لما أنفذ عبد اللّه بن عباس إلى الزبیر یستفیئه إلى طاعته قبل حرب الجمل.
این قسمت در واقع خطبه نیست، بلکه بخشى از کلامى است که على علیه السّلام به ابن عباس هنگامى که او را در روز جنگ جمل، قبل از آغاز جنگ، به سوى زبیر فرستاد، فرمود. حضرت با این کلمات زبیر را به اطاعت از خود دعوت کرد و چنانکه خواهد آمد این سخنان در او مؤثّر واقع شد و وى از جنگ کناره گیرى کرد.»
لا تلقینّ طلحة، فإنّک إن تلقه تجده کالثّور عاقصا قرنه. یرکب الصّعب و یقول: «هو الذّلول» و لکن الق الزّبیر! فإنّه ألین عریکة فقل له: «یقول لک ابن خالک: عرفتنی بالحجاز و أنکرتنی بالعراق؟ فما عدا ممّا بدا؟»
ترجمه
با طلحه ملاقات مکن! که اگر با او روبرو شوى او را مانند گاوى خواهى یافت که شاخش در اطراف گوشهایش پیچ خورده باشد (او مردى سرکش و خیره سر و انعطاف ناپذیر است). او کسى است که بر مرکب سرکش (هوا و هوس) سوار است و مىگوید: «مرکب راهوارى دارم!» (آرى او به خاطر هوا پرستى، آمادگى شنیدن سخن حق را ندارد) ولى «زبیر» را ملاقات کن! چرا که او مخوفتر است (و براى پذیرش حق آمادگى بیشترى دارد) و به او بگو: «پسر دایى تو (على علیه السّلام) مىگوید: تو، در حجاز مرا شناختى و در عراق نشناخته انگاشتى؟ چه شد که از پیمان خود بازگشتى و چه امرى تو را از آنچه در باره من مىدانستى منصرف ساخت …؟»
شرح و تفسیر
تلاش براى نجات خطا کاران
مىدانیم که جنگ جمل نخستین جنگى است که بر امیر المؤمنین على علیه السّلام تحمیل شد. گروهى از طرفداران عثمان و مخالفان او دست به دست هم دادند و
همسر پیامبر، عایشه، را با خود همراه ساختند و عهد و تبعیّت مسلّمى را که با على علیه السّلام داشتند، شکستند و براى به دست آوردن حکومت، آتش جنگ جمل را بر افروختند. سرانجام کارشان به شکست منتهى شد و از هم متلاشى شدند و آتش افروزان اصلى، یعنى طلحه و زبیر، کشته شدند.
تمام قرائن تاریخى، نه تنها در جنگ جمل که در جنگ صفین و نهروان نیز نشان مىدهد که على علیه السّلام با اصرار زیاد مایل بود که در میان مسلمانان درگیرى پیدا نشود و به هر قیمتى که ممکن است، آتش جنگ، خاموش گردد.
جملههاى بالا یکى از شواهد این معنا است که امام قبل از شروع جنگ، پیامى به وسیله ابن عباس براى زبیر که از دو فرمانده، جنگ جمل بود فرستاد و این پیام مؤثّر واقع شد و او از جنگ کناره گیرى کرد، هر چند در یکى از بیابانهاى بصره به دست مردى به نام «ابن جرموز» کشته شد. در آغاز این سخن، امام، رو به ابن عباس کرده، مىفرماید:
«با طلحه ملاقات نکن! که اگر با او رو به رو شوى، او را مانند گاوى خواهى دید که شاخهایش در اطراف گوشهایش پیچ خورده باشد، مردى سرکش و خیره سر و انعطاف ناپذیر است، لا تلقینّ طلحة فإنّک إن تلقه تجده کالثّور عاقصا(2) قرنه «او مردى است که بر مرکب سرکش (هوا و هوس) سوار مىشود و مىگوید:
«مرکب رام و راهوارى است.»
(آرى، او، به خاطر هوا پرستى، چشمش از دیدن واقعیات، کور و گوشش از شنیدن حقایق، کر است)، یرکب الصّعب و یقول: «هو الذّلول».
