و من خطبة له علیه السّلام
و هی إحدى الخطب المشتملة على الملاحم
از خطبههاى آن حضرت است که در آن از حوادث آینده پرده بر مىدارد.
خطبه در یک نگاه
این خطبه- همانگونه که از عنوان بالا معلوم شد- به طور عمده درباره حوادث آینده سخن مىگوید و خطراتى که مسلمانان، مخصوصا مردم عراق را تهدید مىکند، پیشگویى مىنماید. ولى قبل از آن، به دو بحث دیگر مىپردازد: نخست، حمد و ثناى الهى و شهادت به یگانگى او، توأم با نکات تازه؛ و دیگر، اظهار نگرانى از قیافه منفى به خود گرفتن گروهى از مردم، در برابر سخنان امام و پیشگویىهاى او.
بخش اوّل
الحمد للّه الأوّل قبل کلّ أوّل، و الآخر، بعد کلّ آخر، و بأوّلیّته وجب أن لا أوّل له، و بآخریّته وجب أن لا آخر له، و أشهد أن لا إله إلّا اللّه شهادة یوافق فیها السّرّ الإعلان، و القلب اللّسان.
ترجمه
ستایش مخصوص خداوندى است! که نخستین هستى است پیش از همه نخستینها، و آخرین هستى است بعد از همه آخرها؛ به دلیل نخست بودنش، لازم است آغازى نداشته باشد و به دلیل آخر بودنش، واجب است پایانى برایش نباشد.
و شهادت مىدهم که معبودى (جز ذات پاک) اللّه نیست؛ شهادتى که درون و برون در آن هماهنگ است، و دل با زبان هم صدا.
شرح و تفسیر
با تمام وجود گواهى مىدهیم
امام در آغاز این خطبه، مانند بسیارى از خطبههاى دیگر، از حمد و ثناى پروردگار و شهادت به وحدانیّت او شروع مىکند؛ ولى براى رعایت موازین فصاحت و بلاغت در هر مورد، نکته، یا نکات تازهاى درباره صفات حق به کار مىبرد. مىفرماید: «ستایش مخصوص خداوندى است که نخستین هستى است، قبل از همه نخستینها و آخرین هستى است بعد از همه آخرها». (الحمد للّه الأوّل قبل کلّ أوّل، و الآخر بعد کلّ آخر).
امام علیه السّلام در اینجا به سراغ ازلیّت و ابدیّت خداوند مىرود که از مهمترین اوصاف اوست و اوصاف دیگر به آن باز مىگردد؛ چرا که در بحث صفات خدا گفتهایم: اساس صفات جمال و جلال او، نامحدود بودن ذات پاک او از تمام جهات است و ازلیّت و ابدیّت، بیان دیگرى از نامحدود بودن آن ذات مقدّس است.
سپس به بیان دلیل، یا توضیحى در این زمینه پرداخته، مىفرماید: «به دلیل نخست بودنش، لازم است آغازى نداشته باشد؛ و به همین دلیل آخر بودنش، واجب است پایانى برایش نباشد». (و بأوّلیّته وجب أن لا أوّل له، و بآخریّته وجب أن لا آخر له).
این تعبیر نکته لطیفى در بر دارد و آن اینکه: اوّل بودن خداوند، اوّلیت زمانى نیست؛ بلکه اوّلیت ذاتى و به معناى ازلیّت است و روشن است ذاتى که ازلى است، آغازى از نظر زمان ندارد. همچنین آخریّت او ذاتى است، نه زمانى و به معناى ابدیّت است و چیزى که ابدى است، آخرى از نظر زمان ندارد.
بعضى از «شارحان نهج البلاغه» در تفسیر این جمله، احتمالات دیگرى دادهاند که با تعبیرات جملههاى امام سازگار نیست.
سپس به شهادت بر الوهیّت خداوند پرداخته، چنین مىفرماید: «و شهادت مىدهم که معبودى جز (ذات پاک) اللّه نیست؛ شهادتى که درون و برون در آن هماهنگ، و دل با زبان هم صدا است». (و أشهد أن لا إله إلّا اللّه شهادة یوافق فیها السّرّ الإعلان، و القلب اللّسان).
