جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 113(1)

زمان مطالعه: 12 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

فی ذمّ الدنیا

از خطبه‏هاى امام علیه السّلام است که در نکوهش دنیا (و دنیاپرستى) ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه‏

امام علیه السّلام در این خطبه از چند مسأله مهم سخن مى‏گوید که همه به یکدیگر مرتبطند. نخست مردم را از دنیاپرستى باز مى‏دارد و عیوب و مشکلات دنیا را بازگو مى‏کند و آن را به خانه‏اى تشبیه مى‏نماید که رو به ویرانى است و نباید دل به آن بست.

در بخش دیگرى براى تکمیل این سخن، توصیه مى‏فرماید که مرگ را فراموش نکنید و همچون زاهدان در دنیا باشید که دل به آن نبستند.

و سرانجام در بخش دیگرى به پراکندگى و اختلاف مسلمانان، اشاره کرده و آن را ناشى از دل بستگى به دنیا مى‏شمرد و اصلاح آن را مایه پیشرفت جامعه معرفى مى‏فرماید.

بخش اوّل‏

و أحذّرکم الدّنیا فإنّها منزل قلعة، و لیست بدار نجعة. قد تزیّنت بغرورها، و غرّت بزینتها. دارها هانت على ربّها، فخلط حلالها بحرامها، و خیرها بشرّها، و حیاتها بموتها، و حلوها بمرّها، لم یصفها اللّه تعالى لأولیائه، و لم یضنّ بها على أعدائه. خیرها زهید و شرّها عتید. و جمعها ینفد، و ملکها یسلب، و عامرها یخرب. فما خیر دار تنقض نقض البناء، و عمر یفنى فیها فناء الزّاد، و مدّة تنقطع انقطاع السّیر! اجعلوا ما افترض اللّه علیکم من طلبکم، و اسألوه من أداء حقّه ما سألکم. و أسمعوا دعوة الموت آذانکم قبل أن یدعى بکم.

ترجمه‏

شما را از دل بستگى به دنیا سخت بر حذر مى‏دارم که منزلگاهى است کوچ کردنى و جاى اقامت نیست. خود را با مکر و نیرنگ آراسته و با زرق و برق خود، مردم را مى‏فریبد! سرایى است که در نظر صاحب اصلیش بى‏مقدار است، لذا حلالش را با حرام، و خیرش را با شرّ، و زندگیش را با مرگ، و شیرینیش را با تلخى، آمیخته است (به همین دلیل) خداوند آن را مخصوص اولیایش نساخته، و از دشمنانش دریغ نداشته است. خوبى‏هایش کم، و شرّ آن آماده (و فراوان)، جمعش رو به فنا و ملک و حکومتش رو به زوال، و آبادیش رو به ویرانى است. چه ارزش دارد سرایى که همچون عمارتهاى فرسوده در حال فروریختن است؟ و چه خوبى دارد عمرهایى که همچون زاد و توشه (مختصر) پایان مى‏گیرد؟

و زندگى‏هایى که همچون ایّام سفر به آخر مى‏رسد؟ (بنا بر این) آنچه را خداوند بر شما واجب کرده است جزء خواسته‏هاى خویش قرار دهید و از او بخواهید که براى اداى حقوقى که از شما طلب کرده یاریتان کند و پیش از آن که به سوى مرگ فراخوانده شوید دعوت مرگ را به گوش‏هاى خویش برسانید (و آماده شوید).

شرح و تفسیر

شما را از دلبستگى به دنیا بر حذر مى‏دارم‏

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، باز به سراغ نکوهش دنیا و دنیاپرستان مى‏رود و چنان زرق و برق دنیا را تحقیر مى‏کند و عیوب آن را برمى‏شمرد که هر انسان عاقلى را بیدار مى‏سازد و به او نشان مى‏دهد که دنیاپرستى راه نجات نیست.

