و من کلام له علیه السّلام
قاله للخوارج، و قد خرج إلى معسکرهم و هم مقیمون على انکار الحکومة، فقال علیه السّلام:
هنگامى که خوارج در مخالفت خود با مسأله حکمیّت، پافشارى کردند امام علیه السّلام به لشگرگاه آنان رفت و این خطبه را ایراد فرمود:
خطبه در یک نگاه
همان گونه که در بالا آمد، این خطبه، بخشى از سخنان امام علیه السّلام قبل از «جنگ نهروان» را بازگو مىکند، که امام علیه السّلام به عنوان اتمام حجت براى آنها ایراد فرمود، و سخنان امام علیه السّلام بسیار مؤثر واقع شد به گونهاى که اکثریت قاطع
خوارج توبه کردند و از جنگ کنارهگیرى نمودند.
امام علیه السّلام در این سخنان حساب شده، نخست آنان را به دو گروه، تقسیم نموده و صفوفشان را از هم جدا مىکند: کسانى که در «صفین» حضور داشتند و کسانى که حضور نداشتند.
در بخش دوّم، روى سخن را به صفینیان کرده و به آنها یادآور مىشود: شما بودید که مسأله حکمیّت را بر من تحمیل کردید، در حالى که من به شدت با آن مخالف بودم و شما را دستور به ادامه جهاد، تا پیروزى دادم.
در بخش سوّم، به این نکته اشاره مىفرماید که: ما در آغاز اسلام براى پیشرفت این آیین مقدّس، حتّى با نزدیکترین بستگان خود که در صف کفر، قرار داشتند جهاد کردیم، ولى اکنون در برابر ما برادران مسلمان ما هستند که به راه خطا رفتهاند و شرایط به گونه دیگرى است. لذا نخست باید از آنها رفع شبهه کنیم، امید است مشکل حل شود.
بخش اوّل
أ کلّکم شهد معنا صفّین؟ فقالوا: منّا من شهد و منّا من لم یشهد. قال: فامتازوا فرقتین، فلیکن من شهد صفّین فرقة، و من لم یشهدها فرقة، حتّى أکلّم کلّا منکم بکلامه. و نادى النّاس، فقال:
أمسکوا عن الکلام، و أنصتوا لقولی، و أقبلوا بأفئدتکم إلیّ، فمن نشدناه شهادة فلیقل بعلمه فیها.
ثمّ کلّمهم علیه السّلام بکلام طویل، من جملته أن قال علیه السّلام:
ألم تقولوا عند رفعهم المصاحف حیلة و غیلة، و مکرا و خدیعة: إخواننا و أهل دعوتنا، استقالونا و استراحوا إلى کتاب اللّه سبحانه، فالرّأی القبول منهم و التّنفیس عنهم؟ فقلت لکم: هذا أمر ظاهره إیمان، و باطنه عدوان، و أوّله رحمة، و آخره ندامة. فأقیموا على شأنکم، و الزموا طریقتکم، و عضّوا على الجهاد بنواجذکم، و لا تلتفتوا إلى ناعق نعق: إن أجیب أضلّ، و إن ترک ذلّ. و قد کانت هذه الفعلة، و قد رأیتکم أعطیتموها. و اللّه لئن أبیتها ما وجبت علیّ فریضتها، و لا حمّلنی اللّه ذنبها. و واللّه إن جئتها إنّی للمحقّ الّذی یتّبع؛ و إنّ الکتاب لمعی، ما فارقته مذ صحبته.
ترجمه
آیا همه شما در «صفّین» با ما بودهاید؟ آنها گفتند: «بعضى از ما حضور داشت و بعضى حاضر نبود».
