و من خطبة له علیه السّلام
فى بیان قدرة اللّه و انفراده بالعظمة و أمر البعث
امام علیه السّلام این خطبه را براى بیان قدرت خداوند و عظمت منحصر به فرد او و مسأله رستاخیز و قیامت ذکر فرموده است.
خطبه در یک نگاه
این خطبه از خطبههاى بسیار فصیح و بلیغ و پر محتوا و با ارزش نهج البلاغه است که به همین دلیل نام «الزّهراء» (درخشنده) را بر آن گزاردهاند و به گفته یکى از شارحان معروف نهج البلاغه، «ابن ابى الحدید»: «تأثیر و جاذبه این خطبه چنان است که اگر آن را بر انسان بىایمانى که قیامت را با تمام قدرت نفى مىکند، بخوانند توان مقاومتش درهم مىشکند و دلش در وحشت فرو مىرود، و او را در مبانى فکرى خود متزلزل مىسازد، و وادار به تجدید نظر مىکند».(2)
این خطبه داراى نکات بسیار آموزندهاى است و در مجموع داراى هشت بخش است:
بخش اوّل از قدرت عظیم پروردگار و ناتوانى مخلوقات در برابر او سخن مىگوید و نکات دقیقى را در این زمینه یاد آور مىشود.
بخش دوّم از خلقت فرشتگان و بعضى از ویژگىهاى آنها بحث مىکند، که اگر از اسرار غیب با خبر مىشدند مىدانستند عبادات مستمرّ و بىنظیرشان در برابر عظمت حق، بسیار ناچیز است.
بخش سوّم با ترسیمى از خانه آخرت و نعمتهاى بهشتى، از غفلت بندگان و رغبت آنها به دنیاى مادّى و دور ماندن از دعوت انبیا سخن مىگوید.
بخش چهارم به سراغ حالت دلباختگان دنیا و آلودگان به معصیت در هنگام مرگ مىرود و در تعبیراتى بسیار مؤثّر و رسا وضع آنها را در آن حالت چنان ترسیم مىکند که هر انسان غافلى را به تفکّر و بازنگرى در رفتار خویش وامىدارد.
در بخش پنجم و ششم پیرامون قیامت و مقدّمات روز رستاخیز و پرسش از اعمال انسانها و سعادت مؤمنان نیکوکار و مجازات بدکاران سخن مىگوید و سرنوشت هر یک از این دو گروه را با تعبیراتى بسیار مؤثّر شرح مىدهد.
در بخش هفتم از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مخصوصا از زهد و بىاعتنایى آن حضرت نسبت به دنیا سخن مىگوید و او را به عنوان الگو و اسوهاى براى همه اهل ایمان معرّفى مىکند.
در بخش هشتم- که آخرین بخش است- سخن از اهل بیت پیامبر و یاران و پیروان او دارد و در بیان بسیار کوتاهى عظمت مقام آنها را ترسیم مىفرماید.
بخش اوّل
کلّ شىء خاشع له، و کلّ شیء قائم به: غنى کلّ فقیر، و عزّ کلّ ذلیل، و قوّة کلّ ضعیف، و مفزع کلّ ملهوف. من تکلّم سمع نطقه، و من سکت علم سرّه، و من عاش فعلیه رزقه، و من مات فإلیه منقلبه. لم ترک العیون فتخبر عنک، بل کنت قبل الواصفین من خلقک. لم تخلق الخلق لوحشة، و لا استعملتهم لمنفعة، و لا یسبقک. من طلبت، و لا یفلتک، من أخذت، و لا ینقصى سلطانک من عصاک، و لا یزید فی ملکک من أطاعک، و لا یردّ أمرک من سخط قضاءک، و لا یستغنی عنک من تولّى عن أمرک. کلّ سرّ عندک علانیة، و کلّ غیب عندک شهادة. أنت الأبد فلا أمد لک، و أنت المنتهى فلا محیص عنک، و أنت الموعد فلا منجى منک إلّا إلیک. بیدک ناصیة کلّ دابّة، و إلیک مصیر کلّ نسمة. سبحانک ما أعظم شأنک! سبحانک ما أعظم ما نرى من خلقک! و ما أصغر کلّ عظیمة فی جنب قدرتک! و ما أهول ما نرى من ملکوتک! و ما أحقر ذلک فیما غاب عنّا من سلطانک! و ما أسبغ نعمک فی الدّنیا، و ما أصغرها فی نعم الآخرة!
ترجمه
همه چیز در برابر او خاضع است، و هر چیزى به وجود او قائم مىباشد! بىنیاز کننده هر فقیر، و عزّت بخش هر خوار و ذلیل، و نیروى هر ناتوان، و پناهگاه هر مصیبت رسیده است. هر کس سخن بگوید نطق او را مىشنود، هر کس سکوت کند
اسرار درونش را مىداند، آن کس که زنده است روزیش بر اوست، و آن کس که مىمیرد بازگشتش به سوى اوست.
(پروردگارا!) چشمها تو را ندیده تا از تو خبر دهند؛ بلکه تو پیش از آنکه وصف کنندگانت وجود پیدا کنند، بودهاى. آفریدگان را براى رفع وحشت تنهایى نیافریدى، و براى سود خود آنها را به کارى وانداشتى، هیچ کس نمىتواند از پنجه قدرتت بگریزد، و آن کس را که بگیرى از حیطه قدرت تو بیرون نمىرود. معصیت گنهکاران از عظمت تو نمىکاهد و اطاعت مطیعان بر حاکمیت تو نمىافزاید. آن کس که از قضا و قدر تو به خشم آید، نمىتواند حکم و فرمانت را دگرگون سازد، و آن کس که از اوامر تو روى گرداند، از تو بىنیاز نمىشود. هر رازى نزد تو آشکار، و هر پنهانى پیش تو حاضر است. تو وجودى جاودانى هستى که زمان برایت نیست، تو پایانى هستى که جز بازگشت به سویت راهى وجود ندارد، و وعدهگاهى که نجات از حکمت جز به وسیله تو ممکن نیست. ناصیه (و زمام اختیار) هر جنبندهاى به دست توست، و بازگشت همه نفوس به سوى تو مىباشد.
(پروردگارا!) پاک و منزّهى! چه بزرگ است مقام تو. (باز هم) منزّهى! چه بزرگ است آنچه را که از آفریدههایت مىبینیم و چه کوچک است هر بزرگى در برابر قدرت و عظمت تو، و چه با شکوه است آنچه را از ملکوتت مشاهده مىکنیم. (با این حال، چقدر ناچیز است آنچه را مىبینیم، در برابر آنچه از قلمرو حکومتت از ما پنهان است! چه قدر نعمتهاى دنیایت فراوان و پر اهمیّت است و چه کوچک است این نعمتها در برابر نعمتهاى آخرتت.
شرح و تفسیر
اوصاف کمال پروردگار
همانگونه که در بالا اشاره شد این خطبه یکى از زیباترین و پر معناترین خطبههاى نهج البلاغه است و در بخش نخست آن اوصاف جمال و جلال و صفات
فعل پروردگار به طرز بسیار جامع و جالبى ترسیم شده است.
نخست روى ده وصف از اوصاف کمال انگشت گذارده، مىفرماید: «همه چیز در برابر او خاضع است و هر چیزى به وجود او قائم مىباشد! بىنیاز کننده هر فقیر، عزّت بخش هر فرد خوار و ذلیل، نیروى هر ناتوان، و پناهگاه هر مصیبت رسیده است!». (کلّ شىء خاشع له، و کلّ شیء قائم به: غنى کلّ فقیر، و عزّ کلّ ذلیل، و قوّة کلّ ضعیف، و مفزع کلّ ملهوف).
این شش وصف در حقیقت بازگشت به قدرت مطلقه پروردگار و وجود بىپایان و نامحدود او و نیاز همه ممکنات مىکند.
«خاشع» از مادّه «خشوع» در اصل به معناى خضوع است؛ ولى مفهومى گستردهتر از آن دارد که خضوع ظاهرى و باطنى و تشریعى و تکوینى را شامل مىشود. بنابر این، خشوع همه اشیاء در برابر او، به معناى تسلیم بودن در برابر خداوند و حاکمیّت قوانین آفرینش بر آنهاست.
قائم بودن همه چیز به خداوند از این جهت است که او واجب الوجود است و غیر او ممکن الوجود، و ممکن، وجودى وابسته به واجب است؛ همانند نور آفتاب که به خورشید وابسته است. غناى هر فقیر و عزّت هر ذلیل و قوّت هر ضعیف بودن نیز از همین جا سرچشمه مىگیرد؛ چرا که ممکنات و مخلوقات، چیزى از خود ندارند؛ هر چه دارند از ناحیه اوست و هر کمالى نصیب آنها شود، پرتوى از آن کمال مطلق الهى است.
«ملهوف» از مادّه «لهف» در اصل به معناى غم و اندوه است که به خاطر از دست دادن چیزى به انسان است مىدهد و گاه در مورد افرادى به کار مىرود که مظلوم شدهاند و فریاد استغاثه بر آوردهاند و از آنجا که قدرت ناچیز انسانها به آنها اجازه نمىدهد که به تمام خواستههاى خود برسند و یا آنچه را دارند نگهدارى کنند،
بنا بر این، به هنگامى که غم و اندوه از دست دادن سرمایههاى مادّى و معنوى بر وجود آنها چیره مىشود، راهى جز این ندارند که به آن ذات پاک قادر و توانا پناه ببرند و براى حلّ مشکلات خود، از او یارى بطلبند.
آنچه در بالا آمد، در واقع بر گرفته از آیات مختلف قرآن است که این اوصاف را در جاى جاى قرآن براى خداوند بیان مىکند. در یک جا مىفرماید: «وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ»؛ تمام آنچه در آسمان و زمین وجود دارد، براى خدا سجده مىکنند».(3)
و در جاى دیگر مىفرماید: «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ»؛ هیچ معبودى نیست جز خداوند یگانه زنده، که قائم به ذات خویش است و موجودات دیگر قائم به او هستند».(4) و در جاى دیگر مىفرماید: «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»؛ اى مردم! شما همگى نیازمند به خدایید؛ تنها خداوند است که بىنیاز و شایسته هر گونه حمد و ستایش است».(5)
و بالأخره به صورت جامع مىفرماید: «قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»؛ بگو: بارالها! مالک حکومتها تویى؛ به هر کس بخواهى حکومت مىبخشى و از هر کس بخواهى حکومت را مىگیرى؛ هر کس را بخواهى عزّت مىدهى و هر کس را بخواهى خوار مىکنى؛ تمام خوبىها به دست تو است؛ تو بر هر چیزى توانا هستى!».(6)
در ادامه این شش وصف، به چهار وصف دیگر اشاره کرده، مىفرماید: «هر کس سخنى بگوید نطق او را مىشنود، و هر کس سکوت کند اسرار درونش را مىداند، آن
کس که زنده است روزیش بر او است، و آن کس که مىمیرد بازگشتش به سوى اوست». (من تکلّم سمع نطقه، و من سکت علم سرّه، و من عاش فعلیه رزقه، و من مات فإلیه منقلبه).
آرى! او از درون و برون ما آگاه است و او در زندگى و مرگ ناظر احوال ما است؛ روزى ما بر اوست و بازگشت ما به سوى او.
اگر راستى همین ده وصفى را که امیر مؤمنان على علیه السّلام در این جملههاى کوتاه بیان کرده است، در عمق جان ما جاى گیرد و همه را باور کنیم، براى اصلاح ما کافى است. بدانیم هر چه داریم از اوست و هر چه مىخواهیم، باید از او بخواهیم؛ از اسرار درون ما با خبر است و سرانجام، همه به سوى او و دادگاه عدلش باز مىگردیم.
امام علیه السّلام در ادامه این سخن به ذکر پارهاى از صفات سلبیه خداوند مىپردازد و مىفرماید: «چشمها تو را ندیده تا از تو خبر دهند؛ بلکه تو پیش از آنکه وصف کنندگانت وجود پیدا کنند، بودهاى!». (لم ترک(7) العیون فتخبر عنک، بل کنت قبل الواصفین من خلقک).
تعبیر به «لم ترک العیون» اشاره به این است که: تو نه مخلوق بودهاى و نه جسم، تا دیده شوى و بخواهند اوصاف تو را از طریق رؤیت و مشاهده بیان کنند و جمله بعد، در حقیقت به منزله علّت است؛ زیرا خداوندى که از ازل بوده، هرگز ممکن نیست جسم باشد؛ زیرا جسم حادث است و مرکز حوادث؛ بنابر این، قابل مشاهده نیست و اگر اوصافى براى ذات پاک خداوند بیان مىکنیم، به حکم آن است که عقل از طریق استدلالات به آن رسیده، یا پیامبران الهى در کتب آسمانى آن را براى ما آوردهاند.
در ادامه سخن، به هشت وصف دیگر از اوصاف جلال- که جنبه سلبى دارد و در واقع بىنیازى مطلق و شکست ناپذیرى خداوند را بازگو مىکند- اشاره کرده، با این
تعبیر سخن مىگوید: «آفریدگان را براى رفع وحشت تنهایى نیافریدى و براى سود خود، آنها را به کارى وانداشتى؛ هیچ کس از پنجه قدرت تو نمىتواند فرار کند و آن کس را که بگیرى از حیطه قدرتت بیرون نمىرود؛ معصیت گنهکاران، از عظمت تو نمىکاهد و اطاعت مطیعان، بر حاکمیّت تو نمىافزاید. آن کس که از قضا و قدر تو به خشم آید، نمىتواند فرمانت را برگرداند و آن کس که از اوامر تو روى گرداند، از تو بىنیاز نمىشود!».
(لم تخلق الخلق لوحشة، و لا استعملتهم لمنفعة، و لا یسبقک. من طلبت، و لا یفلتک(8) من أخذت، و لا ینقص سلطانک من عصاک، و لا یزید فی ملکک من أطاعک، و لا یردّ أمرک من سخط قضاءک، و لا یستغنی عنک من تولّى عن أمرک).
آرى؛ او از همگان بىنیاز است و هر کمالى در عالم پیدا شود، منبع اصلى و بىپایانش نزد اوست و چیزى در برابر اراده او نمىتواند قد علم کند. بنابر این اگر مخلوقاتى را آفریده، به خاطر نور افشانى و فیض بخشى است، نه به خاطر دفع وحشت تنهایى، یا جلب منفعت. نه عبادت عبادت کنندگان بر جلال او مىافزاید و نه اگر جمله کائنات کافر گردند، بر دامان کبریائیش گردى مىنشیند. آنها که به او پشت کنند بىنیاز از او نیستند و آنها که بر قضاء و قدر او خرده گیرند، قادر به تغییر و تبدیل آن نیستند.
امام علیه السّلام در ادامه این سخن به پنج وصف دیگر از اوصاف جمال او اشاره کرده، مىفرماید: «هر سرّى نزد تو آشکار است و هر پنهانى پیش تو حاضر. تو وجودى ابدى هستى که زمان برایت نیست؛ و پایانى هستى که جز بازگشت به سویت راهى
وجود ندارد؛ و وعدهگاهى که نجات از حکمت جز به وسیله تو ممکن نیست». (کلّ سرّ عندک علانیة، و کلّ غیب عندک شهادة. أنت الأبد فلا أمد لک، و أنت المنتهى فلا محیص(9) عنک، و أنت الموعد فلا منجى منک إلّا إلیک).
