جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 127(1)

زمان مطالعه: 24 دقیقه

و من کلام له علیه السّلام

«و فیه یبیّن أحکام الدین و یکشف للخوارج الشبهة و ینقض حکم الحکمین»

یکى دیگر از سخنان که در آن پاره‏اى از احکام دینى را بیان مى‏کند و اشتباه خوارج را روشن مى‏سازد و حکم حکمین را باطل اعلام مى‏دارد.

خطبه در یک نگاه‏

امام علیه السّلام این خطبه را در برابر «خوارج» ایراد کرد و مخاطبان اصلى، آنها بودند هر چند نفع خطبه، عام است و در واقع از چند بخش تشکیل مى‏شود. در بخشى از این خطبه علیه السّلام امام بطلان نظریه «خوارج» را در خصوص کافر دانستن مرتکبین گناهان کبیره، و حکم به قتل عموم است پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با استدلال قوى آشکار مى‏سازد.

در بخش دیگرى به غفلت و جهل آنان، اشاره مى‏کند که در دشمنى راه تفریط را پیموده‏اند همان گونه که گروه دیگرى در دوستى راه افراط و غلوّ را طى کرده‏اند و هر دو گروه را گمراه مى‏شمرد.

در بخش سوّم تأکید بر همگام شدن با معظم مسلمین و اجتناب از تکروى فرموده و از تفرقه و جدایى بر حذر مى‏دارد و شعار «خوارج» را یک شعار گمراه‏کننده و خطرناک مى‏شمرد.

در بخش چهارم اشاره به اشتباه «حکمین» مى‏کند و این نکته را روشن مى‏سازد که آنها وظیفه داشتند دستور قرآن را احیا کنند ولى آنها به راه خطا رفتند به همین دلیل حکم آنها هیچ گونه ارزشى ندارد.

بخش اوّل‏

فإن أبیتم إلّا أن تزعموا أنّی أخطأت و ضللت، فلم تضلّلون عامّة أمّة محمّد صلّى اللّه علیه و آله، بضلالی، و تأخذونهم بخطئی، و تکفّرونهم بذنوبی! سیوفکم على عواتقکم تضعونها مواضع البراء و السّقم، و تخلطون من أذنب بمن لم یذنب. و قد علمتم أنّ رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله رجم الزّانی المحصن، ثمّ صلّى علیه، ثمّ ورّثه أهله؛ و قتل القاتل و ورّث میراثه أهله. و قطع السّارق و جلد الزّانی غیر المحصن، ثمّ قسم علیهما من الفی‏ء، و نکحا المسلمات؛ فأخذهم رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله بذنوبهم، و أقام حقّ اللّه فیهم، و لم یمنعهم سهمهم من الإسلام، و لم یخرج أسماءهم من بین أهله.

ترجمه‏

(اى گروه خوارج) اگر چنین مى‏پندارید که من خطا کرده و گمراه شده‏ام (به فرض محال که چنین باشد) چرا به خاطر گمراهى من، همه امّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله را گمراه مى‏شمرید؟ و آنها را به خاطر خطاى من، مورد مؤاخذه قرار مى‏دهید و تکفیر مى‏کنید؟

شما شمشیرهاى خود را بر دوش گذاشته‏اید (و به هر کس و هر جا ضربه مى‏زنید و) آن را بر جاى درست و نادرست فرود مى‏آورید، و گناهکار و بى‏گناه را با هم فرق نمى‏گذارید، در حالى که مى‏دانید رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله زناکار همسردار را سنگسار مى‏کرد ولى بعد از آن بر وى نماز مى‏خواند، سپس ارث او را در میان خانواده‏اش تقسیم مى‏نمود (و به این ترتیب تمام احکام اسلام را بر آنها جارى مى‏کرد) قاتل را مى‏کشت ولى ارث او را به خاندانش مى‏داد؛ و دست سارق را

مى‏برید، و زناکار بدون همسر را تازیانه مى‏زد، سپس سهم آنها را از بیت المال مى‏داد و مى‏توانستند از زنان مسلمان همسر انتخاب کنند (کوتاه سخن این که) رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آنها را به خاطر گناهانشان مجازات مى‏کرد و حدّ الهى را بر آنان اجرا مى‏نمود، اما سهم آنها را از اسلام مى‏پرداخت و نام آنان را از دفتر مسلمین خارج نمى‏ساخت. (پس شما چرا بر خلاف دستور پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله هر گنهکارى را کافر مى‏شمرید).

شرح و تفسیر

خشونت بى‏منطق خوارج‏

این بخش از خطبه ناظر به پاسخ به شبهات «خوارج» است که بر اثر جهل و نادانى و تعصب و تقلید کورکورانه دامنگیر آنها شده بود.

آنها معتقد بودند، هر کس مرتکب هر گناه کبیره‏اى شود کافر مى‏شود و کافر واجب القتل است و در این جا صغرا و کبرایى براى خود درست مى‏کردند و بر طبق آن به خود اجازه مى‏دادند که بر هر یک از اصحاب على علیه السّلام دست یابند او را به قتل رسانند، این تشنه‏هاى خون‏ریزى و شرارت و جنایت به همین جهت شمشیر بر دوش گذاشته و در گوشه و کنار خونهاى بى‏گناهان را مى‏ریختند و کارى کردند که صفحه تاریخ را سیاه نمودند.

آنها براى خود صغرا و کبرا درست مى‏کردند و مى‏گفتند: على علیه السّلام حکمیّت افراد را در برابر قرآن پذیرفته، بنابر این مرتکب گناهى شده، و هر کس مرتکب گناهى شود کافر است و پیروان على علیه السّلام نیز همانند او هستند پس آنها هم کافرند و کافر واجب القتل است.

امام علیه السّلام در عبارت بالا با پاسخهاى بسیار روشن و منطقى، اشتباهات آنها را آشکار مى‏سازد و به آنها اتمام حجّت مى‏کند مى‏فرماید: «اگر چنین مى‏پندارید

که من خطا کرده، و گمراه شده‏ام (به فرض محال که چنین باشد) چرا به خاطر گمراهى من همه امت محمّد صلّى اللّه علیه و آله را گمراه مى‏شمرید؟، و آنها را به خاطر خطاى من مورد مؤاخذه قرار مى‏دهید و تکفیر مى‏کنید؟!» (فإن أبیتم إلّا أن تزعموا أنّی أخطأت و ضللت، فلم تضلّلون عامّة أمّة محمّد صلّى اللّه علیه و آله، بضلالی، و تأخذونهم بخطئی، و تکفّرونهم بذنوبی).

و در ادامه مى‏افزاید: «شما شمشیرهاى خود را بر دوش گذاشته‏اید (و به هر کس و هر جا ضربه مى‏زنید و) آن را بر جاى درست و نادرست فرود مى‏آورید و گناهکار و بى گناه را با هم فرق نمى‏گذارید!» (سیوفکم على عواتقکم(2) تضعونها مواضع البرء و السّقم. و تخلطون من أذنب بمن لم یذنب).

