و من خطبة له علیه السّلام
و فیها یبیّن فضل الاسلام و یذکر الرّسول الکریم، ثمّ یلوم اصحابه
امام علیه السّلام در این خطبه مزایاى اسلام را بیان کرده و به فضایل پیامبر صلّى اللّه علیه و آله اشاره مىکند، سپس یارانش را (به خاطر خلافهایى که مرتکب شدهاند) مورد سرزنش قرار مىدهد.
خطبه در یک نگاه
همان گونه که از عنوان خطبه روشن شد، این خطبه از سه بخش تشکیل یافته:
بخش اوّل، از اهمیّت اسلام و برکات آثار آن سخن مىگوید و انگشت روى نکات دقیقى روى این زمینه مىگذارد.
در بخش دوّم، نخست از شخصیّت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در عباراتى کوتاه و پر معنا بحث مىکند. سپس با دعاهاى پر محتوایى به پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و همه مؤمنین، این بخش را پایان مىدهد.
در بخش سوم، یاران خود را مورد سرزنش قرار مىدهد که با این همه نعمتها و مواهب الهى که به شما داده شده است، چرا تماشاگر ظلم و فساد شدهاید! چرا به ظالمان اجازه مىدهید که رشته حکومت شما را به دست گیرند و هر کارى خواستند انجام دهند.
در بعضى از روایات آمده است که شخصى از امیر مؤمنان على علیه السّلام از ویژگىهاى اسلام و ایمان و کفر و نفاق سؤال کرد و حضرت این خطبه را در پاسخ او بیان فرمود و در روایت دیگرى از «اصبغ بن نباته» نقل شده است که: امیر مؤمنان على علیه السّلام این خطبه را در خانه، یا در «دار الاماره» بیان فرموده؛ سپس دستور داد آن را بنویسند و بر مردم بخوانند.(2)
بخش اوّل
الحمد للّه الّذی شرع الإسلام فسهّل شرائعه لمن ورده، و أعزّ أرکانه على من غالبه، فجعله أمنا لمن علقه، و سلما لمن دخله، و برهانا لمن تکلّم به، و شاهدا لمن خاصم عنه، و نورا لمن استضاء به، و فهما لمن عقل، و لبّا لمن تدبّر، و آیة لمن توسّم، و تبصرة لمن عزم، و عبرة لمن اتّعظ، و نجاة لمن صدّق، و ثقة لمن توکّل، و راحة لمن فوّض، و جنّة لمن صبر، فهو أبلج الماهج، و أوضح الولائج؛ مشرف المنار، مشرق الجوادّ، مضیء المصابیح، کریم المضمار، رفیع الغایة، جامع الحلبة، متنافس السّبقة، شریف الفرسان. التّصدیق منهاجه، و الصّالحات مناره، و الموت غایته، و الدّنیا مضماره، و القیامة حلبته، و الجنّة سبقته.
ترجمه
ستایش مخصوص خداوندى است که اسلام را تشریع کرد، راههاى ورود به آن را آسان ساخت. و ارکانش را در برابر کسانى که به ستیز بر مىخیزند، استوار نمود. و آن را براى کسانى که دست به دامنش زنند، پناهگاه امنى قرار داد. براى آنها که به حریمش گام نهند، وسیله سلامت و صلح؛ و براى آنها که از منطقش پیروى کنند، دلیل و برهان روشن؛ و براى آنها که از آن دفاع کنند، گواه (آشکار). اسلام براى کسانى که از آن روشنایى بجویند نور است و براى آنها که آن را درک کنند، مایه فهم و شعور؛ و براى کسانى که تدبّر کنند، سرچشمه عقل است. اسلام براى کسانى که
جستجوگر و تیز بین باشند نشانه (هدایت) است و براى آنها که عزم بر درک حقیقت دارند، مایه بصیرت؛ و براى آنها که اندرز پذیرند، درس عبرت. اسلام براى آنها که تصدیقش کنند، مایه نجات است و براى آنها که بر آن توکّل و تکیه نمایند، وسیله اطمینان؛ و براى کسانى که کار خود را به آن واگذارند، موجب راحت و آسایش؛ و براى آنها که (در راهش) صبر و استقامت به خرج دهند، سپرى است (محکم.)، راههایش واضحترین راهها، ورودىهایش آشکارترین ورودىها، نشانههایش مرتفع، و جادههایش روشن، و چراغهایش پر نور است. میدان تمرین اسلام پاک و پاکیزه؛ نقطه پایانى مسابقه، بلند و رفیع؛ اسبهاى این میدان، اصیل و آماده؛ جایزه مسابقه دهندگان، بسیار عالى؛ و سوارکاران آن، مردمى شریفند.
تصدیق و یقین، راه رسیدن به اسلام است؛ و نشانه آن، اعمال صالح. پایان این مسابقه، مرگ است و دنیا میدان تمرین و قیامت میدان مسابقه؛ و بهشت جایزه آن است!
شرح و تفسیر
ویژگىهاى ارزشمند اسلام
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به امتیازات مهمّ اسلام و ویژگىهاى پر ارزش آن در ضمن 26 جمله کوتاه و پر معنا، اشاره فرموده است و همان گونه که در «خطبه در یک نگاه» آمد، این خطبه را در جواب کسى بیان فرمود که از ویژگىهاى اسلام و کفر و ایمان و نفاق سؤال کرده بود و دستور داد در مسجد براى همه مردم بخوانند.
در آغاز، از حمد و ثناى الهى شروع مىکند و مىفرماید: «ستایش مخصوص خداوندى است که اسلام را تشریع فرمود و راههاى ورود به آن را آسان ساخت». (الحمد للّه الّذی شرع الإسلام فسهّل شرائعه لمن ورده).
مىدانیم «شریعت» به معناى راهى است که از کناره نهرهاى بزرگ به سوى آب مىگشایند، تا مردم بتوانند به آسانى از آب استفاده کنند. در اینجا امام علیه السّلام اسلام را به نهر عظیم پر برکتى تشبیه نموده و طرق وصول به آن را آسان معرّفى کرده است.
هم اسلام آوردن آسان است و خالى از هر گونه تشریفات؛ زیرا کافى است انسان شهادتین را از صمیم قلب بر زبان جارى کند تا از صف کفر و نفاق خارج گردد و در صفوف مؤمنین و مسلمین قرار گیرد و هم برنامههاى اسلام را آسان قرار داده؛ با ادّله «لا ضرر» و «نفى حرج» هر گونه ضرر و تکلیف سنگین و طاقتفرسا را از دوش انسانها برداشته! اصل را بر «برائت» گذاشته و دستور داده فعل دیگران را حمل بر صحّت کنند. هر گونه اکراه و اجبار را مردود شمرده و کلیّه قراردادهایى که با اکراه و اجبار صورت مىگیرد، باطل اعلام کرده. واجبات را تا آن جا لازم العمل شمرده که موجب مشقّت و عسر و حرج نشود و پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در یک کلمه فرموده است: «بعثت إلیکم بالحنیفیّة السّمحة السّهلة البیضاء، من به سوى شما با آیینى مبعوث شدم که هم خالص است و هم سهل و آسان و روشن»(3)
امّا سهل و آسان بودنش بدین معنا نیست که بد اندیشان بتوانند بر آن چیره گردند و غلبه کنند؛ لذا در دومین توصیف مىفرماید: «ارکانش را در برابر کسانى که به ستیز بر مىخیزند، استوار نموده است». «و أعزّ أرکانه على من غالبه».
و به حکم «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ»(4) مسلمانان موظّفند که در برابر دشمنان، قوى و سختگیر باشند و در برابر مؤمنان رحیم و مهربان.
