جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 144(1)

زمان مطالعه: 17 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام‏

از خطبه‏هاى امام علیه السّلام است که در مورد بعثت انبیا و فضل اهل بیت علیهم السّلام و هشدار به اهل ضلالت ایراد شده است.

خطبه در یک نگاه‏

امام علیه السّلام در این خطبه پیرامون سه محور سخن گفته است.

نخست درباره بعثت انبیا و رسالت آنان مطالب مهمى بیان فرموده است.

پس از آن بخشى از فضایل و برترى اهل بیت علیهم السّلام را ذکر مى‏فرماید.

و در بخش دیگرى اشارات پر معنایى به راه و رسم گمراهان و پایان کار آنها دارد.

بخش اوّل‏

بعث اللّه رسله بما خصّهم به من وحیه، و جعلهم حجّة له على خلقه. لئلّا تجب الحجّة لهم بترک الإعذار إلیهم، فدعاهم بلسان الصّدق إلى سبیل الحقّ. ألا إنّ اللّه تعالى قد کشف الخلق کشفة؛ لا أنّه جهل ما أخفوه من مصون أسرارهم و مکنون ضمائرهم؛ و لکن لیبلوهم أیّهم أحسن عملا، فیکون الثّواب جزاء، و العقاب بواء.

ترجمه‏

خداوند رسولان خود را با وحى، که ویژه پیامبران اوست مبعوث ساخت، و آنان را حجت خویش بر خلقش قرار داد، تا دلیلى (در برابر خداوند) به واسطه نفرستادن حجت و راهنما نداشته باشند، و به این ترتیب خلق خود را با زبان صدق و راستى به راه حق فرا خواند. آگاه باشید! خداوند پرده از اسرار درون بندگان خود (با آزمایش‏ها) برداشته، نه به این سبب که از آنچه انسانها در درون پنهان دارند و اسرارى را که فاش نکرده‏اند بى‏خبر است، بلکه براى این است که مى‏خواهد آنها را امتحان کند تا آشکار شود کدام یک عمل نیکوتر انجام مى‏دهد تا ثواب و کیفر، پاداش و مجازات عمل باشد.

شرح و تفسیر

فلسفه آزمایشهاى الهى‏

جمعى از شارحان نهج البلاغه معتقدند که انگیزه امام علیه السّلام بر ایراد این خطبه،

این بوده است که در برابر بدخواهان و کسانى که فضایل آن حضرت را انکار مى‏کردند پاسخ روشنى بیان فرموده باشد، و البتّه بخشى از این خطبه ناظر به این معناست، هر چند بخش‏هاى دیگر جنبه کلى دارد.

به هر حال امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه به دو چیز اشاره مى‏فرماید: فلسفه بعثت پیامبران و فلسفه آزمایش‏هاى الهى.

نخست مى‏فرماید: خداوند رسولان خود را با وحى که ویژه پیامبران اوست مبعوث ساخت، و آنان را حجت خویش بر خلقش قرار داد تا دلیلى (در برابر خداوند) به خاطر نفرستادن حجت و راهنما نداشته باشند، و به این ترتیب خلق خود را با زبان صدق و راستى به راه حق فرا خواند» (بعث اللّه رسله بما خصّهم به من وحیه، و جعلهم حجّة له على خلقه. لئلّا تجب الحجّة لهم بترک الإعذار(2) إلیهم، فدعاهم بلسان الصّدق إلى سبیل الحقّ).

این عبارت، اشاره به نکته مهمى است که کرارا در آیات قرآن آمده است و آن، این که خداوند تا پیامبرى مبعوث نکند و اوامر و نواهى خود را از طریق وحى بر او نازل نسازد، متخلفان را مجازات نخواهد کرد، در آیه 15 و 16 سوره اسراء مى‏خوانیم: ««وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً»؛ و ما هرگز (قومى را) مجازات نخواهیم کرد، مگر آن که پیامبرى مبعوث کرده باشیم، و هنگامى که بخواهیم شهر و دیارى را هلاک کنیم، نخست اوامر خود را براى مترفین (و ثروتمندان مست شهوت) آن جا بیان مى‏داریم، سپس هنگامى که به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات یافتند آنها را به شدت در هم مى‏کوبیم».

در این جا این سؤال پیش مى‏آید که با قبول استقلال حکم عقل، هر گاه‏

عقل انسان حسن و قبح چیزى را درک کند (مانند خوبى عدالت و زشتى ظلم) اتمام حجت بر انسانها مى‏شود، و حتى بدون بعثت انبیا مستحق ثواب یا عقاب خواهند شد، و این معنا با آنچه در این خطبه و در آیات متعدد قرآن آمده سازگار نیست.

