و من خطبة له علیه السّلام
یعظّم اللّه سبحانه و یذکر القرآن و النبی صلّى اللّه علیه و آله و یعظ الناس
از خطبه امام علیه السّلام است که پیرامون عظمت خداوند و یاد آورى قرآن و پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و اندرز مردم سخن مىگوید.
خطبه در یک نگاه
با یک نگاه اجمالى به خطبه روشن مىشود که از پنج بخش مهم تشکیل یافته است.
بخش اوّل از عظمت خداوند و قدرت مطلقه او و سجده تمام موجودات در برابر ذات پاکش سخن مىگوید.
در بخش دوّم به عظمت قرآن و دوام و بقاى آن اشاره مىفرماید.
بخش سوّم در مورد پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله است که خداوند او را بعد از یک دوره فترت فرستاد. و نبوت را با او پایان داد.
در بخش چهارم سخن از کم ارزش بودن دنیا به میان آورده و همگان را به هوشیارى و شناخت دنیا و گرفتن زاد و توشه از آن دعوت مىفرماید.
در پنجمین و آخرین بخش، اندرزهاى شایسته و مؤثرى به همه مخاطبان مىدهد و بار دیگر به سراغ قرآن و عظمت آن و لزوم تدبّر در آیاتش باز مىگردد، و به این ترتیب یک نسخه کامل سعادت براى رهروان راه حق مىنویسد.
بخش اوّل
و انقادت له الدّنیا و الآخرة بأزمّتها، و قذفت إلیه السماوات و الأرضون مقالیدها، و سجدت له بالغدوّ و الآصال الأشجار النّاضرة، و قدحت له من قضبانها النّیران المضیئة، و آتت أکلها بکلماته الثّمار الیانعة.
ترجمه
دنیا و آخرت زمامهاى خود را به خداوند سپرده و مطیع او هستند، آسمانها و زمینها کلیدهاى خود را به دست قدرت او افکنده، و درختان سرسبز هر صبحگاهان و شامگاهان در برابر او سجده مىکنند و از شاخههاى خود آتشهاى پر نور به فرمان او مىافروزند، و میوههاى رسیده آنها به فرمان خدا (در هر زمان) غذاى (انسانها) را تقدیم داشتهاند.
شرح و تفسیر
همه چیز این جهان به فرمان اوست
امام علیه السّلام در این بخش به بیان گوشهاى از اوصاف والاى خداوند پرداخته و در پنج جمله به نکتههاى دقیقى در این زمینه اشاره مىفرماید: نخست مىگوید: «دنیا و آخرت تمام زمامهاى خود را به او سپرده و مطیع او شدهاند» (و انقادت له الدّنیا و الآخرة بأزمّتها(2)).
در حقیقت دنیا و آخرت را به حیوانهاى راهوار و رامى تشبیه فرموده که زمامش بدست اوست و مىبرد هر جا که اراده او تقاضا کند.
در دوّمین جمله، همین معنا را به لباس دیگرى آراسته و چنین مىفرماید: «آسمانها و زمینها کلیدهاى خود را به دست قدرت او افکندهاند» (و قذفت إلیه السماوات و الأرضون مقالیدها(3)).
هر جا را اراده کند مىگشاید و هر جا را اراده کند قفل مىنماید و همه کارهاى او مطابق حکمت است.
و در سوّمین جمله به سجود درختان پر طراوت در برابر ذات پاک او اشاره کرده مىفرماید: «درختان سرسبز هر صبحگاهان و شامگاهان در برابر او سجده مىکنند». (و سر تسلیم فرو مىآورند) (و سجدت له بالغدوّ و الآصال(3) الأشجار النّاضرة).
بدیهى است تکیه بر اشجار ناضره (درختان سرسبز) به معنى انحصار نیست، بلکه نمونهاى از زیباترین موجودات زنده جهان آفرینش است، که هر ورقش دفترى است معرفت کردگار. و نیز صبح و شام اشاره به تمام اوقات است، همان گونه که گاه مىگوییم ما صبح و شام در خدمت اسلام هستیم یعنى در همه حال لذا قرآن مجید به طور مطلق مىگوید: «وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ
یَسْجُدانِ»(4) این احتمال نیز وجود دارد که آثار و عظمت خداوند در درختان به هنگام طلوع و غروب خورشید از هر زمان آشکارتر است.
این سجده ممکن است با زبان حال باشد چرا که نظام دقیق آفرینش آنها از علم و قدرت بىپایان آفرینندهاش حکایت مىکند، و ممکن است به زبان قال باشد، بنابر این که همه ذرات موجودات جهان از علم و شعورى برخوردارند و خدا را آگاهانه تسبیح مىگویند و براى او سجده مىکنند.
در چهارمین جمله مىافزاید: «و از شاخههاى خود آتشهاى نورانى به فرمان او بر مىافروزند» (و قدحت(5) له من قضبانها(6) النّیران المضیئة).
و این از عجایب قدرت خداست که از میان آب و خاک، مادّهاى ایجاد مىکند که کانون آتش و نورانیّت است، همان آتش و نورى که بسیارى از مشکلات انسانها در پرتو آن حل مىشود.
و در آخرین و پنجمین جمله مىفرماید: «میوههاى رسیده آنها به فرمان خدا (در هر زمان) غذاى (انسانها) را تقدیم کردهاند» (و اتت أکلها بکلماته الثّمار الیانعة(7)).
—
نکته
بر هر چه نظر کردم سیماى تو مىبینم
جملههاى پر معنى بالا که آثار توحید و عظمت خدا را در عبارات مختلف و
لباسهاى گوناگون بیان مىدارد، هماهنگ با آیات قرآن است.