سپس در چند توصیف دیگر مىافزاید: «آن را براى کسانى که دست در دامنش زنند پناهگاه امنى قرار داده، و براى آنها که به حریمش گام نهند وسیله سلامت و صلح، و براى آنان که از منطقش پیروى کنند دلیل و برهان روشن، و براى آنها که از
آن دفاع کنند گواه (آشکار)». (فجعله أمنا لمن علقه(5)، و سلما لمن دخله، و برهانا لمن تکلّم به، و شاهدا لمن خاصم عنه).
آرى، تمام مسلمانان بدون استثنا در محیط اسلام از امنیّت کامل برخوردارند. پایهها و مبانى آن، چنان محکم و قوى است که در برابر حق طلبان، قابل استدلال و در مقابل مخالفان، در خور دفاع است.
در ادامه این سخن، در چند توصیف دیگر مىافزاید: «اسلام براى کسانى که از آن روشنایى بطلبند، نور (و هدایت) است و براى آنها که آن را درک کنند، مایه فهم است و براى آنها که تدبّر کنند، سرچشمه عقل است». (و نورا لمن استضاء به، و فهما لمن عقل، و لبّا لمن تدبّر).
از آنجا که براى رسیدن به یک حقیقت، سه مرحله وجود دارد: نخست، پیدا کردن جایگاه آن. سپس، فهمیدن. و بعد، تحلیل دقیق نمودن است. امام علیه السّلام در سه جمله کوتاه مراحل سهگانه را بیان فرموده؛ نخست مىفرماید: اسلام نور درخشانى است که افراد را به سوى خود فرا مىخواند تا به آن برسند. سپس مىگوید: قابل درک است براى کسانى که آن را تعقّل کنند. و سرانجام مىفرماید: آنها که در آن تدبّر نمایند، به مغز و حقیقت آن مىرسند.
و به راستى، اسلام واجد همه این صفات است! چرا که قرآن که شرح و مبیّن اسلام است، همه جا بر دلیل و برهان و بر منطق عقل تکیه مىکند و همان گونه که در سوره مائده آیات 15 و 16 آمده است: «قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدِیهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»؛ از طرف خداوند، نور و کتاب آشکارى بسوى شما آمد. خداوند به وسیله آن، کسانى را که از خشنودى او پیروى کنند، به راههاى سلامت هدایت مىکند و
به فرمان خود از تاریکىها به سوى نور مىبرد و آنها را به راه راست رهبرى مىکند».
در سه وصف دیگر مىفرماید: «اسلام نشانهاى است براى آن کس که جستجوگر و تیزبین باشد، و مایه بصیرت است براى آن کس که عزم بر درک حقیقت دارد، و درس عبرتى است براى آن کس که اندرز پذیرد». (و آیه لمن توسّم، و تبصرة لمن عزم، و عبرة لمن اتّعظ).
«توسّم» از مادّه «وسم» (بر وزن رسم) به معناى اثر گذاشتن و علامت نهادن است و «متوسّم» به کسى گفته مىشود که از کمترین اثر، پى به واقعیّتها مىبرد و معادل آن در فارسى هوشیار و با فراست است. قرآن مجید مىگوید: ««إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ»؛(6) در این مجازاتهاى دردناک کافران آلوده، نشانههایى است براى هوشیاران».
در واقع، این تعبیر اشاره به نکات دقیق و باریکى است که در قرآن وجود دارد و افراد با فراست آن را درک مىکنند. در ادامه این سخن، در بیان چهار ویژگى دیگر، مىفرماید:
«(اسلام) مایه نجات کسى است که تصدیقش کند، و وسیله اطمینان آنها که بر آن توکّل و تکیه کنند، و موجب راحت و آسایش کسانى که کار خود را به آن واگذارند، و سپرى است (محکم) براى آنها که (در راه آن) صبر و استقامت به خرج دهند». (و نجاة لمن صدّق، و ثقة لمن توکّل و راحة لمن فوّض، و جنّة لمن صبر).
در این قسمت سخن از چهار فضیلت اخلاقى است: تصدیق و توکّل و تفویض و صبر.
تصدیق اسلام در اعتقاد و عمل، بىشک سبب نجات است و توکّل و اعتماد بر معارف اسلامى و برنامههاى عملى آن، سبب اطمینان به آینده و حال در دنیا و
آخرت است و تفویض امر به اصول و فروع اسلام و به تعبیرى دیگر: حرکت در سایه آن، سبب آرامش و راحتى است و صبر و استقامت در این مسیر و تحمّل شداید در حفظ عقیده و عمل به دستورات اسلام، سپرى مىسازد براى مقابله با امورى که سعادت فرد و جامعه را تهدید مىکند.
در واقع، انسان خواهان نجات و اطمینان و آرامش و امنیّت است و تمام اینها در عمل به برنامههاى اسلامى حاصل مىشود.
در ادامه سخن، اشاره به پنج ویژگى دیگر درباره مسیر اسلام کرده، که در واقع جنبه نتیجهگیرى از اوصاف گذشته دارد. مىفرماید: «بنابر این، راههاى اسلام، واضحترین راهها، و ورودىهاى آن، آشکارترین ورودىها است. نشانههایش، مرتفع، جادههاى آن روشن، و چراغهاى آن پر نور است». (فهو أبلج(7) الماهج(8)، و أوضح الولائج(9)؛ مشرف(10) المنار، مشرق الجوادّ(11)، مضیء المصابیح).
در واقع، امام علیه السّلام در اینجا جادهاى را ترسیم کرده که تمام امتیازات یک جادّه خوب را دارد. جادّه آنچنان واضح است که پیدا کردن آن براى همه ممکن است. ورودىهاى متعدّدى دارد که آنها نیز در برابر دیدگان حق طلبان قرار گرفته. این جاده نیاز به نشانههایى دارد که از دور نمایان باشد و مسیر را براى رهگذران کاملا آشکار کند. جادّه اسلام در واقع، چنین است.
(در گذشته در مسیر راهها، برجهایى مىساختند و بالاى آن چراغى نصب
مىکردند که از دور نمایان بود و از بیراهه رفتن جلوگیرى مىکرد و آن را «منار» مىنامیدند. یعنى: محلّ نور. ولى معناى وسیع این کلمه، شامل تمام نشانههایى مىشود که رهروان را از انحراف باز مىدارد).
اضافه بر اینها، جادّه در روز روشن و در شب، با چراغهایى پر نور براى رهگذران آشکار است.
این تعبیرات مىتواند کنایه از محکمات آیات قرآن و سنّت صریح و آشکار و معجزات و کرامات و دلیل عقل و نقل، که مسیر پویندگان راه اسلام را روشن مىسازد و نشانههاى آشکار در جاى جاى این مسیر نصب مىکند، بوده باشد.
سپس در ادامه این توصیفات، اسلام را به مسابقهاى تشبیه مىکند که تمام ارکانش در بالاترین مرتبه حسن و کمال است.
مسابقهها معمولا نیاز به ارکانى دارد: 1- میدان تمرین 2- محلّ پایان مسابقه 3- اسبهاى آماده و ورزیده 4- جایزه عالى 5- سوارکاران شریف و با ارزش.
مىفرماید: «میدان تمرین اسلام پاک و پاکیزه، نقطه پایانى مسابقه بلند و رفیع، اسبهاى این میدان اصیل و آماده، جایزه مسابقه دهندگان بسیار عالى، و سوارکاران آن مردمى شریفند!». (کریم المضمار(12)، رفیع الغایة، جامع الحلبة(13) متنافس(14) السّبقة(15)، شریف الفرسان).
سپس مىافزاید: «تصدیق و یقین، راه (رسیدن به اهداف) اسلام است و نشانه ی
آن اعمال صالح، (و در واقع راه پیروزى در این مسابقه دو چیز است: ایمان و عمل صالح)». (التّصدیق منهاجه، و الصّالحات مناره).
