جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 114(1)

زمان مطالعه: 34 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

و فیها مواعظ للنّاس‏

از خطبه‏هاى امام علیه السّلام است که در آن اندرزهاى مهمى به مردم مى‏دهد.

خطبه در یک نگاه‏

در بخش اوّل این خطبه، امام علیه السّلام حمد و ثناى الهى را با تعبیراتى قرین مى‏کند که راه خداشناسى را براى انسان هموار مى‏سازد و راه و روش شهادت به اخلاص را به انسان مى‏آموزد و اهمیّت گواهى به توحید و نبوّت را با تعبیرات پر معنایى نشان مى‏دهد.

در بخش دیگرى از این خطبه، همه مخاطبین را به تقواى الهى دعوت‏

مى‏کند و آثار و برکات تقوا در وجود انسان را بر مى‏شمرد.

در بخش سوّم، سخن از ناپایدارى دنیا و سرعت زوال نعمتها و ناتمام ماندن آرزوها و کم بودن فاصله زندگى و مرگ مى‏گوید.

در بخش چهارم این خطبه با نصایح و اندرزهاى دقیق و حساب شده، همگان را به اطاعت پروردگار دعوت مى‏کند و از فراموشى جهان آخرت و گرفتار شدن در چنگال غفلت و عدم توجه به وضع دنیاى زودگذر بر حذر مى‏دارد.

ارتباط این چهار بخش در ایجاد یک مجموعه، از اندرزهاى منسجم بر کسى پوشیده نیست.

تعبیرات این خطبه چنان فصیح و بلیغ و لطیف است که نویسنده کتاب «الطراز» (امام یحیى زیدى از علماى قرن هشتم) در پایان این خطبه بیانى دارد که عین عبارت او چنین است: «لو کان کلام من کلام البشر معجزة لکان هذا هو الأوّل و لو أعجز شی‏ء من الکلام بعد کلام اللّه لکان هذا هو الثّانی؛ اگر سخنى از سخنان بشر معجزه باشد این نخستین آنهاست و اگر کلامى بعد از کلام خدا اعجاز آمیز باشد این همان کلام دوّم است»(2)

بخش اوّل‏

الحمد للّه الواصل الحمد بالنّعم و النّعم بالشّکر. نحمده على آلائه، کما نحمده على بلائه. و نستعینه على هذه النّفوس البطاء عمّا أمرت به، السّراع إلى ما نهیت عنه. و نستغفره ممّا أحاط به علمه، و أحصاه کتابه: علم غیر قاصر، و کتاب غیر مغادر. و نؤمن به إیمان من عاین الغیوب، و وقف على الموعود، إیمانا نفى إخلاصه الشّرک، و یقینه الشّکّ. و نشهد أن لا إله إلّا اللّه وحده لا شریک له، و أنّ محمّدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم عبده و رسوله، شهادتین تصعدان القول، و ترفعان العمل. لا یخفّ میزان توضعان فیه، و لا یثقل میزان ترفعان عنه.

ترجمه‏

ستایش مخصوص خداوندى است که حمد را به نعمت، و نعمت را به شکر پیوند داد، او را بر نعمتهایش ستایش مى‏کنیم آن گونه که بر بلاهایش، و از او در برابر این نفوس سست و تنبل که در انجام اوامرش کندى مى‏کنند و در ارتکاب نواهیش سرعت دارند، یارى مى‏طلبیم، و از گناهانى که علم او به آنها احاطه دارد و کتاب او (نامه اعمال ما) آنها را شماره کرده، آمرزش مى‏طلبیم، همان علمى که در هیچ موردى قصورى ندارد و کتابى که چیزى را فروگذار نمى‏کند.

و به او ایمان داریم همچون کسى که اسرار نهانى را با چشم مشاهده مى‏کند، و در کنار آنچه وعده داده شده (از معاد و رستاخیز) ایستاده و آگاهى دارد، ایمانى که اخلاص آن شرک را نفى مى‏کند و یقین آن شک و تردید را مى‏زداید،

و شهادت مى‏دهیم که معبودى جز خداوند نیست، یگانه است و همتایى ندارد و محمّد (صلّى اللّه علیه و آله و سلم) بنده و فرستاده اوست، شهادتى که سخن را بالا مى‏برد و عمل را به پیشگاه خدا و مرحله قبول مى‏رساند، شهادتى که در هر میزانى گذاشته شود سبک نخواهد بود و از هر میزانى برگرفته شود سنگین نمى‏گردد!

شرح و تفسیر

باورهاى پربار!

امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه به نکات مهمى در زمینه حمد و ثناى الهى و استعانت از ذات پاک او و استغفار در برابر گناهان، اشاره مى‏فرماید.

نخست مى‏گوید: «ستایش مخصوص خداوندى است که حمد را به نعمت و نعمت را به شکر پیوند داد» (الحمد للّه الواصل الحمد بالنّعم و النّعم بالشّکر).

قرین بودن حمد به نعمت از این جاست که حمد و سپاس او، انسان را لایق نعمت‏هایش مى‏سازد و این حمد سبب برخوردارى بندگان از نعمت او مى‏گردد. همچنین رابطه نعمت با شکر از این جهت است که نعمت سبب شکرگزارى است چرا که بندگان در برابر هر نعمتى موظف به شکرگزارى هستند و بر هر نعمتى، شکرى واجب است (در واقع حمد سبب تکوینى نعمت‏ها و نعمت‏ها سبب تشریعى شکرگزارى مى‏باشد).

گواه این معنا چیزى است که در خطبه 157 آمده مى‏فرماید: «الحمد للّه الّذی جعل الحمد مفتاحا لذکره، و سببا للمزید من فضله؛ ستایش مخصوص خداوندى است که حمد را کلید ذکر خود قرار داده و آن را سبب فزونى فضل و رحمتش ساخته است».

البتّه دو جمله بالا تفسیرهاى دیگرى از نظر تفاوت علت و معلول‏ها مى‏تواند داشته باشد ولى آنچه در بالا آمد از همه مناسبتر است.

در دوّمین نکته، مى‏فرماید: «ما او را بر نعمت‏هایش ستایش مى‏کنیم آن گونه که بر بلاهایش» (نحمده على آلائه، کما نحمده على بلائه).

اشاره به این که بلاهاى الهى هم در واقع، نوعى نعمت است همان گونه که در بحث فلسفه آفات و بلاها ضمن مباحث توحید و عدل بیان کرده‏ایم. گاه بلاها سبب بیدارى و بازگشت به سوى خدا و ترک معاصى است و گاه ظاهرا بلا است ولى در باطن، نعمت است و ما تشخیص نمى‏دهیم. گاه کفار گناهان است و گاهى سبب شناخت قدر نعمت‏هاست چرا که تا انسان نعمتى را از دست ندهد و به مصیبتى گرفتار نشود ارزش نعمت‏ها را نمى‏شناسد و گر نه خداوند حکیم على الاطلاق بى‏جهت کسى را گرفتار بلایى نمى‏کند پس بلاى او هم رحمت است و درد او درمان.

در سوّمین نکته، مى‏فرماید: «از او در برابر این نفوس سست و تنبل که در انجام اوامرش کندى مى‏کنند و در ارتکاب نواهیش سرعت دارند یارى مى‏طلبیم!» (و نستعینه على هذه النّفوس البطاء(3) عمّا أمرت به، السّراع إلى ما نهیت عنه).

اشاره به این که نفوس انسانى تا به مرحله کمال نفس مطمئنه نرسد در انجام اوامر الهى سستى مى‏کند و در ارتکاب گناهانى که با غرایز حیوانى سازگار است، شتاب مى‏گیرد و تا کمک و یارى پروردگار نباشد گذشتن از مرحله نفس امّاره و رسیدن به مرحله لوامه و عبور از آن و وصول به نفس مطمئنه کارى بس دشوار است.

در چهارمین نکته، مى‏فرماید: «از گناهانى که علم او به آنها احاطه دارد و

کتاب او (نامه اعمال ما) آنها را شماره کرده آمرزش مى‏طلبیم، همان علمى که در هیچ مورد قصورى ندارد و کتابى که چیزى را فروگذار نمى‏کند» (و نستغفره ممّا أحاط به علمه، و أحصاه کتابه: علم غیر قاصر، و کتاب غیر مغادر(4)).

اشاره به این که تا از گناه استغفار نکنیم و صفحه دل را از زنگار آن شستشو ندهیم، هرگز نمى‏توانیم از وسوسه‏هاى نفس دور بمانیم و به مقام قرب او نایل شویم و به آن مرحله از ایمان که در جمله‏هاى آینده مى‏آید، برسیم، در واقع استغفار هم تکمیلى است براى بحث گذشته و هم مقدمه‏اى است براى بحث آینده.

و در پنجمین نکته، در واقع به سراغ نتیجه نهایى این بحث رفته و مى‏فرماید: «ما به او ایمان داریم همچون کسى که اسرار نهانى را با چشم مشاهده مى‏کند، و در کنار آنچه وعده داده شده (از معاد و رستاخیز) ایستاده و آگاهى دارد، ایمانى که اخلاص آن، شرک را نفى مى‏کند و یقین آن، شک و تردید را مى‏زداید» (و نؤمن به إیمان من عاین الغیوب، و وقف على الموعود، إیمانا نفى إخلاصه الشّرک، و یقینه الشّکّ).

اشاره به این که هنگامى که حمد و ستایش الهى با شکر نعمت‏ها آمیخته شد و انسان از بوته آزمایش‏ها سالم به در آمد از وسوسه‏هاى نفس برکنار ماند، و هوس‏ها را تحت کنترل در آورده، و از لغزش‏هاى خود به طور کامل استغفار نمود، مى‏تواند به مرحله کمال ایمان برسد، ایمانى در سرحدّ شهود، گویى خدا را با چشم دل مى‏بیند و بهشت و دوزخ و پاداش‏هاى نیکوکاران و کیفرهاى‏

بدکاران را مشاهده مى‏کند ایمانى خالص از هر گونه شائبه شرک، و یقینى پاک از آلودگى به شک.

