فى الخوارج لمّا سمع قولهم: «لا حکم إلّا للّه».
این سخنى است که امام هنگامى که شعار خوارج: «لا حکم إلّا للّه» را (که از روى جهل و نادانى و لجاجت سر مىدادند) شنید، بیان فرمود (و به آنها گوشزد کرد که اصل این شعار که مىگوید حاکمیت مخصوص خداست، صحیح است، امّا خوارج به خاطر جهل و غرورشان، هرگز مفهوم آن را درک نکردند!)
خطبه در یک نگاه
این خطبه را امام علیه السّلام بعد از جنگ صفّین ایراد فرمود، در آن زمانى که خوارج بر امام خرده گرفتند که چرا در برابر مسأله حکمیت تسلیم شد، و دو نفر به عنوان نمایندگى از سوى اصحاب امام و طرفداران معاویه براى این امر برگزیده شدند، تا در باره سرنوشت جنگ صفّین و خلافت مسلمین داورى کنند، در حالى که بر طبق آیات قرآن مجید «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ»،(1) (حکمیت مخصوص خداست) و شعار «لا حکم إلّا للّه»، را از آن اقتباس کرده، پیوسته بر آن تکیه مىکردند، در حالى که گرفتار مغالطه آشکارى بودند که به خاطر لجاجت نمىتوانستند زشتى آن را درک کنند.
هنگامى که امام علیه السّلام این شعار را شنید، این سخن را ایراد فرمود و در آن به چهار نکته اشاره فرموده است:
نخست از این شعار مغالطه آمیز آنان پرده بر مىدارد، و مفهوم «لا حکم إلّا للّه»، را که سخن حقّى است و آنها از آن بهره بردارى باطل مىکنند، بیان مىدارد.
دوم این که در ادامه این سخن نیاز مردم را به یک حاکم انسانى روشن مىسازد، و به تعبیر دیگر ضرورت حکومت را تبیین مىکند.
و در قسمت سوم وظایف یک حاکم عادل الهى را شرح مىدهد و به هفت وظیفه مهم اشاره مىکند.
و در آخرین بخش این خطبه نتیجه وجود یک حاکم عادل الهى را در دو جمله کوتاه و پر معنى بیان مىفرماید.
مرحوم سیّد رضى در پایان این خطبه همین مضمون را طبق روایت دیگرى در عبارت کوتاهترى نقل مىکند.
قال علیه السّلام: کلمة حقّ یراد بها باطل! نعم إنّه لا حکم إلّا للّه و لکنّ هؤلاء یقولون: لا إمرة إلّا للّه، و إنّه لابدّ للنّاس من أمیر برّ أو فاجر یعمل فی إمرته المؤمن، و یستمتع فیها الکافر، و یبلّغ اللّه فیها الأجل، و یجمع به الفیء، و یقاتل به العدوّ، و تأمن به السّبل و یؤخذ به للضّعیف من القویّ، حتّى یستریح برّ و یستراح من فاجر.
و فى روایة أخرى أنه علیه السّلام لمّا سمع تحکیمهم قال: حکم اللّه أنتظر فیکم. و قال: أمّا الإمرة البرّة فیعمل فیها التّقیّ، و أمّا الإمرة الفاجرة فیتمتّع فیها الشّقیّ، إلى أن تنقطع مدّتة و تدرکه منیّته.
ترجمه
حضرت فرمود: (لا حکم إلّا للّه) سخن حقى است که آن را تحریف کردهاند، و معنى باطل از آن اراده شده است. آرى حکم مخصوص خدا است، ولى این گروه مىگویند حکومت و فرماندهى مخصوص خدا است، حال آن که به یقین مردم نیازمند امیر و حاکمى هستند خواه نیکوکار باشد یا بدکار (اگر دسترسى به حاکم نیکوکارى نداشته باشند وجود امیر فاجر از نبودن حکومت بهتر است) امیرى که در حکومتش مؤمن به کار خویش بپردازد، و کافر از مواهب مادى بهرهمند شود، و به این ترتیب خداوند به مردم فرصت مىدهد که زندگى خود را تا پایان ادامه دهند. به وسیله او اموال بیت المال جمع آورى مىگردد، و به کمک او با دشمنان مبارزه مىشود، جادهها امن و امان خواهد شد. و حقّ ضعیفان به کمک او از زورمندان
گرفته مىشود، و به این ترتیب نیکوکاران در رفاه قرار گرفته و از دست بدکاران در امان مىباشند. و در روایت دیگرى آمده است که هنگامى که امام علیه السّلام شعار لا حکم إلّا للّه را شنید فرمود: آرى من در انتظار حکم الهى در باره شما هستم.