در پاسخ مى‏گوییم: درست است که از نظر عقل، استحقاق پاداش و کیفر در مستقلات عقلیه وجود دارد، امّا اراده حق تعالى از باب لطف به بندگان بر این قرار گرفته، که تا مستقلات عقل با واجبات و محرمات شرع که از طریق وحى نازل مى‏شود تأیید نگردد، بندگان خود را به عذاب‏هاى فراگیر و سنگین مجازات نمى‏کند.

از این جا روشن مى‏شود نیازى به پاسخى که بعضى از شارحان داده‏اند و مى‏گویند: «این آیه در حکم عموم است که قابل تخصیص به مستقلات عقلیه مى‏باشد، و به تعبیر دیگر خداوند بدون بعثت پیامبران و نزول وحى کسى را مجازات نمى‏کند مگر در مستقلات عقل، مانند زشتى ظلم و ستم و سرقت و قتل نفس»، نیست.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به مطلب دیگرى مى‏پردازد و آن موضوع فلسفه آزمایشهاى الهى است، مى‏فرماید: «آگاه باشید! خداوند پرده از اسرار درون بندگان خود (با آزمایشها) برداشته، نه بخاطر این که از آنچه انسانها در درون پنهان داشته‏اند و اسرارى را که فاش نکرده‏اند بى‏خبر است، بلکه براى این است که «مى‏خواهد آنها را امتحان کند، تا آشکار شود کدام یک عمل نیکوتر انجام مى‏دهند تا ثواب و کیفر، پاداش و مجازات عمل باشد» (ألا إنّ اللّه تعالى قد کشف الخلق کشفة؛ لا أنّه جهل ما أخفوه من مصون أسرارهم و مکنون ضمائرهم؛ و لکن لیبلوهم أیّهم أحسن عملا، فیکون‏

الثّواب جزاء، و العقاب بواء(3)).

امام علیه السّلام در این سخن کوتاه پرده از روى مسأله مهمى برداشته است؛ زیرا مفهوم آزمایش به آن گونه که در میان بندگان مطرح است براى خداوند معنا ندارد. آزمایش‏هاى بندگان براى رفع جهل و نادانى است. براى شناخت اشیا و اشخاص است، و این موضوع در مورد آن کس که عالم الغیب و الشهادة و آگاه از درون و برون است نمى‏تواند مفهومى داشته باشد، بلکه آزمایش‏هاى الهى براى این است که هر کس آنچه را در درون دارد آشکار کند، تا مسأله استحقاق ثواب و عقاب تحقق یابد، و به تعبیر روشن‏تر کسى را نمى‏توان به خاطر نیّات خوب و بدى که در دل دارد پاداش یا کیفر داد، بلکه زمانى که آن را به صورت اعمال و افعال اظهار داشت مستحق پاداش یا کیفر مى‏شود.

این همان چیزى است که در یکى از کلمات قصار امام علیه السّلام به صورت واضحترى بیان شده، در آن جا امام علیه السّلام در تفسیر آیه ««وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ»(4)؛ بدانید که ثروت‏ها و فرزندان شما اسباب آزمایش شما است»، مى‏فرماید: خداوند مردم را با اموال و اولاد آزمایش مى‏کند … هر چند خداوند به آنها از خودشان آگاه‏تر است، ولى هدف آن است که اعمالى که سبب استحقاق پاداش و کیفر مى‏شود ظاهر و آشکار گردد. (و لکن لتظهر الأفعال الّتی بها یستحقّ الثّواب و العقاب)(5)

نه در فقه اسلامى و نه در قوانین هیچ کشورى کسى را به خاطر نیّت قتل یا

سرقت مجازات نمى‏کنند، همان گونه که به خاطر نیّت خدمت پاداش نمى‏دهند، هر چند گاهى به عنوان تفضّل، این گونه افراد را مورد محبّت قرار مى‏دهند، و خداوند متعادل که از همه مهربانتر و بخشنده‏تر است نیز طبق روایات متعددى به نیّت خیر از باب تفضّل پاداش خیر مى‏دهد، ولى به نیّت شرّ کیفر نمى‏کند همان گونه که در حدیث آمده است: «من همّ بحسنة فلم یعملها کتبت له حسنة … و من همّ بسیّئة لم تکتب علیه؛ هر کس قصد کار نیکى کند هر چند آن را انجام ندهد براى او حسنه‏اى نوشته مى‏شود، و هر کس نیّت کار بدى کند (و آن را انجام ندهد) بر او نوشته نمى‏شود»(6)

بخش دوّم‏

أین الّذین زعموا أنّهم الرّاسخون فی العلم دوننا، کذبا و بغیا علینا، أن رفعنا اللّه و وضعهم، و أعطانا و حرمهم، و أدخلنا و أخرجهم. بنا یستعطى الهدى، و یستجلى العمى. إنّ الأئمّة من قریش غرسوا فی هذا البطن من هاشم؛ لا تصلح على سواهم، و لا تصلح الولاة من غیرهم.