قرآن مجید در یکجا مىفرماید: ««لَهُ الْحَمْدُ فِی الْأُولى وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»؛ ستایش براى اوست در این جهان و در جهان دیگر، حاکمیت نیز (در دو جهان) از آن اوست و همه شما به سوى او باز گردانده مىشوید»(8)
و در جاى دیگر مىفرماید: ««لَهُ مَقالِیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»؛ کلیدهاى آسمان و زمین از آن اوست»(9)
و در آیه دیگر مىخوانیم: ««أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ»؛ آیا ندیدى که تمام کسانى که در آسمانها و کسانى که در زمینند براى خدا سجده مىکنند، و (همچنین) خورشید و ماه و ستارهگان و کوهها و درختان و جنبدگان»(10)
و نیز مىفرماید: ««الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ»؛ همان خدایى که براى شما از درخت سبز آتش آفرید و شما به وسیله آن آتش مىافروزید»(11)
و نیز در جاى دیگر فرموده: ««وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَیْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ» «کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ»؛ او کسى است که باغهاى معروش (باغهایى که شاخههاى درختانش روى دار بستهاست) و باغهاى غیر معروش آفرید، و همچنین نخل و انواع زراعت که از
نظر میوه و طعم با هم متفاوتند … از میوههاى آن به هنگامى که به ثمر مىرسد بخورید …»(12)
به هر حال هر چه در آیات قرآن مجید و خطبههایى همچون خطبه بالا دقت مىکنیم، عظمت و قدرت و نعمت خداوند بر ما آشکارتر مىشود و حس شکرگزارى، ما را به سوى او فرا مىخواند تا از چشمه زلال معرفتش سیراب شویم و به صفات جمال و جلالش آشنا گردیم.
بخش دوّم
منها: و کتاب اللّه بین أظهرکم ناطق لا یعیا لسانه، و بیت لا تهدم أرکانه، و عزّ لا تهزم أعوانه.
ترجمه
کتاب خداوند در میان شماست سخنگویى است که هرگز زبانش (از حق گویى) خسته نمىشود، و خانهاى است که پایههایش هرگز فرو نمىریزد، و قدرتى است که هیچگاه یارانش شکست نمىخورند!
شرح و تفسیر
قرآن کتاب جاویدان
امام علیه السّلام در این بخش کوتاه از کلامش، به اهمیّت کلام اللّه، قرآن مجید مىپردازد و با سه جمله کوتاه و گویا، حق مطلب را ادا مىکند مىفرماید: «کتاب خداوند در میان شماست سخنگویى است که هرگز زبانش (از حق گویى) خسته نمىشود، و خانهاى است که پایههایش هرگز فرو نمىریزد، و قدرتى است که هیچ گاه یارانش شکست نمىخورند» (و کتاب اللّه بین أظهرکم(13) ناطق لا
یعیا(14) لسانه، و بیت لّاتهدم أرکانه، و عزّ لا تهزم أعوانه).
در جمله اوّل اشاره به هدایت قرآن در هر زمان و هر مکان و در هر شرایط و هر دوران مىنماید، گر چه ظاهرا خاموش است ولى با صد زبان، پیوسته سخن مىگوید و هر کس در کنار آن بنشیند و گوش هوش به آن بسپارد آواز قرآن را مىشنود که درسهاى زندگى سعادت بخش را پیوسته در گوش انسانها فرو مىخواند.
جمله «لا یعیا لسانه» (زبانش خسته و ناتوان نمىشود) ممکن است اشاره به این باشد که گذشت زمان هرگز حقایق قرآن را کهنه نمىکند، و چنانکه در روایات وارد شده همواره تازه و شاداب است(15)
و در جمله دوّم اشاره به نکته دیگرى مىکند و آن مسأله حافظیّت قرآن است، همان گونه که یک خانه مستحکم که داراى ستونهاى استوار است اهل خود را از گزند حوادث، گرما، سرما، حیوانات درنده و دشمنان و سارقان حفظ مىکند، قرآن مجید نیز پیروان خود را در چنبر تعلیمات خود گرفته و از انحراف و گمراهى و وسوسه خناسان و دستبرد شیاطین محفوظ مىدارد.
و در سوّمین جمله به این حقیقت اشاره مىفرماید که هر کس در سایه قرآن قرار گیرد و به یارى قرآن برخیزد، قدرتى شکستناپذیر مىشود، چرا که قدرت هدایت قرآن از قدرت خداوند سرچشمه گرفته و قدرت خداوند شکستناپذیر است، و به مصداق ««إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ»(16)؛ اگر
خدا شما را یارى کند هیچ کس بر شما چیره نمىشود»، آنان که مشمول یارى قرآن شوند از هیچ دشمنى شکست نمىخورند.
—
نکته
قرآن ناطق
ممکن است جملهاى که در فراز بالا آمد که از قرآن به ناطقى خستگى ناپذیر تعبیر فرموده، این سؤال را برانگیزد که چگونه این تعبیر با بیان دیگرى که از شخص امام علیه السّلام در خطبه 158 نقل شده سازگار است، آن جا که مىفرماید: «ذلک القرآن فاستنطقوه و لن ینطق و لکن اخبرکم عنه؛ این قرآن است او را به نطق در آورید ولى او هرگز سخن نمىگوید اما من شما را از آن با خبر مىسازم».
و با جمله دیگرى که در خطبه 183 آمده است که مىفرماید: «فالقرآن آمر زاجر و صامت ناطق؛ قرآن امر و نهى مىکند و خاموش و گویاست».
آیا این تعبیرات با هم تضاد ندارد؟
پاسخ این سؤال با کمى دقت روشن مىشود. یا به تعبیر دیگر عبارات بالا یکدیگر را تفسیر مىکنند زیرا هنگامى که امام علیه السّلام در یک عبارت از قرآن تعبیر به صامت و ناطق مىکند، مفهومش این است که هر تعبیرى ناظر به چیزى است مثلا مىتوان گفت: قرآن از نظر ظاهر خاموش است ولى در واقع با صداى رسا سخن مىگوید، یا این که در برابر افراد سطحىنگر خاموش است ولى براى اندیشمندان و متدّبران در قرآن به وضوح سخن مىگوید، و یا این که قرآن در ادامه راهکارهاى اصولى ناطق است ولى براى تطبیق آن بر مصادیق و استنباط احکام جزئى (مانند داستان تحکیم در جریان جنگ صفّین) باید مجتهدان
آگاه از آن سخن بگویند.
این احتمالات سهگانه منافاتى با هم ندارند و همه مىتواند در مفهوم جامع کلام امام علیه السّلام جمع شوند.
در ذیل همین خطبه توضیح بیشترى در این زمینه خواهد آمد.
بخش سوّم
منها: أرسله على حین فترة من الرّسل، و تنازع من الألسن، فقفّى به الرّسل، و ختم به الوحی، فجاهد فی اللّه المدبرین عنه، و العادلین به.
ترجمه
خداوند او (پیامبر اسلام) را پس از یک دوران فترت و فاصله از پیامبران پیشین فرستاد، به هنگامى که هر کسى به گونهاى (از مذهب خود) سخن مىگفت (و نزاع در میان آنها در گرفته بود) او را به دنبال رسولان (پیشین) فرستاد (تا برنامههاى آنها را کامل کند) و وحى (خود) را با او پایان داد. و او در راه خدا با کسانى که به خدا پشت کرده و آنها که براى او همتایى قرار داده بودند به جهاد پرداخت.
