و من خطبة له علیه السّلام
و فیها مواعظ للنّاس
از خطبههاى امام علیه السّلام است که در آن اندرزهاى مهمى به مردم مىدهد.
خطبه در یک نگاه
در بخش اوّل این خطبه، امام علیه السّلام حمد و ثناى الهى را با تعبیراتى قرین مىکند که راه خداشناسى را براى انسان هموار مىسازد و راه و روش شهادت به اخلاص را به انسان مىآموزد و اهمیّت گواهى به توحید و نبوّت را با تعبیرات پر معنایى نشان مىدهد.
در بخش دیگرى از این خطبه، همه مخاطبین را به تقواى الهى دعوت
مىکند و آثار و برکات تقوا در وجود انسان را بر مىشمرد.
در بخش سوّم، سخن از ناپایدارى دنیا و سرعت زوال نعمتها و ناتمام ماندن آرزوها و کم بودن فاصله زندگى و مرگ مىگوید.
در بخش چهارم این خطبه با نصایح و اندرزهاى دقیق و حساب شده، همگان را به اطاعت پروردگار دعوت مىکند و از فراموشى جهان آخرت و گرفتار شدن در چنگال غفلت و عدم توجه به وضع دنیاى زودگذر بر حذر مىدارد.
ارتباط این چهار بخش در ایجاد یک مجموعه، از اندرزهاى منسجم بر کسى پوشیده نیست.
تعبیرات این خطبه چنان فصیح و بلیغ و لطیف است که نویسنده کتاب «الطراز» (امام یحیى زیدى از علماى قرن هشتم) در پایان این خطبه بیانى دارد که عین عبارت او چنین است: «لو کان کلام من کلام البشر معجزة لکان هذا هو الأوّل و لو أعجز شیء من الکلام بعد کلام اللّه لکان هذا هو الثّانی؛ اگر سخنى از سخنان بشر معجزه باشد این نخستین آنهاست و اگر کلامى بعد از کلام خدا اعجاز آمیز باشد این همان کلام دوّم است»(2)
بخش اوّل
الحمد للّه الواصل الحمد بالنّعم و النّعم بالشّکر. نحمده على آلائه، کما نحمده على بلائه. و نستعینه على هذه النّفوس البطاء عمّا أمرت به، السّراع إلى ما نهیت عنه. و نستغفره ممّا أحاط به علمه، و أحصاه کتابه: علم غیر قاصر، و کتاب غیر مغادر. و نؤمن به إیمان من عاین الغیوب، و وقف على الموعود، إیمانا نفى إخلاصه الشّرک، و یقینه الشّکّ. و نشهد أن لا إله إلّا اللّه وحده لا شریک له، و أنّ محمّدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم عبده و رسوله، شهادتین تصعدان القول، و ترفعان العمل. لا یخفّ میزان توضعان فیه، و لا یثقل میزان ترفعان عنه.
ترجمه
ستایش مخصوص خداوندى است که حمد را به نعمت، و نعمت را به شکر پیوند داد، او را بر نعمتهایش ستایش مىکنیم آن گونه که بر بلاهایش، و از او در برابر این نفوس سست و تنبل که در انجام اوامرش کندى مىکنند و در ارتکاب نواهیش سرعت دارند، یارى مىطلبیم، و از گناهانى که علم او به آنها احاطه دارد و کتاب او (نامه اعمال ما) آنها را شماره کرده، آمرزش مىطلبیم، همان علمى که در هیچ موردى قصورى ندارد و کتابى که چیزى را فروگذار نمىکند.
و به او ایمان داریم همچون کسى که اسرار نهانى را با چشم مشاهده مىکند، و در کنار آنچه وعده داده شده (از معاد و رستاخیز) ایستاده و آگاهى دارد، ایمانى که اخلاص آن شرک را نفى مىکند و یقین آن شک و تردید را مىزداید،
و شهادت مىدهیم که معبودى جز خداوند نیست، یگانه است و همتایى ندارد و محمّد (صلّى اللّه علیه و آله و سلم) بنده و فرستاده اوست، شهادتى که سخن را بالا مىبرد و عمل را به پیشگاه خدا و مرحله قبول مىرساند، شهادتى که در هر میزانى گذاشته شود سبک نخواهد بود و از هر میزانى برگرفته شود سنگین نمىگردد!
شرح و تفسیر
باورهاى پربار!
امام علیه السّلام در بخش اوّل این خطبه به نکات مهمى در زمینه حمد و ثناى الهى و استعانت از ذات پاک او و استغفار در برابر گناهان، اشاره مىفرماید.
نخست مىگوید: «ستایش مخصوص خداوندى است که حمد را به نعمت و نعمت را به شکر پیوند داد» (الحمد للّه الواصل الحمد بالنّعم و النّعم بالشّکر).
قرین بودن حمد به نعمت از این جاست که حمد و سپاس او، انسان را لایق نعمتهایش مىسازد و این حمد سبب برخوردارى بندگان از نعمت او مىگردد. همچنین رابطه نعمت با شکر از این جهت است که نعمت سبب شکرگزارى است چرا که بندگان در برابر هر نعمتى موظف به شکرگزارى هستند و بر هر نعمتى، شکرى واجب است (در واقع حمد سبب تکوینى نعمتها و نعمتها سبب تشریعى شکرگزارى مىباشد).
گواه این معنا چیزى است که در خطبه 157 آمده مىفرماید: «الحمد للّه الّذی جعل الحمد مفتاحا لذکره، و سببا للمزید من فضله؛ ستایش مخصوص خداوندى است که حمد را کلید ذکر خود قرار داده و آن را سبب فزونى فضل و رحمتش ساخته است».
البتّه دو جمله بالا تفسیرهاى دیگرى از نظر تفاوت علت و معلولها مىتواند داشته باشد ولى آنچه در بالا آمد از همه مناسبتر است.
در دوّمین نکته، مىفرماید: «ما او را بر نعمتهایش ستایش مىکنیم آن گونه که بر بلاهایش» (نحمده على آلائه، کما نحمده على بلائه).
اشاره به این که بلاهاى الهى هم در واقع، نوعى نعمت است همان گونه که در بحث فلسفه آفات و بلاها ضمن مباحث توحید و عدل بیان کردهایم. گاه بلاها سبب بیدارى و بازگشت به سوى خدا و ترک معاصى است و گاه ظاهرا بلا است ولى در باطن، نعمت است و ما تشخیص نمىدهیم. گاه کفار گناهان است و گاهى سبب شناخت قدر نعمتهاست چرا که تا انسان نعمتى را از دست ندهد و به مصیبتى گرفتار نشود ارزش نعمتها را نمىشناسد و گر نه خداوند حکیم على الاطلاق بىجهت کسى را گرفتار بلایى نمىکند پس بلاى او هم رحمت است و درد او درمان.
در سوّمین نکته، مىفرماید: «از او در برابر این نفوس سست و تنبل که در انجام اوامرش کندى مىکنند و در ارتکاب نواهیش سرعت دارند یارى مىطلبیم!» (و نستعینه على هذه النّفوس البطاء(3) عمّا أمرت به، السّراع إلى ما نهیت عنه).
اشاره به این که نفوس انسانى تا به مرحله کمال نفس مطمئنه نرسد در انجام اوامر الهى سستى مىکند و در ارتکاب گناهانى که با غرایز حیوانى سازگار است، شتاب مىگیرد و تا کمک و یارى پروردگار نباشد گذشتن از مرحله نفس امّاره و رسیدن به مرحله لوامه و عبور از آن و وصول به نفس مطمئنه کارى بس دشوار است.
در چهارمین نکته، مىفرماید: «از گناهانى که علم او به آنها احاطه دارد و
کتاب او (نامه اعمال ما) آنها را شماره کرده آمرزش مىطلبیم، همان علمى که در هیچ مورد قصورى ندارد و کتابى که چیزى را فروگذار نمىکند» (و نستغفره ممّا أحاط به علمه، و أحصاه کتابه: علم غیر قاصر، و کتاب غیر مغادر(4)).
اشاره به این که تا از گناه استغفار نکنیم و صفحه دل را از زنگار آن شستشو ندهیم، هرگز نمىتوانیم از وسوسههاى نفس دور بمانیم و به مقام قرب او نایل شویم و به آن مرحله از ایمان که در جملههاى آینده مىآید، برسیم، در واقع استغفار هم تکمیلى است براى بحث گذشته و هم مقدمهاى است براى بحث آینده.
و در پنجمین نکته، در واقع به سراغ نتیجه نهایى این بحث رفته و مىفرماید: «ما به او ایمان داریم همچون کسى که اسرار نهانى را با چشم مشاهده مىکند، و در کنار آنچه وعده داده شده (از معاد و رستاخیز) ایستاده و آگاهى دارد، ایمانى که اخلاص آن، شرک را نفى مىکند و یقین آن، شک و تردید را مىزداید» (و نؤمن به إیمان من عاین الغیوب، و وقف على الموعود، إیمانا نفى إخلاصه الشّرک، و یقینه الشّکّ).
اشاره به این که هنگامى که حمد و ستایش الهى با شکر نعمتها آمیخته شد و انسان از بوته آزمایشها سالم به در آمد از وسوسههاى نفس برکنار ماند، و هوسها را تحت کنترل در آورده، و از لغزشهاى خود به طور کامل استغفار نمود، مىتواند به مرحله کمال ایمان برسد، ایمانى در سرحدّ شهود، گویى خدا را با چشم دل مىبیند و بهشت و دوزخ و پاداشهاى نیکوکاران و کیفرهاى
بدکاران را مشاهده مىکند ایمانى خالص از هر گونه شائبه شرک، و یقینى پاک از آلودگى به شک.