آرى یقین مراتبى دارد: مرتبه اوّل، مرحله‏اى است که انسان از طریق استدلال به آن راه مى‏یابد و آن را علم الیقین مى‏گویند.

مرحله دوّم، آن است که انسان از طریق شهود به آن مى‏رسد گویى از دور با چشم خود انوار الهى را مشاهده مى‏کند و صحنه‏هاى قیامت را مى‏بیند و آن را عین الیقین مى‏گویند.

مرحله سوّم، که مرحله نهایى است آن است که گویى نزدیک مى‏شود و همه چیز را لمس مى‏کند، انوار الهى اطراف او را احاطه مى‏نماید و نسیم روح بخش بهشتى، روح او را نوازش مى‏کند و آتش سوزان دوزخ بر تنش اثر مى‏گذارد و آن را حقّ الیقین مى‏نامند، بنا بر این منظور از جمله «عاین» و «وقف» همان مرحله نهایى ایمان و یقین است که انسان بالمعاینه و از نزدیک به مقام شهود مى‏رسد و در کنار آن قرار مى‏گیرد.

و سرانجام امام علیه السّلام به سراغ شهادت بر توحید و نبوت مى‏رود و این بخش از خطبه را با آن پایان مى‏دهد، مى‏فرماید: «شهادت مى‏دهیم که معبودى جز خداوند نیست، یگانه است و همتایى ندارد و محمّد صلّى اللّه علیه و آله بنده و فرستاده اوست، شهادتى که سخن را بالا مى‏برد و عمل را به پیشگاه خدا و مرحله قبول مى‏رساند، شهادتى که در هر میزانى گذاشته شود سبک نخواهد بود و از هر میزانى برگرفته شود سنگین نمى‏گردد» (و نشهد أن لا إله إلّا اللّه وحده لا شریک له، و أنّ محمّدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم عبده و رسوله، شهادتین تصعدان القول، و ترفعان العمل. لا یخفّ میزان توضعان فیه، و لا یثقل میزان ترفعان عنه).

اشاره به این که اگر شهادت بر توحید و نبوّت از درون جان برخیزد و آثار آن در گفتار و عمل ظاهر شود آن چنان پاک و خالص مى‏گردد که سنگین‏ترین وزنه‏ها را در میزان اعمال در قیامت تشکیل مى‏دهد که اگر آن در ترازوى عمل باشد چیزى کم ندارد و اگر نباشد هر چه در آن بگذارند وزنى نخواهد داشت.

از این تعبیر به خوبى روشن مى‏شود که شهادت بر توحید و نبوّت آن گاه کار ساز است که آثار آن در گفتار و رفتار انسان کاملا نمایان گردد و همه در مسیر آن قرار گیرد.

در حدیثى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم که خداوند به «موسى بن عمران علیه السّلام فرمود: «اى موسى لو أنّ السّموات و عامریهنّ عندی، و الأرضین السّبع فی کفّة و لا إله إلّا اللّه فی کفّة، مالت بهنّ لا اله إلّا اللّه؛ اگر آسمانها و اهل آسمانها و زمینهاى هفتگانه را در یک کفّه ترازو قرار دهند، و لا إله إلّا اللّه را در یک کفّه دیگر، کفّه «لا إله إلّا اللّه» سنگینى خواهد کرد»(5)

بدیهى است که منظور از سنجش و ترازو در این جا سنجش وزنى و ترازوهاى مربوط به آن نیست بلکه منظور سنجش ارزشى است با معیارهاى عقلى و معنوى.

نکته

پایه‏هاى اصلى خوشبختى و نجات‏

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه که در واقع مقدمه‏اى است براى بخش دوّم که پیرامون اهمیّت تقوا و آثار آن سخن مى‏گوید در حقیقت ریشه‏هاى تقوا را بیان‏

فرموده که مهمترین آنها ایمان و یقین و معرفت است، ایمانى قوى و محکم، آن چنان که گویى خدا را با چشم دل مى‏بیند و نعمت‏هاى بهشتى و آتش‏هاى دوزخى را مشاهده مى‏کند و به یقین، چنین ایمانى خمیر مایه تقواست.

اضافه بر این به موانع اصلى این امر که همان نفس سرکش است اشاره فرموده، راه نجات از آن را استمداد از الطاف الهى مى‏شمرد و همان چیزى را مى‏فرماید که در سوره یوسف درباره «یوسف» یا درباره «زلیخا» آمده است: «إنّ النّفس لامّارة بالسّوء إلّا ما رحم ربّی؛ نفس (سرکش) انسان را بسیار به سوى بدى‏ها مى‏خواند مگر آنچه را پروردگارم رحم کند»(6)

و براى رسیدن به این هدف از ابزار مختلفى از جمله حمد و ستایش پروردگار و شکر و سپاس او در برابر نعمت‏ها و بلاها استفاده مى‏فرماید و از استغفار و توبه که یکى از عوامل مؤثر موفقیّت در این مسیر است، کمک مى‏گیرد.

هنگامى که این نسخه الهى و این برنامه آسمانى پایان مى‏گیرد بحث تقوا را شروع مى‏کند بحثى دل‏نشین و بسیار مؤثر و اگر معلّمان و مربیان و استادان درس اخلاق براى رسیدن به این هدف از همین طریق که امام علیه السّلام به ما آموخته است استفاده کنند به یقین تأثیر سخن و نفوذ کلامشان قطعى خواهد بود.

بخش دوّم‏

أوصیکم، عباد اللّه، بتقوى اللّه التّی هی الزّاد و بها المعاذ: زاد مبلغ، و معاذ منجح. دعا إلیها أسمع داع، و وعاها خیر واع. فأسمع داعیها، و فاز واعیها.

عباد اللّه، إنّ تقوى اللّه حمت أولیاء اللّه محارمه، و ألزمت قلوبهم مخافته، حتّى أسهرت لیالیهم، و أظمأت هواجرهم، فأخذوا الرّاحة بالنّصب، و الرّیّ بالظّماء؛ و استقربوا الأجل فبادروا العمل، و کذّبوا الأمل فلاحظوا الأجل.

ترجمه‏

اى بندگان خدا! شما را به تقوا سفارش مى‏کنم، که هم زاد و توشه (سفر آخرت) است و هم پناهگاه (در برابر عذاب الهى)، زاد و توشه‏اى که انسان را به مقصد مى‏رساند، و پناهگاهى که او را (از خطرات) رهایى مى‏بخشد.

دعوت کننده‏اى که سخنانش از همه مؤثرتر است به سوى آن دعوت کرده (خداوند و پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و همه انبیا و اولیا) و بهترین حافظ (همه عالمان دینى و پرهیزگاران)، آن را نگهدارى و پاسدارى نموده است، این دعوت کننده به تقوا، دعوت خویش را به گوش همگان رسانیده، و پاسدار آن، در کار خود پیروز بوده است.

اى بندگان خدا! (بدانید) تقواى الهى دوستان خدا را از ارتکاب گناهان باز داشته، و قلوبشان را قرین خوف و خشیّت ساخته، تا آن جا که شبهایشان را بیدار، و روزهایشان را گرم و سوزان کرده است، آنها (شب زنده دارند و روزه‏دار)،

مشقت را به جاى استراحت و تشنگى را به جاى سیرابى پذیرفته‏اند، سر آمد زندگى را نزدیک مى‏دانند، از این رو در انجام اعمال نیک شتاب دارند و آرزوهاى دور و دراز را دروغ مى‏شمرند، از این رو همواره پایان زندگى و مرگ را در نظر دارند.

شرح و تفسیر

برترین فضیلت انسان‏

امام علیه السّلام بعد از مقدمه متین و محکم و حساب شده‏اى که در بخش اوّل این خطبه بیان فرمود در این بخش به سراغ مهمترین فضیلت انسان‏ها مى‏رود که همان تقوا است. نخست به آثار اخروى آن اشاره کرده مى‏فرماید: «اى بندگان خدا! شما را به تقوا سفارش مى‏کنم که زاد و توشه (سفر آخرت) است و هم پناهگاه (در برابر عذاب الهى)، زاد و توشه‏اى که انسان را به مقصد مى‏رساند، و پناهگاهى که او را (از خطرات) رهایى مى‏بخشد» (أوصیکم، عباد اللّه، بتقوى اللّه الّتی هی الزّاد و بها المعاذ: زاد مبلغ، و معاد منجح).

بدیهى است انسان در سفرهاى طولانى و پر خوف و خطر نیاز به دو چیز دارد: زاد و توشه کافى و منزلگاه‏هایى که او را از خطرات حفظ کند.

همان گونه که قرآن مجید مى‏فرماید: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏»؛ زاد و توشه برگیرید و بهترین زاد و توشه، تقواست»(7) و در داستان یوسف علیه السّلام هنگامى که بر لب پرتگاه گناه قرار گرفت، از نیروى تقوا براى نجات خود، استفاده کرد، قرآن مى‏گوید: ««قالَ مَعاذَ اللَّهِ»؛ گفت به خدا پناه مى‏برم»(8) و راستى تقوا پناهگاهى است، مطمئن و محکم، در برابر سیل خروشان هواى‏

نفس و وسوسه‏هاى شیاطین و پناهگاهى است براى نجات از آتش دوزخ در قیامت و بهترین زاد و توشه‏ها براى این سفر پر خوف و خطر است.

سپس براى بیان اهمیّت تقوا مى‏افزاید: «دعوت کننده‏اى که سخنانش از همه نافذتر است به سوى آن دعوت کرده (اشاره به خداوند یا پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله یا همه انبیا و اولیا است) و بهترین نگهدارنده، آن را نگهدارى و پاسدارى نموده است (اشاره به همه پرهیزگاران و پیروان مکتب انبیاست) آرى دعوت کننده به سوى تقوا، دعوت خود را به گوش همگان رسانید و پاسدار آن در کار خود پیروز شد» (دعا إلیها أسمع داع، و وعاها خیر واع. فأسمع داعیها، و فاز واعیها).

