من کلام له علیه السّلام
و فیه یحذر من اتّباع الهوى و طول الأمل فى الدّنیا.
در این سخن امام علیه السّلام مردم را از پیروى هواى نفس و آرزوهاى طولانى بر حذر مىدارد.
خطبه در یک نگاه
با توجه به آنچه در سند خطبه از «نصر بن مزاحم» در ذیل نقل کردیم، به خوبى روشن مىشود که این خطبه بعد از جنگ جمل و به هنگام ورود امیر مؤمنان على علیه السّلام به کوفه ایراد شده است، و ظاهرا ناظر به غرور و غفلت و توقّعات
بىحسابى است که بعد از پیروزىها به افراد دست مىدهد، به خصوص این که پاى غنائمى نیز در میان باشد، که حسّ دنیا طلبى گروهى را بر مىانگیزد، و کسانى که براى خود نقش بیشترى در این پیروزىها قائل هستند سهم بیشترى مىطلبند!
هدف امام علیه السّلام آن است که به مردم هشدار دهد و اهداف والایى را که براى آن جنگیدهاند به آنها یادآور شود و از غرق شدن در زرق و برق دنیا بر حذر دارد، و از گرفتار شدن در دام هواى نفس و طول الأمل (آرزوهاى دور و دراز) که مانع راه حق و سبب فراموشى آخرت است، باز دارد.
در این خطبه امام علیه السّلام مخصوصا روى زودگذر بودن دنیا و لزوم غنیمت شمردن فرصت عمر براى اندوختن عمل صالح پافشارى مىکند، و در عبارتى کوتاه و تکان دهنده مسائل مهمّى را در این زمینه یادآور مىشود.
بخش اول
أیّها النّاس! إنّ أخوف ما أخاف علیکم اثنان: اتّباع الهوى و طول الأمل، فأمّا اتّباع الهوى فیصدّ عن الحقّ، و أمّا طول الأمل فینسی الآخرة.
ترجمه
اى مردم! وحشتناکترین چیزى که از آن بر شما مىترسم، دو چیز است: پیروى از هواى (نفس) و آرزوى دراز، امّا پیروى از هوا (انسان را) از حق باز مىدارد، و امّا آرزوى دراز موجب فراموشى آخرت مىشود.
شرح و تفسیر
همان گونه که قبلا اشاره شد به نظر مىرسد که امام علیه السّلام این خطبه را بعد از پیروزى در جنگ جمل به هنگام ورود به کوفه ایراد کرده است، تا کبر و غرور ناشى از پیروزى و رقابت بر سر غنائم جنگى را کنترل کند، مىفرماید: اى مردم! وحشتناکترین چیزى که از آن بر شما مىترسم، دو چیز است: پیروى از هواى (نفس) و آرزوى طولانى!
(أیّها النّاس! إنّ أخوف ما أخاف علیکم اثنان: اتّباع الهوى و طول الأمل).
سپس مىافزاید: «اما پیروى از هواى (نفس)، انسان را از حق باز مىدارد، و اما آرزوى دراز موجب فراموشى آخرت مىشود».
(فأمّا اتّباع الهوى فیصدّ عن الحقّ و أمّا طول الأمل فینسی الآخرة).
این جمله کوتاه از جملههاى بسیار مهم و سرنوشت ساز است، که هم از پیامبر
گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده،(2) و هم از امیر مؤمنان على علیه السّلام در خطبه بالا و در آخر خطبه 28 نیز بدان اشاره نموده است.
با توجه به این که «هوى» همان تمایلات نفس امّاره به لذّات دنیوى در حدّ افراط و بدون قید و شرط است، به خوبى روشن مىشود که چرا مانع از وصول به حق مىشود، زیرا هوى پرستى حجابى در برابر دیدگان عقل مىافکند که انسان را از مشاهده چهره حق محروم مىسازد، و باطل را که در مسیر هوى و هوس او است چنان توجیه مىکند که از هر حقّى قابل قبولتر جلوه کند، و به عکس حقّى را که بر خلاف هواى نفس مىباشد چنان تخریب مىکند که از هر باطلى بدتر نمایان مىشود.
