و من خطبة له علیه السّلام
فی ذمّ الدنیا
از خطبههاى امام علیه السّلام است که در نکوهش دنیا (و دنیاپرستى) ایراد فرموده است.
خطبه در یک نگاه
امام علیه السّلام در این خطبه از چند مسأله مهم سخن مىگوید که همه به یکدیگر مرتبطند. نخست مردم را از دنیاپرستى باز مىدارد و عیوب و مشکلات دنیا را بازگو مىکند و آن را به خانهاى تشبیه مىنماید که رو به ویرانى است و نباید دل به آن بست.
در بخش دیگرى براى تکمیل این سخن، توصیه مىفرماید که مرگ را فراموش نکنید و همچون زاهدان در دنیا باشید که دل به آن نبستند.
و سرانجام در بخش دیگرى به پراکندگى و اختلاف مسلمانان، اشاره کرده و آن را ناشى از دل بستگى به دنیا مىشمرد و اصلاح آن را مایه پیشرفت جامعه معرفى مىفرماید.
بخش اوّل
و أحذّرکم الدّنیا فإنّها منزل قلعة، و لیست بدار نجعة. قد تزیّنت بغرورها، و غرّت بزینتها. دارها هانت على ربّها، فخلط حلالها بحرامها، و خیرها بشرّها، و حیاتها بموتها، و حلوها بمرّها، لم یصفها اللّه تعالى لأولیائه، و لم یضنّ بها على أعدائه. خیرها زهید و شرّها عتید. و جمعها ینفد، و ملکها یسلب، و عامرها یخرب. فما خیر دار تنقض نقض البناء، و عمر یفنى فیها فناء الزّاد، و مدّة تنقطع انقطاع السّیر! اجعلوا ما افترض اللّه علیکم من طلبکم، و اسألوه من أداء حقّه ما سألکم. و أسمعوا دعوة الموت آذانکم قبل أن یدعى بکم.
ترجمه
شما را از دل بستگى به دنیا سخت بر حذر مىدارم که منزلگاهى است کوچ کردنى و جاى اقامت نیست. خود را با مکر و نیرنگ آراسته و با زرق و برق خود، مردم را مىفریبد! سرایى است که در نظر صاحب اصلیش بىمقدار است، لذا حلالش را با حرام، و خیرش را با شرّ، و زندگیش را با مرگ، و شیرینیش را با تلخى، آمیخته است (به همین دلیل) خداوند آن را مخصوص اولیایش نساخته، و از دشمنانش دریغ نداشته است. خوبىهایش کم، و شرّ آن آماده (و فراوان)، جمعش رو به فنا و ملک و حکومتش رو به زوال، و آبادیش رو به ویرانى است. چه ارزش دارد سرایى که همچون عمارتهاى فرسوده در حال فروریختن است؟ و چه خوبى دارد عمرهایى که همچون زاد و توشه (مختصر) پایان مىگیرد؟
و زندگىهایى که همچون ایّام سفر به آخر مىرسد؟ (بنا بر این) آنچه را خداوند بر شما واجب کرده است جزء خواستههاى خویش قرار دهید و از او بخواهید که براى اداى حقوقى که از شما طلب کرده یاریتان کند و پیش از آن که به سوى مرگ فراخوانده شوید دعوت مرگ را به گوشهاى خویش برسانید (و آماده شوید).
شرح و تفسیر
شما را از دلبستگى به دنیا بر حذر مىدارم
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، باز به سراغ نکوهش دنیا و دنیاپرستان مىرود و چنان زرق و برق دنیا را تحقیر مىکند و عیوب آن را برمىشمرد که هر انسان عاقلى را بیدار مىسازد و به او نشان مىدهد که دنیاپرستى راه نجات نیست.