در جمله‏هاى بالا خواندیم که دعوت کننده به تقوا بهترین دعوت کنندگان بود همان طور که پاسدار تقوا بهترین پاسدار است.

بعضى گفته‏اند: منظور از دعوت کننده به تقوا ذات پاک خداوند یا شخص پیغمبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله بود که از سوى خدا سخن مى‏گفت و منظور از پاسدار تقوا على علیه السّلام است ولى بعید نیست که هر دو، مفهوم عامى داشته باشد که همه دعوت کنندگان راستین و بزرگ به تقوا و پاسداران آنرا شامل شود هر چند سرچشمه اصلى، ذات پاک خدا و پیامبر او و امام المتقّین على بن ابى طالب علیه السّلام است.

سپس امام علیه السّلام به آثار بسیار پر ارزش تقوا در بندگان خاص خدا پرداخته چنین مى‏فرماید: «اى بندگان خدا! تقواى الهى دوستان خدا را از ارتکاب گناهان بازداشته و قلبهایشان را قرین خوف و خشیّت ساخته، تا آن جا که شبهایشان را بیدار و روزهایشان را گرم و سوزان کرده است» (عباد اللّه، إنّ تقوى اللّه حمت(9) أولیاء اللّه محارمه، و ألزمت قلوبهم مخافته، حتّى‏

أسهرت لیالیهم، و أظمأت هواجرهم(10)).

بدیهى است دو تعبیر بالا که درباره روز و شب شده، دو تعبیر کنایى لطیف است و منظور شب زنده‏دارانى است که در دل شب به پا مى‏خیزند و خواب را از خود دریغ داشته به راز و نیاز با پروردگار مى‏پردازند و روزها را روزه مى‏گیرند و به یاد خدا هستند.

این تعبیر، نشان مى‏دهد که تقواى الهى سرچشمه حرکت به سوى تمام خوبیها و نیکیهاست چرا که وقتى انسان در درون خود احساس مسئولیت کند حرکت او به سوى اطاعت اوامر الهى و ترک معاصى آغاز مى‏شود، و شب زنده‏داریها و روزه گرفتنها بخشى از آثار این خدا ترسى باطنى است که نامش تقوا است.

و در ادامه سخن مى‏افزاید: «آنها (در طریق عبودیّت پروردگار) مشقت را به جاى راحتى و تشنگى را به جاى سیرابى پذیرفته‏اند، سرآمد زندگى را نزدیک مى‏دانند به همین دلیل در انجام اعمال نیک شتاب دارند، و آرزوهاى دور و دراز را دروغ مى‏شمرند، از این رو همواره پایان زندگى و مرگ را در نظر دارند» (فأخذوا الرّاحة بالنّصب(11)، و الرّیّ(12) بالظّماء؛ و استقربوا الأجل فبادروا العمل، و کذّبوا الأمل فلا حظوا الأجل).

آرى در آن هنگام که راحت طلبان خوش‏گذران، آلوده انواع گناهانند آنها براى نجات از گناه و انجام مسئولیتها از آسایش چشم مى‏پوشند، آنها همچون فریفتگان دنیا نیستند که در دام آرزوهاى دور و دراز گرفتار شوند و گذشتن ساعات و روزها و پایان عمر را به فراموشى بسپارند.

جمله‏هاى «فبادروا» و «فلاحظوا» در واقع نتیجه و معلول جمله‏هاى «و استقربوا» و «کذّبوا» مى‏باشد یعنى آن کسى که سر آمد عمر را نزدیک مى‏بیند، به عمل مى‏پردازد و آن کسى که آرزوها را تکذیب مى‏کند به یاد مرگ است، البتّه تحمل ناراحتیهاى این جهان سبب آرامش و آسایش جاودان آنها مى‏شود آن گونه که امام علیه السّلام در جاى دیگر مى‏فرماید: «صبروا أیّاما قصیرة أعقبتهم راحة طویلة؛ آنها (پرهیزگاران) ایّام کوتاهى را شکیبایى کردند و این کار راحتى طولانى براى آنها فراهم ساخت»(13)

بخش سوّم‏

ثمّ إنّ الدّنیا دار فناء و عناء، و غیر و عبر؛ فمن الفناء أنّ الدّهر موتر قوسه، لا تخطى‏ء سهامه، و لا تؤسى جراحه. یرمی الحیّ بالموت، و الصّحیح بالسّقم، و النّاجی بالعطب. آکل لا یشبع، و شارب لا ینقع. و من العناء أنّ المرء یجمع ما لا یأکل و یبنی ما لا یسکن، ثمّ یخرج إلى اللّه تعالى لا مالا حمل، و لا بناء نقل! و من غیرها أنّک ترى المرحوم مغبوطا، و المغبوط مرحوما؛ لیس ذلک إلّا نعیما زلّ، و بؤسا نزل. و من عبرها أنّ المرء یشرف على أمله فیقتطعه حضور أجله. فلا أمل یدرک، و لا مؤمّل یترک. فسبحان اللّه ما أعزّ سرورها! و أظمأ ریّها! و أضحى فیئها! لا جاء یردّ، و لا ماض یرتدّ. فسبحان اللّه، ما أقرب الحیّ من المیّت للحاقه به، و أبعد المیّت من الحیّ لانقطاعه عنه!

ترجمه‏

(آگاه باشید) دنیا سراى فنا، مشقت، دگرگونى و عبرت است. از نشانه‏هاى فناى آن، این است که این جهان همچون تیرانداز ماهرى است که کمان را آماده ساخته (هرگز) تیرهایش به خطا نمى‏رود، و مجروحانش بهبودى نمى‏یابند. زندگان را هدف تیرهاى مرگ و تندرستان را هدف بیمارى، و نجات یافتگان را هدف هلاکت قرار مى‏دهد. دنیا خورنده‏اى است که هرگز از خوردن (انسان‏ها) سیر نمى‏شود و نوشنده‏اى است که (از نوشیدن خون بشر) هیچ گاه عطش او فرو نمى‏نشیند.

و از نشانه‏هاى درد و رنج دنیا این است که انسان اموالى را گردآورى‏

مى‏کند که هرگز نمى‏تواند آن را بخورد و مصرف کند، و بناهایى مى‏سازد که هیچ‏گاه در آن ساکن نمى‏شود، سپس از این جهان به سوى خدا مى‏رود در حالى که نه مالى با خود مى‏برد و نه خانه‏اى را همراه خویش منتقل مى‏سازد.

و از نشانه‏هاى دگرگونى آن، این است که آن کس که روزى مورد ترحم مردم بوده است روز دیگر مورد غبطه آنها واقع مى‏شود، و آن کس که مورد غبطه بود مورد ترحم قرار مى‏گیرد، و این نیست مگر به خاطر زوال سریع نعمت‏ها و نزول ناگهانى بلاها.

و از نشانه‏هاى عبرت‏انگیز بودن آن، این است که انسان در حالى که نزدیک است به آرزوهایش برسد ناگهان اجلش فرا مى‏رسد و امیدش را قطع مى‏کند، نه او به آرزو رسیده و نه آنچه مورد آرزوى اوست بقایى دارد.

سبحان اللّه چه کمیاب است سرور و نشاط در این دنیا! و چه تشنگى زاست سیراب شدنش، و چه زود سایه‏هایش از میان مى‏رود. نه آنچه قرار است رخ دهد، قابل پیشگیرى است و نه آنچه گذشته است باز مى‏گردد.

سبحان اللّه چقدر زندگان به مردگان نزدیکند چرا که به زودى به آنها ملحق مى‏شوند و چقدر مردگان از زندگان دورند، زیرا براى همیشه از آنها جدا شده‏اند!

شرح و تفسیر

دگرگونیها و عبرت‏ها

از آن جا که عامل مهم بى تقوایى دنیاپرستى و خود باختگى در برابر زرق و برق جهان مادى است، امام علیه السّلام به دنبال بحث تقوا سخن از بى اعتبارى دنیا و ناپایدارى و مصائب و رنج‏هاى آن مى‏گوید، تا ریشه‏هاى بى تقوایى را بسوزاند، مى‏فرماید: «سپس (آگاه باشید که) دنیا سراى فنا، مشقت، دگرگونى و عبرت‏

است». (ثمّ إنّ الدّنیا دار فناء و عناء، و غیر و عبر).

به این ترتیب چهار ویژگى از ویژگى‏هاى دنیا را که تفکر در آن، انسان را به چهره واقعى دنیا آشنا مى‏سازد، برمى‏شمرد و در عبارات بعد، به شرح یک یک آنها مى‏پردازد و دقایق لطیفى درباره هر یک بیان مى‏کند.

نخست به سراغ ویژگى فنا پذیرى دنیا مى‏رود و مى‏فرماید: «از نشانه‏هاى فناى دنیا این است که این جهان همچون، تیرانداز ماهرى است که کمان را آماده ساخته و تیرهایش به خطا نمى‏رود، و مجروحانش بهبود نمى‏یابند!» (فمن الفناء أنّ الدّهر موتر(14) قوسه، لا تخطى‏ء سهامه، و لا تؤسى(15) جراحه).

چرا که کسى را از مرگ و پیرى و ناتوانى و بیمارى و درد و رنج، خلاصى نیست، لذا امام علیه السّلام در شرح این جمله، چنین مى‏فرماید: «دنیا زندگان را هدف تیرهاى مرگ، و تندرستان را هدف بیمارى، و نجات یافتگان را هدف هلاکت قرار مى‏دهد» (یرمی الحیّ بالموت، و الصّحیح بالسّقم، و النّاجی بالعطب(16)).

