جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه پنجاه و ششم(1)

زمان مطالعه: 13 دقیقه

یصف أصحاب رسول الله و ذلک یوم صفّین حین أمر النّاس بالصلح‏

«از سخنانى است که امام علیه السّلام در ایام صفین هنگامى که مردم را به صلح دعوت مى‏نمود در باره اصحاب رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم (و اطاعت بى قید و شرط آنان از آن بزرگوار) بیان فرموده است».

خطبه در یک نگاه‏

در این که امام این سخن را در چه زمانى و در چه ماجرایى ایراد فرموده، دو نظر وجود دارد: بعضى معتقدند که امام این سخن را در داستان «ابن حضرمى» بیان فرمود و ماجرا از این قرار بود که پس از شهادت «محمد ابن ابى بکر» به دست «عمرو عاص» و قرار گرفتن مصر در اختیار او «معاویه» جسور شد و قصد غلبه بر بصره را داشت، نامه‏اى براى مردم آن سامان نوشت تا آنجا را از اختیار حضرت خارج سازد و این کار به دست «ابن حضرمى» انجام شد و او به اتّفاق گروهى از منافقان بر قسمتهایى از بصره مسلّط شد. هنگامى که این خبر به وسیله «ابن عباس»- که براى عرض تسلیت به امیر مؤمنان در مورد شهادت «محمد بن ابى بکر» به کوفه‏

آمده بود- به امام رسید حضرت این خطبه را ایراد فرمود و «جاریة ابن قلامه سعدى» را که مرد شجاعى بود با گروهى به سوى بصره فرستاد. وى نیز با استمداد از یاران امام علیه السّلام در بصره به مبارزه با «ابن حضرمى» و نیروهایش برخاست «ابن حضرمى» تاب مقاومت نیاورد و با هفتاد نفر از اصحابش به خانه‏اى در بصره پناه برد، «جاریه» به آنها حمله کرد و همه را نابود ساخت.

دیگر این که امام علیه السّلام این خطبه را در صفّین بیان فرمود، در آن زمانى که پیشنهاد صلح به آن حضرت علیه السّلام کردند و امام علیه السّلام را براى قبول آن تحت فشار قرار دادند.

به هر حال امام علیه السّلام در این خطبه براى آماده ساختن مسلمانان جهت اجراى دستوراتش، تاریخ گذشته صدر اسلام و فداکارى مسلمانان نخستین را بازگو مى‏کند و توضیح مى‏دهد که دلیل اصلى پیروزى آنان انضباط کامل و تسلیم در برابر فرمان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بود. اشاره به این که اگر آن انضباط و اطاعت کامل و اخلاص در آنها باشد آنان نیز پیروز مى‏شوند و اگر راه اختلاف و عدم اطاعت فرمان را در پیش گیرند آینده بدى خواهند داشت.

بخش اوّل‏

و لقد کنّا مع رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نقتل آباءنا و أبناءنا و إخواننا و أعمامنا. ما یزیدنا ذلک إلّا إیمانا و تسلیما، و مضیّا على اللّقم و صبرا على مضض الألم و جدّا على جهاد العدوّ، و لقد کان الرّجل منّا و الآخر من عدوّنا یتصاولان تصاول الفحلین، یتخالسان أنفسهما أیّهما یسقی صاحبه کأس المنون، فمرّة لنا من عدوّنا و مرّة لعدوّنا منّا، فلمّا رأى اللّه صدقنا أنزل بعدوّنا الکبت و أنزل علینا النّصر، حتّى استقرّ الإسلام ملقیا جرانه و متبوّئا أوطانه. و لعمری لو کنّا نأتی ما أتیتم، ما قام للدّین عمود و لا اخضرّ للإیمان عود. و أیم اللّه لتحتلبنّها دما، و لتتبعنّها ندما!

