسته او را پذیرفت ولى دستور داد خنجر آبدارى را بر یک مو ببندند، و درست بالاى تخت سلطنت آن جایى که او مىنشیند آویزان کنند، آن شخص هنگامى که روى تخت نشست از خوشحالى در پوست نمىگنجید، ناگهان چشمش به خنجرى افتاد که تنها به یک مو آویزان بود، بدنش لرزید، چون احتمال مىداد هر لحظه بر سر او فرود آید، مىخواست فرار کند گفتند ساعتى بنشین تا زمان تو پایان یابد، او با ترس و وحشت نشسته بود و پیوسته دعا مىکرد کى مىشود که زمان او پایان گیرد، و از این منطقه خطرناک بگذرد. او فهمید که اگر سلطنت دورنماى زیبایى دارد، هزاران خطر اطراف آن را گرفته است، حتى ممکن است نزدیکترین نزدیکان انسان- همان طور که تاریخ به یاد دارد- قصد جان انسان کند، و با این همه مشکلات که در زندگى مادى دنیاست، بقا و دوامى ندارد، تا انسان تلاش مىکند و با هزاران خون جگر وسایل رفاهى فراهم مىسازد، باید برچیند و راهى دیار آخرت شود، و به گفته یکى از آخرین خلفاى جبّار اموى: «لمّا حلالنا الدّهر خلا منّا؛ آن زمان که زندگى براى ما شیرین شد از ما جدا گشت»(7)
یا به گفته آن شاعر با ذوق:
اهل دنیا چون مسافر، خفت و خوابى دید و رفت
در مسافرخانه دنیا، شبى خوابید و رفت
خفته شب خوابهایى نغز و شیرین دیده بود
با مدادان تا به هوش آمد همه پاچید و رفت
صیحهاش ناگه بگوش آمد که دکان تخته کن ور
بساطى چیده بود از هول جان برچید و رفت
گو بر آراى پیر غافل سر به غوغاى رحیل
همرهان بستند بار و کاروان کوچید و رفت
خار زاراست این جهان لیکن به سود آخرت
مىتوان از وى گل مقصود خود را چید و رفت!
بخش دوّم
منها: و ما أحدثت بدعة إلّا ترک بها سنّة. فاتّقوا البدع، و الزموا المهیع(8)، إنّ عوازم(9) الأمور أفضلها، و إنّ محدثاتها شرارها.
ترجمه
هیچ بدعتى ایجاد نشد مگر این که سنتى با آن متروک گشت، بنابر این از بدعتها بپرهیزید و راه راست و روشن را رها نکنید؛ چرا که سنتهاى ریشهدار پیشین (اسلام)، برترین امور است و بدعتها، بدترین کارهاست!
شرح و تفسیر
با ظهور بدعتها سنتها از میان مىرود
این بخش از کلام امام علیه السّلام ناظر به مسأله مهمى است و آن قبح و زشتى بدعتهاست، و با توجه به این که ارتباط روشنى میان این بخش و بخش سابق دیده نمىشود، به نظر مىرسد که در میان این دو، بخشهایى به وسیله مرحوم
«سیّد رضى» حذف شده است.
براى روشن شدن محتواى این بخش لازم است قبلا واژه «بدعت» را در لغت و شرع تفسیر کنیم:
«بدعت» در لغت به معنى هر گونه نو آورى است که طبعا مىتواند چیز خوب یا بدى باشد، و به گفته ارباب لغت: «البدعة إنشاء أمر على غیر مثال سابق؛ بدعت آن است که چیز نو و بىسابقهاى را ایجاد کند». ولى در میان فقها و علماى اسلام- همان طور که در شرح خطبه هفدهم هم گفتیم- به معنى افزودن یا کاستن چیزى از دین است بدون آن که دلیل معتبرى داشته باشد، و از آن جا که تعلیمات و احکام اسلام، جاودانه است و از طریق وحى نازل شده است، هر بدعتى، گناه بزرگى محسوب مىشود و تمام انشعابها و اختلافها و انحرافاتى که در امت اسلامى بوجود آمده، از ناحیه بدعتهاست. با توجه به این نکته به شرح کلام امام علیه السّلام باز مىگردیم:
مىفرماید: «هیچ بدعتى ایجاد نشد، مگر این که سنّتى با آن متروک گشت» (و ما أحدثت بدعة إلّا ترک بها سنّة).
و در ادامه این سخن مىافزاید: «بنابر این از بدعتها بپرهیزید و راه راست و روشن را رها نکنید؛ چرا که سنتهاى ریشهدار پیشین (اسلام)، برترین امور است، و بدعتها بدترین کارهاست!» (فاتّقوا البدع، و الزموا المهیع، إنّ عوازم الأمور أفضلها، و إنّ محدثاتها(10) شرارها).
از آنچه در بالا گفته شد این واقعیت آشکار گشت که چگونه هر گاه بدعتى
گذارده شود، سنّتى ترک مىشود، و چگونه بدعتها بدترین امور است؛ زیرا اگر به افراد اجازه داده شود که هر کدام با سلیقه و فکر ناقص خود چیزى را بر دین بیفزاید یا چیزى از آن را کم کند، در یک مدّت کوتاه، حقایق و احکام دین دگرگون مىشود، و اصالت و اعتبار خود را از دست مىدهد، و یک مشت افکار و خیالات واهى جاى تعلیمات اصیل دین را مىگیرد، و سرابها جاى چشمههاى زلال آب خواهد نشست.
