جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 131(1)

زمان مطالعه: 14 دقیقه

و من کلام له علیه السّلام

و فیه یبیّن سبب طلبه الحکم و یصف الإمام الحقّ‏

از سخنانى است که امام علیه السّلام بیان فرموده و در آن علت اصرار خود را در امر حکومت بر مردم و صفات یک امام دادگر را تشریح مى‏کند.

خطبه در یک نگاه‏

امام علیه السّلام در این سخن که بخشى از یک سخن است به چند مطلب اشاره مى‏کند:

1- پذیرش حکومت از سوى او براى برافراشتن پرچم دین و عدالت در جامعه اسلامى و اصلاح بلاد و آسایش عباد و امنیّت مظلومان و ستمدیدگان است.

2- در بخش دیگرى از این خطبه به اختلافات فکرى و عملى اصحابش اشاره کرده و مى‏فرماید: با چنین شرایطى نمى‏توان اصول عدالت را بر پاداشت و حق را به حق دار، رساند و تا وحدت در درون دل‏ها و هماهنگى در عمل نبوده باشد رسیدن به این اهداف عالى غیر ممکن است.

3- در بخش سوّم از این خطبه به معرفى خویش پرداخته و مى‏فرماید، نخستین کسى بودم که پیام نبوت را پذیرفتم و اوّل کسى بودم که بعد از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نماز را بر پا داشتم.

4- در بخش آخر این خطبه امام علیه السّلام به صفات یک رهبر شایسته، اشاره مى‏کند و با تعبیرات دقیق و حساب شده، اوصاف لازم را بر مى‏شمرد، اوصافى که وجود آن در رهبر اسلامى ضامن بقا و ثبات است.

بخش اوّل‏

أیّتها النّفوس المختلفة، و القلوب المتشتّتة، الشّاهدة أبدانهم، و الغائبة عنهم عقولهم، أظأرکم على الحقّ و أنتم تنفرون عنه نفور المعزى من و عوعة الأسد! هیهات أن أطلع بکم سرار العدل، أو أقیم اعوجاج الحقّ.

ترجمه‏

اى ارواح پر اختلاف! و اى دل‏هاى پراکنده! شما که بدنهایتان حاضر و ظاهر است، و عقلهایتان پوشیده و پنهان! من پیوسته شما را متوجه حق مى‏سازم ولى شما از آن فرار مى‏کنید همچون بزهایى که از غرّش شیر مى‏گریزند! هیهات که من بتوانم به وسیله شما ظلمت و تاریکى را از چهره عدالت بر گیرم یا کژى حق را راست نمایم.

شرح و تفسیر

شما یاران خوبى نیستید!

از حوادث دردناک تاریخ اسلام، این است که پیشواى آگاه و مدیر و مدبّرى همچون على علیه السّلام گرفتار گروهى از مردم نادان، هوا پرست، پراکنده و متشتّت شد که ابزار بسیار بدى براى اقامه حکومت حق و عدالت بودند و از آغاز کتاب تاکنون در خطبه‏هاى مختلف نهج البلاغه دیدیم که امام علیه السّلام سخت از این معنا ناراحت و گله‏مند است و از طرق مختلف براى درمان این بیماریهاى اخلاقى آنان تلاش مى‏کند.

خطبه مورد بحث از خطبه‏هایى است که امام علیه السّلام در آغاز به این معنا پرداخته و چنین مى‏فرماید: «اى ارواح پر اختلاف و اى دل‏هاى پراکنده! شمایى که بدنهایتان حاضر و ظاهر است و عقلهایتان پوشیده و پنهان» (أیّتها النّفوس المختلفة، و القلوب المتشتّتة، الشّاهدة أبدانهم، و الغائبة عنهم عقولهم).

امام علیه السّلام در این جا انگشت روى نقطه اصلى درد جامعه‏ها و جمعیّتها گذارده است و آن مسأله اختلاف و پراکندگى است که سبب درگیرى‏ها و از میان رفتن نیروها مى‏شود. تعبیر به «الشّاهدة أبدانهم ….» اشاره به حضور جسمانى آنها در اجتماع و غیبت فکرى و روحانى و بیگانگى آنان از حوادث خطیرى است که در جامعه مى‏گذرد.