ترجمه‏

ما در رکاب رسول خدا (مخلصانه مى‏جنگیدیم و در راه پیش برد اهداف آن حضرت گاه) پدران و فرزندان و برادرها و عموهاى خود را از پاى درمى‏آوردیم (و این کار نه تنها از ایمان و استقامت ما نمى‏کاست بلکه) بر ایمان و تسلیم ما مى‏افزود و ما را در شاهراه حقّ و صبر و استقامت در برابر درد و رنجها و در طریق جهاد پیگیر در مقابل دشمن، ثابت قدم مى‏ساخت، گاهى یکى از ما با فرد دیگرى از دشمن به صورت دو قهرمان با هم نبرد مى‏کردند، بگونه‏اى که هر یک مى‏خواست کار دیگرى را بسازد و جام مرگ را به او بنوشاند (آرى) گاه ما بر دشمن پیروز مى‏شدیم و گاه دشمن بر ما (ولى نه پیروزى مقطعى ما را مغرور مى‏کرد و نه آن شکست نومیدمان‏

مى‏ساخت) و هنگامى که خداوند، صدق و اخلاص ما را دید ذلّت و خوارى را بر دشمنان ما نازل کرد و پیروزى و نصرت را به ما عنایت فرمود، تا آنجا که اسلام در همه جا استقرار یافت و در کشور پهناور خود جاى گرفت. به جانم سوگند! اگر ما (در مبارزه با دشمنان اسلام) همانند شما بودیم هرگز ستونى از دین بر پا نمى‏شد و شاخه‏اى از درخت ایمان سبز نمى‏گشت (و به ثمر نمى‏نشست) به خدا سوگند شما (با این پراکندگى و نفاق و عدم اطاعت از رهبرى) سرانجام از شتر خلافت به جاى شیر خون مى‏دوشید و به زودى پشیمان مى‏شوید (اما در زمانى که پشیمانى سودى نخواهد داشت).

شرح و تفسیر

ما در رکاب رسول خدا مخلصانه مى‏جنگیدیم!

«ابن میثم بحرانى» در شرح خود نخست به قسمتى از این خطبه اشاره مى‏کند که در کلام «سید رضى» قدس سرّه نیامده و توجه به آن در فهم محتواى این خطبه بسیار مؤثّر است، او مى‏گوید: بعضى نقل کرده‏اند که این خطبه را امام علیه السّلام زمانى ایراد فرمود: که مردم خواهان صلح با لشکر معاویه شدند (در حالى که امام علیه السّلام قلبا مخالف بود و اگر فشار شدید گروهى بى‏خبر نبود هرگز تن به آن نمى‏داد) امام علیه السّلام در ابتداى سخنش چنین فرمود: این گروه، هرگز به سوى حق باز نمى‏گردند و دعوت به سوى توحید و عدالت را پذیرا نمى‏شوند تا زمانى که در میدان نبرد آماج تیرها شوند و لشکرها پشت سر هم به آنها هجوم برند، و تا زمانى که مقدّمه لشکر و سپس دنباله آن آنها را تیرباران کنند و تا زمانى که لشکرها پى در پى به شهرهاى آنها حمله‏ور شوند و سواران از هر طرف به اراضى آنان هجوم آوردند، و آبگاه و چراگاه آنها به خطر بیفتد و از درّه‏ها (و کوهها) به آنان حمله کنند (آرى زمانى تسلیم حق مى‏شوند که) گروهى پاکباز و پر استقامت که شهادت شهیدانشان عزم آنها را بر طاعت خدا و

علاقه آنها را به لقاء اللّه و شهادت در راه او افزون کند به مقابله با آنان برخیزند.(2) بنا بر این دست دوستى به سوى این قوم تبهکار دراز کردن و تسلیم صلح شدن جز ناکامى و شکست ثمره‏اى ندارد، چرا که آنان نه منطق صلح را مى‏فهمند و نه با واژه‏هاى محبت و دوستى آشنا هستند. تنها با منطق زور و قدرت باید با آنان سخن گفت، حوادث آینده صفین نیز نشان داد که مطلب درست همان است که امام علیه السّلام مى‏فرمود، آرى آنها هنگامى به عمق کلمات امام رسیدند و از پیشنهاد خود پشیمان گشتند که کار از کار گذشته بود.