مخاطبان خویش را که مردم آن روز و امروز و تمام اعصار و قرون را شامل مىشود از زرق و برق دنیا برحذر مىدارد و مىفرماید: «شما را از دلبستگى به دنیا سخت برحذر مىدارم که منزلگاهى است کوچ کردنى؛ و جاى اقامت نیست» (و أحذّرکم الدّنیا فإنّها منزل قلعة، و لیست بدار نجعة).
«قلعه» از ماده «قلع» گرفته شده و به معنى اموال عاریتى و محلى که انسان هر زمان باید از آن برخیزد، مىباشد.
و «نجعة» عکس آن است و آن جایگاهى است که انسان خیر و برکت در آن یافته و قطعا تصمیم به توقف در آن گرفته است بنا بر این مفهوم سخن مولا علیه السّلام این است که دنیا به هر حال یک منزلگاه موقّتى است و ارزشى براى ماندن و اقامت گزیدن ندارد، در ادامه سخن در واقع به دلایل این مطلب اشاره مىکند و مىافزاید: «دنیا خود را با مکر و نیرنگ آراسته و با زرق و برق خود مردم را
مىفریبد، سرایى است که در نظر صاحب اصلیش بىمقدار است لذا حلالش را با حرام، و خیرش را با شرّ، و زندگىاش را با مرگ، و شیرینىاش را با تلخى، بهم هم آمیخته است» (قد تزیّنت بغرورها، و غرّت بزینتها. دارها(2) هانت على ربّها، فخلط حلالها بحرامها، و خیرها بشرّها، و حیاتها بموتها، و حلوها بمرّها).
هر گاه بخواهى لقمه نان حلالى بدست آورى باید هزار درد و رنج را تحمّل کنى و از مسیرهاى پرنشیب و فراز بگذرى و هر گاه بخواهى گلى بچینى باید تحمّل نیش خار کنى و اگر بخواهى از خوان نعمتش کمى عسل برگیرى نیشهاى زنبورها در انتظار توست، در کنار هر گنجى افعىها خفتهاند و در کنار هر شیرینى تلخىهاست، فى المثل انسانى که فرزند ندارد غم و غصّه جانکاهى بر روح او سنگینى مىکند ولى همین که فرزند پیدا کرد هزاران مشکل در کنار اوست و همچنین نعمتها و مواهب دیگر که فقدانش غمانگیز است و وجودش ملال آور و مشکل آفرین.
و در تأکید این سخن مىفرماید: «(به همین دلیل) خداوند آن را مخصوص اولیایش نساخته، و از دشمنانش دریغ نداشته است» (لم یصفها(3) اللّه تعالى لأولیائه، و لم یضنّ(4) بها على أعدائه).
آرى! اگر متاع دنیا متاع قابل ملاحظهاى بود خداوند آن را به دوستانش
اختصاص مىداد و از دشمنانش دریغ مىداشت ولى چون ارزشى ندارد آن را به هر کس مىدهد. سپس اضافه مىکند: «خوبىهایش کم، و شرّ آن آماده (و فراوان) جمعش، رو به فنا و ملک و حکومتش رو به زوال، و آبادىاش رو به ویرانى است» (خیرها زهید و شرّها عتید(5) و جمعها ینفد، و ملکها یسلب، و عامرها یخرب).
و عجب این که این دگرگونیها و زوال نعمتها و بر باد رفتن حکومتها و ویرانى آبادیها، همیشه جنبه تدریجى ندارد بلکه گاهى در یک ساعت و حتى در یک لحظه همه چیز دگرگون مىشود و تاریخ بشر مملوّ است از این صحنههاى وحشتآور و عبرتانگیز.