مخاطبان خویش را که مردم آن روز و امروز و تمام اعصار و قرون را شامل مى‏شود از زرق و برق دنیا برحذر مى‏دارد و مى‏فرماید: «شما را از دلبستگى به دنیا سخت برحذر مى‏دارم که منزلگاهى است کوچ کردنى؛ و جاى اقامت نیست» (و أحذّرکم الدّنیا فإنّها منزل قلعة، و لیست بدار نجعة).

«قلعه» از ماده «قلع» گرفته شده و به معنى اموال عاریتى و محلى که انسان هر زمان باید از آن برخیزد، مى‏باشد.

و «نجعة» عکس آن است و آن جایگاهى است که انسان خیر و برکت در آن یافته و قطعا تصمیم به توقف در آن گرفته است بنا بر این مفهوم سخن مولا علیه السّلام این است که دنیا به هر حال یک منزلگاه موقّتى است و ارزشى براى ماندن و اقامت گ‏زیدن ندارد، در ادامه سخن در واقع به دلایل این مطلب اشاره مى‏کند و مى‏افزاید: «دنیا خود را با مکر و نیرنگ آراسته و با زرق و برق خود مردم را

مى‏فریبد، سرایى است که در نظر صاحب اصلیش بى‏مقدار است لذا حلالش را با حرام، و خیرش را با شرّ، و زندگى‏اش را با مرگ، و شیرینى‏اش را با تلخى، بهم هم آمیخته است» (قد تزیّنت بغرورها، و غرّت بزینتها. دارها(2) هانت على ربّها، فخلط حلالها بحرامها، و خیرها بشرّها، و حیاتها بموتها، و حلوها بمرّها).

هر گاه بخواهى لقمه نان حلالى بدست آورى باید هزار درد و رنج را تحمّل کنى و از مسیرهاى پرنشیب و فراز بگذرى و هر گاه بخواهى گلى بچینى باید تحمّل نیش خار کنى و اگر بخواهى از خوان نعمتش کمى عسل برگیرى نیشهاى زنبورها در انتظار توست، در کنار هر گنجى افعى‏ها خفته‏اند و در کنار هر شیرینى تلخى‏هاست، فى المثل انسانى که فرزند ندارد غم و غصّه جانکاهى بر روح او سنگینى مى‏کند ولى همین که فرزند پیدا کرد هزاران مشکل در کنار اوست و همچنین نعمتها و مواهب دیگر که فقدانش غم‏انگیز است و وجودش ملال آور و مشکل آفرین.

و در تأکید این سخن مى‏فرماید: «(به همین دلیل) خداوند آن را مخصوص اولیایش نساخته، و از دشمنانش دریغ نداشته است» (لم یصفها(3) اللّه تعالى لأولیائه، و لم یضنّ(4) بها على أعدائه).

آرى! اگر متاع دنیا متاع قابل ملاحظه‏اى بود خداوند آن را به دوستانش‏

اختصاص مى‏داد و از دشمنانش دریغ مى‏داشت ولى چون ارزشى ندارد آن را به هر کس مى‏دهد. سپس اضافه مى‏کند: «خوبى‏هایش کم، و شرّ آن آماده (و فراوان) جمعش، رو به فنا و ملک و حکومتش رو به زوال، و آبادى‏اش رو به ویرانى است» (خیرها زهید و شرّها عتید(5) و جمعها ینفد، و ملکها یسلب، و عامرها یخرب).

و عجب این که این دگرگونیها و زوال نعمتها و بر باد رفتن حکومتها و ویرانى آبادیها، همیشه جنبه تدریجى ندارد بلکه گاهى در یک ساعت و حتى در یک لحظه همه چیز دگرگون مى‏شود و تاریخ بشر مملوّ است از این صحنه‏هاى وحشت‏آور و عبرت‏انگیز.

