جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خطبه پنجاه و دوم(1)

زمان مطالعه: 19 دقیقه

و هى فی التزهید فی الدنیا و ثواب اللّه للزاهد، و نعم اللّه على الخلق‏

این خطبه را امام در باره ترک دنیا پرستى، و پاداشهایى که خدا به زاهدان مى‏دهد و نعمتهایى که مردم از خالق دریافت مى‏دارند ایراد فرموده است.

خطبه در یک نگاه‏

این خطبه در واقع از سه بخش تشکیل شده است، در بخش اوّل ارزش زهد و عدم وابستگى به دنیا، و توجه به این حقیقت که تمام مواهب دنیا زودگذر و سریع الزّوال است، و افراد با ایمان باید خود را براى سفر بزرگى که در پیش دارند از طریق ذخیره کردن اعمال صالح آماده بنمایند.

در بخش دوم از پاداشهاى مهمى که در انتظار زاهدان و مؤمنان صالح العمل است سخن به میان آمده، و در بخش پایانى خطبه، این واقعیت را شرح مى‏دهد که انسانها هر قدر که در مقام شکر نعمت‏هاى بزرگ پروردگار بر آیند قادر نیستند حق آن را به جا آورند، مخصوصا نعمت والاى ایمان که برترین و والاترین نعمت‏هاست.

بخش اول‏

ألا و إنّ الدّنیا قد تصرّمت، و آذنت بانقضاء، و تنکّر معروفها و أدبرت حذّاء، فهی تحفز بالفناء سکّانها و تحدو بالموت جیرانها و قد أمرّ منها ما کان حلوا، و کدر منها ما کان صفوا، فلم یبق منها إلّا سملة کسملة الإداوة أو جرعة کجرعة المقلة، لو تمزّزها الصّدیان، لم ینقع. فأزمعوا عباد اللّه الرّحیل عن هذه الدّار المقدور على أهلها الزّوال، و لا یغلبنّکم فیها الأمل، و لا یطولنّ علیکم فیها الأمد.

ترجمه‏

آگاه باشید که دنیا به آخر رسیده و پایان یافتن خود را اعلام کرده است، زیباییهایش به زشتى گراییده و روى برگردانده و به سرعت دور مى‏شود، (آرى) ساکنانش را به سوى فنا مى‏راند و همسایگانش را با آهنگ مرگ پیش مى‏برد، آنچه از دنیا شیرین بوده به تلخى گراییده و آنچه صاف و زلال بود تیرگى یافته است (بگونه‏اى که) چیزى از آن باقى نمانده، مگر به اندازه ته مانده ظرف آبى، یا جرعه ناچیزى همچون مقدار آبى که به هنگام کمبود و جیره‏بندى شدید آب به افراد مى‏دهند، و به اندازه‏اى که اگر تشنه‏اى آن را بنوشد هرگز عطش او فرو نمى‏نشیند! حال که چنین است اى بندگان خدا تصمیم بر کوچ کردن از این سرا بگیرید (و خود را آماده کنید) که زوال و نیستى بر اهل آن فرض شده است، نکند آرزوها بر شما چیره شود و مبادا گمان برید که عمرتان طولانى خواهد بود (و در غفلت فرو روید).

شرح و تفسیر

با این که انسان ما دام که در دنیاست زندگى مى‏خواهد، و باید آبرومندانه و بدون وابستگى به دیگران حیات مادى خود را اداره کند، ولى در خطبه بالا و بسیارى دیگر از خطبه‏هاى مولى امیر المؤمنان علیه السّلام در نهج البلاغه به زهد در دنیا توصیه شده است، و پى در پى هشدار مى‏دهد که دنیا فانى و سریع الزّوال است، همه باید آماده کوچ کردن از دنیا باشند، و خود را براى سفر بزرگى که در پیش دارند آماده کنند، ولى از آنجا که دنیا پرستى سرچشمه تمام گناهان است و جاذبه و زرق و برق دنیا به حدّى است که انسانها را به سوى خود مى‏کشاند و درست به یک جاده سراشیبى مى‏ماند که حرکت در آن نیاز به توصیه ندارد، بلکه دائما باید به رهروان آن هشدار داد که: خود را کنترل کنید، با سرعت نروید، مبادا سقوط کنید و گرفتار مصیبت شوید، بنا بر این پیشوایان دین مرتبا هشدار مى‏دادند. به همین دلیل امام در این خطبه که در شرایط روحانى عید قربان ایراد شده است مردم را نسبت به بى‏وفایى دنیا و ناپایدارى آن هشدار مى‏دهد، و با تعبیرات بسیار حساب شده که در طىّ ده جمله بیان شده است این حقیقت را گوشزد مى‏کند که بیش از اندازه تکیه بر دنیا نکنند.

در جمله‏هاى نخستین مى‏فرماید: «آگاه باشید دنیا به آخر رسیده و پایان یافتن خویش را اعلام کرده است.» (ألا و إنّ الدّنیا قد تصرّمت(2)، و آذنت(3) بانقضاء).

این سخن ممکن است اشاره به مجموعه جهان باشد که عمرش رو به پایان است، و به همین دلیل زمان ما را آخر الزمان مى‏نامند، یا اشاره به زندگى هر یک از انسانها در هر عصر و زمان است که بسیار کوتاه و زودگذر مى‏باشد و احتمال دوم با مجموعه خطبه سازگارتر است، و در واقع مفهوم این سخن آن است که عمر هر کس‏

در این دنیا به اندازه‏اى کوتاه است که گویى از لحظه تولّد به او مى‏گویند: «آماده کوچ کردن باش!»