اهمیّت این موضوع سبب شده که امام علیه السّلام در خطبه‏هاى دیگر، نیز همین تعبیر را با کمى تفاوت ذکر مى‏فرماید مانند آنچه در خطبه 29 و 97 گذشت که در اوّلى آمده است: «أیّها النّاس المجتمعة ابدانهم المختلفة أهوائهم» و در دوّمى مى‏خوانیم: «أیّها القوم الشّاهدة ابدانهم الغائبة عنهم عقولهم المختلفة أهوائهم».

سپس اضافه مى‏فرماید که: «من پیوسته شما را متوجه حق مى‏سازم ولى شما از آن فرار مى‏کنید همچون بزهایى که از غرّش شیر مى‏گریزند!» (أظأرکم(2) على الحقّ و أنتم تنفرون عنه نفور المعزى(3) من‏

و عوعة(4) الأسد).

تعبیر به «أظأرکم» با توجه به این که «ظأر» در لغت به معنى دایه آمده، اشاره به این است که من همچون دایه مهربان پیوسته شما را از چشمه جوشان حق سیراب مى‏کنم ولى شما همواره از آن فرار مى‏کنید فرارى که همچون فرار بزها از نعره شیر است و این بدترین حالتى است که در یک انسان ممکن است پیدا شود و چنان حق گریز باشد که از آن بالاتر تصوّر نشود.

تعبیر به «وعوعة الأسد» (صداى نعره شیر) تعبیر جالبى است زیرا نمى‏فرماید: «من الأسد»: از «شیر» بلکه مى‏گوید: «از صداى شیر» یعنى این حیوان آن قدر ترسوست که اطراف خود را نگاه نمى‏کند که آیا چهره شیر را مى‏بیند یا نه، بلکه با شنیدن یک صدا، پا به فرار مى‏گذارد و این گونه است حال بعضى از حیوانات که اگر در بیابان صداى شیر را هر چند از فاصله دور بشنوند پا به فرار مى‏گذارند.

و در ادامه مى‏افزاید: «هیهات! که من بتوانم به وسیله شما ظلمت و تاریکى را از چهره عدالت بر گیرم، یا کژى حق را راست نمایم» (هیهات أن أطلع(5) بکم سرار(6) العدل، أو أقیم اعوجاج الحقّ).

به یقین حقّ، هرگز کجى ندارد که بخواهند آن را راست کنند منظور آن است‏

که باطل با آن بیامیزند که پیشوایان الهى همواره سعى داشتند آمیزه‏هاى باطل را از حق جدا سازند، همچنین عدالت ظلمتى ندارد که بخواهند آن را بزدایند این ظلم است که غالبا با عدل آمیخته مى‏شود و چهره آن را مى‏پوشاند.

به هر حال شک نیست که براى زدودن تاریکیها از چهره عدالت و جداسازى باطل از حق، نیاز به اعوان و انصار و یاران آگاه و هوشیار و فداکارى است مردم نادان و بى‏وفا و پراکنده‏اى همچون مردم کوفه، کسانى نبودند که بتوان به وسیله آنها تاریکیها را، زدود و کژى‏ها را راست کرد، و این درد بزرگى است که پیشواى آگاه و شجاع و فداکارى همچون على بن ابى طالب علیه السّلام به آن گرفتار شده بود.

نکته

عوامل اصلى ناکامیها

امام علیه السّلام به دلایل مختلفى که قبلا به آن اشاره کرده‏ایم گرفتار یاران و اصحاب و مردمى شده بود که غالب آنها به زندگى مرفّه و آرام و بى‏دغدغه، عادت کرده بودند و به بهانه‏هاى گوناگون از هر گونه جهاد و مبارزه با دشمن فرا مى‏کردند و اوامر امام علیه السّلام را نادیده مى‏گرفتند، امام علیه السّلام گاه با تشویق و گاه با ملامتهاى خفیف و گاه با توبیخهاى شدید، براى از بین بردن این روحیه ذلت بار تلاش مى‏فرمود.

