جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه چهل و هفتم(1)

زمان مطالعه: 8 دقیقه

من کلام له علیه السّلام

فى ذکر الکوفة

خطبه در یک نگاه‏

این سخن را امام علیه السّلام به عنوان دو پیشگویى مهم در باره کوفه، یا کوفه و بصره، بیان فرموده است: نخست به حوادث بسیار ناگوار و تکان دهنده‏اى که از سوى ستمگران بیرحم براى کوفه و مردمش پیش مى‏آید اشاره مى‏کند، و دیگر این که سرانجام آن جبّاران را که گرفتار عواقب سوء اعمال خود خواهند شد و به سزاى اعمالشان خواهند رسید شرح مى‏دهد.

کأنّی بک یا کوفة تمدّین مدّ الأدیم العکاظیّ تعرکین بالنّوازل و ترکبین بالزّلازل و إنّی لأعلم أنّه ما أراد بک جبّار سوءا إلّا ابتلاه اللّه بشاغل و رماه بقاتل.

ترجمه‏

اى کوفه گویا تو را مى‏نگرم که همانند چرمهاى بازار عکاظ کشیده مى‏شوى! زیر پاى حوادث لگد کوب و پایمال خواهى شد! و پیشامدهاى تکان دهنده‏اى تو را فرا مى‏گیرد و من به خوبى مى‏دانم هر ستمگرى قصد سوء در باره تو کند خداوند او را گرفتار مى‏سازد و به خودش مشغول مى‏کند و به دست قاتلى مى‏سپاردش.

شرح و تفسیر

پیشگویى از آینده کوفه‏

چنانکه گفته شد امام علیه السّلام این سخن را خطاب به «کوفه» (و به روایت دیگرى به کوفه و بصره) بیان مى‏فرماید، و مى‏گوید: «اى کوفه! گویا تو را مى‏نگرم که همانند چرمهاى بازار عکاظ کشیده مى‏شوى!» (کأنّی بک یا کوفة تمدّین مدّ الأدیم(2)

العکاظیّ(3)).

«عکاظ» نام بازارى بوده است در نزدیکى مکّه (و به گفته بعضى در میان مکه و طائف) که در هر سال مردم جزیرة العرب از نقاط مختلف به مدت یک ماه (و به گفته بعضى به مدت بیست روز) در آنجا اجتماع مى‏کردند، و متاعهاى خود را به مشتریان عرضه مى‏داشتند، و در ضمن اشعار فراوانى مى‏خواندند و قبائل عرب هر کدام از این طریق به تفاخر و تبلیغ قبیله خود مى‏پرداختند، و طبعا مفاسد زیادى نیز در آنجا به بار مى‏آمد، و به همین دلیل وقتى که اسلام آمد برنامه بازار عکاظ برچیده شد.

در این که منظور از این جمله، حوادث دردناکى است که امام علیه السّلام براى کوفه پیش بینى مى‏فرمود، یا گسترش و توسعه کوفه است، دو تفسیر وجود دارد. تفسیر اوّل را غالب مفسران نهج البلاغة پذیرفته‏اند، و تفسیر دوم را اندکى ذکر کرده‏اند، ولى صحیحتر به نظر مى‏رسد، چرا که کشیدن چرم عکاظى را کنایه از حوادث تلخ و دردناک گرفتن چندان مناسب به نظر نمى‏رسد، اما این تعبیر را کنایه از گسترش فوق العاده کوفه گرفتن مناسبتر است.

قابل توجه این که چرم عکاظى هم گسترده بود، و هم زیبا و جالب و از چرمهاى مرغوب در میان عرب محسوب مى‏شد که مى‏تواند اشاره به آبادى و زیبایى کوفه در زمانهاى آینده نسبت به زمان حضرت علیه السّلام بوده باشد.

بعضى نیز گفته‏اند این جمله اشاره به این است که در آینده کوفه به بخشها و قطعات متعدّدى تجزیه مى‏شود، همان گونه که چرمهاى عکاظى را براى بریدن و قطعه قطعه کردن مى‏کشند و مى‏گسترانند.

به هر حال امام علیه السّلام مى‏افزاید: «اى کوفه زیر پاى حوادث لگدکوب و پایمال‏

خواهى شد و پیشامدهاى تکان دهنده تو را فرا مى‏گیرد».