به هر حال امام علیه السّلام در ادامه این سخن، گفتار بالا را بیان کرد تا به آنها بفهماند رمز پیروزى مسلمانان نخستین چه بود. و دلیل شکست کوفیان چیست؟

فرمود: «ما در رکاب رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم (مخلصانه مى‏جنگیدیم و در راه پیش برد اهداف آن حضرت گاه) پدران و فرزندان و برادرها و عموهاى خود را از پاى در مى‏آوردیم. (و لقد کنّا مع رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نقتل آباءنا و أبناءنا و اخواننا و اعمامنا).

اشاره به این که در راه خدا گاه لازم مى‏شود، عزیزترین افراد در نظر انسان که سدّ راه هستند، برداشته شوند و در این راه فدا گردند و در واقع اشاره است به آیه شریفه: «قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ»، «بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و قبیله شما و اموالى که به دست آورده‏اید و تجارتى که از کساد شدنش مى‏ترسید و خانه‏هایى که به آن علاقه دارید، در نظرتان از

خداوند و پیامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است در انتظار این باشید که خداوند عذابش را بر شما نازل کند»(3)

آرى زندگى ما تجسّمى از آیه فوق است و در برابر فرمان الهى از همه چیز صرف نظر مى‏کردیم و به همین دلیل نصرت و یارى خدا به سراغ ما مى‏آمد.

سپس مى‏افزاید «این ایثار و فداکارى در راه حق نه تنها از ایمان و استقامت ما نمى‏کاست، بلکه بر ایمان و تسلیم ما مى‏افزود و ما را در شاهراه حق و صبر و استقامت در برابر درد و رنجها و جهاد پیگیر در مقابل دشمن ثابت‏قدم مى‏ساخت» (ما یزیدنا ذلک إلّا إیمانا و تسلیما، و مضیّا على اللّقم(4) و صبرا على مضض(5) الألم و جدّا على جهاد العدوّ).

البتّه آنچه امام علیه السّلام در این جمله اشاره به آن مى‏فرماید یک واقعیت تاریخى است. در بسیارى از جنگهاى اسلامى به خصوص جنگ بدر گروهى از اقوام و عشیره مسلمین در برابر آنها قرار گرفته بودند و آنها براى جلب رضاى خدا بى‏اعتنا به این پیوندهاى قبیلگى که در نظر عرب سخت محترم بود، بر مخالفان خود تاختند و آنها را از پاى در آوردند، این نکته قابل توجه است که امورى که مایه سستى دیگران مى‏شد مایه استقامت و جدّیت بیشتر یاران رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مى‏گشت.

سپس به صحنه دیگرى از رویارویى یاران پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم با دشمن پرداخته مى‏فرماید: «گاهى یکى از ما با فرد دیگرى از دشمن به صورت دو قهرمان با هم نبرد مى‏کردند بگونه‏اى که، هر یک مى‏خواست کار دیگرى را بسازد، و جام مرگ را به او بنوشاند (آرى) گاه ما بر دشمن پیروز مى‏شدیم و گاه دشمن بر ما» (و لقد کان‏

الرّجل منّا و الآخر من عدوّنا یتصاولان(6) تصاول الفحلین، یتخالسان(7) أنفسهما أیّهما یسقی صاحبه کأس المنون، فمرّة لنا من عدوّنا و مرّة لعدوّنا منّا).

اشاره به این که لزومى ندارد که لشکریان حق در تمام مراحل نبرد با باطل پیروز شوند، ممکن است گاهى پیروز و گاهى مغلوب گردند، ولى سرانجام طبق وعده الهى پیروزند. بنا بر این انتظار نداشته باشید که در مراحل جنگ ما با شامیان هیچ مشکلى پیش نیاید و هرگز بروز مشکلات را بهانه و دستاویز براى سرپیچى از فرمان پیشواى خود قرار ندهید. بروید و تاریخ زندگى اصحاب محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را مطالعه کنید و از آن درس بگیرید. به همین دلیل در ادامه این سخن مى‏افزاید: «هنگامى که خداوند صدق و اخلاص ما را دید ذلّت و خوارى را بر دشمنان ما نازل کرد و پیروزى و نصرت را به ما عنایت فرمود تا آنجا که اسلام در همه جا استقرار یافت و در کشور پهناور خود جاى گرفت».