این بخش از کلام امام علیه السّلام اشاره به چند پاسخ دارد: نخست این که: این تصوّر که من خطا کردم و گمراه شدم، پندار باطلى بیش نیست اوّلا: من تحت فشار شما و امثال شما تن به حکمیّت در دادم و ثانیا: اگر حکمیّت به صورت صحیح انجام شود، مطابق قرآن است، فى الواقع، حکم، قرآن مى‏باشد، و مردانى که در نقش حکمیّت ظاهر مى‏شوند به قرآن مراجعه مى‏کنند و حکم خدا را از آن استنباط مى‏نمایند و کلیات را بر مصادیق تطبیق مى‏کنند همان گونه که در خطبه‏هاى قبل گذشت، بنابر این هیچ کارى بر خلاف حکم خدا انجام نمى‏گیرد که موجب ضلالت و خطا گردد.

ثالثا: به فرض که من مرتکب خلافى شدم سایر مسلمین چه گناهى دارند؟ چرا آنها را تکفیر مى‏کنید و خون بى‏گناهان را مى‏ریزید؟ این چه قانونى است که شما از آن پیروى مى‏کنید؟ و به کدامین آیین، ایمان دارید؟

سپس امام علیه السّلام به سراغ اشتباه اصلى آنان مى‏رود که مى‏گفتند: «هر

گنهکارى کافر است»، و پاسخ دندان شکنى به آنان مى‏دهد، مى‏فرماید: «شما مى‏دانید رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله زناکار همسردار را سنگسار مى‏کرد، ولى بعد از آن بر وى نماز مى‏خواند، سپس ارث او را در میان خانواده‏اش تقسیم مى‏نمود، (و به این ترتیب تمام احکام اسلام را بر آنها جارى مى‏کرد) قاتل را مى‏کشت ولى ارث او را به خاندانش مى‏داد، دست سارق را مى‏برید و زناکار بدون همسر را تازیانه مى‏زد سپس سهم آنها را از بیت المال مى‏داد و مى‏توانستند از زنان مسلمان همسر انتخاب کنند (خلاصه این که) رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آنها را به خاطر گناهشان مجازات مى‏کرد و حدّ الهى را بر آنان اجرا مى‏نمود اما سهم آنها را از اسلام مى‏پرداخت و نام آنان را از دفتر مسلمانان خارج نمى‏ساخت» (و قد علمتم أنّ رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله رجم الزّانی المحصن، ثمّ صلّى علیه، ثمّ ورّثه أهله؛ و قتل القاتل و ورّث میراثه أهله. و قطع السّارق و جلد الزّانی غیر المحصن، ثمّ قسم علیهما من الفی‏ء، و نکحا المسلمات. فأخذهم رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله بذنوبهم، و أقام حقّ اللّه فیهم، و لم یمنعهم سهمهم من الإسلام، و لم یخرج أسماءهم من بین أهله).

امام علیه السّلام با این بیان، شواهد متعددى از سنّت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله بر اشتباه و خطاى واضح «خوارج» مى‏آورد نخست این که: پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله هم، زانى محصن را اعدام مى‏کرد و هم قاتل را سپس بر آنها نماز مى‏خواند و ارث آنها را به وارثان مسلمانش مى‏داد، در حالى که اگر آنها با ارتکاب زنا و قتل نفس، کافر شده باشند نباید ارثشان- به عقیده شما- به وارثان مسلمان برسد، چرا که مسلمان از کافر ارث نمى‏برد. (این اعتقاد غالب فقهاى اهل سنّت است).

دیگر این که: پیامبر صلّى اللّه علیه و آله گنهکاران دیگرى را همچون سارق و زانى غیر محصن مشمول حکم حدّ قرار مى‏داد، دست یکى را قطع مى‏کرد و دیگرى را

شلّاق مى‏زد ولى بعد از آن در صفوف مسلمین بودند و تمام احکام اسلام از جمله ازدواج با زنان مسلمان و گرفتن سهم از بیت المال را براى آنها مجاز مى‏دانست، در حالى که اگر کسى با گناه کبیره کافر شود باید هیچ یک از این امور در حق او اجرا نگردد.

نکته‏ها

– خوارج و تکفیر همه گنهکاران!

از خطبه بالا این نکته به خوبى استفاده مى‏شود که «خوارج» معتقد بودند: ارتکاب هر گناه کبیره، سبب خروج از دین اسلام مى‏شود، بنابر این، هر کس مرتکب گناه کبیره‏اى شود، اگر قبلا مسلمان بوده «مرتّد» است و محکوم به اعدام.

این اعتقاد سخیف، و آمیخته با گمراهى شدید، در کتب عقاید نیز، به آنها نسبت داده شده است. آنها براى اثبات مقصود خود، به ظاهر بعضى از آیات قرآن که مفهوم آن را درک نکرده بودند توسّل مى‏جستند، از جمله، آیه شریفه 97 سوره «آل عمران» در مورد تارک حج که مى‏فرماید: «وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ» و آیه 44 «مائده» که مى‏فرماید: ««وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ»؛ کسى که به حکم خدا حکم نکند کافر است» و آیه 23 سوره «جن» که درباره همه گنهکاران مى‏گوید: «وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها أَبَداً» مى‏باشد.

در این آیات، گاه درباره بعضى از گنهکاران اطلاق کلمه کفر شده و گاه تعبیر به خلود در جهنم (جاودانه در دوزخ ماندن) که مخصوص کافران است دیده مى‏شود.

غافل از این که: واژه کفر در لغت و در اصطلاح شرع، همیشه به معنى خروج از اسلام نیست بلکه، کفر درجات و مراحلى دارد: گاه به معنى ارتکاب گناه و گاه به معنى انکار خداوند و اعتقادات دینى بکار مى‏رود، به عبارت دیگر کفر، به معنى فاصله گرفتن از حق یا پوشانیدن حق است که مراحل و درجاتى دارد و هر کدام براى خود داراى احکام مخصوصى همان گونه که ایمان نیز داراى درجاتى است و هر کدام احکام ویژه‏اى دارد.