گرچه در ابتداى نظر، واژه «سرّ» و «غیب» به یک معنا است و همچنین واژههاى «علانیه» و «شهاده»؛ ولى بعید نیست که منظور از «سرّ» اسرار درون بندگان باشد که خداوند از همه آنها با خبر است و به تعبیر دیگر هر سرّى براى او علانیه مىباشد؛ ولى «غیب» به معناى حوادث آینده، یا گذشته است که از حسّ ما پوشیده است؛ یا انواع موجوداتى که در زمین و آسمان پهناور در حال حاضر وجود دارند، ولى حواس ما به آنها دسترسى ندارد.(10)
تعبیر به «أنت الأبد» در واقع نوعى تأکید است بر ابدیّت خداوند. او چنان ابدى است که گویى عین ابدیّت است! چرا که او واجب الوجود است و به همین دلیل، نه آغازى دارد و نه پایانى؛ چرا که آغاز و پایان از اوصاف مخلوقات است که از جهات مختلف محدودند.
تعبیر به «منتهى» و «موعد» درباره خداوند دو وصف متفاوت است. او «منتهى» است، یعنى: همه چیز به سوى او بازگشت مىکند. «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» و او «موعد» است، یعنى: وعدهگاهى است براى حساب و کتاب و بررسى اعمال انسانها و هیچ کس توانایى فرار از دادگاه عدل او را ندارد. قرآن مجید نیز با صراحت مىگوید: «وَ عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً»؛ آنها در یک صف به پیشگاه پروردگارت عرضه مىشوند (و به آنان گفته
مىشود:) همگى نزد ما آمدید همان گونه که نخستین بار شما را آفریدیم، امّا شما گمان مىکردید ما هرگز موعدى برایتان قرار نخواهیم داد».(11) پیام این اوصاف الهى این است که ما بدانیم او از همه چیز و حتّى از اسرار درون ما کاملا آگاه است؛ اگر از خلق پنهان کنیم از خالق پنهان نخواهد بود و نیز بدانیم در این جهان هر چه باشیم و به هر جا برسیم آخرین منزلگاه ما دادگاه عدل او است و به یقین، توجّه به این اوصاف، اثر عمیقى در باز داشتن از گناه و نافرمانى حق دارد.
در ادامه این سخن باز براى تأکید بر قدرت پروردگار و بازگشت همه موجودات زنده به سوى او مىفرماید: «ناصیه (و زمام) اختیار هر جنبندهاى به دست تو است و بازگشت همه نفوس به سوى تو مىباشد». (بیدک ناصیة کلّ دابّة، و إلیک مصیر کلّ نسمة).
با توجّه به اینکه «ناصیة» به معناى موى پیش سر است و براى رام کردن و تسلیم نمودن حیوانات موى پیش سر آنها را محکم مىگیرند، تعبیر فوق به معناى تسلیم همه جنبندگان در برابر اراده مطلقه پروردگار است.
تعبیر به «کلّ نسمة» با توجّه به این که «نسمة» در اصل به معناى وزش ملایم نسیم است و سپس به روح موجودات زنده و خود آنها اطلاق شده، اشاره به این مىباشد که هر موجود زندهاى سرانجام به سوى تو باز مىگردد و در محضر عدل تو حاضر مىشود.
در هفت جمله پایانى این بخش از خطبه، امام علیه السّلام مسأله عظمت قدرت و آفرینش خداوند و اهمیّت نعمتهاى دنیا و آخرت را با تعبیراتى بسیار زیبا و گویا و رسا بیان فرموده است.
در پنج جمله نخست، در مورد عظمت خداوند و آفرینش او مىفرماید:
«(پروردگارا!) پاک و منزّهى! چه بزرگ است مقام تو. (باز هم) منزّهى! چه بزرگ است آنچه را که از آفریدههایت مىبینیم؛ و چه کوچک است هر بزرگى در برابر قدرت و عظمت تو؛ و چه با شکوه است آنچه را از ملکوتت مشاهده مىکنیم و چقدر ناچیز است آنچه را مىبینیم، در برابر آنچه از قلمرو حکومتت که از ما پنهان است!».
(سبحانک ما أعظم شأنک! سبحانک ما أعظم ما نرى من خلقک! و ما أصغر کلّ عظیمة فی جنب قدرتک! و ما أهول ما نرى من ملکوتک! و ما أحقر ذلک فیما غاب عنّا من سلطانک!).
هر قدر علم و دانش بشر پیشرفت مىکند و ابزار قوىترى براى بررسى جهان آفرینش در اختیار او قرار مىگیرد، عظمت این عالم به طرز عجیبى در نظر ما بیشتر مىشود. به گفته بعضى از دانشمندان، جهان آفرینش- تا آنجا که ما مىدانیم- همچون کتابخانه عظیمى است که میلیونها کتاب داشته باشد و کره زمین ما با تمام تشکیلاتش، همچون یک نقطه در یکى از صفحات کتابى از کتابهاى این کتابخانه بزرگ است و به گفته دیگرى: امروز ثابت شده که بعضى از ستارگان آسمان به قدرى بزرگ است که انسان را غرق در شگفتى مىکند! ستارهاى است جزء ستارگان صورت فلکى «جوزا» که به عنوان «ابط الجوزا» شناخته مىشود، که سى میلیارد برابر کره زمین است! و این تنها یکى از ستارگان بزرگ آسمان است. و چه جالب است که امام علیه السّلام مىفرماید آنچه از ما پنهان است، بسیار با عظمتتر است از آنچه مىبینیم. این را در زمانى فرمود که هیچ یک از اکتشافات امروز نبود و «هیأت بطلمیوسى» که جهان هستى را با نهایت حقارت مىنگریست، بر تمام محافل علمى حکمفرما بود.
امام علیه السّلام در این سخن، دقیقا در سایه قرآن مجید حرکت مىکند آنجا که مىفرماید: «لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ»؛
آفرینش آسمانها و زمین از آفرینش انسانها بزرگتر است، ولى بیشتر مردم نمىدانند».(12)
امام علیه السّلام در دو جمله پایانى در مورد نعمتهاى دنیا و آخرت مىفرماید: «چه قدر نعمتهاى دنیایت فراوان و پر اهمیّت است و چه کوچک است در برابر نعمتهاى آخرت!» (و ما أسبغ(13) نعمک فی الدّنیا، و ما أصغرها فی نعم الآخرة).
بخش دوّم
و منها: من ملائکة أسکنتهم سماواتک، و رفعتهم عن أرضک؛ هم أعلم خلقک بک، و أخوفهم لک، و أقربهم منک؛ لم یسکنوا الأصلاب، و لم یضمّنوا الأرحام، و لم یخلقوا «مِنْ ماءٍ مَهِینٍ» و لم یتشعّبهم «رَیْبَ الْمَنُونِ»؛ و إنّهم على مکانهم منک، و منزلتهم عندک، و استجماع أهوائهم فیک و کثرة طاعتهم لک، و قلّة غفلتهم عن أمرک، لو عاینوا کنه ما خفی علیهم منک لحقّروا أعمالهم، و لزروا على أنفسهم، و لعرفوا أنّهم لم یعبدوک حقّ عبادتک، و لم یطیعوک حقّ طاعتک.
ترجمه
از جمله مخلوقات تو فرشتگانى هستند که آنها را در آسمانهاى خود سکونت بخشیدى و از زمینت بالا بردى. آنها از همه آفریدههاى تو نسبت به تو آگاهترند، و پیش از همه، از تو خائفند، و از همه به تو نزدیکتر. آنها هرگز در صلب پدران قرار نداشته و رحم مادران آنها را در بر نگرفته، از آبى پست، آفریده نشده، و حوادث زمان و مرگ و میرها آنها را از یکدیگر جدا نساخته است؛ ولى آنان با این مقام قرب که نسبت به ساحت مقدّست دارند و منزلتى که نزد تو یافتهاند و عشق و علاقهاى که تنها به تو دارند و طاعات فراوانى که براى تو انجام مىدهند و از فرمان تو کمتر غفلت مىکنند، با این همه، هرگاه آنچه را از عظمت تو بر آنها پوشیده است مشاهده مىکردند، اعمال خویش را حقیر مىشمردند و بر خود عیب مىگرفتند (و آن را
شایسته مقام تو نمىدانستند) و به خوبى مىفهمیدند که حقّ عبادتت را هرگز انجام ندادهاند و آن گونه که سزاوار مقام توست، اطاعت ننمودهاند.
شرح و تفسیر
عظمت و عبودیّت فرشتگان
با توجّه به اینکه امام علیه السّلام در بخش سابق این خطبه سخن از عظمت خلق خداوند و ملکوت آسمانها به میان آورد و آنچه را مىبینیم در برابر آنچه از ما پنهان است، کوچک شمرد! در این بخش از خطبه به بعضى از بزرگترین آفریدگان خداوند یعنى فرشتگان اشاره کرده، مىفرماید: «از جمله آنها فرشتگانى هستند که آنها را در آسمانهاى خود سکونت بخشیدى و از زمینت بالا بردى». (من ملائکة(14) أسکنتهم سماواتک، و رفعتهم عن أرضک).
بىشک، فرشتگان پروردگار منحصر به ساکنان آسمانها نیستند و در زمین فرشتگانى وجود دارند که حافظ اعمال مردم یا تدبیر امورى به فرمان پروردگار مىکنند و یا مسئولیّت قبض ارواح را بر عهده دارند؛ ولى با توجّه به اینکه امام علیه السّلام در عبارت بالا حکم کلّى درباره فرشتگان بیان نفرموده، بلکه سخن از گروهى از آنها به میان آورده است، مشکلى ایجاد نمىشود و اینکه جمعى از شارحان نهج البلاغه در اینجا دست به توجیهاتى زدهاند، هیچ ضرورتى ندارد.
سپس در ادامه این سخن به اوصاف فرشتگان پرداخته و بخشى از صفات ثبوتیّه و سلبیه آنها را بیان مىفرماید. در قسمت اوّل مىگوید: «آنها از همه مخلوقات تو، نسبت به تو آگاهترند و بیشتر از همه از تو خائفند و از همه به تو نزدیکترند». (هم أعلم خلقک بک، و أخوفهم لک، و أقربهم منک).
این سه وصف ارتباط نزدیکى با یکدیگر دارند؛ زیرا معرفت بالاى فرشتگان نسبت به ذات پروردگار سبب خوف آنها مىشود، هم خوف از کوتاهى در انجام مسئولیّتها و هم خوف ناشى از هیبت مقام و عظمت او. و مجموع این دو صفت سبب مىشود که نزدیکترین بندگان به خدا باشند.
در اینجا این سؤال پیش مىآید که چگونه فرشتگان از تمام مخلوقات، آگاهتر و به خداوند متعالى نزدیکترند، در حالى که ما مىدانیم انبیاى الهى- مخصوصا پیغمبر اسلام- و حتّى شاید گروهى صلحا، از فرشتگان برترند و سجده تمام فرشتگان بر آدم و برترى آدم از نظر علم و دانش بر فرشتگان، دلیل روشنى بر این برترى است و در احادیث آمده است که گروهى از فرشتگان در خدمت انبیا، یا صلحا و مؤمنان هستند و حدیث معروف ترکیب خلقت انسان از عقل و شهوت و خلقت فرشتگان از عقل بدون شهوت و اینکه اگر انسان از عقل خویش پیروى کند و بر شهوت خود غالب گردد، از فرشتگان برتر است، دلیل دیگرى بر برترى گروهى از انسانها بر فرشتگان مىباشد.(15)
در پاسخ این سؤال مىتوان گفت: منظور اعلمیّت و اقربیّت نسبى است و به تعبیر دیگر: عبارت بالا، شبیه حصر اضافى مىباشد و نیز مىتوان گفت که عبارت فوق یک حکم عام است که استثنائاتى در مورد انبیا و اولیا به خود گرفته است.
در قسمت صفات سلبیّه آنها که اشاره به عدم وجود نواقصى در فرشتگان است که در آدمیان وجود دارد، به چهار وصف اشاره مىفرماید و مىگوید: «آنها هرگز در صلب پدران قرار نداشته و رحم مادران آنان را در بر نگرفته و از آبى پست آفریده نشدهاند، حوادث زمان و مرگ و میرها آنها را از یکدیگر جدا نساخته است». (لم یسکنوا الأصلاب، و لم یضمّنوا الأرحام، و لم یخلقوا «مِنْ ماءٍ مَهِینٍ»(16)، و لم یتشعّبهم(17)
«رَیْبَ الْمَنُونِ»
(18) روشن است قرار گرفتن در مکانى محدود، همچون صلب پدران و سپس رحم مادران و آفریده شدن از قطره آبى به ظاهر پست و بىمقدار، نقصانهایى است که دامن انسانها را گرفته است؛ در حالى که فرشتگان نه ازدواجى دارند و نه تولّدى همچون انسانها.
اضافه بر این، آنها نه مرگ و میر دارند و نه تغییر و دگرگونى بر اثر گذشت زمان، نه بیمارى دامان آنها را مىگیرد و نه پیرى و فرسودگى.
وجود این امتیازات در فرشتگان، گرچه نشانه شرافت خلقت آنهاست و انسانها از این نظر بىشکّ نسبت به آنها در مقام پایینترى قرار مىگیرند؛ ولى آنچه سبب عظمت انسان و برترى او بر فرشتگان مىشود، همان روح الهى است که در جمله «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»(19) به آن اشاره شده است و همین امر سبب سجده تمام آنها در برابر آفرینش آدم شد.
بیان این اوصاف که همه آنها نشانه عظمت فرشتگان است، در واقع مقدّمهاى است براى آنچه امام علیه السّلام در جملههاى بعد فرموده است. مىگوید: «ولى آنها با این مقام قرب که نسبت به تو دارند و منزلتى که نزد تو یافتهاند و عشق و علاقهاى که تنها به تو دارند، و طاعتهاى فراوانى که براى تو انجام مىدهند و از فرمان تو کمتر غفلت مىکنند- با این همه- اگر کنه و واقع آنچه را از عظمت تو بر آنها پوشیده است، مشاهده مىکردند، اعمال خویش را حقیر مىشمردند و بر خود عیب مىگرفتند (و آن را شایسته مقام تو نمىدانستند) و به خوبى مىفهمیدند که حقّ عبادت تو را هرگز انجام ندادهاند و آن گونه که سزاوار مقام توست، اطاعتت ننمودهاند!». (و إنّهم على مکانهم منک، و منزلتهم عندک، و استجماع أهوائهم فیک،
و کثرة طاعتهم لک، و قلّة غفلتهم عن أمرک، لو عاینوا کنه ما خفی علیهم منک لحقّروا أعمالهم، و لزروا(20) على أنفسهم، و لعرفوا أنّهم لم یعبدوک حقّ عبادتک، و لم یطیعوک حقّ طاعتک).