سپس در آخرین جملههاى این بخش، آنچه به صورت کلّى آمده بود، به صورت جزیى مشخص مىکند و مىفرماید: «پایان این مسابقه مرگ است و دنیا میدان تمرین، و قیامت میدان مسابقه، و بهشت جایزه آن است». (و الموت غایته، و الدّنیا مضماره، و القیامة خلبته، و الجنّة سبقته).
اگر در اینجا سخنى از سوارکاران مسابقه دهنده به میان نیامده، به خاطر روشن بودن آن است.
زیرا، آنها جز مؤمنانى که داراى ایمان صالح هستند، نخواهند بود.
این تشبیه زیبا با بیان روشنترى- و با کمى تفاوت- در خطبه 28 گذشت، که مىفرمود: «ألا و إنّ الیوم المضمار، و غدا السّباق، و السّبقة الجنّة و الغایة النّار؛ بدانید! امروز روز تمرین و آمادگى است و فردا روز مسابقه. جایزه برندگان بهشت و سرانجام (شوم) عقب ماندگان آتش دوزخ است».
نکتهها:
1- جایگاه دنیا و آخرت در جهان بینى اسلامى
دنیا براى دنیا پرستان و آنها که آخرت را علما و یا عملا انکار مىکنند، تمام مطلوب و منتهاى مقصود است و به همین دلیل، تمام ارزشها را در پاى آن قربانى مىکنند.
تمام بدبختىهاى مردم جهان مولود این طرز فکر است که در عقیده و یا در عمل زندگى سراى دیگر حضور نداشته باشد.
ولى در جهان بینى اسلامى، دنیا مرحلهاى است گذرا و مقدّمهاى براى آخرت،
که در روایات اسلامى با تشبیهات مختلفى آمده. گاه «مزرعه» گاه «پل» و گاه «تجارتخانه» شمردهاند، که شرح آن ذیل خطبه 28 گذشت.
ولى در خطبه مورد بحث و بعضى دیگر از خطبههاى نهج البلاغه، دنیا تشبیه به میدان تمرین و آخرت تشبیه به میدان مسابقه شده؛ تشبیهى بسیار رسا و گویا. در واقع انسانها در این میدان با آموزشهاى عقیدتى و پرورشهاى اخلاقى، چنان قوى و نیرومند مىشوند که در میدان مسابقه آخرت مىتوانند به سرعت در بهشت جاى گیرند و در آسمان قرب خدا پرواز کنند. و این که در خطبه بالا، «تصدیق» به عنوان «منهاج و «صالحات» به عنوان «منار» آمده، اشاره به همین آموزش و پرورش الهى است.
از این تشبیه نکات زیر استفاده مىشود:
الف) سعادت و نجات در آخرت را بىحساب به کسى نمىدهند؛ بلکه در پرتو سازندگىهاى فکرى و اخلاقى و عملى خواهد بود.
ب) با پایان دنیا پرونده اعمال بسته مىشود و قیامت جاى حساب است نه عمل همانگونه که میدان مسابقه جاى تمرین نیست.
ج) جایزه این مسابقه، برترین جوائز است! چرا که این مسابقه برترین مسابقهها است.
د) تفاوت درجات و مراتب انسانها با اعتقاد اعمال و اخلاق آنها ارتباط دارد. ممکن است گروهى بهشتى باشند، ولى هر کدام در مقامى از مقامات بهشت؛ همانگونه که شرکت کنندگان در یک مسابقه، نفر اوّل و دوم و سوم دارند که هر کدام جایزه متناسب رتبه خود مىگیرند.
ه) هیچ چیز از اعمال و رفتار ما در دنیا از میان نمىرود و آثار همه باقى مىماند. همانگونه که آثار همه تمرینات براى مسابقه دهندگان محفوظ است. این همان
است که قرآن مىگوید: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ».(16)
در حدیثى از امام مجتبى علیه السّلام مىخوانیم که: حضرت بعد از آنکه ماه رمضان را به عنوان مضمار خلق و میدان تمرین مىشمرده، مىفرماید: «و ایم اللّه لو کشف الغطاء لعلموا أنّ المحسن مشغول بإحسانه، و المسیىء مشغول بإسائته؛ به خدا سوگند! اگر پرده برداشته شود، مردم خواهد دانست که نیکوکار، بهرهمند از نیکوکارى خود و بدکار، درگیر بدکارى خویش است».(17)
2- اسلام شریعت سهل و آسان
همانگونه که در خطبه بالا و روایتى که در ذیل آن نقل کردیم، آمده است: اسلام شریعتى است سهل و آسان. یعنى در عین این که همه اعمال انسانها را تحت برنامه قرار مىدهد، برنامهاش چنان است که مایه تنفّر و رمیدن مردم نمىشود.
دقّت در احکام اسلام چه در عبادات و معاملات و روابط انسانها و چه در مجازاتها، همه در پرتو این اصل تنظیم شده؛ حتى شدیدترین مجازاتهاى اسلامى مثلا قتل مرتکب زناى محصنه، این اصل رعایت شده؛ چرا که اگر مجازات شدید است، در عوض اثبات جرم به آسانى ممکن نیست. غالب دعاوى با دو شاهد اثبات مىشود. در اینجا چهار شاهد لازم است و حتّى در اجراى بعضى از حدود که به صورت شلّاق انجام مىشود، دستور داده شده: در تابستان در هواى خنک، و در زمستان در موقع گرمى هوا اجرا شود. دستها را زیاد بالا نیاورند، تا ضربه شدید شود و بر جاهاى حسّاس بدن نزنند و امثال این دستورها.
این مجرمان مستوجب حد، هرگاه قبل از دستگیرى توبه کنند، گناهشان
بخشیده شده و هر کجا شک و تردید در این مجازاتها پیدا شود، قاعده «درء» اجرا مىشود که به معناى نادیده گرفتن جرم است.
در حدیثى آمده است که امام صادق علیه السّلام به یکى از یاران خود فرمود: «تکالیف و وظایف دینى را به اندازه توانایى مردم بر دوش آنها بگذارید. سپس داستان مسلمانى را که همسایه کافرى داشت و تمایل به اسلام پیدا کرده بود. نقل مىفرماید که آن همسایه مسلمان، مرد کافر را صبح و ظهر و شب مرتّب به مسجد برد. بطورى که بیشتر اوقات او در مسجد به اداى واجبات و مستحبّات و مشغول عبادت بود. یک روز که گذشت مرد تازه مسلمان انصراف خود را از اسلام اعلام کرد و گفت: این دین سختى است و من طاقت آن را ندارم. سپس امام علیه السّلام فرمود: «إنّ إمارة بنی أمیّة کانت بالسّیف و العسف، و إنّ إمارتنا بالرّفق، و الوقار، و التّقیّة، و حسن الخلطة، و الورع، و الإجتهاد. فرغّبوا النّاس فی دینکم، و فیما أنتم فیه؛ حکومت بنى امیّه بر پایه شمشیر و سختگیرى و تبعیض بود؛ ولى حکومت ما به رفق و مدارا و تقیّه (منظور تقیّه مداراتى است) و حسن معاشرت و پارسایى و تلاش و کوشش است. بنابر این، تا مىتوانید (از این طریق) مردم را به دین خود و آیین اهل بیت علیهم السّلام که در آن هستید، تشویق کنید.»(18)
بدیهى است، محبّت و رفق و مدارا و برخورد خوب در مورد کسانى است که شرارت را پیشه خود نساختهاند و به یقین، اسلام در برابر ظالمان و ستمگران و اشرار و اوباش برخورد سختى دارد، تا امنیّت جامعه، در جهات مختلف خدشهدار نشود.
بخش دوّم
(و منها فى ذکر النّبی صلّى اللّه علیه و آله) این بخش از خطبه از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله سخن مىگوید:
حتّى أورى قبسا لقابس، و أنار علما لحابس، فهو أمینک المأمون، و شهیدک یوم الدّین، و بعیثک نعمة و رسولک بالحقّ رحمة، اللّهمّ اقسم له مقسما من عدلک، و اجزه مضعّفات الخیر من فضلک. اللّهمّ أعل بناء البانین بنآءه! و أکرم لدیک نزله، و شرّف عندک منزله، و آته الوسیلة، و أعطه السّناء و الفضیلة، و احشرنا فى زمرته غیر خزایا، و لا نادمین، و لا ناکبین، و لا ناکثین، و لا ضالّین، و لا مضلّین، و لا مفتونین.