قدرتمندترین انسان‏ها سرانجام در دام مرگ گرفتار مى‏شوند و قوى‏ترین‏

تندرستان روزى به بستر بیمارى مى‏افتند و پیروزمندان، گرفتار شکست و ناتوانى مى‏شوند، آرى این طبیعت زندگى دنیاست و قانونى است که هیچ گونه استثنایى در آن راه ندارد و عجب این که همگان این را مى‏دانند و مى‏بینند، با این حال، دل به آن مى‏بندند و بر آن تکیه مى‏کنند و بدان مغرور مى‏شوند.

سپس سخن خود را در توضیح فناپذیرى دنیا با این جمله پایان مى‏دهد: «دنیا خورنده‏اى است که هرگز از خوردن (انسان‏ها) سیر نمى‏شود و نوشنده‏اى است که (از نوشیدن خون بشر) هیچ گاه عطش او فرو نمى‏نشیند! (آکل لا یشبع، و شارب لا ینقع).(17)

امام علیه السّلام با اوصاف هشتگانه‏اى که براى دنیا بیان کرده، فناپذیرى آن را به روشن‏ترین وجه نشان داده است که هر کس به راستى در آن بیندیشد فناى دنیا را با تمام وجودش، لمس مى‏کند.

سپس امام علیه السّلام به شرح و تفسیر عناء (درد و رنج) دنیا پرداخته مى‏فرماید: «از درد و رنج دنیا این است که انسان اموالى را گردآورى مى‏کند که هرگز نمى‏تواند آن را بخورد و مصرف کند، و بناهایى مى‏سازد که هیچ‏گاه در آن ساکن نمى‏شود، سپس از این جهان به سوى خدا مى‏رود در حالى که نه مالى با خود مى‏برد و نه خانه‏اى را همراه خویش منتقل مى‏سازد» (و من العناء أنّ المرء یجمع ما لا یأکل و یبنی ما لا یسکن، ثمّ یخرج إلى اللّه تعالى لا ما لا حمل، و لا بناء نقل).

آرى بسیارند کسانى که ثروت فراوان مى‏اندوزند ولى هرگز توفیق استفاده از آن جز به مقدار کم نمى‏یابند و فراوانند آنها که قصرها و کاخ‏ها براى خود مى‏سازند و جز مدت کمى در آن ساکن نمى‏شوند و گاه حتى یک روز هم در آن سکونت اختیار نمى‏کنند و یا چنان که دیده‏ایم تنها مراسم مرگشان در آن خانه‏

نو و پر زرق و برق برگزار مى‏شود، سرانجام همه را مى‏گذارند و مى‏گذرند و تنها از مال دنیا یک کفن با خود مى‏برند و گاه آن را نیز نمى‏برند و گاه لباسشان همان کفنشان است و خانه آنها همان قبرشان مى‏شود.

در حدیث جالب و پر معنایى که مرحوم «علامه مجلسى» از امیر مؤمنان على علیه السّلام نقل کرده چنین مى‏خوانیم: «کم من غافل ینسج ثوبا لیلبسه و إنّما هو کفنه و یبنی بیتا لیسکنه و إنّما هو موضع قبره؛ چه بسیار غافلانى که لباسى مى‏بافند که آن را بپوشند در حالى که کفن آنها مى‏شود و خانه‏اى بنا مى‏کنند که در آن ساکن شوند در حالى که قبر آنها خواهد شد»(18)

سپس در شرح و تفسیر سوّمین ویژگى دنیا چنین مى‏فرماید: «از دگرگونى‏هاى آن، این است که آن کس که روزى مورد ترحم مردم بوده است روز دیگر مورد غبطه آنها واقع مى‏شود، و آن کس که مورد غبطه بود، مورد ترحم قرار مى‏گیرد و این نیست مگر به خاطر زوال سریع نعمت‏ها و نزول ناگهانى بلاها!» (و من غیرها أنّک ترى المرحوم مغبوطا، و المغبوط مرحوما؛ لیس ذلک إلّا نعیما زلّ(19)، و بؤسا نزل).

نه تنها در صفحات تاریخ که در زندگى روزمره خود نیز بارها دیده‏ایم افرادى که در اوج قدرت بودند و بسیار کسان آرزو مى‏کردند بخشى از قدرت آنها داشتند ولى ناگهان چنان سقوط کردند که همه بر آنها ترحم مى‏نمودند و بالعکس افراد را قابل ترحّمى را که هر کس وضع آنها را مى‏دید به حال آنها تأسّف مى‏خورد و گاه اشک مى‏ریخت، به خاطر داریم که ناگهان به اوج قدرت صعود کردند و مورد غبطه و اعجاب همگان واقع شدند.

آرى تنها «قارون» نبود که یک روز چنان نمایش قدرت و ثروتى داد که‏

دل‏هاى ظاهر بینان بنى اسرائیل را پر از حسرت و آرزو کرد که اى کاش! به جاى او بودند، اما فرداى آن روز با یک زمین لرزه چنان شکافى در دل خاک پیدا شد که او و تمام گنجهایش را در دل خود جاى داد و آرزوکنندگان دیروز را به شکر الهى واداشت که چه خوب شد که به جاى او نبودند، آرى! تاریخ این گونه صحنه‏ها را بسیار به خود دیده است.

شبانگه به دل قصد تاراج داشت

سحرگه، نه تن سر، نه سر تاج داشت‏

به یک گردش چرخ نیلوفرى

نه «نادر» به جاى ماند، نى نادرى‏

و در تفسیر چهارمین ویژگى دنیا یعنى عبرت‏انگیز بودن آن مى‏فرماید: «از نشانه‏هاى عبرت‏انگیز بودن آن، این است که انسان در حالى که نزدیک است به آرزوهایش برسد ناگهان اجلش فرا مى‏رسد و امیدش را قطع مى‏کند، نه او به آرزو رسیده، و نه آنچه مورد آرزوى است باقى مى‏ماند!» (و من عبرها أنّ المرء یشرف على أمله فیقتطعه حضور أجله. فلا أمل یدرک، و لا مؤمّل یترک).

آرى! گاهى انسان مقدمات زیادى براى رسیدن به مال و ثروت یا جاه و مقامى مى‏چیند امّا در لحظات آخر که به گرفتن نتیجه نزدیک و نزدیک‏تر مى‏شود، ناگهان داس مرگ خرمن عمر او را درو مى‏کند و تمام نقشه‏هاى او نقش بر آب مى‏شود حتى مال و مقامى که آرزوى آن را مى‏کرد آن هم باقى و برقرار و جاویدان نمى‏ماند.

و در پایان این سخنان با اظهار تعجّب از کسانى که فریفته چنین دنیاى مملوّ از فنا و عناء و غیر و عبر مى‏شوند مى‏فرماید: «سبحان اللّه! چه کمیاب است سرور و نشاط در این دنیا؟! و چه تشنگى زاست سیراب شدنش؟! و چه زود سایه‏هایش از میان مى‏رود، نه آنچه قرار است رخ دهد قابل پیشگیرى است و نه‏

آنچه گذشته است باز مى‏گردد» (فسبحان اللّه ما أعزّ سرورها! و أظمأ ریّها(20)! و أضحى فیئها! لا جاء یردّ، و لا ماض یرتدّ).

آرى! لحظات سرور و شادمانى بسیار زودگذر، همچون لحظات سیراب شدن از نعمت‏ها و در سایه قدرت‏ها آرمیدن است.

جمله «لا جاء یردّ، و لا ماض یرتدّ» ممکن است اشاره به انسانها باشد که گروهى مى‏آیند و هیچ کس قادر بر جلوگیرى از آنها نیست و گروهى از این جهان مى‏روند و کسى را توانایى بر بازگشت دادن آنها نمى‏باشد.

و نیز مى‏تواند اشاره به حوادث روزگار اعم از نیک و بد باشد که هیچ کس توانایى بر جلوگیرى از آنها را هنگامى که حتمى و قطعى باشند ندارد همان‏گونه که امورى که پشت مى‏کند و دوران آن سپرى مى‏شود قابل بازگشت نیست. نه دوران کودکى در جوانى بر مى‏گردد و نه دوران جوانى در پیرى.

سپس با این جمله که تکمیل کننده جمله‏هاى سابق است این فراز را پایان مى‏دهد مى‏فرماید: «سبحان اللّه چقدر زندگان به مردگان نزدیکند، چون به زودى به آنها ملحق مى‏شوند، و چه اندازه مردگان از زندگان دورند چرا که براى همیشه از آنها جدا شده‏اند» (فسبحان اللّه، ما أقرب الحیّ من المیّت للحاقه به، و أبعد المیّت من الحیّ لإنقطاعه عنه).

آرى! فاصله مرگ و حیات به اندازه‏اى نزدیک است که در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مى‏خوانیم که مى‏فرماید: «و الّذی نفس محمّد بیده ما طرفت عیناى‏ى إلّا ظننت انّ سفریّ لا یلتقیان حتّى یقبض اللّه روحی و لا رفعت طرفی و ظننت انّی خافضه حتّى اقبض و لا تلقّمت لقمة إلّا ظننت انّی لا اسیفها حتّى اعضّ بها من الموت(21)؛ سوگند به کسى که جان محمّد در

دست قدرت اوست هرگز پلک‏هاى چشم من به هم نخورد مگر این که فکر مى‏کردم ممکن است پیش از آن که آنها به روى هم آیند خداوند جان مرا بگیرد و هرگز چشم را نگشودم مگر این که فکر مى‏کردم ممکن است پیش از آن که آن را بر هم نهم قبض روح شوم و هرگز لقمه‏اى را فرو نبردم مگر این که فکر مى‏کردم ممکن است گلوگیرم شود و مرا به مرگ بکشاند».