آرى یقین مراتبى دارد: مرتبه اوّل، مرحلهاى است که انسان از طریق استدلال به آن راه مىیابد و آن را علم الیقین مىگویند.
مرحله دوّم، آن است که انسان از طریق شهود به آن مىرسد گویى از دور با چشم خود انوار الهى را مشاهده مىکند و صحنههاى قیامت را مىبیند و آن را عین الیقین مىگویند.
مرحله سوّم، که مرحله نهایى است آن است که گویى نزدیک مىشود و همه چیز را لمس مىکند، انوار الهى اطراف او را احاطه مىنماید و نسیم روح بخش بهشتى، روح او را نوازش مىکند و آتش سوزان دوزخ بر تنش اثر مىگذارد و آن را حقّ الیقین مىنامند، بنا بر این منظور از جمله «عاین» و «وقف» همان مرحله نهایى ایمان و یقین است که انسان بالمعاینه و از نزدیک به مقام شهود مىرسد و در کنار آن قرار مىگیرد.
و سرانجام امام علیه السّلام به سراغ شهادت بر توحید و نبوت مىرود و این بخش از خطبه را با آن پایان مىدهد، مىفرماید: «شهادت مىدهیم که معبودى جز خداوند نیست، یگانه است و همتایى ندارد و محمّد صلّى اللّه علیه و آله بنده و فرستاده اوست، شهادتى که سخن را بالا مىبرد و عمل را به پیشگاه خدا و مرحله قبول مىرساند، شهادتى که در هر میزانى گذاشته شود سبک نخواهد بود و از هر میزانى برگرفته شود سنگین نمىگردد» (و نشهد أن لا إله إلّا اللّه وحده لا شریک له، و أنّ محمّدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم عبده و رسوله، شهادتین تصعدان القول، و ترفعان العمل. لا یخفّ میزان توضعان فیه، و لا یثقل میزان ترفعان عنه).
اشاره به این که اگر شهادت بر توحید و نبوّت از درون جان برخیزد و آثار آن در گفتار و عمل ظاهر شود آن چنان پاک و خالص مىگردد که سنگینترین وزنهها را در میزان اعمال در قیامت تشکیل مىدهد که اگر آن در ترازوى عمل باشد چیزى کم ندارد و اگر نباشد هر چه در آن بگذارند وزنى نخواهد داشت.
از این تعبیر به خوبى روشن مىشود که شهادت بر توحید و نبوّت آن گاه کار ساز است که آثار آن در گفتار و رفتار انسان کاملا نمایان گردد و همه در مسیر آن قرار گیرد.
در حدیثى از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم که خداوند به «موسى بن عمران علیه السّلام فرمود: «اى موسى لو أنّ السّموات و عامریهنّ عندی، و الأرضین السّبع فی کفّة و لا إله إلّا اللّه فی کفّة، مالت بهنّ لا اله إلّا اللّه؛ اگر آسمانها و اهل آسمانها و زمینهاى هفتگانه را در یک کفّه ترازو قرار دهند، و لا إله إلّا اللّه را در یک کفّه دیگر، کفّه «لا إله إلّا اللّه» سنگینى خواهد کرد»(5)
بدیهى است که منظور از سنجش و ترازو در این جا سنجش وزنى و ترازوهاى مربوط به آن نیست بلکه منظور سنجش ارزشى است با معیارهاى عقلى و معنوى.
—
نکته
پایههاى اصلى خوشبختى و نجات
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه که در واقع مقدمهاى است براى بخش دوّم که پیرامون اهمیّت تقوا و آثار آن سخن مىگوید در حقیقت ریشههاى تقوا را بیان
فرموده که مهمترین آنها ایمان و یقین و معرفت است، ایمانى قوى و محکم، آن چنان که گویى خدا را با چشم دل مىبیند و نعمتهاى بهشتى و آتشهاى دوزخى را مشاهده مىکند و به یقین، چنین ایمانى خمیر مایه تقواست.
اضافه بر این به موانع اصلى این امر که همان نفس سرکش است اشاره فرموده، راه نجات از آن را استمداد از الطاف الهى مىشمرد و همان چیزى را مىفرماید که در سوره یوسف درباره «یوسف» یا درباره «زلیخا» آمده است: «إنّ النّفس لامّارة بالسّوء إلّا ما رحم ربّی؛ نفس (سرکش) انسان را بسیار به سوى بدىها مىخواند مگر آنچه را پروردگارم رحم کند»(6)
و براى رسیدن به این هدف از ابزار مختلفى از جمله حمد و ستایش پروردگار و شکر و سپاس او در برابر نعمتها و بلاها استفاده مىفرماید و از استغفار و توبه که یکى از عوامل مؤثر موفقیّت در این مسیر است، کمک مىگیرد.
هنگامى که این نسخه الهى و این برنامه آسمانى پایان مىگیرد بحث تقوا را شروع مىکند بحثى دلنشین و بسیار مؤثر و اگر معلّمان و مربیان و استادان درس اخلاق براى رسیدن به این هدف از همین طریق که امام علیه السّلام به ما آموخته است استفاده کنند به یقین تأثیر سخن و نفوذ کلامشان قطعى خواهد بود.
بخش دوّم
أوصیکم، عباد اللّه، بتقوى اللّه التّی هی الزّاد و بها المعاذ: زاد مبلغ، و معاذ منجح. دعا إلیها أسمع داع، و وعاها خیر واع. فأسمع داعیها، و فاز واعیها.
عباد اللّه، إنّ تقوى اللّه حمت أولیاء اللّه محارمه، و ألزمت قلوبهم مخافته، حتّى أسهرت لیالیهم، و أظمأت هواجرهم، فأخذوا الرّاحة بالنّصب، و الرّیّ بالظّماء؛ و استقربوا الأجل فبادروا العمل، و کذّبوا الأمل فلاحظوا الأجل.
ترجمه
اى بندگان خدا! شما را به تقوا سفارش مىکنم، که هم زاد و توشه (سفر آخرت) است و هم پناهگاه (در برابر عذاب الهى)، زاد و توشهاى که انسان را به مقصد مىرساند، و پناهگاهى که او را (از خطرات) رهایى مىبخشد.
دعوت کنندهاى که سخنانش از همه مؤثرتر است به سوى آن دعوت کرده (خداوند و پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و همه انبیا و اولیا) و بهترین حافظ (همه عالمان دینى و پرهیزگاران)، آن را نگهدارى و پاسدارى نموده است، این دعوت کننده به تقوا، دعوت خویش را به گوش همگان رسانیده، و پاسدار آن، در کار خود پیروز بوده است.
اى بندگان خدا! (بدانید) تقواى الهى دوستان خدا را از ارتکاب گناهان باز داشته، و قلوبشان را قرین خوف و خشیّت ساخته، تا آن جا که شبهایشان را بیدار، و روزهایشان را گرم و سوزان کرده است، آنها (شب زنده دارند و روزهدار)،
مشقت را به جاى استراحت و تشنگى را به جاى سیرابى پذیرفتهاند، سر آمد زندگى را نزدیک مىدانند، از این رو در انجام اعمال نیک شتاب دارند و آرزوهاى دور و دراز را دروغ مىشمرند، از این رو همواره پایان زندگى و مرگ را در نظر دارند.
شرح و تفسیر
برترین فضیلت انسان
امام علیه السّلام بعد از مقدمه متین و محکم و حساب شدهاى که در بخش اوّل این خطبه بیان فرمود در این بخش به سراغ مهمترین فضیلت انسانها مىرود که همان تقوا است. نخست به آثار اخروى آن اشاره کرده مىفرماید: «اى بندگان خدا! شما را به تقوا سفارش مىکنم که زاد و توشه (سفر آخرت) است و هم پناهگاه (در برابر عذاب الهى)، زاد و توشهاى که انسان را به مقصد مىرساند، و پناهگاهى که او را (از خطرات) رهایى مىبخشد» (أوصیکم، عباد اللّه، بتقوى اللّه الّتی هی الزّاد و بها المعاذ: زاد مبلغ، و معاد منجح).
بدیهى است انسان در سفرهاى طولانى و پر خوف و خطر نیاز به دو چیز دارد: زاد و توشه کافى و منزلگاههایى که او را از خطرات حفظ کند.
همان گونه که قرآن مجید مىفرماید: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى»؛ زاد و توشه برگیرید و بهترین زاد و توشه، تقواست»(7) و در داستان یوسف علیه السّلام هنگامى که بر لب پرتگاه گناه قرار گرفت، از نیروى تقوا براى نجات خود، استفاده کرد، قرآن مىگوید: ««قالَ مَعاذَ اللَّهِ»؛ گفت به خدا پناه مىبرم»(8) و راستى تقوا پناهگاهى است، مطمئن و محکم، در برابر سیل خروشان هواى
نفس و وسوسههاى شیاطین و پناهگاهى است براى نجات از آتش دوزخ در قیامت و بهترین زاد و توشهها براى این سفر پر خوف و خطر است.
سپس براى بیان اهمیّت تقوا مىافزاید: «دعوت کنندهاى که سخنانش از همه نافذتر است به سوى آن دعوت کرده (اشاره به خداوند یا پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله یا همه انبیا و اولیا است) و بهترین نگهدارنده، آن را نگهدارى و پاسدارى نموده است (اشاره به همه پرهیزگاران و پیروان مکتب انبیاست) آرى دعوت کننده به سوى تقوا، دعوت خود را به گوش همگان رسانید و پاسدار آن در کار خود پیروز شد» (دعا إلیها أسمع داع، و وعاها خیر واع. فأسمع داعیها، و فاز واعیها).