ترجمه
او تلاش کرد تا شعله فروزانى براى طالبان (حق) برافروخت و چراغ پر فروغى بر سر راه گم شدگان وادى ضلالت قرار داد؛ او امین مورد اطمینان شماست. شاهد و گواهتان در رستاخیز و برانگیخته شما، به عنوان نعمت، و فرستاده به حق به سوى شما، به عنوان رحمت است. بار خدایا! سهم وافرى از عدل خود و پاداش مضاعفى از خیرات از فضل خود، نصیب او گردان. خداوندا! بناى رفیع او را برترین بناها قرار ده و او را بر سر خوان (رحمت) خویش گرامى دار؛ بر شرافت مقام او نزد خود بیفزاى؛ و وسیله قرب خود را به روى عنایت کن، مقام بلند و برتر را به او عطا فرما و ما را در زمره (دوستان و پیروان) او محشور گردان، در حالى که نه رسوا باشیم و نه پشیمان؛ نه منحرف نه پیمان شکن؛ نه گمراه، نه گمراه کننده و نه فریب خورده!
شرح و تفسیر
صفات و مقامات پیامبر صلّى اللّه علیه و آله
امام علیه السّلام در این بخش از خطبه به ویژگىها و صفات عالى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله اشاره مىکند و سپس علوّ مقام و درجات آن حضرت را از خدا مىخواهد و سرانجام براى خودش و همه مؤمنان، جهت قرار گرفتن در زمره پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله دعا مىکند. مىفرماید: «(تلاشها و کوششها از سوى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله ادامه یافت) تا شعله فروزانى براى طالبان (حق) برافروخت و چراغ پر فروغى بر سر راه گمشدگان (وادى ضلالت قرار داد!». (حتّى أورى(19) قبسا(20) لقابس، و أنار علما لحابس)(21)
با توجّه به اینکه این بخش از خطبه- به گفته مرحوم سیّد رضى- روایت دیگرى از یکى از خطبههاى پیشین (خطبه 72) مىباشد، به خوبى مىتوان فهمید که «حتّى» غایت و انتهایى براى تلاشها و کوششهاى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله است و نیز مىتوان دریافت که فاعل در جملههاى «أورى» و «أنار» شخص پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله مىباشد. به این ترتیب، آن حضرت دو کار مهم انجام داد:
نخست، شعلههاى فروزانى در اختیار طالبان حق قرار داد و دیگر اینکه، چراغهاى پر فروغى بر سر راه گمشدگان نصب کرد.
گویا جمله اوّل، اشاره به علما و دانشمندان امّت است، که شعلهاى را به سان چراغ در اختیار مىگیرند و به راه مىافتند و گروهى را با خود مىبرند و جمله دوم،
اشاره به افراد عادى و معمولى است که چراغى در اختیار ندارند و چشمشان به نشانهها و چراغهاى منصوب در کنار جادّه دوخته شده است. یا به تعبیرى دیگر: هدایت خاص و عام را براى حق جویان فراهم ساخت.
سپس در یک نتیجهگیرى زیبا و روشن مىافزاید: «او (پیامبر صلّى اللّه علیه و آله امین مورد اطمینان، و شاهد و گواهتان در روز رستاخیز و برانگیخته شما به عنوان نعمت و فرستاده به حق شما براى رحمت است». (فهو أمینک المأمون، و شهیدک یوم الدّین، و بعیثک نعمة و رسولک بالحقّ رحمة).
«أمین مأمون» نوعى تأکید و به معناى امانتدار کامل است و «شهید» و شاهد روز جزا بودن، اشاره به همان چیزى است که در آیه شریفه 89 سوره نحل آمده است: ««وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِکَ شَهِیداً عَلى هؤُلاءِ»؛ بیاد آور! روزى را که از هر امّتى گواهى از خودشان بر آنها بر مىانگیزیم و تو را گواه بر آنان قرار مىدهیم».
این گواهى مىتواند بر اصول کلّى باشد که در دعوت تمام انبیا بوده و یا بر جزئیات اعمال، به جهت حضور علمى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نسبت به اعمال تمام امّتها.
تعبیر به «بعیثک نعمة» اشاره به آن است که بعثت پیامبر هم نعمت بزرگى از سوى خداوند بود و هم نمونه بارزى از رحمت واسعه حق، چرا که میلیونها میلیون مردم جهان، در پرتو تعلیماتش راه حق را پیدا کردند و به آن پیوستند.
این سخن در واقع اقتباسى است از آیات قرآن، در آنجا که مىفرماید: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ»(22) و در جاى دیگر مىفرماید: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ»(23)
در ادامه این سخن، به عنوان قدردانى از زحمات طاقتفرساى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و
تعظیم و تکریم مقام والاى او، امام علیه السّلام دست به دعا بر مىدارد و هفت نعمت الهى را براى این رسول گرامى از خدا مىطلبد. عرضه مىدارد: «بار خدایا! سهم وافرى از عدل خود و پاداش مضاعفى از خیرات، از فضل خود، نصیب او بگردان!» (اللّهمّ اقسم له مقسما من عدلک، و اجزه مضعّفات الخیر من فضلک).
«خداوندا! بناى رفیع او را برترین بناها قرار ده، و او را بر سر خوان (رحمت) خویش گرامى دار؛ بر شرافت مقام او نزد خود بیفزاى؛ وسیله قرب خود را به وى عنایت کن؛ و مقام بلند و افضل را به او عطا فرما!». (اللّهمّ أعل على بناء البانین بناءه و أکرم لدیک نزله(24)، و شرّف عندک منزله، و آته الوسیلة، و أعطه السّناء(25)، و الفضیلة).
در دعاى اوّل و دوم این نکته نهفته شده است که: پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به مقتضاى عدل الهى استحقاق پاداش فراوانى دارد و به مقتضاى فضل پروردگار پاداشهاى مضاعف، قرآن مجید مىگوید: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»؛ کسى که کار نیکى کند، ده برابر به او پاداش داده مىشود».(26) به یقین یک پاداش به مقتضاى عدل است، و نه پاداش به مقتضاى فضل پروردگار.
درخواست علوّ بناى پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله بر بناى همه بنا کنندگان، یا اشاره به برترى آیین او بر همه آئینها، به مقتضاى «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ»(27) مىباشد؛ یا برترى بناى مقامات بهشتى او؛ و یا برترى روحیات و فضایل معنوى آن حضرت است. ولى تفسیر اوّل مناسبتر به نظر مىرسد.
تعبیر به «آیة الوسیلة» ظاهرا اشاره به مقام عالى قرب است و نتیجه آن درجات
بسیار عالى بهشتى است. در حدیثى مىخوانیم که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله خطاب به اصحاب خود فرمود: «سلوا اللّه لی الوسیلة، از خداوند براى من وسیله بخواهید!» و در ادامه این حدیث آمده است: «هی درجتی فی الجنّة، و هی ألف مرقاة … فلا یبقى یومئذ نبىّ و لا صدّیق و لا شهید إلّا قال طوبى لمن کآن هذه الدّرجة درجته؛ وسیله درجه من در بهشت است که هزار پله دارد.» سپس فاصله عظیم بین این مراتب را شرح مىدهد تا به اینجا مىرسد: «در آن روز هیچ پیامبر و صدّیق و شهیدى نیست، مگر اینکه مىگوید خوشا به حال آن کس که این مقام، مقام او است!»(28)
در پایان این بخش، امام علیه السّلام دست به دعا بر مىدارد و براى خود و یارانش دعا مىکند. عرضه مىدارد: «(خداوندا) ما را در زمره (دوستان و پیروان) او محشور بگردان، در حالى که (به خاطر اعمال خویش) نه رسوا باشیم، نه پشیمان، نه منحرف، نه پیمان شکن، نه گمراه، نه گمراه کننده، و نه فریب خورده!» (و احشرنا فی زمرته غیر خزایا(29)، و لا نادمین، و لا ناکبین، و لا ناکثین، و لا ضالّین، و لا مضلّین، و لا مفتونین).