(تعرکین(4) بالنّوازل(5) و ترکبین بالزّلازل)، شبیه همین تعبیر در خطبه 108 نیز آمده است، آنجا که مى‏فرماید: «تَعْرُکُکُمْ عَرْکَ الْأَدِیمِ» یعنى بنى‏امیّه بر شما چیره مى‏شوند و همچون چرمى شما را به هم پیچیده و لگد مال مى‏کنند.

و در پیش‏بینى دوم (و به احتمال سوم) مى‏فرماید: «من به خوبى مى‏دانم که هر ستمگرى قصد سوء در باره تو داشته باشد خداوند او را گرفتار مى‏سازد و به خودش مشغول مى‏کند و به دست قاتلى مى‏سپاردش» (و إنّی لأعلم أنّه ما أراد بک جبّار سوءا إلّا ابتلاه اللّه بشاغل و رماه بقاتل).

تعبیر به (ابتلاه اللّه بشاغل) مى‏تواند اشاره به بیماریهاى سخت و دردناکى باشد که ظالمان را از درون به خود مشغول مى‏سازد، و از غیر خود بیگانه مى‏کند، همان گونه که (و رماه بقاتل) اشاره به حوادثى است که از برون بر سر انسان مى‏تازد و او را هدف قرار داده یا به قتل مى‏رساند.

آنچه امام علیه السّلام در این خطبه در باره کوفه پیش‏بینى فرمود دقیقا تحقّق یافت و کوفه بعد از امام علیه السّلام بسیار گسترش یافت و همیشه مرکز آشوبها و فتنه‏ها و حوادث تکان دهنده بود، بسیارى از جبّاران براى تسخیر کوفه و در هم کوبیدن آن قد علم کردند، ولى خداوند هر یک از آنها را به بلایى گرفتار کرد، و شرّ آنها را دفع نمود و شاید این امر به خاطر آن بود که کوفه همیشه مرکزى بود براى گروهى از مؤمنان مخلص و شیعیان فداکار و با وفاى على بن ابى طالب علیه السّلام، هر چند منافقان هم در آن کم نبودند.

و به همین دلیل در روایات متعدّدى به فضیلت کوفه و اهل آن اشاره شده است.

از جمله کسانى که در فاصله کوتاهى بعد از امیر مؤمنان على علیه السّلام قصد تخریب کوفه را داشتند «زیاد بن ابیه» بود. در بعضى از روایات آمده است، هنگامى که او بر

منبر قرار گرفت، و شروع به خطبه خواندن کرد گروهى از مردم کوفه سنگریزه به سوى او پرتاب کردند، او عصبانى شد و دست هشتاد نفر را قطع کرد و تصمیم گرفت خانه‏هاى آنها را ویران کند و نخلهایشان را بسوزاند، مردم را در مسجد جمع کرد و دستور داد از على علیه السّلام برائت جویند و چون مى‏دانست آنها چنین کارى نخواهند کرد، همین را بهانه‏اى براى کشتن مردم و ویران کردن شهر قرار داد، ولى در همین میان پیکى از جانب او آمد و به مردم خبر داد که امروز من گرفتار شده‏ام به منازل خود باز گردید، و این بدان خاطر بود که بیمارى طاعون بر او مسلّط شد، و فریاد مى‏زد نیمى از بدن من آتش گرفته است، و همچنان این سخن را تکرار مى‏کرد تا جان داد!(6)