در جملههاى بالا خواندیم که دعوت کننده به تقوا بهترین دعوت کنندگان بود همان طور که پاسدار تقوا بهترین پاسدار است.
بعضى گفتهاند: منظور از دعوت کننده به تقوا ذات پاک خداوند یا شخص پیغمبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله بود که از سوى خدا سخن مىگفت و منظور از پاسدار تقوا على علیه السّلام است ولى بعید نیست که هر دو، مفهوم عامى داشته باشد که همه دعوت کنندگان راستین و بزرگ به تقوا و پاسداران آنرا شامل شود هر چند سرچشمه اصلى، ذات پاک خدا و پیامبر او و امام المتقّین على بن ابى طالب علیه السّلام است.
سپس امام علیه السّلام به آثار بسیار پر ارزش تقوا در بندگان خاص خدا پرداخته چنین مىفرماید: «اى بندگان خدا! تقواى الهى دوستان خدا را از ارتکاب گناهان بازداشته و قلبهایشان را قرین خوف و خشیّت ساخته، تا آن جا که شبهایشان را بیدار و روزهایشان را گرم و سوزان کرده است» (عباد اللّه، إنّ تقوى اللّه حمت(9) أولیاء اللّه محارمه، و ألزمت قلوبهم مخافته، حتّى
أسهرت لیالیهم، و أظمأت هواجرهم(10)).
بدیهى است دو تعبیر بالا که درباره روز و شب شده، دو تعبیر کنایى لطیف است و منظور شب زندهدارانى است که در دل شب به پا مىخیزند و خواب را از خود دریغ داشته به راز و نیاز با پروردگار مىپردازند و روزها را روزه مىگیرند و به یاد خدا هستند.
این تعبیر، نشان مىدهد که تقواى الهى سرچشمه حرکت به سوى تمام خوبیها و نیکیهاست چرا که وقتى انسان در درون خود احساس مسئولیت کند حرکت او به سوى اطاعت اوامر الهى و ترک معاصى آغاز مىشود، و شب زندهداریها و روزه گرفتنها بخشى از آثار این خدا ترسى باطنى است که نامش تقوا است.
و در ادامه سخن مىافزاید: «آنها (در طریق عبودیّت پروردگار) مشقت را به جاى راحتى و تشنگى را به جاى سیرابى پذیرفتهاند، سرآمد زندگى را نزدیک مىدانند به همین دلیل در انجام اعمال نیک شتاب دارند، و آرزوهاى دور و دراز را دروغ مىشمرند، از این رو همواره پایان زندگى و مرگ را در نظر دارند» (فأخذوا الرّاحة بالنّصب(11)، و الرّیّ(12) بالظّماء؛ و استقربوا الأجل فبادروا العمل، و کذّبوا الأمل فلا حظوا الأجل).
آرى در آن هنگام که راحت طلبان خوشگذران، آلوده انواع گناهانند آنها براى نجات از گناه و انجام مسئولیتها از آسایش چشم مىپوشند، آنها همچون فریفتگان دنیا نیستند که در دام آرزوهاى دور و دراز گرفتار شوند و گذشتن ساعات و روزها و پایان عمر را به فراموشى بسپارند.
جملههاى «فبادروا» و «فلاحظوا» در واقع نتیجه و معلول جملههاى «و استقربوا» و «کذّبوا» مىباشد یعنى آن کسى که سر آمد عمر را نزدیک مىبیند، به عمل مىپردازد و آن کسى که آرزوها را تکذیب مىکند به یاد مرگ است، البتّه تحمل ناراحتیهاى این جهان سبب آرامش و آسایش جاودان آنها مىشود آن گونه که امام علیه السّلام در جاى دیگر مىفرماید: «صبروا أیّاما قصیرة أعقبتهم راحة طویلة؛ آنها (پرهیزگاران) ایّام کوتاهى را شکیبایى کردند و این کار راحتى طولانى براى آنها فراهم ساخت»(13)
بخش سوّم
ثمّ إنّ الدّنیا دار فناء و عناء، و غیر و عبر؛ فمن الفناء أنّ الدّهر موتر قوسه، لا تخطىء سهامه، و لا تؤسى جراحه. یرمی الحیّ بالموت، و الصّحیح بالسّقم، و النّاجی بالعطب. آکل لا یشبع، و شارب لا ینقع. و من العناء أنّ المرء یجمع ما لا یأکل و یبنی ما لا یسکن، ثمّ یخرج إلى اللّه تعالى لا مالا حمل، و لا بناء نقل! و من غیرها أنّک ترى المرحوم مغبوطا، و المغبوط مرحوما؛ لیس ذلک إلّا نعیما زلّ، و بؤسا نزل. و من عبرها أنّ المرء یشرف على أمله فیقتطعه حضور أجله. فلا أمل یدرک، و لا مؤمّل یترک. فسبحان اللّه ما أعزّ سرورها! و أظمأ ریّها! و أضحى فیئها! لا جاء یردّ، و لا ماض یرتدّ. فسبحان اللّه، ما أقرب الحیّ من المیّت للحاقه به، و أبعد المیّت من الحیّ لانقطاعه عنه!
ترجمه
(آگاه باشید) دنیا سراى فنا، مشقت، دگرگونى و عبرت است. از نشانههاى فناى آن، این است که این جهان همچون تیرانداز ماهرى است که کمان را آماده ساخته (هرگز) تیرهایش به خطا نمىرود، و مجروحانش بهبودى نمىیابند. زندگان را هدف تیرهاى مرگ و تندرستان را هدف بیمارى، و نجات یافتگان را هدف هلاکت قرار مىدهد. دنیا خورندهاى است که هرگز از خوردن (انسانها) سیر نمىشود و نوشندهاى است که (از نوشیدن خون بشر) هیچ گاه عطش او فرو نمىنشیند.
و از نشانههاى درد و رنج دنیا این است که انسان اموالى را گردآورى
مىکند که هرگز نمىتواند آن را بخورد و مصرف کند، و بناهایى مىسازد که هیچگاه در آن ساکن نمىشود، سپس از این جهان به سوى خدا مىرود در حالى که نه مالى با خود مىبرد و نه خانهاى را همراه خویش منتقل مىسازد.
و از نشانههاى دگرگونى آن، این است که آن کس که روزى مورد ترحم مردم بوده است روز دیگر مورد غبطه آنها واقع مىشود، و آن کس که مورد غبطه بود مورد ترحم قرار مىگیرد، و این نیست مگر به خاطر زوال سریع نعمتها و نزول ناگهانى بلاها.
و از نشانههاى عبرتانگیز بودن آن، این است که انسان در حالى که نزدیک است به آرزوهایش برسد ناگهان اجلش فرا مىرسد و امیدش را قطع مىکند، نه او به آرزو رسیده و نه آنچه مورد آرزوى اوست بقایى دارد.
سبحان اللّه چه کمیاب است سرور و نشاط در این دنیا! و چه تشنگى زاست سیراب شدنش، و چه زود سایههایش از میان مىرود. نه آنچه قرار است رخ دهد، قابل پیشگیرى است و نه آنچه گذشته است باز مىگردد.
سبحان اللّه چقدر زندگان به مردگان نزدیکند چرا که به زودى به آنها ملحق مىشوند و چقدر مردگان از زندگان دورند، زیرا براى همیشه از آنها جدا شدهاند!
شرح و تفسیر
دگرگونیها و عبرتها
از آن جا که عامل مهم بى تقوایى دنیاپرستى و خود باختگى در برابر زرق و برق جهان مادى است، امام علیه السّلام به دنبال بحث تقوا سخن از بى اعتبارى دنیا و ناپایدارى و مصائب و رنجهاى آن مىگوید، تا ریشههاى بى تقوایى را بسوزاند، مىفرماید: «سپس (آگاه باشید که) دنیا سراى فنا، مشقت، دگرگونى و عبرت
است». (ثمّ إنّ الدّنیا دار فناء و عناء، و غیر و عبر).
به این ترتیب چهار ویژگى از ویژگىهاى دنیا را که تفکر در آن، انسان را به چهره واقعى دنیا آشنا مىسازد، برمىشمرد و در عبارات بعد، به شرح یک یک آنها مىپردازد و دقایق لطیفى درباره هر یک بیان مىکند.
نخست به سراغ ویژگى فنا پذیرى دنیا مىرود و مىفرماید: «از نشانههاى فناى دنیا این است که این جهان همچون، تیرانداز ماهرى است که کمان را آماده ساخته و تیرهایش به خطا نمىرود، و مجروحانش بهبود نمىیابند!» (فمن الفناء أنّ الدّهر موتر(14) قوسه، لا تخطىء سهامه، و لا تؤسى(15) جراحه).
چرا که کسى را از مرگ و پیرى و ناتوانى و بیمارى و درد و رنج، خلاصى نیست، لذا امام علیه السّلام در شرح این جمله، چنین مىفرماید: «دنیا زندگان را هدف تیرهاى مرگ، و تندرستان را هدف بیمارى، و نجات یافتگان را هدف هلاکت قرار مىدهد» (یرمی الحیّ بالموت، و الصّحیح بالسّقم، و النّاجی بالعطب(16)).