با این حال چگونه عاقل مى‏تواند به آن دل ببندد؟ و بر نعمتهایش تکیه کند؟ از اقبال دنیا شاد و از ادبارش غمگین شود؟

و در ادامه این بحث، مطلب را به صورت سؤال مطرح مى‏کند، تا پاسخ آن از درون دل‏هاى مخاطبین برخیزد و اثر عمیق خود را بگذارد، مى‏فرماید: «چه ارزشى دارد سرایى که همچون عمارتهاى فرسوده در حال فروریختن است! و چه خوبى دارد، عمرهایى که همچون زاد و توشه (مختصر) پایان مى‏گیرد، و زندگى‏هایى که همچون ایّام سفر به آخر مى‏رسد!» (فما خیر دار تنقض نقض البناء، و عمر یفنى فیها فناء الزّاد، و مدّة تنقطع انقطاع السّیر!).

امام علیه السّلام در این سه تشبیه، نهایت فصاحت و بلاغت را بکار برده است:

نخست دنیا را به خانه کهنه و فرسوده‏اى تشبیه مى‏کند که دیوارهایش شکافته و سقفهایش در حال فروریختن است.

و عمر انسان را به سفره‏اى تشبیه مى‏کند که گروهى بر سر آن مى‏نشینند و

در مدّتى کوتاه هر چه در آن است مى‏خورند و خالى مى‏شود.

و مدّت بقاء انسان را در این جهان به سفرهاى کوتاهى تشبیه مى‏کند که مسافر تا گرم راه رفتن مى‏شود پایان مى‏پذیرد.

و سرانجام در آخرین جمله از این بخش خطبه، همگان را مخاطب ساخته و سه دستور مهمّ به آنها مى‏دهد و مى‏فرماید: «آنچه را خداوند بر شما واجب کرده است جزء خواسته‏هاى خویش قرار دهید و از او بخواهید که براى اداى حقوقى که از شما خواسته است یاریتان کند و بیش از آن که به سوى مرگ فراخوانده شوید، دعوت مرگ را به گوش‏هاى خویش برسانید (و آماده شوید)» (اجعلوا ما افترض اللّه علیکم من طلبکم، و اسألوه من أداء حقّه ما سألکم. و أسمعوا دعوة الموت آذانکم قبل أن یدعى بکم).

در نخستین دستور به مردم سفارش مى‏کند که حدّاقل واجبات الهى را به اندازه خواسته‏هاى شخصى خود، ارج نهند و در انجام آن کوشا باشند نه این که خواسته‏هاى دنیوى خود را در متن قرار دهند و واجبات الهى را در حاشیه.

این احتمال نیز وجود دارد که منظور این است که توفیق انجام واجبات الهى را از خواسته‏هاى خود در پیشگاه خدا قرار دهید ولى معنى اوّل مناسبتر به نظر مى‏رسد زیرا در جمله دوّم به این معنى، اشاره شده که مى‏فرماید از او بخواهید که در اداء حقش شما را یارى کند بنا بر این تفسیر هر دو جمله تکرار یک مفهوم خواهد بود.

جمله سوّم اشاره به آمادگى براى استقبال از مرگ است از طریق اداء حقوق مردم و توبه از گناه و جبران ما فات، چرا که در غیر این صورت، مرگ غافلگیرانه دامان انسان را مى‏گیرد و به سوى جهانى که هیچ آمادگى براى ورود به آن ندارد پیش مى‏برد.

بخش دوّم‏

إنّ الزّاهدین فی الدّنیا تبکى قلوبهم و إن ضحکوا، و یشتدّ حزنهم و إن فرحوا، و یکثر مقتهم أنفسهم و إن اغتبطوا بما رزقوا. قد غاب عن قلوبکم ذکر الآجال، و حضرتکم کواذب الآمال، فصارت الدّنیا أملک بکم من الآخرة، و العاجلة أذهب بکم من الآجلة، و إنّما أنتم إخوان على دین اللّه، ما فرّق بینکم إلّا خبث السّرائر، و سوء الضّمائر. فلا توازرون و لا تناصحون، و لا تباذلون و لا توادّون.

ترجمه‏

زاهدان در دنیا، قلوبشان مى‏گرید گر چه ظاهرا بخندند، سخت محزون و غمگین‏اند گرچه ظاهرا شادمانى کنند، و نسبت به خود (و وضع اخلاقى و کمى طاعات خویش) سخت خشمگین‏اند هر چند به خاطر روزى‏هاى فراوانى که به آنها داده شده در پیشگاه خدا شاکرند.