فرمود: پس به دو گروه تقسیم شوید! آنها که در «صفین» بودند یک گروه
شوند و آنها که نبودند گروه دیگر، تا با هر کدام با سخنى که مناسب اوست سخن بگویم، سپس امام علیه السّلام مردم را ندا داده فرمود: خاموش باشید و به حرفهایم گوش فرا دهید! و با دلهایتان به سوى من آیید و هر کس را سوگند دادم که درباره آنچه مىداند گواهى دهد با علم و اطلاع خود گواهى دهد آن گاه حضرت با آنها سخنى طولانى گفت: که بخشى از آن این است: «مگر آن زمان که (سپاه معاویه) از روى حیله و نیرنگ و مکر و خدعه قرآنها را بر سر نیزهها بلند کردند، نگفتید «اینها برادران ما هستند و اهل مذهب ما از ما خواستهاند که از آنها درگذریم و راضى به حکمیّت کتاب قرآن شدهاند، رأى صواب آن است که از آنها بپذیریم و دست از آنان بکشیم؟»
ولى من به شما گفتم: این کارى است که ظاهرش ایمان و باطنش (کفر و) عدوان است، آغازش رحمت و پایانش ندامت است، به حال خود باقى باشید و از راهى که پیش گرفتهاید منحرف نشوید و به جهاد ادامه دهید، دندانها را بر هم بفشارید، و به هیچ صدایى اعتنا نکنید چرا که اینها صداهایى است که اگر به آن پاسخ گویند گمراه مىکند و اگر رهایش سازند گویندهاش خوار و ذلیل مىشود، ولى (متأسّفانه) پیشنهاد شما (مسأله حکمیّت) انجام گرفت و دیدم شما آن را پذیرفتید (اکنون که در دام آنها گرفتار شدهاید فریادتان بلند شده است).
به خدا سوگند! اگر من از پذیرش این امر سرباز مىزدم، متعهّد به لوازم آن نبودم و خداوند گناه آن را بر دوش من نمىگذاشت (ولى مرا به اجبار به این وادى کشاندید) و اگر آن را پذیرا شدم باز حق با من بود و قرآن با من است (و به حقانیت من حکم مىکند) و از آن زمان که با آن آشنا شدهام هرگز از آن جدا نگشتهام.
شرح و تفسیر
چگونه در دام دشمن افتادید
همان گونه که در بالا آمد مخاطبین این خطبه، «خوارج نهروان» هستند که امام علیه السّلام براى اتمام حجت با آنها و هدایت و ارشاد گروه فریب خورده، این سخن را ایراد کرد، و در آغاز براى آماده ساختن آنها چنین فرمود: «آیا همه شما در «صفین» با ما بودید؟» (أکلّکم شهد معنا صفّین؟).
«آنها گفتند: بعضى از ما حضور داشت و بعضى حاضر نبود» (فقالوا: منّا من شهد و منّا من لم یشهد).
با این که میان جنگ «صفّین» و جنگ با «خوارج نهروان» فاصله چندانى نبود، معلوم نیست گروه دوّم که در «صفّین» نبودهاند، چگونه به این گروه فتنهگر، پیوستند، شاید وسوسههاى گروه اوّل در میان مردم «کوفه» و فرزندان و بستگانشان، این اثر را گذاشته که با آنها هم صدا شوند و در صف آتش بیاران فتنه قرار گیرند.
به هر حال امام علیه السّلام در ادامه این سخن فرمود: «پس به دو گروه تقسیم شوید! آنها که در «صفین» بودند، یک گروه شوند و آنها که نبودند گروه دیگر. تا با هر کدام با سخنى که مناسب اوست سخن بگویم» (قال: فامتازوا فرقتین، فلیکن من شهد صفّین فرقة، و من لم یشهدها فرقة، حتّى أکلّم کلّا منکم بکلامه).
این تعبیر نشان مىدهد: اگر مخاطبین در سخنان مهم، یک دست نباشند فصاحت و بلاغت ایجاب مىکند که آنها را از هم جدا سازند و با هر کدام مناسب حالشان سخن بگویند، تا کاملا مؤثّر واقع شود و امام علیه السّلام از این روش استفاده فرمود و نتیجه بخش بود.
بعد از آن مىخوانیم: «امام علیه السّلام مردم را ندا داد فرمود: خاموش باشید! و به حرفهایم گوش فرا دهید! و با دلهایتان به سوى من آیید، و هر کس را سوگند دادم که درباره آنچه مىداند گواهى دهد، با علم و اطلاع خود گواهى دهد» (و نادى النّاس، فقال: أمسکوا عن الکلام، و أنصتوا لقولی، و أقبلوا بأفئدتکم إلیّ، فمن نشدناه(2) شهادة فلیقل بعلمه فیها).
از این تعبیر استفاده مىشود که «خوارج» یا لشکریان امام علیه السّلام که در آن جا حضور داشتند و یا هر دو، مشغول سخن گفتن با یکدیگر بودند، امام نخست آنها را دعوت به سکوت و گوش فرادادن از دل و جان نمود تا زمینه تأثیر آماده شود و در ضمن، شهود خود را نیز از میان جمعیّت به صورت عام برگزید.