شرح و تفسیر
رسالت خاتم الأنبیا
به دنبال بخش اوّل و دوّم که سخن از صفات پروردگار و قرآن مجید مىگفت، امام علیه السّلام در این بخش، در چند جمله کوتاه و پر معنا از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله سخن مىگوید، مىفرماید: «خداوند او (پیامبر اسلام) را پس از یک دوران فترت و فاصله، از پیامبران پیشین فرستاد، به هنگامى که هر کسى به گونهاى (از مذهب خود) سخن مىگفت (و نزاع در میان آنها در گرفته بود)» (أرسله على حین
فترة(17) من الرّسل، و تنازع من الألسن).
تعبیر به «تنازع من الألسن» اشاره به این است که گفتگوهاى پیروان مذاهب مختلف، اعم از بتپرستان و اهل کتاب و آنان که به هیچ مذهبى ایمان نداشتند، یک گفتگوى منطقى با محتواى فکرى و عقلى نبود، بلکه هر کدام براى اثبات حقانیّت خود الفاظى از روى تعصّب به هم مىبافتند، و همین نزاع و اختلافهاى لفظى گاه سرچشمه جنگها و خونریزیهاى شدیدى مىشد.
سپس مىافزاید: «خداوند او را به دنبال رسولان (پیشین) فرستاد (تا برنامههاى آنها را کامل کند) و وحى خود را به او پایان داد» (فقفّى(18) به الرّسل، و ختم به الوحی).
در این جا امام علیه السّلام، به دو نکته اشاره مىفرماید: نخست این که: پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله مسیر پیامبران پیشین را ادامه داد، چرا که مسیر همه آنها از نظر کلى یکى است، و دیگر این که: برنامههاى آنها را به کمال رسانید و نبوت را به او ختم کرد.
و در پایان این فراز مىفرماید: «پس او در راه خدا با کسانى که به خدا پشت کرده، و آنها که براى او همتایى قرار داده بودند به جهاد پرداخت» (فجاهد فی اللّه المدبرین عنه، و العادلین(19) به).
در واقع کافران دو گروه بودند: گروهى که به کلى خدا را به فراموشى سپرده و اعتقادى به حق نداشتند و گروه دیگرى که مشرک بوده و براى خداوند همتایانى قرار داده بودند. پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با هر دو گروه جهاد کرد، نخست جهاد فرهنگى و تبلیغى؛ سیزده سال تمام به این جهاد پرداخت و گروه زیادى را از این طریق به آیین اسلام در آورد سپس هنگامى که مشاهده کرد گروه معاندان و بندگان زر و زور، سدّ راه مردم پاکدل و مانع پذیرش آیین خدا هستند، دست به جهاد نظامى زد تا مانع را از سر راه بر دارد، بىآن که کسى را مجبور به پذیرش آیین خود کند، چرا که «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ».
کوتاه سخن این که: امام علیه السّلام در این عبارت، تمام برنامه پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله را در جهاد خلاصه مىکند، جهادى که مفهوم وسیعى دارد و هر گونه تلاش و کوشش را براى پیشرفت آیین حق شامل مىشود.
تعبیر به «جاهد فی اللّه» اشاره لطیفى به این نکته است که او هرگز نه در بند مال بود، و نه مقام، و نه جاه، و نه جلال، بلکه، تنها براى خدا و نجات بندگان او تلاش و جهاد نمود.
بخش چهارم
منها: و إنّما الدّنیا منتهى بصر الأعمى، لا یبصر ممّا وراءها شیئا، و البصیر ینفذها بصره، و یعلم أنّ الدّار وراءها. فالبصیر منها شاخص، و الأعمى إلیها شاخص. و البصیر منها متزوّد، و الأعمى لها متزوّد.
ترجمه
به راستى که دنیا، منتهاى دید کوردلان است، و ما وراى آن، چیزى نمىبینند، در حالى که شخص بصیر و روشن ضمیر، دیدش در آن نفوذ مىکند و از آن مىگذرد، و مىداند که سراى جاویدان وراى آن است. از این رو، شخص بصیر و بینا، آماده کوچ کردن از دنیاست، حال آن که، کوردل اعمى، چشمش را به آن دوخته و به سوى آن حرکت مىکند، ولى انسان بصیر و بینا از آن، زاد و توشه بر مىگیرد، در حالى که کوردل، براى آن، زاد و توشه مىاندوزد!
شرح و تفسیر
دنیا آخرین نقطه دید کوردلان
– امام علیه السّلام در این بخش- آن گونه «شارح بحرانى» گفته، نکات لطیف و جالبى را در عین فشردگى عبارات بیان فرموده و به اصولى که رهگشاى زندگى انسانهاست توجه داده است:
نخست مىفرماید: «به راستى که دنیا منتهاى دید کوردلان است» (و إنّما الدّنیا منتهى بصر الأعمى).
و در توضیح و تکمیل آن مىافزاید: «و ما وراى آن چیزى نمىبینند در حالى که شخص بصیر و روشن ضمیر، دیدش در آن نفوذ مىکند و از آن مىگذرد، و مىداند که سراى جاودان، وراى آن است» (لا یبصر ممّا وراءها شیئا، و البصیر ینفذها بصره، و یعلم أنّ الدّار وراءها).
آرى دنیاپرستان، به خاطر دلباختگى و شیفتگى، نسبت به زرق و برق دنیا، همچون کسى هستند که در زندانى بدون روزنه، محبوس است، جز داخل زندان چیزى را نمىبینند، یا دید چشمشانشان ضعیف است و یا حجابها اطراف آنها را گرفته، و یا هر دو.
ولى حق جویان حق طلب، دیدشان نافذ و حجابى در برابر آنها نیست، به همین دلیل سراى آخرت را که منزلگاه جاودانى آنهاست، با چشم دل، به روشنى مىبینند، و تمام همّت خود را متوجّه آن مىسازند.
اساسا اگر دنیا را آن چنان که هست، بشناسیم، ایمان به آخرت به دنبال آن خواهد بود، چرا که دنیا، منهاى آخرت، نامفهوم است، آیا خالق حکیم، ممکن است این همه تشکیلات وسیع جهان را بیافریند براى این که انسانها چند روزه، در آن بخورند و بنوشند، بخوابند و بیدار شوند و سرانجام بمیرند و خاک شوند و به فراموشى سپرده شوند؟ در حالى که قسمت آغاز این عمر کوتاه همانند قسمت پایانش، آمیخته با ضعف و ناتوانى است و قسمت میانى که قابل استفاده است توأم با انواع مشکلات و مصائب و درد و رنجهاست؟ کدام حکیم، چنین کار غیر حکیمانهاى انجام مىدهد؟!
