جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه 109(1)

زمان مطالعه: 54 دقیقه

و من خطبة له علیه السّلام

فى بیان قدرة اللّه و انفراده بالعظمة و أمر البعث‏

امام علیه السّلام این خطبه را براى بیان قدرت خداوند و عظمت منحصر به فرد او و مسأله رستاخیز و قیامت ذکر فرموده است.

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه از خطبه‏هاى بسیار فصیح و بلیغ و پر محتوا و با ارزش نهج البلاغه است که به همین دلیل نام «الزّهراء» (درخشنده) را بر آن گزارده‏اند و به گفته یکى از شارحان معروف نهج البلاغه، «ابن ابى الحدید»: «تأثیر و جاذبه این خطبه چنان است که اگر آن را بر انسان بى‏ایمانى که قیامت را با تمام قدرت نفى مى‏کند، بخوانند توان مقاومتش درهم مى‏شکند و دلش در وحشت فرو مى‏رود، و او را در مبانى فکرى خود متزلزل مى‏سازد، و وادار به تجدید نظر مى‏کند».(2)

این خطبه داراى نکات بسیار آموزنده‏اى است و در مجموع داراى هشت بخش است:

بخش اوّل از قدرت عظیم پروردگار و ناتوانى مخلوقات در برابر او سخن مى‏گوید و نکات دقیقى را در این زمینه یاد آور مى‏شود.

بخش دوّم از خلقت فرشتگان و بعضى از ویژگى‏هاى آنها بحث مى‏کند، که اگر از اسرار غیب با خبر مى‏شدند مى‏دانستند عبادات مستمرّ و بى‏نظیرشان در برابر عظمت حق، بسیار ناچیز است.

بخش سوّم با ترسیمى از خانه آخرت و نعمت‏هاى بهشتى، از غفلت بندگان و رغبت آنها به دنیاى مادّى و دور ماندن از دعوت انبیا سخن مى‏گوید.

بخش چهارم به سراغ حالت دلباختگان دنیا و آلودگان به معصیت در هنگام مرگ مى‏رود و در تعبیراتى بسیار مؤثّر و رسا وضع آنها را در آن حالت چنان ترسیم مى‏کند که هر انسان غافلى را به تفکّر و بازنگرى در رفتار خویش وامى‏دارد.

در بخش پنجم و ششم پیرامون قیامت و مقدّمات روز رستاخیز و پرسش از اعمال انسان‏ها و سعادت مؤمنان نیکوکار و مجازات بدکاران سخن مى‏گوید و سرنوشت هر یک از این دو گروه را با تعبیراتى بسیار مؤثّر شرح مى‏دهد.

در بخش هفتم از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مخصوصا از زهد و بى‏اعتنایى آن حضرت نسبت به دنیا سخن مى‏گوید و او را به عنوان الگو و اسوه‏اى براى همه اهل ایمان معرّفى مى‏کند.

در بخش هشتم- که آخرین بخش است- سخن از اهل بیت پیامبر و یاران و پیروان او دارد و در بیان بسیار کوتاهى عظمت مقام آنها را ترسیم مى‏فرماید.

بخش اوّل‏

کلّ شى‏ء خاشع له، و کلّ شی‏ء قائم به: غنى کلّ فقیر، و عزّ کلّ ذلیل، و قوّة کلّ ضعیف، و مفزع کلّ ملهوف. من تکلّم سمع نطقه، و من سکت علم سرّه، و من عاش فعلیه رزقه، و من مات فإلیه منقلبه. لم ترک العیون فتخبر عنک، بل کنت قبل الواصفین من خلقک. لم تخلق الخلق لوحشة، و لا استعملتهم لمنفعة، و لا یسبقک. من طلبت، و لا یفلتک، من أخذت، و لا ینقصى سلطانک من عصاک، و لا یزید فی ملکک من أطاعک، و لا یردّ أمرک من سخط قضاءک، و لا یستغنی عنک من تولّى عن أمرک. کلّ سرّ عندک علانیة، و کلّ غیب عندک شهادة. أنت الأبد فلا أمد لک، و أنت المنتهى فلا محیص عنک، و أنت الموعد فلا منجى منک إلّا إلیک. بیدک ناصیة کلّ دابّة، و إلیک مصیر کلّ نسمة. سبحانک ما أعظم شأنک! سبحانک ما أعظم ما نرى من خلقک! و ما أصغر کلّ عظیمة فی جنب قدرتک! و ما أهول ما نرى من ملکوتک! و ما أحقر ذلک فیما غاب عنّا من سلطانک! و ما أسبغ نعمک فی الدّنیا، و ما أصغرها فی نعم الآخرة!

ترجمه‏

همه چیز در برابر او خاضع است، و هر چیزى به وجود او قائم مى‏باشد! بى‏نیاز کننده هر فقیر، و عزّت بخش هر خوار و ذلیل، و نیروى هر ناتوان، و پناهگاه هر مصیبت رسیده است. هر کس سخن بگوید نطق او را مى‏شنود، هر کس سکوت کند

اسرار درونش را مى‏داند، آن کس که زنده است روزیش بر اوست، و آن کس که مى‏میرد بازگشتش به سوى اوست.

(پروردگارا!) چشم‏ها تو را ندیده تا از تو خبر دهند؛ بلکه تو پیش از آنکه وصف کنندگانت وجود پیدا کنند، بوده‏اى. آفریدگان را براى رفع وحشت تنهایى نیافریدى، و براى سود خود آنها را به کارى وانداشتى، هیچ کس نمى‏تواند از پنجه قدرتت بگریزد، و آن کس را که بگیرى از حیطه قدرت تو بیرون نمى‏رود. معصیت گنهکاران از عظمت تو نمى‏کاهد و اطاعت مطیعان بر حاکمیت تو نمى‏افزاید. آن کس که از قضا و قدر تو به خشم آید، نمى‏تواند حکم و فرمانت را دگرگون سازد، و آن کس که از اوامر تو روى گرداند، از تو بى‏نیاز نمى‏شود. هر رازى نزد تو آشکار، و هر پنهانى پیش تو حاضر است. تو وجودى جاودانى هستى که زمان برایت نیست، تو پایانى هستى که جز بازگشت به سویت راهى وجود ندارد، و وعده‏گاهى که نجات از حکمت جز به وسیله تو ممکن نیست. ناصیه (و زمام اختیار) هر جنبنده‏اى به دست توست، و بازگشت همه نفوس به سوى تو مى‏باشد.

(پروردگارا!) پاک و منزّهى! چه بزرگ است مقام تو. (باز هم) منزّهى! چه بزرگ است آنچه را که از آفریده‏هایت مى‏بینیم و چه کوچک است هر بزرگى در برابر قدرت و عظمت تو، و چه با شکوه است آنچه را از ملکوتت مشاهده مى‏کنیم. (با این حال، چقدر ناچیز است آنچه را مى‏بینیم، در برابر آنچه از قلمرو حکومتت از ما پنهان است! چه قدر نعمت‏هاى دنیایت فراوان و پر اهمیّت است و چه کوچک است این نعمت‏ها در برابر نعمت‏هاى آخرتت.

شرح و تفسیر

اوصاف کمال پروردگار

همانگونه که در بالا اشاره شد این خطبه یکى از زیباترین و پر معناترین خطبه‏هاى نهج البلاغه است و در بخش نخست آن اوصاف جمال و جلال و صفات‏

فعل پروردگار به طرز بسیار جامع و جالبى ترسیم شده است.

نخست روى ده وصف از اوصاف کمال انگشت گذارده، مى‏فرماید: «همه چیز در برابر او خاضع است و هر چیزى به وجود او قائم مى‏باشد! بى‏نیاز کننده هر فقیر، عزّت بخش هر فرد خوار و ذلیل، نیروى هر ناتوان، و پناهگاه هر مصیبت رسیده است!». (کلّ شى‏ء خاشع له، و کلّ شی‏ء قائم به: غنى کلّ فقیر، و عزّ کلّ ذلیل، و قوّة کلّ ضعیف، و مفزع کلّ ملهوف).

این شش وصف در حقیقت بازگشت به قدرت مطلقه پروردگار و وجود بى‏پایان و نامحدود او و نیاز همه ممکنات مى‏کند.

«خاشع» از مادّه «خشوع» در اصل به معناى خضوع است؛ ولى مفهومى گسترده‏تر از آن دارد که خضوع ظاهرى و باطنى و تشریعى و تکوینى را شامل مى‏شود. بنابر این، خشوع همه اشیاء در برابر او، به معناى تسلیم بودن در برابر خداوند و حاکمیّت قوانین آفرینش بر آنهاست.

قائم بودن همه چیز به خداوند از این جهت است که او واجب الوجود است و غیر او ممکن الوجود، و ممکن، وجودى وابسته به واجب است؛ همانند نور آفتاب که به خورشید وابسته است. غناى هر فقیر و عزّت هر ذلیل و قوّت هر ضعیف بودن نیز از همین جا سرچشمه مى‏گیرد؛ چرا که ممکنات و مخلوقات، چیزى از خود ندارند؛ هر چه دارند از ناحیه اوست و هر کمالى نصیب آنها شود، پرتوى از آن کمال مطلق الهى است.

«ملهوف» از مادّه «لهف» در اصل به معناى غم و اندوه است که به خاطر از دست دادن چیزى به انسان است مى‏دهد و گاه در مورد افرادى به کار مى‏رود که مظلوم شده‏اند و فریاد استغاثه بر آورده‏اند و از آنجا که قدرت ناچیز انسان‏ها به آنها اجازه نمى‏دهد که به تمام خواسته‏هاى خود برسند و یا آنچه را دارند نگهدارى کنند،

بنا بر این، به هنگامى که غم و اندوه از دست دادن سرمایه‏هاى مادّى و معنوى بر وجود آنها چیره مى‏شود، راهى جز این ندارند که به آن ذات پاک قادر و توانا پناه ببرند و براى حلّ مشکلات خود، از او یارى بطلبند.

آنچه در بالا آمد، در واقع بر گرفته از آیات مختلف قرآن است که این اوصاف را در جاى جاى قرآن براى خداوند بیان مى‏کند. در یک جا مى‏فرماید: «وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ»؛ تمام آنچه در آسمان و زمین وجود دارد، براى خدا سجده مى‏کنند».(3)

و در جاى دیگر مى‏فرماید: «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ»؛ هیچ معبودى نیست جز خداوند یگانه زنده، که قائم به ذات خویش است و موجودات دیگر قائم به او هستند».(4) و در جاى دیگر مى‏فرماید: «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»؛ اى مردم! شما همگى نیازمند به خدایید؛ تنها خداوند است که بى‏نیاز و شایسته هر گونه حمد و ستایش است».(5)

و بالأخره به صورت جامع مى‏فرماید: «قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ»؛ بگو: بارالها! مالک حکومت‏ها تویى؛ به هر کس بخواهى حکومت مى‏بخشى و از هر کس بخواهى حکومت را مى‏گیرى؛ هر کس را بخواهى عزّت مى‏دهى و هر کس را بخواهى خوار مى‏کنى؛ تمام خوبى‏ها به دست تو است؛ تو بر هر چیزى توانا هستى!».(6)

در ادامه این شش وصف، به چهار وصف دیگر اشاره کرده، مى‏فرماید: «هر کس سخنى بگوید نطق او را مى‏شنود، و هر کس سکوت کند اسرار درونش را مى‏داند، آن‏

کس که زنده است روزیش بر او است، و آن کس که مى‏میرد بازگشتش به سوى اوست». (من تکلّم سمع نطقه، و من سکت علم سرّه، و من عاش فعلیه رزقه، و من مات فإلیه منقلبه).

آرى! او از درون و برون ما آگاه است و او در زندگى و مرگ ناظر احوال ما است؛ روزى ما بر اوست و بازگشت ما به سوى او.

اگر راستى همین ده وصفى را که امیر مؤمنان على علیه السّلام در این جمله‏هاى کوتاه بیان کرده است، در عمق جان ما جاى گیرد و همه را باور کنیم، براى اصلاح ما کافى است. بدانیم هر چه داریم از اوست و هر چه مى‏خواهیم، باید از او بخواهیم؛ از اسرار درون ما با خبر است و سرانجام، همه به سوى او و دادگاه عدلش باز مى‏گردیم.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن به ذکر پاره‏اى از صفات سلبیه خداوند مى‏پردازد و مى‏فرماید: «چشم‏ها تو را ندیده تا از تو خبر دهند؛ بلکه تو پیش از آنکه وصف کنندگانت وجود پیدا کنند، بوده‏اى!». (لم ترک(7) العیون فتخبر عنک، بل کنت قبل الواصفین من خلقک).

تعبیر به «لم ترک العیون» اشاره به این است که: تو نه مخلوق بوده‏اى و نه جسم، تا دیده شوى و بخواهند اوصاف تو را از طریق رؤیت و مشاهده بیان کنند و جمله بعد، در حقیقت به منزله علّت است؛ زیرا خداوندى که از ازل بوده، هرگز ممکن نیست جسم باشد؛ زیرا جسم حادث است و مرکز حوادث؛ بنابر این، قابل مشاهده نیست و اگر اوصافى براى ذات پاک خداوند بیان مى‏کنیم، به حکم آن است که عقل از طریق استدلالات به آن رسیده، یا پیامبران الهى در کتب آسمانى آن را براى ما آورده‏اند.

در ادامه سخن، به هشت وصف دیگر از اوصاف جلال- که جنبه سلبى دارد و در واقع بى‏نیازى مطلق و شکست ناپذیرى خداوند را بازگو مى‏کند- اشاره کرده، با این‏

تعبیر سخن مى‏گوید: «آفریدگان را براى رفع وحشت تنهایى نیافریدى و براى سود خود، آن‏ها را به کارى وانداشتى؛ هیچ کس از پنجه قدرت تو نمى‏تواند فرار کند و آن کس را که بگیرى از حیطه قدرتت بیرون نمى‏رود؛ معصیت گنه‏کاران، از عظمت تو نمى‏کاهد و اطاعت مطیعان، بر حاکمیّت تو نمى‏افزاید. آن کس که از قضا و قدر تو به خشم آید، نمى‏تواند فرمانت را برگرداند و آن کس که از اوامر تو روى گرداند، از تو بى‏نیاز نمى‏شود!».

(لم تخلق الخلق لوحشة، و لا استعملتهم لمنفعة، و لا یسبقک. من طلبت، و لا یفلتک(8) من أخذت، و لا ینقص سلطانک من عصاک، و لا یزید فی ملکک من أطاعک، و لا یردّ أمرک من سخط قضاءک، و لا یستغنی عنک من تولّى عن أمرک).

آرى؛ او از همگان بى‏نیاز است و هر کمالى در عالم پیدا شود، منبع اصلى و بى‏پایانش نزد اوست و چیزى در برابر اراده او نمى‏تواند قد علم کند. بنابر این اگر مخلوقاتى را آفریده، به خاطر نور افشانى و فیض بخشى است، نه به خاطر دفع وحشت تنهایى، یا جلب منفعت. نه عبادت عبادت کنندگان بر جلال او مى‏افزاید و نه اگر جمله کائنات کافر گردند، بر دامان کبریائیش گردى مى‏نشیند. آنها که به او پشت کنند بى‏نیاز از او نیستند و آنها که بر قضاء و قدر او خرده گیرند، قادر به تغییر و تبدیل آن نیستند.

امام علیه السّلام در ادامه این سخن به پنج وصف دیگر از اوصاف جمال او اشاره کرده، مى‏فرماید: «هر سرّى نزد تو آشکار است و هر پنهانى پیش تو حاضر. تو وجودى ابدى هستى که زمان برایت نیست؛ و پایانى هستى که جز بازگشت به سویت راهى‏

وجود ندارد؛ و وعده‏گاهى که نجات از حکمت جز به وسیله تو ممکن نیست». (کلّ سرّ عندک علانیة، و کلّ غیب عندک شهادة. أنت الأبد فلا أمد لک، و أنت المنتهى فلا محیص(9) عنک، و أنت الموعد فلا منجى منک إلّا إلیک).