«سپس آن حضرت علیه السّلام با آنان سخن گفت، سخنى طولانى که بخشى از آن این است» (ثمّ کلّمهم علیه السّلام بکلام طویل، من جملته أن قال علیه السّلام(3)).
امام علیه السّلام دست آنها را گرفته و به گذشته نزدیک مىبرد و اشتباهات بزرگ و عصیان آنها را یادآور مىشود و به گروهى که در «صفین» حضور داشتهاند مىفرماید: «مگر آن زمان که (سپاه معاویه) از روى حیله و نیرنگ و مکر و خدعه قرآنها را بر سر نیزهها بلند کردند، نگفتید: اینها برادران ما هستند و اهل مذهب ما؟ از ما خواستهاند که از آنان درگذریم و راضى به حکمیّت کتاب خدا، قرآن
شدهاند، رأى صواب این است که از آنها بپذیریم و دست از آنان بکشیم؟» (ألم تقولوا عند رفعهم المصاحف حیلة و غیلة(4)، و مکرا و خدیعة: إخواننا و أهل دعوتنا، استقالونا(5) و استراحوا إلى کتاب اللّه سبحانه، فالرّأی القبول منهم و التّنفیس(6) عنهم).
آن گاه پاسخ خود را در برابر این فریب و نیرنگ به آنها یادآور شده مىفرماید: (به خاطر دارید که) من به شما گفتم: این کارى است که ظاهرش ایمان و باطنش (کفر و) عدوان است، آغازش رحمت و پایانش ندامت است» (فقلت لکم: هذا أمر ظاهره إیمان، و باطنه عدوان، و أوّله رحمة، و آخره ندامة).
«بر همین حال باقى باشید، و از راهى که پیش گرفتهاید منحرف نشوید و در این مرحله سرنوشتساز، به جهاد ادامه دهید و در جهاد دندانها را بر هم بفشارید و به هیچ صدایى اعتنا نکنید، چرا که اینها صداهایى است که اگر به آن پاسخ (موافق) گویند گمراه مىکند و اگر رهایش سازند گویندهاش خوار و ذلیل مىشود» (فأقیموا على شأنکم، و الزموا طریقتکم، و عضّوا على الجهاد بنواجذکم، و لا تلتفتوا إلى ناعق نعق: إن أجیب أضلّ، و إن ترک ذلّ).
«ولى (مع الأسف) این کار (مسأله حکمیّت) انجام گرفت و دیدم شما آن را پذیرفتید» (اکنون که در دام آنها گرفتار شدهاید فریادتان بلند شده است) (و قد کانت هذه الفعلة، و قد رأیتکم أعطیتموها).
راستى شگفتآور است! از یکسو امام علیه السّلام را در آخرین لحظات سرنوشتساز جنگ، که گامهاى کوتاهى به سوى پیروزى باقى مانده بود، سخت در فشار
مىگذارند که به نیرنگ «ابن عاص» تن در دهد و حکمیّت را بپذیرد، و حتى امام علیه السّلام را تهدید مىکنند که اگر «مالک اشتر» باز نکردد، جان خودت در خطر است، ولى هنگامى که پردهها کنار مىرود و نیرنگها فاش مىشود و به بنبست مىرسند به جاى آن که بیایند و عذرخواهى کنند، در فکر جبران این خطاى بزرگ برآیند، طلبکار مىشوند که، چرا حکمیّت را پذیرفتى؟!
نکته جالب این که: امام علیه السّلام در آغاز «خوارج» را به دو دسته کرد؛ گروهى که در «صفین» حضور داشتند و گروهى که نداشتند تا روشن سازد که اگر گروه دوّم به خاطر نادانى و بىخبرى از جریان صفین، قیام کردند، شما که در صفین بودید و تمام جریانها را از نزدیک دیدید، چرا؟ شما با چه منطقى به میدان جنگ «نهروان» گام گذاشتید؟ و مرا مسؤول داستان حکمیّت مىدانید؟
و به این ترتیب هم با آنها اتمام حجت فرمود، و هم به گروه دوّم که فریب این گروه را خورده بودند و به اتفاق آنها به میدان آمده بودند.