ترجمه‏

کجایند کسانى که ادعا مى‏کردند آنها راسخان در علمند، نه ما، و این ادعا را از طریق دروغ و ستم نسبت به ما، مطرح مى‏نمودند؟ (آنها کجا هستند تا ببینند که) خداوند ما را برترى داد و آنها را پایین آورد، به ما عطا کرد و آنها را محروم ساخت، ما را (در کانون نعمت خویش) داخل نمود و آنها را خارج ساخت. (مردم) به وسیله ما هدایت مى‏یابند و از نور وجود ما نابینایان روشنى مى‏جویند. به یقین امامان از قریش هستند و درخت وجودشان در سرزمین این نسل از «هاشم» غرس شده است، این مقام در خور دیگران نیست و زمامداران غیر از آنها، شایستگى ولایت و امامت را ندارند!

شرح و تفسیر

جایگاه اصیل ولایت‏

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به پاسخ کسانى مى‏پردازد که ادعاهاى‏

بى‏اساس در زمینه علم و دانش اسلامى در برابر اهل بیت علیهم السّلام داشتند، و به دروغ خود را آگاه‏تر و عالم‏تر معرفى مى‏کردند، و سیاستمداران حرفه‏اى آن زمان به این ادعاها دامن مى‏زدند تا مسأله امامت و خلافت ائمه اهل بیت علیهم السّلام را تضعیف کنند و کم رنگ جلوه دهند، مى‏فرماید: «کجایند کسانى که ادّعا مى‏کردند آنها راسخان در علم‏اند، نه ما، و این ادعا را از طریق دروغ و ستم نسبت به ما، مطرح مى‏نمودند». (أین الّذین زعموا أنّهم الرّاسخون فی العلم دوننا، کذبا و بغیا علینا).

سپس مى‏افزاید: «(آنها کجا هستند تا ببینند که) خداوند ما را برترى داد و آنها را پایین آورد، به ما عطا کرد و آنها را محروم ساخت، و ما را (در کانون نعمت خویش) داخل نمود و آنها را خارج ساخت». (أن رفعنا اللّه و وضعهم، و أعطانا و حرمهم، و أدخلنا و أخرجهم).

اشاره به این که پیشرو بودن ما در معارف اسلامى، و آگاهى بر قرآن و وحى و سنّت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله، چیزى نیست که بر کسى مخفى باشد، همیشه ما پناهگاه علمى امّت بوده‏ایم، و حتى خلفا نیز در مشکلات و معضلات به ما پناه مى‏آوردند، این حقیقتى است که عیان است و حاجتى به بیان ندارد، و آنها که به خاطر مسائل سیاسى و حبّ و بغضهاى ناشى از علاقه‏هاى مادّى به انکار این حقیقت برخاسته‏اند، خود را رسوا مى‏کنند.

در ادامه براى توضیح بیشتر مى‏فرماید: «مردم به وسیله ما هدایت مى‏یابند و از نور وجود ما، نابینایان، روشنى مى‏جویند». (بنا یستعطى الهدى، و یستجلى العمى).

این گفتار امام علیه السّلام شواهد زیادى از تاریخ و احادیث قطعى نبوى دارد که در پایان این بحث ضمن نکته‏ها بیان خواهد شد.

و در پایان این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به حدیث معروف پیامبر صلّى اللّه علیه و آله درباره انحصار امامت به قریش و فرزندان هاشم اشاره کرده، مى‏فرماید: «به یقین امامان از قریش هستند و درخت وجودشان در سرزمین این نسل از «هاشم» غرس شده است، این مقام در خور دیگران نیست و زمامداران غیر از آنها، شایستگى ولایت و امامت را ندارند». (إنّ الأئمّة من قریش غرسوا فی هذا البطن من هاشم؛ لا تصلح على سواهم، و لا تصلح الولاة من غیرهم).

امام علیه السّلام با این بیان که اشاره به حدیث معروف پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله دارد که مى‏فرماید: «الأئمّة من قریش؛ امامان از قریش هستند». و سپس آن را به شاخه خاص «بنى هاشم» منحصر مى‏کند، روشن مى‏سازد که مدعیان خلافت و امامت غیر از بنى هاشم شایستگى این مقام را ندارند، و براى پیدا کردن امامان واقعى باید هر زمان در بنى هاشم جستجو کرد.

