عند المسیر إلى الشام، قیل: إنّه خطب بها و هو بالنخیلة خارجا من الکوفة الى صفین.
گفته مىشود امام این خطبه را هنگامى ایراد کرد که در «نخیله» (لشکرگاه نزدیک کوفه) بود و عزم میدان صفّین را داشت.
خطبه در یک نگاه
این خطبه در واقع داراى دو بخش است: بخش اوّل طبق معمول بسیارى از خطبهها، حمد و ثناى الهى است در برابر نعمتهاى بىپایانش که به بندگانش ارزانى داشته است، و امام علیه السّلام با تعبیراتى بسیار زیبا و روح پرور از آنها یاد مىکند، و خدا را به خاطر آنها مىستاید.
در بخش دوم لشکریان خود را از برنامهاى که در پیش دارند آگاه مىسازد، و مسیرشان را به آنها نشان مىدهد که از کجا باید بگذرند تا به مقدمه لشکر که از پیش فرستاده شده است بپیوندند.
سپس قبایلى را که در اطراف دجله زندگى مىکنند بسیج نموده و به همراهى هم
به سوى دشمن حرکت کنند، ظاهرا امام علیه السّلام مىخواهد به یارانش در نخیله، که جمعیت زیادى نبودند، این نکته را یادآور شود که تنها شما نیستید که به سوى صفّین مىروید، گروه زیادى در مسیر راهند که آنها را بسیج مىکنیم و به شما مىپیوندند و جزء عدّه و عدّه شما مىشوند.
توضیح این که حضرت علیه السّلام مقدمه لشکر خود را به نقطهاى از ساحل فرات فرستاد و دستور داد آنجا بمانند تا امام علیه السّلام با گروه دیگرى به آنجا برسد. سپس از فرات عبور کنند و ساکنان اطراف دجله را براى مبارزه با لشکر شام بسیج نمایند و هر سه گروه به سوى شامیان حرکت کنند.
بخش اول
الحمد للّه کلّما وقب لیل و غسق، و الحمد للّه کلّما لاح نجم و خفق، و الحمد للّه غیر مفقود الإنعام، و لا مکافإ الإفضال.
ترجمه
ستایش مخصوص خداوند است، هر زمان شب فرا رسد و پرده ظلمت فرو افتد، و ستایش از آن پروردگار است هر زمان که ستارهاى طلوع و غروب کند، و حمد ویژه خداوند است که نعمتش هرگز پایان نمىپذیرد، و بخششهاى او را جبران نتوان کرد.
شرح و تفسیر
ستایش چنین خداوندى را سزا است!
در بخش نخستین این خطبه امام علیه السّلام با تعبیرات تازه و پر معنایى، به حمد و ثناى الهى مىپردازد، و به نکات جدیدى اشاره کرده مىفرماید: «ستایش مخصوص خداوند است هر زمان که شب فرا رسد و پرده ظلمت فرو افتد، و ستایش از آن پروردگار است هر زمان که ستارهاى طلوع و غروب کند» (الحمد للّه کلّما وقب(2)
لیل و غسق(3)، و الحمد للّه کلّما لاح(4) نجم و خفق(5)).
این تعبیرات اشاره به دو نکته مىکند نخست این که حمد و ستایش ما دائمى و همیشگى است و همان گونه که فرا رسیدن شب و فرو افتادن پرده تاریکى به طور مرتّب تکرار مىشود و تا دنیا بر پا است رفت و آمد شب و روز بر قرار است حمد و سپاس ما نیز جاویدان مىباشد، و نیز طلوع و غروب ستارگان همیشگى است، همچون حمد و ستایش ما.
نکته دیگر این که تاریکى شب و طلوع و غروب ستارگان از نعمتهاى بزرگ پروردگار است. تاریکى شب به انسان بعد از کار سنگین روزانه آرامش و استراحت مىبخشد، نه تنها به خاطر این که مانع از فعالیتها است، بلکه به خاطر این که نفس ظلمت و تاریکى آرام بخش و خواب آور است، و به همین دلیل بهترین موقع براى خواب عمیق و راحت، شبها و هنگام خاموش کردن چراغها است، قرآن مجید در آیه 72 سوره قصص، به این نکته اشاره کرده مىفرماید: «قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ»، بگو به من خبر دهید اگر خداوند روشنایى روز را تا قیامت بر شما جاویدان کند، کدام معبود غیر از خدا است که شبى براى شما بیاورد تا در آن آرامش یابید، آیا نمىبینید؟!