یاد مرگ از دل‏هایتان پنهان شده و آمال و آرزوهاى دروغین در برابر شما حاضر گشته، از این رو سلطه دنیا بر شما بیش از آخرت شده و زندگانى زودرس دنیا شما را از حیات جاودانى آخرت بیرون برده است. شما همگى در اسلام و دین خدا برادر (و برابر) هستید و تفرقه و اختلاف در میان شما تنها به سبب آلودگى درون و سوء نیت‏هاست به همین دلیل نه به یکدیگر کمک مى‏کنید، و نه همدیگر را نصیحت، و نه بذل و بخشش به هم دارید، و نه به یکدیگر مهر مى‏ورزید!

شرح و تفسیر

وصف زاهدان در دنیا

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به سه نکته اشاره مى‏فرماید که تأکید و تکمیلى است بر بخش گذشته این خطبه، و مقدمه‏اى است بر بخش آینده.

نخست به سراغ توصیف زاهدان در دنیا مى‏رود تا با مقایسه کردن حال مخاطبین با حال آنها وضع هر کس روشن شود و در این جا براى زاهدان سه ویژگى مى‏شمرد، مى‏فرماید: «زاهدان در دنیا قلوبشان مى‏گرید گرچه ظاهرا بخندند» (إنّ الزّاهدین فی الدّنیا تبکی قلوبهم و إن ضحکوا).

«و سخت محزون و غمگین‏اند گرچه ظاهرا شادمانى کنند» (و یشتدّ حزنهم و إن فرحوا).

«و نسبت به خود سخت خشمگین هستند (و از وضع اخلاقى و طاعات خود راضى نیستند) هر چند به خاطر روزى‏هاى فراوانى که به آنها داده شده در پیشگاه خداوند شاکرند» (و یکثر مقتهم أنفسهم و إن اغتبطوا(6) بما رزقوا).

آرى چشم‏هاى قلب آنها گریان است به خاطر نقایص و کمبودهایى که در خود مى‏بینند و لغزش‏هایى که احیانا از آنها سرزده، هر چند براى حفظ آداب اجتماعى و اخلاقى ظاهرا شاد و خندان باشند. آنها بر گذشته خویش تأسف مى‏خورند و از فرصت‏هایى که در دست داشته‏اند و از آن استفاده نکرده‏اند

غمگین‏اند، هر چند در ظاهر شاد و مسرورند و آنها از یکسو در برابر مواهب مادى و معنوى الهى زبان به شکر و ثناى او مى‏گشایند ولى از سوى دیگر خود را به خاطر کوتاهى در بهره‏گیرى صحیح از این نعمت‏ها ملامت و سرزنش مى‏کنند.

و در یک جمله، آنها همواره در مقام نقد خویشتن و اصلاح کاستى‏ها و کمبودهاى معنوى خود هستند و همین امر سبب حرکت تکاملى آنها به سوى خداست و هرگز راضى به وضع موجود نیستند که سبب رکود یا عقب گردشان شود.

و در نکته دوّم وضع مخاطبین خود را تشریح مى‏کند تا با زاهدان، خود را مقایسه کنند و به عیوب خویش واقف شوند و براى آنها نیز سه وصف بیان مى‏فرماید، مى‏گوید: «یاد مرگ از دل‏هایتان پنهان شده و آمال و آرزوهاى دروغین در برابر شما حاضر گشته از این رو سلطه دنیا بر شما بیش از آخرت شده، و زندگانى زودرس دنیا، شما را از یاد حیات جاودانى آخرت بیرون برده است» (قد غاب عن قلوبکم ذکر الآجال، و حضرتکم کواذب الآمال، فصارت الدّنیا أملک بکم من الآخرة، و العاجلة أذهب بکم من الآجلة).