این حقیقت را بارها در طول زندگى خود و در هنگام مطالعه تاریخ پیشینیان دیده و خواندهایم که هوى پرستان چگونه با توجیهگریهاى زشت و رسوا حق و باطل را دگرگون ساخته و مىسازند.
و امّا آرزوهاى دور و دراز به این دلیل موجب فراموشى آخرت مىشود که تمام نیروهاى انسان را به خود جلب مىکند، و با توجه به این که نیروى انسان به هر حال محدود است، هنگامى که آن را در مسیر آرزوهاى بىپایان سرمایهگذارى کند چیزى براى سرمایهگذارى در طریق آخرت نخواهد داشت، به خصوص این که دامنه آرزوها هرگز محدود نمىشود، و طبیعت آنها این است که هر زمان انسان به یکى از آرزوهایش جامه عمل مىپوشاند آتش عشق آرزوى دیگرى در دل او زبانه مىکشد، و نیروهایش را براى وصول به آن بسیج مىکند، بلکه گاه رسیدن به یک آرزو سبب دلبستگى به چند آرزوى دیگر مىشود، چون معمولا آرزوها به یکدیگر پیوند خوردهاند، با توجه به این واقعیتها نه وقتى براى او باقى مىماند و نه نیرو و امکانى، و نه حتّى حال و حوصلهاى که به آخرتش بپردازد!
امّا زمانى که سیلى اجل در گوش او نواخته شد، از خواب غفلت بیدار مىشود، وقتى که عمر عزیز و فرصتهاى گرانبها را بیهوده تلف کرده است، نه آتش خواستههاى نفسى فرو نشسته و نه به جایى رسیده است، بلکه «سرمایه ز کف داده تجارت ننموده، جز حسرت و اندوه متاعى نخریده است». و به گفته شاعر شجاع عرب «ابو العتاهیه» که براى سرودن شعرى به هنگام افتتاح قصر جدیدى جهت هارون دعوت شده بود:
عش ما بدا لک سالما فى ظلّ شاهقة القصور!
یهدى الیک بما اشتهیت لدى الرّواح و فى الکبور!
حتّى إذا تزعزعت النّفوس و دحرجت!
فهناک تعلم موقنا ما کنت إلّا فى غرور(3)!
تا مىخواهى در سایه قصرهاى سر به آسمان کشیده، سالم زندگى کن!
در حالى که آنچه مورد علاقه توست هر صبح و شام براى تو هدیه مىکنند.
ولى این تا زمانى است که جانها به لرزه در مىآید و متزلزل مىشود
در آنجا به یقین خواهى دانست که عمرى در غرور و غفلت بودى!
اطرافیان هارون از خواندن این اشعار که به نظر آنها متناسب با چنان مجلسى نبود بسیار ناراحت شدند، ولى هارون او را ستود و از وى تمجید کرد.
بعضى از شارحان نهج البلاغة مىگویند: این که آرزوهاى دور و دراز، قیامت را به فراموشى مىافکند به خاطر آن است که دنیا پرستان پر توقّع به خاطر عشقى که به مظاهر دنیا دارند سعى مىکنند مرگ را که وسیله جدایى آنها از معشوقشان مىشود، فراموش کنند، و فراموش کردن مرگ سبب فراموشى قیامت مىشود.
این نکته نیز قابل توجه است، که «امل» (آرزو) گاه جنبه مثبت دارد که از آن به «رجا» و امید تعبیر مىشود، مخصوصا هر گاه بر اساس توکّل بر خدا باشد بسیار سازنده است، ولى جنبه منفى آن در جایى است که از حد بگذرد و انسان را به خود
مشغول دارد و دامنهاش روز به روز گستردهتر شود و آدمى را از مبدء و معاد غافل سازد.
روشن است که «هوى پرستى» و «طول امل» با یکدیگر ارتباط نزدیکى دارند، هوا پرستى سرچشمه طول امل است و طول امل نیز سرچشمه هوا پرستى مجدّد و سرانجام طول امل سبب غفلت از خدا و سراى دیگر مىشود.