در این خطبه به نقاط ضعف آنها که در سه چیز خلاصه مى‏شد اشاره مى‏فرماید: «اختلاف و پراکندگى»، «بکار نگرفتن فرمان خرد و عقل»، «و فرار از واقعیتها»، و به دنبال آن تصریح مى‏کند که: با این نقاط ضعف، چگونه مى‏توان در جامعه‏اى که ظالمان دودمان «بنى امیه» و خود کامگان بعضى از حکومتهاى پیشین و منافقان و نفوذیهاى باقى مانده از عصر جاهلیت وجود

دارند، مقابله کرد و پرده‏هاى ظلمت ظلم را شکافت، و کجى‏ها را راست نمود و حق را حاکم کرد.

آنچه امام علیه السّلام در این فراز از خطبه، بیان فرموده، یک قانون کلّى و همیشگى است که در هر عصر و هر زمان و درباره هر قوم و ملّت حاکم است.

آرى! بدون شرکت وسیع مردم، در برنامه‏هاى سیاسى و اجتماعى و نظامى در هیچ زمان کارى پیش نمى‏رود، آن هم مردمى که متّحد باشند، هوشیارى خود را بکار گیرند و حقّ را- هر چند تلخ باشد- پذیرا گردند.

بخش دوّم‏

اللّهمّ إنّک تعلم أنّه لم یکن الّذی کان منّا منافسة فی سلطان، و لا التماس شی‏ء من فضول الحطام، و لکن لنرد المعالم من دینک، و نظهر الإصلاح فی بلادک، فیأمن المظلمون من عبادک، و تقام المعطّلة من حدودک. اللّهمّ إنی أوّل من أناب، و سمع و أجاب، لم یسبقنی إلّا رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله بالصّلاة.

ترجمه‏

خدایا تو مى‏دانى که آنچه را ما (در امر حکومت) انجام دادیم نه به خاطر به دست آوردن سلطنت و مقام بود، و نه براى نیل به متاع پست دنیا، بلکه به خاطر این بود، که نشانه‏هاى محو شده دینت را باز گردانیم و بر پا سازیم و اصلاح را در شهرهاى تو آشکار کنیم، تا بندگان ستم دیده‏ات (از ظلم ظالمان) ایمن گردند، و حدود و قوانین تعطیل شده‏ات اقامه و اجرا شود.

خداوندا! من نخستین کسى بودم که به سوى تو بازگشتم، و دعوت تو را شنیدم و اجابت کردم، هیچ کس جز رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله پیش از من (به درگاه تو) نماز نخواند.

شرح و تفسیر

هدفى جز احیاى حق و عدالت نداشتیم‏

امام علیه السّلام در این فراز از خطبه در حقیقت، اهداف حکومت الهى- از جمله حکومت خود- را بیان مى‏فرماید، و با تعبیرات بسیار جالب و حساب شده،

درسهاى فراموش نشدنى به همه حاکمان مؤمن و مخلص مى‏دهد.

نخست مى‏فرماید: «خدایا! تو مى‏دانى که آنچه را ما (در امر حکومت) انجام دادیم، نه به خاطر بدست آوردن سلطنت و مقام بود، و نه براى نیل به متاع پست دنیا» (اللّهمّ إنّک تعلم أنّه لم یکن الّذی کان منّا منافسة(7) فی سلطان، و لا التماس شی‏ء من فضول الحطام).

این تعبیر مى‏تواند اشاره به اصل پذیرش بیعت بر خلافت از سوى مردم بوده باشد، یا اشاره به درگیریها و جنگهایى که میان او و دشمنان در «صفّین» و مانند آن واقع شد، و در هر حال انگیزه‏هاى اصلى حکومت خود کامگان در آن منعکس شده است که آنها همیشه براى دو چیز تلاش مى‏کنند، به دست آوردن مقام به هر قیمت که باشد و به چنگ آوردن مال دنیا از هر کس و هر کجا ممکن شود.