آرى، فرشتگان الهى با آن همه مقام و معرفتى که دارند، باز در شناخت عظمت پروردگار و گستره صفات جمال و جلال او بسیار قاصرند و به همین دلیل، اگر به فرض محال امکان داشت خدا را آنچنان که هست، بشناسند، مىفهمیدند که نه عبادتى در خور شأن داشتهاند و نه اطاعتى. و آنچه را انجام دادهاند ذرّهاى ناچیز و عملى بىمقدار بوده است.
این تعبیر، از یک سو مىرساند که هر قدر معرفت و شناخت انسان نسبت به خدا بالاتر برود، به همان نسبت اطاعت و عبادت او بیشتر خواهد بود.
و از سوى دیگر، نشان مىدهد که هیچ کس حقّ عبادت خدا را انجام نداده. همانگونه که هیچ کس حقّ معرفت او را به دست نیاورده است. چرا که انسان و فرشته- حتّى بزرگترین انسانها و فرشتگان- وجودى محدودند و ذات پاک خدا از هر نظر نامحدود است و این وجود محدود، نه توان معرفت آن وجود لایتناهى را دارد و نه توان حقّ عبادت و اطاعت او را.
تعبیر به «أهواء» (جمع هوى) در جمله «و استجماع أهوائهم فیک» به معناى هوا و هوسها نیست؛ بلکه به معناى عشق و علاقه است. زیرا، این واژه در هر دو معنا به کار مىرود.
و به تعبیر دیگر: گاه در علاقه مثبت به کار مىرود و گاه در علاقههاى منفى. و به هر حال، منظور از این جمله این است که: فرشتگان تمام عشق و علاقه خود را متوجّه ذات پاک خداوند کردهاند.
تعبیر به «قلّة غفلتهم عن أمرک» نشان مىدهد که غفلت براى فرشتگان نیز امکان پذیر است، ولى بسیار کم و ناچیز مىباشد. و روایاتى که درباره ترک اولاى بعضى از فرشتگان وارد شده، شاهد این مدّعاست. بنابر این، نیازى به توجیه تکلّف آمیز بعضى از «شارحان نهج البلاغه» که «قلّت» را به معناى «عدم» گرفتهاند، نیست.
به هر حال، جایى که فرشتگان که هزاران هزار سال در خطّ عبادت و اطاعت خدا هستند چنین باشند، ما با این عبادت و اطاعت ناچیز چگونه خواهیم بود؟!
این نکته نیز حائز اهمیّت است که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله با توجّه به حدیث معروف «ما عبدناک حقّ عبادتک، و ما عرفناک حقّ معرفتک؛ ما هرگز حقّ عبادت تو را بجا نیاوردیم و آنچه را شایسته معرفت توست، پیدا نکردیم»(21) التفات به این حقیقت- یعنى عدم معرفت و عبادت شایسته در برابر عظمت پروردگار- داشته است؛ در حالى که جملههاى بالا در کلام على علیه السّلام نشان مىدهد که فرشتگان توجّه به این نکته ندارند و شاید آیه «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ»(22) نیز دلیل دیگرى بر این معنا باشد و این برترى انسان را نسبت به فرشتگان روشن مىسازد.
بخش سوم
سبحانک خالقا و معبودا! بحسن بلائک عند خلقک. خلقت دارا، و جعلت فیها مأدبة: مشربا و مطعما، و أزواجا و خدما، و قصورا، و أنهارا، و زروعا، و ثمارا؛ ثمّ أرسلت داعیا یدعو إلیها، فلا الدّاعی أجابوا، و لا فیما رغّبت رغبوا، و لا إلى ما شوّقت إلیه اشتاقوا. أقبلوا على جیفة قد افتضحوا بأکلها، و اصطلحوا على حبّها، و من عشق شیئا أعشى بصره، و أمرض قلبه، فهو ینظر بعین غیر صحیحة، و یسمع بأذن غیر سمیعة، قد خرقت الشّهوات عقله، و أماتت الدّنیا قلبه، و ولهت علیها نفسه، فهو عبد لها، و لمن فی یدیه شیء منها، حیثما زالت زال إلیها، و حیثما أقبلت أقبل علیها؛ لا ینزجر من اللّه بزاجر، و لا یتّعظ منه بواعظ، و هو یرى المأخوذین على الغرّة، حیث لا إقالة و لا رجعة، کیف نزل بهم ما کانوا یجهلون، و جاءهم من فراق الدّنیا ما کانوا یأمنون، و قدموا من الآخرة على ما کانوا یوعدون. فغیر موصوف ما نزل بهم.
ترجمه
(خداوندا) خالق و معبودى هستى پاک و منزّه! تو را (به خاطر نعمتهایى که به آفریدگان عطا کردهاى) تنزیه و ستایش مىکنم! سرایى بزرگ آفریدهاى (به نام سراى آخرت) که در آن انواع نعمتها را قرار دادهاى: آشامیدنىها، خوردنىها، همسران، خدمتکاران، کاخها، نهرها، درختان بارور و میوهها. سپس دعوت کنندهاى
فرستادهاى که مردم را به سوى آن همه نعمت فراخواند؛ ولى نه دعوت او را اجابت کردند و نه به آنچه ترغیب فرمودهاى، اظهار علاقه نمودند و نه به آنچه تشویق نمودهاى مشتاق شدند؛ (بلکه) به مردارى روى آوردند که با خوردن آن رسوا گشتهاند، و (عجب اینکه) در محبّت و دوستى آن با هم توافق کردهاند.
آرى! هر کس به چیزى عشق ورزد چشم او را ناتوان و قلب و فکر او را بیمار مىسازد؛ در نتیجه با چشمى معیوب (به همه چیز) مىنگرد و با گوشى ناشنوا مىشنود. شهوات و خواستههاى دل جامه عقلش را دریده، و دنیا پرستى، قلبش را میرانده، و تمام وجودش شیفته آن شده است؛ از این رو او بنده دنیاست و بنده هر کسى که چیزى از دنیا را در دست دارد! به هر طرف دنیا بلغزد، او هم مىلغزد و به هر سو رو کند، به همان سو رو مىکند. نه نهى کننده الهى را پذیرا مىشود و نه موعظه هیچ واعظ ربّانى را؛ در حالى که با چشم خود غافلانى را مىبیند که ناگهان در چنگال مرگ گرفتار مىشوند؛ در آنجا که نه تقاضاى عفو پذیرفته مىشود و نه بازگشتى وجود دارد (آرى! او مىبیند) چگونه حوادث دردناکى که از آن خبر نداشتهاند، بر سر آنها فرود آمده، و دنیایى را که جایگاه امنى مىپنداشتند، از آنها جدا شده، و به آنچه از آخرت به آنها وعده داده شده بود، رسیدهاند. (آرى!) حوادثى بر سر آنها فرود آمده که با هیچ بیانى قابل توصیف نیست (اما اینها پند نمىگیرند!)
شرح و تفسیر
ترسیم گویایى از سراى دیگر
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه، نخست از سراى آخرت و آفرینش بهشت و نعمتهاى گوناگون و گرانبهاى آن سخن به میان مىآورد، تا مقدمّهاى باشد براى بحثهاى آینده این خطبه. مىفرماید: «(خداوندا!) خالق و معبودى هستى پاک و
منزّه! تو را، (به خاطر نعمتهاى نیکى که به آفریدگان عطا کردهاى) تنزیه و ستایش مىکنم! (سبحانک خالقا و معبودا! بحسن بلائک عند خلقک)
«سرایى آفریدهاى با عظمت (به نام سراى آخرت) که در آن انواع نعمتها قرار دادهاى: آشامیدنىها، خوردنىها، همسران، خدمتکاران، کاخها، نهرها، درختان بارور و میوهها». (و جعلت فیها مأدبة(23): مشربا و مطعما، و أزواجا و خدما، و قصورا، و أنهارا، و زروعا، و ثمارا).
به یقین، هدف از بیان همه اینها پاک سازى انسان از رذایل اخلاقى و انواع گناهان و سوق او به سوى «قرب الى اللّه» است؛ ولى از آنجا که این نعمتها باعث تشویق انسان براى پیمودن این مسیر مىشود، خداوند حکیم همه آنها را براى بندگانش مقرّر فرموده و از آنها براى حضور بر سر این سفره پربار و پر برکت دعوت نموده است.
در ادامه سخن مىافزاید: «سپس دعوت کنندهاى فرستادى که مردم را به سوى آن همه نعمت دعوت کند؛ ولى نه دعوت او را اجابت کردند و نه به آنچه ترغیب کردهاى، اظهار علاقه نمودند، و نه به آنچه تشویق نمودهاى مشتاق شدند!». (ثمّ أرسلت داعیا یدعو إلیها، فلا الدّاعی أجابوا، و لا فیما رغّبت رغبوا، و لا إلى ما شوّقت إلیه اشتاقوا).
نه تنها نسبت به نعمتهاى پاک و جاویدان سراى آخرت، علاقهاى نشان ندادهاند، بلکه «به مردارى روى آوردند که با خوردن آن رسوا گشتهاند و (عجیب اینکه) در محبّت و دوستى آن، با هم توافق کردهاند». (أقبلوا على جیفة(24) قد
افتضحوا بأکلها، و اصطلحوا على حبّها).
بدیهى است منظور امام علیه السّلام از «ارسال دعوت کننده» فرستادن پیامبران الهى- مخصوصا- پیامبر گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله است و منظور از عدم اجابت دعوت، همه انسانها نیست؛ بلکه اکثریّت طالبان دنیا و پیروان هوا و هوس و تارکان آخرت است.
به همین دلیل، آنها را به حیوانات درندهاى تشبیه مىکند که بر سر جیفهاى ریختهاند و خود را به خاطر آن رسوا مىسازند؛ چرا که بوى جیفه از دهان و دست آنها استشمام مىشود و آثار جیفه و مردار گندیده دنیا، در تمام وجودشان ظاهر مىگردد.
اینکه امام علیه السّلام مىفرماید: در دوستى جیفه دنیا با هم توافق کردهاند، به این معنا نیست که دنیا پرستان با هم جنگ ندارند؛ بلکه دائما مانند حیواناتى که اطراف یک مردار را مىگیرند، به یکدیگر حمله مىکنند و هر کدام پارههاى جیفه را از دهان دیگران بیرون مىکشند؛ بلکه منظور این است که همگى در محبّت و علاقه به آن متّفق هستند!
تشبیه دنیا به جیفه و مردار، تشبیهى است که در روایات دیگر نیز وارد شده و این تشبیه به خاطر تعفّنى است که در باطن دنیاى آلوده به انواع ظلمها و گناهان وجود دارد و یا به خاطر این که دنیا پرستان براى ربودن آن از یکدیگر، به جنگ و ستیز بر مىخیزند.
سپس امام علیه السّلام نتیجه این محبّت و علاقه شدید به دنیا را به صورت یک قاعده کلّى و عام بیان مىفرماید و مىگوید: «هر کس به چیزى عشق ورزد، چشم او را ناتوان، و قلب و فکر او را بیمار مىسازد؛ در نتیجه با چشمى معیوب (به همه چیز) مىنگرد و با گوشى ناشنوا مىشنود». (و من عشق(25) شیئا أعشى(26) بصره، و أمرض
قلبه، فهو ینظر بعین غیر صحیحة، و یسمع بأذن غیر سمیعة).
امام علیه السّلام به عنوان یک طبیب حاذق، در این بیان خود، انگشت بر نقطه اصلى درد گذارده است و آن اینکه دنیا پرستى و عشق سوزان به زرق و برق و زینتهاى دنیاى مادّى، نیروى داورى و قضاوت صحیح را به کلّى از انسان سلب مىکند؛ به گونهاى که تمام سعادت و خوشبختى خود را در وصول به این دنیاى مادّى مىپندارد، از هر طریق و به هر قیمت که باشد و جدایى از آن، او را بىتاب و بیمار مىسازد.
بدیهى است که چنین کسى نه حقّ و باطل را تشخیص مىدهد و نه مصالح و مفاسد خویش را درک مىکند. دیوانهوار به سوى لذّات دنیا پیش مىرود و هنگامى بیدار مىشود که همه چیز را از دست داده است.
درباره حقیقت عشق و آثار آن، در بحث نکات- به خواست خدا- سخن خواهیم گفت. اکنون این بحث را با حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله پایان مىدهیم، آنجا که فرمود: «من جعل الدّنیا أکبر همّه، فرّق اللّه علیه همّه، و جعل فقره بین عینیه؛ آن کسى که مهمترین فکر او دنیا باشد، خداوند فکر او را پریشان مىسازد و فقر او را در برابر چشمانش قرار مىدهد».(27)
سپس در ادامه این سخن مىافزاید: «شهوات و خواستههاى دل جامه عقلش را دریده، و دنیاپرستى قلبش را میرانده، و تمام وجودش شیفته آن شده است!». (قد خرقت الشّهوات عقله، و أماتت الدّنیا قلبه، و ولهت علیها نفسه).
در جمله اوّل، امام علیه السّلام عقل را به لباسى تشبیه کرده، که مىتواند هم حافظ انسان باشد و هم زینت او؛ ولى شهوات جامه زیباى عقل را پاره مىکند. در جمله ی
دوّم، مغلوب شدن عقل و خرد را در برابر شهوات، به عنوان مرگ عقل معرفى مىکند و در جمله سوّم از عشق و دلدادگى دنیا که تمام وجود دنیاپرستان را احاطه مىکند، خبر مىدهد.
«به این ترتیب، او بنده دنیاست و بنده هر کسى که چیزى از دنیا را در دست دارد. به هر طرف دنیا بلغزد، او هم مىلغزد و به هر سو رو کند، به همان سو رو مىکند!». (فهو عبد لها، و لمن فی یدیه شیء منها، حیثما زالت زال إلیها، و حیثما أقبلت أقبل علیها).
«این دلباخته به دنیا از هیچ نهى کننده الهى پذیرا نمىشود و موعظه هیچ واعظ ربّانى را قبول نمىکند؛ در حالى که با چشم خود غافلانى را مىبیند که ناگهان در چنگال مرگ گرفتار مىشوند؛ در جایى که نه تقاضاى عفو پذیرفته مىشود و نه بازگشتى وجود دارد». (لا ینزجر من اللّه بزاجر، و لا یتّعظ منه بواعظ، و هو یرى المأخوذین على الغرّة(28)، حیث لا إقالة(29) و لا رجعة).
«آرى! او مىبیند چگونه حوادث دردناکى که از آن خبر نداشتند، بر سر آنها فرود آمده و دنیایى را که جایگاه امنى مىپنداشتند از آنها جدا شده و به آنچه از آخرت به آنها وعده داده شده بود رسیدهاند. (آرى!) حوادثى بر سر آنها فرود آمده که به هیچ وجه قابل توصیف نیست». (کیف نزل بهم ما کانوا یجهلون، و جاءهم من فراق الدّنیا ما کانوا یأمنون، و قدموا من الآخرة على ما کانوا یوعدون، فغیر موصوف ما نزل بهم).
آرى، کسى که همه روز نشانههاى بىوفایى دنیا و حوادث سختى را که براى فریب خوردگان روى مىدهد با چشم خود مىبیند، باید قاعدتا بیدار شود؛ پند واعظان را بشنود و نهى زاجران را پذیرا شود؛ ولى عشق و دلباختگى به دنیا و زرق و برق آن، چنان چشم و گوش آنها را کور و کر کرده و عقل و فکر آنها را مسخّر ساخته که اجازه بیدار شدن به آنها را نمىدهد.