به همین دلیل، قرآن مجید مىفرماید: «یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ»؛ آنها فقط ظاهرى از زندگى دنیا را مىدانند و از آخرت (و پایان کار) غافلند»(20)
در دوّمین نکته که در واقع جنبه نتیجه نسبت به نکته اوّل، دارد مىفرماید: «از این رو شخص بصیر و بینا آماده کوچ کردن از دنیاست، حال آن که کوردل اعمى، چشمش را به آن دوخته و به سوى آن حرکت مىکند» (فالبصیر منها شاخص، و الأعمى إلیها شاخص).
بنابر این تفسیر «شاخص» در دو معنا بکار رفته، و به اصطلاح مصداق «جناس تام» است؛ معنى اوّل از مادّه «شخوص» به معنى کوچ کردن و رخت بر بستن است، و معنى دوّم خیره شدن و چشم به جایى دوختن و از حرکت بازماندن، گویى چشم مىخواهد از حدقه بیرون آید و از آن جا رخت بربندد.
این عبارت تفسیر دوّمى دارد که بسیارى از شارحان نهج البلاغه فقط همان را ذکر کردند و آن این که «شاخص» در این جا به معنى کوچ کننده است منتها هنگامى که گفته شود: «منها شاخص» یعنى از آن کوچ مىکند و هنگامى که گفته شود «الیها شاخص» یعنى به سوى آن کوچ مىکند و فرق افراد بصیر و کوردل در همین است.
و در سوّمین و آخرین نکته مىفرماید: «انسان بصیر و بینا از آن (دنیا) زاد و توشه بر مىگیرد در حالى که کوردل براى آن، زاد و توشه مىاندوزد!» (و البصیر منها متزوّد، و الأعمى لها متزوّد).
در این تعبیر لطیف نیز «متزوّد» به معنى کسى است که زاد و توشه مىاندوزد، بینایان از آن براى سراى آخرت زاد و توشه مىاندوزند، همان گونه که قرآن مجید مىفرماید: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى»(21) ولى کوردلان براى زیستن و عیش و نوش در دنیا، زاد و توشه مىاندوزند؛ تفاوت این دو مسیر کاملا مختلف، فقط با کلمه «منها» و «لها» مشخص شده است.
نکته
همواره دو دیدگاه در میان انسانها در مورد دنیا، وجود داشته است: پیروان ادیان آسمانى دنیا را به عنوان منزلگاهى مىدیدند که باید در مسیر آخرت از آن زاد و توشه برگیرند و به کمک این زاد و توشه به مقصد نهایى که سعادت جاویدان در سراى آخرت است برسند.
دیدگاه دوّم دیدگاه پیروان مکتب ماتریالیسم و مادیگرى (و مذاهبى که متمایل به آنها بودند) مىباشد که دنیا را تنها سرمایه انسان، و هدف نهایى و مقصد اصلى او مىپنداشتند و تمام نیروى، خود را براى نیل به آن به کار مىگرفتند.
پیروان دیدگاه اوّل، گاهى در عمل هماهنگ با پیروان دیدگاه دوّم مىشدند، یعنى با این که اعتقادشان نسبت به دنیا این بود که وسیلهاى براى تحصیل آخرت است ولى عملشان نشان مىداد که آن اعتقاد، فراموش شده و دنیا را به عنوان یک هدف نهایى پذیرفتهاند.
از همین رو پیشوایان بزرگ دین، با عبارات مختلف به آنها هشدار مىدادند تا در خواب نمانند و به بیراهه کشیده نشوند.
گاه مىفرمودند: «تجهّزوا رحمکم اللّه فقد نودی فیکم بالرّحیل؛ آماده حرکت شوید خدا شما را رحمت کند، به یقین فریاد «کوچ کنید» در میان شما بلند است»(22) و گاه مىفرمودند: «النّاس عبید الدّنیا و الدّین لعق على السنتهم؛ مردم (غافل) بندگان دنیایند و دین لقلقه زبان آنهاست»(23)
و گاه مىفرمودند: «الدّنیا تغرّ و تضرّ و تمرّ؛ دنیا مىفریبد و زیان مىرساند و مىگذرد»(24)
و گاه مانند خطبه بالا مىفرمودند: «دنیا منتهاى دید کوردلان است، در ما وراى آن، چیزى نمىبینند، ولى بینایان روشن ضمیر دیدشان در آن نفوذ کرده و از آن مىگذرد و جهان جاودانى را که وراى آن است را مىبینند».
و سختترین مانع، در مسیر انسانها، همین غفلت خطرناک است که دامان گروه زیادى را مىگیرد، و مهمترین وظیفه رهبران الهى، توجه دادن مردم به این واقعیت است که، دنیا گذرگاه است نه اقامتگاه!
بخش پنجم
منها: و اعلموا أنّه لیس من شیء إلّا و یکاد صاحبه یشبع منه و یملّه إلّا الحیاة فإنّه لا یجد فی الموت راحة. و إنّما ذلک بمنزلة الحکمة الّتی هی حیاة للقلب المیّت، و بصر للعین العمیاء، و سمع للأذن الصّمّاء، وریّ للظّمآن، و فیها الغنى کلّه و السّلامة. کتاب اللّه تبصرون به، و تنطقون به، و تسمعون به، و ینطق بعضه ببعض، و یشهد بعضه على بعض، و لا یختلف فی اللّه، و لا یخالف بصاحبه عن اللّه. قد اصطلحتم على الغلّ فیما بینکم، و نبت المرعى على دمنکم. و تصافیتم على حبّ الآمال، و تعادیتم فی کسب الأموال. لقد استهام بکم الخبیث، و تاه بکم الغرور، و اللّه المستعان على نفسی و أنفسکم.
ترجمه
بدانید در دنیا انسان ممکن است از هر چیزى سیر شود جز از حیات و زندگى (که انسان هرگز از آن سیر نخواهد شد)؛ چرا که در فقدان آن احساس راحتى نمىکند. این (حیات و زندگى) همانند علم و دانش است که حیات قلب مرده، و بینایى چشم نابینا، و شنوایى گوش ناشنوا، و مایه سیراب شدن تشنگان است، و بىنیازى و سلامت کامل، تنها در آن مىباشد.