آرى! آن کس که سرآمد عمر و پایان زندگى زودگذر دنیا را به فراموشى بسپارد، و دل را در گرو سراب آرزوهاى دروغین قرار دهد، دنیا بر عقل و فکر او چیره مى‏شود و آخرت را از یاد مى‏برد، و چنین کسى آمادگى براى آلودگى به هر گناه و فسادى دارد و بهترین طعمه شیطان و هواى نفس است.

و در پایان این بخش از خطبه، نتیجه مى‏گیرد که «شما همگى در اسلام و دین خدا برادر (و برابر) هستید و تفرقه و اختلاف در میان شما تنها به سبب آلودگى درون و سوء نیت‏هاست به همین دلیل، نه به یکدیگر کمک‏

مى‏کنید، نه همدیگر را نصیحت، و نه بذل و بخشش به هم دارید و نه به یکدیگر مهر مى‏ورزید» (و إنّما أنتم إخوان على دین اللّه، ما فرّق بینکم إلّا خبث السّرائر، و سوء الضّمائر. فلا توازرون(7) و لا تناصحون، و لا تباذلون و لا توادّون).

اشاره به این که زمینه‏هاى وحدت از طریق اخوت اسلامى در میان شما موجود است امّا اختلافات به خاطر تعصب‏ها، کینه و حسد و حبّ دنیا و تنگ نظرى‏ها بر آن غلبه کرده است و رشته وحدت را که سبب امنیّت داخل و پیروزى بر دشمنان خارجى است از هم گسسته است به همین دلیل برکات اجتماع که همکارى و خدمات متقابل و پیوندهاى دوستى و برادرى است از شما قطع شده است.

این تعبیر اشاره روشنى به این حقیقت دارد که حبّ دنیا و خبث باطن و سوء نیّت و اخلاق نه تنها آخرت را بر باد مى‏دهد بلکه صحنه جامعه بشرى را کانونى از ناامنى و انواع تزاحم‏ها و کشمکش‏ها مى‏سازد که در آن خبرى از همدلى و محبّت و همکارى و صمیمیّت نیست.

بخش سوّم‏

ما بالکم تفرحون بالیسیر من الدّنیا تذرکونه، و لا یحزنکم الکثیر من الآخرة تحرمونه! و یقلقکم الیسیر من الدّنیا یفوتکم، حتّى یتبیّن ذلک فی وجوهکم، و قلّة صبرکم عمّا زوی منها عنکم! کأنّها دار مقامکم، و کأنّ متاعها باق علیکم. و ما یمنع أحدکم أن یستقبل أخاه بما یخاف من عیبه، إلّا مخافة أن یستقبله بمثله. قد تصافیتم على رفض الآجل و حبّ العاجل، و صار دین أحدکم لعقة على لسانه، صنیع من قد فرغ من عمله، و أحرز رضى سیّده.

ترجمه‏

شما را چه شده که با تحصیل مقدار کمى از دنیا مسرور و خوشحال مى‏شوید، ولى هرگز محروم شدن از مقدار فراوانى از آخرت، شما را غمگین نمى‏کند؟! از دست رفتن مقدار ناچیزى از متاع دنیا شما را سخت پریشان مى‏سازد به گونه‏اى که آثارش در چهره‏هایتان نمایان مى‏شود، و به خاطر آنچه از دست داده‏اید بى‏تابى مى‏کنید، گویى این جا سراى اقامت جاودانه شماست و متاع دنیا همیشه براى شما باقى مى‏ماند.

کسى از شما نمى‏تواند عیب خطرناک برادر خود را (به منظور اصلاح و نهى از منکر) بازگو کند چرا که مى‏ترسد برادرش نیز همان عیب را در باره او بازگوید! (گویى) همگى دست به دست هم داده‏اید که آخرت را کنار بگذارید و به دنیا عشق ورزید و دین شما لقلقه زبانتان شده و کارتان شبیه کار کسى است که گویى تمام وظیفه خود را انجام داده و رضایت مولاى خویش را فراهم ساخته‏

است (در حالى که شما نه تنها انجام وظیفه نکرده‏اید بلکه خشم مولاى خود را فراهم ساخته‏اید).