تشبیه طلحه، به گاوى که شاخش پیچ خورده است، یا اشاره به طغیان و سرکشى او است، یا عبارت دیگرى از جمله اخیر است که، او به خاطر هوا پرستى، گوش شنوا در برابر حق ندارد.
در حقیقت امام در این چند جمله روانکاوى دقیقى نسبت به طلحه انجام داده و
یأس از نفوذ سخن در او را در باره صلح و بازگشت از جنگ بدین وسیله ابراز کرده است، ولى از آنجا که به زبیر امیدوار بوده (و حوادث بعد نیز نشان داد که این امیدوارى کاملا بجا بوده است) اضافه مىکند: «ولى زبیر را ملاقات کن! چرا که او نرمخوتر است (و براى پذیرش حق آمادگى بیشترى دارد)، و لکن الق الزّبیر! فإنّه ألین عریکة.(3)»
تعبیر به «ألین عریکة» با توجه به این که «عریکة» به معناى «طبیعت و سرشت» و «ألین» به مفهوم «نرمتر» است، اشاره به این است که او در برابر گفتار حق شنوایى بیشترى دارد و روح تسلیم در برابر واقعیتها بر او غالب است، مخصوصا نسبت به سخنانى که از پیامبر شنیده بود واکنش بهترى نشان مىداد، به عکس «طلحه» که مردى لجوج و خودخواه و سرکشى بود و حبّ جاه و مقام چشم و گوش او را کور و کر کرده بود.
به همین دلیل، تاریخ نویسان نوشتهاند که زبیر هنگامى که وارد بصره شد و فهمید که «عمار» در لشکر على علیه السّلام است و به یاد این حدیث افتاد که پیامبر در باره «عمار» فرموده بود: «و یحک یا بن سمیّة! تقتلک الفئة الباغیة،» اى عمار! تو را گروه ستمکار، خواهد کشت.» وحشت کرد و تحیّر و تردید شدید بر دل و جان او سایه افکند و مىترسید که عمار، در میدان جمل، شهید شود و او جزء «فئه باغیه» (گروه ستمکاران) باشد.
به هر حال، امام علیه السّلام به ابن عباس فرمود: «هنگامى که زبیر را ملاقات کردى» به او بگو «پسر دایى تو (على) مىگوید: تو در حجاز، مرا شناختى و در عراق نشناخته انگاشتى! (و انکار کردى) چه شد که از پیمان خود بازگشتى؟ و چه امرى تو را از آنچه در باره من مىدانستى منصرف ساخت؟ فقل له: «یقول لک ابن خالک: عرفتنی بالحجاز و أنکرتنی بالعراق؟ فما عدا ممّا بدا؟»
این جمله، اشاره به سوابق بسیار درخشان مولا على علیه السّلام است که در عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و بعد از آن همه از آن آگاه بودند و زبیر هم که در زمره یاران پیامبر بود به خوبى این مطالب را مىدانست، به خصوص در روایتى آمده است که روز جنگ جمل، زبیر در برابر على علیه السّلام به میدان آمد. «عایشه» فریاد زد: «اى واى زبیر را دریابید!» به او گفتند: «خطرى، متوجه او نیست، زیرا على علیه السّلام زره ندارد و زبیر زره دارد».