و در آیه بعد مىفرماید: «وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»، از رحمت او است که براى شما شب و روز قرار داد تا هم در آن آرامش داشته باشید و هم براى بهرهگیرى از فضل و روزى
خدا تلاش کنید (آرامش را در شب و تلاش را در روز قرار داد) شاید شکر نعمتهاى او را به جا آورید.(6)
این معنى در آیات متعدّد دیگرى از قرآن نیز وارد شده و آزمایشهاى علمى نیز نشان داده است که بیدارى در شب و خواب در روز ضربه شدیدى بر سلامت انسان مخصوصا از نظر روانى وارد مىکند.
فایده طلوع و غروب ستارگان نیز بر کسى پوشیده نیست، چرا که تنظیم اوقات، و پیدا کردن راه به سوى مقصود در دریاها و صحراها، به وسیله ستارگان حاصل مىشود همان گونه که در سوره انعام مىخوانیم: «وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ»، «او کسى است که ستارگان را براى شما قرار داد تا در تاریکىهاى بیابان و دریا به وسیله آنها راه را بیابید»(7)
و در جاى دیگر مىفرماید: «وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ»،(8) آنها به وسیله ستارگان هدایت مىشوند.
آرى در آن روز که وسایل راهیابى کنونى اختراع نشده بود مطمئنترین وسیله براى کسانى که از بیابانهاى بىنشانه و دریاها عبور مىکردند، در روزها طلوع و غروب آفتاب بود، و در شبها ستارگان و به همین دلیل راهیان برّ و بحر، فرد یا افراد آگاهى را از وضع نجوم همراه با خود داشتند، تا در بیابان و دریا راه را گم نکنند و این که در روایات پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم اهل بیت عصمت به «نجوم» تشبیه شدهاند، نیز به خاطر همین است که مردم به برکت آنها راه مستقیم حق را پیدا مىکنند، و از بیراههها در امان خواهند بود.
تکیه امام علیه السّلام در میان همه نعمتها بر تاریکى شب و طلوع و غروب ستارگان ممکن است مشتمل بر این پیام نیز باشد که با قیام شامیان خونخوار بر ضد حکومت امام علیه السّلام دوران تاریکى براى مسلمانان فرا رسید، و راه نجات در آن زمان تنها ستاره فروزان ولایت بود.
سپس امام علیه السّلام به بخش دیگرى از این ستایش پرداخته مىفرماید: «حمد
مخصوص خداوندى است که نعمتش هرگز پایان نمىپذیرد، و بخششهاى او را جبران نتوان کرد!» (و الحمد للّه غیر مفقود الإنعام، و لا مکافإ الإفضال)(9)
جمله اول در واقع اشاره به این نکته است که نعمت پروردگار در یک یا چند چیز خلاصه نمىشود، بلکه سر تا پاى ما را در تمام عمر فرا گرفته است، و جمله دوم ناظر به این حقیقت است که بندگان هرگز توانایى جبران نعمتهاى الهى را ندارند، چرا که اوّلا او نیازى ندارد تا کسى بتواند نعمتش را جبران کند، و ثانیا توانایى بر شکر و ثناى او خود احسان و نعمت دیگرى است از سوى پروردگار چرا که شکر سبب فزونى نعمت مىگردد، همان گونه که در مناجاتهاى معروف امام على بن الحسین علیه السّلام مىخوانیم: «فکیف لی بتحصیل الشّکر؟ و شکری ایّاک یفتقر الى شکر! فکلّما قلت لک الحمد، وجب علىّ لذلک ان اقول لک الحمد، چگونه مىتوانم شکر تو را کنم حال آن که توفیق بر شکرگزارى من نسبت به ذات مقدس تو نیاز به شکر دیگرى دارد! پس هر زمان بگویم «لک الحمد» بر من واجب مىشود که به خاطر این موفقیت نیز بگویم «لک الحمد»! (به این ترتیب هر چه به سوى شکر تو گام بر مىدارم مدیون نعمتهاى بیشترى مىشوم).(10)
بنا بر این نهایت شکر ما آن است که در پیشگاه پروردگار اظهار عجز کنیم.