این تعبیر نشان مىدهد شهادتى ارزش دارد که تمام وجود انسان را در بر گیرد و ظاهر و باطن و قلب و زبان، در آن هماهنگ باشد. زیرا بسیارند که شهادت به توحید را بر زبان جارى مىکنند، امّا دل آنها کانونى است از بتپرستى؛ و بتکدهاى است با انواع بتها، و نیز بسیارند کسانى که در دل گواهى به یکتایى حق مىدهند، ولى به
هنگام عمل آثار شرک در آنها نمایان است: در برابر مال و مقام سجده مىکنند و در مقابل شهوات، سر تعظیم فرود مىآورند؛ در حالى که در زبان و گاه در دل مىگویند: «معبودى جز خداى یکتا نیست!» و مىدانیم همه اینها، از شاخههاى نفاق است و چنین کسانى به حق در زمره منافقانند.
بخش دوّم
أیّها النّاس، لا یجرمنّکم شقاقی، و لا یستهوینّکم عصیانی، و لا تتراموا بالأبصار عند ما تسمعونه منّى. فو الّذی فلق الحبّة و برأ النّسمة، إنّ الّذی أنبّئکم به عن النّبیّ الأمّیّ صلّى اللّه علیه و آله، ما کذب المبلّغ، و لا جهل السّامع.
ترجمه
اى مردم! دشمنى و مخالفت با من، شما را وادار به گناه نسازد، و نافرمانى نسبت به من شما را به پیروى از هواى نفس نکشاند، و به هنگام شنیدن سخنانم با دیده انکار به یکدیگر نگاه نکنید. سوگند به آن کس که دانه را (در دل خاک) شکافت و بشر را آفرید! آنچه را که به شما خبر مىدهم، از پیامبر امّى صلّى اللّه علیه و آله است. نه آن کس که (این حقایق را) به من ابلاغ کرده، دروغ گفته است و نه شنونده جاهل بوده، (که نتواند سخنان رسول خدا را به درستى حفظ کند).
شرح و تفسیر
آنچه مىگویم عین واقعیّت است
امام علیه السّلام در این بخش، در واقع مقدّمه چینى مىکند براى بخش بعد که پرده از حوادث مهم آینده بر مىدارد و به مردم اطمینان مىدهد که آنچه را درباره حوادث آینده پیشگویى مىکند، واقعیّتهاى قطعى و یقینى است که از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله شنیده است و تخلّفى در آن وجود ندارد.
تعبیرات این بخش نشان مىدهد که امام علیه السّلام قبلا هم پیشگویىهایى کرده است و بعضى از منافقان کوردل، یا مؤمنان ضعیف و ناآگاه با دیده انکار به آن نگریستند.
مىفرماید: «اى مردم! دشمنى و مخالفت با من، شما را وادار به گناه نسازد و نافرمانى نسبت به من شما را به پیروى از هواى نفس نکشاند. و به هنگام شنیدن سخنانم، با دیده انکار به یکدیگر نگاه نکنید!».
(أیّها النّاس، لا یجر(2) منّکم شقاقی(3)، و لا یستهوینّکم(4) عصیانی، و لا تتراموا بالأبصار، عند ما تسمعونه منّی).
اشاره به اینکه: کینه توزىها و لجاجتها و حسادتها در بسیارى از موارد، انسان را به گناه مىکشاند و پردهاى در مقابل چشم او مىافکند و چهره حقیقت را نمىبیند.
سپس مىافزاید: «سوگند به آن کس که دانه را (در دل خاک) شکافت و بشر را آفرید! آنچه را که به شما خبر مىدهم، از پیامبر امّى صلّى اللّه علیه و آله است. نه آن کس که (این حقایق را) به من ابلاغ کرده دروغ گفته است و نه شنونده؛ جاهل بوده، (که نتواند سخنان رسول خدا را به درستى حفظ کند)». (فوالّذی فلق الحبّة، و برأ(5) النّسمة،(6) إنّ
الّذی أنبّئکم به عن النّبیّ الأمّیّ صلّى اللّه علیه و آله،(7) ما کذب المبلّغ، و لا جهل السّامع).
تعبیرى که در سوگند بالا آمده از ابداعات امام امیر المؤمنین علیه السّلام است و بارها در خطبههاى نهج البلاغه دیده مىشود، اشاره به نکته مهمّى است! و آن اینکه مهمترین و پیچیدهترین مسئله در نظام عالم هستى، مسئله حیات و زندگى است؛ چه در عالم گیاهان و چه در جهان انسانیّت؛ و با تمام تلاشها و کوششهایى که انسانهاى امروز در این راه به کار گرفتهاند، هنوز اسرار مسئله حیات، کشف نشده است. بنابر این، حیات و زندگى شاهکار آفرینش است و چیزى است که مطالعه درباره آن، ما را به خدا مىرساند و نشان مىدهد این پدیده عجیب و شگفتانگیز، چیزى نیست که بدون علم و قدرت خالق توانا و دانایى به وجود آمده باشد. بنابر این، استفاده از این اوصاف به هنگام قسم خوردن، مفهوم برجستهاى را در اذهان ترسیم مىکند.