این کتاب خداست که به وسیله آن (حقایق را) مىبینید و با آن سخن مىگویید و به وسیله آن مىشنوید، بخشى از آن، از بخش دیگر سخن مىگوید، (و متشابهات در پرتو محکمات تفسیر مىشود) بعضى گواه بعضى دیگر است (و یکدیگر را تأیید مىکند). آنچه درباره خدا مىگوید، هماهنگ است (و اختلافى
در آن نیست) و آن کس را که دوست قرآن است از خدا جدا نمىسازد.
شما در میان خود بر خیانت و حسد و کینه ورزى توافق کردهاید، و گیاهان متعفن بر مزبله (افکار) شما روییده. در محبّت و دلبستگى به آرزوها هماهنگ شدهاید، ولى در کسب اموال به دشمنى پرداختهاید. شیطان شما را سرگردان ساخته (و راه سعادت و نجات را گم کردهاید و) این فریبکار شما را به هلاکت افکنده است!
از خدا براى (نجات خویش) و شما یارى مىطلبم.
شرح و تفسیر
امام علیه السّلام در این بخش به مسائل مهم و نکات مختلفى اشاره مىکند که ظاهرا چندان ارتباط میان آنها نیست، و به همین دلیل بعضى از شارحان نهج البلاغه معتقدند این جملات گزیدههایى است که مرحوم «سیّد رضى» از سخن طولانى امام علیه السّلام که پیوند مطالب در آن، محفوظ بوده، بر گرفته است؛ چرا که در آن فصاحت و بلاغت بیشترى یافته و اگر رابطه روشنى در میان آنها نمىبینیم، به همین دلیل است ولى به هر حال هر نکتهاى گوهر گرانبهایى است، و حکمت والایى در آن نهفته است.
نخست براى نشان دادن اهمیّت علم و دانش که حیات قلب آدمى است، به سراغ تشبیهى مىرود و مىفرماید: بدانید در دنیا انسان ممکن است از هر چیزى سیر شود جز از حیات و زندگى (که انسان هرگز از آن سیر نخواهد شد) چرا که در فقدان آن احساس راحتى نمىکند». (و اعلموا أنّه لیس من شیء إلّا و یکاد صاحبه یشبع منه و یملّه إلّا الحیاة فإنّه لا یجد فی الموت راحة).
بسیارى از شارحان نهج البلاغه در این جا این سؤال را مطرح کردهاند، که: بیان فوق با آنچه از بعضى از آیات و روایات استفاده مىشود سازگار نیست، که مرگ براى اولیاء اللّه راحت و مطلوب است.
از جمله در سوره «جمعه» مىخوانیم: ««قُلْ یا أَیُّهَا الَّذِینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ»؛ بگو اى یهودیان! اگر گمان مىکنید که فقط شما دوستان خدایید نه سایر مردم، پس آرزوى مرگ کنید اگر راست مىگویید (تا به لقاى محبوبتان برسید)(25)» و در سوره «واقعه» مىخوانیم: ««فَأَمَّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ»؛ پس اگر او (کسى که در آستانه مرگ قرار گرفته) از مقربان باشد، در روح و ریحان و بهشت پر نعمت است»(26)
بدیهى است کسى که خود را در آستانه روح و ریحان و بهشت پر نعمت مىبیند، از مرگ کراهت نخواهد داشت، و در حدیث مشهورى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم: «لیس للمؤمن راحة دون لقاء اللّه؛ براى مؤمن در این جا راحتى غیر از لقاء اللّه (و شتافتن به دیار باقى) نیست»(27)، همین معنا با عبارت دیگرى از امام صادق علیه السّلام نقل شده است، فرمود: «لا راحة لمؤمن على الحقیقة إلّا عند لقاء اللّه؛ براى هیچ فرد با ایمانى حقیقتا (در دنیا) راحتى نیست مگر هنگام ملاقات پروردگار»(28)
و در دعاى معروف امام على بن الحسین علیه السّلام (دعاى روز سهشنبه) آمده
است: «و اجعل الحیاة زیادة لی فی کلّ خیر و الوفاة راحة لی من کلّ شرّ؛ زندگى این جهان را براى من سبب افزونى در هر نیکى قرار ده، و وفات را سبب راحتى از هر بدى».
در پاسخ این ایراد جوابهاى متعددى ذکر شده که از همه روشنتر این است که این تعبیر اشاره به توده مردم است، که غالبا از مرگ گریزانند، و اما خاصّان پروردگار حساب ویژهاى دارند.
این احتمال نیز وجود دارد که حتى اولیاء اللّه از این نظر که مرگ به دوران زاد و توشه گرفتن و پیمودن مسیر تکامل آنها پایان مىدهد از آن بیزارند.
به هر حال امام علیه السّلام این مقدمه را به عنوان یک نتیجه گیرى و تشبیه در مورد علم و دانش که هرگز انسان از آن سیراب نمىشود ذکر کرده است، مىفرماید: این (حیات و زندگى) همانند علم و دانش است که حیات قلب مرده، و بینایى چشم نابینا و شنوایى گوش ناشنوا، و مایه سیراب شدن تشنگان است و بىنیازى و سلامت کامل تنها در آن مىباشد» (و إنّما ذلک بمنزلة الحکمة الّتی هی حیاة للقلب المیّت، و بصر للعین العمیاء، و سمع للأذن الصّمّاء، وریّ(29) للظّمآن(30)، و فیها الغنى کلّه و السّلامة).
در واقع امام علیه السّلام مىفرماید: دو نوع حیات وجود دارد حیات مادى و جسمانى، که غالبا مردم از آن سیر نمىشوند و حیات معنوى و روحانى، که از آن برتر است و آن، علم و دانش مىباشد که خردمندان و آگاهان هیچ گاه از آن، سیر و ملول نخواهند شد.
بنابر این مشارّ الیه «ذلک» دقیقا همان چیزى است که قبل از آن وارد شده و
آن حیات مادى است که توده مردم از آن سیر نمىشوند.