گرچه در ابتداى نظر، واژه «سرّ» و «غیب» به یک معنا است و همچنین واژه‏هاى «علانیه» و «شهاده»؛ ولى بعید نیست که منظور از «سرّ» اسرار درون بندگان باشد که خداوند از همه آنها با خبر است و به تعبیر دیگر هر سرّى براى او علانیه مى‏باشد؛ ولى «غیب» به معناى حوادث آینده، یا گذشته است که از حسّ ما پوشیده است؛ یا انواع موجوداتى که در زمین و آسمان پهناور در حال حاضر وجود دارند، ولى حواس ما به آنها دسترسى ندارد.(10)

تعبیر به «أنت الأبد» در واقع نوعى تأکید است بر ابدیّت خداوند. او چنان ابدى است که گویى عین ابدیّت است! چرا که او واجب الوجود است و به همین دلیل، نه آغازى دارد و نه پایانى؛ چرا که آغاز و پایان از اوصاف مخلوقات است که از جهات مختلف محدودند.

تعبیر به «منتهى» و «موعد» درباره خداوند دو وصف متفاوت است. او «منتهى» است، یعنى: همه چیز به سوى او بازگشت مى‏کند. «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» و او «موعد» است، یعنى: وعده‏گاهى است براى حساب و کتاب و بررسى اعمال انسانها و هیچ کس توانایى فرار از دادگاه عدل او را ندارد. قرآن مجید نیز با صراحت مى‏گوید: «وَ عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً»؛ آنها در یک صف به پیشگاه پروردگارت عرضه مى‏شوند (و به آنان گفته‏

مى‏شود:) همگى نزد ما آمدید همان گونه که نخستین بار شما را آفریدیم، امّا شما گمان مى‏کردید ما هرگز موعدى برایتان قرار نخواهیم داد».(11) پیام این اوصاف الهى این است که ما بدانیم او از همه چیز و حتّى از اسرار درون ما کاملا آگاه است؛ اگر از خلق پنهان کنیم از خالق پنهان نخواهد بود و نیز بدانیم در این جهان هر چه باشیم و به هر جا برسیم آخرین منزلگاه ما دادگاه عدل او است و به یقین، توجّه به این اوصاف، اثر عمیقى در باز داشتن از گناه و نافرمانى حق دارد.

در ادامه این سخن باز براى تأکید بر قدرت پروردگار و بازگشت همه موجودات زنده به سوى او مى‏فرماید: «ناصیه (و زمام) اختیار هر جنبنده‏اى به دست تو است و بازگشت همه نفوس به سوى تو مى‏باشد». (بیدک ناصیة کلّ دابّة، و إلیک مصیر کلّ نسمة).

با توجّه به اینکه «ناصیة» به معناى موى پیش سر است و براى رام کردن و تسلیم نمودن حیوانات موى پیش سر آنها را محکم مى‏گیرند، تعبیر فوق به معناى تسلیم همه جنبندگان در برابر اراده مطلقه پروردگار است.

تعبیر به «کلّ نسمة» با توجّه به این که «نسمة» در اصل به معناى وزش ملایم نسیم است و سپس به روح موجودات زنده و خود آنها اطلاق شده، اشاره به این مى‏باشد که هر موجود زنده‏اى سرانجام به سوى تو باز مى‏گردد و در محضر عدل تو حاضر مى‏شود.

در هفت جمله پایانى این بخش از خطبه، امام علیه السّلام مسأله عظمت قدرت و آفرینش خداوند و اهمیّت نعمت‏هاى دنیا و آخرت را با تعبیراتى بسیار زیبا و گویا و رسا بیان فرموده است.

در پنج جمله نخست، در مورد عظمت خداوند و آفرینش او مى‏فرماید:

«(پروردگارا!) پاک و منزّهى! چه بزرگ است مقام تو. (باز هم) منزّهى! چه بزرگ است آنچه را که از آفریده‏هایت مى‏بینیم؛ و چه کوچک است هر بزرگى در برابر قدرت و عظمت تو؛ و چه با شکوه است آنچه را از ملکوتت مشاهده مى‏کنیم و چقدر ناچیز است آنچه را مى‏بینیم، در برابر آنچه از قلمرو حکومتت که از ما پنهان است!».

(سبحانک ما أعظم شأنک! سبحانک ما أعظم ما نرى من خلقک! و ما أصغر کلّ عظیمة فی جنب قدرتک! و ما أهول ما نرى من ملکوتک! و ما أحقر ذلک فیما غاب عنّا من سلطانک!).

هر قدر علم و دانش بشر پیشرفت مى‏کند و ابزار قوى‏ترى براى بررسى جهان آفرینش در اختیار او قرار مى‏گیرد، عظمت این عالم به طرز عجیبى در نظر ما بیشتر مى‏شود. به گفته بعضى از دانشمندان، جهان آفرینش- تا آنجا که ما مى‏دانیم- همچون کتابخانه عظیمى است که میلیون‏ها کتاب داشته باشد و کره زمین ما با تمام تشکیلاتش، همچون یک نقطه در یکى از صفحات کتابى از کتاب‏هاى این کتابخانه بزرگ است و به گفته دیگرى: امروز ثابت شده که بعضى از ستارگان آسمان به قدرى بزرگ است که انسان را غرق در شگفتى مى‏کند! ستاره‏اى است جزء ستارگان صورت فلکى «جوزا» که به عنوان «ابط الجوزا» شناخته مى‏شود، که سى میلیارد برابر کره زمین است! و این تنها یکى از ستارگان بزرگ آسمان است. و چه جالب است که امام علیه السّلام مى‏فرماید آنچه از ما پنهان است، بسیار با عظمت‏تر است از آنچه مى‏بینیم. این را در زمانى فرمود که هیچ یک از اکتشافات امروز نبود و «هیأت بطلمیوسى» که جهان هستى را با نهایت حقارت مى‏نگریست، بر تمام محافل علمى حکمفرما بود.

امام علیه السّلام در این سخن، دقیقا در سایه قرآن مجید حرکت مى‏کند آنجا که مى‏فرماید: «لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ»؛

آفرینش آسمان‏ها و زمین از آفرینش انسان‏ها بزرگ‏تر است، ولى بیشتر مردم نمى‏دانند».(12)

امام علیه السّلام در دو جمله پایانى در مورد نعمت‏هاى دنیا و آخرت مى‏فرماید: «چه قدر نعمت‏هاى دنیایت فراوان و پر اهمیّت است و چه کوچک است در برابر نعمت‏هاى آخرت!» (و ما أسبغ(13) نعمک فی الدّنیا، و ما أصغرها فی نعم الآخرة).

بخش دوّم‏

و منها: من ملائکة أسکنتهم سماواتک، و رفعتهم عن أرضک؛ هم أعلم خلقک بک، و أخوفهم لک، و أقربهم منک؛ لم یسکنوا الأصلاب، و لم یضمّنوا الأرحام، و لم یخلقوا «مِنْ ماءٍ مَهِینٍ» و لم یتشعّبهم «رَیْبَ الْمَنُونِ»؛ و إنّهم على مکانهم منک، و منزلتهم عندک، و استجماع أهوائهم فیک و کثرة طاعتهم لک، و قلّة غفلتهم عن أمرک، لو عاینوا کنه ما خفی علیهم منک لحقّروا أعمالهم، و لزروا على أنفسهم، و لعرفوا أنّهم لم یعبدوک حقّ عبادتک، و لم یطیعوک حقّ طاعتک.

ترجمه‏

از جمله مخلوقات تو فرشتگانى هستند که آنها را در آسمان‏هاى خود سکونت بخشیدى و از زمینت بالا بردى. آنها از همه آفریده‏هاى تو نسبت به تو آگاهترند، و پیش از همه، از تو خائفند، و از همه به تو نزدیکتر. آنها هرگز در صلب پدران قرار نداشته و رحم مادران آنها را در بر نگرفته، از آبى پست، آفریده نشده، و حوادث زمان و مرگ و میرها آنها را از یکدیگر جدا نساخته است؛ ولى آنان با این مقام قرب که نسبت به ساحت مقدّست دارند و منزلتى که نزد تو یافته‏اند و عشق و علاقه‏اى که تنها به تو دارند و طاعات فراوانى که براى تو انجام مى‏دهند و از فرمان تو کمتر غفلت مى‏کنند، با این همه، هرگاه آنچه را از عظمت تو بر آنها پوشیده است مشاهده مى‏کردند، اعمال خویش را حقیر مى‏شمردند و بر خود عیب مى‏گرفتند (و آن را

شایسته مقام تو نمى‏دانستند) و به خوبى مى‏فهمیدند که حقّ عبادتت را هرگز انجام نداده‏اند و آن گونه که سزاوار مقام توست، اطاعت ننموده‏اند.

شرح و تفسیر

عظمت و عبودیّت فرشتگان‏

با توجّه به اینکه امام علیه السّلام در بخش سابق این خطبه سخن از عظمت خلق خداوند و ملکوت آسمان‏ها به میان آورد و آنچه را مى‏بینیم در برابر آنچه از ما پنهان است، کوچک شمرد! در این بخش از خطبه به بعضى از بزرگترین آفریدگان خداوند یعنى فرشتگان اشاره کرده، مى‏فرماید: «از جمله آنها فرشتگانى هستند که آنها را در آسمان‏هاى خود سکونت بخشیدى و از زمینت بالا بردى». (من ملائکة(14) أسکنتهم سماواتک، و رفعتهم عن أرضک).

بى‏شک، فرشتگان پروردگار منحصر به ساکنان آسمان‏ها نیستند و در زمین فرشتگانى وجود دارند که حافظ اعمال مردم یا تدبیر امورى به فرمان پروردگار مى‏کنند و یا مسئولیّت قبض ارواح را بر عهده دارند؛ ولى با توجّه به اینکه امام علیه السّلام در عبارت بالا حکم کلّى درباره فرشتگان بیان نفرموده، بلکه سخن از گروهى از آنها به میان آورده است، مشکلى ایجاد نمى‏شود و اینکه جمعى از شارحان نهج البلاغه در اینجا دست به توجیهاتى زده‏اند، هیچ ضرورتى ندارد.

سپس در ادامه این سخن به اوصاف فرشتگان پرداخته و بخشى از صفات ثبوتیّه و سلبیه آنها را بیان مى‏فرماید. در قسمت اوّل مى‏گوید: «آنها از همه مخلوقات تو، نسبت به تو آگاه‏ترند و بیشتر از همه از تو خائفند و از همه به تو نزدیکترند». (هم أعلم خلقک بک، و أخوفهم لک، و أقربهم منک).

این سه وصف ارتباط نزدیکى با یکدیگر دارند؛ زیرا معرفت بالاى فرشتگان نسبت به ذات پروردگار سبب خوف آنها مى‏شود، هم خوف از کوتاهى در انجام مسئولیّت‏ها و هم خوف ناشى از هیبت مقام و عظمت او. و مجموع این دو صفت سبب مى‏شود که نزدیکترین بندگان به خدا باشند.

در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که چگونه فرشتگان از تمام مخلوقات، آگاهتر و به خداوند متعالى نزدیکترند، در حالى که ما مى‏دانیم انبیاى الهى- مخصوصا پیغمبر اسلام- و حتّى شاید گروهى صلحا، از فرشتگان برترند و سجده تمام فرشتگان بر آدم و برترى آدم از نظر علم و دانش بر فرشتگان، دلیل روشنى بر این برترى است و در احادیث آمده است که گروهى از فرشتگان در خدمت انبیا، یا صلحا و مؤمنان هستند و حدیث معروف ترکیب خلقت انسان از عقل و شهوت و خلقت فرشتگان از عقل بدون شهوت و اینکه اگر انسان از عقل خویش پیروى کند و بر شهوت خود غالب گردد، از فرشتگان برتر است، دلیل دیگرى بر برترى گروهى از انسان‏ها بر فرشتگان مى‏باشد.(15)

در پاسخ این سؤال مى‏توان گفت: منظور اعلمیّت و اقربیّت نسبى است و به تعبیر دیگر: عبارت بالا، شبیه حصر اضافى مى‏باشد و نیز مى‏توان گفت که عبارت فوق یک حکم عام است که استثنائاتى در مورد انبیا و اولیا به خود گرفته است.

در قسمت صفات سلبیّه آنها که اشاره به عدم وجود نواقصى در فرشتگان است که در آدمیان وجود دارد، به چهار وصف اشاره مى‏فرماید و مى‏گوید: «آنها هرگز در صلب پدران قرار نداشته و رحم مادران آنان را در بر نگرفته و از آبى پست آفریده نشده‏اند، حوادث زمان و مرگ و میرها آن‏ها را از یکدیگر جدا نساخته است». (لم یسکنوا الأصلاب، و لم یضمّنوا الأرحام، و لم یخلقوا «مِنْ ماءٍ مَهِینٍ»(16)، و لم یتشعّبهم(17)

«رَیْبَ الْمَنُونِ»

(18) روشن است قرار گرفتن در مکانى محدود، همچون صلب پدران و سپس رحم مادران و آفریده شدن از قطره آبى به ظاهر پست و بى‏مقدار، نقصان‏هایى است که دامن انسان‏ها را گرفته است؛ در حالى که فرشتگان نه ازدواجى دارند و نه تولّدى همچون انسان‏ها.

اضافه بر این، آنها نه مرگ و میر دارند و نه تغییر و دگرگونى بر اثر گذشت زمان، نه بیمارى دامان آنها را مى‏گیرد و نه پیرى و فرسودگى.

وجود این امتیازات در فرشتگان، گرچه نشانه شرافت خلقت آنهاست و انسان‏ها از این نظر بى‏شکّ نسبت به آنها در مقام پایین‏ترى قرار مى‏گیرند؛ ولى آنچه سبب عظمت انسان و برترى او بر فرشتگان مى‏شود، همان روح الهى است که در جمله «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»(19) به آن اشاره شده است و همین امر سبب سجده تمام آنها در برابر آفرینش آدم شد.

بیان این اوصاف که همه آنها نشانه عظمت فرشتگان است، در واقع مقدّمه‏اى است براى آنچه امام علیه السّلام در جمله‏هاى بعد فرموده است. مى‏گوید: «ولى آنها با این مقام قرب که نسبت به تو دارند و منزلتى که نزد تو یافته‏اند و عشق و علاقه‏اى که تنها به تو دارند، و طاعت‏هاى فراوانى که براى تو انجام مى‏دهند و از فرمان تو کمتر غفلت مى‏کنند- با این همه- اگر کنه و واقع آنچه را از عظمت تو بر آنها پوشیده است، مشاهده مى‏کردند، اعمال خویش را حقیر مى‏شمردند و بر خود عیب مى‏گرفتند (و آن را شایسته مقام تو نمى‏دانستند) و به خوبى مى‏فهمیدند که حقّ عبادت تو را هرگز انجام نداده‏اند و آن گونه که سزاوار مقام توست، اطاعتت ننموده‏اند!». (و إنّهم على مکانهم منک، و منزلتهم عندک، و استجماع أهوائهم فیک،

و کثرة طاعتهم لک، و قلّة غفلتهم عن أمرک، لو عاینوا کنه ما خفی علیهم منک لحقّروا أعمالهم، و لزروا(20) على أنفسهم، و لعرفوا أنّهم لم یعبدوک حقّ عبادتک، و لم یطیعوک حقّ طاعتک).

آرى، فرشتگان الهى با آن همه مقام و معرفتى که دارند، باز در شناخت عظمت پروردگار و گستره صفات جمال و جلال او بسیار قاصرند و به همین دلیل، اگر به فرض محال امکان داشت خدا را آنچنان که هست، بشناسند، مى‏فهمیدند که نه عبادتى در خور شأن داشته‏اند و نه اطاعتى. و آنچه را انجام داده‏اند ذرّه‏اى ناچیز و عملى بى‏مقدار بوده است.