قدرتمندترین انسانها سرانجام در دام مرگ گرفتار مىشوند و قوىترین
تندرستان روزى به بستر بیمارى مىافتند و پیروزمندان، گرفتار شکست و ناتوانى مىشوند، آرى این طبیعت زندگى دنیاست و قانونى است که هیچ گونه استثنایى در آن راه ندارد و عجب این که همگان این را مىدانند و مىبینند، با این حال، دل به آن مىبندند و بر آن تکیه مىکنند و بدان مغرور مىشوند.
سپس سخن خود را در توضیح فناپذیرى دنیا با این جمله پایان مىدهد: «دنیا خورندهاى است که هرگز از خوردن (انسانها) سیر نمىشود و نوشندهاى است که (از نوشیدن خون بشر) هیچ گاه عطش او فرو نمىنشیند! (آکل لا یشبع، و شارب لا ینقع).(17)
امام علیه السّلام با اوصاف هشتگانهاى که براى دنیا بیان کرده، فناپذیرى آن را به روشنترین وجه نشان داده است که هر کس به راستى در آن بیندیشد فناى دنیا را با تمام وجودش، لمس مىکند.
سپس امام علیه السّلام به شرح و تفسیر عناء (درد و رنج) دنیا پرداخته مىفرماید: «از درد و رنج دنیا این است که انسان اموالى را گردآورى مىکند که هرگز نمىتواند آن را بخورد و مصرف کند، و بناهایى مىسازد که هیچگاه در آن ساکن نمىشود، سپس از این جهان به سوى خدا مىرود در حالى که نه مالى با خود مىبرد و نه خانهاى را همراه خویش منتقل مىسازد» (و من العناء أنّ المرء یجمع ما لا یأکل و یبنی ما لا یسکن، ثمّ یخرج إلى اللّه تعالى لا ما لا حمل، و لا بناء نقل).
آرى بسیارند کسانى که ثروت فراوان مىاندوزند ولى هرگز توفیق استفاده از آن جز به مقدار کم نمىیابند و فراوانند آنها که قصرها و کاخها براى خود مىسازند و جز مدت کمى در آن ساکن نمىشوند و گاه حتى یک روز هم در آن سکونت اختیار نمىکنند و یا چنان که دیدهایم تنها مراسم مرگشان در آن خانه
نو و پر زرق و برق برگزار مىشود، سرانجام همه را مىگذارند و مىگذرند و تنها از مال دنیا یک کفن با خود مىبرند و گاه آن را نیز نمىبرند و گاه لباسشان همان کفنشان است و خانه آنها همان قبرشان مىشود.
در حدیث جالب و پر معنایى که مرحوم «علامه مجلسى» از امیر مؤمنان على علیه السّلام نقل کرده چنین مىخوانیم: «کم من غافل ینسج ثوبا لیلبسه و إنّما هو کفنه و یبنی بیتا لیسکنه و إنّما هو موضع قبره؛ چه بسیار غافلانى که لباسى مىبافند که آن را بپوشند در حالى که کفن آنها مىشود و خانهاى بنا مىکنند که در آن ساکن شوند در حالى که قبر آنها خواهد شد»(18)
سپس در شرح و تفسیر سوّمین ویژگى دنیا چنین مىفرماید: «از دگرگونىهاى آن، این است که آن کس که روزى مورد ترحم مردم بوده است روز دیگر مورد غبطه آنها واقع مىشود، و آن کس که مورد غبطه بود، مورد ترحم قرار مىگیرد و این نیست مگر به خاطر زوال سریع نعمتها و نزول ناگهانى بلاها!» (و من غیرها أنّک ترى المرحوم مغبوطا، و المغبوط مرحوما؛ لیس ذلک إلّا نعیما زلّ(19)، و بؤسا نزل).
نه تنها در صفحات تاریخ که در زندگى روزمره خود نیز بارها دیدهایم افرادى که در اوج قدرت بودند و بسیار کسان آرزو مىکردند بخشى از قدرت آنها داشتند ولى ناگهان چنان سقوط کردند که همه بر آنها ترحم مىنمودند و بالعکس افراد را قابل ترحّمى را که هر کس وضع آنها را مىدید به حال آنها تأسّف مىخورد و گاه اشک مىریخت، به خاطر داریم که ناگهان به اوج قدرت صعود کردند و مورد غبطه و اعجاب همگان واقع شدند.
آرى تنها «قارون» نبود که یک روز چنان نمایش قدرت و ثروتى داد که
دلهاى ظاهر بینان بنى اسرائیل را پر از حسرت و آرزو کرد که اى کاش! به جاى او بودند، اما فرداى آن روز با یک زمین لرزه چنان شکافى در دل خاک پیدا شد که او و تمام گنجهایش را در دل خود جاى داد و آرزوکنندگان دیروز را به شکر الهى واداشت که چه خوب شد که به جاى او نبودند، آرى! تاریخ این گونه صحنهها را بسیار به خود دیده است.
شبانگه به دل قصد تاراج داشت
سحرگه، نه تن سر، نه سر تاج داشت
به یک گردش چرخ نیلوفرى
نه «نادر» به جاى ماند، نى نادرى
و در تفسیر چهارمین ویژگى دنیا یعنى عبرتانگیز بودن آن مىفرماید: «از نشانههاى عبرتانگیز بودن آن، این است که انسان در حالى که نزدیک است به آرزوهایش برسد ناگهان اجلش فرا مىرسد و امیدش را قطع مىکند، نه او به آرزو رسیده، و نه آنچه مورد آرزوى است باقى مىماند!» (و من عبرها أنّ المرء یشرف على أمله فیقتطعه حضور أجله. فلا أمل یدرک، و لا مؤمّل یترک).
آرى! گاهى انسان مقدمات زیادى براى رسیدن به مال و ثروت یا جاه و مقامى مىچیند امّا در لحظات آخر که به گرفتن نتیجه نزدیک و نزدیکتر مىشود، ناگهان داس مرگ خرمن عمر او را درو مىکند و تمام نقشههاى او نقش بر آب مىشود حتى مال و مقامى که آرزوى آن را مىکرد آن هم باقى و برقرار و جاویدان نمىماند.
و در پایان این سخنان با اظهار تعجّب از کسانى که فریفته چنین دنیاى مملوّ از فنا و عناء و غیر و عبر مىشوند مىفرماید: «سبحان اللّه! چه کمیاب است سرور و نشاط در این دنیا؟! و چه تشنگى زاست سیراب شدنش؟! و چه زود سایههایش از میان مىرود، نه آنچه قرار است رخ دهد قابل پیشگیرى است و نه
آنچه گذشته است باز مىگردد» (فسبحان اللّه ما أعزّ سرورها! و أظمأ ریّها(20)! و أضحى فیئها! لا جاء یردّ، و لا ماض یرتدّ).
آرى! لحظات سرور و شادمانى بسیار زودگذر، همچون لحظات سیراب شدن از نعمتها و در سایه قدرتها آرمیدن است.
جمله «لا جاء یردّ، و لا ماض یرتدّ» ممکن است اشاره به انسانها باشد که گروهى مىآیند و هیچ کس قادر بر جلوگیرى از آنها نیست و گروهى از این جهان مىروند و کسى را توانایى بر بازگشت دادن آنها نمىباشد.
و نیز مىتواند اشاره به حوادث روزگار اعم از نیک و بد باشد که هیچ کس توانایى بر جلوگیرى از آنها را هنگامى که حتمى و قطعى باشند ندارد همانگونه که امورى که پشت مىکند و دوران آن سپرى مىشود قابل بازگشت نیست. نه دوران کودکى در جوانى بر مىگردد و نه دوران جوانى در پیرى.
سپس با این جمله که تکمیل کننده جملههاى سابق است این فراز را پایان مىدهد مىفرماید: «سبحان اللّه چقدر زندگان به مردگان نزدیکند، چون به زودى به آنها ملحق مىشوند، و چه اندازه مردگان از زندگان دورند چرا که براى همیشه از آنها جدا شدهاند» (فسبحان اللّه، ما أقرب الحیّ من المیّت للحاقه به، و أبعد المیّت من الحیّ لإنقطاعه عنه).
آرى! فاصله مرگ و حیات به اندازهاى نزدیک است که در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىخوانیم که مىفرماید: «و الّذی نفس محمّد بیده ما طرفت عیناىى إلّا ظننت انّ سفریّ لا یلتقیان حتّى یقبض اللّه روحی و لا رفعت طرفی و ظننت انّی خافضه حتّى اقبض و لا تلقّمت لقمة إلّا ظننت انّی لا اسیفها حتّى اعضّ بها من الموت(21)؛ سوگند به کسى که جان محمّد در
دست قدرت اوست هرگز پلکهاى چشم من به هم نخورد مگر این که فکر مىکردم ممکن است پیش از آن که آنها به روى هم آیند خداوند جان مرا بگیرد و هرگز چشم را نگشودم مگر این که فکر مىکردم ممکن است پیش از آن که آن را بر هم نهم قبض روح شوم و هرگز لقمهاى را فرو نبردم مگر این که فکر مىکردم ممکن است گلوگیرم شود و مرا به مرگ بکشاند».
کسانى که به ساختمان بدن انسان آگاهند به خوبى مىدانند که تا چه اندازه این فاصله نزدیک است، کافى است مقدار کمى از خون به صورت لخته در آید و راه رگهاى قلب یا مغز را بگیرد و به زندگى انسان در یک لحظه پایان دهد. کافى است لقمه غذایى که انسان مىخورد، بر اثر پدید آمدن اختلال کوچکى در گلو به جاى این که سرازیر به سوى معده شود در راه دستگاه تنفس قرار گیرد و انسان را خفه کند.