نکته‏ها

گوشه‏اى از احاطه علمى على علیه السّلام‏

سیاست بازان حرفه‏اى براى رسیدن به مقصود خود، گاهى واضحترین مسائل را انکار مى‏کنند یا با توجیهات نادرست از کنار آن مى‏گذرند، که یکى از مصداقهاى آن مسأله برترى بخشیدن بعضى از صحابه را بر على علیه السّلام باید شمرد، تا آن جا که «ابن عباس» را که به شاگردى على علیه السّلام در تفسیر افتخار مى‏کرد، بر او مقدّم داشتند!(7)، و «زید بن ثابت» را در آگاهى بر احکام میراث، و «ابى بن‏

کعب» را در قرائت!، و حدیث مجعولى نیز در این زمینه به پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله نسبت مى‏دهند.

مدارک روشنى در کتب فریقین (شیعه و اهل سنت) بر داناتر بودن على علیه السّلام نسبت به همه صحابه به طور عام داریم که جاى انکار نیست، از جمله:

1- حدیث ثقلین که از معروفترین احادیثى است که اهل سنت در کتابهاى خود آورده‏اند،- و قبلا به اسناد آن اشاره کردیم-(8)، به روشنى مى‏گوید: که على علیه السّلام و اهل بیت علیهم السّلام هرگز از قرآن جدا نیستند و قرآن از آنها جدا نمى‏شود و همه باید به این دو تمسّک جویند و همه مى‏دانیم علوم دین و معارف اسلام از قرآن سرچشمه مى‏گیرد.

2- حدیث معروف «اقضاکم علیّ؛ قضاوت و داورى على علیه السّلام از همه شما بهتر است»(9) شاهد دیگرى بر این مقصود است، چرا که، قضاوت و داورى در مورد احکام اسلام نیاز به احاطه علمى به اصول و فروع اسلام دارد، و آن کس که از همه آگاهتر است، داورى او برتر است.

3- حدیث معروف على علیه السّلام که مى‏گوید: «علّمنی رسول اللّه ألف باب کلّ باب یفتح (منه) ألف باب؛ پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله هزار باب علم به من آموخت که از هر

باب، هزار باب دیگر گشوده مى‏شود».(10) دلیل روشنى است بر این که: کسى در میان امت از نظر علم و دانش به پاى آن حضرت نمى‏رسد، چرا که این حدیث درباره کسى جز او وارد نشده است.

4- در حدیثى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در تفسیر آیه «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» مى‏خوانیم که فرمود: «إنّما هو علیّ؛ علم الکتاب نزد على بن ابى طالب است»(11)

توجه داشته باشید، که بنا به آیه 40 سوره نمل «آصف بن برخیا» که بخشى از علم کتاب را در اختیار داشت «الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ» توانست تخت بلقیس را از یمن به شام آورد، حال فکر کنید کسى که تمام علم کتاب نزد او است چه توانایى‏هایى دارد.

5- این سخن، معروف است که على علیه السّلام فرمود: «سلونی قبل أن تفقدونی؛ هر چه مى‏خواهید از من بپرسید پیش از آن که مرا از دست دهید». به گفته بزرگان اهل سنت کسى غیر از على علیه السّلام چنین ادعایى نکرد، مگر این که رسوا شد(12)

6- آگاهان از تاریخ اسلام در عصر خلفا مى‏دانند که على علیه السّلام همواره پناهگاه علمى امت بود، تا آن جا که بارها خلیفه دوّم این جمله را تکرار کرد: «لو لا علیّ لهلک عمر».

و در تعبیر دیگرى گفت: «اللّهمّ لا تبقنی لمعضلة لیس لها إبن أبیطالب؛ خداوندا! هر گاه مشکلى پیش آید و على علیه السّلام براى حل آن نباشد

مرا زنده مگذار».

و در تعبیر دیگر: «لا ابقانی اللّه بأرض لست فیها (یا) أبا الحسن؛ اى أبو الحسن! خداوند مراد در سرزمینى که تو در آن نیستى زنده مگذارد»(13)

این مطلب به اندازه‏اى واضح بود که به گفته «ذهبى» در «التفسیر و المفسّرون» این جمله به صورت ضرب المثلى در میان مردم در آمد که هر کجا در مطلبى در مى‏ماندند و شخص مورد نظر براى حل نبود مى‏گفتند: «قضیّة و لا أبا حسن لها؛ این حادثه‏اى است که ابو الحسن براى حل آن نبود»(14)

روایت انّ الأئمّة علیهم السّلام من قریش‏

در خطبه بالا به این نکته اشاره شده بود که امامان علیهم السّلام از قریش و از نسل هاشمند، و دیگران صلاحیت امامت را ندارند، این سخن هماهنگ است با روایات متعددى که در معروفترین منابع اهل سنت آمده است. از جمله:

1- در «صحیح مسلم» از «جابر بن سمره» نقل شده که مى‏گوید: از پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم که مى‏فرمود: «لا یزال الإسلام عزیزا إلى اثنى عشر خلیفة- ثمّ قال کلمة لم أفهمها- فقلت لإبى ما قال؟ قال: فقال کلّهم من قریش؛ اسلام همواره عزیز خواهد بود تا 12 خلیفه بر مسلمانان حکومت کند- سپس سخنى گفت که من نفهمیدم- از پدرم سؤال کردم پیامبر صلّى اللّه علیه و آله چه فرمود؟ گفت: فرمود تمام آنها از قریشند»(15)

این روایات از طرق متعددى با مختصر تفاوتى نقل شده است.