«فلمّا رأى اللّه صدقنا أنزل بعدوّنا الکبت(8) و أنزل علینا النّصر، حتّى استقرّ الإسلام ملقیا جرانه(9) و متبوّئا أوطانه».

در واقع امام علیه السّلام در اینجا عامل اصلى پیروزى مسلمانان نخستین را شرح مى‏دهد و تلویحا به عوامل ناکامى لشکر کوفه اشاره مى‏کند.

مى‏فرماید: عامل اصلى پیروزى صدق نیّت است که انگیزه پایدارى و پایمردى و استقامت در برابر دشمن و انضباط کامل و اطاعت بى چون و چرا در برابر رهبرى‏

است.

آرى هنگامى که نیّات آلوده شد و خودخواهى و خودکامگى بر انسان چیره گشت هر کس به خود اجازه مى‏دهد تصمیم مستقل و جداگانه‏اى طبق خواسته‏ها و هوسهایش بگیرد، همان چیزى که سبب متلاشى شدن یک لشکر بزرگ و نیرومند مى‏شود. بدیهى است که لطف و عنایت خداوند و وعده نصرت و یارى او هرگز شامل چنین افرادى نمى‏شود، بلکه آنها ضعیف و زبون و در چنگال دشمن خوار و مغلوب خواهند شد.

سپس امام علیه السّلام در یک نتیجه‏گیرى نهایى و صریح و آشکار مى‏فرماید: «به جانم سوگند اگر ما (در مبارزه با دشمنان اسلام) همانند شما بودیم، هرگز ستونى از دین بر پا نمى‏شد و شاخه‏اى از درخت ایمان سبز نمى‏گشت» (و لعمری لو کنّا نأتی ما أتیتم، ما قام للدّین عمود و لا اخضرّ للإیمان عود).

در چه زمانى و در کجاى دنیا کسانى از پراکندگى و نفاق بهره برده‏اند که شما ببرید! اگر اصحاب محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در مدت کوتاهى ستونهاى محکم اسلام را بر پا کردند و بسرعت شرق و غرب جهان را به زیر این خیمه آوردند و اگر وطن اسلامى در مدّت کوتاهى به تمام جهان متمدّن آن روز گسترش یافت در سایه ایمان و اخلاص و انضباط و اطاعت از رهبرى و جهاد همه جانبه بود شما عکس این را مى‏پیمایید، ولى همان نتیجه را انتظار دارید و این کار غیر ممکن است.

و در آخرین سخن به آنها هشدار مى‏دهد، هشدارى که هر انسانى را به لرزه در مى‏آورد، مى‏فرماید: «به خدا سوگند شما (با این پراکندگى نفاق و عدم اطاعت از رهبرى) سرانجام از شتر خلافت به جاى شیر خون مى‏دوشید و به زودى پشیمان خواهید شد» (اما در زمانى که پشیمانى سودى نخواهد داشت) (و أیم اللّه لتحتلبنّها دما، و لتتبعنّها ندما)!

در عبارات بالا امام علیه السّلام با استفاده از سه تشبیه به نکته‏هاى مهمى اشاره فرموده است: در یک تعبیر، اسلام را به خیمه‏اى تشبیه مى‏کند که ستونهایش با جهاد

مخلصانه بر پا شده. مى‏دانیم که خیمه وسیله آرامش در برابر گرما و سرما و تابش آفتاب و وزش بادهاى سوزان است. اسلام نیز براى جهان بشریت آرامش و نجات از طوفانهاى مرگبار را به ارمغان مى‏آورد.

و در تعبیر دیگر، ایمان را به شجره طیبّه‏اى تشبیه مى‏کند که شاخه‏هایش با فداکارى مؤمنین صدر اوّل سبز و با طراوت شد و میوه‏ها بر آن ظاهر گشت مى‏دانیم درخت پر ثمر زیباترین و پر برکت‏ترین هدیه به جامعه انسانى است و در تعبیر سوم: حکومت را به شترى تشبیه مى‏کند که به خاطر دوشیدن بى‏رویه و یا به خاطر عفونت پستان به جاى شیر خون از آن مى‏چکد، یعنى نتیجه معکوس مى‏دهد شیر یکى از بهترین و نیرو بخش‏ترین غذاهاى انسان است در حالى که خون نه تنها غذا نیست که مایه مسمومیت و فساد است. و تاریخ نشان مى‏دهد که پیش‏بینى‏هاى امام علیه السّلام در باره آن گروه گمراه و سرکش بوقوع پیوست. ظالمان بر آنها مسلّط شدند و حکومت را از آنها گرفتند و به جاى شیر گوارا خون جگر به آنها دادند.