کافى است که یک شوک به انسان وارد شود و قلب او براى همیشه بایستد.
در حوادث بیرون کافى است که زمین مختصر تکانى بخورد و در یک لحظه یک شهر آباد زیرو رو شود یا طوفان و گردباد و سیلاب در چند دقیقه همه چیز را در کام خود فرو برد یا صاعقهاى از آسمان فرود آید و فرد یا گروهى را مبدل به خاکستر کند.
در حوادث روزمره زندگانى ماشینى امروز، نیز تصادفات، سقوط هواپیماها، آتش سوزىها و انفجارها امورى غیر قابل اجتناب هستند همان امورى که در یک لحظه ممکن است زندگانىهایى را براى همیشه برچیند. آرى! فاصله زندگى و مرگ بسیار کم است. ولى از سویى دیگر فاصله مرگ و زندگى بسیار زیاد است. اگر تمام اطباى جهان جمع شوند و تمام وسایل پزشکى را آماده سازند مردگان، به حیات برنمىگردند همان گونه که نوزادان به شکم مادر باز
نمىگردند و میوههایى که از شاخه درختان جدا شده به آن متصل نخواهد شد. یکى آن قدر نزدیک و دیگرى آن قدر دور!
این سخن را با حدیثى که از امام صادق علیه السّلام نقل شده است پایان مىدهیم فرمود: «ثلاثة أشیاء لا ینبغی للعاقل ان ینساهنّ على کلّ حال، فناء الدّنیا و تصرّف الاحوال و الآفات الّتی لا امان لها؛ سه چیز است که سزاوار است هیچ انسان عاقلى آن را فراموش نکند: فناى دنیا، و تغییر و دگرگونى حالات، و آفاتى که بى امان دامان انسان را مىگیرد»(22)
بخش چهارم
إنّه لیس شیء بشرّ من الشّرّ إلّا عقابه، و لیس شیء بخیر من الخیر إلّا ثوابه. و کلّ شیء من الدّنیا سماعه أعظم من عیانه، و کلّ شیء من الآخرة عیانه أعظم من سماعه. فلیکفکم من العیان السّماع، و من الغیب الخبر. و اعلموا أنّ ما نقص من الدّنیا و زاد فی الآخرة خیر ممّا نقص من الآخرة و زاد فی الدّنیا: فکم من منقوص رابح و مزید خاسر! إنّ الّذی أمرتم به أوسع من الّذی نهیتم عنه. و ما أحلّ لکم أکثر ممّا حرّم علیکم. فذروا ما قلّ لما کثر، و ما ضاق لما اتّسع. قد تکفّل لکم بالرّزق و أمرتم بالعمل؛ فلا یکوننّ المضمون لکم طلبه أولى بکم من المفروض علیکم عمله، مع أنّه و اللّه لقد اعترض الشّک، و دخل الیقین، حتّى کأنّ الّذی ضمن لکم قد فرض علیکم، و کأنّ الّذی قد فرض علیکم قد وضع عنکم. فبادروا العمل، و خافوا بغتة الأجل، فإنّه لا یرجى من رجعة العمر ما یرجى من رجعة الرّزق. ما فات الیوم من الرّزق رجی غدا زیادته، و ما فات أمس من العمر لم یرج الیوم رجعته. الرّجاء مع الجائی، و الیأس مع الماضی. ف «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ».
ترجمه
(بدانید!) چیزى بدتر از «شرّ» نیست مگر کیفر آن، و چیزى بهتر از «نیکى» نیست مگر پاداش آن، و همه چیز دنیا «شنیدنش» مهمتر از «دیدن» آن است در حالى که همه چیز آخرت «دیدنش» از «شنیدنش» مهمتر است.
حال که چنین است مىبایست شنیدن (حقایق مربوط به آخرت به وسیله پیامبران و اولیاء اللّه) شما را از دیدن و خبرهاى آنان از مشاهده حقایق پنهانى بىنیاز سازد.
بدانید! آنچه از دنیا کاسته شود و به آخرت افزوده گردد بهتر است از آنچه از آخرت کم شود و به دنیا افزوده گردد، چه بسا کاستیها که سود به همراه دارد و چه بسا افزایشها که زیانبار است.
آنچه به آن مأمور شدهاید (و براى شما مجاز است) از آنچه از آن نهى شدهاید گستردهتر است و آنچه براى شما حلال است بیشتر از آن است که بر شما حرام شده، پس کم را به خاطر زیاد ترک گویید و محدود را به خاطر آنچه گسترده است رها سازید.
(بدانید!) خداوند روزى را براى شما تضمین کرده و شما را به انجام (واجبات) امر فرموده، بنا بر این نباید نسبت به آنچه براى شما تضمین شده در برابر آنچه بر شما واجب شده است کوشاتر باشید، به خدا سوگند آن چنان (در این موضوع براى مردم) شک و تردید با یقین به هم آمیخته که گویى آنچه تضمین شده (یعنى تحصیل رزق) بر شما فرض شده است، و آنچه واجب گردیده (یعنى انجام اوامر الهى) از شما برداشته شده است.
پس در عمل (به نیکىها) مبادرت ورزید و از فرا رسیدن ناگهانى سرآمد عمر بترسید، زیرا امیدى به بازگشت «عمر» نیست، آن گونه که امید به بازگشت «روزى» مىباشد، آنچه امروز از روزیها از دست مىرود ممکن است فردا به دست آید ولى آنچه دیروز از عمر گذشته است امروز امیدى به بازگشتش نیست.
(آرى) امید به آینده است و نومیدى از گذشته، «بنابر این آن چنان که
شایسته است تقواى الهى را پیشه کنید و کارى کنید که جز با ایمان از دنیا نروید».
شرح و تفسیر
این قدر براى دنیا دست و پا نکنید!
امام علیه السّلام در این بخش خطبه که آخرین بخش آن است به دنبال آمادگیهاى لازم در مخاطبین به سبب بخشهاى پیشین، یک سلسله اندرزهاى بسیار سودمند و بیدارگر را بیان فرموده که اگر انسان درست در آن بیندیشد، یک نسخه سعادت و خوشبختى و نجات است مىفرماید: «هیچ چیز بدتر از شر نیست، مگر کیفر آن، و چیزى بهتر از نیکى نیست مگر پاداش آن» (إنّه لیس شیء بشرّ من الشّرّ إلّا عقابه، و لیس شیء بخیر من الخیر إلّا ثوابه).
انسان به طور طبیعى از شر و بدى فرار مىکند و به سوى نیکى جذب مىشود و جلب منفعت و دفع مضرّت در نهاد هر انسانى وجود دارد، امام علیه الّسلام با استفاده از این امر فطرى مخاطبان را به اطاعت خداوند و پرهیز از گناه و عصیان دعوت مىکند و مىفرماید: بدترین بدها، همان کیفر الهى در برابر گناهان است، و بهترین نیکیها همان پاداش الهى در برابر اطاعت است.
روشن است که منظور از «شرّ و خیر» (به قرینه عقاب و ثواب) معصیت و اطاعت است ولى اگر عقاب و ثواب را به معنى وسیعترى بگیریم و مجازاتها و پاداشهاى تکوینى را (یعنى مکافات و برکات اعمال در دنیا) نیز شامل شود، شرّ و خیر معنى گستردهترى پیدا خواهد کرد.
در تعبیر دیگرى از همان بزرگوار در کلمات قصار مىخوانیم: «فاعل الخیر خیر منه و فاعل الشرّ شرّ منه؛ انجام دهنده کار نیک از آن کار بهتر است و
انجام دهنده کار بد از آن کار بدتر»(23)
در دیدگاه اوّل، امام علیه السّلام به نتایج، نظر فرموده است و در دیدگاه دوّم به اسباب و علل. به یقین انجام دهنده کار نیک و بد غالبا آنچه در دل دارد بیش از آن است که انجام مىدهد زیرا اسبابش را فراهم نمىبیند. از سوى دیگر نتایج اعمال، ماندگار است در حالى که اعمال از بین مىرود و این، دلیل برترى نتایج از خود اعمال است.
و در همین رابطه، امام علیه السّلام به نکته مهم دیگرى اشاره مىکند و مىافزاید: «همه چیز دنیا شنیدنش مهمتر از دیدن آن است در حالى که همه چیز آخرت، دیدنش از شنیدنش مهمتر است!» (و کلّ شیء من الدّنیا سماعه أعظم من عیانه، و کلّ شیء من الآخرة عیانه أعظم من سماعه).
این یک واقعیت است که مواهب مادى همچون سراب است از دور جلوه خاصى دارد ولى هنگامى که انسان به آن مىرسد مطلب ارزشمندى نمىیابد، قصرها و کاخها، ثروتها و قدرتها، لذات و خوشىها همه دورنماى خوبى دارند ولى هنگامى که انسان به آن مىرسد و مشکلات آن را مىبیند گاه شدیدا وحشت مىکند و آرزو مىنماید اى کاش هرگز به آن نرسیده بود.
این در حالى است که درباره نعمتهاى گسترده خداوند در قیامت مىخوانیم: «اعددت لعبادی ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر؛ من براى بندگان خود نعمتهایى آماده کردهام که هیچ چشمى ندیده و هیچ گوشى نشنیده و به فکر انسانى خطور نکرده است»(24) حتى گاه لذاتى را که انسان در لحظات خاصى از مناجات پروردگار و احساس قرب او در این دنیا پیدا مىکند مىبیند با هیچ زبان و بیانى قابل توصیف نیست.