اشاره به اینکه کسانى که بتوانند در پرتو علم و عمل، در زمره یاران پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله قرار گیرند، از این هفت آسیب بزرگ در امانند. در روز قیامت خوار و رسوا و شرمنده نمىشوند و هنگامى که در برابر نتایج اعمال خود قرار مىگیرند از کردهها پشیمان نخواهند شد؛ در صف منحرفان و پیمان شکنان قرار نخواهند گرفت؛ در وادى ضلالت سرگردان نمىشوند و بار گناه دیگران را بر دوش نمىکشند و فریب شیطان و هواى نفس را نمىخورند.
در حقیقت امام علیه السّلام به گروههایى از امت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله اشاره مىکند که هنگامى که وارد صحنه محشر مىشوند، در یکى از این صفوف هفتگانه قرار مىگیرند و شاید در
میان مخاطبان حضرت در آن روز نیز وجود داشتند و امام علیه السّلام با دعایش به آنها هشدار و اندرز مىدهد.
کلام مرحوم سیّد رضى
مرحوم «سیّد رضى» در ذیل این سخن مىفرماید: «و قد مضى هذا الکلام فیما تقدّم؛ إلّا أنّنا کرّرناه هنا لما فی الرّوایتین من الإختلاف؛ این سخن در خطبههاى پیشین گذشت؛ ولى ما آن را در اینجا تکرار کردیم، چون در میان این دو روایت تفاوتى وجود داشت».(30)
نکته
اعتراف جالب!
«ابن ابى الحدید» در ذیل این بخش از خطبه، مطلب بسیار جالبى دارد. او مىگوید: «از استادم «ابو جعفر نقیب» که مرد با انصاف و دور از تعصّب بود در اینجا سؤال کردم و گفتم: «من سخنان صحابه و خطبههاى آنها را دیدهام، هیچکدام را مثل على علیه السّلام در تعظیم و تکریم و بزرگداشت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ندیدم و نه دعایى مانند دعاى او، ما از نهج البلاغه و غیر نهج البلاغه فصلهاى بسیارى را همانند این فصل دیدهایم که نشان مىدهد، او تعظیم و تکریم بسیار زیادى نسبت به پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله دارد (دیگران چرا چنین نبودند)؟».
«ابو جعفر نقیب» در پاسخ گفت: «هیچ یک از صحابه- جز على علیه السّلام- سخنان مدوّنى که انسان چیزى از آن در مورد شخصیت پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله بیاموزد، ندارد. آنها سخنانى معمولى و کم فایده دارند». سپس افزود:
«ایمان على به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و تصدیق و پذیرش او بسیار قوى بود؛ او در ایمان و یقین خود ثابت؛ و در امور، قاطع و در عین حال، پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله را کاملا دوست مىداشت؛ چرا که هم نسبتش به او مىرسید، و هم تربیتش؛ و موقعیت او نزد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با سایر اصحاب تفاوت داشت. اضافه بر این، شرافت را از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله گرفته بود؛ چرا که هر دو همچون یک روح در یک بدن بودند».(31)
بخش سوم
و منها فی خطاب اصحابه
بخش دیگرى از خطبه، خطاب به یارانش.
و قد بلغتم من کرامة اللّه تعالى لکم منزلة تکرم بها إماؤکم و توصل بها جیرانکم، و یعظّمکم من لا فضل لکم علیه، و لا ید لکم عنده، و یهابکم من لا یخاف لکم سطوة، و لا لکم علیه إمرة و قد ترون عهود اللّه منقوضة فلا تغضبون! و أنتم لنقض ذمم آبائکم تأنفون! و کانت أمور اللّه علیکم ترد، و عنکم تصدر، و إلیکم ترجع، فمکّنتم الظّلمة من منزلتکم، و ألقیتم إلیهم أزمّتکم، و أسلمتم أمور اللّه فی أیدیهم، یعملون بالشّبهات، و یسیرون فی الشّهوات، و ایم اللّه، لو فرّقوکم تحت کلّ کوکب، لجمعکم اللّه لشرّ یوم لهم!
ترجمه
شما از لطف خداوند بزرگ به مقامى رسیدید که حتّى کنیزانتان را گرامى مىدارند و به همسایگانتان محبّت مىکنند، کسانى که شما از آنها برتر نیستید و حقّى بر آنان ندارید، براى شما عظمت و احترام قائلند، و کسانى که ترسى از قدرت شما ندارند و بر آنها حکومتى ندارید، از شما حساب مىبرند. ولى شما مىبینید که قوانین و پیمانهاى الهى شکسته شده، امّا به خشم نمىآیید! در حالى که اگر سنّتهاى پدرانتان نقض گردد، سخت ناراحت مىشوید! در گذشته امور حکومت به دست شما بود و از ناحیه شما به دیگران مىرسید و نتیجه (و داورى) نهایى به سوى
شما باز مىگشت، ولى شما مقام خویش را به ستمگران واگذار کردید و زمام امور خود را به دست آنها سپردید، و مأموریتهاى الهى را به آنها دادید. آنها به شبهات عمل مىکنند و در شهوات غوطهورند. امّا به خدا سوگند! اگر دشمنان، شما را در زیر هر ستارهاى از آسمان پراکنده کنند، باز خداوند فرزندان شما را براى بدترین روز آنها (روز انتقام) گردآورى مىکند!
شرح و تفسیر
افسوس که قدر این نعمت را نشناختید
امام علیه السّلام در این بخش آخر خطبه، در حقیقت اشاره به دو نکته مهم مىکند که با یکدیگر ارتباط روشنى دارد:
نخست، عظمتى که مسلمانان در سایه اسلام پیدا کردند؛ عظمتى بىنظیر در چشم دوست و دشمن.
دیگر اینکه، شما مردم قدر این نعمت را نشناختید و بر اثر سستى و ضعف و زبونى، کار خود را به دست حکّام ظالم، بىایمان و شهوت پرست سپردید و این یک ناشکرى عظیم بود.
مىفرماید: «شما از لطف خداوند بزرگ، به مقامى رسیدید که حتّى کنیزانتان را گرامى مىدارند و به همسایگانتان محبّت مىکنند!». (و قد بلغتم من کرامة اللّه تعالى لکم منزلة تکرم بها إماؤکم و توصل بها جیرانکم).
«و کسانى که شما از آنها برتر نیستید، و حقّى بر آنان ندارید، براى شما عظمت و احترام قائلند». (و یعظّمکم من لا فضل لکم علیه، و لا ید لکم عنده).
«و کسانى که ترسى از قدرت شما ندارند و بر آنها حکومتى ندارید، از شما حساب
مىبرند». (و یهابکم(32) من لا یخاف لکم سطوة(33)، و لا لکم علیه إمرة).
در واقع امام علیه السّلام با این تعبیرات زیبا و گویا، مقام و منزلت مسلمین را در سایه اسلام بیان مىکند. نه تنها خودشان در نظر دوست و دشمن احترام داشتند، بلکه کنیزان آنها را هم احترام مىگذاشتند؛ همسایگانشان را به خاطر آنها مورد لطف و عنایت قرار مىدادند و اقوامى که از نظر قدرت و مکنت چیزى از آنان کم نداشتند و شرمنده احسانى نبودند، مسلمانان را بزرگ مىداشتند و حتّى آنها که از قلمرو حکومت اسلام بیرون بودند، ابهّت و هیبت براى آنان قایل بودند.