سپس فرمود: اما در حکومت حاکم نیکوکار شخص پرهیزکار به خوبى انجام وظیفه مىکند در حکومت حاکم بدکار شخص شقى و ناپاک از آن بهرهمند مىشود تا اجلش سرآید و مرگش فرا رسد!
شرح و تفسیر
امام در نخستین بخش از این خطبه اشاره به شعار لا حکم إلّا للّه، کرده مىفرماید: «این سخن حقّى است که معنى باطلى از آن اراده شده است، (یا به تعبیر دیگر: سخن حقّى است آنها آن را از مفهوم اصلیش تحریف کردهاند، و در راه ضلالت گام نهادهاند) (کلمة حقّ یراد بها باطل).
سپس در توضیح این سخن جمله کوتاه و پر معنایى بیان مىکند، و مىفرماید: «آرى حکم مخصوص خدا است ولى این گروه مىگویند: امارت و حکمرانى و ریاست بر مردم مخصوص خدا است». (نعم إنّه لا حکم إلّا للّه و لکنّ هؤلاء یقولون: لا إمرة إلّا للّه).
خطاى بزرگ خوارج در این بود که آنها شعار «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ»، را که برخاسته از قرآن بود چنین تفسیر مىکردند که هر گونه «حکمیت و داورى» و «حاکمیت»، یعنى حکمرانى در میان مردم مخصوص خداست، و به همین دلیل با مسأله حکمیت مخالفت کردند و آن را نوعى شرک شمردند، چرا که براى غیر خدا حقّ حکومت و داورى قرار داده شده است!
بدیهى است اگر حکمیت و داورى مخصوص خدا باشد، باید حکمران میان مردم نیز خدا باشد، بنا بر این اصل حکومت باید از بین برود و به تعبیر امروز «آنارشیسم» و بىحکومتى جاى آن را بگیرد و محاکم و دادگاهها نیز از میان برداشته شود، چرا که در همه آنها انسانها به داورى مىپردازند.
آنها مىخواستند به پندار خود «توحید حاکمیت اللّه» را زنده کنند و از شرک نجات یابند، ولى بر اثر نادانى و تعصّب و جهل در پرتگاه هرج و مرج و نفى داورى و حکمرانى بر جوامع انسانى سقوط کردند و گرفتار توهّمات کودکانهاى شدند که براى حفظ توحید باید هر گونه داورى و حکمرانى را نفى کنند، ولى هنگامى که دیدند براى گروه خودشان سرپرست و امیرى لازم است، به باطل بودن این توهّم پى بردند، هر چند لجاجت که از لوازم جهل و نادانى است به آنها اجازه بازگشت نداد!
امّا خوشبختانه گروه عظیمى از آنان با سخنان بیدارگر امام علیه السّلام در میدان جنگ نهروان بیدار شدند و توبه کردند و به سستى افکارشان پى بردند.
به هر حال امام علیه السّلام در این خطبه بر این نکته تأکید مىکند که بدون شک حاکم و قانونگذار و تشریع کننده اصلى احکام، خداست، حتّى اجازه داورى و حاکمیت بر مردم نیز باید از سوى او صادر شود، ولى این بدان معنى نیست که خداوند خودش در دادگاهها حاضر مىشود و در میان مردم داورى مىکند، یا رشته حکومت بر مردم را خود در دست مىگیرد و فى المثل به جاى رئیس جمهور و امیر و استاندار عمل مىکند و یا فرشتگان خود را از آسمانها براى این کار مبعوث مىدارد!
این سخن واهى و نابخردانهاى است که هر کس اندک شعورى داشته باشد، آن را بر زبان جارى نمىکند، ولى متأسفانه خوارج لجوج و نادان، طرفدار این سخن بودند و لذا با على علیه السّلام مخالفت کردند و گفتند: چرا مسأله حکمیت را پذیرفتهاى؟!