و کارى بدتر از این نیست که انسان گوش به ارشاد و راهنمایى ناصح مشفق فرا ندهد و هنگامى که گرفتار عاقبت شوم اعمال خود شد، او را مقصّر بشمارد و زبان اعتراض بگشاید.
آرى، انسانهاى بى انصاف و فراموش کار، از این کارها بسیار دارند.
سپس امام علیه السّلام با سخن دیگرى، مطلب را براى آنها آشکارتر مىسازد. مىفرماید: «به خدا سوگند! اگر من از پذیرش این امر (حکمیّت) سرباز مىزدم، متعهّد به لوازم آن نبودم و خداوند گناه آن را بر دوش من نمىگذاشت!» (و اللّه لئن أبیتها ما وجبت علیّ فریضتها، و لا حمّلنی اللّه ذنبها).
اشاره به این که: اگر من در آغاز سخت با مسأله حکمیّت مخالف بودم براى این که در برابر لوازم آن مسئوول نباشم. و گناه آن بر دوش من سنگینى نکند؛
چرا که مسأله حکمیّت سبب تقویت حاکمیت جبّاران شام، شد و خونهاى شهداى «صفین» را بر باد داد و طرفداران حق را ذلیل و مأیوس کرد.
به دنبال آن مىافزاید: از سوى دیگر «به خدا سوگند! اگر آن را در پایان کار پذیرا شدم باز حق با من بود و قرآن با من است (و به حقانیت من گواهى مىدهد) از آن زمان که با آن آشنا شدهام، هرگز از آن جدا نگشتهام» (و واللّه إن جئتها إنّی للمحقّ الّذی یتّبع؛ و إنّ الکتاب لمعی، ما فارقته مذ صحبته).
اشاره به این که، هنگامى که دیدم در میان شما در مسأله حکمیّت چنان اختلافى افتاده که اگر جلوى آن را نگیرم شما خودتان بر ضد یکدیگر قیام مىکنید و گروهى بر گروه دیگر شمشیر مىکشد و اسباب بدبختى و رسوایى بزرگ فراهم مىشود، این جا بود که مجبور شدم و حکمیّت را پذیرفتم.
و آنگهى، اگر در مسأله حکمیّت قرآن، کار را به دست کسى مىگذاشتید، که همیشه با قرآن بوده و از محتواى آن کاملا آگاه است و به سراغ فرد سادهلوح و نادان و پستى همچون «ابو موسى اشعرى» نمىرفتید، این توطئه خنثى مىشد، و اگر زیانهایى داشت به حدّاقل مىرسید؛ اما شما هم حکمیّت را بر من تحمیل کردید، و هم ابو موسى اشعرى نادان را. و در این دام بزرگ گرفتار شدید و حدّ اکثر زیانهاى آن را پذیرفتید.
حال حرف حساب شما چیست؟ آیا من باید پاسخگوى خلاف کاریهاى شما باشم؟ و جریمه جرایم سنگین شما را بپردازم؟
از آن چه در بالا گفته شد، نکات زیر روشن مىشود:
1- امام علیه السّلام در این بخش از سخنانش دو بار سوگند یاد کرده است. مخصوصا در بخش دوّم با تاکیدهاى بیشتر تا نشان دهد کمترین کوتاهى از ناحیه او نبوده است.
2- آنچه امام علیه السّلام در این دو سوگند بیان کرده دلیلى بر تردید آن حضرت در مسأله حکمیّت نبوده است بلکه اشاره به دو حالت مختلف است. در آغاز سخت مخالف بود چون آن را فریب و نیرنگ خطرناکى مىدانست و بعد که اصحاب و یارانش اختلاف کردند و گروه عظیمى از افراد بىخبر و نادان اصرار بر قبول حکمیّت داشتند، براى پرهیز از ضایعات بیشتر، و دفع فتنههاى فزونتر، تن به حکمیّت داد. از این رو، هم مخالفت اوّل حکیمانه بود و هم موافقت دوّم.
از این گذشته اگر آنها در مسأله حکمیّت روى فرد نادان و سادهلوحى همچون «ابو موسى اشعرى» پافشارى نمىکردند، مشکلات بسیار کمتر بود، آنچه باعث عقیم ماندن نتایج جنگ «صفین» و امتیاز گرفتن دشمنان اسلام شد، همان پافشارى جاهلانه بود بنابر این، این گروه متعصب و نادان، سنگرهاى خود را یکى بعد از دیگرى از دست دادند و گرفتار آن سرانجام شوم شدند، و عجب این که همه اینها را فراموش کرده، در برابر امام علیه السّلام شمشیر کشیدند و مدعى شدند چرا حکمیّت را پذیرفتى؟!