شرح و تفسیر

باز هم سرزنش دنیاپرستان‏

در این بخش که آخرین بخش خطبه است امام علیه السّلام بار دیگر دنیاپرستان را مخاطب قرار داده و با سرزنشها و ملامتهاى توأم با استدلال، براى بیدار ساختن آنها کوشش مى‏کند، نخست مى‏فرماید: «شما را چه شده که با تحصیل مقدار کمى از دنیا مسرور و خوشحال مى‏شوید ولى هرگز محروم شدن از مقدار زیادى از آخرت، شما را غمگین نمى‏کند، از دست رفتن مقدار ناچیزى از متاع دنیا شما را سخت پریشان مى‏سازد به گونه‏اى که آثار آن در چهره‏هایتان نمایان مى‏شود و به خاطر آنچه از دست داده‏اید بى‏تابى مى‏کنید، گویى این جا سراى اقامت همیشگى شماست و متاع دنیا همیشه براى شما باقى مى‏ماند» (ما بالکم تفرحون بالیسیر من الدّنیا تدرکونه، و لا یحزنکم الکثیر من الآخرة تحرمونه! و یقلقکم الیسیر من الدّنیا یفوتکم، حتّى یتبیّن ذلک فی وجوهکم، و قلّة صبرکم عمّا زوی(8) منها عنکم! کأنّها دار مقامکم، و کأنّ متاعها باق علیکم).

آرى! چنین است حال بسیارى از مردم دنیا که از دست رفتن امور معنوى سبب پریشانى آنها نمى‏شود ولى کمترین ضرر مادى آنها را سخت پریشان‏

مى‏سازد، مثلا اگر روزهاى متوالى نماز صبح آنها قضا شود هیچ مایه نگرانى آنها نیست یا اگر سالها از فیض عبادتهاى شبانه محروم بمانند غمى ندارند ولى گاهى چند در هم زیان، آنها را برآشفته مى‏کند و بر سر اطرافیان خود فریاد مى‏کشند که چرا چنین شده است؟

این تفاوت آشکار شرم‏آور، از یکى از دو چیز سرچشمه مى‏گیرد: یا ایمانها نسبت به آخرت و وعده‏هاى الهى ضعیف است و آن را حلواى نسیه مى‏دانند که به خاطر آن چشم از سکّه نقد نمى‏پوشند، و یا على رغم ایمانشان به آخرت آن قدر هوا و هوسها بر قلب و روح آنها چیره شده و غفلت آنها را فراهم آورده که جز متاع دنیا و لذّات زودگذر و گاه موهوم و خیالى را، نمى‏بینند.

و در ادامه این سخن به یکى دیگر از نقطه‏هاى ضعف دنیاپرستان اشاره کرده مى‏فرماید: یکى از بدبختیهاى شما این است که: «کسى از شما نمى‏تواند عیب خطرناک برادر خود را (به منظور اصلاح و نهى از منکر) بازگو کند چرا که مى‏ترسد برادرش نیز همان عیب را در باره او بازگوید» (و ما یمنع أحدکم أن یستقبل أخاه بما یخاف من عیبه، إلّا مخافة أن یستقبله بمثله).

اشاره به این که شما با داشتن آن همه عیوب که از دنیاپرستى ناشى مى‏شود، از اصلاح یکدیگر به وسیله تذکّرها و اندرزها محروم هستید، چرا که هیچ یک از شما جرأت نمى‏کنید در این مقام برآیید چون مى‏ترسید شما را سرزنش کنند که اگر این کار و آن کار بد است چرا خود آلوده‏اید؟ و اگر شما طبیب هستید چرا نخست سر خود را دوا نمى‏کنید؟ و آیا صحیح است که دیگها روسیاهى را بر دیگچه‏ها عیب بگیرند؟!