به هر حال، هدف امام علیه السّلام این است که به مخاطبان خود اطمینان دهد که آنچه درباره حوادث آینده مىگویم نه بر پایه حدس و تخمین است و نه از قبیل پیشگویى کاهنان؛ بلکه واقعیتهایى است که از رسول خدا شنیدهام و من کسى نیستم که در درک سخنان آن حضرت، خطا کرده باشم. بنابر این، آنچه مىگویم عین حقیقت است و مىخواهم با این پیشگویى، شما را آماده سازم تا بتوانید خطرات حوادث سخت آینده را به حداقل برسانید.
در حدیثى مىخوانیم: هنگامى که آیه «وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ»؛ و گوشهاى شنوا آن را حفظ کند»(8) نازل شد، پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله به على علیه السّلام فرمود: «سألت اللّه تعالى أن یجعلها
أذنک یا علىّ! قال علیه السّلام: فما نسیت شیئا بعد ذلک؛ من از خدا خواستم که گوش تو را اى على از آن گوشهاى شنوا قرار دهد و على علیه السّلام مىفرماید: از آن به بعد، هر چه را شنیدم هرگز فراموش نکردم».(9)
بخش سوم
لکأنّی أنظر إلى ضلّیل قد نعق بالشّام، و فحص برایاته فی ضواحی کوفان، فإذا فغرت فاغرته، و اشتدّت شکیمته، و ثقلت فی الأرض وطأته، عضّت الفتنة أبناءها بأنیابها، و ماجت الحرب بأمواجها، و بدا من الأیّام کلوحها، و من اللّیالی کدوحها. فإذا أینع زرعه، و قام على ینعه، و هدرت شقاشقه، و برقت بوارقه، عقدت رایات الفتن المعضلة، و أقبلن کاللّیل المظلم، و البحر الملتطم. هذا، و کم یخرق الکوفة من قاصف و یمرّ علیها من عاصف و عن قلیل تلتفّ القرون بالقرون، و یحصد القائم، و یحطم المحصود!
ترجمه
گویا مىبینم شخصى بسیار گمراه و گمراه کننده، بر مردم شام مسلّط شده، و همچون حیوانات بر آنها بانگ مىزند و (آن قدر پیشروى مىکند که) پرچمهاى خویش را در اطراف کوفه نصب مىنماید. هنگامى که او دهن باز مىکند و طغیانش به اوج مىرسد و جاى پایش در زمین محکم مىگردد و فتنه، فرزندان خود را با دندانهایش مىگزد، و امواج جنگ، به حرکت در مىآید؛ چهره عبوس روزها ظاهر مىشود و درد و رنج و مشقّت شبها نمایان مىگردد و هنگامى که کشت (آن ظالم گمراه) به مرحله درو مىرسد، براى چیدنش به پا مىخیزد، به هیجان در مىآید و برق شمشیرش مىدرخشد؛ در آن هنگام، پرچمهاى فتنههاى پیچیده (بر ضدّ او)
به اهتزاز در مىآید و (دشمنانش) همچون شب تار، و دریاى متلاطم روى مىآورند. چه طوفانهاى سختى شهر کوفه را مىشکافد! و چه تندبادهایى که بر آن مىگذرد و به زودى گروههاى مختلف به جان هم مىافتند؛ آنان که سرپا هستند درو مىشوند و آنها که از پا افتادهاند، لگد مال مىگردند!.
شرح و تفسیر
فتنه حاکمان شام و سرانجام دردناکشان
امام علیه السّلام در این بخش- که در واقع بخش اصلى خطبه است- از روى حوادث وحشتناکى که در آینده در انتظار مردم عراق خواهد بود، پرده بر مىدارد و با دقّت هر چه تمامتر، جزئیّات بعضى از این حوادث دردناک را تشریح مىکند تا شاید مردم آماده شوند و با هوشیارى بتوانند ضایعات آن را به حداقل برسانند. مىفرماید:
«گویا مىبینم شخصى بسیار گمراه و گمراه کننده بر مردم شام مسلط شده، و همچون حیوانات بر آنها بانگ مىزند و (آن قدر پیشروى مىکند که) پرچمهاى خویش را در اطراف کوفه نصب مىنماید!» (لکأنّی أنظر إلى ضلّیل(10) قد نعق(11) بالشّام، و فحص(12) برایاته فی ضواحی کوفان(13)).