کسانى که به ساختمان بدن انسان آگاهند به خوبى مى‏دانند که تا چه اندازه این فاصله نزدیک است، کافى است مقدار کمى از خون به صورت لخته در آید و راه رگهاى قلب یا مغز را بگیرد و به زندگى انسان در یک لحظه پایان دهد. کافى است لقمه غذایى که انسان مى‏خورد، بر اثر پدید آمدن اختلال کوچکى در گلو به جاى این که سرازیر به سوى معده شود در راه دستگاه تنفس قرار گیرد و انسان را خفه کند.

کافى است که یک شوک به انسان وارد شود و قلب او براى همیشه بایستد.

در حوادث بیرون کافى است که زمین مختصر تکانى بخورد و در یک لحظه یک شهر آباد زیرو رو شود یا طوفان و گردباد و سیلاب در چند دقیقه همه چیز را در کام خود فرو برد یا صاعقه‏اى از آسمان فرود آید و فرد یا گروهى را مبدل به خاکستر کند.

در حوادث روزمره زندگانى ماشینى امروز، نیز تصادفات، سقوط هواپیماها، آتش سوزى‏ها و انفجارها امورى غیر قابل اجتناب هستند همان امورى که در یک لحظه ممکن است زندگانى‏هایى را براى همیشه برچیند. آرى! فاصله زندگى و مرگ بسیار کم است. ولى از سویى دیگر فاصله مرگ و زندگى بسیار زیاد است. اگر تمام اطباى جهان جمع شوند و تمام وسایل پزشکى را آماده سازند مردگان، به حیات برنمى‏گردند همان گونه که نوزادان به شکم مادر باز

نمى‏گردند و میوه‏هایى که از شاخه درختان جدا شده به آن متصل نخواهد شد. یکى آن قدر نزدیک و دیگرى آن قدر دور!

این سخن را با حدیثى که از امام صادق علیه السّلام نقل شده است پایان مى‏دهیم فرمود: «ثلاثة أشیاء لا ینبغی للعاقل ان ینساهنّ على کلّ حال، فناء الدّنیا و تصرّف الاحوال و الآفات الّتی لا امان لها؛ سه چیز است که سزاوار است هیچ انسان عاقلى آن را فراموش نکند: فناى دنیا، و تغییر و دگرگونى حالات، و آفاتى که بى امان دامان انسان را مى‏گیرد»(22)

بخش چهارم‏

إنّه لیس شی‏ء بشرّ من الشّرّ إلّا عقابه، و لیس شی‏ء بخیر من الخیر إلّا ثوابه. و کلّ شی‏ء من الدّنیا سماعه أعظم من عیانه، و کلّ شی‏ء من الآخرة عیانه أعظم من سماعه. فلیکفکم من العیان السّماع، و من الغیب الخبر. و اعلموا أنّ ما نقص من الدّنیا و زاد فی الآخرة خیر ممّا نقص من الآخرة و زاد فی الدّنیا: فکم من منقوص رابح و مزید خاسر! إنّ الّذی أمرتم به أوسع من الّذی نهیتم عنه. و ما أحلّ لکم أکثر ممّا حرّم علیکم. فذروا ما قلّ لما کثر، و ما ضاق لما اتّسع. قد تکفّل لکم بالرّزق و أمرتم بالعمل؛ فلا یکوننّ المضمون لکم طلبه أولى بکم من المفروض علیکم عمله، مع أنّه و اللّه لقد اعترض الشّک، و دخل الیقین، حتّى کأنّ الّذی ضمن لکم قد فرض علیکم، و کأنّ الّذی قد فرض علیکم قد وضع عنکم. فبادروا العمل، و خافوا بغتة الأجل، فإنّه لا یرجى من رجعة العمر ما یرجى من رجعة الرّزق. ما فات الیوم من الرّزق رجی غدا زیادته، و ما فات أمس من العمر لم یرج الیوم رجعته. الرّجاء مع الجائی، و الیأس مع الماضی. ف «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ».

ترجمه‏

(بدانید!) چیزى بدتر از «شرّ» نیست مگر کیفر آن، و چیزى بهتر از «نیکى» نیست مگر پاداش آن، و همه چیز دنیا «شنیدنش» مهمتر از «دیدن» آن است در حالى که همه چیز آخرت «دیدنش» از «شنیدنش» مهمتر است.

حال که چنین است مى‏بایست شنیدن (حقایق مربوط به آخرت به وسیله پیامبران و اولیاء اللّه) شما را از دیدن و خبرهاى آنان از مشاهده حقایق پنهانى بى‏نیاز سازد.

بدانید! آنچه از دنیا کاسته شود و به آخرت افزوده گردد بهتر است از آنچه از آخرت کم شود و به دنیا افزوده گردد، چه بسا کاستیها که سود به همراه دارد و چه بسا افزایشها که زیانبار است.

آنچه به آن مأمور شده‏اید (و براى شما مجاز است) از آنچه از آن نهى شده‏اید گسترده‏تر است و آنچه براى شما حلال است بیشتر از آن است که بر شما حرام شده، پس کم را به خاطر زیاد ترک گویید و محدود را به خاطر آنچه گسترده است رها سازید.

(بدانید!) خداوند روزى را براى شما تضمین کرده و شما را به انجام (واجبات) امر فرموده، بنا بر این نباید نسبت به آنچه براى شما تضمین شده در برابر آنچه بر شما واجب شده است کوشاتر باشید، به خدا سوگند آن چنان (در این موضوع براى مردم) شک و تردید با یقین به هم آمیخته که گویى آنچه تضمین شده (یعنى تحصیل رزق) بر شما فرض شده است، و آنچه واجب گردیده (یعنى انجام اوامر الهى) از شما برداشته شده است.

پس در عمل (به نیکى‏ها) مبادرت ورزید و از فرا رسیدن ناگهانى سرآمد عمر بترسید، زیرا امیدى به بازگشت «عمر» نیست، آن گونه که امید به بازگشت «روزى» مى‏باشد، آنچه امروز از روزیها از دست مى‏رود ممکن است فردا به دست آید ولى آنچه دیروز از عمر گذشته است امروز امیدى به بازگشتش نیست.

(آرى) امید به آینده است و نومیدى از گذشته، «بنابر این آن چنان که‏

شایسته است تقواى الهى را پیشه کنید و کارى کنید که جز با ایمان از دنیا نروید».

شرح و تفسیر

این قدر براى دنیا دست و پا نکنید!

امام علیه السّلام در این بخش خطبه که آخرین بخش آن است به دنبال آمادگیهاى لازم در مخاطبین به سبب بخشهاى پیشین، یک سلسله اندرزهاى بسیار سودمند و بیدارگر را بیان فرموده که اگر انسان درست در آن بیندیشد، یک نسخه سعادت و خوشبختى و نجات است مى‏فرماید: «هیچ چیز بدتر از شر نیست، مگر کیفر آن، و چیزى بهتر از نیکى نیست مگر پاداش آن» (إنّه لیس شی‏ء بشرّ من الشّرّ إلّا عقابه، و لیس شی‏ء بخیر من الخیر إلّا ثوابه).

انسان به طور طبیعى از شر و بدى فرار مى‏کند و به سوى نیکى جذب مى‏شود و جلب منفعت و دفع مضرّت در نهاد هر انسانى وجود دارد، امام علیه الّسلام با استفاده از این امر فطرى مخاطبان را به اطاعت خداوند و پرهیز از گناه و عصیان دعوت مى‏کند و مى‏فرماید: بدترین بدها، همان کیفر الهى در برابر گناهان است، و بهترین نیکیها همان پاداش الهى در برابر اطاعت است.

روشن است که منظور از «شرّ و خیر» (به قرینه عقاب و ثواب) معصیت و اطاعت است ولى اگر عقاب و ثواب را به معنى وسیع‏ترى بگیریم و مجازاتها و پاداش‏هاى تکوینى را (یعنى مکافات و برکات اعمال در دنیا) نیز شامل شود، شرّ و خیر معنى گسترده‏ترى پیدا خواهد کرد.

در تعبیر دیگرى از همان بزرگوار در کلمات قصار مى‏خوانیم: «فاعل الخیر خیر منه و فاعل الشرّ شرّ منه؛ انجام دهنده کار نیک از آن کار بهتر است و

انجام دهنده کار بد از آن کار بدتر»(23)

در دیدگاه اوّل، امام علیه السّلام به نتایج، نظر فرموده است و در دیدگاه دوّم به اسباب و علل. به یقین انجام دهنده کار نیک و بد غالبا آنچه در دل دارد بیش از آن است که انجام مى‏دهد زیرا اسبابش را فراهم نمى‏بیند. از سوى دیگر نتایج اعمال، ماندگار است در حالى که اعمال از بین مى‏رود و این، دلیل برترى نتایج از خود اعمال است.

و در همین رابطه، امام علیه السّلام به نکته مهم دیگرى اشاره مى‏کند و مى‏افزاید: «همه چیز دنیا شنیدنش مهمتر از دیدن آن است در حالى که همه چیز آخرت، دیدنش از شنیدنش مهمتر است!» (و کلّ شی‏ء من الدّنیا سماعه أعظم من عیانه، و کلّ شی‏ء من الآخرة عیانه أعظم من سماعه).

این یک واقعیت است که مواهب مادى همچون سراب است از دور جلوه خاصى دارد ولى هنگامى که انسان به آن مى‏رسد مطلب ارزشمندى نمى‏یابد، قصرها و کاخ‏ها، ثروت‏ها و قدرت‏ها، لذات و خوشى‏ها همه دورنماى خوبى دارند ولى هنگامى که انسان به آن مى‏رسد و مشکلات آن را مى‏بیند گاه شدیدا وحشت مى‏کند و آرزو مى‏نماید اى کاش هرگز به آن نرسیده بود.

این در حالى است که درباره نعمت‏هاى گسترده خداوند در قیامت مى‏خوانیم: «اعددت لعبادی ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر؛ من براى بندگان خود نعمت‏هایى آماده کرده‏ام که هیچ چشمى ندیده و هیچ گوشى نشنیده و به فکر انسانى خطور نکرده است»(24) حتى گاه لذاتى را که انسان در لحظات خاصى از مناجات پروردگار و احساس قرب او در این دنیا پیدا مى‏کند مى‏بیند با هیچ زبان و بیانى قابل توصیف نیست.