نکته‏ها

1- دومین فتنه در «بصره»!

بصره یکى از مراکز مهم اسلامى بود و دروازه‏اى به سوى جهان خارج مى‏گشود و به همین دلیل سلطه بر بصره از اهمیت خاصى برخوردار بود.

روى همین جهت «معاویه» و شامیان از هر فرصتى براى سلطه بر این شهر بهره‏گیرى مى‏کردند، همان گونه که در شأن ورود خطبه بیان کردیم، بعضى معتقدند امام این خطبه را زمانى ایراد کرد که مردم را براى خاموش کردن آتش فتنه دیگرى، در بصره آماده مى‏ساخت.

جریان از این قرار بود که بعد از شهادت «محمد بن ابى بکر» نماینده امام در مصر و سلطه «معاویه» و «عمرو عاص» بر آن کشور پهناور، معاویه به طمع افتاد که بر بصره نیز مسلّط شود، به همین خاطر نامه‏اى به طرفداران خود در بصره نوشت و

همراه «ابن حضرمى» که او را به عنوان فرماندار بصره انتخاب کرده بود، به بصره فرستاد و با زنده کردن خاطره جنگ جمل و ضرباتى که بصریان از لشکر امام در آن جنگ خورده بودند، آنها را به قیام بر ضدّ «زیاد بن عبید» جانشین فرماندار امام در بصره تحریک کرد، گروهى از بصریان تحت تأثیر واقع شدند و جمعى از خوارج نیز به آنها پیوستند و بر بخشى از بصره مسلّط شدند و حتى به نامه ناصحانه‏اى که امام به آنها نوشته بود و با مردى به نام «اعین بن صبیعه» به بصره فرستاد، وقعى ننهادند و گروهى از خوارج، «اعین» را به طور غافلگیرانه شهید کردند.

هنگامى که خبر به امام علیه السّلام رسید از این ماجرا سخت برآشفت و نامه‏اى بسیار داغ و کوبنده براى گروه مخالفان در بصره نوشت و آنها را شدیدا تهدید فرمود و با «جاریة بن قدامه» را به بصره فرستاد و در بخشى از نامه چنین فرمود:

«من صادقانه به شما مى‏گویم، کارى به گذشتگان (شما) ندارم و بر آنها خرده نمى‏گیرم، ولى با صراحت مى‏گویم اگر هوس‏هاى سرکش و کشنده و پندارهاى خام و باطل، شما را به شورش بر ضدّ من وادار کند، من لشکرم را از سواره و پیاده آماده ساخته‏ام، به خدا سوگند! اگر مرا مجبور به آمدن به سوى خود کنید چنان بلایى بر سر شما مى‏آورم که حادثه جنگ جمل در برابر آن بسیار کوچک و ناچیز باشد، گمان من این است که شما دست به چنین کارى نخواهید زد (و هوشیارتر از آن هستید که راه مجازات سنگین را به روى خود بگشایید) من این نامه را به عنوان اتمام حجّت به شما نوشتم و دیگر نامه‏اى نخواهم نوشت، اگر گوش به نصیحتم فرا ندهید و با فرستاده من به مخالفت برخیزید من به خواست خدا فورا به سوى شما حرکت مى‏کنم، و السّلام»(10)

این نامه را چنانکه گفتیم با «جاریة بن قدامه» فرستاد، و «جاریه» نامه امام را بر مردم بصره خواند و در بسیارى از مردم مؤثر شد، ولى گروهى لجوجانه به مخالفت خود ادامه دادند و طرفداران امام علیه السّلام در مقابل «ابن حضرمى» قرار گرفتند و او را