امام علیه السّلام به او فرمود: «این، چه کارى است که کردى؟». گفت: من مطالبه خون عثمان مىکنم.» حضرت فرمود: «تو و طلحه بودید که قاتلان عثمان را رهبرى مىکردید و وظیفه تو این است که خود را به ورثه عثمان بسپارى تا از تو قصاص کنند.» سپس فرمود: «تو را به خدا سوگند مىدهم! آیا به خاطر دارى آن روز که از کنار من عبور کردى، در حالى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بر دست تو تکیه کرده بود و از قبیله بنى عمرو بن عوف مىآمد؟ پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به من سلام کرد و در صورت من خندید. من هم خندیدم و کارى بیش از این نکردم. تو گفتى: على بن ابی طالب، دست از کارهاى سبک بر نمىدارد.» پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «خاموش باش! على کار سبک نمىکند، ولى بدان در آیندهاى نزدیک تو با او جنگ مىکنى در حالى که ظالمى.» زبیر گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ». آرى این گونه بود، ولى روزگار، مرا به فراموشى افکند و من به یقین دست از جنگ با تو بر مىدارم.» این را گفت و دست از جنگ کشید و پس از گفتگو با عایشه، از میدان جنگ بیرون رفت(4)
جمله بالا، مىتواند اشاره به این گونه مسائل نیز باشد. این نکته نیز قابل توجه است که زبیر، از کسانى بود که به على علیه السّلام عشق مىورزید و حتى در جریان سقیفه، به دفاع از على علیه السّلام برخاست و شمشیر کشید، ولى مخالفانش برخاستند و شمشیر او را شکستند و در جریان شوراى شش نفره عمر نیز زبیر به على علیه السّلام رأى داد.
به هر حال، این جملههاى کوتاه و تکان دهنده، در روح زبیر اثر گذاشت و روز به
روز، بر تردید و شک او در مشروعیت راهى که در پیش گرفته بود، مىافزود و سرانجام، تصمیم خود را گرفت و به طور کامل، از لشکر جمل جدا شد و راه خود را در پیش گرفت و سر به بیابان گذارد و رفت، هر چند، به دست مرد ستمکارى به نام «ابن جرموز» کشته شد و مجال کافى نیافت که این اشتباه خود را جبران کند.
تعبیر به «ابن خالک» (پسر دایى تو)، یک تعبیر عاطفى است که امام علیه السّلام براى برانگیختن عواطف زبیر، به کار برد! این تعبیر از اینجا سرچشمه مىگیرد که زبیر فرزند «صفیه» خواهر «ابو طالب» است، بنا بر این زبیر پسر عمه على علیه السّلام و آن حضرت پسر دایى زبیر محسوب مىشود.
این جمله کوتاه اشاره به تمام مطالبى است که زبیر، از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در تمام عمرش در باره على علیه السّلام شنیده بود و به همین دلیل به آن حضرت علاقه شدیدى داشت، ولى جاه طلبى- که انگیزه اصلى جنگ جمل بود- مانند حجابى تمام این مسائل را پوشانده بود و امام علیه السّلام با این جمله کوتاه حجاب را کنار زد و زبیر را بیدار کرد.
مرحوم سید رضى (ره) در ذیل این خطبه مىگوید: «على علیه السّلام نخستین کسى است که جمله زیباى «فما عدا ممّا بدا؟»، از او شنیده شده است.»
جمله کوتاهى که بسیار جذاب و پر معنا است و اشاره به این نکته مىکند که چه چیز سبب شد که حقیقتى را که بر تو آشکار شده بود، به دست فراموشى بسپارى و چشم دل را به روى واقعیتها ببندى و آگاهانه از راه حق بازگردى و در طریق باطل قدم نهى؟(5)
کوتاهى و زیبایى و پر محتوایى این جمله، در آن حدّ است که امروزه در ادبیات عرب، به صورت یک ضرب المثل در آمده است.
نکتهها
1- عکس العمل زبیر در برابر پیام امام علیه السّلام
در بعضى از روایات آمده است که ابن عباس مىگوید: وقتى پیام امام را به زبیر رساندم، در جواب گفت: «به على بگو: إنّى ارید ما ترید، من نیز همان را مى خواهم که تو مىخواهى.»(6) (اشاره به این که تو دنبال حکومت بر مردم هستى، چرا من نباشم؟ گویى جاه طلبى آن چنان چشم و دل او را کور کرده بود که مىپنداشت على علیه السّلام به خاطر جاه و مقام قیام کرده است.) ابن عباس مىگوید: «من، خدمت على علیه السّلام آمدم و داستان را خدمت او عرض کردم.»