جالب این که در یکى از طرق این حدیث در «صحیح مسلم» مى‏خوانیم که «جابر» در ذیل حدیث مى‏گوید: «فقال صلّى اللّه علیه و آله کلمة أصمّنیها النّاس فقلت لأبی ما قال؟ قال: کلّهم من قریش؛ پیامبر صلّى اللّه علیه و آله سخنى گفت که بر اثر سر و صداهاى مردم، من آن را نفهمیدم، به پدرم گفتم: پیامبر صلّى اللّه علیه و آله چه فرمود؟ گفت: فرمود: همه آنها از قریشند».

در تعبیر دیگرى مى‏خوانیم پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «لا یزال الدّین قائما حتّى تقوم السّاعة أو یکون علیکم إثنا عشر خلیفة کلّهم من قریش».

این تعبیر نشان مى‏دهد که عمر خلفاى دوازدگانه تا پایان جهان ادامه خواهد یافت، و این سخن کاملا هماهنگ با عقیده شیعه است.

2- در «صحیح بخارى» مى‏خوانیم که «جابر» مى‏گفت: از پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم که مى‏فرمود: «یکون إثنى عشر أمیرا فقال کلمة لم أسمعها فقال أبی انّه قال کلّهم من قریش؛ بعد از من 12 امیر خواهد بود سپس سخنى فرمود: که آن را نشنیدم، پدرم گفت: حضرت فرمود: همه آنها از قریشند»(16)

3- همین مضمون در «صحیح ترمذى» با تفاوت مختصرى آمده است و بعد از آن مى‏گوید: «هذا حدیث حسن صحیح؛ این حدیث خوب صحیحى است»(17)

4- در «صحیح ابى داود» نیز همین مضمون آمده است و تعبیر حدیث نشان مى‏دهد که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آن را در میان جمعیّت فرمود: زیرا در آن وارد شده است که وقتى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: همواره این دین، عزیز و نیرومند است تا 12 خلیفه بر آن حکومت کند، مردم با صداى بلند تکبیر گفتند(18)

5- در «مسند احمد حنبل» نیز این حدیث در چند مورد آمده است(19)

بعضى از محققان شماره طرق آن را در این کتاب (مسند احمد) 34 طریق دانسته‏اند(20)

بارها با علماء اهل سنّت درباره تفسیر احادیث فوق که در معروفترین منابع آنها آمده است، سخن گفته شده است، ولى هیچ کدام تفسیر قانع کننده‏اى درباره 12 خلیفه و یا 12 امیر ارائه نداده‏اند؛ چرا که مطابق اعتقاد آنها عدد 12 براى آنها قابل تطبیق نیست، تنها طبق اعتقاد پیروان اهل بیت مى‏توان آن را تفسیر کرد.

موقعیّت بنى هاشم در اسلام‏

در خطبه بالا اشاره‏اى به موقعیّت بنى هاشم در میان قریش شده بود، و این در واقع بر گرفته از کلمات پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله است، از جمله در حدیثى که در کتاب «فضایل الصحابة احمد بن حنبل» از «عایشه» نقل شده، چنین مى‏خوانیم: «قال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله قال لی جبرئیل: یا محمّد قلّبت الأرض مشارقها و مغاربها فلم أجد ولد أب خیرا من بنی هاشم؛ پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود: جبرئیل به من چنین گفت: اى محمّد! شرق و غرب جهان را زیر و رو کردم و فرزندانى بهتر از بنى هاشم نیافتم»(21)

روشن است همه بنى هاشم در این حد از مقام نیستند، و ظاهرا حدیث بیشتر ناظر به ائمّه معصومین علیهم السّلام است.

بخش سوّم‏

منها: آثروا عاجلا و أخّروا آجلا، و ترکوا صافیا، و شربوا آجنا. کأنّی أنظر إلى فاسقهم و قد صحب المنکر فألفه، و بسى‏ء به و وافقه، حتّى شابت علیه مفارقه، و صبغت به خلائقه، ثمّ أقبل مزبدا کالتّیّار لا یبالی ما غرّق، أو کوقع النّار فی الهشیم لا یحفل ما حرّق!