در حدیثى از امام صادق علیه السّلام آمده است که خداوند به موسى علیه السّلام وحى فرستاد، اى موسى! حقّ شکر مرا ادا کن، عرض کرد پروردگارا! چگونه حق شکر تو را ادا کنم، در حالى که هر شکرى به جا آورم مشمول نعمت تازهاى مىشوم؟!
خطاب آمد اى موسى اکنون حقّ شکر مرا ادا کردى، چرا که مىدانى این توفیق نیز از من است!»(11)
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به درگاه خدا آورد
ور نه سزاوار خداوندیش
کس نتواند که بجا آورد
بخش دوم
أمّا بعد فقد بعثت مقدّمتی و أمرتهم بلزوم هذا الملطاط حتّى یأتیهم أمری و قد رأیت أن أقطع هذه النّطفة إلى شرذمة منکم موطّنین أکناف دجلة، فأنهضهم معکم إلى عدوّکم و أجعلهم من أمداد القوّة لکم.
ترجمه
اما بعد: پیشتازان لشکرم را از جلو فرستادم، و دستور دادم کنار فرات را رها نکنند (و همچنان پیش روند) تا دستور من به آنها برسد، و من خود تصمیم گرفتم از فرات بگذرم، و به سوى گروهى از شما که در اطراف دجله مسکن گزیدهاند رهسپار شوم و آنها را بسیج کنم، تا با شما به سوى دشمن حرکت کنند و از آنها براى تقویت شما کمک بگیرم.
شرح و تفسیر
جمع نیرو براى مبارزه با دشمن
در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام اشاره به یک برنامه جنگى مىکند و مىفرماید: «اما بعد پیشتازان لشکرم را از جلو فرستادم و دستور دادم کنار فرات را رها نکنند تا فرمان من به آنها برسد».
أمّا بعد فقد بعثت مقدّمتی(12) و أمرتهم بلزوم هذا الملطاط(13) حتّى یأتیهم أمری.
توضیح این که شط عظیم «فرات» در طرف غرب «دجله» قرار دارد، و دجله در شرق آن است بنا بر این مقدمه لشکر امام علیه السّلام از کوفه که در کنار فرات قرار دارد حرکت کردند و به سوى شمال در جانب غربى فرات پیش مىرفتند و امام علیه السّلام دستور فرموده بود که این راه را همچنان ادامه دهند، ولى خودش از فرات به طرف شرق عبور کرد و به سوى مدائن براى جمعآورى سپاه بیشتر حرکت فرمود همان گونه که در جمله بعد مىفرماید: من خود تصمیم گرفتم از فرات بگذرم، و به سوى جمعیتى از شما که در اطراف دجله مسکن گزیدهاند رهسپار شوم، و آنها را بسیج کنم، تا با شما به سوى دشمن حرکت کنند، و از آنها براى تقویت شما کمک بگیرم»
(و قد رأیت أن أقطع هذه النّطفة(14) إلى شرذمة(15) منکم موطّنین أکناف(16) دجلة، فأنهضهم معکم إلى عدوّکم و أجعلهم من أمداد القوّة لکم).
به این ترتیب امام علیه السّلام به سوى شرق عراق و مدائن آمد و پیشتازان لشکر امام علیه السّلام در حالى در غرب فرات، به پیشروى ادامه مىدادند، ولى هنگامى که به آنها خبر
رسید معاویه با سپاه عظیمى به سوى آنها مىآید، از فرات عبور کرده و به سمت شرق به سوى امام علیه السّلام حرکت کردند تا مبادا در محاصره دشمن قرار گیرند، در حالى که هنوز آمادگى کامل براى نبرد با سپاه شام حاصل نبود. هنگامى که این خبر به امام علیه السّلام رسید کار آنها را پسندید و با پیوستن تمام سپاهیان به یکدیگر به سوى دشمن حرکت کردند.
قابل توجه این که واژه «ملطاط» از ماده «ملط» یا از ماده «لطّ» بوده باشد، در اینجا به معنى ساحل فرات است، آرى امام علیه السّلام مسیر راه را به آنها نشان داد که از ساحل فرات پیش بروند، چون شام در طرف شمال بود و فرات نیز از شمال به جنوب مىآمد، به این وسیله هم از نظر آب و نیاز به سایه درختان لشکریان به زحمت نمىافتادند، و هم راه را گم نمىکردند، و هم پیدا کردن آنها براى گروهى که از عقب مىآمدند مشکل نبود، و به این ترتیب پیمودن، این راه چندین فایده داشت.