بعضى از شارحان نهج البلاغه گفتهاند: «خوارج مدعى بودند که حکمیت اجازه الهى مىخواهد، و باید در قرآن به این معنى تصریح شده باشد، در حالى که قرآن چنین اجازهاى را به کسى نداده است، و شاید به همین دلیل بعضى از بزرگان اسلام،(2) براى نفى سخن خوارج به آیه شریفه مربوط به حکمیت در اختلافات
خانوادگى استناد جستهاند، آنجا که مىفرماید: «وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً خَبِیراً»، و هرگاه از جدایى و شکاف میان آن دو (دو همسر) بیم داشته باشید یک داور از خانواده شوهر و یک داور از خانواده زن انتخاب کنید اگر آن دو داور تصمیم به اصلاح داشته باشند، خداوند به توافق آنها کمک مىکند، زیرا خداوند دانا و آگاه است.(3)
هنگامى که چنین موضوع کوچکى که پیامدهاى محدودى دارد باید از طریق داورى حل شود، چگونه کارهاى مهمى که اگر اختلافاتش باقى بماند هرج و مرج در صحنه اجتماع پدید مىآید و همه چیز به هم مىریزد، با حکمیت حل نشود؟!
و نیز به همین دلیل جمعى معتقدند که امیر مؤمنان على علیه السّلام با اصل مسأله حکمیت در مقطع خاصى مخالف نبود، بلکه با شخص حکمها مخالف بود و آنها را شدیدا نفى مىکرد.
به هر حال امام علیه السّلام در ادامه این سخن به ضرورت تشکیل حکومت مىپردازد، زیرا همان گونه که قبلا نیز اشاره شد خوارج نه تنها با مسأله حکمیت در صفّین مخالفت کردند، بلکه لزوم حکومت را نیز زیر سؤال بردند و گفتند: هیچ نیازى به امام و حکمران نیست! ولى هنگامى که مجبور شدند براى تشکیلات خود «عبد اللّه بن وهب راسبى» را به سرپرستى انتخاب کنند عملا از این ادعاى واهى برگشتند.(4)
آن گاه امام علیه السّلام براى اثبات این سخن چندین دلیل روشن در عبارتى کوتاه و پر معنى بیان مىکند، مىفرماید: «به یقین مردم نیازمند امیرى هستند، خواه نیکوکار باشد یا بدکار (اگر توفیق پیروى از حاکم نیکوکارى نصیبشان نشود وجود امیر فاجر از نبودن حکومت بهتر است) (و إنّه لابدّ للنّاس من أمیر برّ أو فاجر).
سپس به هفت فائده از فوائد و برکات و آثار حکومت اشاره مىکند که بعضى
جنبه معنوى دارد و بعضى جنبه مادى: نخست این که «در سایه حکومت او مؤمن به کار خویش ادامه مىدهد (و راه خود را به مقام قرب الى اللّه مىپیماید) (یعمل فی إمرته(5) المؤمن).(6)
دوم این که: «کافر نیز در حکومت او (از مواهب مادى) بهرهمند مىشود، (و به زندگى مادى دنیوى خود ادامه مىدهد) (و یستمتع فیها الکافر).
سوم این که: «خداوند به مردم فرصت مىدهد که در دوران حکومت او زندگى طبیعى خود را تا پایان (در سلامت نسبى) طى کنند». (و یبلّغ اللّه فیها الأجل).
چهارم این که: «به وسیله او اموال بیت المال جمعآورى مىگردد». (و هزینههاى دفاعى و عمرانى و انتظامى فراهم مىشود) (و یجمع به الفیء).(7)
پنجم این که: «به کمک او با دشمنان مبارزه مىشود». (و یقاتل به العدوّ).
ششم این که: «به وسیله او جادهها امن و امان مىگردد». (و تأمن به السّبل).
و هفتم این که: «حقّ ضعیفان به کمک او از زورمندان گرفته مىشود». (و یؤخذ به للضّعیف من القویّ).
و در سایه انجام یافتن این وظائف هفتگانه از سوى حکومت این نتیجه نهایى حاصل مىگردد که «نیکوکاران در رفاه خواهند بود و از دست بدکاران در امان مىباشند». (حتّى یستریح برّ و یستراح من فاجر).