در جمله اول به باطن آن اشاره مى‏کند و در جمله دوم به ظاهر آن، و به تعبیر دیگر: دنیا هم ذاتا فانى است و هم علائم مختلفى که در گوشه و کنار زندگى انسانها است فانى بودن آن را اعلام داشته است، تا مردم گرفتار غفلت و بى‏خبرى و زیانهاى ناشى از طول امل نشوند.

و به گفته شاعر:

سالها در عمر من مهر آمد و آبان گذشت

و ز کمال غفلتم هر لحظه در نقصان گذشت‏

در شتاب عمر فرداها همه دیروز شد!

نارسیده نوبهاران فصل تابستان گذشت!

سپس در جمله سوم و چهارم مى‏افزاید: «زیباییهایش به زشتى گراییده، و روى برگردانده و به سرعت دور مى‏شود» (و تنکّر معروفها و أدبرت حذّاء(4)).

آرى زیباییهاى جوانى به سرعت جاى خود را به زندگى ملالت بار پیرى مى‏دهد، و نعمتهایش رو به زوال است، چشمها کم نور، گوشها ناشنوا، اعصاب سست، استخوانها فرسوده و چهره‏هاى صاف و پر طراوت، پر از چین و چروک پیرى مى‏شود!

در جمله پنجم و ششم مردم دنیا را به کاروانى از شتران تشبیه مى‏کند که ساربان به سرعت آنها را مى‏راند، مى‏فرماید: «دنیا ساکنان خویش را به سوى فنا مى‏راند، و همسایگانش را با آهنگ مرگ پیش مى‏برد». (فهى تحفز(5) بالفناء سکّانها و تحدوا بالموت جیرانها).

«تحفز» از ماده «حفز» (بر وزن حبس) به معنى راندن و تحریک نمودن و یا کسى را از پشت سر به پیش هل دادن است این تعبیر به خوبى مى‏رساند که انسانها بخواهند یا نخواهند با گذشت روزگار به پیش رانده مى‏شوند، و به سوى اجل حرکت مى‏کنند.

تعبیر به «تحدو» که از ماده «حداء» به معنى آواز خواندن براى شتران بمنظور تسریع حرکت آنهاست، تعبیر زیبایى براى نشان دادن این حقیقت است که در این جهان تمام عوامل تسریع به سوى فنا فراهم است، و انسانها با سرعت هر چه تمام‏تر به سوى پایان زندگى پیش مى‏روند.

تعبیر به جیران (همسایگان) بعد از تعبیر به سکّان (ساکنان) ممکن است اشاره به این نکته باشد که محل سکونت انسان این جهان نیست، گویى همسایه این خانه است نه صاحب این خانه!

در جمله‏هاى بعد با نکته دیگرى در باره دنیا چهره واقعى آن را آشکارتر ساخته، مى‏فرماید: «آنچه از دنیا شیرین بوده به تلخى گراییده، و آنچه صاف و زلال بوده تیرگى یافته است». (و قد امرّ(6) منها ما کان حلوا و کدر منها ما کان صفوا).

دوران شیرین کودکى و جوانى به سرعت پایان مى‏گیرد، و دوران طاقت فرسا و پر از مرارت پیرى فرا مى‏رسد. سلامت جسم و روح جاى خود را به انواع بیماریها مى‏دهد، و امنیت و آرامش به ناامنى و تشویش و اضطراب مبدّل مى‏شود.

نه شیرینى‏اش پایدار و نه آرامش و استراحت آن برقرار است. همه چیز به سرعت دگرگون مى‏شود و نعمت‏ها رو به زوال مى‏رود.

گاه در تفسیر این جمله گفته شده است که این تعبیرات اشاره به اختلاف ظاهر و باطن دنیا است. ظاهرش شیرین اما باطنش تلخ، ظاهرش صاف و زلال و باطنش تیره و تار، ولى دقت در تعبیرات فوق نشان مى‏دهد که تفسیر اول مناسب‏تر است.

و سرانجام در آخرین جمله‏ها در نکوهش دنیا و شرح بى‏اعتبارى آن با تشبیه دیگرى سخن خود را پایان مى‏دهد و مى‏فرماید:

«از دنیا چیزى باقى نمانده مگر به اندازه ته مانده ظرف آبى، یا جرعه ناچیزى همچون مقدار آبى که به هنگام کمبود و جیره‏بندى شدید آب به افراد مى‏دهند، و به اندازه‏اى کم است که اگر تشنه‏اى آن را بنوشد هرگز عطش او فرو نمى‏نشیند.» (فلم یبق منها الّا سملة کسملة(7) الاداوة(8) او جرعة کجرعة المقلة(9) لو تمزّزها(10) الصّدیان(11) لم ینقع(12))،

این جمله‏ها در واقع اشاره به زندگى فرد فرد انسانها است که با گذشت زمان به پایان عمر نزدیک مى‏شود، تا خود را براى نوشیدن جرعه‏هاى سرشار زندگى آماده مى‏کند مى‏بیند چیزى در ته ظرف براى نوشیدن باقى نمانده است، تنها به آن اندازه مانده که گلویى تر کند و برود، بى آن که عطش و تشنگى او فرو بنشیند!