مسلّم است، به مضمون حدیث شریف: «من خاف اللّه أخاف اللّه منه کلّ شىء و من لم یخف اللّه أخافه اللّه من کلّ شىء؛ کسى بنده خدا باشد و از خدا بترسد، دیگران از او مىترسند و براى او هیبت قائلند و آن کس که بنده هوا و شیطان باشد، از همه چیز بیمناک و ترسناک است».(34) مسلمانانى که به حقیقت اسلام عمل کنند و دستورات خداوند را به درستى اجرا نمایند و تقواى الهى را پیشه سازند، نزد دیگران نیز محترم و پرهیبتند. این یک واقعیّت است و هرگز مبالغهاى در آن نیست. مورّخ و جامعهشناس معروف غربى «گوستاولبون» در «تاریخ تمدّن اسلام و عرب» نقل مىکند: هنگامى که بعضى از فرماندهان بزرگ آماده جنگ و ستیز با مسلمین مىشدند، آگاهان تعجب کردند که حمله بردن به محلّ و موطن نیرویى که تا مدّت پانصد سال، تمام اروپا را به وحشت و اضطراب انداخت، اقدامى متهوّرانه است».(35)
اینها به خاطر آن بود که مسلمین در پرتو ایمان، افرادى شجاع و فداکار و از جان گذشته و شکستناپذیر شده بودند.
اضافه بر این، امدادهاى غیبى و عنایات الهى نیز شامل حال آنها بود. «ابن ابى الحدید» داستان عبرت انگیزى نقل مىکند که شاهد گویاى این معناست. مىگوید: «هنگامى که لشکر اسلام از دجله به سوى کاخ سفید مدائن عبور کرد، در زمانى بود که دجله در حال «مدّ» و همچون دریاى موّاجى بود. آنها سوار بر اسب (و اسبها شناکنان) در حالى که نیزهها بر دست داشتند، نه زرهى در تن و نه کلاه خودى بر سر آنها، راه مىپیمودند.
لشکر ساسانیان بعد از یک تیراندازى شدید، عقبنشینى کردند و مسلمانان همچنان پیش مىآمدند و از تیرها نمىترسیدند؛ کشاورزى که در آن نزدیکى بود و بیلى در دست داشت، به یکى از لشکریان ساسانى که از تیراندازان ماهر بود گفت: «واى بر شما! شما با این همه سلاح از برابر این جمعیّت بىدفاع فرار مىکنید! راستى شرم آور و خجلت آور است!» آن مرد لشکرى که سوار بر مرکب بود، گفت: بیل خود را در گوشهاى روى زمین نصب کن! او چنین کرد. سوار تیرانداز، آن را هدف قرار داد، به طورى که تیر بیل را شکافت و از سوى مقابل در آمد. سپس به آن مرد کشاورز گفت: «الآن نگاه کن!» در همین حال، بیست تیر به سوى یکى از لشکریان اسلام پرتاب کرد، ولى یکى از آنها نه به او و نه به اسبش اصابت نکرد، در حالى که فاصله زیادى نداشت. بعد به او گفت: دیدى؟ گویى این جمعیت در پوششى از حمایت (الهى) قرار دارند!».(36)
سپس امام علیه السّلام در قسمت دوم از بخش اخیر این خطبه، به ناسپاسى مردم در مقابل آن همه نعمت و قدرت اشاره کرده، مىفرماید: «با این همه مىبینید، قوانین و پیمانهاى الهى شکسته شده امّا به خشم نمىآیید! در حالى که اگر پیمانها و سنّتهاى پدرانتان نقض گردد، سخت ناراحت مىشوید! (آنها براى پیمانهاى الهى
به اندازه پیمانهاى پدرانتان ارزش قائل نیستید؟)». (و قد ترون عهود اللّه منقوضة فلا تغضبون! و أنتم لنقض ذمم آبائکم تأنفون!(37)).
اشاره به اینکه اگر یک سنّت قبیلگى و طایفهاى در میان آنها شکسته مىشد، فریادشان بلند مىگشت؛ امّا بنى امیّه در مقابل چشم آنها، تمام سنن الهى را درهم شکستند، ولى آنها فریاد بر نکشیدند و این ناسپاسى بسیار بزرگى در برابر آن همه نعمتهاى الهى بود.
سپس مىافزاید: «در گذشته، امور حکومت به دست شما بود و از ناحیه شما به دیگران مىرسید و نتیجه (و داورى) نهایى به سوى شما باز مىگشت؛ ولى شما مقام خویش را به ستمگران واگذار کردید و زمام امور خود را به دست آنها سپردید و مأموریّتهاى الهى را به آنها دادید!» (و کانت أمور اللّه علیکم ترد، و عنکم تصدر، و إلیکم ترجع، فمکّنتم الظّلمة من منزلتکم، و ألقیتم إلیهم أرمّتکم، و أسلمتم أمور اللّه فی أیدیهم).
این ناسپاسى بزرگ دیگرى بود که بعد از آن همه، قوّت و قدرت- به گونهاى که همه چیز در دست آنها بود، و جز به اداره آنها کارى انجام نمىشد- میدان را براى ظالمان خالى کردند و آنها بر جاى پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله تکیه زدند و زمام امور مسلمین را به دست گرفتند.
و همانگونه در ادامه این سخن مىفرماید: «آنها به شبهات عمل مىکنند و در شهوات غوطهورند!». (یعملون بالشّبهات، و یسیرون فی الشّهوات).
آرى، در عصر حکومت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله، کارها به دست صالحان سپرده مىشد؛ و برنامههاى حکومت اسلامى در تمام زمینهها در مسیر اسلام پیش مىرفت؛ ولى غفلت و سستى و ناسپاسى مردم سبب شد که بازماندگان دوران جاهلیّت و تفالههاى
شرک و عصبیّت؛ فرزندان ابو سفیان- دشمن شماره یک اسلام- بر تخت و حکومت اسلامى تکیه زدند و همه چیز را دگرگون ساختند.
بعضى از شارحان نهج البلاغه جمله «و کانت أمور اللّه علیکم ترد …» را اشاره به احاکم الهى دانستند نه حکومت، و گفتهاند: احکام خدا از سوى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و امام علیه السّلام به مردم تعلیم داده مىشد؛ سپس از سوى اصحاب این دو بزرگوار به سایر مردم تعلیم داده مىشد، و آنها باز مىگشتند و نسلهاى آینده را تعلیم مىدادند.
یا اینکه داورى درباره احکام الهى به سوى اصحاب باز مىگشت و آنها در اختلافات مردم داورى مىکردند.
ولى این گونه احتمالات ضعیف به نظر مىرسد و با جمله «فمکّنتم الظّلمة من منزلتکم؛ اکنون ظالمان را به جاى خود نشاندید» که اشاره به امر حکومت است، با این گونه تفسیرها سازگار نیست.
منظور از جمله «یعملون بالشّبهات» این است که آنها (بنى امیّه) براى توجیه کارهاى خلاف خود، به متشابهات و تعبیراتى از قرآن یا کلمات پیامبر صلّى اللّه علیه و آله- که مىتوانستند به کمک قرائتهاى جدید، بر مقصود انحرافى خود تطبیق دهند- تمسّک مىجستند؛ و به جاى اینکه به هدایت مردم و نشر عدالت و تقوا بپردازند، در شهوات غوطهور بودند و چیزى جز حفظ مقام و شهوات حیوانى و انتقام جویىهاى وحشیانه و سنن جاهلى براى آنها مفهومى نداشت.
در آخرین جمله مىفرماید: «به خدا سوگند! اگر دشمنان، شما را در زیر هر ستارهاى از آسمان پراکنده کنند، باز خداوند (نسلهایى از) شما را براى بدترین روز آنها (روز انتقام) گردآورى مىکند!». (و ایم اللّه، لو فرّقوکم تحت کلّ کوکب، لجمعکم اللّه لشرّ یوم لهم!).