بخش دوم
ألا و إنّ الدّنیا قد ولّت حذّاء، فلم یبق منها إلّا صبابة کصبابة الإناء اصطبّها صابّها. ألا و إنّ الآخرة قد أقبلت، و لکلّ منهما بنون، فکونوا من أبناء الآخرة، و لا تکونوا من أبناء الدّنیا، فإنّ کلّ ولد سیلحق بأبیه یوم القیامة، و إنّ الیوم عمل و لا حساب، و غدا حساب و لا عمل.
ترجمه
آگاه باشید دنیا پشت کرده (و به سرعت مىگذرد) و از آن چیزى جز به اندازه ته مانده ظرفى که آب آن را ریخته باشند بیشتر باقى نمانده است، و آگاه باشید آخرت روى آورده است، و براى هر کدام (از دنیا و آخرت) فرزندانى است، شما از فرزندان آخرت باشید، نه از فرزندان دنیا، چرا که هر فرزندى روز رستاخیز به پدر خود ملحق مىشود، امروز روز عمل است، نه حساب و فردا وقت حساب است نه عمل!
شرح و تفسیر
این معلّم بزرگ انسانى در ادامه سخنان خود براى قطع ریشههاى هوا پرستى و طول امل که بزرگترین مانع راه خدا و سعادت انسانى است، تحلیل جالب و پر معنایى از وضع دنیا و آخرت ارائه مىدهد، مىفرماید: «آگاه باشید دنیا پشت کرده (و به سرعت مىگذرد) و از آن چیزى جز به اندازه ته مانده ظرفى که آب آن را
ریخته باشند بیشتر باقى نمانده است، (ألا و إنّ الدّنیا قد ولّت حذّاء(4)، فلم یبق منها إلّا صبابة کصبابة الإناء اصطبّها صابّها).
در اینجا دنیا به موجودى تشبیه شده که به سرعت در مسیر خود باز مىگردد، این همان واقعیت حرکت چرخ زمان و گذشت سریع عمر انسانى است، حرکتى که از اختیار انسان بیرون است، و حتى یک لحظه نیز متوقف نمىشود، حرکتى که فراگیر است و تمام کائنات، جز ذات پاک پروردگار را بدون استثناء شامل مىشود، زمین و آسمان و ستارگان و کهکشانها و انسان و حیوانات همه در این حرکت فراگیر شرکت دارند، و به سوى فناء و نابودى پیش مىروند، فنائى که دریچه عالم بقا است.
کودکان به سرعت، جوان، جوانان پیر، و پیران از میان جمع ما خارج مىشوند، تازه این در صورتى است که اجلهاى معلّق دامن افراد را نگیرد، و از کودکى یا جوانى به عمر انسان پایان ندهد.
امام در این سخن مىفرماید: باقى مانده عمر دنیا بسیار کم است، درست همانند قطرات آبى که به بدنه ظرف پس از واژگون کردن آن باقى مىماند، و یا به تعبیر دیگر: هنگامى که انسان ظرف پر از مایع را واژگون مىکند، سپس آن را به حالت اوّلیه بر مىگرداند، کمى آب، ته ظرف جمع مىشود که آن را «صبابه»(5) مىگویند. و جمله «اصطبّها صابّها» یا به این معنى است که وقتى انسان متوجه شد هنوز اندکى آب ته ظرف باقى مانده، بار دیگر آن را سرازیر مىکند تا آن هم فرو بریزد (این در صورتى است که «اصطبّ» و «صبّ» به یک معنى باشد).
و یا این که گاهى انسان آن ته مانده را براى خود نگه مىدارد تا کامى از آن تر کند
(و این در صورتى است که «اصطبّ» مفهومى غیر از «صبّ» داشته باشد).(6)
به هر حال «صبابة» مقدار کمى از مایع درون ظرف است که باقى مانده است که یا آن را نیز مىریزد و یا با آن کامش را تر مىکند.