تاریخ سیاسى جهان، نشان مىدهد که در گذشته و حتّى در زمان حال اقلیتى بودند که طرفدار نفى حکومت و حاکمیتها بودند- و به ادلّه سست و واهى آنها در بحث آینده اشاره خواهیم کرد- خوارج نیز از چنین تفکّر خام و ناپختهاى طرفدارى
مىکردند، پاسخ آنها را «تاریخ» داده است، زیرا با چشم خود دیدهایم و یا شنیدهایم که به هنگام متلاشى شدن شیرازه یک حکومت و قرار گرفتن مردم براى چند روز یا چند ساعت در شرائط بىحکومتى، اراذل و اوباش که در هر جامعهاى وجود دارند به اموال و نوامیس مردم حملهور شده، مغازهها و مراکز تجارى را به سرعت غارت مىکنند، نوامیس مورد تجاوز قرار مىگیرند و خونهاى بىگناهان ریخته مىشود، جادهها ناامن مىگردد و تمام فعالیتهاى مثبت اجتماعى متوقّف مىشود، دشمنان از هر سو به آن کشور حمله مىکنند، بیت المال به غارت مىرود، نه مؤمن در امان مىماند و نه کافر، نه تنها حقّى به حقدار نمىرسد، که تمام حقوق پایمال مىگردد، نه آرامشى وجود دارد و نه استراحتى.
بىشک اوّلین و مهمترین شرط براى زندگى صحیح امنیّت و نظم است، سپس وجود افراد نیرومندى است که در برابر دشمنان خارجى و زیاده خواهان داخلى سدّى ایجاد کنند که آن هم بدون تشکیل حکومت و بیت المال و جمعآورى بخشى از اموال عمومى در آن امکان پذیر نیست.
حضرت در سخنان پر معنى بالا به تمام این نکات دقیقا اشاره کرده است، و منطق سست طرفداران بىحکومتى را به طور کامل ابطال مىکند.
در اینجا این سؤال پیش مىآید که انجام وظائف هفتگانه بالا که از سوى امیر برّ و نیکو کار و عادل مسلّم است، آیا امیر فاجر و ظالم نیز مىتواند این وظائف را انجام دهد؟ در حالى که در کلام امام علیه السّلام این وظائف براى هر دو بیان شده است، به گونهاى که نشان مىدهد که هر دو توان انجام آن را دارند.
در پاسخ این سؤال به این نکته باید توجه کرد: امیر عادل و نیکو کار به یقین این وظائف را انجام مىدهد، و اما فاجر به طور کامل نه، و بگونه نسبى آرى، چرا که او براى ادامه حکومت خود چارهاى ندارد جز این که نظم را رعایت کند، در برابر دشمنان خارجى بایستد، جادهها را امن و امان سازد و به طور نسبى جلو ظلم ظالمان را بگیرد، هر چند خود او یکى از ظالمان است. زیرا در غیر این صورت
مردم فورا بر ضدّ او مىشورند و دشمنان بر او مسلّط مىشوند و حکومتش به سرعت به باد مىرود، به همین دلیل غالب حکومتهاى ظالم نیز تلاش مىکنند امور هفتگانه بالا را تا حدّى رعایت کنند!
از آنچه در بالا گفته شد این نتیجه به خوبى گرفته مىشود که هر حکومتى که در انجام امور فوق سستى به خرج دهد در حقیقت فلسفه وجودى خود را از دست داده است!
سؤال دیگر این که چرا امام علیه السّلام در میان مؤمن و کافر در عبارت بالا تفاوت گذارده، در مورد مؤمن مىفرماید: «یعمل» و در مورد کافر مىفرماید: «یستمتع»؟
پاسخ این سؤال این است که هدف مؤمن در زندگى دنیا بهرهگیرى از مواهب زندگى و تمتّع نیست، بلکه هدف اصلى او جلب رضاى خدا و خشنودى پروردگار است، و اگر از مواهب حیات نیز بهرهگیرى کند مطلوب ثانوى و تبعى او است نه اصلى، در حالى که کافر و بىایمان نه تنها در پى جلب رضاى خدا نیست، بلکه تنها مىخواهد از مواهب مادّى جهان بهرهگیرى کند، هر چند از طریق حرام و نامشروع باشد، لذا امام علیه السّلام مىفرماید: «با تشکیل حکومت هر یک از این دو به هدف خویش مىرسند، در صورتى که اگر حکومت نباشد، همه چیز به هم مىریزد نه مؤمن عمل الهى مىتواند انجام دهد، و نه کافر زندگى آرامى خواهد داشت.