با این حال چگونه عاقل مىتواند به آن دل ببندد؟ و بر نعمتهایش تکیه کند؟ از اقبال دنیا شاد و از ادبارش غمگین شود؟
و در ادامه این بحث، مطلب را به صورت سؤال مطرح مىکند، تا پاسخ آن از درون دلهاى مخاطبین برخیزد و اثر عمیق خود را بگذارد، مىفرماید: «چه ارزشى دارد سرایى که همچون عمارتهاى فرسوده در حال فروریختن است! و چه خوبى دارد، عمرهایى که همچون زاد و توشه (مختصر) پایان مىگیرد، و زندگىهایى که همچون ایّام سفر به آخر مىرسد!» (فما خیر دار تنقض نقض البناء، و عمر یفنى فیها فناء الزّاد، و مدّة تنقطع انقطاع السّیر!).
امام علیه السّلام در این سه تشبیه، نهایت فصاحت و بلاغت را بکار برده است:
نخست دنیا را به خانه کهنه و فرسودهاى تشبیه مىکند که دیوارهایش شکافته و سقفهایش در حال فروریختن است.
و عمر انسان را به سفرهاى تشبیه مىکند که گروهى بر سر آن مىنشینند و
در مدّتى کوتاه هر چه در آن است مىخورند و خالى مىشود.
و مدّت بقاء انسان را در این جهان به سفرهاى کوتاهى تشبیه مىکند که مسافر تا گرم راه رفتن مىشود پایان مىپذیرد.
و سرانجام در آخرین جمله از این بخش خطبه، همگان را مخاطب ساخته و سه دستور مهمّ به آنها مىدهد و مىفرماید: «آنچه را خداوند بر شما واجب کرده است جزء خواستههاى خویش قرار دهید و از او بخواهید که براى اداى حقوقى که از شما خواسته است یاریتان کند و بیش از آن که به سوى مرگ فراخوانده شوید، دعوت مرگ را به گوشهاى خویش برسانید (و آماده شوید)» (اجعلوا ما افترض اللّه علیکم من طلبکم، و اسألوه من أداء حقّه ما سألکم. و أسمعوا دعوة الموت آذانکم قبل أن یدعى بکم).
در نخستین دستور به مردم سفارش مىکند که حدّاقل واجبات الهى را به اندازه خواستههاى شخصى خود، ارج نهند و در انجام آن کوشا باشند نه این که خواستههاى دنیوى خود را در متن قرار دهند و واجبات الهى را در حاشیه.
این احتمال نیز وجود دارد که منظور این است که توفیق انجام واجبات الهى را از خواستههاى خود در پیشگاه خدا قرار دهید ولى معنى اوّل مناسبتر به نظر مىرسد زیرا در جمله دوّم به این معنى، اشاره شده که مىفرماید از او بخواهید که در اداء حقش شما را یارى کند بنا بر این تفسیر هر دو جمله تکرار یک مفهوم خواهد بود.
جمله سوّم اشاره به آمادگى براى استقبال از مرگ است از طریق اداء حقوق مردم و توبه از گناه و جبران ما فات، چرا که در غیر این صورت، مرگ غافلگیرانه دامان انسان را مىگیرد و به سوى جهانى که هیچ آمادگى براى ورود به آن ندارد پیش مىبرد.
بخش دوّم
إنّ الزّاهدین فی الدّنیا تبکى قلوبهم و إن ضحکوا، و یشتدّ حزنهم و إن فرحوا، و یکثر مقتهم أنفسهم و إن اغتبطوا بما رزقوا. قد غاب عن قلوبکم ذکر الآجال، و حضرتکم کواذب الآمال، فصارت الدّنیا أملک بکم من الآخرة، و العاجلة أذهب بکم من الآجلة، و إنّما أنتم إخوان على دین اللّه، ما فرّق بینکم إلّا خبث السّرائر، و سوء الضّمائر. فلا توازرون و لا تناصحون، و لا تباذلون و لا توادّون.
ترجمه
زاهدان در دنیا، قلوبشان مىگرید گر چه ظاهرا بخندند، سخت محزون و غمگیناند گرچه ظاهرا شادمانى کنند، و نسبت به خود (و وضع اخلاقى و کمى طاعات خویش) سخت خشمگیناند هر چند به خاطر روزىهاى فراوانى که به آنها داده شده در پیشگاه خدا شاکرند.