در واقع همان حبّ جاه و حبّ مال است که در سراسر تاریخ بشر و حتى امروز بر حکومتهاى خود کامه، سایه افکنده است.

امام علیه السّلام اگر این سخن را مى‏گوید، در عمل نیز آن را به خوبى ثابت کرده است؛ در شوراى شش نفرى «عمر»، هنگامى که رسیدن به حکومت را مشروط به انحراف از مسیر رسول اللّه کردند، امام علیه السّلام آن را نپذیرفت و هنگامى که «طلحه» و «زبیر» پیشنهادهاى خلاف براى وفادارى خود به حکومت امام علیه السّلام، مطرح کردند با کمال صراحت آن را پس زد.

چگونه ممکن است امام علیه السّلام تن به چنین پیشنهادهایى بدهد در حالى که به گفته خودش، دنیا در نظر او از آب بینى یک بز، یا از برگ نیم جویده درختى در دهان ملخ، کمتر و بى‏ارزش‏تر بود.

و در ادامه این سخن، اهداف چهارگانه خودش را براى پذیرش حکومت بیان مى‏دارد که سرمشق و درس بزرگى است براى همه حاکمان آزاده و با ایمان و حق‏پرست، عرضه مى‏دارد «(پروردگارا! تو مى‏دانى) اگر حکومت را پذیرفتیم به خاطر این بود که نشانه‏هاى محو شده دینت را باز گردانیم و بر پا سازیم، و اصلاحات را در شهرهاى تو آشکار کنیم، تا بندگان ستم دیده‏ات (از ظلم ظالمان) ایمن گردند و حدود و قوانین تعطیل شده‏ات اقامه و اجرا شود» (و لکن لنرد(8) المعالم من دینک، و نظهر الإصلاح فی بلادک، فیأمن المظلومون من عبادک، و تقام المعطّلة من حدودک).

در واقع امام علیه السّلام در این چهار جمله، که به پیشگاه خداوند به عنوان انگیزه‏هاى اصلى پذیرش بیعت، عرضه مى‏دارد، هم اشاره به برنامه‏هاى معنوى و ارزشى حکومت مى‏نماید و هم برنامه‏هاى مادى و ظاهرى.

در درجه اوّل باید نشانه‏هاى دین که مسیر راه مردم را به سوى خدا مشخص مى‏کند و بر اثر حکومتهاى خودکامه محو شده است به جاى خود باز گردد آن‏گاه اصلاحات در تمام شؤون اجتماعى اعم از سیاسى و اقتصادى و اخلاقى آشکار شود و چنگال ظالمان از گریبان مظلومان جدا شود و حدود الهى اجرا گردد به گونه‏اى که ستم دیدگان احساس امنیّت و آرامش کنند.

به یقین اگر هدف حکومتها انجام این امور چهارگانه باشد سعادت معنوى و مادى بر سر جامعه سایه خواهد افکند و اگر هدف آنها بدست آوردن مقام و اموال و ثروتها باشد جز فساد و ظلم و تعطیل حدود الهى و محو اخلاق و دین نتیجه‏اى نخواهد داشت و این درسى است براى همه مسلمین در تمام قرون و اعصار.

این امور همان است که قرآن مجید به عنوان اهداف بعثت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و تشکیل حکومت اسلامى بیان فرموده، در یکجا تعلیم و تهذیب و نجات از گمراهى آشکار را هدف بعثت مى‏شمارد «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ»(9) و در جاى دیگر اقامه قسط و عدالت نتیجه قیام انبیا ذکر مى‏کند «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»(10) و نیز در آیه دیگر مى‏فرماید: ««الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ»؛ همان کسانى که هر گاه در زمین به آنها قدرت بخشیدیم نماز را بر پا مى‏دارند و زکات مى‏دهند و امر به معروف و نهى از منکر مى‏کنند و پایان همه کارها از آن خداست»(11)

سپس در پایان این فراز امام علیه السّلام گواه روشنى بر صدق گفتار خود در زمینه انگیزه‏هاى او نسبت به پذیرش بیعت، ذکر مى‏کند، عرضه مى‏دارد:

«خداوندا! من نخستین کسى بودم که به سوى تو بازگشتم و دعوت تو را

شنیدم و اجابت کردم، هیچ کس جز رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله پیش از من نماز نخواند» (اللّهمّ إنی أوّل من أناب، و سمع و أجاب، لم یسبقنی إلّا رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله بالصّلاة).