بعضى نیز براى «اصطبّ» معنى دیگرى ذکر کردهاند که دلالت بر نوشیدن باقیمانده ته ظرف دارد، این جمله خواه به معنى باقى گذاشتن مقدار ناچیزى از آب در ته ظرف و خواه به معنى نوشیدن آب باشد اشاره به عمر کوتاه دنیاست که هیچ کس بهره قابل توجهى از آن نمىگیرد، دورانش کوتاه و نعمتهایش زوال پذیر و زودگذر و کم دوام است.
هرگز باقیمانده ته ظرف، بعد از آن که آب یا مایع دیگر درون آن را بریزند، کسى را سیراب نمىکند، گلى از آن نمىروید، درختى با آن پرورش نمىیابد. باغ و مزرعه و مرتعى را سیراب نمىکند و این گونه است حال دنیا، و تشبیه حیات زودگذر دنیا به صبابه بیانگر این واقعیتهاست و این که دنیا را تشبیه به ظرف پر از آبى مىکند که آن را فرو ریخته باشند و ته ماندهاى از آن باقى بماند به خاطر چیزى است که از روایات اسلامى استفاده مىشود که ما در قسمتهاى پایانى دنیا زندگى مىکنیم و بیشترین بخش از عمر دنیا گذشته و به همین دلیل پیامبر اسلام را پیامبر آخر الزمان مىگویند.
و سپس مىافزاید: «آگاه باشید که آخرت (به سوى ما) روى آورده است ألا و إنّ الآخرة قد أقبلت».
چرا که هر چه از عمر دنیا کم مىشود به آخرت نزدیکتر مىشویم، ما بر قطار زمان سواریم قطارى که به سرعت به سوى آخرت پیش مىرود، لحظهها، دقیقهها، ساعتها، روزها، هفتهها، ماهها، و سالها بیانگر سرعت سیر این قطار بزرگ جهان انسانیت است.
سپس این معلم بزرگ جهان انسانیت تکلیف مردم را در این میان، روشن
مىسازد و مىفرماید: «هر یک از این دو (دنیا و آخرت) فرزندانى دارند (که به آن دل بستهاند) امّا شما از فرزندان آخرت باشید، نه از فرزندان دنیا!
(و لکلّ منهما بنون، فکونوا من أبناء الآخرة، و لا تکونوا من أبناء الدّنیا).
«چرا که هر فرزندى روز رستاخیز به پدر خود ملحق مىشود (فإنّ کلّ ولد سیلحق بأبیه یوم القیامة).
آرى در اینجا دو خط وجود دارد، خط دنیا پرستان، و خط عاشقان آخرت، هر چند گروهى نیز در میان این دو خط سرگردانند!
فرزندان دنیا جز خواب و خور و خشم و شهوت، طرب و عیش و عشرت، چیزى را به رسمیّت نمىشناسند، آنها تنها به ظاهر زندگى دنیا دل بستهاند و حتى به خود اجازه نمىدهند که بیندیشند از کجا آمدهاند و در کجا هستند و به سوى کجا مىروند. آرى آنها مصداق این آیهاند: «یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ».(7)
آنها چنان در دنیا زندگى مىکنند که گویا عمر جاویدان دارند، و چنان بر آن و بر اموالشان تکیه کردهاند که گویا هرگز زوال و فنائى در کار نیست، آن گونه که قرآن مجید مىفرماید: «یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ»: «چنین مىپندارد که اموالش او را جاودانه مىسازد». چنان براى دنیا در تلاش و کوششاند، و چنان براى به چنگ آوردن ذخائر مادى حریصند که اگر به آنها گفته مىشد عمر جاویدان و ابدى دارید بیش از این تلاش نمىکردند!
ولى آنها که فرزندان آخرتند با نگاهى دقیق و نافذ به اعماق زندگى دنیا نگریسته، و آن را تو خالى و ناپایدار و بىقرار یافتهاند! همچون سرابى فریبنده در بیابانى خشک و سوزان، یا همچون مارى خوش خط و خال که زهر کشندهاش را براى طالبانش پنهان کرده است!