امام صادق علیه السّلام در روایت معروفى که در «اصول کافى» آمده است، کفر را در قرآن به پنج معنا تفسیر فرموده است که یکى از آنها، کفر به معنى ترک اوامر الهى و عصیان است و در همان روایت شواهدى از قرآن مجید بر این معانى پنجگانه در عبارات مشروح بر مى‏شمرد(3)

روشن‏ترین دلیل بر بطلان این عقیده، همان است که امیر مؤمنان على علیه السّلام در خطبه بالا بیان فرموده و آن این که: در عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله گنهکاران متعددى بودند که حدّ شرعى بر آنها جارى مى‏شد ولى در عین حال، تمام احکام اسلام نسبت به آنها رعایت مى‏گشت حتى اگر توبه نمى‏کردند، خواندن نماز میّت، دفن در مقابر مسلمین، احکام ارث اسلامى و در صورتى که بعد از اجراى حدّ، زنده بودند سهم بیت المال، ازدواج با خانواده‏هاى مسلمان و امثال آن، این سیره مستمره پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله که در دورانهاى بعد جریان داشت و تا به امروز در میان تمام مسلمین جهان جارى است، نشان مى‏دهد که مرتکب گناه کبیره هرگز، کافر، به معنى خارج از اسلام نیست؛ نه تنها نمى‏توان خون او را ریخت بلکه وارد کردن کمترین جراحت بر او دیه دارد.

2- گوشه‏اى از جنایات وحشتناک خوارج‏

براى این که بدانیم امیر مؤمنان على علیه السّلام با چه گروه‏هایى روبه‏رو بوده و چه امورى اسباب عدم پیشرفت برنامه‏هاى آن بزرگوار شد، کافى است گوشه‏اى از تاریخ پر ننگ «خوارج» را بررسى کنیم.

در تاریخ اسلام گروهى مانند «خوارج» دیده نمى‏شوند، متعصبانى که زندگى آنها مملوّ از تضادّها و تناقض‏ها بود. به آسانى خون مى‏ریختند و بر صغیر و کبیر و حتى بچه‏ها در شکم مادرانشان رحم نمى‏کردند همان گونه که مولا علیه السّلام در خطبه بالا به آنها فرمود، شمشیرهایشان را بر دوش گذارده بودند و به هر بهانه‏اى خون مى‏ریختند. در منطقه حاکمیت آنان که خوشبختانه دیرى نپایید، هیچ کس در امان نبود، گویى آنها مالکان بودند و مردم بردگان متخلّف، که آنها به خود اجازه مى‏دادند هر تصمیمى درباره آنان بگیرند مرگ، حیات، شکنجه و آزادى.

ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه چنین آورده است:

هنگامى که «خوارج» عازم «نهروان» بودند دو نفر را دیدند یکى مسلمان و دیگرى مسیحى، مسلمان را کشتند زیرا او را پیرو افکار خود نمى‏دانستند و کافر و مرتد مى‏شمردند و مسیحى را نوازش کردند، بدین سبب که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله درباره اهل ذمه سفارش به نیکى کرده بود.

«واصل بن عطا» که از دانشمندان معروف عصر خود بود، به اتفاق جمعى از یارانش به راهى مى‏رفتند از دور گروهى از «خوارج» را دیدند سخت احساس خطر نمودند. «واصل» به یاران خود گفت: اگر آنها سؤالى کردند، جواب را به من حواله دهید و شما ساکت باشید. هنگامى که با آنها ملاقات کردند «خوارج» از «واصل» و همراهانش پرسیدند: شما بر کدام مذهب هستید؟

«واصل» گفت: ما گروهى مشرک هستیم که به شما پناه آورده‏ایم تا کلام خدا را از زبانتان بشنویم و با احکام و معارف اسلام آشنا شویم. آنها گفتند: ما شما را به پناه خود پذیرفتیم.

«واصل» گفت: پس احکام خدا را به ما بیاموزید، آنها شروع کردند احکام خدا را به آنان آموختن.

«واصل» گفت: من و همراهانم دین اسلام را پذیرفتیم اکنون ما را به جایگاه امن خود برسانید چون قرآن شما مى‏گوید: ««وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ»؛ هر گاه یکى از مشرکان از تو پناه جوید به او پناه ده تا کلام خدا را بشنود، سپس او را به محل امنش برسان»(4) آنها به یکدیگر نگاه کردند و سپس گفتند: درست است، حق همین است سپس آنان را همراهى کردند تا از منطقه قلمرو «خوارج» سالم بیرون روند(5)

داستان سر بریدن «عبد اللّه بن خبّاب» فرزند صحابى معروف پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و همچنین کشتن همسر باردارش که در بسیارى از تواریخ آمده است و قبلا آن را شرح داده‏ایم، نمونه دیگرى از جنایات وحشتناک آنهاست.

این در حالى بود که اگر یکى از آنها خوکى را مى‏کشت بر او اعتراض مى‏کردند که این مصداق فساد در ارض است و تو مفسد در ارض هستى(6)

به نظر مى‏رسد جهل و نادانى و تعصب و بدآموزى و خود بزرگ بینى، عوامل اصلى به وجود آمدن این گروه سفاک و خون‏ریز و جنایت پیشه بود.

آیا سزاى آنها این نبود که با حملات پى در پى و مؤثر لشکر على علیه السّلام، بعد از اتمام حجت کافى و توبه افراد فریب خورده، بقیه همگى نابود شوند آن گونه که در «نهروان» اتفاق افتاد؟!

3- پاسخ به یک سؤال‏

امام علیه السّلام در خطبه بالا در مقام پاسخ‏گویى به «خوارج» که معتقد بودند: مرتکب گناه کبیره، کافر است فرمود: این بر خلاف سیره پیامبر صلّى اللّه علیه و آله است چنان که مرتکبان گناهان کبیره را مجازات مى‏کرد و در مواردى که محکوم به اعدام بودند (مانند موارد قصاص قاتل) حکم اعدام آنها را مى‏داد سپس میراث آنها را به بستگان مسلمانشان مى‏داد.

این در حالى است که طبق مذهب ما مسلمان از کافر ارث مى‏برد بنابر این سپردن میراث آنها به وارثان مسلمان دلیل بر نفى کفر آنها نیست.

در پاسخ این سؤال باید به این نکته توجه کرد که این سخن را امام علیه السّلام طبق مذهب غالب اهل سنت و خوارج بیان کرده که معتقد بودند نه کافر از مسلمان ارث مى‏برد و نه مسلمان از کافر بنابر این مطابق مسلّمات مذهب آنها استدلال فرموده است ولى در مکتب اهل بیت علیهم السّلام کافر از مسلمان ارث نمى‏برد و مسلمان از کافر ارث مى‏برد چرا که طبق روایات اهل بیت علیهم السّلام: «إنّ الإسلام لم یزد المسلم إلّا عزا فی حقّه؛ اسلام چیزى جز در عزت در گرفتن حق بر مسلمان نمى‏افزاید»(7)

بخش دوّم‏

ثمّ أنتم شرار النّاس، و من رمى به الشّیطان مرامیه، و ضرب به تیهه! و سیهلک فیّ صنفان: محبّ مفرط یذهب به الحبّ إلى غیر الحقّ، و مبغض مفرط یذهب به البغض إلى غیر الحقّ، و خیر النّاس فیّ حالا النّمط الأوسط فالزموه، و الزموا السّواد الأعظم فإنّ ید اللّه مع الجماعة. و إیّاکم و الفرقة! فإنّ الشّاذّ من النّاس للشّیطان، کما أنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب. ألا من دعا إلى هذا الشّعار فاقتلوه، و لو کان تحت عمامتی هذه.