نکته
عشقهاى مقدّس و نامقدّس
در خطبه بالا امام علیه السّلام با تعبیرى کوتاه و گویا اشاره به یک حقیقت مهم فرموده است که دانشمندان و عرفا و شعرا هر یک به نوبه خود پیرامون آن سخنان فراوانى دارند.
امام فرمود: «من عشق شیئا أعشى بصره، و أمرض قلبه، فهو ینظر بعین غیر صحیحة، و یسمع بأذن غیر سمیعة؛ هر کس به چیزى عشق ورزد، نابینایش مىکند و قلبش را بیمار مىسازد سپس با چشمى معیوب مىنگرد و با گوشى ناشنوا مىشنود».
این چند جمله پر معنا ما را بر آن داشت که بحثى پیرامون عشق- اعم از عشقهاى مقدّس و نامقدّس- داشته باشیم. درباره عشق، عظمت و شکوه عشق و یا جنون و بیمارى عشق، سخن بسیار گفته شده و شاید کمتر کلمهاى باشد که این همه، تعبیرها و تعریفهاى مختلف و متناقض درباره آن گفته شده باشد. بعضى از نویسندگان بزرگ آن را به قدرى بالا بردهاند که گفتهاند: عشق افسر زندگى و سعادت جاودانى است! یا اینکه: عشق معمار عالم هستى است!
در مورد انسانها نیز از آثار معجزه آساى عشق سخن گفتهاند، که روح انسان را توانا و دل او را زنده نگه مىدارد. یا اینکه: اصولا زندگى بدون عشق مفهومى ندارد.
در برابر این تفسیرها و تعریفهاى زیبا، جمعى دیگر از نویسندگان و فلاسفه، شدیدترین حملات و اتّهامات خود را نثار عشق کردهاند و آن را همچون یک بیمارى نفرتانگیز تحقیر نمودهاند. یکى از نویسندگان معروف مىگوید: عشق مانند بیمارى سرطان و نقرس است که انسان عاقل باید از آن فرار کند!
یکى دیگر از دانشمندان مىگوید: عشق را اگر یک نوع جنون ندانیم، لا اقل عصارهاى از مغزهاى ناتوان است!
این تفسیرهاى ضدّ و نقیض در مورد عشق به خوبى نشان مىدهد که همه این اندیشمندان از یک چیز سخن نمىگویند. گروهى نظرشان به عشقهاى مقدّسى است که تمام وجود انسان را به رنگ خود در مىآورد و با جاذبه بسیار نیرومندش به سوى معشوق حقیقى و خالق یکتا پیش مىبرد.
و آنها که در نکوهش آن کوشیدهاند نظرشان به عشقهاى آتشین مادّى و مجازى و آلوده به انواع گناه و جنایت است که غالبا سر از رسوایى و بدبختى و بیمارى در مىآورد.
در عشقهاى مجازى و مادّى نامقدّس، انسان دیوانهوار به چیزى علاقه پیدا مىکند و هر چه دارد در پاى آن مىریزد. در واقع، منظور از عشق در این جا، جاذبه نیرومندى است که دو انسان را به گناه و آلودگى و سقوط در لجنزار عصیان مىکشاند و هر چه در نکوهش آن گفته شود، کم است.
این جاذبه سرکش، عقل را ویران مىکند و از کار مىاندازد و انسان بر اثر آن دست به کارهاى جنون آمیزى مىزند.
نخستین خطر آن، پرده افکنى بر عیبها، نقصها و زشتىها است. این گونه عاشقان بىقرار، حتّى بدترین عیوب را با تفسیرهاى شگفتآور حسن معرّفى مىکنند! نه اندرزى مىپذیرند و نه گوش به نصیحت ناصحان مىدهند و حتّى گاه به
ستیز در برابر اندرزگویان بر مىخیزند.
اشخاصى که گرفتار چنین عشقهاى داغ و مادّى مىشوند، پیش خود فکر مىکنند در پرتو این عشق درکى پیدا کردهاند که سایر مردم از آن محرومند و معتقدند:
اگر بر دیده مجنون نشینى
به غیر از خوبى لیلى نبینى
این عاشقان خسته دل، در عالمى از خیال و اوهام غوطهورند و همه ارزشها در نظر آنها جابجا مىشود. آنها تنها با زبان عشق سروکار دارند و از کسانى که با زبان علم و منطق با آنها سخن مىگویند، بیگانهاند.
این عشقهاى آتشین مجازى، غالبا با یک آمیزش جنسى خاموش مىشود! یکباره پردهها کنار مىرود و چشم واقع بین باز مىشود، گویى عاشق بىقرار از یک خواب عمیق بیدار شده و گاه آن عشق پرشور جاى خود را به نفرت و بیزارى مىدهد؛ چرا که مىبیند همه چیز خود را در پاى معشوق نثار کرده و از دست داده است. این گونه عشقهاى سرکش، غالبا به رسوایى مىکشد.
همان رسوایى که بعد از بیدارى و هوشیارى قابل جبران نیست. بسیارى از جدایىها، فرارها، و انتحارها، ناشى از عدم انطباق تخیّلات عاشقانه، با زندگى واقعى انسانها است.
نه تنها عشقهاى آتشین جنسى، بلکه عشق به مال و مقام و جاه و جلال و زرق و برق جهان مادّى نیز، همین پىآمدها را دارد.
حدیثى که از امام صادق علیه السّلام درباره عشق نقل شده است، ناظر به همین معنى است. یکى از یاران آن حضرت مىگوید: درباره عشق (و عاشقان) از او سؤال کردم، فرمود: «قلوب خلت عن ذکر اللّه، فأذاقها اللّه حبّ غیره؛ دلهایى است که از یاد خدا خالى
شده و خداوند محبّت غیر خود را به آنها چشانیده است».(30)
در حدیثى دیگرى که از على علیه السّلام درباره ناتوانى عاشق از دیدن حقایق نقل شده، مىخوانیم: «عین المحبّ عمیّة عن معایب المحبوب، و أذنه صمّاء عن قبح مساویه؛ چشم محب و عاشق، از دیدن عیوب محبوب نابینا و گوشش از شنیدن کاستىهاى او ناشنواست».(31)
و اینکه در بعضى از احادیث از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آمده است: «من عشق فعفّ ثمّ مات، مات شهیدا؛ کسى که عاشق شود و عفّت پیشه کند، سپس (با همین حال پارسایى) از دنیا برود، شهید از دنیا رفته است».(32) اشاره به همینگونه عشقهاى آلوده مجازى است.
همچنین حدیث دیگرى که از آن حضرت نقل شده است که فرمود: «من عشق و کتم و عفّ و صبر، غفر اللّه له، و أدخله الجنّة؛ کسى که عاشق شود و کتمان کند و پارسایى و شکیبایى پیشه کند، خداوند گناهان او را مىبخشد و او را وارد بهشت مىکند».(33)
ولى به عکس، در عشقهاى حقیقى و مقدّس، روح انسان صفا و نورانیّت فوق العادهاى پیدا مىکند و همه چیز را جز معشوق حقیقى- که مظهر کمال مطلق است- به فراموشى مىسپارد و تحمّل تمام شداید را براى رسیدن به وصال او و برخوردار شدن از جذبههاى عنایت و لطفش آسان مىشمرد و هنگامى که «در بیابان به شوق کعبه قدم مىگذارد، از سرزنشهاى خار مغیلان غمى به دل راه نمىدهد». همانگونه که در حدیث قدسى آمده است: «إذا کان الغالب على العبد الإشتغال بی جعلت بغیته و لذّته فی ذکری، فإذا جعلت بغیته و لذّته فی ذکری، عشقنی و عشقته،
فإذا عشقنی رفعت الحجاب فیما بینی و بینه؛ هنگامى که بنده من توجّه به من پیدا کند، آرزو و لذّتش را در ذکر خودم قرار مىدهم و هنگامى که آرزو و لذّتش در ذکر من باشد، به من عشق مىورزد و من هم به او عشق مىورزم و هنگامى که به من عشق ورزد حجاب میان خودم و او را بر مىدارم، (تا به مقام شهود نائل گردد)»(34)
عشق به خدا و اولیاء اللّه و همچنین عشق به ارزشهاى والا، یا به تعبیر دیگر: محبّت و علاقه شدید و سوزان به این امور، همواره چراغ راه اولیاء اللّه و شهیدان پاک باخته و عارفان دل سوخته و عالمانى که آثار علمى بزرگى از خود نشان دادهاند، بوده است و در یک کلمه، راههاى پرپیچ و خم تکامل را، بدون مرکب عشق نمىتوان پیمود.
زمزمههاى امیر مؤمنان در دل شب و دعاى پر معناى «صباح» در صبحگاهان و بندبند دعاى «کمیل» و راز و نیاز امام حسین علیه السّلام در روز عرفه در بیابان عرفات و مناجاتهاى پانزدهگانه امام سجّاد علیه السّلام و تمام «صحیفه سجادیّه» و زمزمه عاشقانه منتظران حضرت مهدى علیه السّلام به هنگام خواندن دعاى «ندبه» همه و همه آثار گرانبهایى است از این عشق مقدّس.
از آنچه گفتیم روشن شد که اگر بعضى از دانشمندان روى کلمه «عشق» حسّاسیت منفى شدیدى دارند، به خاطر مشاهده عشقهاى نامقدّس و هوس آلود و گناه خیز است و گرنه عشق مقدّس، نیرومندترین عامل حرکت به سوى خداوند و ارزشهاى والاى انسانى است.
و اینکه بعضى تصوّر مىکنند واژه «عشق» در کلمات معصومین نیامده است، اشتباه بزرگى است. زیرا، هم در روایات نبوى و هم در روایات معصومین دیده مىشود.
از جمله مرحوم کلینى در حدیثى از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نقل مىکند که فرمود: «أفضل النّاس من عشق العبادة فعانقها، و أحبّها بقلبه، و باشرها بجسده و تفرّغ لها؛ برترین مردم کسى است که عاشق عبادت باشد؛ آن را در آغوش بگیرد و با قلبش آن را دوست داشته باشد و با جسدش آن را لمس کند و خود را فارغ البال براى آن قرار بدهد».(35)
در حدیث نبوى دیگرى درباره سلمان مىخوانیم: «إنّ الجنّة لأعشق لسلمان من سلمان للجنّة؛ بیش از آنچه سلمان به بهشت عشق مىورزد، بهشت عاشق سلمان است».(36)
مرحوم علّامه مجلسى در ذیل حدیث اوّل بیانى دارد که مىفرماید: «عشق به معناى افراط در محبّت است و گاه تصوّر کردهاند که مخصوص به امور باطله مىباشد و در محبّت به خدا و آنچه مربوط به اوست بکار نمىرود؛ ولى این روایت نشان مىدهد که چنین نیست، هر چند احتیاط آن است واژههاى مشتقّ آن (عاشق و معشوق) را در مورد خداوند بکار نبریم، بنابر این که اسماء اللّه توفیقى باشد».(37)
بخش چهارم
اجتمعت علیهم سکرة الموت و حسرة الفوت، ففترت لها أطرافهم، و تغیّرت لها ألوانهم، ثمّ ازداد الموت فیهم ولوجا، فحیل بین أحدهم و بین منطقه، و إنّه لبین أهله ینظر ببصره، و یسمع بأذنه، على صحّة من عقله، و بقاء من لبّه، یفکّر فیم أفنى عمره، و فیم أذهب دهره! و یتذکّر أموالا جمعها، أغمض فی مطالبها، و أخذها من مصرّحاتها و مشتبهاتها، قد لزمته تبعات جمعها، و أشرف على فراقها، تبقى لمن وراءه ینعمون فیها، و یتمتّعون بها، فیکون المهنأ لغیره، و العبء على ظهره. و المرء قد غلقت رهونه بها، فهو یعضّ یده ندامة على ما أصحر له عند الموت من أمره، و یزهد فیما کان یرغب فیه أیّام عمره، و یتمنّى أنّ الّذی کان یغبطه بها و یحسده علیها قد حازها دونه! فلم یزل الموت یبالغ فی جسده حتّى خالط لسانه سمعه، فصار بین أهله لا ینطق بلسانه، و لا یسمع بسمعه: یردّد طرفه بالنّظر فی وجوههم، یرى حرکات ألسنتهم، و لا یسمع رجع کلامهم. ثمّ ازداد زاد الموت التیاطا به، فقبض بصره کما قبض سمعه، و خرجت الرّوح من جسده، فصار جیفة بین أهله، قد أوحشوا من جانبه، و تباعدوا من قربه. لا یسعد باکیا، و لا یجیب داعیا. ثمّ حملوه إلى مخطّ فی الأرض، فأسلموه فیه إلى عمله، و انقطعوا عن زورته.
ترجمه
(آرى) شدائد و سکرات مرگ، و حسرت از دست دادن (همه چیز) بر آنها هجوم آورده، و به خاطر آن، اعضاى پیکرشان سست مىشود و در برابر آن، رنگ خود را مىبازند؛ سپس مرگ تدریجا در آنها نفوذ مىکند و بین آنها و زبانشان جدایى مىافکند، در حالى که میان خانواده خود قرار دارد و با چشم خود به آنها نگاه مىکند، با گوش سخنانشان را مىشنود، عقلش سالم و فکرش برجا است. (در این هنگام، از خواب غفلت بیدار مىشود:)
فکر مىکند که عمرش را براى چه چیزهایى بر باد داده و روزگارش را در چه راهى سپرى نموده است. به یاد ثروتهایى مىافتد که گردآورى کرده؛ در جمع آن چشم بر هم گذارده و از حلال و حرام و مشکوک (هر چه به دستش آمده) در اختیار گرفته است، گناه جمع آورى آن، بر دامانش نشسته، و هنگام جدایى از آن رسیده است! (آرى!) این اموال براى بازماندگان او به جاى مىماند و از آن بهره مىگیرند و متنعّم مىشوند! لذّت و آسایش آن براى دیگران است و سنگینى گناهانش بر دوش او! و او گروگان این اموال است. این در حالى است که به خاطر امورى که به هنگام مرگ براى او روشن شده، دست خود را از پشیمانى مىگزد (و انگشت ندامت به دندان مىگیرد!) نسبت به آنچه در تمام عمر به آن علاقه داشت، بىاعتنا مىشود و آرزو مىکند اى کاش این اموال به دست آن کس مىرسید که در گذشته به ثروت او غبطه مىخورد و بر آن حسد مىورزید، (تا وبال جانش نگردد).
سپس مرگ همچنان در وجود او پیشروى مىکند، تا آنجا که گوشش همچون زبانش از کار مىافتد؛ به طورى که در میان خانوادهاش نه زبان سخن گفتن دارد و نه گوش براى شنیدن. پیوسته به صورت آنها نگاه مىکند، حرکات زبانشان را مىبیند، ولى صداى آنان را نمىشنود.
سپس چنگال مرگ در او بیشتر فرو مىرود! چشمش نیز همانند گوشش از کار مىافتد و روح او از بدنش براى همیشه خارج مىشود. در این هنگام، به صورت مردارى در میان خانوادهاش قرار مىگیرد، که از نشستن نزد او وحشت مىکنند و از او فاصله مىگیرند.