و در ادامه این سخن اضافه مى‏کند: «حال که چنین است مى‏بایست شنیدن (حقایق مربوط به آخرت به وسیله پیامبران و اولیاء اللّه) شما را از دیدن آن بى نیاز سازد، همچنین اخبار آنها از آنچه در پشت پرده غیب پنهان است» (فلیکفکم من العیان السّماع، و من الغیب الخبر).

بدیهى است تا انسان در زندان تن و در خانه تنگ و تاریک دنیا قرار دارد نمى‏تواند جهان بیرون از آن را بنگرد، از این رو چاره‏اى جز این نیست که براى درک اوضاع و شرایط آخرت به خبر رسانى این بزرگواران قناعت کند.

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به دو بیان کاملا منطقى براى تشویق به انجام نیکى‏ها و پرهیز از بدى‏ها مى‏پردازد، مى‏فرماید: «بدانید آنچه از دنیا کاسته شود و به آخرت افزوده گردد بهتر است از آنچه از آخرت، کم و به دنیا افزوده گردد، چه بسا کاستیها که سود به همراه دارد و چه بسا افزایش‏ها که زیانبار است!» (و اعلموا أنّ ما نقص من الدّنیا و زاد فی الآخرة خیر ممّا نقص من الآخرة و زاد فی الدّنیا: فکم من منقوص رابح و مزید خاسر!).

این همان چیزى است که در قرآن مجید اشارات روشنى به آن شده در یک جا مى‏فرماید: ««مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ»؛ آنها که در راه خدا اموال خود را انفاق مى‏کنند همچون دانه‏اى هستند که هفت خوشه برویاند و در هر خوشه یک صد دانه باشد»(25)

و در جاى دیگر مى‏فرماید: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»؛ خداوند از مؤمنان، جان‏ها و اموالشان را خریدارى کرده که در برابرش بهشت براى آنان باشد»(26)

بنا بر این اموال و عمرها و امکاناتى که در مسیر آخرت به کار گرفته مى‏شود گر چه در ظاهر چیزى از دنیا را مى‏کاهد ولى در واقع گاه صدها برابر بر پاداش آخرت مى‏افزاید و به عکس، اگر انسان، چیزى از آخرت خویش را بکاهد و به اصطلاح از دین و ایمان خود، مایه بگذارد تا به دنیا برسد بهاى سنگینى در برابر متاع ناچیزى پرداخته است. قرآن مجید مى‏فرماید: ««إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلًا أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ»؛ کسانى که پیمان الهى و سوگندهاى خود را به بهاى ناچیزى مى‏فروشند آنها بهره‏اى در آخرت نخواهند داشت»(27)

آیا هیچ انسان عاقلى حاضر مى‏شود که معاوضه پر سود اوّل را ترک گوید و معاوضه زیانبار دوّم را طالب باشد؟!

در بیان دوّم مى‏فرماید: «آنچه به آن مأمور شده‏اید (و براى شما مجاز است) گسترده‏تر از آن است که از آن نهى شده‏اید و آنچه براى شما حلال شده بیشتر از آن است که بر شما حرام گردیده، پس کم را به خاطر زیاد ترک گویید و محدود را به خاطر آنچه گسترده است رها سازید!» (إنّ الّذی أمرتم به أوسع من الّذی نهیتم عنه. و ما أحلّ لکم أکثر ممّا حرّم علیکم. فذروا ما قلّ لما کثر).

منظور از «مأمور به» در این جا به اصطلاح امر، در مقابل حظر است یعنى آنچه براى شما مجاز شمرده شده نسبت به گناهان بسیار بیشتر و گسترده‏تر است، چنان نیست که ترک گناه شما را در فشار قرار دهد، بلکه مسیر وسیعى در مقابل شما براى رسیدن به دین و دنیا وجود دارد. به یقین اگر گناهان را شماره کنیم- مخصوصا گناهان کبیره را- به عدد محدودى مى‏رسیم امّا اگر آنچه را شرع مقدّس مجاز شمرده است ملاحظه کنیم دایره بسیار

وسیع‏ترى در برابر خود مى‏بینیم. همین طور در مورد حلال و حرام، غذاهاى حلال در مقابل غذاهاى حرام بسیار بیشتر است معاملات حلال در مقایسه با معاملات حرام افزون‏تر است. زنانى که ازدواج با آنها حلال است نسبت به زنانى که ازدواج با آنها حرام است، بسیار بیشترند(28) بنا بر این اطاعت فرمان خدا و رعایت حلال و حرام، انسان در تنگنا قرار نمى‏دهد و این در واقع پاسخى است براى آنها که دین خدا را مجموعه‏اى از محدودیّتها و ممنوعیّت‏ها مى‏پندارند.

به این ترتیب امام علیه السّلام همگان را تشویق مى‏کند که گناهان و محرّمات را که تعدادشان محدود است رها سازند و در جادّه وسیع حلال و مباح گام نهند و مطمئن باشند، مشکلى نه در زندگى مادى و نه در زندگى معنوى آنها فراهم نخواهد شد.

در واقع این اشاره به همان چیزى است که در قرآن مجید آمده: ««هُوَ اجْتَباکُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ»؛ خداوند در دین تنگنایى براى شما قرار نداده است»(29) و در حدیث شریف نبوى مى‏خوانیم: «بعثنی بالحنیفیّة السّهلة السّمحة؛ من به آیین خالص و آسان مبعوث شدم»(30)

در جاى دیگر مى‏خوانیم: ««فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ»؛ پس، از آنچه خدا روزیتان کرده است حلال و پاکیزه بخورید و شکر نعمت خدا را به جا آورید، اگر او را مى‏پرستید، خداوند

تنها مردار، خون، گوشت خوک و آنچه را با نام غیر خدا سر بریده‏اند بر شما حرام کرده است»(31)

و از آن جا که تلاش براى معاش و حرص و آز براى تحصیل روزى، یکى از عوامل مهم غفلت و بیگانگى از انجام فرائض الهى و پرداختن به خودسازى و تهذیب نفس است، امام علیه السّلام در ادامه این سخن به نکته دقیقى اشاره کرده مى‏فرماید: «(بدانید) خداوند روزى را براى شما تضمین کرده و شما را به انجام (واجبات) امر فرموده، بنا بر این نباید نسبت به آنچه براى شما تضمین شده، در برابر آنچه بر شما واجب شده است کوشاتر باشید» (قد تکفّل لکم بالرّزق و أمرتم بالعمل؛ فلا یکوننّ المضمون لکم طلبه أولى بکم من المفروض علیکم عمله)(32)

و به عبارت روشن‏تر دو چیز در برابر ما وجود دارد یکى تحصیل روزى است و دیگرى انجام فرائض الهى. اوّلى را خداوند براى ما تضمین فرموده و دوّمى را بر عهده ما گذارده است بنا بر این تمام همّت ما باید مصروف دوّمى شود در حالى که قضیه بر عکس است و بسیارى از مردم تمام تلاش و کوشش و دقت و فکر خود را به صورت حریصانه‏اى صرف تحصیل معاش مى‏کنند و وظایف اصلى‏

انسانى و الهى خود را به دست فراموشى مى‏سپارند.

سپس در ادامه این سخن مى‏فرماید: «با این که به خدا سوگند! آن چنان (در این موضوع براى مردم) شک و تردید حاصل شده و با یقین به هم آمیخته که گویى آنچه تضمین شده (یعنى تحصیل رزق) بر شما فرض شده، و آنچه واجب گردیده (یعنى انجام اوامر الهى) از شما برداشته شده است» (مع أنّه و اللّه لقد اعترض الشّک، و دخل(33) الیقین، حتّى کأنّ الّذی ضمن لکم قد فرض علیکم، و کأنّ الّذی قد فرض علیکم قد وضع عنکم).

آنچه در عبارت بالا آمده شبیه چیزى است که مولا امیر مؤمنان على علیه السّلام در مقایسه طلب علم و طلب مال بیان فرموده. در حدیثى از آن حضرت مى‏خوانیم: «ایّها النّاس اعلموا أنّ کمال الدّین طلب العلم و العمل به، ألا و إنّ طلب العلم أوجب علیکم من طلب المال إنّ المال مقسوم مضمون لکم قد قسّمه عادل بینکم و ضمنه و سیفی لکم و العلم مخزون عند أهله و قد امرتم بطلبه من أهله فاطلبوه؛ اى مردم! بدانید، کمال دین فراگرفتن دانش و عمل به آن است. آگاه باشید! دانش آموختن، از طلب مال، بر شما واجب‏تر است، چرا که مال تقسیم و براى شما تضمین شده و خداوند عادل آن را در میان شما قسمت کرده و ضمانت فرموده و به زودى براى شما وفا مى‏کند، ولى علم، به اهلش سپرده شده و شما مأمور شده‏اید، از اهلش آن را فراگیرید پس لازم است آن را طلب کنید»(34)

شک نیست که منظور از عبارات فوق این نیست که مردم فعالیت‏هاى مثبت‏

اقتصادى خود را متوقف کنند و تلاش براى زندگى آبرومندانه را کنار بگذارند و یا برنامه‏هاى اقتصادى جامعه تعطیل شود یا به کندى گراید بلکه هدف این است که از حرص و آز و دنیاپرستى و افزون طلبى که انسان را از علم و دانش و معنویّت دور مى‏سازد باز ایستند.