آنها علىوار تشریفات و زرق و برق زندگى دنیا را طلاق داده، طلاقى بائن که
بازگشتى در آن نیست!
آنان با الهام گرفتن از قرآن مجید به خوبى مىدانند که همه انسانها در زیان و خسرانند جز مؤمنان صالح العمل و طرفدار حق و استقامت و صبر «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ».
تعبیر از دنیا پرستان به فرزندان دنیا و تعبیر از مؤمنان صالح به فرزندان آخرت از آن نظر است که همواره فرزند از طریق عامل وراثت و ژنها شباهت زیادى به پدر و مادر خود دارد، شباهتى که سبب محبّت و دوستى و به هم پیوستگى مىشود آرى دنیا پرستان فرزند دنیا هستند، به همین دلیل عشق به دنیا تمام وجودشان را پر کرده است، به گونهاى که گویى براى آنها همه چیز، دنیاست و جز آن چیزى وجود ندارد، و در عمل شعارشان «ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا»(8) است هر چند در عقیده، به ظاهر مسلمانند و به همین دلیل دائما در جهانى پر از اوهام و خیالات زندگى مىکنند.
ولى فرزندان آخرت، عشق به خدا تمام وجودشان را پر کرده است، آنها از مواهب زندگى مادى دنیا براى سعادت جاویدان و ابدى خود بهره مىگیرند بىآن که در آن غرق شوند.
بعضى از شارحان نهج البلاغة گفتهاند: این تعبیر اشاره به آن است که مؤمنان صالح در آخرت به فرزندانى مىمانند که در آغوش پدر قرار گرفته، در حالى که دنیا پرستان همچون کودکان یتیم، بینوا و محرومند!
ولى این تفسیر با جمله «انّ کلّ ولد سیلحق بابیه یوم القیامة» (هر فرزندى به زودى به پدرش در قیامت ملحق مىشود) سازگار نیست، بلکه این تعبیر مىرساند زندگى مادى منهاى ایمان و تقوى در قیامت به صورت دوزخ مجسّم مىشود، و دنیا پرستان در آغوش آن قرار مىگیرند، همان گونه که قرآن مىگوید: و
امه «هاوِیَةٌ»(9) «مادر و پناهگاه او دوزخ است!» امّا اگر زندگى این جهان توأم با ایمان و تقوى باشد و شکل الهى و اخروى به خود گیرد در قیامت به صورت بهشت تجسّم پیدا مىکند و این گروه از مؤمنان در آغوش آن قرار مىگیرند.
حضرت على علیه السّلام سرانجام در پایان خطبه به مهمترین تفاوت دنیا و آخرت اشاره کرده، مىفرماید: «امروز روز عمل است نه حساب، و فردا وقت حساب است نه عمل!» (و إنّ الیوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل).
این سخن از یک سو بیانگر این واقعیت است که تا فرصت در دست دارید، بر حجم اعمال صالحه خود بیفزایید، و اگر مىبینید نیکوکاران و بدکاران، پاکان و ناپاکان، اولیاء اللّه و اشقیا، حزب خدا و حزب شیطان، در این جهان در کنار هم زندگى مىکنند بىآن که بدکاران مورد مجازات الهى قرار گیرند و نیکوکاران مشمول پاداش خیر شوند، به خاطر آن است که این جهان تنها میدان عمل است نه حساب و جزا.
و از سوى دیگر هشدار مىدهد که با پایان عمر، پروندههاى اعمال براى همیشه بسته مىشود، و راهى به سوى بازگشت و جبران نخواهد بود، و پشیمانى کمترین سودى نخواهد داشت، همان گونه که امام على علیه السّلام در خطبه دیگر مىفرماید: «لا عن قبیح یستطیعون انتقالا و لا فی حسن یستطیعون ازدیادا»، «نه مىتوانند از اعمال زشتى که انجام دادهاند بر کنار شوند، و نه مىتوانند کار نیکى بر نیکیهاى خود بیفزایند!».(10)
نه براى فریاد «رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً» «خداى من! مرا بازگردانید تا عمل صالحى انجام دهم»(11)، پاسخى مىشنوند و نه آرزوى «فَلَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً فَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»، «اى کاش بار دیگر به دنیا باز مىگشتیم تا از مؤمنان باشیم»(12) هرگز به واقعیت مىپیوندد!