سپس در توضیح بیشترى پیرامون این فاجعه بزرگ مىافزاید: «هنگامى که او دهن باز مىکند، و طغیانش به اوج مىرسد، و جاى پایش در زمین محکم مىگردد فتنه، فرزندان خود را با دندانهاى خویش مىگزد، و امواج جنگ به حرکت در
مىآید، چهره عبوس روزگار ظاهر مىشود، و درد و رنج و مشقّت شبها، نمایان مىگردد!» (فإذا فغرت(14) فاغرته، و اشتدّت شکیمته(15)، و ثقلت فی الأرض و طأته، عضّت الفتنة أبناءها بأنیابها، و ماجت الحرب بأمواجها، و بدا من الأیّام کلوحها(16)، و من اللّیالی کدوحها(17)).
در این که منظور از این فرد «ضلّیل» (گمراه و گمراه کننده) کیست؟ شارحان نهج البلاغه به طور عمده دو قول دارند: بعضى معتقدند که منظور «معاویه» است که بعد از شهادت امیر مؤمنان علیه السّلام و به اصطلاح صلح با امام حسن علیه السّلام مردم عراق را در تحت شدیدترین فشارها قرار داد و آنچه را در جملههاى بالا آمد، در عمل پیاده کرد؛ ولى جمعى دیگر معتقدند منظور «عبد الملک بن مروان» است که جنایتکار معروف تاریخ اسلام، یعنى «حجّاج» از طرف او بر کوفه و عراق مسلّط شد و ظلم و ستمى نبود که انجام ندهد! ولى هر چه هست اشاره به حاکمان بیدادگر بنى امیّه مىباشد.
جمله «عصّنت الفتنة أبناءها بأنیابها؛ فتنه فرزندان خود را با دندان مىگزد» اشاره به این است که این آشوبها و فتنهها حتّى دامن فتنهگردان را نیز رها نمىکند! آنها نیز با اختلافات داخلى به جان هم مىافتند و یا دشمنانشان- آن گونه که در تاریخ اسلام آمده- به پا مىخیزند و طعم تلخ ظلم و بیدادگرى را به آنان نیز مىچشانند و در هر حال، فضاى جهان اسلام تاریک مىشود و پیر و جوان و خرد و کلان در امواج فتنه غرق مىشوند.
سپس در ادامه این سخن مىافزاید: «هنگامى که کشت او (آن ظالم گمراه) به مرحله درو مىرسد، براى چیدنش به پا مىخیزد و به هیجان در مىآید، و برق شمشیرش مىدرخشد، در آن هنگام، پرچمهاى فتنههاى سخت (بر ضدّ او) به اهتراز در مىآید، و (دشمنانش) همچون شب تار و دریاى متلاطم، روى مىآورند!» (فإذا أینع زرعه و قام على ینعه(18)، و هدرت شقاشقه(19)، و برقت بوارقه، عقدت رایات الفتن المعضلة، و أقبلن کاللّیل المظلم، و البحر الملتطم).
اشاره به این که دوران حکومت آنها دیرى نمىپاید و این گمراهان ستمگر، از کار خود بهره چندانى نمىگیرند و به زودى پرچمهاى مخالفان برافراشته مىشود و از هر سو آنها را احاطه مىکند. ممکن است این جملهها اشاره به قیام بنى عبّاس بر ضد بنى امیّه باشد.
19660 و در پایان چنین مىفرماید: «اضافه بر اینها، چه طوفانهاى سخت و پر صدایى شهر کوفه را مىشکافد، و چه تندبادهایى که بر آن مىگذرد، و به زودى دستههاى مختلف به جان هم مىافتند؛ آنان که سر پا هستند درو مىشوند، و آنها که از پا افتادهاند لگدمال مىگردند!» (هذا، و کم یخرق الکوفة من قاصف، و یمرّ علیها من عاصف، و عن قلیل تلتفّ القرون بالقرون، و یحصد القائم، و یحطم المحصود).