ولى همچنان که در بالا اشاره شد، زبیر نتوانست در برابر فشار وجدان مقاومت کند و سرانجام پردهها از برابر دیدگان او کنار رفت و به واقعیتها توجه کرد و از جنگ کناره گرفت، هر چند بسیار دیر شده بود.
2- خلاصهاى از زندگى طلحه و زبیر
«طلحه» از طایفه قریش است. پدرش عبید اللّه بن عثمان و از پیشگامان در اسلام بود و در جنگهاى اسلامى شرکت داشت، ولى در جنگ «بدر» نبود گویا براى مأموریتى از سوى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به شام رفته بود و لذا هنگامى که بازگشت سهم خود را از غنائم بدر مطالبه کرد.
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به او فرمود: لک سهمک و أجرک، تو هم سهمى در غنائم دارى و هم سهمى در پاداش». مىگویند: هنگامى که «طلحه» و «زبیر» ایمان آوردند، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در مکه پیمان برادرى میان آنها برقرار ساخت، ولى بعد از هجرت پیمان برادرى طلحه را با «ابو ایّوب» برقرار کرد. از پسرش نقل شده که: پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مرا در روز احد «طلحة الخیر نامید». حمایت او از رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در جنگهاى اسلامى، جاى تردید نیست.
ولى از آنجا که او مرد جاه طلبى بود، بعد از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم تغییر چهره داد و به راه دیگرى افتاد و در عصر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نیز گاهى کلمات نامناسبى- که ناشى از جاه طلبى او بود- از وى شنیده شد، از جمله طبق روایت درّ المنثور طلحه مىگفت: محمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم دستور مىدهد دختر عموها در برابر ما حجاب داشته باشند، ولى با زنان، بعد از جدا شدن از ما، ازدواج مىکند. به یقین هرگاه از جهان چشم بپوشد، ما با زنان او ازدواج خواهیم کرد».
اینجا بود که آیه تحریم ازدواج با زنان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بعد از او نازل شد.(7)
فخر رازى در تفسیر خود در سبب نزول آیه فوق مىگوید که یکى از مردم- مىگویند طلحه بوده است- گفت: «اگر بعد از پیامبر زنده بمانم همسرش عایشه را به نکاح خود در مىآورم.» در این هنگام آیه تحریم ازدواج با زنان پیامبر، بعد از رحلت او، نازل شد.(8)
در داستان «شوراى عمر» نیز مىخوانیم که او، رو به سوى طلحه کرد و گفت:«بگویم یا نگویم؟». طلحه گفت: «بگو! تو هرگز سخن خوبى نخواهى گفت.» عمر گفت: «پیامبر از دنیا رفت در حالى که به خاطر آن سخنى که هنگام نزول آیه حجاب گفتى، بر تو خشمگین بود.» (منظور، جملهاى است که در بالا آمد).(9)
به هر حال او از کسانى بود که شدیدا با عثمان مخالف بود، بر ضدّ او آتش افروزى کرد. به همین دلیل «مروان» او را از قاتلان «عثمان» مىدانست و در جنگ «جمل»- که هر دو در لشکر «عایشه» بودند- مروان طلحه را نشانه گیرى کرد و با یک تیر او را مجروح کرد و سپس مرد. مروان گفت: «من انتقام خون عثمان را از طلحه گرفتم.»
همان جاه طلبى سبب شد که آتش جنگ بر ضدّ امیر مؤمنان على علیه السّلام بیفروزد و جنگ جمل را به راه بیندازد و سبب ریختن خون گروه عظیمى از مسلمانان گردد و
سرانجام به هدف خود که رسیدن به مقام خلافت بود، نرسید و چنانکه گفتیم در جنگ جمل کشته شد.
بعضى نیز گفتهاند که امیر مؤمنان على علیه السّلام سخنانى شبیه آنچه به زبیر فرمود، براى او بیان کرد و او پشیمان شد و از جنگ کناره گیرى کرد، ولى با تیر مروان کشته شد.