نو آوریها اگر از طریق دقت و تحقیق بیشتر در ادلّه احکام شرع باشد و حقایق تازهاى به کمک کتاب و سنّت و دلیل قاطع عقل کشف شود، نه تنها بدعت نیست بلکه سبب شکوفایى و بالندگى آیین خداست، و به تعبیر دیگر: کشف، چیز تازهاى است و إلّا مکشوف، در آیین خدا از قبل بوده است. ولى اگر ذوق و سلیقههاى شخصى و استحسانات ظنّى پایه و اساس نوآوریهاى دینى باشد، جز گمراهى و ضلالت و مسخ شدن چهره دین نتیجهاى نخواهد داشت.
از آنچه در بالا گفته شد روشن مىشود تفسیرى که جمعى از شارحان نهج البلاغه براى جملههاى بالا ذکر کردهاند و گفتهاند: «هر بدعتى گزارده شود خلاف دستور پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله است، که بدعت را تحریم فرموده، پس با بدعت، سنّت ترک مىشود». تفسیر درستى نیست، بلکه منظور این است: هر موضوعى در اسلام، حکمى دارد، و هر بدعتى در تعارض با آن حکم الهى است، پس با ظهور بدعتها احکام اصیل متروک مىشود.
و نیز روشن شد این که بعضى دیگر از شارحان مانند «ابن ابى الحدید» بدعتها را به خوب و بد تقسیم کرده، و مثلا نماز تراویح (همان نمازهاى نافله شبهاى ماه رمضان که در زمان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مردم به صورت فرادا انجام مىدادند و «عمر»، بدعت جماعت را در آن گذاشت) را جزو بدعتهاى خوب مىشمرد،
اشتباه بزرگى است، چرا که با این بدعت، سنّتى ترک شد و آن سنّت فرادا خواندن نمازهاى مستحبى است. بنابر این ما هیچ بدعت خوبى نداریم و معنى بدعت خوب این است که بگوییم شکستن سنّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله گاهى خوب است و گاهى بد.
و نیز روشن شد این که بعضى از دانشمندان براى بدعت، احکام خمسه قائل شدهاند، بعضى از بدعتها را واجب و بعضى را حرام دانستهاند، در واقع به سراغ معنى لغوى بدعت رفتهاند، نه معنى شرعى آن که افزودن یا کاستن چیزى از احکام دین است، و به همین جهت در حدیث معروفى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم: «الا و کلّ بدعة ضلالة، الا و کلّ ضلالة فی النّار؛ آگاه باشید هر بدعتى، گمراهى است، و هر گمراهى، در آتش دوزخ خواهد بود»(11)
شرح بیشتر در زمینه معنى بدعت و بدعتگذار را در جلد اوّل صفحه 576 ذیل خطبه هفده مطالعه بفرمایید.
1) «سند خطبه» بخشى از این خطبه را «ابن شعبه حرّانى» در کتاب «تحف العقول» در ضمن خطبهاى که به عنوان خطبه «وسیله» معروف شده، آورده است و مرحوم «شیخ مفید» نیز در کتاب «ارشاد» با تفاوت مختصرى ذکر کرده است.مرحوم «شیخ طوسى» نیز در کتاب «امالى» آن را ذکر کرده است. در اشعار «ابو العتاهیه» نیز به مضمون بعضى از جملههاى این خطبه اشاره شده است که احتمالا از کلام مولا على علیه السّلام گرفته است. در کلمات قصار، در حکمت 191 نیز بخشهایى از این خطبه آمده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2 صفحه 323).
2) «غرض» به معنى چیزى است که به سوى آن تیراندازى مىکنند و به فارسى به آن «هدف» مىگویند.
3) «شرق» معنى مصدرى دارد به معنى گلوگیر شدن با آب است.
4) «غصص» آن نیز معنى مصدرى دارد و به معنى گلوگیر شدن با غذاست.
5) «یخلق» از مادّه «خلوق» به معنى کهنه شدن است و «یخلق» از مادّه «خلق» به معنى آفریدن است و در جمله بالا معنى اوّل ارائه شده است.
6) «محصودة» از مادّه «حصد» و «حصاد» (بر وزن غصب) به معنى درو کردن گرفته شده و لذا «محصود» چیزى است که درو شده است.
7) فی ظلال نهج البلاغه، جلد 4 صفحه 389.
8) «المهیع» از مادّه «هیع» (بر وزن رأى) به معنى گسترده شدن روى زمین گرفته شده و «مهیع» به معنى جاده و زمین گسترده است.
9) «عوازم» جمع «عازمه» یا «عوزم» (بر وزن جوهر) در اصل به معنى حیوان یا انسان مسن است و به هر چیز قدیمى نیز اطلاق مىشود و در این جا به معنى امورى است که از زمان پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله وجود داشته و اصالت آنها در دین ثابت است.
10) در نسخه معروف «صبحى صالح» «محدثات» با کسر دال آمده که معنى اسم فاعلى دارد در حالى که تقریبا در همه نسخ دیگر «محدثات» با فتح دال به معنى حادث شده آمده است و صحیح همین است.
11) امالى مفید، صفحه 188، شبیه همین معنا با کمى تفاوت در منابع اهل سنّت نیز آمده است (الموسوعه الفقهیه- الکویتیه- جلد 8 صفحه 24).