ترجمه‏

شما (خوارج) شرورترین مردم و کسانى هستید که شیطان آنها را هدف تیرهاى خود قرار داده، و به سرگردانى کشانده است، (و افکار شیطانى و اعمال ضد انسانى شما، بهترین گواه بر این معناست).

و به زودى دو گروه درباره من هلاک (و گمراه) مى‏شوند: دوست افراطى که محبّتش او را به غیر حق مى‏کشاند و دشمن افراطى که از سر دشمنى قدم در غیر طریق حق مى‏نهد.

بهترین مردم درباره من، گروه میانه رو هستند، از آنها جدا نشوید و همیشه همراه جمعیّت‏هاى بزرگ (اکثریت طرفدار حق) باشید، که دست خدا با جمعیّت است. از جدایى بپرهیزید (جدایى از توده‏هاى عظیم و مؤمن) زیرا افراد تنها و جدا، نصیب شیطانند، همان گونه که گوسفند تک‏رو، طعمه گرگ است.

آگاه باشید! هر کس به این شعار (شعار تفرقه‏انگیز خوارج لا حکم إلّا للّه) مردم را دعوت کند او را به قتل برسانید هر چند زیر عمامه من باشد (و به من پناهنده شود).

شرح و تفسیر

شرورترین مردم!

امام علیه السّلام در بخش نخستین این خطبه با دلایل منطقى اشتباه «خوارج» را در تکفیر مسلمین آشکار ساخت و در نهایت آرامش به مقتضاى بحث منطقى، با آنان سخن گفت ولى در این بخش (بخش دوّم) براى شکستن ابهّت خیالى آنها در میان مسلمانان، آنها را زیر شدیدترین ضربات سرزنش و ملامت قرار مى‏دهد مى‏فرماید: «شما (خوارج) شرورترین مردم و کسانى که شیطان، آنها را هدف تیرهاى خود قرار داده و به سرگردانى کشانده است مى‏باشید (و افکار شیطانى و اعمال ضدّ انسانى شما، بهترین گواه بر این معناست) (ثمّ أنتم شرار النّاس، و من رمى به الشّیطان مرامیه، و ضرب به تیهه).

به یقین گروهى در میان مسلمین به شرارت «خوارج» پیدا نشدند و به راستى مصداق این آیه بودند: ««اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ»؛ شیطان بر آنان مسلط شده و یاد خدا را از خاطر آنها برده، آنان حزب شیطانند، بدانید حزب شیطان زیانکارانند»(8)

و نیز مصداق روشن این آیه بودند که مى‏فرماید: ««قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ

بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»؛ بگو آیا به شما خبر دهیم که زیانکارترین (مردم) در کارهایشان چه کسانى هستند؟ آنها که تلاشهایشان در زندگى دنیا گم و نابود شده، با این حال مى‏پندارند کار نیک انجام مى‏دهند»(9)

سپس به نکته دیگرى اشاره مى‏فرماید، و آن این که: افراد نادان و جاهل دائما گرفتار افراط و تفریطند، گروهى مرا خدا پنداشتند و گروهى کافر، مى‏گوید: «به زودى دو گروه درباره من هلاک (و گمراه) مى‏شوند: دوست افراطى که محبّتش، او را به غیر حق مى‏کشاند و دشمنى افراطى که از سر دشمنى قدم در غیر طریق حق مى‏نهد» (و سیهلک فیّ صنفان: محبّ مفرط یذهب به الحبّ إلى غیر الحقّ و مبغض مفرط یذهب به البغض إلى غیر الحقّ).

اشاره به این که اگر شما به خاطر جهل و جنایت، مرا کافر خواندید گروهى به عکس شما- آن هم از سر جهل و نادانى- مرا خدا پنداشتند که هر دو، راه غیر حق را پیمودند نه آن درست بوده و نه این.

جالب توجه این که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله از سالها پیش این افراط و تفریط را در مورد امیر مؤمنان على علیه السّلام پیش بینى فرمود، و بنا به گفته «ابن عبد البرّ مالکى» در کتاب «استیعاب» خطاب به على علیه السّلام چنین گفت: «لا یحبّک إلّا مؤمن و لا یبغضک إلّا منافق … و یهلک فیک رجلان محبّ مفرط و کذّاب مفتر … و تفترق فیک امّتی کما افترقت بنو إسرائیل فی عیسى؛ اى على! جز مؤمن کسى تو را دوست نمى‏دارد و جز منافق، کسى تو را دشمن نمى‏شمرد … و درباره تو دو کس هلاک مى‏شوند، محبّ افراطگر و دروغگوى افترا زننده … و امت‏

من درباره تو از هم جدا مى‏شوند، همان گونه که بنى اسرائیل درباره «عیسى علیه السّلام» جدا شدند»(10) (این سخن اشاره به آن است که گروهى از بنى اسرائیل ایمان آوردند و او را خدا پنداشتند و گروهى ایمان نیاوردند وى را- نعوذ باللّه- فرزند نامشروع خطاب کردند).

مرحوم سیّد «محسن امین» در «اعیان الشیعه» از «مسند احمد» و «صحیح ترمذى» و «استیعاب» «ابن عبد البر» و «مستدرک حاکم» نقل مى‏کند که در نزد صحابه: «بغض على علیه السّلام علامت منافق و تمییز او از مؤمن صادق بود» سپس مى‏افزاید: «این نکته به طور قطع از نظر تاریخى ثابت است که «معاویه» هم خودش على علیه السّلام را سبّ مى‏کرد و هم مردم را به سبّ و دشنام او دعوت مى‏نمود (بنابر این نتیجه مى‏گیریم که «معاویه» جزء منافقان بود)(11)

به هر حال، همیشه جاهلان یا در طرف افراط قرار مى‏گیرند یا تفریط یا در صف غلوّ کنندگان یا دشمنان سرسخت.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن، و براى تاکید در حفظ اعتدال، مى‏فرماید: «بهترین مردم در مورد من گروه میانه‏رو هستند، از آنها جدا نشوید» (و خیر النّاس فیّ حالا النّمط الأوسط فالزموه).

در حدیثى از آن حضرت مى‏خوانیم که فرمود: «ألا إنّ خیر شیعتی النّمط(12) الأوسط إلیهم یرجع الغالی و بهم یلحق الّتالی؛ بهترین شیعیان‏

من گروه معتدل و میانه روند، غلوّ کننده باید به سوى آنها باز گردد و مقصر و عقب افتاده باید به آنها ملحق شود»(13)

و به دنبال آن، دستور مهم دیگرى صادر مى‏کند همان چیزى که «خوارج» به خاطر مخالفت با آن، در آن وادى خطرناک ضلالت و گمراهى افتادند مى‏فرماید: «همیشه همراه جمعیّتهاى بزرگ (اکثریت طرفدار حق) باشید که دست خدا با جمعیّت است» (و الزموا السّواد(14) الأعظم فإنّ ید اللّه مع الجماعة).