یاد مرگ از دلهایتان پنهان شده و آمال و آرزوهاى دروغین در برابر شما حاضر گشته، از این رو سلطه دنیا بر شما بیش از آخرت شده و زندگانى زودرس دنیا شما را از حیات جاودانى آخرت بیرون برده است. شما همگى در اسلام و دین خدا برادر (و برابر) هستید و تفرقه و اختلاف در میان شما تنها به سبب آلودگى درون و سوء نیتهاست به همین دلیل نه به یکدیگر کمک مىکنید، و نه همدیگر را نصیحت، و نه بذل و بخشش به هم دارید، و نه به یکدیگر مهر مىورزید!
شرح و تفسیر
وصف زاهدان در دنیا
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به سه نکته اشاره مىفرماید که تأکید و تکمیلى است بر بخش گذشته این خطبه، و مقدمهاى است بر بخش آینده.
نخست به سراغ توصیف زاهدان در دنیا مىرود تا با مقایسه کردن حال مخاطبین با حال آنها وضع هر کس روشن شود و در این جا براى زاهدان سه ویژگى مىشمرد، مىفرماید: «زاهدان در دنیا قلوبشان مىگرید گرچه ظاهرا بخندند» (إنّ الزّاهدین فی الدّنیا تبکی قلوبهم و إن ضحکوا).
«و سخت محزون و غمگیناند گرچه ظاهرا شادمانى کنند» (و یشتدّ حزنهم و إن فرحوا).
«و نسبت به خود سخت خشمگین هستند (و از وضع اخلاقى و طاعات خود راضى نیستند) هر چند به خاطر روزىهاى فراوانى که به آنها داده شده در پیشگاه خداوند شاکرند» (و یکثر مقتهم أنفسهم و إن اغتبطوا(6) بما رزقوا).
آرى چشمهاى قلب آنها گریان است به خاطر نقایص و کمبودهایى که در خود مىبینند و لغزشهایى که احیانا از آنها سرزده، هر چند براى حفظ آداب اجتماعى و اخلاقى ظاهرا شاد و خندان باشند. آنها بر گذشته خویش تأسف مىخورند و از فرصتهایى که در دست داشتهاند و از آن استفاده نکردهاند
غمگیناند، هر چند در ظاهر شاد و مسرورند و آنها از یکسو در برابر مواهب مادى و معنوى الهى زبان به شکر و ثناى او مىگشایند ولى از سوى دیگر خود را به خاطر کوتاهى در بهرهگیرى صحیح از این نعمتها ملامت و سرزنش مىکنند.
و در یک جمله، آنها همواره در مقام نقد خویشتن و اصلاح کاستىها و کمبودهاى معنوى خود هستند و همین امر سبب حرکت تکاملى آنها به سوى خداست و هرگز راضى به وضع موجود نیستند که سبب رکود یا عقب گردشان شود.
و در نکته دوّم وضع مخاطبین خود را تشریح مىکند تا با زاهدان، خود را مقایسه کنند و به عیوب خویش واقف شوند و براى آنها نیز سه وصف بیان مىفرماید، مىگوید: «یاد مرگ از دلهایتان پنهان شده و آمال و آرزوهاى دروغین در برابر شما حاضر گشته از این رو سلطه دنیا بر شما بیش از آخرت شده، و زندگانى زودرس دنیا، شما را از یاد حیات جاودانى آخرت بیرون برده است» (قد غاب عن قلوبکم ذکر الآجال، و حضرتکم کواذب الآمال، فصارت الدّنیا أملک بکم من الآخرة، و العاجلة أذهب بکم من الآجلة).