تعبیر به «سملة» که در اصل به معنى چیز کم و بى‏ارزش است، و به آب مختصرى که در ته ظرف باقى مى‏ماند اطلاق مى‏شود، و همچنین تعبیر به «جرعة المقلة» که در جایى گفته مى‏شود که مسافران در سفر خود گرفتار کمبود آب شوند و

آب را در میان خود جیره‏بندى کنند، تعبیرهاى بسیار گویایى است از کوتاهى عمر دنیا و کم ارزش بودن آن.

آرى عمر دنیا به قدرى کوتاه و ناچیز است که هرگز تشنگى علاقه‏مندانش را فرو نمى‏نشاند، پس چه بهتر که انسان بیدار و عاقل دل به آن نبندد و از زرق و برق آن فریفته نشود، و مسیر اصلى خود را فراموش نکند.

امام علیه السّلام در جمله‏هاى پایانى این بخش از خطبه در یک نتیجه‏گیرى روشن مى‏فرماید: «حال که وضع دنیا چنین است اى بندگان خدا تصمیم بر کوچ کردن از این سرا بگیرید (و خود را آماده کنید) که زوال و نیستى بر اهل آن فرض شده است، نکند آرزوها بر شما چیره شود و مبادا گمان برید که عمرتان طولانى خواهد بود» (بلکه سعى کنید از فرصتى که در دست دارید براى اندوختن زاد و توشه سفر آخرت بهره بگیرید (فأزمعوا(13) عباد اللّه الرّحیل عن هذه الدّار المقدور على اهلها الزّوال و لا یغلبنّکم فیها الامل و لا یطولنّ علیکم فیها الأمد(14)).

ناگفته پیداست که انسانها چه بخواهند و چه نخواهند باید از دنیا کوچ کنند، منظور امام این است که آگاهانه کوچ کنید، و از فرصت گرانبهایى که در دست دارید بهره بگیرید، و با اندوختن کوله‏بارى از معارف الهى و فضائل اخلاقى و اعمال صالح سربلند و پرافتخار این مسیر را طى کنید، و به زندگى سعادتبخش جاویدان بپیوندید.

بار دیگر امام علیه السّلام به دو خطرى که در این مسیر کمین کرده است اشاره نموده، چنین مى‏فرماید: یکى آرزوهاى طولانى و دور و دراز است که آخرت را به فراموشى مى‏سپارد- همان گونه که قبلا اشاره شد- و دیگر غفلت و بیخبرى است که آن نیز

سبب فراموشى قیامت و موجب قساوت قلب مى‏شود، همان گونه که قرآن مى‏فرماید: «أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ»، «آیا وقت آن نرسیده است که دلهاى مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حق نازل شده است خاشع گردد، و مانند کسانى نباشند که در گذشته به آنها کتاب آسمانى داده شد، سپس زمانى طولانى بر آنها گذشت و قلبهایشان قساوت یافت و بسیارى از آنها گنهکارند».(15)

باز تأکید مى‏کنیم که این تعبیرات هرگز به معنى ترک دنیا و رهبانیت و بى‏اعتنایى به سرنوشت زندگى مادى نیست، بلکه به معنى ترک دلبستگى و وابستگى به زرق و برق دنیاست، یا به تعبیر دیگر مقصود آن است که دنیا را آن چنان که هست بشناسیم و به کار گیریم، نه آنچه پندارها و خیالات واهى و غفلت و غرور و هوى و هوسها ما را به سوى آن دعوت مى‏کند.

نکته

جهان ناپایدار

درست است که هیچ کس اعتقاد به زندگى جاویدان در این جهان ندارد، و همه مى‏دانند چراغ پر فروغ زندگى دیر یا زود خاموش مى‏شود و انسان از روى خاک به زیر خاک مى‏رود و همه چیز را رها کرده، به سوى دیار بقا مى‏شتابد.

ولى زرق و برق زندگى و شیرینى لذّات دنیا به قدرى است که پرده بر روى این واقعیت مى‏اندازد و گاه انسان مرگ را به کلّى فراموش مى‏کند، و یا خود را به فراموشکارى مى‏زند، حرکات بلکه تفکرات او بگونه‏اى مى‏شود که گویى جاودانه در این جهان مى‏ماند.

هنگامى که یکى از دوستان و بستگان و عزیزان ما چشم از دنیا مى‏پوشند، و

مراسم تشییع و تدفین و یادبود او برگزار مى‏شود در لحظات کوتاهى پرده‏ها کنار مى‏رود، و چهره زندگى تو خالى و ناپایدار جهان با تمام بى‏وفایى‏هایش آشکار مى‏گردد، انسان تکانى مى‏خورد و در فکر فرو مى‏رود، ولى هنگامى که دوباره به صحنه زندگى عادى باز مى‏گردد پرده‏هاى ضخیم فراموشکارى بار دیگر بر چشم دل او مى‏افتد و آدمى مبدل به موجودى هوسباز و خطرناک و اسیر چنگال آرزوهاى دراز مى‏شود.

البتّه اولیاء اللّه از این قانون مستثنى هستند، آنها آگاهتر و هوشیارتر از آنند که چهره واقعى جهان ناپایدار از نظرشان محو گردد و در گرداب آمال و امانى غوطه‏ور شوند، آنها به حکم ایمان به زندگى جاویدان در سرایى دیگر، دنیا را به صورت پل یا گذرگاهى مى‏بینند، یا منزلگاهى همچون منزلگاههاى میان راه، و پیوسته بر غافلان بانگ مى‏زنند که از خواب غفلت بیدار شوید.