اشاره به این که در آن روزى که اسلام غریب بود و پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله یکّه و تنها، و فقط «خدیجه» همسر با وفایش به او ایمان آورده بود، و اظهار اسلام در برابر مشرکان متعصّب بسیار خطرناک بود، من دست بیعت به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله دادم و سر تسلیم در برابر او خم کردم و نخستین مردى بودم که به او پیوستم، چیزى را جز خدا و اطاعت فرمان او و احیاى حق و توحید و عدالت در نظر نداشتم و هم اکنون نیز انگیزه من در پذیرش بیعت همان است که در آغاز بعثت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بود.

در میان دانشمندان اسلام، اعم از شیعه و اهل سنت در این مسأله اختلافى نیست که «خدیجه» نخستین زنى بود که به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ایمان آورد و على علیه السّلام نخستین مرد، هر چند گروهى از علماى اهل سنت به خاطر کمى سنّ و سال على علیه السّلام در لحظه ایمان آوردن، بهانه‏جویى‏هایى در پذیرش ایمان او دارند تا بدین وسیله این فضیلت را از آن حضرت بگیرند و به دیگران بسپارند ولى با توجه به این که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله، اسلام حضرت را پذیرفت و حتى در جریان «یوم الدار» او را به عنوان وصىّ خود معرفى فرمود، روشن مى‏شود که این بهانه‏جویى‏ها بى‏اساس است(12)

بخش سوّم‏

و قد علمتم أنّه لا ینبغی أن یکون الوالی على الفروج و الدّماء و المغانم و الأحکام و إمامة المسلمین البخیل، فتکون فی أموالهم نهمته، و لا الجاهل فیضلّهم بجهله، و لا الجافی فیقطعهم بجفائه، و لا الحائف للدّول فیتّخذ قوما دون قوم، و لا المرتشی فی الحکم فیذهب بالحقوق، و یقف بها دون المقاطع، و لا المعطّل للسّنّة فیهلک الأمّة.

ترجمه‏

شما مى‏دانید، آن کس که بر نوامیس، و خونها، و اموال (مردم) و احکام و امامت مسلمین، سلطه پیدا مى‏کند، نباید بخیل باشد تا حرص بر جمع آورى اموال براى خود او را مشغول سازد (و از حق و عدالت باز دارد) و نباید جاهل و نادان باشد که با جهل خویش مردم را گمراه کند و نه خشن باشد که پیوندهاى مردم را با خشونت خویش قطع کند و نه ستمگر و حیف و میل کننده اموال (بیت المال) تا تبعیض روا دارد، و گروهى را بر گروه دیگرى (بى دلیل) مقدّم شمرد، و نه در قضاوت رشوه‏گیر باشد تا حقوق (مردم) را از بین ببرد و در رساندن حق (به صاحبانش) کوتاهى ورزد و نباید سنّت (پیامبر) را تعطیل کند و بدین سبب امّت را به هلاکت بیفکند!