جالب اینکه آنچه را امام علیه السّلام در این جملههاى کوتاه و پر معنا بیان فرموده، در فاصله کمى به وقوع پیوست؛ سرزمین «عراق» و به خصوص «کوفه» با فتنههاى بنى امیّه و سپس بنى عبّاس در هم کوبیده شد؛ و این شهر بزرگ، پیوسته مرکز طوفان سخت حوادث و تندبادهاى فتنهها بود و هر کس، کمى با تاریخ «کوفه» آشنا باشد، عمق کلمات امام را در جملههاى بالا به خوبى درک مىکند.
تعبیر «تلتفّ القرون بالقرون» (با توجه به اینکه «تلتفّ» به معناى به هم پیچیدن و «قرون» جمع «قرن» به معناى گروهى از مردم است) اشاره به جنگهاى سختى است که اقوام مختلف در سرزمین عراق و کوفه با یکدیگر داشتند؛ مخصوصا درگیریهاى بنى امیّه و بنى عبّاس!.
جمله «یحصد القائم، و یحطم المحصود!» کنایه لطیفى است از آسیبهایى که در طول این حوادث به همه مردم مىرسد: آنها که سر پا هستند، به زمین مىخورند و آنها که به زمین افتادهاند، پایمال مىشوند!
«ابن ابى الحدید» در شرح خود جمله «یحصد القائم» را کنایه از قتل امراى بنى امیّه در میدان جنگ گرفته و جمله «و یحطم المحصود» را کنایه از کشتن اسیران، با شکنجههاى سخت مىداند که نمونههاى آن در تاریخ مذکور است.
ولى آنچه را «ابن ابى الحدید» ذکر کرده است، در واقع بعضى از مصادیق مفهوم گسترده جمله بالاست.
نکتهها
1- ملاحم چیست؟
«ملاحم» جمع «ملحمه» در اصل به معناى واقعه مهمى است که توأم با فتنه باشد. در بسیارى از خطبههاى نهج البلاغه به مواردى برخورد مىکنیم که امیر مؤمنان على علیه السّلام از فتنههاى مهمّى که مردم در پیش داشتند، خبر مىدهد و در بسیارى از موارد، جزئیّات آن را نیز تشریح مىفرماید و با صراحت مىفرماید: «من اینها را از پیشوایم پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله آموختم».
به نظر مىرسد که هدف امام علیه السّلام از این پیشگویىها، دو چیز بوده است: نخست اینکه، به خاطر محبّتى که امام علیه السّلام به مردم داشته، آنان را آماده کند، تا ضایعات این
فتنهها به حداقل برسد؛ درست مثل اینکه شخص آگاهى مردم را از آمدن سیل، یا زلزله با خبر کند؛ گرچه مردم نمىتوانند جلو آن را بگیرند، ولى با داشتن آگاهى قبلى، مىتوانند خطرات آن را کم کنند.
دیگر اینکه، به آنها بفهماند کوتاهى در جهاد، تنبلى و سستى و اختلافهاى گوناگون و در یک جمله: «ارتکاب گناهان عظیم» چنین حوادثى را در پیش دارد؛ شاید بیدار شوند و توبه کنند و به راه خدا باز گردند.
در این زمینه، در خطبههاى مناسب دیگر از جمله خطبه 128 و 138 که شباهت زیادى با خطبه بالا دارد، بحث خواهیم کرد.
2- کوفه کانون طوفانها و بحرانها
هر کس آشنایى مختصرى با تاریخ «کوفه» داشته باشد مىداند یکى از پرحادثهترین بلاد اسلام در طول تاریخ، شهر «کوفه» و اطراف آن بوده است و به تعبیر دیگر: صحنههاى بوده براى نشان دادن عمق جنایات جمعى از جنایتکاران بنى امیّه و بنى عبّاس و اعمال خشونتبار بىنظیر این درندگان انسان نما؛ که انسان از خواندن آن در صفحات تاریخ، وحشت مىکند! پس واى به حال آنها که این صحنهها را با چشم مىدیدند!!
ما قسمتهاى زیادى از تاریخ کوفه و حوادث مرگبار آن را در ذیل خطبه 25 و 47 در جلد دوّم و خطبه 87 در جلد سوّم آوردهایم و نیازى به تکرار نیست.