(فریاد سوگواران بر مىخیزد،) ولى نمىتواند سوگوارانش را یارى دهد و نه به کسى که او را صدا مىزند، پاسخ گوید. سرانجام او را به سوى گودالى در درون زمین حمل مىکنند؛ او را به دست عملش مىسپارند و براى همیشه از دیدارش چشم مىپوشند!
شرح و تفسیر
مراحل تکان دهنده مرگ
آنچه در این فراز از خطبه مىبینید شرح بسیار گویا و تکان دهندهاى است براى آنچه امام علیه السّلام در آخرین جمله فراز گذشته- که مربوط به سکرات موت بود- بیان فرموده است.
نخست مىفرماید: «سکرات و شداید مرگ و حسرت از دست دادن همه چیز، بر آنها هجوم آورده است». (اجتمعت علیهم سکرة الموت و حسرة الفوت).
در واقع دو هجوم سنگین در آستانه مرگ به انسان مىشود؛ نخست: هجوم سکرات موت است، و آن حالتى است شبیه به گیجى مستى که بر اثر فرا رسیدن مرگ، به انسان دست مىدهد و گاه بر عقل او چیره مىشود و او را در اضطراب و ناآرامى فوق العادهاى فرو مىبرد.
و دیگر: حسرت از دست دادن تمام چیزهایى است که در یک عمر طولانى براى گردآورى آنها زحمت کشیده و رنجها تحمّل نموده است. امورى که سخت به آن
دلبستگى دارد و گویى جزو وجود او شده است و در یک لحظه مىبیند، باید با همه آنها وداع کند و بگذارد و بگذرد، و این بر هیجان و ناآرامى شدید او مىافزاید.
سپس به شرح آن سکرات پرداخته مىفرماید: «به خاطر آن، اعضا و پیکرشان سست مىشود و در برابر آن رنگ خود را مىبازند؛ سپس مرگ تدریجا در آنها نفوذ مىکند و میان آنها و زبانشان جدایى مىافکند؛ در حالى که میان خانواده خود قرار دارند؛ با چشم خود به آنها نگاه مىکنند و با گوش سخنانشان را مىشنوند و عقلشان سالم و فکرشان برجاست». (ففترت لها أطرافهم، و تغیّرت لها ألوانهم، ثمّ ازداد الموت فیهم ولوجا، فحیل بین أحدهم و بین منطقه، و إنّه لبین أهله ینظر ببصره، و یسمع بأذنه، على صحّة من عقله، و بقاء من لبّه).
از این تعبیر به خوبى استفاده مىشود که معمولا اوّلین چیزى که از کار مىافتد زبان است. همان زبانى که بزرگترین سرمایه انسان براى حلّ مشکلات اوست و چه دردناک است که انسان با چشم ببیند و با گوش بشنود و عقل او سالم باشد، ولى نتواند کمترین سخنى بر زبان جارى کند و خواستههاى خود را شرح دهد.
یکى از شارحان نهج البلاغه در این جا مثالى از تورات درباره مرگ نقل کرده است که بسیار گویا است. مىگوید: مرگ همچون درخت پر خارى است که در تمام بدن انسان فرو رود و هر خارى (همچون قلّاب) به یکى از رگها و عصبها بند شود و یک مرتبه انسان قوى و نیرومندى آن درخت را از بدن جدا کند و تمام عروق و اعصاب را پاره پاره سازد.(38)
سپس در ادامه این سخن مىفرماید: «(در این هنگام که سیلى سکرات بر صورت او نواخته مىشود، از خواب غفلت بیدار مىگردد و عمیقا به فکر فرو مىرود) فکر مىکند که عمرش را براى چه چیزهایى بر باد داده، و روزگارش را در چه راهى سپرى
نموده است!». (یفکّر فیم أفنى عمره، و فیم أذهب دهره!).
«به یاد ثروتهایى مىافتد که گردآورى کرده است؛ در جمع آورى آن چشم بر هم گذارده و از حلال و حرام و مشکوک (هر چه به دستش آمده) در اختیار گرفته است، و گناه جمع آورى آن بر دامان او نشسته و هنگام جدایى از آن فرا رسیده است». (و یتذکّر أموالا جمعها، أغمض(39) فی مطالبها، و أخذها من مصرّحاتها و مشتبهاتها، قد لزمته تبعات جمعها، و أشرف على فراقها).
آرى او بیدار مىشود و نخستین کابوسى که بر وجود او سایه مىافکند کابوس اموال اوست! اموالى که به خاطر دلباختگى و دلبستگى به دنیا در فکر حلال و حرام آن نبود؛ یا با توجیهات نادرست، اجازه تملّک آن را به خود داده است. حال که پردهها کنار مىرود، مىبیند چه بار سنگینى بر دوش او از حقوق اللّه و حقوق النّاس قرار گرفته و از همه بدتر اینکه راهى براى نجات از آن نیست. زبان گویایى براى بیان این مشکل ندارد و به فرض که بیان کند، گوش شنوایى وجود ندارد! چه اینکه غالبا اطرافیان و وارثان نیز به همین درد گرفتارند و اگر چیزى بگوید، مىگویند: «هذیان مىگوید و عقل و هوش خود را از دست داده است!» تا به راحتى بتوانند اموال او را تصاحب کنند.
بدبختى واقعى اینجاست که زحمت گردآورى آن اموال و تبعات و مسئولیّتهاى الهى همه بر دوش او سنگینى مىکند، ولى او ناچار است از همه چشم بپوشد و دیگران از آن بهرهگیرند.
لذا در ادامه این سخن مىفرماید: «این اموال براى بازماندگان او به جاى مىماند و از آن بهره مىگیرند و متنّعم مىشوند. لذّت و آسایش آن براى دیگران است و سنگینى گناهانش بر دوش او! و او گروگان این اموال است!» (تبقى لمن وراءه
ینعمون فیها، و یتمتّعون بها، فیکون المهنأ لغیره، و العبء(40) على ظهره. و المرء قد غلقت رهونه(41) بها).
تعبیر به «رهون» در جمله اخیر اشاره به این است که او در گرو اموال حرامى است که از دیگران گرفته، که تا گروگان را نپردازد خلاصى و رهایى نمىیابد.
چه دردناک است! که انسان در یک لحظه، به کاخهاى زیبا، وسایل پذیرایى گوناگون، لباسهاىگران قیمت و رنگارنگ، مرکبهاى سوارى پر قیمت و سرمایهها و اموال متراکم شده نظر بیفکند که عمرى براى تهیّه آن زحمت کشید و خون جگر خورد و بدون هیچ عوض و پاداشى همه را به دیگران مىسپارد و از آن دردناکتر! اینکه حساب و مسئولیّتهایش بر دوش اوست و لذّاتش نصیب دیگران. ولى افسوس که دیر هنگام بیدار شد و راهى براى جبران مافات نیست و جز حسرت و اندوه نصیبى ندارد.
به همین دلیل در جمله بعد مىفرماید: «او در این حال، به خاطر امورى که به هنگام مرگ براى او روشن شده، دست خود را از پشیمانى مىگزد (و انگشت ندامت به دندان مىگیرد!) و نسبت به آنچه در تمام عمر به آن علاقه داشت، بىاعتنا مىشود!» (فهو یعضّ یده ندامة على ما أصحر(42) له عند الموت من أمره، و یزهد فیما کان یرغب فیه أیّام عمره).
در این حال او به یاد این مطلب مىافتد که در دوران زندگى غالبا در برابر
حسودان قرار داشت؛ حسودانى مىخواستند اموال و ثروتها را به چنگ آورند و به او اجازه تملّک آنها را ندهند، ولى او با زیرکى و تلاش و فعالیّت، جلو آنها را گرفت و به آنها اجازه نداد ثروتهایى که مىبایست نصیب او بشود، به چنگ حسودانش بیفتد؛ ولى اکنون که سرنوشت خود و اموال خود را در آستانه مرگ مىبیند: «آرزو مىکند اى کاش این اموال به دست آن کس مىرسید که در گذشته به ثروت او غبطه مىخورد و بر آن حسد مىورزید (تا وبال جانش نگردد)». (و یتمنّى أنّ الّذی کان یغبطه بها و یحسده علیها قد حازها دونه!).
سپس امام علیه السّلام به بیان مرحله پایانى عمر و نقطه نهایى زندگى مىپردازد و با تعبیراتى تکان دهنده چنان ترسیمى از این مرحله مىکنند که هر شنوندهاى را تحت تأثیر قرار مىدهد؛ گویى خود را در آن حال مىبیند که مىخواهد با زندگى وداع گوید؛ مىفرماید: «سپس مرگ همچنان در وجود او پیشروى مىکند تا آنجا که گوشش همچون زبانش از کار مىافتد؛ به طورى که در میان خانوادهاش نه زبان براى سخن گفتن دارد، و نه گوش براى شنیدن». (فلم یزل الموت یبالغ فی جسده حتّى خالط لسانه سمعه، فصار بین أهله لا ینطق بلسانه، و لا یسمع بسمعه).
آرى! اعضاى اصلى او یکى بعد از دیگرى از کار مىافتد؛ نه زبان گویایى باقى مانده و نه گوش شنوایى. در این حال: «پیوسته به صورت خانوادهاش مىنگرد. حرکات زبانشان را مىبیند، ولى صداى آنان را نمىشنود!». (یردّد طرفه بالنّظر فی وجوههم، یرى حرکات ألسنتهم، و لا یسمع رجع کلامهم).
چه دردناک است که با چشم سخن گفتن آنها را مىبیند، ولى با گوش پیام آنها را نمىشنود. آنها مىکوشند با او ارتباطى برقرار کنند، ولى او قدرت بر ارتباط گرفتن با آنان را ندارد!
در ادامه مىافزاید: «سپس چنگال مرگ در او بیشتر فرو مىرود؛ چشمش نیز
همانند گوشش از کار مىافتد. (آرى چشم را براى همیشه فرو مىبندد) و روح او از بدنش براى همیشه خارج مىشود». (ثمّ ازداد الموت التیاطا(43) به، فقبض بصره کما قبض سمعه، و خرجت الرّوح من جسده).
«در این هنگام به صورت مردارى در میان خانوادهاش قرار مىگیرد که از نشستن نزد او وحشت مىکنند و از او فاصله مىگیرند (فریاد سوگواران بر مىخیزد؛) ولى نه مىتواند سوگوارانش را یارى دهد، و نه کسى را که او را صدا مىزند پاسخ گوید». (فصار جیفة بین أهله، قد أوحشوا من جانبه، و تباعدوا من قربه، لا یسعد باکیا، و لا یجیب داعیا).
«سرانجام او را به سوى گودالى در درون زمین حمل مىکنند؛ او را به دست عملش مىسپارند و براى همیشه از دیدارش چشم مىپوشند!». (ثمّ حملوه إلى مخطّ(44) فی الأرض، فأسلموه فیه إلى عمله، و انقطعوا عن زورته(45)).
سالیان دراز در میان خانوادهاش مىگفتند و مىخندیدند و مىجوشیدند و مىخروشیدند و دورى از یکدیگر را تحمّل نمىکردند؛ ولى بعد از فرا رسیدن مرگ یک ساعت ماندن در کنار او را تحمّل نخواهند کرد! گویى همیشه از آنها بیگانه و آنها نیز از او بیگانه بودهاند.
نکته
لحظه هولناک جان دادن
در طول زندگى انسان، لحظهاى دردناکتر و غم انگیزتر از لحظه جان دادن نیست.
لحظه پایان گرفتن آرزوها!
لحظه چشم پوشى از تمام فرآوردههاى زندگى!
لحظه جدا شدن از دوستان و بستگان و فرزندان!
لحظه وداع با دنیا و با هر چه در دنیاست!
و بالأخره لحظه انتقال به جهانى تازه که ممکن است آمیخته با مشکلات عظیم و پىآمدهاى بسیار دردناکى باشد.
امام علیه السّلام در خطبه بالا چنان ترسیمى از پایان زندگى و مرگ به صورت لحظه به لحظه فرموده است که هر خوانندهاى آن را در مقابل خود مجسّم مىبیند و در جریان شرایط هولناک آن قرار مىگیرد.
امام علیه السّلام با تعبیراتى تکان دهنده انسانهایى را که از این لحظه فوق العاده غمانگیز غافلند بیدار مىکند، تا قبل از فرا رسیدن زمانى که راه برگشت و جبران و تدارک نیست، به فکر خود باشند و زاد و توشه لازم را براى این سفر خوفناک و طولانى فراهم سازند.
اما نباید فراموش کرد گروهى از اولیاء اللّه و پاکان و نیکان هستند که بر چهره مرگ لبخند مىزنند و تنگاتنگ آن را در آغوش مىگیرند؛ چرا که معتقدند: مرگ تنها جامه رنگارنگى را از آنها مىگیرد و آنها جانى جاودان به دست مىآورند و به تعبیر دیگر: سکرات موت و حوادث هولناک لحظه جان دادن، بستگى به نیّت و عمل انسان دارد که مىتواند آن لحظه را به صورت دردناکترین لحظات عمر، یا زیباترین لحظات زندگى در آورد.
بخش پنجم
حتّى إذا بلغ الکتاب أجله، و الأمر مقادیره، و ألحق آخر الخلق بأوّله، و جاء من أمر اللّه ما یریده من تجدید خلقه، أماد السّماء و فطرها، و أرجّ الأرض و أرجفها، و قلع جبالها و نسفها، و دکّ بعضها بعضا من هیبة جلالته و مخوف سطوته، و أخرج من فیها، فجدّدهم بعد إخلاقهم، و جمعهم بعد تفرّقهم، ثمّ میّزهم لما یریده من مسألتهم عن خفایا الأعمال و خبایا الأفعال، و جعلهم فریقین: أنعم على هؤلاء و انتقم من هؤلاء.
ترجمه
این وضع (مرگ و میرهاى آدمى) همچنان ادامه مىیابد تا عمر جهان پایان گیرد و مقدّرات به انتها رسد، و آخرین مخلوقات به نخستین آنها ملحق گردد (و همه بمیرند) و فرمان خدا براى بازگشت مخلوقات که اراده کرده است صادر گردد. در این هنگام آسمان (کرات آسمانى) را به حرکت در مىآورد و از هم مىشکافد؛ زمین را به لرزه در آورده و به سختى تکان مىدهد؛ کوهها را از جا کنده، به هر سو پرتاب مىکند و آنها از هیبت جلال و خوف سطوتش به یکدیگر کوبیده شده، متلاشى مىگردند. (بعد از این انقلابهاى عظیم) خداوند تمام کسانى را که در دل خاک آرمیدهاند، بیرون مىآورد و پس از فرسودگى، نوسازى مىکند، و بعد از پراکندگى آنها را جمع مىنماید؛ سپس آنها را براى سؤال از اعمال مخفى و افعال پنهانى از هم جدا ساخته، به دو گروه تقسیم مىکند: به این گروه (نیکان و پاکان) نعمت مىبخشد و آن گروه (بدان) را مجازات مىکند.