شکست دادند. «ابن حضرمى» با هفتاد نفر از یارانش به خانه‏اى پناهنده شد و «جاریه» براى غلبه بر آنها چاره‏اى جز آتش زدن خانه نیافت و به این ترتیب «ابن حضرمى» با یارانش همگى نابود شدند.(11)

2- انضباط لشکر، و جهاد مخلصانه‏

پیشوا و رهبر، هر قدر مدیر و مدبّر و شجاع و آگاه و پر تجربه باشد، ما دام که روح انضباط و تسلیم در نفرات لشکر او حاکم نباشد و جهاد مخلصانه نکنند کار به جایى نمى‏رسد.

درست است که باید همه کارها با مشورت انجام گیرد و فرمانده لشکر نیز باید گروهى از آگاهان را مشاور خود قرار دهد، ولى این بدان معنى نیست که هر فرد یا گروهى از لشکریان براى فرد تصمیمى بگیرند و روى آن پافشارى کنند، کارى که نتیجه آن اختلاف و پراکندگى و فشل، و در نهایت شکست خواهد بود. هنگامى که فرمانده لشکر پس از رایزنى‏هاى لازم تصمیم خود را گرفت، همه باید بدون استثنا تسلیم محض باشند و عقیده و سلیقه خود را تحت الشّعاع قرار دهند و قاطعانه به پیش تازند.

یکى از مشکلات بزرگ لشکر امیر مؤمنان که على رغم قدرت عظیم رهبرى، گرفتار شکست‏هاى پى‏درپى شد، نداشتن همین انضباط و جهاد مخلصانه و روح تسلیم بود.

تقریبا هر فرد و گروهى در هر مقطعى از جنگ به خود اجازه مى‏دادند که اجتهاد کنند و تصمیم بگیرند. حتى در «صفّین» در آن لحظاتى که پیروزى در چند قدمى بود، گروهى کم فکر و نادان و بى‏خبر از فنون جنگ و انضباط جنگى تصمیم گرفتند که نه تنها خودشان از میدان بازگردند، بلکه پیشوا و رهبرشان را تحت فشار قرار دادند تا به عقب برگردد و جنگ را، که مى‏رفت به نتیجه نهایى و بسیار مطلوبى برسد، نیمه کاره رها کند.

آرى این مشکل بزرگ، تمام تدبیرهاى حساب شده امام را در مقاطع حسّاس خنثى مى‏کرد و در طول تاریخ هر لشکرى گرفتار چنین روحیه‏اى شود سرنوشتى جز ناکامى و شکست نخواهد داشت.

3- ویژگیهاى مسلمانان نخستین‏

امام در این خطبه اشاره پر معنایى به وضع مسلمانان نخستین مى‏کند، مى‏فرماید آنان تا آنجا تسلیم پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بودند که گاه با پدر و فرزند و برادر در میدان نبرد روبرو مى‏شدند، و هرگز عواطف پدرى و فرزندى و برادرى در برابر هدف مقدّسى که داشتند اراده آنها را سست نمى‏کرد، حتّى عقب نشینى‏هاى مقطعى و شکست موضعى، در روحیه آنها اثر نمى‏گذاشت، گوش به فرمان رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بودند و یک صدا به دستورات او لبّیک مى‏گفتند.

صدق و اخلاص نیّت، بر اکثریت قاطع آنها حاکم بود، و خداوند نیز به خاطر این صداقت و اخلاص آنها را با نیروهاى غیبى امداد مى‏فرمود و چیزى نگذشت که اسلام سر تا سر آن محیط را فرا گرفت.

به یقین اگر مسلمانان نخستین، همانند لشکر کوفه بودند اسلام حتى بر مکّه یا مدینه نیز حاکم نمى‏شد، اگر روح تمرّد و سرکشى و اظهار نظرهاى بیجا و تصمیم‏هاى انفرادى خام و ناپخته بر آنها حاکم بود، شاخه‏اى بر درخت ایمان سبز نمى‏شد و عمودى در خیمه اسلام بر پا نمى‏گشت.