آرى! آن کس که سرآمد عمر و پایان زندگى زودگذر دنیا را به فراموشى بسپارد، و دل را در گرو سراب آرزوهاى دروغین قرار دهد، دنیا بر عقل و فکر او چیره مىشود و آخرت را از یاد مىبرد، و چنین کسى آمادگى براى آلودگى به هر گناه و فسادى دارد و بهترین طعمه شیطان و هواى نفس است.
و در پایان این بخش از خطبه، نتیجه مىگیرد که «شما همگى در اسلام و دین خدا برادر (و برابر) هستید و تفرقه و اختلاف در میان شما تنها به سبب آلودگى درون و سوء نیتهاست به همین دلیل، نه به یکدیگر کمک
مىکنید، نه همدیگر را نصیحت، و نه بذل و بخشش به هم دارید و نه به یکدیگر مهر مىورزید» (و إنّما أنتم إخوان على دین اللّه، ما فرّق بینکم إلّا خبث السّرائر، و سوء الضّمائر. فلا توازرون(7) و لا تناصحون، و لا تباذلون و لا توادّون).
اشاره به این که زمینههاى وحدت از طریق اخوت اسلامى در میان شما موجود است امّا اختلافات به خاطر تعصبها، کینه و حسد و حبّ دنیا و تنگ نظرىها بر آن غلبه کرده است و رشته وحدت را که سبب امنیّت داخل و پیروزى بر دشمنان خارجى است از هم گسسته است به همین دلیل برکات اجتماع که همکارى و خدمات متقابل و پیوندهاى دوستى و برادرى است از شما قطع شده است.
این تعبیر اشاره روشنى به این حقیقت دارد که حبّ دنیا و خبث باطن و سوء نیّت و اخلاق نه تنها آخرت را بر باد مىدهد بلکه صحنه جامعه بشرى را کانونى از ناامنى و انواع تزاحمها و کشمکشها مىسازد که در آن خبرى از همدلى و محبّت و همکارى و صمیمیّت نیست.
بخش سوّم
ما بالکم تفرحون بالیسیر من الدّنیا تذرکونه، و لا یحزنکم الکثیر من الآخرة تحرمونه! و یقلقکم الیسیر من الدّنیا یفوتکم، حتّى یتبیّن ذلک فی وجوهکم، و قلّة صبرکم عمّا زوی منها عنکم! کأنّها دار مقامکم، و کأنّ متاعها باق علیکم. و ما یمنع أحدکم أن یستقبل أخاه بما یخاف من عیبه، إلّا مخافة أن یستقبله بمثله. قد تصافیتم على رفض الآجل و حبّ العاجل، و صار دین أحدکم لعقة على لسانه، صنیع من قد فرغ من عمله، و أحرز رضى سیّده.
ترجمه
شما را چه شده که با تحصیل مقدار کمى از دنیا مسرور و خوشحال مىشوید، ولى هرگز محروم شدن از مقدار فراوانى از آخرت، شما را غمگین نمىکند؟! از دست رفتن مقدار ناچیزى از متاع دنیا شما را سخت پریشان مىسازد به گونهاى که آثارش در چهرههایتان نمایان مىشود، و به خاطر آنچه از دست دادهاید بىتابى مىکنید، گویى این جا سراى اقامت جاودانه شماست و متاع دنیا همیشه براى شما باقى مىماند.
کسى از شما نمىتواند عیب خطرناک برادر خود را (به منظور اصلاح و نهى از منکر) بازگو کند چرا که مىترسد برادرش نیز همان عیب را در باره او بازگوید! (گویى) همگى دست به دست هم دادهاید که آخرت را کنار بگذارید و به دنیا عشق ورزید و دین شما لقلقه زبانتان شده و کارتان شبیه کار کسى است که گویى تمام وظیفه خود را انجام داده و رضایت مولاى خویش را فراهم ساخته
است (در حالى که شما نه تنها انجام وظیفه نکردهاید بلکه خشم مولاى خود را فراهم ساختهاید).