این تعبیر، از یک سو مى‏رساند که هر قدر معرفت و شناخت انسان نسبت به خدا بالاتر برود، به همان نسبت اطاعت و عبادت او بیشتر خواهد بود.

و از سوى دیگر، نشان مى‏دهد که هیچ کس حقّ عبادت خدا را انجام نداده. همانگونه که هیچ کس حقّ معرفت او را به دست نیاورده است. چرا که انسان و فرشته- حتّى بزرگترین انسان‏ها و فرشتگان- وجودى محدودند و ذات پاک خدا از هر نظر نامحدود است و این وجود محدود، نه توان معرفت آن وجود لایتناهى را دارد و نه توان حقّ عبادت و اطاعت او را.

تعبیر به «أهواء» (جمع هوى) در جمله «و استجماع أهوائهم فیک» به معناى هوا و هوس‏ها نیست؛ بلکه به معناى عشق و علاقه است. زیرا، این واژه در هر دو معنا به کار مى‏رود.

و به تعبیر دیگر: گاه در علاقه مثبت به کار مى‏رود و گاه در علاقه‏هاى منفى. و به هر حال، منظور از این جمله این است که: فرشتگان تمام عشق و علاقه خود را متوجّه ذات پاک خداوند کرده‏اند.

تعبیر به «قلّة غفلتهم عن أمرک» نشان مى‏دهد که غفلت براى فرشتگان نیز امکان پذیر است، ولى بسیار کم و ناچیز مى‏باشد. و روایاتى که درباره ترک اولاى بعضى از فرشتگان وارد شده، شاهد این مدّعاست. بنابر این، نیازى به توجیه تکلّف آمیز بعضى از «شارحان نهج البلاغه» که «قلّت» را به معناى «عدم» گرفته‏اند، نیست.

به هر حال، جایى که فرشتگان که هزاران هزار سال در خطّ عبادت و اطاعت خدا هستند چنین باشند، ما با این عبادت و اطاعت ناچیز چگونه خواهیم بود؟!

این نکته نیز حائز اهمیّت است که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله با توجّه به حدیث معروف «ما عبدناک حقّ عبادتک، و ما عرفناک حقّ معرفتک؛ ما هرگز حقّ عبادت تو را بجا نیاوردیم و آنچه را شایسته معرفت توست، پیدا نکردیم»(21) التفات به این حقیقت- یعنى عدم معرفت و عبادت شایسته در برابر عظمت پروردگار- داشته است؛ در حالى که جمله‏هاى بالا در کلام على علیه السّلام نشان مى‏دهد که فرشتگان توجّه به این نکته ندارند و شاید آیه «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ»(22) نیز دلیل دیگرى بر این معنا باشد و این برترى انسان را نسبت به فرشتگان روشن مى‏سازد.

بخش سوم‏

سبحانک خالقا و معبودا! بحسن بلائک عند خلقک. خلقت دارا، و جعلت فیها مأدبة: مشربا و مطعما، و أزواجا و خدما، و قصورا، و أنهارا، و زروعا، و ثمارا؛ ثمّ أرسلت داعیا یدعو إلیها، فلا الدّاعی أجابوا، و لا فیما رغّبت رغبوا، و لا إلى ما شوّقت إلیه اشتاقوا. أقبلوا على جیفة قد افتضحوا بأکلها، و اصطلحوا على حبّها، و من عشق شیئا أعشى بصره، و أمرض قلبه، فهو ینظر بعین غیر صحیحة، و یسمع بأذن غیر سمیعة، قد خرقت الشّهوات عقله، و أماتت الدّنیا قلبه، و ولهت علیها نفسه، فهو عبد لها، و لمن فی یدیه شی‏ء منها، حیثما زالت زال إلیها، و حیثما أقبلت أقبل علیها؛ لا ینزجر من اللّه بزاجر، و لا یتّعظ منه بواعظ، و هو یرى المأخوذین على الغرّة، حیث لا إقالة و لا رجعة، کیف نزل بهم ما کانوا یجهلون، و جاءهم من فراق الدّنیا ما کانوا یأمنون، و قدموا من الآخرة على ما کانوا یوعدون. فغیر موصوف ما نزل بهم.

ترجمه‏

(خداوندا) خالق و معبودى هستى پاک و منزّه! تو را (به خاطر نعمت‏هایى که به آفریدگان عطا کرده‏اى) تنزیه و ستایش مى‏کنم! سرایى بزرگ آفریده‏اى (به نام سراى آخرت) که در آن انواع نعمت‏ها را قرار داده‏اى: آشامیدنى‏ها، خوردنى‏ها، همسران، خدمتکاران، کاخ‏ها، نهرها، درختان بارور و میوه‏ها. سپس دعوت کننده‏اى‏

فرستاده‏اى که مردم را به سوى آن همه نعمت فراخواند؛ ولى نه دعوت او را اجابت کردند و نه به آنچه ترغیب فرموده‏اى، اظهار علاقه نمودند و نه به آنچه تشویق نموده‏اى مشتاق شدند؛ (بلکه) به مردارى روى آوردند که با خوردن آن رسوا گشته‏اند، و (عجب اینکه) در محبّت و دوستى آن با هم توافق کرده‏اند.

آرى! هر کس به چیزى عشق ورزد چشم او را ناتوان و قلب و فکر او را بیمار مى‏سازد؛ در نتیجه با چشمى معیوب (به همه چیز) مى‏نگرد و با گوشى ناشنوا مى‏شنود. شهوات و خواسته‏هاى دل جامه عقلش را دریده، و دنیا پرستى، قلبش را میرانده، و تمام وجودش شیفته آن شده است؛ از این رو او بنده دنیاست و بنده هر کسى که چیزى از دنیا را در دست دارد! به هر طرف دنیا بلغزد، او هم مى‏لغزد و به هر سو رو کند، به همان سو رو مى‏کند. نه نهى کننده الهى را پذیرا مى‏شود و نه موعظه هیچ واعظ ربّانى را؛ در حالى که با چشم خود غافلانى را مى‏بیند که ناگهان در چنگال مرگ گرفتار مى‏شوند؛ در آنجا که نه تقاضاى عفو پذیرفته مى‏شود و نه بازگشتى وجود دارد (آرى! او مى‏بیند) چگونه حوادث دردناکى که از آن خبر نداشته‏اند، بر سر آنها فرود آمده، و دنیایى را که جایگاه امنى مى‏پنداشتند، از آنها جدا شده، و به آنچه از آخرت به آنها وعده داده شده بود، رسیده‏اند. (آرى!) حوادثى بر سر آنها فرود آمده که با هیچ بیانى قابل توصیف نیست (اما اینها پند نمى‏گیرند!)

شرح و تفسیر

ترسیم گویایى از سراى دیگر

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، نخست از سراى آخرت و آفرینش بهشت و نعمت‏هاى گوناگون و گرانبهاى آن سخن به میان مى‏آورد، تا مقدمّه‏اى باشد براى بحث‏هاى آینده این خطبه. مى‏فرماید: «(خداوندا!) خالق و معبودى هستى پاک و

منزّه! تو را، (به خاطر نعمت‏هاى نیکى که به آفریدگان عطا کرده‏اى) تنزیه و ستایش مى‏کنم! (سبحانک خالقا و معبودا! بحسن بلائک عند خلقک)

«سرایى آفریده‏اى با عظمت (به نام سراى آخرت) که در آن انواع نعمت‏ها قرار داده‏اى: آشامیدنى‏ها، خوردنى‏ها، همسران، خدمتکاران، کاخ‏ها، نهرها، درختان بارور و میوه‏ها». (و جعلت فیها مأدبة(23): مشربا و مطعما، و أزواجا و خدما، و قصورا، و أنهارا، و زروعا، و ثمارا).

به یقین، هدف از بیان همه اینها پاک سازى انسان از رذایل اخلاقى و انواع گناهان و سوق او به سوى «قرب الى اللّه» است؛ ولى از آنجا که این نعمت‏ها باعث تشویق انسان براى پیمودن این مسیر مى‏شود، خداوند حکیم همه آنها را براى بندگانش مقرّر فرموده و از آنها براى حضور بر سر این سفره پربار و پر برکت دعوت نموده است.

در ادامه سخن مى‏افزاید: «سپس دعوت کننده‏اى فرستادى که مردم را به سوى آن همه نعمت دعوت کند؛ ولى نه دعوت او را اجابت کردند و نه به آنچه ترغیب کرده‏اى، اظهار علاقه نمودند، و نه به آنچه تشویق نموده‏اى مشتاق شدند!». (ثمّ أرسلت داعیا یدعو إلیها، فلا الدّاعی أجابوا، و لا فیما رغّبت رغبوا، و لا إلى ما شوّقت إلیه اشتاقوا).

نه تنها نسبت به نعمت‏هاى پاک و جاویدان سراى آخرت، علاقه‏اى نشان نداده‏اند، بلکه «به مردارى روى آوردند که با خوردن آن رسوا گشته‏اند و (عجیب اینکه) در محبّت و دوستى آن، با هم توافق کرده‏اند». (أقبلوا على جیفة(24) قد

افتضحوا بأکلها، و اصطلحوا على حبّها).

بدیهى است منظور امام علیه السّلام از «ارسال دعوت کننده» فرستادن پیامبران الهى- مخصوصا- پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله است و منظور از عدم اجابت دعوت، همه انسانها نیست؛ بلکه اکثریّت طالبان دنیا و پیروان هوا و هوس و تارکان آخرت است.

به همین دلیل، آنها را به حیوانات درنده‏اى تشبیه مى‏کند که بر سر جیفه‏اى ریخته‏اند و خود را به خاطر آن رسوا مى‏سازند؛ چرا که بوى جیفه از دهان و دست آنها استشمام مى‏شود و آثار جیفه و مردار گندیده دنیا، در تمام وجودشان ظاهر مى‏گردد.

اینکه امام علیه السّلام مى‏فرماید: در دوستى جیفه دنیا با هم توافق کرده‏اند، به این معنا نیست که دنیا پرستان با هم جنگ ندارند؛ بلکه دائما مانند حیواناتى که اطراف یک مردار را مى‏گیرند، به یکدیگر حمله مى‏کنند و هر کدام پاره‏هاى جیفه را از دهان دیگران بیرون مى‏کشند؛ بلکه منظور این است که همگى در محبّت و علاقه به آن متّفق هستند!

تشبیه دنیا به جیفه و مردار، تشبیهى است که در روایات دیگر نیز وارد شده و این تشبیه به خاطر تعفّنى است که در باطن دنیاى آلوده به انواع ظلم‏ها و گناهان وجود دارد و یا به خاطر این که دنیا پرستان براى ربودن آن از یکدیگر، به جنگ و ستیز بر مى‏خیزند.

سپس امام علیه السّلام نتیجه این محبّت و علاقه شدید به دنیا را به صورت یک قاعده کلّى و عام بیان مى‏فرماید و مى‏گوید: «هر کس به چیزى عشق ورزد، چشم او را ناتوان، و قلب و فکر او را بیمار مى‏سازد؛ در نتیجه با چشمى معیوب (به همه چیز) مى‏نگرد و با گوشى ناشنوا مى‏شنود». (و من عشق(25) شیئا أعشى(26) بصره، و أمرض‏

قلبه، فهو ینظر بعین غیر صحیحة، و یسمع بأذن غیر سمیعة).

امام علیه السّلام به عنوان یک طبیب حاذق، در این بیان خود، انگشت بر نقطه اصلى درد گذارده است و آن اینکه دنیا پرستى و عشق سوزان به زرق و برق و زینت‏هاى دنیاى مادّى، نیروى داورى و قضاوت صحیح را به کلّى از انسان سلب مى‏کند؛ به گونه‏اى که تمام سعادت و خوشبختى خود را در وصول به این دنیاى مادّى مى‏پندارد، از هر طریق و به هر قیمت که باشد و جدایى از آن، او را بى‏تاب و بیمار مى‏سازد.

بدیهى است که چنین کسى نه حقّ و باطل را تشخیص مى‏دهد و نه مصالح و مفاسد خویش را درک مى‏کند. دیوانه‏وار به سوى لذّات دنیا پیش مى‏رود و هنگامى بیدار مى‏شود که همه چیز را از دست داده است.

درباره حقیقت عشق و آثار آن، در بحث نکات- به خواست خدا- سخن خواهیم گفت. اکنون این بحث را با حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله پایان مى‏دهیم، آنجا که فرمود: «من جعل الدّنیا أکبر همّه، فرّق اللّه علیه همّه، و جعل فقره بین عینیه؛ آن کسى که مهم‏ترین فکر او دنیا باشد، خداوند فکر او را پریشان مى‏سازد و فقر او را در برابر چشمانش قرار مى‏دهد».(27)

سپس در ادامه این سخن مى‏افزاید: «شهوات و خواسته‏هاى دل جامه عقلش را دریده، و دنیاپرستى قلبش را میرانده، و تمام وجودش شیفته آن شده است!». (قد خرقت الشّهوات عقله، و أماتت الدّنیا قلبه، و ولهت علیها نفسه).

در جمله اوّل، امام علیه السّلام عقل را به لباسى تشبیه کرده، که مى‏تواند هم حافظ انسان باشد و هم زینت او؛ ولى شهوات جامه زیباى عقل را پاره مى‏کند. در جمله‏ ی

دوّم، مغلوب شدن عقل و خرد را در برابر شهوات، به عنوان مرگ عقل معرفى مى‏کند و در جمله سوّم از عشق و دلدادگى دنیا که تمام وجود دنیاپرستان را احاطه مى‏کند، خبر مى‏دهد.

«به این ترتیب، او بنده دنیاست و بنده هر کسى که چیزى از دنیا را در دست دارد. به هر طرف دنیا بلغزد، او هم مى‏لغزد و به هر سو رو کند، به همان سو رو مى‏کند!». (فهو عبد لها، و لمن فی یدیه شی‏ء منها، حیثما زالت زال إلیها، و حیثما أقبلت أقبل علیها).

«این دلباخته به دنیا از هیچ نهى کننده الهى پذیرا نمى‏شود و موعظه هیچ واعظ ربّانى را قبول نمى‏کند؛ در حالى که با چشم خود غافلانى را مى‏بیند که ناگهان در چنگال مرگ گرفتار مى‏شوند؛ در جایى که نه تقاضاى عفو پذیرفته مى‏شود و نه بازگشتى وجود دارد». (لا ینزجر من اللّه بزاجر، و لا یتّعظ منه بواعظ، و هو یرى المأخوذین على الغرّة(28)، حیث لا إقالة(29) و لا رجعة).

«آرى! او مى‏بیند چگونه حوادث دردناکى که از آن خبر نداشتند، بر سر آنها فرود آمده و دنیایى را که جایگاه امنى مى‏پنداشتند از آنها جدا شده و به آنچه از آخرت به آنها وعده داده شده بود رسیده‏اند. (آرى!) حوادثى بر سر آنها فرود آمده که به هیچ وجه قابل توصیف نیست». (کیف نزل بهم ما کانوا یجهلون، و جاءهم من فراق الدّنیا ما کانوا یأمنون، و قدموا من الآخرة على ما کانوا یوعدون، فغیر موصوف ما نزل بهم).

آرى، کسى که همه روز نشانه‏هاى بى‏وفایى دنیا و حوادث سختى را که براى فریب خوردگان روى مى‏دهد با چشم خود مى‏بیند، باید قاعدتا بیدار شود؛ پند واعظان را بشنود و نهى زاجران را پذیرا شود؛ ولى عشق و دلباختگى به دنیا و زرق و برق آن، چنان چشم و گوش آنها را کور و کر کرده و عقل و فکر آنها را مسخّر ساخته که اجازه بیدار شدن به آن‏ها را نمى‏دهد.