و براى تاکید بیشتر درباره این موضوع مى‏فرماید: «از جدایى پرهیزید (جدایى از توده‏هاى عظیم و مؤمن) زیرا افراد تنها و جدا، نصیب شیطانند!، همان گونه که گوسفند تک رو، طعمه گرگ است!» (و إیّاکم و الفرقة! فإنّ الشّاذّ(15) من النّاس للشّیطان، کما أنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب).

همیشه توده‏هاى مؤمن، در مسیر حق حرکت مى‏کنند و اگر گروهى دچار اشتباه شوند، گروه دیگر آنها را آگاه مى‏سازند و از خطر گمراهى نجات مى‏دهند، ولى افراد تکرو و گروه‏هاى کوچک و منزوى از جامعه اسلامى، گرفتار انواع خطاها و انحرافات مى‏گردند. و شیطان همیشه وسوسه‏هاى خود را در میان آنها تشدد مى‏کند، و صید خوبى براى لشکر شیطانند همان گونه که وقتى گوسفندى از گله گوسفندان جدا و از زیر نظر چوپان خارج مى‏شود، گرگها به او حمله‏

مى‏کنند و طعمه خود مى‏سازند.

در آخرین دستور در این بخش مى‏فرماید: «آگاه باشید هر کسى به این شعار (شعار تفرقه‏انگیز خوارج، لا حکم إلّا للّه)، مردم را دعوت کند او را به قتل برسانید هر چند زیر این عمامه من باشد» (و به من پناهنده شود) (ألا من دعا إلى هذا الشّعار فاقتلوه، و لو کان تحت عمامتی هذه).

و به این ترتیب، حکم نهایى را درباره این گروه فاسد و مفسد و بى‏رحم و خونخوار که نه تنها خطرى براى مسلمین بودند که خطر عظیمى براى اسلام و قرآن نیز محسوب مى‏شدند صادر مى‏فرماید.

در این که منظور امام علیه السّلام از واژه «شعار» که در عبارت بالا آمده کدام شعار است شارحان «نهج البلاغه» احتمالات گوناگونى داده‏اند، گاه گفته‏اند: منظور «شعار تفرقه» است و گاه «شعارى» که در چگونگى اصلاح موى سر خود داشتند که وسط آن را مى‏تراشیدند و دور آن را همچون تاجى که بر سر بگذارند، باقى مى‏گذاشتند(16) و گاه شعار لا حکم إلّا للّه دانسته‏اند ولى مناسبتر از همه همان احتمال سوّم است که همه جا به عنوان «شعار خوارج» محسوب مى‏شد، و در سایه آن فتنه‏ها و فسادهاى فراوانى کردند و آتش سوزانى در جامعه اسلامى بر پا نمودند و در واقع آنان با این شعار اسباب تفرقه و جنگ و خونریزى و فساد فى الارض را فراهم مى‏ساختند و به همین دلیل طرفداران این شعار محکوم به اعدام شدند.

درباره جمله «و لو کان تحت عمامتی هذه» (اگر چه زیر این عمامه من باشد) نیز تفسیرهاى متعددى کرده‏اند که از همه مناسبتر همان است که در بالا

اشاره شد و آن این که هر چند این افراد فاسد به خانه من پناه بیاورند و زیر لباس من باشند.

نکته‏ها

1- از افراط و تفریط بپرهیزید

از مسائلى که امام علیه السّلام در این خطبه بر آن تأکید مى‏فرماید، هلاکت و گمراهى گروه افراطگر و تفریط کننده است، این دو گروه به طرز آشکارى در مورد امام علیه السّلام در محیط جامعه اسلامى نمایان شدند گروهى که امام علیه السّلام را خدا مى‏پنداشتند که در عصر آن حضرت مى‏زیستند و به مجازات سختى از سوى امام علیه السّلام گرفتار شدند و گروه دیگرى که نعوذ باللّه کافرش مى‏دانستند که آنها نیز به مجازات سختى گرفتار گردیدند.

افراط و تفریط در همه چیز مذموم و مایه گرفتارى و بدبختى است نه تنها در مسائل اعتقادى که در مسائل ساده زندگى نیز چنین است و سرچشمه افراط و تفریط معمولا جهل و نادانى و تعصب است.

گروهى از منحرفان در جامعه اسلامى که از پیروى اهل بیت علیهم السّلام دور ماندند خدا را آن چنان تنزل دادند که در حد جسمانیات شمردند و براى او قیافه‏اى مانند یک جوان امرد با موهایى پیچیده و مجعد قائل شدند و گروهى دیگر چنان او را از دسترس فکر بشر خارج کردند که گفتند نه تنها معرفت ذات او براى ما امکان ندارد بلکه از صفات او هم چیزى نمى‏دانیم و به تعبیر دیگر قائل به تعطیل معرفت اللّه شدند. گروهى راه افراط را در پیش گرفته و قائل به تفویض شدند و گروهى نیز راه تفریط را پیش گرفته و قائل به جبر شدند و همین طور.

ائمه هدى علیهم السّلام خود را «نمرقه وسطى» یعنى گروه معتدل و دور از افراط و

تفریط معرفى مى‏نمودند که تندروان باید به سوى آنها باز گردند و کندروان باید خود را به آنها برسانند. «نحن النّمرقة الوسطى بها یلحق التّالی و إلیها یرجع الغالی»(17)

2- دست خدا با جماعت است‏

در خطبه بالا تأکید بر همگامى و همراهى با سواد اعظم یعنى جمعیّت عظیم مسلمین و پرهیز از هر گونه تک روى شده است و با صراحت مى‏فرماید: «ید اللّه مع الجماعة؛ دست خدا با جمعیّت است».

هر زمان مسلمانان متفق و متحد بوده‏اند داراى قدرت و عظمت و شوکت بوده‏اند و هر زمان که تفرقه و نفاق در میان آنها افتاد ذلیل و خوار و بى‏مقدار شدند.

جدا شدن از توده‏هاى جمعیّت مسلمین، و به تعبیر دیگر انزواى اجتماعى، یکى از انحرافات فکرى و اعتقادى و عقیدتى است، افراد منزوى به زودى گرفتار تخیلات خود برتر بینى مى‏شوند و چنین مى‏پندارند که موجودى برترند و مردم باید در برابر آنها تعظیم کنند و چون چنین عکس العملى از مردم نمى‏بینند آتش بدبینى و سوء ظن و کینه و عداوت در دل آنها روشن مى‏شود و به همین جهت گاهى به انتقام جویى و کشتن افراد بى‏گناه و صدمه زدن به سرمایه‏هاى اجتماعى رو مى‏آورند و گاه ادعاى نبوت، امامت یا نیابت از حضرت مهدى علیه السّلام را مطرح مى‏کنند و سرچشمه نفاق و اختلاف مى‏شوند.