ترجمه‏

آنها (حامیان باطل) دنیا را مقدّم داشتند، و آخرت را عقب انداختند، آب گوارا و صاف (نعمتهاى جاویدان) را رها کردند، و آبهاى متعفن (هوسهاى زودگذر دنیا) را نوشیدند.

گویا فاسق آنان را مى‏بینم که با زشتیها همنشین شده، و با آن انس گرفته است، آن چنان با آن هماهنگ گشته که موهاى او در این راه سفید شده، و خلق و خوى او به رنگ گناه در آمده است.

سپس همچون سیلى خروشان حرکت کرده (و همه چیز را در کام خود فرو مى‏برد)، بى آن که به آنچه غرق مى‏کند اعتنایى داشته باشد، و یا همچون شعله آتشى در گیاهان خشک است که براى آن تفاوت نمى‏کند که چه چیز را مى‏سوزاند!

شرح و تفسیر

این خودکامگان خشک و تر را مى‏سوزانند!

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه اشاره به کسانى مى‏فرماید که در برابر امامان و پیشوایان حق ایستادند و براى حکومت چند روزه دنیا، حق را زیر پا نهادند، مى‏گوید: «آنها دنیا را مقدّم داشتند و آخرت را عقب انداختند، آب گوارا و صاف (نعمت‏هاى اخروى) را رها کردند، و آب‏هاى متعفن (هوسرانى دنیا) را نوشیدند» (آثروا عاجلا و أخّروا آجلا، و ترکوا صافیا، و شربوا آجنا(22)).

سپس مى‏افزاید: «گویا فاسق آنان را مى‏بینم که با زشتى‏ها همنشین شده، و با آن انس گرفته است، آن چنان با آن هماهنگ گشته که موهاى او در این راه سفید شده، و خلق و خوى او به رنگ گناه در آمده است!» (کأنّی أنظر إلى فاسقهم و قد صحب المنکر فألفه، و بسى‏ء به(23) و وافقه، حتّى شابت علیه مفارقه، و صبغت به خلائقه(24)).

و در ادامه مى‏افزاید: «سپس همچون سیلى خروشان حرکت کرده (و همه چیز را در کام خود فرو مى‏برد)، بى آن که به آنچه غرق مى‏کند اعتنایى داشته باشد، و یا همچون شعله آتشى در گیاهان خشک است، که براى آن تفاوت نمى‏کند چه چیز را مى‏سوزاند». (ثمّ أقبل مزبدا(25) کالتّیّار(26) لا یبالی ما غرّق،

أو کوقع النّار فی الهشیم(27) لا یحفل(28) ما حرّق!)

در این که ضمیرها در عبارات فوق به چه شخص و یا اشخاصى بر مى‏گردد، در میان شارحان گفتگوهاى فراوانى است. بعضى آن را اشاره به خلفاى نخستین مى‏دانند، و بعضى به گروهى از صحابه که راه خطا را پیمودند. و بعضى براى آن یک مفهوم عام قائلند، نه اشخاص معیّن. و بعضى اشاره به «بنى امیه» مى‏دانند.

و احتمال اخیر از همه مناسب‏تر است؛ زیرا آنها به وضوح دنیا را بر آخرت مقدّم داشتند، و چشمه زلال حق را رها کرده و به لجن دنیاى متعفن رو آوردند.

و بنابر این تفسیر جمله «کأنّی أنظر إلى فاسقهم»، اشاره به «عبد الملک بن مروان» مى‏باشد، که از چهره‏هاى بسیار کثیف «بنى امیه» بود، و جنایات زیادى را مرتکب شد، که خودش مستقیما متولى آن بود، و چه جنایات وحشتناکى که به توسّط فرماندار خونخوارش «حجّاج» انجام شد. او سیل ویرانگر و آتش سوزانى بود که هر چیزى را بر سر راه خود مى‏دید به نابودى مى‏کشاند. تعبیر «کأنّی أنظر إلى فاسقهم؛ گویا فاسق آنها را مى‏بینم ..».، نشان مى‏دهد که اشاره به فردى است که در آینده پیدا مى‏شود و تطبیق آن بر گذشتگان و یا معاصران حضرت جز با تکلّف ممکن نیست.

بخش چهارم‏

أین العقول المستصبحة بمصابیح الهدى، و الأبصار اللّامحة إلى منار التّقوى! أین القلوب الّتی وهبت للّه، و عوقدت على طاعة اللّه! ازدحموا على الحطام. و تشاحّوا على الحرام؛ و رفع لهم علم الجنّة و النّار، فصرفوا عن الجنّة وجوههم، و أقبلوا إلى النّار بأعمالهم؛ و دعاهم ربّهم فنفروا و ولّوا، و دعاهم الشّیطان فاستجابوا و أقبلوا!