نکته

عشق‏هاى مقدّس و نامقدّس‏

در خطبه بالا امام علیه السّلام با تعبیرى کوتاه و گویا اشاره به یک حقیقت مهم فرموده است که دانشمندان و عرفا و شعرا هر یک به نوبه خود پیرامون آن سخنان فراوانى دارند.

امام فرمود: «من عشق شیئا أعشى بصره، و أمرض قلبه، فهو ینظر بعین غیر صحیحة، و یسمع بأذن غیر سمیعة؛ هر کس به چیزى عشق ورزد، نابینایش مى‏کند و قلبش را بیمار مى‏سازد سپس با چشمى معیوب مى‏نگرد و با گوشى ناشنوا مى‏شنود».

این چند جمله پر معنا ما را بر آن داشت که بحثى پیرامون عشق- اعم از عشق‏هاى مقدّس و نامقدّس- داشته باشیم. درباره عشق، عظمت و شکوه عشق و یا جنون و بیمارى عشق، سخن بسیار گفته شده و شاید کمتر کلمه‏اى باشد که این همه، تعبیرها و تعریف‏هاى مختلف و متناقض درباره آن گفته شده باشد. بعضى از نویسندگان بزرگ آن را به قدرى بالا برده‏اند که گفته‏اند: عشق افسر زندگى و سعادت جاودانى است! یا اینکه: عشق معمار عالم هستى است!

در مورد انسان‏ها نیز از آثار معجزه آساى عشق سخن گفته‏اند، که روح انسان را توانا و دل او را زنده نگه مى‏دارد. یا اینکه: اصولا زندگى بدون عشق مفهومى ندارد.

در برابر این تفسیرها و تعریف‏هاى زیبا، جمعى دیگر از نویسندگان و فلاسفه، شدیدترین حملات و اتّهامات خود را نثار عشق کرده‏اند و آن را همچون یک بیمارى نفرت‏انگیز تحقیر نموده‏اند. یکى از نویسندگان معروف مى‏گوید: عشق مانند بیمارى سرطان و نقرس است که انسان عاقل باید از آن فرار کند!

یکى دیگر از دانشمندان مى‏گوید: عشق را اگر یک نوع جنون ندانیم، لا اقل عصاره‏اى از مغزهاى ناتوان است!

این تفسیرهاى ضدّ و نقیض در مورد عشق به خوبى نشان مى‏دهد که همه این اندیشمندان از یک چیز سخن نمى‏گویند. گروهى نظرشان به عشق‏هاى مقدّسى است که تمام وجود انسان را به رنگ خود در مى‏آورد و با جاذبه بسیار نیرومندش به سوى معشوق حقیقى و خالق یکتا پیش مى‏برد.

و آنها که در نکوهش آن کوشیده‏اند نظرشان به عشق‏هاى آتشین مادّى و مجازى و آلوده به انواع گناه و جنایت است که غالبا سر از رسوایى و بدبختى و بیمارى در مى‏آورد.

در عشق‏هاى مجازى و مادّى نامقدّس، انسان دیوانه‏وار به چیزى علاقه پیدا مى‏کند و هر چه دارد در پاى آن مى‏ریزد. در واقع، منظور از عشق در این جا، جاذبه نیرومندى است که دو انسان را به گناه و آلودگى و سقوط در لجنزار عصیان مى‏کشاند و هر چه در نکوهش آن گفته شود، کم است.

این جاذبه سرکش، عقل را ویران مى‏کند و از کار مى‏اندازد و انسان بر اثر آن دست به کارهاى جنون آمیزى مى‏زند.

نخستین خطر آن، پرده افکنى بر عیب‏ها، نقص‏ها و زشتى‏ها است. این گونه عاشقان بى‏قرار، حتّى بدترین عیوب را با تفسیرهاى شگفت‏آور حسن معرّفى مى‏کنند! نه اندرزى مى‏پذیرند و نه گوش به نصیحت ناصحان مى‏دهند و حتّى گاه به‏

ستیز در برابر اندرزگویان بر مى‏خیزند.

اشخاصى که گرفتار چنین عشق‏هاى داغ و مادّى مى‏شوند، پیش خود فکر مى‏کنند در پرتو این عشق درکى پیدا کرده‏اند که سایر مردم از آن محرومند و معتقدند:

اگر بر دیده مجنون نشینى

به غیر از خوبى لیلى نبینى‏

این عاشقان خسته دل، در عالمى از خیال و اوهام غوطه‏ورند و همه ارزش‏ها در نظر آنها جابجا مى‏شود. آنها تنها با زبان عشق سروکار دارند و از کسانى که با زبان علم و منطق با آنها سخن مى‏گویند، بیگانه‏اند.

این عشق‏هاى آتشین مجازى، غالبا با یک آمیزش جنسى خاموش مى‏شود! یکباره پرده‏ها کنار مى‏رود و چشم واقع بین باز مى‏شود، گویى عاشق بى‏قرار از یک خواب عمیق بیدار شده و گاه آن عشق پرشور جاى خود را به نفرت و بیزارى مى‏دهد؛ چرا که مى‏بیند همه چیز خود را در پاى معشوق نثار کرده و از دست داده است. این گونه عشق‏هاى سرکش، غالبا به رسوایى مى‏کشد.

همان رسوایى که بعد از بیدارى و هوشیارى قابل جبران نیست. بسیارى از جدایى‏ها، فرارها، و انتحارها، ناشى از عدم انطباق تخیّلات عاشقانه، با زندگى واقعى انسان‏ها است.

نه تنها عشق‏هاى آتشین جنسى، بلکه عشق به مال و مقام و جاه و جلال و زرق و برق جهان مادّى نیز، همین پى‏آمدها را دارد.

حدیثى که از امام صادق علیه السّلام درباره عشق نقل شده است، ناظر به همین معنى است. یکى از یاران آن حضرت مى‏گوید: درباره عشق (و عاشقان) از او سؤال کردم، فرمود: «قلوب خلت عن ذکر اللّه، فأذاقها اللّه حبّ غیره؛ دلهایى است که از یاد خدا خالى‏

شده و خداوند محبّت غیر خود را به آنها چشانیده است».(30)

در حدیثى دیگرى که از على علیه السّلام درباره ناتوانى عاشق از دیدن حقایق نقل شده، مى‏خوانیم: «عین المحبّ عمیّة عن معایب المحبوب، و أذنه صمّاء عن قبح مساویه؛ چشم محب و عاشق، از دیدن عیوب محبوب نابینا و گوشش از شنیدن کاستى‏هاى او ناشنواست».(31)

و اینکه در بعضى از احادیث از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آمده است: «من عشق فعفّ ثمّ مات، مات شهیدا؛ کسى که عاشق شود و عفّت پیشه کند، سپس (با همین حال پارسایى) از دنیا برود، شهید از دنیا رفته است».(32) اشاره به همینگونه عشق‏هاى آلوده مجازى است.

همچنین حدیث دیگرى که از آن حضرت نقل شده است که فرمود: «من عشق و کتم و عفّ و صبر، غفر اللّه له، و أدخله الجنّة؛ کسى که عاشق شود و کتمان کند و پارسایى و شکیبایى پیشه کند، خداوند گناهان او را مى‏بخشد و او را وارد بهشت مى‏کند».(33)

ولى به عکس، در عشق‏هاى حقیقى و مقدّس، روح انسان صفا و نورانیّت فوق العاده‏اى پیدا مى‏کند و همه چیز را جز معشوق حقیقى- که مظهر کمال مطلق است- به فراموشى مى‏سپارد و تحمّل تمام شداید را براى رسیدن به وصال او و برخوردار شدن از جذبه‏هاى عنایت و لطفش آسان مى‏شمرد و هنگامى که «در بیابان به شوق کعبه قدم مى‏گذارد، از سرزنش‏هاى خار مغیلان غمى به دل راه نمى‏دهد». همانگونه که در حدیث قدسى آمده است: «إذا کان الغالب على العبد الإشتغال بی جعلت بغیته و لذّته فی ذکری، فإذا جعلت بغیته و لذّته فی ذکری، عشقنی و عشقته،

فإذا عشقنی رفعت الحجاب فیما بینی و بینه؛ هنگامى که بنده من توجّه به من پیدا کند، آرزو و لذّتش را در ذکر خودم قرار مى‏دهم و هنگامى که آرزو و لذّتش در ذکر من باشد، به من عشق مى‏ورزد و من هم به او عشق مى‏ورزم و هنگامى که به من عشق ورزد حجاب میان خودم و او را بر مى‏دارم، (تا به مقام شهود نائل گردد)»(34)

عشق به خدا و اولیاء اللّه و همچنین عشق به ارزش‏هاى والا، یا به تعبیر دیگر: محبّت و علاقه شدید و سوزان به این امور، همواره چراغ راه اولیاء اللّه و شهیدان پاک باخته و عارفان دل سوخته و عالمانى که آثار علمى بزرگى از خود نشان داده‏اند، بوده است و در یک کلمه، راههاى پرپیچ و خم تکامل را، بدون مرکب عشق نمى‏توان پیمود.

زمزمه‏هاى امیر مؤمنان در دل شب و دعاى پر معناى «صباح» در صبحگاهان و بندبند دعاى «کمیل» و راز و نیاز امام حسین علیه السّلام در روز عرفه در بیابان عرفات و مناجات‏هاى پانزده‏گانه امام سجّاد علیه السّلام و تمام «صحیفه سجادیّه» و زمزمه عاشقانه منتظران حضرت مهدى علیه السّلام به هنگام خواندن دعاى «ندبه» همه و همه آثار گرانبهایى است از این عشق مقدّس.

از آنچه گفتیم روشن شد که اگر بعضى از دانشمندان روى کلمه «عشق» حسّاسیت منفى شدیدى دارند، به خاطر مشاهده عشق‏هاى نامقدّس و هوس آلود و گناه خیز است و گرنه عشق مقدّس، نیرومندترین عامل حرکت به سوى خداوند و ارزش‏هاى والاى انسانى است.

و اینکه بعضى تصوّر مى‏کنند واژه «عشق» در کلمات معصومین نیامده است، اشتباه بزرگى است. زیرا، هم در روایات نبوى و هم در روایات معصومین دیده مى‏شود.

از جمله مرحوم کلینى در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نقل مى‏کند که فرمود: «أفضل النّاس من عشق العبادة فعانقها، و أحبّها بقلبه، و باشرها بجسده و تفرّغ لها؛ برترین مردم کسى است که عاشق عبادت باشد؛ آن را در آغوش بگیرد و با قلبش آن را دوست داشته باشد و با جسدش آن را لمس کند و خود را فارغ البال براى آن قرار بدهد».(35)

در حدیث نبوى دیگرى درباره سلمان مى‏خوانیم: «إنّ الجنّة لأعشق لسلمان من سلمان للجنّة؛ بیش از آنچه سلمان به بهشت عشق مى‏ورزد، بهشت عاشق سلمان است».(36)

مرحوم علّامه مجلسى در ذیل حدیث اوّل بیانى دارد که مى‏فرماید: «عشق به معناى افراط در محبّت است و گاه تصوّر کرده‏اند که مخصوص به امور باطله مى‏باشد و در محبّت به خدا و آنچه مربوط به اوست بکار نمى‏رود؛ ولى این روایت نشان مى‏دهد که چنین نیست، هر چند احتیاط آن است واژه‏هاى مشتقّ آن (عاشق و معشوق) را در مورد خداوند بکار نبریم، بنابر این که اسماء اللّه توفیقى باشد».(37)

بخش چهارم‏

اجتمعت علیهم سکرة الموت و حسرة الفوت، ففترت لها أطرافهم، و تغیّرت لها ألوانهم، ثمّ ازداد الموت فیهم ولوجا، فحیل بین أحدهم و بین منطقه، و إنّه لبین أهله ینظر ببصره، و یسمع بأذنه، على صحّة من عقله، و بقاء من لبّه، یفکّر فیم أفنى عمره، و فیم أذهب دهره! و یتذکّر أموالا جمعها، أغمض فی مطالبها، و أخذها من مصرّحاتها و مشتبهاتها، قد لزمته تبعات جمعها، و أشرف على فراقها، تبقى لمن وراءه ینعمون فیها، و یتمتّعون بها، فیکون المهنأ لغیره، و العب‏ء على ظهره. و المرء قد غلقت رهونه بها، فهو یعضّ یده ندامة على ما أصحر له عند الموت من أمره، و یزهد فیما کان یرغب فیه أیّام عمره، و یتمنّى أنّ الّذی کان یغبطه بها و یحسده علیها قد حازها دونه! فلم یزل الموت یبالغ فی جسده حتّى خالط لسانه سمعه، فصار بین أهله لا ینطق بلسانه، و لا یسمع بسمعه: یردّد طرفه بالنّظر فی وجوههم، یرى حرکات ألسنتهم، و لا یسمع رجع کلامهم. ثمّ ازداد زاد الموت التیاطا به، فقبض بصره کما قبض سمعه، و خرجت الرّوح من جسده، فصار جیفة بین أهله، قد أوحشوا من جانبه، و تباعدوا من قربه. لا یسعد باکیا، و لا یجیب داعیا. ثمّ حملوه إلى مخطّ فی الأرض، فأسلموه فیه إلى عمله، و انقطعوا عن زورته.

ترجمه‏

(آرى) شدائد و سکرات مرگ، و حسرت از دست دادن (همه چیز) بر آنها هجوم آورده، و به خاطر آن، اعضاى پیکرشان سست مى‏شود و در برابر آن، رنگ خود را مى‏بازند؛ سپس مرگ تدریجا در آنها نفوذ مى‏کند و بین آنها و زبانشان جدایى مى‏افکند، در حالى که میان خانواده خود قرار دارد و با چشم خود به آنها نگاه مى‏کند، با گوش سخنانشان را مى‏شنود، عقلش سالم و فکرش برجا است. (در این هنگام، از خواب غفلت بیدار مى‏شود:)

فکر مى‏کند که عمرش را براى چه چیزهایى بر باد داده و روزگارش را در چه راهى سپرى نموده است. به یاد ثروت‏هایى مى‏افتد که گردآورى کرده؛ در جمع آن چشم بر هم گذارده و از حلال و حرام و مشکوک (هر چه به دستش آمده) در اختیار گرفته است، گناه جمع آورى آن، بر دامانش نشسته، و هنگام جدایى از آن رسیده است! (آرى!) این اموال براى بازماندگان او به جاى مى‏ماند و از آن بهره مى‏گیرند و متنعّم مى‏شوند! لذّت و آسایش آن براى دیگران است و سنگینى گناهانش بر دوش او! و او گروگان این اموال است. این در حالى است که به خاطر امورى که به هنگام مرگ براى او روشن شده، دست خود را از پشیمانى مى‏گزد (و انگشت ندامت به دندان مى‏گیرد!) نسبت به آنچه در تمام عمر به آن علاقه داشت، بى‏اعتنا مى‏شود و آرزو مى‏کند اى کاش این اموال به دست آن کس مى‏رسید که در گذشته به ثروت او غبطه مى‏خورد و بر آن حسد مى‏ورزید، (تا وبال جانش نگردد).

سپس مرگ همچنان در وجود او پیشروى مى‏کند، تا آنجا که گوشش همچون زبانش از کار مى‏افتد؛ به طورى که در میان خانواده‏اش نه زبان سخن گفتن دارد و نه گوش براى شنیدن. پیوسته به صورت آنها نگاه مى‏کند، حرکات زبانشان را مى‏بیند، ولى صداى آنان را نمى‏شنود.

سپس چنگال مرگ در او بیشتر فرو مى‏رود! چشمش نیز همانند گوشش از کار مى‏افتد و روح او از بدنش براى همیشه خارج مى‏شود. در این هنگام، به صورت مردارى در میان خانواده‏اش قرار مى‏گیرد، که از نشستن نزد او وحشت مى‏کنند و از او فاصله مى‏گیرند.