شرح و تفسیر
باز هم سرزنش دنیاپرستان
در این بخش که آخرین بخش خطبه است امام علیه السّلام بار دیگر دنیاپرستان را مخاطب قرار داده و با سرزنشها و ملامتهاى توأم با استدلال، براى بیدار ساختن آنها کوشش مىکند، نخست مىفرماید: «شما را چه شده که با تحصیل مقدار کمى از دنیا مسرور و خوشحال مىشوید ولى هرگز محروم شدن از مقدار زیادى از آخرت، شما را غمگین نمىکند، از دست رفتن مقدار ناچیزى از متاع دنیا شما را سخت پریشان مىسازد به گونهاى که آثار آن در چهرههایتان نمایان مىشود و به خاطر آنچه از دست دادهاید بىتابى مىکنید، گویى این جا سراى اقامت همیشگى شماست و متاع دنیا همیشه براى شما باقى مىماند» (ما بالکم تفرحون بالیسیر من الدّنیا تدرکونه، و لا یحزنکم الکثیر من الآخرة تحرمونه! و یقلقکم الیسیر من الدّنیا یفوتکم، حتّى یتبیّن ذلک فی وجوهکم، و قلّة صبرکم عمّا زوی(8) منها عنکم! کأنّها دار مقامکم، و کأنّ متاعها باق علیکم).
آرى! چنین است حال بسیارى از مردم دنیا که از دست رفتن امور معنوى سبب پریشانى آنها نمىشود ولى کمترین ضرر مادى آنها را سخت پریشان
مىسازد، مثلا اگر روزهاى متوالى نماز صبح آنها قضا شود هیچ مایه نگرانى آنها نیست یا اگر سالها از فیض عبادتهاى شبانه محروم بمانند غمى ندارند ولى گاهى چند در هم زیان، آنها را برآشفته مىکند و بر سر اطرافیان خود فریاد مىکشند که چرا چنین شده است؟
این تفاوت آشکار شرمآور، از یکى از دو چیز سرچشمه مىگیرد: یا ایمانها نسبت به آخرت و وعدههاى الهى ضعیف است و آن را حلواى نسیه مىدانند که به خاطر آن چشم از سکّه نقد نمىپوشند، و یا على رغم ایمانشان به آخرت آن قدر هوا و هوسها بر قلب و روح آنها چیره شده و غفلت آنها را فراهم آورده که جز متاع دنیا و لذّات زودگذر و گاه موهوم و خیالى را، نمىبینند.
و در ادامه این سخن به یکى دیگر از نقطههاى ضعف دنیاپرستان اشاره کرده مىفرماید: یکى از بدبختیهاى شما این است که: «کسى از شما نمىتواند عیب خطرناک برادر خود را (به منظور اصلاح و نهى از منکر) بازگو کند چرا که مىترسد برادرش نیز همان عیب را در باره او بازگوید» (و ما یمنع أحدکم أن یستقبل أخاه بما یخاف من عیبه، إلّا مخافة أن یستقبله بمثله).
اشاره به این که شما با داشتن آن همه عیوب که از دنیاپرستى ناشى مىشود، از اصلاح یکدیگر به وسیله تذکّرها و اندرزها محروم هستید، چرا که هیچ یک از شما جرأت نمىکنید در این مقام برآیید چون مىترسید شما را سرزنش کنند که اگر این کار و آن کار بد است چرا خود آلودهاید؟ و اگر شما طبیب هستید چرا نخست سر خود را دوا نمىکنید؟ و آیا صحیح است که دیگها روسیاهى را بر دیگچهها عیب بگیرند؟!
و سرانجام امام علیه السّلام با این سخن خطبه را پایان مىدهد مىفرماید: «(گویى) همگى دست به دست هم دادهاید که آخرت را کنار بگذارید، و به دنیا عشق
ورزید، و دین شما لقلقه زبانتان شده، و کارتان شبیه کار کسى است که گویى تمام وظیفه خود را انجام داده و رضایت مولاى خویش را فراهم ساخته است!» (قد تصافیتم على رفض الآجل و حبّ العاجل، و صار دین أحدکم لعقة(9) على لسانه، صنیع من قد فرغ من عمله، و أحرز رضى سیّده).