و از این جا به عمق کلام مولا امیر مؤمنان علیه السّلام که در بالا فرمود: «افراد تک رو طعمه شیطانند همان گونه که گوسفند تک رو طعمه گرگ مى‏شود» پى مى‏بریم.

بدیهى است منظور از هماهنگى با جمعیّت همان اکثریتى است که داراى ایمان و ارزش‏هاى انسانى و اخلاقى باشد. اسلام هرگز هماهنگى با اکثریت فاسد را توصیه نکرده و نمى‏کند. على علیه السّلام که گوینده سخن بالاست در سخن دیگرى که خواهد آمد مى‏فرماید: «لا تستوحشوا فی طریق الهدى لقلّة أهله(18)؛ هرگز در مسیر هدایت از کمى همراهان وحشت نکنید» (و به دنبال اکثریت فاسد گام برندارید) و نکوهش‏هایى که در آیات متعددى از قرآن از اکثریت شده منظور همین اکثریت فاسد و مفسد است.

این سخن را با آیه‏اى از قرآن مجید پایان مى‏دهیم: ««قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»؛ بگو (هیچ گاه) ناپاک و پاک مساوى نیستند هر چند فزونى ناپاک‏ها تو را به شگفتى اندازد از (مخالفت) خدا بپرهیزید اى صاحبان خرد شاید رستگار شوید»(19)

3- بدترین خلق روزگار

امام علیه السّلام در این خطبه، خوارج را به عنوان شرار الناس توصیف نمود این سخن مبالغه نیست به یقین آنها بدترین گروهى بودند که در میان مسلمین ظاهر شدند نه تنها به خاطر این که پاکترین مؤمن بعد از پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله یعنى على علیه السّلام را تکفیر کردند، کسى که با مجاهدتهاى او ریشه‏هاى درخت ایمان آبیارى شد و به ثمر نشست و نه تنها به خاطر این که شمشیرها را بر دوش گذارده بودند و بر پیکر بیگناهان وارد مى‏ساختند و خون مسلمین را به آسانى‏

کشتن یک مرغ بر زمین مى‏ریختند، بلکه، به خاطر این که: تدریجا براى خود یک مکتب انحرافى به وجود آوردند که هم از نظر عقیده، و هم احکام، با اسلام و قرآن و سنت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فاصله گرفتند.

در مورد اعتقادات آنها بحث‏هاى زیادى در کتب «ملل و نحل» آمده است که گاه با یکدیگر همخوانى ندارد و شاید به خاطر این باشد که آنها شاخه‏هاى مختلفى داشتند ولى «مسعودى» مورخ معروف چند موضوع زیرا را از اصول مشترک و متفق علیه «خوارج» مى‏شمرد.

1- آنها عثمان و على علیه السّلام را تکفیر مى‏کردند (نعوذ باللّه).

2- قیام بر ضد امام جائز (پیشواى ظالم) را واجب مى‏شمردند.

3- کسانى که گناه کبیره‏اى انجام مى‏دادند از نظر آنها کافر بودند (و واجب القتل).

4- آنها از حکمین (ابو موسى اشعرى و عمرو عاص) و حکم آن دو برائت مى‏جستند.

5- از تمام کسانى که حکم آن دو را پذیرا شدند و یا راضى به آن بودند نیز برائت مى‏جستند.

6- آنها معاویه و یاران و پیروان و دوستان او را کافر مى‏دانستند.

ولى در مسائل مختلفى از جمله «توحید» و «وعد و وعید» در قیامت و امامت اختلاف نظرهایى داشتند(20)

بعضى دیگر عقاید مشترک دیگرى نیز براى خوارج برشمرده‏اند از جمله این که خلیفه را باید مردم انتخاب کنند خواه از قریش و عرب باشد یا از غیر آنها و دیگر این که همه آنها خلفاى چهارگانه را قبول داشتند (هر چند عثمان‏

و على علیه السّلام را در پایان کار معزول مى‏دانستند).

دیگر این که با تمام خلفاى اموى و عباسى مخالفت شدید داشتند، مخصوصا «بنى امیه» را با دشنام‏هاى زشت یاد مى‏کردند(21)

و اما «اباضیه» که امروز در «عمان» و «مراکش» و «لیبى» و «الجزایر» و «تونس» و «مصر» طرفدارانى دارند و گاهى جزء «خوارج» شمرده مى‏شوند اعتقاداتشان با «خوارج» فرق بسیار دارد، هر چند در مورد مخالفت با قضیه حکمین در جریان جنگ «صفّین» و شرط نبودن وصف قرشى بودن در پیشواى مسلمین با آنها مشترکند.

به عکس، «اباضیه» اعتقاداتى دارند که بسیار شبیه عقاید شیعه است مانند:

1- صفات خداوند زاید بر ذات او نیست.

2- رؤیت خداوند در آخرت محال است.

3- قرآن حادث است نه قدیم.

4- مرتکب گناه کبیره کافر نعمت است نه کافر ملت (یعنى این گونه افراد مسلمانند نه خارج از اسلام).

5- تولى و تبرى نسبت به دوستان خدا و دشمنان حق لازم است.

بعضى نقل کرده‏اند که آنها محبّت خلیفه اوّل و دوّم را لازم و بغض عثمان و على علیه السّلام را واجب مى‏شمرند ولى «اباضیه» زمان ما این نسبت را انکار مى‏کنند(22)

بخش سوّم‏

فإنّما حکّم الحکمان لیحییا ما أحیا القرآن، و یمیتا ما أمات القرآن، و إحیاؤه الإجتماع علیه، و إماتته الإفتراق عنه. فإن جرّنا القرآن إلیهم اتّبعناهم، و إن جرّهم إلینا اتّبعونا. فلم آت- لا أبا لکم- بجرا، و لا ختلتکم عن أمرکم، و لا لبّسته علیکم، إنّما اجتمع رأی ملئکم على اختیار رجلین، أخذنا علیهما ألّا یتعدّیا القرآن، فتاها عنه، و ترکا الحقّ و هما یبصرانه، و کان الجور هواهما فمضیا علیه. و قد سبق استثناؤنا علیهما- فی الحکومة بالعدل، و الصّمد للحقّ- سوء رأیهما، و جور حکمهما.

ترجمه‏

اگر به این دو نفر (ابو موسى اشعرى و عمرو عاص) حکمیّت داده شد، تنها به این منظور بود که آنچه را قرآن زنده کرده، زنده بدارند و آنچه را به مرگ محکوم ساخته، از میان بردارند، و احیاى قرآن این است که دست اتحاد به هم دهند و به آن عمل کنند و میراندن قرآن پراکندگى و جدایى از آن است (منظور این بود که) اگر قرآن ما را به سوى آنها دعوت کند ما از آنها پیروى کنیم و اگر آنان را به سوى ما سوق مى‏دهد باید تابع ما باشند، ولى این کار به صورتى که مى‏خواستیم و شرط کرده بودیم هرگز انجام نشد.