اما به هر حال، سخنان منطقى و پر بار امام علیه السّلام در این زمینه کار خود را کرد و گروه زیادى از «خوارج» در همان جا بیدار شدند و توبه کردند و از جنگ کنارهگیرى نمودند، حتى در بعضى از تواریخ آمده اکثریت آنها به توبهکنندگان پیوستند.
—
نکته
گوشهاى از شخصیت معاویه!
کارهایى که «معاویه» در طول تاریخ زندگى خود مخصوصا در دوران حکومتش کرد، براى هر فرد با انصافى این نکته را روشن مىسازد که او نه به عدالت در
میان مسلمین مىاندیشید، و نه براى پیشرفت اسلام، دل مىسوزاند. او پیوسته در این فکر بود، کارى کند که پایههاى حکومت لرزانش محکم شود، و به همین دلیل، از تمام شیوههایى که حاکمان جبّار دنیا استفاده کردند استفاده مىکرد.
داستان برافراشتن پیراهن «عثمان» در «شام» و اشکهاى دروغین ریختن و مردم را براى شورش در برابر امیر مؤمنان على علیه السّلام برانگیختن و خون مسلمین را بر باد دادن یک نمونه زنده آن بود.
دادن رشوههاى کلان به سران قبایل و حتى بعضى از فرماندهان لشکر على علیه السّلام و ایجاد تفرقه و نفاق در میان آنها و در بین مردم.
فرستادن گروههاى غارتگر به نواحى مختلف براى ایجاد ناامنى، نمونههاى دیگرى محسوب مىشود.
مسأله بلند کردن قرآنها بر سر نیزهها نیز در همین راستا ارزیابى مىشود. او نه آماده پذیرش حکمیّت قرآن بود و نه اهمیّتى به این امر مىداد او فقط حکومت مىخواست.
بعضى از شارحان «نهج البلاغه» در این جا اشارات قابل ملاحظهاى دارند. مىنویسد:
«معاویه» در آغاز به عنوان خون خواهى عثمان، در برابر امیر مؤمنان على علیه السّلام برخاست ولى پس از پیروزى با قاتلان عثمان، هیچ برخوردى نداشت. گاه به بعضى از آنها مىگفت: الست من قتلة عثمان؟ (آیا تو از قاتلان عثمان نیستى؟) و گاه هم سکوت مىکرد و عطایى به آنها مىبخشید. (این سخن را از «عقاد» در کتاب «معاویه» نقل مىکند).
و از کتاب «على بن ابى طالب علیه السّلام» نوشته «عبد الکریم خطیب» نقل مىکند که «عایشه» دختر «عثمان» از «معاویه» خواست قاتلان پدرش را قصاص
کند. «معاویه» در جواب به او گفت: «لان تکونی ابنة عمّ أمیر المؤمنین خیر من أن تکونی امرأة من عرض النّاس؛ تو دختر عموى امیر المؤمنین باشى، بهتر از آن است که یکى از زنان عادى به شمار روى».
منظورش این است که خونخواهى عثمان تمام شد هدف این بود که به حکومت نائل شوم که تأمین شد. پافشارى بر خونخواهى ممکن است وضع مرا متزلزل سازد، تو هم قانع باش که به منزله دختر عموى من هستى، دختر عموى حاکم مسلمین!
البتّه «معاویه» را از یاران نزدیکش نیز مىتوان شناخت، «عقاد» دانشمند معروف اهل سنت مىنویسد:
«روزى «عمرو عاص» به «معاویه» گفت: اترى انّنا خالفنا علیّا لفضلنا؛ تو گمان مىکنى ما با على علیه السّلام بدین جهت مخالفت کردیم که از او برتریم؟»، «لا و اللّه إن هی إلّا الدّنیا نتکالب علیها»؛ به خدا سوگند! چنین نیست هدف ما این است که به مقامات دنیا دست یابیم» و سخن از دین و اسلام و قرآن دستاویزى بیش نیست.