تبعیر به «نطفه» از آب فرات به گفته سیّد رضى- رحمة اللّه علیه- از تعبیرات عجیب و شگفتانگیز است، این واژه طبق گفته جمعى از ارباب لغت به معنى آب صاف است و به گفته بعضى به معنى آب جارى است، و در هر حال مىتواند اشاره به گوارا بودن آب فرات و خالى از املاح بودن آن باشد، هر چند ظاهر آن کمى کدر است اما چند ساعتى که در گوشهاى بماند کاملا شفّاف و گوارا مىشود.
در اینجا سیّد رضى- رحمة اللّه علیه- سخنى دارد که ناظر به بحثهاى بالا است، مىگوید:
«یعنى- علیه السّلام- بالملطاط ها هنا- السّمت الذى أمرهم بلزومه، و هو شاطىء الفرات، و یقال ذلک أیضا الشاطىء البحر، و أصله ما استوى من الأرض، و یعنى بالنطفة ماء الفرات، و هو من غریب العبارات و عجیبها: منظور امام علیه السّلام از «ملطاط» آن سمتى است که امام دستور داد از آن جدا نشوند و آن ساحل فرات بود و به ساحل دریا نیز ملطاط گفته مىشود و در اصل به معنى زمین صاف است، و منظور امام از نطفه در اینجا آب فرات است و این از تعبیرات جالب و شگفتانگیز است.»
چند نکته جالب تاریخى
بعضى از شارحان نهج البلاغة در ذیل این خطبه نکات تاریخى مشروحى را ذکر کردهاند که در ذیل به بعضى از آنها اشاره مىشود:(17)
1- در کاخ کسرى
امام در مسیر راه به ایوان مدائن و کاخ کسرى رسید یکى از اصحاب آن حضرت با مشاهده ویرانى آن کاخ این شعر معروف عرب را زمزمه کرد:
جرت الرّیاح على محلّ دیارهم
فکأنّما کانوا على میعاد»!
بادها بر ویرانههاى کاخ آنها وزید گویى همه آنها وعدهگاهى داشتند که به سوى آن شتافتند».
امام علیه السّلام فرمود، چرا این آیات را نخواندى (که از آن گویاتر است): «کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ». «چه بسیار باغها و چشمهها که از خود به جاى گذاشتهاند، و زراعتها و قصرهاى زیبا و گرانقیمت، و نعمتهاى فراوان دیگر که در آن غرق بودند، آرى این گونه بود ماجراى آنان و ما اینها را براى اقوام دیگر میراث قرار دادیم، نه آسمان به حال آنها گریست و نه زمین! و نه در موعد مقرّر به آنها مهلتى داده شد!»(18)
2- در سرزمین کربلا
امام علیه السّلام در این مسیر از سرزمین کربلا گذشت، در آنجا توقّفى فرمود و نگاهى به آن سرزمین خاموش کرد، حوادث آینده این سرزمین در برابر چشمان او نمایان گشت، با یارانش در آنجا نماز خواندند، هنگامى که سلام نماز را داد کمى از خاک کربلا را برداشت و بو کرد، سپس فرمود: «آه اى خاک کربلا! از خاک تو گروهى
محشور مىشوند که بدون حساب وارد بهشت مىشوند، سپس جایگاه شهیدان و محل خیمهها را با اشاره نشان داد (هاهنا موضع رحالهم و مناخ رکابهم ثمّ أومأ بیده الى مکان آخر و قال: «هاهنا مراق دمائهم»)، اینجا بارانداز و محل نزول آنهاست، سپس به جاى دیگرى اشاره کرد و فرمود: و اینجا محل ریختن خون آنان است».
3- در سرزمین انبار
هنگامى که امام علیه السّلام از سرزمین «انبار» (یکى از شهرهاى شمالى عراق) مىگذشت گروهى از کشاورزان و دهداران را دید که از مرکبهاى خود پیاده شده و در رکاب امام به عنوان تواضع و احترام شروع به دویدن کردند، امام آنها را از این کار منع کرد و فرمود: این چه کارى است که مىکنید؟
عرض کردند: این برنامهاى است که زمامداران خود را با آن، بزرگ مىداریم.
فرمود: زمامداران شما از این کار بهره نمىگیرند، و شما با این کار بىجهت به خود زحمت مىدهید، دیگر این گونه کارها را تکرار نکنید.