شرح و تفسیر
رستاخیز انسانها
با توجّه به بحثهایى که امام علیه السّلام در قسمتهاى پیشین خطبه، در مورد زندگى پر غوغاى دنیاپرستان و سپس لحظات پایانى عمر انسان با تمام مشکلات طاقتفرسا و حوادث دردناکش کرد، در این بخش از خطبه به بحث از مرحله دیگرى مىپردازد و آن قیامت، رستاخیز و حساب و کتاب است و با این بخش، بحث را درباره سرنوشت انسان، کامل مىسازد و دورنماى گویا و آموزندهاى در پیش روى انسانها مىگذارد؛ به این منظور که تا فرصتى باقى است، بیدار شوند و صراط مستقیم را از جادههاى انحرافى بشناسند.
مىفرماید: «این وضع همچنان ادامه مىیابد، تا عمر جهان پایان گیرد و مقدّرات به انتها برسد و آخرین مخلوقات، به نخستین آنها، ملحق گردد (همه بمیرند) و فرمان خدا براى تجدید خلقت که اراده کرده است، صادر گردد». (حتّى إذا بلغ الکتاب أجله، و الأمر مقادیره، و ألحق آخر الخلق بأوّله، و جاء من أمر اللّه ما یریده من تجدید خلقه).
آرى! زندگى انسان در این دنیا هدف نهایى نیست، بلکه مقدّمهاى است براى زندگى در جهان دیگر، که جاودانى و مقصد نهایى خلقت است.
«در این هنگام آسمان (کرات آسمانى) را به حرکت در مىآورد و از هم مىشکافد؛ زمین را به لرزه در آورده، به سختى تکان مىدهد؛ کوهها را از جا کنده و به هر سو پرتاب مىکند، و آنها از هیبت جلال و خوف سطوتش به یکدیگر کوبیده شده، و متلاشى مىگردد!» (أماد(46) السّماء و فطرها، و أرجّ(47) الأرض و أرجفها(48)، و قلع
جبالها و نسفها(49)، و دکّ(50) بعضها بعضا من هیبة جلالته و مخوف سطوته).
به این ترتیب، انفجار عظیمى در آسمانها و زمین به وقوع مىپیوندد و جهان مادّه به طور کامل ویران مىشود و همانگونه که قرآن مىگوید، بر ویرانههاى آن جهان نوینى ایجاد مىشود که رستاخیز در آن واقع خواهد شد: ««یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ»؛ در آن روز که این زمین به زمینى دیگر و آسمانها به آسمانهاى دیگرى مبدّل مىشود و آنها (انسانها) در پیشگاه خداوند واحد قهّار ظاهر مىشوند».(51)
در واقع سخنان امام علیه السّلام در این جملههاى کوتاه و پر معنا بر گرفته از قرآن مجید است و عصاره چیزى است که در قرآن به صورت گسترده آمده است.
و درباره آسمان مىفرماید: ««إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ وَ إِذَا الْکَواکِبُ انْتَثَرَتْ»؛ هنگامى که آسمان از هم شکافته شود و ستارگان پراکنده شوند و فرود ریزند».(52)
و نیز در مورد زمین مىفرماید: ««إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا»؛ هنگامى که زمین به شدّت به لرزه در مىآید و کوهها درهم کوبیده مىشود و به صورت غبار پراکندهاى در مىآید».(53)
و نیز مىفرماید: ««یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ»؛ آن روز که زلزلههاى هولناک همه چیز را مىلرزاند و به دنبال آن دوّمین حادثه (صیحه عظیم محشر) رخ مىدهد».(54)
در ادامه این سخن مىفرماید: «بعد از این انقلابهاى عظیم و حوادث کوبنده و
هولناک، خداوند تمام کسانى را که در دل خاک آرمیدهاند، بیرون مىآورد و پس از فرسودگى نوسازى مىکند و بعد از پراکندگى آنها را جمع مىنماید». (و أخرج من فیها، فجدّدهم بعد إخلاقهم(55)، و جمعهم بعد تفرّقهم).
و این آغاز رستاخیز انسانهاست که همگى به حیات نوین باز مىگردند و وارد صحنه محشر مىشوند.
تعبیر به «جدّدهم» اشاره روشنى به معاد جسمانى و نوسازى انسانها و تکامل جسمى آنان در عرصه محشر است.
جمله «و جمعهم بعد تفرّقهم» ممکن است اشاره به اجتماع انسانها در صحنه محشر باشد و یا اشاره به جمع شدن ذرّات پراکنده هر انسانى براى تجدید حیات و مانعى ندارد که عبارت مذکور اشاره به هر دو معنا باشد.
در ادامه مىفرماید: «سپس آنها را براى سؤال از اعمال مخفى و افعال پنهانى از هم جدا ساخته، به دو گروه تقسیم مىکند: به این گروه نعمت مىبخشد و آن گروه را مجازات مىکند». (ثمّ میّزهم لما یریده من مسألتهم عن خفایا الأعمال و خبایا الأفعال، و جعلهم فریقین: أنعم على هؤلاء و انتقم(56) من هؤلاء).
تعبیر به «خفایا الأعمال و خبایا الأفعال» ممکن است اشاره به یک مطلب، یعنى: اعمال پنهانى بوده باشد و این احتمال نیز وجود دارد که «خفایا الأعمال» اشاره به اعمالى باشد که به صورت پنهان کارى، هر چند در دل اجتماع انجام داده مىشود و «خبایا الأفعال» اشاره به کارهایى باشد که در خلوتگاههاى پوشیده از نظر انجام
مىگیرد؛ زیرا «خبایا» جمع «خبیئه» به معناى شىء پنهان است. به هر حال چیزى از کارهاى ما بر خدا پنهان و پوشیده نیست، چرا که او در همه جا حضور دارد و تمام عالم محضر خدا است.
بخش ششم
فأمّا أهل الطّاعة فأثابهم بجواره، و خلّدهم فی داره، حیث لا یظعن النّزّال، و لا تتغیّر بهم الحال، و لا تنوبهم الأفزاع، و لا تنالهم الأسقام، و لا تعرض لهم الأخطار، و لا تشخصهم الأسفار. و أمّا أهل المعصیة فأنزلهم شرّ دار، و غلّ الأیدی إلى الأعناق، و قرن النّواصی بالأقدام، و ألبسهم سرابیل القطران، و مقطّعات النّیران، فی عذاب قد اشتدّ حرّه، و باب قد أطبق على أهله، فی نار لها کلب و لجب، و لهب ساطع، و قصیف هائل، لا یظعن مقیمها، و لا یفادى أسیرها، و لا تفصم کبولها. لا مدّة للدّار فتفنى، و لا أجل للقوم فیقضى.
ترجمه
اما اطاعت کنندگان را در جوار رحمت خویش پاداش عطا مىکند، و در سراى جاودانى خود براى همیشه جاى مىدهد. در سرایى که اقامت کنندگانش هرگز از آن کوچ نمىکنند. و حالاتشان دگرگون نمىشود. ترس و وحشتى به آنان روى نمىآورد، و بیمارى به وجودشان عارض نمىشود، خطرى به آنها متوجّه نمىگردد، و سفرها آنها را از دیار خود بیرون نمىراند.
و اما گناهکاران را در بدترین منزلگاه جاى مىدهد و دست آنها را با غل و زنجیر به گردنشان مىبندد، آن گونه که سرهایشان را به پاها نزدیک مىکند. لباسى از موادّ آتشزا و جامههایى از قطعههاى آتش بر آنها مىپوشاند. در عذابى که حرارتش
بسیار شدید و درش به روى آنها بسته است! آتشى پر هیجان که مىخروشد و زبانه مىکشد! شعلههایش فروزان، و صدایش هراسانگیز است. همیشه در آن اقامت دارند و براى آزادى اسیرانش غرامتى پذیرفته نمىشود، و زنجیرهایش گسسته نمىگردد! مدتى براى آن سرا تعیین نشده تا پایان گیرد و سرآمدى براى آن قوم وجود ندارد، تا به آخر رسد!
شرح و تفسیر
آخرین منزلگاه هستى
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه- که در واقع آخرین مرحله سیر انسان را بیان مىکند- اشاره به بخشى از پاداشهاى نیکوکاران و مجازاتهاى بدکاران فرموده، چنین مىگوید: «اما اطاعت کنندگان را در جوار رحمت خویش پاداش مىدهد و در سراى جاودانى خود آنان را براى همیشه جاى مىدهد». (فأمّا أهل الطّاعة فأثابهم بجواره، و خلّدهم فی داره).
سپس ویژگىهاى این سراى آخرت را در چند جمله کوتاه و پر معنا بر مىشمرد و مىفرماید: «سرایى که اقامت کنندگانش هرگز از آن کوچ نمىکنند و حالاتشان دگرگون نمىشود (و پیوسته مشمول نعمتهاى الهى هستند)». (حیث لا یظعن(57) النّزّال، و لا تتغیّر بهم الحال).
«ترس و وحشت به آنان روى نمىآورد و بیمارى به وجودشان نمىرسد؛ خطرى به آنها عارض نمىگردد و سفرها، آنها را از دیار خود بیرون نمىراند». (و لا تنوبهم الأفزاع(58)، و لا تنالهم الأسقام، و لا تعرض لهم الأخطار، و لا تشخصهم(59) الأسفار).
به این ترتیب، حوادث ناراحت کننده و عوارض نگرانىزا که در عالم دنیا پیوسته آرامش فکر انسان را بر هم مىزند و زندگانىهاى راحت را تحت تأثیر قرار مىدهد در آنجا وجود ندارد و همیشه خیال انسان راحت و آرامش او برقرار و زندگى او مملوّ از سرور و شادى است؛ نه خطرى آنها را تهدید مىکند و نه بیمارى و نه عوامل وحشتناک طبیعى همچون سیلها و زلزلهها و خشکسالىها و نه حوادث ناراحت کننده اجتماعى مانند ناامنىها، جنگها و کشمکشها.
تفاوت میان جمله: «لا یظعن النّزّال» با جمله: «و لا تشخصهم الأسفار». ممکن است از این نظر باشد که اوّلى اشاره به کوچهاى اجبارى باشد که انسان در دنیا گاهى مجبور به آن مىشود و به کلّى ترک وطن مىگوید و دومى اشاره به سفرهایى است که انسان در دنیا به حکم اجبار براى تأمین حاجات زندگى، مشکلات و رنج آن را پذیرا مىشود. در سراى آخرت هیچ یک از آنها وجود ندارد.
آرى! زندگى دنیا هر قدر راحت و پر نعمت باشد، به خاطر اینکه همواره در معرض این آفات است لذّت بخش و شیرین نیست؛ ولى زندگى سراى جاویدان به خاطر نبودن هر گونه عوامل نگرانى، شیرین شیرین است.
در اینجا ممکن است کسانى سؤال کنند که ما ارزش نعمتهاى این جهان را به خاطر لحظاتى که آنها را از دست مىدهیم درک مىکنیم؛ تا ظلمت شب را نبینیم ارزش روشنایى روز و آفتاب عالمتاب را نمىفهمیم و تا بیمارى دست ندهد ارزش نعمت سلامتى آشکار نمىشود؛ آیا نبودن عوارض و حوادثى که در بالا اشاره شد، سبب نمىشود که انسان در آنجا از درک لذّت نعمتها باز ماند.
در پاسخ این سؤال باید به دو نکته توجّه داشت: نخست اینکه، نعمتهاى سراى آخرت در تحوّل و تغییرند؛ یعنى پیوسته نعمتى جاى خود را به نعمتى دیگر مىدهد و هر روز مواهب جدیدى به آنها مىرسد و این دگرگونىهاى نشاط آفرین و لذّت
بخش یک نواختى را از بین مىبرد و ارزش آنها را آشکار مىسازد.
دیگر اینکه: آنچه لذّات دنیا را در کام انسان تلخ مىکند این است که پیوسته خطرات نعمتها را احاطه کرده و فکر سلب نعمت، همواره انسان را آزار مىدهد. امام علیه السّلام در عبارات بالا مىفرماید: این مشکل بزرگ درباره نعمتهاى آخرت وجود ندارد.
همانگونه که در قرآن مجید آمده است که از زبان بهشتیان به هنگام حمد و ستایش پروردگار مىگوید: ««وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ الَّذِی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ»؛ آنها مىگویند: ستایش براى خداوندى است که اندوه را از ما برطرف ساخت؛ زیرا پروردگار ما غفور و شکور است. خداوندى که به فضل خود ما را در این سراى جاویدان جاى داد که نه رنجى در آنجا به ما مىرسد و نه سستى و واماندگى».(60)
سپس امام علیه السّلام به شرح درد و رنجهاى اهل معصیت در سرایى دیگر پرداخته مىفرماید: «و اما گناهکاران را در بدترین منزلگاه جاى مىدهد و دست آنها را با غل و زنجیر به گردنشان مىبندد، آن گونه که سرهایشان را به پاها نزدیک مىکند!» (و أمّا أهل المعصیة فأنزلهم شرّ دار، و غلّ الأیدی إلى الأعناق، و قرن النّواصی بالأقدام)
این تعبیرات اشاره به چیزى است که در قرآن مجید آمده: ««إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ فِی الْحَمِیمِ ثُمَّ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ»؛ در آن هنگام که غل و زنجیرها بر گردن آنان قرار گرفته و آنها را مىکشند و در آب جوشان وارد مىکنند، سپس در آتش دوزخ افروخته مىشوند».(61)
در ادامه این سخن مىافزاید: «خداوند جامههایى از موادّ آتشزا و لباسهایى از قطعههاى آتش بر آنها مىپوشاند؛ در عذابى که حرارتش بسیار شدید است و درش
به روى آنها بسته است! آتشى پر هیجان که مىخروشد و زبانه مىکشد! شعلههایش فروزان و صدایش هراسانگیز است!». (و ألبسهم سرابیل القطران، و مقطّعات النّیران، فی عذاب قد اشتدّ حرّه، و باب قد أطبق على أهله، فی نار لها کلب(62) و لجب(63)، و لهب ساطع، و قصیف(64) هائل).
«قطران» در اصل به معناى مادّه قابل اشتعالى است شبیه نفت سیاه که سیاه و لزج و بدبوست و در قدیم به حیواناتى که مبتلا به «جرب» (نوعى بیمارى که مو و پشم با آن مىریزد) بودند مىمالیدند و معتقد بودند که این مادّه بیمارى را درمان مىکند. این مادّه چنان است که اگر شعله آتش به آن برسد شعلهور مىشود.
امام علیه السّلام مىفرماید: در آن روز پیراهنى از این مادّه بر دوزخیان مىپوشانند.
اوصافى که براى آتش دوزخ در این عبارات کوتاه و تکان دهنده ذکر شده، نشان مىدهد که آتشى فوق العاده سوزان است. شعلههایش به آسمان زبانه مىکشد و صداى هولناکش گوش را کر مىکند.
امام علیه السّلام در ادامه سخن مىفرماید: اضافه بر همه اینها، مشکل عظیم این است که: «گنهکاران همیشه در آن اقامت دارند و براى آزادى اسیرانش غرامتى پذیرفته نمىشود و زنجیرهایش گسسته نمىگردد؛ مدّتى براى آن سرا تعیین نشده تا پایان گیرد و سرآمدى براى آن قوم وجود ندارد تا به آخر رسد!». (لا یظعن مقیمها، و لا یفادى أسیرها، و لا تفصم(65) کبولها،(66) لا مدّة للدّار فتفنى، و لا أجل للقوم فیقضى).