در ادامه این سخن براى یک نتیجه‏گیرى منطقى و روشن امام علیه السّلام ساعات عمر و روزى‏ها را با یکدیگر مقایسه کرده مى‏فرماید: «حال که چنین است در عمل (به نیکى‏ها) مبادرت ورزید و از فرارسیدن ناگهانى سر آمد عمر بترسید، زیرا امیدى به بازگشت عمر نیست آن گونه که امید به بازگشت «روزى» مى‏باشد، آنچه امروز از روزى‏ها از دست مى‏رود ممکن است فردا افزوده شود ولى آنچه دیروز از عمر گذشته است امروز امیدى به بازگشتش نیست!» (فبادروا العمل، و خافوا بغتة(35) الأجل، فإنّه لا یرجى من رجعة العمر ما یرجى من رجعة الرّزق. ما فات الیوم من الرّزق رجی غدا زیادته، و ما فات أمس من العمر لم یرج الیوم رجعته).

آرى! «امید به آینده است و نومیدى از گذشته!» (الرّجاء مع الجائی، و الیأس مع الماضی).

به راستى این منطق بسیار روشن و گویایى است که ساعات عمر به هیچ قیمتى قابل بازگشت نیست در حالى که متاع دنیا و مواهب آن در هر شرایطى قابل بازگشت و جبران است بنابر این عقل و خرد مى‏گوید انسان باید نسبت به چیزى که قابل بازگشت نیست سخت‏گیر و حساس باشد، نه امورى که اگر امروز از دست رفت فردا ممکن است به دست آید در حالى که غالب مردم بر خلاف این اصل اساسى گام بر مى‏دارند با از دست رفتن کمى از دنیایشان فریادشان به‏

آسمان بلند مى‏شود در حالى که به خاطر از دست رفتن روزها و هفته‏ها و ماه و سال، کمتر تأسف مى‏خورند و این عجیب است. و این که مى‏بینیم امام علیه السّلام در این خطبه و خطبه‏هاى دیگر بارها روى این مطلب یا شبیه آن تأکید مى‏کند به همین خاطر است.

در حدیثى از امام سجاد علیه السّلام مى‏خوانیم که شخصى نزد آن حضرت آمد و از وضع زندگى خود شکایت کرد (گویا گرفتار زرق و برق دنیا بود) امام علیه السّلام فرمود: «بیچاره فرزندان آدم، در هر روز گرفتار سه مصیبت مى‏شوند که هیچ کدام مایه عبرت آنها نمى‏شود، حال آن که اگر عبرت مى‏گرفتند مصائب دنیا بر آنها آسان مى‏شد، مصیبت اوّل این که هر روز که مى‏گذرد بخشى از عمر آنها کم مى‏شود (ولى به آن تأسف نمى‏خورند) و اگر مقدارى از مالش کم شود غمگین مى‏گردد در حالى که درهم (و دینار) جانشین دارد ولى عمر هرگز برنمى‏گردد. دوّم این است که هر روز از رزق خود استفاده مى‏کنند رزقى که اگر حلال باشد باید حساب آن را پس بدهد و اگر حرام باشد کیفر مى‏بینند. سپس فرمود مصیبت سوّم از اینها بزرگتر است عرض کردند، مصیبت سوّم چیست؟ فرمود: «ما من یوم یمسی إلّا و قد دنا من الآخرة مرحلة لا یدری على الجنّة أم على النّار؛ هر روز که غروب مى‏شود یک منزل به آخرت نزدیکتر شده‏اند و نمى‏دانند به بهشت نزدیکتر شده‏اند یا به دوزخ»(36)

در پایان خطبه با استفاده از یکى از آیات قرآن، همه مخاطبان خود را چنین اندرز مى‏دهد؛ مى‏فرماید: «بنابر این، آن چنان که شایسته است تقواى الهى پیشه کنید، و کارى کنید که جز با ایمان از دنیا نروید» (ف «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»).

قرآن مجید مى‏گوید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»(37)

نکته‏ها

1- دور نمایى فریبنده و از نزدیک وحشتناک!

مواهب دنیاى مادى و زرق و برق این جهان از دور بسیار دل‏انگیز است امّا هنگامى که انسان به آن مى‏رسد بسیار در نظرش کوچک مى‏شود و گاه نگران کننده و وحشتناک.

مثلا انسان از دور زندگى شاهان را مى‏بیند و گمان مى‏برد اگر روزى بر تخت سلطنت تکیه کند جهان به کام اوست و شاهد سعادت و خوشبختى را در آغوش گرفته است اما هنگامى که به آن مى‏رسد مى‏بیند حدّ اقل سه چیز از مهمترین مواهب حیات را از دست داده است نخست امنیّت است، او در آن حال باید از نزدیکترین نزدیکانش بترسد و دائما مراقب اطراف خویش باشد حتى در کاخ خود و در اتاق خواب خود در امنیّت نیست زیرا در طول تاریخ، بسیارى از شاهان به دست نزدیکانشان کشته شده‏اند.

آزادى را نیز از دست داده مثلا او هرگز نمى‏تواند مانند افراد عادى با زن و فرزند خود به تفریح گاهى برود و نفس آزادى بکشد یا در مجلس میهمانى بستگان و دوستان به آزادى شرکت کند.

سوّمین موهبتى را که از دست مى‏دهد فراغت بال است او همیشه گرفتار و مشغول است و لحظه‏اى آرام ندارد. بعضى از رؤساى جمهور را به خاطر داریم که با صراحت مى‏گفتند هیچ شب خواب آرام نداشتند و چندین‏

مرتبه پیشخدمت مخصوص، آنها را براى اطلاع از حوادثى که در گوشه و کنار جهان رخ مى‏داد از خواب بیدار مى‏کردند تنها زمانى طعم خواب راحت را چشیدند که دوران ریاست آنها پایان گرفت.

در مثال دیگر، انسان دورنماى زندگى ثروتمندان بزرگ را مى‏بیند و گمان مى‏برد کسى از آنها خوشبخت‏تر نیست اما اگر روزى به آن برسد مى‏بیند تنها مقدار کمى از آن ثروت در زندگى او قابل جذب است و بقیه بار سنگینى بر دوش اوست.

نگهدارى و مراقبت از آن، کار بسیار دشوارى است. دشمنى‏ها و حسادت‏ها که به خاطر آن، دامنش را مى‏گیرد کابوس‏هاى وحشتناکى است و به این ترتیب همان گونه که مولا علیه السّلام در تعبیر زیبا و رسایش در این خطبه فرموده، همه چیز دنیا شنیدنش مهمتر از دیدن آن است و به عکس آخرت، سرایى است که به گفته پیامبران صادق علیهم السّلام و اولیاء اللّه دیدنش بسیار برتر از شنیدنش مى‏باشد با این حال آیا هیچ عاقلى آخرت را با دنیا معاوضه مى‏کند.

آرى! اگر انسان، مقامات مادى و ثروت‏هاى این جهان را براى این بطلبد که خدمتى به خلق خدا کند و به تعبیر قرآن در خطاب به «قارون» ««وَ ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ»؛ در میان آنچه خدا به تو داده است سراى آخرت را جستجو کند»(38) و تمام مشکلات و عوارض آن را پذیرا شود، حساب دیگرى خواهد بود.

در حدیثى مى‏خوانیم، یکى از یاران امام صادق علیه السّلام ضمن اظهار ناراحتى عرض کرد: به خدا سوگند! ما طالب دنیا هستیم و آن را دوست داریم. امام علیه السّلام فرمود: (بگو ببینم) با (اموال) دنیا چه خواهى کرد؟ عرض کرد: وسایل زندگى‏

خودم و فرزندانم را فراهم مى‏کنم با آن صله رحم بجا مى‏آورم و به نیازمندان صدقه مى‏دهم و حج و عمره بجا مى‏آورم. فرمود: «لیس هذا طلب الدّنیا، هذا طلب الآخرة؛ این طلب دنیا نیست، طلب آخرت است»(39)

2- دنیا و دیدگاههاى مردم‏

: همه مى‏دانند زندگى این جهان براى کسى جاودان نیست، با چشم خود کودکان را مى‏بینند که در مدت کوتاهى، جوان و جوانان پیر و پیران راهى جهان دیگر مى‏شوند.

صفحات ترحیم روزنامه‏ها همه شب در مقابل چشمان ماست، هر شب آگهى مرگ عزیزانى را مى‏بینیم که بستگان و دوستانشان به خاطر آنها به سوگ نشسته‏اند، مخصوصا در عصر ما که فاصله مرگ و زندگى از هر زمان کوتاهتر شده است ناگهان هواپیمایى سقوط مى‏کند و هر قطعه‏اى از گوشت سرنشینان آن به گوشه‏اى از کوه و صحرا پرتاب مى‏شود. حوادث دیگر همه روز در همه جاده‏ها مرگ و میر مى‏آفریند، حتى کشته‏شدگان حوادث وسایل نقلیه شهرهاى بزرگ بیش از کشته‏شدگان یک جنگ است.

از این گذشته همین زندگى چند روزه آمیخته با انواع درد و رنجهاست، کافى است سرى به بیمارستان‏ها بزنیم کودکان و جوانان و پیرانى را ببینیم که با انواع بیمارى‏ها دست به گریبانند و ناله مى‏کنند. سرى به زندان‏ها بزنیم و افرادى را که به دلایل مختلف مظالم و ستم‏ها، اشتباهات و خطاها، هواپرستى‏ها و خودخواهى‏ها دربند هستند از نزدیک مشاهده کنیم.

ولى با این حال غالب مردم مى‏کوشند همه این مسائل را به فراموشى‏

بسپارند و آرامش کاذبى از این طریق به دست آورند. آرامشى که همچون آرامش پرنده‏اى است که سر خود را در برف فرو کرده تا صیّاد را نبیند، غافل از این که صیّاد او را مى‏بیند و به زودى گلوى او را مى‏فشارد.

امام امیر مؤمنان على علیه السّلام براى از میان بردن این غفلت و فراموشى مرگبار، در جاى جاى خطبه‏هاى نهج البلاغه هشدارهاى عجیبى مى‏دهد و از طرق مختلف افکار خفته را بیدار مى‏سازد.

گاه مى‏فرماید: دنیا دار فناء و عناء و غیر و عبر است (سراى نیستى و رنج و دگرگونى و عبرت‏هاست).