مرحوم سید رضى در پایان این خطبه قسمتهایى از آن را به روایتى دیگر نقل مىکند که تفاوت مختصرى با آنچه گذشت دارد. مىگوید: «در روایت دیگرى آمده است که امام علیه السّلام هنگامى که «تحکیم» آنها را شنید (اشاره به شعار لا حکم إلّا للّه است) فرمود: «آرى من در انتظار حکم الهى در باره شما هستم». (حکم اللّه أنتظر فیکم).
این جمله ممکن است اشاره به این باشد که امام علیه السّلام از سخن خود آنها اقتباس کرد و فرمود: این که مىگویید حکم از آن خدا است، من انتظار این حکم الهى را
در باره شما مىکشم که او شما را به خاطر لجاجت و ایجاد شکاف در صفوف مسلمین به مجازات دردناک گرفتار کند!
یا اشاره به این باشد که من انتظار این را مىکشم که به شما اتمام حجّت شود و آنها که بر لجاجت و گمراهى خویش بمانند حکم خدا را در باره آنها اجرا کنم!
مرحوم سیّد رضى سپس مىافزاید: (طبق این روایت) امام علیه السّلام فرمود: «اما در حکومت حاکم نیکوکار شخص پرهیزکار به خوبى انجام وظیفه مىکند، و در حکومت حاکم بدکار، شخص شقى و ناپاک از آن بهرهمند مىشود تا مدّتش سرآید و مرگش فرا رسد».
(أمّا الإمرة البرّة فیعمل فیها التّقیّ، و أمّا الإمرة الفاجرة فیتمتّع فیها الشّقیّ، إلى أن تنقطع مدّته و تدرکه منیّته).
ولى با توجه به این که مفهوم سخن بالا این است که در حکومت پاکان، فاجران از تمتّع مباح نیز محرومند و در حکومت فاجران مؤمنان هیچ گونه آرامش و آسایشى ندارند (و این بر خلاف هدفى است که خطبه براى آن بیان شده که حکومت به هر طریق و به هر صورت لازم است)، به نظر مىرسد که روایت اوّل صحیحتر و دقیقتر است.
در شرح نهج البلاغة ابن ابى الحدید، مطلبى آمده است که کمک بسیار مؤثرى به روشن شدن نخستین جمله روایت بالا (حکم اللّه أنتظر فیکم)، مىکند و آن این که:
«هنگامى که على علیه السّلام از صفّین بازگشت و به کوفه آمد، خوارج در صحراى «حروراء» (در نزدیکى کوفه) اجتماع کردند و یکى بعد از دیگرى نزد امام علیه السّلام آمدند (و سخن نامناسبى گفتند و برگشتند) در این هنگام یکى از آنان خدمت امام علیه السّلام در مسجد رسید، و در حالى که مردم اطراف آن حضرت را گرفته بودند فریاد زد (لا حکم إلّا للّه و لو کره المشرکون)! (و با این تعبیر اصحاب حضرت را به شرک متّهم ساخت)!
مردم رو به سوى او کردند، فریاد زد: (لا حکم إلّا للّه و لو کره المتلفّتون) (در
اینجا کسانى را که به او نگاه مىکردند متّهم به شرک کرد).
امام علیه السّلام سربلند کرد و به او نگاه فرمود: او (که مرد بسیار وقیح و بىشرمى بود) فریاد زد: (لا حکم إلّا للّه و لو کره ابو حسن)!
(و در اینجا امام علیه السّلام را متّهم به مخالفت با حکم اللّه کرد!) امام علیه السّلام فرمود: ابو الحسن (على بن ابى طالب) از حکم خدا ناخشنود نیست من مخصوصا منتظر حکم خدا در باره شما هستم (مجازاتى از سوى خدا و یا مجازاتى به وسیله مؤمنان).
در اینجا مردم گفتند: اى امیر مؤمنان چرا تصمیم به نابودى این گروه (جسور و بىمنطق) نمىگیرى؟ امام علیه السّلام فرمود: اینها هرگز نابود نمىشوند، آنها در صلب پدران و رحم مادران تا روز قیامت خواهند بود (اگر گروهى از بین بروند گروه دیگرى با همین طرز فکر قشرى و تعصّبآمیز و دور از منطق جانشین آنها مىشوند)!(8) چه سخنان حکیمانهاى؟!
نکتهها
1- بلاى تحریف!
تنها خوارج نبودند که براى رسیدن به مقاصد شوم خود از تحریف حقایق و تفسیر به رأى آیات الهى بهره مىگرفتند، بلکه اگر یک نگاه اجمالى به تاریخ بشریت از آغاز تا کنون بیندازیم خواهیم دید تحریف حقایق همیشه به صورت ابزارى در دست ظالمان و آلودگان و گمراهان بوده است.