«ابن اثیر» مىنویسد: «سعد وقاص» به «معاویه» گفت: «السّلام علیک أیّها الملک؛ سلام بر تو اى پادشاه!» «معاویه» گفت: چرا یا امیر المؤمنین نگفتى؟ «سعد وقاص» پاسخ داد: «و اللّه إنّی ما أحبّ إن ولّیتها بما ولّیتها؛ به خدا سوگند من دوست ندارم خلافت را آن گونه که تو (از طریق مکر و حیله) به دست آوردهاى در اختیار بگیرم»(7)
بخش دوّم
فلقد کنّا مع رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله، و إنّ القتل لیدور على الآباء و الأبناء و الإخوان و القرابات، فما نزداد على کلّ مصیبة و شدّة إلّا إیمانا، و مضیّا على الحقّ، و تسلیما للأمر، و صبرا على مضض الجراح. و لکنّا إنّما أصبحنا نقاتل إخواننا فی الإسلام على ما دخل فیه من الزّیغ و الإعوجاج، و الشّبهة و التّأویل. فإذا طمعنا فی خصلة یلمّ اللّه بها شعثنا، و نتدانى بها إلى البقیّة فیما بیننا، رغبنا فیها، و أمسکنا عمّا سواها.
ترجمه
ما همراه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بودیم، و قتل و کشتار (حتى) در میان پدران و فرزندان و برادران و خویشاوندان (که بر ضد اسلام قیام کرده بودند) دور مىزد، و هر مصیبت و سختى در این راه پیش مىآمد، سبب افزایش ایمان ما و حرکت در راه حق و تسلیم در برابر فرمان (خدا) و شکیبایى بر درد و سوزش جراحتها مىشد، (و در یک جمله ما از هیچ مشکلى هراس نداشتیم) ولى ما هم اکنون با جماعتى که (ظاهرا) برادران اسلامى ما هستند، به خاطر انحرافات و کجىها و شبهات و تأویلات ناروا که در اسلام دارند، پیکار مىکنیم، بنابر این هر گاه احساس کنیم چیزى باعث جمع پراکنده ما مىگردد و به وسیله آن به هم نزدیک مىشویم و باقیمانده پیوندها را در میان خود محکم مىسازیم، به آن علاقه نشان مىدهیم و از غیر آن خوددارى مىکنیم!
شرح و تفسیر
تا آن جا که در توان داریم براى وحدت مىکوشیم
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه که آخرین بخش آن است به سراغ یک جواب منطقى براى بهانهجویان «خوارج» مىرود، آنهایى که مىگفتند: چرا امام علیه السّلام تن به حکمیّت داده است؟ چرا ما همچون یاران پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در صدر اسلام با دشمن تا آخرین نفس نجنگیم؟ آیا پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله هرگز تن به حکمیّت با دشمنان خود داد؟
امام علیه السّلام در پاسخ، این حقیقت را آشکار مىسازد که زمان ما با زمان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بسیار متفاوت است و کسانى که ما با آنها مىجنگیم، گروهى از مسلمانان فریب خوردهاند، در حالى که دشمنان ما در صدر اسلام، کفّار بىایمان و مشرکان مخالف با اسلام بودند. مىفرماید:
«ما همراه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بودیم و قتل و کشتار (حتى) در میان پدران و فرزندان و برادران و خویشاوندان (که بر ضد اسلام قیام کرده بودند) دور مىزد و در این راه، هر مصیبت و سختى پیش مىآمد سبب افزایش ایمان ما و حرکت در راه حق و تسلیم در برابر فرمان (خدا) و شکیبایى بر درد و سوزش جراحتها مىشد» (فلقد کنّا مع رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله، و إنّ القتل لیدور على الآباء و الأبناء و الإخوان و القرابات، فما نزداد على کلّ مصیبة و شدّة إلّا إیمانا، و مضیا على الحقّ، و تسلیما للأمر، و صبرا على مضض(8) الجراح).
آرى در آن زمان ما با قدرت و شدت به دشمن حمله مىکردیم حتى اگر برادران و بستگان ما در وصف آنها قرار داشتند، گرچه مصیبت آنها بر ما سخت
بود اما چون به فرمان خدا انجام مىگرفت، ایمان ما فزونى مىیافت و در برابر تمام مصائب و جراحات جنگ صبور و شاکر بودیم.