گاه آمیخته بودن زندگى دنیا را با انواع مشکلات یادآور مى‏شود.

گاه نزدیکى فاصله مرگ و زندگى را به خاطر مى‏آورد.

گاه به این حقیقت، توجه مى‏دهد که ساعات عمر بازگشتى ندارد در حالى که مواهب مادى دیگر همه قابل جبران است و به راستى اگر انسان حدّ اقل هفته‏اى یک بار مرورى بر بعضى از این خطبه‏ها کند هرگز گرفتار آن غفلت مرگبار نمى‏شود.

3- چگونه در مواهب دنیا سعادت آخرت را بجوییم؟

گاه انسان دنیا را براى اشباع هوا و هوسها، برترى‏جویى، و استثمار و استعمار دیگران مى‏طلبد.

و گاه آن را براى رفاه در حدّ معقول.

و گاه آن را براى فراهم آوردن امکانات جهت خدمت به دیگران.

و گاه آن را تقویت پایه‏هاى اقتصاد جامعه اسلامى و مجد و عظمت و سربلندى آن و نفى هر گونه وابستگى به دیگران و دریوزگى از آنان.

بدیهى است این اهداف کاملا با هم متفاوت و مختلف است.

اوّلى گرفتار زشت‏ترین صفات انسانى است و دوّمى به سوى اهداف مباح و بهره‏گیرى از نعمتهاى الهى حرکت مى‏کند، سوّمى عبادتى کم نظیر دارد و چهارمى بهترین خدمات انسانى و اسلامى را انجام مى‏دهد، و آنچه در مذمت دنیا در خطبه بالا و احادیث معصومین علیهم السّلام و حتى قرآن مجید آمده است در واقع اشاره به گروه اوّل است و همان است که رأس کلّ خطیئة و سرچشمه تمام گناهان شمرده شده، و هر کس گرفتار آن شود بدبختى دنیا و آخرت را براى خود خریده است.

بنابر این مبادا نکوهش دنیا و دنیاپرستان به این معنى تفسیر شود که اسلام مردمى فقیر و جامعه‏اى بینوا را مى‏پسندد و به آن توصیه مى‏کند.

آنچه در بالا گفته شد دقیقا در روایات اسلامى آمده است، در یکجا مى‏خوانیم که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «ملعون ملعون من عبد الدّینار و الدّرهم؛ کسى که درهم و دینار را بپرستد، رانده شده از راه خداست رانده شده از راه خداست»(40)

عالم بزرگوار مرحوم «صدوق» در تفسیر این حدیث مى‏گوید: «یعنی به من یمنع زکاة ماله و یبخل بمواسات إخوانه فیکون قد آثر عبادة الدّینار و الدّرهم على عبادة خالقه؛ مقصود پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله کسى است که در حق نیازمندان و زکات مال را نمى‏پردازد و از مواسات و کمک به برادران دینى بخل مى‏ورزد، از این جهت عبادت دینار و درهم را بر عبادات خدا مقدّم داشته است»(40)

در جاى دیگر مى‏خوانیم که على علیه السّلام با آن زهد و تقواى بى‏نظیر به این مسأله افتخار مى‏کند که در دوران حکومت او تمام مردم کوفه از زندگانى مطلوب‏

و قابل قبولى برخوردار بودند، مى‏فرماید: «ما اصبح بالکوفة احد إلّا ناعما، إنّ ادناهم منزلة لیأکل البّر و یجلس فی الظّلّ و یشرب من ماء الفرات؛ تمام مردم کوفه داراى زندگى مرفهى هستند، کمترین آنها از گندم استفاده مى‏کند (توجه داشته باشید نان جو خوراک فقیران بود) و خانه و سر پناهى دارد و از آب آشامیدنى گوارایى (آب فرات) استفاده مى‏کند»(41)


1) سند خطبه:در کتاب «تحف العقول» که به احتمال قوىّ قبل از نهج البلاغه تألیف شده قسمت مهمّى از این خطبه آمده است و «زمخشرى» بخش اوّل این خطبه را در اوایل کتاب «ربیع الابرار» آورده است و بخش دیگرى را در اوایل جلد دوّم آن ذکر کرده و با تفاوتهایى که میان نقل او و سیّد رضى رحمه اللّه وجود دارد روشن مى‏شود که او آن را از منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه گرفته و «قاضى قضاعى» (از علماى قرن پنجم و از نزدیکان یکى از خلفاى فاطمى در مصر) نیز بخشى از خطبه را در کتاب «دستور معالم الحکم» با تفاوتهایى ذکر کرده و مرحوم «شیخ طوسى» نیز آن را در کتاب «امالى» آورده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 252).

2) مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 252.

3) «بطاء» جمع «بطیئه» به معنى کند و غیر سریع است.

4) «مغادر» از مادّه «غدر» به معنى ترک گفتن چیزى است به همین جهت کسى که عهد و پیمان خود را بشکند و ترک کند مى‏گویند غدر کرده است و به گودالهاى آب «غدیر» مى‏گویند به خاطر آن که مقدارى از آب باران در آن جا ترک و رها شده است.

5) «ثواب الأعمال» (بنا به نقل شرح نهج البلاغه خویى جلد 8، صفحه 57)، این حدیث نخستین حدیثى است که در کتاب «ثواب الأعمال» آمده است.

6) یوسف، آیه 53.

7) بقره، آیه 197.

8) یوسف، آیه 23.

9) «حمت» از مادّه «حمایت» به معنى بازداشتن و جلوگیرى کردن است لذا به کسانى که از دشمنان و مخالفان کسى جلوگیرى مى‏کنند حامى گفته مى‏شود.

10) «هواجر» جمع «هاجرة» به معنى وسط روز در هواى گرم و داغ است.

11) «نصب» به معنى رنج و تعب است.

12) «الرىّ» به معناى سیراب شدن آمده است.

13) خطبه، 193 (همّام).

14) «موتر» از مادّه «وتر» (بر وزن خبر) به معنى زه کمان گرفته شده است و موتر به معنى کسى است که کمان خود را زه کرده و براى تیراندازى آماده ساخته است. (توجه داشته باشید که کمان از دو قسمت تشکیل مى‏یابد قسمت اوّل قوس فنر مانندى که به همین نام قوس نامیده مى‏شد و قسمت دوّم «زه» که معمولا از روده حیوانات درست مى‏شد و به صورت طناب باریک و محکمى بود و دو سر قوس را به هم پیوند مى‏داد. هنگامى که ته تیر را روى زه مى‏گذاشتند و آن را مى‏کشیدند قوس کمى جمع مى‏شد و هنگامى که رها مى‏کردند به جلو پرتاب مى‏گشت).

15) «تؤسى» از مادّه «اسو» (بر وزن اسب) به معنى مداوا کردن و درمان زخم است.

16) «عطب» به معنى هلاکت است.

17) «ینقع» از مادّه «نقع» (بر وزن نفع) به معنى سیراب کردن و سیراب شدن است.

18) بحار الانوار، جلد 6، صفحه 132.

19) «زلّ» از مادّه «زلّ» (بر وزن حلّ) به معنى لغزیدن و سقوط کردن یا سریع گذشتن است.

20) «رىّ» به معنى سیراب شدن است.

21) بحار الانوار، جلد 70، صفحه 166.

22) بحار الانوار، جلد 75، صفحه 238.

23) کلمات قصار، جمله 32.

24) بحار الأنوار، جلد 8، صفحه 191، حدیث 168.

25) بقره، آیه 261.

26) توبه، آیه 111.

27) آل عمران، آیه 77.

28) در حقیقت جمله ان الّذی امرتم به … اشاره به احکام خمسه تکلیفیه است و جمله ما احل لکم … ناظر به «احکام وضعیه» مى‏باشد بنا بر این دلیلى ندارد که ما این دو جمله را مترادف و تأکید یکدیگر بدانیم آن گونه که بعضى از شارحان نهج البلاغه ذکر کرده‏اند.

29) حج، آیه 78.

30) بحار الأنوار، جلد 22، صفحه 264.

31) نحل، آیه 115 و 114.

32) اگر چه جمعى از شارحان نهج البلاغه معتقدند که «طلبه» در جمله بالا نایب فاعل «المضمون» نیست و نایب فاعل آن «رزق» است که در جمله‏هاى سابق آمد ولى با کمى دقت روشن مى‏شود که این مطلب هماهنگى دو جمله فوق را (المضمون لکم … المفروض علیکم) بر هم مى‏زند و هماهنگى این دو جمله ایجاب مى‏کند که «طلب» و «عمل» هر دو نایب فاعل باشند یکى براى «المضمون» و دیگرى براى «المفروض» بنا بر این معنى جمله چنین مى‏شود: «نباید چیزى که خداوند طلب (و تحصیل) آن را براى شما تضمین کرده از چیزى که عملش بر شما واجب شده است، نزد شما برترى داشته باشد». (به تعبیر دیگر طلب در این جا به معنى تحصیل و فراهم کردن روزى از ناحیه خداست).

33) «دخل» از مادّه «دخل» در این گونه موارد به معنى فاسد شدن داخل چیزى است و (دخل بر وزن دغل) به معنى امور فاسدى است که در درون انسان داخل مى‏شود و عقل یا جسم او را آسیب مى‏رساند و گاه واژه مدخول، به افراد دیوانه یا سبک مغز اطلاق مى‏گردد.

34) اصول کافى، جلد 1، صفحه 30.

35) «بغتة» و «بغت» (بر وزن وقت) به معنى چیزى است که ناگهانى رخ مى‏دهد.

36) بحار الأنوار، جلد 75، صفحه 160.

37) آل عمران، آیه 102.

38) قصص، آیه 77.

39) وسائل الشیعه، جلد 12، صفحه 19.

40) بحار الأنوار، جلد 70، صفحه 140.

41) همان مدرک جلد 40، صفحه 327.