گروهى آیات الهى یا سخنان انبیاء و بزرگان را که همه در مقابل آن خاضع بودهاند گرفته و به میل خود تفسیر و تحریف مىکردند، و دو هدف در این کار تعقیب مىشد: گاه فریب مردم ناآگاه و ساده دل و گاه فریب وجدان خودشان!
اگر به سخنان «نمرود» در برابر «ابراهیم» و گفتار «فرعون» در مقابل «موسى» که
در آیات سوره بقره و طه و سورههایى دیگر از قرآن مجید آمده دقیقا بنگریم، مىبینیم آنها از این روش حدّاکثر بهرهبردارى را مىکردند، سخن حقّى مىگفتند، و اراده باطل از آن مىنمودند تا زیر دستان خود را اغفال کنند و مردم را فریب دهند.
در دنیاى امروز این معنى به صورت بسیار وسیعتر و گستردهتر دنبال مىشود، واژههایى مانند آزادى و کرامت انسان، حقوق بشر، فرهنگ و تمدّن انسانى، مبارزه با تروریسم، و مانند اینها کلمات حقّى است که غالبا بر زبان زمامداران ظالم و ستمگر عصر ما جارى مىشود، ولى از آن اراده باطل مىکنند، و هر کدام مهارت بیشترى در تحریف حقایق و توجیهات شیطنت آمیز داشته باشند در نیل به مقاصد نامشروعشان موفّقترند و اینجاست که وظیفه علماى الهى و دانشمندان با ایمان قوم و ملّت سنگین مىشود، آنها باید به مردم آگاهى لازم را بدهند و سطح فرهنگ عمومى را بالا برند تا حاکمان ظالم و گروههاى تبهکار نتوانند کلمات حق را بگویند و از آن اراده باطل کنند و پایههاى حکومتهاى خودکامه را از این طریق محکم سازند!
2- ضرورت تشکیل حکومت
از مسائلى که گاه در محیطهاى علمى مورد گفتگوست، در حالى که در عمل هرگز محلّ شک و تردید نبوده و نیست، مسأله لزوم حکومت است.
در تمام طول تاریخ، انسانها در هر زمان و مکان داراى حکومتى بودهاند، خواه به صورت حکومت رئیس قبیله باشد، یا بزرگ فامیل، یا امیر بلد، یا سلاطین و شاهان و شکل امروزین که حکومتها ظاهرا ظاهرى مردمى پیدا کرده است.
دلیل آن نیز روشن است، چرا که یک جامعه کوچک یا بزرگ نیاز به امنیّت، حفظ حقوق و جلوگیرى از تصادمها و تعارضها دارد، و تا مدیر و حاکمى بر آن نظارت نکند این امور حاصل نمىشود.
امروز این مسأله وضوح بیشترى پیدا کرده است، چرا که در صحنه اجتماع
فعالیتهایى صورت مىگیرد، اعم از فرهنگى و اقتصادى و سیاسى، که اگر نظارت کلّى حکومتها بر آن نباشد، همه چیز به هم مىریزد، نه فرهنگى باقى مىماند و نه اقتصادى و نه امنیّتى! برنامه کلان این امور باید از سوى حکومتها ریخته شود، هر چند اجراى آنها به دست تودههاى مردم باشد.
ولى در گذشته و همچنین در عصر ما کسانى بودهاند که «بىحکومتى» و به اصطلاح «فوضى» و «آنارشیسم» را توصیه مىکردند و مىگفتند که امور مردم باید بدون رئیس و حاکم اراده شود، چه نیازى به وجود حکومت است؟ یا به گفته مارکسیستها دولتها براى حفظ منافع طبقاتى به وجود آمدهاند! و حافظان منافع سرمایهداران هستند، هنگامى که نظام طبقاتى از بین برود، فلسفه وجود حکومتها از بین خواهد رفت و دیگرى نیازى به دولت نیست! آنها معتقدند که «کمون نخستین» نیز در چنین حالتى بوده است!
ولى نه مارکسیستها و نه غیر آنها هرگز نتوانستهاند الگویى براى این کار در عمل ارائه دهند.