در ذیل این داستان مىخوانیم که مردم انبار هدایایى از چهار پایان و مواد غذایى خدمت امام آوردند. امام فرمود: چهار پایان را قبول مىکنم و جزء خراج شما حساب خواهم کرد، و اما غذایى را که براى ما درست کردهاید دوست ندارم جز در مقابل قیمت از آن استفاده کنم، و هر چه اصرار کردند که امام هدیه آنها را بپذیرد امام نپذیرفت (این در حالى بود که غالب زمامداران دنیا در آن زمان هزینه لشکر خود را بر شهرهاى مسیر راه تحمیل مىکردند).
4- در کنار دیر راهب
در مسیر راه به جایى رسیدند که لشکریان از نظر آب در مضیقه افتادند و سخت تشنه شدند، امام علیه السّلام در آن بیابان گردش کرد و در کنار صخرهاى قرار گرفت و فرمود
این صخره را بلند کنید!
هنگامى که آن را از جاى برکندند، آب گوارایى از زیر آن جارى شد، و همه مردم سیراب شدند، سپس فرمود: سنگ را به جاى اوّل باز گردانید، مقدار کمى که حرکت کردند، فرمود: آیا کسى از میان شما جاى آن چشمه را مىداند؟ گفتند: آرى، اى امیر مؤمنان! سپس گروهى از سواره و پیاده بازگشتند ولى اثرى از آن ندیدند! راهبى را در آن نزدیکى یافتند از او سؤال کردند: چشمه آبى که نزدیک تو بود کجاست؟ گفت در اینجا چشمه آبى نیست! گفتند: کمى قبل از آن نوشیدیم با تعجب گفت: شما از آن نوشیدید؟ گفتند: بلى، راهب گفت: به خدا قسم! این عبادتگاه من در اینجا به خاطر یافتن همین آب بنا شده، و آن را جز پیامبر، و یا وصى پیامبرى استخراج نکرده است.
گویا امام مىخواست با این گونه معجزات قلب یارانش را محکم کند و در مسیر جنگ با دشمن خونخوار به آنها قوّت، قدرت و نیرو بخشد.
مرحوم علامه مجلسى بعد از ذکر این حدیث به این نکته نیز اشاره مىکند و مىافزاید: راهب بعد از مشاهده این موضوع خدمت امام آمد و شهادتین بر زبان جارى کرد و مسلمان شد و در صف یاران آن حضرت قرار گرفت و در ملازمت آن حضرت بود و در شام، در شب معروف به «لیلة الحریر» در میدان نبرد شربت شهادت نوشید و هنگام صبح امام بر او نماز خواند و با دست خود او را در قبر گذاشت سپس فرمود: «به خدا سوگند! گویى او را مىبینم و جایگاهش را در بهشت مشاهده مىکنم».(19)
5- در شهر رقّه
نکته دیگر این که هنگامى که على علیه السّلام به «رقّه» (یکى از شهرهاى شمال غربى عراق) رسید به اهالى آنجا دستور داد که روى فرات پلى بزنند تا حضرت و
لشکریانش عبور کنند و راه شام را پیش گیرند، آنها خوددارى کردند و حاضر نشدند کشتیهاى خود را به هم پیوند دهند و پلى بسازند امام از آنجا حرکت کرد تا در نقطه دیگرى از فرات عبور کند و مالک اشتر را مأمور مراقبت از اهل «رقّه» نمود. مالک مردم را تهدید کرد و گفت: به خدا سوگند! اگر پلى بر فرات در کنار این شهر نبندید تا على علیه السّلام از آن عبور کند شما را شدیدا مجازات خواهم کرد، اهل رقّه که مىدانستند مالک در گفتار خود جدّى و صادق است گفتند: مانعى ندارد ما پل را خواهیم ساخت مالک به سراغ امیر مؤمنان على علیه السّلام فرستاد که اهالى رقّه آماده ساختن پل هستند، امام بازگشت پل ساخته شد و همگى از آن عبور کردند.