هشدار امام على علیه السّلام در بخش اول از خطبه مورد بحث که با رساترین و فصیح‏ترین تعبیرات بیان شده فریاد رهبر بیدار دلى است که از غفلت مردم رنج مى‏برد، و دلسوزانه به بیدارگرى مشغول است، و گرنه این بزرگان دین و معلمان الهى نمى‏خواستند مردم را به رهبانیت و ترک زندگى مادى که مقدمه‏اى است براى زندگى معنوى دعوت کنند.

جالب این است که بسیارى از شعراى آگاه و بیدار دل که خط اولیاء الهى را مى‏پیمودند در این زمینه اشعار و سروده‏هایى دارند که حال و هواى خطبه‏هاى مولا در نهج البلاغه را دارد.

در حدیث معروفى از امام هادى علیه السّلام مى‏خوانیم که متوکّل عباسى شبى از شبها آن حضرت را به قصر خود احضار کرد، ظاهرا دلیلش این بود که به او خبر داده بودند امام هادى علیه السّلام مشغول جمع‏آورى سلاح و اموال در خانه خویش است تا مردم را علیه او بشوراند. او متوحّش شد و دستور داد شبانه خانه امام هادى علیه السّلام را تفتیش کنند و آن حضرت را در هر حال بیابند به قصر دار الامارة بیاورند. مأمورین به‏

خانه امام علیه السّلام ریختند و امام علیه السّلام را در دل شب در حال عبادت دیدند و چیزى از سلاح و مال نیافتند، با این حال امام علیه السّلام را با خود به قصر متوکّل عباسى آوردند هنگامى که امام علیه السّلام به قصر متوکّل آمد، به متوکّل گفتند در خانه آن حضرت چیزى نیافتیم، و او را رو به قبله مشغول تلاوت قرآن دیدیم.

متوکّل که از جام قدرت سرمست بود و مشغول نوشیدن شراب، همین که چشمش به امام علیه السّلام افتاد برخاست و احترام کرد و او را نزد خود نشانید، و جسورانه جام شرابى را که در دست داشت به امام علیه السّلام تعارف کرد!

امام علیه السّلام فرمود به خدا سوگند این مایع ننگین هرگز با گوشت و خون من آشنایى نداشته است. متوکّل شرمنده شد و دست خود را عقب کشید. سپس گفت شعرى براى من بخوان (شاید منظورش این بود که مجلس بزمش با شعر جالبى آراسته‏تر شود).

امام علیه السّلام فرمود: من کمتر شعر به خاطر دارم!

متوکّل گفت: چاره‏اى نیست حتما باید بخوانید!

امام علیه السّلام که اصرار متوکّل را دید اشعارى خواند که متوکّل سخت تکان خورد و آن قدر گریه کرد که قطره‏هاى اشک بر موهاى صورتش جارى شد، و حاضران نیز گریستند و امام علیه السّلام را با احترام به خانه بازگرداندند و اشعار این بود:

باتوا على قلل الاجبال تحرسهم

غلب الرّجال فلم تنفعهم القلل‏

و استنزلوا بعد عزّ من معاقلهم

و اسکنوا حفرا یا بئسما نزلوا

ناداهم صارخ من بعد دفنهم

این الأساور و التّیجان و الحلل‏

این الوجوه الّتى کانت منعمة

من دونها تضرب الاستار و الکلل‏

قد طال ما أکلوا دهرا و قد شربوا

و اصبحوا الیوم بعد الأکل قد أکلوا

یعنى: «گروهى بودند که بر قله‏هاى کوهها، دژهاى محکمى ساخته بودند و مردانى نیرومند از آنها پاسدارى مى‏کردند اما هرگز این قله‏ها به حال آنها سودى نداشت.

چیزى نگذشت که از پناهگاه خود، از آن مقام عزت، به ذلت کشانده شدند، و در حفره‏هاى گور ساکن گشتند و چه بد فرود آمدند.

فریادگرى بعد از دفن آنها صدا زد کجا رفت آن دستبندهاى طلا و آن تاجها و زینتها؟!

کجا رفتند آن صورتهایى که آثار ناز و نعمت در آنها نمایان بود و در پشت پرده‏ها قرار داشتند؟!

آرى مدت طولانى خوردند و نوشیدند ولى امروز همه آنها در کام زمین فرو رفته‏اند!(16)

و به گفته یکى از شاعران خوش ذوق معاصر:

اى دل عبث مخور غم دنیا را

فکرت مکن نیامده فردا را!

بشکاف خاک را و ببین آنگه

بى‏مهرى زمانه رسوا را

این دشت خوابگاه شهیدان است

فرصت شمار وقت تماشا را

از عمر رفته نیز شمارى کن

مشمار جدى و عقرب و جوزا را

این جویبار خرد که مى‏بینى

از جاى کنده صخره صمّا را

آموزگار خلق شدیم امّا

نشناختیم خود الف و با را

بت ساختیم در دل و خندیدیم

بر کیش بد برهمن و بودا را

در دام روزگار ز یکدیگر

نتوان شناخت پشّه و عنقا را

اى باغبان سپاه خزان آمد

بس دیر کشتیم این گل رعنا را(17)

بخش دوم‏

فو اللّه لو حننتم حنین الولّه العجال و دعوتم بهدیل الحمام و جأرتم جؤار متبتّلی الرّهبان و خرجتم إلى اللّه من الأموال و الأولاد التماس القربة إلیه فی ارتفاع درجة عنده أو غفران سیّئة أحصتها کتبه و حفظتها رسله لکان قلیلا فیما أرجو لکم من ثوابه و أخاف علیکم من عقابه.