بسیارى از «شارحان نهج البلاغه» این جمله را به قیام ابو مسلم خراسانى و قیام مردم عراق بر ضدّ بنى امیه دانستند که به بدترین وجهى از آنان انتقام گرفتند و
ریشه آنها را به کلّى قطع کردند و حتّى گاهى دست به کارهاى وحشیانهاى زدند که در تاریخ هم کم سابقه است.
این احتمال که جمله بالا اشاره به قیام حضرت مهدى علیه السّلام باشد که بعضى از شارحان نهج البلاغه ذکر کردهاند، بسیار بعید است و با تعبیرات خطبه هم خوانى ندارد.
جمله «لو فرّقوکم تحت کلّ کوکب» کنایه از نهایت پراکندگى و از هم گسیختگى است و گرنه هرگز نمىتوان هر انسانى را در زیر ستارهاى در روى زمین جاى داد.
نکته
انتقام عجیب عبّاسیان از امویان!
بنى امیّه جنایات وحشیانه عجیبى در دوران کوتاه تاریخ خود انجام دادند و سرانجام انتقام سختى از آنها گرفته شد و تعبیر به «شرّ یوم» در خطبه بالا مىتواند اشاره به آن باشد. در اینجا به یک نمونه از آن اشاره مىکنیم که راستى عبرتانگیز است:
«هنگامى که نخستین خلیفه عباسى «عبد اللّه سفّاح» بر تخت قدرت نشست، در فکر بود که چگونه از سران بنى امیّه انتقام سختى بگیرد. در همین ایّام، سران بنى امیّه که پراکنده شده بودند، به او نامه نوشتند و از او امان خواستند.
«سفّاح» از فرصت استفاده کرد و پاسخ محبّت آمیزى به آنها داد و نوشت که به کمک آنها سخت نیازمند است و آنان را مورد عطا و بخشش قرار خواهد داد؛ لذا سران «آل زیاد» و «آل مروان» و خاندان معاویه دعوت او را پاسخ گفتند و نزد او حاضر شدند.
«سفّاح» دستور داد کرسىهایى از طلا و نقره براى آنها نصب کردند و این شگفتى مردم را برانگیخت که چرا «سفّاح» با این جنایتکاران چنین رفتار مىکند.
در این موقع یکى از دربانان وارد مجلس شد و به «سفّاح» خبر داد که مردى ژولیده و غبار آلود از راه رسیده و درخواست ملاقات فورى داد.
«سفّاح» با این اوصاف او را شناخت، گفت: قاعدتا باید «سدیف» شاعر باشد؛ بگویید وارد شود.
«بنى امیّه» با شنیدن نام «سدیف» رنگ از چهرههایشان پرید و اندامشان به لرزه در آمد؛ زیرا مىدانستند او شاعرى توانا، فصیح، شجاع و از دوستان و شیعیان على علیه السّلام و از دشمنان سرسخت بنى امیّه است.
«سدیف» وارد شد؛ هنگامى که نگاهش به بنى امیّه افتاد، اشعار تکان دهندهاى در مورد ظلمهاى بنى امیّه بر بنى هاشم قرائت کرد که از جمله آنها این دو بیت بود:
و اذکروا مصرع الحسین و زید
و قتیل بجانب المهراس
و القتیل الّذی بحرّان أضحى
ثاویا بین غربة و تتاس
«به یاد آورید! محل شهادت حسین علیه السّلام و زید را و آن شهیدى که در مهراس (اشاره به شهادت حمزه در احد است.) شربت شهادت نوشید.
و آن شهیدى که در حرّان به شهادت رسید و تا شامگاهان در تنهایى بود و (حتّى جنازه او) به فراموشى سپرده شد».
(اشاره به شهادت «ابراهیم بن محمّد» یکى از معاریف بنى هاشم و بنى عبّاس در سرزمین حرّان در نزدیکى مرزهاى شمالى عراق است).(38)
«سفّاح» دستور داد خلعتى به «سدیف» بدهند و به او گفت: فردا بیا تا تو را خشنود سازم و او را مرخص نمود؛ سپس رو به بنى امیّه کرد و گفت: سخنان این برده و غلام بر شما گران نیاید، او حق ندارد درباره موالى خود سخن بگوید؛ شما مورد احترام من هستید (بروید و فردا بیایید!)
بنى امیّه پس از بیرون آمدن از نزد سفّاح به مشورت پرداختند. بعضى گفتند: بهتر آن است که فرار کنیم؛ ولى گروه بیشترى نظر دادند که خلیفه وعده نیکى به ما داده و «سدیف» کوچکتر از آن است که بتواند نظر خلیفه را برگرداند.
فردا همه نزد «سفّاح» آمدند؛ او دستور پذیرایى از بنىامیّه را داد؛ ناگهان «سدیف» شاعر وارد شد و رو به سفّاح کرد و گفت:
«پدرم فدایت باد! تو انتقام گیرنده خونهایى؛ تو کشنده اشرارى». سپس اشعار بسیار مهیّجى خواند که از ظلم و بیدادگرى بنى امیّه مخصوصا از ظلم آنها بر شهیدان کربلا سخن مىگفت. «سفّاح» ظاهرا برآشفت و به «سدیف» گفت: تو در نظر من احترام دارى؛ ولى بر گرد و دیگر از این سخنان مگو و گذشته را فراموش کن.
بنى امیّه از کاخ «سفّاح» بیرون آمدند و به شور پرداختند؛ گفتند: باید از خلیفه بخواهیم «سدیف» را اعدام کند و گرنه سخنان تحریک آمیز او ما را گرفتار خواهد کرد.
«سفّاح» شب هنگام «سدیف» را احضار کرد و گفت: واى بر تو چرا این قدر عجله مىکنى؟!
«سدیف» گفت: «پیمانه صبر من لبریز شده و پیش از این طاقت تحمل ندارم. چرا از آنها انتقام نمىگیرى؟» سپس بلند بلند گریه کرد و اشعارى در مظالم بنى امیّه بر بنى هاشم خواند که سفّاح را تکان داد و به شدّت گریست. «سدیف» نیز آن قدر گریه کرد که از هوش رفت؛ هنگامى که به هوش آمد «سفّاح» به او گفت روز آنها فرا رسیده و به مقصودت خواهى رسید! برو امشب را آرام بخواب و فردا بیا. امّا «سدیف» آن شب به خواب نرفت و پیوسته با خدا مناجات مىکرد و از او مىخواست سفّاح به وعدهاش وفا کند.
«سفّاح» روز بعد براى اغفال بنى امیّه دستور داد، منادى ندا کند که امروز روز عطا و جایزه است. مردم به طرف قصر هجوم آوردند و درهم و دینارهایى در میان آنها
پخش شد. سفّاح چهار صد نفر از غلامان نیرومند خود را مسلّح ساخت و دستور داد هنگامى که من عمامه را از سر برداشتم، همه حاضران را به قتل برسانید.
سفّاح در جاى خود قرار گرفت و رو به بنى امیّه کرد و گفت: امروز روز عطا و جایزه است؛ از چه کسى شروع کنم؟ آنها براى خوشایند سفّاح گفتند: از بنى هاشم شروع کن!
یکى از غلامان که با او تبانى شده بود گفت: «حمزة بن عبد المطلب» بیاید و عطاى خود را بگیرد.
سدیف که در آنجا حاضر بود گفت: حمزه نیست. سفّاح گفت: چرا؟ گفت زنى از بنى امیّه به نام هند، وحشى را واداشت تا او را به قتل برساند؛ سپس جگر او را بیرون آورد و زیر دندان گرفت.
سفّاح گفت: عجب! من خبر نداشتم، دیگرى را صدا بزن.