شگفتآور است که در این جا شارحان نهج البلاغه هر کدام، احتمالى درباره جمله بالا ذکر کردهاند در حالى که تفسیرش روشن است و این شبیه چیزى است که در کلمات قصار امیر مؤمنان علیه السّلام آمده است که: «منهومان لا یشبعان طالب علم و طالب دنیا؛ دو گرسنهاند که هرگز سیر نمىشوند، طالب علم و طالب دنیا».(31)
به هر حال منظور از «حکمت» در عبارت فوق، علم و دانش است همان علم و دانشى که انسان را به خدا نزدیک کند، و امور زندگى مادى و معنوى را نظام بخشد، و از بیهوده کارى باز دارد، و در یک جمله، همان گونه که در قرآن مجید آمده است: خیر کثیر را عائد صاحبش بنماید؛ «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً»(32)
امام علیه السّلام در عبارت پر معنى بالا، اوصاف پنجگانهاى براى حکمت بیان مىکند، و موقعیت آن را در زندگى مادى و معنوى بشر روشن مىنماید، نخست مىفرماید: حکمت، حیات قلب مرده است یعنى ارواح و افکارى که بر اثر جهل همچون مردگان هیچ حرکت و اثر مثبتى ندارند، در پرتو علم و حکمت جان مىگیرند و زنده مىشوند و به حرکت در مىآیند.
دوّم و سوّم این که: حکمت، چشمان کوردلان و گوشهاى ناشنوایان را بینا و شنوا مىکند و حقایقى را که به خاطر فرو افتادن پردههاى جهل بر چشم و گوش ناآگاهان قابل دیدن و شنیدن نبود براى آنها روشن مىسازد به گونهاى که چهره حق را در سرتاسر آفرینش مىبینند و آواى تسبیح موجودات را
مىشنوند و پیام رهبران الهى را درک مىکنند.
و در چهارمین و پنجمین وصف مىفرماید: تشنگان حق از سرچشمه حکمت سیراب مىشوند و تمام بىنیازى و سلامت را در آن مىیابند و به این ترتیب چیزى از خیر و برکت و سعادت و خوشبختى باقى نمىماند، جز این که در حکمت و دانش نهفته است.
امام علیه السّلام در ادامه این سخن، بحث جالب و گویایى درباره قرآن مجید بیان مىکند که به عقیده بعضى از شارحان نهج البلاغه جملههاى مستأنفهاى است که ارتباط آن با جملههاى قبل، به خاطر جداسازى و گزینش سیّد رضى قطع شده است(33)، ولى همان گونه که مرحوم بحرانى در شرح خود بیان کرده، این جملهها بى ارتباط با بحث سابق نیست چرا که یکى از سرچشمههاى مهم حکمت را که قرآن مجید مىباشد بیان فرموده، یا به تعبیر دیگر انگشت روى مصداق کامل حکمت گذارده، و جالب این که اوصافى را که براى قرآن بیان مىکند شبیه اوصافى است که در جملههاى بالا براى حکمت بیان فرمود.
به هر حال مىفرماید: «این کتاب خداست که به وسیله آن (حقایق را) مىبینید، و با آن سخن مىگویید، و به وسیله آن مىشنوید، بخشى از آن از بخشى دیگر سخن مىگوید (و متشابهات در پرتو محکمات تفسیر مىشود) و بعضى گواه بعض دیگر است (و یکدیگر را تأیید مىکنند) آنچه درباره خدا مىگوید هماهنگ است (و اختلافى در آن نیست) و کسى را که همنشین اوست از خدا جدا نمىسازد». (کتاب اللّه(34) تبصرون به، و تنطقون به، و تسمعون به،
و ینطق بعضه ببعض، و یشهد بعضه على بعض، و لا یختلف فی اللّه، و لا یخالف بصاحبه عن اللّه).
این اوصاف هفتگانه که امام علیه السّلام درباره قرآن بیان فرموده از جهاتى شبیه اوصاف پنجگانهاى است که براى حکمت به طور کلى بیان فرموده است.
جالب این که در بسیارى از آیات قرآن مجید کتاب و حکمت در کنار هم قرار گرفتهاند(35) که نشان مىدهد رابطه تنگاتنگى در میان آنهاست و پیامبران الهى در سایه این دو (کتاب و حکمت پیش مىرفتند).
به هر حال اوصافى که براى قرآن در این عبارات آمده که مایه بینایى و شنوایى و سخن گفتن به حق است در آیات قرآن نیز به بعضى از آنها اشاره شده آن جا که مىفرماید: ««قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ»؛ آیاتى که باعث بصیرت شما مىشود از سوى خداوند به سراغ شما آمد»(36)
بىشک آن قدر آیات الهى و نشانههاى حق، در قرآن مجید وارد شده که انسان به کمک آن مىتواند جمال حق را ببیند و با زبان گویا از آن دفاع کند و پیام خدا را از لابهلاى آن بشنود.
جمله «ینطق بعضه ببعض» با جمله: «یشهد بعضه على بعض» تفاوت روشنى دارد، زیرا در جمله نخست سخن از این است که آیات قرآن یکدیگر را تفسیر مىکند و متشابهات در پرتو محکمات تبیین مىشود، ولى جمله دوّم مىگوید آیات قرآن با یکدیگر هماهنگ است و هر کدام دیگرى را تقویت مىکند و بر آن گواهى مىدهد.
جمله «و لا یختلف فی اللّه» اشاره به این است که قرآن مجید در بیان
صفات جلال و جمال خدا و آیات عظمت او- که مهمترین مباحث قرآن است- اختلافى با یکدیگر ندارند و همه از آن ذات پاک جامع تمام کمالات و نامتناهى از هر جهت، سخن مىگویند.
و جمله «و لا یخالف بصاحبه عن اللّه» اشاره به این است که هیچ یک از آیات قرآن انسان را از مسیر حق دور نمىسازد بلکه به سوى او پیش مىبرد. آن کس که تمسک به قرآن جوید هرگز گمراه نمىشود و هر کس امید به آن بندد ناامید نمىگردد.
قرآن مجید خود را این گونه معرفى مىکند: ««أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً»؛ آیا درباره قرآن نمىاندیشند، اگر از سوى غیر خدا بود اختلاف فراوانى در آن مىیافتند»(37)
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن همچون طبیبى حاذق، و پزشکى ماهر، به بیان دردهاى معنوى مخاطبان خود مىپردازد و این نکته را به آنها گوشزد مىکند که چرا و به چه علت با داشتن چنین قرآنى نتوانستید راه خود را به سوى حق ادامه دهید!- بنابر این آنچه بعضى از شارحان پنداشتهاند که: جملههاى بعد ارتباطى به جملههاى قبل ندارد صحیح به نظر نمىرسد-.
نخست مىفرماید: (گویى) «شما در میان خود بر خیانت و حسد و کینهورزى توافق کردهاید» (قد اصطلحتم على الغلّ(38) فیما بینکم).