ترجمه‏

به خدا سوگند! اگر همانند شترانى که بچه‏هاى خود را از دست داده‏اند، ناله سر دهید و همچون کبوتران نوحه‏گرى کنید و بمانند راهبان تارک دنیا، زارى نمایید و دست از اموال و فرزندان بکشید تا به قرب الهى و مقامات بالاى نزد او و آمرزش گناهانى که کاتبان الهى آن را ثبت کرده‏اند و رسولان او آن را نگهدارى مى‏کنند دست یابید، (همه اینها) در برابر ثوابى که من براى شما انتظار دارم و عقوبتى که از آن بر شما بیمناکم بسیار کم و ناچیز است.

شرح و تفسیر

هر قدر در این راه بکوشید کم است!

به دنبال بحثى که در فراز بالا در مورد کوتاهى عمر دنیا و بى‏اعتبارى آن گذشت و امام علیه السّلام با تعبیرات بسیار رسا و گویا این مطلب را تشریح فرمود، در این بخش به سراغ اهمیت ثواب و عقاب آخرت و سرنوشت انسانها در زندگى دیگر مى‏رود که‏

هدف نهایى از زندگى دنیا است و به تعبیرى دیگر آنچه در بخش قبل گذشت مقدّمه‏اى بود براى بخش دوم، که به هدف نهایى یعنى نیل به قرب خدا و ثوابهاى فوق العاده و پر اهمیت الهى و پرهیز از عقابهاى خوفناک او اشاره مى‏کند.

مى‏فرماید: «به خدا سوگند اگر همانند شترانى که بچه خود را از دست داده‏اند ناله سر دهید و همچون کبوتران نوحه‏گرى کنید، و بمانند راهبان تارک دنیا زارى نمایید و دست از اموال و فرزندان بکشید تا به قرب الهى و مقامات والا نزد او، و آمرزش گناهانى که کاتبان الهى آن را ثبت کرده و رسولان او، آن را نگهدارى مى‏کنند، دست یابید، (همه اینها) در برابر ثوابى که من براى شما انتظار دارم و عقوبتى که از آن بر شما بیمناکم بسیار کم و ناچیز است»! (فو اللّه لو حننتم حنین(18) الولّه(19) العجال(20) و دعوتم بهدیل(21) الحمام و جأرتم جؤار(22) متبتّلی(23) الرّهبان(24) و خرجتم إلى اللّه من الأموال و الأولاد التماس القربة إلیه فی ارتفاع درجة

عنده أو غفران سیّئة أحصتها کتبه و حفظتها رسله لکان قلیلا فیما أرجو لکم من ثوابه و أخاف علیکم من عقابه).

در اینجا امام علیه السّلام براى بیان نهایت کوشش در مقام تضرّع و زارى در پیشگاه خدا سه تشبیه را بیان فرموده، نخست: ناله‏اى که شتران به هنگام از دست دادن فرزندان خودسر مى‏دهند که ناله‏اى است بسیار جانسوز و رقّت بار و هر شنونده‏اى را تحت تأثیر خود قرار مى‏دهد.

تشبیه دوم: نوحه‏گرى کبوتران است. دیده‏ایم کبوتران هنگامى که دور هم جمع مى‏شوند گویى به صورت دسته جمعى نوحه‏گرى دارند.

«ابن منظور» در «لسان العرب» مى‏نویسد: هدیل (که در جمله بالا آمده است) گاه به معنى صداى کبوتر و گاه به معنى جوجه آن آمده است، سپس از بعضى نقل مى‏کند که اعراب چنین مى‏پندارند که هدیل جوجه کبوترى در عهد نوح علیه السّلام بوده که تنها مى‏ماند و از شدّت تشنگى مى‏میرد و از آن روز تمام کبوتران براى او نوحه‏گرى مى‏کنند.

تشبیه سوم: گریه و زارى راهبان و تارکان دنیا در دیرهایشان است که در مراسم مختلف خود به صورت فردى یا دسته جمعى نوحه‏گرى مى‏کنند و چون رابطه خود را از دنیا بریده‏اند نوحه آنها سوز دیگرى دارد.

امام علیه السّلام تنها به نوحه‏گرى پر شور و گریه زارى به درگاه خدا قناعت نمى‏فرماید بلکه با جمله (خرجتم الى اللّه من الأموال و الاولاد) اشاره به بالاترین ایثار و فداکارى در این راه کرده و مى‏فرماید: اگر از تمام امکانات زندگى نیز در این راه براى رسیدن به قرب خدا و ثواب و پاداش او و نجات از عذاب الهى، صرف نظر کنید باز هم کم و ناچیز است.