شرح و تفسیر

شرایط حاکمان عدل‏

امام علیه السّلام در آخرین بخش این خطبه به بیان ویژگیهاى حاکمان عدل، و والیان‏

حق، پرداخته و شش صفت مهم را براى آنها بیان مى‏کند و به این ترتیب بحثى را که درباره حکومت الهى در این خطبه آغاز فرموده است پایان مى‏دهد. و جالب این که: با جمله «و قد علمتم» (شما مى‏دانید) التزام به این صفات را یک امر عقلى ظاهر و واضح، مى‏شمرد که هر کس از آن آگاه است و یا حدّاقل، باید از آن آگاه باشد مى‏فرماید:

«شما مى‏دانید آن کس که بر نوامیس، و خونها، و اموال و احکام و امامت مسلمین سلطه پیدا مى‏کند نباید «بخیل» باشد تا حرص بر جمع آورى اموال براى خود او را مشغول سازد» (و از حق و عدالت باز دارد) (و قد علمتم أنّه لا ینبغی أن یکون الوالی على الفروج و الدّماء و المغانم و الأحکام و إمامة المسلمین البخیل، فتکون فی أموالهم نهمته(13)).

در حقیقت اصول زندگى فردى و اجتماعى مردم را این پنج چیز تشکیل مى‏دهد: ناموس، جان، مال، قوانین و تشکیلات حکومت که شخصى زمامدار باید با تدبیر و دور اندیشى و عدالت و انصاف، حق همه آنها را ادا کند، جان و مال و ناموس مردم در امان باشد، احکام و قوانین اجرا شود و امامت و پیشوایى خلق، به دست صالحان در تمام رده‏ها سپرده شود.

اگر پیشواى مردم «بخیل» باشد تمام همّت و شهوتش گرد آورى اموال است و همه چیز را براى رسیدن به این هدف زیر پا مى‏گذارد، نه امنیّتى باقى مى‏ماند و نه قانونى محترم شمرده مى‏شود.

در بیان دوّمین وصف مى‏فرماید: «و نباید جاهل و نادان باشد، که با جهل خویش مردم را گمراه کند» (و لا الجاهل فیضلّهم بجهله).

به یقین علم به احکام و موضوعات و راهکارهاى صحیح از اساسى‏ترین پایه‏هاى حکومت است و افراد جاهل هر چند حسن نیّت و تقوا داشته باشند توانایى بر حکومت ندارند و مردم را به خاطر جهل خود به بیراهه مى‏کشانند.

در بیان سوّمین وصف مى‏فرماید: «والى نباید خشن بوده باشد که پیوندهاى مردم را با خشونت خویش قطع کند» (و لا الجافی(14) فیقطعهم بجفائه).

به یقین از واضح‏ترین ویژگیهاى والى عدل، عطوفت و محبّت و نرمش و مداراست و مى‏دانیم پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله با همین نرمش و محبّت، دل‏هاى رمیده از حق را در گرداگرد خود جمع کرد و این یک رحمت بزرگ الهى بود آن گونه که قرآن مى‏فرماید: ««فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ»؛ به برکت رحمت الهى در برابر آنان نرم و مهربان شدى، و اگر خشن و سنگ‏دل بودى از اطراف تو پراکنده مى‏شدند»(15)

و در بیان چهارمین وصف مى‏فرماید: «والى نباید ستمگر و حیف و میل کننده اموال (بیت المال) باشد تا تبعیض روا دارد و گروهى را بر گروه دیگرى (بى دلیل) مقدّم شمرد» (و لا الحائف(16) للدّول(17) فیتّخذ قوما دون قوم).

این همان بلایى است که بر سر «عثمان» خلیفه سوّم آمد، و چنان ضربه‏هاى سنگینى بر جامعه اسلامى وارد ساخت که هرگز آثار آن برچیده نشد؛ اموال بیت المال را در میان بستگان و دوستان و چاپلوسان و غارتگران تقسیم‏

کرد، توده‏هاى رنجدیده مردم بر ضدّ او شوریدند و او را به قتل رساندند و اختلافات عظیمى از آن زمان در میان مردم پیدا شد که آثار سوء آن قرنها باقى ماند.

در پنجمین ویژگى مى‏فرماید: «والى نباید در قضاوت، رشوه‏گیر باشد تا حقوق (مردم) را از بین ببرد و در رساندن حق به صاحبانش کوتاهى ورزد» (و لا المرتشی فی الحکم فیذهب بالحقوق، و یقف بها دون المقاطع(18)).