1) سند خطبه: در کتابهایى که مصادر خطبههاى نهج البلاغه در آن ذکر مىشود، سند دیگرى غیر از آنچه «سیّد رضى» در اینجا آورده است، دیده نشد؛ گر چه در «نهج البلاغه چاپ جامعه مدرسین، با تحقیق مرحوم حجّة الاسلام آقاى دشتى» اسنادى براى این خطبه ذکر شده است، ولى پس از مراجعه به منابع اصلى و آدرسهایى که در آن کتاب آمده، معلوم شد آن هم اشتباه است.
2) «یجرمنّ» از مادّه «جرم» (بر وزن جهر) (جرم بر وزن ظلم، اسم مصدر است) در اصل به معناى قطع کردن و بریدن است و از آنجا که افراد گناهکار پیوند خود را با خدا قطع مىکنند، این کلمه به گناه نیز اطلاق شده است، بنابر این، «لا یجرمنّکم» به معناى «شما را وادار به گناه نکند» مىباشد.
3) «شقاق» در اصل به معناى شکاف است و به جنگ و منازعه و اختلاف نیز اطلاق مىشود؛ چرا که طرفین صفوف خود را از یکدیگر جدا مىسازند و در جمله بالا به معناى مخالفت و منازعه است.
4) «یستهوینّ» از مادّه «هوى» (هواى نفس) گرفته شده و مفهومش این است که شما را به پیروى هواى نفس وادار نکند.
5) «برأ» از مادّه «برء» (بر وزن نرم) گاه به معناى آفریدن و ایجاد کردن آمده و گاه به معناى دورى جستن و برائت از چیزى و در خطبه بالا به معناى اوّل است و اطلاق «برأ» (بر وزن ظلم) به معناى بهبودى و سلامتى به جهت آن است که شخص از حالت اوّل که بیمارى است، جدا مىشود.
6) «نسمه» در اصل به معناى وزش ملایم باد است و گاه به معناى نفس کشیدن آمده و به همین مناسبت، به خود انسان هم که داراى تنفّس است، اطلاق مىشود.
7) تعبیر به «امّى» (درس نخوانده یا کسى که منسوب به امّ یعنى مادر است و جز در دامان مادر مطلبى فرا نگرفته) اشاره لطیفى به این نکته است که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله با اینکه اصلا درسى نخوانده بود، هم از گذشته خبر مىداد و هم از آینده و این یکى از نشانههاى ارتباط او با خداوند است.
8) سوره حاقه، آیه 12.
9) کفایة الطالب کنجى، صفحه 40. شبیه این معنا را بسیارى از مفسّران اهل سنّت مانند: «قرطبى» در تفسیر «جامع الاحکام» و «برسوى» در «روح البیان» و «آلوسى» در «روح المعانى» ذیل آیه 12 سوره حاقه آوردهاند.
10) «ضلّیل» از مادّه «ضلال» به معناى گمراهى گرفته شده، و به معناى کسى است که بسیار گمراه است و طبعا، هم گمراه است و هم گمراه کننده.
11) «نعق» از مادّه «نعق» (بر وزن نعل) در اصل به معناى صداى کلاغ است؛ سپس به صداهایى که براى حرکت حیوانات و امر و نهى آنها گفته مىشود، اطلاق شده و تعبیر بالا اشاره به آن است که بنى امیّه گروهى از مردم شام را تحمیق کرده بودند و همچون حیوانات به هر جا مىخواستند، مىبردند.
12) «فحص» از مادّه «فحص» به معناى بحث و جستجو است.
13) «کوفان» به معناى کوفه است و در اصل به معناى تپه شنهاى دایره مانند و سرخ رنگ است.
14) «فغرت» از مادّه «فغر» (بر وزن فقر) به معناى گشودن دهان است.
15) «شکیمه» در اصل به معناى دهان بند حیوان است (قطعه فلزى که متصل به افسار است و در دهن حیوان قرار مىگیرد؛) سپس به هر گونه فشار اطلاق شده است و در جمله بالا به همین معناست.
16) «کلوح» به معناى عبوس بودن است.
17) «کدوح» به معناى شدّت تلاش و کوشش است، آنچنان که در وجود انسان اثر کند و در اصل به معناى خراش نهادن بر چیزى است.
18) «ینع» به معناى رسیدن میوه است؛ سپس به هر گونه پختگى و آمادگى براى گرفتن نتیجه اطلاق شده است.
19) «شقاشق» جمع «شقشقه» به معناى پوستهاى است مانند بادکنک که شتر به هنگام هیجان از دهان خود بیرون مىآورد؛ سپس به هر گونه هیجان، اطلاق شده است.