امّا خطبه بالا نشان مىدهد که این سخن درست نیست، چرا که مفهوم خطبه این است که حضرت از هدایت او مأیوس بود.(10)
در روایتى آمده است که بعد از پایان جنگ على علیه السّلام از کنار کشته او گذشت و فرمود: «این همان کسى است که بیعت مرا شکست و آتش فتنه را در امّت اسلامى روشن ساخت و مردم را براى کشتن من و خاندانم، دعوت کرد. او را بلند کنید و بنشانید!» چنین کردند. امام علیه السّلام رو به جنازه او کرده فرمود: «اى طلحه! من آنچه را که خداوند وعده داده بود بر حق یافتم، تو چطور؟» سپس فرمود: «او را بخوابانید!» و حرکت کرد.
بعضى از همراهان عرض کردند: اى امیر مؤمنان! آیا با طلحه بعد از مرگ او صحبت مىکنى؟ فرمود: «به خدا سوگند! او سخن مرا شنید. همان گونه که بدنهاى بىجان کفار مکه- که بعد از جنگ بدر در چاهى افکنده شده بودند- سخنان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را شنیدند».(11)
در اینجا این سؤال پیش مىآید که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم گاهى از طلحه، تعریف فرموده: و حتّى به عقیده بعضى او جزء ده نفرى بود که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بشارت بهشت به آنها داده بود، (عشرة مبشرة)، چگونه ممکن است چنین سخنانى در حقّ او صحیح باشد؟
در جواب مىگوییم به فرض که چنین چیزى صحیح باشد، انسان مىتواند در
سنین مختلف زندگى خود شایستگىهاى گوناگونى داشته باشد و یک روز در صف حق باشد و بهشت بر او واجب گردد و روز دیگر از آن صف خارج شود و در صف باطل قرار گیرد و مورد غضب خداوند واقع شود.
در تاریخ اسلام بسیار بودند کسانى که در طول عمر خود تغییر چهره دادند و از صفوف حق به باطل یا از صفوف باطل به حق گرائیدند. و گرنه چه کسى مىتواند بگوید کسى که آتش جنگ جمل را ضد امام و پیشواى خود- که همه او را به رهبرى پذیرفتهاند- برافروخته و سبب ریختن این همه خون شد، آدم خوب و اهل نجات باشد؟ این سخن با کدام منطق سازگار است؟
شاهد این سخن، این که قرآن مجید در باره پیشگامان در اسلام اعم از مهاجران و انصار و نیز تابعان، در سوره توبه وعده بهشت مىدهد و مىفرماید:
«وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ»،
پیشگامان نخستین، از مهاجران و انصار و آنها که به نیکى از آنها پیروى کردند، خداوند از آنها خشنود و آنها (نیز) از او خشنود شدند و باغهایى از بهشت براى آنها فراهم کرده که نهرها از زیرش جریان دارد. جاودانه در آن خواهند ماند و این است پیروزى بزرگ.(12)
این آیه شامل تمام مهاجران و انصار مىشود، در حالى که مىدانیم بعضى از آنها مانند عبد اللّه ابن ابى سرح،(13) و ثعلبة ابن حاطب انصارى،(14) از راه راست منحرف
شدند و مغضوب خدا و پیغمبر گشتند، در حالى که در آغاز در صف اصحاب پیامبر و جزء مهاجران و یا انصار بودند و نیز مىدانیم که گروهى از منافقان- که قرآن مجید شدیدترین حملات را به آنها دارد- جزو اصحاب بودند.
بر این اساس جاى شک نیست که صحابه پیامبر را نیز باید بر مقیاس اعمالشان تا پایان عمر سنجید و در باره آنها قضاوت کرد و گرنه گرفتار تناقضهایى مىشویم که براى آنها هیچ پاسخى نمىتوان یافت.
امّا زبیر
زبیر، فرزند عوام و مادرش صفیه عمه رسول خدا بود. او در پانزده سالگى (یا کمى کمتر یا بیشتر) اسلام را پذیرفت و شاید چهارمین یا پنجمین نفر بود که مسلمان شد. او جزو مهاجران حبشه بود و سپس به مدینه آمد و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم پیمان اخوّت او را با عبد اللّه ابن مسعود منعقد فرمود.