و در ادامه این سخن اضافه مىکند: «حال که چنین است مىبایست شنیدن (حقایق مربوط به آخرت به وسیله پیامبران و اولیاء اللّه) شما را از دیدن آن بى نیاز سازد، همچنین اخبار آنها از آنچه در پشت پرده غیب پنهان است» (فلیکفکم من العیان السّماع، و من الغیب الخبر).
بدیهى است تا انسان در زندان تن و در خانه تنگ و تاریک دنیا قرار دارد نمىتواند جهان بیرون از آن را بنگرد، از این رو چارهاى جز این نیست که براى درک اوضاع و شرایط آخرت به خبر رسانى این بزرگواران قناعت کند.
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن به دو بیان کاملا منطقى براى تشویق به انجام نیکىها و پرهیز از بدىها مىپردازد، مىفرماید: «بدانید آنچه از دنیا کاسته شود و به آخرت افزوده گردد بهتر است از آنچه از آخرت، کم و به دنیا افزوده گردد، چه بسا کاستیها که سود به همراه دارد و چه بسا افزایشها که زیانبار است!» (و اعلموا أنّ ما نقص من الدّنیا و زاد فی الآخرة خیر ممّا نقص من الآخرة و زاد فی الدّنیا: فکم من منقوص رابح و مزید خاسر!).
این همان چیزى است که در قرآن مجید اشارات روشنى به آن شده در یک جا مىفرماید: ««مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ»؛ آنها که در راه خدا اموال خود را انفاق مىکنند همچون دانهاى هستند که هفت خوشه برویاند و در هر خوشه یک صد دانه باشد»(25)
و در جاى دیگر مىفرماید: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»؛ خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خریدارى کرده که در برابرش بهشت براى آنان باشد»(26)
بنا بر این اموال و عمرها و امکاناتى که در مسیر آخرت به کار گرفته مىشود گر چه در ظاهر چیزى از دنیا را مىکاهد ولى در واقع گاه صدها برابر بر پاداش آخرت مىافزاید و به عکس، اگر انسان، چیزى از آخرت خویش را بکاهد و به اصطلاح از دین و ایمان خود، مایه بگذارد تا به دنیا برسد بهاى سنگینى در برابر متاع ناچیزى پرداخته است. قرآن مجید مىفرماید: ««إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلًا أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ»؛ کسانى که پیمان الهى و سوگندهاى خود را به بهاى ناچیزى مىفروشند آنها بهرهاى در آخرت نخواهند داشت»(27)
آیا هیچ انسان عاقلى حاضر مىشود که معاوضه پر سود اوّل را ترک گوید و معاوضه زیانبار دوّم را طالب باشد؟!
در بیان دوّم مىفرماید: «آنچه به آن مأمور شدهاید (و براى شما مجاز است) گستردهتر از آن است که از آن نهى شدهاید و آنچه براى شما حلال شده بیشتر از آن است که بر شما حرام گردیده، پس کم را به خاطر زیاد ترک گویید و محدود را به خاطر آنچه گسترده است رها سازید!» (إنّ الّذی أمرتم به أوسع من الّذی نهیتم عنه. و ما أحلّ لکم أکثر ممّا حرّم علیکم. فذروا ما قلّ لما کثر).
منظور از «مأمور به» در این جا به اصطلاح امر، در مقابل حظر است یعنى آنچه براى شما مجاز شمرده شده نسبت به گناهان بسیار بیشتر و گستردهتر است، چنان نیست که ترک گناه شما را در فشار قرار دهد، بلکه مسیر وسیعى در مقابل شما براى رسیدن به دین و دنیا وجود دارد. به یقین اگر گناهان را شماره کنیم- مخصوصا گناهان کبیره را- به عدد محدودى مىرسیم امّا اگر آنچه را شرع مقدّس مجاز شمرده است ملاحظه کنیم دایره بسیار
وسیعترى در برابر خود مىبینیم. همین طور در مورد حلال و حرام، غذاهاى حلال در مقابل غذاهاى حرام بسیار بیشتر است معاملات حلال در مقایسه با معاملات حرام افزونتر است. زنانى که ازدواج با آنها حلال است نسبت به زنانى که ازدواج با آنها حرام است، بسیار بیشترند(28) بنا بر این اطاعت فرمان خدا و رعایت حلال و حرام، انسان در تنگنا قرار نمىدهد و این در واقع پاسخى است براى آنها که دین خدا را مجموعهاى از محدودیّتها و ممنوعیّتها مىپندارند.
به این ترتیب امام علیه السّلام همگان را تشویق مىکند که گناهان و محرّمات را که تعدادشان محدود است رها سازند و در جادّه وسیع حلال و مباح گام نهند و مطمئن باشند، مشکلى نه در زندگى مادى و نه در زندگى معنوى آنها فراهم نخواهد شد.
در واقع این اشاره به همان چیزى است که در قرآن مجید آمده: ««هُوَ اجْتَباکُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ»؛ خداوند در دین تنگنایى براى شما قرار نداده است»(29) و در حدیث شریف نبوى مىخوانیم: «بعثنی بالحنیفیّة السّهلة السّمحة؛ من به آیین خالص و آسان مبعوث شدم»(30)
در جاى دیگر مىخوانیم: ««فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ»؛ پس، از آنچه خدا روزیتان کرده است حلال و پاکیزه بخورید و شکر نعمت خدا را به جا آورید، اگر او را مىپرستید، خداوند
تنها مردار، خون، گوشت خوک و آنچه را با نام غیر خدا سر بریدهاند بر شما حرام کرده است»(31)
و از آن جا که تلاش براى معاش و حرص و آز براى تحصیل روزى، یکى از عوامل مهم غفلت و بیگانگى از انجام فرائض الهى و پرداختن به خودسازى و تهذیب نفس است، امام علیه السّلام در ادامه این سخن به نکته دقیقى اشاره کرده مىفرماید: «(بدانید) خداوند روزى را براى شما تضمین کرده و شما را به انجام (واجبات) امر فرموده، بنا بر این نباید نسبت به آنچه براى شما تضمین شده، در برابر آنچه بر شما واجب شده است کوشاتر باشید» (قد تکفّل لکم بالرّزق و أمرتم بالعمل؛ فلا یکوننّ المضمون لکم طلبه أولى بکم من المفروض علیکم عمله)(32)
و به عبارت روشنتر دو چیز در برابر ما وجود دارد یکى تحصیل روزى است و دیگرى انجام فرائض الهى. اوّلى را خداوند براى ما تضمین فرموده و دوّمى را بر عهده ما گذارده است بنا بر این تمام همّت ما باید مصروف دوّمى شود در حالى که قضیه بر عکس است و بسیارى از مردم تمام تلاش و کوشش و دقت و فکر خود را به صورت حریصانهاى صرف تحصیل معاش مىکنند و وظایف اصلى
انسانى و الهى خود را به دست فراموشى مىسپارند.
سپس در ادامه این سخن مىفرماید: «با این که به خدا سوگند! آن چنان (در این موضوع براى مردم) شک و تردید حاصل شده و با یقین به هم آمیخته که گویى آنچه تضمین شده (یعنى تحصیل رزق) بر شما فرض شده، و آنچه واجب گردیده (یعنى انجام اوامر الهى) از شما برداشته شده است» (مع أنّه و اللّه لقد اعترض الشّک، و دخل(33) الیقین، حتّى کأنّ الّذی ضمن لکم قد فرض علیکم، و کأنّ الّذی قد فرض علیکم قد وضع عنکم).
آنچه در عبارت بالا آمده شبیه چیزى است که مولا امیر مؤمنان على علیه السّلام در مقایسه طلب علم و طلب مال بیان فرموده. در حدیثى از آن حضرت مىخوانیم: «ایّها النّاس اعلموا أنّ کمال الدّین طلب العلم و العمل به، ألا و إنّ طلب العلم أوجب علیکم من طلب المال إنّ المال مقسوم مضمون لکم قد قسّمه عادل بینکم و ضمنه و سیفی لکم و العلم مخزون عند أهله و قد امرتم بطلبه من أهله فاطلبوه؛ اى مردم! بدانید، کمال دین فراگرفتن دانش و عمل به آن است. آگاه باشید! دانش آموختن، از طلب مال، بر شما واجبتر است، چرا که مال تقسیم و براى شما تضمین شده و خداوند عادل آن را در میان شما قسمت کرده و ضمانت فرموده و به زودى براى شما وفا مىکند، ولى علم، به اهلش سپرده شده و شما مأمور شدهاید، از اهلش آن را فراگیرید پس لازم است آن را طلب کنید»(34)
شک نیست که منظور از عبارات فوق این نیست که مردم فعالیتهاى مثبت
اقتصادى خود را متوقف کنند و تلاش براى زندگى آبرومندانه را کنار بگذارند و یا برنامههاى اقتصادى جامعه تعطیل شود یا به کندى گراید بلکه هدف این است که از حرص و آز و دنیاپرستى و افزون طلبى که انسان را از علم و دانش و معنویّت دور مىسازد باز ایستند.