مهمترین عامل قضاوت به جور و ستم، همان بلاى رشوه‏خوارى است که صاحبان زر و زور، قدرت پرداخت آن را دارند و احکام دادگاهها را به سود خود و به زیان صاحبان حق، تغییر مى‏دهند و از اجراى حق و عدالت مانع مى‏شوند.

بدیهى است قوانین و دادگاهها براى حفظ حقوق ضعیفان است و گر نه قدرتمندان حق خویش را حفظ مى‏کنند، هنگامى که پاى رشوه به دادگاه و منطقه فکر قاضى باز شود رشوه‏اى که تنها در توان زورمندان است قدرت دفاع از ضعیفان گرفته مى‏شود و حقوق آنها پایمال مى‏گردد، همان چیزى که در سراسر دنیاى امروز با نهایت تأسف شاهد و ناظر آن هستیم.

توجه به این نکته نیز لازم است که رشوه، همیشه جنبه مالى ندارد، گاه تسویه حسابهاى سیاسى و رسیدن به مقامات و شهوات جنسى و مدّاحى بى جا و امثال اینها به صورت رشوه پرداخته مى‏شود و به این ترتیب چرخهاى دادگاهها و دادسراها در مسیر ظلم و بیدادگرى به حرکت در مى‏آید.

و در ششمین و آخرین وصف مى‏فرماید: «پیشواى مردم نباید سنّت‏

(پیامبر) را تعطیل کند و بدین سبب امّت را به هلاکت بیفکند» (و لا المعطّل للسّنّة فیهلک الأمّة).

البتّه تعبیر به «سنّت» ممکن است اشاره به سنّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله باشد که در بالا به آن اشاره شد و یا سنّتها و قوانین الهى که خداوند آن را در جهان آفرینش مقرّر فرموده است یا سنّتهاى حسنه اجتماعى است که در عهدنامه «مالک اشتر» به آن اشاره شده است «و لا تنقض سنّة صالحة عمل بها صدور هذه الأمّة؛ سنتهاى خوبى را که در آغاز این امت، به آن عمل شده نشکن» و یا هر سه، هر چند معنى اوّل به نظر نزدیکتر مى‏رسد.

نکته

بلاى بزرگ حکومتها

همان گونه که در آغاز این خطبه به آن اشاره شده این خطبه در واقع از سه بخش تشکیل شده، که به طور کامل با هم مرتبط است: نخست امام نیروهاى آماده‏اى را که باید در اقامه حقّ و عدالت فعّال باشند ولى بر اثر اختلاف و بکار نگرفتن عقل و خرد به ضعف و ناتوانى کشانده شده‏اند را سرزنش مى‏کند.

سپس هدفها و انگیزه‏هاى حکومت عدل اسلامى و انسانى را بر مى‏شمرد و در پایان ارکان اصلى صفات حاکمان عدل را ذکر مى‏کند؛ به یقین هر گاه از یک سو نیروهاى مؤمن، متّحد و ساخته شوند و اهداف و انگیزه‏ها، پاک و مقدّس باشد و والى، صفات ششگانه لازم را احراز کند حکومتى بر پا خواهد شد که حافظ امنیّت و عدالت و احیاگر ارزشهاى اسلامى و انسانى خواهد بود.

اگر بخل جاى سخاوت را بگیرد.

و جهل به جاى آگاهى نشیند.

و خشونت جاى رأفت و رحمت را پر کند.

و حاکمان به حیف و میل اموال و تعبیض و ستم بپردازند.

و رشوه‏خوارى دستگاه قضایى را آلوده کند.

و سنّتهاى حسنه تعطیل گردد، حکومتى وحشتناک بوجود مى‏آید که نه اثرى از دیندارى در آن است و نه دنیا دارى، و چه درسى از این بهتر براى حاکمان حق طلب.