او، در جنگهاى اسلامى به خوبى درخشید و در جنگهاى بدر و أحد و خندق، خیبر و حنین شرکت داشت و سخنان خوبى از پیامبر در باره او نقل شده است.
او، جزء شوراى شش نفره عمر بود که به على علیه السّلام رأى داد، ولى طلحه به آن حضرت رأى نداد.
متأسفانه او نیز بر اثر جاه طلبى و شاید وسوسههاى طلحه در پایان کارش از مسیر حق منحرف شد و براى رسیدن به مقام خلافت یا پست مهم دیگرى دست در دست طلحه گذاشت و آتش جنگى را بر افروخت که هزاران نفر در آن سوختند و شکافى در جامعه مسلمانان به وجود آورد. پیمان و بیعتش را با على علیه السّلام شکست و تسلیم خواستههاى نفس شد، ولى به گفته مورّخان در میدان جنگ جمل، پیش از آغاز جنگ، با نصایح على علیه السّلام متوجه اشتباه خود شد و از جنگ کناره گیرى کرد و به یکى از بیابانهاى اطراف به نام «وادى السباع» رفت و به نماز و توبه پرداخت و مردى به نام «ابن جرموز» به گمان این که کشتن او سبب خشنودى على علیه السّلام و
دریافت جایزه مىشود، به سراغ او رفت و در حال نماز او را کشت و انگشتر و شمشیرش را براى على علیه السّلام آورد. حضرت ناراحت شد و در جمله مهمى در باره شمشیر او فرمود: «هذا السّیف ظالما فرج الکرب عن وجه الرّسول اللّه، این شمشیرى است که بارها اندوه را از صورت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم برطرف ساخت.»
بعضى گفتهاند که حضرت، به ابن جرموز، اجازه ملاقات نداد و به آن کس که براى گرفتن اجازه نزدش آمده بود، فرمود: بشّر قاتل ابن صفیة بالنّار، «قاتل زبیر، را به آتش دوزخ بشارت ده!»
بعضى گفتهاند «ابن جرموز» با شنیدن این سخن، از شدّت ناراحتى، خودکشى کرد.
در بعضى از اسناد تاریخى، این مطلب به خوبى تبیین شده که پیمان شکنى طلحه و زبیر به تحریک معاویه بوده است.(15)
سرگذشت فشرده بالا- که در باره طلحه و زبیر نقل شد- ضمن این که بحثهاى خطبه ما را تکمیل و به فهم محتوایى کمک مىکند، درس عبرتى است براى همگان که چگونه ممکن است انسانى که قسمت عمده عمر خود را در راه حق سپرى کرده، مجاهدتها کرده، جوایز معنوى گرفته و نام نیکى در تاریخ براى خود گذارده، به خاطر حبّ دنیا و جاه طلبى و عشق به مال یا مقام کارش به جایى رسد که سرنوشت دردناک او مایه تأسّف همگان گردد. اللّهمّ! اجعل عاقبة أمرنا خیرا.
3- شرایط لازم براى امر به معروف و نهى از منکر
در سخن بالا اشاره به یکى از شرایط مهم امر به معروف و نهى از منکر شده است و آن احتمال تأثیر است. حضرت مىفرماید: «با طلحة ملاقات مکن! که مردى سرکش و نفوذ ناپذیر است، ولى با زبیر ملاقات کن که انسانى نرمخو و طبعا
نفوذ پذیر است.»
بدیهى است که نیروى انسان هر چه باشد، محدود است و باید این نیرو در جایى مصرف گردد که احتمال اثر باشد.
آنجا که احتمال تأثیر نیست نباید نیروها را به هدر داد و بىنتیجه مشت بر سندان کوبید، ولى در صورت احتمال اثر نیز نباید در انتظار یقین نشست و گفت چون یقین بر اثر نیست نباید اقدام کرد! نه علم بر اثر شرط است و نه در صورت یقین به عدم تأثیر وظیفهاى داریم.