در ادامه این سخن براى یک نتیجهگیرى منطقى و روشن امام علیه السّلام ساعات عمر و روزىها را با یکدیگر مقایسه کرده مىفرماید: «حال که چنین است در عمل (به نیکىها) مبادرت ورزید و از فرارسیدن ناگهانى سر آمد عمر بترسید، زیرا امیدى به بازگشت عمر نیست آن گونه که امید به بازگشت «روزى» مىباشد، آنچه امروز از روزىها از دست مىرود ممکن است فردا افزوده شود ولى آنچه دیروز از عمر گذشته است امروز امیدى به بازگشتش نیست!» (فبادروا العمل، و خافوا بغتة(35) الأجل، فإنّه لا یرجى من رجعة العمر ما یرجى من رجعة الرّزق. ما فات الیوم من الرّزق رجی غدا زیادته، و ما فات أمس من العمر لم یرج الیوم رجعته).
آرى! «امید به آینده است و نومیدى از گذشته!» (الرّجاء مع الجائی، و الیأس مع الماضی).
به راستى این منطق بسیار روشن و گویایى است که ساعات عمر به هیچ قیمتى قابل بازگشت نیست در حالى که متاع دنیا و مواهب آن در هر شرایطى قابل بازگشت و جبران است بنابر این عقل و خرد مىگوید انسان باید نسبت به چیزى که قابل بازگشت نیست سختگیر و حساس باشد، نه امورى که اگر امروز از دست رفت فردا ممکن است به دست آید در حالى که غالب مردم بر خلاف این اصل اساسى گام بر مىدارند با از دست رفتن کمى از دنیایشان فریادشان به
آسمان بلند مىشود در حالى که به خاطر از دست رفتن روزها و هفتهها و ماه و سال، کمتر تأسف مىخورند و این عجیب است. و این که مىبینیم امام علیه السّلام در این خطبه و خطبههاى دیگر بارها روى این مطلب یا شبیه آن تأکید مىکند به همین خاطر است.
در حدیثى از امام سجاد علیه السّلام مىخوانیم که شخصى نزد آن حضرت آمد و از وضع زندگى خود شکایت کرد (گویا گرفتار زرق و برق دنیا بود) امام علیه السّلام فرمود: «بیچاره فرزندان آدم، در هر روز گرفتار سه مصیبت مىشوند که هیچ کدام مایه عبرت آنها نمىشود، حال آن که اگر عبرت مىگرفتند مصائب دنیا بر آنها آسان مىشد، مصیبت اوّل این که هر روز که مىگذرد بخشى از عمر آنها کم مىشود (ولى به آن تأسف نمىخورند) و اگر مقدارى از مالش کم شود غمگین مىگردد در حالى که درهم (و دینار) جانشین دارد ولى عمر هرگز برنمىگردد. دوّم این است که هر روز از رزق خود استفاده مىکنند رزقى که اگر حلال باشد باید حساب آن را پس بدهد و اگر حرام باشد کیفر مىبینند. سپس فرمود مصیبت سوّم از اینها بزرگتر است عرض کردند، مصیبت سوّم چیست؟ فرمود: «ما من یوم یمسی إلّا و قد دنا من الآخرة مرحلة لا یدری على الجنّة أم على النّار؛ هر روز که غروب مىشود یک منزل به آخرت نزدیکتر شدهاند و نمىدانند به بهشت نزدیکتر شدهاند یا به دوزخ»(36)
در پایان خطبه با استفاده از یکى از آیات قرآن، همه مخاطبان خود را چنین اندرز مىدهد؛ مىفرماید: «بنابر این، آن چنان که شایسته است تقواى الهى پیشه کنید، و کارى کنید که جز با ایمان از دنیا نروید» (ف «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»).
قرآن مجید مىگوید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»(37)
—
نکتهها
1- دور نمایى فریبنده و از نزدیک وحشتناک!
مواهب دنیاى مادى و زرق و برق این جهان از دور بسیار دلانگیز است امّا هنگامى که انسان به آن مىرسد بسیار در نظرش کوچک مىشود و گاه نگران کننده و وحشتناک.
مثلا انسان از دور زندگى شاهان را مىبیند و گمان مىبرد اگر روزى بر تخت سلطنت تکیه کند جهان به کام اوست و شاهد سعادت و خوشبختى را در آغوش گرفته است اما هنگامى که به آن مىرسد مىبیند حدّ اقل سه چیز از مهمترین مواهب حیات را از دست داده است نخست امنیّت است، او در آن حال باید از نزدیکترین نزدیکانش بترسد و دائما مراقب اطراف خویش باشد حتى در کاخ خود و در اتاق خواب خود در امنیّت نیست زیرا در طول تاریخ، بسیارى از شاهان به دست نزدیکانشان کشته شدهاند.
آزادى را نیز از دست داده مثلا او هرگز نمىتواند مانند افراد عادى با زن و فرزند خود به تفریح گاهى برود و نفس آزادى بکشد یا در مجلس میهمانى بستگان و دوستان به آزادى شرکت کند.
سوّمین موهبتى را که از دست مىدهد فراغت بال است او همیشه گرفتار و مشغول است و لحظهاى آرام ندارد. بعضى از رؤساى جمهور را به خاطر داریم که با صراحت مىگفتند هیچ شب خواب آرام نداشتند و چندین
مرتبه پیشخدمت مخصوص، آنها را براى اطلاع از حوادثى که در گوشه و کنار جهان رخ مىداد از خواب بیدار مىکردند تنها زمانى طعم خواب راحت را چشیدند که دوران ریاست آنها پایان گرفت.
در مثال دیگر، انسان دورنماى زندگى ثروتمندان بزرگ را مىبیند و گمان مىبرد کسى از آنها خوشبختتر نیست اما اگر روزى به آن برسد مىبیند تنها مقدار کمى از آن ثروت در زندگى او قابل جذب است و بقیه بار سنگینى بر دوش اوست.
نگهدارى و مراقبت از آن، کار بسیار دشوارى است. دشمنىها و حسادتها که به خاطر آن، دامنش را مىگیرد کابوسهاى وحشتناکى است و به این ترتیب همان گونه که مولا علیه السّلام در تعبیر زیبا و رسایش در این خطبه فرموده، همه چیز دنیا شنیدنش مهمتر از دیدن آن است و به عکس آخرت، سرایى است که به گفته پیامبران صادق علیهم السّلام و اولیاء اللّه دیدنش بسیار برتر از شنیدنش مىباشد با این حال آیا هیچ عاقلى آخرت را با دنیا معاوضه مىکند.
آرى! اگر انسان، مقامات مادى و ثروتهاى این جهان را براى این بطلبد که خدمتى به خلق خدا کند و به تعبیر قرآن در خطاب به «قارون» ««وَ ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ»؛ در میان آنچه خدا به تو داده است سراى آخرت را جستجو کند»(38) و تمام مشکلات و عوارض آن را پذیرا شود، حساب دیگرى خواهد بود.
در حدیثى مىخوانیم، یکى از یاران امام صادق علیه السّلام ضمن اظهار ناراحتى عرض کرد: به خدا سوگند! ما طالب دنیا هستیم و آن را دوست داریم. امام علیه السّلام فرمود: (بگو ببینم) با (اموال) دنیا چه خواهى کرد؟ عرض کرد: وسایل زندگى
خودم و فرزندانم را فراهم مىکنم با آن صله رحم بجا مىآورم و به نیازمندان صدقه مىدهم و حج و عمره بجا مىآورم. فرمود: «لیس هذا طلب الدّنیا، هذا طلب الآخرة؛ این طلب دنیا نیست، طلب آخرت است»(39)
—
2- دنیا و دیدگاههاى مردم
: همه مىدانند زندگى این جهان براى کسى جاودان نیست، با چشم خود کودکان را مىبینند که در مدت کوتاهى، جوان و جوانان پیر و پیران راهى جهان دیگر مىشوند.
صفحات ترحیم روزنامهها همه شب در مقابل چشمان ماست، هر شب آگهى مرگ عزیزانى را مىبینیم که بستگان و دوستانشان به خاطر آنها به سوگ نشستهاند، مخصوصا در عصر ما که فاصله مرگ و زندگى از هر زمان کوتاهتر شده است ناگهان هواپیمایى سقوط مىکند و هر قطعهاى از گوشت سرنشینان آن به گوشهاى از کوه و صحرا پرتاب مىشود. حوادث دیگر همه روز در همه جادهها مرگ و میر مىآفریند، حتى کشتهشدگان حوادث وسایل نقلیه شهرهاى بزرگ بیش از کشتهشدگان یک جنگ است.
از این گذشته همین زندگى چند روزه آمیخته با انواع درد و رنجهاست، کافى است سرى به بیمارستانها بزنیم کودکان و جوانان و پیرانى را ببینیم که با انواع بیمارىها دست به گریبانند و ناله مىکنند. سرى به زندانها بزنیم و افرادى را که به دلایل مختلف مظالم و ستمها، اشتباهات و خطاها، هواپرستىها و خودخواهىها دربند هستند از نزدیک مشاهده کنیم.
ولى با این حال غالب مردم مىکوشند همه این مسائل را به فراموشى
بسپارند و آرامش کاذبى از این طریق به دست آورند. آرامشى که همچون آرامش پرندهاى است که سر خود را در برف فرو کرده تا صیّاد را نبیند، غافل از این که صیّاد او را مىبیند و به زودى گلوى او را مىفشارد.
امام امیر مؤمنان على علیه السّلام براى از میان بردن این غفلت و فراموشى مرگبار، در جاى جاى خطبههاى نهج البلاغه هشدارهاى عجیبى مىدهد و از طرق مختلف افکار خفته را بیدار مىسازد.
گاه مىفرماید: دنیا دار فناء و عناء و غیر و عبر است (سراى نیستى و رنج و دگرگونى و عبرتهاست).
گاه آمیخته بودن زندگى دنیا را با انواع مشکلات یادآور مىشود.