ترجمه‏

کجایند آن عقلها که از چراغ هدایت نور مى‏گیرند، و آن چشمها که به مناره‏ها و نشانه‏هاى تقوا دوخته شده‏اند؟ کجایند آن دل‏ها که به خدا بخشیده شده، و با یکدیگر پیمان اطاعت خدا را بسته‏اند.

ولى آنها (دنیاپرستان) گرد متاع پست دنیا ازدحام کرده‏اند، و براى به دست آوردن حرام به نزاع با یکدیگر برخاسته‏اند، پرچم بهشت و دوزخ در برابر آنها بر افراشته شده، اما از بهشت روى برگردانده و با اعمال خود به آتش دوزخ روى آورده‏اند!

(آرى) پروردگارشان آنها را فراخوانده، اما رویگردان شده و پشت کرده‏اند، (ولى) شیطان آنها را به سوى خود دعوت کرده، دعوتش را پذیرفته و به او روى آورده‏اند!

شرح و تفسیر

حق طلبان و پیروان شیطان‏

امام علیه السّلام در بخش آخر این خطبه از دو گروه سخن مى‏گوید: گروه خردمند و عاقل و با تقوا و مطیع فرمان حقّ، و گروه دیگرى که ازدحام بر متاع پست دنیا کرده و براى به چنگ آوردن اموال حرام بر یکدیگر سبقت مى‏گیرند، مى‏فرماید: «کجایند آن عقلها که از چراغ هدایت نور مى‏گیرند؟ و آن چشمها که به مناره‏ها و نشانه‏هاى تقوا دوخته شده‏اند؟ کجایند آن دل‏ها که به خدا بخشیده شده و یا یکدیگر پیمان اطاعت خدا را بسته‏اند» (أین العقول المستصبحة بمصابیح الهدى، و الأبصار اللّامحة(29) إلى منار التّقوى! أین القلوب الّتی وهبت للّه، و عوقدت على طاعة اللّه).

اشاره به این که گروه زیادى از مردم به راه خلاف گام نهاده‏اند، و نیکان چنان در اقلیّت قرار گرفته‏اند که گویى امام علیه السّلام به دنبال آنها گردش مى‏کند تا آنها را پیدا کند.

سپس در ادامه سخن مى‏فرماید: «(ولى آن گروه دنیاپرست) گرد متاع پست دنیا ازدحام کرده‏اند، و براى بدست آوردن حرام به نزاع با یکدیگر برخاسته‏اند، پرچم بهشت و دوزخ در برابر آنها برافراشته شده، اما از بهشت روى بر گردانده و با اعمال خود به آتش دوزخ روى آورده‏اند، (آرى) پروردگارشان آنها را فراخوانده، اما روى گردان شده و پشت کرده‏اند، (ولى) شیطان آنان را به سوى خود دعوت کرده، دعوتش را پذیرفته و به او روى آورده‏اند» (ازدحموا على‏

الحطام(30) و تشاحّوا(31) على الحرام؛ و رفع لهم علم الجنّة و النّار، فصرفوا عن الجنّة وجوههم، و أقبلوا إلى النّار بأعمالهم؛ و دعاهم ربّهم فنفروا(32) و ولّوا، و دعاهم الشّیطان فاستجابوا و أقبلوا).

به نظر مى‏رسد این دو گروه را که امام علیه السّلام در این بخشى از خطبه به آنها اشاره فرمود، همانها هستند که در بخشهاى قبل به آنها اشاره شد، گروهى که در برابر امامت امامان راستین سر تسلیم فرو آوردند، و خضوع کردند، و گروه دیگرى که در برابر آنها به پا خاستند و سعى در خاموش کردن نور هدایت آنان داشتند، آنها خودکامگانى بودند دنیاپرست، که حلال و حرام برایشان مطرح نبود، و در پیروى و اطاعت شیطان بر یکدیگر سبقت مى‏گرفتند.


1) «سند خطبه» بخش‏هایى از این خطبه را «آمدى» در کتاب «غرر الحکم» آورده، و اضافاتى بر نهج البلاغه دارد که نشان مى‏دهد خطبه را از منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 322).

2) «اعذار» مصدر باب افعال از مادّه «عذر» به معنى اتمام حجت است.

3) «بواء» در اصل به معنى بازگشت کردن و منزل گرفتن است سپس به کیفر و مجازات مستمر و مداوم اطلاق شده است و در خطبه بالا به همین معناست.

4) انفال، آیه 28.

5) کلمات قصار، کلمه 93.

6) وسایل الشیعه، جلد 1، صفحه 36، باب 6 از ابواب مقدمة العبادات، حدیث 6.