آنها فراموش کردهاند که کار دولت و حکومت- به فرض که سخنان آنها را بپذیریم- تنها حفظ منافع طبقاتى نیست، بلکه یک سلسله برنامهریزى کلان اجتماعى لازم است که مربوط به همه مىشود، مثلا آموزش و پرورش براى تمام قشرها لازم است، آیا بدون برنامهریزى کلان و مدیریت فردى به نام آموزش و پرورش یا هر نام دیگر این کار امکان پذیر است؟ مسائل اقتصادى در جامعه، در بعد کشاورزى و دامدارى و صنعتى هر کدام برنامهریزى مىخواهد و بدون مدیرى به نام وزیر یا غیر آن امکان پذیر نیست، مسائل بهداشت و درمان براى عموم مردم آن هم نیاز به برنامهریزى گسترده دارد که مدیرى باید بر آن نظارت کند، در هر جامعهاى نزاع و تصادم خواه ناخواه وجود دارد، هر چند اصل مالکیت هم در آن ملغى شده باشد، زیرا مزاحمتها تنها مربوط به مسائل مالى نیست، طبعا باید
قاضى و محکمه و دادگاهى با برنامهریزى به نزاعها خاتمه دهد و آن هم نیاز به مدیرى کاردان دارد.
مجموعه اینها دولت و حکومت را تشکیل مىدهد، و کسى که بر این مجموعه نظارت مىکند، رئیس الوزراء، رئیس جمهور، نخست وزیر، صدر اعظم یا مانند آن نامیده مىشود.
به همین دلیل تمام اقوام جهان، با تنوّع و اختلاف زیادى که در اعتقادها و طرز فکرها و سلیقهها دارند، طرفدار نوعى حکومتند، و آنچه فرمانداران فوضى و آنارشیسم مىگویند تنها در حوزه سخن و گفتگو است، و در عمل اثرى از آن دیده نشده و نخواهد شد! این همان چیزى است که مولا امیر مؤمنان على علیه السّلام در این خطبه کوتاه و پر معنى به آن اشاره فرموده است و وظایف کلى حکومتها را در هفت جمله تعیین کرده است. در جایى دیگر نیز مىفرماید: «سلطان ظلوم خیر من فتنة تدوم، «وجود حاکم ظالم بیدادگر، از فتنه و ناامنى مستمر بهتر است،(9)» زیرا همان گونه که اشاره شد ظالمترین حکومتها نیز براى حفظ موقعیت خود مجبورند امنیّت و عدالت نسبى را رعایت کنند. اگر خودش به مردم ظلم مىکند، لااقل اجازه ندهد دیگران بر یکدیگر ظلم کنند. هیچ حکومتى خواه عادل، یا ظالم با هرج و مرج بر سر کار باقى نمىماند و به زودى سقوط مىکند، روى همین جهت همه حکومتها اصرار دارند که جلو هرج و مرج را بگیرند و برنامهریزىهایى براى عمران و آبادى و امنیّت و دفع دشمنان آن قوم و ملت، هر چند ناقص، داشته باشند، و حدیث معروف «الملک یبقى مع الکفر و لا یبقى مع الظّلم، حکومت با کفر باقى مىماند امّا با ظلم باقى نمىماند،» نیز ممکن است اشاره به همین معنى باشد، یا لااقل یکى از تفسیرهاى آن این است.
اشتباه ابن ابى الحدید
ابن ابى الحدید در آغاز سخنش در شرح این خطبه مىگوید: «این سخن نصّ صریح آن حضرت در باره وجوب نصب امام است، در حالى که این مسأله در میان مردم مورد اختلاف واقع شده، گروهى از متکلّمان (علماى عقاید) مىگویند امامت و حکومت واجب است. تنها از ابو بکر اصمّ از قدماى معتزله نقل شده است که اگر امت انصاف را رعایت کند، و ظلم به یکدیگر نکند نیازى به حکومت و امامت نیست!»
ابن ابى الحدید سپس مىافزاید: «گفتار ابو بکر اصمّ در واقع مخالف سایرین نیست، زیرا چنین فرضى که مردم رعایت عدالت را بدون حکومت بکنند وجود خارجى ندارد.»