از کسانى که کوفه را آماج حملات خود قرار دادند و به زور بر آن چیره شدند فرزند او «عبید اللّه بن زیاد» و «حجّاج بن یوسف ثقفى» بودند که هر کدام گرفتار عاقبت سوء اعمال خود شدند، و به طرز فجیعى جان دادند. معروف این است که ابن زیاد از فرزندان نامشروع بود، و مادرش مرجانه زن آلوده‏اى بود و به خاطر همین او را به نام مادرش مى‏خواندند و به او ابن مرجانه مى‏گفتند. در سال 28 یا 29 هجرى متولد شد و در 32 سالگى به حکومت بصره و کوفه از سوى بنى أمیه منصوب شد، و بعد از جنایاتى که در کربلا مرتکب شد، مردم کوفه را سخت تحت فشار قرار داد، ولى چیزى نگذشت که با قیام مختار به دست ابراهیم بن مالک اشتر در حالى که 39 ساله بود کشته شد، و مختار سر او را خدمت امام على بن الحسین علیه السّلام فرستاد، هنگامى که سر او را خدمت امام علیه السّلام آوردند حضرت مشغول غذا خوردن بود، سجده شکر به جا آورد و فرمود: آن روز که ما را بر ابن زیاد وارد کردند غذا مى‏خورد در حالى که سر پدر من در برابر او بود، من از خدا تقاضا کردم که از دنیا نروم تا سر او را در مجلس غذاى خود مشاهده کنم!(7)»

سومین جبارى که بر کوفه مسلط شد و ظلم فراوان کرد، و سرانجام به عذاب دردناکى مبتلا گشت، و به وضع بسیار دردناک و عبرت آمیزى جان داد حجّاج بن یوسف ثقفى بود. او که از طرف عبد الملک مروان به عنوان والى کوفه برگزیده شد، جنایاتى مرتکب شد که در تاریخ بشریت نه قبل و نه بعد از او شبیه و مانند نداشته است. در مورد جنایات او مطالبى نوشته‏اند که انسان از شنیدن آنها نیز وحشت مى‏کند، تا چه رسد به دیدن و مى‏توان گفت جنایات او نوعى مجازات الهى براى مردمى بود که نسبت به على علیه السّلام و فرزندانش امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام چنان بى‏وفایى کردند که سابقه نداشت.

ولى این مسأله هرگز چیزى از بار سنگین مسئولیت الهى او نمى‏کاست، و به همین دلیل به دردناکترین وضعى در سن پنجاه و چهار سالگى از دنیا رفت، و پایان زندگى ننگین او درس عبرتى براى همگان و تأکیدى بر فرمایش مولاى متقیان علیه السّلام در خطبه بالا شد.

او که به گفته خودش از ریختن خون مردم لذّت مى‏برد، و به دنبال کارها و جنایات بى‏سابقه‏اى مى‏گشت، و صد و بیست هزار نفر را در دوران عمر ننگینش با شکنجه به قتل رسانید، و در هنگام مرگش پنجاه هزار مرد و سى هزار زن در زندانش به بدترین وضعى در میان مرگ و زندگى دست و پا مى‏زدند، سرانجام به بیمارى «آکله» و نوعى جذام که از درون معده گوشتهاى او را متلاشى مى‏کرد گرفتار شد! بیمارى درونى او به قدرى شدید شد که اطبّا او را جواب کردند، از سوى دیگر سرما و لرز شدیدى بر او مسلّط گشت، به گونه‏اى که منقلهاى پر از آتش را در اطراف او قرار مى‏دادند و به پوست بدن او نزدیک مى‏کردند که نزدیک بود بدن او بسوزد، ولى باز از سرما فریاد مى‏کشید.

مى‏گویند: حجّاج در این حالت به «حسن بصرى» شکایت کرد و راه چاره‏اى از او خواست حسن به او گفت: من به تو گفتم متعرّض صالحان مشو امّا تو لجاجت کردى (و این نتیجه اعمال توست)! حجّاج گفت: من از تو تقاضا نکردم که از خدا

بخواهى مرا شفا بدهد، از خدا بخواه هر چه زودتر مرگ مرا برساند، تا از این عذاب هولناک راحت شوم.(8)

دیدى که خون ناحق پروانه شمع را

چندان امان نداد که شب را سحر کند!

نکته

دو دیدگاه مختلف در باره کوفه!

در خطبه‏هاى نهج البلاغة تعبیرهاى گوناگونى در باره کوفه و مردم آن دیده مى‏شود، در بعضى از موارد مانند خطبه بالا کوفه به عنوان یک جایگاه مقدس معرفى شده که آبستن حوادث سخت و ناگوارى است، ولى خداوند این کانون مقدس را از شرّ جباران روزگار حفظ مى‏کند، در حالى که در بعضى دیگر از خطبه‏هاى نهج البلاغة مذمّت کوفه به خوبى آشکار است، مانند خطبه 25 که امام خطاب به کوفه مى‏فرماید: «اگر تنها تو با این همه طوفانها باشى چهره‏ات زشت باد!» ان لم تکونی الّا انت تهبّ اعاصیرک فقبّحک اللّه).