بنابر این اى بى‏ریشه‏ها! من کار بدى نکردم (و خلافى انجام ندادم) و شما را فریب نداده‏ام و چیزى را بر شما مشتبه نساخته‏ام، مطلب این است که رأى جمعیّت شما بر این قرار گرفت که دو نفر را انتخاب کنند ما نیز از آنها پیمان گرفتیم که از قرآن تجاوز نکنند ولى آنها عقل (و ایمان) خویش را از دست دادند و حق را ترک کردند در حالى که به خوبى آن را مى‏دیدند، اما چون جور و ستم با

هواى نفس آنها سازگار بود با آن همراه شدند در حالى که پیش از آن که آن رأى زشت و آن حکم ظالمانه را ابراز دارند با آنها شرط کرده بودیم که به عدالت داورى کنند و حق را در نظر داشته باشند (ولى این خودکامگان همه اینها را به دست فراموشى سپردند و طریق حق را رها کرده، به راه شیاطن رفتند).

شرح و تفسیر

انحراف آشکار حکمین‏

در این بخش از خطبه، که آخرین بخش آن است، امام علیه السّلام به استدلالات منطقى بر مى‏گردد و با برهانى دندان شکن، خطاى خوارج را آشکار مى‏سازد.

توضیح این که: هنگامى که «خوارج» نتیجه منفى داستان حکمیّت را دیدند که «عمرو عاص» حیله‏گر، «ابو موسى اشعرى» ساده‏لوح را فریب داد و مسأله حکمیّت را به نفع معاویه تمام کرد فریادشان بلند شد، که چرا ما مسأله حکمیّت را پذیرفتیم چرا على علیه السّلام زیر بار حکمیّت رفت با این که میدانستند: اوّلا حکمیّت بر على علیه السّلام تحمیل شد و ثانیا: امام علیه السّلام هرگز به نمایندگى «ابو موسى اشعرى» راضى نبود بلکه مى‏خواست «ابن عباس» که مردى هوشیار و دانا بود به نمایندگى برگزید شود ولى غوغا سالاران، نادان و بى‏خبر، این را هم بر امام تحمیل کردند.

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به پاسخ دیگرى مى‏پردازد که حکمیّت حکمین، مشروط به این بود که در سایه قرآن حرکت کنند، نه در چنبر هواى نفس و عقیده شخصى خود، و آنها به این شرط عمل نکردند این گناه آنها است نه گناه ما مى‏فرماید: «اگر به این دو نفر (ابو موسى اشعرى و عمرو عاص) حکمیّت داده شد، تنها به این منظور بود که آنچه را قرآن زنده کرده زنده بدارند، و آنچه را به مرگ محکوم ساخته نابود کنند» (فإنّما حکّم الحکمان لیحییا ما أحیا

القرآن، و یمیتا ما أمات القرآن).

قابل توجه این که، عین این مطلب که امام علیه السّلام به آن اشاره کرده در متن «عهدنامه صلح»- که قبلا به آن اشاره کردیم- آمده است: «انّ کتاب اللّه عزّ و جلّ بیننا من فاتحته إلى خاتمته نحیی ما أحیا و نمیت ما أمات؛ کتاب خداوند متعال، قرآن مجید، از آغاز تا پایان در میان ماست، آنچه را قرآن زنده کرده زنده مى‏کنیم و آنچه را میرانده، مى‏میرانیم!»(23)

سپس مى‏افزاید: «احیاى قرآن این است که دست اتحاد بهم دهند و به آن عمل کنند و میراندن قرآن پراکندگى و جدایى از آن است (و إحیاؤه الإجتماع علیه، و إماتته الإفتراق عنه).

و براى تاکید بیشتر، مى‏افزاید: «(منظور این بود که) اگر قرآن ما را به سوى آنها دعوت کند، ما از آنها پیروى کنیم و اگر آنان را به سوى ما سوق مى‏دهد باید تابع ما باشند» (فإن جرّنا القرآن إلیهم اتّبعناهم، و إن جرّهم إلینا اتّبعونا).

این سخنى است بسیار منطقى که هر کس حدّ اقل فکر و شعور را داشته باشد آن را درک مى‏کند ولى گویا خوارج از این نعمت الهى به همین مقدار نیز برخوردار نبودند.

سپس امام علیه السّلام همین مطلب را به تعبیر روشن‏ترى بیان مى‏کند به گونه‏اى که گویا از نادانى و سخنان بى منطق آنها سخت عصبانى شده، مى‏فرماید: «پس اى بى‏ریشه‏ها! من کار بدى نکردم (و خلافى انجام ندادم) شما را فریب نداده‏ام و چیزى را بر شما مشتبه نساخته‏ام، مطلب این است که رأى جمعیّت شما بر این قرار گرفت که دو نفر را انتخاب کنند، ما نیز از آنها پیمان گرفتیم که از قرآن تجاوز نکنند» (فلم آت- لا أبا لکم-

بجرا(24)، و لا ختلتکم(25) عن أمرکم، و لا لبّسته علیکم، إنّما اجتمع رأی ملئکم على اختیار رجلین، أخذنا علیهما ألّا یتعدّیا القرآن).

ولى آنها عقل (و ایمان) خویش را از دست دادند و حق را ترک کردند در حالى که به خوبى آن را مى‏دیدند، اما چون جور و ستم با هواى نفس آنها سازگار بود با آن همراه شدند در حالى که پیش از آن که آن رأى زشت و آن حکم ظالمانه را ابراز دارند با آنها شرط کرده بودیم که به عدالت داورى کنند و حق را در نظر داشته باشند» (فتاها عنه، و ترکا الحقّ و هما یبصرانه، و کان الجور هواهما فمضیا علیه. و قد سبق استثناؤنا علیهما- فی الحکومة بالعدل، و الصّمد(26) للحقّ- سوء(27) رأیهما، و جور حکمهما).

در واقع جان کلام مولا این است که اوّلا: انتخاب حکمین بر اساس فشار جمعیّت شما بر این امر بود و اگر این کار خلافى بوده، خلاف از سوى شماست نه از من، و ثانیا: ما با آنها شرط کرده بودیم، که خدا را در نظر بگیرند و بر اساس آیات قرآن حکم کنند ولى آنها هواى نفس را مقدّم داشتند و از طریق روشنى که ما به آنها نشان داده بودیم منحرف شدند، بنابر این اگر خلافى رخ داده کار آنهاست نه کار من(28)

ولى افراد نادان و متعصّب و لجوج هنگامى که کار خلافى انجام مى‏دهند و به‏

عواقب سوء آن گرفتار مى‏شوند فورا به سراغ فرا افکنى مى‏روند و سعى مى‏کنند گناه خویش را به گردن دیگران بیندازند، و این ناجوانمردانه‏ترین روشهاست، در حالى که عقل و انصاف و عقل و ایمان ایجاب مى‏کند در این گونه موارد به اشتباه و گناه خویش اعتراف کنند و از در عذرخواهى درآیند و به فکر جبران آن باشند.