نام برده در ادامه این سخن مىافزاید: «ظاهرا گفتار امام علیه السّلام در این خطبه شبیه چیزى است که علماى معتزله مىگویند که امامت به معنى ریاست بر مکلّفین از نظر مصالح دنیوى به حکم عقل واجب است، و امورى که امام در این خطبه به آن اشاره کرده، همه از مصالح دنیوى است، سپس به خود ایراد مىکند که شما مىگویید: همه علماى اسلام معتقد به وجوب نصب امام هستند (با این تفاوت که گروهى آن را بر خداوند لازم مىشمرند و گروهى بر امّت) پس چگونه امیر مؤمنان على علیه السّلام در این خطبه از خوارج نقل مىکند که آنان نصب امیر را لازم نمىدانستند؟
سپس پاسخ مىگوید که خوارج در آغاز کار چنین سخنانى را مىگفتند و معتقد بودند که نیاز به وجود امام نیست، ولى بعدا از این عقیده بازگشتند و «عبد اللّه بن وهب راسبى» را به عنوان امیر بر خود برگزیدند.(4)
اشتباه ابن ابى الحدید از اینجا سرچشمه مىگیرد که امور هفتگانهاى را که مولى على علیه السّلام به عنوان هدف براى نصب امیر ذکر کرده، منحصر به مصالح مادى دانسته، در حالى که جمله «یعمل فى أمرته المؤمن،» ناظر به مسائل معنوى است، چرا که
عمل مؤمن عمدتا ناظر کارهاى الهى است.
به هر حال: به فرض که تمام این امور جنبه مادى داشته باشد، سخن مولى ناظر به عنوان امارت و حکومت بر مردم است که یکى از ابعاد وجودى امام معصوم را تشکیل مىدهد، زیرا به عقیده علما و متکلّمان پیرو مکتب اهل بیت علیه السّلام، امام کسى است که هم حاکم بر امور دین و هم دنیا، و هادى به سوى راه خداست، و هم مفسّر قرآن و مبیّن احکام، و گفتار و اعمال او سند قطعى الهى محسوب مىشود، و به همین دلیل باید معصوم باشد، و پر واضح است که معصوم را جز خدا نمىشناسد، و از این رو معتقدند که نصب امام باید از سوى خداوند صورت گیرد.
جمعى از شارحان نهج البلاغه گفتار ابن ابى الحدید را چنین پاسخ گفتهاند که این خطبه ناظر به مسأله نصب امیر است و ارتباطى با نصب امام از سوى خدا ندارد، و لذا مىفرماید: «لا بدّ للنّاس من امیر برّ او فاجر»، و مىدانیم که «امیر فاجر»، «امام» نمىتواند باشد. ولى پاسخ روشنتر همان است که در بالا ذکر کردیم که امارت بخشى از مسئولیتهاى امام است، (دقّت کنید).
شاهد این سخن آن است که متکلّمان ما در کتب عقاید به هنگام ذکر ادله وجوب نصب امام علیه السّلام مصالح دنیوى و آنچه را در این خطبه آمده، نیز ذکر کردهاند.
به تعبیر دیگر: شیعه معتقد به امارت جداى از امامت نیست، و تن دادن به امارت فاجر به هنگام عدم دسترسى به امام معصوم از باب ناچارى است، نه به عنوان هدف ایدهآل و نهایى.
1) سوره انعام، آیه 57، سوره یوسف، آیات 40 و 67.
2) علامه خویى، در جلد 4، شرح نهج البلاغه، صفحه 183، به این معنى اشاره کرده است، از تاریخ کامل ابن اثیر نیز استفاده مىشود که ابن عباس نیز در برابر خوارج به این آیه استناد جست (کامل ابن اثیر، جلد 3، صفحه 327).
3) سوره نساء، آیه 35.
4) شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحه 308.
5) «امرة» (بر وزن عبرة) مصدر یا اسم مصدر است، از ماده امر که به معنى فرمان دادن و گاه به معنى حکومت کردن آمده است و امرة در اینجا به معنى حکومت است.
6) واضح است که ضمیر در «إمرته» به مطلق امیر بر مىگردد اعم از برّ و فاجر، و همچنین ضمیر در «فیها» به امارت مطلق امیر بر مىگردد، و این که بعضى از شارحان نهج البلاغة اوّلى را به امارت برّ و دومى را به امارت فاجر و یا هر دو را به امارت فاجر باز گرداندهاند، به هیچ وجه با ظاهر کلام موافق نیست.
7) فیء، در اینجا به معنى اموال بیت المال است، و در باره این واژه بحث مشروحى در شرح خطبه 34 گذشت.
8) شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحه 310.
9) میزان الحکمة جلد 1، صفحه 98.