و سرانجام امام علیه السّلام با این سخن خطبه را پایان مى‏دهد مى‏فرماید: «(گویى) همگى دست به دست هم داده‏اید که آخرت را کنار بگذارید، و به دنیا عشق‏

ورزید، و دین شما لقلقه زبانتان شده، و کارتان شبیه کار کسى است که گویى تمام وظیفه خود را انجام داده و رضایت مولاى خویش را فراهم ساخته است!» (قد تصافیتم على رفض الآجل و حبّ العاجل، و صار دین أحدکم لعقة(9) على لسانه، صنیع من قد فرغ من عمله، و أحرز رضى سیّده).

گاه در میان مردم کارهاى خلافى انجام مى‏شود که هیچ توافق قبلى بر آن صورت نگرفته ولى چنان هماهنگ است که گویى آنها جلسات متعددى داشته و برنامه‏ریزى و توافق قبلى صورت گرفته، و این نیست مگر بخاطر این که انگیزه‏ها در این امور یکسان است. یکى از مصداقهاى روشن آن بى‏اعتنایى به مسائل مربوط به آخرت و چسبیدن به دنیاى مادى است.

این گونه افراد دنیاپرست ممکن است ظاهرا دین‏دار باشند ولى دین آنها در یک سلسله شعارها و ادعاها و لفاطى‏ها و احیانا کمى از عبادات، خلاصه مى‏شود تعبیر «لعقة» اشاره به همین معناست. و گاه آن چنان از خود راضى هستند که گویى به تمام وظایف الهى و انسانى خود، عمل کرده و به قرب پروردگار و مقام رضاى او رسیده‏اند و این به راستى یک انحراف وحشتناک است همان گونه که مولا در پایان این خطبه به آن اشاره فرموده است.


1) سند خطبه:بخشى از این خطبه را «زمخشرى» در اوایل کتاب «ربیع الأبرار» آورده و «آمرى» (که قریب العصر به سیّد رضى بوده) آن را به طور پراکنده در کتاب خود «غرر الحکم» با تفاوتهایى نقل کرده است و از این تفاوتها روشن مى‏شود که «آمرى» آن را از منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 247).

2) آنگونه که در نسخ دیگر آمده، «دار هانت على ربّها» است ولى در نسخه «صبحى صالح» که این نسخه برگرفته از آن است «دارها هانت» است که ظاهرا اشتباه است.

3) «لم یصفها» از مادّه «اصفاء» به معنى مخصوص گردانیدن، گرفته شده است اشاره به این که مواهب دنیا، به قدرى بى‏ارزش است که خدا آن را در اختیار همه قرار داده است.

4) «لم یضنّ» از مادّه «ضن» به معنى بخل و دریغ داشتن است.

5) «عتید» از مادّه «عتاد» (بر وزن جواب) به معنى مهیّا و فراهم شدن است و گاه به معنى ذخیره کردن نیز مى‏آید.

6) بسیارى از شارحان نهج البلاغه جمله «اغتبطوا» را طبق بعضى از نسخه‏ها به صورت مجهول خوانده‏اند و آن را به معنى مورد غبطه واقع شدن تفسیر کرده‏اند و بعضى آن را به صورت فعل معلوم آورده‏اند و مفهومى شبیه آنچه گفته شد از آن فهمیده‏اند در حالى که با مراجعه به متون لغت روشن مى‏شود که «اغتباط» به معنى دیگرى است و آن خوشحال بودن و شکر خدا را در برابر نعمت‏ها به جاى آوردن است. (به لسان العرب و قاموس و لغات دیگر مراجعه شود).

7) «لا توازرون» از مادّه «موازرة» به معنى تعاون و همکارى است.

8) «زوى» از مادّه «زیّ» (بروزن حیّ) به معنى جمع کردن و گرفتن و بردن و دور کردن است و با توجه به این که در عبارت بالا به صورت فعل مجهول و همراه با «عن» ذکر شده به معنى دور کردن و از دست دادن مى‏باشد..

9) «لعقة» از مادّه «لعق» (بروزن فرق) به معنى لیسیدن گرفته شده و «لعقه» به مقدار مختصرى از غذا گفته مى‏شود که انسان با سرانگشت یا قاشق کوچکى روى زبان مى‏گذارد و به زودى آن را فرو مى‏برد و کنایه از شى‏ء مختصر است.