دلیل این سخن کاملا روشن است، براى این که تمام عمر دنیا از آغاز تا پایان و تمام نعمتها و ثروتهاى مادى از ازل تا ابد در برابر عمر آخرت و مواهب و نعمتهاى آن جهان، لحظه‏اى زودگذر و نعمتى ناچیز و قطره‏اى در برابر دریا است و بدیهى‏

است تا این معرفت و شناخت در باره دنیا و آخرت پیدا نشود آن گذشت و ایثار و آن تضرّع و زارى جانسوز حاصل نخواهد شد.

در خطبه «همام» (خطبه 193) در باره پرهیزگاران مى‏خوانیم: صبروا ایّاما قصیرة اعقبتهم راحة طویلة، «ایام کوتاهى را صبر و شکیبایى کردند (و ایثار و فداکارى نمودند) همین امر راحتى و آرامش طولانى براى آنها به دنبال آورد.

بخش سوم‏

و تاللّه لو انماثت قلوبکم انمیاثا، و سالت عیونکم من رغبة إلیه و رهبة منه دما، ثمّ عمّرتم فی الدّنیا، ما الدّنیا باقیة، ما جزت أعمالکم عنکم- و لو لم تبقوا شیئا من جهدکم- أنعمه علیکم العظام، و هداه إیّاکم للإیمان.

ترجمه‏

به خدا سوگند اگر دلهاى شما به کلّى آب شود و چشمهایتان از شدّت شوق به خدا یا از خوف او خون ببارد سپس تا پایان دنیا زنده بمانید و تا آنجا که در توان دارید در اطاعت خداوند تلاش و کوشش کنید باز اعمال شما پاسخگوى نعمت‏هاى عظیم الهى بر شما نیست، به ویژه نعمت هدایت شما به سوى ایمان (بنا بر این به اعمال ناچیز خود مغرور نشوید).

شرح و تفسیر

عظمت و گستردگى نعمت‏هاى الهى‏

در این بخش از خطبه که آخرین بخش است امام علیه السّلام به بیان عظمت نعمت‏هاى الهى بر انسانها مى‏پردازد تا حس شکرگزارى و قدردانى از نعمت‏ها را در وجود همه ما زنده کند، همان شکرى که دریچه‏اى به سوى تکامل و پیشرفت انسان و کلید قرب الى اللّه است.

براى دومین بار در این خطبه سوگند یاد مى‏فرماید و مى‏گوید: «به خدا قسم اگر

دلهاى شما به کلّى آب شود و چشمهایتان از شدّت شوق به خدا و یا از خوف او (به جاى قطرات اشک) خون ببارد، سپس تا پایان دنیا زنده بمانید و تا آنجا که در توان دارید در اطاعت خدا تلاش و کوشش کنید، باز اعمالتان پاسخگوى نعمت‏هاى عظیم الهى بر شما نیست، به ویژه نعمت هدایت شما به سوى ایمان (بنا بر این به اعمال ناچیز خود مغرور نشوید و بدانید همه آنها در برابر نعم الهى همچون قطره‏اى است در برابر دریایى عظیم و ژرف).

و تاللّه لو انماثت قلوبکم انمیاثا(25)، و سالت عیونکم من رغبة إلیه و رهبة منه دما، ثمّ عمّرتم فی الدّنیا، ما الدّنیا باقیة، ما جزت أعمالکم عنکم- و لو لم تبقوا شیئا من جهدکم- أنعمه علیکم العظام، و هداه إیّاکم للإیمان.

در واقع امام علیه السّلام با بیانى عمیق و زیبا بالاترین تلاش انسان را از نظر کمیت و کیفیت در طریق اطاعت پروردگار تشریح کرده، از نظر کیفیت تا آن حد که تمام وجود انسان در مسیر طاعت ذوب شود و تمام ذرّات جسمش فریاد کشد و روحش در اوج آسمان عبودیت تا آنجا که در توان انسان است به پرواز در آید و از نظر کمیت این کار در تمام طول عمر دنیا ادامه یابد، باز هم نمى‏تواند حق شکر نعمتهاى خدا و حتى حق شکر یکى از نعمت‏هایش را بجا آورد.

بلکه بنا بر مضمون احادیثى که از معصومین علیه السّلام رسیده توفیق اطاعت و شکرگزارى خود نعمت دیگرى است که انسان باید شکر آن را هم اضافه بر سایر نعمت‏ها بجا آورد، و چه زیبا گفته است شاعر:

شکر الاله نعمته موجبة لشکره

و کیف شکرى برّه و شکره من برّه‏

شکر خداوند خود نعمتى است که شکر دیگرى را بر انسان واجب مى‏کند.

چگونه مى‏توانم شکر نیکى‏هاى او را بجا آورم در حالى که شکر او نیز از

نیکى‏هاى او است.

و همان گونه که در بالا اشاره شد شاعر این مضمون را از احادیث معصومین علیه السّلام گرفته است.(26)

در واقع امام علیه السّلام مى‏خواهد با این تعبیرات به نامحدود بودن نعمتهاى الهى اشاره کند. شبیه تعبیرى که در باره علم خداوند در آیه 27 سوره لقمان آمده که مى‏فرماید: «وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ»، «اگر همه درختان روى زمین قلم شود و دریا براى آن مرکّب گردد و هفت دریا بر آن افزوده شود همه آنها تمام مى‏شود، ولى کلمات خدا پایان نمى‏گیرد.»

آرى بندگان راهى جز این ندارند که از تقصیر خویش عذر به درگاه خدا آورند و گرنه آنچه سزاوار خداوندى او است هیچکس نمى‏تواند که بجا آورد.