اگر انسان یک لحظه این عذابهاى هولناک و شدید را در ذهن خود تصوّر کند، کافى است که او را از گناه باز دارد و هدف اصلى از شرح این عذابهاى الهى نیز همین است! مخصوصا در روایات اسلامى تأکید شده است که وقتى به آیات پاداشهاى شوقانگیز بهشت مىرسید، به آن فکر کنید و هر زمان به آیات هولناک عذاب مىرسید، توقّف کنید و در آن بیندیشید. امیر مؤمنان على علیه السّلام در خطبه «همّام» (خطبه 193) در توصیف پرهیزکاران مىفرماید: «فإذا مرّوا بآیة فیها تشویق رکنوا إلیها طمعا، و تطلّعت نفوسهم إلیها شوقا، و ظنّوا أنّها نصب أعینهم، و إذا مرّوا بآیة فیها تخویف أصغوا إلیها مسامع قلوبهم، و ظنّوا أنّ زفیر جهنّم و شهیقها فی أصول آذانهم؛ پرهیزکاران هنگام تلاوت قرآن هرگاه به آیهاى برسند که در آن تشویق باشد، با علاقه فراوان به آن روى آورند و روح و جانشان با شوق فراوان در آن سر مىکشد و آن را همواره نصب العین خود مىسازند و هر زمان به آیهاى برسند که در آن تخویف باشد، گوش دل خویش را براى شنیدن آن باز مىکنند و گویى صداى زوزه آتش جهنّم را در اعماق گوش خود احساس مىکنند».
نکته
برنامه عالى هدایت
بحث بسیار منظّم و منطقى و بیدارگر و هشدار دهنده که امام در این خطبه از آغاز تا به اینجا بیان فرموده، راستى نسخه هدایت و نجات انسانهاست.
نخست از اوصاف جمال و جلال خدا و قدرت عظیم و علم و احاطه او نسبت به هر چیز از جمله اعمال بندگان و همچنین عظمت جهان هستى شروع مىکند، تا سطح معرفت و ایمان را بالا ببرد و آماده پذیرش حق کند.
سپس از آفرینش اصناف ملائکه و عبادت آنها سخن مىگوید، تا نشان دهد
عبادت انسانها در برابر آن ناچیز است.
آنگاه به آفرینش انسان و نعمتهاى عظیم خدا پرداخته و دنیاپرستان را سخت مورد نکوهش قرار مىدهد و از دلبستگى به نعمتهاى زوال پذیر دنیا بر حذر مىدارد.
سپس از مرگ و پایان زندگى و سکرات موت و ندامت عمیق انسانهاى خطاکار در آستانه مرگ خبر مىدهد و چنان ترسیمى از آن در اذهان مجسّم مىکند که ارواح خفته را به شدّت تکان مىدهد و بیدار مىسازد.
و در پایان از پاداشهاى عظیم و دلانگیز نیکوکاران و مجازاتهاى سخت و وحشتناک بدکاران در قیامت پرده بر مىدارد، تا هر کس حساب کار خویش را بکند.
آرى! این طبیب بزرگ روحانى نسخهاى شفابخش براى بیمار دلان پیچیده که اگر بدان عمل کنند، بهبودى آنها قطعى است.
بخش هفتم
و منها فى ذکر النبیّ صلّى اللّه علیه و آله بخش دیگرى از این خطبه که درباره پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله سخن مىگوید:
قد حقّر الدّنیا و صغّرها و أهون بها و هوّنها، و علم أنّ اللّه زواها، عنه اختیارا، و بسطها لغیره احتقارا، فأعرض عن الدّنیا بقلبه، و أمات ذکرها عن نفسه، و أحبّ أن تغیب زینتها عن عینه، لکیلا یتّخذ منها ریاشا، أو یرجو فیها مقاما. بلّغ عن ربّه معذرا، و نصح لأمّته منذرا، و دعا إلى الجنّة مبشّرا، و خوّف من النّار محذّرا.
ترجمه
پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله دنیا را بسیار حقیر و کوچک مىشمرد و آن را خوار و بىمقدار مىدانست، و در دیدگاه دیگران نیز تحقیرش مىنمود، او مىدانست خداوند براى احترام و گرامى داشت وى، دنیا را از او گرفته و به خاطر حقارتش آن را براى دیگران گسترده ساخته است! (و به این ترتیب، پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله) با قلب و روح خود از دنیا روى گردان شد و یاد آن را براى همیشه در دل خود میراند، و دوست مىداشت که زینتهاى آن از پیش چشمش پنهان و دور شود، تا از آن لباس فاخرى تهیّه نکند، و یا اقامت در آن را آرزو ننماید. او در تبلیغ احکام الهى به بندگان براى قطع عذر و اتمام حجّت اصرار ورزید، و امّت خویش را از عذاب خدا بیم داد و نصیحت کرده، آنها را به سوى بهشت دعوت نمود و بشارت داد و از آتش دوزخ بر حذر داشت.
شرح و تفسیر
زهد پیامبر خدا
در این بخش از خطبه امام علیه السّلام به ذکر اوصاف والاى پیامبر و بىاعتنایى او نسبت به زرق و برق دنیا مىپردازد تا نمونهاى جامع و الگویى کامل براى بحثهاى پیشین این خطبه باشد و نشان دهد چگونه یک انسان مىتواند در پرتو ایمان و آگاهى و عمل صالح از خطرات دنیاپرستى در امان بماند. مىفرماید: «او دنیا را بسیار حقیر و کوچک مىشمرد و آن را خوار و بىمقدار مىدانست و در دیدگاه دیگران نیز تحقیرش مىنمود!» (قد حقّر الدّنیا و صغّرها، و أهون بها و هوّنها).
این تعبیرات اشاره روشنى به مقام زهد پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله است؛ زیرا کسى که دنیا را حقیر بداند و حقارت آن را به دیگران نیز توصیه کند، به یقین وابستگى و دلبستگى به دنیا نخواهد داشت! چرا که شىء حقیر و بىمقدار، ارزشى ندارد که عقل او را برباید و قلب او را به خود جذب کند.
سپس در تأکید این معنا مىافزاید: «و مىدانست که خداوند براى احترام و گرامى داشت او، دنیا را از وى گرفته و به خاطر حقارتش آن را براى دیگران گسترده ساخته است!» (و علم أنّ اللّه زواها(67) عنه اختیارا(68)، و بسطها لغیره احتقارا).
این سخن شبیه چیزى است که خداوند در سوره زخرف بیان فرموده است: ««وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَرُونَ وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَیْها یَتَّکِؤُنَ وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ کُلُّ ذلِکَ لَمَّا مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ»؛ اگر (تمکّن کفار از مواهب مادى)
سبب نمىشد که همه مردم امّت واحد (گمراهى) شوند، ما براى کسانى که به (خداوند) رحمان کافر مىشدند، خانههایى قرار مىدادیم با سقفهایى از نفره و نردبانهایى که از آن بالا روند و براى خانههایشان درها و تختهایى (زیبا و نقرهاى) قرار مىدادیم که بر آن تکیه کنند و انواع زیورها؛ ولى تمام اینها بهره زندگى دنیا است، و آخرت نزد پروردگار از آن پرهیزکاران است».(69)
سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن مىافزاید: «پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با قلب و روح خود از دنیا روى گردانید و یاد آن را (براى همیشه) در دل خود میراند، و دوست مىداشت که زینتهاى آن از پیش چشمش پنهان و دور شود؛ تا از آن لباس فاخرى تهیّه نکند و یا اقامت در آن را آرزو ننماید». (فأعرض عن الدّنیا بقلبه، و أمات ذکرها عن نفسه، و أحبّ أن تغیب زینتها عن عینه، لکیلا یتّخذ منها ریاشا، أو یرجو فیها مقاما).
تعبیر به «ریاش» که هم به معناى مفرد و هم به معناى جمع آمده است، اشاره به لباسهاى فاخر است و در اصل از مادّه «ریش» به معناى «پرهاى پرندگان» گرفته شده و این تعبیر مىتواند اشاره به همه زرق و برقهاى دنیا باشد که یکى از آنها لباسهاى فاخر است.
این نخستین ویژگى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله بود که هرگز فریفته دنیا و زرق و برق آن نشد و خود را اسیر دنیاى مادّى و مواهب زودگذر آن نکرد.
ویژگى دوّم وظیفه تبلیغ رسالت و رساندن فرمان خدا به همه بندگان بود که براى آن نهایت مجاهدت را فرمود. همانگونه که امام علیه السّلام در ادامه این سخن مىفرماید: «در تبلیغ احکام الهى به بندگان براى قطع عذر و اتمام حجّت اصرار ورزید، و امّت خویش را از عذاب خدا بیم داد، و نصیحت کرد، و آنها را به سوى
بهشت دعوت نمود و بشارت داد و از آتش دوزخ بر حذر داشت!». (بلّغ عن ربّه معذرا، و نصح لأمّته منذرا، و دعا إلى الجنّة مبشّرا، و خوّف من النّار محذّرا).
به یقین اگر پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در مرحله اوّل شکست مىخورد و فریفته زرق و برق دنیا و ناز و نعمت آن مىگشت، هرگز نمىتوانست حقّ مرحله دوم یعنى ابلاغ رسالتهاى الهى را انجام دهد. اسیر دنیا و نفس کجا و رساندن پیامهاى الهى کجا!
در حدیثى از امام صادق علیه السّلام مىخوانیم که خداوند به موسى بن عمران فرمود: «یا موسى! إنّ الدّنیا دار عقوبة عاقبت فیها آدم عند خطیئته، و جعلتها ملعونة، ملعون ما فیها إلّا ما کان لی. یا موسى إنّ عبادی الصّالحین زهدوا فی الدّنیا بقدر علمهم، و سائر الخلق رغبوا فیها بقدر جهلهم؛ اى موسى! دنیا دار کیفر و مجازات است. من آدم را به خاطر خطایش در آن مجازات کردم و دنیا را ملعون و نفرین شده قرار دادم. هر چه در دنیاست ملعون است مگر آنچه براى من (و در طریق طاعت و رضاى من) باشد. اى موسى! بندگان صالح من به مقدار علم و آگاهیشان در مورد دنیا زهد پیشه کردند و سایر مردم به اندازه جهلشان به آن علاقمند شدند».(70)
نکته
شرط اصلى رهبرى پیشوایان
مهمترین مشکلى که رهبران و پیشوایان و رؤساى جمعیتها دارند، گرفتار شدن در چنگال مواهب مادّى و زرق و برق دنیاست و همین امر سبب مىشود که افراد ناصالح را به خاطر منافع مادّى خود، بر صالحان مقدّم بشمرند و ظلم و ستمکارى را که حافظ منفعت آنها باشد بر عدل و داد ترجیح دهند. همه چیز را با معیار منافع مادّى بسنجند و ضابطههاى الهى و عقلانى و انسانى را در پاى منافع زودگذر دنیوى قربانى کنند.
به همین دلیل، امام علیه السّلام مهمترین چیزى را که در این فراز از خطبه درباره پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله ذکر مىکند، حقارت و کوچکى دنیا در نظر اوست حقارتى که سبب شد تمام زرق و برقهاى دنیا را نادیده بگیرد و یاد آن را از صحنه ذهن خویش محو کند.
قرآن مجید بارها درباره پیامبران بزرگ الهى و شخص پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله مىگوید: آنها با صراحت به مردم مىگفتند که ما از شما اجر و مزدى هرگز مطالبه نمىکنیم و زندگى آنها همچون زندگى افراد مستضعف بود و همین امر سبب مىشد که حق و عدالت را درباره همه اجرا کنند و از ثروتمندان خودخواهى که همه کس و همه چیز را مىخواهند با پول و ثروت در اختیار بگیرند، نهراسند و در برابر آنان تسلیم نشوند.
زندگى گسترده و مرفّه و پر زرق و برق، هزینه سنگینى دارد و این هزینه جز از طریق مماشات و سازشکارى با ثروتمندان و ارباب زر و زور حاصل نمىشود و مىدانیم این امر دشمن واقعى حقّ و عدالت یا به تعبیر دیگر: مدیریّت پاک و صالح است.
این سخن را با حدیثى درباره زهد و بىاعتنایى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله پایان مىدهیم. امام صادق علیه السّلام مىفرماید: «مردى خدمت پیامبر آمد در حالى که پیامبر روى حصیرى استراحت کرده بود و ناهموارىهاى حصیر در جسم پیامبر اثر گذاشته بود و متّکایى از لیف خرما داشت که اثر آن هم در صورت مبارکش آشکار بود. آن مرد عرب از روى محبّت دست بر بدن پیامبر مىکشید و مىگفت: «کسرى و قیصر هرگز به چنین امورى راضى نمىشوند! آنها بر صریر و دیباج مىخوابند و تو بر این حصیر». پیامبر فرمود: به خدا سوگند! من بهتر از آنها هستم و نزد خدا (با این زندگى
ساده) گرامىترم؛ مرا با دنیا چکار؟! سپس افزود: «إنّما مثل الدّنیا کمثل راکب مرّ على شجرة و لها فیء فاستظلّ تحتها، فلمّا أن مال الظّلّ عنها ارتحل فذهب و ترکها؛ مردم دنیا همانند سوارى هستند که در بیابان به درختى که سایه دارد مىرسد و در سایه آن مىآرامد، هنگامى که سایه برگشت کوچ مىکند و مىرود و آن درخت را ترک مىکند».(71)
بخش هشتم
نحن شجرة النّبوّة، و محطّ الرّسالة، و مختلف الملائکة، و معادن العلم، و ینابیع الحکم، ناصرنا و محبّنا ینتظر الرّحمة و عدوّنا و مبغضنا ینتظر السّطوة.
ترجمه
ما درخت پر بار نبوّت و جایگاه رسالت و محلّ آمد و شد فرشتگان و معادن علم و چشمه سارهاى حکمتیم، یاوران و دوستداران ما در انتظار رحمت حقّند، و دشمنان کینهتوز ما باید در انتظار مجازات باشند.
شرح و تفسیر
شاخههاى درخت پربار نبوّت
امام علیه السّلام این خطبه را بعد از ذکر اوصاف پیامبر با ذکر اوصافى از اهل بیت پایان مىدهد و رعایت فصاحت و بلاغت را با این حسن ختام به سر حدّ کمال مىرساند. مىفرماید: «ما درخت پر بار نبوّت و جایگاه رسالت و محلّ رفت و آمد فرشتگان و معادن علم و چشمه سارهاى حکمتیم». (نحن شجرة النّبوّة، و محطّ الرّسالة، و مختلف(72) الملائکة، و معادن العلم، و ینابیع الحکم).
تعبیر به «شجره»، اشاره به این است که نبوّت همچون درخت پربارى است که
داراى شاخهها و فروع مختلفى است. ریشه و ساقه آن، پیغمبر اکرم و فرزندان او، شاخ و برگهاى آن و هدایت مردم به سوى خدا، میوه این درخت است.