از بسیارى از روایات اسلامى مدح کوفه استفاده مى‏شود، از جمله در حدیثى از امیر مؤمنان على علیه السّلام مى‏خوانیم که فرمود: هذه مدینتنا و محلّتنا و مقرّ شیعتنا»، «اینجا شهر ما، محلّه ما و کانون شیعیان ماست».(9)

و در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السّلام مى‏خوانیم که در باره کوفه دعا مى‏فرمود و عرض کرد: «اللّهمّ ارم من رماها و عاد من عاداها!»، «خداوندا آن کس که کوفه را هدف تیرهاى خود قرار دهد هدف قرار ده و آن کس که با آن دشمنى کند با او دشمنى کن».

جمع میان این روایات چنین است که کوفه ذاتا مرکز مقدّسى بود، و مردم شریفى از شیعیان خالص و وفادار به اهل بیت علیه السّلام با ایمان و تقوى در آن مى‏زیستند

ولى بر اثر سیطره بنى أمیه بر آن و فرستادن جاسوسان و مأموران خشن و ناپاک خویش، و دادن زمام امور به دست این گونه افراد و بخشش بیت المال به نااهلان، فضاى کوفه را آلوده و مسموم ساختند، و بسیارى از مردم را از آیین تقوى و پاکى منحرف کردند. اگر از کوفه مدح شده به خاطر قداست ذاتى مردم آنجا است و اگر مذمّت شده به خاطر آلودگى‏هایى است که بر اثر حکومت بنى أمیه (چنان که در بالا اشاره شد) پیدا کرد.

باز هم به مناسبتهاى دیگر در این باره سخن خواهیم گفت: قبلا نیز در ذیل خطبه 25 اشاراتى به این مسأله شد.


1) سند خطبه: از جمله کسانى که قبل از شریف رضى مى‏زیسته‏اند و این خطبه را نقل کرده‏اند ابن الفقیه در کتاب «البلدان» است منتهى در روایت او از امیر مؤمنان على علیه السّلام این سخن خطاب به «بصره و کوفه» ذکر شده است ولى این مقدار تفاوت ضررى به اصل مطلب نمى‏زند. بعد از سید رضى نیز «زمخشرى» در «ربیع الابرار» در باب «البلاد و الدیار» آن را آورده است. (مصادر نهج البلاغة، جلد 2، صفحه 15).

2) «ادیم» در اصل به معنى پوسته و ظاهر هر چیزى است، و بیشتر به چرم اطلاق مى‏شود، و قسمت روى زمین را «ادمة الأرض» مى‏نامند، و گفته‏اند آدم بدین جهت آدم نامیده شد که از خاکهاى روى زمین آفریده شد و «ادام» به چیزى مى‏گویند که به روى نان مى‏مالند و مى‏خورند (نان خورشت).

3) «عکاظ» چنانکه در بالا گفته شد نام بازار معروفى است که عرب در عصر جاهلیت در نزدیکى مکه داشت، و هر سال در آن اجتماع عظیمى مى‏شد، این واژه از ماده «عکظ» (بر وزن عکس) به معنى کوبیدن، پایمال کردن و تفاخر نمودن است، و از آنجا که یکى از کارهاى عرب جاهلى در بازار عکاظ، تفاخرهاى قبیله‏اى بود که گاه به درگیریهاى خونین کشیده مى‏شد آن محل را «عکاظ» نامیدند.

4) «تعرکین» از ماده «عرک» (بر وزن درک) به معنى مالش دادن و پایمال کردن است.

5) «نوازل» جمع «نازله» به گفته لسان العرب به معنى حادثه شدیدى است که بر قوم و یا ملتى فرود مى‏آید.

6) شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید، جلد 3، صفحه 199.

7) دائرة المعارف الشیعیة العامة.

8) مروج الذهب، جلد 3، صفحه 132 و دائرة المعارف الشیعیة العامة، جلد 7، صفحه 516.

9) شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید، جلد 3، صفحه 198.