1) «سند خطبه» «ابن جوزى» در کتاب «تذکرة الخواص» به این خطبه اشاره کرده مى‏گوید: آغاز این خطبه که امام علیه السّلام بر فراز منبر در «کوفه» بیان فرمود: الحمد للّه و اومن به، بود، سپس خطبه ایراد فرمود.و «قاضى نعمان» مصرى در جلد دوّم «دعائم الاسلام» فصل آخر خطبه را آورده است «ابن اثیر» نیز در کتاب «نهایه» در مادّه «ظار» و مادّه «وعا» به قسمتهایى از خطبه اشاره نموده. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 295) این مدارک نشان مى‏دهد که این خطبه قبل از سیّد رضى در کتابهاى دیگر نقل شده است.

2) «اظأر» از مادّه «ظأر» (بر وزن ضرب) در اصل به معنى توجه کردن و مراقبت نمودن از چیزى است و از آن جا که کار دایه شیر دادن و توجه به نوزاد است واژه «ظأر» درباره او بکار مى‏رود.

3) «معزى» به معنى «بز» مى‏باشد در مقابل «ضأن» که به معنى «میش» است.

4) «وعوعة» به معنى فریاد، نعره و ضجّه است و به صداهایى که در هم مى‏شود نیز وعوعه اطلاق مى‏گردد.

5) «طلع» هم معنى لازم دارد به معنى طلوع کردن و ظاهر گشتن و هم معنى متعدّى، و در این جا با توجه به «سرار» که مفعول آن است به معنى متعدّى مى‏باشد. و «باء» در «بکم» باء استعانت یا سببّیه است.

6) «سرار» از مادّه «سرّ» در اصل به معنى آخرین شب ماه (شب محاق کامل) است و به معنى ظلمت و تاریکى شدید اطلاق مى‏گردد.

7) «منافسه» در اصل به معنى تلاش دو انسان است که هر کدام مى‏خواهد چیز نفیسى که دیگرى دارد نصیب او نیز بشود در واقع یک نوع رقابت و مسابقه سالم دو انسان در رسیدن به کمالى از کمالات است ولى این واژه‏گاه در موارد منفى نیز بکار برده مى‏شوند و در مورد کسانى که براى غلبه بر مال و مقامى با یکدیگر رقابت مى‏کنند استعمال مى‏گردد و در خطبه مورد بحث، معنى دوّم اراده شده است.

8) گر چه در نسخه نهج البلاغه صبحى صالح این جمله به صورت «لنرد» (از مادّه ورود) آمده، ولى ظاهرا غلط و اشتباه است و باید «لنردّ» (از مادّه زدّ به معنى بازگرداندن) باشد همان گونه که در غالب نسخ نهج البلاغه دیده مى‏شود.

9) جمعه، آیه 2.

10) حدید، آیه 25.

11) حجّ، آیه 41.

12) شرح بیشتر و مدارک و روایات فراوانى که در زمینه اسلام على علیه السّلام به عنوان اوّلین مسلمان از مردان در منابع مختلف آمده و پاسخ به بهانه‏جویى‏ها را در جلد سوّم همین کتاب صفحه 169 به بعد و در جلد نهم پیام قرآن صفحه 326 مطالعه فرمایید.

13) «نهمه»: در اصل به معنى نیاز و علاقه شدید به چیزى داشتن است و حرص و ولع نسبت به آن نشان دادن.

14) «جافى» از مادّه «جفا» در اصل به معنى خشونت و دور ساختن و برداشتن چیزى است.

15) آل عمران، آیه 159.

16) «حائف» از مادّه «حیف» به معنى جور و ستم است و به گفته راغب در اصل به معنى انحراف در حکم و تبعیض است.

17) «دول» جمع «دوله» به معنى مال است.

18) «مقاطع» جمع «مقطع» به معنى آخر هر چیزى است که وقتى به آن جا برسد قطع مى‏شود این واژه‏گاه به حدود الهى اطلاق مى‏گردد که به جرم مجرمین پایان مى‏دهد و در خطبه بالا در همین معنا به کار رفته. اشاره به این که هر گاه قاضى رشوه خوار باشد اجازه نمى‏دهد حدود الهى جارى شود.