هرگاه این شرط با شروط دیگر مانند شناخت معروف و منکر و عدم وجود خطر همراه گردد، وظیفه امر به معروف و نهى از منکر قطعى مىشود.
این نکته نیز قابل توجه است که بسیارى از انسانها داراى خوهاى حیوانى هستند و هر کدام شباهتى به یکى از حیوانات دارند. بعضى مانند روباه و بعضى مانند گرگ درندهاند و بعضى مانند شیر شجاعند و بعضى مانند خوک شهوتران و شکم پرستند و بعضى مانند گاو نادانند و … در سخن بالا امام علیه السّلام «طلحه» را به گاو سرکشى تشبیه مىکند که در مقابل حق تسلیم نمىشود و در تشخیص واقعیتها گرفتار خطا و اشتباه است و وقتى به سراغ کارهاى سخت مىرود آن را آسان مىانگارد و سرانجام شکست مىخورد.
1) بنا به گفته مصادر نهج البلاغه، گروهى از دانشمندانى که قبل از مرحوم سیّد رضى، بودهاند، این سخن را از امام نقل کردهاند، از جمله زبیر بن بکّار (طبق نقل ابن ابى الحدید و جاحظ …) و ابن قتیبه در عیون الاخبار، و ابن عبد ربه، در عقد الفرید.جالب این که حتّى ابن خلّکان- که پرچم مخالفت با نهج البلاغه را به دوش مىکشد- نیز این سخن را در وفیات الأعیان، نقل کرده و به درستى آن شهادت داده است. مصادر نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 411.
2) «عاقصا» از مادّه «عقص»، به معناى «پیچیدگى شاخ در اطراف شاخها» است.
3) «عریکه» در اصل از مادّه «عرک»، به معناى «مشت و مال دادن چیزى» است و میدان جنگ را از این جهت معرکه گویند که افراد به هم حمله مىکنند. «عریکه» به معناى «سجیّه و نفس آدمى» آمده است که محل تغییر و تحوّل است.
4) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحه 167.
5) عدا، به معناى «منصرف ساختن و بازگرداندن» است، و فاعل آن ضمیر مستتر است که به «ما» بر مىگردد و «من» در «ممّا» به احتمال ارجح، به معناى «عن» مىباشد و «بدا» از مادّه «بدو» به معناى «ظاهر شدن» است.
6) مصادر نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 411.
7) سوره احزاب، آیه 53، در المنثور، جلد 5، صفحه 214.
8) تفسیر فخر رازى، جلد 25، صفحه 225.
9) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 1، صفحه 184.
10) اسد الغابه، جلد 3، صفحه 59.
11) احتجاج طبرسى، مطابق نقل سفینة البحار، مادّه «طلح».
12) سوره توبه، آیه 100.
13) در تفسیر درّ المنثور، در ذیل آیه 93 انعام، مذمّت بسیار شدیدى از او شده است (درّ المنثور، جلد 3، صفحه 30.) در أسد الغابة، نیز بعد از ذکر این نکته که او از کتّاب وحى بود، تصریح مىکند که مرتد شد و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم دستور قتل او را صادر فرمود. (أسد الغابة، قسمت شرح حال عبد اللّه بن سعد بن ابى سرح).
14) در أسد الغابة فى معرفة الصّحابه در شرح حال این مرد آمده که پیامبر او را طرد کرد و حتّى خلفاى ثلاثه (ابو بکر و عمر و عثمان) هم او را طرد کردند، زکات او را نپذیرفتند و هر چه اصرار کرد که من از صحابه پیامبر بودهام و مقام و منزلتى نزد او داشتهام، کسى از او نپذیرفت و سرانجام در خلافت عثمان از دنیا رفت.
15) اسد الغابة، جلد 2، صفحه 196، سفینة البحار، از ماده «طلحه»، ابن ابى الحدید، در شرح نهج البلاغه، داستان نامه تحریک آمیز معاویه به زبیر را نقل مىکند: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، جلد 1، صفحه 231.