نکته
آرى، پرونده اعمال با مرگ بسته مىشود
آنچه در خطبه بالا در این زمینه آمده است چیزى است که از آیات متعددى از قرآن مجید نیز استفاده مىشود، حتّى از آیات قرآن بر مىآید که به هنگام نزول عذاب استیصال (مانند عذابهایى که براى ریشه کن کردن اقوام فاسد پیشین فرستاده مىشد) درهاى توبه بسته مىشود، و راهى براى جبران اعمال زشت گذشته، باقى نمىماند، چرا که انسان در چنین شرایطى در آستانه انتقال قطعى از دنیا و گام نهادن در برزخ قرار گرفته است و در داستان اقوام پیشین مىخوانیم: «فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ»، «هنگامى که عذاب ما را دیدند گفتند: هم اکنون به خداوند یگانه ایمان آوردیم، و به معبودهایى که همتاى او مىشمردیم کافر شدیم، امّا ایمانشان در این زمان که عذاب ما را مشاهده کردند سودى به حال آنها نداشت، این سنّت خداوند است که همواره در میان بندگانش اجرا مىکند و در آنجا کافران زیانکار شدند».(13)
و نیز مىدانیم هنگامى که فرعون در لا به لاى امواج خروشان نیل گرفتار شد، و مرگ را به چشم خود دید، اظهار ایمان کرد، اظهارى که از سر صدق بود، ولى چون درهاى توبه بسته شده بود به او پاسخ داده شد: «آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ»، الآن اظهار ایمان مىکنى، در حالى که قبلا عصیان کردى و از مفسدان بودى؟!»(14)
از این آیات و روایات مشابه آن که در خطبه بالا آمد به خوبى نتیجه مىگیریم که این یک سنّت تخلف ناپذیر الهى است که پرونده اعمال با مرگ یا زمانى که انسان در آستانه مرگ قطعى قرار مىگیرد بسته مىشود، و راهى به سوى بازگشت و جبران نیست!
در اینجا این سؤال پیش مىآید که در بسیارى از روایات آمده که آثار کارهاى نیک و بد انسان بعد از مرگ او به او مىرسد و به این ترتیب پرونده اعمال او از نظر حسنات یا سیّئات سنگینتر مىشود، در حدیثى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مىخوانیم:
«سبعة اسباب یکتب للعبد ثوابها بعد وفاته، رجل غرس نخلا او حفر بئرا او اجرى نهرا او بنى مسجدا او کتب مصحفا او ورّث علما او خلّف ولدا صالحا یستغفر له بعد وفاته، هفت سبب (از اسباب خیر) است که ثوابش براى بنده خدا بعد از مرگ او نوشته مىشود: کسى که نخلى بکارد، یا چاه آبى حفر کند، یا نهرى به جریان اندازد، یا مسجدى بنا کند، یا قرآنى [و یا کتابى سودمند] بنویسد، یا علمى از خود به یادگار بگذارد، یا فرزند صالحى بعد از او بماند که پس از درگذشت وى برایش استغفار کند.»(15)
روشن است که آنچه در این حدیث آمده نمونههاى بارز کار خیر است، و گرنه تمام آثار نیک و سنّتهاى حسنهاى که از انسان باقى مىماند همین اثر را دارد. آیا اینها با آنچه در بالا گفته شد منافاتى ندارد؟
پاسخ این سؤال روشن است، زیرا انسان بعد از مرگ عمل تازهاى نمىتواند انجام دهد، نه این که آثار اعمال گذشته به او نمىرسد، آرى پرونده اعمال جدید بسته مىشود و چیزى بر آن افزوده نمىگردد، ولى پرونده اعمال پیش از مرگ همواره گشوده است و انسان از میوههاى درختهاى اعمال صالحهاش در برزخ و قیامت بهرهمند مىشود. حتى از اعمالى که فرزند صالح او انجام مىدهد و از آثار تربیت صحیحى است که او در حال حیاتش در مورد فرزند انجام داده بهرهاى به او مىرسد، و طبیعى است که انسان از میوههاى درخت برومندى که نشانده است بهره ببرد.