اگر چه جمع کثیرى از آنان یا عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را درک کرده بودند و یا اصحاب و یاران پیامبر را دیده بودند، ولى حوادثى که بعد از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بوجود آمد، مخصوصا حوادث عصر عثمان و اقبال گروهى از مردم به زرق و برق دنیا و رفاه‏زدگى ناشى از افزایش ثروت بعد از فتوحات اسلامى و تبلیغات زهرآگین گروه منافقان، اراده‏ها را سست کرد و بهانه جویان را به دنبال بهانه‏ها فرستاد و نتیجه‏اش پیروزى حزب منافقان و شکست مؤمنان شد.


1) سند خطبه: «ابن ابى الحدید» این سخن را از «واقدى» و «ابن هلال» که قبل از مرحوم سید رضى مى‏زیسته‏اند نقل کرده اضافه بر این «زمخشرى» در «ربیع الابرار» در جزء چهارم در «باب قتل و شهادت» آورده است.نویسنده «مصادر نهج البلاغه» بعد از ذکر آنچه در بالا آمد، مى‏افزاید: به هر حال این سخن از سخنان معروف امیر مؤمنان است که در کتب علماى پیشین و بعد از سید رضى آمده است. (مصادر نهج البلاغه جلد 2 ص 29).

2) متن روایت «ابن میثم» چنین است: «انّ هؤلاء القوم لم یکونوا لیفیئوا الى الحقّ، و لا لیجیبوا الى کلمة سواء حتّى یرموا بالمناشر تتبعها العساکر، و حتّى یرجموا بالکتائب تقفوها الجلائب، و حتّى یجّر ببلادهم الخمیس یتلوه الخمیس، و حتّى تدعق الخیول فی نواحى اراضیهم و بأعناء مشاربهم و مسارحهم، حتى تشنّ علیهم الغارات من کلّ فجّ عمیق، و حتّى یلقاهم قوم صدق صبر، لا یزیدهم هلاک من هلک من قتلاهم و موتاهم فى سبیل اللّه الّا جدّا فى طاعة اللّه و حرصا على لقاء اللّه. و لقد کنّا مع رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم الفصل». (شرح نهج البلاغه ابن میثم، جلد 2، صفحه 146).

3) سوره توبه، آیه 24.

4) «لقم» به گفته جمعى از ارباب لغت و مفسّران نهج البلاغه به معنى شاهراه یا جادّه روشن است و در اصل از «لقم» (بر وزن لغو) به معنى سرعت در خوردن است و از آنجا که جاده‏هاى وسیع افراد را در خود جاى مى‏دهد و گویى با سرعت مى‏بلعد به آنها «لقم» (بر وزن قلم) گفته شده است.

5) «مضض» (بر وزن مرض) به معنى ریشه‏دار شدن اندوه در قلب یا ایجاد سوزش است (مانند وقتى که انسان سرکه سوزانى را در دهان بریزد).

6) «تصاول» از ماده «صول» (بر وزن قول) به معنى پریدن روى چیزى است به عنوان قهر و غلبه و تصاول به حکم آن که از باب تفاعل است به معنى این است که دو نفر یا دو گروه به یکدیگر حمله کنند.

7) «تخالس» از ماده «خلس» (بر وزن درس) به معنى ربودن و قاپیدن است به همین دلیل به دزدانى که کیف را مى‏زنند یا اشیاء دیگر را مى‏ربایند و فرار مى‏کنند «مختلس» مى‏گویند و «تخالس» در موردى گفته مى‏شود که دو نفر قصد غارت و ربودن اشیاء یکدیگر را داشته باشند.

8) «کبت» (بر وزن ثبت) به معنى بر زمین زدن و خوار کردن و شکستن شخص یا چیزى است.

9) «جران» البعیر، به معنى قسمت جلو گردن شتر است، که به هنگام استراحت و آرامش کامل آنرا بر زمین مى‏نهد و این تعبیر در خطبه بالا کنایه از گسترش اسلام و پیروزى مسلمین و استقرار اسلام در مناطق مختلف جهان است.

10) قسمتى از این نامه در بخش نامه‏هاى نهج البلاغه نامه 29 آمده است.

11) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 4، صفحه 34 تا صفحه 53 (با تلخیص فراوان).