(فریاد سوگواران بر مى‏خیزد،) ولى نمى‏تواند سوگوارانش را یارى دهد و نه به کسى که او را صدا مى‏زند، پاسخ گوید. سرانجام او را به سوى گودالى در درون زمین حمل مى‏کنند؛ او را به دست عملش مى‏سپارند و براى همیشه از دیدارش چشم مى‏پوشند!

شرح و تفسیر

مراحل تکان دهنده مرگ‏

آنچه در این فراز از خطبه مى‏بینید شرح بسیار گویا و تکان دهنده‏اى است براى آنچه امام علیه السّلام در آخرین جمله فراز گذشته- که مربوط به سکرات موت بود- بیان فرموده است.

نخست مى‏فرماید: «سکرات و شداید مرگ و حسرت از دست دادن همه چیز، بر آنها هجوم آورده است». (اجتمعت علیهم سکرة الموت و حسرة الفوت).

در واقع دو هجوم سنگین در آستانه مرگ به انسان مى‏شود؛ نخست: هجوم سکرات موت است، و آن حالتى است شبیه به گیجى مستى که بر اثر فرا رسیدن مرگ، به انسان دست مى‏دهد و گاه بر عقل او چیره مى‏شود و او را در اضطراب و ناآرامى فوق العاده‏اى فرو مى‏برد.

و دیگر: حسرت از دست دادن تمام چیزهایى است که در یک عمر طولانى براى گردآورى آنها زحمت کشیده و رنج‏ها تحمّل نموده است. امورى که سخت به آن‏

دلبستگى دارد و گویى جزو وجود او شده است و در یک لحظه مى‏بیند، باید با همه آنها وداع کند و بگذارد و بگذرد، و این بر هیجان و ناآرامى شدید او مى‏افزاید.

سپس به شرح آن سکرات پرداخته مى‏فرماید: «به خاطر آن، اعضا و پیکرشان سست مى‏شود و در برابر آن رنگ خود را مى‏بازند؛ سپس مرگ تدریجا در آنها نفوذ مى‏کند و میان آنها و زبانشان جدایى مى‏افکند؛ در حالى که میان خانواده خود قرار دارند؛ با چشم خود به آنها نگاه مى‏کنند و با گوش سخنانشان را مى‏شنوند و عقلشان سالم و فکرشان برجاست». (ففترت لها أطرافهم، و تغیّرت لها ألوانهم، ثمّ ازداد الموت فیهم ولوجا، فحیل بین أحدهم و بین منطقه، و إنّه لبین أهله ینظر ببصره، و یسمع بأذنه، على صحّة من عقله، و بقاء من لبّه).

از این تعبیر به خوبى استفاده مى‏شود که معمولا اوّلین چیزى که از کار مى‏افتد زبان است. همان زبانى که بزرگترین سرمایه انسان براى حلّ مشکلات اوست و چه دردناک است که انسان با چشم ببیند و با گوش بشنود و عقل او سالم باشد، ولى نتواند کمترین سخنى بر زبان جارى کند و خواسته‏هاى خود را شرح دهد.

یکى از شارحان نهج البلاغه در این جا مثالى از تورات درباره مرگ نقل کرده است که بسیار گویا است. مى‏گوید: مرگ همچون درخت پر خارى است که در تمام بدن انسان فرو رود و هر خارى (همچون قلّاب) به یکى از رگ‏ها و عصب‏ها بند شود و یک مرتبه انسان قوى و نیرومندى آن درخت را از بدن جدا کند و تمام عروق و اعصاب را پاره پاره سازد.(38)

سپس در ادامه این سخن مى‏فرماید: «(در این هنگام که سیلى سکرات بر صورت او نواخته مى‏شود، از خواب غفلت بیدار مى‏گردد و عمیقا به فکر فرو مى‏رود) فکر مى‏کند که عمرش را براى چه چیزهایى بر باد داده، و روزگارش را در چه راهى سپرى‏

نموده است!». (یفکّر فیم أفنى عمره، و فیم أذهب دهره!).

«به یاد ثروت‏هایى مى‏افتد که گردآورى کرده است؛ در جمع آورى آن چشم بر هم گذارده و از حلال و حرام و مشکوک (هر چه به دستش آمده) در اختیار گرفته است، و گناه جمع آورى آن بر دامان او نشسته و هنگام جدایى از آن فرا رسیده است». (و یتذکّر أموالا جمعها، أغمض(39) فی مطالبها، و أخذها من مصرّحاتها و مشتبهاتها، قد لزمته تبعات جمعها، و أشرف على فراقها).

آرى او بیدار مى‏شود و نخستین کابوسى که بر وجود او سایه مى‏افکند کابوس اموال اوست! اموالى که به خاطر دلباختگى و دلبستگى به دنیا در فکر حلال و حرام آن نبود؛ یا با توجیهات نادرست، اجازه تملّک آن را به خود داده است. حال که پرده‏ها کنار مى‏رود، مى‏بیند چه بار سنگینى بر دوش او از حقوق اللّه و حقوق النّاس قرار گرفته و از همه بدتر اینکه راهى براى نجات از آن نیست. زبان گویایى براى بیان این مشکل ندارد و به فرض که بیان کند، گوش شنوایى وجود ندارد! چه اینکه غالبا اطرافیان و وارثان نیز به همین درد گرفتارند و اگر چیزى بگوید، مى‏گویند: «هذیان مى‏گوید و عقل و هوش خود را از دست داده است!» تا به راحتى بتوانند اموال او را تصاحب کنند.

بدبختى واقعى اینجاست که زحمت گردآورى آن اموال و تبعات و مسئولیّت‏هاى الهى همه بر دوش او سنگینى مى‏کند، ولى او ناچار است از همه چشم بپوشد و دیگران از آن بهره‏گیرند.

لذا در ادامه این سخن مى‏فرماید: «این اموال براى بازماندگان او به جاى مى‏ماند و از آن بهره مى‏گیرند و متنّعم مى‏شوند. لذّت و آسایش آن براى دیگران است و سنگینى گناهانش بر دوش او! و او گروگان این اموال است!» (تبقى لمن وراءه‏

ینعمون فیها، و یتمتّعون بها، فیکون المهنأ لغیره، و العب‏ء(40) على ظهره. و المرء قد غلقت رهونه(41) بها).

تعبیر به «رهون» در جمله اخیر اشاره به این است که او در گرو اموال حرامى است که از دیگران گرفته، که تا گروگان را نپردازد خلاصى و رهایى نمى‏یابد.

چه دردناک است! که انسان در یک لحظه، به کاخ‏هاى زیبا، وسایل پذیرایى گوناگون، لباس‏هاى‏گران قیمت و رنگارنگ، مرکب‏هاى سوارى پر قیمت و سرمایه‏ها و اموال متراکم شده نظر بیفکند که عمرى براى تهیّه آن زحمت کشید و خون جگر خورد و بدون هیچ عوض و پاداشى همه را به دیگران مى‏سپارد و از آن دردناکتر! اینکه حساب و مسئولیّت‏هایش بر دوش اوست و لذّاتش نصیب دیگران. ولى افسوس که دیر هنگام بیدار شد و راهى براى جبران مافات نیست و جز حسرت و اندوه نصیبى ندارد.

به همین دلیل در جمله بعد مى‏فرماید: «او در این حال، به خاطر امورى که به هنگام مرگ براى او روشن شده، دست خود را از پشیمانى مى‏گزد (و انگشت ندامت به دندان مى‏گیرد!) و نسبت به آنچه در تمام عمر به آن علاقه داشت، بى‏اعتنا مى‏شود!» (فهو یعضّ یده ندامة على ما أصحر(42) له عند الموت من أمره، و یزهد فیما کان یرغب فیه أیّام عمره).

در این حال او به یاد این مطلب مى‏افتد که در دوران زندگى غالبا در برابر

حسودان قرار داشت؛ حسودانى مى‏خواستند اموال و ثروت‏ها را به چنگ آورند و به او اجازه تملّک آنها را ندهند، ولى او با زیرکى و تلاش و فعالیّت، جلو آنها را گرفت و به آنها اجازه نداد ثروت‏هایى که مى‏بایست نصیب او بشود، به چنگ حسودانش بیفتد؛ ولى اکنون که سرنوشت خود و اموال خود را در آستانه مرگ مى‏بیند: «آرزو مى‏کند اى کاش این اموال به دست آن کس مى‏رسید که در گذشته به ثروت او غبطه مى‏خورد و بر آن حسد مى‏ورزید (تا وبال جانش نگردد)». (و یتمنّى أنّ الّذی کان یغبطه بها و یحسده علیها قد حازها دونه!).

سپس امام علیه السّلام به بیان مرحله پایانى عمر و نقطه نهایى زندگى مى‏پردازد و با تعبیراتى تکان دهنده چنان ترسیمى از این مرحله مى‏کنند که هر شنونده‏اى را تحت تأثیر قرار مى‏دهد؛ گویى خود را در آن حال مى‏بیند که مى‏خواهد با زندگى وداع گوید؛ مى‏فرماید: «سپس مرگ همچنان در وجود او پیشروى مى‏کند تا آنجا که گوشش همچون زبانش از کار مى‏افتد؛ به طورى که در میان خانواده‏اش نه زبان براى سخن گفتن دارد، و نه گوش براى شنیدن». (فلم یزل الموت یبالغ فی جسده حتّى خالط لسانه سمعه، فصار بین أهله لا ینطق بلسانه، و لا یسمع بسمعه).

آرى! اعضاى اصلى او یکى بعد از دیگرى از کار مى‏افتد؛ نه زبان گویایى باقى مانده و نه گوش شنوایى. در این حال: «پیوسته به صورت خانواده‏اش مى‏نگرد. حرکات زبانشان را مى‏بیند، ولى صداى آنان را نمى‏شنود!». (یردّد طرفه بالنّظر فی وجوههم، یرى حرکات ألسنتهم، و لا یسمع رجع کلامهم).

چه دردناک است که با چشم سخن گفتن آنها را مى‏بیند، ولى با گوش پیام آنها را نمى‏شنود. آنها مى‏کوشند با او ارتباطى برقرار کنند، ولى او قدرت بر ارتباط گرفتن با آنان را ندارد!

در ادامه مى‏افزاید: «سپس چنگال مرگ در او بیشتر فرو مى‏رود؛ چشمش نیز

همانند گوشش از کار مى‏افتد. (آرى چشم را براى همیشه فرو مى‏بندد) و روح او از بدنش براى همیشه خارج مى‏شود». (ثمّ ازداد الموت التیاطا(43) به، فقبض بصره کما قبض سمعه، و خرجت الرّوح من جسده).

«در این هنگام به صورت مردارى در میان خانواده‏اش قرار مى‏گیرد که از نشستن نزد او وحشت مى‏کنند و از او فاصله مى‏گیرند (فریاد سوگواران بر مى‏خیزد؛) ولى نه مى‏تواند سوگوارانش را یارى دهد، و نه کسى را که او را صدا مى‏زند پاسخ گوید». (فصار جیفة بین أهله، قد أوحشوا من جانبه، و تباعدوا من قربه، لا یسعد باکیا، و لا یجیب داعیا).

«سرانجام او را به سوى گودالى در درون زمین حمل مى‏کنند؛ او را به دست عملش مى‏سپارند و براى همیشه از دیدارش چشم مى‏پوشند!». (ثمّ حملوه إلى مخطّ(44) فی الأرض، فأسلموه فیه إلى عمله، و انقطعوا عن زورته(45)).

سالیان دراز در میان خانواده‏اش مى‏گفتند و مى‏خندیدند و مى‏جوشیدند و مى‏خروشیدند و دورى از یکدیگر را تحمّل نمى‏کردند؛ ولى بعد از فرا رسیدن مرگ یک ساعت ماندن در کنار او را تحمّل نخواهند کرد! گویى همیشه از آنها بیگانه و آنها نیز از او بیگانه بوده‏اند.

نکته

لحظه هولناک جان دادن‏

در طول زندگى انسان، لحظه‏اى دردناک‏تر و غم انگیزتر از لحظه جان دادن نیست.

لحظه پایان گرفتن آرزوها!

لحظه چشم پوشى از تمام فرآورده‏هاى زندگى!

لحظه جدا شدن از دوستان و بستگان و فرزندان!

لحظه وداع با دنیا و با هر چه در دنیاست!

و بالأخره لحظه انتقال به جهانى تازه که ممکن است آمیخته با مشکلات عظیم و پى‏آمدهاى بسیار دردناکى باشد.

امام علیه السّلام در خطبه بالا چنان ترسیمى از پایان زندگى و مرگ به صورت لحظه به لحظه فرموده است که هر خواننده‏اى آن را در مقابل خود مجسّم مى‏بیند و در جریان شرایط هولناک آن قرار مى‏گیرد.

امام علیه السّلام با تعبیراتى تکان دهنده انسان‏هایى را که از این لحظه فوق العاده غم‏انگیز غافلند بیدار مى‏کند، تا قبل از فرا رسیدن زمانى که راه برگشت و جبران و تدارک نیست، به فکر خود باشند و زاد و توشه لازم را براى این سفر خوفناک و طولانى فراهم سازند.

اما نباید فراموش کرد گروهى از اولیاء اللّه و پاکان و نیکان هستند که بر چهره مرگ لبخند مى‏زنند و تنگاتنگ آن را در آغوش مى‏گیرند؛ چرا که معتقدند: مرگ تنها جامه رنگارنگى را از آنها مى‏گیرد و آنها جانى جاودان به دست مى‏آورند و به تعبیر دیگر: سکرات موت و حوادث هولناک لحظه جان دادن، بستگى به نیّت و عمل انسان دارد که مى‏تواند آن لحظه را به صورت دردناک‏ترین لحظات عمر، یا زیباترین لحظات زندگى در آورد.

بخش پنجم‏

حتّى إذا بلغ الکتاب أجله، و الأمر مقادیره، و ألحق آخر الخلق بأوّله، و جاء من أمر اللّه ما یریده من تجدید خلقه، أماد السّماء و فطرها، و أرجّ الأرض و أرجفها، و قلع جبالها و نسفها، و دکّ بعضها بعضا من هیبة جلالته و مخوف سطوته، و أخرج من فیها، فجدّدهم بعد إخلاقهم، و جمعهم بعد تفرّقهم، ثمّ میّزهم لما یریده من مسألتهم عن خفایا الأعمال و خبایا الأفعال، و جعلهم فریقین: أنعم على هؤلاء و انتقم من هؤلاء.

ترجمه‏

این وضع (مرگ و میرهاى آدمى) همچنان ادامه مى‏یابد تا عمر جهان پایان گیرد و مقدّرات به انتها رسد، و آخرین مخلوقات به نخستین آنها ملحق گردد (و همه بمیرند) و فرمان خدا براى بازگشت مخلوقات که اراده کرده است صادر گردد. در این هنگام آسمان (کرات آسمانى) را به حرکت در مى‏آورد و از هم مى‏شکافد؛ زمین را به لرزه در آورده و به سختى تکان مى‏دهد؛ کوهها را از جا کنده، به هر سو پرتاب مى‏کند و آنها از هیبت جلال و خوف سطوتش به یکدیگر کوبیده شده، متلاشى مى‏گردند. (بعد از این انقلاب‏هاى عظیم) خداوند تمام کسانى را که در دل خاک آرمیده‏اند، بیرون مى‏آورد و پس از فرسودگى، نوسازى مى‏کند، و بعد از پراکندگى آنها را جمع مى‏نماید؛ سپس آنها را براى سؤال از اعمال مخفى و افعال پنهانى از هم جدا ساخته، به دو گروه تقسیم مى‏کند: به این گروه (نیکان و پاکان) نعمت مى‏بخشد و آن گروه (بدان) را مجازات مى‏کند.