نکته

نکات عبرت‏انگیز در داستان حکمین‏

درباره داستان حکمین گفتنى بسیار است و مطالب عبرت آمیز زیادى در تواریخ و سیر درباره این موضوع نقل شده، از جمله این که:

«عمرو عاص» با «معاویه» شرط کرده بود که اگر در پیکار خود پیروز شویم باید حکومت «مصر» را در اختیار من بگذارى «معاویه» نیز به این شرط عمل کرد و بزرگترین رشوه سیاسى را به «عمرو عاص» داد بعد از مدتى «معاویه» نامه‏اى به «عمرو عاص» نوشت که تقاضا کنندگان اهل «حجاز» و دیدار کنندگان اهل «عراق» زیاد به من مراجعه مى‏کنند و همگى انتظار کمک دارند و بیت المال من فقط نیازهاى مراجعین حجاز را جوابگوست امسال «خراج مصر» را در اختیار من بگذار.

«عمرو عاص» جواب منفى دندان شکنى طىّ اشعارى براى معاویه فرستاد و معاویه بعد از شنیدن آن هرگز درباره «خراج مصر» با «عمرو عاص» سخن نگفت. «عمرو عاص» در نامه خود چنین نوشت:

معاوى حظّی لا تغفل

و عن سنن الحقّ لا تعدل‏

أتنسى مخادعتی الاشعریّ

و ما کان فی دومة الجندل!

و أعلیته المنبر المشمخر

کرجع الحسام إلى المفصل‏

فأضحى لصاحبه خالعا

کخلع النّعال من الأرجل‏

و أثبتها فیک موروثة

ثبوت الخواتم فی الأنمل‏

وهبت لغیری وزن الجبال

و أعطیتنی زنة الخردل‏

و إنّ علیّا غدا خصمنا

سیحتجّ باللّه و المرسل‏

و ما دم عثمان منج لنا

فلیس عن الحقّ من مزحل‏

اى معاویه! سهم مرا فراموش مکن

و از طریق حق عدول ننما

آیا فراموش کردى که من اشعرى را فریب دادم

و آیا فراموش کردى آنچه در «دومة الجندل»(29) گذشت

من او را بر فراز منبر بلند نشاندم

همانند شمشیرى که بر مفصل وارد مى‏شود

او على علیه السّلام را از خلافت خلع کرد

همچون بیرون آوردن کفش از پا

ولى من آن را به طور موروثى در خاندان تو تثبیت کردم

همچون تثبیت انگشتر در انگشت

تو به دیگران به اندازه کوه بخشیده‏اى

و به من به اندازه وزن یک خردل

به یقین فرداى قیامت على خصم ما خواهد بود

و به خدا و پیامبر مرسل احتجاج خواهد کرد

و هرگز خون عثمان ما را نجات نخواهد بخشید

و راهى جز تسلیم در برابر حق نخواهد بود(30)


1) «سند خطبه» از کسانى که این خطبه را نقل کرده‏اند مورخ معروف «طبرى» است که آن را در حوادث سنه 37 هجرى از «ابو مخنف» با تفاوتى نقل مى‏کند، «ابن اثیر» نیز در کتاب «نهایه» به تناسب کلمه «بجر» اشاره به بخشى از این خطبه کرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 285.).

2) «عواتق» جمع «عاتق» به معنى قسمتى از بدن است که در میان گردن و شانه قرار دارد (و در فارسى به آن «دوش» اطلاق مى‏شود).

3) اصول کافى، جلد 2، صفحه 389، باب وجوه الکفر، حدیث 1.

4) توبه، آیه 6.

5) شرح ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحه 281- 279.

6) به جلد دوّم همین کتاب صفحه 377 به بعد مراجعه فرمایید.

7) وسائل الشیعه، جلد 17، صفحه 377.

8) .

9) کهف، آیات 103- 104.

10) استیعاب، جلد 3، صفحه 36.

11) شرح مغنیه بر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 247- در «الغدیر» نیز روایات متعددى در زمینه شناختن مؤمنان با محبّت على و منافقان با بغض على از منابع معتبر اهل سنت نقل کرده است. (الغدیر، جلد 3، صفحه 182).

12) «نمط» به معنى گروهى از مردم است که داراى هدف واحدى هستند. این واژه گاهى به معنى روش و طریق نیز استعمال شده است.

13) بحار الانوار، جلد 6، صفحه 178.

14) «سواد» در اصل به معنى سیاهى است ولى از آن جا که جمعیّت انبوه یا درختان انبوه و فشرده از دور سیاهى مى‏زنند این واژه در این دو معنا نیز به کار رفته است و در خطبه بالا به معنى جماعت و گروه است.

15) «شاذ» از مادّه «شذوذ» به معنى کم و نادر بودن گرفته شده و به کسانى که از جمعیت جدا مى‏شوند و تک روى دارند «شاذ» اطلاق مى‏شود.

16) شرح ابن ابى الحدید، جلد 8، صفحه 123.

17) نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 109.

18) نهج البلاغه، خطبه 201.

19) مائده، آیه 100.

20) «مروج الذهب» طبق نقل «سفینة البحار» واژه خوارج.

21) لغت‏نامه دهخدا، ذیل واژه خوارج.

22) آیة اللّه سبحانى، الملل و النحل، جلد 5، صفحه 242 و 249.

23) تاریخ طبرى، جلد 4، صفحه 38.

24) «بجر» به معناى شرّ و حادثه مهم (نامطلوب) است و به معنى بزرگ شدن شکم یا پر شدن آن نیز آمده است.

25) «ختلت» از مادّه «ختل» (بروزن قتل) به معنى فریب دادن و غافلگیر کردن، گرفته شده است.

26) «صمد» به معنى مکان بلند و ناهموار است، و به معنى قصد کردن و اعتماد نمودن نیز آمده است و در خطبه بالا به همین معناست.

27) «سوء» در این جا مفتوح و مفعول «سبق» مى‏باشد که در اوّل جمله آمده است و مفهوم جمله این است: پیش از آن که آنها رأى خلاف و ظالمانه اظهار کنند ما با آنها شرط کرده بودیم که در صورت انحراف از حق رأى شما را نخواهیم پذیرفت.

28) شبیه همین معنا در خطبه 177 با اندکى تفاوت آمده است.

29) «دومة الجندل» منطقه‏اى است نزدیک «تبوک» که به عنوان محلّى براى برگزارى مسأله حکمیّت انتخاب شد.

30) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 10، صفحه 56 با کمى تلخیص.