گاه نزدیکى فاصله مرگ و زندگى را به خاطر مىآورد.
گاه به این حقیقت، توجه مىدهد که ساعات عمر بازگشتى ندارد در حالى که مواهب مادى دیگر همه قابل جبران است و به راستى اگر انسان حدّ اقل هفتهاى یک بار مرورى بر بعضى از این خطبهها کند هرگز گرفتار آن غفلت مرگبار نمىشود.
—
3- چگونه در مواهب دنیا سعادت آخرت را بجوییم؟
گاه انسان دنیا را براى اشباع هوا و هوسها، برترىجویى، و استثمار و استعمار دیگران مىطلبد.
و گاه آن را براى رفاه در حدّ معقول.
و گاه آن را براى فراهم آوردن امکانات جهت خدمت به دیگران.
و گاه آن را تقویت پایههاى اقتصاد جامعه اسلامى و مجد و عظمت و سربلندى آن و نفى هر گونه وابستگى به دیگران و دریوزگى از آنان.
بدیهى است این اهداف کاملا با هم متفاوت و مختلف است.
اوّلى گرفتار زشتترین صفات انسانى است و دوّمى به سوى اهداف مباح و بهرهگیرى از نعمتهاى الهى حرکت مىکند، سوّمى عبادتى کم نظیر دارد و چهارمى بهترین خدمات انسانى و اسلامى را انجام مىدهد، و آنچه در مذمت دنیا در خطبه بالا و احادیث معصومین علیهم السّلام و حتى قرآن مجید آمده است در واقع اشاره به گروه اوّل است و همان است که رأس کلّ خطیئة و سرچشمه تمام گناهان شمرده شده، و هر کس گرفتار آن شود بدبختى دنیا و آخرت را براى خود خریده است.
بنابر این مبادا نکوهش دنیا و دنیاپرستان به این معنى تفسیر شود که اسلام مردمى فقیر و جامعهاى بینوا را مىپسندد و به آن توصیه مىکند.
آنچه در بالا گفته شد دقیقا در روایات اسلامى آمده است، در یکجا مىخوانیم که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «ملعون ملعون من عبد الدّینار و الدّرهم؛ کسى که درهم و دینار را بپرستد، رانده شده از راه خداست رانده شده از راه خداست»(40)
عالم بزرگوار مرحوم «صدوق» در تفسیر این حدیث مىگوید: «یعنی به من یمنع زکاة ماله و یبخل بمواسات إخوانه فیکون قد آثر عبادة الدّینار و الدّرهم على عبادة خالقه؛ مقصود پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله کسى است که در حق نیازمندان و زکات مال را نمىپردازد و از مواسات و کمک به برادران دینى بخل مىورزد، از این جهت عبادت دینار و درهم را بر عبادات خدا مقدّم داشته است»(40)
در جاى دیگر مىخوانیم که على علیه السّلام با آن زهد و تقواى بىنظیر به این مسأله افتخار مىکند که در دوران حکومت او تمام مردم کوفه از زندگانى مطلوب
و قابل قبولى برخوردار بودند، مىفرماید: «ما اصبح بالکوفة احد إلّا ناعما، إنّ ادناهم منزلة لیأکل البّر و یجلس فی الظّلّ و یشرب من ماء الفرات؛ تمام مردم کوفه داراى زندگى مرفهى هستند، کمترین آنها از گندم استفاده مىکند (توجه داشته باشید نان جو خوراک فقیران بود) و خانه و سر پناهى دارد و از آب آشامیدنى گوارایى (آب فرات) استفاده مىکند»(41)
1) سند خطبه:در کتاب «تحف العقول» که به احتمال قوىّ قبل از نهج البلاغه تألیف شده قسمت مهمّى از این خطبه آمده است و «زمخشرى» بخش اوّل این خطبه را در اوایل کتاب «ربیع الابرار» آورده است و بخش دیگرى را در اوایل جلد دوّم آن ذکر کرده و با تفاوتهایى که میان نقل او و سیّد رضى رحمه اللّه وجود دارد روشن مىشود که او آن را از منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه گرفته و «قاضى قضاعى» (از علماى قرن پنجم و از نزدیکان یکى از خلفاى فاطمى در مصر) نیز بخشى از خطبه را در کتاب «دستور معالم الحکم» با تفاوتهایى ذکر کرده و مرحوم «شیخ طوسى» نیز آن را در کتاب «امالى» آورده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 252).
2) مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 252.
3) «بطاء» جمع «بطیئه» به معنى کند و غیر سریع است.
4) «مغادر» از مادّه «غدر» به معنى ترک گفتن چیزى است به همین جهت کسى که عهد و پیمان خود را بشکند و ترک کند مىگویند غدر کرده است و به گودالهاى آب «غدیر» مىگویند به خاطر آن که مقدارى از آب باران در آن جا ترک و رها شده است.
5) «ثواب الأعمال» (بنا به نقل شرح نهج البلاغه خویى جلد 8، صفحه 57)، این حدیث نخستین حدیثى است که در کتاب «ثواب الأعمال» آمده است.
6) یوسف، آیه 53.
7) بقره، آیه 197.
8) یوسف، آیه 23.
9) «حمت» از مادّه «حمایت» به معنى بازداشتن و جلوگیرى کردن است لذا به کسانى که از دشمنان و مخالفان کسى جلوگیرى مىکنند حامى گفته مىشود.
10) «هواجر» جمع «هاجرة» به معنى وسط روز در هواى گرم و داغ است.
11) «نصب» به معنى رنج و تعب است.
12) «الرىّ» به معناى سیراب شدن آمده است.
13) خطبه، 193 (همّام).
14) «موتر» از مادّه «وتر» (بر وزن خبر) به معنى زه کمان گرفته شده است و موتر به معنى کسى است که کمان خود را زه کرده و براى تیراندازى آماده ساخته است. (توجه داشته باشید که کمان از دو قسمت تشکیل مىیابد قسمت اوّل قوس فنر مانندى که به همین نام قوس نامیده مىشد و قسمت دوّم «زه» که معمولا از روده حیوانات درست مىشد و به صورت طناب باریک و محکمى بود و دو سر قوس را به هم پیوند مىداد. هنگامى که ته تیر را روى زه مىگذاشتند و آن را مىکشیدند قوس کمى جمع مىشد و هنگامى که رها مىکردند به جلو پرتاب مىگشت).
15) «تؤسى» از مادّه «اسو» (بر وزن اسب) به معنى مداوا کردن و درمان زخم است.
16) «عطب» به معنى هلاکت است.
17) «ینقع» از مادّه «نقع» (بر وزن نفع) به معنى سیراب کردن و سیراب شدن است.
18) بحار الانوار، جلد 6، صفحه 132.
19) «زلّ» از مادّه «زلّ» (بر وزن حلّ) به معنى لغزیدن و سقوط کردن یا سریع گذشتن است.
20) «رىّ» به معنى سیراب شدن است.
21) بحار الانوار، جلد 70، صفحه 166.
22) بحار الانوار، جلد 75، صفحه 238.
23) کلمات قصار، جمله 32.
24) بحار الأنوار، جلد 8، صفحه 191، حدیث 168.
25) بقره، آیه 261.
26) توبه، آیه 111.
27) آل عمران، آیه 77.
28) در حقیقت جمله ان الّذی امرتم به … اشاره به احکام خمسه تکلیفیه است و جمله ما احل لکم … ناظر به «احکام وضعیه» مىباشد بنا بر این دلیلى ندارد که ما این دو جمله را مترادف و تأکید یکدیگر بدانیم آن گونه که بعضى از شارحان نهج البلاغه ذکر کردهاند.
29) حج، آیه 78.
30) بحار الأنوار، جلد 22، صفحه 264.
31) نحل، آیه 115 و 114.
32) اگر چه جمعى از شارحان نهج البلاغه معتقدند که «طلبه» در جمله بالا نایب فاعل «المضمون» نیست و نایب فاعل آن «رزق» است که در جملههاى سابق آمد ولى با کمى دقت روشن مىشود که این مطلب هماهنگى دو جمله فوق را (المضمون لکم … المفروض علیکم) بر هم مىزند و هماهنگى این دو جمله ایجاب مىکند که «طلب» و «عمل» هر دو نایب فاعل باشند یکى براى «المضمون» و دیگرى براى «المفروض» بنا بر این معنى جمله چنین مىشود: «نباید چیزى که خداوند طلب (و تحصیل) آن را براى شما تضمین کرده از چیزى که عملش بر شما واجب شده است، نزد شما برترى داشته باشد». (به تعبیر دیگر طلب در این جا به معنى تحصیل و فراهم کردن روزى از ناحیه خداست).
33) «دخل» از مادّه «دخل» در این گونه موارد به معنى فاسد شدن داخل چیزى است و (دخل بر وزن دغل) به معنى امور فاسدى است که در درون انسان داخل مىشود و عقل یا جسم او را آسیب مىرساند و گاه واژه مدخول، به افراد دیوانه یا سبک مغز اطلاق مىگردد.
34) اصول کافى، جلد 1، صفحه 30.
35) «بغتة» و «بغت» (بر وزن وقت) به معنى چیزى است که ناگهانى رخ مىدهد.
36) بحار الأنوار، جلد 75، صفحه 160.
37) آل عمران، آیه 102.
38) قصص، آیه 77.
39) وسائل الشیعه، جلد 12، صفحه 19.
40) بحار الأنوار، جلد 70، صفحه 140.
41) همان مدرک جلد 40، صفحه 327.