سپس مىافزاید: «و گیاهان متعفن بر مزبله (افکار) شما روییده» (و نبت
المرعى على دمنکم(39)).
اشاره به این که اعمال ناصواب شما از افکار آلوده شما نشأت مىگیرد.
و در بیان سوّمین و چهارمین نقطه ضعف آنها مىفرماید: «در محبّت و دلبستگى به آرزوها با هم توافق کردهاید، ولى در کسب اموال به دشمنى پرداختهاید» (و تصافیتم على حبّ الآمال، و تعادیتم فی کسب الأموال).
نقطه اشتراک شما گرفتار شدن در چنگال آرزوهاى دور و دراز است، و نقطه اختلافتان در کسب مال، که هر کدام مىخواهید مالى را که در چنگ دیگرى است از او بربائید.
در واقع نقاط ضعف آنها را مىتوان در چهار کلمه خلاصه کرد: کینه و حسد، ریا کارى ظاهر سازى، آرزوهاى دور و دراز و جنگ و ستیز براى کسب اموال، و به یقین جامعهاى که این چهار صفت رذیله بر آن حاکم باشد هرگز روى آسایش و آرامش را نخواهد دید، پیوسته نزاع و کشمکش و جنگ و دعوا و انواع تنشها بر آن حاکم است و در چنین شرایطى در برابر دشمنان خارجى سخت ضعیف و زبون و ناتوانند، آنها اگر اتفاق و اتحادى با هم داشته باشند در دنیاپرستى و آرزوهاى دور و دراز است.
اگر منظره زیبایى در میان آنها دیده شود همچون منظره گلهاى زیبایى است که بر مزبله بروید و ریشه آنها متعفن است.
در واقع گویا امام علیه السّلام مىخواهد این نکته را به آنها بفهماند که همان اصول حاکم بر جامعه جاهلى قبل از اسلام که در صدر همین خطبه به آن اشاره شد، امروز در میان شما بار دیگر زنده شده است.
سپس امام علیه السّلام در پایان خطبه به یکى از ریشههاى مهم انحراف آنها که همان وسوسههاى شیاطین باشد اشاره کرده، و در تعبیر زیبایى مىفرماید: «شیطان شما را سرگردان ساخته (و راه سعادت و نجات را گم کردهاید) و این فریبکار شما را به هلاکت افکنده، از خدا براى (نجات) خویش و شما یارى مىطلبم» (لقد استهام بکم الخبیث، و تاه(40) بکم الغرور(41)، و اللّه المستعان على نفسی و أنفسکم).
قرآن مجید مىگوید: ««وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً»؛ اگر فضل و رحمت الهى بر شما نبود هرگز احدى از شما پاک نمىشد».(42) و نیز مىگوید: ««وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ إِلَّا قَلِیلًا»؛ اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود جز عده کمى همگى از شیطان پیروى مىکردید»(43)
«إستهام» از مادّه «هیام» (بر وزن قیام) به معنى راه رفتن بدون هدف است و کسى که بدون هدف راه مىرود حیران و سرگردان است و هرگز به مقصدى نمىرسد و از آن جا که شخص عاشق در زندگى خود سرگردان است این واژه به
عشق شدید نیز اطلاق شده است.
به هر حال شیطان، انسان را به پوچى و بىهدفى تشویق مىکند که نتیجه آن، سرگردانى است و هم او انسان سرگردان را به بیراهه مىکشد و به هلاکت مىافکند و اگر یارى خداوند نباشد کسى به جایى نمىرسد.
نتیجه این که: صفات درونى زشت آنها از یک سو، و آسیب پذیر بودن در برابر وسوسههاى شیاطین از سوى دیگر، اسباب بدبختى آنها را فراهم ساخته و چشم بینا و گوش شنوا و زبان گویا و فهم صحیح را از آنها گرفته بود.
و به این ترتیب این طبیب بزرگ الهى ریشههاى درد و طرق درمان را در یک خطبه بیان فرمود.
—
نکتهها
اهمیّت قرآن و نقش دنیاپرستى در جنگها و نزاعها
امام علیه السّلام در بخش اخیر این خطبه به نکات مهمّى اشاره کرده، از جمله:
1- قرآن مجید مایه بینایى و شنوایى و گویایى است ولى با این حال گروهى از آن بهره نمىگیرند چرا که محجوبند و حجاب آنها فساد درون و آلودگى باطن و آزروهاى دور و دراز و دنیاپرستى است، و مىدانیم که اینها مهمترین حجابهاى شناخت مىباشند.
آرى کتب آسمانى هر قدر مملوّ از حکمت باشد و رهبران الهى هر اندازه دانا و گویا باشند تا قابلیّتى در قابل نباشد سودى نمىبخشد؛ خورشید، که در نورانیّتش همیشه و همه جا ضرب المثل است براى چشم اعمى فایدهاى ندارد، و باران، که در لطافت طبعش کلام نیست در همه جا گل و لاله نمىرویاند.
2- سرچشمه اصلى جنگها، کشمکشها و نزاعها حبّ مال و ثروت اندوزى
است، نه تنها در گذشته، امروز نیز این معنا به وضوح در همه جا دیده مىشود، دولتهاى زورمند با صراحت و بدون پردهپوشى مىگویند: «ما براى حفظ منافعمان به فلان جنگ دست زدهایم» یا «در فلان نقطه دنیا منافعى داریم (البتّه منافع نامشروع) باید در آن جا حضور نظامى داشته باشیم و منافعمان را حفظ کنیم» و با نهایت تأسّف روز به روز چهره دنیا خشنتر و زندگى در آن ناامنتر مىشود و دلیل آن همان چیزى است که مولى در بالا فرمود: «و تعادیتم فی کسب الأموال».
1) «سند خطبه» نویسنده «مصادر نهج البلاغه» سند دیگرى براى این خطبه نیافته است، جز این که گفتار «ابن ابى الحدید» را که مىگوید: «آنچه در این خطبه آمده است بخشهایى است که «سیّد رضى» از خطبه طولانى برگزیده است» دلیل بر این مىداند که او اصل خطبه را دیده، هر چند به مدرک آن اشاره نکرده است. ولى این احتمال نیز وجود دارد که گفتار «ابن ابى الحدید» استنباطى از همین خطبه موجود نهج البلاغه باشد چرا که «سیّد رضى» با تعبیر «منها و منها» که در این خطبه مکرّر آمده، نشان داده است که خطبه را به اصطلاح تقطیع کرده است و عدم پیوند میان این بخشها نیز نشان مىدهد که اصل خطبه بسیار مفصّلتر بوده است.نویسنده مصادر بعد از بیان بالا مىافزاید: («آمدى» (از علماى قرن پنجم) نیز در «غرر» این خطبه را با تفاوتهایى ذکر کرده که نشان مىدهد احتمالا آن را از منبع دیگرى گرفته است).