غلام صدا زد: «مسلم بن عقیل» بیاید و عطاى خود را بگیرد.
خبرى نشد؛ سفّاح پرسید: چه شده؟ سدیف در جواب گفت: «عبید اللّه بن زیاد» او را گردن زد و طناب به پاى او بست و در بازارهاى کوفه گردانید.
سفّاح گفت: عجب! نمىدانستم، دیگرى را طلب کنید و غلام همچنان ادامه داد و یک یک را صدا زد، تا به امام حسین علیه السّلام و ابو الفضل العبّاس و زید بن على و ابراهیم بن محمّد رسید و بنى امیّه هنگامى که این صحنه را دیدند و این سخنان را شنیدند، به مرگ خود یقین پیدا کردند و در اینجا بود که آثار خشم و غضب در چهره سفّاح کاملا نمایان شد و با چشمش به سدیف اشاره کرد و «سدیف» اشعارى انشاء کرد که از جمله دو بیت زیر است:
حسبت أمیّة أن سترضى هاشم
عنها، و یذهب زیدها و حسینها
کذبت و حقّ محمّد و وصیّه
حقّا ستبصر ما یسییء ظنونها
«بنى امیّه پنداشتند که بنى هاشم به آسانى از آنها خشنود مىشوند و حسین بن على علیه السّلام و زید را فراموش مىکنند.
دروغ گفتند! به حق محمّد و وصىّ او سوگند! که به زودى چیزهایى مىبینند که به اشتباه خود پى مىبرند».
سفّاح با صداى بلند گریه کرد و عمامه را از سر انداخت و سخت آشفته شد و صدا زد: «یا لثارات الحسین، یا لثارات بنی هاشم؛ اى خونخواهان امام حسین و اى خونخواهان بنى هاشم!»
غلامان با مشاهده این علامت از پشت پردهها بیرون آمدند و با شمشیر به جان سران بنى امیّه افتادند و طولى نکشید که جسد بى جان همه آنها بر زمین افتاد و آنها که بیرون قصر بودند مشاهده کردند که خون از درون قصر بیرون مىآید و بدین وسیله از جریان آگاه شدند …»(39)
البته این داستان طولانى است و ما بخشى از آن را نقل کردیم که نشان مىدهد همانگونه که على علیه السّلام در خطبه بالا پیش بینى فرموده بود، بنى امیّه بدترین روز خود را مشاهده کردند.
1) سند خطبه: در «مصادر نهج البلاغه» آمده است که ما مدارک این خطبه را در ذیل کلمات قصار حضرت (کلمات 30، 31، 226 و 268) مىآوریم و به نظر مىرسد که همه اینها در یک خطبه جمع بوده است که امام علیه السّلام یکجا آورده (و مرحوم «سیّد رضى» آنها را جدا ساخته و هر قسمت را در جایى مطرح کرده است). ولى ما مدارک روشنى براى آنچه «مصادر» نقل کرده است، نیافتیم. آنچه از کتاب «مستدرک و مدارک نهج البلاغه» استفاده مىشود این است که بخشى از این خطبه در کتاب «اصول کافى» و بخشى از آن «در امالى شیخ طوسى» آمده است. (از اوّل خطبه، تا جمله و الجنّة سبقته).
2) شرح نهج البلاغه شوشترى، جلد 12، صفحه 339.
3) بحار الانوار، جلد 65، صفحه 346.
4) سوره فتح، آیه 29.
5) «علق» از مادّه «علوق» به معناى چنگ زدن و چسبیدن به چیزى است و به خون بسته شده، بدین جهت «علقه» گویند، که به یکدیگر چسبیده است.
6) سوره حجر، آیه 75.
7) «ابلج» از مادّه «بلوج» (بر وزن بلوغ) به معناى نورانى و روشن است.
8) «مناهج» جمع «منهج» به معناى جادّه واضح و مستقیم است.
9) «ولائج» جمع «ولیجه» از مادّه «ولوج» به معناى داخل شدن است. بنابر این، «ولائج» به معناى درهاى ورودى مىآید.
10) «مشرف» از مادّه «اشراف» در اینجا به معناى مرتفع است.
11) «جوادّ» جمع «جادّه» به معناى راه وسیعى است که دو طرف آن درختکارى شده باشد و گاه به هر جادّه وسیعى گفته مىشود.
12) «مضمار» در اصل به معناى مکان یا زمان لاغر شدن است و از آنجا که اسبها در موقع تمرین براى مسابقه لاغر و قوى مىشوند، این واژه به زمان، یا مکان مسابقه اطلاق مىشود.
13) «حلیة» از مادّه «حلب» (بر وزن قلب) در اصل به معناى جمع شدن است و از آنجا که به هنگام دوشیدن پستان حیوان، شیرها را در ظرفى جمع مىکنند، این واژه به دوشیدن پستان حیوان هم، اطلاق شده است و سپس به اسبهایى که براى مسابقه گرد آورى مىشوند، اطلاق شده است.
14) «متنافس» از مادّه «تنافس» به معناى تلاش دو انسان در برابر یکدیگر براى به دست آوردن چیز نفیسى است.
15) «سبقه» به معناى جایزه مسابقه است.
16) سوره زلزال، آیات 7- 8.
17) بحار الانوار، جلد 75، صفحه 110.
18) خصال شیخ صدوق، جلد 2، باب السّبعة، حدیث 35.
19) «أورى» از مادّه «ورى» (بر وزن نفى) به معناى مستور ساختن است و هنگامى که باب افعال مىرود، به معناى آتش افروختن استعمال مىشود؛ گویى آتشى که در دل موادّ آتشزا نهفته شده، از آن بیرون مىآید و در خطبه بالا اشاره به انوار هدایت است، که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در اختیار حق طلبان گذاشت.
20) «قبس» به معناى بخشى از آتش است که آن را از مجموعهاى جدا مىکنند و «قابس» کسى است که آن بخش از آتش را در اختیار مىگیرد و در اینجا اشاره به نور و هدایت است.
21) «حابس» به معناى حبس کننده است و در اینجا به معناى انسان سرگردان آمده، زیرا کسى که در بیابان راه را گم مىکند و سرگردان مىشود شتر خود را نگه مىدارد، تا ببیند از کدام راه باید برود.
22) سوره آل عمران، آیه 164.
23) سوره انبیاء، آیه 107.
24) «نزل» هم به معناى منزلگاه آمده و هم به معناى چیزى که براى پذیرایى مهمان تازه وارد آماده مىکنند و در اینجا معناى دوم مناسبتر است.
25) «سناء» به معناى درخشندگى و بلندى مقام است و گاه به معناى سیراب کردن نیز آمده است.
26) سوره انعام، آیه 160.
27) سوره صف، آیه 9.
28) تفسیر نور الثقلین، جلد 1، صفحه 626، حدیث 178.
29) «خزایا» جمع «خزیان» به معناى رسوا و شرمنده است.
30) اشاره به خطبه 72 است که شرح آن در جلد سوم، صفحه 175 به بعد گذشت.
31) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 7، صفحه 174.
32) «یهاب» از مادّه «هیبت» به معناى احترام آمیخته با ترس است.
33) «سطوة» در اصل به گفته «راغب» در «مفردات» به معناى بلند شدن اسب بر سر پاها و بلند کردن دستهاست. سپس به معناى قهر و غلبه و سلطه بر چیزى آمده است.
34) کافى، جلد 2، صفحه 68.
35) تاریخ تمدّن اسلام و عرب، صفحه 400 (فصل آغاز جنگهاى صلیبى).
36) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 7، صفحه 177.
37) «تأنفون» از مادّه «أنف» (بر وزن شرف) به معناى ناخوش داشتن چیزى است.
38) معجم البلدان، جلد 2، صفحه 235.
39) تاریخ ابى مخنف لوط بن یحیى (مطابق نقل منهاج البراعه علّامه خوئى، جلد 7، صفحه 223 به بعد).