شرح و تفسیر

رستاخیز انسانها

با توجّه به بحث‏هایى که امام علیه السّلام در قسمت‏هاى پیشین خطبه، در مورد زندگى پر غوغاى دنیاپرستان و سپس لحظات پایانى عمر انسان با تمام مشکلات طاقت‏فرسا و حوادث دردناکش کرد، در این بخش از خطبه به بحث از مرحله دیگرى مى‏پردازد و آن قیامت، رستاخیز و حساب و کتاب است و با این بخش، بحث را درباره سرنوشت انسان، کامل مى‏سازد و دورنماى گویا و آموزنده‏اى در پیش روى انسان‏ها مى‏گذارد؛ به این منظور که تا فرصتى باقى است، بیدار شوند و صراط مستقیم را از جاده‏هاى انحرافى بشناسند.

مى‏فرماید: «این وضع همچنان ادامه مى‏یابد، تا عمر جهان پایان گیرد و مقدّرات به انتها برسد و آخرین مخلوقات، به نخستین آنها، ملحق گردد (همه بمیرند) و فرمان خدا براى تجدید خلقت که اراده کرده است، صادر گردد». (حتّى إذا بلغ الکتاب أجله، و الأمر مقادیره، و ألحق آخر الخلق بأوّله، و جاء من أمر اللّه ما یریده من تجدید خلقه).

آرى! زندگى انسان در این دنیا هدف نهایى نیست، بلکه مقدّمه‏اى است براى زندگى در جهان دیگر، که جاودانى و مقصد نهایى خلقت است.

«در این هنگام آسمان (کرات آسمانى) را به حرکت در مى‏آورد و از هم مى‏شکافد؛ زمین را به لرزه در آورده، به سختى تکان مى‏دهد؛ کوهها را از جا کنده و به هر سو پرتاب مى‏کند، و آنها از هیبت جلال و خوف سطوتش به یکدیگر کوبیده شده، و متلاشى مى‏گردد!» (أماد(46) السّماء و فطرها، و أرجّ(47) الأرض و أرجفها(48)، و قلع‏

جبالها و نسفها(49)، و دکّ(50) بعضها بعضا من هیبة جلالته و مخوف سطوته).

به این ترتیب، انفجار عظیمى در آسمان‏ها و زمین به وقوع مى‏پیوندد و جهان مادّه به طور کامل ویران مى‏شود و همانگونه که قرآن مى‏گوید، بر ویرانه‏هاى آن جهان نوینى ایجاد مى‏شود که رستاخیز در آن واقع خواهد شد: ««یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ»؛ در آن روز که این زمین به زمینى دیگر و آسمان‏ها به آسمان‏هاى دیگرى مبدّل مى‏شود و آنها (انسان‏ها) در پیشگاه خداوند واحد قهّار ظاهر مى‏شوند».(51)

در واقع سخنان امام علیه السّلام در این جمله‏هاى کوتاه و پر معنا بر گرفته از قرآن مجید است و عصاره چیزى است که در قرآن به صورت گسترده آمده است.

و درباره آسمان مى‏فرماید: ««إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ وَ إِذَا الْکَواکِبُ انْتَثَرَتْ»؛ هنگامى که آسمان از هم شکافته شود و ستارگان پراکنده شوند و فرود ریزند».(52)

و نیز در مورد زمین مى‏فرماید: ««إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا»؛ هنگامى که زمین به شدّت به لرزه در مى‏آید و کوهها درهم کوبیده مى‏شود و به صورت غبار پراکنده‏اى در مى‏آید».(53)

و نیز مى‏فرماید: ««یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ»؛ آن روز که زلزله‏هاى هولناک همه چیز را مى‏لرزاند و به دنبال آن دوّمین حادثه (صیحه عظیم محشر) رخ مى‏دهد».(54)

در ادامه این سخن مى‏فرماید: «بعد از این انقلاب‏هاى عظیم و حوادث کوبنده و

هولناک، خداوند تمام کسانى را که در دل خاک آرمیده‏اند، بیرون مى‏آورد و پس از فرسودگى نوسازى مى‏کند و بعد از پراکندگى آنها را جمع مى‏نماید». (و أخرج من فیها، فجدّدهم بعد إخلاقهم(55)، و جمعهم بعد تفرّقهم).

و این آغاز رستاخیز انسان‏هاست که همگى به حیات نوین باز مى‏گردند و وارد صحنه محشر مى‏شوند.

تعبیر به «جدّدهم» اشاره روشنى به معاد جسمانى و نوسازى انسان‏ها و تکامل جسمى آنان در عرصه محشر است.

جمله «و جمعهم بعد تفرّقهم» ممکن است اشاره به اجتماع انسان‏ها در صحنه محشر باشد و یا اشاره به جمع شدن ذرّات پراکنده هر انسانى براى تجدید حیات و مانعى ندارد که عبارت مذکور اشاره به هر دو معنا باشد.

در ادامه مى‏فرماید: «سپس آنها را براى سؤال از اعمال مخفى و افعال پنهانى از هم جدا ساخته، به دو گروه تقسیم مى‏کند: به این گروه نعمت مى‏بخشد و آن گروه را مجازات مى‏کند». (ثمّ میّزهم لما یریده من مسألتهم عن خفایا الأعمال و خبایا الأفعال، و جعلهم فریقین: أنعم على هؤلاء و انتقم(56) من هؤلاء).

تعبیر به «خفایا الأعمال و خبایا الأفعال» ممکن است اشاره به یک مطلب، یعنى: اعمال پنهانى بوده باشد و این احتمال نیز وجود دارد که «خفایا الأعمال» اشاره به اعمالى باشد که به صورت پنهان کارى، هر چند در دل اجتماع انجام داده مى‏شود و «خبایا الأفعال» اشاره به کارهایى باشد که در خلوتگاه‏هاى پوشیده از نظر انجام‏

مى‏گیرد؛ زیرا «خبایا» جمع «خبیئه» به معناى شى‏ء پنهان است. به هر حال چیزى از کارهاى ما بر خدا پنهان و پوشیده نیست، چرا که او در همه جا حضور دارد و تمام عالم محضر خدا است.

بخش ششم‏

فأمّا أهل الطّاعة فأثابهم بجواره، و خلّدهم فی داره، حیث لا یظعن النّزّال، و لا تتغیّر بهم الحال، و لا تنوبهم الأفزاع، و لا تنالهم الأسقام، و لا تعرض لهم الأخطار، و لا تشخصهم الأسفار. و أمّا أهل المعصیة فأنزلهم شرّ دار، و غلّ الأیدی إلى الأعناق، و قرن النّواصی بالأقدام، و ألبسهم سرابیل القطران، و مقطّعات النّیران، فی عذاب قد اشتدّ حرّه، و باب قد أطبق على أهله، فی نار لها کلب و لجب، و لهب ساطع، و قصیف هائل، لا یظعن مقیمها، و لا یفادى أسیرها، و لا تفصم کبولها. لا مدّة للدّار فتفنى، و لا أجل للقوم فیقضى.

ترجمه‏

اما اطاعت کنندگان را در جوار رحمت خویش پاداش عطا مى‏کند، و در سراى جاودانى خود براى همیشه جاى مى‏دهد. در سرایى که اقامت کنندگانش هرگز از آن کوچ نمى‏کنند. و حالاتشان دگرگون نمى‏شود. ترس و وحشتى به آنان روى نمى‏آورد، و بیمارى به وجودشان عارض نمى‏شود، خطرى به آنها متوجّه نمى‏گردد، و سفرها آنها را از دیار خود بیرون نمى‏راند.

و اما گناهکاران را در بدترین منزلگاه جاى مى‏دهد و دست آنها را با غل و زنجیر به گردنشان مى‏بندد، آن گونه که سرهایشان را به پاها نزدیک مى‏کند. لباسى از موادّ آتش‏زا و جامه‏هایى از قطعه‏هاى آتش بر آنها مى‏پوشاند. در عذابى که حرارتش‏

بسیار شدید و درش به روى آنها بسته است! آتشى پر هیجان که مى‏خروشد و زبانه مى‏کشد! شعله‏هایش فروزان، و صدایش هراس‏انگیز است. همیشه در آن اقامت دارند و براى آزادى اسیرانش غرامتى پذیرفته نمى‏شود، و زنجیرهایش گسسته نمى‏گردد! مدتى براى آن سرا تعیین نشده تا پایان گیرد و سرآمدى براى آن قوم وجود ندارد، تا به آخر رسد!

شرح و تفسیر

آخرین منزلگاه هستى‏

امام علیه السّلام در این بخش از خطبه- که در واقع آخرین مرحله سیر انسان را بیان مى‏کند- اشاره به بخشى از پاداش‏هاى نیکوکاران و مجازات‏هاى بدکاران فرموده، چنین مى‏گوید: «اما اطاعت کنندگان را در جوار رحمت خویش پاداش مى‏دهد و در سراى جاودانى خود آنان را براى همیشه جاى مى‏دهد». (فأمّا أهل الطّاعة فأثابهم بجواره، و خلّدهم فی داره).

سپس ویژگى‏هاى این سراى آخرت را در چند جمله کوتاه و پر معنا بر مى‏شمرد و مى‏فرماید: «سرایى که اقامت کنندگانش هرگز از آن کوچ نمى‏کنند و حالاتشان دگرگون نمى‏شود (و پیوسته مشمول نعمت‏هاى الهى هستند)». (حیث لا یظعن(57) النّزّال، و لا تتغیّر بهم الحال).

«ترس و وحشت به آنان روى نمى‏آورد و بیمارى به وجودشان نمى‏رسد؛ خطرى به آنها عارض نمى‏گردد و سفرها، آنها را از دیار خود بیرون نمى‏راند». (و لا تنوبهم الأفزاع(58)، و لا تنالهم الأسقام، و لا تعرض لهم الأخطار، و لا تشخصهم(59) الأسفار).

به این ترتیب، حوادث ناراحت کننده و عوارض نگرانى‏زا که در عالم دنیا پیوسته آرامش فکر انسان را بر هم مى‏زند و زندگانى‏هاى راحت را تحت تأثیر قرار مى‏دهد در آنجا وجود ندارد و همیشه خیال انسان راحت و آرامش او برقرار و زندگى او مملوّ از سرور و شادى است؛ نه خطرى آنها را تهدید مى‏کند و نه بیمارى و نه عوامل وحشتناک طبیعى همچون سیل‏ها و زلزله‏ها و خشکسالى‏ها و نه حوادث ناراحت کننده اجتماعى مانند ناامنى‏ها، جنگ‏ها و کشمکش‏ها.

تفاوت میان جمله: «لا یظعن النّزّال» با جمله: «و لا تشخصهم الأسفار». ممکن است از این نظر باشد که اوّلى اشاره به کوچ‏هاى اجبارى باشد که انسان در دنیا گاهى مجبور به آن مى‏شود و به کلّى ترک وطن مى‏گوید و دومى اشاره به سفرهایى است که انسان در دنیا به حکم اجبار براى تأمین حاجات زندگى، مشکلات و رنج آن را پذیرا مى‏شود. در سراى آخرت هیچ یک از آنها وجود ندارد.

آرى! زندگى دنیا هر قدر راحت و پر نعمت باشد، به خاطر اینکه همواره در معرض این آفات است لذّت بخش و شیرین نیست؛ ولى زندگى سراى جاویدان به خاطر نبودن هر گونه عوامل نگرانى، شیرین شیرین است.

در اینجا ممکن است کسانى سؤال کنند که ما ارزش نعمت‏هاى این جهان را به خاطر لحظاتى که آنها را از دست مى‏دهیم درک مى‏کنیم؛ تا ظلمت شب را نبینیم ارزش روشنایى روز و آفتاب عالمتاب را نمى‏فهمیم و تا بیمارى دست ندهد ارزش نعمت سلامتى آشکار نمى‏شود؛ آیا نبودن عوارض و حوادثى که در بالا اشاره شد، سبب نمى‏شود که انسان در آنجا از درک لذّت نعمت‏ها باز ماند.

در پاسخ این سؤال باید به دو نکته توجّه داشت: نخست اینکه، نعمت‏هاى سراى آخرت در تحوّل و تغییرند؛ یعنى پیوسته نعمتى جاى خود را به نعمتى دیگر مى‏دهد و هر روز مواهب جدیدى به آنها مى‏رسد و این دگرگونى‏هاى نشاط آفرین و لذّت‏

بخش یک نواختى را از بین مى‏برد و ارزش آنها را آشکار مى‏سازد.

دیگر اینکه: آنچه لذّات دنیا را در کام انسان تلخ مى‏کند این است که پیوسته خطرات نعمت‏ها را احاطه کرده و فکر سلب نعمت، همواره انسان را آزار مى‏دهد. امام علیه السّلام در عبارات بالا مى‏فرماید: این مشکل بزرگ درباره نعمت‏هاى آخرت وجود ندارد.

همانگونه که در قرآن مجید آمده است که از زبان بهشتیان به هنگام حمد و ستایش پروردگار مى‏گوید: ««وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ الَّذِی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ»؛ آنها مى‏گویند: ستایش براى خداوندى است که اندوه را از ما برطرف ساخت؛ زیرا پروردگار ما غفور و شکور است. خداوندى که به فضل خود ما را در این سراى جاویدان جاى داد که نه رنجى در آنجا به ما مى‏رسد و نه سستى و واماندگى».(60)

سپس امام علیه السّلام به شرح درد و رنج‏هاى اهل معصیت در سرایى دیگر پرداخته مى‏فرماید: «و اما گناهکاران را در بدترین منزلگاه جاى مى‏دهد و دست آنها را با غل و زنجیر به گردنشان مى‏بندد، آن گونه که سرهایشان را به پاها نزدیک مى‏کند!» (و أمّا أهل المعصیة فأنزلهم شرّ دار، و غلّ الأیدی إلى الأعناق، و قرن النّواصی بالأقدام)

این تعبیرات اشاره به چیزى است که در قرآن مجید آمده: ««إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ فِی الْحَمِیمِ ثُمَّ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ»؛ در آن هنگام که غل و زنجیرها بر گردن آنان قرار گرفته و آنها را مى‏کشند و در آب جوشان وارد مى‏کنند، سپس در آتش دوزخ افروخته مى‏شوند».(61)

در ادامه این سخن مى‏افزاید: «خداوند جامه‏هایى از موادّ آتش‏زا و لباس‏هایى از قطعه‏هاى آتش بر آنها مى‏پوشاند؛ در عذابى که حرارتش بسیار شدید است و درش‏

به روى آنها بسته است! آتشى پر هیجان که مى‏خروشد و زبانه مى‏کشد! شعله‏هایش فروزان و صدایش هراس‏انگیز است!». (و ألبسهم سرابیل القطران، و مقطّعات النّیران، فی عذاب قد اشتدّ حرّه، و باب قد أطبق على أهله، فی نار لها کلب(62) و لجب(63)، و لهب ساطع، و قصیف(64) هائل).

«قطران» در اصل به معناى مادّه قابل اشتعالى است شبیه نفت سیاه که سیاه و لزج و بدبوست و در قدیم به حیواناتى که مبتلا به «جرب» (نوعى بیمارى که مو و پشم با آن مى‏ریزد) بودند مى‏مالیدند و معتقد بودند که این مادّه بیمارى را درمان مى‏کند. این مادّه چنان است که اگر شعله آتش به آن برسد شعله‏ور مى‏شود.

امام علیه السّلام مى‏فرماید: در آن روز پیراهنى از این مادّه بر دوزخیان مى‏پوشانند.

اوصافى که براى آتش دوزخ در این عبارات کوتاه و تکان دهنده ذکر شده، نشان مى‏دهد که آتشى فوق العاده سوزان است. شعله‏هایش به آسمان زبانه مى‏کشد و صداى هولناکش گوش را کر مى‏کند.