قابل توجه این که امام علیه السّلام در اینجا روى نعمت ایمان تکیه مى‏کند و مى‏فرماید: «و هداه ایّاکم للایمان» و این در واقع از قبیل ذکر خاص بعد از عام است.

در جمله قبل اشاره به مجموعه نعمت‏هاى بزرگ الهى مى‏کند و در این جمله اشاره به خصوص نعمت ایمان که برترین آنهاست مى‏فرماید، همان گونه که در قرآن مجید آمده است: «بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ»(27)، بلکه خداوند این نعمت بزرگ را به شما بخشیده که شما را به ایمان هدایت کرده است.

نعمت ایمان، تنها از این نظر که کلید سعادت بشر و جواز ورود در بهشت جاویدان است اهمیّت ندارد، بلکه از جهت این که انگیزه‏اى براى تمام فضائل و کارهاى نیک، و مانع و رادعى نیک براى کارهاى زشت و رذائل اخلاقى است، اهمیت دارد و در واقع زیر بناى همه برنامه‏هاى سازنده دین است.

و جالب این که هدایت را به خدا نسبت مى‏دهد، هر چند انسان با اختیار خود

آن را مى‏پذیرد، این به خاطر آن است که تا امداد الهى در این راه نباشد و معلّمان آسمانى و کتب روشنگر الهى نباشد هیچ کس راهى به جایى نمى‏برد و به همین دلیل هر شب و روز در تمام نمازها از خداوند تقاضاى هدایت مى‏کنیم.

در پایان این خطبه توجه به این نکته شایسته به نظر مى‏رسد که بخش اول، جنبه مقدمه‏اى دارد و دلها را از طریق توجه دادن به ناپایدارى دنیا و گذرا بودن آن آماده مى‏سازد و در بخش دوم و سوم آنها را متوجّه اطاعت فرمان خدا و کسب فضائل و دفع رذائل مى‏نماید. با این تفاوت که در بخش دوم تکیه بر اهمیت قرب الى اللّه شده و هر گونه تلاشى را براى رسیدن به این هدف شایسته مى‏داند و در بخش سوم از طریق مسأله شکر منعم و سپاسگزارى به درگاه بخشنده این همه نعمت‏ها وارد مى‏شود. چرا که وجدان همه انسانها گواهى بر لزوم شکر منعم است.


1) سند خطبه: روایت شده است که امام این خطبه را در یکى از اعیاد قربان ایراد فرموده، و آغاز خطبه «اللّه اکبر اللّه اکبر لا اله الّا اللّه و اللّه اکبر و للّه الحمد الحمد للّه على ما هدانا …» بوده است، مرحوم صدوق (ره) این خطبه را در کتاب معروفش «من لا یحضره الفقیه» (جلد 1، صفحه 329) با تفاوتهایى آورده و همچنین شیخ طوسى قدس سرّه در کتاب «مصباح» صفحه 461 آن را نقل کرده است و اضافه مى‏کند: ابو مخنف از عبد الرحمن بن جندب از پدرش روایت کرده که على علیه السّلام روز عید قربان خطبه‏اى خواند که آنچه سید شریف رضى در نهج البلاغه آورده بخشى از آن است، شیخ مفید نیز بخشى از آن را در مجلس بیستم از امالى نقل نموده است (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 22) و شبیه همین مضمون در خطبه 28 نیز گذشت.

2) «تصرّمت» از ماده «صرم» (بر وزن نرم) به معنى قطع کردن چیزى است و به همین جهت به شمشیر برنده صارم مى‏گویند و «تصرّم دنیا» اشاره به نزدیک شدن پایان عمر آن است.

3) «آذنت» از ماده «ایذان» به معنى اعلام و اخبار است.

4) «حذاء» از ماده «حذّ» (بر وزن حظّ) به معنى قطع کردن با سرعت است، و به همین جهت به شترى که با سرعت حرکت مى‏کند حذّاء گفته مى‏شود، و در خطبه بالا منظور پایان گرفتن زندگى دنیا با سرعت است.

5) «تحفز» از ماده «حفز» (بر وزن حبس) به معنى تحریک کردن و برانگیختگى، یا چیزى را از پشت سر به جلو راندن است، در حدیث آمده است که یکى از نشانه‏هاى رستاخیز «حفز موت» است از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم سؤال کردند: «حفز موت» چیست؟ فرمود: مرگ‏هاى ناگهانى! (لسان العرب).

6) «مرّ» (بر وزن شرّ) به معنى مرور کردن و عبور نمودن است، و مرّ بر وزن حرّ به معنى تلخ (ضدّ شیرین) است و «أمرّ» از واژه دوم گرفته شده، مفهومش این است که گذشت زمان شیرینى‏هاى جهان را تلخ کرده است.

7) «سملة» از ماده «سمل» (بر وزن حمل) به معنى خالى کردن حوض یا ظرف از باقى مانده آب است، و سمله به آن آب مختصرى مى‏گویند که در ته حوض یا ظرف باقى مى‏ماند، و به همین جهت «اسمال» به معنى اصلاح در میان مردم به کار مى‏رود، گویى باقیمانده کینه‏ها را از دلها مى‏شوید.

8) «اداوه» (بر وزن اداره) به معنى مشک کوچک است که در قدیم به جاى قمقمه از آن استفاده مى‏کردند، در واقع قمقمه‏اى از پوست بوده است.