1) سند خطبه: همان طور که در بالا اشاره شد خطبه ناظر به یک سلسله دستورات جنگى است که امام علیه السّلام براى آماده ساختن لشکر خود صادر فرمود، در حالى که در منزلگاه نخیله در خارج کوفه، عازم صفّین بود. در کتاب مصادر نهج البلاغة آمده است که حضرت این خطبه را در 25 شوال سال 37 هجرى هنگام عزیمت به صفّین ایراد فرمود، سپس مىافزاید: «گروهى از تاریخ نویسان و ارباب سیر (طبق نقل ابن ابى الحدید) آن را در کتب خود نقل کردهاند از جمله نویسنده کتاب صفّین «نصر بن مزاحم» است که آن را با مقدارى تفاوت ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغة، جلد 2، صفحه 16).
2) «وقب» از ماده وقب گودال یا فرو رفتگى در کوه یا زمین است، و هنگامى که چیزى داخل گودالى شود یا در تاریکى فرو رود، از آن تعبیر به «وقب» مىکنند، به همین جهت تعبیر بالا براى وارد شدن شب به کار رفته است.
3) «غسق» به معنى شدّت ظلمت است و از آنجا که شب هر چه به نیمه نزدیک مىشود تاریکیش بیشتر مىشود، غسق کنایه از نیمه شب نیز مىباشد، به همین دلیل مفسران گفتهاند: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّیْلِ»، اشاره به چهار نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء مىکند، «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ»، اشاره به نماز صبح است (سوره اسراء، آیه 78).
4) «لاح» از ماده «لوح» به معنى آشکار شدن و درخشیدن است، و در مورد هر موجود صیقلى و درخشنده به کار مىرود. «لوح» نیز به صفحه سفید رنگى مىگویند که از چوب یا فلز ساخته شده باشد.
5) «خفق» از ماده «خفق» و «خفوق» به معنى تزلزل و تحرّک است به همین جهت هنگامى که ستاره و یا خورشید و ماه غروب مىکند این تعبیر در مورد آنها به کار مىرود.
6) سوره قصص، آیه 73.
7) سوره انعام، آیه 97.
8) سوره نحل، آیه 16.
9) «افضال» به معنى احسان و نیکى کردن است، از ماده فضل.
10) مناجاتهاى پانزده گانه، مناجات شاکرین- بحار الانوار، جلد 91، صفحه 146.
11) بحار الانوار، جلد 13، صفحه 351، حدیث 41.
12) «مقدّمه» با کسر دال به معنى پیشى گیرنده است و به فتح دال به معنى از پیش فرستاده شده است، و این هر دو واژه در مورد پیشتازان لشکر یعنى گروهى که در پیشاپیش لشکر حرکت مىکنند تا آنها را از جریاناتى که در مسیر لشکر وجود دارد آگاه سازند اطلاق مىشود.
13) همان طور که در بالا گفته شده «ملطاط» به گفته بعضى از ماده «لطّ»، (لطط) گرفته شده و میم آن زائد است و این ماده به معنى نزدیک بودن و همراه بودن است، و به همین جهت به گردنبند «لطّ» مىگویند چون همیشه همراه گردن است، و ساحل رودخانه و دریا را «ملطاط» مىنامند، ولى گروهى دیگر از ارباب لغت آن را از ماده «ملط» (بر وزن شرط) گرفتهاند که از نظر معنى تفاوت چندانى با آنچه در بالا گفته شد ندارد، هر چند لفظا متفاوت است.
14) «نطفه» به معنى آب صاف است خواه کم باشد یا زیاد، و گاه به معنى آب جارى و هر گونه مایع سیّال اطلاق شده است، و اگر به معنى «نطفه» اطلاق مىشود، به خاطر این است که ترکیب آن بسیار خالص و خالى از هر گونه زوائد است، و در واقع عصاره خالص از وجود آدمى مىباشد.
15) «شرذمه» در اصل به معنى گروه اندک و باقیمانده چیزى است، و به قطعهاى که از میوه جدا مىکنند شرذمه گفته مىشود.
16) «اکناف» جمع «کنف» (بر وزن هدف) به معنى اطراف چیزى است، و از آنجا که اطراف اشیاء سبب پوشش قسمتهاى درونى مىشود «کنیف» به چهار دیوارى که انسان در آن مستور بماند، و همچنین به سپر که انسان را در مقابل ضربات دشمن حفظ مىکند اطلاق مىشود.
17) این نکات تاریخى در شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید، جلد 3، در ذیل این خطبه و خطبه 46 آمده است.
18) سوره دخان، آیه 25- 29.
19) بحار الانوار، جلد 41، صفحه 265.