امام علیه السّلام در ادامه سخن مى‏فرماید: اضافه بر همه اینها، مشکل عظیم این است که: «گنه‏کاران همیشه در آن اقامت دارند و براى آزادى اسیرانش غرامتى پذیرفته نمى‏شود و زنجیرهایش گسسته نمى‏گردد؛ مدّتى براى آن سرا تعیین نشده تا پایان گیرد و سرآمدى براى آن قوم وجود ندارد تا به آخر رسد!». (لا یظعن مقیمها، و لا یفادى أسیرها، و لا تفصم(65) کبولها،(66) لا مدّة للدّار فتفنى، و لا أجل للقوم فیقضى).

اگر انسان یک لحظه این عذاب‏هاى هولناک و شدید را در ذهن خود تصوّر کند، کافى است که او را از گناه باز دارد و هدف اصلى از شرح این عذاب‏هاى الهى نیز همین است! مخصوصا در روایات اسلامى تأکید شده است که وقتى به آیات پاداش‏هاى شوق‏انگیز بهشت مى‏رسید، به آن فکر کنید و هر زمان به آیات هولناک عذاب مى‏رسید، توقّف کنید و در آن بیندیشید. امیر مؤمنان على علیه السّلام در خطبه «همّام» (خطبه 193) در توصیف پرهیزکاران مى‏فرماید: «فإذا مرّوا بآیة فیها تشویق رکنوا إلیها طمعا، و تطلّعت نفوسهم إلیها شوقا، و ظنّوا أنّها نصب أعینهم، و إذا مرّوا بآیة فیها تخویف أصغوا إلیها مسامع قلوبهم، و ظنّوا أنّ زفیر جهنّم و شهیقها فی أصول آذانهم؛ پرهیزکاران هنگام تلاوت قرآن هرگاه به آیه‏اى برسند که در آن تشویق باشد، با علاقه فراوان به آن روى آورند و روح و جانشان با شوق فراوان در آن سر مى‏کشد و آن را همواره نصب العین خود مى‏سازند و هر زمان به آیه‏اى برسند که در آن تخویف باشد، گوش دل خویش را براى شنیدن آن باز مى‏کنند و گویى صداى زوزه آتش جهنّم را در اعماق گوش خود احساس مى‏کنند».

نکته

برنامه عالى هدایت‏

بحث بسیار منظّم و منطقى و بیدارگر و هشدار دهنده که امام در این خطبه از آغاز تا به اینجا بیان فرموده، راستى نسخه هدایت و نجات انسانهاست.

نخست از اوصاف جمال و جلال خدا و قدرت عظیم و علم و احاطه او نسبت به هر چیز از جمله اعمال بندگان و همچنین عظمت جهان هستى شروع مى‏کند، تا سطح معرفت و ایمان را بالا ببرد و آماده پذیرش حق کند.

سپس از آفرینش اصناف ملائکه و عبادت آنها سخن مى‏گوید، تا نشان دهد

عبادت انسان‏ها در برابر آن ناچیز است.

آنگاه به آفرینش انسان و نعمت‏هاى عظیم خدا پرداخته و دنیاپرستان را سخت مورد نکوهش قرار مى‏دهد و از دلبستگى به نعمت‏هاى زوال پذیر دنیا بر حذر مى‏دارد.

سپس از مرگ و پایان زندگى و سکرات موت و ندامت عمیق انسان‏هاى خطاکار در آستانه مرگ خبر مى‏دهد و چنان ترسیمى از آن در اذهان مجسّم مى‏کند که ارواح خفته را به شدّت تکان مى‏دهد و بیدار مى‏سازد.

و در پایان از پاداش‏هاى عظیم و دل‏انگیز نیکوکاران و مجازات‏هاى سخت و وحشتناک بدکاران در قیامت پرده بر مى‏دارد، تا هر کس حساب کار خویش را بکند.

آرى! این طبیب بزرگ روحانى نسخه‏اى شفابخش براى بیمار دلان پیچیده که اگر بدان عمل کنند، بهبودى آنها قطعى است.

بخش هفتم‏

و منها فى ذکر النبیّ صلّى اللّه علیه و آله بخش دیگرى از این خطبه که درباره پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله سخن مى‏گوید:

قد حقّر الدّنیا و صغّرها و أهون بها و هوّنها، و علم أنّ اللّه زواها، عنه اختیارا، و بسطها لغیره احتقارا، فأعرض عن الدّنیا بقلبه، و أمات ذکرها عن نفسه، و أحبّ أن تغیب زینتها عن عینه، لکیلا یتّخذ منها ریاشا، أو یرجو فیها مقاما. بلّغ عن ربّه معذرا، و نصح لأمّته منذرا، و دعا إلى الجنّة مبشّرا، و خوّف من النّار محذّرا.

ترجمه‏

پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله دنیا را بسیار حقیر و کوچک مى‏شمرد و آن را خوار و بى‏مقدار مى‏دانست، و در دیدگاه دیگران نیز تحقیرش مى‏نمود، او مى‏دانست خداوند براى احترام و گرامى داشت وى، دنیا را از او گرفته و به خاطر حقارتش آن را براى دیگران گسترده ساخته است! (و به این ترتیب، پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله) با قلب و روح خود از دنیا روى گردان شد و یاد آن را براى همیشه در دل خود میراند، و دوست مى‏داشت که زینت‏هاى آن از پیش چشمش پنهان و دور شود، تا از آن لباس فاخرى تهیّه نکند، و یا اقامت در آن را آرزو ننماید. او در تبلیغ احکام الهى به بندگان براى قطع عذر و اتمام حجّت اصرار ورزید، و امّت خویش را از عذاب خدا بیم داد و نصیحت کرده، آنها را به سوى بهشت دعوت نمود و بشارت داد و از آتش دوزخ بر حذر داشت.

شرح و تفسیر

زهد پیامبر خدا

در این بخش از خطبه امام علیه السّلام به ذکر اوصاف والاى پیامبر و بى‏اعتنایى او نسبت به زرق و برق دنیا مى‏پردازد تا نمونه‏اى جامع و الگویى کامل براى بحث‏هاى پیشین این خطبه باشد و نشان دهد چگونه یک انسان مى‏تواند در پرتو ایمان و آگاهى و عمل صالح از خطرات دنیاپرستى در امان بماند. مى‏فرماید: «او دنیا را بسیار حقیر و کوچک مى‏شمرد و آن را خوار و بى‏مقدار مى‏دانست و در دیدگاه دیگران نیز تحقیرش مى‏نمود!» (قد حقّر الدّنیا و صغّرها، و أهون بها و هوّنها).

این تعبیرات اشاره روشنى به مقام زهد پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله است؛ زیرا کسى که دنیا را حقیر بداند و حقارت آن را به دیگران نیز توصیه کند، به یقین وابستگى و دلبستگى به دنیا نخواهد داشت! چرا که شى‏ء حقیر و بى‏مقدار، ارزشى ندارد که عقل او را برباید و قلب او را به خود جذب کند.

سپس در تأکید این معنا مى‏افزاید: «و مى‏دانست که خداوند براى احترام و گرامى داشت او، دنیا را از وى گرفته و به خاطر حقارتش آن را براى دیگران گسترده ساخته است!» (و علم أنّ اللّه زواها(67) عنه اختیارا(68)، و بسطها لغیره احتقارا).

این سخن شبیه چیزى است که خداوند در سوره زخرف بیان فرموده است: ««وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَرُونَ وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَیْها یَتَّکِؤُنَ وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ کُلُّ ذلِکَ لَمَّا مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ»؛ اگر (تمکّن کفار از مواهب مادى)

سبب نمى‏شد که همه مردم امّت واحد (گمراهى) شوند، ما براى کسانى که به (خداوند) رحمان کافر مى‏شدند، خانه‏هایى قرار مى‏دادیم با سقف‏هایى از نفره و نردبان‏هایى که از آن بالا روند و براى خانه‏هایشان درها و تخت‏هایى (زیبا و نقره‏اى) قرار مى‏دادیم که بر آن تکیه کنند و انواع زیورها؛ ولى تمام اینها بهره زندگى دنیا است، و آخرت نزد پروردگار از آن پرهیزکاران است».(69)

سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن مى‏افزاید: «پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با قلب و روح خود از دنیا روى گردانید و یاد آن را (براى همیشه) در دل خود میراند، و دوست مى‏داشت که زینت‏هاى آن از پیش چشمش پنهان و دور شود؛ تا از آن لباس فاخرى تهیّه نکند و یا اقامت در آن را آرزو ننماید». (فأعرض عن الدّنیا بقلبه، و أمات ذکرها عن نفسه، و أحبّ أن تغیب زینتها عن عینه، لکیلا یتّخذ منها ریاشا، أو یرجو فیها مقاما).

تعبیر به «ریاش» که هم به معناى مفرد و هم به معناى جمع آمده است، اشاره به لباس‏هاى فاخر است و در اصل از مادّه «ریش» به معناى «پرهاى پرندگان» گرفته شده و این تعبیر مى‏تواند اشاره به همه زرق و برق‏هاى دنیا باشد که یکى از آنها لباس‏هاى فاخر است.

این نخستین ویژگى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله بود که هرگز فریفته دنیا و زرق و برق آن نشد و خود را اسیر دنیاى مادّى و مواهب زودگذر آن نکرد.

ویژگى دوّم وظیفه تبلیغ رسالت و رساندن فرمان خدا به همه بندگان بود که براى آن نهایت مجاهدت را فرمود. همانگونه که امام علیه السّلام در ادامه این سخن مى‏فرماید: «در تبلیغ احکام الهى به بندگان براى قطع عذر و اتمام حجّت اصرار ورزید، و امّت خویش را از عذاب خدا بیم داد، و نصیحت کرد، و آنها را به سوى‏

بهشت دعوت نمود و بشارت داد و از آتش دوزخ بر حذر داشت!». (بلّغ عن ربّه معذرا، و نصح لأمّته منذرا، و دعا إلى الجنّة مبشّرا، و خوّف من النّار محذّرا).

به یقین اگر پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در مرحله اوّل شکست مى‏خورد و فریفته زرق و برق دنیا و ناز و نعمت آن مى‏گشت، هرگز نمى‏توانست حقّ مرحله دوم یعنى ابلاغ رسالت‏هاى الهى را انجام دهد. اسیر دنیا و نفس کجا و رساندن پیام‏هاى الهى کجا!

در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم که خداوند به موسى بن عمران فرمود: «یا موسى! إنّ الدّنیا دار عقوبة عاقبت فیها آدم عند خطیئته، و جعلتها ملعونة، ملعون ما فیها إلّا ما کان لی. یا موسى إنّ عبادی الصّالحین زهدوا فی الدّنیا بقدر علمهم، و سائر الخلق رغبوا فیها بقدر جهلهم؛ اى موسى! دنیا دار کیفر و مجازات است. من آدم را به خاطر خطایش در آن مجازات کردم و دنیا را ملعون و نفرین شده قرار دادم. هر چه در دنیاست ملعون است مگر آنچه براى من (و در طریق طاعت و رضاى من) باشد. اى موسى! بندگان صالح من به مقدار علم و آگاهیشان در مورد دنیا زهد پیشه کردند و سایر مردم به اندازه جهلشان به آن علاقمند شدند».(70)

نکته

شرط اصلى رهبرى پیشوایان‏

مهمترین مشکلى که رهبران و پیشوایان و رؤساى جمعیت‏ها دارند، گرفتار شدن در چنگال مواهب مادّى و زرق و برق دنیاست و همین امر سبب مى‏شود که افراد ناصالح را به خاطر منافع مادّى خود، بر صالحان مقدّم بشمرند و ظلم و ستمکارى را که حافظ منفعت آنها باشد بر عدل و داد ترجیح دهند. همه چیز را با معیار منافع مادّى بسنجند و ضابطه‏هاى الهى و عقلانى و انسانى را در پاى منافع زودگذر دنیوى قربانى کنند.

به همین دلیل، امام علیه السّلام مهمترین چیزى را که در این فراز از خطبه درباره پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله ذکر مى‏کند، حقارت و کوچکى دنیا در نظر اوست حقارتى که سبب شد تمام زرق و برق‏هاى دنیا را نادیده بگیرد و یاد آن را از صحنه ذهن خویش محو کند.

قرآن مجید بارها درباره پیامبران بزرگ الهى و شخص پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله مى‏گوید: آنها با صراحت به مردم مى‏گفتند که ما از شما اجر و مزدى هرگز مطالبه نمى‏کنیم و زندگى آنها همچون زندگى افراد مستضعف بود و همین امر سبب مى‏شد که حق و عدالت را درباره همه اجرا کنند و از ثروتمندان خودخواهى که همه کس و همه چیز را مى‏خواهند با پول و ثروت در اختیار بگیرند، نهراسند و در برابر آنان تسلیم نشوند.

زندگى گسترده و مرفّه و پر زرق و برق، هزینه سنگینى دارد و این هزینه جز از طریق مماشات و سازشکارى با ثروتمندان و ارباب زر و زور حاصل نمى‏شود و مى‏دانیم این امر دشمن واقعى حقّ و عدالت یا به تعبیر دیگر: مدیریّت پاک و صالح است.

این سخن را با حدیثى درباره زهد و بى‏اعتنایى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله پایان مى‏دهیم. امام صادق علیه السّلام مى‏فرماید: «مردى خدمت پیامبر آمد در حالى که پیامبر روى حصیرى استراحت کرده بود و ناهموارى‏هاى حصیر در جسم پیامبر اثر گذاشته بود و متّکایى از لیف خرما داشت که اثر آن هم در صورت مبارکش آشکار بود. آن مرد عرب از روى محبّت دست بر بدن پیامبر مى‏کشید و مى‏گفت: «کسرى و قیصر هرگز به چنین امورى راضى نمى‏شوند! آنها بر صریر و دیباج مى‏خوابند و تو بر این حصیر». پیامبر فرمود: به خدا سوگند! من بهتر از آنها هستم و نزد خدا (با این زندگى‏

ساده) گرامى‏ترم؛ مرا با دنیا چکار؟! سپس افزود: «إنّما مثل الدّنیا کمثل راکب مرّ على شجرة و لها فی‏ء فاستظلّ تحتها، فلمّا أن مال الظّلّ عنها ارتحل فذهب و ترکها؛ مردم دنیا همانند سوارى هستند که در بیابان به درختى که سایه دارد مى‏رسد و در سایه آن مى‏آرامد، هنگامى که سایه برگشت کوچ مى‏کند و مى‏رود و آن درخت را ترک مى‏کند».(71)

بخش هشتم‏

نحن شجرة النّبوّة، و محطّ الرّسالة، و مختلف الملائکة، و معادن العلم، و ینابیع الحکم، ناصرنا و محبّنا ینتظر الرّحمة و عدوّنا و مبغضنا ینتظر السّطوة.

ترجمه‏

ما درخت پر بار نبوّت و جایگاه رسالت و محلّ آمد و شد فرشتگان و معادن علم و چشمه سارهاى حکمتیم، یاوران و دوستداران ما در انتظار رحمت حقّند، و دشمنان کینه‏توز ما باید در انتظار مجازات باشند.

شرح و تفسیر

شاخه‏هاى درخت پربار نبوّت‏

امام علیه السّلام این خطبه را بعد از ذکر اوصاف پیامبر با ذکر اوصافى از اهل بیت پایان مى‏دهد و رعایت فصاحت و بلاغت را با این حسن ختام به سر حدّ کمال مى‏رساند. مى‏فرماید: «ما درخت پر بار نبوّت و جایگاه رسالت و محلّ رفت و آمد فرشتگان و معادن علم و چشمه سارهاى حکمتیم». (نحن شجرة النّبوّة، و محطّ الرّسالة، و مختلف(72) الملائکة، و معادن العلم، و ینابیع الحکم).