2) «ازمّه» جمع «زمام» به معنى مهار و افسار است.
3) .
4) الرحمن، آیه 6.
5) «قدحت» از مادّه «قدح» (بر وزن مدح) به معنى زدن سنگ و چخماق به یکدیگر براى تولید جرقّه آتش است، که در قدیم معمول بوده است سپس به معنى برافروختن آتش آمده است.
6) «قضبان» جمع «قضیب» به معنى شاخه درخت است و «قضب» (بر وزن نبض) به معنى میوههاى بوتهاى نیز آمده است.
7) «یانعه» از مادّه «ینع» (بر وزن منع) به معنى رسیدن و شاداب شدن میوه است.
8) قصص، آیه 70.
9) زمر، آیه 63.
10) حج، آیه 18.
11) یس، آیه 80.
12) انعام، آیه 141.
13) «اظهر» جمع «ظهر» به معنى پشت هر چیزى است و تعبیر به «بین اظهرکم» در بسیارى از موارد به معنى دفاع کردن از چیزى بکار مىرود، چرا که هنگامى که افراد، بخواهند مثلا از شهرى دفاع کنند پشت به آن شهر کرده و اطراف آن حلقه مىزنند و رو به سوى دشمن مىکنند. سپس این تعبیر در مواردى که شخص یا چیزى در میان جمعیّتى قرار دارد اعم از این که پشتیبان او باشند یا نباشند بکار رفته است و در خطبه بالا به همین معناست.
14) «یعیى» از مادّه «عىّ» (بر وزن حىّ) به معنى خسته شدن و ناتوان گشتن است و به گفته «راغب» در «مفردات» در اصل به معنى ناتوانى و عجزى است که بر اثر راه رفتن زیاد به جسم انسان عارض مىشود سپس به هر نوع عجز و ناتوانى و تعب اطلاق شده است.
15) این سخن در حدیثى از امام صادق علیه السّلام نقل شده است که فرمود: «هو فی کلّ زمان جدید و عند کلّ قوم غضّ إلى یوم القیامة». (بحار الانوار، جلد 2، صفحه 280).
16) آل عمران، آیه 160.
17) «فترة و فتور» در اصل به معنى سکون و آرامش است و گاه به معنى ضعف و سستى مىآید و به فاصله میان دو حرکت یا دو حادثه یا دو انقلاب نیز گفته مىشود و به همین مناسبت از فاصلههاى میان ظهور انبیاى بزرگ به دوران فترت تعبیر مىکنند.
18) «قفّى» از مادّه «قفا» به معنى پشت آمده است. این تعبیر در مورد پشت سر چیز دیگرى در آمدن به کار مىرود.
19) «عادلین» جمع «عادل» از مادّه «عدل» (بر وزن فکر) است به معنى معادل و شبیه و همتا قرار دادن مىباشد و هر گاه از مادّه «عدل» (بر وزن نظم) گرفته شود به معنى عدالت و دادگرى است و اگر از مادّه «عدول» باشد به معنى منحرف شدن و بازگشت از چیزى است بنابر این واژه «عادل» در سه معنا به کار مىرود ولى در خطبه بالا به همان معنى اوّل یعنى همتا قرار دادن آمده است. (توجه کنید معنى اوّل معمولا به وسیله «باء» متعدى مىشود و معنى سوّم به وسیله «عن»).
20) روم، آیه 7.
21) بقره، آیه 197.
22) نهج البلاغه، خطبه 204.
23) بحار الانوار، جلد 44، صفحه 383.
24) نهج البلاغه، کلمات قصار شماره 415.
25) جمعه، آیه 6.
26) واقعه، آیات 88- 89.
27) شرح نهج البلاغه ابن میثم، جلد 3، صفحه 157.
28) بحار الانوار، جلد 69 صفحه 69.
29) «رىّ» معنى مصدرى دارد و به معنى سیراب شدن است.
30) «ظمآن» از مادّه «ظمأ» (بر وزن طمع) به معنى تشنه است.
31) نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 457.
32) بقره، آیه 269.
33) این احتمال را «ابن ابى الحدید» و «مرحوم شارح خویى» و «محمّد عبده» برگزیدهاند.
34) «کتاب اللّه» در این جا خبر مبتداى محذوف است و در اصل «هذا کتاب اللّه» بوده است. بعضى نیز احتمال دادهاند که خبر دوّم براى «ذلک» و یا عطف بیان براى خبر «ذلک» بوده باشد ولى این دو احتمال بسیار بعید است.
35) رجوع شود به بقره، آیات 129، 151، 231 و آل عمران، آیات 48، 81 و ….
36) انعام، آیه 104.
37) نساء، آیه 82.
38) «غلّ» از مادّه «غلول» یا «غلل» (بر وزن افول و اجل) در اصل به معنى نفوذ تدریجى و مخفیانه آب در ریشه درختان است، سپس از آن جا که خیانت به صورت مخفیانه و تدریجى حاصل مىشود به آن «غلّ» (که معنى اسم مصدرى دارد) اطلاق مىشود.
39) «دمن» جمع «دمنه» (بر وزن فتنه) به معنى سرگین و مزبله است و به کینههاى درونى و قدیمى نیز اطلاق مىشود.
40) «تاه» از مادّه «تیه» به معنى سرگردانى است و از مادّه «توه» (بر وزن لوح) به معنى هلاکت است و معنى دوّم در عبارت بالا مناسبتر به نظر مىرسد.
41) «غرور» اگر به ضم غین خواند شود به معنى فریب و نیرنگ است و اگر به فتح خوانده شود مفهوم وصفى دارد و به معنى شخص فریب کار است که در آیات قرآن بر شیطان اطلاق شده است.در نسخه معروف «صبحى صالح» که متن بالا از آن گرفته شده به صورت اوّل آمده است ولى در بسیارى از نسخ به صورت دوّم مىباشد و با توجه به هماهنگى جملهها صورت دوّم مناسبتر به نظر مىرسد.
42) نور، آیه 21.
43) نساء، آیه 83.