1) سند خطبه: این خطبه با اسناد مختلفى از آن حضرت نقل شده است، و گروهى از کسانى که قبل از سید رضى مىزیستهاند آن را در کتابهاى خود (با تفاوتهاى مختصرى) آوردهاند، از جمله «نصر بن مزاحم» در «کتاب صفّین» و «شیخ مفید» در «کتاب مجالس»، و مسعودى در مروج الذهب، آن را نقل کردهاند. نصر بن مزاحم مىگوید:«هنگامى که على علیه السّلام بعد از پیروزى در جنگ جمل از بصره وارد کوفه شد اهل کوفه به همراه قاریان و دانشمندان و اشراف شهر به استقبال امام علیه السّلام آمدند و پیروزى او را بر دشمن تبریک گفتند، سپس سؤال کردند: کجا وارد مىشوید، آیا به قصر دار الامارة؟ فرمود: نه، من وارد میدانگاه شهر مىشوم! حضرت در آنجا پیاده شد و به سوى مسجد بزرگ شهر آمد و در آنجا دو رکعت نماز گزارد، سپس بر فراز منبر رفت و حمد و ثناى الهى به جاى آورد، و درود بر پیغمبر فرستاد، بعد فرمود: اما بعد، اى اهل کوفه، شما در اسلام فضیلتى دارید مادامى که وضع خود را دگرگون نسازید، من شما را به سوى حق فراخواندم پذیرفتید، سپس کار خلاف کردید و وضع خود را دگرگون ساختید (اشاره به کوتاهىها و تخلّف گروهى از آنان در جریان جنگ جمل است) شما اگر فضیلتى دارید بین خودتان و خدا است، ولى در احکام الهى و تقسیم (غنائم و بیت المال) با دیگران تفاوتى ندارید، آن گاه خطبه بالا را در ادامه این سخن بیان فرمود: که آنچه نصر بن مزاحم آورده تنها اندکى متفاوت با آن چیزى است که سید رضى ذکر کرده.
2) بحار الانوار، جلد 74، صفحه 188، (با کمى تفاوت) و بحار الانوار، جلد 70، صفحه 90- 91، (با تفاوت بسیار اندک).
3) انوار نعمانیه، جلد 3، صفحه 114 (با کمى تفاوت).
4) «حذّا» همان گونه که در تفسیر سید رضى (رضوان اللّه تعالى علیه) و مفسران نهج البلاغة آمده و به معنى «سریع» است، و در اصل از «حذّ» (بر وزن حظّ) به معنى قطع، یا قطع سریع گرفته شده، سپس به هر حرکت سریع اطلاق شده است، «حذا» مؤنث (احذّا) است.
5) «صبابه» در متن به قدر کافى توضیح داده شده است، نکتهاى که در اینجا باید بر آن بیفزاییم این است که ضمیرهایى که در (اصطبها) و (صابها) آمده به صبابه بر مىگردد زیرا واژه اناء مذکر است، و ضمیر مؤنث به آن باز نمىگردد.
6) از مراجعه به کتب لغت روشن مىشود که براى کلمه «اصطبّ» هر دو معنى را ذکر کردهاند.
7) سوره روم، آیه 7.
8) سوره جاثیه، آیه 24.
9) سوره قارعه، آیه 9.
10) نهج البلاغة، خطبه 188.
11) سوره مؤمنون، آیه 99- 100.
12) سوره شعراء، آیه 102.
13) سوره مؤمن، آیات 84 و 85.
14) سوره یونس، آیه 91.
15) تنبیه الخواطر، (طبق نقل میزان الحکمه، جلد 3، صفحه 24- 23 ماده عمل).