گاه در میان مردم کارهاى خلافى انجام مىشود که هیچ توافق قبلى بر آن صورت نگرفته ولى چنان هماهنگ است که گویى آنها جلسات متعددى داشته و برنامهریزى و توافق قبلى صورت گرفته، و این نیست مگر بخاطر این که انگیزهها در این امور یکسان است. یکى از مصداقهاى روشن آن بىاعتنایى به مسائل مربوط به آخرت و چسبیدن به دنیاى مادى است.
این گونه افراد دنیاپرست ممکن است ظاهرا دیندار باشند ولى دین آنها در یک سلسله شعارها و ادعاها و لفاطىها و احیانا کمى از عبادات، خلاصه مىشود تعبیر «لعقة» اشاره به همین معناست. و گاه آن چنان از خود راضى هستند که گویى به تمام وظایف الهى و انسانى خود، عمل کرده و به قرب پروردگار و مقام رضاى او رسیدهاند و این به راستى یک انحراف وحشتناک است همان گونه که مولا در پایان این خطبه به آن اشاره فرموده است.
1) سند خطبه:بخشى از این خطبه را «زمخشرى» در اوایل کتاب «ربیع الأبرار» آورده و «آمرى» (که قریب العصر به سیّد رضى بوده) آن را به طور پراکنده در کتاب خود «غرر الحکم» با تفاوتهایى نقل کرده است و از این تفاوتها روشن مىشود که «آمرى» آن را از منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 247).
2) آنگونه که در نسخ دیگر آمده، «دار هانت على ربّها» است ولى در نسخه «صبحى صالح» که این نسخه برگرفته از آن است «دارها هانت» است که ظاهرا اشتباه است.
3) «لم یصفها» از مادّه «اصفاء» به معنى مخصوص گردانیدن، گرفته شده است اشاره به این که مواهب دنیا، به قدرى بىارزش است که خدا آن را در اختیار همه قرار داده است.
4) «لم یضنّ» از مادّه «ضن» به معنى بخل و دریغ داشتن است.
5) «عتید» از مادّه «عتاد» (بر وزن جواب) به معنى مهیّا و فراهم شدن است و گاه به معنى ذخیره کردن نیز مىآید.
6) بسیارى از شارحان نهج البلاغه جمله «اغتبطوا» را طبق بعضى از نسخهها به صورت مجهول خواندهاند و آن را به معنى مورد غبطه واقع شدن تفسیر کردهاند و بعضى آن را به صورت فعل معلوم آوردهاند و مفهومى شبیه آنچه گفته شد از آن فهمیدهاند در حالى که با مراجعه به متون لغت روشن مىشود که «اغتباط» به معنى دیگرى است و آن خوشحال بودن و شکر خدا را در برابر نعمتها به جاى آوردن است. (به لسان العرب و قاموس و لغات دیگر مراجعه شود).
7) «لا توازرون» از مادّه «موازرة» به معنى تعاون و همکارى است.
8) «زوى» از مادّه «زیّ» (بروزن حیّ) به معنى جمع کردن و گرفتن و بردن و دور کردن است و با توجه به این که در عبارت بالا به صورت فعل مجهول و همراه با «عن» ذکر شده به معنى دور کردن و از دست دادن مىباشد..
9) «لعقة» از مادّه «لعق» (بروزن فرق) به معنى لیسیدن گرفته شده و «لعقه» به مقدار مختصرى از غذا گفته مىشود که انسان با سرانگشت یا قاشق کوچکى روى زبان مىگذارد و به زودى آن را فرو مىبرد و کنایه از شىء مختصر است.