در تعبیر دوم، خاندان نبوّت را به بارانداز و فرودگاهى تشبیه مىکند که رسالت، در آن از سوى خدا نزول پیدا کرده است و در تعبیر سوم، خانه پیامبر را مرکز رفت و آمد فرشتگان الهى مىشمرد و على علیه السّلام و فرزندانش کسانى هستند که در این خانه و خانواده، پرورش یافتهاند و طبعا آثار و برکات وحى در آنها پرتو افکن مىباشد.
واژه «ملائکه» در اینجا ممکن است که اشاره به فرشتگان وحى باشد (جبرئیل و همراهانش) که بر پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نازل مىشدند؛ یا اشاره به معناى اعمّى باشد که سایر فرشتگانى را که به عنوان خدمت یا بشارت در این خانواده رفت و آمد داشتهاند، شامل شود و در هر حال، منظور این نیست که فرشته وحى بر غیر پیامبر نازل مىشده است.
تفاوت «شجرة النّبوّة» و «محطّ الرّسالة» از این نظر است که پیامبر داراى دو مقام بود: مقام نبوّت، که همان خبر دادن از سوى خداست و مقام رسالت، که تبلیغ آن است.
یا به تعبیر دیگر: نبىّ مأمور ابلاغ است و رسالت معمولا توأم با امامت و رهبرى و اجرا مىباشد.
و منظور از «معادن علم» آن است که امامان اهل بیت علیه السّلام وارث علوم پیامبر و حافظ کتاب و سنّت بودند. در شأن نزول آیه شریفه ««وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ»؛ گوش شنوا این پیامها را در خود نگه مىدارد»(73) در روایات متعدّدى که در منابع فراوانى از اهل سنّت نقل شده، آمده است که پیغمبر اکرم فرمود: «سألت ربّی أن یجعلها أذن علىّ؛ از پروردگارم تقاضا کردم که این گوش شنوا را گوش على علیه السّلام قرار دهد» و به دنبال این
دعا على علیه السّلام مىفرمود: «ما سمعت من رسول اللّه شیئا فنسیته؛ من هیچ سخنى را بعد از آن از رسول خدا نشنیدم که فراموش کنم؛ بلکه همیشه آن را به خاطر داشتم».(74)
حدیث «علىّ مع القرآن، و القرآن مع علىّ؛ على همواره با قرآن است و قرآن با على است».(75) و همچنین حدیث «أنا مدینة العلم و علىّ بابها؛ من شهر علمم و علىّام در است»(76) از احادیث معروفى است که در کتب شیعه و اهل سنّت وارد شده و همه گواه بر این است که این خانواده، معادن علم و سرچشمههاى حکمت بودهاند.
تفاوت «معادن» و «ینابیع» از این نظر است که «معدن» چیزى است که معمولا مردم به سراغ آن مىروند و از آن بهره مىگیرند؛ ولى «ینابیع» (به معناى چشمهها) چیزى است که مىجوشد و به سوى مردم سرازیر مىشود.
امام علیه السّلام در پایان این سخن مىفرماید: «یاور و دوستدار ما در انتظار رحمت حقّ است و دشمن کینهتوز ما در انتظار مجازات حق است». (ناصرنا و محبّنا ینتظر الرّحمة، و عدوّنا و مبغضنا ینتظر السّطوة(77)).
این سخن بدان معنا نیست که آنها چنین انتظارى را واقعا دارند؛ بلکه به این معناست که باید منتظر چنین عاقبت شومى باشند و در واقع نوعى تهدید به عذاب الهى است، در دنیا و آخرت.
1) سند خطبه: در «مصادر نهج البلاغه» آمده است که مرحوم «سیّد رضى» این خطبه را به صورت گزینش از خطبه معروف به «الزهراء» گرفته است. از کسانى که قبل از «سیّد رضى» مىزیستهاند و این خطبه را در کتاب خود آوردهاند «ابن عبد ربّه مالکى» در «عقد الفرید» است. «زمخشرى» و «آمدى»، بخشهایى از این خطبه را بعینه ذکر کردهاند. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 235).
2) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 7، صفحه 202.
3) سوره نحل، آیه 49.
4) سوره بقره، آیه 255.
5) سوره فاطر، آیه 15.
6) سوره آل عمران، آیه 26.
7) «لم تر» فعل و «ک» مفعول آن است و فاعل آن «العیون» مىباشد. یعنى: چشمها تو را نمىبیند.
8) «یفلت» از مادّه «افلات» به معناى رهایى یافتن ناگهانى، یا فرار کردن است و حدیث معروف «عمر» که در کتب شیعه و اهل سنّت آمده و «ابن منظور» در «لسان العرب» نیز در لغت «فلت» آن را نقل مىکند، از همین باب است. مىگوید: «إنّ بیعة أبی بکر کانت فلتة وقى اللّه شرّها؛ بیعت ابى بکر ناگهانى (و بدون مطالعه) بود، که خداوند شرّ آن را برطرف ساخت. (و جنجال و درگیرى واقع نشد)».
9) «محیص» از مادّه «حیص» (بر وزن حیف) به معناى بازگشت و عدول و کنارهگیرى کردن از چیزى است و از آنجا که «محیص» اسم مکان است، این کلمه به معناى قرارگاه، یا پناهگاه آمده است.
10) از منابع لغت نیز استفاده مىشود که «سرّ» چیزى است که انسان آن را مخفى مىکند، ولى غیب هر چیزى است که از چشم و حسّ ما پوشیده است.
11) سوره کهف، آیه 48.
12) سوره غافر، آیه 57.
13) «أسبغ» از مادّه «إسباغ» به معناى فراوان ساختن است.
14) بنابر آنچه در بالا آمده «من» به اصطلاح «تبعضیّه» است و اشاره به بخشى از مخلوقات عظیم خداوند است که در فراز سابق این خطبه آمده است.
15) وسائل الشیعه، جلد 11، صفحه 164، ابواب جهاد نفس، باب 9، حدیث 2.
16) «مهین» از مادّه «مهانت» به معناى حقارت و پستى است و «ماء مهین» اشاره به آب منى است که هم از نظر مقدار ناچیز است و هم از نظر ارزش ظاهرى.
17) «یتشعّبهم» از مادّه «تشعّب» به معناى پراکندگى است و «شعبه» به معناى شاخه و فرعى است که از اصل جدا شود.
18) «ریب» به معناى هر گونه شکّ و تردیدى است که سرانجام پرده از روى آن برداشته مىشود و «منون» به معناى حوادث روزگار یا مرگ است. بنابر این، «ریب المنون» به معناى حوادث و مرگ و میرهایى است که گذشت زمان آن را آشکار خواهد ساخت.
19) سوره حجر، آیه 29.
20) «زروا» از مادّه «زرى» (بر وزن سعى) به معناى عیب گرفتن، یا توبیخ و سرزنش کردن است و «ازراء» نیز به همین معناست.
21) مرحوم علّامه مجلسى در جلد 68 بحار الانوار، صفحه 23، حدیث فوق را از پیامبر اکرم ضمن توضیحات خود براى بعضى از احادیث، بیان فرموده است.
22) سوره بقره، آیه 30.
23) «مأدبة» (به ضمّ دال و به فتح آن) به معناى طعام و غذایى است که براى مجلسى فراهم مىشود و میهمانها را به سوى آن دعوت مىکنند و در اصل از مادّه «ادب» به معناى دعوت کردن گرفته شده و به کارهاى خوب و رعایت آن «ادب» مىگویند، چون مردم به سوى آن دعوت شدهاند.
24) «جیفه» به معناى مردار، در اصل از مادّه «جیف» (اجوف یایى) به معناى گندیدن مىباشد. لذا هر چیز تنفّر آمیز را به «جیفه» تشبیه مىکنند و تشبیه دنیاى مادّى و آلوده به «جیفه» در خطبه بالا از همین روست.
25) «عشق» از مادّه «عشق» (بر وزن فکر) به معناى علاقه شدید به چیزى است و «عشقه» (بر وزن ثمره) به معناى درختى است که سبز و با طراوت مىشود، سپس چیزى نمىگذرد که باریک و زرد مىگردد.بعضى گفتهاند: عشق در اصل از همین مادّه گرفته شده است؛ زیرا عاشق را لاغر و پژمرده مىکند.
26) «أعشى» از مادّه «عشو» (بر وزن خشم) به معناى ضعف چشم و ناتوانى آن است و گاه به معناى شب کورى تفسیر شده است.
27) شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانى، جلد 3، صفحه 63.
28) «غرّه» به معناى غفلت، از مادّه «غرور» که به معناى فریب و نیرنگ است، گرفته شده. زیرا فریب، انسان را غافلگیر مىکند.
29) «إقاله» از مادّه «قیل» (بر وزن سیل) به معناى فسخ کردن معامله و مانند آن است و گاه گفتهاند که: معناى اصلى آن نجات دادن کسى از سقوط است و در خطبه مورد بحث به معناى عفو خداوند از گناهان بنده آمده است و خواب نیم روز را از این جهت «قیلوله» مىگویند که موجب آرامش است. و همان گونه که فسخ کردن معامله کسى که از معامله پشیمان شده است، مایه آرامش و راحتى اوست.
30) بحار الانوار، جلد 70، صفحه 158.
31) غرر الحکم، شماره 6314.
32) کنزز العمّال، حدیث 6999.
33) همان مدرک، حدیث 7002.
34) کنز العمّال، جلد 1، صفحه 433، حدیث 1772.
35) کافى، جلد 2، صفحه 83، حدیث 3، باب العبادة.
36) بحار الانوار، جلد 22، صفحه 341.
37) بحار الانوار، جلد 67، صفحه 253.
38) شرح ابن میثم، جلد 3، صفحه 164.
39) «أغمض» از مادّه «غمض» (بر وزن نبض) در اصل به معناى قرار گرفتن پلکهاى چشم بر روى یکدیگر است. سپس به هر گونه تساهل و تغافل و چشم پوشى اطلاق شده است.
40) «عبء» به معناى ثقل و سنگینى است و ریشه اصلى آن «عبء» (بر وزن فرد) به معناى مهیّا ساختن است.
41) «رهون» جمع «رهن» به معناى گروگان و محبوس شدن هر چیزى است و آن وثیقهاى است که معمولا در برابر وام داده مىشود که تا وام پرداخت نشود وثیقه آزاد نخواهد شد و جمله «و المرء قد غلقت رهونه بها» اشاره به این است که تمام وثیقههاى معنوى وجود انسان گویى گروگان اموال او مىشود؛ اموالى که حلال و حرام در آن به هم آمیخته است. سعادت انسان، نجات او و سرنوشت آینده او همه در گرو آن است.
42) «أصحر» به معناى خارج شدن به سوى صحراست و چون در بیابان همه چیز ظاهر و آشکار مىشود به خلاف کوچهها و پس کوچههاى شهر، این واژه به معناى اظهار و آشکار ساختن آمده است.
43) «التیاط» از مادّه «لیط» (بر وزن لیل) به معناى چسبیدن و آمیختن به چیزى است.
44) «مخطّ» به معناى شکاف و گودال است و به قبر نیز اطلاق مىکنند؛ زیرا قبلا خطّى مىکشند، سپس آن را مىشکافند.
45) «زوره» از مادّه «زیارت» و به همان معناست.
46) «أماد» از مادّه «مید» (بر وزن صید) به معناى تحرّک و اضطراب است؛ بنابر این «أماد» به معناى به حرکت در آوردن، توأم با تکان دادن است.
47) «أرجّ» از مادّه «رجّ» (بر وزن حجّ) گرفته شده که به معناى حرکت دادن شدید است.
48) «أرجف» از مادّه «رجف» (بر وزن کشف) به معناى اضطراب و لرزه شدید است و اخبار فتنهانگیز را از آن جهت «اراجیف» گویند که مایه اضطراب جامعه است.
49) «نسف» از مادّه «نسف» (بر وزن حذف) در اصل به معناى ریختن دانههاى غذایى در غربال و تکان دادن و باد دادن آن است تا پوست از دانه جدا شود. در اینجا به معناى متلاشى و خرد کردن کوههاست.
50) «دکّ» در اصل به معناى زمین صاف و هموار است و از آنجا که براى صاف کردن زمین ناهموار باید آن را درهم کوبید، این واژه در بسیارى از موارد به معناى کوبیدن شدید به کار مىرود.
51) سوره ابراهیم، آیه 48.
52) سوره انفطار، آیات 1- 2.
53) سوره واقعه، آیات 4- 6.
54) سوره نازعات، آیات 6- 7.
55) «إخلاق» از ریشه «خلق» (بر وزن شفق) به معناى کهنه شدن است.
56) «إنتقم» از مادّه «نقمت» (بر وزن نعمت) در اصل به معناى کیفر دادن و مجازات کردن است و گاه به معناى تلافى کردن توأم با کینه جویى آمده است؛ ولى در خطبه بالا و مواردى که در قرآن به کار رفته است، همان معناى مجازات کردن را دارد.
57) «یظعن» از مادّه «ظعن» به معناى کوچ کردن است.
58) «أفزاع» جمع «فزع» به معناى ترس و وحشت است.
59) «تشخص» از مادّه «إشخاص» به معناى بیرون کردن از منزلى به منزل دیگر است.
60) سوره فاطر، آیات 34- 35.
61) سوره غافر، آیات 71- 72.
62) «کلب» از مادّه «کلب» (بر وزن جلب) در اصل به معناى فشار آوردن بر اسب به وسیله مهمیز است تا به سرعت حرکت کند؛ سپس این واژه به هر نوع شدّتى استعمال شده.
63) «لجب» (معناى مصدرى و اسم مصدرى دارد) به معناى سر و صداست.
64) «قصیف» به معناى صداى شدید است.
65) «تفصم» از مادّه «فصم» (بر وزن نظم) به معناى شکستن چیزى بدون جدا شدن است؛ هر چند گاهى در موارد جدا شدن اجزاء به کار مىرود.
66) «کبول» جمع «کبل» (بر وزن طبل) به معناى قید و بند است.
67) «زوى» از مادّه «زىّ» (بر وزن طىّ) به معناى جمع کردن و گرفتن و بردن و دور کردن است و در عبارت فوق به همان معناى دور کردن مىباشد.
68) «اختیار» در اینجا به معناى برگزیدن و گرامى داشتن است، در مقابل «احتقار» که به معناى حقیر و خوار شمردن است.
69) سوره زخرف، آیات 33- 35.
70) کافى، جلد 2، صفحه 317، حدیث 9.
71) بحار الانوار، جلد 16، صفحه 283.
72) «مختلف» از مادّه «اختلاف» که در اینجا به معناى رفت و آمد است. بنابر این «مختلف» یعنى محلّ رفت و آمد.
73) سوره حاقّه، آیه 12.
74) براى آگاهى از منابع حدیث مىتوانید به جلد 9 پیام قرآن، صفحه 359 به بعد و بحار الانوار، جلد 35، صفحه 326- 331 مراجعه کنید.
75) الغدیر، جلد 3، صفحه 178 و 180.
76) به کتاب الغدیر، جلد 6، صفحه 61- 80 مراجعه شود.
77) «سطوه» در اصل به معناى پریدن بر روى کسى و مقهور ساختن اوست و از آنجا که یکى از لوازم آن مجازات کردن است، در خطبه بالا و مانند آن به این معنا به کار رفته است.