9) «مقلة» (بر وزن نقمة) در اصل از ماده «مقل» (بر وزن نقل) به معنى فرو بردن چیزى در آب و یا در آب فرو رفتن است، و در قدیم در سفرها هنگامى که گرفتار کمبود آب مى‏شدند براى جیره‏بندى عادلانه آب سنگ‏ریزه‏هایى را در ته ظرف مى‏گذاشتند، و به اندازه‏اى آب روى آن مى‏ریختند که سنگها را بپوشاند و آن سهم یک نفر بود، و در واقع این کار براى اندازه‏گیرى دقیق بوده است.

10) «تمزّز» از ماده «مزّ» (بر وزن خزّ) به معنى مکیدن و نوشیدن یا خوردن است و به گفته مقاییس اللّغه تمزّز مکیدن آب به طور تدریجى و آهسته است.

11) «صدیان» از ماده «صدى» (بر وزن عبا)، به معنى عطش شدید است، و صدیان به کسى مى‏گویند که گرفتار تشنگى شدید شده است.

12) «لم ینقع» از ماده «نقع» (بر وزن نفع)، در اصل به معنى استقرار چیزى است، این واژه به معنى سیراب شدن و تسکین عطش آمده است.

13) «ازمعوا» از ماده «زمع» (بر وزن زنگ)، در اصل به معنى تصمیم بر چیزى است و لذا بعضى گفته‏اند: این واژه وارونه عزم است (به این معنى که «ز» و «م» جا به جا شده است) و گاه گفته‏اند که در اصل جمع بوده و «ج» تبدیل به «ز» شده است و هر سه واژه (عزم، زمع و جمع) یک معنى را مى‏رساند که همان تصمیم گرفتن بر انجام کارى است.

14) «أمد» (بر وزن صمد) به معنى پایان عمر چیزى است و گاه به معنى غضب نیز آمده است به خاطر این که به هنگام غضب صبر انسان پایان مى‏گیرد و به آخر مى‏رسد.

15) سوره حدید، آیه 16.

16) بحار الانوار، جلد 50، صفحه 211.

17) دیوان پروین اعتصامى.

18) «حنین» در اصل به معنى دلسوزى و مهربانى و ترحّم است و معمولا در جایى گفته مى‏شود که همراه با ناله دردناکى باشد و «استن حنّانه» به ستونى چوبى گفته شده که در روایت آمده: پیامبر به آن تکیه مى‏کرد و براى مردم خطبه مى‏خواند، هنگامى که منبرى براى پیامبر ساختند، حضرت روى آن منبر مى‏نشست و خطبه مى‏خواند، آن ستون از فراق پیامبر ناله کرد.

19) «ولّه» جمع «واله» و «والهه» است از ماده «وله» (بر وزن ولع) به معنى شدّت غم یا شادى است که هوش را از سر مى‏برد.

20) «عجال» جمع «عجول» از ماده «عجله» به معنى سرعت در انجام کارى است و گاه به زنانى که فرزند خود را از دست داده و مضطربانه ناله سر مى‏دهند اطلاق مى‏شود.

21) «هدیل» گاه به جوجه کبوتر و گاه به صداى کبوتر اطلاق شده است و در اصل از ماده «هدل» (بر وزن عدل) به معنى سستى یا صداى ملایم آمده است.

22) «جؤار» معنى مصدرى دارد و به معنى فریاد آمیخته با تضرّع و کمک خواستن است.

23) «متبتّل» از ماده «تبتّل» به معنى جدا شدن و کناره‏گیرى کردن است و به حالت رهبانهایى که از جامعه دورى مى‏گزینند و در گوشه‏اى به عبادت مشغول مى‏شوند، اطلاق مى‏شود و اگر به بانوى اسلام فاطمه زهرا «بتول» گفته شده، به خاطر آن است که به حالت انقطاع رسیده بود و از نظر فضل و معرفت جدا و برتر از دیگر زنان بود و در بعضى از روایات آمده است که «تبتّل» به معنى بلند کردن دست به درگاه خدا (هنگام تضرّع و زارى کردن) است.

24) «رهبان» جمع «راهب» از مادّه «رهب» (بر وزن رحم) در اصل به معنى ترسیدن است، ترسى که آمیخته با خویشتندارى باشد و «رهبانیت» به معنى شدّت تعبّد و ترک دنیا آمده است و آن بدعتى بوده که گروهى از مسیحیان در آیین مسیح گذاردند: به این صورت که زنان و مردان تارک دنیا از ازدواج براى همیشه چشم مى‏پوشند و از فعالیت‏هاى اجتماعى کناره‏گیرى کرده و به معابدى که نام آن «دیر» است پناه مى‏برند و مشغول عبادت مى‏شوند و در اسلام بشدّت از این کار نهى شده است.

25) «انمیاث» از ماده «موث» (بر وزن موت) به معنى حل کردن چیزى در آب است و «انمیاث» که از باب انفعال مى‏باشد به معنى حل شدن و ذوب شدن است و در خطبه بالا به معنى نهایت تلاش و کوشش در راه خداست.

26) این احادیث را که از امام سجاد و امام صادق علیه السّلام نقل شده مى‏توانید در «بحار الانوار» جلد 13 صفحه 351 و در مناجات «شاکرین» از مناجاتهاى پانزده گانه امام سجاد علیه السّلام مطالعه فرمایید.

27) سوره حجرات، آیه 17.