تعبیر به «شجره»، اشاره به این است که نبوّت همچون درخت پربارى است که‏

داراى شاخه‏ها و فروع مختلفى است. ریشه و ساقه آن، پیغمبر اکرم و فرزندان او، شاخ و برگ‏هاى آن و هدایت مردم به سوى خدا، میوه این درخت است.

در تعبیر دوم، خاندان نبوّت را به بارانداز و فرودگاهى تشبیه مى‏کند که رسالت، در آن از سوى خدا نزول پیدا کرده است و در تعبیر سوم، خانه پیامبر را مرکز رفت و آمد فرشتگان الهى مى‏شمرد و على علیه السّلام و فرزندانش کسانى هستند که در این خانه و خانواده، پرورش یافته‏اند و طبعا آثار و برکات وحى در آنها پرتو افکن مى‏باشد.

واژه «ملائکه» در اینجا ممکن است که اشاره به فرشتگان وحى باشد (جبرئیل و همراهانش) که بر پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نازل مى‏شدند؛ یا اشاره به معناى اعمّى باشد که سایر فرشتگانى را که به عنوان خدمت یا بشارت در این خانواده رفت و آمد داشته‏اند، شامل شود و در هر حال، منظور این نیست که فرشته وحى بر غیر پیامبر نازل مى‏شده است.

تفاوت «شجرة النّبوّة» و «محطّ الرّسالة» از این نظر است که پیامبر داراى دو مقام بود: مقام نبوّت، که همان خبر دادن از سوى خداست و مقام رسالت، که تبلیغ آن است.

یا به تعبیر دیگر: نبىّ مأمور ابلاغ است و رسالت معمولا توأم با امامت و رهبرى و اجرا مى‏باشد.

و منظور از «معادن علم» آن است که امامان اهل بیت علیه السّلام وارث علوم پیامبر و حافظ کتاب و سنّت بودند. در شأن نزول آیه شریفه ««وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ»؛ گوش شنوا این پیام‏ها را در خود نگه مى‏دارد»(73) در روایات متعدّدى که در منابع فراوانى از اهل سنّت نقل شده، آمده است که پیغمبر اکرم فرمود: «سألت ربّی أن یجعلها أذن علىّ؛ از پروردگارم تقاضا کردم که این گوش شنوا را گوش على علیه السّلام قرار دهد» و به دنبال این‏

دعا على علیه السّلام مى‏فرمود: «ما سمعت من رسول اللّه شیئا فنسیته؛ من هیچ سخنى را بعد از آن از رسول خدا نشنیدم که فراموش کنم؛ بلکه همیشه آن را به خاطر داشتم».(74)

حدیث «علىّ مع القرآن، و القرآن مع علىّ؛ على همواره با قرآن است و قرآن با على است».(75) و همچنین حدیث «أنا مدینة العلم و علىّ بابها؛ من شهر علمم و علىّ‏ام در است»(76) از احادیث معروفى است که در کتب شیعه و اهل سنّت وارد شده و همه گواه بر این است که این خانواده، معادن علم و سرچشمه‏هاى حکمت بوده‏اند.

تفاوت «معادن» و «ینابیع» از این نظر است که «معدن» چیزى است که معمولا مردم به سراغ آن مى‏روند و از آن بهره مى‏گیرند؛ ولى «ینابیع» (به معناى چشمه‏ها) چیزى است که مى‏جوشد و به سوى مردم سرازیر مى‏شود.

امام علیه السّلام در پایان این سخن مى‏فرماید: «یاور و دوستدار ما در انتظار رحمت حقّ است و دشمن کینه‏توز ما در انتظار مجازات حق است». (ناصرنا و محبّنا ینتظر الرّحمة، و عدوّنا و مبغضنا ینتظر السّطوة(77)).

این سخن بدان معنا نیست که آنها چنین انتظارى را واقعا دارند؛ بلکه به این معناست که باید منتظر چنین عاقبت شومى باشند و در واقع نوعى تهدید به عذاب الهى است، در دنیا و آخرت.


1) سند خطبه: در «مصادر نهج البلاغه» آمده است که مرحوم «سیّد رضى» این خطبه را به صورت گزینش از خطبه معروف به «الزهراء» گرفته است. از کسانى که قبل از «سیّد رضى» مى‏زیسته‏اند و این خطبه را در کتاب خود آورده‏اند «ابن عبد ربّه مالکى» در «عقد الفرید» است. «زمخشرى» و «آمدى»، بخش‏هایى از این خطبه را بعینه ذکر کرده‏اند. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 235).

2) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 7، صفحه 202.

3) سوره نحل، آیه 49.

4) سوره بقره، آیه 255.

5) سوره فاطر، آیه 15.

6) سوره آل عمران، آیه 26.

7) «لم تر» فعل و «ک» مفعول آن است و فاعل آن «العیون» مى‏باشد. یعنى: چشم‏ها تو را نمى‏بیند.

8) «یفلت» از مادّه «افلات» به معناى رهایى یافتن ناگهانى، یا فرار کردن است و حدیث معروف «عمر» که در کتب شیعه و اهل سنّت آمده و «ابن منظور» در «لسان العرب» نیز در لغت «فلت» آن را نقل مى‏کند، از همین باب است. مى‏گوید: «إنّ بیعة أبی بکر کانت فلتة وقى اللّه شرّها؛ بیعت ابى بکر ناگهانى (و بدون مطالعه) بود، که خداوند شرّ آن را برطرف ساخت. (و جنجال و درگیرى واقع نشد)».

9) «محیص» از مادّه «حیص» (بر وزن حیف) به معناى بازگشت و عدول و کناره‏گیرى کردن از چیزى است و از آنجا که «محیص» اسم مکان است، این کلمه به معناى قرارگاه، یا پناهگاه آمده است.

10) از منابع لغت نیز استفاده مى‏شود که «سرّ» چیزى است که انسان آن را مخفى مى‏کند، ولى غیب هر چیزى است که از چشم و حسّ ما پوشیده است.

11) سوره کهف، آیه 48.

12) سوره غافر، آیه 57.

13) «أسبغ» از مادّه «إسباغ» به معناى فراوان ساختن است.

14) بنابر آنچه در بالا آمده «من» به اصطلاح «تبعضیّه» است و اشاره به بخشى از مخلوقات عظیم خداوند است که در فراز سابق این خطبه آمده است.

15) وسائل الشیعه، جلد 11، صفحه 164، ابواب جهاد نفس، باب 9، حدیث 2.

16) «مهین» از مادّه «مهانت» به معناى حقارت و پستى است و «ماء مهین» اشاره به آب منى است که هم از نظر مقدار ناچیز است و هم از نظر ارزش ظاهرى.

17) «یتشعّبهم» از مادّه «تشعّب» به معناى پراکندگى است و «شعبه» به معناى شاخه و فرعى است که از اصل جدا شود.

18) «ریب» به معناى هر گونه شکّ و تردیدى است که سرانجام پرده از روى آن برداشته مى‏شود و «منون» به معناى حوادث روزگار یا مرگ است. بنابر این، «ریب المنون» به معناى حوادث و مرگ و میرهایى است که گذشت زمان آن را آشکار خواهد ساخت.

19) سوره حجر، آیه 29.

20) «زروا» از مادّه «زرى» (بر وزن سعى) به معناى عیب گرفتن، یا توبیخ و سرزنش کردن است و «ازراء» نیز به همین معناست.

21) مرحوم علّامه مجلسى در جلد 68 بحار الانوار، صفحه 23، حدیث فوق را از پیامبر اکرم ضمن توضیحات خود براى بعضى از احادیث، بیان فرموده است.

22) سوره بقره، آیه 30.

23) «مأدبة» (به ضمّ دال و به فتح آن) به معناى طعام و غذایى است که براى مجلسى فراهم مى‏شود و میهمانها را به سوى آن دعوت مى‏کنند و در اصل از مادّه «ادب» به معناى دعوت کردن گرفته شده و به کارهاى خوب و رعایت آن «ادب» مى‏گویند، چون مردم به سوى آن دعوت شده‏اند.

24) «جیفه» به معناى مردار، در اصل از مادّه «جیف» (اجوف یایى) به معناى گندیدن مى‏باشد. لذا هر چیز تنفّر آمیز را به «جیفه» تشبیه مى‏کنند و تشبیه دنیاى مادّى و آلوده به «جیفه» در خطبه بالا از همین روست.

25) «عشق» از مادّه «عشق» (بر وزن فکر) به معناى علاقه شدید به چیزى است و «عشقه» (بر وزن ثمره) به معناى درختى است که سبز و با طراوت مى‏شود، سپس چیزى نمى‏گذرد که باریک و زرد مى‏گردد.بعضى گفته‏اند: عشق در اصل از همین مادّه گرفته شده است؛ زیرا عاشق را لاغر و پژمرده مى‏کند.

26) «أعشى» از مادّه «عشو» (بر وزن خشم) به معناى ضعف چشم و ناتوانى آن است و گاه به معناى شب کورى تفسیر شده است.

27) شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانى، جلد 3، صفحه 63.

28) «غرّه» به معناى غفلت، از مادّه «غرور» که به معناى فریب و نیرنگ است، گرفته شده. زیرا فریب، انسان را غافل‏گیر مى‏کند.

29) «إقاله» از مادّه «قیل» (بر وزن سیل) به معناى فسخ کردن معامله و مانند آن است و گاه گفته‏اند که: معناى اصلى آن نجات دادن کسى از سقوط است و در خطبه مورد بحث به معناى عفو خداوند از گناهان بنده آمده است و خواب نیم روز را از این جهت «قیلوله» مى‏گویند که موجب آرامش است. و همان گونه که فسخ کردن معامله کسى که از معامله پشیمان شده است، مایه آرامش و راحتى اوست.

30) بحار الانوار، جلد 70، صفحه 158.

31) غرر الحکم، شماره 6314.

32) کنزز العمّال، حدیث 6999.

33) همان مدرک، حدیث 7002.

34) کنز العمّال، جلد 1، صفحه 433، حدیث 1772.

35) کافى، جلد 2، صفحه 83، حدیث 3، باب العبادة.

36) بحار الانوار، جلد 22، صفحه 341.

37) بحار الانوار، جلد 67، صفحه 253.

38) شرح ابن میثم، جلد 3، صفحه 164.

39) «أغمض» از مادّه «غمض» (بر وزن نبض) در اصل به معناى قرار گرفتن پلک‏هاى چشم بر روى یکدیگر است. سپس به هر گونه تساهل و تغافل و چشم پوشى اطلاق شده است.

40) «عب‏ء» به معناى ثقل و سنگینى است و ریشه اصلى آن «عب‏ء» (بر وزن فرد) به معناى مهیّا ساختن است.

41) «رهون» جمع «رهن» به معناى گروگان و محبوس شدن هر چیزى است و آن وثیقه‏اى است که معمولا در برابر وام داده مى‏شود که تا وام پرداخت نشود وثیقه آزاد نخواهد شد و جمله «و المرء قد غلقت رهونه بها» اشاره به این است که تمام وثیقه‏هاى معنوى وجود انسان گویى گروگان اموال او مى‏شود؛ اموالى که حلال و حرام در آن به هم آمیخته است. سعادت انسان، نجات او و سرنوشت آینده او همه در گرو آن است.

42) «أصحر» به معناى خارج شدن به سوى صحراست و چون در بیابان همه چیز ظاهر و آشکار مى‏شود به خلاف کوچه‏ها و پس کوچه‏هاى شهر، این واژه به معناى اظهار و آشکار ساختن آمده است.

43) «التیاط» از مادّه «لیط» (بر وزن لیل) به معناى چسبیدن و آمیختن به چیزى است.

44) «مخطّ» به معناى شکاف و گودال است و به قبر نیز اطلاق مى‏کنند؛ زیرا قبلا خطّى مى‏کشند، سپس آن را مى‏شکافند.

45) «زوره» از مادّه «زیارت» و به همان معناست.

46) «أماد» از مادّه «مید» (بر وزن صید) به معناى تحرّک و اضطراب است؛ بنابر این «أماد» به معناى به حرکت در آوردن، توأم با تکان دادن است.

47) «أرجّ» از مادّه «رجّ» (بر وزن حجّ) گرفته شده که به معناى حرکت دادن شدید است.

48) «أرجف» از مادّه «رجف» (بر وزن کشف) به معناى اضطراب و لرزه شدید است و اخبار فتنه‏انگیز را از آن جهت «اراجیف» گویند که مایه اضطراب جامعه است.

49) «نسف» از مادّه «نسف» (بر وزن حذف) در اصل به معناى ریختن دانه‏هاى غذایى در غربال و تکان دادن و باد دادن آن است تا پوست از دانه جدا شود. در اینجا به معناى متلاشى و خرد کردن کوههاست.

50) «دکّ» در اصل به معناى زمین صاف و هموار است و از آنجا که براى صاف کردن زمین ناهموار باید آن را درهم کوبید، این واژه در بسیارى از موارد به معناى کوبیدن شدید به کار مى‏رود.

51) سوره ابراهیم، آیه 48.

52) سوره انفطار، آیات 1- 2.

53) سوره واقعه، آیات 4- 6.

54) سوره نازعات، آیات 6- 7.

55) «إخلاق» از ریشه «خلق» (بر وزن شفق) به معناى کهنه شدن است.

56) «إنتقم» از مادّه «نقمت» (بر وزن نعمت) در اصل به معناى کیفر دادن و مجازات کردن است و گاه به معناى تلافى کردن توأم با کینه جویى آمده است؛ ولى در خطبه بالا و مواردى که در قرآن به کار رفته است، همان معناى مجازات کردن را دارد.

57) «یظعن» از مادّه «ظعن» به معناى کوچ کردن است.

58) «أفزاع» جمع «فزع» به معناى ترس و وحشت است.

59) «تشخص» از مادّه «إشخاص» به معناى بیرون کردن از منزلى به منزل دیگر است.

60) سوره فاطر، آیات 34- 35.

61) سوره غافر، آیات 71- 72.

62) «کلب» از مادّه «کلب» (بر وزن جلب) در اصل به معناى فشار آوردن بر اسب به وسیله مهمیز است تا به سرعت حرکت کند؛ سپس این واژه به هر نوع شدّتى استعمال شده.

63) «لجب» (معناى مصدرى و اسم مصدرى دارد) به معناى سر و صداست.

64) «قصیف» به معناى صداى شدید است.

65) «تفصم» از مادّه «فصم» (بر وزن نظم) به معناى شکستن چیزى بدون جدا شدن است؛ هر چند گاهى در موارد جدا شدن اجزاء به کار مى‏رود.

66) «کبول» جمع «کبل» (بر وزن طبل) به معناى قید و بند است.

67) «زوى» از مادّه «زىّ» (بر وزن طىّ) به معناى جمع کردن و گرفتن و بردن و دور کردن است و در عبارت فوق به همان معناى دور کردن مى‏باشد.

68) «اختیار» در اینجا به معناى برگزیدن و گرامى داشتن است، در مقابل «احتقار» که به معناى حقیر و خوار شمردن است.

69) سوره زخرف، آیات 33- 35.

70) کافى، جلد 2، صفحه 317، حدیث 9.

71) بحار الانوار، جلد 16، صفحه 283.

72) «مختلف» از مادّه «اختلاف» که در اینجا به معناى رفت و آمد است. بنابر این «مختلف» یعنى محلّ رفت و آمد.

73) سوره حاقّه، آیه 12.

74) براى آگاهى از منابع حدیث مى‏توانید به جلد 9 پیام قرآن، صفحه 359 به بعد و بحار الانوار، جلد 35، صفحه 326- 331 مراجعه کنید.

75) الغدیر، جلد 3، صفحه 178 و 180.

76) به کتاب الغدیر، جلد 6، صفحه 61- 80 مراجعه شود.

77) «سطوه» در اصل به معناى پریدن بر روى کسى و مقهور ساختن اوست و از آنجا که یکى از لوازم آن مجازات کردن است، در خطبه بالا و مانند آن به این معنا به کار رفته است.