ولى امروز جریان تغییر یافته «ما هم اکنون با جماعتى که (ظاهرا) برادران اسلامى ما هستند به خاطر انحرافات و کجىها و شبهات و تأویلات ناروا که در اسلام دارند پیکار مىکنیم، بنابر این هر گاه احساس کنیم چیزى باعث جمع پراکنده ما مىشود و به وسیله آن به هم نزدیک مىگردیم و باقیمانده پیوندها را در میان خود محکم مىسازیم، به آن علاقه نشان مىدهیم و از غیر آن خوددارى مىکنیم» (و لکنّا إنّما أصبحنا نقاتل إخواننا فی الإسلام على ما دخل فیه من الزّیغ و الإعوجاج، و الشّبهة و التّأویل. فإذا طمعنا فی خصلة یلمّ(9) اللّه بها شعثنا(10)، و نتدانى بها إلى البقیّة فیما بیننا، رغبنا فیها، و أمسکنا عمّا سواها).
امام علیه السّلام با این عبارت، نشان مىدهد که قیاس زمان او به زمان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله قیاس مع الفارق است چرا که در آن زمان، مبارزه با دشمن بیرون بود، و در زمان امام علیه السّلام با دوستان فریب خورده و منحرف درونى، و در واقع کار امام علیه السّلام در قبول حکمیّت برگرفته از آیه شریفه ««وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِیءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»؛ هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند آنها را آشتى دهید و اگر یکى از آن دو بر دیگرى تجاوز کند، با گروه متجاوز پیکار کنید
تا به فرمان خدا باز گردد و هر گاه بازگشت نمود در میان آن دو به عدالت، صلح برقرار سازید و عدالت پیشه کنید که خداوند عدالت پیشگان را دوست مىدارد»(11)
درست است که اصل پیشنهاد حکمیّت، خدعه و نیرنگ بود، و سردمداران سپاه شام، اعتقادى به قرآن نداشتند و به همین دلیل، امام علیه السّلام در آغاز شدیدا با آن مخالف بود، ولى بعد از آن که تحت فشار جمعیّت فریب خوردگان لشکرش، آن را پذیرفت باز ممکن بود از طریق رهبرى صحیح، حکمیّت به نتیجهاى که تا حدى مطلوب بود، برسد، ولى چنان که مىدانیم باز هم فشارهاى جاهلان و افراد نادان، حکمیّت را به سویى برد که جز ضرر و زیان و بدبختى به بار نیاورد.
1) سند خطبه:مرحوم «طبرسى» این سخن را در کتاب «احتجاج» کوتاهتر از آنچه در این جا آمده، آورده است که نشان مىدهد از منبع دیگرى گرفته است.«ابن ابى الحدید» مىگوید: این کلام گر چه ظاهرا به هم پیوسته است ولى در واقع از سه بخش تشکیل مىشود که از هم جداست و مرحوم «سیّد رضى» طبق روشى که دارد، گاه از یک خطبه طولانى کلمات فصیحتر را جدا کرده و بخشهایى را حذف مىکند. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 271).
2) «نشد» از مادّه «نشد» (بر وزن مشق) به معنى صدا زدن و سؤال کردن و طلب نمودن است و در جمله بالا به معنى شهادت طلبیدن است.
3) آیا این جمله کلام «سیّد رضى» است یا کلام راوى این خطبه، که «سیّد رضى» از او نقل کرده؟ درست معلوم نیست ولى مسلّم است که سخن امام علیه السّلام بسیار از آنچه در «نهج البلاغه» آمده بیشتر بوده است و «سیّد رضى» طبق روشى که دارد بخشهاى برجستهتر را برگزیده است.
4) «غیلة» به معنى نیرنگ است.
5) «استقالوا» از مادّه «استقالة» به معنى درخواست پس گرفتن چیزى است.
6) «تنفیس» به معنى گشایش و آزاد نمودن و دست کشیدن است.
7) «فی ظلال نهج البلاغه» مرحوم «مغنیه» ذیل خطبه مورد بحث جلد 2، صفحه 222 به بعد.
8) «مضض» به معنى درد و سوزش است.
9) «یلمّ» از مادّه «لمّ» (بر وزن غم) به معنى جمع آورى کردن است و گاه به معنى جمع آورى توأم با اصلاح نیز آمده است.
10) «شعث» در اصل به معنى ژولیدگى و غبار آلود بودن است سپس به هر نوع پراکندگى اطلاق شده است.
11) حجرات، آیه 9.