7) دکتر «ذهبى» در کتاب خود «التفسیر و المفسرون» از ابن عباس چنین نقل مى‏کند: «ما اخذت من تفسیر القرآن إلّا من علیّ ابن أبیطالب: آنچه را از تفسیر قرآن فرا گرفتم از على ابن ابیطالب بود» (جلد 1، صفحه 89) و نیز از ابن عباس نقل شده است که مى‏گوید: «و ما علمی و علم اصحاب محمّد فی علم علیّ إلّا کقطرة فی سبعة أبحر؛ علم و دانش من و تمام اصحاب محمّد صلّى اللّه علیه و آله در برابر علم على علیه السّلام مانند قطره‏اى است در برابر هفت دریا»! (الغدیر، جلد 2، صفحه 45 در شرح دیوان حسان).

8) اسناد حدیث ثقلین را در «پیام قرآن» جلد 9 به طور مشروح از صفحه 62 تا 71 آورده‏ایم.

9) این حدیث را جمعى از حفاظ اهل سنت مانند «ابن عبد البر» در «استیعاب» و «قاضى» در «مواقف» و «ابن ابى الحدید» در شرح نهج البلاغه و «ابن طلحه شافعى» در «مطالب السئول» (الغدیر، جلد 3 صفحه 96) و «ابن عساکر» در «تاریخ مختصر دمشق» (جلد 17 صفحه 301) آورده‏اند.

10) این حدیث را «کنز العمال» در جلد 13 صفحه 114 آورده است. (شماره 36372).

11) مدارک این حدیث را از کتب اهل سنت در احقاق الحق، جلد 3 صفحه 280 مطالعه فرمایید. در شواهد التنزیل حاکم حسکانى، جلد 1 صفحه 307 تا 310 روایاتى در این زمینه آمده است.

12) شرح این مطلب را در جلد 4 همین کتاب در ذیل خطبه 93 آورده‏ایم.

13) مرحوم «علامه امینى» این تعبیرات را از کتب اهل سنت با مدارک دقیق نقل فرموده است. (الغدیر، جلد 3 صفحه 97 تحت عنوان آراى صحابه درباره على علیه السّلام).

14) التفسیر و المفسّرون، جلد 1 صفحه 89.

15) صحیح مسلم، جلد 3 صفحه 1453 طبع بیروت دار التراث العربى.

16) صحیح بخارى، جلد 3 جزء 9 صفحه 101 طبع دار الجیل بیروت.

17) صحیح ترمذى، جلد 4 صفحه 501 طبع دار التراث الاحیاء العربى بیروت.

18) صحیح ابى داود، جلد 4 صفحه 106 (کتاب المهدى).

19) مسند احمد، جلد 5 صفحه 89- 90- 101.

20) به کتاب منتخب الاثر صفحه 12 و احقاق الحق جلد 13 مراجعه شود.

21) فضایل الصحابه، جلد 2، صفحه 628، حدیث 1073.

22) «آجن» از مادّه «اجن» (بر وزن فجر) به معنى تغییر کردن بو و رنگ و طعم آب است.

23) «بسى‏ء به» از مادّه «بسوء» به معنى انس گرفتن و هماهنگ شدن با چیزى است.

24) «خلائق» گاهى جمع «خلق» به معنى مخلوق است و گاه جمع «خلیقه» به معنى خلق و خو است و در خطبه بالا در معنى دوّم به کار رفته است.

25) «مزبد» از مادّه «زبد» به معنى کف روى آب و مانند آن گرفته شده و «مزبد» اسم فاعل آن است.

26) «تیّار» در اصل به معنى امواج شدیدى است که آب را به بیرون دریا پرتاب مى‏کند و گاه به هر گونه موج اطلاق مى‏شود.

27) «الهشیم» از مادّه «هشم» (بر وزن پشم) به گیاهان خشکیده در هم شکسته اطلاق مى‏شود.

28) «لا یحفل» از مادّه «حفول» به معنى اعتنا کردن به چیزى گرفته شد بنابر این «لا یحفل» یعنى اعتنا نمى‏کند.

29) «لامحه» از مادّه «لمح» (بر وزن لمس) در اصل به معنى درخشیدن برق است سپس به معنى نگاه کردن سریع آمده است و گاه به معنى چشم دوختن به چیزى نیز آمده که در خطبه بالا همین معنا اراده شده است.

30) «حطام» به معنى چیز شکسته و بى‏ارزش است و اموال دنیا را به دلیل بى‏ارزش بودن «حطام دنیا» مى‏گویند.

31) «تشاحوا» از مادّه «تشاح» و از ریشه «شح» به معنى بخل توأم با حرص گرفته شده و «تشاح» در جایى گفته مى‏شود که دو نفر یا دو گروه براى به دست آوردن چیزى به منازعه برمى‏خیزند.

32) «نفروا» از مادّه «نفر» و «نفور» به معنى دور شدن و فرار کردن از چیزى است.